خطبه فدکیه

مشخصات کتاب

سرشناسه : ویسی، فیض الله، 1333.

عنوان و نام پديدآور : خطبه فدکیه: ذوالفقار فاطمه علیهماالسلام/ فیض الله ویسی.

مشخصات نشر : اصفهان: همای رحمت : نشر لیالی، 1393.

مشخصات ظاهری : 1088ص.: مصور؛ 5/14×5/21 س م.

یادداشت : کتابنامه:ص.1088؛ همچنین به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر : ذوالفقار فاطمه علیهماالسلام.

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- خطبه ها

موضوع : خطبه فدک

رده بندی کنگره : BP27/25/س4خ6 1394

رده بندی دیویی : 297/973

ص:1

جلد 1

مقدمه

قالَ اللهُ تبارَكَ وَ تَعالي فيِ كَتابهِ الكَريمْ

وَ آتِ ذَاالقرُابي حَقَّهُ . . .

وَ ما اَفَاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْهُم فَما اَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لارِكابٍ وَ لاكِنَّ اللهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ سَيآءُ وَ اللهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ

ما اَفَآءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذيِ القُرْبي . . .

يَابْنَ اَبي قُحافَةَ اَفي كِتابِ الله اَنْ تَرِثَ اَباكَ وَ لااَرِثَ اَبي ؟

لَقَدْ جِئْتَ شَيئاً فِرَيّاً

وَ اَنْتُمْ اَلانَ تَزعَمُونَ اَنْ لااِرثَ لَنا؟

اَفَحُكْمَ الجاهِليَّةِ تَبْغَونَ؟ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُكماً لِقَْومٍ يُوقِنُونَ.

اَلا فِي الفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالكافِرِينَ فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ وَ كَيْفَ بِكُمْ ؟ وَ اَنّي تؤفَكُونَ .

وَ كِتابَ اللهِ بَيْنَ اَظْهُرِكُمْ اُمُورُهُ زاهِرَةً [ظاهِرَةٌ] وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ وَ زَواجِرُهُ لائِحَةٌ وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ قَدْ خَلَّفْتُموُهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ اَرَغْبَةً عَنْهُ تُريدُونَ ؟ اَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُون ؟ بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَالاِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ

فدك يعني . . .

1- اعطاي خداوند به فاطمة زهراء (علیها السلام)

2- عطائي كه به فاطمه (علیها السلام) داده شد

3- نحلة النّبي و بخشش پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به فاطمه (علیها السلام)

4- ادّعاهاي ميراث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 1

5- دادخواهي فاطمة زهراء (علیها السلام)

6- سهم ذي القربي يعني فاطمه (علیها السلام)

7- شناخت فاطمة زهراء (علیها السلام) در ميان مردم

8- مقام بضعة الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم) براي مردم

9- شناخت جاهلان و ستم كاران

10- شناخت چپاولگران عالم و تابعين آن ها

11- روز رسوائي غاصبين و ظالمين

12- روز مظلومي فاطمة زهراء (علیها السلام)

13- روز معرّفي منحرفان از دين خدا و سنّت پيعمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

14- روز غصب خلافت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

15- روز غصب خلافت اميرمؤمنان (علیه السلام)

16- روز رسوائي فرعونيان عالم

17-روز رسوائي دروغ گو در حكم خدا

18- روز سرنگوني دشمن

19- روز دفاع از حريم ولايت و امامت

20- روز امتحان مردم ، مهاجرين و انصار

21- روز بيان كردن قرآن

22- روز معرّفي كردن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 2

23- روز شناخت اميرمؤمنان (علیه السلام)

24- روز توحيد و شناخت خداوند

25- روز بيداري اهل دين در تكاليف و وظايف خود

26- روز واضح كردن سريره دشمنان

27- روز باثبات رساندن حقّانيّت دين

28- روز دليل قاطع و بارز آوردن بر خصم

29- روز برملاء ساختن نقش هاي غاصين و طالمين

30- روز عدم نفع پشيماني غاصبان در قيامت

31- روز اعلان خطر چپاولگران

32- روز اعلان مجازات و كيفر حرام خواران

33- روز بيان امامت و ولايت است

34- روز دادخواهي مظلوم از ظالم است.

35- روز بيان سرنوشت مسلمانان است.

36- روز احتجاج و دليل آوردن عليه خصم است .

37- روز هشدار دادن مريدان جاهل و نادان است.

38- روز آشكار كردن دروغ و افتراء است.

39- روز آتش گرفتن قلب دشمن است.

40- روز رسوا كردن شيطان و مَرَدَه او است

ص: 3

41- روز خاموش كردن هدف شوم دشمن و بر افروختن نور خدا ، آيه 8 صف و 32 توبه

42- روز حقّانيّت شيعه است

43- روز تثبيت كردن قانون ارث است.

44- روز دليل واضح بر عصمت كبري آن حضرت (علیها السلام) است.

45- روز شناخت منيع مقام آن بزرگوار است.

46- روز غلبه بر دشمن و خصم است.

47- روز شهود و عيان است.

48- روز محكوم كردن منكر حقّ است.

49- روز خط بطلان كشيدن بر باطل است.

50- روز روشن شدن افكار جاهليّت است .

51- روز محو شدن سُنَن جاهليّت است.

52- روز بطلان خلافت غصبي است.

53- روز بطلان كردن حكومت انتخابي شُورائی است .

54- روز باطل كردن كوركورانه جاهليّت است .

55- روز هشدار دادن به دنيا پرستان و حكّام ظَلَمَه

56- روز پاسخ منطقي دندان شكن به زورگويان

57- روز بيان كردن فلسفه احكام

58- روز درهم شكستن شوكت و قدرت جبّاران عالم است.

ص: 4

59- روز طوفان حقّ بر عليه باطل است.

60- روز ابهّت قدرت و شُكُوه اسلام

61- در يك كلمه روز مأيوس كردن شيطان و مَرَدَه اوست و بيان كردن ايمان و كفر اسلام و نفاق و بطلان شُوارئي حكومتي و ستم گري است .

يوم الشروع چهارشنبه 9 جمادي الاوّل 1432

عبدعاصي ، فيض الله ويسي

ص: 5

بسم الله الرَّحمن الرَّحيم

و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين

و لعنة الله علي اَعدائهم و مُعانديهم اَجمعين سيّما الناصبي حقوقهم

موضوع اول : بررسي سند فدك

اشاره

خطبة مزبور از جمله خطبه هاي مشهور است كه عامّه ( سنّی ) و خاصّه (شیعه) آن را به سندهاي معتبر از حضرت صدّيقه كبري صلوات الله و سلامه عليها روايت كرده اند ، از جمله احمدبن عبدالعزيز جوهري در تأليف خود ، به نام سقيفه و فدك به نقل ابن ابي الحديد ، در شرح نهج البلاغه از آن ياد كرده و ابن ابي الحديد ، نامبرده را چنين معرفي مي نمايد : « ابوبكر نامبرده محدّث ماهر در ادبيات پرهيزكار و مورد وثوق است به طوري كه همة محدّثان عامّه ( سنّی ها ) او را به نيكي ستوده اند و همة مصنّفات خود و ديگران را از او روايت كرده اند (1) »

1- جوهري از محمّدبن زكريّا از جعفربن محمّد ابن عمّاره ، از پدرش از حسن بن صالح بن حيّ از دو تن از اهل البيت بني هاشم از زينب دختر اميرالمؤمنين از مادرش صدّيقه طاهره صلوات الله و سلامه عليهم

2- جوهري از جعفربن محمّدبن عمّاره از پدرش از جعفربن محمّد بن علي بن الحسين صلوات الله و سلامه عليهم

3- جوهري از عثمان بن عمران فجیعی از نائل بن فجیع از عمربن شمر از جابر جُعفی از جعفرمحمد بن علي ( امام باقر ) صلوات الله و سلامه عليهم

4- جوهري از احمدبن محمّد بن يزيد ، از عبدالله بن حسن المعروف به عبدالله محض بن فاطمه بنت الحسين (علیه السلام) و ابن الحسن المثنّي روايت كرده .

علي بن عيسي اربلي كه از بزرگان علماء اماميّه است ( مولّف كتاب كشف الغُمّة (2)

)

اين خطبه را در تأليف خود از كتاب سقيفه احمدبن عبدالعزيز جوهري نقل نموده و چنين گفته است: «من خطبه را از كتاب سقيفه تأليف احمد بن عبدالعزيز جوهري نقل مي كنم و اين نسخه قديمي است »

ص: 6


1- و ابوبكر الجوهري هذا عالم محدّث كثير الأدب ثقة ورعْ اَثْني عليه المحدثون و رووا عنه مصنفاته و غير مصنفاته ج 16 ص 224 شرح نهج البلاغه چاپ جديد
2- نقلتها من كتاب السقيفة تأليف احمدبن عبدالعَزيز الجوهري مِن نسخة قديمة مقررّة علي مؤلفها المذكور قرأت عليه فيِ ربيع الأخر سنة 322 اِثنیتن و عشرين و ثلثمأة روي عن رجاله بعدة طرق «كشف الغمّة ج2 ص 40»

كه در سال 322 بر مؤلف قرائت و تصحيح شده كه به سندهاي مختلف روايت كرده (1)

( مراد سندهاي فوق الذكر است ) و نيز مسعودي در كتاب ( مُروج الذهب )

چاپ نجف ، ص 12 – اشاره به خطبه نموده ، و باز ابوالفضل احمدبن ابي طاهر از دانشمندان عصر مأمون عباسي متولد سال 204 در كتاب ( بلاغات النِساء ) به چند سند آن را روايت كرده

1- راوي مي گويد : من نزد ابوالحسن زيدبن علي بن الحسين (علیهم السلام) در مورد گفتگوي فاطمه (صلوات الله علیها) با ابوبكر موقعي كه حضرتش را از تصرّف فدك بازداشت ، مذاكره كردم و گفتم : عامّه در مورد اين خطبه سخني دارند و آن اين است كه مي گويند : اين خطبه انشاء ابوالعينا است و ربطي به صدّيقه طاهره صلوات الله و سلامه عليها ندارد . زيد در پاسخ گفت: «من خود بزرگان خاندان ابي طالب را مي ديدم : كه اين خطبه را از پدران خود نقل مي كردند و نيز من اين خطبه را از پدرم علي بن الحسين (علیه السلام) به ترتيب از فاطمه (علیها السلام) حديث مي كنم . علاوه همين خطبه را بزرگان شيعه روايت كرده و به يك ديگر تدريس مي كردند ، قبل از آن كه جدّ ابوالعينا متولد شود . »

2- اين خطبه را حسن بن علوان از عطيّه عوفي و او از عبدالله بن الحسن از پدرش نقل كرده مؤلف بلاغات النساء از قول راوي نقل مي كند كه ، زيد گفت : چگونه روا نمي دارند اين سخن فاطمه صلوات الله و سلامه عليها باشد . در صورتي كه حاضرند بزرگترين سخن را به عايشه نسبت دهند ، امّا در نسبت اين خطبه به جدّه ام ، ترديد مي كنند ؟ اين نيست مگر عداوتي كه با ما اهل بيت دارند .

3- جعفربن محمّد كه در ديار مصر است و او را در ، رافقه ديدم گفت: پدرم براي من حديث كرد و گفت : موسي بن عيسي ما را خبر داد و گفت : پدرم براي من حديث كرد و گفت : موسي بن عيسي ما را خبر داد و گفت : عبيدالله بن يونس ما را خبر داد و گفت : جعفر احمر ، ما را از زيدبن علي بن الحسين (علیه السلام) از عمه اش زينب بنت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (علیه السلام) صلوات الله عليهم ، حديث كرد ، ابوالفضل احمد بن ابي طاهر گفت : من همة اين حديث را فقط در نزد ابي حفان ديدم .

ص: 7


1- ج 2 ، ص 304

و از طريق خاصّه ( شیعه ) سيّد مرتضي در كتاب نفيس شافي (1)

بدو طريق نقل فرموده :

1- ابوعبدالله محمد بن عمران مرزباني ( نقل شده است كه از مشايخ شیخ مفيد بوده ) از محمّدبن احمد كاتب از احمد بن عبيدالله نحوي از زنادي از شرقي بن قطامي از محمد بن اسحاق از صالح بن كيسان از عروة از عايشه

2- به تحويل سند (2) مرزباني از احمدبن محمّد مكّي از محمّدبن قاسم يماني از ابن عايشه ( ابوعبدالرّحمن عبيدالله بن محمّد بن حسين تيمي ) و سیّد ابن طاووس در كتاب طرائف ص 263 قسمتي از خطبه را كه در احتجاج است ذكر كرده .

از شيخ اسعدبن شفروة در كتاب فائق از شيخ حافظ ثقه و معظم ( در نزد عامه ) احمد بن موسي مردويه اصفهاني از كتاب مناقب وي از اسحاق بن عبيدالله بن ابراهيم از شرقي بن قطام از صالح بن كيسان از زهري از عائشه روايت كرده است .

شيخ صدوق محمّد بن علي ابن بابويه متوفّاي 371 روايت كرده مي گويد : خبر داد ما را علي بن حاتم از محمّد بن اسلم از عبدالجليل يا قطاني از حسن بن موسي خشاب از عبدالله بن محمّد علوّي از رجالي از اهل البيت (علیهم السلام) از زينب بنت اميرالمؤمنين (علیه السلام) از فاطمه (علیها السلام) با تحويل سند و نیز می گوید: خبر داد ما را علي بن حاتم از محمّد بن عمير از محمّد بن عمّارة از محمّد بن ابراهيم مصري از هارون بن يحيي ناشب از عبيدالله بن موسي عيسي از عبيدالله موسي معمري از حفص احمر از زيدبن علي بن الحسين شهيد از عمّه اش زينب بنت اميرالمؤمنين (علیه السلام) با تحويل سند ، قسمتي را در علل الشرايع كه متضمّن بيان فلسفه تشريع احكام است ، از ابن المتوكّل ، از سعد آبادياز برقي از اسماعيل بن مهران از احمدبن جابر از زينب (علیها السلام) روايت كرده است ، شیخ مفيد در مجالس ابياتي را كه در خطبة مذكور است به سند زير نقل مي كند .

جعاني از محمّد بن جعفر حسني از عيسي بن مهران از يونس از عبدالله بن محمّد سليماني هاشمي از پدرش از جدّش از زينب دختر اميرالمؤمنين صلوات الله عليهما مي گويد : همين كه فرمان ابوبكر

ص: 8


1- تلخيص الشافي ج 3 ص 139-140
2- تحويل سند اصطلاح رجالي است . يعني يك نفر از دو يا چند طريق خبر را روايت كرده باشد.

بر غصب فدك و عوالي صادر شد . فاطمه (صلوات الله علیها) مأيوس شد، به سوي قبر پدر برگشت و خود را بر روي قبر انداخت و تظلّم نمود و گريه كرد و در آخر اين ابيات را خواند :

قدكان بعدك اَنْباء و هنبثة

لوكنتَ شاهد هالم تكثر الخطب

يعني : پس از تو خبرها و حادثه ها روي داد ، اگر تو حاضر بودي كار به اين جا نمي كشيد .

لذا مي بينيم احدي از دانشمندان اماميّه و عامّه ، اشكالي بسند روايت نكرده اند مگر اين كه مُعاندین از دشمنان اهل البيت (علیهم السلام) ، آن را به ابوالعينا محمّد بن قاسم اهوازي بصري ، نسبت داده اند و آن چه از ترجمه آن به دست مي آيد يكي از دانشمندان علم ادب، عربي بيش نبود و مايه اي جز ادب عربي نداشته .

اديبي چگونه قدرت دارد كه ، در مسائل پيچيده الهيّات و نبوّت و فلسفه شرايع احكام و احتجاج قرآن چنين سخني ايراد كند ؟

ولي عناد را چاره اي جز اين نيست .

علاوه بر اين ، سيّد مرتضي علم الهدي كه منكر حُجيّت خبر واحد است ، به اين معني كه مدّعي است دليل قطعي بر حجيّت نوعي آن نداريم ، در كتاب شافي در اثبات امامت و وصايت در رد (مغنيالحَجّاج قاضي عبدالجبّار معتزلي) به خبر واحدي كه محفوف ( گردا گرد آن ، پيچيده ) به قرائن قطعي و مفيد علم باشد . استدلال و احتجاج كرده است و حال آن كه طبق نظريه خود نمي بايست استدلال و احتجاج كرده باشد ، چون خبر واحد است ،(1)

پس معلوم مي شود قرائن قطعيّه در اين مورد بوده است كه بر مدّعاي خود استدلال نموده و اعتبار اين خطبه هم نيز بجهت نقل مشايخ اماميّه عَلَي الخُصوص سيّد علم الهدي و دانشمندان عامّه ، موجب حصول درجه اعلاي اطمينان به اين خطبة شريفه است .

ص: 9


1- البته اين از مسلميّات است كه از حد تواتِر هم گذشته است . اين مطلب فوق اين مسائل است كه تحت عنوان خبر واحد بيايد .

يك مطلب جالبي را از مرحوم شريعت نمازي اصفهاني نقل مي كنند ، كه در ماه جمادي الثاني اقامه تعزيه حضرت صدّيقه كبري (صلوات الله علیها) ، مي نمود . و خود آن مرحوم منبر مي رود و عين خطبه را عنوان سخن قرار مي داد و با احاطة عجيبي كه به فنون اسلامي داشت و حافظة خارق العاده اش بيانات بسيار عالي ، ايراد مي فرمود و مي توان گفت كه : حق نشر اين خطبه را اداء مي نمود . تا روزي مشغول افاده داده شرح خطبه بود كه: گوش و عقل همه مستمعين را جلب خود نمود . گويند در آن هنگام يكي از كم مايگان و اندك بضاعت اهل علم ، هم در كنار عالمي كه در مجلس نشسته و گوش به شرح خطبه آقاي شريعت نمازي مي داد . او سربگوش آن عالم برد و آهسته گفت : اين خطبه از قدرت يك زن خارج است و آن را اميرالمؤمنين (علیه السلام) در شب ، تعليم فرموده است آن عالم خيلي ناراحت مي شود از گفتار ناهنجار او همين كه ، آن كم مايه اين سخن را گفت سخن مرحوم شريعت نمازي هم تمام شد ، در بالاي منبر با صداي بلند گفت : «فقال الملعون دعوها فانّهامعلّمة » يعني ملعون (عمر) گفت : او را ترك كنيد زيرا شبانه اين حرف ها را علي تعليمش داده است .

آن عالم به آن كم مايه گفت : جوابت را بشنو و متوجّه كرامت باش ( و ديگر اشكال بي مورد نكن )

نيز ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه در شرح نامة « عثمان بن حنيف » در فصل اول اساتيد مختلف ، خطبة بانوي عظمي اسلام فاطمه زهرا (علیها السلام) را نقل كرده است او تصريح مي كند : اسنادي را كه من براي اين خطبه در اين جا آورده ام از هيچ يك از كتب شيعه نگرفته ام .

سپس اشاره به كتاب معروف «سقفيه» از ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري كه از محدّثان معروف و بزرگ اهل تسنّن است ، كرده كه: او در كتاب خود از طرق كثير اين خطبه را نقل نموده است ابن اَبي الحديد تمام اين طرق را در شرح نهج البلاغه آورده كه اشاره شد .

سپس اضافه مي كند : هنگامي كه حكومت وقت تصميم بر غصب فدك گرفت، فاطمه (علیها السلام) با جمعي از زنان قريش به سوي مسجد آمد، در حالي كه راه رفتنش درست همانند راه رفتن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و خطبه اي طولاني ايراد نمود .

ص: 10

نامبرده سپس همان خطبة معروف و مشهور را نقل مي كند . هر چند عبارت اين خطبه در نقل ها كمي متفاوت است .

2- علي بن عيسي اربلي نيز در كتاب «كشف الغُمّة» اين خطبة شريفه را از همان كتاب «سقفيه» ابوبكر احمد بن عبدالعزيز آورده است .

3- مسعودي در « مُروج الذهب » اشارة اجمالي به خطبه مزبور دارد .4- سيد مرتضي عالم بزرگ و مجاهد شيعه در كتاب « شافي » اين خطبه را از عايشه ، همسر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده است .

5- محدّث معروف مرحوم شيخ صدوق بعضي از فرازهاي آن را در كتاب علل الشرايع ذكر نموده است.

6- فقيه و محدّث مرحوم ، شيخ مفيد نيز بخشي از خطبه را روايت كرده است .

7- سيّد ابن طاووس در كتاب «طرائف» قسمتي از آن را از كتاب «المناقب» احمد بن موسي بن مردويه اصفهانی

كه از معاريف اهل تسنن است ، از عايشه نقل مي كند .

8- مرحوم طبرسي صاحب كتاب « احتجاج » آن را به طور « مرسل » در كتاب خود آورده است .

9- بحارالانوار مرحوم مجلسي 8/108 چاپ قديم و اين وديعة الهي را نسل بعد النسل ، به ما رساندند ماهم موظفيم به نسل هاي بعدي برسانيم و از شرّ دشمنان مصون و محفوظ بماند .

10- ابن طيفور [ احمد بن ابي طاهر معروف به ابن طيفور از اهالي خراسان در سال 204 در بغداد متولّد گرديده و در سال 280 از دنيا رفت ] در كتاب خود « بلاغات النساء » مي نويسد: ابوالفضل [مقصود خود ابن طيفور است ]

گويد با ابوالحسن [ زيدبن علي بن الحسين بن زيد ] شهيد پسر علي بن الحسين بن علي ابي طالب (علیهم السلام) كه با ابوالحسن علي بن محمّد معاصر بوده است .

ص: 11

چنانكه در صفحه 175 كتاب البلاغات آمده و حديث كرد مرا زيد بن علي بن الحسين بن زيد علوي و گفت : در حالي كه داشتم نماز مي خواندم ، زني به من رسيد، به اين مطلب مرحوم حاج شيخ محمّد تقيّ شوشتري در قاموس خود آگاهي و دست يافته است، زيرا جناب زيد در سال 128 به شهادترسيد و ابن طيفور در سال 280 از دنيا رفته است و نمي شود كه بين آن دو مذاكره و گفت گويي رخ داده باشد و شگفتي از برخي بزرگان عامّه مانند ابي ابي الحديد است كه اين گفتار را در كتاب خود ج 16 ص 252 از ابن طيفور نقل كرده و متوجّه اين مطلب نشده است .

زيدبن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (علیه السلام) راجع به خطبه اي كه حضرت فاطمه (علیها السلام) به هنگام منع ابوبكر از تصرّف در فدك ، ايراد فرمود، صحبت كرده به او گفتم : اينان فكر مي كنند كه ، اين خطبه ساختگي است و از كلمات ابوالعيناء است ، زيرا سَبْك اين كلمات ، چنين مي نماياندكه : براي ايراد كلمات بليغ، اداء شده است .

وي در جوابم گفت : چنين گفت : من بزرگان خاندان ابوطالب را ديده ام كه اين خطبه را از پدران خود نقل كرده و به فرزندان خود مي آموزند و پدرم از جدّم برايم نقل كرد كه، اين كلمات را به حضرت فاطمه (علیها السلام) منسوب مي كرد . بزرگان شيعه آن را روايت كرده و پيش از آن كه جدّ ابوالعينا متولّد شود، در بين خود آن را درس مي دادند، نيز حسن بن علوان از عطيّه ( عوفي ) روايت كرده كه، وي اين خطبه را از عبدالله بن الحسن، شنيده كه وي از قول پدرش آن را نقل مي كرد ، سپس ابوالحسن گويد : اينان اگر دشمني مخصوصي با اهل بيت (علیهم السلام) ندارند ، چگونه به هنگامي كه ، مي شنوند اين خطبه از حضرت زهرا (علیها السلام) است، منكر آن مي شوند، ولي خود از عايشه به هنگام مرگ پدرش، كلماتي نقل مي كنند كه از كلمات حضرت فاطمه (علیها السلام) شگفت انگيزتر است ؟

بعد حديث را متذكّر مي شود .

وي [ ابن طيفور در بلاغات النساء ص 14] سند و طريق ديگري را نيز براي اين خطبه نقل كرده ، مي گويد :

حديث كرد مرا جعفربن محمّد كه ، مردي از اهالي مصر است و من او را در « رافقه(1)

» ملاقات كردم .

ص: 12


1- یكی از شهرهای بغداد در عراق است .

وي از پدرش از موسي بن عيسي ، از عبدالله بن يونس ، از جعفر الاحمر، از زيدبن علي (علیه السلام) از عمه اش زينب دختر اميرالمؤمنين (علیه السلام) روايت كند كه: هنگامي كه به حضرت فاطمه (علیها السلام) خبر رسيد كه: ابوبكر تصميم گرفته او را از تصرّف در فدك منع كند، چادرش را بر سر انداخت و آمد برای احقاق الحقّ خود

11- ابن ابي الحديد معتزلي در ذيل نامة حضرت علي (علیه السلام) به عثمان بن حنيف گويد :

[ شرح نهج البلاغه 16 ص 252]

سيّد مرتضي از ابوعبدالله مرزباني از علي بن هارون از عبدالله بن ابي طاهر از پدرش روايت كرده كه گويد : به ابوالحُسَین زيدبن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (علیه السلام) گفتم : مردم اين خطبه را كه : به حضرت فاطمه (علیها السلام) منسوب است و گفته مي شود كه ، در هنگام جلوگيري از تصرّف فدك، ايراد فرموده ، منكر شده مي گويند كه از ساخته هاي ابوالعيناء است . زيرا سَبك سخنان چنان است كه كسي براي ايراد يك سخن بليغ ايراد خطبه كرده باشد . وي در پاسخ گفت : بزرگاني از خاندان ابوطالب را ديده ام كه آن را از پدران خود نقل كرده و به فرزندانشان تعليم مي دادند، و پدرم براي من آن را از پدرش نقل كرده به حضرت فاطمه (علیها السلام) رسانيده اين خطبه را نقل مي كرد . و بزرگان شيعه روايت كرده آن را به يك ديگر درس مي دادند، پيش از آن كه جدّ ابوالعيناء متولّد شود، و حسين بن علوان از عطيّه عوفي نقل كرده كه از عبدالله بن حسن بن حسن شنيده است كه، اين خطبه را از پدرش نقل مي كرده است . بعد ابوالحسين زيد ، گفت : اينان اگر دشمن اهل بيت نبودند ، چگونه با اين كه از عايشه به هنگام مرگ پدرش كلماتي عجيب تر از اين خطبه را نقل مي كنند . باز منكر انتساب اين خطبه به حضرت زهرا (علیها السلام) مي شوند ؟ پس از نقل كامل حديث و دو بيت اول ابيات ذيل را نقل مي كند .

ضاقَتَ

عَلَيَّ بلادي بَعْدَ ما رَحُبَتْ وَ سيمَ سِبطاكَ

خسْفاً فيهِ لي نَصَبُشهر و ديارم با گسترشی كه داشت ، بر من تنگ شد و نوادگان تو ، به ناچار خانه نشين شدند و مرا هم از آن بهره اي بود .

فَلَيْتَ قَبْلَكَ كانَ المَوْتُ صادَفَنا

قَوْمٌ تَمَنَّوا فَاُعْطوا كُلَّ ما طَلَبُوا

ص: 13

اي كاش پيش از تو مرگ به ما مي رسيد و ديگران هر آرزويي كه داشتند و به هر جا كه خواستند مي رسيدند.

تَحَهَّمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا

مُذْغِبْتَ عَنَّا وَ كُلُّ الاِرْثُ قَدْ غَصَبُوا

هنگامي كه تو از ديده ها پنهان شدي مرداني با تندي با مواجه شدند به ما توهين كردند .

تمام ميراث را ربوده ، غصب كردند ، راوي گويد : ما او را هيچ روزي گريان تر از آن روز نديدم . سيّد مرتضي گويد : خطبه بدين گونه از طرق مختلف و وجوه فراوان روايت شده است . هركس خواهان آن است ، از جاي مناسب خود ، آن را به دست آورد . وي [ ابن طيفور در بلاغات النساء ] سند ديگري براي اين خطبه نيز آورده است : از ابوعبيدالله محمّدبن عمران مرزباني از محمّد بن احمد كاتب از احمد بن عبيدبن ناصح نحوي ، از زيادي از شرقي بن قطامي از صالح بن كيسان از عروه از عايشه نقل شده است كه گويد : هنگامي كه به فاطمه زهراء (علیها السلام) خبر رسيد كه ابوبكر ، تصميم گرفته دست آن حضرت را از تصرّف در فدك كوتاه كند ، چادرش را بر سر انداخته همچنين [ همان مدرك ص 210 ] تمام آن چه كه در اين فصل مي آوريم از كتاب ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري در بحث سقيفه و فدك و اختلافات و ناراحتي هايي مي باشد كه، پس از رحلت ( شهادت ) حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) اتّفاق افتاده است . اين شخص [ ابي بكرجوهري ] دانشمندي محدّث ، ادب ثقه و مورد اطمينان و پرهيزكار است كه محدّثان او را مورد ستايش قرار داده نگاشته ها و تصنيفاتش را از او نقل كرده اند . . .ابوبكر گويد: محمّدبن زكريا از جعفربن محمّد بن عمّاره كندي ، از قول پدرش و او از حسين بن صالح بن حيّ از دو نفر از مردان بني هاشم از زينب دخترعلي بن ابي طالب (علیه السلام) روايت كرده است .

گويد و جعفربن محمّد بن علي بن الحسين، از پدرش نقل كرده است . . . ابوبكر گويد : عثمان بن عمران عجيفي از نائل بن نجيح بن عمير بن شمر [عمرو بن شمر ، ظاهراً ] از جابر جعفي از ابوجعفر محمّد بن علي (علیه السلام) ابوبكر گويد : و حديث كرد مرا احمد بن محمّد بن يزيد، از عبدالله بن محمّد بن سليمان از پدرش از عبدالله بن حسن بن الحسن، همه اين ها گفتند : هنگامي كه به فاطمه (علیها السلام) خبر رسيد كه : ابوبكر تصميم گرفته فدك را از آن حضرت بگيريد ، چادرش را بر سر انداخته به همراه گروهي از خويشاوندانش نزد او آمدند . . .

ص: 14

12- اديب و لغت شناس مشهور ابن منظور [ در لسان العرب ، ذيل مادّة « لمّ » گويد : و در حديث فاطمه رضوان الله عليها آمده كه آن حضرت در بين گروهي « لَمَّة » از زنان خويشاوند خود ، در حالي كه چادرش بر زمين كشيده مي شد ، نزد ابوبكر رفته به سرزنش و توبيخ او پرداخت .

13- لغت شناس و علم ادب ، ابن اثير [ ابن اثير ، النهاية ، ذيل مادة

« لمّه » گويد : در حديث فاطمه آمده است كه آن حضرت در بين گروهي « لمّة » گويد :

در حديث فاطمه (علیها السلام) آمده است كه ، آن حضرت در بين گروهي « لمّة » از زنان خويشاوندش در حالي كه: چادرش بر زمين كشيده مي شد نزد ابوبكر رفته به سرزنش و توضيح او پرداخت . . .

14- مورّخ و تاريخ نويش امين علي بن حسين مسعودي [ مسعودي ، در مروج الذهب ج 2ص311] گويد : و اخبار كساني كه از بيعت با ابوبكر خودداري كردند و مطالبي را كه ، بني هاشم در آن روز گفتند و داستان فدك و آن چه كه طرفداران نص و يا انتخاب در موضوع امامت گفتند ، و كساني كه:امامت و پيشوايي مفضول را مطرح كردند، و موضوع گيري فاطمه (علیها السلام) و سخنان آن حضرت را هنگامي كه به سوي مرقد مطهّر پدر بزرگوارش رفت . . .

15- استاد توفيق ابوعلم در كتاب خود [ توفيق ابوعلم ، اهل بيت ، ص 157] گويد :

زهرا رضوان الله عليها ، همچون ديگر افراد اهل بيت از فصاحت و بلاغت ، حظّ و بهره اي وافر داشت سخنانش داراي قافية موزون ، متناسب ، زيبا و هماهنگ بود . دل ها را به معاني اش و ارواج را با استواري مباني اش و پايه ها و نحوة ادا و بيانش ، جذب مي كرد . آن حضرت در بيان مطالب بيشتر از ديگران مفاهيمي روان و گسترده و كلماتي با سليقه و مطالبه قابل فهم و درس به كار مي برد ، اين ويژگي را در آن سخنراني و خطبه اي به كار برد كه : به هنگام بيعت ( مردم ) با ابوبكر و مخالفت آن حضرت با او در مسأله فدك ، ايراد كرد . وي پس از ذكر اين مطالب به نقل خطبه از ابن طيفور [ بلاغات النساء] مي پردازد و در پايان مي گويد : آن چه كه دربارة حضرت زهرا (علیها السلام) رضي الله عنها شهرت دارد . آن است كه : حضرت در عرضة مطالب ، توانا و سخنوري برجسته بود ، هر گاه بر جايگاه سخنوري مي نشست، دل ها و احساسات را ، به لرزه مي آورد . خطبه و سخنراني آن حضرت در مقابل مهاجرين و انصار گواهي راستين بر حضور ذهن و قدرت سخنوري آن حضرت است .

ص: 15

16- محقق عمر رضا كحاله گويد [ عُمَرُ رِضا كحاله ، اعلام النساء ج 4 ص 116] هنگامي كه ابوبكر تصميم گرفت فدك را از حضرت زهرا (علیها السلام) بگيرد و خبر به آن بزرگوار رسيد، او چادرش را بر سرانداخته . . .

17- مرحوم اربلي ( رحمة الله عليه ) مي گويد : پس هم اكنون ، خطبه فاطمه زهرا (علیها السلام) را مي آوريم زيرا آن از خطبه هاي زيبا ، ظريف و بديع است .پرتوي از انوار نبّوت و شكوفه اي از گُل هاي رسالت بر آن است ، دوست و دشمن آن را نقل كرده اند و من آن را از كتاب « السقيفة » نوشتة ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري ، از روي نسخه اي، قديمي كه: نزد مؤلّف آن، خوانده شده از عمروبن شُبَّه ، نقل مي كنم كه مي گويد : آن را در ربيع الاخر سال 322 بر او قرائت كردم، وي خطبة حضرت زهراء (علیها السلام) را : از رجال روايتي خود، از چندين طريقه ، روايت كرده گويد : هنگامي كه فاطمه (علیها السلام) خبردار شد كه ، ابوبكر تصميم گرفته تا فدك را از آن حضرت بگيرد، چادرش را بر سر انداخته و در بين جمعي از خويشاوندانش نزد ابوبكر رفت . . . (1)

17- مرحوم علّامه مجلسي ( رحمة الله عليه ) مي فرمايد : اين خطبه از جمله خطبه هاي مشهوري است كه : شيعه و سنّي با سندهايي متعدّد، آن را نقل كرده اند و من از آن جهت تمام اسناد آن را در اين جا آوردم كه دليلي بر تعدّد اسناد و راويان باشد . شيخ صدوق، بخشي از آن را كه، به علل شرايع مربوط مي شده در كتاب « علل الشرايع » خود از اين متوكّل از سعد آبادي از برقي از اسماعيل بن مهران ، از احمد بن محمّد بن جابر از زينب دختر حضرت امام علي (علیه السلام) آورده است . و مي گويد : خبرداد به ما، علي بن حاتم از محمّد بن مسلم از عبدالجليل با قطاني ، از حسن بن موسي خشّاب، از عبدالله بن محمّد علوي ، از عدّه اي از رجال و مردان خانواده اش از زينب دختر حضرت امام علي (علیه السلام) از فاطمه (علیها السلام) (( و همين خطبه را ذكر كرده است )) و خبر داد به من ، علي بن حاتم از ابن ابي عمير از محمّد بن عمّاره از محمّد بن ابراهيم مصري ، از هارون بن يحيي ، از عبيدالله بن موسي عيسي ، از حفص الاحمر ، از زيدبن علي، از عمّه اش زينب دختر حضرت امام علي (علیه السلام) از فاطمه (علیها السلام) ، سيّد بن طاووس ، رحمة الله عليه ، در كتاب « الطرائف » موارد شكايت و احتجاج از اين خطبه را از شيخ اسعد بن شفروت ، در كتاب « الفائق »

ص: 16


1- كشف الغمّه ج1 ، ص 479

از شيخي كه در نزد آنان بزرگ و گرامي است، و او را حافظ و ثقه مي دانند ، يعني احمد بن موسي بن مردويه اصفهاني ، نقل كرده است .

18- مرحوم علّامه سيّد شرف الدّين رحمة الله عليه گويد : گذشتگان از فرزندان علي و فاطمه

خطبة آن روز حضرت زهرا (علیها السلام) را ، براي آيندگان خود نقل كرده و آيندگان به نسل بعدي ، منتقل

مي كردند تا اين كه دست به دست به ما رسيد ، بنابراين ما فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) از پدران خود و پدران ما از پدرانشان روايت مي كنند و همچنين و به همين صورت در تمام قرن ها و نسل ها تا به زمان امامان از فرزندان علي و فاطمه (علیهم السلام) برسد . و شما مي توانيد مدرك آن را در كتاب « الاحتجاج » طبرسي و « بحارالانوار » ببينيد و از نويسندگان و بزرگان اهل سنّت نيز ، افرادي مانند ابوبكر محمّد بن عبدالعزيز جوهري در كتاب « سقيفه » و « فدك » با اسناد آن را نقل كرده اند كه ، برخي به حضرت زينب (علیها السلام) دختر گرامي علي و فاطمه (علیهما السلام) و بعضي به امام ابوجعفر محمّد باقر (علیه السلام) و برخي ديگر به عبدالله بن حسن بن حسن مي رسد كه : همه آن ها اسناد خود را مرفوعاً به حضرت زهرا (علیها السلام) مي رسانند . چنان كه در صفحه 78 ج 4 شرح نهج البلاغه حميدي است ، و همچنين اين خطبه را ابوعبيدالله محمّد بن عمران مرزباني با اسناد، به عروة بن زبير ، از عايشه نقل كرده كه او از حضرت زهرا (علیها السلام) مرفوعاً نقل مي كند . چنانكه در صفحه 93 از جلد چهارم شرح نهج البلاغه آمده است و به طوري كه در صفحة 94 همين جلد شرح نهج البلاغه آمده است .

مرزباني با اسناد به ابوالحسن زيدبن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (علیه السلام) ، از پدر خود و به نقل از جدّش كه نهايتاً آن را به حضرت زهرا (علیها السلام) رسانده ، نقل كرده است و بعد از او از ، زيدروايت مي كند كه وي گفته است : بزرگان و مشايخ آل ابوطالب را ديدم كه اين خطبه را از پدرانشان نقل مي كردند و به فرزندان خود مي آموختند .(1) هفده مدرك و سند، براي فدك نقل كرده است .

ص: 17


1- النص و الاجتهاد ص 107 – 106 : بحث و موضوع فدك در اين كتب موجود است: بحارالانوار ج 29 از صفحه 105-996 ، احقاق الحق ج 5 صفحه 403-410 ، و ج 3 ص 549 و ج 19 صفحه 119 و ج10 صفحه 296-405 و ج 8 صفحه 590 و ج12 صفحه 440 و ج10 صفحه 185 و ج 19 صفحه 103 و صفحه 148 و ج10 صفحه 423 و ج11 صفحه 315 و ج 7 صفحه 39 و ج 18 صفحه 524 و كتاب رهبري امام علي (علیه السلام) از ديدگاه قرآن و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سيّد شرف الدّين حسيني ، صفحه 433 نامه 104 انتشارات: اسلامي وابسطه به جامعه مدرّسين حوزه علميّه قم، كتاب شب هاي پيشاوَر صفحه 633 تا 636 و كتاب رياحين الشريعة ، شيخ ذبيح الله محلّاتي ج1 از صفحه 304 تا صفحه 333 و ساير كتب ديگر علماي شيعه و سني كه در احقاق الحق و غيره موجود است .

گفتار بزرگان درباره فدك

1- مرحوم علّامه اربلي (رحمة الله علیه) مي فرمايد :

سخنراني بليغ آن حضرت ، بليغان را سرگردان و فصحاء را ناتوان كرده ، همان خطبه اي كه ، به خاطر جلوگيري از تصرّف آن حضرت در فدك ، و كوتاه كردن دست ايشان ، از منافع آن ، ايراد شده

سپس مي فرمايد :

اين گفتار از خطبه هاي زيبا و بديع است كه : پرتوي از نور نبّوت آن را در برگرفته و شكوفه اي از گلستان رسالت ، در آن ديده مي شود .(1)

2- مرحوم علّامه مجلسي (رحمة الله علیه) مي فرمايد : اين خطبة غرّا و درخشنده را كه: از حضرت سيّدة النِّساء (علیها السلام) كه هزاران سلام و درود و ثناي خداوند بر او باد ، نقل گرديده و انديشة فصيحان و بليغان از شگفتي آن ، سرگردان شده است توضيح مي دهيم . (2)3- مرحوم سيّد محمّد تقي رضوي قمي (رحمة الله علیه) مي گويد : در گذشته ، نسبت به خطبة مشهور درخشاني كه به بانوي زنان و محبوب سَرور پيامبران و همسر پيشواي جانشينان، مادر امامان (علیهم السلام) ، برگزيده و بزرگوار و شفيع روز جزاء ، فاطمة الزهرا (علیها السلام) كه هزاران سلام و درود و ثناي خداوند بر او باد، منسوب است . تمايل شديدي داشتم همان خطبه و سخنراني كه زبان ادبيان و سخنوران از سرودن چنان خطبه اي و كمتر از آن ، عاجز و عقل حكيمان و خردمندان از ادراك كُند و رسيدن به دقايق آن بانو است چگونه چنين نباشد ؟ در حالي كه از زبان مقام عصمت الهيّه سرزده . از مِشكاة و جايگاه مشغل نبوّت مصطفويّه درخشيده ، از گنجينة اسرار مرتضويّه ، جلوه گري كرده ، از گلستان زهراي زكيّه ، شكوفا گشته و از چشمه سار حكمت ربانيّه ، جوشيده است .

4- مولي انصاري گويد : بدان كه اين خطبة درخشان و اين گوهر تابان ، خطبه اي در نهايت فصاحت و آخرين درجه بلاغت است ، و اين به خاطر خوشايند بودن الفاظ رسا ، و شگفتي مضامين و مفاهيم

ص: 18


1- همان مدرك ص 479
2- بحارالانوار ، ج 8 ص 114 ، چاپ كمپاني

شفابخش و گستردگي ، معاني كامل آن مي باشد كه ، مزيد بر طراوت ، جلالت شكوه ، فرازمندي و آرايشي است كه ، در آن به چشم مي خورد به طوري كه ، اگر بر كوه هاي برافراشته ايراد مي شد . آن ها را خاشع و درهم فروريخته مي ديدي ، هر چند در آن دل هاي سختي كه ، بسان سنگ و يا سخت تر از تأثيري نكرد . و آن گفتاري است كه، از كلام آفريدگار فروتر و از كلام آفريدگان فراتر است كه اگر بخواهيم مثالي بياوريم در هر درختي چونان آتشي است پر بركت كه درختان مرخ و عفار ( نام دو درخت در منطقه حجاز ) به اعتبار او ، والايي يافته اند .

نسبت اين خطبه به ديگر كلمات فصيح ، به سان ستارگان نوراني آسمان در مقابل سنگ هاي سياه روي زمين است ، پرتوي از نور نبوّت و شكوفه اي از گلستان رسالت بر آن است و بايد كه چنين باشد . و شايستگي اين ويژگي ها را دارد زيرا اسباب و وسايل خانه ، همواره به صاحب خانه شبيه است و اثر را با مؤثرش سِنخيّت مي باشد ( از كوزه همان برون تراود كه در اوست)اين كلمات از پارة تن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همسر اميرالمؤمنين (علیه السلام) و چكيدة نبوّت و عصارة فنّوت و جوان مردي صدّيقه كبري و انسيّه حوراء ، چشمه و منبع نور ، مادر امامان برگزيده و سروران بزرگوار بانوي زنان ( دو عالم ) فاطمه زهراي (علیها السلام) صادر شده است .

5- علّامه سيّد شرف الدّين گويد : حضرت زهرا (علیها السلام) داراي حجّت ها و براهين رسا و كاملي است كه دو خطبة آن حضرت ، ثابت كنندة همين حقيقت مي باشد . همان گونه كه قرآن را به دو فرزند خود مي آموختند ، ايشان را به فراگيري و حفظ اين خطبه ها تشويق و ترغيب مي نمودند . (1)

لغت فدك

فدك نام دهاتيست در خيبر، كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به دختر خود حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشيد .

فَدَّكَ القُطْنَ ، ( يعني پنبه زدن )

2- فدك مَوْضعٌ بالحجاز مما اَفاءَهُ اللهُ تعالي علي رسوله (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك جايي است در حجاز از آن برسم غنيمت به رسول خود (صلی الله علیه و آله و سلم) ( از زمان كافران – يهود ) بخشيد يعني مالي كه بدون جنگ و اسب دواندن به دست آمد، و خود اهالي بخشيدند به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) (2)

ص: 19


1- المراجعات ، مراجعة 103
2- كتاب العين احمد بن خليل

فدّك الْقُطْنَ تَغْديكاً يعني پنبه را زد و بر رشته درآورد .

و فدك و فدكي دو اسمند عربي، و فدك جايي است در حجازقال زُهيري

لَئِن

حَلَلْتُ بِجَورِّ ف-ي بَن-ي اَسَدٍ في دِين

عَمْرو وَ حالَتْ بنينا فَدَكٌ

الأزهري گوید : فَدَكٌ قرية به خِيبَر ، قيل بناحيته الحجاز، فيها عين و نَخْل ، اَفادَهُ اللهُ عَلي نَبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) و كان عَليٌّ و العباس (علیهما السلام) يَتَنازِعانِها و سلمها عمر اليهما فذكر عليُّ رضي الله عنه، اَنْ النَّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) كان جعلها فِي حياته لفاطمة رضي الله عنها و ولدها و اَبي العباس ذلك و اَبُو فُدَيْكٍ رجل وَ العُدَيْكاتُ قوم مِنَ الخوارج نَبِسُو الي اَبي فُدَيْكٍ الخارجی(1) زهری مي گويد : فدك قريه خيبر است .

و بعضي گفته اند : بِه ناحية حجاز است كه چشمه و نخل دارد از غيمت هاي ( بدون جنگ و مبارزه ) خداوند آن را به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشيد .

حضرت علي (علیه السلام) و عباس بر سر او نزاع داشتند و عمر او را تسليم كرد به آن دو ، و علي رضي الله عَنْهُ متذكّر شد يعني به آن ( دو عباس و عمر ) گفت : اين فدك مال شخصي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود كه بخشيد به فاطمه رضي الله عنها ، در زمان حيات خود ، و داد به فرزندان فاطمه رضي الله عنها .

و اَبو فُدَيك ، نام شخصي است : و فُدَيْكات گروهي از خوارج اند ، و زهري گويد فدك قريه اي است ( دهكده اي ) از خيبر

صاحب معجم البلدان ( سنّي ) گويد : فَدك به حركت فاء و دال – و كاف در آخرش است . يعني پنبه زدن و به رشته در آوردن

فَدَّكْتُ الْقُطْن تَفْديكاً اِذا نقشته ، و فدك قريه اي در حجاز كه بين او ، و مدينه دو روز راه است و بعضي گفته اند : سه روز فاصله و راه است .

ص: 20


1- لسان العرب ابن منظور – سنّي مذهب

كه خداوند او را بدون جنگ و قتال با كفّار ، به پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم)

بخشيد در سال هفتم هجري و در زماني كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد خيبر شد و « هفت قَلعه آن را » فتح نمود و باقي نماند از فتح خيبر، مگر سه قطعه و بر يهود كار سخت و محصور شد و فرستادند خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه به اصحابت بگو: بيرون بروند و ما را در محصور قرار ندهند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبول نمود و با آن ها صلح كرد ( به خواست خود يهود) و با ميوه آن باغ نصف آن ها را مصالح كرد با آنان و كليّه اموالشان به همين طريق، و فدك از آن چيزهاي بوده كه بدون جنگ و اسب دواندن به دست آمد و اين فدك فقط مال پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و در آن چشمه جوشاني بود و نخل هاي زيادي و اين فدكي است كه ، فاطمه رضي الله عنها گفت : اين سرزمين را پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درخت نخل كاشت لذا از آن من است ، چون ابوبکر به من گفت : شهود بياور كه از آن تو باشد . پس از ابوبكر ، عمر همان حرف را گفت و بعد از آن فدك را گرفت ( تصاحب كرد ) و در غنيمت مسلمين قرار داد از ملك شخصي فاطمه (علیها السلام) خارج كرد ، علي و عباس رضي الله عنهما نزاع كردند بر سر فدك ، علي مي گفت : پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حياتش او را ملك فاطمه قرار داد عباس مي گفت : اين ملك پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و من الان وارث او مي باشم ، پس به من مي رسد ، نزاع را نزد عمر آوردند، عمر هم اِباء نمود از اين كه ، بين آن دو حكم كند و مي گفت : من به شأن و مقام شما شناختم بيشتر است . من او را به شما تسليم مي كنم . . .

( البته اين حرف كذب است چون عمر تصاحب شد و فدك را رد نكرد به فاطمة زهرا (علیها السلام) كه : مفصل ان شاء الله تعالي بيان خواهيم نمود ، هم از سنّي ها و هم از شيعيان ) بالاخره فدك دست به دست رد و بدل شد تا رسيد به دست عمربن عبدالعزيز كه ، او فدك را به فرزندان فاطمه رضي الله عنها برگردانيد پس در زمان عمربن عبدالعزيز ، در دست فرزندان فاطمه رضي الله عنها بود تا يزيدبن عبدالملك بر وي كار آمد ، فدك را او تصاحب شد و به همين نحو فدك رد بدل مي شد تا رسيدبه زمان ابوالعباس سفّاح (« اوّل خلیفه بنی عباس» در زمان خلافت سفّاح كه شد فدك را رد كرد به حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب، پس حسن بن حسن عهده دارد فدك و قيّم او بود و بين فرزندان علي بن ابي طالب ، تقسيم مي كرد تا زمان خلافت منصور ذوانيقي رسيد ، فدك را غصب كرد و تصاحب شد و بعد از او ، زمان خلافت موسي الهادي رسيد فدك را برگردانيد به صاحبانشان ) و بعد از موسي الهادي پسرش فدك را گرفت و به همين نحو تا رسيد به زمان مأمون عباسي پس

ص: 21

پیكی از جانب فرزندان علیّ بن ابی طالب زندان علي بن ابي طالب نزد مأمون آمد و طلب كرد ، پس او دستور داد كه قباله اي بنويسند و فدك را به فرزندان علي بن ابي طالب رد كنند ، و در اختيار آنان قرار دهند .

و دِعبِل شاعر معروف در اين زمينه گفته است

نقام دِعْبِل الشّاعر وَ اَنشد

اَصْبَحَ وَجْهُ الزمان قَدْ صَحِكا

برّد مأمون هاشم فَدَكا (1)

هدف از تعقيب فدك

اين خطبه را با واقع نگري و مطالعه در روايات ديگر و گوشه هاي تاريخ بايد از حد يك سخن راني حماسه اي و يا اظهار مصيبت و شكايت از اين كه اوضاع عادي كه در عصر حيات پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و از دست رفته است ، خارج نمود و حتي نه به عنوان اعتراض به سياست مالي و اقتصادي دولت انتخابي كه براساس شوري شكل گرفته و نيز به عنوان موضوع شخصي يعني درخواست مساحتي از زمين كه ذخيرة اقتصادي يك خانواده است و يا نزاع مادي در سرزمين محدود به اسم فدك و يا دستيابي به سرزمين غلّه خيز ، تلقّي كرد ، بلكه فدك رمز قيام تاريخي است كه از حدود حجاز و پايه ريزي حكومت جهاني حضرت مهدي (علیه السلام) مي باشد . فدك انقلابي است ، براي بر انداختن اساس حكومت استبداد و ستمگر و ستمكار و نهادن زيربنائي است كه تاريخ بعدي را تشكيلخواهد داد فدك انقلابي بر عليه سياست دولت وقت و براي گرداندن خلافت عُظماي الهي و اصلاح ملّتي است كه با ناديده گرفتن همة زحمات و خون دل ها مي خواهد به جاهليت نخست برگردد .

و اگر در طي خطبه صحبتي از مطالبه ميراث و يا غله ( پيشكشی ) به ميان آمده مربوط به آن مقداري است كه ، مرتبط بزعامت كبري و حكومت جهاني مي شود . و به عبارت واضح تر ، صحبت اسلام و كفر ايمان و مسئله نص و شوري است .

ص: 22


1- معجم البلدان ج 4 ص 238

زيرا فدك نشان مي دهد كه انتخاب امامت امام معصوم (علیه السلام) بر مبناي نص خداوند است كه خداوند متعال خود انتخاب امام و تنصيص مي كند ، نه مردم كه مخالفين اعتقادشان اينكه مسئله امامت با شوري مردمي انتخاب مي شود .

همچنان كه خلافت عمربن خطاب بر مبناي شوراي مردم صورت گرفت و قائل به عصمت امام هم نشد كه اين قانون بر خلاف نص قرآن كريم و سخنان و روايات رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ساير معصومين (علیهم السلام) است . و در واقع اعتقاد به دستورات خداوند متعال و پيامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّه هدي (علیهم السلام) ندارند و مع الوصف دلائل فراواني هم در كتب و مأخذ آنان آمده است كه ، انتخاب امام (علیه السلام) يا نص بر آن از ناحيه خداوند متعال مي باشد و لاغيره .

قسمت عمدة اين خطبة شريف معرفي وجود مقدس اميرالمومنين (علیه السلام) و يادآوري فداكاري ها و جان فشاني ها و مقاومت هایی است كه امام علي (علیه السلام) در ايجاد اسلام و دوران ضعف آن ، به عمل آورده و مشخص نمودن حقّ مسلم اهل بيت (علیهم السلام) و اين كه چگونه جاهليّت در لباس اسلام برگشت و چگونه مسلمانان سعادت خود را از دست مي دهند و كاري به اين عظمت را به دست نااهلمي سپارند وفتنه بزرگي كه گرفتار آن گشتند به وجود مي آورند . در معرّفي پسر عمّ بزرگوارش چنين مي فرمايد :

« هر گاه آتشي از جنگ را بر مي افروختند خداوند آن را خاموش مي ساخت و اگر شيطان صفت ها شاخي بلند مي كردند يا از ناحية مشركان دهاني باز مي شد ، برادرش را پيش روي انداخت و آن هم تا گوش دشمن را نمي ماليد و شعلة آتش را با شمشير آبدارش خاموش نمي كرد . بر نمي گشت در برادري با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رنج پذير در امر خداوند متعال كوشا نزديك بر رسول الله سروري از اولياي خدا آماده براي دفاع خالص بود و اما شما در فراخن هاي زندگي در كمال آرامش دنبال خوش گذراني بوديد و در انتظار شكست ماجوياي اخبار بوديد و از جنگ عقب نشيني مي كرديد . »

و نيز اين موضوع بسيار روشن از مذاكراتي كه با زن هاي مهاجر و انصار كه به عبادتش آمده بودند انجام داده پيدا است كه ، در جاي خود ان شاء الله به تفصيل بيان خواهد شد .

ص: 23

موضوع دوم : فدك چيست؟

از حوادث سال هفتم هجرت

جُلگة وسيع حاصل خيري را كه در شمال مدينه به فاصله 32 فرسنگي آن قرار دارد . (1)

در وادي « خيبر » مي نامند . و پيش از بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ملّت يهود براي سكونت و حفاظت خويش در آن نقطه دژهاي هفتگانه محكمي ساخته بودند ، از آن جا در امور زراعت و جمع ثروت و تهيّه سلاحو طرز دفاع ، مهارت كاملي پيدا كرده بودند و آمار جمعيّت آن ها بالغ بر 20 هزار نفر بود و ميان آن ها مردان جنگاور و دلير فراوان به چشم مي خورد . (2)

جُرم بزرگي كه يهوديان خيبر داشتند . اين بود كه ، تمام قبائل عرب را براي كوبيدن حكومت اسلام تشويق كردند و سپاه شرك با كمك مالي يهوديان خيبر، در يك روز از نقاط مختلف عربستان حركت كرده خود را به پشت مدينه رسانيدند . در نتيجه ، جنگ احزاب ( خندق ) رخ داد و سپاه مهاجم با تدابير پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و جانفشاني ياران آن حضرت، پس از يك ماه توقّف در پشت خندق متفرّق شدند و به وطن خود از آن جمله يهوديان خيبر به خيبر بازگشتند و مركز اسلام آرامش خود را بازيافت ناجوان مردي يهوديان خيبر ، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر آن داشت كه ، اين كانون خطر را برچيده و همه آن ها خلع سلاح كند .

زيرا بيم آن مي رفت كه اين ملّت لجوج و ماجراجو بار ديگر با صرف هزينه هاي سنگين ، بت پرستان عرب را برضد مسلمانان برانگيزيد ، و صحنه بنزد احزاب بار ديگر تكرار شود : بخصوص تعصّب يهود نسبت به آئين خود ، بيش از علاقه مردم قريش به بت پرستي بود ، و براي همين تعصّب كور بود كه: هزار مشرك اسلام مي آورد ولي يك يهودي حاضر نبود دست از كینه خود بردارد ، خلاصه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمان داد . كه مسلمانان براي تسخیر آخرين مراكز يهود، در سرزمين عربستان آماده شوند و پرچم

ص: 24


1- فاصله مدينه تا خيبر ، در استان حائل قرار دارد از مسير فعلي 180 كيلومتر است .
2- السيرة الحلبية ، فضائل الخمسة ، ج 3 ص 168 ، تاريخ يعقوبي ج 2 ص 46 ، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات بیروت ، لبنان 1402ه- . 1982 م

سفيدي به دست حضرت امام علي (علیه السلام) داد و فرمان حركت را صادر نمود و رهبر اسلام بزرگ اسلام با هزار و شش صد سرباز كه 200 سواره نظام در ميان آن ها بود به سوي خيبر پيروي كرد . (1)

دِژهاي هفت گانه

دژهاي هفتگانه خيبر هر كدام نام مخصوص داشتند و نام هاي آن ها به این قرار بود. ناعم ، قموص ، كتيبه ، نسطاة ، شق ، وطیح ، سلالم(2)

، برخي از اين دِژها گاهي به يكي از سرداران آن دِژ منسوب مي شد مثلاً مي گفتند : دِژ مَرحَب ، همچنين براي حفاظت و كنترل اخبار دِژ، در كنار هر دِژي بُرْج مراقبت ساخته شده بود تا نگهبانان برج ها جريان قَلعه را به داخل گزارش دهند . و طرز ساختمان برج و دژ طوري بود كه، ساكنان آن ها بر بيرون قلعه ، كاملاً مسلّط بودند و با مَنْجَنیق و غيره ، مي توانستند دشمن را سنگباران كنند . (3)

در ميان اين جمعيت 20 هزار نفري ، 2 هزار مرد جنگي و دلاور به چشم مي خورد كه، فكر آن ها از نظر آب و دخائر غذايي كاملاً آسوده بود و در انبارها ذخائر زيادي داشتند . نخستين كاري كه براي تسخير اين دژهاي محكم صورت گرفت ، اين بود كه ، تمام نقاط حسّاس و راه ها به وسيله سربازان اسلام به صورت مخفيانه و شبانه اشغال گرديد كه ، نگهبانان برج ها نيز از اين كار آگاهي نيافتند .

و صبح گاهان كه كشاورزان « خيبر » با لوازم كشاورزي از قلعه ها بيرون آمدند . چشم هاي آن ها به سربازان دلير و مجاهد اسلام افتاد و آن ها با ديدن اين منظره با ترس و وحشت پابه فرارگذاردند و به دژها پناه بردند و در داخل دژها شوراي جنگي تشكيل گرديد و نتيجه شورا اين بود كه ، زنان و كودكان را در يكي از دژها و ذخائر غذايي را در دژ ديگر جاي دهند .

دليران و جنگاوران هر قلعه با سنگ و تير از بالا ، دفاع كنند و قهرمانان هر دژ در موقع خاصي از دژ بيرون آيند و در بيرون دژ با دليران اسلام بجنگند .

ص: 25


1- البته رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به خاطر مسائل نظامي ، علاقه مند بود كسي از مقصد آن حضرت آگاه نشود تا زماني كه لشكر به بيابان « رجيع » رسيد . حركت لشكر را به سوي خيبر قرار داد .
2- رجوع شود به ص 36 همين كتاب
3- السيرة الحلبية ج 3 ص 38 ، فضائل الخمسة ج2 ص 182، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت ، لبنان 1402ه- . 1982 م

دلاوران يهودي با اين نقشه توانستند مدّت يك ماه در برابر ارتش نيرومند اسلام مقاومت كنند به طوري كه گاهي براي تسخير يك دژ ده روز تلاش انجام مي گرفت و نتيجه اي به دست نمي آمد از مجموع كتاب هاي تاريخ و سيره نويسان، چنين استفاده مي شود كه سربازان اسلام دژها را يك يك محاصره مي كردند و كوشش مي نمودند كه ارتباط دژ محاصره شده را از دژهاي ديگر قطع نمايند .

و پس از گشودن آن دژ ، به محاصره دژ ديگر مي پرداختند . دژهايي كه با يك ديگر ارتباط زيرزميني داشتند و يا رزمندگان و دلاوران آن ها به دفاع سرسخت تانه بر مي خواستند ، گشودن آن ها سخت تر صورت مي گرفت .

به عقيده گروهي از تاريخ نويسان نخستين دژي كه از خيبر پس از رنج هاي فراوان به دست ارتش اسلام افتاد دژ « ناعم » بود گشودن اين دژ به قيمت كشته شدن يكي از سربازان بزرگ اسلام به نام «محمودبن مسلمه انصاري» (1)

و زخمي گشتن 50 نفر از سربازان اسلام تمام شد .

شوراي نظامي تصويب نمود كه: پس از فتح دژ ناعم سربازان متوجه قلعه «قموص» شوند رياست اين دژ با فرزندان « اَبي الحقیق » بود . اين دژ نيز با فداكاري سربازان اسلام گشوده شد و « صفيّه » دختر «حيي بن اخطب» كه بعدها در رديف زنان پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفت ، اسير گرديد اين پيروزي بزرگ روحيه سربازان اسلام را تقويت كرد و رعب و وحشت بر قلوب يهوديان مُسْتَوْلی گشت، ولي مسلمانان از نظر مواد غذايي در مَضيقه عجيبي بودند ، به طوري كه براي رفع گرسنگي از گوشت برخي از حيوانات كه خوردن گوشت آن ها مكروه است استفاده مي نمودند و دژي كه مواد غذايي فراواني در آن جا بود ، هنوز به دست مسلمانان نيفتاده بود .

كَّرارٌ غَيْرُ فَرّارٌ

پس از فتح قلعه هاي مزبور سپاهيان اسلام به طرف دژهاي « وطيح » و « سلالم » يورش بردند ،

ولي مسلمانان در طي ده روز ، جنگ و دادن تلفات سنگين نتوانستند نتيجه اي بگيرند .

ص: 26


1- او توسط سنگ بزرگي كه از بالاي دژ پرتاب شده بود شهيد گرديد .

در يكي از روزها « ابوبكر » مأمور فتح گرديد و پرچم سفيد تالب دژ آمد ، ولي پس از مدتي مسلمانان بدون نتيجه بازگشتند و فرمانده و سپاه هر كدام گناه را بر گردن يك ديگر انداختند و همديگر را به فرار متّهم مي نمودند .

روز ديگر فرماندهي لشكر را به عهده « عمر » واگذار شد . او نيز داستان دوست خود را تكرار كرد ( ابن ابي الحديد از سرگذشت اين دو سخت متأثر گشته و در قصيدة معروف خود چنين مي گويد :

و ما انس لا انس اللذين تقدما و فرهما و الفرقد علما

اگر همه چيز را فراموش كنم هرگز سرگذشت اين دو نفر را فراموش نخواهم كرد . زيرا آنان شمشير به دست گرفته و با اين كه مي دانستند فرار از دشمن حرام است ، پشت به دشمن كرده فرار نمودند . )

و بنابر نقل طبري « عمر » پس از بازگشت از صحنه نبرد ، با توصيف دلاوري و شجاعت فوق العاده فرمانده دژ مرحب ، ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مرعوب مي ساخت . اين وضع پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ياران آن حضرت را سخت ناراحت كرده بود ، در اين لحظات پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) افسران و دلاوران ارتش را گردآورد، و جمله ارزنده زير را كه در صفحات تاريخ ضبط است فرمودند :

لَأعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ ، يَفْتَحُ اللهُ عَلي يَدَيهِ لَيْسَ بِفَرّارِ (1)

اين پرچم را فردا به دست كسي مي دهم كه خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دوست دارد و خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم او را دوست دارند و خداوند اين دِژ را به دست او مي گشايد ، او مردي است كه هرگز پشت به دشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نمي كند .

و بنا به نقل مرحوم طبرسي و حلبي، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنين فرمودند : كَرّار غَير فرّار ، يعني به سوي دشمن حمله كرده و هرگز فرار نمي كند . اين جمله كه حاكي از فضيلت وبرتري و شهامت آن سرداري است كه: قرار بود فتح و پيروزي به دست او صورت بگيرد . غَرِيوي از شادي توأم با اضطراب و دلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت ، هر فردي آرزو مي كرد كه اين مَدال بزرگ نظامي نصيب وي گردد و اين قرعه به نام او افتد .

ص: 27


1- مجمع البيان ج 9 ص 13 ، سيره حلبیه ج 2 ص 43 تاريخ ابن هشام ج 3 ص 349

سياهي شب همه جا را فرا گرفت ، سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند نگهبانان در مواضع مرتفع مراقب اوضاع دشمن بودند آفتاب با طلوع خود سينه افق را شكافت و خورشيد با اشعه طلائي خود دشت و دمن را روشن ساخت ، سرداران گرد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده دو سردار شكست خورده با گردن هاي كشيده (1)

متوجّه دستور پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شده مي خواستند هر چه زودتر بفهمند كه ، اين پرچم پر افتخار به دست چه كسي داده خواهد شد . سكوت پُر انتظار مردم با جمله پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمود علي كجاست ؟ در هم شكست

در پاسخ آن حضرت گفته شد . دچار چشم درد گرديده و در گوشه اي در حال استراحت است پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : او را بياوريد طبري مي گويد : علي را بر شتر سوار نموده و در برابر خيمه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرود آوردند ، اين جمله حاكي است عارضه چشم به قدري سخت بوده كه سردار اسلام را از پا در آورده بود .

پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستي بر ديدگان حضرتش كشيد و در حقّ آن حضرت دعا نمود . اين عمل و آن دعا، مانند دم مسيحائي آن چنان اثر نيك در ديدگان آن جناب كه : سردار نامي اسلام تاپايان عمر به چشم درد مبتلا نگرديد .پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرچم را به دست حضرت علي (علیه السلام) دادند و چنين يادآور شدند كه ، قبل از جنگ نمايندگاني را به سوي سران دژ، اعزام بدارد و آن ها را به آئين اسلام دعوت نمايد ، اگر آن را نپذيرفتند آن ها را به وظايف خويش تحت لِواي حكومت اسلام، آشنا نمايد كه بايد خلع سلاح شوند .

و با پرداخت جِزْیه و خراج و مالیات در سايه حكومت اسلامي آزادند زندگي كنند ، و اگر به هيچ كدام گردن ننهادند با آنان بجنگد ، آخرين جمله اي كه مَقْدَم فرماندهي بدرقه راه امام علي (علیه السلام) ساخت اين چنين بود .

لَئِنْ يَهْدِي اللهُ بِكَ رَجُلاً واحِداً خَيْرٌ مِنْ اَنْ يَكُونَ لَكَ حُمُرٌ النِّعَمِ

هر گاه خداوند يك نفر را به وسيلة تو هدايت كند بهتر از اين است كه ، مالك چهار پايان شتران سرخ موي باشي

ص: 28


1- تاريخ طبري چنين مي نويسد : فتطاول ابوبكر و عمر، تطاوُل ، قد كشیدن ، گردن كشی ، تكّبر كردن ، بلند گردیدن ، افزون شدن ، فخر نمودن به بلندی ، فرهنگ جامع

آري پيامبر عالي قدر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در بُحْبوحة جنگ باز در فكر راهنمايي مردم بود ، و همچنين مي رساند كه ، تمام اين نبرد ها براي هدايت مردم بوده است .

هنگامي كه اميرمؤمنان علي (علیه السلام) از ناحيه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور شد كه دژهاي « وطيح » و « سلالم »

را بگشايد .(1)

[دژهاي كه دو فرمانده قبلي موفّق به گشودن آن ها نشده بودند با فرار خود ، ضربه جبران ناپذيري بر حيثيت ارتش و سپاه اسلام زده بودند ] زره محكمي بر تن كرد و شمشير مخصوص خود ذوالفقار راحمايل نموده هَرْوَلَه كُنان و با شهامت خاصي كه شايسته قهرمانان ويژه ميدان هاي جنگي است به سوي دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به دست آن حضرت داده بود در نزديكي خيبر بر زمين نصب نمود .

در اين لحظه دَرِ خيبر باز گرديد و دلاوران يهود از آن بيرون ريختند . نخست برادر مرحب به نام « حارث » جلو آمد هیبت نَعْرَهِ او ، آن چنان مُهيب بود كه سربازاني كه پشت سر اميرالمؤمنان علي (علیه السلام) بودند بي اختيار عقب رفتند ولي حضرت علي (علیه السلام) مانند كوه پا برجا مانده ، لحظه اي نگذشت كه جسد مجروح « حارث » به روي خاك افتاد و جان سپرد .

مرگ حارث « مرحب » را سخت غمگين و متأثّر ساخت و او را براي گرفتن انتقام خون برادر برانگيخت و در حالي كه غرق سلاح بود . زرة بماني برتر داشت و كلاهي كه از سنگ مخصوص تراشيده شده بود بر سر گذاشته و « كلاه خود » را روي آن قرار داده بود جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجزي در برابر آن حضرت سرود و چنين فرمود :

اَنا الَّذي سَمِّتْنيِ

اُمّي حَيْدَرَة ضَرْغامُ آجامٍ

وَ لَيْثٍ قَسْوَرةِ

من همان كسي هستم كه مادرم مرا حيدر (شير) خوانده مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم .

عَبْلُ الزّرا عَيْن

غَليظُ القَصِرَة كَلَيْثِ غاباتٍ كَريرَ

المَنْظِرَة

ص: 29


1- صحيح بخاري ج 5 ص 23 و 22 صحيح مسلم ج 5 ص 195

بازوان قويّ و گردن نيرومند دارم . در ميدان نبرد ، مانند شیر بیشه ها صاحب منظري مُهيب هستم .

رجزهاي دو قهرمان پايان يافت ، صداي ضربات شمشير و نيزه هاي دو قهرمان اسلام و يهود ، وحشت عجيبي در دل ناظران پديد آورد ناگهان شمشير بُرنده و كوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپس و كلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت، اين ضربت آن چنان سهمگين بود كه :برخي از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودند پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند و عدّه اي ماندند كه در جنگ تن به تن به دست ، حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) كشته شدند .

امام علي (علیه السلام) يهوديان فراري را تا در حصار تعقيب نمود ، در اين كشمكش يك نفر از جنگ جويان يهود با شمشير بر سپر علي (علیه السلام) زد و سِپَر از دست ايشان افتاد، اميرمؤمنان حضرت علي (علیه السلام) فوراً متوجّه در قلعه گرديد و آن را با قدرت الهي از جاي كند و به جاي سپر استفاده نمود در نتيجه قلعه اي كه: مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند در مدت كوتاهي به دست تواناي حضرت امام علي (علیه السلام) گشوده شد .

طبري و ابن هشام مي نويسند . پس از آن حضرت علي (علیه السلام) در را روي زمين افكنده هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آن جمله ابور افع سعي كردند آن را از اين رو به آن رو كنند ولي نتوانستند .

يعقوبي در تاريخ خود مي نويسد : دَرِ حصار از سنگ و طول آن 4 زرع و پهناي آن 2 زرع بود (1) مرحوم شيخ مفيد اَعْلی الله مقامه الشریف ، در ارشاد به سند خاص از اميرمؤمنان علي (علیه السلام) ، سرگذشت كندن در خيبر را چنين نقل مي كند : كه حضرت اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمودند :

من در خيبر را كنده به جاي سپر به كار بردم و پس از پايان نبرد آن را مانند پل بر روي خندقي كه يهوديان كنده بودند قرار دادم . سپس آن را ميان خندق پرتاب كردم . مردي پرسيد : آيا سنگيني آن را احساس نمودي ؟ گفتم : به اندازة سنگيني كه از سپر خود احساس مي كردم .

نويسندگان سيره ، مطالب شگفت انگيزي در بارة كندن در خيبر و خصوصيات آن در رشادت هاي حضرت امام علي (علیه السلام) نوشته اند ، اين حوادث هرگز با قدرت هاي معمولي بشري وفق نمي دهد .

ص: 30


1- تاريخ يعقوبي ج 2 ص46

اميرمؤمنان خود در اين باره توضيح داده و شك و ترديد را از بين برده اند ، آن حضرت در پاسخ شخصي چنين فرمود .

ما قَلَعتُها بِقُوّةِ بَشَرِيّة وَلكِنْ قَلَعْتٌها بِقُوَّةٍ اَلْإِلهِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِلقِاء رَبِّها مُطْمَئِنَّةٍ راضيةٍ (1)

من هرگز آن را در را با نيروي بشري از جا نكندم ، بلكه در پرتو نيروئي الهي و يا نفسي كه ، به ملاقات با خدايش مطمئن و خشنود است ، اين كار را انجام دادم .(2)

روزي معاويه ملعون به سعد و قاصّ اعتراض كرد كه چرا به علي (علیه السلام) ناسزا نمي گوئي؟

او در پاسخ وي چنين گفت : من هر موقع به ياد سه فضيلت از فضائل علي (علیه السلام) مي افتم آرزو مي كنم اي كاش من يكي از اين سه فضيلت را داشتم .

1- روزي كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را در مدينه جانشين خود قرار داد و خود به جنگ تَبُوك رفت و به علي (علیه السلام) چنين گفت : تو نسبت به من همان منصب را داري كه هارون نسبت به موسي ، داشت جز اين كه پس از من پيامبري نخواهد آمد .

2- روز خيبر فرمود : فردا پرچم را به دست كسي مي دهم كه خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را دوست دارند . افسران و فرماندهان عالي قدر اسلام در آرزوي چنين مقامي بودند . فرداي آن روز پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت علي (علیه السلام) را خواست و پرچم را به آن داد و خدا در پرتوي جانبازي ، آن پيروزي بزرگي را نصيب ما كرد.

3- روزي كه قرار شد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با سران نجران به مُباهله بپردازند پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دست علي و فاطمهو حسن و حسين (علیهم السلام) را گرفت و گفت اللّهم هُؤلاءِ اَهْلي (3) يعني : خدايا اين افراد أهليت منند

ص: 31


1- بحارالانوار ج 21 ص 21
2- در این مورد ، به كتب سيره نويسان شيعه و سنّي رجوع شود .
3- صحيح مسلم ج 7 ص 120 ، فضائل الخمسة ج 1 ، مؤسسة الاعلمی ص 290 – 296

فتح خيبر مقدّمة صلح فدك

پس از پيروزي لشكر اسلام در جنگ خيبر و فتح قلعه هاي خيبر با شجاعت ها و رشادت هاي حضرت امام علي (علیه السلام) اهالي يهودي « فدك » براي حفظ جان خود از باب صالح و مصالحه با پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدند .

معجم البدان كه ، از كتب مشهور اهل تسنّن است : در اين زمين چنين مي نويسد :

فَدَكْ قَرْيَةِ بِالحِجازِ بَيْنَها وَ بَيْنَ المَدينَةِ يَومانِ وَ قيلَ ثَلاثَةَ ، اَفاءَ الله عَلي رَسُولِهِ في سَنَتهِ سَبْعِ صُلْحاً

فدك دهكده اي است در حجاز كه فاصله اش تا مدينه دو يا سه روز است و خداوند متعال ، آن را در سال هفتم هجري به صورت صلح به پيامبرش بخشيد . . . و داستان از اين قرار بود كه : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از ورود به خيبر و فتح قلعه ها و دژهاي محكم آن، سه روز در آن جا مانده و حلقة محاصره را بر يهوديان سخت گرفت . آنان نمايندگان نزد حضرت فرستاده در خواست كردند كه ، به آنان اجازه دهد تا از آن سرزمين كوچ كنند رسول خدا چنين درخواست كردند كه حضرت با آنان بر نصف ميوه ها و اموالشان مصالحه كند حضرت با تقاضاي آنان موافقت فرمود بنابراين « فدك » از جمله آبادي ها و املاكي است كه به صورت جنگ و تاخت و تاز فتح نشده است . و از اين رو به صورت خالص ملك آن حضرت شد . . .وَ فيها عَيْنٌ فَوّارَةٌ وَ نَخيلٌ كَثيرَةٌ « وَ هِيَ التّي قالَتْ فاطِمَةَ رَضِيَ الله عَنْها اِنَّ رَسُولَ الله تَحلَنيها فقال اَبُوبِكرٌ اُريدُ لِذالِكَ شُهُوداً وَ لَها قِصَّةٌ» . . . و اين سرزمين داراي چشمه اي جوشان و درختان خرماي فراوان بود .

تاريخ نويس مشهور اهل تسنن محمد بن جرير طبري ( متوفاي 310 ه- . ق ) در تاريخ الامم و الملوك مي نويسد . . . رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اهالي خيبر را در قلعه هاي خودشان به نام هاي « وطيح و سلالم » محصور كرد ، تاجايي كه تعيين به هلاكت و نابودي خود كرده از حضرت درخواست كردند كه: آنان (1)

را از آن جا كوچ دهند تا بدين وسيله خون خود را حفظ كنند حضرت با درخواست آنان موافقت كرد .

ص: 32


1- معجم البلدان ج 4 ص 238 رجوع شود به ص 42 – 46 همين كتاب

سپس پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر تمام اموال آنان دست گذاشته و نواحي « شق و نطاة و كتيبه » و تمامي دژها و قلعه ها را غير از قلعة « و طيح و سلالم » تصرف كرد .

اهالي « فدك » كه از اين ماجرا خبردار شدند نماينده اي نزد حضرت فرستادند و درخواست كردند كه همين رفتار را با آنان نيز داشته باشد و بدين وسيله خون و جانشان را حفظ كرده و دست از اموال خويش برداشتند . حضرت با پيشنهاد آنان موافقت كرد فردي كه ، بين آنان و حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) وساطت مي كرد « محيصة بن مسعود » هم پيمان قبله بني حارثه بود هنگامي كه كار اهالي خيبر به انجام رسيد از حضرت خواستند كه ، با آنان بر نصف اموالشان مصالح كند و گفتند : ما نسبت به اين سرزمين از شما آشناتريم و بهتر مي توانيم آنجا را آباد و سرسبز كنيم . حضرت بر مبناي نصف ، با آنان مصالحه كرده قرار گذاشت كه ، اين اختيار را داشته باشد كه هر گاه خواست آنان را از اين سرزمين بيرون كند و حق اخراج آن ها را داشته باشد ، اهالي « فدك » نيز بههمين گونه با آن حضرت مصالحه كردند خيبر « فَي ء » و متعلّق به مسلمانان بود ولي « فدك » از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود . زيرا آنان تاخت و تازي نسبت به آن جا نداشتند . (1)

امروز هم فدك موجود است عده اي از اعضاء دولت ایران : به مدينه رفته اند و حتي تصاويري از آن محل گرفته اند كه الان زنده است و وجود دارد و حتي نامي براي او گذرانده اند . الحائط فدك ، وقتي اين افراد كه از طرف ايران رفته بودند به سوي استان حائل، از آن جا به شهر حائط و حُوَيْطَه رسيدند .

در شهر حائط ، فرماندار و مسئولين آن شهر به استقبال اين دسته آمده بودند . شخصي به نام « نايف »

فرمان دار گفت : اين جا « فدك » است و الان قديمي ها هنوز به آن فدك مي گويند : شهر حدود 35 هزار نفر (در تاريخ 25/3/1387 ) جمعيت دارد .

ولي جمعيت كل منطقه به اضافه روستانشينان و عشاير كوچ نشين به صدهزار نفر مي رسد . فرماندار مردي را معرفي كرد به نام « محمّد عبدالرحمن جابر » تا توضيحات لازم را نسبت به آن محل بدهد .

ص: 33


1- تاريخ الامم و الملوك ج 3 ص 256

از او پرسيدند : چرا اين منطقه را « فدك » مي گويند ؟

عبدالرحمن جابر گفت : چون پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشيد گفتند : چرا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشيد ؟عبدالرحمن جابر گفت : نظر ما اين است كه چون اهالي اين منطقه بدون درگيري آن را به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هديه كردند . گفتند : در اين منطقه چه چيزهايي به نام فاطمه (علیها السلام) وجود دارد ؟

عبدالرحمن جابر گفت : چشمه هاي هفت گانه فاطمه (علیها السلام) مسجد فاطمه (علیها السلام) ، وادي فاطمه (علیها السلام) ، بساتين ( باغستان هاي ) فاطمه (علیها السلام)

گفتند : چرا اسم « فدك » را عوض كرديد و حائط يعني ديوار مي گوئيد ؟

عبدالرحمن جابر گفت : در اين منطقه سه ديوار بلند است كه ، به صورت حلقه منطقه را احاطه كرده است . درون ديوارها باغ ( بستان ) فاطمه نام دارد كه در « معجم البلدان » ياقوت حِمَوبی هم ذكر شده است مسجدي كه ، الان ترميم شده مربوط به زمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده بزمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده كه به مسجد فاطمه (علیها السلام) معروف است . ما آل جابر هستيم كه ، قدمتي چند ساله در منطقه داريم و پيش از دولت سعودي حكمران اينجا بوده ايم .

گفتند : مساحت كل « فدك » چقدر است ؟

جابر گفت : مساحت منطقه « فدك » 50 در 50 كيلومتر است .

گفتند : آب منطقه چگونه است ؟

جابر گفت : « فدك » داراي هفت چشمة آب بوده كه به « عيون فاطمه (علیها السلام) » معروف است .

كه به دليل اهمال و بي توجّهي به كشاورزي آب آن كم شده و شايد علت كمي آب حفر چاه هاي عميق ( آرتزين ) در منطقه باشد .

ص: 34

خلاصه : 1- جمعيت صدهزار نفري منطقه « فدك » و وسعت 50 در 50 كيلومتري آن كه وسعت اين منطقه را مي رساند .

2- اقرار عبدالرحن جابر به اين كه « فدك » را پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدون درگيري به دست آورد و آن را به فاطمه (علیها السلام) بخشيد .

3- چشمه ها و باغ ها و مسجد به نام فاطمه (علیها السلام) است كه ، حاكي از مالكيّت حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) مي باشد . 4- باقي بودن چشمه هاي هفت گانه كه ، در تاريخ « فدك » ذكر شده

5- تعويض نام « فدك » كه ، قبل از اسلام تاكنون به اين نام بوده به نام « حائط » به بهانة چند ديوار توسط وهابيّت مسئله اي است كه ، نبايد از كنار آن گذشت ، آن هايي كه با تغيير نام ها (1) بخواهند حقايق را كتمان كنند .

6- بي توجّهي به منطقة « فدك » بحدّي كه چشمه ها خشكيده و نخل ها قطع شود و خانه ها و حصارهاي « فدك » به مرور زمان خراب گردد تا در آينده آثاري از فدك باقي نماند . يكي ديگر از توطئه هاي طراحي شده وهابيّت نسبت به آثار اهل بيت (علیهم السلام) مي باشد . همان هايي كه ، كوچه هاي بني هاشم و قبرستان بقيع و حرم سامرا و حرم حضرت ابوطالب (علیه السلام) و خديجه كبري (علیها السلام) را به بهانه هاي واهي خراب نمودند و مسير حُجّاج را از بركه غدير خم تغيير دادند تا به خيال شوم خود ، آثار اسلام و تشيع را به مرور زمان از بين ببرند . (2)

7- ما شيعيان در مقابل اين جنايت ها وظيفه داريم كه ، نام « فدك » را كه سند حقّانيّت اميرالمومنين (علیه السلام) و حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) است زنده نگه داريم .8- مسئولين كشور مي توانند از قدرت و نفوذ سیاسی خود به نفع منافع تشيّع استفاده كنند . كه ، در غير اين صورت ، روز قيامت مقابل اهل البيت (علیهم السلام) مسئولند .

ص: 35


1- مثلاً محل تولد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را كتابخانه كرده و نام آن را « مكتبه » گذارده اند .
2- به قول قرآن كریم ، یُریدوُنَ یُطْفِؤا نُورَ اللهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ یَأیَی اللهُ اِلّا اَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الكافروُنَ : آیه 32 سوره توبه یُریدُونَ لِیُطْفِؤا نُورَاللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللهُ مِتُّم تُورِه وَ لَوْ كِرَهَ الكافِروُنَ : آیه 8 سورة صفّا

9- سفر يك روزة حُجّاج به بيت الله الحرام و مدينه منوّره به « فدك » مي تواند دسيسه هاي دشمن را در اين زمينه از بين ببرد .

مالكيّت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر باغ هاي هفت گانه ( عوالي أو الحوائط السّبعه )

مُخَيريق ، يكي از علماي يهود بود كه ، در مدينه اسكان داشت و او علم تورات مي دانست و در تورات به ظهور پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و صفات و علامات آن حضرت آشنا شده بود . در همان سال اول هجرت پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدينه اين عالم يهودي ايمان آورد او ملازم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در سفر و حضر گرديد تاجايي كه : از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

شمرده شد . و در سال سوم هجرت زماني كه ، شنيد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عازم اُحُد مي باشد تصميم بر ياري پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گرفت و ابتدا به سوي قوم خود رفت و به آن ها گفت : اي يهوديان چرا محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را ياري نمي كند در حالي كه ، به خدا قسم شما مي دانيد كه او پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و ياري او بر شما واجب مي باشد . ولي يهوديان در جواب گفتند : امروز شنبه است . پس اسلحه خود را برداشت تا با پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به اُحُد برود و قبل از خروج خود چنين وصيّت كرد : اِنْ اُصِبْتُ فَاَمْوالي اِلي مُحَمَّدٍ يَضَعُها حَيثُ يَشآءُ (1) اگر من كشته شدم پس اموالم از آن محمد

(صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد تا هر كجا كه، خواست مصرف كند. قرار بدهد و مرحوم علّامة مجلسي رحمة الله عليه مي نويسد : مُخَيريق ،يكي از علماي بني نظير بود كه اسلام آورد و در كنار رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) جنگيد و اموالش را كه هفت باغ بود . براي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وصيت كرد . (2)

اين هفت باغ در مدينه منوّره در منطقه عوالي در محلّه بني النظير به صورت متفرّق قرار داد و از تاريخ معلوم مي شود كه ، تا مسجد النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) فاصله زيادي نداشته است ، امروزه منطقه عوالي از مشهورترين و مهم ترين مناطق و مراكز مدينه به شمار مي آيد .

اسامي اين هفت باغ ، در كتب تاريخي

1- العَواف ( الاَعواف ) 2- الدَلّال ( الكَلا ) 3- البُرْقه 4- المِثْيَب ( المُثيِبْ) 5- الحَسني ( الحُسْني ) 6- الصّافِيَة 7- مَشرَبَةُ اُمِّ اِبراهيم

ص: 36


1- معجم البلدان ج5 ، ص 441، تاريخ طبري ج 2 ص 209
2- فدك و العوالي ، ص 62

اُمّ ابراهيم همان « مارية قبطيه » است كه پادشاه اسكندريه آن را به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هديه داد و چون عايشه به خاطر حسادت از او نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شكايت مي كرد . پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به اين باغ آوردند . تا در آن جا زندگي كند و خود حضرت به اين باغ رفت و آمد داشتند تا اين كه ابراهيم ، فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از ماريه در اين باغ به دنيا آمد به همين علت اسم اين باغ را در مشربة امّ ابراهيم ، گذاشتند .

اَلان در اين باغ مسجدي به نام دو مسجد مشربة امّ ابراهيم وجود دارد كه ، به گفتة شيخ كليني و شيخ حرّ عاملي ، اين جا مسكن و مصلاي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است در مشربة امّ ابراهيم قبوري از اَهالي موجود است كه ، در بين آن ها ، قبر دو بانوي بزرگوار اسلام يعني قبر حميده مادر موسي بن جعفر (علیه السلام) و قبر نجمه خاتون مادر حضرت علي بن موسي الرضا (علیهالسلام) و حضرت معصومه (علیها السلام) (1) او در جنگ اُحُد، جنگ سختي كرد ، تا اين كه جراحات زيادي بر بدنش وارد شد و از اسب به زمين افتاد و شهيد شد.

قالَ السَّمْهُودي فَلَّما حَضَرَتْهُ الوَفاةُ قال: اَمْوالي اِلي مُحَمَّدٍ يَضَعُها حَيثُ يَشآء . . . وَ جَعَلَ مالَهُ وَ سَبْعَ حَوائِطِ لِرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) سَمْهودي مي گويد : چون لحظه شهادت او رسيد گفت : اَموال من از آن محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد به هر كه مي خواهد در آن تصرّف كند و مال خود كه هفت باغ بود ، براي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار دارد .

و مرحوم مجلسي رحمة الله عليه ، مي نويسد ، مُخَيريق ، يكي از علماي بَني نظير بود كه اسلام آورد و در كنار رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) جنگيد و اموالش را كه هفت باغ بود ، براي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وصيّت كرد. (2)

اخبار صحيح در كتب شيعه و سنّي به اين مسئله دلالت مي كند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) « فدك و عوالي » را در يك زمان به دخترشان حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشيدند (3)

در منازعه بين حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) و دستگاه حكومتي ابوبكر علاوه بر « فدك »

عوالي نيز مورد بحث بوده و ابابكر طبق حديث جعلي و ساختگي « لانوّرث ما تركناه صدقة » اموال پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را صدقه مي دانسته و آن را در اختيار خود قرار داد .

ص: 37


1- آثار اسلامي مكه و مدينه ص 162 ، فدك و العوالي ص 55
2- فدك و العوالي ص 62
3- شواهد التنزيل ج 1 ص 441 ، بحار ج 16 ص 109 ، ج 22 ص 297 ، دلائل الصدق مظفر ج 3 ص 578 ، الطرائف سيّدبن طاووس ج 1 ص 247

در صحيح مسلم و صحيح بخاري و بعضي ديگر از كُتب اهل تسنّن از قول عايشه اين چنين روايت شده است كه :اِنَّ فاطِمَةَ اَرْسَلَتْ الي اَبي بَكرٍ تَسْئَالَهُ ميرثَها مِنَ النَّبيّ في ما اَفاءَ الله عَلي رَسُولِهِ تَطْلُبُ صَدَقَةَ النَّبي الَتّي باِالمَدينَةِ وَ فَدَكٍ وَ ما بَقِيَ مِنْ خُمْسِ خَيْبَر

فقالَ اَبوُبَكر : اِنَّ رَسُولَ اللهِ قال لا نُورّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ اِنَّما يَأكُلُ آلُ مُحَمَّدٍ مِنْ هذا المالِ وَ اِنّي وَ اللهِ لا اُغَيِّرُ شَيئاً مِنْ صَدَقَةِ رَسُولِ الله عَنْ حَالِها الّتي كانَتْ عَلَيْها في عَهْدِ رَسُول الله فَاَبَي اَبوُبَكر اَنْ يَدْفَعَ اِلي فاطِمَةَ شَيئًا فَوَجَدْتَ فاطِمةٌ عَلي اَبي بَكرٍ في ذلِكٌ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتّي تُوُفِيَّتْ وَ عاشَتْ بَعْدَ النَّبيّ سِتْتَةَ اَشْهُرٍ فَلَّما تُوُفِيَّتْ دَفَنها زَوْجُها عَليٌّ لَيْلاً وَ لَمْ يُؤذَنْ بِها اَبابَكر وَ صَلّي عَلَيْها عَليٌّ (1)

حضرت فاطمه كسي را پيش ابابكر فرستاد تا ميراث او را از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در اموالي كه خداوند ( طبق آيه فَي ء ) بر رسولش برگردانده مطابق كند كه آن اموال شامل صدقات پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدينه ( كه منظور همين عوالي مي باشد ) فدك و باقي مانده از خمس خيبر بود .

ابابكر جواب داد كه : رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : ما انبياء ارث نمي گذاريم و اموال ما صدقه است و فقط آن محمد از اين اموال به اندازه خوردن مي توانند استفاده كنند و به خدا قسم من سنّت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حياتش را نسبت به اين اموال تغيير نمي دهم .

ابابكر چيزي از اموال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را در اختيار فاطمه (علیها السلام) قرار نداد و حضرت زهراء (علیها السلام) بر ابابكر غضبناك شدند و از او دوري گزيدند . و تا مرگ با او صحبت نكردند .

در حالي كه فاطمه (علیها السلام) بعد از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 6 ماه زندگي كرد و زماني كه از دنيا رحلت نمود ( شهيد شد ) حضرت علي (علیه السلام) شبانه بر او نماز خواند و شبانه او را دفن كرد و ابابكر را خبر ننمود ابابصير از امام محمّد باقر (علیه السلام) روايت مي كند كه ، حضرت فرمودند : مي خواهي از وصيت حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) برايت بگويم .

ص: 38


1- صحيح بخاري ج 5 ص 82 ص صحيح مسلم ج 5 ص 54 سنن كبري ج 4 ص 29

گفتم : بله

فَاَخَرَجَ حٌقّاً اَو سُقْطاً (1)

فاخرج مِنْهُ كِتاباً فَقَرأهُ بِسم الله الرَّحمن الرَّحيم هَذا ما اَوْصَتَ بِهِ فاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) اَوْصَتْ بِحَوائِطَها السَّبْعَةِ : بِاالعَوافِ وَ الدّلالِ وَ البُرْقَةِ وَ اَلمُثيب (المُبيت) وَ الحُسني ( الحُسني ) وَ الصّافيَةِ وَ مالِ اُمِّ اِبراهيمَ اِلي عليّ بن اَبيطالب (علیه السلام) فَاِنْ مَضي عَلِيّ فَالِيَ الحسن فَاِن مَضَي الحُسَيْنَ فَالي الأَكبرمن وُلدي

تُشْهِدُ اللهَ عَلي ذلِك وَ المِقدادَبْن الأسَود وَ الزُّبَيْرَ بن العَوّامِ وَ كَتَبَ عَليّ بْنِ اَبي طالب (علیه السلام) (2)

امام محمد باقر (علیه السلام) نوشته اي را از يك صندوقچه اي خارج كرده و چنين قرائت نمود .

به نام خداوند بخشنده مهربان اين وصيت نامه حضرت فاطمه دختر محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) كه وصيت كرد به حوائط سبعه ( باغ هاي هفت گانه ) عواف ، دلّال ، بُرقه ، مُثيب (مُبيت) حُسْني ( حَسني ) صافيِهَ و مال امّ ابراهيم ( مشرَبة ابراهيم ) براي علي بن ابي طالب (علیه السلام) و بعد از او براي حسن و بعد از او براي حسين و بعد از او براي بزرگترين فرزندانم و حضرت زهراء (علیها السلام) بر اين وصيّت خداوند و مقداد و زبير را شاهد گرفتند و حضرت علي (علیه السلام) اين وصيت را نوشت زيدبن علي نيز وصيت نامه اي از حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) به همين مضمون از امام حسن مجتبي (علیه السلام) روايت كرده است . (3)

ص: 39


1- حُق : كوزه كوچك ، ميان تهي
2- اصول كافي ج 7، ص 47
3- بحارالانوار ، ج 100 ص185، فدك و العوالي او الحوائط السبعة ، سيّد محمّد باقر حسيني جلالي ص 37 – 74

موضوع سوم : تفسير آيات فدك

اشاره

تفسير سه آية در مورد فدك : ( از ديدگاه قرآن )

وَ ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسولِهِ مِنْهُم فَما اَوجَفْتُمْ عَلَيه مِنْ خَيْلٍ وَ لارِكابٍ وَ لاكِنَّ اللهَ يُسَلِّطُ رُسُلَه عَلي مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ عَلي كُّلِ شَي ءٍ قَديرٌ ، آيه 6 سورة حشر(1)

و آن چه را كه خدا از مال آن ها ( يعني بني نضير ) به رسم غنيمت باز داد متعلق به رسول است كه شما سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و اَسْتري نتاختيد ( و آزار نكشيديد ) وليكن خدا رسولانش را بر هر چيز تواناست

ما اَفآءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ الْقُري وَ لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَلذِيِ القُربي وَ اليَتَمي وَ المَسكينِ وَابْنِ السَّبيلِ كَي لايَكوُنَ دُوْلَةَ بَيْنَ الاِغْنياءِ مِنْكُم وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخذُوهُ وَ ما نَهاكُم عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتّقُواللهَ اِنَّ اللهَ شَديدُ العِقابِ (2)

( و ) آنچه كه خدا از اموال كافران ديار به رسول خود غنيمت داد آن متعلق به خدا و رسول و ( ائمه ) و خويشاوندان رسول است و يتيمان و فقيران و راه گذاران ( ايشان ) اين حكم براي آن است كه ، غنايم دست به دست ميان توان گران شما نگردد و شما آنچه رسول حق دستور دهد بگيريد و هرچهنهي كند واگذاريد و از خدا بترسيد كه ، عقابِ خدا بسيار سخت است وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ وَ المِسكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تذيراً آيه 26 سورة بني اسرائيل (اسراء)

حقوق خویشاوندان را اداكن و نیز فقیران و رهگذران بیچاره را به حق خودشان برسان و هرگز اسراف روا مدار

1- محمدبن مسلم از امام باقر (علیه السلام) نقل كرده كه آن حضرت فرمودند : پدرم علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود كه : « لنا سهم الفقراء و سهم ذی القربی و نحن شركاء الناس فیما بقی » یعنی سهم فقرا و سهم ذی القربی از برای ما است و ما شریك مردم هستیم در آن چه باقی مانده باشد . ( ظاهر حدیث مُقْتضي اطلاق است ، خواه آن كه ایشان اغنیاء باشند و خواه فقراء كه ، این سخن موافق مذهب شافعی است ، ولي به نزد فقهای امامیه (شیعه ) فَیی ء از برای فقرای اقارب رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه بنی هاشم

ص: 40


1- در مورد في ء و انفال و خُمس رجوع شود به اصول كافي ج 2 ص 489 ، 405 مُتَرْجَمْ ، انتشارات علميّه اسلاميّه
2- سورۀ حشر ، آیۀ 7

باشند و بنی عبدالمطلّب ) و از حضرت امام صادق (علیه السلام) مرویست كه فرمودند : « نحن قوم فرض الله طاعتنا ولنا الانفال و لنا صفوالمال » ما جماعتی هستیم كه خدای تعالی واجب و فرض نموده است بر بندگان ، فرمان برداری ما را و برای ما می باشد انفال و مالی كه برگزیده باشد از ادوات ( افزارها و ابزارها ) خوب و كنیزان خوب صورت و درُّ و مروارید گران بها و هر چیزی كه بی مثل و مانند باشد :

اموالی كه ، ائمه و ولات (علیهم السلام) در آن تصرّف دارند سه نوع است .

اول : آن است كه از مسلمانان بگیرند به طریق زكات و حكم آن در آیه صدقات مبیّن شده است .

اِنَّما الصَّدَقاتُ لِلْفُقرآءِ وَ المَساكینِ وَ العامِلینُ عَلَیْها وَ المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الغارِمینَ وَ فی سَبیلِ اللهِ وَ ابْنِ السَّبیلِ فَریضَةً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَلیمٌ حَكیمٌ (1)دوم : غَنایم است كه ، از كُفّار به تیغ و شمشیر گرفته باشند به طریق قهر و غلبه و حكم این نیز در آیه شریفه 41 سورة انفال بیان شده است .

وَ اعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَی ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمسَهٌ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی القُرْبی وَ الیَتَمی وَ المَساكینِ وَ ابنِ السَّبیلِ اِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ باِللهِ . . .

سوم : فيی ء است و آن مالی است كه از كُفّار به مسلمانان منتقل شود بدون قتال و جنگ و اسب و تازاندن و آن از آنِ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد در حال حیاتش و بعد از آن حضرت ، از آن كسی است كه: قائم مقام آن بزرگوار باشد ، از ائمه و امامان دین (علیهم السلام) و ایشان به هر كس كه بخواهند و به هرچه صلاح بدانند صرف می نمایند . كه این قول از امیرالمومنین (علیه السلام) و ابن عباس و مرویست و فقهای امامیّه برآنند كه مستحقّان فیی ء و خمس بنی هاشمند از فرزندان ابوطالب (علیه السلام) و عباس و عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت كرده است از حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) كه فرمودند : من و فاطمه و عباس و زیدبن حارثه نزدیك پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتیم و عرض كردیم : یارسول الله اگر حقّ ما را از خمس در حیات خود به تصرّف ما بدهی ، بعد از شما كسی با ما منازعه نكند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنان كرد كه ما درخواست كرده بودیم . و در عهد اَبوبكر حقّ ما در تصرّف ما بود و در زمان عمر حق ما نیز در تصرّف ما بود و در آخر خلافت ،

ص: 41


1- سورۀ توبه ، آیۀ 60

امّا مال بسیار آوردند و حقّ ما را از آن اخراج كرد و به ما نداد ، من گفتم : بنی هاشم را اكنون احتیاجی نیست و اگر آن را در مصالح مسلمانان صرف كنی و وقت دیگر ، عوض آن را بدهی ، روا می باشد و وی هم چنان انجام داد . عباس گفت : مبادا كه وی بعد از این ، حقّ ما را به ما رد نكند و ما و اولاد ما ، از آن محروم شویم . و آخر آن چنان شد كه عباس تصور كرده بود و روایتی دیگر است كه، عمر ، به بنی هاشم گفت : حقّ خود را قرض دهید تا من در مصالح مسلمانان صرف كنم و چون ازولایات ما مال بیاورند عوض آن را پس دهم ، من گفتم قبول كردم و او پیش از آن كه مالی پیدا شود مُرد و آن قرض نداده ، بماند .

و در نزد بعضی آن است كه قسمت فیی ء در بَدْو اسلام به سدس و یك ششم بود و بعد از آن ، آية 41 سوره انفال نازل شده : « وَ اَعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ فَانَّ لِلّهِ خُمْسَهُ وَ لِلرَّسُولِ و لذِيِ الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمساكينِ وابْنِ السَّبيلِ . . . و بدانيد كه ، آن چه در جنگ به دست آورده ايد ، همانا براي خداوند است ، پنج يك آن و براي پيغمبر و براي نزديكان و يتيمان و بي نوايان و درماندگان راه ، آن حكم منسوخ شد و از بين رفت »

و در نزد جماعتی دیگر آن است كه ، این آیه اشاره است ، به قسمت غنیمت بَدر ، كه مختص حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بود .

كه در این قول محل حرف و نظر است زیرا كه این آیه بیان آیه اول است و این در مورد احكام بنی نضیر است . و صاحب كنزالعرفان آورده كه اَوْلی و احقّ آن است كه ، برای او بیانی نباشد بلكه این اشاره به قسمت خمس است به شش قسم ، پس جماعتی كه در این آیه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ذكر شده اند . مستحقّان خمس باشند ، و بعضی دیگر آیة اوّل را تخصیص می زنند و اختصاص می دهند به اموال بنی نضیر و این آیه را عمومیت می دهند . بر اموال دیگر ، كه بدون جنگ و قتال آن را گرفته باشد .

و در كتاب معالم التنزیل آورده كه ، اهل جاهلیّت چون غنیمت فیی ء را می گرفتند ، بزرگ ایشان یك ربع آن را بر می داشت و از باقی مانده نیز آن چه كه صاحب اختیار او بود و برگزیده بود برای خود و انتخاب می كرد و نام آن را اَصْفی می گفتند .

ص: 42

و بقیه را در اختیار قوم می گذاشت و توان گران قوم ، بر بیچارگان حیف و میل می كردند ، جمعی از رؤسای اهل اسلام در غنایم بنی نضیر همین خيال را كرده اند و گفتند : یا رسول الله (صلی الله علیهو آله و سلم) شما ربع و صفی ( خالص ) غنیمت را بردارید و باقی آن را بگذارید تا با یك دیگر تقسیم كنیم . اما حقّ سبحان آن را خاصه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده (1) و در مورد آیة 26 سورة بنی اسرائیل كه مي فرمايد : وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ و بده حقّ خويشاوندان را

اكثر ( مفسرین ) برآنند كه مراد بذی القُرْبی ، اقارب و خویشان حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشند و حق ایشان اعطای خمس است . به ایشان از آن چه كه خداوند متعال برای آنان مقرّر فرموده است ثعلبي ( از اهل تسنن ) در تفسیر خود آورده است كه سدّی روایت كرده كه امام زین العابدین (علیه السلام) در حینی كه عبیدالله بن زیاد ( ملعون ) آن حضرت را به نزد یزید ( ملعون ) می فرستادند ، از مردی كه اهل شام بود پرسید : آیا قرآن خوانده ای ؟ گفت : آری ، فرمود : این آیه را « وَآتِ ذاالقُرْبی حَقَّهُ » را خوانده ای ؟ عرض كرد : آری فرمودند :

اهل قرابت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، ما هستیم و از دو امام بزرگوار امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نیز مرویست كه مراد از این آیه مائیم كه اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستیم .

در خبر است كه چون این آیة شریفه نازل شد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمة زهراء (علیها السلام) بخشید.

و در صورت حیات آن حضرت در دست آن بزرگوار بود و منافع آن را صرف فرزندان خود می نمود و چون رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسید ، فدك را از فاطمه زهراء (علیها السلام) گرفتند و چون فدك را طلب فرمود . گفتند: از پدرت چیزی به عنوان ارث به تو نمی رسد زیرا پدرت گفته است « ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ » آن چه را می گذاریم صدقه است (2) .

ص: 43


1- منهج الصادقین ، ج9 ص 226 - 228
2- این حدیث جعلی است كه ابوبكر خود ساخته و افتراء بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بسته است كه آینده خواهد آمد ، ان شاء الله و متأسفانه بعضي از شيعه نماها از بعضي از مغرضين ، متابعت كردند ، در اين كه : گفته اند: فدك ، مال شخصي فاطمة زهرا (علیها السلام) نبوده بلكه مال همه مسلمانان بوده كه ، چوب و ضربه اش را در زندگي خود خوردند و اين مثال همان مثال عوام الناس است كه مي گويند چوب خدا صدا ندارد و به تعبير ديگر سيلي حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) را خوردند .

و نیز سیّد ابوالحمد مهدی بن نزار الحسنی از حاكم ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله الحسكانی نقل می كند : كه، در بغداد حاكم ابو محمّد از عمروبن احمد ابن عثمان ، برای من روایت كرد كه : عمربن حسن بن علی بن مالك گفت : كه جعفربن محمد الأحمصی برای من روایت كرد كه، حسن بن حسین برای من روایت كرد كه از ابومُعَمَّربنِ سعید بن خثیم و علی بن قاسم كِندی و یحیی بن یعلی و علی بن مسهر از فضل بن مرزوق از عطیة عُوفی از ابی سعید خُدری كه ، گفتند : چون آیة وَ آتِ ذَالقُربی حَقَّهُ نازل شد . حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باغ فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام) عطا فرمود : عبدالرحمن ابن صالح روایت كرده كه مأمون عباسّی و نامه ای به عبیدالله بن موسی نوشت و او را از قصّه فدك پرسید ؟ عبیدالله ، این روایت را در جواب نامه مأمون نوشت. مأمون بعد از مطالعه، آن فدك را به اولاد فاطمة زهرا (علیها السلام) رد كرد .

وَ المِسْكینَ وابْنَ السَّبیلِ یعنی حقّ فقراء و درماندگان در مسیر راه را بده

دركنزل العرفان آورده است كه مراد بذی القربی در این آیه و امثال آن ، (1)

كقوله « وَ اِیتاء ذِی القربی » و غیر آن ، قرابت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد و اعطای حقوق ایشان از خمس و غیر آن ، و ثعلبی از منهال بن عمرو در تفسیر خود روایت كرده است . كه از امام زین العابدین (علیه السلام) درباره خمس پرسیدم ؟ فرمودند « هُوَلَنا » گفتم : اِنّ الله یقول « الیَتامی و المَساكین »فرمودند « یَتامانا و مساكیننا و عیایشی از امام صادق (علیه السلام) روایت كرده است كه نَجْدَةِ بن الحَروری ، نامه ای به ابن عباس نوشت و او را از مصرف خمس سؤال كرد ؟ در جواب نوشت كه اماالخمس فانانَزْعَمُ أنّه لیس لنا فصبرنا(2) » و نیز از امام صادق (علیه السلام) مرویست كه « اِنَّ اللهَ حرّم علینا الصدِقة حین أحل لنا الخمس فالصدقة علینا حرام وَ الخمس لنا فریضة و الكرامة لنا حلال(3) » و از امام رضا (علیه السلام) منقول است « اِنّ الخمس عَوْنَنا عَلی

ص: 44


1- كلمة ذی القربی یا ذوی القربی 16 مورد در قرآن آمده است سوره بقره آیه 177 سوره نساء آیه 8 و 36 و سوره مائده آیه 106 و سوره انعام آیه 252 و سوره انفال آیه 41 و سوره توبه آیه 113 و سورة نحل آیه 90 و سورة اسراء آیه 26 و سورة نور آیه 22 و سوره روم آیة 38 و سورة فاطر آیه 18 و سورة شوری آیة 23 و سورة حشر آیة 7 ، اما مورد بحث ما سوره انفال آیه 41 و سوره اسراء آیة 26 و سورة شوری آیة 23 و سورة حشر آیة 7 و آیه 38 سورة روم وَ اْعلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُم . . . انفال 41 می باشد، وَ آتِ ذَالقُرْبی حَقَّهُ وَ ما اَفاءَ اللهُ عَلی رَسُولِهِ سوره حشر آیه 6 ما اَفاءَ اللهُ عَلی رَسُولِهِ سوره حشر آیه 7
2- اعتقاد ما اين كه خمس از آن ما نيست ، پس ما صبر مي نمائيم . يعني خمس از ما اهل البيت (علیهم السلام) ، است ولي دشمنان ، حق ما را حبس و تصاحب كردند و آن را خوردند ، كه ان شاء الله در آينده مفصّل ذكر خواهيم كرد ، چون تنها فدك مغصوب نبود ، بلكه خيلي چيزهاي ديگر را غصب كرده بودند
3- صدقه را خداوند بر ما حرام كرده در حالي كه خمس از آن ما مي باشد پس صدقه بر ما حرام است و خمس براي ما واجب ( برمردم ) وكرامت بر ما هم حلال مي باشد .

دِیننا و علی عیالنا و علی موالینا(1)» ، و علی بن اسباط روایت كرده كه چون امام كاظم (علیه السلام) نزد مهدی عباسی آمد دید كه : او رد مظالم می كند ، فرمود «ما بال مظلمتنا لا ترد » چرا رد مظالم ما نمی كنی؟(2) گفت : آن چیست ؟ یا اباالحسن فرمودند : حقّ تعالی فدك را بر پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خود فتح نمود بدون تاخت و تاز است و جنگ و محاربه، آیة وَ آتِ ذَالقُربی حَقَّهُ ، حق ذی القربی را بده رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید ذی القربی چه كسانی اند ؟ جبرئیل مراجعت كرد و از حقّ سبحانه سؤال نمود ، حقّ تعالی و آله وحی فرمود: كه « ادفع فدك اِلی فاطمة » یعنی فدك را رد كنی به فاطمه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمه (علیها السلام) را طلبید و فرمودند : « اِنَّ الله أمَرَنی اَنْ اَدْفَع اِلیكِ فَدَك » خداوند به من امر فرموده است فدك را به تو رد نمایم . فاطمة زهرا (علیها السلام) هم قبول كردند و بعد از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسیدند . بعضی از اصحاب بخل ورزیدند و از دادنفدك به فاطمة زهراء (علیها السلام) اباء نمودند و در اختیار او قرار ندادند بلكه از او غصب كردند ، مهدی عباسی در صدد آن شد كه پس دهد فدك را امر كرد ، تا حساب ارتقاء و منافع آن را بكنند . چون محاسبه كردند مبلغ بسیار زیادی شد ، او گفت : هذا كثیراً اَنْظُرُفیهِ ، این مال بسیار است و من در این باره باید فكر كنم . (3)

2- و ما اَفآء الله علي رَسُولِهِ: اَيْ ردّه عليه فَانّ جميع ما بين السماء و الارض لله عزوجلّ و لرسوله و لابتاعهم من المؤمنين المتصّفين بما وصفهم الله به في قوله ، اَلتّائِبُونَ العابِدونَ العامِدوُنَ السّآعِؤنَ السّاجِدوُنَ الآمِروُنَ وَ النّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظوُنَ لِحدُوُدِ اللهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤمِنينَ (4)

فما منه في ايدي المشركين و الكّفار و الظّلمة و الفجّار فهو حقّهم افاء الله عليهم وردّه اليهم

كذا عن الصادق (علیه السلام) في حديث رواه في الكافي مِنْهُمْ مِن بني النضيرة فَما اَجْرَيْتُمْ عَلَي تحصيله مِنَ الوَجيف و هو سرعة السّير من خَيْلٍ وَ لاركابٍ ما يركب مِنَ الابل غلب فيه فيل ، و ذلك لانّ قرئهم كانت علي ميلين من المدينة فَمْشَوْا اِليها رجالا غير رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فانه ركَب جملاً او حماراً اولم يحرمزيد قتال، و لذلك لم يعط الانصار منه شيئاً اِلّا رَجُلَيْن ، اَوْ ثلثة كانت بهم حاجة : وَ لاكِنَّ اللهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَن يَشاءُ ، يقذف الرُّعب في قلوبِهِم . وَ اللهُ عَلي كُلِّ شَيي ءٍ قَديرٌ ما يريد تارة بالوسائط الظاهرة و تارة بغيرها

ص: 45


1- خمس كمكي است بر دين ما و بر عيال و دوستان ما
2- يعني چرا حقّ ما را به ما رد نمي آكني ؟
3- منهج الصادقین ج 5 ص 275 – 276
4- آيه 112 سوره توبه

ما اَفاءَالله عَلي رَسُولِه مِنْ اَهْلِ الْقري : بيان للاّول و لذلك لم يعطِف عليه فَلِله وَ للرَّسُولِ وَ لِذِي القُربي وَ اليَتامي وَ المَساكين وَ ابِن السَّبيل .

يعني :آن چه ارزاني داشت خدا بر پيغمبرش ، يعني رد فرمود او را بر پيمبرش به درستي كه جميع ما بين آسمان و زمين از آن خداي عَزَّوَجَلَّ و رسولش و تابعين آنان از مؤمنيني كه خداوند ، توصيف آنان را در كتاب و گفتارش بيان فرموده است آن جا كه فرموده : اَلْتّابِئونَ العابِدوُنَ الحامِدوُنَ السّآئِحوُنَ الرّاكِعُونَ السّاجِدوُنَ الامِروُنَ باِلْمَعْروُفِ وَ النّاهُونَ عَنِ المُنْكَر وَ الحافِظوُنَ لِدُوُدِ اللهِ وَ بَشِّرِ المؤمنينَ(1)

توبه كنندگان ، پرستش گران ، سپاس گزاران ، رهروان ، ركوع گزاران ، سجده كنندگان ، امر كنندگان به نيكي و بازدارندگان از بدي ، و نگهبانان مرزهاي خدا ، و بشارت ده به مؤمنان :

پس آن چه كه در دست مشركين و كُفّار و ستم كاران و ظَلَمَه و فاجران و به تبهكاران ، پس آن حق رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنين و تابعين و پيروان آنها مي باشد كه ، خداوند حقّشان را بر آنان رد كرده است و هم چنين از امام صادق (علیه السلام) در حديثي از كتاب كافي نقل شده است كه : آن افرادي كه اين فييء را از آنان گرفتند طايفه ( يهود ) بني نضيره بوده اند . چيزي كه شما براي به دست آوردنش ، اسب و شتر بر او نتاختيد ( با جنگ و زحمت و رنج به دست نياوردند ) به خاطر اين كه دهكده آنان ( يهود بني نضيره ) دو ميلي مدينه است كه غير از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مرداني به آن دهكده ها رفتند چون آن حضرت سوار شتر يا الاغ شد ولي جنگي نفرمود ( به خاطر پيشنهاد خود يهوديان ) و لذا چيزي از آن غنيمت به انصار نداد مگر دو يا سه نفر كه : به آنان نياز بود ، ولاكن خداوند پيمبرش را بركسي كه بخواهد مسلّط مي گرداند و رُعب و ترسي از پيامبرش در دل دشمنان مي افكند و خداوند بر هر چيزي قادر است ، آن چه را اراده كند ، گاهي به وسائط و سبب و گاهي هم به غير آن ( تفضّلاً از فضلش عنايت مي نمايد ) به آن چه كه خداوند بر پيامبرش مي بخشد ، از اهل قريه ها ( از زمين و املاك افرادي كه مي گويند : با ما جنگ ننمايد ، ما هم از ملك و باغ خود به شما مي دهيم كه خداوند متعال ، از مال و املاك يهودان بني نضيره به پيامبرش بخشيد و ملك ايشان كرد ) و اين مطلب بيان است براي اول كه چيزي را با وسائل ظاهري بگيريند ( امّا بدون جنگ و خون ريزي )

ص: 46


1- سورۀ توبه ، آيه 112

و لذا چيزي از اين فييء به او (جنگ جو و رزمنده ) داده نمي شود . پس از آن خداوند متعال و رسولش و خويشان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) (حضرت صدّيقه طاهره ، فاطمة زهرا (علیها السلام)) و يتيمان و مسكينان و كسي كه در راه مانده باشد (و حق خدا را هم كه به پيامبرش مي بخشد ، به احترام رسولش ، چون خدا كه غنيّ به ذات است و احتياج به كسي و چيزي ندارد )

عن اميرالمؤمنين (علیه السلام) نَحْنُ والله الذين عني الله بذي القربي الذّينَ قربهم الله بنفسه و نَبيّهِ فقال: ما اَفاء الله علي رَسُولِهِ مِن اَهْلِ القُري فَلِله وَ للرسول وَ لِذِي القُربي وَ آليَتامي وَ المساكينِ وَ ابْنِ السَّبيل. (1)

كه مي فرمودند : والله منظور از ذي القربي و اَيتام و مساكين ( فقير و بي نوا ) و ابن سبيل و كسي كه در راه مانده است و پول خرجي او تمام شده است ، خويشان و ايتام و مساكين و درمندگان در راه ، از ما اهل بيت (علیهم السلام) مي باشند ( نه غير ما ) و گفته است : جميع فقهاء سرپرست و عهده دار يتيمان از همه مردم هستند در زمان غيبت كبري كه مردم دستشان از پيشوايان معصومين (علیهم السلام) كوتاه مي باشد و همين طور مساكين و كساني كه در راه مانده اند يعني فقهاء عهده دار اين ها هم هستند به امور اين ها بايد رسيدگي كنند .

( صاحب مجمع البيان ) گفته است: و در روايت آمده است . همچنين كه : اين افراد ، نام برده ، از اهل بيت (علیهم السلام) مي باشند .

منّا خاصّة و لم يجعل لنا سهماً في الصّدقة اكرم الله نبيّه و اكرمنا اَن يطعمنا اوساخ ما في اَيدي الناس و في المجمع ، عن السجاد (علیه السلام) قرباؤنا (قربانا) و ايتامنا وَ مَساكينا و اَبْناء سبيلنا قال : و قال :جميع الفقهاء هُمْ يتامي النّاس عامّة ، و كذلك المساكين و ابناء السبيل قال و قدرروي ايضاً ذلك عنهم (علیهم السلام) (2)آتِ ذَالقُرْبي . . . آيه 26 سورة بني اسرائيل قيل في تفسير العامة وصّي سبحانه بغير الوالدين من القرابات و المساكين و انباء السَّبيل بأن تؤتي حقوقهم بعداَن وصّي بهما و قيل: فيه اَنّ المراد بذي القربي قرابة النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 47


1- اصول كافي ، ج 1 ، ص 583 - 554
2- مجمع البیان ، ج9 ، ص 431

علي ابن ابراهيم قمي گويد : يعني قرابة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و نزلت في فاطمة (علیها السلام) فجعل لها فدك

و المسكين من ولد فاطمة و ابن السَّبيل من آل محمّد صلوات الله عليهم و ولد فاطمه (علیها السلام) و او رد في سورة الرّوم قصّة فدك مفصّلة في تفسير نظير هذاه الاية و في الكافي عن الكاظم (علیه السلام) في حديث له مع المهدي انّ الله تعالي لمّا فتح علي نبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك و ماوالا ما لم يوجف عليه بخيل ولاركاب فانزل الله علي نبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) و آتِ ذَالقربي حقّه، فلم يدر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مَن هٌم ، فراجع في ذلك جبرئيل (علیه السلام) و راجع جبرئيل ربّه ، فاوحي الله اليه ان اِدْفَعْ فدك الي فاطمة (علیها السلام) فدعاها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : يا فاطمة اِنّ الله تعالي اَمْرَني اَن اَدْفَع اِلَيْكِ فدك ، فقالت : قد قبلت يا رسول الله من الله و منك : الحديث (1)

از اميرمؤمنان علي (علیه السلام) مرويست كه فرمودند : ما هستيم ، به خدا قسم منظور از اين آيه ، يعني ذي القربي ، مائيم ، كساني كه : خداوند آنان را به خود نزديك فرموده ، و فرموده آن چرا كه خداوندبه رسولش بخشيده از (مردم يهود بني نضيره يعني آن چه را به دست مي آورند بدون جنگ و تخت و تاز ) پس او مختص به خدا و رسولش و ذي القربي و يتيمان و مسكين ها و ابن سبيل و درمانده در راه ، مي باشد ، فرمودند : اين موارد فقط شامل ما اهل بيت مي شود و از آن ما محسوب مي گردد ، چرا كه خداوند سهمي از صدقه (صدقه واجب مانند زكات ، كفّاره ، فطريه ، ) براي ما قرار نداده ، به خاطر كرامت نبيّ و پيامبرش ، و خداوند ما را گرامي داشته از اين كه از اموال چرك و اَوساخ مردم در دست ما قرار دهد . و در تفسير مجمع البيان مرحوم شيخ طبرسي ، از قول امام سجّاد (علیه السلام) آورده است كه ، فرمودند : منظور از ذي القربي و اَيتام و مساكين ( فقير و بي نوا ) و ابن سبيل و كسي كه در راه مانده است و پول خرجي او تمام شده است ، خويشان و ايتام و مساكين و درمندگان در راه ، از ما اهل بيت (علیهم السلام) مي باشند ( نه غير ما ) و گفته است : جميع فقهاء سرپرست و عهده دار يتيمان از همه مردم هستند در زمان غيبت كبري كه مردم دستشان از پيشوايان معصومين (علیهم السلام) كوتاه مي باشد و همين طور مساكين و كساني كه در راه مانده اند يعني فقهاء عهده دار اين ها هم هستند به امور اين ها بايد رسيدگي كنند . و گفته است (صاحب مجمع البيان) و در روايت آمده است . همچنين كه : اين افراد نام برده ، از اهل بيت (علیهم السلام) مي باشند .

ص: 48


1- اصول کافی ، ج1 ، ص 543 ، به نقل از تفسیر صافی

آيه 26 سوره بني اسرائيل . . .

در تفسير عامه ( سنّي ها ) گفته شده

از قَرابات و مساكين و اَبْناالسَّبيل (در راه ماندگان ) حقوق آنان بايد داده شود . بعد از آن كه توصيّه و سفارش كرد به اين دو و گفته شده كه مراد به ذي القربي ، قرابت و خويشان نبيّ اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد . صاحب تفسير قمي ( علي بن ابراهيم قمي ) گفته است : يعني قرابت و خويشان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و اين آيه كريمه آيه 6 سوره حشر و آيه 26 سوره اسراء در حق حضرت فاطمه (علیها السلام) نازل شده پس خداوند فدك را براي آن بزرگوار و مسكين از فرزندان آن حضرت قرارداده و ابن سبيل از آل محمد ( صلوات الله عليهم ) و از فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) مي باشد . و در سوره رُوم ، حكايت فدك را مفصّلاً در تفسيرش نظير اين آيه را آورده است (1)و

در كافي از امام كاظم (علیه السلام) در حديثي كه با مهدي عباسّي مناظره اي داشته اند ، فرموده است : خداوند تبارك و تعالي هنگامي كه فتح كرد بر پيامبرش فدك را و آن چه كه بدون جنگ كردن با اسب و شتر و غيره به دست آمده باشد پس خداوند متعال بر پيامبرش نازل فرمود . آية شريفه را ( وَ آتِ ذي القربي ) كه فدك را به فاطمه (علیها السلام) تحويل دهد پس آن حضرت دخترگراميش را احضار فرمود و گفت : اي فاطمه ، خداوند متعال به من امر فرموده كه : فدك را به تو رد كنم و تحويل دهم . حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) هم عرض كردند : قبول نمودم ( عطيّه و بخشش خداوند را كه به وسيله شما اِعطاء فرموده ) از خداوند متعال و از شما تا آخر

و في العيون عن الرضا (علیه السلام) في حديث له مع المأمون و الاية الخامسة قول الله تعالي و آتِ ذَالقربي حقّه خُصوصيَّةٌ خَصَّم الله العزيز الجَبّار و اصطفاهُم علي الاُمَّة فلمّا نزلت هذه الاية علي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال اُدعوُلي فاطمة فدعيت له فقال : يا فاطمة قالت : لَبّيك يا رسول الله فقال : هذه فدك هي ممالم يُوجف عليه بخيل و لاركاب و هي لي خاصَّةً دون المسلمين فقد جعلتها لكِ لما امرني الله به فخذيها لكِ ولولدك ،(2) فهذا الخامسة و العيّا شي عن الصادق (علیه السلام) لمّا انزل الله واتِ ذَالقُرْبي حقَّه و المسكين : قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يا جبرئيل قد

ص: 49


1- تفسیر قمی ، ج 2 ، ص 18
2- عیون الاخبار ، ج1 ، ص 478

عرفت المسكين ، من ذوالقربي ؟ قال: هُم اَقاربك فَدعا حسناً و حسيناً و فاطمة فقال : اِنّ ربّي اَمَرَني اَن اعطيكم مما اَفاءَ اللهَ عَلَّيَ قالَ اعطيتكم فدك (1)

و در كتاب عيون الاخبار الرّضا (علیه السلام) در حكايت مأمون عباسي و امام رضا (علیه السلام) در مذاكره علمي حضرت با مأمون و اطرافيان او و سؤالاتي كه از امام (علیه السلام) كردند ، و در یكی از جواب ها آیة مورد گفت گوی ما می باشد ، فرمودند : آیه پنجم از آیات قرآن گفتار خدای تعالی است كه می فرماید : وَ آتِ ذَالقُربی حَقَّهُ: فرمود : این آیه دلالت دارد بر خصوصیتی كه خداوند عزیز جبّار آنان را به آن اختصاص داده و بر سایر اُمَّت برگزیده است . آن گاه كه این آیه نازل شد پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : فاطمه (علیها السلام) را نزد من فراخوانید، فاطمه زهراء (علیها السلام) را فراخواندند ، حضرت فرمودند : ای فاطمه ، حضرت فاطمه (علیها السلام) عرض كردند : بله یا رسول الله ، حضرت فرمودند : این فدك از جمله غنائمی است كه بدون جنگ به دست آمده است و لذا ( طبق حكم خدا ) مال من است . و سایر مردم در آن سهمی ندارند و حال كه خداوند مرا امر فرموده آن را به تو ببخشم ، آن را تحویل بگیر ، مال تو و فرزندان تو است . (2)

مع اَخبار في هذاالمعني و في الاحتجاج عن السجاد (علیه السلام) قال البَعضٌ الشّاميّن

اما قرأت هذه الاية وآت ذالقربي حقّه

قال: نعم قال: فَنَحْنُ اولئك الذّين امَرَالله نبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) اَن يؤتيهم حقّهم و في المجمع عنه (علیه السلام) برواية العامّة مافي معناه ، و عن اَبي سعيد الخُدري انّه لمّا نزلت هذه الاية ، اعطي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمة (علیها السلام) فداك و بالجملة الأخبار في هذاالمَعني مستفيضة وَ في الكافي عن الصادق (علیه السلام)

في حديث ثمّ قال جلّ ذكره وات ذالقربي حقّه و كان علي (علیه السلام) و كان حقّه الوصيّة التيّ جعلت له و الأسم الأكبر و ميراثالعلم

و آثار علم النّبوّة : اقول لاتنافي بين هذا الحديث و الأحاديث السابعة ولا و بين تفسيري العامّة

ص: 50


1- تفسیر عیاشی ، ج2 ، ص 287
2- عيون الاخبارالرضا (علیه السلام) ج 1 ، ص 478 ، چاپ خانه : گوهر انديشه ، ناشر : دارالكتب الاسلاميه ، تاريخ انتشار : 1384 ه- . ش

و لا بين تفسيريهم كما نظير للمتدبّر العارف بمُخاطبات القرآن و معني الحقوق و من الذّي له الحقّ و من الذي لا حق له و الحمد لله (1)

آيا اين آيه را خوانده اي ؟ وَ آتِ ذَي القُربي حَقَّهُ ؟

عرض كرد : بلي فرمود : مائيم ذي القُربي و خويشان پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن هايي كه خداوند پيامبرش را امر فرمود كه : حقّشان را تحويل دهد . و در مجمع البيان از روايت سنّي ها نقل كرده است در همين معني و از ابي سعيد خُدري نقل شده ، هنگامي كه : آيه شريفه وَ آتِ ذَالقُربي حقّه ، نازل شد ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به حضرت فاطمه (علیها السلام) تحويل داد و عطا فرمودند و به طور كلي اَخبار و روايات در اين معنا (يعني اعطا فدك به حضرت زهرا (علیها السلام) و نزول آيه شريفه ) در حد مستفيضه است . و در كافي از قول امام صادق (علیه السلام) نقل كرده در حديثي كه فرمودند : خداي عَزَّوَجَلَّ ذكره فرموده است وَ آتِ ذاالقُرْبي حَقَّهُ و علي (علیه السلام) آن وصيّي است كه حق ايشان اين است كه ، براي او قرار داده شده و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوّت ، همه از آن امام علي (علیه السلام) است . و در نزد آن بزرگوار مي باشد و البتّه تنافي ندارد بين اين حديث و اَحاديثي هفت گانه و هم چنين بين تفسير سنّي ها ، و نه تفسير شيعه (در اين مورد) براي شخصي متدّبر عارف به مخاطبات قرآن و معني حقوق و كسي كه حق از آن او مي باشد و كسي كه حقّي ندارد و الحمدلله اين ها را شخص شناخت به مخاطبات قرآن مي فهمد .كه چه كسي صاحب حقّ است و چه كسي حقّي ندارد به زور و عدواناً ، حق اهل بيت (علیهم السلام) را بگيرد .

3- في العيون الاخبار في باب ذكر مجلس الرضا (علیه السلام) ، مع المأمون في الفرق بين العترة و الامة حديث طويل و فيه : قالت العلماء فأخبرناهل فَسَّرَ الله عَزّوجلَّ الاصطفاء في الكتاب ؟ فقال الرضا (علیه السلام) : فَسَّرَالاصطفاء في الظاهر سَوِي الباطن في اثني عشر موطناً و موضعاً فاول ذلك قوله عزوجل الي اَن قال: والاية الخامسة قول الله تعالي : « وَ آت ذالقربي حقّه » خصوصية خصّهم الله العزيز الجبار و اصطفاهم علي الامّة فلما نزلت هذه الاية علي رسول الله عليه و آله قال : ادعولي فاطمة ، فدعيت له فقال : يا فاطمة قالت لبّيك يا رسول الله فقال : هذه فدك ممّا هِيَ لم يوجف عليه بخيل ولاركاب . و هي خاصّة لك دون المسلمين و قد جعلها لكِ لما أمرني الله به فخذيها لكِ و لولدك فهذه الخامسة (2) في اصول الكافي علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن اَبي عن حَفْص بن البختري عن اَبي عبيدالله (علیه السلام)

ص: 51


1- تفسير صافي ج 1 ص 965 - 966
2- نورالثقلين ج ص 275

قال: الانفال مالم يوجف عليه بخيل و لاركاب او قوم صالحوا أو قوم اعطو ابايدليهم و كل ارض خربة و بطون الاودية فهو لرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و هو للامام من بعده يضعه حيث يَشآء (1)

و درعیون الاخبار الرضا (علیه السلام) در باب ذكر مجلس امام رضا (علیه السلام) ترجمه اش ذكر شد .

در اصول كافی علی بن ابراهیم از پدرش ابن اُبَّیاز ابن اُبَّی از حفص بن بختری از امام صادق (علیه السلام) نقل كرده كه فرمودند : انفال (مالی است كه به وسیله اسب و شتر و جنگ به دست می آید ) یا این كه ، گروهی مصالحه كردند یا قومی به دست خود داده باشند . و هر زمین خراب و غیرآباد و داخل وادیه ها ، پس آن از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و هچنين بعد از رسول خدا از آن امام بعد از ایشان است كه ، هر كجا بخواهد او را قرار می دهد و مصرف می نماید.

علي بن محمد ابن عبدالله ، عن بعض اصحابنا أظنّه السَيّاري عن بن أبساط قال : لمّاورد ابوالحسن علي المهديّ ، رآه يردّ المظالم ، فقال : يا اميرالمؤمنين (2)

ما بال مظلمنا لاترد ؟ فقال له و ماذاك يا اباالحسن ؟ قال : انّ الله تبارك و تعالي لما فتح علي نبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك و ما والاها لم يوجف عليه بخيل و لاركاب . فأنزل الله علي بنيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) « وَ آت ذالقربي حقّه» فلم يدر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من هم . فراجع في ذلك جبرئيل و راجع جبرئيل (علیه السلام) ربّه فأوحي الله اليه : اَن ادفع فدك الي فاطمه (علیها السلام) فدعاها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال لها : يا فاطمة اِنّ الله امرني اَن اَدفع اليكِ فدك فقالت . قد قبلت يا رسول الله من الله وَ منك ، فلم يزل و کلاؤها فيها حياةَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فلمّا ولي اَبوبكر اخرج منها و كلائها فأتته و سئلته أن يرّدها عليها فقال: لها ایتینی بأسود أو أحمر يشهد لكِ يَشْهَدُلَكِ بذلِكَ فَجائت أميرالمومنين (علیه السلام) و اُمُّ اَيْمَن فشهدا لها فكبت لها بترك التعرضُّ . فخرجت و الكتاب معهاَ فلقيها عمر فقال : ما هذا معكِ يا بنت محمد ؟ قالت : كتاب كتبه لي ابن اَبي قُحافة ، قال: أرينيه فأبت ، فانتزعه مِنْ يدها و نظرفيه ، ثمّ تفل فيه وَمَحاهُ و خرقه ، و قال لها : هذا لم يوجف

ص: 52


1- نورالثقلين ج 5 ص 275
2- تَقِيَّةً گفته است و الّا لقب اميرالمومنين از آن علي بن ابي طالب (علیه السلام) مي باشد و لاغيره . و در غير آن بزرگوار اين لقب را به كاربردن حرام و ممنوع است .

عليه اَبوك بخيل و لاركاب فضعي الحبال (1)

في رقابنا ، فقال له المهدي : يا اَبا الحسن حُدَّ هالي قال: حدّ منها جبل أُحُد وحدّ منها عريش مصر و حد منها سيف البحر وحدّ منها دومة الجندل، فقال له : كلّ هذا ؟ قال: نعم يا اميرالمومنين ، هذا كُلّه ان هذا كلمه ممالم يوجف علي اَهله بِخَیلٍ و لا رِکابٍ ، فقال : کثیر وأنظر فیه (2)

و في الخرائج وَ الجَرائح : في روايات الخاصّة اَن اَبا عبدالله (علیه السلام) قال : اِن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خرج في غَزاة فلمّا انصرف راجعاً نزل في بعض الطريق فينا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

يطعم و الناس معه اِذ اَتاهُ جبرئيل فقال: يا محمّد قم فاركب فقام النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) فركب و جبرئيل معه ، فطويت له الارض كطيّ الثوب حتي انتهي الي فدك، فلمّا سمع اَهل فدِك ، وقع الخيل ظنّوا ، اَنَّ عدوّهم قد جائهم فغلقّوا اَبواب المدينة ، و دفعوا المفاتيح الي عجوز لهم في بيت خارج من المدينة ، و لحقوا برؤس الجبال ، فأتي جبرئيل العجوز حتّی وَ أَخذ المفاتيح ، ثم فتح ابواب المدينة و دارالنبي في بيوتها و قراها فقال جبرئيل : يا محمد هذا ما خصّك الله به و أعطاك دون الناس ، و هو قوله : « وَ ما اَفاء الله علي رسوله من اهل القربي فلله و للرسول » و ذلك قوله : فما اوحفتم عليه من خيل و لاركاب ولكن الله يسلّط رسله علي من يشاء و لم یغزوا المسلمون و لم يطئوها ولكنّ الله اَفاءَها علي رسوله ، و طوفّ به جبرئيل في دورها و حيطانها و غلّق الباب و دفع المفاتيح اليه فجعلها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) في غلاف سفيه و هو معلّق بالرحل، ثم ركب و طويت له الارض كطيّ الثّوب ، فأتاهم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و هم علي مجالسهم و لم یبرحوا ، فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لِلنّاس : قد انتهيت الي فدك و اني قد اَفاء الله عليّ ، فغمز المنافقون بعضهم بعضاً ، فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هذه مفاتيح فدك ، ثم أجرجها من غلاف سيفه ، ثم ركب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و رکب معه الناس ، الی آخر (3)علی بن اسباط روایت كرده كه : چون امام موسی كاظم (علیه السلام) نزد مهدی عباس آمد ، دید كه او ، رد مظالم می كرد (حق مردم را بر می گردانید) فرمودند : چه شده كه رد مظالم ما را نمی كنی (حقّ ما را نمی دهی؟)

ص: 53


1- قال المجلسي (ره) في مرآة العقول : اي الحبال في رقابنا لترفعنا الي حاكم قال تحقيراً وَ تعجيراً و قاله تفريعاً علي المحال بزعمه اي انك اِذا اعطيت ذلك وضعت الحبل علي رقابنا و جعلتنا عبيداً لك اوانك اِذا حكمت علي مالم يوجف عليها ابوك بانها ملكك فاحكمي علي رقابنا ايضاً بالملكيّة و في بعض النسخ ، الجيال ، بالمعجمة اي ان قدرت علي وضع الجبال علي رقابنا فضعي
2- نورالثقلين ج 5 ص 276 و ج3 ص 153 – 155 ، اصول کافی ج1 ، ص 543
3- نورالثقلين ج 5 ص 277 ، الخرائج و الجرائح ، ج1 ، ص 112

گفت : ای اباالحَسَنْ چیست آن حق شما ؟ فرمودند : حق تعالی فدك را بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فتح كرد بدون اعانت و كمك از اسب و شتر و جنگ ، و آیه و آت ذالقربی حقّه را بر ایشان نازل كرد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی دانست كه ذی القربی چه كسانی هستند ، جبرئیل (علیه السلام) مراجعت كرد و از حقّ تعالی سؤال كرد وحی آمد كه فدك را به فاطمه (علیها السلام) رد كنی و آن حضرت هم فاطمه (علیها السلام) را طلبید و فدك را به ایشان رد كرد. مهدی عباسی درصدد آن برآمد كه ، فدك را پس دهد و دستور دهد تا حساب كنند منافع آن را چون محاسبه كردند مبلغ كثیری شد ( آن ملعون ) گفت : هذا كثیر ، این مال بسیار است من در این باره اندیشه می كنم و آخرش هم فدك را رد نكرد .

و در كتاب خرائج و جرائح آمده است كه در روایات شیعه از قول امام صادق (علیه السلام) آمده است كه در روایات شیعه از قول امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه ، رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگی بیرون رفت هنگامی كه برگشت در بعضی از راه ها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم را ديد طعام مي خورند و با مردم طعام ميل فرمود : و مشغول طعام بودند كه ، جبرئیل (علیه السلام) آمد گفت اي محمّد : بلند شو پس سوار شو ، پيامبر خدا هم فرمودند من سوار شدم و جبرئيل هم با هم بودند ، پس زمين را طيّ مي كردم مانند مانند تای كردن جامه و پیراهن ، تا رسیدم به سرزمین فدك پس هنگامی كه شنیدند اهل فدك (یهودیان بنی نضیره)

صدای پاهای مركب های ما را پس فهمیدند كه ، دشمن بر سرشان وارد شده پس درهای شهر را به كوه ها روی ما بستند و كلیدهاي (خانه) را به دست پیرزنی دادند در خانه ای از شهر مدينه، و رفتند بر سر كوه ها ، پس جبرئيل (علیه السلام) نزد آن پیرزن رفت و كلیدهای منازل را از او گرفت پس آن شهر را فتح كرد و خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان آن خانه بود . پس جبرئیلگفت كه خدای عَزَّوَجَلَّ این (فدك) را مخصوص تو قرار داد نه مردم ، و این همان قول خداوند متعال است كه می فرماید: آن چه را كه خداوند بر پیامبرش عطاء كرد و بخشيد و مفتوح گردانید بدون جنگ و حیوانات سواری مانند ( شتر

و اسب و فیل) به دست آمد ، مال خدا و رسول می باشد ، و این بخشش و عطیّه و به دست آوردن فدك و فییء بدون جنگ و خون ریزی بدون اسب و شتر و . . . به دست آمده است و خداوند مسلّط می كند رسول خود را بر كسی كه بخواهد ، و مسلمانان اين را فتح نكردند و جنگ و خون ريزي ننمودند كه به دست آوردند ولا كن خداوند او را بر پیامبرش عطا كرد و جبرئیل در دورخانه های (یهودیان بنی نضیره) می گشت و درهای خانه های آن ها را بست و كلیدها (آن سرزمین فدك) را به دست پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داد . پس آن كلیدها را پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در غِلاف شمشیرش قرار داد . و آن افراد (یهود) هم در مجالس خود بودند و هنوز متفرّق نشده بودند . و پیامبر خدا با پیروزی برگشتند به جایگاه خود ، پس پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : من رسیدم به فدك و من به درستی كه آن چه را (بدون جنگ و وسایل حَربي به دست آمد )

ص: 54

به من عطاء نمود علی رغم اهداف شوم منافقون (پس فرمودند این كلیدهای فدك است (به همه نشان داد ) سپس آن كلید را از میان غِلاف شمشیر در آوردند سپس آن حضرت سوار شدند و مردم هم با آن حضرت ، سوار حیوانات شدند (برگشتند به مقصد و منزلشان) تا آخر حدیث .

في تهذيب الاحكام عن أبيه عن حمّاد بن عيسي عن ابراهيم بن عمرأذینه عن اَبان بن اَبي عيّاش عن سليم بن قيس الهلالی ، عن أميرالمومنين (علیه السلام) قال سمعته یقولُ : کلاماً کثیراً ، ثمَّ قال : و اعطِهِم مِن ذلک کلّه ، سهم ذی القربی الذین قال الله تعالی : اِن کُنتُم آمَنتُم بِاللهِ وَ ما اَنزَلنا عَلی عَبدِنا یَومَ الفُرقانِ یَومَ التَقَی الجَمعانِ . . . عَنی بذی القربی ، و هم الذین قرنهم الله بنفسه و بنیّه (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسولِ وَ لَذِی القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکینِ وَابنِ السَّبیلِ– مِنّا خاصّة وَ لَم یَجعَل لَنا فی سهم الصَّدقَة نَصِیباً ، اکرم الله نبیّه و اَکرَمَنا یطعمنا اوساخَ اَیدی الناس (1)

فقال: « ما اَفاء الله علي رسوله مِن أهل القري فلله و للرسول ولذي القربي و اليتامي و المساكين ، »

في مجمع البيان روي المنهال بن عمر عن علي بن الحسين (علیه السلام) قال : قلت : قوله « ولذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السيل » قال : هم قربائنا ( قربانا ) و مساكينا و اَبناؤ سبيلنا (2)و تهذیب الاحكام آورده ، از سُليم بن قيس كه گوید:

من از امیرمؤمنان (علیه السلام) شنیدم كه فرمودند : مائیم به خدا سوگند كسانی كه خداوند ما را منظور داشته و قصد نموده ، به ذی القربی، آن افرادی كه ، خداوند متعال آنان را به خود نزدیك كرده است و به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرین قرار داد سپس فرموده است آن چه كه : خداوند بر رسولش ارزانی داشته است از اهل قریه ها ( از یهودیان بنی نضیر ) پس از آن خداوند و رسول و ذی القربي و ایتام و مساكین ، منظور ما فقط هستيم و براي ما سهمي از صدقه قرار نداده به خاطر كرامتی كه خداوند ما را گرامی داشته از این كه اطعام كند از چرك ها ( اموال ) كه در دست مردم است و در مجمع البیان از منهال نقل كرده از قول امام سجّاد (علیه السلام) كه گوید عرض كردم به امام سجاد (علیه السلام) مراد از گفتار خداوند متعال كه مي فرمايد : اين اموال خاصّه ذي القربي و ايتام و مساكین و ابن سبیل است چيست ؟ حضرت فرمودند : اینان خویشان و مساكین و درماندگان در راه از ما هستند .

ص: 55


1- نورالثقلين ج 5 ص 278 ، سورۀ انفال ، آیۀ 41 ، تهذیب الاحکام ، ج4 ، ص 126
2- نورالثقلین ، ج 5 ، ص 278

4- و آت ذالقربي حقّه 26 بني اسرائيل، فآت ذالقربي حقّه 38 روم ، فرات قال : جدّثني جعفربن محمّد بن سعيدالأحمسی مُعَنْعَنَاً عن اَبي مريم قال: سمعت جعفر (علیه السلام) يقول : لمّا نزلت ( هذه ، ب . أ) الآية ( وَ آت ذالقربي حقه ) أعطي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمة فدك ، فقال اَبان بن تغلب :(رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ب ) أعطاها ؟ قال : فغضب جعفر((علیه السلام) - ب ) قال : الله اَعطاها فدكاً

در تفسیر فرات : از ابی مریم نقل می كند ، كه گوید : از امام صادق (علیه السلام) فرمود هنگامی كه آیه و آتِ ذي القربی نازل شد پیامبر خدا

(صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیها السلام) عطاء كرد اَبان بن تغلب گفت : رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را عطا كرد .

گوید : امام صادق (علیه السلام) خشمگین شد (برای این كه اَبان گفت : رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عطا كرد یعنی : گویا مطلب برای او بسیار مشكل به نظر می رسيد .)

قال: حدّثنا جعفر مَعَنْعَنَاً: عن اَبي سعيد الخوري قال : لما نزلت ( و آت ذالقربي حقّه ) قال : دعا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمة فأعطاها فدكٌ (1)

فرمود (بلی) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ایشان عطا كرد فدك را و از ابی سعید نقل شده هنگامی كه : آیات و آتِ ذالقُرْبی نازل شد گوید : رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمه (علیها السلام) را خواند ، پس فدك را به آن بزرگوار عطا كرد.

5- وَ آت ذالقربي حقه و المسكين وابن السبيل :

يعني قرابة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و انزلت في فاطمة (علیها السلام) فجعل لها فدك و المسكين من ولد فاطمة و ابن السبيل من آل محمد وولد فاطمة (2)

و آتِ ذالقربی حقّه و المسكین و ابن السبیل

حق ذی القربی و مسكین و ابن سبیل را بده

یعنی قرابت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و آیه درباره شأن حضرت فاطمه (علیها السلام) نازل شده پس فدك را برای ایشان قرار داد و مسكین هم از فرزندان فاطمة زهرا (علیها السلام) می باشد. و ابن سبیل هم از آل محمد (علیه السلام) و از فرزندان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) است .

ص: 56


1- تفسير فرات ص 239 – 240 و ص 322 - 323
2- تفسير قمّي ج 2 ص 18

6- وفيه أخرج ابن حريز عن علي بن الحسين رضي الله عنه قال: قال لرجل من اَهل الشام : أقرأت القرآن ؟ قال: نعم قال : أ فما قرأت في 26 بني اسرائيل : « و آت ذالقربي حقه » قال: و اِنّكم للقرابة الذي أمرالله اَن يوتي حقه ؟ قال : نعم (1)

و ابن حَریز (سنی مذهب ) گوید : علی بن الحسین (علیه

السلام) به آن مردشامي فرمودند : آيا تو قرآن خوانده اي ؟ گفت : بلي فرمود : آيا اين (آيه 26 در سوره بني اسرائيل) را خوانده اي: و (آتِ ذي القربي حقه) : گفت : مگر شما قرابت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند ؟ فرمودند بلي

قوله تعالي : « و ما اَفاء الله علي رسوله مِنْهُمْ فما اَوجفتم عليه من خيل ولاركاب ولكنّ الله يسلّط رسله علي من يشآء الخ » الا فادة الاِرجاع من الفي ء بمعني الرجوع و ضمير « منهم » لبني النضير و المراد من أموالهم

قول پروردگار كه فرمود : وَ ما اَفاءَ الله علي رَسُولِه يعني آن چه را كه خداوند بر پيامبر و رسولش ارزاني فرمود : از چيزهايي كه با جنگ و خون ريزي و بدون اسب و شتر و وسيله جنگي به دست بيايد ، نيامده بلكه خداوند مسلّط مي كند رسول خدا را بر كسي كه بخواهد كلمه اَفاءَ ، (به معني رجوع و برگشت سايه) و ضمير در كلمه مِنْهُمْ به ( يهودان بني نضير ) بر مي گردد و مراد از كلمه منهم يعني از اموالشان ( چون فدك از اموالشان بوده )

و اِيجاف الدّابة تسييرها بإزعاج و إسراع و الخيل الفرس ، و الركاب الإبل و « من خيل و لاركاب » مفعول « فما أوجفتم » و « من » زائدة للاستغراق وَالمعني : والذي اَرجعه الله الي رسوله من أموال بني النضير خصّه به و ملكه وحده ایاه فلم تَسْير وا عليه فرساً ولا اِبلاً بالركوب حتّي يكون لكم فيه حق بل مشيتم اِلي حصونهم مشاة لقربها من الدينة ولكن الله يسلّط رسله علي من يشاء و الله علي كل شي قدير و قد سلط النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) علي بني النضير فله فيئهم يفعل فيه ما يشاءو ايجاف الدّابة ، تاختن با حيوان ، حركت با سرعت است (يعني با اين شرايط نبوده ) و خيل به معني فَرَس و اسب است . و رِكاب به معني اِبِل و شتر است . و « من خِيل و لاركاب » مفعول است براي «فما اَوجفتم» و كلمه مِن ، زائده است براي استغراق (همه را در برگرفتن) و معني اين مي شود آن كه،

ص: 57


1- تفسير الميزان ج 13 ص 99

خداوند به رسولش برگردانيد ( از گروه بني نضير ) اختصاص داد به رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به تنهايي ، اسبي و شتري بر او تاخته نشد . تا اين كه شما در او حقّي داشته باشيد . بلكه شما به طرف قلعه هاي آن ها (يعني يهوديان بني نضير ) رفتيد چرا كه به مدينه نزديك بوديد، ولاكن خداوند ، مسلّط مي كند . رسولش را بركسي كه بخواهد و خداوند بر هر چيزي قادر و توانا مي باشد . و خداوند مسلّط گردانيد نبيّ خود (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر طايفه اي از يهود بني نضير ، پس فييء و فدك (و سرزمين آنان را ) از براي پيامبرش قرار داد . (1)

قوله تعالي : « ما اَفاء الله علي رسوله من اَهل القري فلله و للرسول ولذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل » الخ ظاهرة اَنَه بيان لموارد مصرف الفيئ المذكور في الآية السابقة مع تعميم الفيئي أهل القري أعم من بني النضير و غيرهم .

قول پروردگار متعال كه مي فرمايد خداوند بخشيد براي رسولش از اهل قريه ها ( دهكده ها ) پس براي خداوند متعال و رسولش و خويشان و يتيمان و مساكين و درماندگان در راه ( از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)) اين مطلب بيان است براي موارد مصرف فييء مورد نظر كه ذكر شده در قرآن ، با اين كه فييء و غنيمت البته عموميت دارد . اعم از بني نضير و غير ايشان .

وقوله : « ولذي القربي» الخ المراد بذي القربي قرابة النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) و لامعني لحمله علي قرابة عامة المؤمنين و هو ظاهر و المراد باليتامي الفقراء منهم كما يشعربه السياق و اِنما اُفرد و قدم علي« المساكين » مع شموله له اعتناد بامر اليتامي و قد ورد عن أئمة أهل البيت (علیهم السلام) اَن المراد بذي القربي أهل البيت و اليتامي و المساكين و ابن السبيل منهم (2)

وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ ( وَ المِسْكينَ و ابْنَ السَّبيْلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيراً ) (3)

عَنْ اَبي سعيد قال : لمّا نزلت : « و آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ » أعطي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمة فَدَكَاً (4)

عن اَبي سعيد الخدري قال: لمّا نزلت علي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) « وَ آتِ ذالقُربي حَقَّهٌ » دعا فاطمة فأعطاها فدكاً و العوالي و قال : هذا قسم قسمه الله لكِ ولعقبكِ (5)

ص: 58


1- المیزان ، ج 19 ، ص 203
2- تفسير الميزان ج 19 ص 203
3- سورۀ بني اسرائيل ، آيه 26
4- شواهد التنزيل حافظ حاكم حسكاني ج 1 ص 438
5- شواهد التنزيل ج 1 ص 441 ، شش روايت در اين كتاب اين عالم سني آورده است كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) تحويل دادند .

6- و آنچه خداوند فيئي قرار داد بر رسول خدا ، از كفّار پس شما مسلمين حمله نكرديد بر آن ها به اسب ها و مراكب خود يعني بدون جنگ و قتال به دست آمد و لاكن خداوند مسلط فرمود رسولان خود را بر آن ها و خداوند بر هر چيزي قادر و توانا است .

مسئلة : آنچه از كفّار و مشركين به دست بيايد اقسام زيادي دارد كه ، در كتب فقهيّه متعرّض شده اند يك قسم غنائم دارالحرب است كه بين مجاهدين تقسيم مي شود و يكي از موارديست كه خمس به او متعلق مي گيرد چون خمس غنائم دارالحرب است و استخراج معادن و غَوْص و حلال مخلوط به حرام كه مقدار و صاحبش معلوم نباشد و ارض مُشْتَراي[ خريداري شده] از اهل ذمّه و منافع كسب كه مقدار زائد بر مؤمنه باشد و يك قسم صفاياني ملوك است كه خاصّ به نبّي است و يك قسم انفال است مثل اراضي موات و آجام و بطون ادويه و ميراث مَن لا وارث له ، و آن چه كفّار به اختيار مي دهند مثل فدك و اموال كه اين ها را مي فرمايد .« قُل الانفالُ لِلّه وَ الرَّسُول ، (1) » و خيل و يك قسم فيئي است كه ، از كفّار بدون جنگ و خيل و ركاب به دست مي آيد كه ، مورد آية شريفه است كه مي فرمايد :

« وَ ما اَفاءَ اللهِ عَلي رَسُولِه مِنْهُم » آنچه خداي متعال بر رسول خود فيئي قرار داد و به دست او آمد از اموال كفّار كه « و ما اَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَ لارِكابٍ » پس شما به دست نياورديد به جنگ و جهاد « وَ لكِنَّ اللهُ رُسُلَهُ علي مَنْ يَشاء» خدا مسلّط فرمود رسل خود را بر آن كفّار كه مشيّتش تعلّق گرفته «وَ الله علي كُلِ شيءٍ قَديرٌ» و خداوند بر هر چيزي قادر و توانا است .

سپس خداوند حكم اين فيئي را بيان مي فرمايد :

ما اَفاءَ اللهُ علي رَسولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسولِ وَ لِذِي القُربي وَ اليَتامي وَ المساكينَ وَ ابْن السَّبيل كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً

بَيْنَ الأغنياءِ مِنْكُم وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخذُوُهُ وَ ما نَهاكُم عَنْهٌ فَأَنْتَهوُا عَنْهُ وَ اتقو اللهَ اِنَّ اللهَ شَديدُ العِقاب .

ص: 59


1- سورۀ انفال ، آية 1

و آن چه فيئي فرموده خدا بر رسول او از اهل قري شش سهم مي شود . مطابق آية خمس ، پس از براي خدا است و از براي رسول و براي ذي القربي و يتيميان و مساكين و ابن سبيل تا نبوده باشد . در گردش بين اغنياء از شما و آن چه داد شما را رسول پس بگيريد او را و آن چه نهي فرمود منتهي شويد و بپرهيزيد از مخالفت خدا محققاً خداوند سخت عقاب مي كند .

« ما آفاء الله علي رسوله من اهل القري»

«فللّه» شش سهم مي شود يك سهم مختص به خدا است و بايد به رسول داد كه به مصرفي كه اجازه و اذن دارد از خدا به مصرف برساند .« و للرّسول » و يك سهم مختصّ به پيغمبر است كه به هر نحوي بخواهد صرف كند .

« وَلذِيِ القربي» مفسِّرين عامّه ( سنّي ها ) اقوالي در باب ذي القربي گفتند كه : در آية خمس ذكر شده ولي مطالق مذهب شيعه از اخبار معتبرة قطعيّة الصدور، بلكه ضروري مذهب شيعه است كه مراد ، به ذي القربي ، پيغمبر و ائمّه اطهار (علیهم السلام) هستند كه ، بايد سهم خدا و رسول را هم تقديم آن ها كرد تا به مصارفي كه ، مرضيّ خدا و رسول است صرف فرمايند و اين سهم را كه ، سهم امام (علیه السلام) مي گوئيم و در زمان غيبت، بايد در تحت نظر مجتهد جامع الشرائط كه نايب الامام (علیه السلام)

است صرف نمود و شرطش اعلميت نيست بلي مصارفش بايد طبق نظر مرجع تقليد باشد ، و لِلّهِ سهم ديگر « واليتامي و المساكين وابن السيبل» و ابناء سيبل سادات و ذراري رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه اين سه سهم را سهم سادات مي ناميم و لازم نيست سه قسمت كردن به هر يك از اين سه طائفه داده شود، كافي است و احتياج به اذن مجتهد هم ندارد .

تنبيه : فرق است بين موارد خمس با فيئي ، در مصرف در موارد خمس مسلمين به زحمت به دست مي آورند مانند استخراج معادن و غوّاصی و قتال وجدال و تكسّب و بذل ثمن و حيازت ، خداوند چهار سهم آن را مباح فرمود و خمس آن را براي ارباب خمس قرار داد ولي در فيئي هيچگونه زحمتي براي مسلمين نداشت هيچگونه حقّي براي آن ها قرار نداد ، تمام بايد به مصارف مذكور برسد .(1)

ص: 60


1- اَطْيَبُ البَيان ج 12 ص 470 – 472

وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ وَ المِسْكينَ وَابنَ السَّبيلِ وَ لا تُبْذَّرِ تَبْذيراً

و بده اي رسول اكرم به ذي القربي حق او را و به مسكين و تبذير مسكن تبذير كردني« وَآتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ» اخبار بسيار داريم .

در كافي و برهان و مجمع البيان آورده اند كه ، مراد از ذالقربي ، حضرت فاطمه (علیها السلام) است و حق او فدك است كه بدون خيل و ركاب به دست پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسيد و ملك شخصي آن حضرت بود و نِحله حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) قرار داده بود و در زمان حضرت رسالت

(صلی الله علیه و آله و سلم) در تصرّف حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) بود و ابابكر غصب كرد و در زمان عمرابن عبدالعزيز، به اولاد حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) برگردانيد و باز غصب كردند تا زمان مأمون (ملعون)، او باز ، به اولاد حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) برگردانيد . سپس باز غصب كردند و اخبار در اين باب از طريق سنّي و شيعه بسيار است ، در بحار و تفسير برهان و مجمع البيان و ساير كتب مسطور است و البتّه اين مصداق اتمّ ذي القربي است و منافي با عموم آيه نيست كه ، تمام ائمّه (علیهم السلام) ذالقربي هستند و حق آن ها خمس است ، چنانچه در آية خمس مي فرمايد : « وَ اعْلَموُآ اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيءٍ » فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي القُربي وَ اليَتامي وَ المَساكينِ وَابنِ السَّبيلِ و . . . (1)

كه تعبير بِسَهْمِ امام (علیه السلام) مي شود و اخبار در اطلاق ذي القربي بر ائمّه (علیهم السلام) و تمسّك به اين آيه بسيار داريم در باب زيارات و ادعيه و غير اين ها « وَ الْمِسْكين وابن السَّبيل » نسبت به فقراء و ابناء سبيل غير سادات ، حق آن ها از زكات است و نسبت به فقراء و ابناء سبيل سادات حقّ آن ها از خمس است كه: سهم سادات باشد . (2)

7- وَ آنچه را خدا از آنان ( از یهود ) به رسولش بازگردانده « و بخشیده » چیزی است كه شما برای به دست آوردن آن ( زحمتی نكشیدید ) نه اسبی تاختند و نه شُتري ، ولی خداوند رسولان خود را بر هر كسی بخواهد مسلّط می سازد . و خدا بر هر چیز تواناست .

ص: 61


1- سورۀ انفال ، آيه 41
2- طیب البیان ج 7 ص 240 – 241

آن چه را خداوند از اهل این آبادی ها به رسولش باز گرداند از آن خدا و رسول و خویشاوندان آن حضرت و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است . تا ( این اموال عظیم ) در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد . آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید ( و اجراء كنید ) و از آنچه نهی كرده خودداری نمائید و از ( مخالفت ) خدا بپرهیزید كه خداوند كیفرش شدید است .

شأن نزول

از آن جا كه ، این آیات تكمیل است بر آیات گذشته كه داستان شكست یهود ( بنی نضیر) را بازگو می كند .

شأن نزولش ادامه دارد . بعد از بیرون رفتن یهود « بنی نضیر » « از مدینه » باغ ها و زمین های كشاورزی و خانه ها و قسمتی از اموال آن ها در مدینه باقی ماند . جمعی از سران مسلمین خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند و طبق آن چه از سنّت عصر جاهلیت بخاطر داشتند . عرض كردند : برگزیده های این غنیمت و یك چهارم آن را بگير و بقيه را به ما واگذار تا در میان خود تقسیم كنیم .

این دو آیه نازل شدند و با صراحت گفت : چون برای این غنائم جنگی نشده و مسلمانان زحمتی براي او نكشیده اند ، تمام آن تعلّق به رسول الله دارد و آن حضرت هرگونه صلاح بداند ، تقسیم می كند .

حكم غنائمی كه بدون جنگ به دست می آید به این ترتیب است چنانكه ذكر شد ، حكم غنائم « بنی نضیر »را بیان می كند و در عین حال روشن گر یك قانون كلّی در زمینة تمام غنائمی است كه بدون دردسر و زحمت و رنج ، عائد جامعة اسلامی می شود كه ، در فقه اسلام به عنوان « فی ء » یاد شده است .

می فرماید : آنچه را خداوند به رسولش از آنها بازگرداند چیزی است كه شما برای تحصیل آن نه آسیبی تاختند و نه شتري «وَ ما آفاءَ اللهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْهُم فَما اَوْجَفْتُم عَلَیْه مِنْ خَیْلٍ وَلارِكابٍ » [ «ما در اَفَاءَ الله » « موصوله » است و « مبتدا » وَ « ما » در « فَما اَوْ جَفْتُم عَلَیْه » « نافیه » استو مجموع این جمله خبریه است (آمدن «فاء» بر سر خبر در جائی كه شبیه شرط باشد ، بی مانع است ) و این احتمال نیز داده شده كه اولین « ما » شرطیه و دوّمی با جملة بعد از آن ، جواب شرط است ]

ص: 62

« اَفاءَ» از مادة « فی ء» در اصل به معنی « رجوع و بازگشت » است [ فاءَ یَفیئی فَیئاً برگشت (فاءَ) الظِّلُّ سایه جابه جا شد (فاءَ) الغَنیمَة غنیمت به دست آورد ( فاءَ فَیئاً و فُیُوءاً الاَمْرَ مطلب یا كاری را به سوی آن برگرداند .) ( اَفاءَ اِفاءَةً ) اَلظِلُّ سایه برگشت ( اَفاءَهُ ) اِلي كَذا به سوی چیزی او را برگرداند ( اَفاءَ ) اللهُ عَلَیْهِ مالَ القَومِ خدا ، مال آن مردم را به او داد ( اَفاءَ ) عَلیَ القوم فَیْاً غنیمتی برای آن ها به دست آورد . اَلْفَئيُ سایه، غنیمت خراج، اَفیاء جمع ، [المنجد]

و این كه بر این دسته از غنائم « فَئی » بر وزن شيء اطلاق شده شاید به خاطر آن است كه، خداوندمتعال تمام مواهب این جهان را در اصل برای مؤمنان و قبل از همه برای وجود مقدس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) كه أشرف كائنات و خلاصة موجودات است ، آفریده و افراد غیر مؤمن و گنه كار در حقیقت غاصبان این اموال مي باشند ( هرچند برحسب قوانین شرعی یا عرفی ، مالك محسوب شوند ) هنگامی كه این اموال به صاحبان حقیقی باز می گردد ، شایسته عنوان (فی ء ) است .

كلمه اَوجَفْتُم از ماده « اِیجاف » به معنی «راندن سریع» است كه معمولاً در جنگ ها اتفاق می افتند.

الواجِف سریع ، تند ، اَوْجَفَ الفَرَسَ اسب را مِهْمیز [الت فلزی كه هنگام سواری بر پاشنة چكمه می بندند ، اصل آن در عربی مِهمِز و مهماز و جمع آن مهامِز و مهامیز است ، در فارسی فخیز، هم گفته شده ] تا تند حركت كند، كلمه «خَیْل» به معنی « اسب ها » است .

( جمعی است كه مفرد از جنس خود ندارد )[راغب در مفردات خود می گوید : «خَیْل» در اصل از ما « خیال» است كه به معنی پندار و تصوّرات ذهنی است و «خُیَلاء» به معنی «تكبّر و خود برتر بینی» است چرا كه از یك نوع تخیّل فضیلت ناشی می شود و از آن جا كه وقتی انسان بر اسب سوار می شود غالباً یك نوع غرور و كبر احساس می كند لفظ «خیل » بر اسب اطلاق شده است ، قابل توجه این كه ، «خیل»هم به اسب ها گفته می شود و هم به سواران

كلمه رِكاب از مادة «ركوب» معمولاً به معنی دو شتران سواری می آید ، رَكَبِ رُكُوباً و مَرْكَباً الدَّابَةَ وَ عَلیَ الدابَّةِ ، سوار چهارپا شُد

ص: 63

الركاب جمع رُكِبَ ( الرِكاب ) شترها ، راحِلَةِ واحِد آن از غیر لفظ ، رُكُب و رَكائِب وَ كابات (ركابُ) السحابِ ، بادها ، الرِّكاب ، بسیار سوار شوند . هدف از مجموع جمله ، این است كه : در تمام مواردی كه ، برای به دست آوردن غنیمت هیچ جنگی رخ ندهد غنائم در میان جنگجویان تقسیم نخواهد شد و به طور كامل در اختیار رئیس مسلمین قرار می گیرد ، آن هم با صلاح دید خود . مصارفی كه در آیة بعد می باشد مصرف می كند سپس می فرماید : چنان نیست كه پیروزی ها همیشه نتیجة جنگ های شما باشد . « ولی خداوند رسولان خود را بر هركس بخواهد مسلّط می سازد . » و خداوند بر همه چيز توانا است .

در اين جا يك سؤال مطرح مي شود و آن اين كه :

غنائم يهود (بني نضير) بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار نگرفت بلكه لشكر كشي كردند و قَلْعه هاي يهود را در حلقة محاصره قرار دادند . و حتي گفته مي شود درگيري مسلحانة محدودي نيز رخ داد ؟

در پاسخ بايد گفت : قلعه هاي « بني نضير » چنان كه گفته اند : فاصلة چنداني از « مدينه » نداشت « بعضي از مفسّران فاصله را دو ميل كمتر از 4 كيلومتر ذكر كرده اند » و مسلمانان پياده به سوي قلعه ها آمدند ، بنابراين زحمتي متحمّل نشدند ، اما وقوع درگيري مسلحانه از نظر تاريخي ثابت نيست. محاصره نيز چندان به طول نياميد . بنابراين مي توان گفت : در حقيقت چيزي كه بتوان نام آن را نبرد گذاشت ، رخ نداد و خوني بر زمين ريخته نشد .آية بعد مصرف « في ء » را كه در آية قبل آمده است به وضوح بيان مي كند و به صورت يك قاعدة كلّي مي فرمايد : آنچه را خداوند از اهل اين آبادي ها به رسولش بازگردانده است ، از آنِ خدا و رسول و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است . (وَ ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْل القُري فَلله و للرسول وَلذي القُربي وَاليتامي و المساكين وابن السَّبيل )

يعني اين همانند غنائم جنگ هاي مسلحانه نيست كه، تنها يك پنجم آن در اختيار پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ساير نيازمندان قرار گيرد و چهارپنجم از آن جنگجويان باشد .

و نيز اگر در آية قبل گفته شد كه ، تمام آن متعلّق به رسول خدا است . مفهومش اين نيست كه ، تمام آن را در مصارف شخصي مصرف مي كند بلكه چون رئيس حكومت دين اسلامي و مخصوصاً

ص: 64

مدافع و حافظ حقوق نيازمندان است ، قسمت عمده را در مورد آن ها ضروري كند در اين آيه به طور كلي شش مصرف براي « في ء » ذكر شده

1- سهم خداوند بديهي است خداوند مالك همه چيز است و در عين حال به هيچ چيز نيازمند نيست . و اين يك نوع نسبت تشريفي است تا گروه هاي ديگر كه بعد از آن ذكر شده اند ، هيچ نوع احساس حقارت نكنند و سهم خود را هم رديف سهم خدا محسوب دارند . و ذرّه اي از شخصيت آن ها در افكار عمومي كاسته نشود .

2- سهم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه طبعاً نيازمندي هاي شخصي آن حضرت و سپس نيازمندي هاي مقامي آن بزرگوار و انتظارش را كه ، مردم از او دارند تأمين مي كند .3- سهم ذوي القربي است كه ، بدون شك در اين جا منظور خويشاوندان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و بني هاشم است كه ، از گرفتن « زكات » كه جزء اموال عمومي مسلمين است ، محرومند ( اين تفسير را نه تنها مفسران شيعه كه بسياري از مفسران اهل تسنّن نيز به آن تصريح كرده اند مانند « فخر رازي در تفسير « كبير » « برسوئي» در روح البيان سيّد «قُطْب» در « في ضلال القرآن » و «مراغي» در تفسيرش و «آلوسي» در « روح المعاني» و اصولاً معني ندارد كه ، منظور خويشاوندان عموم مردم باشند چرا كه ، در اين صورت همة مسلمانان را بدون استثناء شامل مي شود زيرا همة مردم خويشاوندان يك ديگرند . در اين كه آيا در ذوي القربي نياز و فقر شرط است يا نه ؟ در ميان مفسران گفتگو است هر چند با قرائني كه در پايان اين آيه و آية بعد است شرط بودن آن صحيح تر به نظر مي رسد .

4 و 5 و 6 سهم يتيمان و مسكينان و درماندگان است . در اين كه : اين سه گروه تنها از «بني هاشم » بايد باشند يا عمومي يتيمان و مستمندان و ابن السبيل ها را شامل مي شود ؟ در ميان مفسران گفتگو است .

عموم فقهاي عامّه ( سنّي ها ) و مفسران آن ها معتقدند :

ص: 65

اين مسأله تعميم دارد در حالي كه رواياتي كه از طريق سنّي ها رسيده است در اين زمينه مختلف است از بعضي استفاده مي شود ، اين سه سهم نيز مخصوص يتيمان و مستمندان و ابن السبيل بني هاشم است در حالي كه در بعضي از روايات تصريح شده كه اين حكم عموميت دارد . از امام باقر (علیه السلام) چنين نقل شد كه فرمود : كانَ اَبي يَقُولُ لَنا سَهْمُ الرَّسُولِ وَ سَهْمُ ذي القُربي وَ نَحْنُ شُرَ كاءُ النّاسِ فيما بَقِيَ « سهم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ذالقربي از آن ها است و ما در باقي ماندة اينسهام با مردم شريكم »)(1) آيات 8 و 9 همين سوره كه توضيحي است براي اين آيه نيز گواهي مي دهد كه ، اين سهم مخصوص « بني هاشم » نيست زيرا در آن سخن از عموم فقراي مهاجرين و انصار است . علاوه بر اين مفسران نقل كرده اند :

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از ماجراي در بني نضير اموالي را كه ، از آن ها باقي مانده بود ، و در ميان «مهاجران» كه عموماً در شرايط سختي در «مدينه» زندگي مي كردند و سه نفر از طايفة «انصار» كه سخت نيازمند بودند تقسيم كرد. و اين خود دليل بر عموميت مفهوم آيه است و اگر بعضي از روايات با آن سازگار نباشد . بايد ظاهر قرآن را ترجيح داد . (2)

اللغة : اَلْفَيء : رد ما كان للمشركين علي المسلمين بتمليك الله اياهم ذلك علي ما شرط فيه يقال : فاء يَفي ء فيئاً اِذا رجع و اَفأته اَنا عليه ، اي : رددته عليه و الإيحاف: الايضاع و هو تسيير الخيل :

أو الركاب من وجف يجف وجيفاً : و هو تحرّك باضطراب . فالإيجاب : اَلإزعاج للسير و الركاب

الإبل و الخصاصة : الاملاق و الحاجة و أصله الاختصاص و هو الانفراد بالامر فكانه انفراد الانسان عمايحتاج اليه و قيل : اَصْله الفرجة يقال للقمر : بدامن خَصاص الغيم اَي فرجته و منه الخص : البيت من القصب لما فيه من الفرج و الشّح و البخل واحد وقيل : اِنَّ الشح بخل مع حرص

النزول: قال ابنُ عباس: نزل قوله « وَ ما اَفاءَ اللهُ علي رَسُوله من اَهل القري » الآيَة في اَمْوال كُفّار أهل القري و هم قريظة و بنوالنضير و هما بالمدينة و فدك و هي من المدينة علي ثلاثة أميال و خيبر و قري عرينة و ينبع

ص: 66


1- مجمع البيان ج 9 ص 216 وسائل الشيعه ج 6 ص 368 حديث 12 از باب 1 ابواب انفال
2- وسائل الشيعه ج 6 ص 356 حديث 4

و ينبع و جعلها الله لرسوله يحكم فيها ما اَراد وَاخبر اَنّها كلهاله . فقال اُناس : فهلا قسمها فنزلت الآية و قيل: اِنَّ الآيةَ الأُولي يبان أموال بني النضير خاصة لقوله : « و ما اَفاء الله علي رسوله منهم » الآية و الثانية يبان الأموال التي اٌصيب بغير قتال و قيل : إنهما واحد و الآية الثانية بيان قسم المال ألذي ذكره الله في الآية الأولي و قال أنس بن مالك :

اُهْدي لبعض الصحابة رأس مشويّ ، و كان مجهوداً فوجه به اِلي جارله، فَتَداولته و تسعة أنفس، ثم عاد اِلي الأول فنزل : «و يؤثرون علي انفسهم و لوكان بهم خصاصه » الآية و عن ابن عباس قال : قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يوم بني النضير للأنصار : « اِن شئتم قسمتم للمهاجرين من أموالكم و دياركم و تشاركونهم في هذه الغنيمة » فقال الأنصار :

بل نقسم لهم مِن اَموالنا و ديارنا و نؤثرهم بالغنيمة ولا نشاركهم فيها فتزلت «ويؤثرون علي أنفهسم» الآية و قيل : نزلت في سبعة ، عطشوا في يوم اُحد فجيي ء بماء يكفي لأحدهم فقال واحد منهم ناول فلاناً حتي طيف علي سبعتهم ، و ماتواولم يشرب أحد منهم فأثني الله سبحانه عليهم و قيل : نزلت في رجل جاء اِلي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

فقال : أطعمني فإني جائع . . .

المعني : ثم بيّن سبحانه حال اَموال بني النضير فقال : « و ما اَفاء الله علي رسول منهم » اي من اليهود الذين أجلاهم ، و اِن كان الحكم سارياً في جميع الكفار الذين حكمهم « فَما اَوْجَفْتُم عليه من خيل و لاركاب » و الإيجاف : دون التقريب و قيل : الأيجاف في البخل و الإيضاع في الوبل و قيل : هُمْ مستعملان فيها جميعاً :

اي : فما أوجفتم عليه خيلاً ولا إيلاً و المعني : لم تسيرُا إليها علي خيل و لا إبل و إنما كانت ناحية من المدينة ( من نواحي المدينة ) يسلِّط إليها علي من يشاء و قوله : « عليه » اَي علي ما اَفاء الله و الركاب : الإبل التي تحمل القوم واحدتها راحلة .اللغة : فيئ : رد كردن آن چه در دست مشركين بوده به مسلمانان ، به اين معني كه خداوند تمليك آنان نمود . به شرط اين كه : چيزي كه با وسايل جنگي مانند شتر و اسب و فيل و تاخت و تازي

ص: 67

نكرده باشند . آري ، بين مسلمانان غنيمت تقسيم مي شود اما اين فيئ و غنيمت خاص بوده براي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و خويشان آن حضرت كه در آيه ذكرشده است پس مسلمانان حقي به آن ندارند چون بدون تاخت و تاز و بدون وسايل جنگي و سواري گرفته شده است و خداوند آن را بخشيد به رسولش و اقرباي آن حضرت ، رأس همه فدك از آن حضرت فاطمه (علیها السلام) بوده و كلمه فاءَ يفي ء فيئاً يعني سايه برگشت چون فاءَ به معني برگشت سايه است در لغت ، و چون فدك هم برگشت به دست فاطمه زهرا (علیها السلام) كه صاحب اصلي آن بوده از اين باب مي گويند فاءَ يَفئي فَيْئاً مانند سايه كه برگردد به جاي خود يعني : برگشت بر او و ( حقّش ) و كلمه ايجاف در قرآن ، معني او يعني بي آرام و حركت براي سير و حركت شتران و اِبِل . . . و كلمه خَصاصه ، اختصاص دادن به فردي (كه چيزي را نياز و حاجت دارد) و اصل اين كلمه خصاصه به اين معني است كه ، اصل آن اختصاص ، از آن يك نفر بودن است .

و گفته شده كه، اصلش فُرْجه بوده كه فُرْجَه به معني رهايي و خلاصي گفته مي شود براي قمر و ماه . روشن شد و هويدا گشت از خصوصيت ابر يعني رها شد و خلاص شدن ماه از زير ابر ، و از همين معني است اختصاص داشتن بيت و خانه از نَي ، از اين كه در او رهايي و خلاصي است يعني خانه اي كه در او قَصَب و ني بود خلاص و رهايي يافت ( از خالي شدن ني ها در خانه ) . به خاطر اين كه از بودن قَصَب و ني و قلم و استخوان و . . . خالي شد و رهايي يافت . و دو كلمه شُحَّ و بخل به يك معني است و هر دو 2 به معني بخل است و به معني حريص و آزمندي آمده است ، و بعضي گفته اند : شُحَّ همان بُخل است به اضافه حِرص و حريص بودن ، خلاصه معني اين است كه ، اين يهود چون ذاتاً بخيلند و حريص و آزمندند . اين مال و فيئي و سرزمين فدك كه به دست مسلمانان افتاد و مال اختصاصي پيامبر خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم)

شد اگر به فرض ، اعلان جنگ نمي شد به آنان ، اين عمل رانمي كردند ، به هر حال بر جان خود ترسيدند كه كشته شوند اگر با مسلمانان مقابله كنند ، ناچار شدند صلح كنند و جنگ نكنند و در نتيجه اين اموال را بخشيدند به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اقرباي آن حضرت يعني پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم او را بخشيد به دختر بزرگوارش حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) اما شأن نزول آيه اين است : ابن عباس مي گويد : گفتار خداي متعال كه فرموده است: خداوند ببخشيد و ارزاني داد به پيامبرش آن چه كه از يهوديان بني نضيره گرفتند از اموال كُفّار، قريه ها و دهكده هاي يهودنشينان بني نضيره كه به آنان

ص: 68

طايفه يهوديان قُريَظْهَ و بنو نضير مي گفتند ، كه اين ها در مدينه بودند و فدك هم تا مدينه سه ميل فاصله دارد (1)

.

و خيبر و قريه اي است كه صاحب چشمه باشد و كلمه عَرينَه به معني جايي كه بيشه زار باشد و خداوند آن را براي رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داد و به آن خبر داده كه همه آن از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است . عده اي از مردم گفتند : آيا نبايد اين غنيمت و فيئي را تقسيم كرد كه ، به همه جنگ جويان برسد ، آيا نازل شد كه فييء و غنيمت اختصاصي است و از آن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و بعضي گفته اند آيه اول بيان مي كند اموال بني نضير را كه خاص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است مانند اين آيه شريفه و ما اَفاءَ الله علي رَسُولِهِ مِنْهُمْ . . . و آيه دوم بيان مي كند اموالي را كه بدون جنگ و خون ريزي مي گيرند و بعضي هم گفته اند : هر دو به يك معني است و آيه دوّم بيان مي كند، تقسيم مالي را كه خداوند متعال در آيه اول ذكر كرده است . و اَنَسِ بن مالك گويد :براي بعضي از صحابه ، گوشت برياني به هديه آوردند ( يا شيرجوشانده ) او را به كنيزي داد ، پس 9 نفر از آن خوردند و سپس به صورت اولش برگشت پس آيه شريفه نازل شد كه فرمود : و ايثار مي كنند بر ديگران (چيزي را كه خود به آن محتاج مي باشند . آيه 9 سوره مباركه حشر و از ابن عباس مرويست كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز بني نضير (كه فتح كردند قلعه فدك را از يهوديان بني نضير) به انصار فرمودند اگر مي خواهيد تقسيم كنيد براي مهاجرين از اموالتان و خانه هايتان، تا در اين غنيمت به آنان شريك شويد . انصار گفتند : بله ما از اموال و خانه هايمان تقسيم مي كنيم براي آنان و در غنيمت آن هم شريك نمي شويم ، بلكه ايثار مي نمائيم پس اين آيه ايثار نازل شد چيزي را كه ، خود به آن محتاج و نياز دارند مي بخشند و ايثار مي كند ، ( به مهاجرين ) و بعضي هم گفته اند : آيه درباره هفت نفر كه در روز جنگ اُحُد ، تشنه بودند ، نازل گشته است ، به مقدار آبي كه براي يك نفر كفايت مي كرد نه همه ، يكي از آن هفت نفر گفت به فلاني بدهيد به همين صورت تا به هفتمين نفر كه رسيد هيچ كدامشان آب نياشاميدند تا اين كه همه آن هفت نفر در حال تشنگي به

ص: 69


1- ميل در عربي به معني مسافتي به اندازة مَدّ بَصَر تا چشم كار مي كند و ببيند در روي زمين يا 4 هزار ذِراع گفته مي شود كه هر ذراعي ، نيم متر مي باشد .

شهادت رسيدند ، پس خداوند سبحان آنان را تمجيد و ستايش كرد ، و بعضي هم گفته اند كه : درباره مردي نازل شده كه ، آمد خدمت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و عرض كرد: اي رسول خدا مرا طعام بده كه گرسنه ام .

معنا : سپس خداوند سبحان بيان مي كند حال اموال و دارايي بني نضير را پس فرمودند : و آن چه كه خداوند بر رسولش ارزاني فرموده از اموال آن ها يهودياني كه ، ترك جَلا و وطن كردند ، و اگر چه در جميع كُفار حكم آنان جاري است، آن كفاري كه حكمشان يكي است : پس آن چه ، از اسب و شتر گرفته نشده (بدون خون و خون ريزي و جنگ ) و بعضي ها گفته اند ايجاف (تاختن اسب و شتر) بدون تقريب و نزديك شدن و گفته شده كه ايجاف در بُخل است و ايضاع جنبانيدن و حركت دادن ، بانگ فرياد در شتر است . و بعضي هم گفته اند هر دو با هم استعمال گردد و به يك معني آيند.يعني : شما بر او نتاختيد نه با اسب و نه با شتر ، و معني اين است كه ، شما به سوي آن حركت و سير نكرديد به وسيله اسب و شتر و همانا اين (فدك) در ناحيه اي از مدينه بوده و خداوند كسي را كه بخواهد بر او مسلّط مي گرداند (و مسلط گردانيد پيامبر و رسول خود را (صلی الله علیه و آله و سلم))

ولاكن الله يسلّط رسله علي من يشاء اَي يمكنهم من عدو هم من غير قتال . بأن يقذف الرعب في قلوبهم جعل الله اَموال بني النضير لرسوله خالصة يفعل بها ما يشاء فقسمها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بين المهاجرين و لم يعط الأنصار منها شيئاً اِلا ثلاثة نفر كانت بهم حاجة و هم اَبو دجانة و سهل بن حنيف و الحارث بن الصمة ثُمَّ ذكر سبحانه حكم الفيي ء فقال : « ما اَفاء الله علي رسوله من أهل القري » اَي من أموال كفار أهل القري «فَللّه» يأمركم فيه بما اَحب «و للرّسول» بتمليك الله أياه «ولذي القربي» يعني أهل بيت رسول الله و قرابته و هم بنو هاشم « و اليتامي و المساكين و ابن السبيل » منهم لأنّ التقدير ولذي قرباه و يتامي أهل بيته و مساكينهم و ابن السبيل منهم و روي المنهال بن عَمرو عن علي بن الحسين (علیه السلام) قال : قلت قوله : «ولذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل» قال: هم قربانا و مساكينا وَ اَبناء سبيلنا و قال جميع الفقهاء : هم يتامي الناس عامة و كذلك المساكين و اَبناء السبيل و قد روي اَيضاً ذلك عنهم (علیهم السلام) و روي محمدبن مسلم عن اَبي جعفر (علیه السلام) آنه قال: كان اَبي يقول لنا : سهم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و سهم ذِي القربي و نحن شركاء الناس فيما بقي و الظاهر يقتضي اَن ذلك لَهُم سواء كانوا اَغيناء اَوْ فقراء و هو مذهب الشافعي و قيل : اِنَّ مال الفي ء للفقراء من قرابة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و هم بنوهاشم و بنوالمطلب و روي عن

ص: 70

الصادق (علیه السلام) اَنه قال : نحن قوم فرض الله طاعتنا و لنا الأنفال و لنا صفوالمال يعني ماكان يصطفي لرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من فره الدواب و حسان الجوار والدرة الثمينة و الشي ء الذي لانظيرله (1)

والمعني : ثمّ حثَّ سبحانه نبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) علي اِيتاء الحقوق لمن يستحقها علي كيفته الإنفاق فقال: « وَ آت ذالقربي حقه » معناه و أعط القرابات حقوقهم التي أوحيها الله لهم في اَموالكم عن ابن عباس والحسن و قيل: اِن المراد قرابة الرسول .

يعني:

وگفتار پروردگار كه فرموده است بر آن چه كه خداوند ارزاني فرمود براي رسولش و كلمه الركاب به معني اِبل و شتري است كه : متحمّل ( بار ) قوم مي شود به تنهايي كه حركت و كوچ كنند .

ولاكِن خداوند مسلّط مي نمايد فرستادگانش را بر كسي كه بخواهد .

يعني : آنان را تمكين و قدرت مي دهد بر دشمنانشان ، بدون جنگ و قتل ، به اين كه ، ترس و رعبي از پيامبرش در دل آن ها مي اندازد . خداوند متعال اموال بني نضير را براي رسولش قرار داده خالصاً و خداوند انجام مي دهد به وسيله اين عمل ، آن چه را كه بخواهد .

پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن اموال را تقسيم كرد بين مهاجرين و چيزي به اَنصار نداد مگر به سه نفر كه مورد حاجت و نياز بودند مانند اَبودُجانه و سهل بن حُنَيف و حارِث بن صمه ، سپس خداوند سبحان ذكر كرده حكم فييء را پس فرمود : آن چه را كه خداوند ارزاني فرمود بر رسولش از اهل دهكده هاي ( بني نضيره ) يعني : از اموال اهل كفّار ، اهل قريه ها ، پس آن براي خداوند است (كه بخشيده به رسولش) خداوند شما را امر مي فرمايد : در اين مورد به چيزي كه دوست دارد و براي رسولش به بخشيدن و دادن و تمليك به آن حضرت و ذِي القربي يعني : اهل بيت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و خويشان و قَرابت آن بزرگوار و آنان بني هاشم اند و ايتام و مساكين و ابن سبيل از آنان مي باشند . چون تقديرو فرض اين است كه ذي القربي و يتيمان اهل بيت آن حضرت است و مساكين (مستمندان) و ابن سبيل (درماندگان در راه ) از همان اهل بيت (علیهم السلام) محسوب مي شوند و منظور مي باشند و منهال بن عَمرو از امام زين العابدين (علیه السلام) روايت كرده كه : گويد به آن حضرت عرض كردم : و ذي القربي و اليتامي

ص: 71


1- مجمع البيان ج 9 ص 429 – 432

و المساكين و ابن السبيل كيانند ؟ فرمودند : آنان قُرَبا و خويشان ما هستند و مساكين و اَبْناءالسبيل از ما هستند (شاهد منظور آية مذكوره است ) و جميع آقايان فقهاء قائلند كه ، اينان يتيمان مردمند به طور عام و كلّي و همچنين مساكين و اَبناء السبيل (غير از مساكين و ايتام و ابن سبيل در آية مورد نظر كه گفته شد از اهل بيت (علیهم السلام)) محسوب مي شوند نه به طور عام .

و ايضاً روايت شده است كه اين افراد مانند يتيمان و مساكين و ابناء السبيل، هم از اهل بيتند (علیهم السلام) و محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) روايت كرده كه فرمودند : پدرم (امام سجّاد (علیه السلام)) مي فرمودند : اين افراد از ما اهل بيت مي باشند (نه به طور عام و كلّي) يك سهم از آن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و يك سهم مال ذِي القربي مي باشد و ما هم با مردم شريك هستيم در مابقي ، و ظاهر اقتضاء مي كند اين مطلب براي آن ها مساوي باشد ، چه اَغنياء و چه دولت مند باشند ، چه فقير و ندار ، و البته اين مذهب و راه و روش شافعي است و بعضي گفته اند : اين كه مال فييء براي فقراء از خويشان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد كه ، آنان بني هاشم و بني مطلّب اند و روايت شده است از امام صادق (علیه السلام) كه فرمودند : ما قومي هستيم كه ، طاعت ما را خداوند واجب كرده و انفال (غنيمت ، هِبَه و بهره) از ماست و صفو مال (برگزيده مال ) براي ما است .يعني آن چه كه برگزيده و مُصفّي است براي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از برگزيدن حيوانات و جنبندگان و كنيزان خوب و دُرّ پر قيمت و پر بهاء و چيزي كه نظيري ندارد .

معني: سپس خداي سبحانه نبيّ خود (صلی الله علیه و آله و سلم) ترغيب مي كند بر اِيتاء و دادن حقوق كسي كه ، به نحو انفاق استحقاق دارد پس فرمود : وَ آتِ ذَالقُرْبي حقّه ، و بده حق خويشان را و معناي او اين است كه ، حقوق قرابات و خويشاني را كه خداوند احياء فرموده است ، از آن هايي كه گرفتيد بده . ( كه در اموال شما هست ) . اين از ابن عباس و حسن مرويست و گفته شده كه ، مراد قرابت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است .

عن السدي قال : اِن علي بن الحسين (علیه السلام) قال : لرجل مِن أهل الشام حين بعث به (علیه السلام) عبيدالله بن زياد اِلي يزيد بن معاوية : اَقرأت القرآن ؟ قال: و اِنكم ذوالقربي الذي اَمرالله اَن يؤتي حقّه ؟ قال نعم : و هو الذي رواه اَصحابنا عن الصادقين و أخبرنا السيد أبوالحمد مهدي بن نزار الحسيني قراءة قال : حدثنا أبوالقاسم عبيدالله بن عبدالله الحسكاني قال : حدثناالحاكم ابواحد أبو محمد قال: حدثنا ( عبدالله )

ص: 72

عمربن أحمدبن عثمان بيغداد شفاهاً قال : أخبرني عمربن الحسن بن علي بن مالك قال : حدّثنا جعفربن محمد الاحمسي قال : حدّثنا حسن بن حسين قال : حدّثنا اَبو معمر سعيد بن خيثم و علي بن القاسم الكندي و يحيي بن يعلي و علي بن مسهر عن فضل بن مرزوق عن عطية العُوفي عن اَبي سعيد الخُدري قال : لما نزل قوله : « وَ آت ذالقربي حقّه » اَعطي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمة فدكاً قال عبدالرحمن بن صالح : كتب المأمون الي عبدالله بن موسي يسأله عن قصة فدك فكتب اِليه عبدالله بهذا الحديث راه الفضيل بن مرزوق عن عطية فردَّ المأمون فدكاً اِلي ولد فاطمة (علیها السلام) « وَ المسكينو ابن السبيل » معناه : و آت المسكين حقه الذي جعله الله لَهُ مِنَ الزكاة و غيرها و آتَ المجتاز المنقطع عن بلاده حقه اَيضاً (1)

از سُدّي نقل شده كه گفته است امام زين العابدين (علیه السلام) به مردي از اهل شام فرمودند : (در وقتي كه ابن زياد (ملعون) آل الله را به سوي يزيدبن معاويه (ملعون) فرستاد) كه آيا قرآن خوانده اي؟

گفت : مگر شما ذَوِالقربي و خويشاني هستيد كه : خداوند امر فرمود : به اين كه حقّشان را بده ؟ فرمودند بلي ، و اين مطلب را اصحاب و ياران ما ( راويان شيعه ) از دو امام امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نقل كرده اند و به ما خبر داده ابواحمد مهدي بن نزار حسيني و او گفت حديث كرد ما را از ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله حِسكاني و او گويد حديث كرد ما را حاكم ابواحد اَبومحمد او گفت : حديث كرد ما را عبدالله عمربن اَحمدبن عثمان بن بغداد ، شفاهاً (رو در رو) گفت مرا خبر داد عمربن حسن بن علي بن مالك ، گفت : ما را حديث كرد و خبرداد جعفر بن محمد احمسي ، ما را حديث كرد و خبر داد اَبو معمّر سعيد بن خيثم و علي بن قاسم كِندي و يحيي بن يعلي و علي بن مسّهَر ، از فضيل بن مرزوق از عطيّه عوفي از ابي سعيد خُدري ، گفت : هنگامي كه اين آيه شريفه : وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ نازل شد .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام) عطاء كرد . عبدرحمان بن صالح گفت : مأمون عباسي نوشت به عبدالله بن موسي و از حكايت فدك از او پرسيد . پس عبدالله بن موسي حكايت فدك را براي او نوشت و اين حكايت و حديث را فضيل بن مرزوق روايت كرده از عطيّه عوفي ، پس مأمون عباسي فدك را رد كرد به فرزندان فاطمة زهرا (علیها السلام) و مسكين و ابن سبيل ، معناي او اين است كه : و بده حق

ص: 73


1- مجمع البيان ج 9 ص 243

مسكين را كه خداوند ، قرار داده براي او از زكات و غير زكات و بده حقّ كسي را كه از بَلَد و شهرش (دستش) قطع شده

8- قوله : « و ما اَفاءَ الله علي رسوله منهم » يعني من اليهود الذين أجلاهم من بني النضير و اِن كان الحكم سارياً في جميع الكفّار اِذا كان حكمهم فالفيء ردّ ماكان للمشركين علي المسكين بتمليك الله ايّاهم ذلك علي ما شرط فيه يقال : فاء يفيء فيئاً اِذا رجع وَ اَفأته عليه اِذا رددته عليه و قال عمربن الخطاب و معمر ، مال الفَييء و هو مال الجريه و الخراج و الفئ وَ كلّ ما رجع من اَموال الكافرين اِلي المؤمنين سواء كان غنيمة او غير غنيمة ، فالغنيمة ما اخذ بالسيف فأربعة أخماس للمقاتلة و خمسة للذين ذكرهم الله في قوله : « و اعلموا اَنما غنمتم . . . الآية (1)»

و قال كثير من العلماء « ان اَلْفيئ المذكور في هذه الآية هو الغنيمة و قال قوم : مال الفيء خلاف مال الصدقات لأن مال اَلْفيئ اوسع فأنه يجوز اَن يصرف في مصالح المسلمين ، و مال الصدقات انما هو في الاصناف الثمانية ، و قال قوم : مال الفيء يأخدمنه الفقراء من قرابة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) با جماع الصحابة في ز من عمرابن الخطاب ، و لم يخالفه فيه احد اِلّا الشافعي ، فانّه قال: يأخذمنه الفقراء و الاغنياء ، و اِنّما ذكروُا في الآية لأنهم منعوالصدقة ، فبيّن الله اَن لهم في مال الفي ء حقّاً .

و قال عمربن الخطاب مال بني النضير كانَ فيأ لرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خاصّة ، « ولذي القربي » قرابة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من بني هاشم و بني عبدالمطلب و قيل: جعل ابوبكر و عمرسهمين ، سهم رسوله و سهم قرابة من الأغنياء في سبيل الله و صدقة عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ذكره قتادة ، و الباقي في اهل الحاجة من اطفال المسكين الذين لا أباً لهم ، و ابن السَّبيل المنقطع به من المسافرين في غيرمعصية الله .

ص: 74


1- سورۀ انفال ، آيه 41

يعني:

ت : از اهل قريه ها ، از اموال كفّار اَهل دهكده ها

«پس براي خداوند است » امر مي كند شما را در مورد آن به چيزي كه خداوند دوست دارد و «براي رسول » به اين كه خداوند او را ملك پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده و ذي القربي منظور اهل بيت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و خويشان آن حضرت و آنان بني هاشمند «و اِيتام و مساكين و ابن سبيل از آنان مي باشد از امام زين العابدين (علیه السلام) مرويست كه : اينان قُرَباء و خويشان و مساكين ( مستمندان ) و ابن سبيل ( در راه ماندگان ) ما هستند تا اين كه فيء بين اَغنياء جِداً نباشد كه تكاثر و تفاخر كنند به وسيله آن. يا اين كه دست دولت جاهل قرار نگيرد. اما گفتار خداوند كه فرمود : و آن چه كه خداوند بر رسولش ارزاني فرموده از (اموال) (يهود بني نضير) آن ها يعني : از يهودياني كه ترك وطن كرده بودند اگر چه حكم در جميع كفّار جاري است وقتي كه حكم چنين باشد ، پس فييء و غنيمت از مشركين رد مي شود به مسكين و مستمندان ، به اين كه خداوند تمليك آن قرار داده است ، اين را بناء بر شرطي كه در او وجود دارد .

گفته مي شود فاء يفيء فَيْئاً و اَفاته عليه يعني سايه برگشت اين مال هم به آنان بر مي گردد .

و عمر خطاب و معمّر گفته اند : مال الفييء اموال في همان اموال جِزيه و خراج است و فيئي و هر چيزي كه ، از اموال كافرين گرفته مي شود و به مؤمنين تعلّق دارد مساويست چه غنيمت باشد يا غير غنيمت پس غنيمت آن چيزي است كه با شمشير گرفته مي شود . پس چهار قِسم ، مال جنگ جويان و مقاتِلين است و پنج قسمت مال كساني كه خداوند آنان را در قرآن ذكر كرده و فرموده وَ اَعْلَموا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلذِيِ القُرْبي وَ الْيَتامي وَ المساكينِ وَ ابْنِالسَّبيلِ اِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ . . . (1)

و بدانيد كه آن چه در جنگ به دست آورده ايد همانا براي خدا است پنج يك آن و براي پيغمبر و براي نزديكان و يتيمان و بينوايان و درماندگان راه اگر ايمان آورديد به خدا . و بسياري از علماء گفته اند : كه فييء مذكور در اين آيه غنيمت است و عده اي گفته اند مال فيء خلاف مال صدقات است چون مال الفَييء وسيع تر است ، به خاطر اين كه جايز است كه در مصالح مسلمين او را تصرّف كرد ولي مال الصدقه را در هشت مورد مصرف مي شود . و عده اي گفته اند : فقراء از قرابت و خويشان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از مال الفَييء مي گيرند به اتّفاق و اِجماع صحابه و ياران در

ص: 75


1- سوره انفال ، آيه 41

زمان عمربن الخطاب و احدي در اين مخالفت نكرده مگر شافعي ، چرا كه او گفته است : از اين فيئي هم فقراء مي گيرند و هم اَغنياء و همانا ذكر كردند در آيه كه (قرابات و خويشان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)) از صدقات (واجب) منع شده اند ، پس خداوند متعال مال الفيء را : براي آنان بيان فرموده است در حقيقت، و عمربن الخطاب گفته است : مال بني نضير فيئي و غنيمت است براي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط و ذي القربي خويشان و اقرباي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از فرزندان بني هاشم و بني عبدالمطّلب است و گفته شده كه ابوبكر و عمر دو سهم قرار دادند يك سهم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و سهم قرابت از اَغنياء در راه خدا و صدقه از براي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ، اين مطلب را قَتاده ذكر كرده و باقي براي اهل حاجت از اطفال مسكين است . آن افرادي كه پدر ندارند و ابن سبيل كه بين راه مانده است در مسافرين البته مصرف او بايد در غير معصيت خدا باشد .

و قال يزيد ابن رومان : الغنيمة ما أخذ من دارالحرب بالقتال عنوة و قيل : كانت الغنائم في صدرالاسلام لهؤلاء الاصناف . ثم نسخ بما ذكره في سورة الانفال : بالخمس و الباقي للمحاربينذكره قتادة ، والذي نذهب اليه اَن مال الفي ء غير مال الغنيمة ، فالغنيمة كل ما اَخذمن دارالحرب بالسيف عنوة مما يمكن نقله اِلي دارالاسلام ، و ما لايمكن نقله الي دارالاسلام ، فهو لجميع المسلمين ينظر فيه الامام و يصرف انتفاعه الي بیت المال لمصالح المسلمين .

والفي ء كل ما اخذ من الكفّار بغير قتال اوانجلاء اهلها و كان ذلك للنّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) خاصة يضعه في المذكورين في هذه الآية ، و هو لمن قام مقامه من الأئمّة الراشدين ، و قد بيّن الله تعالي ذلك ، و مال بني النضير كان للنبي خاصّة ، و قد بيّنه الله ، بقوله :

« و ما اَفاء الله » يعني ما رجعه الله ورده « علي رسوله منهم » يعني من بني النضير ثم بين فقال « فما اَوجفتم عليه من خيل و لاركاب » اَيْ لَمْ توجُفوا علي ذلك بخيل ولاركاب والإيحاف الإيقاع ، و هو تسيير الخيل و الركاب و هو من وجف يجف و جيفاً و هو تحرك باضطراب ، فالايجاف الإزعاج للسير و الركاب الابل « ولاكنّ الله يسلط رسله علي من يشاء » من عِباده حتي يقهروُهم و يأخذوا مالهم «والله علي كل شي قدير» ثم قال مبيناً من استحّق ذلك فقال « ما اَفاءَ الله علي رسوله من اهل القري» يعني بني النضير « فلله و للرسول و لذي القربي » يعني اهل البيت رسول الله « اليتامي

ص: 76

وَ المساكين و ابن السبيل » من اَهل بيت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لأن تقديره ولذي قرباه ويتامي اَهل بيته ، وابن سبيلهم ، لان الأف واللام تعاقب الضمير ، و ظاهره يقتضي اَنّه لهؤالاء سواء كانوا اَغنياء او فقراء (1)

ثم قال : « و آت ذالقربي حقه » و هو أمر من الله لنبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) اَن يعطي ذوي القربي حقوقهم التي جلعها الله لهم فروري عن ابن عبّاس والحسن : انهم قرابة الانسان و قال علي بنالحسين

(علیهما السلام) : هم قرابة الرسول و هو الذي رواه ايضاً اصحابنا ، و روي انه لمّا نزلت هذه الآية استدعي النبي

(صلی الله علیه و آله و سلم) و أعطاها فدكاً و سلمه اليها و كان و كلاؤ ها فيها طول حياة النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) فلما مضي النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) أخذها ابوبكر و دفعها عن النحلة و القصّة في ذلك مشهورة ، فلمّا لم يقبل بيّنتها ، و لا قبل دعواها طالبت بالميراث ، لأن من له الحق اِذا منع منه من وجه جازلَهُ اَنْ يتوصل اليه بوجه آخر ، فقال لها : سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يقول ( نحن معاشر الأنبياء لانورث ماتركناه صدقة ) فمنعها الميراث أيضاً وكلا مهما في ذلك مشهور، لانطول بذكره الكتاب (2)

يعني :

و يزيدبن رومان گفته است : غنيمت چيزي است كه : از دارالحرب و جنگ گرفته شود به قتال و جنگ كردن از روي عَنْوَة و قهر و چيرگي و بعضي گفته اند : غنائم در صدر اسلام براي اين گروه و اصناف بوده سپس اين حكم نسخ و باطل شده در سوره انفال با مسئله خمس و باقي مال محاربين و جنگ كنندگان است كه ، اين مطلب را قتاده ذكر كرده است و آن كه ، نظر و عقيده ما مي باشد اين است كه ، مال الفيئ غير از مال الغنيمت است هر چيزي كه ، در جنگ و دارالحرب گرفته شود با شمشير از روي قهر و چيرگي از چيزهايي كه نقل او ممكن است به دارالسلام و آن چه كه نقلش ممكن نيست به دارالسلام ، پس او براي جميع مسلمانان است كه ، البتّه به نظر امام معصوم (علیه السلام) و منفعت او را به صرف بيت المال مصالح مسلمانان مي كند .

ص: 77


1- تبيان شيخ طوسي ج 9 ص 560 - 562
2- تبيان شيخ ج 6 ص 468

و فيء هر آن چه كه از كفار بدون جنگ و خون ريزي و بيرون كردن اهلش را و آن فقط مال شخص پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه ، آن را صرف موارد مذكور در آيه مي كند . و همچنين ائمّه (علیهم السلام) بعد از آن حضرت اين اختيار را دارند و خداوند متعال اين مطلب را بيان فرموده مال بني نضير (يهوديان بني نضير) فقط مال پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است ، و خداوند حكم او را بيان فرموده آن جا كه ، آيه شريفه مي فرمايد: آن چه را كه ، خداوند بر رسولش ارزاني فرمود : يعني آن چه را كه ، خداوند برگردانيد به رسولش از يهوديان بني نضير سپس بيان كرد و فرمود : پس آن چه كه ، به اسب و شتر نگرفتيد (و بدون تخت و تاز به دست آورديد و بدون سير و حركت دادن اسب و شتر و جَف به معني تحرّك با اضطراب است، پس ايجاف ، حركت سير شتر است . ولاكن خداوند مسلّط مي كند رسولان خود را بر كسي كه بخواهد از بندگانش تا اين كه ، آن ها را مقهور و مغلوب نمايند و بر آن ها غالب و قاهر شوند و مالشان را بگيرند و خداوند بر هر چيزي قادر است ) سپس بيان فرمود كسي را كه ، مستحقّ گرفتن آن مال است پس فرمود « آن چه كه ، خداوند بر رسولش بخشيد از اهل قريه ها : يعني : يهوديان بني نضير ، پس مال خدا و رسولش و ذي القربي يعني : اهل بيت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و يَتاما و مساكين و ابن سبيل از اهل بيت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است چون تقدير اين كلام اين است كه ، ولِذي القربي براي خويشان و اقرباي و يتيمان اهل بيت آن حضرت است ، و ابن سبيل هم از اهل بيت آن بزرگوار منظور است ، چون الف و لام بعد از ضمير آمده است ، و ظاهرش اقتضاء مي كند كه ، اموال از براي اين افراد باشند ، حال ثروت و اَغنيا باشند يا فقير و ندار »

پس گفته است وَ آتِ ذَالقُربي حقّه : بده حق ذي القربي را و خداوند متعال امر فرمود كه ، حقوق ذي القربي و خويشان را كه ، خداوند براي آنان قرار داده از اموال (يهوديان بني نضير) بدهد . پس از ابن عباس و حسن روايت كرده اند كه (اين ذي القربي) آنان خويشان انسان مي باشند و امام زين العابدين (علیه السلام) فرمودند : آنان قرابت و خويشان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اند (حق همين است ) و اصحاب ما هم همين را روايت كرده اند و روايت شده هنگامي كه ، اين آيه نازل شد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) خواند و فدك را به آن بزرگوارعطاء كرد و تسليمش نمود . وكيلان آن حضرت روي آن كار مي كردند در حيات زندگاني پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبكر او را گرفت و از باب نِحْلَه و بخشش او را خارج كرد و تحويل بيت المال داد و گفت : مال مسلمانان است (نه مال فاطمة زهرا (علیها السلام)) و اين حكايت

ص: 78

مشهور است و هنگامي هم كه شاهدان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) را قبول نكرد و آن حضرت طلب ميراث كرد زيرا كسي كه ، صاحب حق باشد وقتي منع شود حقّش از راهي جايز است كه از راه ديگري مالش به او برسد ، به آن حضرت گفت از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه گفت : ما گروه انبياء ارث نمي گذاريم آن چه مي ماند از مال ما صدقه است ، پس ميراث آن حضرت را هم نداد و كلام و سخن در اين مطلب مشهور است كه ، اين جا طول نمي دهيم .

9- « اَفآءَ الله عَلي رَسولِهِ » جعله له فيئاً خاصّة والايجاف من الوجيف و هو السيرالسريع و منه قوله عليه الصلاة و السلام في الاِفاضة من عرفات

« ليس البّر بايجاف الخيل و لاايضاع الإبل علي هَيْنتكم » و معني « فَما اَوْ جَفْتُمْ » فما اَوجفتم علي تحصيله و تغنمه خيلاً ولاركاباً ، و لاتعتبم في القتال عليه و إنما مشيتم اليه علي اُرجلكم .

و المعني : أنّ ما خوّل الله رسول من أموال بني النضير شي ء لم تحصلو بالثقال و الغلبة ، ولكن سلطه الله عليهم و علي ما في اَيديهم كما كان يسلط رسله علي أعدائهم فالأمر فيه مفوّض اليه يضعه حيث يشاء ، يعني : اَنه لا يقسم قسمة الغنائم التي قوتل عليها و أخذت عنوة و قهراً ، و ذلك أنهم طلبوا القسمة فنزلت لم يدخل العاطف علي هذه الجملة ، لانها بيان للأولي ، فهي منها غير أجنبية عنها ، بينلرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ما يضع بما اَفاء الله عليه ، و أمره اَن يضعه حيث يضع الخمس من الغنآئم مقسوماً عَليَ الأقسام الخمسة (1)

«وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ » وصي بغير الوالدين مِنَ الأَقارِب بعد التوصية بهما ، و اَن يؤتوا حقّهم ، و حقّهم اِذا كانوا محارم كالأبوين و الولد ، و فقراء عاجزين عن الکسب و کان الرجل موسراً : اَن ینفق علیهم عند اَبي حنيفة : والشافعّي لايري النّقیصَةً اِلّا علی الولد والوالدین ، فحسب وَ اِن كانوا مياسير أو لم يكونوا محارم : كأبنا العمّ ، فحقّهم صلتهم بالموّدة و الزيارة و حسن المعاشرة و المؤالفة علي السَّراء و الضَرّاء و المعاضدة و نحو ذلك « و المِسْكينَ وَابنَ السَّبيل » يعني و آت هؤلاء حقهم من الزكاة و هذا دليل علي اَن المراد بما يؤتي ذو القرابة من الحقّ : هو تعهدهم بالمال و قيل : اَراد بذي القربي أقرباء رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) (2)

ص: 79


1- تفسير كشاف زمخشري ، ج 4 ص 501 – 502
2- تفسير كشاف ، زمخشري ، ج 2 ص 619

11- قوله تعالي « وَ ما اَفاء الله علي رسوله منهم فما أوجفتم عليه من خيل ولاركاب ولكن الله يسلط رسله علي من يشاء و الله علي كل شي ء قدير »

قال مُبَّرَدُ : يقال فاء يفي ء اِذا رجع و اَفاء الله اِذا رده و قال الأزهري: الفي ء ما رده الله علي اَهل دينه من اَموال من خالف أهل دينه بلا قتال . اِما باَن يجلوا عن اَو طانهم و يجلوها للمسلمين اَويصالحوا علي جزيه يؤدونها عن رؤو سهم أو مال غير الجزية يفتدون به من سفك دمائهم ، كما فعله بنوالنضير حين صالحو رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) (1)

يعني :«آن چه كه خداوند بر رسولش ارزاني فرمود و بخشيد براي او فيئ قرار داد فقط و ايجاف از جِيف به معني سير و حركت سريع است و از همين است گفتار آن حضرت در افاضه و كوچ كردنش از عرفات كه فرمود : نيكي به ايجاف و تخت و تاز اسب و شتر نيست و معني اين است : پس آن چه كه به زحمت نيفتاديد برتحصيلش (به وسيله وسائل جنگي ، شمشير زدني ، تاخت و تاز اسبي و شتري ) و غنيمتي كه به وسيله اسب و شتر و زحمت در جنگ ، به دست آورده باشيد نبوده ، بلكه شما فقط سعي كرديد و برانگيخته شديد و به سوي آن رفتيد و با پاهاي خود حركت كرديد اما فعاليّتي از قبيل جنگ كردن و تاخت و تاز اسب و شتر و شمشير انجام نداديد و معني اين است كه : آن چه كه خداوند ، به رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) عطا كرد از اموال (يهوديان) بني نضير چيزي را كه شما با سنگيني و سختي و غلبه تحصيل و به دست نياورديد ، ولاكن خداوند مسلّط كرد پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر آنان و برآن چه كه ، در دستشان بود . هم چنان كه ، رسولانش را مسلّط مي كند بر دشمنانش پس امر در اين مطلب به پيامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار مي شود كه ، هر جا خواست و هر طوري صلاح ديد انجام مي دهد » يعني : تقسيم نمي شود قسمت غنائمي كه ، به خاطر او جنگ بر او شده و از باب قهر و غلبه گرفته باشد . (چون مسلمانان طلب قسمت مي كردند پس اين آيه نازل شد كه ، اين قابل قسمت نيست ) و اين عطف ، بر اين جمله نمي شود به خاطر اين كه ، بيان حال جمله اولي را مي كند پس اين مطلب اصلاً از اين جمله اَجْنبي و بي گانه است . بين رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و آن چه كه قرار مي دهد به آن چه كه ، خداوند بر ايشان

ص: 80


1- تفسیر کبیر ، فخر رازی ، ج29 ، ص 284

عطا كرده و امر فرموده كه ، اين را قرار دهد جايي كه ، يك پنجم از غنائم را قرار مي دهد . كه تقسيم بر پنج قسمت مي شود .«و بده حق ذي القربي را» و توصيّه كرده به غير والدين از اقارب «ديگر» بعد از توصيّه به آن دو و اين كه ، حقشان را بدهد و حقّشان وقتي است كه ، مَحارم باشند : مانند پدر و مادر و فرزند و فقراء عاجزند از كسب و به دست آوردن مال ، و مرد قدرت مالي ندارد كه بر آنان انفاق كند در نزد مذهب و رأي ابي حنيفه و شافعي صلاح نمي داند نفقه را ، مگر بر فرزند و والدين پس اين كافي است و اگر قدرت مالي دارند و بر آنان آسان است (انفاق) يا اصلاً مَحارم نباشند ، مانندپسران عمو ، پس حقشان صله و نيكي به آنان است ، به وسيله مودّت و دوستي و زيارت و ديدار آنان و حُسن معاشرت و برخورد با آنان و الفت و اُنس با آنان در آسان و سختي ها ، و كمك به آنان و امثال آن .

«و مسكين و ابن السبيل يعني مستمندان و در راه مانده يعني : حقشان را بده از زكات ، و اين دليل بر اين است كه : مراد به آن چه كه ، به ذي القربي و خويشان مي دهد از حق و حقوقشان آن متعهد شدن آنان را به مال و بعضي گفته اند (خداوند ) اراده كرده به ذي القربي و خويشان اَقربا و خويشان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است گفتار خداوند متعال كه ، فرموده : و آن چه را كه ، خداوند بر رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) مي دهد پس آن چيزي است كه ، شما آن را به وسيله اسب و شتر به دست نياورده ايد . بلكه خداوند مسلّط كرد رسولان خود را بر كسي كه مي خواهد و بر هر چيزي هم قادر است . مُبرّد (كه از لُغَويّين است) گفته است،گفته مي شود : فاءَ يفيء اِذا رَجَعَ وَ اَفاءَ الله اِذا رَدَهُ يعني مانند سايه كه ، بر مي گردد خداوند هم برگردانيد (حق) پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را و به ايشان رد كرد . «اموالي كه ، از يهوديان بني نضير گرفتند » و اَزْهَري كه او هم از لغويّين است » گفته است فيء چيزي است كه خداوند او را رد كرده بر اهل دينش از اموال كسي كه : مخالف اهل دينش مي باشند بدون جنگ و خون ريزي به اين كه ، آنان از وطنشان بيرون رفته اند و مسلمانان : جايگاهشان را گرفته اند . يا اين كه بر آنان مصالحه كرده اند كه ، جِزيه بدهند و به رئيسشان جِزيه بدهند يا اين كه مالي بدهند غير از جِزيه به جاي اين كه خونشان ريخته نشود ، كما اين كه بني نضير هنگامي كه با پيامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مصالحه كردند .

علي اَن لكل ثلاثة منهم حمل بعير مما شاءوا سوي السلاج و يتركوا الباقي فهذا المالي هوالفي ء و هو ما افآء الله علي المسلمين ، اَي رده من الكفار اِلي المسلمين و قوله ( منهم ) اِي من يهود بني النضير و قوله ( فما اَوْجفتم ) يقال و جف الفرس و البعير يجف و جفاً و وجيفاً و هو سرعة السير و أوجفه

ص: 81

صاحبه اِذا حمله علي السير السريع و قوله ( عليه ) اي علي ما افاء الله و قوله (من خيل و لاركاب ) الركاب ما يركب من الإبل واحدتها راحلة ولا واحد لها من لفظها و العرب لايطلقون لفظ الراكب الا علي راكب البصير و يسمون راكب الفرس فارساً و معني الآية اَن الصحابة طلبوا من الرسول عليه الصلاة والسلام اَن يقسم الفي ء بينهم كما قسم الغنيمة بينهنم فذكرالله الفرق بين الأمرين و هو اَن الغنيمة ما أتعبتم أنفسكم في تحصيلها و أوجفتم عليها الخيل و الركاب بخلاف الفي ء فإنكم ما تحملتم في تحصيله تعباً فكان الأمر فيه مفّوضاً اِلي الرسول يضعه حيث يشآء ثم اِنه تعالي ذكر حكم الفي ء فقال « ما اَفاء الله علي رسوله من اَهل القري فلله و لرسول ولذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل، قال صاحب الكشاف : لم يدخل العاطف علي هذه الجملة ،لأنها بيان للأولي فهي منها و غير أجنبيته عنها وَ اعلم أنهم اَجمعوا علي اَن المراد من قوله ( ولذي القربي ) بنوهاشم و بنو المطلب » قال الواحدي كان الفي ء في زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مقسوماً علي خمسة أسهم أربعة منها لرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خاصّة و كان الخمس الباقي ، يقسم علي خمسة أسهم سهم منها لرسول الله اَيضاً و الأسهم الأربعة لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل

و اما بعد وفاة الرسول عليه الصلاة و السلام فللشافعي فيما كان من الفي ء لرسول الله قولان ( اَحدهما ) أنه للمجاهدين المرصدين للقتال في الثغور لأنهم قاموا مقام رسول الله في رباط الثغور ( و القول الثاني) اَنه يصرف اِلي مصالح المسلمين من سد الثغور و حفر الأنهار و بناء القناطر يبدأ بالاَهم فالاهم هذا في الأربعة اَخماس التي كانت لرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و اَما السهم الذي كان له من خمس الفي ء فانّه لمصالح المسلمين بلاخلاف (1)

قوله تعالي ( وَ آتِ ذالقربي حَقَّهُ و المسكين و ابن السبيل . . . )

اعلم اَن هذا هوالنوع الرابع من أعمال الخير و الطاعة المذكورة في هذه الآيات و فيه مسائل

( المسألة الاولي ) قوله ( و آت ) خطاب مع من ؟

ص: 82


1- تفسير كبير فخر رازي ج 29 ص 283 – 285

يعني :

به اين كه براي هر سه نفري از آنان يك بار شتر از هر چه كه ، خواستند بدهند مگر صلاح و باقي را ترك كنند . پس اين مالي همان فيئ است و آن همان چيزي است كه ، خداوند بر مسلمانان بخشيد . يعني : از كفّار گرفت و به مسلمين رد كرد و داد (يعني از يهوديان بني نضير ) و گفتار پروردگار متعال «فما اوجفتم» كه شما با جنگ تاخت و تاز نگرفتيد گفته مي شود ، وجف الفرس و البعير: يعني چيزي كه با اسب و شتر با سرعت بگيرند تاخت و تاز كنند وقتي كه حمل شود بر سير و حركت و گفتار آن كه فرمود: (عليه) يعني : بر آن چه كه خداوند متعال ارزاني فرمود و بخشيد . و گفتارش كه، فرموده : (من خيل و لاركاب) يعني بدون تاخت و تاز به وسيله اسب و شتر آن چه كه سوار بر شتر مي شوند كه تنها (اكثر اوقات) راحله آن ها بوده و عرب لفظ راكب را فقط بر راكب بصير و آگاه حمل مي كند . و راكب و فرس را فارس گويند و معني آيه اين مي شود :

كه صحابه و ياران از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب كردند كه : فيئ را بينشان تقسيم كنند هم چنان كه غنيمت را بينشان تقسيم مي كند : پس خداوند متعال ذكر فرمود كه ، بين آن فرق است و آن اين است كه : غنيمت چيزي است كه ، با تعب و رنج و زحمت به دست مي آيد و با تاخت و تاز اسب و شتر و امثال آن به دست مي آيد ولي فيئ چنين نيست چون شما متحمل رنج و زحمت نشده ايد در مسير او بلكه امر واگذار به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مي شود كه او را هر كجا كه خواست قرار مي دهد و مي نهد . سپس خداوند متعال متذكر فيئ شده است و حكم او را بيان مي فرمايد : پس فرمود : «آن چه را كه خداوند به پيامبرش بخشيد از اهل قريه هاي (يهود بني نضير) مال خدا و مال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

و مال ذي القربي و يتيمان و مساكين و ابن سبيل است . صاحب كشّاف (در تفسيرش) گفته است : اين جمله با جمله ديگر اصلاً بي گانه است و اصلاً با هم فرق دارند . و علماء اجماع و اتّفاق دارند كه مراد از گفتار خداوند كه فرموده ذي القربي و خويشان يعني : فرزندان هاشم و عبدالمطلّب است . واحدي گفته است : فيئ درزمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بر پنج سهم تقسيم مي شده چهار قسم از آن پنج قسم فقط مال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و يك پنجم باقي به پنج سهم تقسيم مي شود يك سهم از آن پنج سهم نيز مال رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) است و چهار سهم ديگر مال ذي القربي و يتيمان و مساكين و ابن سبيل مي باشد و اما بعد از وفات (شهادت) پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در نزد شافعي ، در چيزهاي كه فيئ باشد ، (گويد) دو قول است» يكي از آن

ص: 83

دو قول اين كه : براي مجاهدين است كه آماده جنگ مي شوند در مرزهاي (اسلامي) چرا كه اين ها قائم مقام رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند . در حفظ مرزها و قول دوم اين است كه : به مصرف مصالح مسلمين مي رسد ، از ساختن سد و پل ها و كندن جوي ها و كانال ها و ساختن پل ها و به اَهَّمْ ابتدا مي شود اين چهار پنجم است كه مال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و اما سهمي كه از يك پنجم فيئ است پس او براي مصالح مسلمانان مي شود ، بدون خلاف و اختلاف

گفتار خداي متعال كه فرموده اند : «و حق ذي القربي و مسكين و ابن سبيل را بده و عطاء كن ، بدان كه اين نوع چهارم از اعمال خير و طاعت مذكوره در اين آيات كريمه ، در او مسائلي وجود دارد مسئله اول : گفتار خداي متعال است كه فرموده است و حقه آنان را بده ، اين خطاب به چه كسي مي باشد» در اين مطلب و اين مسئله دو قول است .

فيه قولان :

( القول الاول) اَنّه خطاب للرسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فأمره الله اَن يؤتي أقار به الحقوق التي و جَبَتْ لهم في الفي ء و الغنيمة ، و أوجب عليه اَيضاً اخراج حق المساكين و أبناء السبيل ايضاً من هذاين المتالين وَالقول الثاني أنه خطاب للكل ، و الدليل عليه أنه معطوف علي قوله ( وقضي ربك ألاتعبدوا الا اِياه و المعني :اَنك بعد فراغك من برّالوالدين ، يجب أن تشتغل بِبِرّسائِرِ الأرقارب، الأقرب فأالأقرب ، ثم با صلاح أحوال المساكين وَ اَبناء السبيل ).

و اعلم اَن قوله تعالي ( و آت ذالقربي حقه ) مجمل(1) و ليس فيه بيان أن الحق ماهو ؟ و عندالشافعي رحمة الله عليه اَنه لايحب الانفاق الاعلي الولد والدالدين و قال : قوم يحب الانفاق علي المحارم بقدر الحاجة و اتفقّوا علي اَن من لم يكن من المحارم كأبناء العم فلا حق لهم الا الموادة و الزيارة و حسن المعاشرة و المؤالفة في السّراء و الضّراء . اما المسكين و ابن السبيل فقد تقدم و صفهما في سورة التوبة في تفسير آية الزكاة و يحب اَن يدفع الي المسكين ما يفي بقوته وقوت عياله ، و أن يدفع الي ابن السبيل ما يكفيه من زاده و راحِلَتِه الي أن يبلغ مقصده (2)

ص: 84


1- مجمل نيست بلكه مسلم منظور حضرت زهراء (علیها السلام) است ده ها روايت از شيعه و سنّي داريم : اما اين سنّي مسله را ابهام و كتمان گذاشته و حقّ را عِناداً بيان نكرده است .
2- تفسير كبير فخر رازي ج 20 ص 192 – 193

12- محمدبن يعقوب : عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن حمّاد بن عيسي عن ابراهيم بن عمراليماني عن اَبان بن اَبي عيّاش عن سُليم بن قيس ، قال سمعت اَميرالمؤمنين سلام الله عليه يقول : نَحنُ واللهِ الَّذینَ عنی الله بذی القربی ، الَّذین قَرَنَهُمُ الله بِنَفسهِ و بنبیّه (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : « ما اَفاءَ اللهُ و علي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَ للرَّسُولِ وَ لِذِي القُربي وَ اليَتامي و المساكين وَ ابن السَّبيل » منّا خاصّة وَلم يجعل لنا سهماً في الصَّدقة اكرم الله بنيّه ، وَ اَكرمنا اَنْ يُطِعمنا أوساخ ما في اَيدي النّاس (1)

يعني :قول اول : خطاب به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است پس خداوند ايشان را امر مي فرمايد به اين كه ، حق و حقوق خويشان خود را بدهد در فيئ و غنيمت و هم چنين بر ايشان واجب فرموده كه ، حق مساكين و اَبناء السبيل ( درماندگان در راه ) را از اين دو مورد اخراج كنند.

قول دوم : اين كه خطاب است به همه و دليل او اين است كه ، عطف است بر گفتارش كه فرموده است : وَقَضي رَبُّكَ اَلّا تَعْبُدُ اِلّا اِيّاهُ . . . (و حكم كرد پروردگار تو كه پرستش نكنيد مگر او را . . . ) و معني اين است كه ، تو بعد از فراغ خود از نيكي والدين واجب است به اين كه ، مشغول نيكي به اقارب و خويشان باشي پس اقرب فاالاَقْرَب ، يعني آن كسي كه نزديك تر است به تو در نيكي او ، حقّ او را رعايت كن. سپس به سراغ اصلاح احوال امور مساكين (مستمندان) و در راه ماندگان بپرداز و بدان كه گفتار پروردگار كه فرموده : حق ذي القربي و خويشان را بده . مجمل و سخن كوتاهي است و در او بيان نيست كه حقّ چيست(2) ؟ و نزد شافعي معني اين است كه ، واجب نيست انفاق بر ولد و والدين و گفته است : گروهي گفته اند كه ، انفاق بر محارم (مَحْرَم و خُودي) به قدر حاجت و نياز مي باشد و اتّفاق دارند بر اين كه ، كسي كه از محارم و خودي ها نباشد مانند عمو پس حقي ندارد مگر به مودّت و دوستي و زيارت و ديدار و بازديد و حسن معاشرت و الفت داشتن در خوشي و سختي ها و اما مسكين و ابن سبيل پس وصفشان در سوره توبه در تفسير آيه زكات آمده است (اِنَّما الصَّدَقاتُ

ص: 85


1- تفسير برهان ج 7 ص494 كافي ج 1 ص 453 ح 1
2- مُجمل نيست بلكه مسلم منظور حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) مي باشد ، صدها روايت از شيعه و سنّي در اين مورد موجود است ، اما اين سنّي مسئله را در تنگ گاه ابهام گذاشته است .

لِلْفُقَراءِ وَ المَساكينِ وَ العامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الغارِمينَ وَ في سبيلِ الله وَ ابنِ السَّبيلِ فَريضَةً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَليمٌ حَكيمٌ )

جز اين نيست كه ، صدقات براي بينوايان و درويشان و كارگران بر آن ها و دل به دست آورندگان و در آزاد كردن بندگان وام داران و در راه خدا و درماندگان راه راست واجب است از خداوند و خدا او است داناي حكيم آيه 60 سوره توبه ، واجب است كه ما بقي قوت خود و مابقي قوت عيال را به مسكينبدهند و اين كه ، ابن سبيل بدهند آن چه كه او را كفايت مي كند از زاده راحله راه او ، تا اين كه ، به مقصد و وطنش برسد . محمّد بن يعقوب از علي بن ابراهيم از پدرش از حمّاد عيسي از ابراهيم بن عمريماني از اَبي عيّاش از سُيلم بن قيس ، نقل كرده كه ، گويد از اميرمؤمنان علي (علیه السلام) شنيدم كه مي فرمود : « آن چه كه خداوند بر رسولش از اهل قريه ها (يهوديان بني نضير) بخشيد و ارزاني فرمود پس آن از خدا و رسول و ذي القربي و يتامي و مساكين و ابن سبيل منظور ما هستيم فقط : يعني موارد مائيم نه غير ما ، و براي ما خداوند سهمي از صدقات قرار نداد (چون صدقات واجب بر ما حرام است) به خاطر گرامي داشتن نبيّ خود (صلی الله علیه و آله و سلم) ولي ما را گرامي داشت . از اين كه از اموال چركين كه ، در دست مردم مي باشد استفاده كنيم ( اين را براي ما قرار نداده است )»

عن اَبي عبدالله (علیه السلام) قال : ( وَ ما اَفاءَ الله . . . )

قال : «الفي ء ما كان من اَموال لم يكن فيها هِراقة دمٍ اَوْ قتل والانفال مثل ذلك هو بمنزلته » (1)

عن محمد بن مسلم عن اَبي جعفر (علیه السلام) قال: سمعت يقول: « الفي ء والأنفال ما كان من ارض لم يكن فيها هرِاقة من الدماء ، و قوم صُولحوا أعطوا بأيديهم و ما كان مِن اَرض خَرتِهِ اَوبطون أودية فهو كلّه من الفيء فهذا لِلّهِ و لرسوله (صلی الله علیه و آله و سلم) و فما كان لله فهو لرسُوله (صلی الله علیه و آله و سلم) يضعه حيث شآء و هو لِلامام (علیه السلام) بعدالرسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و قوله : « وَما اَفاءَ اللهُ علي رَسُولِهِ مِنْهُم فَما اَوْجَفْتُم عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لارِكابٍ » . قال: اَلا تري هو هذا وَ امّا قوله : «ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري » فهذا بمنزلة المَغْنم كان اَبي (علیه السلام)

ص: 86


1- برهان ج 7 ، ص 495 ، تهذيب ج 4 ، ص 133 ، ح 371

يقول ذلك وليس لنا فيه غير سَهْمين : سَهْم الرسول و سَهْم القُربي ، ثم نحن شُركاء الناس فيما بقي عَنْ منصور ابن حازم عن زيد بن علي (علیه السلام) »(1)

قال: قلت له : جُعلتُ فِداك : قول الله عزّوجّل :

« ما اَفاءَ اللهُ علي رَسُولِه مِنْ اَهْلِ القُري و لِلرَّسُولِ ولذِيِ القُربي » قال: القربي هي والله قرابتنا (2)

عن عبدالله بن حمّاد عن عمروبن اَبي المِقدام عن اَبيه قال: سألتُ اَبا جعفر (علیه السلام) عن قول الله عزّوجلّ «ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي القربي وَ اليَتامي وَ المَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيل » . فقال اَبوجعفر (علیه السلام) «هذاه الآية نزلت فينا خاصّة ، فما كان لله و للرسول فهو لنا ، و نحن اُولوالقُربي و نحن المساكين لاتذهب مَسْكَنَتنا من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) » و نحن اَبناء السبيل فلا يُعْرَف سبيل الله اِلّا بنا والأمركله لنا (3) محمدبن يعقوب : عن علّي بن محمّد بن عبدالله عن بعض أصحابنا اَظنّه السّياري عن عليّبن ابساط قال : لمّا ورد ابوالحسن (علیه السلام) علي المَهدي رآه يَردّ المَضالم فقال :

« يا اَميرالمؤمنين ما بالُ مَظلمَتِنا لا تُرَدّ » ؟

فقال : لَهُ وَ ما ذاكَ با اَباالحَسن ؟ قال: «اِنَّ الله تبارَك وَ تعالي لَمّا فتح عَلي نَبيّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَدَك وَ ما والاها لَمْ يوجف عليها بخيل و لارِكابِ فَأنزل اللهُ عَلي نبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) :« وَآتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ» فَلَمْ يَدْرِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مَنْ هُمْ فَراجٍع في ذلك جبرئيل (علیه السلام) و راجع جبرئيل (علیه السلام) ربّه فَأوحي الله اِلَيْهِ اَنْ ادْفَعْ فَدَكَ اِلي فاطمة فدعاها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال لها : يا فاطمة اِنَّ اللهَ أمَرَني اَنْ اَدْفَع اِلَيْكِ فَدَكَ فقالت : قد قَبلِتُ يا رسول الله مِنَ اللهِ وَ مِنْكَ فَلَمْ يَزَلْ وُكَلاؤها فيها حياة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فلمّا وَلِيَ اَبوبكر أخْرَجَ عنها وُ كَلاءَها فَاَتَتْهُ فَسألته اََنْ يَرُدَّها عليها فقال لَها : ائيتني بأسِوَد أواَحمر يشهد لكِ بذلك فجاءت بِأميرالمومنين (علیه السلام) وَ اُمّ اَيْمَنْ فَشَهِدا لَها ، فَكَتَب لها بِتَرْكِ التَعَرُّض فخرجتْ وَ الكِتابُ مَعَها فَلَقيَها عُمَر ، فقال : ما هذا مَعَكِ يا بِنْتَ مُحَمَّدٍ؟

ص: 87


1- برهان ج 7 ص 495 ، تهذيب ج 4 ص 134 ج 376
2- برهان ج 7 ص 495 ، تأويل الآيات ج 2 ص 677 ج 1
3- برهان ج 7 ص 495 ، تأويل الآيات ج 2 ص 677 ج 2

قالت: كتابٌ كتبه لي ابنُ اَبي فما فَة قال : أربنيه فَاَبَتْ فانْتزَعَهُ مِنْ يَدِها وَ نَظَرَ فيهِ ثمّ نَقَلَ فيه وَ مَحاه و خَرَّقه فقال لها : هذا لم يُوجَفْ عليه بِخَيْلٍ وَلارِكابٍ فضعي الجِبال في رِقابنا (1)

فقال له المَهدي : يا أبا الحسن ، حَدّهالي . فقال: « حَدّ منها جَبَلُ اُحُد و حَدٌّ منها عَريش مِصر (2)»

وحَدٌ منها سِيفُ البحر (3) وحدٌّ منها دُومَة الجَنْدَل (4)

فقال له : كلّ هذا ؟ قال : « نعم يا أميرالمومنين هذا كُلُّه اِنَّ هذا كُلَّهُ ممّالم يُوجِفْ عليٌ اَهْله رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) »

بَخيلٍ وَ لارِكابٍ فقال: كَثيرٌ وَ اَنْظُرُ فيهِ

عن الرُّيان بن الصَّلْت عن الرضا (علیه السلام) قال : « قوله تعالي : « وَ آتِ ذالقُربي حَقَّهُ » خصوصيَّةٌ خَصَّهُم الله العَزيزٌ الجّبار بهاء وَ اصطفاهُم علي الاُمَّة قال : فلمّا نَزَلَتْ هذه الآيَةُ عَلي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال : اُدْعوالي فاطمة فَدُعيت له فقال : يا فاطمة قالَت لَبيكَ يا رسول الله فقال(صلی الله علیه و آله و سلم) هذه فَدَك و هي ممّالم يُوجَفْ عَلَيْهِ بَخيلٍ وَلارِكابٍ و هي لي خاصّةً دون المسلمينَ وقد جَعَلْتُها لَكِ لما اَمَرَني اللهُ تعالي بِهِ فَخُذبها لَكِ وَ لِوُلْدِكِ (5)

يعني :

از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه فرمودند :

وَ ما اَفاءَ الله از آن چه خداوند ارزاني و عطا فرمودند :

حضرت فرمودند : فيئ از اموالي است كه با ريختن خون يا كشتن نيست و به دست نيامده و انفال (غنيمت) هم به منزلت آن است مانند و مثل همان است .

ص: 88


1- قال المجلس رحمة الله عليه في البحار ج 48 ص 157 ح 29 : الجبال قوله : فضعي الجبال في بعض النسخ بالحاء المهملة و يحتمل اَنْ يكون حيئنذ كنايةً عن الترافع الي الحُكّام بأنْ يكون قال ذلك تعجيزاً لها و تحقيراً لشأنها اَو المعني اَنّك اِذا أُعطيت ذلك وضعت الحبال علي رقابنا بالعبودية اَوانّك اِذا حكمت علي ما لم يُوجف عليها بخيل بأنها ملككِ فاحكمي علي رقابنا أيضاً بالملكية وفي بعضي النسخ بالجيم أي اِن قدرت علي وضع الجبال علي رقابنا جزاءً بما صنعنا فافعلي
2- عَريش مصر: مدينة كانت اوّل عمل مصر من ناحية الشام علي ساحل بحر الروم « مرا صدالاطلاع ج 2 ص 935 »
3- يسف البحر « ساحله ( المعجم الوسيط ماده سيف )
4- دُومة الجَنْدَل : قيل هي من أعمال المدينة حصنٌ علي سبقة مراحل من دمشق بينها و بين المدينة « مراصدالاطلاع ج2 ص 542 »
5- برهان ج 4 ص 552 عيون اَخبار الرضا (علیه السلام) ج 1 ص 211 باب 23

محمّد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) روايت كرده كه گويد : شنيدم كه امام باقر (علیه السلام) فرمودند : فيئ و انفال كه از زمين مي باشند در آن خوني ريخته نشده (و جنگي نشده ) بلكه يك گروهي مصالحه كردند خودشان با دست خودشان عطاء كردند و آن چه از زمين است از راه هاي زمين يا از بطون و دل زمين و يا وادي رودخانه ها به دست مي آيد پس تمام آن موارد از فيئ مي باشد پس آن مال خدا و رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) است و آن چه مال خداوند است پس آن مال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد و هر جا كه خواست او را قرار مي دهد (يا به هر كه خواست ) پس آن ، از آن امام (علیه السلام) است و بعد از رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) (هر طوري كه بخواهيد اختيار تام دارد ) و گفتار خداي متعال كه مي فرمايد : و آن چه كه خداوند به رسولش مي بخشد (از اموال اهل قريه ها و يهوديان بني نضير) پس او به منزلة مَغْنَم و غنيمت است پدرم مي گفت : و براي ما غير از دو سهم نيست سَهم رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و سهم قربي و ما شريك مردم هستيم در ما بقي، منصور ابن حازم از زيدبن علي (علیه السلام) نقل كرده كهگويد : به او گفتم به قربان شما گفتار پرورگار كه مي فرمايد : آن چه كه ، خداوند بر رسولش بخشيده است از اهل قريه ها ، و براي رسول و براي ذي القربي است منظور چيست و كيست ؟

گفت : قُرَباء ، به خدا قسم خويشان ما هست:

از عبدالله بن حمّاد از عمُربن اَبي المِقدام از پدرش نقل كرده كه گويد : از امام باقر (علیه السلام) در مورد قول و گفتار پروردگار متعال كه مي فرمايد : آن چه كه خداوند بر رسولش بخشيده از اهل دهكده ها (طايفه بني نضير) پس از آن خدا و از آن رسول و از آن ذي القربي و از آن يتيمان و از آن مساكين و از آن درمانده در راه مي باشد ؟ فرمودند : اين آيه در حقّ ما (اهل بيت (علیهم السلام)) فقط نازل شده پس آن چه كه مال خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد پس آن از ما هست و مائيم خويشان نزديك به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و مائيم منظور از مساكين (در آيه) و تو مسكين بودن ما را از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از ياد مَبَر (يعني: مورد نظر آيه منظورش ما هستيم نه غير از ما يعني اين موارد به دست ما بايد برسد كه ما هر طوري خواستيم عمل كنيم ) و ما اَبناء سبيل و در راه ماندگان هستيم يعني افراد ابن سبيل كه در راه از توشه و زاد سفر لنگ مي مانند و بايد اموالي به ايشان داد تا به مقصدش برسد از خاندان ما اهل بيت (علیهم السلام) مي باشد پس ابن سبيلي و درمانده راهي غير از ما نشناخته نشده (البته در باب صدقات واجب مانند زكات

ص: 89

و كفّار است چنان چه در آيه 60 سوره توبه گذشت فقراء و مساكين و ابن سبيل عامه مردم اند كه منتسب به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نيستند ( از نظر سيادت)) : و امر و دستور قرآن در اين مورد همه از آن ما مي باشد .محمّد بن يعقوب از عليّ بن محمّد بن عبدالله از بعضي اصحاب ما روايت كرده اند كه ، گمان مي كنم آن شخص سيّاري باشد از علييّن اَبساط نقل كرده كه ، گفت : آن مطلبي كه ، ما بين امام موسي بن جعفر (علیه السلام) و بين مهدي عباسي بوده كه ، امام (علیه السلام) به او فرمود : چرا حق ما را (از طريق ظلم و ستم و زور و عدواناً گرفتند) پس نمي دهي ؟ او گفت : اي ابوالحسن حد و حدود او چيست و چه مقدار مي باشد تا بدهم (دروغ گفت ، پس نداد) حضرت فرمودند : خداوند تبارك و تعالي هنگامي كه فدك و چيزهاي ديگري را بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فتح كرد آن چيزهايي كه به وسيله اسب و شتر فتح نشد و جنگي و خون ريزي صورت نگرفت پس خداوند بر پيامبر خودش (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل فرمود كه : حقه ذي القربي و خويشتن (خود) را بده و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمي دانست كه منظور از ذي القربي چه كساني است پس جبرئيل (علیه السلام) برگشت محضر خداوند قادر از آن سوال كرد . پس برگشت از جانب پروردگارش و عرض كرد : خداوند مي فرمايد : فدك را رد كن به سوي فاطمه (علیها السلام) پس پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) را احضار كرد و فرمود : اي فاطمه خداوند متعال به من امر فرموده كه ، فدك را به سوي تو رد كنم ، پس حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) عرض كردند : قبول نمودم يا رسول الله از خداي متعال و منّان و از تو پس پيوسته حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) وكيلاني بر آن گماشته بود كه : روي آن كار مي كردند در حيات و زندگاني رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) (پس از شهادت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)) ابوبكر كه روي كار آمد وكيل هاي آن حضرت را از سرزمين فدك اخراج كرد .

پس حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) آمدند و حق خود و فدك را طلبيد . ابوبكر به ايشان گفت : براي من يك سياه و يا سرخي ( مرد شاهد و بيّنه ) بياور تا شهادت و گواهي به نفع تو بدهد بر اين موضوع پس حضرت رفت اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه و اُمِّ اَيْمَن رضوان الله تعالي عليها را آورد به عنوان شاهد (با اين براي ايشان لزومي نداشت شاهد بياورد چون آن بزرگ وار صاحب يَد و ملكيّت بود اما با همين حال براي اتمام حجّت آورد) پس نوشت و فدك را به ايشان داد . بدون متعرض شدن كسي يعني كسي متعرّض حق ايشان نگردد پس بيرون رفت و عمربن الخطاب با ايشان برخورد گفتاي دختر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) با توچيست ؟ فرمودند : اين سند را پسر اَبي قُحافه (ابي بكر) براي من نوشت (حقّم را داد) گفت : ببينم آن را ايشان مانع شد و دريغ كرد كه ، عمر سند را بگيرد پس با زور از دست آن حبيبه ي

ص: 90

رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) گرفت و آب دهان در او انداخت و نوشته هاي او را محو و نابود كرد . و بعد هم آن نامه و سند ملكيّت را ، پاره كرد و گفت كه ، اين (فدك) نه به وسيله اسب تاختن و نه شترتازيدن به دست آمده و با اين كلمه (نستجيربالله آن حضرت را تحقير شمرد و در مقام شامخ آن بضعة الرسول توهين كرد و گفت: وقتي كه ، اين را به تو عطاء كرد معناي اين اِعطاء اين است كه ، ما بايد هميشه اطاعت تو را به گردن خود بيندازيم و بنده عَبد تو شويم براي چيزي كه ، نه اسب و نه شتري تاخته شده براي فتح آن ، يا اگر تو قدرت پيدا كردي (با گرفتن فدك را از ما ) بند بگردن ما مي اندازي و ناچار بر ما حكم فرما مي كني ، بخاطر آن چه كه ، از ما ديدي (از ظلم و ستم و احراق بيت و غصب فدك و . . . ) پس ما از همين الان چيزي را به دست تو نمي دهيم كه ، فردا با حربه برگردن ما بزني، پس مهدي عبّاسي گفت اي اباالحسن حدّ او را معيّن كن . پس حضرت فرمودند : يك حد آن جبل و كوه اُحُد است و يك ديگر آن عَريش (شهري است بر ساحل درياي روم ) مصر است . و يك حدّش سَيف الْبَحْر (ساحل دريا) و حد ديگر آن دُومَة الْجَنْدَل (بعضي گفته اند از اَعمال ، دهستان ها و دهكده ها ، مدينه است قلعه اي تا دمشق پنج مرحله است ، كه بين او و بين مدينه اين قدر فاصله دارد ) مهدي عبّاسي گفت : همه اين حدها و حدودها كه گفتي فدك حساب مي شود : فرمودند: بلي ، اي مهدي عباسي تمام اين كه گفتم: همه حد و حدود فدك است كه ، از تمام ممالك است يعني در يَد و قبضه شما مي باشد و اين فدك از چيزهاي بوده كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بدون جنگ و خون ريزي و كشت و كشتار و بدون دوانيدن اسب و شتر از اهل قريه هاي يهودنشينان بني نضير گرفت (يعني خداوند متعال به ايشان اختصاص داد و بخشيد) مهدي عباسي گفت : اين ها بسيار زياد است . من بايد در او فكر و انديشه كنم (يعني : اگر بخواهم اين ها را پس بدهم بايد تمام ممالك دنيا را تحويلشما دهم و خود را هم از خلافت خلع كنم چرا كه به زور خلافت را گرفتم و حقّ خلافت ندارم . هر چه هست بايد تحويل ذي حقّ دهم كه ، شما هستيد و اين عمل نشدني است .

از رَيّان بن صَلْت مرويست از قول حضرت امام رضا (علیه السلام) كه ، در قول و گفتار خداوند كه ، مي فرمايد : و حقّ ذَي القُربي را بده : يك حقي و خصوصيتي است كه ، خداوند عزيزجبّار او را اختصاص داده به پيامبر و خويشان آن حضرت و آنان را بر امت برگزيده است . پس وقتي كه اين آيه شريفه (حقّ ذي القربي را بده ) نازل شد ، رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : فاطمه (علیها السلام) را براي من حاضر كنيد پس حضرت

ص: 91

فاطمة زهرا (علیها السلام) را به نزد آن حضرت حاضر كردند پس فرمودند : اي فاطمه حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) عرض كردند بلي يا رسول الله فرمودند : اين فدك از چيزهاي است كه ، بر او اسب و شتر تاخت و تاز نشد (جنگي صورت نگرفته ) و اين فدك مال اختصاصي من است نه مسلمانان و من او را براي تو به خاطر اين كه پروردگارم به من دستور فرموده ، به آن پس بگير فدك را كه ، مال تو و فرزندان تو مي باشد .

عن عليّ بن الحسين (علیهما السلام) اَنّه قال لِرَجُل مِن اَهل الشام : « اَما قرأتَ «وآتِ ذَالقربي حَقَّهُ»؟ قال : بَلي : قال: در فَنَحنُ اُوليئك (1)

تفسير العياشي : عن عبدالرحمن عن اَبي عبدالله (علیه السلام) قال : « لمّا أنزل الله تعالي «وءَآتِ ذَالقُربي حَقَّهُ وَ المِسْكين »

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يا جَبْرَئيل قد عَرَفْتُ المِسْكينَ فَمَن ذُوالقربي؟قال : هم اَقارِبُكَ قَدَعا حَسَناً وَ حُسَيْناً و فاطِمَة فقال : اِنَّ رَبّي اَمَرَني اَنْ اُعطيكم ممّا اَماءَ عَليَّ قال اعطيتُكُم فَدَك (2)

عن السُّدِّي عن ابن الدَّيْلَمّي قال:

قال : قال عليّ بن الحسين (علیه السلام) لِرُجلٍ مِنْ اَهْل الشام : « أقَرَأتَ القرآنَ ؟ قالَ نعم : قال فما قرأتَ في بني اسرائيل « وَ ءَآتِ ذالقُربي حَقَّهُ ؟ »

قال: وَ اِنَّكم القَرابة التي اَمرالله تعالي اَن يُؤتي حَقَّهُ ؟

قال: « نعم » (3)

ص: 92


1- برهان ج 4 ص 552 امالي ج 1 ص 141 ح 3
2- برهان ج 4 ص 552 تفسير عياشي ج 2 ص 310 ح 46
3- برهان ج 4 ص 522 تفسير طبري ج 15 ص 53

عن اَبان بن تَغِلب قال : قلت لاَ بي عبدالله (علیه السلام) كان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَعطي فاطمة فَدَك ؟ قال : « كان وَ قَفَها فَأنزل الله «وَ ءَاتِ ذَالْقُرْبي حَقَّهُ » فأعطاها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حَقَّها » قلت : برسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أعطاها ؟ قال : « بل الله أعطاها » (1)

عن اَبان بن تغلِب قال : قلت لأبي عبدالله (علیه السلام) اَكان رسول الله أعطي فاطمة فَدَكَ ؟ قال : « كان لها من الله » (2)عَن عَطَّية العَوْفي قال : لمّا فَتَح رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خَيْبرَ وَ اَفاءَ الله عليه فَدَكَ وَ اَنْزَلَ عليه « وَ ءَاتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ » قال : « يا فاطِمَة لكِ فَدَكَ » (3)

عَن جميل بن درّاج عن اَبي عبدالله (علیه السلام) قال : « أتت فاطمةُ اَبابكر يُريد فَدَكَ فقال : هاتي أسْوَد اَوْ اَحْمَرَ يَشْهَدُ بذلك قال : فأتت بِأمِّ اَيْمن فقال لها : بِمَ تَشْهَديْن ؟ قالت : أشْهَدُ اَن جبرئيل (علیه السلام) اَتي محمّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : اِنَّ الله يقول : « وَ ءَاتِ ذَالقُربي حَقَّهُ» فَلَم يَدْرمحمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) مَن هم ؟ فقال : يا جبرئيل سَل رَبَّكَ مَنْ هُم به فقال : فاطمة ذوالقربي فأعطاها فَدَكَ فَزَعموا اَنّ عُمَرَ محا الصَّحيفَة وَ قد كان كَتَبها ابوبكر (4)

عَنْ اَبي الطُّفيل عن علي (علیه السلام) قال : قال يوم الشوري : أفيكُم اَحدٌ تَمَّ نُورهُ مِنَ السَّمآءِ حين قال : « وَ ءَاتِ ذالقُربي حَقَّهُ وَ المسْلِمينَ »؟ قالوا : لا (5)

نامه اميرالمؤمنين (علیه السلام) در مورد فدك به ابوبكر

عن حَمّادِبْن عُثْمانَ عَنْ اَبي عَبْدِالله (علیه السلام) قالَ: لَمّا بُويَعَ اَبابَكْرٍ وَ اسْتَقامَ لَهُ الَاْمرُ عَلي جَميع المُهاجِرِينَ وَ الأَنْصارِ بَعَثَ الي فَدَكَ مَنْ اَخْرَجَ وَكيلَ فاطِمَةَ بِنْتِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مِنْها فجآءَتْ فاطِمَةٌ الزهراء (علیها السلام) اِلي اَبّيِ بَكْرٍ ثُمَّ قالَتْ : لِمَ تَمْنَعُني ميراثي مِنْ اَبي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ اَخْرَجْتَ وَكيلي مِنْ فَدَكَ وَ قَدْ جَعَلَها لي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بِاَمْرِالله تَعالي ؟

فقالَ لها: هاتي عَلي ذلِكَ بِشُهُودٍ ، فَجآءتْ بِاُمِّ اَيْمَنَ فقالَتْ لَهُ اُمّ اَيْمَنْ لا أَشْهَدُ يا اَبابَكْرٍ حَتّي اَحْتَجَّ عَلَيْكَ بِما قالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أنْشِدُكَ باللهِ اَلَسْتُ نَغْلَمُ اَنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال : « اُمُّ اَيْمنَ امْرِءَة مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ» ؟

ص: 93


1- برهان ج 4 ص 552
2- برهان ج 4 ص 553 ، تفسير عياشي ج 2 ص 310 ج 48
3- برهان ج 4ص 553 ، تفسير عياشي ج 2 ص 310 ص 50
4- برهان ج 4 ص 553 تفسير عيّاشي ج 2 ص 310 ج 49
5- برهان ج 4 ص 553 تفسير عياشي ج 2 ص 311 ح 52

فقالَ : بَلي قالَتْ : فَأَشْهَدُ اَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ اَوْحي اِلي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : « فَآتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ » روم 38 فَجَعَلَ فَدَكَ لِفاطِمَةَ بِاَمْرِاللهِ تعالي فجاءَ علي (علیه السلام) فَشَهِدَ بِمثلِ ذلِكَ فَكَتبَ لَها كِتاباً وَ دَفَعَهُ اِلَيْها فَدَخَلَ عُمَرُ فقالَ: ما هذاالكِتابُ فقالَ : اِنَّ فاطِمَةَ (علیها السلام) ادَّعَتْ في فَدَكَ وَ شَهِدَتْ لَها اُمُّ اَيَمْنَ وَ عليٌّ فَكَتَتُهُ لَها فَأَخَذَ عُمَرُ الكِتابَ مِنْ فاطِمَةَ فَتَفَلَ فيهِ و مَزَّقَهُ !! فَخَرجَتْ فاطِمَةُ (علیها السلام) وَ هِيَ تَقُولُ مَزَّقَ اللهُ بَطْنَكَ كَما مَزَّقْتَ كِتابي هذا .

يعني :

از امام زين العابدين (علیه السلام) مرويست كه : به مردي از اهل شام فرمود آيا اين آيه را خوانده اي از قرآن كه مي فرمايد: وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ اي پيامبر حق ذي القربي و خويشان نزديك خود را بده ؟ عرض كرد : آري فرمود ما هستيم ذوي القربي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

در تفسير عيّاشي از عبدالله از ابي عبدالله امام صادق (علیه السلام) نقل كرده كه فرمودند : هنگامي كه آية شريفه : وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ وَ المسكين : نازل شد : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اي جبرئيل من مسكين را شناختم . پس ذوالقربي چه كساني اند ؟

جبرئيل (علیه السلام) عرض كرد : آنان اَقارب و خويشان تو مي باشند پس امام حسن و امام حسين و حضرت فاطمه (علیهم السلام) را خواند پس فرمودند : پروردگار من مرا امر كرده كه آن چه كه خداوند بر من ارزاني كرده و عطاء فرموده به شما بدهم فدك را

ازسُّدِّي از ابن دَيْلَمي نقل شده كه گويد : امام سجّاد (علیه السلام) به مردي از اهل شام فرمودند : آيا قرآن خوانده اي؟ عرض كرد آري ، فرمودند : اين آيه 26 در سوره بني اسرائيل را خوانده اي كه مي فرمايد : وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ : حقّ ذي القُربي را بدهعرض كرد : مگر شما هستيد آن كساني كه خداوند متعال امر فرموده است : كه حقّ آنان را بدهيد؟ فرمودند بلي

از اَبان بن تغلب مرويست كه گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیها السلام) عطاء كرد ؟ فرمودند : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) توقّف كردند (تا حكمش نازل شود ) پس خداوند متعال اين آيه

ص: 94

(26 سوره بني اسرائيل) را نازل فرمودند : «وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ» يعني : اي رسول ما ، حقّ ذي القربي را عطاء كن و بده پس پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حقّ فاطمة زهرا (علیها السلام) را عطاء كرد گويد : گفتم : يابن رسول الله آن را عطاء كرد؟ فرمود : بلكه خداوند (به امر خدا) عطا كرد فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام)

از اَبان بن تغلب نقل شده كه گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم : آيا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمة زهراء (علیها السلام) فدك را عطاء كرد ؟ فرمودند : فدك امري بود از جانب خداي متعال كه به دستور او فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام) عطاء كرد .

عطيّه عَوفي گويد : هنگامي كه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خيبر را فتح كرد و آن چه كه خداوند بر ايشان بخشيد و عطا كرد به عنوان فدك خداي متعال وحي فرمودند به وسيله ي آيه شريفه: وَ آتِ ذَالقربي حَقَّهُ كه حق ذي القربي را بده فرمودند : يا فاطمه ، اين فدك از آن تو است (به دستور پروردگار متعال) جميل بن درّاج از امام صادق (علیه السلام) روايت مي كند كه حضرت فرمودند : فاطمة زهرا (علیها السلام) به نزد ابي بكر آمد براي اَخذ فاطمه و حق خود ، ابي بكر گفت : سياهي يا سرخي (مردي) به عنوان شاهد و بيّنه بياور تا شهادت بدهند به اين كه ، فدك از آن تو مي باشد . فرمودند : اُمُّ اَيْمَنْ رضوان الله تعالي عيها را حضرت آورد به عنوان شاهد و گواه ابي بكر گفت : اي اُمُّ اَيْمَنْ تو به چه شهادت مي دهي كه ، فدك مال فاطمه (علیها السلام) است . گفت: گواهي مي دهم كه ، جبرئيل(علیه السلام) به حضور محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) مشرّف شدند پس گفت: خداوند مي فرمايد: وَ آتِ ذالقُربي حَقَّهُ حقّ ذي القُرْبي را بده ( يعني : حقّ فاطمة زهرا (علیها السلام) را عطاء كن ) و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نمي دانست كه ، ذي القربي چه كساني هستند ؟ فرمود : اي جبرئيل از پروردگارت سوال كن كه ، ذي القربي چه كساني اند . ( اين بخاطر اتمام حجّت و دليل روشن بر امّت است كه ، بعدها نگويند ما نمي دانستيم كه فاطمة زهراء (علیها السلام) صاحب حق بوده به عنوان ذي القربي ) گفت : فاطمه (علیها السلام) ذوالقربي هست . پس فدك را به فاطمة زهراء (علیها السلام) فدك را به ايشان سپردند و مي گويند عمربن خطاب آن نامه و سند را محو كرد ( و پاره نمود ) در حالي كه ، ابي بكر آن را نوشته بود .

ص: 95

ابن طفيل از امام علي (علیه السلام) نقل مي كند كه ، فرمودند : روز شوري (1)

آيا من در ميان شماها نيستم كه، نور او از آسمان تمام شد (نور او را خداوند در آسمان آورد مثل ساير انوار مقدّسه پيامبر و فاطمة زهرا و حسن و حسين و ديگر حضرات معصومين (علیهم السلام) كنار هم قرار داد و تمام خلائق و عوالم را از انوار طيّبه آنان ، آفريد ) در وقتي كه ، آيه نور نازل شد آيه 26 سوره بني اسرائيل : « وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ و المِسْكينَ » كه فرمود : اي پيامبر حق ذي القربي فاطمة زهرا (علیها السلام) را با مسكين از اولاد ايشان ، عطا كن و بده ؟ آن مردم كه در روز شوري جمع شده بودند گفتند : آري همين طور است .

موضوع چهارم : نامه اميرالمؤمنين (علیه السلام) ، حمّاد بن عُثمان از امام صادق (علیه السلام) نقل كرده كه فرمودند : هنگامي كه مردم با ابي بكر بيعت كردند و امر او محكم قرار گرفت ( بر مبناي رأيمردم چه ميلاً و چه اكراهاً نه بر مبناي امر خداي متعال ) بر جميع مردم مهاجر و انصار ، ابوبكر فرستاد به سوي سرزمين فدك او را از دست وكيل فاطمة زهرا (علیها السلام) گرفت . پس آن حضرت آمدند . ادعا كردند حقّ خود را او گفت اي فاطمه كو شاهدت

فَلَمّا كانَ بَعْدَ ذلِكَ جاءَ

يعني : از حمّادبن عثمان نقل است كه ، امام صادق (علیه السلام) فرمود : وقتي با اَبوبكر بيعت شد و خلافت او بر همة مهاجر و انصار محقّق و ثابت شد ( بازور و حيله و حقّه بازي ) فردي را از جانب خود به سرزمين فَدَك فرستاد و دستور داد تا نمايندة حضرت زهراء (علیها السلام) را از آن جا اخراج كند در پيِ اين اقدام ، حضرت فاطمة زهرا ء (علیها السلام) نزد اَبوبكر آمده و فرمود : چرا مرا از ارث پدرم محروم نموده و نماينده ام را از انجام (آن فدك و وكيل مرا بيرون كردي) و حال اين كه ، پدرم آن جا را به دستور خداوند متعال براي من قرار داده بود ؟ يك دستور آسماني بود ابوبگر گفت : شهادت و گواهي بطلب يعني بر اين مطلب گواه و شاهد بياور [ با اين كه معصوم و معصومه احتياجي و به شاهد ندارد قول و گفتار خودش حجت است زيرا مقام عصمت دارد .]

ص: 96


1- منظور از روز شوري همان شوراي 6 نفره اي بود كه عمربن خطاب تشكيل داد و مي خواست امر امامتي كه از جانب خداي متعال است و نصب و تبيين او از ناحيه پروردگار است نه مردم ، معين كنند كه ، مفصل است به جاي خود مطرح شده است . اما در همين مقدار كه امر امامت به دست خداوند است و لاغيره و خداوند بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دوازده نفر را نام برد كه ، بعد از آن حضرت امامان بر حقّند و اين مطلب در كتب شيعه و سنّي امري مُسَلَّم است . و شك و ترديدي در او نيست . ادامه پاورقی در صفحه بعد

آن حضرت نيز امّ اَيْمن (1)

را آورد و ام ايمن به ابوبكر گفت : من پيش از اين كه ، شهادت و گواهي بدهم بايد از تو اي ابوبكر از يك مطلبي بپرسم اگر جواب دادي من گواهي مي دهم آيا اين فرمايش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول داري كه ، فرمود : « اُمُّ اَيْمَن يكي از زنان بهشتي است » ؟گفت: آري قبول دارم گفت : بنابراين من نيز شهادت مي دهم كه خداوند عزيز و جليل بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وحي فرستاد كه : « حقّ نزديكانت را بده » آيه 38 سوره روم پس آن رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) نيز به دستور خداوند عزيز و جليل فدك را براي فاطمه زهراء (علیها السلام) قرار داد سپس علي (علیه السلام) نيز وارد شدند و به نفع حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) شهادت دادند . باديدن آن ابوبكر نيز مجاب شده و نامه اي نوشت و به حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) دادند در اين حال عمربن خطاب وارد شده و گفت : اين نامه چيست ؟ ابوبكر گفت : فاطمه ادّعاي فدك را نمود و اُمّ اَيْمَن و عليّ نيز براي فاطمه شهادت دادند . عمروبن خطّاب نامه را از دست حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) گرفت و باز نمود و پاره كرد ! حضرت زهراء (علیها السلام) نيز گريان شده در حالي كه مي فرمود: خداوند شكمت را پاره كند همچنانكه نامه مرا پاره نمودي

جاءَ علي (علیه السلام) اِلي اَبي بَكْرٍ وَ هُوَ في المَسْجِد وَ حَوْلَهُ المُهاجِرُونُ وَالاَنْصارُ فقالَ: يا اَبابَكْرٍ لِمَ مَنعَت فاطِمَةَ ميراثَها مِنْ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ قَدْ مَلَكَتْهُ في حَياةِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال اَبُوبَكْرٍ : هذا فَي ءٌ لِلْمُسْلِمينَ فَأنِ اَقامَتْ شُهُوداً اَنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) جَعَلَهُ لَها وَ اِلّا فَلا حَقَّ لَها فيهِ.

فقال اميرالمؤمنين (علیه السلام) : يا اَبَكْرٍ أتَحكُمُ فينا بِحلافِ حُكْم اللهِ تعالي في المُسْلِمينَ ؟ قال: لا ، قالَ : فَاِنْ كانَ في يَدِ المُسْلِمينَ شَيءٌ يَمْلِكُونَهُ ثُمَّ ادَّعَيْتُ اَنافيه مَنْ تَسْأَلُ البَنيَّةَ ؟ قالَ : اِيّاكَ كُنْتُاَسأَلُ البَنيَّةَ قال : فَما بالُ فاطِمَةَ سَأَلْتَها البَيِّنَةَ علي ما في يَدَيْها ؟ وَ قَدْ مَلَكَتْهُ في حَياةِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ بَعْدَهُ وَلَمْ

ص: 97


1- او پرستارپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن مادر خطاب مي كرد . پس از آن كه از بردگي آزاد شد . با عبيدبن زيد ازدواج كرد و اَيمن را به دنيا آورد . همين جهت ، او را ام ايمن خواندند نام اصيلش بركه و دختر ثعلبه بود همسرش در جنگ خيبر به شهادت رسيد و زيدبن حارثه كه حضرت خديجه (علیها السلام) به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشيده و به دست آن بزرگوار آزاد شده بود با وي ازدواج كرد از دومين ازدواج پسري به نام اُسامه به دنيا آورد ، هنگامي كه ، شوهر اولش به شهادت رسيد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : هركس دوست دارد بازني بهشتي ازدواج كند ام ايمن را به همسري در آورد . بر اثر همين تشويق آن حضرت زيدبن حارث با او ازدواج كرد و گوي سبقت را از همگان رُبود و به چنين سعادتي نائل آمد پس از درگذشت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عمرو ابوبكر به ديدنش رفتند . هنگامي كه ، وارد شدند او گريه مي كرد علت گريه اش را پرسيدند ؟ گفت : پس از رحلت ( شهادت ) پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وحي آسماني قطع شد او در جنگ احد و خيبر حاضر بود و مجروحين را درمان مي كرد و به لشكريان آب مي داد مرگ اودر زمان خلافت عثمان اتفاق افتاد، خداي رحمتش كند كه زن نمونه اي در اسلام بود . رَياحين الشريعه ج 2 ص 326-333 چاپ خانه خورشيد دارالكتب الاسلامه ، تاريخ انتشار، 1385، ه- . ش به نقل از طبقات ابن سعد و اسدالغابة و اعدت الشيعه و خصائص فاطميّه و امالي صدوق و امالي شيخ طوسي و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي و مناقب شهربن آشوب و بحار و خرائج و جرائج و سقيفه ابوبكر ، احمد بن عبدالعزيز الجوهري و روضة الواعظين

تَسَأَلِ المُسْلِمينَ بَنيَّةَ علي ما ادَّعَوْهُ شُهُوداً كَما سَأَلْتَني علي ما ادَّعَيْتُ عَلَيْهِم؟ فَسَكَتَ اَبُوبَكْرٍ فقال عُمَرُ يا عَلي دَعْنا مِنْ كَلامِكَ . فَاِنّا لا تَقْوي علي حُجَّتِكَ فَاِنْ اَتَيْتَ بِشُهُودٍ عُدُولٍ وَ اِلّا فَهُوَ فَيءٌ للمُسلِمينَ لا حَقَّ لَكَ وَ لا لِفاطِمَةَ فيهِ ، فقالَ اميرالمؤمنين (علیه السلام) يا اَبابَكْرٍ تَقْرَءُ كِتابَ الله ؟ قالَ : نَعَمْ قالَ اَخْبِرْني عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ : « اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً » آيه 33 احزاب فيمَن نَزَلَتْ، فينا اَمْ في غَيْرِها ؟ قال: بَلْ فيكُمْ قال : يا اَبابَكرٍ فَلوَا اَنَّ شُهُوداً شَهِدُوا عَلي فاطِمَةٌ بِنْتِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بِفاحِشَةٍ ما كُنْتَ صانِعاً بِها ؟ قال: كُنْتُ اُقيمَ عَلَيْها الحَدََّْ كَما اُقيمُهُ عَلي نِساءِ المُسْلِمينَ قال (علیه السلام) : اِذن كُنْتَ عِنْدَ اللهِ مِنَ الكافِرينَ قال : وَلِمَ ؟ قالَ: لِأَنَّكَ رَدَدْتَ شَهادَةَ اللهِ بالِطّهِارَةِ وَ قَبِلْتُ شَهادَةَ النّاسِ عَلَيْها كَما رَدَدْتَ حُكْمَ اللهِ وَ حَكْمَ رَسُولِه، اَنْ جَعَلَ لَهُ فَدَكُ وَ قَدْ قَبضَتْهُ في حَياتِه ثُمَّ قَبْلِتَ شَهادةَ اَعْرابّيٍ باِئلٍ عَلي عَقَبَيْهِ عَلَيها وَ أَخَذْتَ مِنْها فَدَكَ وَ زَعْمتُ اَنَّهُ فَي ء لِلمُسْلِمينَ وَ قَد قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : « البينّةُ عَلي المُدَّعي وَ اليَمينُ عَلي المُدَّعي عَلَيْهِ» فَرَدَدْتَ قَوْلَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِلبَنيّةُ عَلي مِنَ ادعّي وَ اليَمينُ عَلي مِنَ ادُّعي عَلَيْهِ .

قالَ : فَدَمْدَمَ النّاسُ وَ اَنْكَروُا وَ نَظَرَ بَعْضُهُمْ اِلي بَعْضٍ وَ قالوُا : « صَدَقَ وَ اللهِ عَلِيُّ بْنُ و اَبي طالِبٍ » وَ رَجَعَ علي (علیه السلام) اِلي مَنْزِله .

قال: وَدَخَلَتْ فاطِمَةُ (علیها السلام) المَسْجِدَ وَ طافَتْ بِقَبْرِ أبيها وَهِيَ تَقُولُ:

اِنّا

فَقَدْناكَ فَقْدَ الأَرِض وَ ابِلَها

وَ

اخْتَلَّ قوْمُكَ فَاشْهَدْهُم وَ لا تَغِبْ

قَدْ

كانَ بَعْدَكَ اَنْباء وَ هَنْبَثَةَ

لَوْ

كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثِرُا الخَطْبُقَدْ

كانَ جَبْرئيلَ باِلأيات يُؤنِسُنا

فَغابَ

عَنافَكُلُّ الخَيْ-رِ مُحتَجَب

وَ

كُنْتُ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضآءُ بِه

عَلَيْكَ

تَنْزِلُ مِنْ ذِي العِزَّةِ الكُتْبُ

تَجَهَمَّتْنا

رِجالٌ و اسْتُخحِّفَ بِنا

اِذْغِبتَ

عَنّا فَنَحْنُ اليَوْمَ نَغْتَضِبْ

فَسَوْفَ

نَبْكيكَ ماعِشْنا وَ ما بَقِيَتْ

مِنّا

العيُونُ بِتِهْمال لَها سَكَبَ

يعني: پس از آن حضرت علي (علیه السلام) به مسجد آمد و خطاب به ابوبكر كرد كه ، در ميان جماعت مهاجر و انصار بود فرمود: براي چه فاطمه را از ميراث پدري او محروم ساختي و حال اين كه فاطمه در

ص: 98

زمان حيات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مالك آن فدك ( و . . . ) شده بود ؟ ! اَبوبكر گفت : اين فَيء ( مال همة ) مسلمين است اگر شهودي را بياورد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حياتش به او بخشيده قبول است وگرنه او هيچ حقّي در فدك ندارد .

حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) فرمود : اي ابوبكر آيا دربارة ما خلاف دستور خداوند دربارة مسلمانان حكم مي كني ؟ گفت : نه اين طور نيست فرمود: اگر در دست يكي از مسلمانان چيزي باشد و من ادّعا كنم كه : مالك آن هستم تو از كداميك از ما درخواست شهود مي نمائي ؟

گفت : معلوم است كه ، فقط از تو طلب شاهد مي كنم . فرمود : پس چرا از فاطمه (علیها السلام) طلب شاهد مي كني، يا اين كه ، او فدك را از زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تصاحب كرده بود و تا بعد از وفات ( شهادت ) آن حضرت نيز مالك آن بوده و حال اين كه ، از مسلمانان ديگر كه ، مدّعي هستند درخواست شاهدي نمي كني ؟ ابوبكر ساكت شده و مجاب گشت ، عمر گفت : اي علي دست از اين سخنان بردار كه ما قادر به بحث و احتجاج با تو نيستم ، اگر در اثبات اين مالكيّت شاهداني آورديد كه قبول است ، وگرنه فدك مال همة مسلمانان بوده نه تو و نه فاطمه هيچ حقّي درآن نداريد . حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) فرمود : اي ابوبكر آيا قرآن خوانده اي ؟ گفت : آري فرمود : به من بگو آيا آية شريفه « اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلِ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً » دربارة ما نازل شده يا ديگران ؟ (33 احزاب ) ابوبكر گفت : بلكه دربارة شما نازل شده .

فرمود اي ابوبكر اگر جماعتي گردآمده و شهادت دهند كه ، فاطمه دختر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مرتكب فاحشه اي ( العياذبالله ) شده است ، تو چه خواهي كرد ؟ گفت : مانند زنان ديگر مسلمانان خواهي كرد ؟ گفت : مانند زنان ديگر مسلمانان حدّ را بر او جاري مي سازم ، [نعوذ بالله ] حضرت فرمودند :

اي ابوبكر در اين صورت در نزد خداوند از كافران خواهي بود . گفت : براي چه ؟ فرمود: زيرا تو منكر گواهي خداوند بر طهارت فاطمه شده و شهادت گروهي از مردم را پذيرفته اي به همين ترتيب حكم خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در مسأله فدك كه ، آن را در زمان حيأت پيامبر تصاحب نموده ردّ نموده و در مقابل شهادت فردي اعرابي ( اوس بن حدثان ) دور از تمدّن را پذيرفته اي و فدك را از فاطمه غصب نمودي و پنداشته اي كه ، آن فَيء ( مال همة ) مسلمين است .

ص: 99

در حالي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خود فرموده بود كه : « دليل و اثبات بر عهدة شخصي است كه ، بزيان ديگري ادّعايي دارد و ديگري تنها بايد سوگند ياد كند . » و تو از فرمايش پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) غافل شده و درست عكس آن را عمل نموده اي و از فاطمه كه فدك را تصاحب نموده و ملك خود كرده است اقامة شاهد مي كني، با شنيدن اين كلام بي نقض و سرتاسر منطقي جماعت حاضر متأثر و متحيّر شده و به يك ديگر خيره شدند و يك صدا گفتند : به خدا كه عليّ راست مي گويد !! حضرت اميرمنان (علیه السلام) به خانة خود بازگشت .

سپس حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) داخل مسجد شده و ضمن طواف قبر پدر بزرگوار خود اين ابيات را مي خواند.1- ما تو را از دست داديم همچون زميني كه ، باراني نافع را از دست دهد قوم تو به اختلاف افتادند پس تو خود شاهد امور ايشان باش .

2- پس از تو اخبار و اكاذيبي منتشر شد كه ، اگر شما حاضر بودي كار مردم تا اين حدّ سخت نمي شد.

3- در گذشته فرشتة وحي جبرئيل با آيات خدا مونس ما اهل بيت بود چون از ميان ما رفتي او نيز غايب شده و تمام خوبي ها از ما پوشيده شد .

4- تو همچون ماه شب چارده و نوري بودي كه ، از تو بهره مند مي شدند ، و بر تو از جانب خداوند عزيز آيات نازل مي شد .

5- گروهي از مردمان نسبت به ما روي ترش كرده و مقام ما را كوچك و سبك شمردند چون از ميان ما غايب شدي امروز مورد غضب و خشم واقع شديم .

6- اين را بدان كه ، تا دم مرگ و تا زماني كه چشم هاي ما اشكي براي ريختن داشته باشد بر تو خواهيم گريست !!

قالَ : فَرَجَعَ اَبُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ اِلي مَنْزِلهما وَ بَعَثَ اَبوبَكْرٍ الي عُمَرَ فَدَعاهُ ثُمَّ قالَ لَهُ : اَما رأيْتَ مَجْلِسَ عَليٍّ مِنّا في هذااليومِ وَ اللهِ لَئِنْ قَعَدَ مَقْعَداً آخَرَ مِثْلَهُ لَيُفْسِدَنَّ عَلَيْنا اَمْرَنا فَما الرَّأْيُ؟

ص: 100

فَقالَ عُمَرُ : الرَّأيُ اَنْ تأمُرَ بِقَتْلِهِ ، قال: فَمَنْ يَقْتُلُهُ ؟ قال : خالِدُبْنُ الوَليدِ

فَبَعَثا الي خالِدْبن الوَليد فَأتَاهُما ، فَقالالَهُ :

نُرِيدُ اَنْ تَحْمِلَكَ عَلي اَمْرٍ عَظيمٍ . قال: اِحْملاني عَلي ماشِئتُما وَ لَوْ عَلي قَتْلِ عَلِيِّ بْنِ اَبي طالِبٍ قالا: فَهُوَ ذاكَ فقالَ خالِدُ مَتي اَقْتُلُهُ ؟

قالَ اَبوُبَكْرٍ : اِحْضرِ المَسْجِدَ وَ قُمْ بِجَنْبِهِ في الصَّلاةِ فاِذا سَلَّمْتُ فَقُمْ اِلَيْهِ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ ، قالَ نَعَمْ .فَسَمِعَتْ اَسْمآءُ بِنْتِ عُمَيْسٍ وَ كانَتْ تَحْتَ اَبي بَكْرٍ فَقالَتْ لِجارِبَتها : اذْهَبي اِلي مَنزِلٍ عَليٍّ وَ فاطِمَةَ (علیهما السلام) وَ اَقْرَئيهِما السلامَ وَ قوْلي لِعَليٍّ : « اِنَّ المَلاَيَأ تَمِروُنَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ اِنّي لَكَ مِنَ النّاصِحينَ (1)» فقالَ اميرالمؤمنين (علیه السلام) « قوُلي لَها : اِنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَهُم وَ بَيْنَ ما يُريدُونَ ، ثُمَّ قامَ وَتَهَيَّاَ لِلصَّلاةِ ، وَحَضَرَ المَسْجِدَ ، وَصَلّى خَلْفَ اَبي بَكْرٍ وَ خالِدُ بْنُ الوَليدِ يُصَليّ بِجَنْبِهِ وَ مَعَهُ السَّيْفُ ، فَلَّما جَلَسَ اَبوُبَكْرٍ فِي التَّشَهُدِ نَدِمَ عَلى ما قالَ وَخالَفَ الفِتْنَةَ ، وَ عَرَفَ شِدَّةَ علي (علیه السلام) وَبَأَسِهِ ، فلم يَزَلْ مُتَفَكِّرَاًً لايَجْسَرُ أَنْ يُسَلِّمَ ، حَتَّى ظَنَّ النَّاسُ أَنَّهُ قَدْسَها ، ثُمَّ التّفَتَ إِلى خالِدُ لا تَفْعَلَنَّ عَلَيْكُمْ ما اَمَرْتُكَ و السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ ، فقالَ أَميرُ المُؤمنين (علیه السلام) : يا خالِدُ ! مَا الذَّي أَمْرَكَ بِهِ ؟

فقال : اَمَرَني بِضَرْبِ عُنْقك ، قال : اَوَ كُنْتَ فاعِلاًً ؟ ، قالَ : اي وَ اللهِ لَوْ لا اَنَّهُ قالَ لِيَ : لا تَقْتُلْهُ قَبْلَ التَّسْليمِ لِقَتَلْتُكَ

وَ قالَ : فَأَخَذَهُ علي (علیه السلام) فَجَلَدَبه الأَرْضَ فَاجتَمَعَ النّاسُ عَلَيْهِ فقالَ عُمَرُ يَقْتُلُهُ وَ رَبِّ الكَعْبَةِ ! فقالَ النّاسُ : يا اَبا الحَسَن ، اللهَ اَللهَ بِحَقِّ صاحِبِ القَبْرِ فَخَلّي عَنْهُ ثُمَّ التْفَتَ اِلي عُمَرَ فَأَخَذَ بِتلابِيبهِ وَ قال : يَا ابْنَ صَحّاكٍ وَ اللهِ لَوْلا عَهْدٌ مِنْ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ كِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ، لَعَلِمْتَ اَيُّنا اَضْعَفُ ناصِراً وَ اَقَلُّ عَدَداً وَ دَخَلَ مَنْزِلَهُ

يعني ابوبكر و عمر از مسجد خارج شده و به خانه رفتند . و ابوبكر كسي را دنبال عمر فرستاده و او را حاضر كرده و گفت : ديدي مجلس ما با علي امروز چگونه پايان يافت . به خدا سوگند اگر اين مجلس در روز ديگر تكرار شود بي شكّ كار ما متزلزل شده و اساس حكومت ما را به تباهي خواهد كشاند . نظرت چيست و بايد چه كنيم ؟ عمر گفت : بايد دستور دهي كه او را بكشند ! گفت : چه كسي عهده

ص: 101


1- سورۀ قصص ، آیۀ 20

دار آن شود؟ گفت : خالدبن وليد ، پس به دنبال خالد فرستاده و نزد آن دو آمد . گفتند : مي خواهيم مأموريت سختي را به تو بدهيم . گفت : براي هر كاري آمده ام هرچند كشتن عليّ بن ابي طالب باشد . گفتند : منظور همين است ، خالد گفت : زمانش را معين كنيد ، ابوبكر گفت :

داخل مسجد شده كنارش مي نشيني و چون من سلامِ نماز را دادم گردنش را مي زني .

گفت : بسيار خوب

خبر اين توطئة سوم به اسماء بنت عميس كه در آن روز همسر اَبوبكر بود ( و سابقاً همسر جعفربن ابي طالب (علیه السلام) بوده كه در جنگ تَبوُك به شهادت رسيد و خداوند در بهشت دو بال به او داده كه با ملائكه هر جاي بهشت طيران كند و بعد از مُردن ابوبكر به همسري اميرالمؤمنين (علیه السلام) در آمد و از او است يحيي بن علي (علیه السلام) و اسماء از زنان نيكو بوده است ) رسيد سريعاً به كنزش گفت : به منزل عليّ و فاطمه (علیها السلام) برو و سلام مرا به آن دو بزرگوار برسان و به علي (علیه السلام) بگو : جماعت ( عمرو ابي بكرو خالد ) قصد جان تو را كرده اند از شهر بيرون برو كه من خيرخواه تو هستم .

حضرت اميرمومنان پس از استماع و شنيدن اين كلام به كنيز فرمود : نزد مولاي خود ( اسماء ) بازگشته و به او بگو : خداوند ببين آنها و قصد شومشان حائل و مانع خواهد بود . سپس برخاست و آمادة نماز شده و به مسجد رفت . و پشت سر ابوبكر به نماز ايستاد (1) و حالدبن وليد نيز مسلّح كنار او به نماز ايستاد ، وقتي اَبوبكر براي تشهد نشست در فكر رفته و از اين عمل پشيمان نشده و از عواقب امر ترسيده و شدّت و سختي علي (علیه السلام) را به خاطر آورد و پيوسته در اين افكار بود و جرأت سلام دادن را نداشت تا آن جا كه ، همه فكر كردند كه ، گرفتار سهو و خطا شده است ، سپس روبهخالد كرده و گفت : اي حالد آن چه را كه ، گفتم : عملي مساز ، والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته، حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) رو به حالد كرده و فرمود : تو را به چه چيز امر كرده بود ؟

ص: 102


1- هرگز امام معصوم (علیه السلام) اقتداء به يك شخص فاسق نخواهد كرد ، امام ارفع از اين است كه اقتداء به كسي كند تا چه برسد به شخص ستم كار و فاسق، بلكه نماز خود را به طور فرادا خواند . اگر به فرض در جمعيت بوده نماز خود را شخصاً فرادا مي خواند . و اصلاً اقتداء نكرده است مگر اقتداء به وجود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود ، پس بعد از آن حضرت ابداً به كسي اقتداء نكرد : يعني سزاوار نيست امام معصوم به غير معصوم اقتداء كند تا چه رسد به خليفه ستم كار و ناحقّ در اينجا تقيّة معنا ندارد . كه گفته شود از باب تقيّه و حفظ جان اقتدار كرده باشد . بلكه در جماعت بوده ولي نماز خود را فرادا مي خوانده رجوع شود به صفحه 144 همين كتاب شود .

گفت : به كشتن تو فرمود : آيا واقعاً آن كار را مي كردي ؟ گفت : آري به خدا قسم

اگر كار را به بعد از اسلام نماز موكول نكرده بود حتماً تو را مي كشتم . در اين وقت حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) او را گرفته و نقش بر زمين ساخت . مردم دور او جمع شده و عمر گفت: به خداي كعبه كه ، او را خواهد كشت ، مردم يك پارچه آن حضرت را قسم به خداوند و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دادند كه او را رها سازد ، آن حضرت نيز خالد را رها كرد ( به خاطر قسم دادن خداوند سبحان و وجود مبارك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و عمر را گرفته و گلويش را فشار سختي داده و فرمود : اي پسر صحّاك به خدا سوگند كه: اگر عهد و وصيّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و دست تقدير الهي نبود ، نيك در مي يافتي كه ، كداميك از ما ضعيف تر و بي ياور تر است سپس حضرت به منزل تشريف بردند . ) (1)

موضوع چهارم : نامة اميرالمؤمنين (علیه السلام) به ابوبكر ، بعد از منع فدك

شَقُّوا مُتَلاطِماتِ اَمواجِ الفِتَنِ بِحيازِيمِ سُفُنِ النَجّاةِ ، وَ حَطّوُا تيجانَ اَهْلِ الفَخْرِ بِجَمْعِ اَهْلِ الغَدْرِ وَ اسْتَضآؤُا بِنُورِ الأَنوارِ وَ اقْتَسَمُوا امَواريثَ الطّاهِراتِ الأَبْرارِ وَحْتَقَبوُا ثِقْلَ الاَوزار بَغْبِصهِمْ نِحْلَةَ النَّبيِّ المُخْتارِ فَكَأَنّي بِكُمْ تَتَرَدَّدوُنَ في العَمي ، كَما يَتَرَدَّدُا البَعيرُ فيِ الطّاحُونَةِ . اَماوَ اللهِ لَوْ اَذِنَ لي بِما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ لَحَصَدَتُ رُؤسَكُمْ عَنْ اَجْسادِكُمْ كَحَبِّ الحَصيدِ بِقَواضِبَ مِنْ حَدِيدٍ وَ لَقَلَعْتُ مِنْ جَماجِمَ شُجعانِكُمْ ما اُقْرحَ بِه آماقُكُمْ وَ اُوْحِشَ بِه مَحالِّكُمْ فَانِّي مُنْذُ عَرَفْتُ : مُرْديِ العَساكِرِ ، و مُفْني الجَحافِلِ ،وَ مبيدُ خَضْرائِكُمْ وَ مُخْمِدُضَوْضائِكُمْ ، وَ جَزّارُ الدَّوارينَ اِذْ أنْتُمْ في بُيُوتِكُم مُعْتَكِفُونَ ، وَ اِنّي لَصاحِبُكُمْ بالأمْسِ، لَعَمْرُ اَبي لَن تُحِبُّوا وَ اَنْ تَكوُنَ فيناَ الخِلافَةُ وَ النُّبُوَّةُ وَ اَنْتُمْ تَذْكُّرونَ اَحْقادَ بَدْرٍ ، وَ ثَأَراتِ اُحُدٍ .

اَماوَاللهِ لَوْ قُلْتُ ما سَبَقَ مِنَ اللهِ فيكُمْ ، لَتَداخَلَتْ اَضْلاعُكُمْ في اَجْوافِكُم كَتَداخِلُ اَسْنانِ دَوّارَةِ الرَّحي ، فَاِنْ نَطَقْتُ تَقُولوُنَ حَسَدَ ، وَ اِنْ سَكَتُّ فَيُقالُ: اِنَّ ابْنَ اَبي طالِبٍ جَزَعَ مِنَ المَوْتِ ، هَيْهاتَ هَيْهاتَ !! السّاعَةُ يُقالُ لي هذا ؟!

ص: 103


1- احتجاج طبرسی ، ج1 ، ص 211-220

وَ اَنَا المُميتُ المائِتُ و خَوّاضُ الْمَنايا في جَوْفِ لَيْلٍ حالِكٍ ، حامِلٌ السَّيفَيْنِ الثَّقيلَيْنِ وَالرُّمْحَيْنِ الطَّويلَيْنِ وَ مُنَكِّسُ الرّاياتِ في غَطامِطِ الغَمَراتِ ، وَ مُفَرِّجُ الكُرُباتِ عَنْ وَجْهِ خَيْرِ الْبَرِيّاتِ ، اَيْهِنُوا فَوَ اللهِ لِأَبْنُ اَبي طالِبٍ آنِسٌ باِلمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ اِلي مَحالِبِ اُمِّه ، هَبَلَتْكُمُ الهَوابِلُ لَوْ بِحْتُ بِما اَنْزَلَ اللهُ سُبحانَهُ في كِتابِه فيكُمْ لأضْظَرَبْتُمُ اضطِرابَ الأَرشيَةِ في الطَّوَي البَعيدَةِ وَ لَخَرَجْتُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ هارِبينَ، وَ عَلي وُجُوهِكُمْ هائِمينَ وَلكِنّي اُهَوِّنُ وَجْدِي حَتّي اَلْقي رَبّي ، بِيَدٍ جَذّاءَ صِفْراً مِنْ لَذّاتِكُمْ ، خُلُوّاً مِنْ طَحْناتِكُمْ ، فَما مَثَلُ دُنياكُمْ عِنْدي اِلاّ كَمَثَلِ غَيْمٍ عَلا فَاسْتَعلي ثُمَّ اسْتَغلَظَ فَاسْتَوي، ثُمَّ تَمَزَّقَ فَانْجَلي

رُوَيْداً فَعَنْ قَليلٍ يَنْجَلي لَكُمُ القَسْطَلُ وَ تَجْنُونَ ثَمَرَ فِعْلِكُمْ مُرّاً وَ تَحْصدُوُنَ غَرْسَ اَيْديكُمْ ذُعافاً مُمْفِراً وَ سَمًّا قاتِلاً وَ كَفي باِللهِ حَكيماً ، وَ بِرَسولِ اللهِ خَصيماً ، وَ بِالقِيامَةِ مَوْقِفاً ، فَلا اَبْعَدَ اللهُ فيها سِواكُمْ وَ لا اَتْعَسَ فيها غَيْرَكُمْ ، وَ السَّلام عَلي مِنَ التَّبَعَ الهُدي .

يعني : ( در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)) امواج فتنه و آشوب را با سينة كشتي هاي نجات شكافتند و تاج مفاخرتِ مردم خود پسند را با محدود نمودن جماعت حيله گرو هواپرست فروگذاردند .

وَ از مبدء فيض و نور به خوبي استفاضه كردند .( ولي پس از وفات پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ( شهادت )) ميراث تفوس پاك و طاهره را قسمت كردند . و با غصب هدية پيامبر برگزيده ، سنگيني بار گناه بر دوش كشيدند گويا با چشم خود مي بينيم كه ، شما كور كورانه همچون شتر چشم بسته به دور آساب مي گرديد . به خدا سوگند كه ، اگر اجازه مي داشتم سرهاي شما را مانند دروكردن محصول هاي رسيده با داس هاي برّنده و تيز و آهنين از تن جدا مي ساختم و كاسة سر دليرانتان را آن چنان مي شكافتم كه ، چشمايتان مجروح شده به هراس و حيرت افتيد، زيرا من از وقتي كه ، خود را شناختم پيوسته جمعيت هاي انبوه را پراكنده ساخته و لشكرها را نابود مي كرد ، و نظام و تشكيلات زيرزميني شما را به هم مي زدم و آن روز كه ، در ميادين جنگ سران كفر را قلع و قمع مي كردم شما در خانه هاي خود لميده بوديد، آري من همان پيشواي ديروزتان هستم ( كه در غدير خم با من بيعت نموديد ) به خدا سوگند كه ، نيك مي دانم شما نمي خواهيد نبوّت و خلافت در خانوادة ما جمع شود، زيرا هنوز كنيه هاي بدرواُحد را از خاطر نبرده ايد . سوگند به خدا اگر بگويم كه ، تقدير خداوند دربارة ( عذاب ) شما چيست، از شدّت اضصراب استخوان دنده هاي

ص: 104

شما مانند داخل شدن دندان هاي پَرگار آسياب در جسم شما فرو خواهد رفت . اگر ( به خلافت شما ) اعتراض كنم آن را حمل بر حسد خواهيد كرد و اگر سكوت كنم خواهيد گفت : پسر ابوطالب از مرگ ترسيده هرگز ! ! اكنون اين سخن دربارة من گويندم؟ اين من بودم كه طعم مرگ را به دشمنان مي چشاندم و در شب هاي تيره و تار داخل مي شدم و در ميادين جنگ دو شمشير سنگين و دو نيزة بلند همراه داشتم و در اوج جنگ و كار زار بيرق هاي مخالفين را سرنگون مي كردم آري اين من بودم كه ، هر اندوه گرفتگي را از رخسار مبارك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برطرف مي ساختم .

بس كنيد كه ، سوگند به خدا اشتياق من به مرگ از علاقة يك بچة شيرخواره به پستان مادر بيشتر است ! خدا شما را مرگ دهد ! اگر حقيقت حال شما را از آيات قرآن بيان كنم ، مانند ريسمان چاه عميق مرتعش و مضطرب شده و حيران و سرگردان از خانه بيرون آمده و سربه بيان گذاريد ! ولي از اين كارچشم پوشي كرده و زندگي را برخود ساده و آسان مي گيرم تا در نهايت با دست خالي و دور از خوشي هاي دنيايي با دل پاك و عاري از هر سياهي لقاي پروردگارم را دريابم و اين را بدانيد كه دنياي شما در نظر من مانند ابري است كه ، در هوا برخاسته و پهن و ضخيم گشته ( سپس بي هيچ بارشي ) پراكنده شود .

شتاب مكنيد . زود باشد كه ، پرده هاي تيرة غفلت و بي خبري برطرف شده و نتيجة بدو زشت كردارتان را ببينيد و ميوة آن دانه هاي تلخي كه ، كاشتيد به صورت سموم كشنده و مهلك دور كنيد و اين را بدانيد كه خداوند بهترين حاكم و رسول با كرامت او خصم شما .

و روز قيامت توقفگاه خواهد بود . اميدوارم كه ، خدا آن جا را تنها موقف شما قرار داده و شما را به هلاكت برساند و السّلام علي من ابتّع الهُدي ! !

فَلَمّا اَنْ قَرَءَ اَبُوبَكَراٍ الكِتابَ رَعَبَ مِن ذلِكَ رغباً شَديداً و قال : يا سبحانَ اللهِ ما اَجْرَاءُ عَلَّيَ وَ اَنْكَلَهُ وَ عَنْ غَيْري

مَعاشِرَ المُهاجِرِينَ وَ الأَنْصارِ! تَعْلَموُنَ اَنّي شاوَرْتُكُمْ فِي ضياعِ فَدَ كَ بَعْدَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَقُلْتُم : اِنَّ الأَنْبياءَ لا يُوَرِّثُونَ ، وَ اِنَّ هذِهِ اَمْوالٌ يَجِبُ اَنْ تُضافَ اِلي مالِ الفَي ءِ ، وَ تُصْرَفُ في ثَمنِ الكُراعِ وَ السَّلاحِ وَ اَبْوابِ الجِهادِ وَ مَصالِحِ الثّغُوُرِ فَأَمْضَنيا رَأَيَكُم وَ لَمْ يُمْضِه مَنْ يَدَّعِيهِ ، وَ هُوَ ذايُبْرِقُ وَ عيداً

ص: 105

وَ يُرْعِدُ تَهديداً إيلاءً بِحَقِّ نَّبيِّهِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) اَنْ يَمْضَخَها دَماً ذُعافاً وَ لِلّهِ اسْتَقْلِتُ مِنْها فَلَمْ اَقُلْ ، وَ اسْتَعْزَلْتُها عَنْ نَفْسي فَلَمْ أُعْزَلْ ، كُلُّ ذلِكَ احْتِزازاً مِنْ كِراهِيَةِ عَلِيِّ بْنِ اَبي طالبٍ ، وَ هَرْباً مِنْ نِزاعِه، مالي وَ لِأبْنِ اَبي طالِبٍ هَلْ نازَعَهُ اَحَدٌ فَفَلَجَ عَلَيْه؟ فقال لَهُ عَمرُ (ابنُ الخطابِ) اَبَيْتَ اَنْ تَقَوُلَ اِلّا هكذا ؟ فَأَنْتَ اَبْنُ لَمْ يَكُنْ مِقداماً في الحُروُبِ، وَ لا سَخيّاً في الجذوُب، سُبْحانَ اللهِ ما اَهْلَعَ فَؤادُكَ وَ اَصْغَرَ نَفْسَكَقَدْ صَفَّيْتُ لَكَ سِجالاً لِتَشْرِبَها فَأَبَيْتَ اِلّا اَنْ تَظْمَاَ كَضِمائِكَ ، وَ اَنْخَتُ لَكَ رِقابَ العَرَبِ ، وَ ثَبَتُّ لَكَ اِمارَةَ اَهْلِ الاِشارَةِ وَ التَّدبيرِ وَ لَوْ لا ذلِكَ لَكانَ ابْنُ اَبي طالِبٍ قَدْ صَيَّرَ عِظامَكَ رَميماً فَاحْمِدِاللهَ علي ما قَدْ وَهَبَ لَكَ مِنّي ، و اَشْكُرْهُ علي ذلِكَ فَاِنَّهُ مِنْ رَقي مِنْبَر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) كانَ حَقيقاً عَلَيْهِ اَنْ يُحْدَثَ لِلّهِ شُكْراً ، وَ هذا عَليٌّ بْنُ اَبي طالِبٍ الصَّخْرَةُ الصَّمّاءُ التَّي لا يَنْفجِرُ ، ماؤُها اِلّا بَعْدَ كَسْرِها وَ الحيَّةُ الرَّقْشآءُ الَّتي لا تُجيبُ اِلّا باِلرُّقي ، وَ الشَجَرَةُ المُرَّةُ الَّتي لَوْ طُلِيَتْ باِلعَسَلِ لَمْ تُنْبِتْ اِلّا مُرّاً ، قَتَلَ ساداتِ قُرَيْشِ فَأبادَهُمْ ، وَ الْزَمَ آخِرَهُمُ العارَ فَفَضَحَهُمْ فَطِبْ عَنْ نَفْسِكَ نَفْساً، وَ لا تَغُرَّنَكَ صَواعِقُهُ ، وَلا يَهُولَنَّكَ رَواعِدُهُ وَ بَوارِقُهُ ، فَاِنِّي اَسُدُّ بابَهُ قَبْل اَنْ يَسُدَّ بابَكَ .

يعني : با خواند اين نامه اَبوبكر سخت به وحشت افتاده و از سر تعجب و شگفت زده ( رو به جماعت حاضر نموده و ) گفت : يا سبحان اله ! چه چيز او را تا اين حدّ بر من جسور نموده و از غير من واداشته ؟!! اي گروه مهاجر و انصار شما نيك مي دانيد كه من در امر فدك پس از فوت ( شهادت ) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با شما مشورت نمودم و شما گفتيد: انبياء هيچ ارثي از خود باقي نمي گذارند . (1) و اينگونه اموال بايد در قسمت تجهيزات و حفظ مرزها و براي مصارف عمومي مسلمانان هزينه شود :

من نيز رأي شما را پذيرفتم . ولي مدّعي فدك آن را نپذيرفت و اكنون چون برق درخشنده و غرّش رعد تهديد مي كند و او با اصل خلافت من مخالف است . حال اين كه ، من مي خواستم استعفا داده و از اين كار كناره گيري كنم ، ولي شما قبول نكرديد . و عدم پذيرش من فقط بخاطر دوري از مخالفت و فرار از جدال با علي بن ابي طالب بود ، ما را با عليّ بن ابي طالب چه كار ؟ آيا عاقبت كسي كه با او ستيزه كند جز شكست است ؟

ص: 106


1- اول كسي كه به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اِفتراء و كذب بست، ابوبكر بود كه ، حديث جعل كرد و نسبت دروغ بر ساحت مقدس آن حضرت داد كه : نحنُ مَعاشِرش الأنبياءَ لا نُوِّرِثَ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةَ : ما گروه انبياء ارث نمي گذاريم و آن چه از ما باقي مي ماند صدقه است : كه انشاء مفصل ذكر خواهد شد با پاسخ آن

عمربن خطّاب با شنيدن اين سخن عصباني شده و گفت : فقط توانستي همين كلام را بگويي؟

به راستي كه تو فرزند كسي هستي كه ، هيچگاه نه پيش قدم در صحنه نبرده بود و نه هنگام قحطي و فقر بخشندگي و سخاوت داشت . سبحان الله چقدر ترسو و دل كوچكي، چه آب گوارا و زلالي را در اختيار تو گذاشتم ولي تو حاضر به نوشيدن آن نيستي و مي خواهي تشنه بماني و چه گردنكشاني را در مقابلت مطيع و خاضع كرده و افراد خوش فكر و سياستمدار را در اطرافت گردآوردم . اگر اين اسباب و وسائل نبود كه ، تا الان عليّ بن ابي طالب استخوان هاي تو را خُرد مي كرد و شكست . پس خدا را شكر و سپاس كن كه ، ياري مرا به تو عطا كرد . زيرا هر كه از منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بالا رفت ، شايسته است كه پيوسته شكر گويد . و اين علي بن ابي طالب مانند سنگ سختي است كه ، تا منفجر نشود ، آب از آن نجوشد و همچون مار خطرناكي است كه بي افسون و جادو ، رام نشود ، و مانند درخت تلخي است كه هرچند به عسل آلوده و آميخته شود ميوة شيرين نخواهد داد . او كسي است كه: بزرگان و سران كافر قريش را كشته و همه ايشان را به فضاحت كافر قريش را كشته و همه ايشان را به فضاحت كشانده و نابود ساخته ولي با اين همه نفر خاطرت جمع باشد و از تهديد و شدّت او مَهراس و از رعد و برقش مترس كه من كار او را پيش از آن كه بخواهد به تو صدمه بزند،خواهم ساخت . فقال لَهُ اَبُوبَكْرٍ ناشَدْتُكَ اللهَ يا عُمَرُ لَمّا اَنْ تَرَكْتَني مِنْ اَغا ليطِكَ وَ تَرْبيدِكَ ، فَوَاللهِ لَوْهَمَّ ابْنُ اَبي طالِبٍ بِقَتْلي وَ قَتْلِكَ لَقتَلَنا بِشمِالِهِ دونَ يَميِنه و ما يُنجِينا مِنْهُ اِلاّ اِحْدي ثَلاثِ خِصالٍ .

اِحْداها اَنَّهُ وَحيدٌ لا ناصِرَ لَهُ ، وَ الثّانِيهُ : اَنَّهُ يَتَّبِعُ فينا وَصيَّةَ ابْنِ عَمِّهِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

وَ الثّالِثَةُ : اَنَّهُ ما مِنْ هذِهِ القَبائِلِ اَحَدٌ اِلاّ و هُوَ يَتَخَصَّمَهُ كَتَخَصَّمُ ثَنيَّةِ الأِبلِ نَباتَ أوانِ الرَّبيعٍ ، فَتَعْلَمُ لوْ لا ذالِكَ لَرَجَعَ الأَمْرُ اِلَيْهِ وَ اِنْ كُنّالَهُ كارِهينَ ، اَما اِنَّ هذِهِ الدُّنيا أهْوَنُ اِلَيْهِ مِنْ لِقاءِ اَحَدِنا المَوْتَ ، اَنِسيتَ لَهُ يَوْمَ اُحُدٍ ؟ فَررْنا بِاَجْمَعِنا وَ صَعِدنا الجَبَلَ ! وَ قَدْ اَحاَطَتْ بِهِ مُلوُكُ القَوْمِ وَ صَنادِيدُهُمْ مُوقنينَ بِقَتْلِهِ لا يَجِدُ مَحيصاً لِلْخُروُجِ مِنْ اَوْساطِهم، فَلَّما اَنْ سَدَّدَ عَلَيْهِ القَوْمُ رِماحَهُم ، نَكَسَ نَفْسَهُ عَنْ دابَّتِه حَتّي جاوَزهُ طِعانُ القَوْمِ ، ثمُّ قامَ قائِماً في رِكابَيْهِ وَ قَدْ طَرَقَ عَنْ سَرْجه وَ هُوَيَقُول:« يا اَللهُ و يا اللهُ يا جَبْرَئيلُ يا جَبْرَئيلُ يا مُحَمَّدُ يا مُحَمَّدُ النَّجاةَ النَجّاةَ » ثُمَّ عَمَدَ اِلي رَئيسِ القَوْمِ فَضَرَبَهُ ضَرْبَةً عَلي اَمِّ رَأسِه فَبقَيِ عَلي فَكٍّ واحِدٍ وَ لِسانٍ ، ثُمَّ عَمَدَ اِلي صاحِب الرّايَةِ العُظْمي ، فَضَرَبُه

ص: 107

ضَرْبَةً عَلي جُمْجِمَتِه فَغَلَقها ، وَ مَرَّالسَّيْفَ يَهْوِي في جَسَدِه فَبَرَاهُ دابَّتَهُ نبِصْفَيْن، وَ لَمّا اَنْ نَظَرَ القَوْمُ اِلي ذالِكَ انْجَفَلُوا مِنْ بَيْنَ يَدَيْهِ ، فَجَعَلَ يَمْسَحُهُمْ بِسَيْفِهِ مَسْحاً حَتّي تَرَكَهُمْ جَراثِيمَ جُمُوداً عَلي تَلْعَةٍ مِنَ الأَرضِ يَتَمَرَّغُونَ في حَسَراتِ المَنايا ، يَتَحَرَّعُونَ كُؤُوسَ المَوْتِ ، قَدِ اخْتَطَفَ اَرْواحَهُمْ بِسَيْفِهِ ، وَ نَحْنُ نَتَوَقَّعُ مِنْهُ أكْثَرَمِنْ ذلِكَ ، وَ لَمْ نَكُنْ نَظْبُطُ اَنْفُسَنا مِنْ مَخافَتِه حَتّي اِبْتَدَأَتْ مِنْكَ اِلَيْهِ التِفاتَةٌ وَ كانَ مِنْهُ اِلَيْك ما تَعْلَمُ ، وَ لَوْلا اَنَّهُ نَزَلَتْ آيَةٌ مِنْ كِتابِ اللهِ ، لَكُنّا مِنَ الهالِكينَ وَ هُوَ قَوْلُهُ تعالي:

« وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ (1)»

فَاتْرُكْ هذا الرَّجُلَ ما تَرَكَكَ ، وَ لا يَغُّرَنَّكَ قَوْلُ خالِدٍ اَنَّهُ يَقْتُلُهُ ، فَاِنَّهُ لا يَجسُرُ عَلي ذلِكَ ، وَ لَوْرامَهُ لَكانَ اَوَّلَ مَقْتُولٍ بِيَدِهِ ، فَاِنَّهُ مِنْ وُلْدِ عَبْدِ مَناف، الذَّينَ اِذا هاجُو اَهمّوا (2)

وَ اِذا غَضِبُوا اَدْمُوا ، وَ لاسِيَّما عَلِيُّ بْنُ اَبي طالِبٍ ، نابُها الأكْبَرُ ، وَ سَنامُها الأَطوَلُ، وَهامتَّهُاً الأَعْظَمُ ، وَ السَّلامُ عَلي مِنَ اتَبَّعَ الهُدي

ابوبكر گفت : تو را به خدا دست از سر من بردار و با اين يعني : سخنان مبالغه ( و پوچ و مفت ) آميز فريبم مده كه ، سوگند به خدا اگر علي بن ابي طالب اراده كند تنها

با دست چپ خود ما را نابود مي كند و آن چه اكنون سبب نجات و علّت پيروزي ما مي باشد تنها سه چيز است و بس يكي اين كه : او تنها و بي ياور است .

دوم اين كه : او مقيّد است كه ، به سفارش پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل كند و سوم اين كه : چون سرانِ كافر بيشتر قبائل و طوائف را كشته به همين خاطر عداوت باطني مانع دل نرمي آنان به او است . و خصومت ايشان به او در منزل مانند جدال شتران نر بر سر مادّه است ، در غير اين صورت كارخلافت براي او قطعي و مسلّم بوده و مخالفت ما هيچ تأثيري نداشت ، زيرا دنيا در نظر علي بن ابي طالب همچون كراهت ما از مرگ است ، آيا روز اُحد را از خاطر برده اي ؟ در آن روز سخت ما همه پا به فرار گذاشته و به بالاي كوه رفتيم و او در حالي كه ، در محاصرة سران و جنجگويان قريش گشته و مرگش قطعي بود . با چنان شجاعت و اعمال قدرت همه را از اطراف خود متفرّق كرده و نيزه ها و شمشيرهايي كه از هر طرف سوي او مي آمد رد نموده و با ضربت هاي پي در پي سر از پيكرشان جدا مي ساخت . و اين اشعار را مي سرود كه : « يا الله يا الله ! يا جبرئيل يا جبرئيل ! يا محمّد يا

ص: 108


1- سورۀ آل عمران ، آيه 152
2- في نسخة : « هيبوا »

محمّد ! نجات نجات ! » سپس به رئيس آنان يورش برده و با ضربتي سر از بدنش جدا ساخت و بعد از آن پرچمدارشان را با مركبش از پاي درآورد . و پيوسته تيغ تيز شمشير را با پيكرشان آشنا مي ساخت با ديدن اين رشادت، ترس بر جان دشمن افتاده و همگي نظم خود را از دست مي دهند، پا به فرار نهادند. و با يادداشت آن خاطره، امروز از او توقّعي بيشتر داشتيم ، اي عمر ما قادر نبوديم ترس از علي را در خود پنها كنيم تا اين كه ، اين سخن از تو سرزد كه او را به قتل رساني و عكس العمل او را خود نيك مي داني و اگر آية كريمة « وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ آيه 152 سورة آل عمران » دربارة ما و شما نازل نشده بود همة ما هلاك شده بوديم .

پس دست از اين مَرد كه ، با تو كاري ندارد بر دارو سخن خالدبن وليد بر قتل او تو را نفريبد زيرا او جرأت اين كار را ندارد و اگر اين كار را انجام دهد خود خالد اول مقتول خواهد بود . زيرا علي از اولاد عبدمناف است همان هايي كه چون به حركت و هيجان آيند همه را به هراس اندازند و چون به خشم آيند درياي خون به راه اندازند خصوصاً عليّ بن ابي طالب كه از هر لحاظ سرآمد آن قوم است .

و السَّلام علي من اتبع الهدي (1)

موضوع پنجم: بحث در مِحْوَرهاي فدك ( از ديدگاه اخبار و روايات تسنّن )

سخن صحيح بخاري و سخنان بزرگان در این باره

سخن صحيح بخاري و سخنان بزرگان در این باره

1- عن عائشة اَنّ فاطِمةَ (علیها السلام) اَرْسَلَتْ اِلي اَبكْرٍ تَسْألُهُ ميراثَها من النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم)

فيما اَفاءَ اللهُ علي رسوله (صلی الله علیه و آله و سلم) تطُلُب صَدَقَةَ النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) بِالمدينة و فَدَكِ وَ ما بَقِيَ مِنْ خُمْسِ خيْبَرَ (2)

از عائشه مرويست كه ، فاطمة زهرا (علیها السلام) فرستاد نزد ابي بكر تا از او سؤال كند ، ميراث خود را از پدرش نبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن چيزهاي كه ، خداوند متعال به پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشيد در مدينه در مورد فدك

ص: 109


1- احتجاج طبرسي ج 1 ص 214 – 226
2- صحيح بخاري ج 2 ص 909

و مابقي اموال خود از خمس خيبر ( چرا اموال شخصي مرا كه ، از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) يعني به ارث به من رسيده است منع كرده اي و حق مرا رد نمي نمائي )

قال

(صلی الله علیه و آله و سلم) : فاطِمَةُ بِضْعَةُ مِنّي فَمَن اَغْضَبَها اَغْضَبي (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : فاطمه پاره تن من است هر كس آن حضرت را به غضب درآورد مرا بخشم و غضب درآورده است .( يكي از دلائلي كه ، مورد غضب و خشم حضرت صدّيقه كبري فاطمة زهرا (علیها السلام) شد . رد نكردن فدك و اموال شخصي آن بزرگوار بود )

2- عن عائشَة اَنَّ فاطِمَةَ (علیها السلام) اِبْنَةَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) سَأَلَتْ اَبابَكْرٍ . . . بَعْدَ وفاةِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَنْ يَقْسِمَ لَها ميراثَها ما تَرَك رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مَمّا اَفاءَ الله علي عَلَيْهِ (2)

از عايشه مرويست كه گويد : به درستي كه فاطمه (علیها السلام) دختر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از ابابكر درخواست كرد ميراث خود را بعد از وفات ( شهادت ) رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از ما ترك پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از آن اموالي كه خداوند ملك شخصي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود .

3- فقال لَها ابوبَكْرٍ اِنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) « قال لا نُورَثُ ما تَرَكْنا صَدَقَةُ ، فَغَضَبِ فاطمة و بِنْتُ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَهَجَرَتْ اَبابَكر فَلَمْ نَزَلْ مُهاجَرَتْهُ تُوفِيَّتْ و عاشَتْ بَعْدَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) سِتَة اَشْهُرٍ (3)

»

4- عَنْ عائشَة اَنَّ فاطِمَةَ (علیها السلام) بِنْتَ النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) اَرْسَلَتْ اِلي اَبي بَكْرٍ تَسْأَلُه ميراثَها مِنْ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ممّا اَفاءَ الله عليه بالمدينة و فَدَكِ وَ ما بَقِيَ مِنْ خُمْسِ خَيْبَرَ فقال ابوبكر اِنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لا نُورَثُ ما تَرَكْناه صَدَقَةٌ . . .

فَأَبي اَبُوبكرٍ اَنْ يَدْفَعَ اِلي فاطِمَةَ مِنْها شَيْئًا فَوَجَدْت فاطِمَةُ عَلي اَبي بكر في ذلك فَهَجَرَتْهُ فَلَمٌ تُكَلِّمْهُ حَتّي تُوُفيَّتْ وَ عاشَتْ بَعْدَالنّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) سِتَةَ اَشْهُرٍ فَلَمّا تُوُفيَّتْ دَفَنها زَوْجُها عَليّ وَ لَمْ يُؤذَن بِها اَبابَكْرٍ وَ صَلَّي عليها (4)

ص: 110


1- صحيح بخاري ج 2 ص 910 حديث 1714
2- صحيح بخاري ج 2 ص 756 و 755 حديث 3092
3- صحيح بخاري ج 2 ص 756
4- صحيح بخاري ج 3 ص 1036 حديث 4240

از عايشه روايت كرده كه گفت : فاطمه (علیها السلام) دختر گرامي نبّي اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاد پيش ابي بكر ، براي درخواست و طلب ميراثش كه ، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ارث برده بود از آن اموالي كه خداوند به پيامبرش بخشيده بود و ملك شخصي آن حضرت بود ( كه به دستور خداوند متعال ملك فاطمة زهراء (علیها السلام) كرده بود ) در مدينه از فدك و مابقي از خمس خيبر ابوبكر گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است ما چيزي ارث نمي گذاريم آن چه كه باقي مي گذاريم صدقه است . (1) پس ابابكر دريغ كرد و فدك و اموال شخصي فاطمة زهراء (علیها السلام) را ندارد . پس فاطمة زهرا (علیها السلام) بر او قهر و غضب كرد و با او حرفي نگفت تا آن موقعي كه ، از دنيا رفت (به شهادت رسيد) و بعد از پدر بزرگوارش 6 ماه زنده بود و علي (علیه السلام) شوهر آن حضرت ، فاطمة زهراء (علیها السلام) را به خاك سپرد و اجازه نداد ابي بكر بر آن نماز بخواند ، بلكه خود حضرت علي (علیه السلام) بر آن پارة تن پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز خواند .

سخن صحيح مسلم

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَنَّما فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي يُؤذيني ما آذاها (2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : فاطمه پارة تن من است ، موجب آزار و اذيت من مي گردد چيزي كه فاطمه را آزار و اذيت مي دهد ( طبق اين روايت يكي از دلائلي كه فاطمة زهرا (علیها السلام) را اذيت و آزار دادن همان منع حقوق آن بزرگوار است كه فدك و اموال شخصي و خصوصي آن حضرت بود . )

سخن صاحب فرائد السِمْطَيْن

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) . . . . . وَ اِنّي لمّا رَأَيْتُها ذكرت ما يُصْنَعُ بها بعدي ، كأنّي بها و قد دخل الذِّل بيتها وَ انْتُهكَتْ حرمنها و غُصِبَتْ حقها وَ منعت اِرثها و كسرت جَبينها و اُسْقِطَتْ جنينها وهي تُنادي يا محمّداه فلا تُجاب وتستغيث فلا يُغاث ، فلا تزال بعدي مَحزونة مكروبة باكِيَةٌ فتذكر انقطاع الوحي مِن بيتها مَرَّةً تتذكّر فراقي اُخري و تستوحش اِذا جَنَّها اللَّيْل لِفَقد صوتي الَتي كانَتْ تستمع اِليه اِذا تَهَجَّدْتُ باِلْقُرْآنِ ثُمَّ تَري نَفْسها ذليلة بعد اَنْ كانَت عزيزة وعند ذلك يؤنسها الله تعالي فيناديها بما نادي به مريم اِبْنَة عمران

ص: 111


1- اين روايت جعلي و كذب است بعداً ان شاء الله دربارة او توضيح خواهيم داد . يعني : اين قسمت لانُورِّثُ ما تَرَكْناه صَدَقَةٌ : ما چيزي به ارث نمي گذاريم ، آن چه مي گذاريم صدقه است .
2- صحيح مسلم ج 3 ص 1056 حديث 94

فيقول : يا فاطمة اِنَّ اللهَ اصْطَفاكِ وَ طَهرَّكِ علي نِساء العالَمينَ ، يا فاطمة اقْنُتي لِرَبَّكِ وَ اسْجُدي وَ اركَعي مَعَ الركعين ، ثُمَّ يَبْتَدي بِها الوجع فَتُمْرَض فيبعَث الله عزوجل اليها مريم ابنة عمران تمرّضها و تؤنسها في علتها فتقول عند ذلك يا ربّ اِنّي قد سَئِمْتُ الحياة و تبرّمت باهل الدنيا فالحقني باَبي، فلحقمها الله عزوجل بي فتكون اوّل مَن يُلْقُني مِنْ اهل بَيتي فتقدم عليّ محزونة مكروبة مغمومة مغصوب حقّها مقتولة ولدها يقول رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عند ذلك : اللهمّ العن مَنْ ظلمها و عاقب من غضبها و ذلّل من اَذَلّها وَ خلّد في نارك من ضرب جنبها حتّي اَلْقَتْ ولدها ، فتقول الملائكة عند ذلك آمين (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : . . . و من هنگامي كه به ياد فاطمه (علیها السلام) مي افتم و به ياد آن مصائبي مي شوم كه بعد از من در حق او جاري مي كنند و گويا دارم مي بينم كه: در خانه آن ، غم و غصّه وارد مي شود و حرمت فاطمه را مي شكنند و حقش را غصب مي كنند و از ارثش ممنوع و محروم مي شود و پهلويش را مي شكنند و فرزندش را مي كشند ( محسن بن علي (علیهما السلام) را ) و فرياد مي زند يا محمّد كسي جوابش را نمي دهد و طلب فريادرسي مي نمايد كسي به فريادش نمي رسد ، پس پيوسته بعد از من محزون و ناراحت و گرفتار و گريان است ، گاه به ياد مي آورد انقطاع وحي را از خانه اش و گاه به ياد فراق و جدائي من مي افتد و گاه در وقت شب وحشت دارد به خاطر اين كهصداي مرا كه در هنگام نماز شب و عبادت انجام مي دادم و مي شنيد الان آن صدا بگوشش نمي رسد كه ، هنگام تلاوت و قرائت قرآن مي شنيد . سپس خود را مفهوم و محزون مي بيند بعد از آن كه در ايّام حيات و زندگاني پدرش عزيز بود و در اين هنگام ( ملائكه ) آن را ندا مي دهند همچنانكه مريم دختر عمران (علیهما السلام) را ندا مي دادند . كه اي فاطمه خداوند تو را برگزيد و پاك گردانيد و بر زنان عالم برگزيد اي فاطمه عبادت كن براي پروردگارت و سجده نما و همراه ركوع كنندگان ركوع كن . سپس در اين موقع مريضه مي شود و خداوند مريم دخترعمران را براي پرستاري و اُنس با آن مي فرستد كه ، آن را در بيماريش پرستاري كند و دل داري دهدش در بيماريش و در آن هنگام است كه ، مي گويد : خداوندا من از حيات و زندگي دنيا خسته و ملول و سير شدم و از دست اهل دنيا ملول شدم پس مرا به پدرم ملحق نما ، پس خداوند عزوجل آن را به من محلق مي نمايد . پس اول كسي كه ، به من محلق مي شود از اهلبيتم ، دخترم فاطمة زهراء (علیها السلام) است ، پس بر من وارد مي شود در حالي كه،

ص: 112


1- فرائد السِمْطَيْن جويني خراساني شافعي ج 2 ص 26

محزون و مفهوم و حقش غصب شده و شهيده است ، پس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خداوندا لعنت كن كسي را كه ، ظلم كند به آن ، و كيفر بده و عقاب نما كسي را كه ، آن را به غضب آورد و خدا و ذليل نما كسي را كه آن را خوار كند و در آتش براي هميشه داخل كن كسي را كه ، به پهلويش بزند تا فرزندش كشته شود پس ملائكه در اين هنگام مي گويند ( الهي ) آمين

( اين هم يك نمونه كامل و بارز آزار و اذيت به آن بزرگوار و حق و حقوق و فرزندش و شما منصفانه قضاوت نماييد )

5- سخن معجم البلدان

شيخ شهاب الدّين ياقوت حموي در معجم البلدان درباره فدك گفته است : فَدَّكْتُ القُطْنَ تَفْديكاً يعني پنبه را زدم و از هم باز كردم : و فدك دهكده اي است در حجاز كه فاصله اش تا مدينه دو يا سه روز است آن را خداوند متعال در سال هفتم به صورت صلح ، به پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشيد داستان از اين قرار بود كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از ورود به خيبر و فتح قلعه ها و دژهاي محكم آن سه روز در آن جا ماند و حلقة محاصره را بر يهوديان سخت گرفت . آنان نمايندگاني نزد حضرت فرستادند و درخواست كردند كه : حضرت به آنان اجازه دهد تا از آن سرزمين كوچ كنند ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنين اجازه اي را به آنان داد ، اين خبر به اهل فدك رسيد . نماينده اي نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده درخواست كردند كه: حضرت با آنان بر نصف ميوه ها و اموالشان مصالحه كند . حضرت با تقاضاي آنان موافقت فرمود . بنابراين فدك از جمله آبادي ها و اَملاكي است كه ، به صورت جنگ و تاخت ، و تاز فتح نشده است و از اين رو به صورت خالص ملك آن حضرت شد . چشمه اي جوشان و نخلستاني بزرگ با درختان خرماي فراوان در آن جا مي باشد . و اينجا همان سرزميني است كه ، فاطمه رضي الله عنها (1)

(صلوات الله و سلامه عليها ) گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به من بخشيده است . ابوبكر گفت من براي اين ادّعا شهود و گواهاني لازم دارم و آن داستاني دارد . . .

ص: 113


1- اين كلمه رضي الله عنها خداوند از او خوشنود باشد درباره فرد غير معصوم حتي درباره غير فرد صالح تمام و تالي تِلو معصوم و خالص و اين آقايان ، مقام منيع معصوم را نشناخته اند و يا قفل به قلبشان زده كه هرگز نفهمند و گرنه قطعاً خداوند از فاطمة زهرا (علیها السلام) خوشنود است نيازي نيست كه بگويم رضي الله عنها ، بلكه بايد گفت : صلوات الله و سلامه عليها

6- سخن تاريخ طبري

تاريخ نويس مشهور محمّدبن جرير طبري متوفّاي سال 310 گويد : ابن اسحق گفته است :كنانة بن ربيع بن ابي الحقيق را كه گنج هاي قبيلة بني النضير در اختيار او بود ، نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند . حضرت از او خواستند كه گنج ها را به او نشان دهد ، وي اظهار بي اطلاعي كرده گفت :

آگاه نيستم ، مردي يهودي را نزد حضرت آوردند اظهار داشت من مي ديدم كه ، هر روز صبح كنانه در اطراف اين خرابه گردش مي كند ، حضرت روي به كنانه كرده فرمود : اگر ثابت شد كه ، تو از آن ها خبر داري ، سزاوار كشته شدن مي باشي؟ گفت : آري . حضرت دستور داد خرابه را گود كنند مقداري از گنج ها از زير خاك بيرون آمد . بعد بقيّه اش را از او خواست . وي خودداري كرد . حضرت به زيبربن عوام مأموريت داد كه او را آزار داده تا ناچار شود و آنچه را كه دارد بدهد . زبير مرتب به سينة او مي كوبيد به طوري كه به حالت مرگ افتاد بعد او را به محمدبن مسلمه تحويل داد . وي او را به وسيلة برادرش محمودبن مسلمه گردن زد . حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) اهالي خيبر را در قلعه هاي خودشان به نام هاي « وطيح » و « سلالم » محصور كرد تا جايي كه يقين به هلاكت و نابودي خود كرده از حضرت درخواست كردند كه ، آنان را از آن جا كوچ دهد تا بدين وسيله خون خود را حفظ كنند . حضرت با درخواست آنان موافقت كرد . سپس پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر تمام اموال آنان دست گذاشته نواحي « شق » « نطاة » « كتيبه » و تمامي دژها و قلعه ها را غير حصار و « طيح » و « سلالم » تصرف كرد . اهالي فدك كه از اين ماجرا خبردار شدند . نماينده اي نزد حضرت فرستاده درخواست كردند كه همين رفتار را با آنان نيز داشته باشد و بدين وسيله خون و جانشان را حفظ كرده دست از اموال خود برداشتند حضرت با پيشنهاد آنان موافقت كرد .

فردي كه ، بين آنان و حضرت رسول وساطت مي كرد ، محيّصة بن مسعود هم پيمان قبيلة بني حارثه بود هنگامي كه ، كار اهالي خيبربه انجام رسيد . از حضرت خواستند كه با آنان بر نصف اموالشان مصالحه كند و گفتند : ما نسبت به اين سرزمين از شما آشنا تريم و بهتر مي توانيم آنجا را آباد و سرسبز كنيم . حضرت بر مبناي نصف با آنان مصالحه كرده قرار گذاشت كه ، اين اختيار را داشته باشد كه ، هرگاه خواست آنان را از اين سرزمين بيرون كند و حقّ اخراج آن ها را داشته باشد . اهالي

ص: 114

فدك نيز به همين گونه با آن حضرت مصالحه كردند . خيبر « في ء » مسلمانان است ، ولي فدك از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود . زيرا آنان تاخت و تازي نسبت به آن جا نداشتند . (1)

7- مورخ بزرگ عزّالدّين ابوالحسن معروف به ابن اثير (سنّي ) گويد : خيبر في ء مسلمان و فدك « خالصة » رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بود . زيرا آنان تاخت و تازي در آن جا نداشتند . (2)

8- ابن ابي الحديد (معتزلي) گويد : ابوبكر گفت : ابوزيد عمربن شبّه از حيّان بن بشر از يحيي بن آدم از ابن ابي زائد از محمّدبن اسحاق از زهري روايت كرده كه گويد : تعدادي از اهالي خيبر در حصار خود باقي مانده و از رسول خدا درخواست كردند كه خونشان را نريزد و به آنان اجازه دهد تا از آن سرزمين كوچ كنند . حضرت با درخواست آنان موافقت فرمود . اهالي فدك از اين قرار داد خبردار شده درخواست كردند كه: با آنان نيز بدين گونه رفتار شود . حضرت با تقاضاي ايشان نيز موافقت فرمود . و آن جا كه فدك با قهر و غلبه و تاخت و تاز لشكر فتح نشده بود تمامي آن خالصة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شد . ابوبكر ادامه مي دهد كه ، محمّد بن اسحاق نيز گويد : پس از آن كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از كار خيبر فارغ شد . خداوند در دل اهالي فدك ترس و رعب افكنده نماينده اي نزد حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده درخواست كردند كه ، با آنان بر نصف اموال فدك مصالحه كند . نمايندة آنان در خيبر و يا در بين راه پس از آن كه ، حضرت به مدينه آمدند به خدمت آن جناب رسيد .حضرت با پيشنهاد آنان موافقت فرمود و از آن جا كه ، فدك بدون تاخت و تاز تسليم شده بود آن ملك خالص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا باشد . (3)

البته در ذيل نامة 45 ج 16 ص 220 الي 301 مفصل حَول و حَوش فدك سخن گفته است .

9- حافظ عبدالرّحمان جلاالدّين سيوطي گويد :

بزّاز و ابويعلي و ابن ابي حاتم و ابن مردويه از ابوسعيد خدري رضوان الله تعالي روايت كرد كه هنگامي كه اين آيه نازل شد .

« وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ ( آيه 36سورة اسراء ) » رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیها السلام) بخشيد (4)

ص: 115


1- تاريخ طبري ج 3 ص 14
2- الكامل في التاريخ ج 3 ص 221
3- ابن ابي الحديد شرح نهج البلاغه ج 16 ص 220
4- الدّراالمنثور ج 5 ص 273

10- ابن حَجَر در شبهة هفتم از به شبهات را فضه گويد :

و ادّعاي فاطمه (علیها السلام) كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به او بخشيده است . جزعلي و امّ ايمن شاهدي نداشت و بنابراين تعداد شهود كامل نشدند (1)

11- فخرالدّين رازي در تفسير كبيرش ذيل آية 16 از سورة حشر ( فخرالدّين رازي تفسير كبير ذيل آيه 16 از سوره حشر « وَ ما اَفاءَ اللهُ علي رسولِهِ مِنْهُم فما اَوْجَفْتُمْ عَلَيْه مِن خَيْلٍ وَ لارِكابٍ ولكِنَّ اللهَ)

يُسَلِطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاءَ وَ اللهُ علي كلِّ شَيءٍ قديرٌ » و آن چه كه خدا از مال آن ها به رسم غنيمت باز داد متعلّق به رسول است . كه ، سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و استري نتاختند ولكن خدا رسولانش را بر هر كه ، خواهد مسلّط گرداند و خدا بر همه چيز تواناست

گويد: مُبَّرَد گفته است كه ، گفته مي شود « فاءَ يفيء » ( يعني : ) هنگامي كه ، رجوع كند و برگردد و « اَفاءَ الله » ( يعني : ) هنگامي كه ، آن را برگرداند . از اموال كساني كه ، با دين او مخالف كرده اند به طرفداران دينش بدون جنگ و قتال بر گردانده است . مصالحه كرده است . . .

مفسّران در اينجا ، دو جهت را ذكر كرده اند . اول اين كه ، اين آيه دربارة قريه هاي قبيلة « بني نضير » نازل نشده است زيرا آنان را با قهر و غلبه و تاخت و تاز جنگي و محاصره سرزمين و دهكده شكست دادند ، بلكه مربوط به « فدك » است كه ، اهالي آن جا دست از آبادي خود برداشته به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار كردند بنابراين بدون جنگ به تصرّف حضرت در آمد ، پس از رحلت حضرترسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (علیها السلام) مدّعي شد كه ، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن جا را به آن بخشيده است . ابوبكر گفت :

تو در حال ناداراي گرامي ترين مردم و در حال دارايي و بي نيازي محبوب ترين مردم در نظر من مي باشي. در عين حال گفتارت را صحيح نمي دانم و تصديق نمي نمايم و نمي شود چنين حكمي صادر كنم . اُمّ ايمن و يكي ديگر از غلامان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بر اين مطلب گواهي داند . ابوبكر شاهدي را خواست كه ، بشود در شرع و قانون اسلامي به شهادت و گواهي او اعتماد كرد . . . (2) (آيا علي (علیه السلام) كه ذي حق و امام

ص: 116


1- الصواعق المحرقه ص 21
2- تفسير كبير ج 29 ص 284 .

و حجّت خداوند است و اُمّ اَيمن كه بگفته پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از زنان بهشتي است قولشان حجيّت شرعي ندارد و قول ابي بكر كه حديث از خود جعل مي كند حجيّت دارد)

12- حافظ كبير ابوالقاسم حسكاني از ابوسعيد خدري روايت مي كند : هنگامي كه آية شريفه : « و آتِ ذَالقربي حَقَّهُ » نازل شد . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (علیها السلام) را طلبيده فدك و عوالي را به آن حضرت بخشيده فرمود : اين سهمي است كه ، خداوند براي تو و فرزند است مشخص كرده است . (1)

13- از ابوسعيد نقل شده است : هنگام نزول آية شريفة « وَ آتِ ذَالقربي حَقَّهُ » رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اي فاطمه : فدك از آن تو مي باشد . (2)14- شهرستاني گويد : اختلاف ششم در مسألة فدك و ارث بردن از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ادّعاي فاطمه (علیها السلام) يك بار به عنوان ارث و بار ديگر به عنوان اين كه ، به من تمليك شده تا جايي كه ، اين ادّعا با روايت مشهوري كه، از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده بود كه ، « ماده پيامبران چيزي ارث نمي گذاريم آنچه از ما بماند صدقه خواهد بود » (3)

روبه رو شد كه ، با استناد به اين روايت فدك را از او گرفتند . (4)

وحقّ مطلب: درباره فدك آن است كه، آن جا مِلك خالص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود كه ، مي توانست تا هنگام وفاتش ( شهادتش ) به همان ملكيّت خالص باقي مانده باشد و مي توان گفت كه: آن را پيش از وفات ( شهادت ) به دخترش بخشيده باشد . خلاصه : سرزمين فدك چه به صورت بخشش و يا به عنوان ارث، حقّ خالص حضرت فاطمه (علیها السلام) بود كه، نمي شود بحث و جدل و شكّ و ترديدي در آن ابراز داشت و شك در اين موارد كه ، از مسلميّات مسلمين خصوص شيعه است و صريح آيه قرآن و روايات از حضرات معصومين (علیهم السلام) بر آن مي باشد ، تزلزل در اعتقاد خواهد بود .

15- ابن ابي الحديد از قاضي القضات عبدالجبّار نقل مي كند : ما منكر صحّت روايتي نيستم كه ادّعاي حضرت فاطمه (علیها السلام) را نسبت به فدك نقل مي كند ، اما مسلم نيست كه ، فدك در تصرّف آن بوده باشد .

ص: 117


1- شواهد التنزيل ، ج 1 ص 340 رجوع شود به ص 127 همين كتاب
2- منتخب كنزل العمال چاپ شده در حاشية مسند احمد ، ج 1 ص 228
3- گفته شد اين حديث جعلي و دروغ است و اين عالم سنّي منجرف باور كرده كه روي حق را بپوشاند . جواب دادن از احاديث جعلي ، من جمله اين حديث جعلي ابوبكر ، ان شاء الله خواهد آمد .
4- ملل و نحل ج 1 ص 23 .

البته اگر در دست آن بود و در آن تصرّفي داشت ظاهراً مي بايست گفت : كه ، ملكش بوده و اگر از جمله ما تَرَك حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) منظور شود در اين صورت ظاهر آن است كه ميراث باشد . (1)

و ابن ابي الحديد در جاي ديگر گويد : آيا صحيح است فدك را بخشش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به فاطمه (علیها السلام) بدانيم ؟ آنگاه وي از كتاب « سقفيه » و « فدك » تأليف احمد بن عبدالعزيز روايت فراواني را مي آورد كه آن حضرت مدعي بخشش بوده است . (2)

16- ياقوت حمويني گويد: و در آن جا ( فدك ) چشمه اي جوشان و درختان خرماي فراواني است و اين همان سرزميني است كه ، فاطمه (علیها السلام) گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به من بخشيده است . (3)

17- در نامه اي كه ، مأمون به فرماندارش در مدينه نوشته چنين آمده است : پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیها السلام) دخترش بخشيد و آن جا را به آن ارزاني داشت اين مطلب امر مهمّي است كه ، براي همگان روشن و آشكار مي باشد و در اين امر بين افراد خاندان پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلافي نيست . (4)

18- برهان الدّين شافعي گويد : و شايد مطالبة ارث از فدك پس از آن بود كه ، فاطمه رضي الله عنها مدّعي شد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به او بخشيده است و از آن درخواست بيّنه و شاهد كردند و علي كرم الله وجهه و امّ ايمن بر اين مطلب شهادت دادند و به آن گفته شد : آيا با شهادت دادن يك مرد و يك زن تو مستحقّ فدك مي شوي (5)19- ابن ابي الحديد گويد : سيّد مرتضي گفته است « مقتضاي حال چنان است كه ، در آغاز مدّعي شود كه: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به آن بخشيده است » و اين مطلب صحيح است . (6)

20- عبدالرحمن بن احمد ايجي گويد : اگر گفته شود كه فاطمه (علیها السلام) مدّعي شد كه، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به آن بخشيده و عليّ و حسن و حسين و امّ كلثوم (علیهم السلام) بر اين مطلب گواهي دادند و ابوبكر شهادت آنان

ص: 118


1- شرح نهج البلاغه ج 16 ص 268 و 269
2- همان مدرك
3- معجم البلدان مادة فدك
4- فتوح البلدان ص 46
5- السيرة الحلبية ج 3 ص 362
6- شرح نهج البلاغه ج 16 ص 286

را رد كرده و نپذيرفت، مي گويم . حسن و حسين ( به خاطر صغر سن ) فرع در شهادت بوده اند و اما علي و امّ كلثوم (علیهم السلام) به خاطر آن كه به حدّ نصاب شهادت نرسيده بودند و شايد نظر ابوبكر آن بود در صورت وجود يك نفر بيّنه و قَسَم خوردن حكم ثابت نمي شود . زيرا مذهب بسياري از دانشمندان چنين است . (1)

عالم بزرگوار و زاهد ، سيّدبن طاووس مي فرمايد : تذكرات دربارة آخرين از جزء پنجم از تفسير محمّد بن عبّاس بن علي بن مروان معروف به ابن حجّام، در تفسير آية شريفة « وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ » نازل شد . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (علیها السلام) را فراخواند و فدك را به آن حضرت بخشيد . (2) ابن ابي الحديد از قاضي القضات عبدالجَبّار نقل مي كند كه ، بهتر، زيباتر و لازمة بزرگواري و كرامت و چه رسد به دين ، آن بود كه از آن گونه رفتاري كه نمودند، خويشتن را باز مي داشتند اين سخني است كه ، پاسخ ندارد زيرا احترامو بزرگ داشت حق پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و نگهداري جانب و حرمت آن حضرت افتضا مي كرد كه، دختر آن حضرت را از خود راضي نگه مي داشتند و بر فرض كه ، مسلمانان نمي خواستند از فدك صرف نظر كنند ، به جاي فدك مالي ديگر از بيت المال مي دادند تا آن حضرت راضي و خشنود و خاطرش آسوده گردد و اين گونه بخشش ها در اختيار شيواي مسلمانان است و اگر آن را به مصلحت، ديد مي تواند بدون مشورت با ديگران انجام دهد . (3) در مورد اسيران بدر نيز مي گويد : بر نقيب ابوجعفر يحيي بن اَبي زيدبصري علوي اين خبر را قرائت كردم و گفت : آيا تو گمان مي كني كه ، ابوبكر و عمر اين مطلب را نمي دانستند و خود بر آن گواه نبودند آيا ادب و تكريم مقتضي آن نبود كه ، با واگذاري فدك به فاطمه (علیها السلام) دل آن را به دست آورده خاطرش را خشنود سازند و از طرف مسلمانان آن را به فاطمه (علیها السلام) ببخشند ؟

آيا مقام و منزلت فاطمه (علیها السلام) در پيشگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از مقام و منزلت خواهرش زينب كمتر بود، با اين كه ، آن بانوي جهانيان بود ؟ البتّه اين در صورتي است كه ، هيچ گونه حقّي براي آن حضرت نه به عنوان نحله و نه به عنوان ارث ثابت نشده باشد .

ص: 119


1- مواقف ص 402 اگر معرفت امام (علیه السلام) و مقام آن ولي الله را مي شناختي كه خداوند اين موهبت را از تو گرفته است چنين سخني هرگز بر زبانت جاري نمي شد . به فرمايش قرآن ، وَ طُبِعَ عَلي قُلوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ مُهرنفهمي بر دلشان خورده پس آنان (حقُّ و حقيقت را ) نمي فهمند (نمي خواهند بفهمند) آيه 87 سوره توبه
2- سعد السعود ص 101 – 102
3- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 66

به او گفتم : به موجب روايتي كه ، ابوبكر آن را روايت ( جعل ) كرد فدك جزء اموال و حقوق مسلمانان بود و جايز نبود كه آن را از مسلمانان بگيرد . پاسخ داد : فدية ابوالعاص بن ربيع نيز حقّي از حقوق مسلمانان بود در عين حال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را از آن ها گرفت .

گفتم: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب شريعت بود و هر آن چه فرمان مي داد ، عملي بود ولي ابوبكر چنين موقعيتي نداشت .گفت : نگفتم كه ، چرا ابوبكر آن را به زور از مسلمانان نگرفت و به فاطمه (علیها السلام) نداد بلكه گفتم : چرا از مسلمانان نخواست كه ، از آن دست برداشته به فاطمه (علیها السلام) ببخشند همان گونه كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد فدية ابوالعاص بن ربيع از آنان خواست كه آن را به آن حضرت ببخشند اگر به مسلمانان مي گفت : اين دختر پيامبر شما است و آمده اين درختان خرما را مي خواهد آيا شما راضي هستيد من آن ها را به او واگذار كنم ؟

آيا آنان آن را از اين كار منع مي كردند ؟

گفتم : همين سخن را قاضي القضات ابوالحسن عبدالجبّار بن احمد مي گفت .

گفت : آري آن دو ( ابوبكر و عمر ) بر طبق بزرگواري و ادب كار خوبي انجام ندادند .

اخباري از ديدگاه علماء شيعه و سخنان آن ها حَول و حَوْش و محور فدك

اخباري از ديدگاه علماء شيعه و سخنان آن ها حَول و حَوْش و محور فدك (1)

1- مرحوم علامه اربلي گويد : از ابان بن تغلب از حضرت امام صادق (علیه السلام) روايت شده كه گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم : آيا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیها السلام) بخشيد ؟

فرمود :رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به آن حضرت وقف نمود و خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود :

« وَ آتِ ذالقُربي حَقَّهُ » آن حضرت به فاطمه (علیها السلام) حقّش را بخشيد ، عرض كردم : آيا حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به آن حضرت بخشيد؟ فرمود : بلكه خداوند تبارك و تعالي به فاطمه (علیها السلام) بخشيد .

ص: 120


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي ج 14 ص 190 – 191

روايات نزديك به تواتر از طريق اصحاب ما در اين مورد وارد شده و ثابت گرديده است كه « ذالقربي » عبارتند از علي ، فاطمه ، حسن ، حسين (علیهم السلام) (1)

2- احمدبن علي طبرسي گويد : از حمّادبن عثمان از حضرت امام صادق (علیه السلام) روايت شده كه ، فرمود : هنگامي كه ، با ابوبكر بيعت شد، و زمامداري وي بر عموم مهاجران و انصار تثبيت گرديد، دستور داد تا فدك را از تصرّف حضرت فاطمه (علیها السلام) بيرون آورده كارگزاران حضرت را از آن سرزمين خارج كنند . حضرت فاطمه (علیها السلام) نزد او رفته فرمود : چرا ميراثم را از من گرفته اي و مرا از تصرّف در حقّ خود محروم ساخته دستور داده اي و نماينده ام را از فدك بيرون كنند با اين كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دستور خداوند آن را به من بخشيده و برايم قرار داده است ؟ ابوبكر گفت : براي اثبات اين ادّعا چند نفر گواه و شاهد بياور !

حضرت فاطمه (علیها السلام) ، اُمّ اَيْمَنْ را شاهد گرفت ، امّ ايمن گفت :

اي ابوبكر من بر اين مطلب گواهي نخواهم داد مگر اين كه ، با گفتاري از رسول خدا بر تو احتجاج كنم تو را به خداوند سوگند مي دهم آيا نمي داني كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده : « امّ ايمن زني از بهشتيان است »؟

گفت : آري گفت : گواهي مي دهم كه ، خداوند متعال به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وحي كرد :

« وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ » و حضرت فدك را به دستور خداوند به فاطمه (علیها السلام) بخشيد پس از امّ ايمن حضرت علي (علیه السلام) آمده همان مطلب را شهادت، ابوبكر نامه اي براي حضرت فاطمه (علیها السلام) نوشته به دست آن حضرت داد . عمر از راه رسيد پرسيد : اين چه نوشته است ؟ گفت :فاطمه مدّعي فدك شد و امّ ايمن و علي بر آن گواهي دادند ! من هم سند آن را به نام آن نوشتم . عمر نوشته را از دست حضرت فاطمه (علیها السلام) گرفت آب دهان بر آن انداخت و پاره كرد ، حضرت فاطمه (علیها السلام) با چشم گريان از آن جا بيرون رفت، پس از آن حضرت علي (علیه السلام) به مسجد نزد ابوبكر رفته در حالي كه ، عدّه اي از مهاجران و از انصار اطراف او را گرفته بودند، به او خطاب كرده فرمود : چرا فاطمه (علیها السلام) را از تصرّف در ميراثش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منع كردي ؟ ابوبكر گفت : فدك فيء و غنيمت مسلمانان است . اگرفاطمه (علیها السلام)

ص: 121


1- كشفه الغمّة ج 1 ص 476 (و ايضاً ساير و بقيه ي حضرات معصومين (علیهم السلام) ذِالقربي هستند )

بر اين مطلب كه : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به فاطمه (علیها السلام) بخشيده و در تصرّفش مي باشد گواه و شهود بياورد، من پس مي دهم و گرنه حقّي در آن نخواهد داشت .

اميرمؤمنان (علیه السلام) فرمود : تو در بين ما بر خلاف حكم خداوند، دربارة ديگر مسلمانان حكم مي كني ؟ گفت : نه فرمود : اگر چيزي در دست مسلمانان باشد و من مدّعي آن شوم تو از چه كسي مطالبة شهود و بيّنه مي كني ؟

گفت : از تو شاهد خواهم خواست . . . . (1)

3- شيخ مفيد ( ره ) با اسنادش از عبدالله بن نسان از امام جعفر صادق (علیه السلام) روايت كند كه فرمود : پس از آن كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسيد و ابوبكر بر جاي آن حضرت نشست دستور داد نماينده و وكيل حضرت زهراء (علیها السلام) را از فدك اخراج كنند ، آن حضرت نزد او رفته گفت : اي ابوبكر تو ادّعا مي كني جانشين پدرم مي باشي و بر جاي آن حضرت نشسته اي، با اين كه دستور داده اي كارگزارمرا از فدك خارج كنند و مي داني كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به من بخشيده و مرا نسبت به اين مطلب شهود و گواهي است .

( تا آن جا كه گويد ) شاهدت را بياور حضرت فاطمه (علیها السلام) امّ ايمن و علي (علیه السلام) را به عنوان شاهد معرّفي كرد ابوبكر از امّ ايمن پرسيد آيا تو از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنين مطلبي را دربارة فاطمه شنيده اي آنان گفتند: آري آن ها از آن حضرت شنيده ام كه فرمود : فاطمه بانوي زنان جهان است : سپس امّ ايمن گفت : آيا مي شود كسي كه بانوي زنان جهان است چيزي را كه از او نيست ادّعا كند ؟ و من نيز كه از زنان اهل بهشتم هيچ گاه جز آن چه را كه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده باشم . گواهي نخواهم داد .

عمر گفت : اي امّ ايمن ، دست از سر ما بردار و اين داستان ها را كنار بگذار شما به چه چيز گواهي مي دهيد ؟

پاسخ داد : روزي در خانه فاطمه (علیها السلام) در حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودم . در اين هنگام جبرئيل نازل شده گفت : اي محمد به پاخيز ! خداوند به من دستور داده تا با دو بالم حدود فدك را برايت مشخص سازم . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به همراه جبرئيل برخاسته بيرون رفتند . چيزي نگذشت كه مراجعت

ص: 122


1- احتجاج ح 1 ص 214 – 226 رجوع شود به ص 95 – 101 همين كتاب

فرمود . حضرت فاطمه (علیها السلام) پرسيد : پدر جان كجا تشريف برديد؟ فرمود : جبرئيل با دو بالش حدود فدك را برايم مشخص ساخت . فاطمه (علیها السلام) گفت: اي پدر ! من مي ترسم پس از تو دچار تنگ دستي و نيازمندي گردم . آن را بر من تصدّق فرما .

حضرت فرمود : بسيار خوب ، آن جا براي تو صدقه و خالصه باشد ، فاطمه آن را قبض كرده پذيرفت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روي به من كرده فرمود : اي امّ ايمن ، بر اين مطلب گواه باش و تو با علي تير شاهد اين موضوع باشيد .عمر گفت : اي امّ ايمن ! تو يك زن مي باشي و شهادت يك زن ارزشي ندارد . اما علي نيز به نفع خود شهادت مي دهد و چون در اين گواهي ذِي نفع است . شهادتش قبول نمي شود .

راوي گويد : در اين هنگام امّ ايمن با حالت خشم و غضب از جاي برخاسته گفت : خداوندا اين دو نفر به حقّ دختر محمّد پيامبرت، ستم كردند تو آنان را به شدّت پايمال و نابودشان كن . سپس از مجلس خارج شد . پس از آن ماجرا به مدت چهل شب حضرت علي (علیه السلام) حضرت زهرا (علیها السلام) را بر الاغي كه پارچه اي بر روي آن انداخته بود، سوار كرده در حالي كه امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) نيز همواره آن بودند به درخانه مهاجران و انصار مي برد حضرت روي به آنان كرده مي گفت : اي مهارجان و اي انصار، خدا را ياري كنيد ، من دختر پيامبر شمايم ، شما در آن روز كه ، با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بيعت كرديد كه ، به همان گونه كه ، از خود و فرزندانتان دفاع كنيد از آن حضرت و فرزندانش دفاع و حمايت كنيد بنابراين به قول و تعهد خود نسبت به رسول خدا عمل كنيد .

راوي گويد : هيچ كس آن حضرت را كمك و ياري نكرد و پاسخ مثبت، به حضرت ندادند تا اين كه نزد معاذبن جبل رفته فرمود : اي معاذ نزد تو آمده از تو ياري و مدد مي جويم تو با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بدين گونه بيعت كردي كه ، آن حضرت و فرزندانش را ياري كني و در مقابل هر چيزي كه از خود و فرزندانت دفاع مي كني از آن حضرت و فرزندانش نيز دفاع كني، ابوبكر فدك را از من ربوده و كارگزار و نماينده مرا از آن جا بيرون كرده است .

معاذ پرسيد : آيا شخص ديگري هم هست كه در اين كار با من همراه كني ؟

ص: 123

فرمود : نه هيچ كس پاسخ مثبت به من نداده است، گفت : پس من چگونه مي توانم به ياري تو برخيزم و به تو كمك كنم .

راوي گويد : پس از آن كه ، حضرت از خانة معاذ بن جبل بيرون رفت . پسرش (1) وارد منزل شده از پدر پرسيد : دختر پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با تو چه كاري داشت كه ، اينجا آمده بود ؟ معاذ گفت: آمده بود كه آن را در مقابل ابوبكر ياري كنم زيرا ابوبكر فدك را از آن حضرت گرفته است، گفت : چه پاسخي به دختر پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دادي ؟ گفت : به آن حضرت گفتم : ياري و كمك من به كجا مي رسد ؟ من تنهايم پسر معاذ گفت : پس تو از ياري و كمك آن حضرت خودداري كردي ؟ گفت : آري ، پرسيد به تو چه گفت ؟ معاذ گفت به من فرمود : به خدا سوگند زبان را از گفتگوي با تو باز مي دارم، تا اين كه نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر شوم . پسر معاذ گفت : من نيز با تو سخن نخواهم گفت : تا اين كه ، در پيشگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر شوم زيرا تو به دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ مثبت ندادي (2)

4- مرحوم آية الله سيّد شرف الدين گويد : هنگامي كه ، خداوند متعال دژهاي قلعة خيبر را بر روي بندة خالص خود و خاتم پيامبرانش (صلی الله علیه و آله و سلم) گشود در دل اهالي فدك، رُعْب و ترس افكند تا حدّي كه ، به خود با كمال فروتني نزد آن حضرت آمده سرزمين خود را بر مبناي نصف نصف با ايشان مصالحه كردند بر طربق آن مصالحه نيمي از سرزمين فدك ملك خالص رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) زيرا ديگر مسلمانان در فتح آنجا هيچ زحمتي نكشيده هجوم و حمله اي نسبت به آن اتفاق نظر دارند و هيچ كس را در اين امر اختلافي نيست پس از آن كه ، آية شريفه « وَ آتِ ذَالقربي حَقَّهُ » نازل شد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به فاطمة زهرا (علیها السلام) بخشيد و از آن زمان در تصرّف آن حضرت قرار گرفت تا اين كه از دست ايشان گرفته شد و به بيت المال واگذار گرديد .اين مطلبي است كه حضرت زهرا (علیها السلام) پس از شهادت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) مدّعي آن شد و به اجماع امّت در موضوع محاكمه ( و بازخواست از ابوبكر ) قرار گرفت . مسلمانان همگي به خوبي مي دانستند كه خداوند او را از بين تمام زنان امّت برگزيده همان گونه كه فرزندانش را از بين ديگر فرزندان

ص: 124


1- پسر معاذبن جَبَل غير از سعد بن معاذ است كه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فوت شد و هفتاد هزار ملك و فرشته او را مشايعت كردند و تابوت او را حمل كردند .
2- اختصاص ص 184 – 183 چاپ غفاري

و شوهرش را از بين ديگر مردم برگزيده است آنان كساني بودند كه به همراه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي مباهله برگزيده شده بودند در آن روز كه خداوند به رسولش وحي كرد « فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَكَ مِنَ العِلمِ نِساءَنا و نِسائَكُمْ وَ اَنْفَسُنا وَ اَنفُسَكُم ثُمَّ نَبتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَهَ اللهِ عَليَ الكاذِبينَ (1)

در آن روز به طوري كه، فخر رازي در ذيل آية شريفه در تفسيرش تصريح مي كند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالي كه روپوشي كه از موي سياه بافته شده بود بر دوش افكنده و حسين را در آغوش گرفته بود و دست حسن را در دست داشت فاطمه (علیها السلام) پشت سرش و علي پشت سر فاطمه راه مي رفت از خانه بيرون آمده به آنان مي گفت : هرگاه كه من دعا كردم شما آمين بگوييد ! اُسقف نجران ( بضم همزه وقاف پيشوا و خطيب و واعظ عيسوي بالاتر از كَشيش اساقف و اساقفه جمع ) گفت : اي مسيحيان من چهره هايي را مي بينم كه، اگر از خداوند درخواست كنند كوهي را از جاي بلند نمايند، خداوند به خاطر آنان كوه را از جاي خود بري كَند. با اينان مباهله نكنيد كه نابود خواهيد شد و تا روزقيامت

بر روي زمين ، حتي يك نفر مسيحي زنده نخواهد ماند .

و نيز تمامي مسلمانان بر اين مطلب اتفاق نظر اجماع دارند كه، حضرت زهرا (علیها السلام)

از كساني است كه خداوند در شأن آنان آية تطهير را نازل كرده و فرموده است .

« اِنَّما يُريِدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً »(2)

و از جمله كساني است كه ، خداوند دوستي آنان را بر عموم افراد امّت ( بلكه بر همه موجودات و مخلوقات ) فرض و واجب كرده آن را پاداش رسالت و پيامبري قرار داده است و نيز از كساني است كه: خداوند متعال بر مردم لازم دانسته كه ، بر آنان درود و صلوات بفرستند همان گونه كه گفتن شهادتين در هر نمازي واجب است . . .

خلاصه آن كه حضرت زهرا (علیها السلام) در پيشگاه خداوند و پيامبرش و مؤمنان داراي جايگاه و منزلتي مقدّس و والاست كه ، اطمينان كامل نسبت به صحت و درستي هر آن چه را كه ، بگويد: و مدعي

ص: 125


1- آل عمران آيه 61 : هر كس در مورد اين مطلب پس از آن كه يقين و علم برايت حاصل شد ، با تو محاجه و مباحثه كرد بگو : بياييد تا پسرانمان و پسرانتان زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را بخوانيم بعد نفرين كرده لعنت خداوند را بر دروغگويان قرار دهيم .
2- سورة احزاب آية 33

شود براي مان حاصل مي شود و وثوق به آن داريم ( بلكه يقين ) و براي اثبات ادّعايش نيازي به شاهد و دليل نمي بينيم ( شاهد لازم ندارد خودشان از شهودان دنيا و آخرتند و مقام ارجمند عصمت دارند )

زبان آن حضرت بگِرد باطل نمي گردد و جز حقّ و راستي چيزي نمي گويد، صرف ادّعايش گوياي صحّت مدّعايش بوده چنان از درستي مدّعاي آن حضرت پرده برداري وجود ندارد . و هركس كه: نسبت به آن حضرت (علیها السلام) شناختي داشته باشد شكّ و ترديدي به خود راه نمي دهد . و ابوبكر بيش از همة مردم آن حضرت را مي شناخت و از درستي ادّعايش آگاه بود . اما كار به گونه ايديگر انجام گرفت و طوري شد كه ، علي بن فارقي نقل كرده است وي از مشاهير استادان و داشمندان حوزة عليمه غرب بغداد است و يكي از استادان ابن ابي الحديد معتزلي به شمار مي آيد . هنگامي كه ابن ابي الحديد از او پرسيد : آيا فاطمه در ادّعايش كه ، فدك را نِحلة خود مي دانست صادق و راستگو بود؟

تبسمي كرد سخن زيبا و با لطافت با همان ادب و وقاري كه ، ويژه او بود و برزبان جاري كرده گفت : اگر آن روز به صرف ادّعايش فدك را به آن مي دادند فردا مي آمد و براي شوهرش خلافت را درخواست مي كرد و خواهان بركناري ابوبكر از مقامش مي شد و ديگر ابوبكر به هيچ وجه نمي توانست سخن او را رد كند . زيرا وي صداقت خود را اثبات كرده درستي ادّعاهايش را به اثبات رسانده و عدم نياز به بيّنه و شاهد را در مدّعاي خود تثبيت كرده بود . (1)

ظاهراً ابوبكر نيز به همين جهت شهادت حضرت علي (علیه السلام) را نسبت به ادّعاي اين كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشيد نپذيرفت وگرنه يهوديان خيبر با تمام بدي و زشتي كه داشتند و با اين كه حضرت آنان را نابود و هلاك كرده بود در عين حال آن را از اين كه گواهي به دروع داده باشد ( العياذبالله ) پاك و منزه مي دانستند و فقط به خاطر همين انگيزه بود كه شتر نر را ماده پنداشته، آن كس را كه، ملك در تصرّف آن بود و تصرّفي مشروع داشت به جاي مدّعي نشاينده از آن دليل و بيّنه طلبيد و اقامة بيّنه را لازم دانست همان كاري كه ، از شب قبل نقشه اي را كشيده برنامه اش تنظيم شده بود و اين گفتارش را فراموش نكرده بود كه ، در پاسخ حضرت فاطمه (علیها السلام) گفته بود . « من به صحّت گفتار تو علم ندارم » با اين كه ، گفتار آن حضرت به خودي خود بهترين و روشن ترين

ص: 126


1- شرح نهج البلاغه ج 16 ص 284

دليل بر صحّت ادّعاي آن بود بر فرض از اين مرحله پايين آييم و آن حضرت را همچون ديگر زنان مؤمن بدانيم كه ، مي بايست در اثبات مدّعايش دليل بياورد در آن صورت نيز دليل و بَيِّنه داشت . چون دليل و بيّنه اي قوي تر از علي بن ابي طالب (علیه السلام) كه ، همان يكي آن را كفايت مي كرد، زيرا آن حضرت برادر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و كسي بود كه ، نسبتش به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به منزلة نسبت هارون به موسي بود . آن گواهي راستين بود كه ، با شهادتش انوار يقين مي درخشيد، يقين كه ، برتر از آن درجه و مرتبه اي نسبت كه حاكم بخواهد به مرتبه و مرحله اي پس از آن برسد و بنابراين رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گواهي خزيمة بن تابت را به منزلة دو شهادت قرار داد و به خدا سوگند كه ، علي بن ابي طالب (علیه السلام) از خزيمة بن ثابت و غير او در اين مقام و در هر فضيلتي اولي و برتر از هر مسلمان برجسته و ممتازي بود .

برفرض از اين مرحله پايين تر آمده شهادت علي (علیه السلام) را همچون شهادت يكي از مؤمنان عادل بدانيم چرا ابوبكر به جاي شاهد از فاطمه (علیها السلام) نخواست كه ، سوگند ياد كند كه، اگر قسم خورد ادّعايش را بپذيرد و اگر از اداي سوگند خودداري كرد، دعوايش را نپذيرد ، ولي مي بينيم چنين كاري را هم نكرد بلكه ادّعا را به صرف اين كه شهادت علي (علیه السلام) و امّ ايمن فايده اي ندارد رد كرد . و اين گونه رفتار به همان گونه كه ، مي بيند عادلانه و منصفانه نيست در حالي كه ، علي (علیه السلام)

عِدل و همتاي قرآن با او و آن با قرآن است و از يك ديگر جدا شدني نيستند بلكه قرآن ناطق است فقط آن حضرت در آية مباهله جان و نفس پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار آمده ولي در اين دادگاه شهادتش اثري نداشت ، اي واي اين مصيبت دردناكي است كه بر اسلام وارد شده است و ما با خواندن اين آية شريفه با آن برخورد مي كنيم « اِنالِلهِ وَ اِنّا اِليهِ راجِعون » (1)

5- ابوالفتح محمّدبن علي كراجكي ( متوفاي سال 449 ) گويد : از رويدادهاي شگفت آور آن كه: حضرت فاطمه (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد ابوبكر رفته فدك را از او مي طلبد و چنين اظهارمي دارد كه فدك حقّ آن است و او را در گفتارش تكذيب و ادّعايش را قبول نمي كند و شكست خورده و ناراحت به منزلش بر مي گردد . بعد عايشه دختر ابوبكر مي آيد و خانه اي را كه ، در آن جا مي نشسته ادّعا مي كند و مي خواهد آن را حقّ خود مي داند ادّعايش پذيرفته و گفتارش تصديق

ص: 127


1- النص و الاجتهاد ص 110 – 119

مي شود و بيِّنه و شاهد از او نمي خواهد و آن حجره را به او مي دهند و در آن تصرّف مي كند و بر بالاي سر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) كلنگ مي زند تا افراد قبيلة تَيم وعده اي را در آن جا دفن كند، ولي پس از وفات حسن بن علي ( شهادت ) تابوتش را كنار قبر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بگذارند. جلوگيري كرده مي گويد : كسي را كه دوستش ندارم . به خانه ام نياوريد با اين كه ، آنان جنازة آن حضرت را براي آن آورده بودند كه با جدّش وداع كرده متبّرك شود در عين حال و از دخول جنازه بخانه جلوگيري كرد .

به چه دليل اين حجره را به عايشه واگذار كرده و ادّعاي عايشه را در اين مورد پذيرفتند ؟ جز اين نبود كه عايشه مدّعي است رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به او بخشيده است . اين ادّعا را از او پذيرفته بيّنه و شاهدي از او مطالبه نكردند ولي ادّعاي حضرت فاطمه (علیها السلام) را نپذيرفته و از آن شاهد و بيّنه خواستند چه شد كه: گفتار و ادّعاي عايشه دختر ابوبكر مورد قبول واقع شد، ولي سخن دختر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تكذيب و ادّعايش مردود شد. چه عذري دارد، كسي كه عايشه را از فاطمه (علیها السلام) پاك تر و پرهيزكار مي داند . ( العياذ بالله ) با اين كه ، قرآن مجيد در آية تطهير بر طهارت و پاكي حضرت فاطمه (علیها السلام) گواهي داده، ولي در مورد عايشه و همدم و همراهش ( حفصه ) آياتي در مذمت آنان نازل شده، همكاري و تظاهرشان را در مخالفت با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نكوهش كرده است و از اين نكوهش صريح تر چه نكوهشي مي توانست براي ايشان باشد . اگر حجره را از باب ارث به عايشه واگذار كردند . چه شد كه ، اين زن از ميراث آن حضرت بهره مند شد، ولي دخترش را بهره اي از ارث نبود ؟ و چه شد كه، اين حاكم و فرمان روا ، همان سخني را كه به فاطمه گفت: دختر خودش نگفت كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است : ما گروه ما گروه پيامبران چيزي به ارث نمي گذاريم آنچه از ما بماند صدقه است و تعلّق به بيت المال دارد ؟

به علاوه در اين واگذاري حجره به عايشه نكتة شگفت آور ديگري نيز وجود دارد و آن اين كه ، عايشه يكي از 9 نفر همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است او يك نهم از يك هشتم را مي برد و اگر اين مقدار را مي خواستند از آن حجرة كوچك به او بدهند به همان اندازة دفن پدرش نمي شد، و سهم حضرت امام حسن (علیه السلام) به حكم ارث از مادرش فاطمه (علیها السلام) و از پدرش اميرالمومنين كه به حكم زوجيّت با حضرت زهراء (علیها السلام) ارث مي برد . چند برابر سهم آن ها بود . . . (1)

ص: 128


1- كنزالفوائد ص 361 – 362

6- سخن مرحوم مظفّر : در نظر ما شك و ترديدي وجود ندارد كه ، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشيده است و از آن روز كه ، خداوند آن جا را به رسولش بخشيده به فرمان پروردگار كه ، فرمود : « وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ » در اختيار و تصرّف آن حضرت قرار گرفت و ابوبكر آن را به زور گرفته برخلاف حكم الهي، از او بيّنه و شاهد طلبيد، زيرا آن مدّعي بود ( و قاعدتاً اين بر عهدة مدّعي است كه ، بايد اقامة بيِّنه كند ) و اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) در اين مورد با او محاجّه كرده آنان پاسخي نداشتند جز اين كه ، عمر گفت : ما ، در مقابل حجّت و دليل تو تواني نداريم و در عين حال فاطمه (علیها السلام) بيّنه و شاهد نياورد نخواهيم پذيرفت به طوري كه ، اخبار و روايات آنان گواه اين مطلب است .

پس از آن كه روايات اين فصل را مي آورد چنين گويد: و بنابراين مطالبة بيّنه به وسيله ابوبكر از حضرت زهراء (علیها السلام) ستم محض و بر خلاف حقّ است . زيرا ملك در دست آن حضرت بود وابوبكر مدّعي شده بود و آوردن بيّنه بر مدّعي لازم است . دليل بر اين كه ملك در تصرّف و در دست آن حضرت بود . لفظ اِيتاء در آية شريفه و لفظ اقطاع و اعطاء در روايات مربوطه است كه، ظهور در تسليم و دست به دست شدن دارد . چنان كه ، ادّعاي نِحْلَه و بخشش بودن از سوي آن حضرت نيز دليل بر « ذُواليَد » بودن ايشان مي باشد با توجّه به اين كه، آن بانوي زنان و كامل ترين آنان بود بهترين قاضي امّت نيز برنحله آن شهادت دادن زيرا « هبه » بدون قبض و اقباض، تمام و لازم نمي شود .

اگر آن حضرت « ذُواليَدْ » نبوده ملك در تصرّفش قرار نداشت، ادّعاي نحله بودن را نمي كرد و ديگران مي توانستند به راحتي ادّعاي آن را رد كنند و نيازي به درخواست بيّنه نبود .

و بر فرض كه ذُواليَدْ بودن آن حضرت معلوم و مسلم نباشد . باز درخواست بيّنه جور و ستم است، زيرا دلايل ارث مقتضي مالكيّت آن حضرت نسبت به فدك بود و اين كه ، مدّعي نحله بودن شده بود آن حضرت را در جايگاه مدّعي اصل ملكيت نمي نشاند تا از آن بيّنه درخواست شود . بلكه آن كسي كه: مدّعي صدقه بودن آن است، بايد دليل و بيّنه بياورد . . .

به علاوه بيّنه طريقي ظنّي و مجهول است كه، براي اثبات چيزي كه ثبوت و عدم ثُبوتش مُحْتَمِل است آورد مي شود و در جايي كه ، قطع و يقين بر صحت مطلبي وجود دارد نوبت به آوردن بيّنه نمي رسد، و در اين جا ما مي توانيم از فرمايش بانوي زنان كه ، خداوند آن حضرت را از هر پليدي پاك كرده

ص: 129

و پاره تن سرور پيامبران خود قرار داده است ، يقين و قطع حاصل كنيم زيرا قطع طريقي ذاتي به سوي واقع است. و امر قرار دادي نيست و نمي توان طريقيّت آن را از بين برد و طريقي ظاهري بر خلاف آن جعل كرد و بنابراين در داستان شهادت خزيمة بن ثابت براي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه موجب ثبوت ادّعاي حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در دعوي بينحضرت و اعرابي بود نيازي به بيّنه نداشت . زيرا شهادت خزيمه شاخه اي و فرعي از فرمايش حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و تصديق گفتار آن حضرت بود و چيزي بيشتر از همان ادّعاي حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اثبات نمي كرد . (1)

بلكه بر ابوبكر و ديگر مسلمانان لازم بود كه: به سود حضرت زهرا (علیها السلام) شهادت داده گفتار آن حضرت را تصديق نمايند . همان طوري كه ، خزيمه، بنفع حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام داد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم كار او را امضاء كرده پذيرفت ، اما چقدر جاي تأسف است كه ، عدّه اي مي دانستند كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام) بخشيده است و خاطر رعايت جانب ابوبكر از اداي شهادت خودداري كرده گواهي خود را كتمان كردند چنانكه بيشتر افراد از اين قبيل بودند، و يا از ترس او و اطرافيانش چيزي نگفتند چون سخت گيري و شدّت عمل آنان را نسبت به اهل بيت (علیهم السلام) ديده بودند و يا اين كه مي دانستند شهادتشان پذيرفته نخواهد شد چون مي ديدند كه ، شهادت اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) مورد قبول واقع نشد وشَيْخَیْن ( ابوبكر و عمر ) در غصب فدك از حضرت زهرا (علیها السلام) به اجتهاد خود ( زور و حيله و قهر و غضب ) عمل كردند و بنابراين ابوسعيد و ابن عباس با اين كه ، مي دانستند و ديده بودند كه حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به حضرت زهرا (علیها السلام) بخشيد در عين حال از ادعاي شهادت خودداري كردند .

بعيد نيست كه ، علّت عدم درخواست حضرت زهرا (علیها السلام) از ابن عباس و ابوسعيد در مورد شهادت آن بود كه، واقعاً نمي خواست با ابوبكر درگير شود و نظرش از اين منازعه فقط معرفي چهرة ابوبكر و اطرافيانش بود، تا در روز قيامت آن كسي كه ، نابود مي شود . از روي بيّنه و دليل بود و آن كسيكه زنده مي شود و راه حق را مي پيوندد نيز با دليل و برهان باشد وگرنه پاره تن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بالاتر از آن بود كه ، حريص بر دنيا باشد به ويژه كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اين بشارت را به آن داده بود . كه ، به زودي به آن حضرت ملحق خواهد شد و زودتر از ديگران به آن بزرگوار خواهد پيوست برفرض بپذيريم

ص: 130


1- حكايت شهادت خُزیمَة بن ثابت ، بر صفحه 137 و 258 ، همين كتاب رجوع شود .

كه: فرمايش حضرت زهرا (علیها السلام) به خودي خود افادة قطع و يقين نكند آيا پس از گواهي حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) باز جاي شك و ترديد وجود دارد ؟

و بر فرض كه ، شك و ترديدي هنوز وجود داشت بر ابوبكر لازم بود كه، آن حضرت را قسم دهد و پيش از قسم خوردن دست روي فدك نگذارد و اقدام به غصب آن نكند زيرا واجب است كه بر طبق گواهي شاهد و قسم خوردن مدّعي حكم بدهد چنانكه مسلم در آغاز كتاب قضاء از ابن عبّاس روايت كرده است :

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به قسم خوردن يك شاهد، حكم داد و در كتاب «كنز» از ابن راهويه از امام علي (علیه السلام) روايت شده كه فرمود : جبرئيل بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده حكم يمين به همراه شاهد را بر آن حضرت نازل فرمود در كتاب « كنز » نيز از دارقطني از پسر عُمَر روايت شده كه گفت : خدا دربارة حقّ با دو شاهد حكم داده است . اگر دو شاهد آورد حقّش را مي ستاند و اگر يك شاهد آورد علاوه بر آن قسم مي خورد و حقّش را مي ستاند .

اگر از همة اين دلايل و احتجاجات دست برداشته و فرود آييم و به حدّاقل پسنده كنيم . ابوبكر گمان مي كرد كه اختيار تمام ماتَرَكْ پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و فدك در دست اوست، زيرا روايت آورد كه اختيار اين ها در دست وليّ امراست، به طوري كه پنداشته اند او عمامه و شمشير اَسْتَرْ حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) بخشيد .و عُمَر سهم بني نضير و يا صدقة آن جا را به علي (علیه السلام) عباس بخشيد . اگر چنني بود قاعدة احسان و نيكي اقتضاء مي كرد كه ابوبكر فدك را به پاره تن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها يادگار پدر مي بخشيد تا خاطرش آسوده و خوش باشد و سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد آن حضرت حفظ و نگهداري شود . آيا رعايت حال ابوسفيان و معاذ كه آن همه عطا و بخشش به آن ها كرد . از بانوي زنان و پارة تن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) لازم تر بود ؟ . . .

انسان با انصاق حقيقت حال را مي داند و قرار را بر آن مي گذارد كه روز قيامت و روز گسترش اعمال از او خواهد پرسيد . (1)

ص: 131


1- دلائل الصِّدق ج 3 ص 66 – 71

7- سخن سيّد بن طاووس رحمة الله تعالي عليه گويد : عدّه اي از اولاد امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) در زمان مأمون خليفة عبّاسي داستان فدك را نزد وي برده به او گفتند كه : فدك و عوالي از مادرشان حضرت زهراء (علیها السلام) بوده و ابوبكر آن را از دست آن حضرت به ناحق گرفته است و از او خواستند كه اين ستم را از آنان دفع كرده حق ايشان را بازگرداند مأمون 200 نفر از علماي عراق و حجاز و ديگر نقاط را احضار كرده به آنان سفارش اكيد كرد كه ، در اين مورد حقّ حقيقت ، صداقت و راستي را در نظر گرفته امانت را به صاحبتش برگردانند و مطالبي را كه وارثان فاطمه به او گفته بودند . بازگو كرده از آن ها خواست احاديث صحيحي را كه در اين مورد داند بيان كنند عدّه زيادي از آنان از بشيربن وليد و واقدي و بشربن عتّاب در ضمن احاديثي كه سندش از طريق صحابه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي رسيد .نقل كردند كه ، آن حضرت پس از فتح خيبر چندين روستا از روستاهاي يهود را به خود اختصاص داد . جبرئيل بر آن حضرت نازل شد .

اين آيه را آورد كه ، خداوند مي فرمايد : « وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ » حضرت از جبرئيل (علیه السلام) پرسيد : « ذي القربي » فاطمه است فدك را به آن واگذار كن ! حضرت فدك را به حضرت فاطمه (علیها السلام) داد و پس از چندي عوالي را نيز به آن حضرت بخشيد، از آن زمان تا هنگام رحلت ( شهادت ) پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عوايد و منافع آن به فاطمه (علیها السلام) رسيد . ابوبكر پس از آن كه روي كار آمد و بيعت از مردم رفت و مردم با او شدند آن حضرت را از تصرّف در فدك و عوالي جلوگيري كرده آن ها را از آن حضرت گرفت حضرت فاطمه (علیها السلام) در اين مورد با او صحبت كرده گفت : اين ها به من تعلّق داشته و پدرم به من بخشيده است . ابوبكر پاسخ داد من از آن چه كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به تو بخشيده تو را منع نمي كنم . بنابراين تصميم گرفت در اين مورد سندي نوشته به آن حضرت بدهد عمر از او خواست كه اين كار را متوقف ساخته و انجام ندهد و گفت : او يك زن است از او نسبت به آن چه كه ادّعا كرده تقاضاي شاهد و بيّنه بنما ، ابوبكر از حضرت خواست براي ادّعاي خود شاهد بياورد . آن حضرت هم امّ ايمن و اسماء بنت عميس را به همراه علي بن ابي طالب (علیه السلام) به عنوان شهود معرّفي كرد . آنان همگي بر اين مطلب شهادت دادند . ابوبكر سند فدك را نوشت اين خبر به عمر رسيد نزد ابوبكر آمده علّت

ص: 132

اين كار از او پرسيد : ابوبكر داستان را به او گفت . وي نامه را از او گرفته نابود ساخت و گفت : فاطمه يك زن است و علي بن ابي طالب شوهرش مي باشد او به نفع خود نظر مي دهد و نمي توان به شهادت دو زن بدون اين كه مردي در بين باشد . ترتيب اثر داد . ابوبكر به حضرت فاطمه (علیها السلام) پيغام داده نظريه عمر را گرفت : حضرت به خداوند يكتا سوگند يادكرد كه اينان جز به درستي و راستي شهادت نداده اند. ابوبكر گفت : شايد تو راستگو باشي اما شاهدي را بياور كه نخواهد به نفع خود شهادت دهد .

حضرت فرمود : آيا شما دو نفر از پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده ايد كه ، مي فرمود : اسماء دختر عميس و امّ ايمن اهل بهشت مي باشند ؟ آن دو گفتند : آري فرمود : آيا مي شود دو زني كه اهل بهشتند به باطل و دروغ گواهي دهند ؟ حضرت با حال گريه و ناله از نزد آنان بيرون آمده در حالي كه پدرش را صدا مي زد گفت : پدرم به من خبر داد كه ، من نخستين كسي هستم كه به آن پدرم مي پيوندم . به خدا سوگند از اين دو نفر به پدرم شكايت خواهم كرد . پس از چندي حضرت بيمار شد و وصيّت كرد كه آن دو نفر بر او نماز نگذارند . و تا هنگام وفات از آن دو كناره گرفته با آنان سخن نگفت . علي و عبّاس آن حضرت را شبانه دفن كردند . مأمون آن عدّه را از مجلس خود مرخص كرده روز ديگر هزاران نفر از دانشمندان و فقيهان را احضار و شرح حال را به آنان گفت و به تقوا و ترس از خدا آنان را سفارش كرده آنان با يك ديگر به بحث و جدال پرداخته و سپس به دو گروه تقسيم شدند . عدّه اي گفتند : به نظر ما شوهر هميشه به نفع خود شهادت مي دهد و بنابراين شهادت او اثري ندارد .

امّا سوگندي كه فاطمه يادكرده به همراه شهادت آن دو زن ديگر ادّعاي آن را ثابت مي كند . گروه ديگر گفتند : به نظر ما شهادت به همراه سوگند حكمي را ثابت نمي كند . اما شهادت روح در نزد ما حجّت است و ما معتقد نيستيم كه ، او به نفع خود شهادت داده است بنابراين شهادت او همراه با شهادت دو زن مُثبِت حكم مي باشد . نتيجة نظريه هر دو گروه با اين كه ، دو مقدماتش با يكديگر اختلاف داشت آن بود كه فدك و عوالي ملك حضرت فاطمه (علیها السلام) مي باشد پس از پايان اين نظر خواهي مأمون از آنان خواست كه ، تسمه اي از فضائل علي (علیه السلام) را بازگو كنند .آنان فضايل متعدّدي از آن حضرت را بازگو كردند كه ، در رسالة مأمون آمده است سپس از آنان خواست كه در فضايل حضرت فاطمه (علیها السلام) رواياتي بياورند . و آنان نيز رواياتي را از پدرش پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 133

در اين زمينه خواندند . دربارة امّ ايمن و اسماء بنت عميس از آنان پرسيد در اين زمينه نيز احاديثي از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت كردند كه ، آن دو از اهل بهشت مي باشند . مأمون گفت : آيا مي توان گفت و يا معتقد شد كه ، علي بن ابي طالب با آن زهد و پرهيز كاري بي جهت و به دروغ به نفع فاطمه گواهي دهد با اين كه ، خداوند و رسولش آن را به دانش اين فضايل ستوده اند ؟ و آيا مي توان گفت: كه با آن همه علم و فضلي كه ، داشت حكم نمي دانسته و از روي جهل به محكمه رفته شهادت داده است ؟ و آيا جايز است كه ، گفته شود حضرت فاطمه (علیها السلام) با آن طهارت و عصمتي كه ، داشت و با اين كه بانوي زنان جهانيان و بانوي زنان اهل بهشت است بدان گونه كه ، روايت كرديد چيزي را بخواهد كه، به آن تعلّق نداشته و در اين ادّعا به همة مسلمانان ستم روا دارد ؟

و بر اين مطلب به خداند يكتا سوگند ياد كند ؟ و با اين كه آن دو از اهل بهشت مي باشند ؟ طعن و ايراد بر حضرت فاطمه (علیها السلام) و گواهان آن حضرت طعن و ايراد بر كتاب خدا و اِلْحاد و كج انديشي در دين اوست، خداوند پاك و منزّه است كه قضيه و داستان چنين باشد كه ذكر شده است .

سپس مأمون با آنان به همان حديثي معارضه كرد كه ، خودشان روايت كرده بودند كه حضرت علي (علیه السلام) پس از شهادت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به صداي بلند در بين مردم فرياد زد و چنين گفت : هر كسي كه طلب يا وعده اي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد . بيايد و از من بگيرد عدّه اي نزد حضرت جمع شدند . حضرت بدون اين كه ، از آنان بيّنه و شاهدي بخواهد هر آن چه را كه ، گفتند به آنان دارد . ابوبكر نيز بدان گونه ندا در داد . جريربن عبدالله حاضر شده مدّعي گرديد كه ، چيزهايي را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب كار است ، ابوبكرنيز بدون اين كه ، از او بيّنه و شاهد بخواهد آن ها را به او داد . جابربن عبدالله نيز نزد ابوبكر آمده گفت : حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او وعده داده كه از اموال بحرين سه مشت به او بدهد. هنگامي كه مال بحرين رسيد ، ابوبكر سه مشت از آن ها را برداشته بدون اين كه از جابربن عبدالله بيّنه و شاهدي درخواست كند به او بخشيد، عبدالمحمود گويد : حميدي اين حديث را در « الجمع بين الصحیحین » در حديث نهم از افراد مسلم از مسند جابر آورده و ذكر كرده است كه ، جابر گفت : من شمردم ديدم 500 تا مي باشد . ابوبكر گفت : دو برابر آن را بگير .

ص: 134

راويان رسالة مأمون گويند : مأمون از اين امر تعجب كرده گفت : آيا فاطمه و شهود و گواهانش به اندازة جريربن عبدالله و جابربن عبدالله نزد اينان ارزش نداشتند ؟

سپس نوشته هاي اين رساله را فرستاده دستور داد كه، در موسم حج پيش روي همة مردم خوانده شود و فدك و عوالي را به محمد بن يحيي بن حسين بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب سپرده تا آن را آباد كرده منافع و در آمد آن را بين ورثة حضرت فاطمه (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تقسيم كند . (1)

8- شيخ الطائفه محمّد بن حسن طوسي : گويد : و ما مي دانيم كه ، آن حضرت جز آن چه كه در آن حق خود را مي ديد، چيزي ادّعا نمي كرد، آن كس كه ، او را از حق خود بازداشته است و از آن حضرت بيّنه و شاهد طلب كرده خود از راه راست منحرف گشته است . زيرا آن حضرت نيازي به شهود و بيّنه نداشت به خاطر آن كه، بر عصمت و مصونيت از غلط و اشتباه و كار قبیح آن حضرت دليل داريم و كسي كه داراي چنين ويژگي اي باشد در آن چه كه ادّعا كند ، نيازي به دليل نخواهد داشت .اگر گفته شود : اولاً به چه دليل آن معصوم است و بعد دليل بياوريد كه ، چرا كسي كه معصوم باشد نبايد از او دليل و برهان مطالبه كرد ؟

گفته مي شود : دليل بر عصمت آن حضرت آية شريفه قرآن مجيد است . « اِنَّما يُريدُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً » و ما قبلاً گفتيم كه اين آية شريفه گروهي را شامل مي شود كه فاطمة زهراء (علیها السلام)

يكي از آن هاست و اين آيه دلالت بر عصمت و طهارت تمام كساني دارد كه ، مشمول اين آيه مي شوند چون در اين مورد اراده ( يُريُد . . . ) بر فعلي دارد كه واقع شده و ديگر نيازي به تكرار مطالب قبل نيست .

و همچنين فرمايش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمود : فاطمه (علیها السلام) پارة تن من است هر آنچه كه او را بيازارد مرا آزرده است پس هركس كه ، فاطمه

(علیها السلام) را آزار دهد . مرا اذيت كرده و هركس مرا اذيت كند خداوند عزّوجلّ را آزرده است و اين فرمايش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دليل بر عصمت آن بزرگوار دارد . زيرا

ص: 135


1- الطرائف ص 248 – 251

اگر آن از شمار كساني بود كه ، مرتكب گناه مي شوند هيچ گاه اذيّت و آزار او موجب آزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمي شود، بلكه در مواردي كه ، مستحقّ و سزاوار اذيتي بود مانند اين كه بخواهند به خاطر گناهي كه: انجام داده حدّ شرعي را بر او اجرا كنند، مي بايست در آن مورد موجب خوشنودي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بشود . علاوه بر اين ما ، در مورد اين بحث، نيازي نداريم كه يقين به غصمت آن داشته باشيم بلكه همين كه به صداقت و درستي ادّعاي آن علم داشته باشيم در پذيرش گفتار او كفايت مي كند، و در صداقت آن حضرت هيچ گونه اختلافي بين امّت اسلامي نيست زيرا كسي شك ندارد كه، آن حضرت در ادّعايش دروغ نبوده است حتماً صادق خواهدبود و صحّت و مورد اختلاف در اين است كه، پس از علم به صداقت آن حضرت آيا واجب است ادّعاي آن بدون بيّنه و شاهد پذيرفت، يا اين كه پذيرش ادّعاي آن واجب نيست ؟ (1)

آن چه كه ، بر فصل دوّم « عدم نياز به بيّنه از شخص معصوم » دلالت دارد اين است كه، آوردن بيّنه به خاطر آن است كه، ظنّ و گمان به وقوع يك موضوع بيشتر شود و رجحان پيدا كند . و به همين دليل شاهد بايد عادل باشد تا، عدالت او موجب رجحان ظنّ و گمان شود بنابراين حاكم مي تواند در مواردي كه ، علم به وقوع چيزي دارد بدون اين كه ، كسي شهادت بدهد . حكم كند، زيرا علم او از گواهي شاهدان قوي تراست و به همين جهت اقرار منكر چون بيش از شهود و بيّنه موجب غلبه و رجحان ظن است مقدّم بر اقامة بيّنه مي باشد . وقتي اقرار موجب غلبة ظن و مقدم بر شهود بود . خواه و ناخواه در مواردي كه ، حاكم علم داشته باشد علم او مقدّم بر شهود خواهد بود . وقتي با وجود اقرار نيازي به اقامة شهود نبود، حكم ضعيف با وجود قوي ساقط مي شود و در صورت وجود علم، نيازي به آن چه كه موجب غلبه و رجحان ظنّ مي شود مانند بيّنات و شهادات نخواهد بود، دليل بر درستي گفتار ما حديثي است كه ، حديث و راويان در صحّت آن اختلاف و ترديدي ندارند كه آن چنين است .

مرد اعرابي در مورد ناقه اي با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به نزاع برخاست . حضرت به او فرمود : اين ناقه مال من است و من پولش را به تو داده ام . اعرابي گفت : چه كسي بر اين مطلب به نفع تو گواهي مي دهد ؟ خُزَيمة

ص: 136


1- اين مطلب را كه سابقاً گفتيم و خواهيم گفت : كه در انسان معمولي كه مالك چيزي است ويد مالكيت دارد خود دليل بر اين كه، ملك اوست و همان ادّعاي او بر ملكيت شي ء كافي است اما در مورد آن حضرت لاشك و لاترديد در اين كه آن بزرگوار ، معصوم است و اين جمله كه: شيخ مي فرمايند، لازم نيست به يقين به عصمت داشته باشیم از نظر ما قابل خدشه است، بلكه يقين به عصمت اصل بر اين مسائل است و اصلاً معصوم نيازي به بيّنه ندارد .

بن ثابت گفت : من بر اين مطلب گواهي مي دهم حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيد، تو از كجا علم پيدا كردي ؟ آيا در آنجا كه من اين شتر را خريدم حاضر بودي ؟ گفت : نه ! لكن از آن جا كه من يقين به رسالت تو دارم . (1) به اين مطلب نيز يقين دارم .

حضرت فرمود: من شهادت تو را نافذ و قابل اجرا مي دانم و آن را به منزلة دو شهادت قرار مي دهم . بدين جهت او را « ذوالشَّهادتين » ناميدند ، اين داستان مشهور و شبيه داستان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) است از آن جهت كه خزيمه مي دانست كه آن ، رسول خداوند است و جز به حق و راستي سخن نمي گويد ( وَ ما يَنْطِقُ عِنَ الهَوي 3- اِنْ هُوَ اِلّا وَحْيٌ يُوحي 4 سورة نجم آية مباركه 3 و 4 )

و حضرت هم به خاطر همين تصديق و شهادت او را قبول فرمود و از آن جهت كه به هنگام خريد ناقه حاضر نبوده است شهادت او را رد نكردند .

بنابراين كساني كه مي دانستند حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) دروغ نمي گويد ( لعصمتها و غيرها ) و در آنچه كه ادّعا مي كند صادق است . نمي بايست از آن حضرت بيّنه و شهود مطالبه كنند . . . (2) در جاي ديگر مي گويد : كسي نگويد، كه اگر گفتار شما درست است ، بر اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرض بود زماني كه حضرتش به حكومت رسيد و زمام امور را در دست گرفت، فدك را به صاحبانش ورثة حضرت زهرا (علیها السلام) واگذار كند . ولي اقدام به اين كار ننمود . زيرا علّت عدم اقدام به اين مطلب همان چيزي است كه نسبت به تنفيذ احكام نارواي آنان در بقيّة مطالب وجود داشت كه ما ، در گذشته به طور مختصر و مواردي به طور تفصيل در اين باره صحت كرديم كه با اين كه ، زمام امر در دست آن حضرت بود و ظاهراً خليفة مسلمانان به شمار مي آمد . امّا در شرايط تقيّة سخت به سر مي برد و چندان هم دست حضرت در اين گونه كارها باز نبود .(3) از جمله كارهاي شگفت زا همين است كه حضرت زهرا (علیهاالسلام) را از حقّ خود باز مي دارند و به گفتارش در مورد فدك ترتيب اثر نمي دهد . و از آن بيّنه و شاهد طلب

ص: 137


1- رجوع به صفحه 258 همين كتاب گردد .
2- تلخيص الشافي ج 3 ص 122- 124
3- يك نمونه آن اين بود كه حضرت علی (علیه السلام) در كوفه اعلان نمود كسي نمازهاي تراويج و نمازهاي نافله و مستحبي ماه رمضان را به جماعت نخواند كه: اين بدعت خليفه دوم است كه نزديك بود فتنه اي به پا شود صداي واي مظلوم سيّد اعمر ، پيچيد ناچار حضرت فرمودند : ( حال كه چنين است ) اعلان نكنند و مطلب را متروكه بگذارند و بيايند، پس دست حضرت طبق مصالحي در همه جا باز نبود ( به خاطر تقيّه و غيره ) رجوع شود به ص 142 همين كتاب

مي كنند ولي حجرات زنان و همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بدون اين كه از آنان شاهد و بيّنه اي درخواست كنند در اختيار آنان مي گذارند ؟

در جواب نمي توانند چنين بگويند كه، خانه ها از آن ها بود چون خداوند متعال آن ها را به آنان نسبت داده و فرموده است « وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ » در خانه هاي خودتان مستقّر شويد و قرار بگيريد سوره احزاب آية 33

زيرا اضافة « بيوت » به آنان دليل بر ملكيّت آنان نيست، بلكه طبق معمول آنان از سُكَناي خانه استفاده مي كردند و بنابراين گفته مي شود اين خانة فلاني و مسكن اوست و از ان ارائه ملكيّت نمي شود و خداوند متعال فرموده است :

« لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ اِلّا اَنْ يَأتينَ بِفاحِشةٍ مُبَیّنَةٍ (1)» ، زنان مطلّقه را از خانه هاي خود خارج نكنيد و آنان نيز خارج نشوند مگر اين كه كار زشت آشكاري انجام دهند .

شبهه اي نيست كه ، مقصود خداوند متعال آن است كه ، زنان را از خانه هايي كه ، در آن نشسته اند خارج نسازيد و مقصود از اضافة « بيوت » به آنان ملكيّت آن خانه ها نيست . پس آن چه روايت شده كه ، رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خانه ها را بين زنان و دخترانش تقسيم كرد . اين تقسيم به چه دليل مقتضي ملكيّت است و فقط حقّ سكونت و نشستن آنان را ثابت نمي كند ؟و اگر رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنان تمليك كرده بود مي بايست ظاهر و مشهود باشد و حضرت امام علي (علیه السلام) هم كه خانه ها را نگرفت و همان طور در دست آنان گذاشت به همان دليلي بود كه فدك را از آنان پس نگرفت و آن را مطالبه نكرد و علّت آن را قبلاً گفتم .

آن چه كه بر صحّت ادّعاي آن حضرت دلالت دارد و مظلوميّت و محروميّت آن حضرت را نسبت به حقّ خود اثبات مي كند روايتي متواتر است كه ، مي گويد آن حضرت پس از آن مجلس تا پايان عمر با آنان صحبت نكرده وصيّت فرمود شبانه دفن شود . حضرت امام علي (علیه السلام) وصيّت آن حضرت را اجرا كرده آن دو نفر بر او نماز نخواندند .

ص: 138


1- سورۀ طلاق ، آية 1

روايت شده كه اميرالمومنين (علیه السلام) چهل صورت قبر ساخت تا قبر حضرت زهرا (علیها السلام) معلوم نباشد كه ، بتواند حتّي بر قبرش نماز بخوانند ، چنين كاري با كسي كه كارهايش پسنديده است ، انجام نمي گيرد و اگر حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) از آنان راضي بود و كار آنان را درست مي دانست با آنان چنين رفتار نمي كرد و هيچ كس نمي تواند واقعيتي را كه ، گفتيم منكر شود، زيرا روايات وارد شده در اين باب از شمار بيرون و داستان مشهورتر از آن است كه پنهان ماند . . .

اگر بگويند : در ( قضيّه ) دفن حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) در شب بر فرض صحّت دفن و ايرادي بر آنان نيست . زيرا حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم شبانه دفن شد . و عمر هم پسرش را در شب دفن كرد اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نيز همان گونه كه در روز دفن مي شدند . گاهي اوقات هم در شب دفن مي شدند بنابراين در اين كار طعن و ايرادي نسبت به ديگران محسوب نمي شود . بلكه براي زنان بهتر همان است كه ، شبانه و پوشيده دفن شوند .در جواب به آنان گفته مي شود : دفن در شب به خودي خود، ايرادي ( بر ديگران ) به شمار نمي آيد بلكه وصيّت به دفن شبانه و خشمگين بودن از آنان و اين كه رفتند و از حضرت امام علي (علیه السلام) درخواست كردند ( ابن قُتَيْبَه دنيوري متوفاي سال 276 گويد : عمر به ابوبكر گفت : بيابرويم نزد فاطمه چون ما او را به خشم آورده ايم . ) با يك ديگر به منزل آن حضرت رفته اجازه خواستند كه بر آن حضرت وارد شوند . حضرت اجازه نداد . نزد حضرت امام علي (علیه السلام) رفته با او صحبت كردند و آن حضرت آن دو را به حضور حضرت فاطمه (علیها السلام) برد . هنگامي كه ، روبه روي آن حضرت نشستند روي خود را به طرف ديوار برگردانيد ، آنان به به آن حضرت سلام كردند . ولي جواب سلام آنان را نداد . ابوبكر لب به سخن گشوده گفت : اي حَبیبة رسول خدا ، به خدا سوگند كه خويشاوندان رسول خدا از خويشاوندان خودم نزد من محبوب تر مي باشند و تو در نزد من از عايشه دخترم محبوب تري و دوست مي داشتم كه ، روز رحلت ( شهادت ) پدرت من نيز از دنيا مي رفتم و بعد از پيامبر خدا در اين دنيا باقي نمي بودم . آيا شما مرا چنين آدمي مي بينيد كه ، با اين كه ، عارف به حق شمايم و فضيلت و شرافت تو را به خوبي مي دانم در عين حقّ حال تو را بگيرم و از ميراث رسول خدا مانع شوم ؟ نه اين چنين نيست جز اين كه ، من از پدرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه ، مي فرمود « ما ارث

ص: 139

نمي گذاريم(1)هر

آن چه از ما بماند صدقه است » فرمود : آيا شما خود اين چنين مي بينيد كه، اگر من حديثي را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برايتان نقل كنم كه، شما با آن حديث آشنا باشيد به آن عمل خواهيد كرد ؟گفتند : آري فرمود : شما را به خدا سوگند مي دهم آيا از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنيده ايد كه ، مي فرمود : خشنودي فاطمه خشنودي من و خشم و غضب فاطمه موجب خشم و غضب من است هر كس فاطمه دخترم را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كس فاطمه را خشنود و راضي سازد مرا خشنود و راضي ساخته و هر كسي فاطمه را بخشم در آورد مرا به خشم در آورده است .

گفتند : آري ! اين حديث را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده ايم .

فرمودند : پس من خداوند و فرشتگانش را شاهد و گواه مي گيرم كه ، شما مرا به خشم آورده راضي نساختيد و هرگاه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات كردم از شما به او شكايت خواهم كرد .

ابوبكر گفت : من از خشم و غضب آن حضرت و خشم و غضب تو اي فاطمه، به خداوند پناه مي برم . بعد شروع به گريه كرد و چنان مي گريست كه ، نزديك بود جانش به در رود و در آن لحظه حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) مي فرمود : به خدا سوگند به دنبال هر نمازي كه ، بخوانم تو را نفرين مي كنم، علي (علیه السلام) تا وقتي فاطمه (علیها السلام) زنده بود بيعت نكرد و او بعد از پدرش بيش از 75 شب زنده نبود .(2)

و حضرت از آنان شفاعت كرد و بعد پدر خواست حضرت اجازه فرمود و بعد هم كه ، وارد شدند روي مبارك را از آنان به سوي ديوار برگردانيده ، با آنان صحبتي نكرد تا اين كه ، بيرون رفتند . اين ها طعن و ايراد آنان به شما مي آيد و اگر غير از دفن شبانه چيز ديگري نبود فقط آن را طعن و ايرادي نمي دانستيم و هيچ كس نمي تواند منكر اين جريانات باشد زيرا مشهورتر از آن است كه پنهان ماند .

عبدالرّزاق از مُعَّمَرْ از زهري از عروة از عايشه نقل مي كند : فاطمه و عباس نزد ابوبكر رفته ميراث خود را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از او خواستند در آن هنگام زمين فدك و سهم او را از خيبر مطالبه مي كردند . ابوبكر به آن دو گفت : از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

شنيدم كهفرمود : « از ما ارث برده نمي شود ( چيزي به ارث نمي گذاريم ) هر چه از ما بماند ، صدقه است » راوي گويد :

ص: 140


1- گفتم : چنین حدیث كذب محض است و نسبت كذب و افتراء به ساحت مقدّس رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است .
2- الامامة و السياسه ج 1 ص 13

فاطمه خشمگين شد و از نزد او بيرون رفت و از او كناره گرفت و تا هنگام مرگ با او صحبت نكرد . امام علي (علیه السلام) آن را شب دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد تا بر جنازة اش حاضر شود . عايشه گويد : تا وقتي كه ، فاطمه زنده بود علي موقعيّت و وجهه اي در بين مردم داشت ولي پس از آن كه فاطمه از دنيا رفت مردم از او برگشته ديگر به آن توجّهي نداشتند .

عيسي بن مهران ( به اسنادش ) از سعيدبن جبير از ابن عبّاس روايت كند : فاطمه (علیها السلام) وصيّت فرمود هنگامي كه ، از دنيا رفت به ابوبكر و عمر اطلاع داده نشود و آن دو بر حضرتش نماز نخوانند .

راوي گويد : علي (علیه السلام) فاطمه (علیها السلام) را شب دفن كرد و آنان را خبر نكرد (1)

اين جمله كه مرحوم شيخ طوسي رضوان الله تعالي عليه فرموده : « علت واگذاري فدك و دنبال آن را نگرفتن همان جهتي است كه، باعث شد حضرت علي (علیه السلام) احكام و دستوراتي كه از ناحية آنان صادر شده بود تنفيذ كند . . . و حضرت در تقيّة شديدي به سر مي برد » شدّت مظلوميّت آن حضرت را ثابت مي كند، همان گونه كه حضرت خود فرمود :

اگر مردم را وادار مي كردم كه ، آن ها را ترك كنند يعني سنت هاي تغيير يافتة پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مي خواستيم به وضعيت قبلي خود برگردانم و به همان گونه كه ، در زمان آن حضرت بود انجام دهم لشكريانم از اطرافم پراكنده مي شدند و تنها و بي كس مي ماندم و يا تنها تعداد اندكي از شيعيانم را داشتم كه ، قرار و منزلت و وجوب امامت مرا از كتاب خداي متعال و سنّت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شناخته بودند . آيا فكر نمي كنيد كه اگر دستور مي دادم مقامابراهيم را به همان جايي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را در آن جا نهاده بود . قرار دهند و فدك را به ورثة حضرت زهراء (علیها السلام) بر مي گرداندم . . . مردم از پيرامون من پراكنده و متفرّق مي شدند ؟

به خدا سوگند به مردم دستور دادم كه ، در ماه رمضان جز براي نماز واجب در جماعت حاضر نشويد و اعلام كردم كه ، نمازهاي نافله را به جماعت خواندن بدعت است . برخي از لشكريانم كه ، در ركاب من مي جنگيدند فرياد مي زدند : اي مسلمانان سنّت عمر تغيير يافت ما را از نماز مستحبي در ماه

ص: 141


1- تلخيص الشافي ج 3 ص 129 – 132

رمضان باز مي دارند ترسيدم كه يك بار لشكريانم سر به آشوب بردارند . و از اين نمونه بسيار است مانند جنگ صفين كه ، عدّه اي از لشكر امام (علیه السلام) فريب معاويه و عمرو عاصي را خوردند و فريب حَكَمَيْن را خوردند و بر عليه امام (علیه السلام) اقدام كردند . . .

شيخ طوسي قدس سرّه در كتاب: « المفصح في امامة اميرالمومنين و الائمة (علیهم السلام) مي فرمايد : و اما آن چه كه پرسش كننده در مورد نمازگزاردن آن حضرت با آنان پرسيد در پاسخ مي گوييم كه ، نماز خواندن آن حضرت با آنان به صورت اقتدا كردن به آن ها نبود. بلكه حضرت نماز خودش را

مي خواند. » با ركوع آنان به ركوع مي رفت و به همراه تكبيرشان تكبير مي گفت و اين گونه همراهي و هماهنگي به فتواي هيچ يك از فقهاء اقتداء محسوب نمي شود . . . .

و امّا اين كه ، از آنان اموال و بخشش هاي ايشان را مي پذيرفت اين هم به خاطر آن بود كه ، به مقداري از حقّ خود دست مي يافت . و هر كسي كه از ديگري طلبي و حقّي دارد مي تواند از هر راهي كه ممكن شد حقّ خود را بازستاند . . . و اما ازدواج كردن با كنيزاني كه ، به وسيلة لشكريان آنان اسيرشده به عنوان غنايم جنگي نصيب آنان مي شد در اين مورد نظريات دانش مندان مختلف است برخي گفته اند كه ، حنفيّه را رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن حضرت بخشيده بود و بافرمايش آن حضرت ازدواج با او برايش حلال شده بود . برخي گفته اند كه او مسلمان شده و حضرت پس از مسلمان شدنش با او ازدواج كرد . و نيز گفته شده كه حضرت او را خريد و آزاد كرد و بعد به وي ازدواج نمود (1)

9- سيّدبن طاووس رحمة الله عليه : مي فرمايد : از جمله نكات دقيق و ظريفي كه ، در مورد بازگردانيدن فدك پس از رسيدن به خلافت از سوي حضرت امام علي (علیه السلام) گفته شده روايتي است كه ، ابن بابويه در كتاب «علل الشرایع» در باب « علت بازنگردانيدن فدك پس از رسيدن به خلافت » آورده است كه ، ابوبصير از حضرت امام صادق (علیه السلام) پرسش مي كند : چرا حضرت امام علي (علیه السلام) پس از آن كه زمام خلافت و حكومت را به دست گرفت فدك را برنگردانيد و از آن ها پس نگرفت ؟ حضرت فرمود : به خاطر آن كه ، هم ظالم و هم مظلوم هر دو از دنيا رفته بودند خداوند ستم گر را كيفر و به ستم ديده پاداش و اجر عنايت كرده بود و حضرت خوشش نمي آمد كه چيزي را كه خداوند غاصبش

ص: 142


1- الرسائل العشر ص 125 چاپ نشر اسلامي تلخيص الشافي ج 2 ص 157

را كيفر و غصب شده را پاداش داده بود برگردانده پس بگيرد . وي در همين فصل پاسخي ديگر را ذكر كرده و روايتي را كه اسنادش به ابراهيم كرخي مي رسد آورده كه ، او مي گويد : از حضرت صادق (علیه السلام) پرسيدم : چرا اميرالمومنين (علیه السلام) پس از آن كه ، به حكومت رسيد . فدك را به ملكيّت خود برنگردانيد ؟

حضرت پاسخ داد : به خاطر اقتدا به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ، پس از فتح مكّه كه عقيل پيش از آن خانه آن حضرت را فروخته بود . هنگامي كه ، به ايشان گفته شد : يارسول الله آيا خانة خود را پس نمي گيريد ؟ فرمود : مگر عقيل خانه اي را براي ما باقي گذارده است ؟ ما خانواده اي هستيم كه ، اگرچيزي از ما ستم گرفته شده پس نمي گيريم و بدين جهت هم حضرت علي (علیه السلام) پس از آن كه ، به حكومت رسيد فدك را پس نگرفت . و نيز ابن بابويه در همين فصل پاسخي ديگر را آورده است . او به اسنادش از علي بن فضّال از پدرش از حضرت موسي بن جعفر (علیه السلام) نقل مي كند كه، از ايشان پرسيدم : چرا اميرالمؤمنين (علیه السلام) پس از آن كه به حكومت رسيد فدك را برنگرداندم فرمود : به خاطر ان كه ما خانواده اي هستيم كه ، حقوق خود را از كسي كه ، به ما ستم كرده باز پس نمي گيريم . و تنها خداوند است كه حقّ و انتقام ما را مي گيرد ما سرپرست و اولياي مؤمنان مي باشيم به سود آنان حكم كرده و حقوق آنان را از كساني كه ، به آنان ستم كرده اند مي گيريم و براي خودمان چيزي را نمي گيريم . (1)

10- جاحظ مي گويد : عدّه اي چنين پنداشته اند كه، دليل بر صداقت خبر ابوبكر و عمر در منع ميراث حضرت زهرا (علیها السلام) و برائت ذمّه و ساحت آنان از اين ستم آن است كه: صحابة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر آنان ايراد نگرفته متعرّض آنها نشدند . . . به آنان گفته مي شود كه: اگر عدم تعرّض آنان نسبت به آن دو را دليل بر صداقت و حقّانيت آن دو بگريم، مي بايد نسبت به آن طرف دعوا كه ، ستمديدگان

و طلب كاران باشند . ( با توجّه به اين كه ) همين سكوت و عدم تعرّض از طرف صحابه نسبت به آنان نيز وجود داشته است پس دليل بر صدق ادّعاي آنان و پذيرش و صحيح دانستن گفتارشان باشد چون مي بينيم درگيري و محاجّه و اصرار برباز پس گيري ميراث خود داشتند و چنين رسيده است كه : حضرت زهرا وصيّت كرد كه ابوبكر بر آن نماز نخواند و هنگامي كه ، براي مطالبة حقش نزد ابوبكر

ص: 143


1- الطرائف ص 251 – 252

آمده به او گفت : پس از آن كه ، تو بميري ارث تو به چه كسي مي رسيد ؟ گفت : به خانواده و فرزندانم گفت: مارا چه شده كه ، نمي توانيم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث ببريم ؟آن حضرت هنگامي كه ، از ميراثش ممنوع حقّش ربوده بيماري بر او چيره و كارش دشوار شده مشاهده فرمود كه ، پايمال ولگد كوب گشته است از پرهيزكاري و خدا ترسي آنان نااميد شده آثار ناتواني و كمبود ياور خود را احساس كرد . ابوبكر را مورد خطاب قرار داده گفت :

تو را در نزد خداوند نفرين خواهم كرد وي پاسخ داد : من تو را دعا خواهم نمود . فرمود : به خدا سوگند كه ، هيچگاه با تو صحبت نخواهم كرد گفت : من هيچ گاه از تو دوري نخواهم كرد .

اگر ايراد نگرفتن بر ابوبكر دليل بر درستي كار او در جلوگيري از حقّ حضرت فاطمه (علیها السلام) باشد ، همين ايراد نگرفتن بر حضرت فاطمه (علیها السلام) در مورد مطالبة حق نيز وجود دارد و كمترين چيزي كه ، بر آنان واجب بود همان است كه ، او را نسبت به ادّعاي بي موردي كه ، كرده آگاه كنند و از جهل و عدم آگاهي به درآورده آنچه را كه ، فراموش كرده به او يادآوري كنند و اجازه ندهند كه به بيراهه رود و قدر و منزلت خود را پايين آورده پيوند خود را از دوستان و وابستگان قطع نمايد. وقتي مي بينم كه مردم به هيچ يك از دو طرف درگير كاري ندارند و نسبت به جريانات سياسي بي تفاوت هستند و برايشان فرقي نمي كند نمي توانيم سكوت آنان را دليل بررضايتشان بگيريم، و بايد به اصل حكم الهي در مورد ميراث مراجعه كنيم و اين مراجعه به قانون خدايي براي ما و براي شما واجب تر است .

اگر بگويند : شما چگونه مي پنداريد كه ، ابوبكر به آن حضرت ظلم و ستم روا داشته با اين كه مي بينيم كه، هر چه آن حضرت نسبت به او بيشتر تندي و خشونت به خرج مي دهد او آرام تر و ملايم تر با آن حضرت صحبت مي كند ؟ و نيز از اين جهت كه ، حضرت مي گويد : من هيچ گاه از شما دوري نمي كنم بعد مي فرمايد : به خدا سوگند براي هميشه بر تو نفرين خواهم كرد . او در جواب مي گويد : من براي شما دعا خواهم نمود . و بعد اين سخنان تند و غليظ را در مركز خلافيت و در حضور قريش و صحابه از آن حضرت تحمّل مي كند و با اين اين كه ، لازمة مقام خلافت احترام و تكريم است و بايد هرچه بيشتر شكوه و جلالش حفظ شود در عين حال با كمال احترام با آن حضرت برخورد كرده از آن حضرت پوزش طلبيده با كلماتي محترمانه با او سخن مي گويد .

ص: 144

آبرويش را نگه مي دارد و با گرمي و محبّت روي به آن حضرت كرده مي گويد : هيچ كس نزد من در حال تهي دستي گرامي تر از تو نيست و به هنگام بي نيازي كسي را از تو بيشتر دوست ندارم لكن از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه ، مي فرمود : ما گروه پيامبران چيزي را به ارث نمي گذاريم هر آن چه كه از ما بازمانده صدقه است ؟

به آنان گفته مي شود كه ، اين به دليل برائت از ظلم و بركناري از تعدّی و ستم نيست، ستمگران ، سياستمدار هنگامي كه ، عادت به ظلم و ستم مي كند، در عين حال از هوش سرشاري نيز برخوردارند . بنابراين قيافة مظلومانه به خود مي گيرند و چهره دادخواهي و عدالت جويي و طرفداري از حقّ و تواضع دوستانه نشان مي دهند شما چگونه ايراد نگرفتن مردم را حجّت قاطع و دليل روشن بر حقّانيّت ابوبكر گرفتيد با اين كه ، ديديد كه ، عمربن الخطّاب رسماً بر روي منبر فرياد زد « دو متعة حج و متعة زنان در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حلال بود، و من آن ها را منع كرده بر انجام آن ها كيفر مي كنم » شما هيچكس را نمي يابيد كه ، بر اين گفتار او ايراد گرفته تحريم او را نسبت به حلال خداوند زشت و ناروا شمرده باشد و واو را در اين كار بر خطا دانسته از سخنان او به شگفت آمده باشد و يا از او توضيح بخواهد ؟

شما چگونه بر ايراد نگرفتن صحابه استدلال مي كند، با اين كه ، مي دانيد كه ، عمر خود در روز سقيفه شهادت داد كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است : « امامان از قريش مي باشند » و سپس در شكوائيه اش مي گويد : اگر « سالم(1)

» زنده مي بود در خلافت او هيچ شك و شبهه اي به من روي نمي داد . اين سخن را در جايي مي گويد كه شايستگي تمام شش نفري را براي شركت در شوراي خلافت تعيين كرده بود . مورد شك و ترديد قرار مي دهد، با اين كه ، سالم بردة زني از انصار بود كه او را آزاد كرده پس از مرگش ميراث او را از آنِ خود كرده بود . بعد اين سخننارواي او را هيچ يك از صحابه رد نكرده كسي با او رويارويي ننمود و از گفتارش اظهار تعجّب و شگفتي نكرد ايراد نگرفتن دليل بر درستي و صحّت گفتار كسي است كه، هيچ گونه ترس و بيمي نداشته باشد ولي سكوت

ص: 145


1- غلام ابی حُزَیفة

و عدم ايراد در مقابل كسي كه داراي جاه و حيروت و امر و نهي و كشتن و بستن و زندان و آزادي است، حجّتي شفابخش و دليلي روشن نخواهد بود . (1)

11- دانشمند گرامي معروف به هاشم الحسَنَی گويد : پرسشي كه ، خود به خود در اينجا به ميان مي آيد ، آن است كه، در صورتي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به آن حضرت بخشيد . چنانكه ادّعايش جنين بود و در اين ادّعا راستگو بر حق بود و آن حضرت از منافع و عوايد آن محل به اندازة خرج خود برداشته بقيّه را در اختيار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي گذاشت . نمي توان تصوّر كرد كه ، اين موضوع از ديدگاه صحابه پنهان بوده كسي از ان آگاه نبوده است . خصوصاً كساني كه ، پيوسته در خدمت آن حضرت بوده از ايشان جدا نمي شدند . در عين حال، پس چرا اين چنانكه در بعضي روايات آمده كسي جز حضرت علي (علیه السلام) و امّ ايمن و حسنين (علیهم السلام) براي شهادت حاضر نشد ؟

پاسخ اين پرسش آن است كه ، براي فاطمه (علیها السلام) اقامة شهود چندان دشوار نبود و به گواهي افرادي همچون امّ ايمن و يا فرزندانش حسن و حسين (علیهما السلام) كه در آن هنگام صغير بودند نيازي نداشت و خود مي توانست افرادي همچون سلمان و ابوذر و عمّار و مقداد و عبّاس و اولادش و ابوسعيد خدري را براي شهادت بياورد تا كسي نتواند آن ها را رد كرده بهانه اي براي نپذيرفتن شهادتشان داشته باشد، اينان همگي بر صداقت و حقّانيّت آن حضرت در هر شرايطي اگر چه با تحمّلانواع ناراحتي و شكنجه ها شهادت مي دادند، امّا اگر چنني موضوع گيري از آن حضرت اتفاق افتاده و اصل آن صحّت داشته باشد قاعدتاً نبايد فقط به خاطر فدك باشد . زيرا فدك براي آن حضرت چندان اهميّت نداشته است و اگر اين خبر صحيح باشد كه حضرت زهراء (علیها السلام) امير المؤمنين (علیه السلام) و حسنين (علیهما السلام) را براي شهادت به آن جا آورده اين بخاطر آن بوده است كه مخالفت صريح دستگاه خلافت را به فرموده هاي حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد آنان آشكار سازد كه اگر 20 نفر از ديگر افراد صحابه را احضار مي فرمود به اين هدف نمي رسيد و آن ها هم مي توانستند شهادت آن 20 نفر را با گواهي ده ها نفر ديگر از صحابه رد كنند چنانكه شهادت علي (علیه السلام) و امّ ايمن رضوان الله تعالي عليها را با شهادت عمربن خطاب و عبدالرحمان

ص: 146


1- الغدير ج 7 ص 229- 231

بن عوف رد كردند، طوري كه عبارت سابق شرح نهج البلاغه گوياي اين مطلب بوده و به همان گونه كه: ارث بردن آن حضرت را از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با جَعل حديث « نَحْنُ مَعاشِرُ الأَنْبيآءِ لا نَورِّثُ » رد كردند . . . (1)

ادّعاي ارث و اخبار آن

همان گونه كه گفته شد حضرت زهرا (علیها السلام) ادّعا فرمود : كه فدك را رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرتش بخشيده كه براي اين مطلب از آن حضرت تقاضاي شاهد و گواه كردند و آن حضرت اقامة شهود فرمود . آنان گواهان حضرتش را نپذيرفتند . سپس از راه مهاشات و تنزّل از ادّعاي خود ادّعاي ارث كرد ، آن را هم با روايتي جعلي كه ، با نصّ قرآن مجيد مخالفت داشت . رد كردند . كه ، ان شاء الله در مورد شرح خطبه آن حضرت ، توضيح داده خواهد شد .1- شيخ الطائفه شيخ طوسي قدس سرّه الشريف مي فرمايد : امر بر خلاف آن چيزي است كه ، آنان ادّعا كرده اند كه « ادّعاي ارث مقدّم بر ادّعاي بخشش بوده است » زيرا تماس روايات گوياي آن است كه ادّعاي نحله و بخشش قبلا از ادّعاي ارث بوده است . چگونه ممكن است در آن چه كه ، مدّعي بخشش است هم زمان با آن ادّعاي ارث كند . آيا اين موجب آب نمي شود كه، بگوييم: حضرت با ادّعايي كه استحقاق آن را نداشته است حق خود را مطالبه كرده است ؟ چگونه ممكن است در ابتدا ادّعاي ارث كرده باشد . با اين كه ، غير از آن حضرت نيز در ارث پس از ادّعاي بخشش بوده، اين اشكالات پيش نمي آيد . زيرا ابتدا از آن راه رفته مطالبة حقّ اختصاصي خود را كرده است كه ، فدك از همين بابت حقّ آن حضرت بود ولي وقتي از اين راه نتوانست(2)

حق خود را بگيرد و مانع آن حضرت شدند به ناچار از راه ارث وارد شد زيرا آن كس كه از حقش محروم مي شود از هر راه ممكنی كه بتواند به حقّ خود برسد مي تواند اقدام كند . . .

از جمله چيزهايي كه ، بر درستي ادّعاي آن حضرت نسبت به بخشش فدك دلالت دارد و گوياي آن است كه ، مسأله بخشش معروف و مشهود بوده، همگان از آن خبر داشتند آن است كه، عمربن عبدالعزيز پس از آن كه فهميد فدك حقّ حضرت زهرا (علیها السلام) بوده آن را به فرزندان آن حضرت واگذار كرد

ص: 147


1- سيرة ائمّه (علیهم السلام) ص 130 چاپ بيروت
2- البته اين ظاهر كار است كه روال طبيعي و اتمام حجّت كار جلو رود والا روي حساب ولايت الهي با يك اشاره همه دستگاه باطل نابود خواهد و معصومين (علیهم السلام) مأمور به ظاهر بودند و مأمور به تبلیغ و رساندن اوامر و نواهی الهی

و همچنين مأمون كه از سوي حضرت وكيلي و از سوي ابوبكر نيز وكيلي را تعيين كرده دادگاهي تشكيل داد به نفع حضرت زهرا (علیها السلام) حكم كرد و اگر قضيه چندان معروف و مسلم نمي بود اين كار را نمي كردند با اين كه خود بر كسي خلافت تكيه زده بودند و رضايت و خشنودي مردم رالازم داشتند و مي بايست كاري كه مردم از آن ها متنفرّ شوند هيچ كس از اين كار آنان ناراحت نشد و ايراد نگرفت زيرا مسأله واضح تر از آن بود كه ، بر كسي پوشيده و مخفي بماند . (1)

2- مرحوم علامه مجلسي قدس سرّه الشريف گويد :

حضرت زهرا (علیها السلام) مدّعي شد كه ، فدك را پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن حضرت بخشيده و شايد علّت اين كه: در اين خطبه متعرّض مساله بخش نشد، و تنها بر ارث تكيه كرده آن بود كه، از پذيرش ادّعاي بخشش مأيوس بود زيرا خطبه، پس از آن بود كه، ابوبكر شهادت حضرت اميرالمومنين (علیه السلام) و ديگر شهود را رد كرده بود و منافقان حاضر در آن مجلس معتقد بودندكه، فدك از صدقات است و به بيت المال مربوط مي شود و حضرت به حديث ميرات متمسّك شد چون از ضروريات دين بود .(2)

مرحوم مظّفر گويد : گاهي اين پرسش پيش مي آيد كه آيا ادّعاي بخشش جلوتر بوده يا ادّعاي ارث ؟ اگر ادّعاي بخشش جلوتر باشد در نظر اهل سنّت اشكالي نيست ولي اگر ادّعاي ارث جلوتر باشد اشكال وارد است . زيرا اگر در آغاز ادّعاي ارث كرده باشد در ضمن به اين مطلب اقرار نموده كه فدك ملك آن حضرت نبوده بلكه تا هنگام رحلت ( شهادت ) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) متعلّق به خود حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است . چگونه ممكن است پس از اين اقرار ادّعاي بخشش و ملكيّت در زمان حيات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كرده باشد ؟ ممكن است چنين جواب داده شود كه ، حضرت ادّعاي ارث مطلق مَتْروكات « آنچه كه براي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مانده باشد » رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را كرده باشد و يا غير از فدك ديگر اموال آن حضرت را طلبيده (3)

و منافات ندارد كه پس از آن مدّعي ملكيّت فدك از راه بخشش باشد . و اگر بپذيريم كه: در ادّعاي ميراث از فدك هم اسم برده است، باز هم اشكالي پيش نمي آيد زيرا اقرار نسبت به لوازم يك شي ء تا وقتي كه ، مورد قصد و نيّت نباشد . حجّت نيست و هيچ كس را نسبت به لوازم اِقرارش نمي توانيم

ص: 148


1- تلخيص الشافي ج 3 ص 127
2- بحارالانوار ج 8 ، ص 116- چاپ كمپاني
3- رجوع به ص 230 – 234 همين كتاب شود

ملزم بدانيم، و گرنه اگر بخواهيم نسبت به لوازم اقرار، ارزشي قائل باشيم در صورت مقدّم داشتن نحله و بخشش نيز اين مطلب جاري است، زيرا ادّعاي بخشش ادّعاي ميراث مي كند ؟

و اين مطلبي است كه هيچ كس اظهار نكرده است به ناچار بايد گفت : كه ، اقرار لزومي معتبر نيست و ارزشي در دادگاه ها ندارد .

( به اين اشكال چنين مي توان بهتر جواب داد كه، ادّعاي ارث بر سبيل تنزّل و مماشات و در مقام محاجّه و استدلال بوده است، يعني حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) خواسته اند بفرمايند كه ما تَرَك حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) متعلّق به آن است، چه از راه بخشش و نحله و چه از راه ارث، اگر بخشش را قبول نكردند آنان را ملتزم به ميراث كند . و آنان هم ادّعاي نحله را با ردّ شهود و ادّعاي ميراث را با حديث مجعول رد كردند )

خلاصه آن كه حضرت زهرا (علیها السلام) آنچه كه ، در طرح اين دعوي در نظر داشته رسيدن به حقّ خود بوده كاري به طريق اثبات اين مطلب نداشته است، هر كدام را كه ، طرف مقابل بپذيرد مي بايد حق منصوب او را به آن حضرت برگرداند، زيرا در خود اسباب و وسيله ها هدف خاصّي مطرح نبوده بلكه آن ها را براي دستيابي به حقّ خود متذكّر شده است . . .

و خلاصه آن كه ، فدك در تصرّف آن حضرت بود و پس از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبكر به ادّعاي آن كه ملك حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده همچون ديگر اموالي كه متعلّق به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است . ارث من است آيا تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم ارث نبرم ؟

ابوبكر هم با جعل اين روايت كه ، پيامبران چيزي به ارث نمي گذارند فرمايش حضرت را رد كرد و حضرت هم به ناچار اظهار داشت كه ، علّت در اختيار داشتن فدك آن بوده كه ، رسول خدا (صلیالله علیه و آله و سلم) در زمان حياتش آن را به آن حضرت بخشيده براي اين كار شهودي اقامه فرمود .

و اين مطلب به ظواهر اخبار و روايات نزديك تر است . (1)

ص: 149


1- دلائل الصِّدق ج 3 ص 73

اخبار و روايات مشتمل بر ادّعاي ارث

1- عايشه گويد : فاطمه (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي ابوبكر پيغام فرستاده ارث خود را از چيزهايي كه خداوند متعال به رسولش بخشيده بود و از فدك و باقي ماندةخمس خيبر مطالبه نمود . ابوبكر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است : « ما چيزي ارث نمي گذاريم هر آن چه كه از ما بازمانده صدقه است » آيا خاندان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از اين مال صدقه مي خورند ؟ به خدا سوگند من چيزي را از صدقه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از حالتي كه در دوران آن حضرت بوده تغيير نخواهم داد و به همان گونه كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل كرده بود عمل خواهم كرد ابوبكر چيزي از آن ها را به فاطمه (علیها السلام) نداد از اين جهت فاطمه (علیها السلام) از ابوبكر دلگير شده از او كناره گيري كرد و تا هنگام شهادت با او صحبت ننمود و پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 6 ماه زندگي كرد، و پس از آن كه از دنيا رفت ، شوهرش علي (علیه السلام) آن حضرت را شبانه دفن كرد به ابوبكر خبر نداد ( كه در كفن و دفن شركت كند ) و خودش بر آن حضرت نماز خواند و تا وقتي كه حضرت زهرا (علیها السلام) زنده بود و امام علي (علیه السلام) در بين مردم موقعيّتي نداشت . . . (1)2- از حضرت امام باقر (علیه السلام) روايت شده كه ، امام علي (علیه السلام) به حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) فرمود برو و ميراث خود را از ماترك پدرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مطالبه كن آن حضرت نزد ابوبكر رفته گفت : ميراث پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بده گفت: پيامبر ارث نمي گذارد .

گفت : آيا سليمان از داوود ارث نمي برد .

وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ سوره نمل آية 16 و سليمان از داوود ارث برد . وي خشمگين شده گفت : پيامبر ارث نمي گذارد فرمود : مگر زكريّا نگفت : خداوندا به من ببخش كه ، از من و از خاندان يعقوب ارث ببرد .

فَهَبْ لي مِنْ لَدُّنْكَ وَليًّا آيه 5 يَرثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعقُوبَ وَاجعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا آيه 6 سوره مريم

ابي بكر گفت : پيامبر ارث نمي گذارد .

حضرت فرمود : مگر پروردگار نفرموده : « خداوند شما را توصيه مي كند در فرزندانتان براي پسر بهره دو دختر » يُوصيكُمُ في اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُنْثَبَينِ . . . نساء آية 11 گفت : پيامبر ارث نمي گذارد.

ص: 150


1- صحيح بخاري ، ج 5 ص 177

3- ابوسعيد خُدري گويد : پس از شهادت حضرت رسول، (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) براي گرفتن فدك نزد ابوبكر رفت وي گفت: من خوب مي دانم كه ، تو غير از حقّ و راستي چيزي نمي گويي اما دليل و شاهدت را بياور ! حضرت زهرا (علیها السلام) همسرش علي (علیه السلام) را آورد و آن حضرت شهادت داد سپس امّ ايمن را آورد .

و او نيز گواهي داد . گفت : اگر زني ديگر و يا مردي ديگر را بياوري سند فدك را برايت مي نويسم . مرحوم مجلسي (رحمة الله علیه) پس از نقل اين حديث گويد : اين حديثي شگفت است . فاطمة زهراء(علیها السلام) ارث خود را مطالبه مي كرد نيازي به شهود نداشت . زيرا وارثي كه مستحقّ ما تَرَك ميّت مي باشد .

محتاج شاهد نيست مگر هنگامي كه ، صِحّت انتساب او به ميّت و در رديف ورثه قرار گرفتن وي مشخص نشده باشد و گمان نمي كنم كه آنان در نسبت حضرت فاطمه (علیها السلام) شكّ و ترديد داشته باشند . آري اگر ادّعاي نحله مي كرد و مدّعي مي شد كه ، پدرش آن را به او بخشيده نيازمند به اقامة بيّنه بود و براي روايتي كه ابوبكر نقل كرده كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است : « ما گروه پيامبران ارث نمي گذاريم » معنايي باقي نمي ماند و چنانچه خوب دقت كنيد اين كاملاً روشن و واضح است (1)

4- مفضّل بن صالح از برخي از اصحاب و دوستانش از يكي از دو امام باقر و صادق (علیهما السلام) روايت كند : حضرت فاطمه (علیها السلام) نزد ابوبكر رفته ميراث خود را نسبت به ماتَرَك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از او مطالبه نمود ابوبكر پاسخ داد :

« همانا پيامبر خدا ارث نمي گذارد »

فرمود : آيا به خدا كافر گشته كتاب هاي الهي را منكر شده اي ؟ خداوند فرموده است : «وصيكُمُ اللهُ في اَوْلادِكم . . . (2)

5- روايت شده كه براي صحت حديث «نَحْنُ معاشِرُ الأنبياءِ لا نُوَرِّثُ» فقط عايشه و حفصه و مالك بن اوس نضري شهادت دادند و هنگامي كه ، عثمان به خلافت رسيد ، عايشه به او گفت : آنچه را كه

ص: 151


1- بحارالانوار ج 8 ص 107 چاپ كمپاني
2- المعة اليبضاء ص 382

پدرم و عمر به من مي دادند تو هم به من بده گفت : در كتاب خدا و سنّت پيامبر دليل و مدركي براي اين عطا نمي بينم لكن پدرت و عمر از روي دلخواه خود به تو مي داده اند و من چنين كاري را نخواهم كرد . عايشه گفت : پس سهم ارثنم را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من بده گفت : مگر تو خودت با مالك بن اوس نظري شهادت نداديد كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده : « ما گروه پيامبران ارث نمي گذاريم » و حقّ فاطمه را باطل كردي اكنون خود آمده اي حقّ ارث طلب مي كني ؟ نه من چنين كاري را نخواهم كرد .

راوي گويد : هرگاه عثمان به نماز مي رفت عايشه پرده را بالا مي زد و فرياد مي كشيد و مي گفت : اين شخص با صاحب اين پرده ( يا پيراهن ) مخالفت كرده است .عثمان از كار او رنجيده خاطر شده بر منبر بالا رفته گفت : اين زنِ كم مو دشمن خداست . خداوند متعالي براي او دوستش حفصه مثالي در قرآن آورده و فرموده :

« امْرَِ أَةَ صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما . . . وَ قيلَ ادْخُلاالنّارَ مَعَ الدّاخِلَين ( سوره تحريم آيه 10 )»

عايشه به او گفت : اي پير خرفت ، اي دشمن خدا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تو را به نام نعثل يهودي يمني مثال زده است . عايشه او را لعنت و او عايشه را لعنت كرد و عايشه قسم خورد كه ديگر در آن شهر نماند و به مكّه رفت . (1)

6- علامّه حلّي رحمة الله عليه گويد : و از جمله ايرادهايي كه بر ابوبكر وارد است . آن است كه ، وي فاطمة زهراء (علیها السلام) را از ارث خودش منع كرد و حضرت به او فرمود : اي پسر ابي قحافه آيا تو از پدرت ارث مي بري و من از پدرم ارث نمي برم ؟ او در مقابل حضرت به روايتي استناد كرد كه ، در بين تمام مسلمانان فقط به خود او اختصاص دارد به علاوه رواياتش بسيار اندك و علمش نيز كم است . همچنين خود قرض دار بود و مي توانست در صدقه تصرّف كند و از اين جهت مي توانست در معرض اتمام جعل روايت قرار گيرد و آن روايت اين بود كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده : « ما گروهپيامبران ارث نمي گذاريم هر آن چه از ما باقي مانده صدقه است » با اين كه ، قرآن با اين حديث مخالف است و صريح

ص: 152


1- كشف الغُمَّة ج1 ص 478- 479

آية قرآن مي گويد : « خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش مي كند كه ، پسران دو مقابل دختران ارث ببرند» و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مشمول اين آية شريفه مي باشد . (1)

7- ابن ابي الحديد مي گويد : سيّد مرتضي گفته است ايرادي كه ، بر استناد صاحب كتاب (2) به روايتي كه آن را ابوبكر نقل كرد و ادّعا نمود كه عمرو عثمان و فلان و فلان بر آن شهادت داده اند . وارد مي شود آن است كه ، استشهاد اين اشخاص مسلم نيست بلكه آنچه كه روايت شده آن است كه، عمر به هنگام كه با امام علي (علیه السلام) و عبّاس در مورد ميراث حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت كرد ؟ از اين چند نفر استشهاد كرد و آنان به روايتي كه مقتضي نفي ميراث است، شهادت دادند . . . .

سيّد مرتضي رحمة الله عليه گفته است : چون پس از رحلت ( شهادت ) رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مطالبة ارث از سوي حضرت فاطمه (علیها السلام) اين روايت را غير از ابوبكر كسي ديگر نقل نكرد و گفته شده كه ، غير از او مالك بن اوس حدثان ( نيز عايشه و حفصه به روايتي نيز بوده است . اما ديگر مهاجراني را كه ، قاضي القضات (عبدالجبّار) نام هاي آنان را ذكر كرده اينان جملگي در دوران خلافت عمر شهادت دادند .

8- و نيز ابن ابي الحديد گويد : از ابوالبختري روايت شده كه ، گويد : عبّاس و علي (علیه السلام) نزد عمر آمده با يك ديگر بر سر ارث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلاف داشتند عمر به طلحه و زبير وعبدالرّحمن و سعد گفت: شما را به خدا سوگند مي دهم آيا شما از رسول خدا شنيديد كه ، مي فرمود : همة اموال پيامبر صدقه است مگر طعامي كه ، براي خانواده اش تهيّه كرده همانا پيامبران ارث نمي گذاريم گفتند : آري گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خود مالش را صدقه مي داد و زيادي اش را تقسيم مي كرد پس از دنيا رفت و ابوبكر دو سال زمام دار اموال شد و به همان گونه كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتار مي كرد . او نيز عمل كرد آيا شما مي گوييد كه او در اين كار به اشتباه رفته ، و در اين كار ستم نموده است . نه او در اين كار راه هدايت را يافته و من پس از ابوبكر زمان اين امر را به دست گرفتم و به شما گفتم : اگر مي خواهيد به همان سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن عمل كنم، و شما پذيرفتيد ولي حالا آمده مدّعي شده ايد و با يك ديگر اختلاف نموده ايد ؟ يكي مي گويد : سهميه ام را از برادر زاده ام مي خواهم و ديگري مي گويد : سهم

ص: 153


1- دلائل الصِّدق ج 3 ص 40
2- عبدالجبّار صاحب كتاب المغني

همسرم را مي خواهم، به خدا سوگند جز به همين روش در بين شما قضاوت نخواهد كرد . بايد توجه داشت كه ، اين نيز مشكل است زيرا بيشتر روايات مي گويد : كه ، اين مطلب را كسي غير از ابوبكر نقل نكرده است . اين مطلب را بزرگترين محدّثان يادآورشده تا آنجا كه ، فقهاء در اصول فقه بر اين كه به روايت يك نفر از صحابه مي شود استناد كرد اتفاق نظر دارند و دليلشان همين روايت است .

در استناد ما، ابوعلي گفته است : در روايت جز نقل دو نفر پذيرفته نمي شود مانند شهادت كه ، بايد حتماً دو نفر باشند . متكلّمان و فقهاء همگي با او مخالفت كرده به اين موضوع استدلال نموده اند . صحابه روايت واحد ابوبكر را كه ، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده است « نحن معاشر الأنبياء لانوّرث (1)» قبول كرده اند .

9- عمر گويد : ابوبكر اين حديث را به من گفت و سوگند يادكرد كه ، او راستگوست كه: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده است كه فرمود: « پيامبران ارث نمي گذارند ميراث او در ميان فقراء ومساكين است ( العياذ بالله ) (2)»

مقصود از نقل اين حديث شهادت عمر بر اين نكته است كه حديث را تنها از ابوبكرنشنيده نه از ديگران

10- مرحوم مظفّر رحمة الله عليه گويد در كتاب « الكنز » در فضايل ابوبكر ( فضايلي ندارد ) از بغوي و ابوبكر در غيلاينات، و ابن عساكر از عايشه روايت شده است : هنگامي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسيد، فرمود . . . و در ميراث آن حضرت اختلاف كردند . در نزد هيچ كس در اين باره مطلبي نيافتند ( تنها ) ابوبكر ( بود كه ) گفت : از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه ، مي فرمود : « هر آنچه كه ، از ما گروه پيامبران بازماند، صدقه است (3)»

اين گفتار عايشه نيز شاهد بر اين است كه: راوي اين حديث تنها پدرش ابوبكر بوده است . چنانكه از ابن ابي الحديد و استادش نيز نقل شد .

ص: 154


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 227
2- مسند احمد حنبل ج 1 ص 13
3- دلائل الصدق ج 3 ص 56

11- مرحوم سيّد هاشم الحسني گويد : مورخّان و محدّثان همگي بر اين موضوع اجماع دارند كه: اين حديث فقط از ابوبكر رسيده و تنها منبع و مستند اوّليّه اوست و غير از ابوبكر هيچ كس مدّعي نشده و هر كس كه، پس از او روايت كرده ( مثل عايشه و حفصه و اوس بن حدثان) از قول وي نقل كرده است . . .

پرسشي كه ، در اينجا پيش مي آيد اين است كه ، آيا جايز است پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حكمي را بر خلاف نصّ صريح كتاب خدا تشريع و جعل كند و با اين كه ، خداوند صريحاً فرموده كه: فرزندان از پدرانشان ارث مي برند آن حضرت بگويد : ما پيامبران ارث نمي گذاريم و بعد از اين حكم مخالف با كتاب خدا را از اطرافيان و صحابه و حتّي از افراد بزرگي همچون علي بن ابي طالب (علیه السلام) و ديگر خويشاوندان آن حضرت با اين كه ، هميشه در خدمت آن حضرت بودند اين مطلب را مخفي نگه دارند و به هيچ كس از آنان جز ابوبكر نگويد با اين كه مي دانيم كه ، حضرت بههنگام نزول وحي اگر مطلبي مربوط به قانون گذاري و تشريع بود مسلمانان راجع كرده به آن ها ابلاغ مي نمود . زيرا تشريع به همگان مربوط مي شد . هر چند مخاطب اوليه خود حضرت بود؟

و آيا براي حضرت جايز بود كه ، اين مطلب را از دختر خويش و نيز پسر عمويش كه ، دروازة شهر علم آن حضرت بوده و علم الكتاب نزدش نهاده شده بود پوشيده بدارد با اين كه ، مي دانست كه، در اين مساله با كساني كه زمام امر را به دست مي گيرند، اختلاف پيدا خواهد كرد و اين موضوع موجب بروز اختلاف ميان مسلمانان خواهد شد بلكه باعث مي شود كه، چيزي را مطالبه كند كه، حقّ او نيست و نتيجه اش آن شود كه ، به زحمت و اذّيت و آزار دچار گردد . با اين كه ، بارها خود آن حضرت فرموده : « خداوند به خاطر خشم و غضب فاطمه خشمگين و با خشنودي اش شادمان مي گردد » و نيز فرموده: « فاطمه پارة تن من است هر آنچه فاطمه را بيازارد مرا آزرده است » گمان نمي كنم كسي كه ، به خدا و رسولش ايمان داشته باشد و با سَبْك و روشي كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در تبليغ احكام الهي داشته آشنا بوده موقعيّت و مقام حضرت زهرا (علیها السلام) و علي (علیه السلام) را در پيشگاه آن حضرت بداند . شكّ و ترديدي در جعلي بودن دو حديثي بخود ( چند حديث جعلي ) راه دهد كه به ابوبكر نسبت داده شده است و چنين كذبي را به ساحت مقدّس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت بدهد (1)

ص: 155


1- سيرة ائمه ج 1 ص 120

ارث گذاري پيامبران (علیهم السلام)

1- مرحوم سيّد شرف الدّين رحمة الله عليه ، گويد : ( مورد 7 )ارث گذاري پيامبران مشمول آيات مربوط به ارث است . آنجا كه ، خداوند متعال مي فرمايد :

« لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الاَقْرَبُونَ وَ لِلنّساءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَالأَقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ اَوْ كَثُرَ نَصيباً مَفْروٌضاً (1)»

(مردها از آن چه كه فرزندان و خويشاوندان بر جاي مي گذارند بهره اي دارند و زنان نيز از آن چه كه فرزندان و خويشاوندان برجاي مي گذارند چه حكم باشد و چه زياد بهره و نصيبي مشخص دارند . )

آيات ارث در قرآن عموميّت داشته شامل حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و نيز تمام افراد بشر مي شود و مانند ديگر آيات قرآن مجيد در زمينة احكام الهي است مانند آية « كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَليَ الذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ (2)»

( بر شما روزه نوشته شده است همان گونه كه ، بر ديگراني كه قبل از شما بودند نوشته شده اند )

و نيز مي فرمايد : « يُوصيكُمُ اللهُ في اَوْلادِكُمْ لِلذّكِرَ مِثْلُ حَظِّ الأُثَنَيْنِ» تا آخر آيات ارث و مسائل آن(3) ( بر شما روزه نوشته شده است . همان گونه كه بر ديگراني كه، قبل از شما بودند نوشته شده بود ) و يا آية « فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً اَوْ عَلي سَفِرَ فَعِدَّةٌ مِنْ اَيّامٍ اُخْرَ . . . بقره آيه 184 » ( هركس از شما كه مريض و يا مسافر باشد در روزهاي ديگري روزه بگيرد )

و آية « حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ المَيْتَة وَالدَّمُ وَ لَحْمُ الخِنْزير . . . » (4)

( بر شما مردار خون و گوشت خوشك حرام شده است )

ص: 156


1- نساء آيه 7
2- سوره بقره آيه 183
3- سوره نساء آيه 11
4- سورة مائده آية 3

و مانند اين گونه آيات كه ، مربوط به تشريع و قانون گذاري است رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و تمام مكلّفان از افراد بشر با آن حضرت در اين تكاليف شريكند، و تفاوتي بين آن حضرت و ديگران وجود ندارد و مي بايست حضرت هم خود عمل كند و هم به ديگران ابلاغ كند، تا عمل نمايند و آن حضرت از اين جهت نسبت به ديگران اولي و مقدّم است و التزامش نسبت به عمل به آن بيشتر مي باشد و از جمله اين آيات فرمايش خداوند متعال است كه فرمود :

« وَ اوُلوُ الأَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي بِبَعضٍ في كتابِ الله . (1) كه خداوند متعال در اين آيه ارث را حقّ خويشاوندان نزديك ميّت قرار داده است .

پيش از نزول اين آيه ، ارث بردن

از يكديگر يكي از حقوق سرپرستي ديني به شمار مي آمد امّا پس از آن كه ، خداوند اسلام و مسلمانان را به عزّت بخشيده يا اين آية شريفه ديگر موارد حقوق ارث را نسخ و حقّ ارث را منحصر به خويشاوندان نمود كه هر چه نزديك تر به موروث باشد، يا غير او و چه اين كه وارث از خويشاوندان او باشند يا از ديگر دارندگان سهم الارث و يا افرادي ديگر باشند كه بر طبق عمل به ظاهر آية شريفه روشن مي گردد .

و از جملة اين آيات فرمايش خداوند متعال در داستان حضرت زكريّا (علیه السلام) است آن جا كه، مي فرمايد : « اِذ نادي رَبَّهُ نِداءاً خَفيًّا قال رَبّ اِنّي وَ هَنَ العَظمُ مِنّي وَ اشْتَعَلَ الرّأسُ شَيْباً وَلم اَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقياً وَ اِنّي خِفْتُ المَوالِيَ مِنْ وَرائي وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَليًّا يَرثُني وَ يَرثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلَهُ رَبِّ رَضيًّا (2)»حضرت زهرا و امامان (علیهم السلام) از فرزندانش به اين آية شريفه براي اثبات ارث بردن پيامبران از اموال يك ديگر استدلال كرده فرموده اند كه: ارث مذكور در اين آيه اموال آنهاست و ربطي به علم و نبوّتشان ندارد و در اين استدلال عموم دانشمندان اماميّه از آنان پيروي كرده گفته اند : لفظ ميراث در لغت

ص: 157


1- سوره انفال آية 75
2- سوره مريم آية 3 – 6 وقتي كه خدايش را پنهاني صدا كرد و ندا داد گفت : استخوان من سست و مويم سپيد گشت با اين حال من از دعاي تو نااميد نشده ام و من از وارثان كنوني خود ( پسر عموها ) بيمناكم و زوجه ام هم نازا ( و عقيم ) است پس از لطف خود فرزندي به من عطا فرما كه وارث من و همة آن يعقوب باشد و اي پروردگار ! او را وارثي پسنديده قرار ده !

و شرع جز بر آنچه كه ، از موروث به وارث منتقل مي شود مانند اموال بر چيز ديگري اطلاق نمي شود و در غير اموال به صورت مجاز و استعاره اطلاق مي شود و بدون دليل و قرينه نمي توان لفظ را در معناي مجازي اش استعمال كرد . يكي از خواسته هاي حضرت زكريّا (علیه السلام) از خداوند اين بود كه: اين، وليّ وارث مرا مورد پسند خود و امتثال كنندة دستورات خود قرار بده و اگر بگويم مقصود از ارث نبوّت است ديگر براي اين درخواست معنا و مفهومي نخواهد بود و لغو و عبث مي باشد . مگر نمي بيني كه ، اگر كسي بگويد : خداوند پيامبري براي ما مبعوث كن و او را عاقل و در اخلاقش مورد پسند خود قرار بده سخن ناروايي گفته است زيرا اگر پيامبر باشد حتماً رضايت و اخلاق پسنديده جزء اخلاق و رفتار او خواهد بود .

مؤيّد اين گفتار آن كه زكريّا (علیه السلام) تصريح كرده كه ، آن حضرت از پسر عموهايش پس از خود مي ترسد در آنجا كه مي فرمايد : « وَ اِنّي خِفْتُ المَواليِ مِنْ وَرائي » و از اين جهت كه، مي ترسيد وارثي را از خداوند درخواست كرد و اين خوف فقط به خاطر اموالش بود، و ارتباطي با نبوّت و علمش نداشت زيرا آن حضرت به خوبي مي دانست كه ، خداوند منصب نبوّت و علم الهي را به كسي كه شايستگي آن را نداشته باشد نمي دهد . به علاوه آن كه براي گسترش علم و انتشار آن در بين مردم مبعوث شده بود چگونه مي توان گفت كه: آن حضرت از گسترش هدف خود نگران بود اگر گفته شود اين مطلب در مورد وراثت مال نيز جاري است . زيرا ترس از انتقال اموال به ديگران مستلزم بخل آن حضرت است .پاسخ آن است كه ، هيچ گاه اين دو مطلب مساوي و يكسان نيستند زيرا مال را خداوند به مؤمني و كافر و به صالح و طالح مي دهد و مانعي ندارد كه ، اگر پسران عمويش افراد فاسدي باشند حضرت از انتقال اموالش به آنان ناراحت و ناراضي باشد چون اگر به اموال او دسترسي پيدا مي كردند چه بسار در مصارف غير مشروع خرج مي كردند بلكه در اين كار نهايت حكمت است زيرا تقويت تبهكاران و اعانت و كمك به آن ها در كارهاي زشت و ناروايشان از نظر شرعي حرام و ممنوع است و اگر كسي اين گونه خودداري از انتقال اموال را بخل حساب كند، بي انصافي كرده است. و فرمايش زكريّا (علیه السلام)

كه فرمود : « من از خويشاوندانم پس از خود مي ترسم » از اين جمله فهميده مي شود كه، ترس آن حضرت به خاطر فساد اخلاق و رفتار آنان بوده و مقصود آية شريفه آن است : « من از خويشاوندانم

ص: 158

مي ترسم كه: پس از من اموالم را به ارث ببرند و در معصيت و نافرماني تو خرج كنند پس اي خداوند به من فرزندي پسنديده ببخش تا وارث اموال من بشود و آن ها را در طاعت خود صرف نمايد!

خلاصه آن كه ، مي بايست ارث در اين آية شريفه را بر اثر اموال، و نه بر نبوّت و پيامبري و امثال آن حمل كرد زيرا معناي مُتبادر به ذهن از لفظ «يَرِثُني» همين ارث مال است، و در اين جا قرينه اي وجود ندارد تا لفظ را از معناي حقيقي كه ارث مال باشد برگردانده در معناي مجازي كه ارث نبوّت باشد استعمال كرده باشد بلكه قرائن فراواني در خود آية شريفه وجود دارد كه، مقصود معناي حقيقي و نه معناي مجازي است .

نظر و رأي خاندان پاك پيامبر كه ، عدل و همتاي قرآن كريم مي باشند و هيچ گاه از قرآن جداشدني نيستند همين معناست و اختلاف و درگيري حضرت زهرا (علیها السلام) با ابوبكر براي مردم روشن و مسلم است و همگان مي دانند كه ، حضرت زهرا (علیها السلام) به ابوبكر پيغام داد و ارث خود از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از او طلبيد و ابوبكر در جواب حضرت گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است « ما چيزي به ارث نمي گذاريم از ما هر چه بماند صدقهاست » عايشه گويد : ابوبكر از اين كه چيزي به فاطمه (علیها السلام) بدهد خودداري كرد و تمام ما تَرَك پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به بيت المال اختصاص داد و هيچ چيزي را از اسباب و لوازم زندگي فروگذار نكرد فاطمه (علیها السلام) بر ابوبكر خشمگين شده از او كناره گرفت و تا وقتي زنده بود با او يك كلمه سخن نگفت و پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 6 ماه زنده بود آن گاه كه ، از دنيا رفت شوهرش علي (علیه السلام) آن را بر طبق وصيّتش شبانه دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد كه ، بيايد و بر آن حضرت نماز بخواند . . .

آري با خشمي كه از قبل داشت و با پرخاش بر او غضبناك شد و خشم خود را اظهار كرده مقنعه بسته چادر بر سر انداخته به همراه گروهي از خويشاوندان و فاميلش نزد ابوبكر رفت . . .

تَعِظُ القَوْمَ في اَتَّمِ خِطابٍ

حَكَتِ المُصْطَفي بِهِ وَ حَكاها

مردم را با كلمات و سخنان تامَّ و تمام پند و موعظه داد و با آن خطابه اش آنان را به ياد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) انداخت و از سخنان آن حضرت كه دربارة خود گفت ديده ها فروبسته شد، ارواح سركش تسليم آن حضرتش گشت .

ص: 159

و اگر در آن روزگار سياست بازي حاكم نمي گشت خواسته هاي پراكنده را به مركز اصلي خود ، بر مي گرداند و مركب چموش شهوت ها را رام مي نمود . لاكن اسب سياست در ميدان تاخت و تاز مي كرد و درجايي آرام نمي گرفت اكنون هركس در سخنان حضرتش به خوبي دقّت كرده آگاه كامل نسبت به آن پيدا كند درگيري و جهت گيري دقيق آن حضرت را در مقابل آنان مي بيند و مشاهده مي كند كه چگونه بر ارث خود استدلال به آيات حكم و بر امين قاطع و غير قابل انكار مي كند . ازجمله استدلال هاي آن حضرت در آن روز آن بود كه گفت : آيا عمداً از كتاب خدا دست برداشته آن را پشت سر انداختيد ؟ در آنجا كه ، مي فرمايد : سليمان از داود ارث بُرد و در آنجا كه داستان زكريّا (علیه السلام) را بازگو مي كند و مي فرمايد :

به من از سوي خود جانشين عنايت كن كه : از من و از خاندان يعقوب ارث بَرَد و او را مورد پسند و رضايت قرار بده و نيز فرمود : « خويشاوندان برخي از آنان از برخي ديگر در كتاب خداوند سزاوار ترند » و نيز فرمود : خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش مي كند كه: براي پسر مانند بهره دو دختر ( منظور نماييد ) و فرمود : « بر شما نوشته شده كه ، هرگاه مرگ يكي از شما فرار رسيد اگر مالي از خود بر جاي گذاشت براي پدر و مادر و خويشاوندان به خوبي وصيّت كند و اين كار شايستة پرهيزكاران است (1)»

سپس فرمود : « آيا خداوند در مورد شما آيه اي خاص، نازل كرده كه ، پدرم را از اين قانون مستثني كنيد ؟ يا اين كه شما خود را نسبت به عموم و خصوص قرآن مجيد از پدرم و از پسر عمويم دانا تر و اعلم مي دانيد ؟ و يا اين كه مي گويد اهل دو ملّت از يك ديگر ارث نمي برند ؟ «متن خطبة فدك كه انشاء الله مفصلاً شرح داده شده است .

در آغاز بر ارث گذاردن پيامبران به دو آية مربوط به داود و زكريّا (علیهما السلام) صراحت در ارث گذاري آن دو حضرت دارد . استدلال مي كند و به جان خود حضرت سوگند مي خورد كه ، آن بزرگوار از ديگر كساني كه مدّت ها از نزول قرآن پا به عرصة گيتي نهاده ارث را در اين آيات شريفه مربوط به ارث حكمت و پيامبري دانسته نه ارث در اموال و معناي مجازي را بدون دليل بر معناي حقيقي مقدّم

ص: 160


1- سوره بقره آية 180

داشتند . نسبت به فهم آيات قرآن داناتر و اعلم بود كه: اگر تصرّف و دخالت در معناي حقيقي لفظ بدون دليل جايز بود . ابوبكر و يا ديگر كساني كه ، در آن روزها طرف دار او بودند نيز مي توانستند بدين گونه پاسخ حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) را بدهند با اين كه آنان چنين پاسخي را به آن حضرت ندادند به علاوه در اينجا قرائن ديگري نيز موجود است كه ، مي گويد: مقصود از ارث ،ارث در اموال است پس از استدلال به آيات مربوطه به ارث پيامبران حضرت به عموم آيات مربوطه به ارث و عموم آية وصيّت استدلال فرمود و تخصيص اين آيات را بدون دليل شرعي از كتاب و سنّت كاري زشت بر شمرده با لحن و بيان كوبنده اي اين تخصيص بي جهت را بر آنان ايراد گرفته چنين فرمود :

« آيا خداوند دربارة شما آية مخصوصي نازل كرده كه ، پدرم را با آن آيه از اين عمومي خارج كرده باشد ؟ »

با اين استفهام انكاري وجود مخصّص را در قرآن مجيد نفي كرده آن گاه فرمود :

«و يا اين كه شما از پدرم و از پسرعمويم در فهم عموم و خصوص قرآن آگاه تر و داناتريد ؟

با اين پرسش توبيخي وجود مخصّصي را در سنّت ، بلكه مطلق وجود مخصّصي را منتفي دانست زيرا اگر مخصّصي وجود مي داشت ، رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و يا جانشين آن حضرت به آن فهمانيده بيان مي كردند و نمي توان گفت : كه آنان نمي دانستند و از وجود مخصّص خبر نداشتند و يا در بيان اين مسأله به آن حضرت كوتاهي كرده اند، زيرا در آن صورت تفريط و اهمال در بيان حكم الهي و كتمان حق و وادار كردن به جهل و در معرض باطل قرار دادن و گول زدن و فريب او نسبت به كرامت مقامش و سستي در بازداشتن او از جدال و درگيري و كينه توزي و دشمني بي جهت و بيهوده لازم مي آيد كه همگي اين ها در مورد پيامبران الهي و جانشينان شان محال و ممتنع مي باشد .

خلاصه آن كه ، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بيش از آن چه كه ، ديگر پدران دلسوز و مهربان دختران خود را مكلّف و موظف مي كنند به پارة تنِ خود حضرت زهرا (علیها السلام) تكليف و دستور مي داده است . آن ساية رحمت و عطوفت خود را بر سر وي انداخته حضرتش را از جان خود بيشتر دوست مي داشت و با تمام وجود در تعليم ، تربيت ، رشد و كمال آن حضرت مي كوشيد و تاآخرين درجه ، معرفت و شناخت خدا را به آن بزرگوار چشانيده دستورات و شرايع الهي را به آن حضرت آموخته و چيزي را از آن

ص: 161

فروگذار نكرده و در هيچ موردي كوتاهي ننموده تا اين كه ، آن حضرت را به آخرين درجه و پايگاه فضيلت، اوج داده برفراز قلّه هاي كرامت بالا برده آيا ممكن است اين مسأله را كه ، مربوط به تكليف شرعي آن مي شد از وي پوشيده داشته باشد ؟ هرگز ! چگونه ممكن است با اين كتمان دخترش را در معرض آن همه مشكلاتش قرار داده باشد كه ، در راه به دست آوردن ميراث خود متحمّل شده و به دنبال آن جلوگيري از ارث اين همه فتنه و آشوب دامن گير امّت اسلامي شود ؟ و چه شد كه شوهرش كه خليل نبوّت و برادر مخصوص پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود نيز با آن همه علم و حكمت حديث « ارث نمي گذارم» را نمي دانست با آن كه خصوصياتي چون پيشگامي در اسلام دامادي پيامبر خويشاوندي ، شرافت و مقام ، ويژگي و مخصوصي بودن ( موقعيّتش نسبت ) به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ولايت ، جانشين و نجوي را داشت ؟ و چه شد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اين مطلب را از آن حضرت كه حافظ سر برطرف كنندة مشكلات دروازة شهر علم در خانة حكمت بهترين قاضي امّت، آستانة آمرزش براي ورود گنهكاران به پيشگاه آن كشتي نجات و درامان قرار دهندة امّت آن حضرت بوده پنهان داشت .

و چه شد كه: عباس ( عموي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)) كه همتاي پدرش و يادگار گذشتگان از خانواده اش بود . او نيز اين حديث را از آن حضرت نشنيده بود؟ و چه شد كه به هيچ يك از بني هاشم كه آشيانه پناهگاه و سرچشمة پيدايش او بودند اين حديث نرسيده بود كه پس از آن حضرت بر ابوبكر تاخته مدّعي ارث شدند ؟و چه شد كه همسران پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) كه همگي مادر مؤمنان ( مگر حفصه و عايشه ) بودند نيز از اين حديث بي خبر بودند و به عثمان پيغام داده مطالبة ارث خود را از او كردند ؟

و چگونه براي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جايز بوده كه اين حكم را از وارث پوشيده داشته براي افرادي كه وارث نيستند بيان كرده باشد ؟ هرگز سيرة پيامبر گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) بدين گونه نبود كه احكام الهي را به مردم نرساند و ابلاغ نكند و در مقام اندار نيز اين شيوه از آن حضرت شناخته نشده است زيرا ابتدا مأمور به انذار خويشاوندان نزديكش بود . اين كتمان با رفتار زيبا و برخورد بزرگوارانه و عنايت و لطف والايي كه نسبت به خويشاوندان خود داشت همانند نيست .

ص: 162

فقط براي حضرت زهرا (علیها السلام) يك راه و يك سخن باقي مانده است كه، با گفتن آن كلمه غيرت آنان را برانگيخته با بلاغت و رسايي هرچه تمام تر در گفتارش جوش و خروش در آنان ايجاد كرد و آن جمله اين بود كه فرمود !

« . . . يا اين كه مي گوييد اهل دو آيين از يك ديگر ارث نمي برند ؟ »

كه مي خواست با اين جمله بفهماند كه عموم آية ارث با آنچه شما ادّعا مي كنيد تخصيص نمي خورد مگر اين كه بخواهيد به جمله اي از آن حضرت كه فرمود : « اهل دو ملّت و دو آيين مختلف از يك ديگر ارث نمي برند » استناد

و بنابراين آيا به چنين كلامي لب مي گشاييد و چنين جمله اي را خواهيد گفت ؟

آيا مي توانيد بگوييد كه من از امّت اسلامي نيستم و در زمرة مسلمانان به شمار نمي آيم و از اين جهت حقّ ارث ندارم و بر اين حساب براي كار خود كه مرا از ارث محروم ساخته ايد حجّت و دليلي داريد ؟ كه در اين صورت بايد گفت :« اِنا لِلّه وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُون » (1)

2- مرحوم علّامه اميني رحمة الله عليه گويد :

اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اين جمله را فرموده بود، مي بايست آن را به خويشاوندان و نزديكان خود كه پس از آن حضرت، مدّعي ارث مي شوند بيان كرده باشد تا عذر و بهانه آنان را كه قاعدتاً به عموم آية ارث و سنّت شريف استناد مي كردند . برطرف كند، تا داد و فريادهايي كه گرفتاري و درگيري هايي را به دنبال داشت پيش نيايد و پارة تن و دختر پاك و طاهره اش با حالت خشم و غضب بر اصحاب پدرش از دنيا نرود و اين مطلب براي هميشه موجب كينه توزي و دشمني در نسل هاي آينده بين دو گروه اسلامي نباشد . با اين كه آن حضرت به خاطر از بين بردن همين پديده هاي ناروا و به وجود آوردن برادري و دوستي بين امّت ها و جوامع مبعوث شده بود .

ص: 163


1- النّص و الاجتهاد ، ص 103-110

آيا حضرت از حوادث و فتنه هاي پس از خود آگاه نبود و نمي دانست كه، به خاطر عدم آگاهي خويشاوندان و نزديكانش از اين حكم مخصوص به او چه فتنه ها و آشوب هايي به وجود خواهد آمد ؟ نه هرگز آن حضرت به خوبي آگاه بود زيرا علم مَنايا و بلايا و قضايا و فتنه ها و خون ريزي هاي پس از خود را به خوبي دارا بود .

آيا مي توان گفت : كه ، صدّيق اكبر اميرالمؤمنين (علیه السلام) و همسرش صديقه كبري فاطمه زهرا (علیها السلام) با اين كه ، مي دانستند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده : كه ، ما پيامبران ارث نمي گذاريم در عين حال به خاطر دستيابي به مال بي ارزش دنيا از آن دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چشم پوشيدند و در مقابل ابوبكر ايستاده مدّعي او شدند ؟ و يا اين كه آنان از حديثي كه ابوبكر نقل كرد ( جعل كرد ) بي خبر بودند .ما ساحت آن دو بزرگوار را « بر طبق كتاب و سنّت » از ارتكاب اين عمل كه با علم به سنّت ثابت از آن اعراض كرده باشند و يا اين كه به خاطر ناداني و بي خبري از سنّت مدّعي چيزي شده باشند كه حقّ آنان نبوده است . منزّه و پاك مي دانيم .

و به چه دليل ابوبكر را در اين ادّعاي دور و بر كنار از كتاب خدا و سنّت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تصديق كنيم كه: جز از طريق ورثه و جانشين او كه ، از آغاز نبوّت در مجامع و مجالس متعدّد سخن و وصيّت او را به ميان آورده وي را وصيّ خود تعيين كرده بود نمي توان فهميد ؟ و چرا نسبت به ادّعاي صدّيقه كبري و شوهرش علي بن ابي طالب (علیهما السلام) كه گفتند : فدك را رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن حضرت بخشيده است و اين را جز از طريق آنان نمي توان فهميد، گوش شنوا نداشته باشيم ؟

مالك بن جعونه از پدرش روايت كند كه ، فاطمه (علیها السلام) به ابوبكر گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) : فدك را به من بخشيده است آن را به من واگذار كن، علي بن ابي طالب (علیه السلام) به نفع آن حضرت شهادت داد وي درخواست شاهدي ديگر كرد امّ ايمن نيز بر اين مطلب شهادت داده گفت : اي دختر رسول خدا ، تو مي داني كه شهادت حز با دو مرد و با يك مرد و دو زن ارزشي ندارد و حضرت از ادّعاي خود منصرف شد .

ص: 164

و در روايت خالدبن طهمان آمده كه، فاطمه رضي الله عنها به ابوبكر گفت : فدك را به من بده زيرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به من بخشيده است . از آن شاهد و بيّنه خواست آن حضرت امّ ايمن و رياح غلام حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را آورد و آن دو نفر به اين مطلب شهادت دادند ابوبكر گفت : اين كار جز با شهادت يك مرد و دو زن امكان ندارد .آن گاه خشم و غضب حضرت فاطمه (علیها السلام) به خاطر چه بود . با اين كه ، آن حضرت كسي است كه از پدر بزرگوارش دربارة آن حضرت چنين نقل شده است كه : « خداوند به خاطر خشنودي او خشنود و به خاطر خشم او غضبناك مي شود ؟ آيا از حكمي كه ، پدر بزرگوارش داده با اين كه ، مي دانست كه، آن حضرت از روي هوس سخن نمي گويد عصباني و خشمگين شده است ؟ حاشا و كلاّ و يا از اين كلام قاطع و كوبندة صادر شده از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ، ابوبكر مي خواهد آن را به اجراء در آورد عصباني و خشمگين شده است يا اين كه اين حكم قطعي و مسلم را فردي امين كه ، مي خواسته احكام اسلامي را گسترش دهد . روايت كرده است و خود آن حضرت نيز او را در نقل اين روايت تصديق كرده است ؟ ماساحت پاك آن حضرت را به نصّ آية تطهير از اين كار زشت منزّه و بركنار مي دانيم و خواه و ناخواه تنها يك احتمال باقي مي ماند و آن اين كه ، بگوييم حضرت راوي اين حديث را متّهم دانسته و يا ايرادي در روايت او داشته و آن را حكمي برخلاف كتاب و سنت مي دانسته است و همين امر باعث شد كه مقنعه بسته چادر بر سرانداخته و به همراه گروهي از خويشاوندان و زنان اقوامش به نزد ابوبكر برود . . . »

و همين مسأله باعث شد كه ، نسبت به مخالفاتش غضبناك گشته تا آخرين نفس پس از هر نمازي بر آنان نفرين كند چنان كه ، تفصيلش خواهد آمد ، آيا اين حكم در بين تمام پيامبران الهي بوده است ؟ يا اين كه ، از احكام ويژه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است ؟ قرآن مجيد فرض نخست را نقض مي كند در آن جا كه ، مي فرمايد : « وَ وَرِثَ سُلَيمانُ داوُدَ » ( نمل 16) و فرمايش خداوند دربارة حضرت زكريّا كه گفت : « . . . فَهَبْ لي مِنْ لَدِّنْكَ وَليًّا يَرِثٌيِ وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعقوُب َ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضّياً ( مريم 5 و 6 )

معلوم است كه ، حقيقت ميراث عبارت از انتقال مال موروث به ارث پس از مرگ او به حكم خداوند متعال است حمل بر علم و نبوّت چنانكه اهل سنّت انجام داده اند برخلاف ظاهر آية شريفه است زيرا

ص: 165

نبوّت علم به ارث نمي رسند نبوّت دائر مدار مصالج عمومي است و از روز نخست آفرينش در پيشگاه پروردگار مشخص و معيّن گشته و خداوند داناتر است كه ، رسالت و مأموريت خود را در چه كسي و درچه جايي قرار دهد نسبت و وراثت دخالتي در آن ندارد همان گونه كه ، دعا و درخواست از خداوند اثري براي گزينش و اختيار الهي ندارد . علم نيز متوقّف بر آموزش و فراگيري است و مربوط به كسي مي شود كه ، خود را در معرض آن قرار دهد . به علاوه زكريّا (علیه السلام) از خداوند درخواست كرد كه، از فرزندانش كسي را وارث او قرار دهد كه ، وجود وي حاجب و مانع از ديگر افراد خويشاوند و فاميل و پسرعموهايش باشد و اين ممنوعيّت تنها با ميراث اموال مناسبت دارد و معنا ندارد كه ، بخواهد موالي و خويشاوندانش را از علم و نبوّت مانع شود . »

نكتة ديگر اين كه شرط كرد كه ، اين ولي و وارث مورد پسند باشد در آنجا كه گفت :

« واجْعَلْهُ رَبِّ رَضِياً » و اين درخواست پسنديده بودن با نبوّت و رسالت سازگار نيست زيرا عصمت و تقدّس در ويژگي هاي نفساني و ملكات روحي هيچ گاه از پيامبران جدا نيست و بنابراين درخواست اين خصوصيّت بي معنا و بيهوده است . آري اين درخواست در اموال و در مورد كسي كه ، وارث مال مي شود . مناسبت دارد زيرا گاهي وارث مورد پسنداست و گاه مورد پسند نيست .

و امّا اين كه ، حكم مخصوص حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد اين سخن مستلزم آن است كه ، عموم آيات ارث را تخصيص بزنيم . مانند آيات ذيل :

1- يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ » سوره نساء آيه 11

2- « وَ اوْلوُا الأرْحامِ بَعْضُهُم اَوْلي بِبَعضٍ في كِتابِ الله » سوره انفال آيه 75

3- « اِنْ تَرَكَ خَيْراً الوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الأَقْرَبينَ باِلمَعْروفِ » سورة بقره آيه 180قرآن مجيد را جز با دليل ثابت و مسلّم نمي توان تخصيص زد و خبر واحدي كه ، عمل به ظاهر آن به خاطر مخالفتش با سيرة تمام پيامبران گذشته صلوات الله علي نبينا و له و عليهم امكان ندارد . نمي توان مخصّص عموم آيات ارث باشد .

ص: 166

خبر واحدي كه ، صدّيقه و صدّيق امّت كه وارث علم پيامبر بزرگوارند و خداي متعال ايشان را چون جان پيامبرش به شمار آورده درست ندانسته در مقابل آن تسليم نشده اند . نمي تواند قرآن مجيد را تخصيص زند .

خبر واحدي كه ، هيچ يك از دانش مندان اسلامي و در پيشاپيش آنان عترت پاك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را نقل نكرده با اين مضمون آن خبر به آنان مربوط مي شود و آنان به خاطر آن خبر از حكم كتاب خدا و سنّت شريف و از ارث پدر خود محروم گشته اند ، نمي تواند مُخَصِّص آيات قرآن باشد زيرا پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وظيفه داشته كه ، خاندان خود را از وجود آن مُخَصِّصي آگاه كند و با اين كه ، نياز به دانستن آن حكم بود . بيان آن حكم را از وجود آن مُخَصِّص آگاه كند و با اين كه ، نياز به دانستن آن حكم بود بيان آن حكم را از زمان حاجت به تأخير نيندازد و از تمام خانواده و خويشاوندان و امّت خود تا واپسين دقايق زندگي كتمان نكند .

خبر واحدي كه ، اين همه گرفتاريها براي امّت اسلامي پيش آورده دروازة دشمني و عداوت را كاملاً به روي آنان باز كرده آتش بغض و كينه توزي را قرن ها در بين آنان شعله ور ساخت و از نخستين روز تكوين جامعة اسلامي تفرقه نقاق بين آنان پديد آورده صفوف فشرده آنان را از هم گسسته درِ صلح و صفا و توحيد كلمه را به روي آنان بسته است . نمي تواند مُخَصِّص عموم آيات ارث باشد . خداوند راوي اين حديث را از امّت اسلامي جزاي خير دهد ؟ مطلب ديگر آن كه ، اگر ابوبكر در نقل اين حديث صادق بود و به راستي اين حديث را از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده بود پس چرا با نوشته اي كه به دست فاطمه (علیها السلام) داد فرمايش پيامبر خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) را نقض كرد و فدك را به آن حضرت واگذار كرد و عمر از راه رسيده به او گفت : اين چه نوشته است ؟ گفت : در اين نامه ميراث فاطمه را از پدرش به او واگذار كرده ام .

عمر گفت : از چه راهي به مسلمانان بخشش خواهي كرد با اين كه ، عرب به جنگ تو برخاسته جنگ

با آنان هزینه لازم دارد ؟ بعد عمر نامه را از او گرفته پاره كرد ، این مطلب را سِبط ابن جوزی به طوری كه ، در السیرة الحَلَبِیَّه ج 3 ص 391 آمده است ، نقل كرده است . (1)

ص: 167


1- الغدیر ج7 ، ص 194-197 و ص 144 ، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم ، نورالهدی

پژوهشي در روایت فوق

و اگر روایت « ارث نگذاشتن » درست باشد و خلیفه ي ناحق در نقل این روایت صادق بود ، پس این اختلاف نظرها پس از خلیفه چه بود ؟

من جمله

پس از آن كه ، عمر به خلافت رسید فدك را به ورثة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار كرد و علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) و عبّاس بن عبدالمطلب در آن اختلاف كردند امام علی (علیه السلام) می فرمود : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خود آن را به حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشیده است و عبّاس این مطلب را قبول نكرده می گفت : این ملك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و من وارث آن حضرت می باشم . نزاع خود را نزد عمر مطرح كردند وی از این كه، بین آن دو نفر حكم كند . خودداری كرده گفت : شما به شأن و موقعیّت خود آگاه1- تر هستید . من آن را به شما واگذار كردم . (1) ما به اشكالات و ایرادهای وارد شده به احادیث این باب مثل اصل نزاع خیالی بین عبّاس و علیّ (علیه السلام) و یا عبارتی كه در صحیح مسلم آمده كه، عباس به عمر گفت : ای امیر! بین من و این دروغ گوی گنهكار فریبكار خائن قضاوت كن (2)

آیا واقعاً می شود پذیرفت كه عبّاس با امام علی (علیه السلام) آن آقا و بزرگ خاندان پاك و مطهّر، بدین گونه رفتار كند ؟ با این كه ، در پیش روی، آیة تطهیر را داشت و دیگر آیاتی را كه ، در قرآن مجید در شأن آن بزرگوار نازل شده بود و همه را می دانست ؟ در این صورت برای عبّاس چه آبرو و چه ارزشی باقی می ماند و با در نظر گرفتن فرمایش پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارة علی (علیه السلام) دیگر چه حكمی توان برای عبّاس صادر كرد كه فرمود : هر كس علی را سبّ كند مرا سبّ كرده و هركس مرا سبّ كند خداوند را سبّ كرده است و هركس خداوند را سبّ كند او را به رو به آتش جهنم می افكند . جناب عبّاس از این گونه نسبت های ناروا به دُور، و مبرّا است و چنین می دانیم كه ، آنان كه ، می خواستند علی (علیه السلام) را سبّ كنند . این احادیث دروغین را از قول

ص: 168


1- مراجعه شود به صحیح بخاری كتاب الجهاد و السیر، باب فرض الخمس ج 5 ص 30 – 10 صحیح مسلم كتاب الجهاد و السير باب ، حكم الفی ء و الاموال، تألیف ابوعبید، ص 11 كه وی حدیث بخاری را به صورت ناتمام آورده است ، سنن بیهقی ج 6 ص 299 معجم البلدان ج 6 ص 343 تفسیر ابن كثیر ج 4 ص 335 تاریخ ابن كثیر ج 5 ص 288 تاج العروس ج 7 ص 166 تاج العروس ج7 ص 166 مَتِکَ یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ
2- این حدیث هم ساختگی است . و یكی دیگر از خیانت ها و جسارت ها به ساحت مقدس امیرالمؤمنین (علیه السلام) است از سوی مخالف

عبّاس جعل كرده آن را رهگذری برای ناسزاگویی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار دادند . خداوند كینه هاو حسادت هایی را كه ، در سینه هایشان پنهان كرده اند و آنچه را كه ، آشكار می كردند به خوبی می داند و شكوه و شكایت را باید به درگاه خداوند برد . وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَموا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ

1- در زمان خلافت عثمان، مروان به حكم به دستور او، فدك را به خود اختصاص داد و به تصرّف درآورده چنانكه در سنن بیهقی ج 6 ص 301 آمده است .

2- معاویه در زمان خلافت خود، ثلث فدك را به مروان بن حكم و ثلث دیگر را به عمروبن عثمان بن عُفّان و ثلث سوم را به پسرش یزید داد و این تقسیم پس از شهادت حضرت امام حسن بن علی (علیهما السلام) بود . این ملك تا زمان خلافت مروان بن حكم به همین گونه ، در دست آنان بود و مروان آن را به خود اختصاص داده و به پسرش عبدالعزیز بخشیده و او به پسرش عمربن عبدالعزیز واگذار كرد .

3- هنگامی كه ، عمربن عبدالعزیز به خلافت رسید ، خطبه ای ایراد كرده گفت : همانا فدك از جمله اموالی بود كه ، خداوند به رسولش بخشید و اختصاص داد ، و مسلمانان در راه دستیابی بر آن جنگی نكرده كوشش نداشته ، فاطمه زهرا (علیها السلام) آن را از آن حضرت درخواست حضرت فرمود : تو نمي بايست از من بخواهي و من نيز نمي توانم به تو واگذار كنم . و بعد حضرت در آمدِ آن را به كساني كه در راه مانده ابن السبيل محسوب مي شدند . مي بخشد . (1)

بعد كه، ابوبكر و عمر و عثمان و علي (علیه السلام) به حكومت رسيدند آن را به همان موردي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده بود . اختصاص دادند معاويه كه به حكومت رسيد ، آن را به مروان بن حكم بخشيد و مروان به پدرم و به عبدالمك داد و بعد به من و وليد و سليمان رسيد . وليد كه ، به حكومت رسيد از او خواستم سهمين را از فدك به من ببخشد و همچنين از سليمان خواستم كه ، سهمش را به من بدهد آن دو ، با درخواست من موافقت كرده سهم خود را به من واگذار كردند و من ديگر اموالي را كه ، دارم . بيش از اين مال دوست مي دارم بنابراين آن را به همان موردي كه در اصل بود واگذار كردم .

ص: 169


1- بلكه سهم ذوي القربي كه حضرت فاطمه (علیها السلام) باشد و لاغيرها ، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به دستور خداوند به حضرتش بخشيد .

1- در دوران حكومت عمربن عبدالعزيز فدك در دست فرزندان حضرت زهرا (علیها السلام) بود و بعد كه ، يزيد بن عبدالملك به حكومت رسيده از آنان گرفت و تا پايان خلافت بني اميّه بين مروان دست به دست مي گشت .

2- هنگامي كه ابوالعباس سفّاح ( اول خليفه عبّاسي ) به حكومت رسيده آن را به عبدالله بن حسن بن علي اميرالمؤمنين (علیهم السلام) برگردانيد .

3- بعد كه ابوجعفر منصور دوانيقي به خلافت رسيد . آن را از اولاد امام حسن (علیه السلام) پس گرفت .

4- مهدي پسر منصور عباسي به فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) برگردانيد .

5- موسي بن مهدي و برادرش آن را از فرزندان حضرت زهرا (علیها السلام) گرفتند و تا زمان خلافت مأمون در دست بني عبّاس بود .

مأمون عباسي در سال 210 آن را به فرزندان حضرت زهرا (علیها السلام) برگردانده به قثم بن جعفر وليّ خود در مدينه چنين نوشت : امّا بعد همانا اميرالمؤمنين (1)با توجّه به موقعيّت و مقامي كه نسبت به دين خدا و جانشيني رسول خدا و خويشاوندي كه ، نسبت به آن حضرت دارد شايسته ترين فرد است كه، به سنّت رسول خدا عمل كرده دستورات او را به كار بندد به هر كس كه آن حضرت بخششي كرده به او ببخشد و هر كس را كه ، مورد تصدّق و صدقة خود قرار داده مورد آن عطا و1- صدقه قرار دهد. توفيق و نگهداري اميرالمؤمنين با خداست و به او « در آنچه كه ، موجب تقرّب به اوست » رغبت و تمايل دارد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دخترش فاطمه فدك را بخشيده آن را بر او تصدّق (2)

كرد و اين يك كار ظاهر و آشكار و شناخته شده اي بود كه ، در بين خاندان پيامبر اختلافي در آن وجود نداشت و پيوسته كساني كه ، نسبت به آن اولويّت داشتند مدّعي و خواهان آن بودند از جهت اميرالمؤمنين چنين صلاح ديد كه ، آن را به ورثة حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برگرداند و به خاطر تقرّب به خدا از طريق

ص: 170


1- اين لقب مبارك فقط شايستگي علي بن ابي طالب (علیه السلام) را دارد و لاغيره و خداوند اين لقب را به آن حضرت اختصاص داده و هركس به غير از او اين لقب را به خود اختصاص دهد كافر است و اگر جائي كسي از شيعيان يا امام معصومي (علیه السلام) به خليفه ظالمي فرموده يا اميرالمومنين از باب تقيّه بوده است . قطعاً
2- عطاء مورد به عنوان نحله و بخشش نه تصدّق، در واقع اعطايي بوده از جانب خداوند متعال

اقامة حق و اجراي عدالت الهي به آنان واگذار كند . و با تنفيذ امر و دستور پيامبر و پرداخت صدقة آن حضرت به صاحبانش خود را به ايشان نزديك گرداند . از اين جهت دستور داد كه ، در دواوين و پرونده هاي نمايندگانش اين مطلب ثبت و ضبط شود كه ، اگر در تمام مراسم ديني پس از رحلت ( شهادت ) پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرياد مي زدند كه، هركس از رسول خدا صدقه اي مي گرفته و يا هبه و وعده اي از آن حضرت داشته بيايد و يادآوري كند قولش پذيرفته وعده اي كه ، به او داده شده انجام مي پذيرد .

در بين همه آنان فاطمه (علیها السلام) سزاوارترين و شايسته ترين آن ها براي پذيرش گفتارش در آنچه كه، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي او قرار داده بود اميرالمومنين ( مأمون عليه العنة ) به نمايندة خودش ، مبارك طبري نوشته است كه ، فدك را به وارثان فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)با تمام حدود و مرزها و همة حقوق مربوط به آن از بردگان و غلّات و غير ذلك مسترد كند . و آن را به محمّد بن يحيي بن حسن بن زيدبن عليّ بن الحسين بن عليّ بن ابي طالب و محمّد بن عبدالله بن حسن بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن ابي طالب كه ، اميرالمؤمنين آن دو نفر را متولّي و سرپرست اين اموال قرار داده است تسليم كند .

اين مطلب را به واسطة نظرية اميرالمؤمنين و آنچه كه خداوند در خصوص طاعتش بدو الهام كرده بدان توفيقي كه داشته تا به او و رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) بدين وسيله تقرّب جويد و به كساني كه نزد تو هستند اعلام كن و محمّدبن يحيي و محمّدبن عبدالله را به همان امري كه ، مبارك طبري را مأمور مي كني به كار بگمار و در مورد تعمير و آباداني و فراواني غلّات آنجا به آن ها كمك كن ! ان شاء الله والسلام اين نامه در روز 4 شنبه ، دو روز مانده به آخر ذي القعده سال 210 هجري نوشته شد .

11- هنگامي كه متوكّل (ملعون) علي الله، به خلافت رسيده دستور داد به همان حالت پيش از مأمون برگردد . (1) تمام اين هايي كه ، در دوران خلافت انجام گرفته با آن حديث نامتناسب با كتاب و سنت كه ، خليفه نقل (جعل ) كرد متضاد و مخالف است .(2)

ص: 171


1- به كتاب هاي : فتوح البلدان ، بلاذري ، ص 39 – 41 تاريخ يعقوبي ج 3 ص 48 عَقدالفريد ج 2 ص 323 معجم البلدان ج 6 ص 344 تاريخ ابن كثير ج 9 ص 200 كه وي در اين جا تحريفي دارد كه چندان هم اين گونه تحريفات از او بي سابقه نيست، شرح ابن ابي الحديد ج 4 ص 103 تاريخ الخُلفاء سيوطي ص 154 جمهرة رسائل العرب ج 3 ص 510 و اعلام النساء ج 3 ص 211 مراجعه شود .
2- الغدير ج 7 ص 190 – 197

دو نكتة آگاهي بخشاوّل : ابن ابي الحديد معتزلي گويد : بدان كه ، مردم مي پندارند كه ، نزاع فاطمه (علیها السلام) با ابوبكر در دو چيز بوده در ميراث و در نحله ، ولي من در احاديث چنين يافتم كه ، آن حضرت در مسأله سومي با او نزاع داشت و ابوبكر او را از آن ها نيز منع كرده بود كه ، عبارت باشد از سهم ذوي القربي ( ابن ابي الحديد براي اين مطلب اخبار و رواياتي را آورده است كه از آن جمله است )

1- از عروه نقل شده كه گويد : فاطمه (علیها السلام) از ابوبكر فدك و سهم ذوي القربي را مطالبه كرد و او از تسليم آن ها خودداري كرد و آن را جزو اموال بيت المال قرار داد .

2- ابوبكر گويد : و خبر داد به ما ابوزيد از احمد بن معاويه از ميثم از جويبر از ابوالضحّاك ، از حسن بن محمّد بن عليّ بن ابي طالب كه، ابوبكر فاطمه و بني هاشم را از سهم ذوي القربي منع كرد و آن را جزو سبيل الله قرار داد . (1)

مرحوم مظفّر رحمة الله عليه گويد : حضرت زهراء (علیها السلام) ادّعاي سومي هم داشت كه مربوط مي شد به حقّ آن حضرت، از خمس خيبر كه در زمان حيات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مالك آن شده بود و سهم آن حضرت بود از خمسي كه خداوند آن را تقسيم كرده فرموده بود : « وَ اعْلَمُوا اَنَّما عَنِمْتُمْ مِنْ شَيءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلذِي القُرْبي »(2)

(بدانيد آنچه كه غنيمت و سود برديد همانا خمس آن براي خدا و رسول و ذوي القربي است )

بنابراين ، آن حضرت در خمس خيبر داراي دو سهم بود، يك حقّ از آن جهت كه، شريك پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و حقّ ديگر از جهت ميراث آن حضرت از حقّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابوبكر روي تمامي خمس خيبر دست گذاشته بود و از اين جهت مانع دو حق از او شده بود . و ما اگر روايت او را نسبت به «عدم ارث گذاري» صحيح بدانيم و اين حق را به او بدهيم كه ، بر حقّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مستولي باشد ( كه نبود ) و مسلّط شود ( كه نمي شود و نخواهد شد ) چه دليل دارد كه ، بتواند بر حقّ ديگران مستولي باشد و جلو حقّ ديگراني را بگيرد كه ، در زمان حياترسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مالك چيزي شده اند . و نيز گويد : حضرت زهرا (علیها السلام) حقّ چهارمي نيز داشت كه ، مربوط مي شد به خمس غنايمي كه ، پس از رحلت ( شهادت ) حادث

ص: 172


1- شرح نهج البلاغه ، ج 16 ص 230 - 231
2- سوره انفال آيه 41

مي گرديده چون ابوبكر همان گونه كه ، خمس اهل بيت را كه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مانند خمس خيبر، مالك شده بود گرفته بود، آنان را از خمس خيبر مالك شده بود گرفته بود، آنان را از خمس غنايمي كه، پس از آن حضرت حادث شده بود نيز منع كرده، حضرت زهرا (علیها السلام) دربارة آن ها نيز با او به نزاع برخاست . و اخبار در اين مورد بسيار است (1)

دوم : مرحوم مظفّر رحمة الله عليه گويد : ظاهر چنان است كه ، فدك از اموال خالص و مختص ابوبكر و عمر شد . چنان كه ، سيوطي در « تاريخ الخلفاء » آورده است و روايتي كه ، ابوداود در سنن خود در باب « صفايا » ( اموالي كه خالص و برگزيدة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد ) آورده دليل بر اين مطلب است . وي در آن كتاب از كتاب « الخرائج » از ابوالطفيل نقل مي كند كه ، حضرت فاطمه (علیها السلام) نزد ابوبكر رفته ميراث خود را از او طلبيد. ابوبكر گفت : من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه ، مي فرمود : هرگاه خداوند متعال به يكي از پيامبرانش طعمه اي بخشيد آن طعمه براي جانشين و قائم مقام اوست . (2)

(جانشين بر حقش كه علي ابن ابي طالب و يازده فرزند معصومش باشد كه از طرف خداوند سبحان انتخاب و برگزيده شده اند نه تو )

موضوع ششم: سؤال ها و پاسخ ها دربارة فدك

س1- لُبّ و خلاصه فدك را بيان كنيد ؟

ج محدّث قمي رضوان الله تعالي عليه از قول امام صادق (علیه السلام) روايت مي كند : موقعي كه ، عده اي با ابوبكر بيعت كردند و كار خلافت ( ناحق ) او محكم شد و از مهاجرين و انصار بيعت گرفت . مأمور فرستاد تا وكيل حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) را از فدك بيرون كردند ! وقتي فاطمة زهرا (علیها السلام) اين موضوع را شنيد نزد ابوبكر آمد و فرمود : چرا ميراث پدرم را از من گرفتي ؟ براي چه وكيل مرا از فدك بيرون كردي در صورتي كه: پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اين ملك را به امر خداوند متعال به من داده ؟!

ص: 173


1- دلائل الصدق ج 3 ص 76
2- دلائل الصدق ج 3 ص 54

ابوبكر گفت : براي اين ادّعاء شاهد بياور فاطمة زهرا (علیها السلام) ايمن را آورد .

اُمّ ايمن به ابوبكر گفت: من قبل از اين كه ، قول پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را كه راجع به من فرموده نقل نكنم و بر تو اتمام حجّت شمايم، دربارة زهرا (علیها السلام) شهادتي نخواهم داد .

اي ابوبكر تو را به خدا قسم مي دهم آيا نه چنين است كه ، پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود : ام ايمن زني از زنان بهشت است ؟

ابوبكر گفت : همين طور است من اين مطلب را مي دانم كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارة تو يك چنين سخني فرموده

ام ايمن گفت : من شهادت مي دهم كه ، خداي رؤف به رسول خود (صلی الله علیه و آله و سلم) وحي فرستاد و اين آية شريفه را براي آن حضرت نازل كرد : « وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ سوره اسراء آية 26»

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به امر پروردگار خود فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام) بخشيده علي بن ابي طالب (علیه السلام) هم آمدو همين شهادت را داد ابوبكر نامه اي راجع به فدك نوشت و به فاطمة زهرا (علیها السلام) داد وقتي كه عمر آن نامه را ديد پرسيد : اين چه نامه اي است .

ابوبكرگفت : فاطمه ادّعاي فدك را كرد و براي مدّعاي خود، ام ايمن و علي بن ابي طالب (علیه السلام) را شاهد آورده بر صدق مدعاي حضرت زهرا (علیها السلام) شهادت دادند ، لذا من اين نامه را نوشته و به زهرا دادم كه فدك مال او باشد . عمر پس از شنيدن اين موضوع آن نامه را از دست حضرت فاطمه (علیها السلام) گرفت پاره پاره كرد و گفت : فدك غنيمتي است كه ، مال همه مسلمين است .

اوس بن حدثان گفت : عايشه و حفصه دو زنان پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت مي دهند كه، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) : ما گروه پيغمبران ميراثي به جاي من نمي گذاريم . آن چه را كه ، به جايي بماند صدقه است : و از طرفي هم علي بن ابي طالب (علیه السلام) شوهر فاطمه است و شهات علي در حق فاطمه قبول نيست زيرا علي به جهت منفعت خود اين شهادت را مي دهد، آري ام ايمن زن صالحه و پاكدامن است چنانچه يك شاهد ديگر با ام ايمن شهادت دهند قبول مي كنيم .

ص: 174

وقتي كه حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) اين مقاله را شنيد ، با چشمي گريان و دلي اندوهناك از نزد عمر و ابوبكر خارج شد . روز دوّم كه ، فرا رسيد حضرت علي بن ابي طالب (علیه السلام) در موقعي كه ، جمعيت انصار و مهاجر نزد ابوبكر حضور داشتند پيش ابوبكر آمد و فرمود : اي ابوبكر ! چرا فاطمة زهرا (علیها السلام) را از ميراث پدرش پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) محروم كردي در صورتي كه ، زهرا مرضيه (علیها السلام) در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ، زنده بود مالك و متصرّف آن بود ؟ابوبكر گفت : فدك غنيمتي است مال همة مسلمين اگر فاطمة زهرا (علیها السلام) شاهد بياورد كه، پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به او داده، من هم فدك را به زهرا (علیها السلام) خواهم داد . اما اگر شاهد نياورد من دستور مي دهم كه فاطمه حقّي به فدك نخواهد داشت! حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمود : اي ابوبكر آيا دربارة ما اهل بيت بر خلاف آنچه كه ، خداوند دربارة مسلمانان قضاوت كرده قضاوت مي كني ؟

ابوبكر گفت: نه

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمود : اگر در دست يك نفر از مسلمانان چيزي باشد كه ، او مالك و متصرّف آن باشد و من آن را ادعا كنم تو از چه كسي طلب شاهد خواهي كرد ؟ در صورتي كه ، فدك در موقع زنده بودن پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در تصرف زهرا (علیها السلام) بود و زهرا (علیها السلام) نسبت به فدك تصرف مالكانه مي كرد و بعد از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم فدك در دست زهرا (علیها السلام) بوده ؟

اگر مسلمانان چيزي را ادعا كنند از آنان شاهد نمي خواهي ولي از من شاهد مي خواهي !!

ابوبكر ساكت شد، ولي عمربن الخطّاب گفت : دست از اين گفتگوها بردار ما طاقت استدلال با تو را نداريم و زهراء حقي به فدك ندارد . حضرت امام علي (علیه السلام) به ابوبكر فرمود : آيا قرآن خوانده اي ؟ ابوبكر گفت : آري

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمود : اين آية شريفه كه خداوند متعال مي فرمايد : « . . . اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً » (1)

ص: 175


1- سورۀ احزاب ، آية 33

در شأن چه كسي نازل شده آيا در شأن ما نازل شده يا در شأن دشمنان ما ؟

ابوبكر گفت : در حقّ شما نازل شده

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمود : اگر دو نفر پيش تو شهاتت دهند كه ، فاطمة زهرا (علیها السلام) كار زشتي « العياذ بالله العظيم و نستجيره » كرده چه خواهي كرد ؟

ابوبكر گفت : او را مثل ساير زنان حَدّ مي زنم . امام علي (علیه السلام) فرمود : نزد خداوند سبحان كافر خواهي شد ؟

ابوبكر گفت : چرا ؟

امام علي (علیه السلام) فرمودند : براي اين كه ، شهادت خداوند سبحان را كه ، به پاكي و طهارت شهادت داده رد كرده اي و شهادت بندگان خدا را قبول نموده اي !!

اين موضوع عيناً مثل اين است كه ، خداوند متعال و رسول او فدك را ملك فاطمه (علیها السلام) نموده اند و زهرا (علیها السلام) در زمان حيات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را تصرّف كرده و تو شهادت خدا و رسول او را رد كرده اي و شهادت يك نفر اعرابي را كه بر پاشنة پاي خود ، بول مي كند قبول نموده اي ، زيرا تو شهات اوس بن حدثان را كه ، مي گويد : پيغمبران ميراثي ندارند قبول كردي فدك را از فاطمه (علیها السلام) گرفتي و گفتي : فدك غنيمتي است براي همه مسلمين ! در صورتي كه ، پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : مدعي بايد شاهد بياورد و مدعا عليه بايد قسم بخورد .

تو قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را رد كردي و بر خلاف آن رفتار نمودي !چون گفتگو به اينجا رسيد مردم همه رو ترش كردند و گفتند : به خدا قسم كه ، علي راست مي گويد سر و صداي مردم بلند شد امام علي (علیه السلام) به خانه مراجعت نمود موقعي كه ، امام علي (علیه السلام) به خانه مراجعت نمود هنگامي كه امام علي (علیه السلام) در مجمع مردم حق خود و زهرا مرضيه (علیها السلام) را ثابت كرد، منافقان پس از مشورت تصميم گرفتند كه علي بن ابي طالب (علیه السلام) را بكشند و اين وظيفه را به عهدة خالد بن وليد(ملعون) نهادند . لذا خالدبن وليد را احضار كردند و گفتند : ما يك كار مهمّي را به عُهدة تو نهاده ايم ؟ خالد گفت :

ص: 176

چشم اطاعت مي كنم ولو اين كه كشتن علي بن ابي طالب باشد! گفتند : همين طور هم هست، مي روي در مسجد در موقع نماز صبح پهلوي علي مي ايستي وقتي سلام نما گفته شد، گردن او را مي زني

اسماء بنت عُمَيش ( بضم عين و فتح و مُيم ) كه در آن موقع زن ابوبكر بود، چون اين موضوع را شنيد خدمتكار خود را فرستاد در خانة اميرالمؤمنين (علیه السلام) و به او دستور داد كه ، مي روي آن جا و اين آيه را مي خواني « / . . . اِنَّ المَلَاء يَأتَمِروُنَ بِكَ لِيَقْتُلوكَ فَاخْرُج اِنّي لَكَ مِنَ النّاصِحينَ ، (1)

»

يعني : اين مردم دربارة كشتن تو مشورت مي كنند خارج شو من تو را نصيحت مي نمايم .

همين كه ، قاصد اسماء آمد و آية فوق را خواند ، حضرت امام علي بن ابي طالب (علیه السلام) فرمود : خدا أسما را رحمت كند، اگر اين ها مرا بكشند پس چه كسي ناكثين و قاسطين و مارقين را خواهد كشت .

موقعي كه ، منافقين آمدند در مسجد و مشغول نماز صبح شدند، ابوبكر در بين نماز، از اين تصميم پشيمان شد لذا قبل از گفتن سلام نماز، سه مرتبه گفت : يا خالد ! لا تَقَعَل ما اَمَرْتُكَيعني: اي خالد آن دستوري كه من به تو دادم ( براي كشتن علي بن ابي طالب (علیه السلام)) انجام ندهي ! السلام عليكم و رحمة الله و بركاته .

اميرالمؤمنين (علیه السلام) موضوع را دريافت . لذا به خالدبن وليد فرمود : اگر تو را از اين عمل نهي نمي كرد مرا مي كشتي؟ گفت : آري به خدا قسم، حضرت امام علي بن ابي طالب (علیه السلام) فرمود : دروغ گفتي، ابوذر مي گويد :

علي بن ابي طالب (علیه السلام) طوري خالدبن وليد را در ميان دو انگشت خود فشار داد كه ، خالد لباس خود را نجس كرد ، فرياد مي كشيد پا به زمين مي زد !

در اين موقع بود كه ، ابوبكر، عمر را نزد عباس بن عبدالمطلب فرستاد تا عباس نزد علي بن ابي طالب (علیه السلام) شفاعت كند و خالد را نجات دهد عباس آمد خدمت اميرالمؤمنين (علیه السلام) و آن حضرت را به حقّ صاحب ( قبر كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد ) و به حقّ حضرت زهرا (علیها السلام) و به حقّ دو امام حسن و امام حسين (علیهما السلام)

ص: 177


1- سورۀ قصص ، آيه 20

قسم داد كه، از خالد دست بردارد عباس پشياني علي (علیه السلام) را بوسيد و اميرالمؤمنين (علیه السلام) هم دست از خالد برداشت (1)

و مرحوم مجلسي رحمة الله عليه مي نويسد : حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) با عدّه اي از زنان بني هاشم نزد ابي بكر آمدند . فاطمة زهرا (علیها السلام) به ابوبكر فرمود : مي خواهي آن زميني را كه ، پدرم به امر خداوند متعال به من داده پس بگيري ؟ در صورتي كه ، آن بزرگوار غير از فدك چيزي براي فرزندان خود نگذاشته ، مگر نشنيده اي كه ، پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : احترام هركسي را بايد دربارة فرزندانش رعايت كرد ؟ابوبكر از ترس سرزنش مردم، دواتي خواست كه ، نامه اي براي حضرت زهرا (علیها السلام) بنويسد و فدك را به آن حضرت رد كند .

عمر گفت : تا فاطمه شاهد نياورد تو اين نامه را منويس !

فاطمة زهرا (علیها السلام) فرمود : آيان آن قضاوتي كه ، تو دربارة مسلمانان مي نمائي و مي گوئي :

مدّعي بايد شاهد بياورد دربارة من نمي كني ؟

در صورتي كه ، فدك در تصرّف من است تو كه ، مي خواهي فدك را از من بگيري، بايد شاهد بياوري ! عمر گفت : تا شاهد نياوري نمي دهم .

فاطمة زهرا (علیها السلام) آمد و علي ، حسن ، حسين و ام ايمن را آورد . ايشان شهادت دادند ولي عمر گفت : شهادت علي اعتباري ندارد ، زيرا كه ، علي براي منفعت خود و فرزندانش، شهادت مي دهد . حسن و حسين هم كودكند . ام ايمن هم زن عجمي است و شهادتش معتبر نخواهد بود .

طبق روايت ديگري ابوبكر نامه را نوشت و به حضرت فاطمه (علیها السلام) داد ولي عمر آن نامه را از دست حضرت زهرا (علیها السلام) گرفت . آب دهان به آن انداخت و آن را پاره كرد .

ص: 178


1- بيت الاحزان ص 171 – 178

فاطمه زهرا (علیها السلام) در حقّ عمر، نفرين كرد و فرمود : همچنان كه ، نامة مرا پاره كردي خدا شكم تو را پاره كند (1)

( مورخين همه نوشته اند كه ابو لؤلؤ شكم عمربن الخطّاب را پاره كرد و اين كه، فعلاً زنان عجم بچه هاي خود را به اين جمله مي ترسانند و مي گويند : لولو! بيا اين بچه را بخور ! از همان موقع بوده كه ترسابولؤلؤ در دل مردم جاي گرفته بود عجمي ها كلمة ابو را از جملة : ابو لؤلؤ حذف كردند تا گفتن آن آسان تر شود )

ابو بصير مي گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم . چرا اميرالمؤمنين (علیه السلام) در آن موقعي كه ، به خلافت رسيد و متولّي امور مردم شد فدك را پس نگرفت و به چه جهت بود كه ، آن را واگذار كرد ؟

امام صادق (علیه السلام) فرمود: براي اين كه ، خداوند غاصبين فدك را در مقابل آن عملي كه ، انجام دادند عقاب خواهد كرد و دربارة مظلوميّت زهرا (علیها السلام) ثواب خواهد داد . لذا علي بن ابي طالب (علیه السلام) دوست نداشت چيزي را كه ، خداوند قهّار، غاصبين آن را عقاب خواهد نمود و در مقابل صاحبش ( كه ، حضرت زهرا (علیها السلام) باشد ) ثواب خواهد داد پس بگيرد .

صاحب منتخب التواريخ مي نويسد: فدك پس از آن كه، غصب شد در دست غاصبين بود تا زمان عثمان بن عفان ، عثمان بن عفان بود كه فدك را به پسر عموي خود كه ، مروان بن حَكَم باشد داد، از آن به بعد فدك در تصرّف آل مروان بود تا زمان عمربن عبدالعزيز ، عمربن عبدالعزيز بر حقّ بودن حضرت زهراء (علیها السلام) دربارة فدك تصديق كرد، لذا فدك را به امام باقر (علیه السلام) رد كرد .

موقعي كه ، عمربن عبدالعزيز از دنيا رفت، يزيدبن عبدالملك فدك را غصب كرد .

همين كه ، سَفّاح روي كار آمد، فدك را رد كرد به فرزندان حضرت امام علي بن ابي طالب (علیه السلام) ، منصور دوانيقي بود كه ، در زمان خود فدك را غصب كرد و مهدي عباس بعد از منصور ، فدك را به فرزندان حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) رد كرد . پس از مهدي، پسرش هادي فدك را غصب كرد و مأمون

ص: 179


1- جلاء العيون ص 148

بعد از هادي فدك را به اولاد حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) رد كرد ، فدك تا زمان متوكّل در تصرّف فرزندان فاطمة زهرا (علیها السلام) بود و ايشان را بي نياز مي كرد .

وقتي متوكل( ملعون ) غصب خلافت نمود، فدك را هم غصب كرد (1)

ابن شهر آشوب مي نويسد : هارون الرشيد، به حضرت موسي بن جعفر (علیه السلام) گفت : حدود فدك را معلوم كن تا من آن را به شما رد كنم؟ موسي بن جعفر (علیه السلام) فرمود يك حدّ آن عَدَن(2) (به فتح عين و دال) است و يك حدّ ديگرش سَمَرْقَنْد، حدّ سوّم افريقيه و حدّ چهارم آن، سيف البحر است . هارون گفت : پس از براي ما چيزي باقي نخواهد ماند يعني : اي هارون تمام اين مملكتي كه ، در دست تو مي باشد در حكم فدك مي باشد و غصب است و حق ما خانواده خواهد بود .

س2- حدّ ومرز فدك چگونه بوده است ؟

ج-1- گفته اند فدك ظاهراً روستايي بوده در نزديكي خيبر خرّم و سرسبز و حدود آن چيزي نبوده كه بر كسي مخفي و پوشيده باشد رجوع شود به ص 24 به بعد همين كتاب

هارون الرشيد به امام موسي بن جعفر (علیه السلام) عرض مي كند : « حُدَّ فَدَكاً حَتّي اَرُدَّها اِلَيْكَ » حدود فدك را معلوم كن تا آن را به تو باز گردانم ! امام (علیه السلام) پاسخ ندادند .

هارون پيوسته اصرار مي كردند .

امام (علیه السلام) مي فرمايد : من آن را جز با حدود واقعي اش نخواهم گفت .

هارون گفت : حدود واقعي آن كدام است ؟ امام (علیه السلام) فرمودند : اگر من حدود آن را بازگويم ، مسلّماً تو قبول نخواهي كرد هارون گفت : به حق جدّت ( پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم))سوگند كه ، حدودش را بيان كن ( خواهم داد ) امام (علیه السلام) فرمودند :

ص: 180


1- منتخب التواريخ ص 99
2- عَدَنْ شهري است معروف در كنار درياي هند ، از ناحيه يَمَنْ بين عَدَنْ و صفاء (86 فرسخ) است ، اسم بندر يمن مي باشد و سَمَرْقَنْد ، شهري است ، معروف در افغانستان ، معجم البُلدان ، و يا گفته شده : دهي از دهستان بتادان بخش حومة مشهد ، لغت دهخدا

اما حدّ اول آن سرزمين عَدَن است (1)

هنگامي كه هارون اين سخن را شنيد چهره اش دگرگون شد و گفت : عجب ، عجب . . .

امام (علیه السلام) فرمودند : و حدّ دوم آن سَمَرقند است (2)

امام (علیه السلام) فرمودند : و حدّ سوم آفريقا است ( بين آفريقاتا بغداد هزار فرسخ است )

در اين جا صورت هارون از شدّت ناراحتي سياه شد و گفت عجب ! . . .

امام (علیه السلام) فرمودند : و حدّ چهارم آن سواحل درياي خزر و ارمنستان است ، هارون گفت : پس چيزي براي ما باقي نمانده ، برخيز جاي من بنشين و بر مردم حكومت كن! « اشاره به اين كه ، آنچه گفتي مرزهاي تمام كشور اسلام است »

امام (علیه السلام) فرمودند : من به تو گفتم اگر حدود آن را تعيين كنم ، هرگز آن را نخواهي داد . در اين جا بود كه هارون تصميم گرفت موسي بن جعفر (علیه السلام) را به قتل و شهادت برساند (3)

س3- آيا امروزه فدك وجود دارد ؟

ج . همان طوري كه ذكر شد .1- فدك در آغاز، پس از سقوط خيبر از طريق مصالحه از يهوديان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) منتقل شد و به حكم آيه : « وَ ما اَفاءَ اللهُ علي رَسُولِهِ » اختيار آن به طور كامل با شخص پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و به حكم قرآن حق آن حضرت گرديد .

2- طبق اسناد معتبر تاريخي چه شيعه و چه سنّي پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را در حيات خود طبق دستور قرآن و آية : « وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ » به صديقه طاهر فاطمة زهرا (علیها السلام) بخشيد و به اين ترتيب در اختيار آن بزرگوار قرار گرفت .

ص: 181


1- عدن شهري معروف است در كنار درياي هند از ناحيه يَمن ، بين عدن و بين عَدَن و صنعاء (86 فرسخ است )
2- افغانستان ، شهري معروف ، بين اوتا صنعاء هزار فرسخ است، شايد حدود چين باشد .
3- بحارالانوار ج 8ص106

3- در زمان خليفة اول: اين آبادي غصب شد . و در اختيار حكومت وقت قرار گرفت و آن ها با سر پيچي از نافرمان الهي تصاحب شدند و با سر سختي عجيبي در حفظ آن كوشيدند .

4- اين امر همچنان ادامه داشت تا زمان عمربن عبدالعزيز خليفه اموي كه، نسبت به اهل بيت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روش ملايم تري داشت .

او به فرماندارش در مدينه « عمربن حرم » نوشت كه : فدك را به فرزندان فاطمه (علیها السلام) بازگردان .

فرماندار مدينه در پاسخ او نوشت : فرزندان فاطمه بسيارند و با طوايف زيادي ازدواج كرده اند به كدام گروه بازگردانم ؟

عمربن عبدالعزيز خشمناك شد ، نامة تندي به اين مضمون در پاسخ فرمان دار مدينه نگاشت .

« اَمّا بَعْدُ فَاِنّي لوْ كَتَبْتُ اِلَيكَ آمُرُك اَن تَذْبَحَ شاةً لَكَتَبْتَ اِلَيَّ اَجَمّاءُ اَمْ قَرْناءُ ؟ اَوْ كَتَبْتُ اِلَيْكَ اَنْ تَذْبَحَ بَقَرَةً لَسَأَلْتَني ما لَوْنُها فَاِذا وَرَدَ كِتابي هذا فَاَقْسِمْها في وُلْدِ فاطِمَةَ مِنْ عَليٍّ وَ السَّلامُ »(1)هرگاه من ضمن نامه اي به تو دستور دهم گوسفندي ذبح كن تو فوراً در جواب خواهي نوشت آيا بي شاخ باشد يا شاخ دار؟

و اگر بنويسم گاوي را ذبح كن سؤال مي كني رنگ آن چگونه باشد ؟هنگامي كه اين نامة من به تو مي رسد فوراً فدك را به فرزندان فاطمه از علي (علیهم السلام) تقسيم كن .

و به اين ترتيب با يك چرخش بزرگ، فدك بعد از ساليان دراز به دست فرزندان فاطمة زهراء (علیها السلام) افتاد .

5- ديري نپائيد كه يزيدبن عبدالملك خليفة اموي آن را مجدداً غصب كرد .

6- سرانجام بني اُميّهَ منقرض شدند و بني عباس روي كار آمدند . ابوالعباس سفاح خليفة معروف عباسي، آن را به عبدالله بن حسن بن علي بن عنوان نمايندة بني فاطمه (علیها السلام) بازگرداند .

ص: 182


1- فتوح البلدان بلاذري 38

7- چيزي نگذشت كه ، ابوجعفر عباسي آن را از بني حسن گرفت « زيرا آن ها قيامي بر ضد بني عباس كردند »

8- مهدي عباسي فرزند ابوجعفر « منصور دوانيقي » آن را به فرزندان حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) بازگرداند.

9- موسي الهادي خليفة ديگر عباسي، بار ديگر آن را غصب كرد و هارون الرشيد نيز همين معني را ادامه داد .

10- مأمون به خاطر تظاهر به علاقة شديد نسبت به اهل بيت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و فرزندان علي (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) آن را با تشريفاتي به فرزندان فاطمة زهرا (علیها السلام) بازگرداند . . . (1)نويسنده كتاب فدك، مي نويسد مأمون به اِتكاء روايت ابوسعيد خُدري كه مي گويد : پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیها السلام) بخشيد دستور داد فدك به فرزندان فاطمة زهرا (علیها السلام) بازگردانده شود . (2)

11- اما متوكل عباسي به خاطر كينه شديدي كه از اهل بيت (علیهم السلام) در دل داشت . بار ديگر فدك را از فرزندان فاطمة زهراء غصب كرد .

و متوكل آن را قطيعه عبدالله بن عمر البازيار، كرد . و در فدك 11- اَصله درخت خرما بود كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن ها را با دست مبارك خود كاشته بود . عبدالله بن عمر كسي را به نام بشران بن ابي اميه ثقفي روانه كرد تا آن درخت ها را قطع كند او هم مأموريت نحس خود را انجام داد . و در مراجعت فلج شد .

12- فرزند متوكل به نام « منتصر » دستور داد كه ، آن را مجدداً به فرزندان امام حسن مجتبي (علیه السلام) بازگردانند .(3)

س4- درآمد ساليانة فدك چقدر بوده است

ج: 1- از تاريخ و مطالعه فدك و مذاكراتي كه ، ميان حضرت صديقه طاهره فاطمة زهرا (علیها السلام) و خليفه ناحق كه رد و بدل شده است . استفاده مي شود كه ، آنچه بعضي خيال مي كنند كه ، فدك دهكده و يا مزرعة كوچكي كه فقط كفاف مخارج سالانه اهل بيت (علیهم السلام) را مي كرده است نبوده بلكه يكي از

ص: 183


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 217
2- فدك قزويني سيّد محمد حَسَنْ 127 و ص 102 و نسخه ديگر ص222 – 301 انتشار : نورالهُدي به نقل از كنزل العمال و مختصر كنزل العمال و تفسير درّالمنثور سيوطي ج 4 ص 177 و ذيل آية شريفه وَ آتِ ذالقربي
3- رجوع شود به موضوع دوّم تا موضوع سوّم همين كتاب شود.

مهمترين مستغلّات حاصل خيز بود . زيرا زميني كه ، حاصل اندك و غير مهمّي داشته باشد ، چگونه جزء اموال عمومي و ثروت ملي اعلام مي شود مخصوصاً در وقتي كه ، به مناسبت شهادت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) احتمال حمل دشمنان دين به حوزه اسلام مي رفت و مي بايست دولت اسلامي سپاه مجهّزي داشته باشد . علاوه بر اين از جواب خليفه كه ، گفت : « انّ هذا المال لم يكن للنبي (صلی الله علیه و آله و سلم) و اِنما كان مالاً من اموال المسلمين يحمل النبي به الرجال و ينفقه في سبيل الله ، يعني: اين مال ملك رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود ، بلكه از اموال عمومي مسلمانان است كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با آن مخارج عده اي را مي داد و در راه خدا انفاق مي نمود . به خوبي وضع فدك روشن مي شود . و باز از هر دو مهم تر تقسيمي است كه معاويه ميان سه نفر ، يزيد، مروان ، عمربن عثمان انجام داد بديهي است مزرعه اي كه با زحمت از آن مخارج يك سالة خانواده اي تأمين شود چگونه قابل بخشش ميان سه نفر از افراد كه ، هر يك در زمان خود از ثروتمندان بودند خواهد بود ؟

بنابراين جاي هيچگونه استبعاد نيست كه ، آن چه سيّد بن طاوس رضوان الله عليه در كتاب نفيس «كشف المُحَجَّةَ لثمرة المهجة » چاپ نجف ص 124 نقل كرده راست باشد : و كان دخلها في رواية الشيخ عبدالله بن حماد الانصاري اربعة و عشرين الف دينار في كلّ سنة عايدات، فدك در هر سال بر حسب نقل شيخ عبدالله حماد انصاري 24 هزار دينار بوده است .

2- اين ادّعا در پيرامون اين مطلب مي چرخد كه حضرت زهرا (علیها السلام) مدّعي شد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در حيات خود فدك را به آن حضرت اعطاء كرده است .

فدك : قريه اي بود كه از مدينه به اندازه دو سه روز راه پيمائي فاصله داشت قسمتي از اراضي آن كشاورزي و حاصل خيز و بقيّه به صورت باغستان هاي خرما در آمده بود كه در وسط آن چشمهفوراني وجود داشت (1)

و درختان خرماي آن را به اندازه درختان خرماي كوفه در قرن ششم هجري تخمين زده اند(2)

.

ص: 184


1- معجم البلدان حموي ( مادّه فدك )
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 236 چاپ حلب

مجموع عايدات سر تاسري آن در سال از 24 هزار تا 70 هزار دينار طلا نقل كرده اند (1) كه ممكن است اين اختلاف نقل بر حسب اختلاف درآمد آن سال هاي مختلف بوده است .

3- هنگامي كه معاويه به خلافت رسيد « فدك » را ميان سه نفر تقسيم كرد:

مروان بن حكم عمربن عثمان و يزد فرزند خودش (2)

از اين تقسيم استفاده مي شود كه « فدك » يك سرزمين قابل ملاحظه اي بوده كه معاويه (ملعون)، توانست آن را ميان سه نفر « با اشتها » كه هر كدام نماينده فاميل بزرگي بودند، تقسيم كند .

4- هنگامي كه حضرت فاطمه (علیها السلام) با ابابكر درباره « فدك » گفتگو نمود و گواهان خود را براي اثبات مدّعاي خود ، پيش او آورد ابوبكر در پاسخ دختر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت : « فدك » ملك شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود بلكه از اموال مسلمانان بود كه از درآمد آن سپاهي را مجهّز مي كرد و براي نبرد با دشمنان مي فرستاد و در راه خدا نيز انفاق مي كرد يعني درآمد « فدك » براي تجهيز سپاه كافي بود و اين نشانة بزرگي است .5- شهر فدك : در كتب تاريخي از « فدك » به عنوان قريه با شهر « فدك» تعبير شده است و گفته شده كه منطقه « فدك » 50 كيلومتر در 50 كيلومتر مي باشد .

س5- فدك اعطاء يا نِحله بوده يعني چه ؟

ج- اولاً « فدك » جزء اموال شخصي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و مي توان گفت علماء شيعه و سنّي بر اين مسئله اجماع دارند .

دلائل مالكيت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن است كه در تفسيري گذشت قرآن مي فرمايد : وَ ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُوله مِنْهُم فَما اَوْجَفَتْم عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلا رِكابٍ وَلكِنَّ اللهِ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِه مِنْ اَهْلِ القُري

ص: 185


1- كشف المهجة ابن طاووس ص 94
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 216

فَلِلّهِ وَ اللِرَّسُولِ وَلذي القُرْبي وَ اليتمي وَ المساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لايَكُونَ دَوْلَةً بَيْنَ الاَغْنيآءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذوُهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهوُا وَ اتَّقُوا اللهَ اِنَّ اللهَ شَديدُ العِقابِ حشر 6 و 7

خداوند هر غنيمتي از آنان ( يهوديان بني النضير ) به رسول خود برگردانيد . بدون جنگ شما بود و شما بر اموال آنان هيچ اسب و شتري نتاختيد لكن خداوند رسولان خود را بر هركس كه بخواهد مسلّط مي گرداند و او قادر بر هرچيزي مي باشد .

آنچه خدا از اموال اهل قري به رسول خود برگرداند از آن خدا و رسول او و از آنِ خويشان رسول و فقيران و مساكين و درماندگان در راه است تا اموال بين توان گران دست به دست نچرخد و هر دستوري كه رسول خدا به شما داد بگيريد و از هرگناهي نهتيان كرد . آن را ترك كند و از خدا بترسيد كه خدا عقابي سخت دارد .گفته شد كلمه « فَيْ » مصدر فاء فيي ء و به معناي رجوع و بازگشت مي باشد و چون پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مالك حقيقي تمام اموال مي باشند زماني كه صاحبان اراضي و املاك بدون جنگ و خون ريزي تسليم شوند اين اموال دوباره آن بزرگوار بر مي گردد و ملك خاصي آن ها مي شود كه ، در اصطلاح به آن « فَيي ء » مي گويند . و آية شريفه : « وَ ما اَفاءَ الله عَلي رَسُولِهِ » تصديق بر اين مطلب دارد كه فَيءِ سرزميني است كه ، « بِلاخَيْلٍ وَلارِكابٍ » بدون جنگ و خون ريزي به دست پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسيده و مالك آن ايشان مي باشند .

از ابن عبّاس روايت شده است كه ، آيه شريفه « ما اَفاءَ الله عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري » درباره اموال كفار ( اهل قري ) نازل شد و اهل قري عبارت بودند از بني النضير و بني ( قُريَضْهَ كه ، در مدينه بودند ) و اهل « فدك » « كه ، سرزميني است سه ميلي مدينه » و اهل خيبر و دهات عرينه و ينبع كه خداي تعالي اختيار اموال اينان را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سپرد تا بر هر نحوي كه خواست در آن حكم كند و خبر داد كه ، تمامي اين اموال ملك شخصي آن حضرت است و لذا وقتي عده اي اعتراض كردند كه: چرا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اين اموال را تقسيم نمي كند ؟ در پاسخشان آيه مذكور نازل شد (1)

ابن ابي الحديد روايت كرده كه ، ابوبكر گفت : ابوزيد عمر بن شبه از حيان بن بشر از يحيي بن آدم از

ص: 186


1- مجمع البلدان ج 9 ص 260 الميزان ج 19 ص 361

ابن زائده از محمّد بن اسحاق از زهري روايت كرده كه ، گويد : تعدادي از اهالي خيبر در حصار خود باقي مانده و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درخواست كردند كه ، خونشان را نريزد و به آنان اجازه دهد تا از آن سرزمين كوچ كنند . حضرت با درخواست آنان موافقت فرمود . اهالي « فدك » از اين قرارداد با خبر شدند و درخواست كردند كه ، با آنان نيز بدين گونه رفتار شود و حضرت با تقاضاي ايشان موافقت فرمود .

وَ كانَتْ لِلنَّبيِّ خاصَّة ُ: لِاَنَّهُ لَمْ يُوْجَفْ عَلَيْها بَخيلٍ وَ لاركابٍ (1)

و از آن جا كه « فدك » با قهر و غلبه و تاخت و تاز لشكر اسلام فتح نشده بود تمامي آن ملك خاصي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد . ثانياً دليل بر اين كه ، « فدك » ملك پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است ( نه جزء بيت المال مسلمين ) اِقرار خود ابابكر در جواب حضرت فاطمه (علیها السلام) مي باشد زماني كه ، حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) براي گرفتن «فدك» به ابابكر مراجعه نمودند، ابابكر نگفت فدك جزء بيت المال بوده و حق تو نيست، بلكه گفت : پيامبران ارث نمي گذارند و معناي اين جمله اقرار به اين مطلب است كه ، « فدك » ملك پيغمبر الهي (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده ولي چون پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نمي گذارد اين ملك از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به شما نمي رسد .

ثالثاً : اقرار خود عمر است بر او

صاحب جامع الاصول از صحيح ابي داود روايت مي كند كه ، عمر گفت : اموال بني نضير اموالي است كه خداوند بدون جنگ و خون ريزي و لشكركشي به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگردانيده ، فكانَتْ لِرَسول الله خاصَّةً قُري عُرَيْنَةٍ وَ فَدَكٍ وَ كَذا وَ كَذا يُنْفِقُ عَلي اَهْلِهِ مِنْها نَفَقَةَ سَنَتِهِم . . . (2)

پس قريه هاي عرينه و فدك و كذا ملك خاص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و ايشان نفقه ساليانه اهل خود را از اين اموال مي داد . و مابقي آن را در تهيه اسلحه و چهارپا براي آماده ساختن سپاه براي جهاد در راه خدا صرف مي كرد و سپس آيه :

« وَ ما اَفاء اللهُ علي رَسُولِه مِنْ اَهْلِ القُري افَلِلّهِ وَ لِلرَسُولِ » را تلاوت مي نمود .

ص: 187


1- ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ج 16 ص 210 ذيل نامه 45
2- سنن ابي داود ج 3 ص141 حديث 2965 و 2966

همچنين در روايتي كه، در صحيح مسلم آمده و در آن منازعه حضرت علي (علیه السلام) و عبّاس ذكر شده است در ابتداي آن، عمر با خواندن آيه « وَ ما اَفاء الله » بر اين مسئله اقرار كرده است . (1)

رابعاً اقرار علماي سنّت است .

شيخ شهاب الدين يا قوت حموي در معجم مي نويسد . . . بنابراين « فدك » از جمله آبادي ها

و املاكي است كه، به صورت جنگ و تاخت تاز فتح نشده و از اين رو به صورت خالص ملك آن حضرت شد . . . (2)

تاريخ نويس مشهور محمدبن جرير طبري متوفاي سال 310 مي گويد : خيبر « فَيي ء» مسلمانان ولي « فدك » از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود زيرا آنان تاخت و تازي نسبت به آن جا نداشتند (3) ابن منظور در لسان العرب گويد : « فدك » دهكده اي در خيبر است و گفته شده كه در ناحيه مجاز مي باشد در آن جا چشمه و نخلستاني است خداوند آن را به پيامبرش بخشيد (4)

خامساً : تا سال هفتم هجرت عده اي از يهوديان در فدك ساكن بودند و از درآمد آن استفاده مي كردند در سال هفتم هجري بر حسب پيمان شكني يهود خيبر يا مسلمين، پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور پيكار با يهوديان خيبر را صادر كرد .

سربازان مسلمان هفت حصار قلعه خيبر را محاصره نمودند و چند ديوار آن را فتح كردند . دو حصين و قلعه آن باقي ماند كه ساكنين خيبر امان طلبيدند (5)

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را امان داد آن ها از قلعه خارج شدند و تمامي ثروت و خانه و املاك مرزوعي خود را به مسلمانان واگذار كردند . و به طرف شام هجرت نمودند .اين پيروزي مسلمانان ترس شديدي در يهوديان فدك ايجاد كرد، از آن طرف پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شخصي را به نزد آن ها فرستاد و آنان را با سلام دعوت فرمود آن ها از مسلمان شدن امتناع ورزيدند ولي با پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داد بستند كه ، نصف اراضي و باغستان هاي فدك را به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 188


1- صحيح مسلم ج 5 ص 151
2- معجم البلدان ج 4 ص 38
3- تاريخ الامم و الملوك ج 3 ص 256
4- فاطمة بهجة قلب المصطفي ج3 ص 211
5- تاريخ طبري حوادث سال هفتم هجرت

واگذار كنند به اين شرط كه ، كشاورزي و برداشت محصول در تمام اين اراضي چه در نيمه سهم خود آن ها و چه در نيمه مربوط به پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به مباشرت آنان باشد ، و آن ها محصول چيده شده نصف ملك فدك و با قيمت آن را به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بپردازند و هرگاه حسب صواب ديد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اقتضاء داشت به كلّي آن ها از اين سرزمين جلاي وطن كنند . و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) معادل املاك و خانه هاي آنان در هر كجا كه اراده كند آن ها باشند ملك و خانه بدهد .

هم زمان با تصويب اين قرار داد ، از طرفين ، آيه قرآن به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد .

وَ ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما اَوْجَفَتْم عَلَيْهِ مِن خَيلٍ وَ لا ركابٍ وَلكن اللهُ يُسَلِّطُ رَسُلَهُ علي مَنْ يَشآءُ وَ اللهُ علي كُلّ شيءٍ قدير (1)

آنچه خدا بر پيامبرش بهره داده است از آن ها شما بر آن با لشكريان و سواران تاخت و تاز نكرده ايد ولكن خدا مسلّط مي كند پيامبرانش را بر هركس بخواهد . خدا بر همه چيز توانااست . با اين كيفيت فدك به صورت ملك شخصي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درآمد ، رسول خدا (صلیالله علیه و آله و سلم) شخصاً درامد فدك را برداشت مي كرد تا آن هنگام كه ، اين آيه بر حضرتش نازل شد وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ (2)

حقّ نزديكان را بپرداز پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در اين مورد از جبرئيل توضيح خواست كه ، مراد از ذالقربي كيست ؟ جبرئيل عرض كرد : فدك را به فاطمه (علیها السلام) واگذار كن تا وسيله گشايشي براي آن حضرت و فرزندانش باشد به عوض آن ثروت كلاني كه ، مادرش خديجه (علیها السلام) در راه خدا صرف و خرج نمود و به پاس مجاهدت پي گيري كه ، آن بانوي بزرگوار در مسير پيشرفت اسلام انجام داد .

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (علیها السلام) را طلبيد و فدك را به آن حضرت داد . در اين هنگام مالكيّت پيامبر نسبت به فدك پايان پذيرفت و فدك در تصرّف آن بزرگوار قرار گرفت .

هنگامي كه، پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسيد و ابوبكر حكومت مردمي تشكيل داد فدك را تصاحب كرد و از دست فاطمة زهراء (علیها السلام) خارج كرد . در برابر اين تجاوز ، حضرت زهرا (علیها السلام) بر آشفت كه ،

ص: 189


1- سورۀ حشر آيه ، 6 و 7
2- سورۀ اسراء ، آيۀ 26

اين فدك نِحله و اِعطائي پدرم پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است . ابوبكر درخواست بيّنه كرد و حال اين كه اين مطلب بر خلاف اصل مسلّم فقه است زيرا حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) متصرّف بود و خود تصرّف نشانه ملكيّتمي باشد . اگر غير متصرّف براي خود ادّعاي ملكيّت كند يا بر متصرّف ادّعاي عدم ملكيّت كند بايد بيّنه اقامه كند . زيرا ايشان مدّعي و متصرّف مدّعي عليه است .

دليل بر اين كه ، حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) متصرّف فدك بود لفظ اِيتآء در آية شريفه فَآتِ ذَي القُربي حَقَّهُ به معني اعطاء و اداء است . در اين آيه خدا به پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امر مي كند كه ، حقّ ذي القرُبي را اداء كند و برحسب اخباري كه ، در اين مورد وارد شده است . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان حق تعالي فرمان حق فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام) اعطاء فرمود، لفظ اِعطاء و اقطاع (1) در اخبار (2)

نيز دليل ديگري است بر اين كه فاطمة زهراء (علیها السلام) متصرّف فدك بوده است ( فدك در دست آن حضرت بود ) زيرا اعطاء و تمليك خود، عين تسيلم است . و در نتيجه تسيلم طرف مقابل متصرّف خواهد بود . علاوه بر اين ادّعاي فاطمه (علیها السلام) ، در حالي كه ، كاملترين زنان جهان است به اين كه، فدك اعطائي پدر بزرگوارش و نيز شوهر گراميش امام علي (علیه السلام) « كه، دادخواه ترين افراد اُمت اسلام است » بر اين مطلب بزرگترين دليل است . بر اين كه، حضرت زهرا (علیها السلام) متصرّف فدك بوده و اگر آن حضرت متصرّف نبود و ادّعا مي كرد كه، فدك اعطائي پدر بزرگوارش است، ديگر ردّ كردن ادّعاي آن حضرت احتياج به درخواست بيّنه نداشت كه ، ابي بكر شاهد مطالبه كند ، بلكه خود عدم تصرّف ، بزرگترين دليل بود كه ، عطاء و بخششي از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صورت نگرفته است . (3)

گذشته از اين ها ، اصولاً بيّنه و شاهد يك دليل ظنّي است كه ، از طرف شارع مقدّس براي اثبات آنچه كه نبوت و عدم آن احتمال داده مي شود جعل شده است .

در اين مورد سيّدة نسآء عالمين (علیها السلام) كه ، خداوند آن حضرت را به تطهيرذاتي پاك ساخته و پاره تن سرور پيامبران قرارش داده است .

ص: 190


1- استقطع فلان الامام قطيعة فافطعه ايّاها اِذاسأله اَن يقطهاله و بينيها ملكا فاعطاه ايّاها ، لسان العرب المحيط ج 3
2- ابي سعيد خدري گويد : دعا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمة فَاَعْطاها فَدَكاً و روايت ابن عبّاس : اَقْطَعَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطِمَةَ فَدَكاً
3- دلائل الصدق ج 2 ص 68 چاپ سوم ( مصر )

ادّعا مي كند كه ، فدك ملك اوست . با اين ادّعا و با فرض اين كه ، فاطمة زهراء (علیها السلام) صدّيقه است و خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به راستگوئي آن حضرت گواهي داده اند .

هركس ادّعا كند فاطمه (علیها السلام) (العياذبالله) دروغ گفته است، نتيجه اين ادّعا ، انكار آيه قرآن است و انكار طهارت و عصمت و شهادت خداوند به پاكي آن بزرگوار مي باشد، چون خداوند فرموده : اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً ، و هيچ مسلماني چه سنّي و چه شيعه، منكر اين مطلب نيست كه ، شخص فاطمة زهراء (علیها السلام) جزء اين اهل البيت است كه ، خداوند عموم پليدي ها را از آن حضرت برطرف فرموده است و از همه پليدي ها بدتر دروغ است، پس اگر كسي مدّعي شد، كه فاطمة زهراء (علیها السلام) دروغ گو است (نستحبير بالله العليّ العظيم ) اين آيه را انكار كرده و در نتيجه كافر خواهد بود

و هركس فاطمة زهرا (علیها السلام) را دروغ گو بداند، قطعاً مسلمان نيست، پس يقين حاصل مي شود كه فدك ملك آن بزرگوار بوده و در صورت وجود قطع، معني ندارد براي اثبات مقطوع دليل ظنّي ( بيّنه و شاهد ) مطالبه شود و اين نكته بسيار مهمّ است كه، كمتر متذكر آن شده اند زير ما وقتي قائل به عصمت آن بزرگوار شديم كه ، هستيم و خداوند سبحان گواهي به طهارت و عصمت آن حضرت داده است ، اصلاً نياز به اين مسائل فقهي مانند شاهد و بيّنه و قسم و غيره نيست يا حتّي قانون ذواليد كه ، متذكر مي شويم ، اين براي ظواهر امر است نه براي يك معصوم، خليفه ناحق اول خود مي دانست كه ، آن بزرگوار راستگو است اين مطلب در متن خود خطبه فدك وجود دارد از آن بيّنه و شاهد مطالبه كرد و در عين حالي كه ، آن حضرت متصرّف و ذواليد و مدّعي عليه بود، آن را مدّعي قرار داده چه بايد كرد ؟تاكنون حق با زور بوده است . به قول شاعر عرب : ادّعاي زورمند همچون ادّعاي درندگان است (1) كه دليل آن چنگال و دندان برنده مي باشد .

در اين هنگام ناچار فاطمة زهرا (علیها السلام) شهودي اقامه كرد بر اين كه : فدك اعطائي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و روايات متعدّدي در اين مورد :رسيده كه ، فاطمه (علیها السلام) در دفعات مكرّر گوناگوني نزد ابي بكر برد كه از نظر عدد و كيفيت هر دفعه با مرتبه ديگر فرق داشت ، در مرتبه اول امام علي (علیه السلام) و امّ ايمن را به

ص: 191


1- وَ دَعْوَي القَوِّي كَدَعْوَي السُّباعِ مِنَ الظُّفْرِ وَ النّابِ بُرْهانُها

عنوان شاهد نزد ابي بكر برد و ابابكر در جواب گفت : آيا به وسيله يك مرد و يك زن، مطالبه حقّ خود مي كني؟ و در روايتي رسيده كه ، ابوبكر گفت : اي دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تو مي داني كه بايد شاهد يك مرد و دو زن باشند .

البتّه : حضرت زهراء (علیها السلام) خود مي دانست كه ، در محاكمه هاي معمولي و عادي بايد شاهد دو مرد و يا يك مرد و دو زن و يا چهار زن باشند ولي اين محاكمه مثل ساير محاكمات عادي نبود ، زيرا محاكمه عادي آن است كه ، طرف نزاع و ادّعائي در كار باشد و در اين قضيّه براي حضرت زهرا (علیها السلام) خصم و طرف ادّعائي نبود ، بلكه اين يك موضوع شخصي بود ، حاكم وقت براساس قدرت خودمالي را كه شخصي متصرّف بوده از او گرفته بود و مي گفت : اگر راست مي گوئي اين مال مال توهست ديگري هم گفتار تو را تصديق كند . در اين جا يك شاهد هم كفايت مي كرد . زيرا فرض اين است كه ، خليفه (ناحق) خود قاضي بود و طرف نزاع نبود ولي چه بايد كرد كه ، خليفه ، خود را هم قاضي و هم خصم و طرف ادّعا به حساب آورده است ( چنين محاكمه اي در هيچ حكومتي از حكومتهاي دنيا، حتّي حكومت هاي ارستكرارسي ديكتاتوري ( فزون وسطائي) هم سابقه ندارد قضاوت و محاكمه به دست خصم و طرف نزاع قلدر و زورمندي باشد . كه ، با يك زن مظلومه طرفيّت كرده و مال آن را چپاول نموده است )

در اين هنگام حضرت زهراء (علیها السلام) ناچار شد كه ، برنامه شهود در را تغيير بدهد و گواه بيشتري در محكمه حاضر كند .

در اين بار، فاطمة زهراء (علیها السلام) علي (علیه السلام) و امّ ايمن و اَسماء بنت عُمَيْس و امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) را به عنوان گواه نزد ابي بكر آورد، در اينجا خليفه و دستيار وي در برابر يك حقيقت محكم قرار گرفته بودند. با خود انديشيدند چگونه از اين درگيري خلاص شوند و از حق فرار كند ؟ تنها راهي كه به نظرشان رسيد . سَفْسَطه و مغالطه در شهود بود، (سفسطه به فتح هر دو سين يا بكسر هر دوسين به معناي استدلال و قياس باطل براي دگرگون نشان دادن حقائق انكار حسيّات و بديّهات سفسطات جمع) گفتند : امّا علي كه ، همسر زهرا و امام حسن و امام حسين علیهما السلام فرزندانش هستند و شهادت آن ها

ص: 192

پذيرفته نيست . زيرا به نفع خود گواهي مي دهند . و امّا اسماء بنت عميس چون مدّتي همسر جعفربن ابي طالب بوده است روي حسّاسيّت عاطفي، خود نسبت به بني هاشم گواهي مي دهد .

و امّ ايمن يك زني است كه ، اصالةً غير عرب است و نمي تواند با فصاحت سخن بگويد ، ابن حجر عسقلاني در كتاب صواعق المحرقه مي گويد : در پذيرش گواهي شوهر به نفع زن بين علماء اختلاف است و مي گويند : گواهي فرع ( زن براي شوهر و شوهر براي زن و فرزندان براي پدر و مادر ) و صغير پذيرفته نيست ، زيرا آن ها به نفع خود شهادت مي دهند . (1)و البتّه : اين علماء اين چنين هيچ دليل و مدركي براي گفتار خود ، جزء سيرة شيخين ندارند ، [( بنابر اعتقاد علماء سنّي ) شيخين ، در رديف خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) ( العياذبالله ) از جمله مشرّعين و آورندگان دين هستند و پيروي آن ها واجب است ] . برفرض اين كه ، اين گفتاردر مورد همسر و فرزند صحيح باشد ( كه گواهي آنان پذيرفته نيست ) آن همسر و فرزندي ، گواهيشان پذيرفته نمي شود كه مورد تهمت در اين مطلب قرار گيرند كه ، به نفع شخصي شهادت داده اند . ولي اميرالمؤمنين (علیه السلام) و حسنين (علیهما السلام) با اين كه ، آية تطهير در مورد آن ها نازل شده و در مباهله به انصاري نجران شركت كردند و تعداد بسياري سوره و آيات قرآني درباره آن ها نازل شده است و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به بهشتي بودن آن ها گواهي داده است . با اين همه فضايل بي اندازه، آنان مورد اين اتّهام ( كه ، به نفع شخصي گواهي به دروغ بدهند ) قرار نمي گيرند و با وجود اين همه آيات و اخبار، اگر كسي آن ها را متّهم كند ( كه ايشان به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دروغ بستند و تصميم اجحاف در حقّ مسلمانان و فقرا دارند ) يقيناً مسلمان نيست . زيرا خدا و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دروغ گو دانسته است، العياذ بالله العظيم

آيا ممكن است در ايمان و پرهيزكاري و صدق گفتار شخصي همچون امام علي (علیه السلام) ترديد شود ؟ كه ، مي گويد : سوگند به خدا اگر آسمان هاي هفتگانه با آن چه به زير دارد به من داده شود كه ، در مورد گرفتن پوست جوي از دندان مورچه اي، معصيت خدا را انجام دهم به جا نخواهم آورد، دنياي شما از برگ سبزي كه ، در دهان ملخي است و آن را مي جود در نظر من پست تر است : علي (علیه السلام)

ص: 193


1- الصوّائق المحرفة لابن حجر ص 21 ظاهراً

با اين نعمت هاي و لذّت هاي از بين رفتي ، چكار دارند (1) آري علي (علیه السلام) را به راستي و درستي مي شناختند و هيچگاه گفتار برخلاف كردارش نبوده است امّا حسنين (علیهما السلام) اينكه گفته مي شود آن ها كودك بودند و گواهيشان مورد اطمينان نبوده است كاملاً درست نيست ، زيرا از نظر راستگوئي و پذيرش شهادت آن ها كودكي و كم سنّي اثر ندارد، در صورتي كه پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بيعت آن دو را پذيرفت در حالي كه بيعت عقدي از عقود است و شرط آن بلوغ مي باشد آيا پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اين شرط نمي دانست ؟ با اين كه به اين شرط توجه نداشت ؟ و علّت اين كه بيعت آن ها را پذيرفت چون مورد ايشان داراي حكم ويژه اي بود و بيعت به مراتب از شهادت مهم تر است .

در صورتي كه ، بيعت آن ها پذيرفته شده باشد به طريق اولي، شهادت آنان پذيرفته است مخصوصاً اين كه ، ايشان در هنگام شهادت از نظر سنّي بزرگتر بودند تا هنگام بيعت (2)

و اما اسماء بنت عميس : ( كه يكي از گواهان بود ) زماني است كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد او شهادت داده كه ، وي اهل بهشت است، اين بانوي پاكدامن به عنوان اين كه ، دوستدار بني هاشم است متّهم شد و شهادت وي را ردّ نمودند آيا دوستدار كسي بودن موجب مي شود كه، شهادت اونسبت به دوستش پذيرفته نباشد و آيا حتماً بايد دشمنان شخصي به نفع وي گواهي بدهند تا حقّش ثابت گردد ؟

اما امّ ايمن : وي دومين زني است كه ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نيز شهادت داده كه ، از زنان بهشتي است . گواهي وي را به عنوان اين كه ، وي زني غير عرب است و فصيح سخن نمي گويد ، ردّ كردند . آيا شرط پذيرفته شدن شهادت در اسلام اين است كه ، حتماً شاهد از عرب باشد ؟ و حتماً فصيح سخن بگويد ؟ آيا غير از عرب راستگو نخواهد بود ؟

ص: 194


1- وَ الله لَوْ اُعْطِيْتُ الاَقَاليمَ البَسْعَةَ بِما تَحْتِ اَفَلا كِها عَلي اَنْ اُعِصيَ اللهَ في نَمْلَةٍ اُسْلبُها جَلْبَ شَعيرَةِ ما فَعَلْتُهُ وَ اِنَّ دُنياكُمْ عِندي اَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ في فَمِ بُرادَةٍ تَقْضُها ما لِعَليٍّ وَ لِنَعْيمٍ يَفي وَلَذَّةٍ لا يَبْقي ، كلام 224 نهج البلاغه
2- مرحوم شيخ مفيد در كتاب ارشاد ص 180 ضمن بيان فضايل و خصوصيات زندگي امام حسين (علیه السلام) به اين مطلب اشاره فرموده كه بيعت كردن پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به اين دو بزرگوار بعد از جريان مباهله از كمالات مسلم آن ها است، و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) با هيچ كودكي كه به ظاهر دوران طفوليّت را مي گذرانده است غير از اين دو شخصيّت بيعت نكرده و گذشته از اين، خداوند در قرآن در برابر عمل خير اين دو بزرگوار اعلام مي فرمايد كه، آنها به اين عمل خير اَجر و پاداش بهشتي برده اند . با اين كه در آن هنگام، اين دو بزرگوار به ظاهر كودك بودند و عمل كودك استحقاق پاداش ندارد « البته هم كليّت ندارد بلكه در بعضي چيزها عمل كودك امضاء شده و مورد امضاء شارع است ، اين تازه كودك معمولي غير معصوم است » در سوره هل اَتي فرموده بِما صَبَروا جَنَّةً وَ حَريراً، پاداش آن ها به آنچه صبر ورزيدند بهشت و حرير است و مراد از اين اشخاص علي و فاطمه و حسن و حسين (علیهم السلام) مي باشند كه سه روز روزه گرفتند و سرافطار غذاي خود را به يتيم و مسكين و اسير انفاق كردند و خود با آب افطار نمودند .

و ساير مسلمانان كه ، عرب نيستند شهادت آن ها در اسلام پذيرفته نيست ؟ در اين مورد، شريف مكّه اشعار زيبائي سروده است .(1)

فاطمه (علیها السلام) فرمود : فدك اعطائي پدرم مصطفي است ولي آن دونفر عطا نكردند، گواهاني اقامه كرد پس گفتند : شوهر وي گواه اوست و فرزندانش را نپذيرفتند، گواهي دو پسر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را كه پيشواي مردم بودند . زيرا آن دو با زهرا (علیها السلام) دشمني ورزيدند راستگو نبوده است علي (علیه السلام) و نه فاطمه (علیها السلام) در نزد آن ها و نه هم فرزندانشان

البتّه افراد نيك، از مسلمانان پرهيز مي كردند به خاطر خدا از قُبْح زورگوئي و حسادت ، گواهان نااميد به قهقهرا برگشتند و از اين كه آن مردم شهادت آن ها را نپذيرفتند عواطفشان را آن چنان جريحه دار ساختند كه ، ديگران از افرادي كه ، واقع مطلب را مي دانستند ( مانند ابي سعيد خدري – و ابن عبّاس كه روايت كرده اند : رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به زهرا (علیها السلام) مرحمت فرمود ) جرأت نكردند شهادت بدهند ، زيرا مي دانستند اين افراد برحسب عداوت شديد با اهل البيت (علیهم السلام) گواهي آن ها را رد خواهند كرد همچنانكه شهادت علي (علیه السلام) و حسنين (علیهما السلام) و اسماء و امّ ايمن رضوانالله تعالي عليهما را ردّ نمودند . اما حضرت زهرا (علیها السلام) از انقلاب خود فرو نشست به اميد اين كه ، روزي اين مجاهدت اثر مي بخشد و هدفش اين بود كه ، حجّت را بر غاصبين حقّ خود، تمام كند . در مرتبه سوّم باد لايل و براهيمن ديگري مراجعه كرد، در اين هنگام كه ، ابوبكر با اصرار شديد حضرت زهرا (علیها السلام) روبه رو شده بود تصميم گرفت كه ، آب پاكي به دست حضرت زهرا (علیها السلام) بريزد و براي هميشه اميد او را از اين كه فدك به او برگردد قطع كند كه ديگر مطالبه آن قيام نه فرمايد .

اين دفعه گفت : اصلاً فدك مال پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده و در اصل جزء اموال مسلمين بود و چون پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ولايت مدار و حاكم مسلمانان بوده آن را به دست گرفته بود و هم اكنون كه ، من حاكم مسلمين هستم، بايد به دست من باشد . (2) بنابراين ، براي ابي بكر فدك در اصل ملك پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده است كه:

ص: 195


1- ثُمَّ قالَتْ فَنِحْلَةٌ ولي مِنْ والِدِ + يَ المُصْطَفي فَلَمْ يَنْحَلاها 2- فَاَقامَت بِها شُهُوداً فَقالوُا + بَعْلُها شاهِدٌ لَها و ابْناها 3- لَمْ يُحبيزوُا شَهادَةَ ابْنَي+ رَسُولِ اللهِ هادِي الاَنامِ اِذْناصَباها 4- لَمْ يَكُنْ صادِقاً عَليٌ وَ لا فاطِمَ- + تُه عِنْدَهُمْ وَ لا وُلْداها 5- كانَ اَتْقي لِلّهِ مِنْهُمْ عَتيقٌ + قُبْحَ القائِلِ المِحالِ وَ شاهاً بيت الأحزان ، ص 215
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 214

به هركس بخواهد عطا كند، بلكه آن از اوّل جزء ثروت هاي عمومي مسلمين به حساب مي آمده و معناي اين حرف اين است كه : اگر حضرت زهرا (علیها السلام) هفتاد شاهد ديگر هم اقامه كند كه، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به آن عطاء كرده ، باز هم ابوبكر فدك را به فاطمه (علیها السلام) ردّ نمي كند . زيرا عقيده او اين است كه ، در اصل فدك ملك پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده كه ، به زهرا (علیها السلام) بدهند و اين بزرگ ترين طغيان از ابي بكر در برابر حكم خدا بود زيرا خداوند مي فرمايد : « وَ ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما اَوجَفَتْمُ عليه مِنْ خَيْلٍ وَلارِكابٍ وَ لكِنَّ اللهُ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ عَلي كُلَّ شَيي ءٍ قديرٌ » آنچه خداوند براي پيغمبر از كفّار غنيمت قرار داده است پس شما مسلمانان بر آن با لشكركشي سواره مسلّط نشديد و خداوند مسلّط مي كند پيامبران خود را بر هركس بخواهد و خداوند بر همه چيز توانا است، و ابيبكر امتناع داشته، اگر حرف ابي بكر صحيح بود چرا در همان وحله اوّل كه، حضرت زهرا (علیها السلام) مطالب فدك بوي مراجعه كرد، با همين مطلب او را ردّ ننمود ؟ و چرا از حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) ، بيّنه و شاهد مطالبه كرد ؟ و شهود را متّهم ساخت ؟ هنگامي كه ، مطلب بدين جا كشيد، حضرت زهرا (علیها السلام) ميدان نبرد را ترك گفت و نزد همسر مهربانش علي (علیه السلام) برگشت و با اين سخنان جانگداز از شكوه خود را به عرض پسر عموي قهرمان رسانيد، اينك پسر ابي قحافه اعطائي پدرم و نصيب فرزندانم را به زور چپاول نموده است . من در مقام مخاصمه با وي كوشش كردم و در سخنم بر او پيروز شدم (1)

س6- نسبت كذب ابي بكر به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چه بوده است؟

اشاره

ج- رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

مَنْ كَذَبَ عَلَيّ متعمِّداً فَلْيَتَبَوَأ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ (2) كسي كه عمداً بر من دروغ نبود جايگاه خود را پر از آتش كرده است و از كذب و دروغ بستن بر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اين حديث جعلي است كه، ابوبكر گفته است رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : نَحْنُ مَعاشِرُ الأَنْبياءِ لا نُوَرَّثُ ما گروه پيغمبران چيزي را به عنوان مال و خانه و زمين و طلا و نقره به ارث نمي گذاريم هر چه بماند كُتُب ها و عِلْم و نبوّت است كه: به جاي مانده است، البته اين موضوع را خود حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) با قرآن جواب ابي بكر را در خود خطبة

ص: 196


1- هذا اِبْنُ اَبي قَجافَةٍ يَبْتَزُّني نِحْلَةَ اَبي وَ بُلْغَةَ اِنَبّيَ لَقَدْ اَجْهَدُ في خِصامي وَ اَلِدُّ في كَلامي
2- سفينة النّجاة ج 4 ص 204

فدكيه جواب داده و توضيح داده كه ، از قرآن نمونه مي آورد كه انبياء از يكديگر ارث بردند مانند سليمان و داود و ذكريا و قانون ارث بردن دختر و پسر، و دروغ ابي بكر را ثابت نموده در حضور مهاجرين و انصار و عمرو ابي بكر، اين خود بهترين جواب است ديگر نيازي به توضيح نيست كه انشاء الله در بحث شرح خطبه خواهد آمد

اما براي كذب و جعل اين حديث، ناچاريم ايرادها و اشكالاتي كه ، اين حديث دارد از قول علماي شيعه و سنّي، مطرح كنيم و تا جزاي كسي كه ، دروغ عمدي بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مي بندد براي مردم خصوص كساني كه ، رعيّت و مريد او بودند و هستند، آشكار شود كه كذب و دروغ بستن بر ساحت مقدّس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) كار ساده اي نخواهد بود و آن روايتي كه ، فرمودند كسي كه بر من دروغ عمدي ببندد جايگاه او در جهنم است و آيا خليفه اي كه به اصطلاح خودشان بعد از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با شوري و بيعت مردمي روي كار آمده، نه نص و انتصاب كه ، سخن ما مي باشد كه مي گوئيم انتخاب پيامبر و يا امام (علیه السلام) با نص است و خداوند از اوّل، قبل از خلقت موجود است ، در عالم ذرّ برگزيده و در لوح فاطمه (علیها السلام) فرموده وظيفه هر كدام را ، حتّي در كتب سنّي ها اين مطلب قطعاً وجود دارد، مِن جمله فرائدالسمطين كه ، اين روايت و حديث لوح فاطمه (علیها السلام) را آورده است و البتّه خليفه اي كه مردم انتخاب مي كنند، اين عوارض را در برخواهد داشت، اما راوي اين روايت كيست ؟

ابن حجر عسقلاني در كتاب الصواعق المحرقه فصل 5 ص 20 گفته است : بعد از رحلت [شهادت] پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در ميراث آن حضرت اختلاف شد و هيچكس نمي دانست كه ، بايد در مورد ارث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) چه كرد ؟ در اين بين، ابوبكر به تنهايي اظهار داشت كه ، من از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم مي فرمود : ماجمعيت پيامبران ارث نمي گذاريم و هرچه از ما بماند صدقه است .در تاريخ الخلفاء سيوطي فصل خلافت ابن بكر صفحه 28 از ابوالقاسم البغوي و ابوبكر شافعي و ابن عساكر نقل شده كه، عايشه گفت : پس از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم در ميراث آن حضرت اختلاف كردند و هيچ كس در اين خصوص علمي نداشت و نمي دانست چه بايد كرد ؟ ابوبكر به تنهايي گفت : من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم مي فرمود : ما جمعيت پيامبران ارث نمي گذاريم ، و هم چنين در منتخب كنزالعمال درباب خلافت ابي بكر نقل شده است . از اين دو نقل ثابت شد كه ، عمر اين حديث را نمي دانست و از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 197

نشنيده است و او حديث را از ابي بكر نقل مي كرده همچنانكه در منتخب كنزالعمال در باب مذكور نيز نقل شده كه ، عمر به علي (علیه السلام) و عباس گفت : ابوبكر به من خبر داد و سوگند ياد كرد كه ، ابوبكر راستگو بود كه ، او از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي فرمود :

اِنَّ النَّبيِّ لا يُوَرِّثُ وَ اِنَمّا ميراثُهُ في فُقَرآءِ المُسْلِمينَ : پيغمبر ارث نمي گذارد و ميراث او متعلّق به فقراء مسلمين است . (1)

ابن تَيْمِيَه در كتاب منهاج السُنَّة ج 2 ص 79 گفته است به اتّفاق علماء به مجرّد اين كه:شخصي گفت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنين گفته گفتار، او حجّت نيست . زيرا اگر اين گفتار حجّت باشد، لازم مي آيد همه احاديث و اخبار حجيّت داشته باشد اگر بگوئيد مقصود از اين كلام ابن تَيْمِيَه عدم حجيّت خبر واحد ظنّي در برابر اصول مذهب است .

مي گوئيم : مذهب منعقد شده بر اين كه، واجب است احكام قرآن عموماً مورد اجراء قرار بگيرد و همه احكام قرآن جزء اصول هر مذهبي از مذهب منتسب به اسلام محسوب مي شود و مسئله ارث به طور كلّي در قرآن نسبت به همه يكسان است و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) يك حكم ويژه اي داشت بايد آن حكم بين امّت اسلام معلوم و مقطوع باشد و يا به وسيله آيه و يا احاديث متواتر آن حكم ثابت شود نه اين كه ، تنها با يك روايتي كه ، احدي غير از ابي بكر آن را از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنيده رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را از حكم كلّي منطوق قرآن خارج كنم .

مسلّم ، اگر كسي ( مثلاً ابوهريره ) در برابر ابي بكر ادّعا مي كرد و مي گفت من از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه فرموده خانه ابي بكر بابي هريره متعلّق است يا فرموده خانه ابوبكر متعلّق به همه مسلمانان است و خود او حقّ تصرّف در منزلش ندارد . هيچگاه اين ادّعا از نظر ابي بكر مسموع ( شنيده ) نبود و صرفاً

ص: 198


1- ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ج 16 ص 221 گفته است: مشهور اين است كه، حديث اِنتفاء ارث انبياء را غير از ابي بكر، كس ديگري نقل نكرده و در ص 228 گفته است بيشتر اخبار بر اين مطلب دلالت دارند و در مبحث اصول فقه به مناسبت همين حديث در اثبات حجيّت خبر واحدي كه ، از يك صحابي نقل شود، اتفّاق نموده اند سپس ابن ابي الحديد گفته : شيخ ابوعلي گفته است كه روايت همانند شهادت است و هنگامي حجيّت دارد كه، دو نفر آن را نقل كنند و متكلّمين و فقهاء با او مخالفت كرده اند و استدلال آن ها در اين مخالفت همين حديث است كه : ابوبكر به تنهايي آن را روايت كرده البتّه بعضي از افراد در مقام ردّ اين احتجاج خواسته اند بگويند كه ، غير از ابوبكر ديگري هم اين حديث را نقل كرده با اين كه ، روزي كه ابوبكر با فاطمه زهراء (علیها السلام) احتجاج مي كرد ، فرياد زد اي مردم سوگند به خدا اگر كسي اين حرف را پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده اظهار كند . مالك بن اوس حدثان گفت: من از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اين سخن را شنيده ام ولي ابن ابي الحديد مي گويد : اثبات اين مطلب به سادگي امكان ندارد و از نظر تاريخ ثابت نشده، سپس ابن ابي الحديد در ص 285 مي گويد علماء در مقام جواز تخصيص حكم كلّي قرآن به خبر واحد استدلال كرده اند به اجماع صحابه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد جريان فدك و ارث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه آن ها فاطمه (علیها السلام) را از ارث مانع شدند از اين جهت كه آية شريفه : يُوصيكُمُ اللهُ في اَوْلادِكُمْ لِلذَّكِرَ مِثْلُ حَظِّ الْأنْثَبينِ ، تخصيص خورده به خبر واحدي كه ، ابي بكر نقل كرده است.

به عنوان اين كه ، يك نفر چنين مطلبي را ادّعا مي كرد كه ، از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خانه و زندگي خود دست برنمي داشت ، پس چگونه ممكن است حضرت فاطمة زهرا(علیها السلام) از حقّ مسلّم خود كه ، قرآن براي او ثابت كرده، صرفاً به عنوان يك روايتي كه ، غير از ابي بكر نقل نكرده محروم گردد ؟

اگر گفته شود : چون ناقل اين حديث ابوبكر است و با در نظر گرفتن جهات شخصيّتي ابن بكر حديثي را كه ، وي نقل كرده جاري مجراي حديث قطعي است .

ما مي گوئيم با در نظر گرفتن تمام شئون ابن بكر اين حديث را در مقام منازعه و خصومت با فاطمه (علیها السلام) اظهار كرده و خود وي در برابر حضرت زهرا (علیها السلام) مدّعي بوده است و با اين حديث، مي خواسته منازعه را به نفع خود فيصله بدهد، لذا نمي توانيم اين حديث را جاري مجراي حديث قطعي بدانيم پس اگر گفته شود : كه ، ابوبكر در اين حديث قابل اتّهام تكذيب نيست .

زيرا در اين مخاصمه خود نفع شخصي نداشته و ادّعا مي كرده كه ، متروكه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه است و نمي گفته به من تعلّق دارد .

ما مي گوئيم : فاطمة زهرا (علیها السلام) در ادّعاي خود تكذيب نمي شوند زيرا قبلاً فدك در دست آن ها بوده سابقاً درباره عصمت آن حضرت سخن و روايت ( سخنان حضرت علي (علیه السلام) در خطاب به ابي بكر ) گذشت و آنان متصرّف فدك بوده اند و هيچ گاه متصرّف در مقام ادّعاي مالكيّت متهّم به كذب نيست همچنانكه خود اميرالمؤمنين (علیه السلام) مي فرمايند:

بَلي كانَتْ في اَيْدينا فَدَكَ مِنْ كُلِّ ما اَظَلَّتْهُ السَّمآء، بلي فدك در دست ما بود از هر چه آسمان بر او سايه انداخته است .

پس وقتي كه ، حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) از طريق نحله ( بخشش ) با ادلّه كافي و وافي سخن گفتندو ابوبكر قانع نشد ناچار از طريق ادعاي ارث سخن گفتند : فرمودند اگر شما قبول نداريد كه ، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) « فدك » را در زمان حيات به من بخشيده لااقل بايد قبول كنيد « فدك » بعد از شهادت آن حضرت

ص: 199

به عنوان ارث به تنها به فرزندش مي رسد. ابي بكر وقتي با اين احتجاج جديد حضرت ، روبه رو شد و ديد با هيچ دليل نمي تواند حضرت را از حقّ خود محروم كند به يك روايت جعلي تمسك جست و گفت :

اِنّي سَمِعْتُ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ : اِنّا ( نَحْنُ ) مَعاشِرَ الأَنْبياءِ لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةً (1)

من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه فرمودند : ما گروه انبياء ارث نمي گذاريم آن چه از ما باقي مي ماند صدقه است س 7 ذيل ، اين حديث مباحث و سؤالات مختلفي پيش مي آيد

سؤال اوّل : آيا با تمسّك به حديث ( لانورث ) حضرت زهرا (علیها السلام) را ارث محروم كرد؟
اشاره

ج بايد گفت : اين حديث همچنانكه اشاره شد ساخته و پرداخته ابابكر است و كلام رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نيست و ابابكر و عمر چون حَدْس مي زدند كه ، حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) با اين استدلال حق خود را مطالبه مي كند، آن ها اين حديث را ساختند و به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت دادند ، به همين علّت، اشكالات بسيار زيادي بر اين حديث وارد است

چهارده اشكال بر حديث « لا نُورِّثُ »

1- اين خبر با قرآن تعارض دارد .2- با اين خبر نمي توان قرآن را تخصيص زد .

3- حديث به خبر واحد است .

4- راوي خبر، فاسق است . (غير عادل)

5- حضرت امام علي (علیه السلام) خبر را باطل و راوي آن را كاذب مي دانند .

6- حضرت فاطمه (علیها السلام) اين روايت را انكار كردند و حكم به دروغ بودن آن دادند .

7- اگر اموال پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه بود، بايد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) طبق آيه : « وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الأَقْرَبينَ» آيه 214 سورة شعراء عمل مي كرد .

ص: 200


1- صحيح بخاري ج 5 ص 82 و ج 4 ص 42 صحيح مسلم ج 5 ص 15 دلائل الصِدق ج 3 ص 40

8- اين حكم در هيچ يك از انبياء گذشته سابقه نداشته است .

9- جهل ابابكر و عمر به احكام اسلامي در صحّت حديث و تمسك به آن، انسان را به شك مي اندازد .

10- اضطراب روايات ابي بكر در نقل اين حديث آن را از حجيّت مي اندازد .

11- نقل و تمسّك ابابكر به اين حديث، با روش او در منع نقل حديث از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تناقض دارد.

12- استفاده هاي شخصي و عمل كرد زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ابابكر و عمر از حجره هاي تناقض دارد .

13- نقض حديث توسط ابابكر عمر، عثمان، عايشه و حفصه .

14- عمل كِرد خلفاء بني اميّه و بني عبّاس، با اين حديث تناقض دارد .اما اين خبر با قرآن تعارض دارد .

در بحث دلالت اين روايت، بايد گفت : بزرگترين و مهمترين اشكال روايت اين است كه ، با آيات ارث در قرآن كريم تعارض دارد و حضرت زهراي مرضيه (علیها السلام) در احتجاجات (1)

خود با ابوبكر و در خطبة فدكيّه با استدلال به آيات ارث ، ابوبكر را بر اشتباه خود آگاه ساخته و او را محكوم نمودند آنجا كه مي فرمايد : يَابْنَ اَبي قُحافَة ! اَفيِ كِتابِ الله اَنْ تَرِثَ اَباكَ وَلا اَرِثَ اَبي ؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِّيا ! (2)

اي فرزند ابوقحافه آيا در كتاب خدا است كه ، تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم ارث نبرم ؟ چه دروغ عجيبي ساخته اي

يعني اين حديثي كه ، تو از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مي كني كلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نيست چون با قرآن مطابقت ندارد و بعد از اين استدلال كلّي به بعضي از آيات ارث بالخصوص اشاره كرده و فرمودند :

ص: 201


1- عوالم العلوم ج 11/2 صفحات 630 تا 637
2- سورة مريم ، آيۀ 27

اَفَعَلَي عَمْدٍ تَرَكْتُم . . . عَذابٌ مُقيمٌ

آيا از روي عمد كتاب خدا را ترك گفتيد و در پشت سر انداختيد . . . ان شاء الله در شرح خطبه (فدك) خواهد آمد .

سؤال دوم : آيا آيات ذكر شده ، بر ارث گذاردن انبياء دلالت مي كند ؟
اشاره

اولاً : بايد گفت: استدلال نمودن به اين آيات توسط حضرت زهراي مرضيه (علیها السلام) كه خانة ايشان محل نزول وحي الهي بوده بالاترين دليل بر دلالت اين آيات بر مطلب فوق مي باشد .

ثانياً بايد متذكر شد كه ، از حاضران در مسجد كسي اشكال بر دلالت اين آيات را ننمود .

و حتي ابابكر و عمر نيز در مقام جواب نگفتند اين آيات دلالت بر ارث گذاردن انبياء نمي كند بلكه خواستند با يك حديث ساختگي بگويند : اين آيات با اين روايات تخصصي خورده است .

ثالثاً اشكالي كه ، بعضي از دانشمندان اهل تسنّن مطرح نموده اند و منظور از ارث در آيه : « وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُودَ » (1)

را نبوت و علم دانسته اند و آيه صحيح نيست زيرا مُتَبادر و سبقت بذهي از لفظ ارث . ارث در اموال است . نه نبوت و علم و آيه ديگر كه مي فرمايد :

« وَ كُلّاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلمَاً » (2) ما به هر يك از آن دو ( سليمان و داود ) حكم نبوّت و علم داديم .

قرينه بر اين مطلب است كه ، نبوّت و علم ارث نبوده بلكه موهبتي الهي مي باشد . چون معلوم

مي شود كه نبوّتِ سليمان (علیه السلام) در حال حيات پدرش به آن حضرت موهبت شده بود و ديگر احتياجي نيست كه ، خداوند بفرمايد : سليمان بعد از درگذشت داود (علیه السلام) نبوّت را از او ارث برد در نتيجه اين قرينه و نشانه قطعي مرا از ارث در آية شريفه همان ميراث مالي است، چنانچه صدّيقه طاهره (علیها السلام) بدان استدلال نمودند . و مرحوم طباطبائي رحمة الله عليه تعالي در تفسيرش مي گويد : « وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ » مي نويسد يعني سليمان (علیه السلام) مال و ملك را از داود ارث برد و اين كه ، بعضي مفسرين گفته اند مراد از اين ارث ، ارث بردن نبوت و علم است صحيح نمي باشد براي اين كه ، نبوّت ارثي نيست چون قابل انتقال نيست و اما علم هر چند با نوعي مسامحه و مجاز مي توان گفت :

ص: 202


1- سورۀ نمل ، آيۀ 16
2- سورۀ انبياء ، آيۀ 79

كه ، قابل انتقال است . اما اين انتقال حقيقي نيست براي اين كه ، استاد علم خود را به شاگرد انتقال نمي دهد و گرنه بايد ديگر خودش علم نداشته باشد . ليكن اين انتقال مجازي هم در علم فكري و حصولي منصور است كه با درس خواندن به دست مي آيد ولي علمي كه انبياء اختصاص به آن داده شده اند از مقوله درس خواندن نيست بلكه كرامتي است از خدا به ايشان كه دست فكر و ممارست بدان نمي رسد بلكه ممكن است با همان عنايت و مجاز بگوييم . فلان مرد عادي ، علم را از پيغمبري ارث برده يعني آن پيغمبر وي را تعليم داده ولي نمي شود گفت : فلان پيغمبر علم خود را از پيغمبر ديگر يا از غير پيغمبر ارث برده است . (1) و اما آيه بعد تصريح بر ارث بردن يحيي از زكريا دارد :

« وَ اِنّي خِفْتُ المَوالي مِنْ وَرَائي وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ لي رَبِّ رَضيّاً » (2)

من خويشاوندان و اقاربي كه از من ارث مي برند مي ترسم و زن من نازاست پس از جانب خود ولي ( فرزندي ) به من عطا كن كه او از من و از خاندان يعقوب ( خاندان همسرم ) ارث ببرد و پروردگارا او را مورد پسند خود قرار بده

وجه دلالت آيه بر مراد

اما وجه دلالت آيه بر مراد اين است كه :

لفظ ميراث در شريعت عرف و لغت و وقتي به صورت مطلق و بدون قيد ذكر شود . فقط معناي ارث مالي از آن فهميده مي شود و در غير آن استفاده نمي گردد . مگر مجازاً و جايز نيست از ظاهر لفظ و حقيقت آن عدول كنيم مگر اين كه ، براي معناي مجازي آن قرينه اي داشته باشيم و حال آن كه ما، در اين آيه قرينه بر معناي حقيقي اين لفظ يعني ارث مالي داريم ، زيرا ترس زكريا (علیه السلام) از انتقال نبوت به خويشان معنايي ندارد ، چون اگر آن ها لايق اين منصب باشند جاينگراني و ترس نيست و خداوند حكيم مي داند رسالت را در كجا قرار دهد :

ص: 203


1- تفسير الميزان ج 15 سوره نمل آيه 16
2- سورة مريم آيه 5 و 6

« اللهُ يَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه » (1) و اگر آن خويشان شايسته مقام نبوت نباشد باز جاي ترس براي زكريا (علیه السلام) باقي نمي ماند ، چون خداوند فرموده من رسالت را به ظالمين واگذار نمي كنم : « لايَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ »

- آيه 124 سوره بقره و در نتيجه ترس از انتقال نبوت صحيح نيست و با اين قرينه قطعي ثابت مي شود ترس زكريا (علیه السلام) از امور مالي بوده چون مي ترسيد كه ارث و تَرَكة آن حضرت را خويشان فاسدش در معصيت استفاده كنند .

لذا از خداوند متعال درخواست فرزندي شايسته براي ارث بردن از مالش نمود چنانچه از دعاي او ( بارالها او را مايه خشنودي خود قرار بده ) همين معني استفاده مي شود براي اين كه ، درخواست اين قيد با ارث بردن نبوت مناسبت ندارد . زيرا مانند آن است كه ، شخصي بگويد : خداوندا پيامبري براي ما مبعوث گردان كه مورد رضايت تو باشد .

و اين نكته نيز قرينه ديگري است كه ، منظور از « يَرِثُني » در آية شريفه ارث مال است . همان طور كه حضرت زهرا (علیها السلام) از اين آيه چنين استفاده اي نموده اند (2)

و ضمناً اكثر علماي اهل تسنن نيز بر اين مطلب اقرار دارند كه ، اَنبياء ارث مالي مي گذارند از جمله در كُتب تفسير الكبير ، تفسير القرطبي جامع البيان ، معاني البيان ، فتح القدير زاد المسير فتح الباري ، الدرا المنثور و كشاف علماي اهل تسنن در ذيل آيات ارث بر اين مسئله اذعان كرده اند كه اَنبياء برايفرزندان خود مال به ارث گذارده اند (3)

و مسئله ديگر كه بايد متذكر شد اين كه اگر ارث در آيات ارث مالي نباشد و منظور ارث نبوّت است . پس بايد فرزندان تمام انبياء (علیهم السلام) پيامبر باشند در حالي كه يقيناً اين چنين نيست .

سوال سوّم : آيا با اين خبر مي شود قرآن را تخصيص زد ؟

بعضي از علماي اهل تسنن از جمله قاضي القضاة صاحب مغني گفته اند كه : اين روايت عمومات آيات ارث را تخصيص مي زند به اين معني كه

ص: 204


1- سورۀ انعام ، آيۀ 124
2- عوالم العلوم ج 11/2 ص 712 – 714 : تفسير الميزان ج 14 ص 10- 18
3- كتاب فدك و العوالي از ص 438 – 444

قرآن مي گويد : همه مكلفين ارث مي گذارند ولي اين روايت انبياء را جدا نموده و مي گويد : انبياء ارث نمي گذارند . در جواب بايد گفت : اين روايت بر ( فرض صحّت ) مخصص آيات نيست ، بلكه معارض با آيات ارث مي باشد ، يعني : روايت به صورت كلي مي گويد : أنبياء ارث نمي گذارند ولي قرآن مي گويد : سليمان از داود ارث بُرد و يحيي از زكريا ارث مي برد .

يعني دو نفر از اَنبياء كه ارث گذارده اند را به تصريح نام برده است .

مرحوم علامه اميني رحمة الله تعالي عليه ، در جواب اين عده مي فرمايد :

تخصيص قرآن تنها با دليلِ قطعي جايز است نه با خبر واحدي كه نمي توان عموم آن را به خاطر مخالفت آن با سيره انبياء گذشته پذيرفت، و نه با خبر واحدي كه صديقه اين امّت (علیها السلام) و صدّيق آن (علیه السلام) كه وارث علم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و خداوند سبحان در قرآن او را جان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شمرده است آن را نپذيرفت . نه با خبر واحدي كه همه اين محنتها و كينه ها را بر امت تحمل كرد و باب دشمني را كاملاً گشود و آتشي بغض و دشمني را در قرن هاي بعدي در ميان آن ها شعله ور ساخت و اجتماع مسلمين را از روز نخست از هم گسست وسلامتي و ملايمت و وحد كلمه آن ها را نابود ساخت (1) حال اگر گفته شود شما برعكس سخن بالا عمل كنيد يعني عموميت خبر را با آيات قرآن تخصيص بزنيد ( توضيح اين كه : خبر « لانورث » به صورت كلّي مي گويد كه : همه انبياء ارث نميگذارند و قرآن مي فرمايد : به استثناء دو نفر از آن ها حضرت داود و يحيي (علیهما السلام) ارث گذارده اند در اين صورت ديگر بين خبر و آيات تعارضي پيش نيامده بلكه آيه مخصص خبر گرديده است ) در جواب بايد گفت : استثناء كردن اين دو پيامبر خدا (علیهما السلام)

از حكم انبياء مخالف اجماع امّت است چون تمامي علماي شيعه و اكثر علماي تسنن بر اين مطلب اجماع دارند كه، انبياء ارث مي گذارند و اجماع عدة خاصي از علماي اهل تسنن بر اين است كه ، انبياء ارث نمي گذارند و استثناء نمودن اين دو پيامبر (علیهما السلام) (هيچ كدام از انبياء ارث نمي گذارند مگر حضرت داود و يحيي (علیهما السلام)) قول جديدي است كه ، مخالف هر دو

ص: 205


1- الغدير ج 7 ص 193

اجماع مي باشد ، و هيچ كس قائل به آن نشده است (1)

سؤال چهارم : آيا اَبابكر در مسند قضاوت مي توانست با علم خود كه با شنيدن روايت از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دست آمده بود حكم كند ؟

ج اولاً : بايد گفت رأي بعضي از علماء بر اين است كه قاضي با علم خود نمي تواند حكم بدهد چون او هميشه در مَظان تهمت مي باشد و به ويژه در اينجا كه قرائني بر اين تهمت وجود دارد . چون با صدقه شدن اموال باقي مانده از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خود ابابكر هم در آن سهيم مي گردد ، و بالاتر و مهمّ تر اين كه او مي خواهد به عنوان : خليفة مسلمين « فدك » را در اختيار كامل خود قرار دهد ، تا به عنوان يك منبع بزرگ مالي پايه هاي حكومت غاصبانه خود را محكم گرداند مؤيد اين مطلبروايتي است كه ابوالطفيل از ابوبكر نقل مي كند كه چون حضرت فاطمه (علیها السلام) براي مطلب ميراث پدرش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به نزد ابابكر آمد . ابابكر به او گفت : « من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه ، آن حضرت فرمودند : همانا زماني كه ، خداوند مالي را در اختيار پيامبري قرار داد ، پس مالك آن مال جانشين آن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد »(2)

مرحوم مظفّر رحمة الله عليه مي فرمايد :

وَ الظّاهِرْ اِنَّ فَدَكَ صارَتْ مِنْ مُخْتصَّاتِ اَبي بَكرِ وَ عُمرَكَما عِنَ السيُّوطي في تاريخ الخُلَفآءِ (3)

و ظاهر اين است كه ، فدك از اموال شخصي ابوبكر و عمر گرديد همانطور كه سيوطي در كتاب تاريخ الخلفاء ذكر كرده است .

ثانياً : چرا علمايي كه در اينجا عقيده دارند ، قاضي با يك خبر معارض قرآن علم پيدا كرده و بايد به علم خود عمل كند درياب نِحلَه ( بخشش ) چنين رأيي نداشتند ، و نمي گفتند قاضي بايد به علمي كه ، از صدق گفتار صدّيقه طاهره حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) به دست آورده بايد به نفع او قضاوت كند و « فدك » را به عنوان بخشش پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به او برگرداند .

سوال پنجم : آيا عدم ايراد و اشكال بر ابابكر را در جريان غصب فدك از طرف صحابه و مردم آن زمان مي تواند ( دليل بر صحّت مدّعاي او باشد )
اشاره

ص: 206


1- عوالم العلوم 11/2 ، ص 718
2- سنن ابي داود ج 3 ص 144 حديث 2973 كنزل العُمّال ج 4 ص 371 حديث 10960
3- دلائل الصدق ج 3 ص 54

ج يقيناً اين سكوت مردم دليل بر رضايت آن ها نبوده است براي روشن شدن مطلب به چند چيز بايد توجه كرد .

1- بي تفاوتي مردم آن زمان

1- نخستين مطلب نقضي كه در جواب اين سوال مي توان گفت : اين است كه ، همانگونه كه هيچ كس بر ابابكر ايراد و اشكالي نگرفت ، هيچ كس بر حضرت زهرا (علیها السلام) نيز ايراد و اشكالي نگرفته است يعني: وقتي حضرت زهرا (علیها السلام) ادعاي مالكيت « فدك » نمودند و به دنبال آن مسائل بعدي پيش آمد كسي بر اين ادعاي حضرت ايرادي نگرفت و كسي با ايشان مخالفت نكرد . ولااقل كسي به ايشان نگفت : شما با اين ادعا قدر و منزلت خود را پائين مي آوريد پس بايد بگوييم : مردم آن زمان به هيچ يك از دو طرف درگيري كار نداشتند و نسبت به جريانات سياسي بي تفاوت بودند در نتيجه ما نمي توانيم سكوت آنان را در مقابل ابابكر دليل بر رضايت آن ها و در نتيجه دليل بر صحّت مدّعاي ابابكر بگيريم .(1)

2- اشكال نگرفتن مردم بر تغيير سنّت هاي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

چگونه مي توان ايراد نگرفتن و سكومت مردم را حجت قاطع و دليل روشن بر حقانيت ابابكر دانست در حالي كه آن ها علناً حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مي كردند و سنّت هاي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تغيير مي دادند و كسي بر آن ها اشكال نمي گرفت آيا عمر بي پروا بر روي منبر فرياد نزد .

« دو مُتعه ، متعه حج و متعه زنان ، در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حلال بود و من آن ها را منع كرده بر انجام آن ها كيفر مي كنم ؟ (2)

»

آيا كسي بر اين گفتة وقيحانة او ايراد گرفت ؟ آيا كسي به او اعتراض كرد كه تو چه حقي داري كه حلال خدا را حلال كني يا حرام خود را حلال نمائي ؟ و يا لااقل كسي از او توضيحي در اين رابطه خواست ؟

ص: 207


1- علاوه بر اين كه سكوت آن ها گناه محض بود و هيچ عذري عندالله نداشتند چون در تمام جريانات كاملاً آگاه و راه هاي حجّت ، بر آن ها تمام بود . كه انشاء در شرح خطبة فدك توضيح داده ايم و خواهد آمد
2- الغدير ج 6 از صفحه 198 - 240
3- ترس و وحشت از حكومت

در صورتي مي تواند ايراد نگرفتن و سكوت جامعه دليل بر صحّت اعمال حاكم باشد كه ، هيچ گونه ترس و وحشتي از سخن گفتن در مقابل او وجود نداشته باشد ، ولي سكوت و عدم ايراد در مقابل كساني كه داراي جاه و مقام ، امرو نهي ، زدن و زندان كردن ، بستن و كشتن مي باشند ، حجّتي شفابخش و دليلي روشن نخواهد بود . در زماني كه خليفه جرأت مي كند ، ريسمان برگردن حضرت علي (علیه السلام) كه داماد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و بزرگترين مدافع اسلام در صحنه هاي مختلف بوده بيندازد و او را درمقابل مردمي كه فضائل اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) را از دولب گهر بار پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده اند . كشان كشان به سوي مسجد ببرد و با شمشيري كه ، بالاي سر او قرار مي دهد با زور و اجبار بيعت بگيرد . آيا مردم مي توانند بر كارهاي چنين خليفه اي ايراد و اشكال بگيرند ؟

آيا در زماني كه به دستور خليفه ضربات تازيانه بر پارة تن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و يگانه دختري كه مايه شادي قلبي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده وارد مي گردد . و حتّي يك نفر بر اين اعمال وقيحانه اعتراض ندارد مي توان عدم ايراد آن ها را دليل بر صحّت مدّعاي خليفه دانست ؟

پس معلوم مي شود كه ، مردم در آن زمان در ترس و وحشت و تقيّه بسيار شديدي زندگي مي كردند كه حقّ اعتراض بر هيچ امري را نداشتند . (1) شرارت ظلم و بي شرمي آن ها تا جايي پيش رفت كه در مسئلة « فدك » بعد از آن كه ، حضرت امام علي (علیه السلام) با احتجاجات خود ، آن ها را رسوا نمودند . نقشه قتل حضرت امام علي (علیه السلام) را كشيدند . دال بر اين مطلب نقشة قتل و كشتن امام علي (علیه السلام) است كه در سالق ذكر شد .

روايتي را كه راوي آن يك نفر بوده يا به حد تواتر نرسيده باشد ، خبر واحد گويند و عمل به خبر واحد شرايطي دارد از جلمه اين كه ، راوي آن عال و صحيح العقيده باشد و خبر او با مشهور مخالفت نداشته باشد .مخصوصاً اگر راويان خبر مشهور احفظ و اضبط ( كسي را كه حافظ بسيار قوي داشته باشد احفظ گويند و كسي كه در ثبت و ضبط روايات بسيار دقيق عمل مي كنند اضبط گويند . )

ص: 208


1- با سخنان گهربار حضرت فاطمه (علیها السلام) براي كسي عذري باقي نگذاشت پس ترس هم دليل و عذري نبود .

و اعدل باشند كه ، در اين صورت آن خبر واحد : شاذّ مردود به حساب مي آيد كه هيچ يك از علماء عمل به آن را صحيح نمي دانند (1)

روايت « انا معاشر الأنبياء لانورث » از همين قسم است يعني تمام علماء شيعه آن را خبري مي دانند كه فقط و فقط ابوبكر آن را از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده و چون معتقد به فسق راوي مي باشند و آن را مخالف قرآن و احاديث مشهور مي دانند عمل به آن را مردود دانسته و از آن اعراض كرده اند . و البتّه خود علماي اهل سنّت ، نيز اين روايت را خبر واحد مي دانند . (2)

ولي آن را پذيرفته اند و حتّي با آن قرآن را تخصيص زده اند كه ، بحث هاي آن را در ادامه سوال سوم گذشت .

وعايشه نيز به اين موضوع اقرار دارد كه ، پدرش تنها ناقل اين روايت است .

ابن حجر در « صواعق المحرقه » و متقي هندي در كتاب « كنزل العمال » در بخش فضائل ابابكر از ابوالقاسم نجوي و ابن عساكر از عايشه روايت كرده اند كه عايشه گفت :

اِنَّ النّاسَ اِخْتَلَفُوا في ميراثِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَما وَجدُوا عِنْدَ اَحَدٍ مِنْ ذلك عِلْماً فقا اَبوُبِكُر: سَمِعْتُ رَسُولِ الله يَقُولُ اِنّا مَعاشِرَ الأنبيآء لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةً (3)روايت شده است ( رُويَ ) كه ابابكر در روزي كه با حضرت احتجاج كرد : گفت : شمارا به خدا قسم مي دهم هر كس در اين موضوع مطلبي شنيد است بازگو كند پس مالك بن اوس بن الحدثان روايت كرد كه : اين مطلب را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده است .

حال بايد گفت : با نگاه اوّل روايت مشخص مي شود كه ، راوي خبر مشخص نيست كه ، چه كسي مي باشد و در اصطلاح راوي خبر مجهول است و اين نوع روايت در نهايت ضعف مي باشد و از همين جهت خود علماي اهل تسنن نيز با تعبير ( قيل ) « گفته شده است است » از آن ياد مي كنند و در نتيجه اين روايت را خبر واحدي مي دانند كه ، راوي آن فقط ابابكر مي باشد، و نكته ديگر اين كه

ص: 209


1- الرّعاية في الدّراية ، شهيد ثاني ص 115 و 88 و 103
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج4 ص 85 و ص 82 مي نويسد : والمشهور انّه لم يرو حديثُ انتفاء الارث الا ابوبكر وحده
3- كنزل العمال ج 12 ص 488 صواعق المحرقه در شِبْهِ چهارم ، فصل پنجم باب اوّل

چگونه ممكن است مالك بن اوس حديثي را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده باشد در حالي كه ، هيچ كس او را جزء صحابه به شمار نياورده و هيچ روايتي از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل نكرده و در هيچ جنگ يا صلحي در كنار پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نام او ذكر نشده است . (1) و اميرالمؤمنين (علیه السلام) از او به عنوان يك اعرابي كه ، بر پشت پايش بول مي كند تعبير كرده اند ، باز اگر گفته شود عمر ، عثمان ، عبدالرحمان ، زيبر و سعد بن ابي وقاص نيز تصديق نموده اند كه اين خبر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است پس در نتيجه اين خبر واحد نيست و از چند طريق ثابت مي شود . در جواب اين عمده بايد اوّل روايتي را كه علماء اهل تسنن از آن چنين استفاده اي را برده اند اول مطرح شود بعد پاسخ به اين شبهه داد و آن منازعه حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس بن عبدالمطلب در زمان عمر است . كه البتّه سابقاً هم ذكر شد .روايتي درباره منازعه حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس عمومي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان عمر ، در صحاج اهل تسنّن و ديگر كتب معتبر آن ها (2)

ذكر شده است كه علماء از جهات مختلف ، روي اين روايت بحث نموده اند :

مالك بن اوس مي گويد : حضرت علي (علیه السلام) و عباس براي ادعاي ارث از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پيش عمر آمدند و اين در حالي بود كه عثمان و عبدالرحمن بن عوف و زبير و سعد در جلسه حاضر بودند (3)

فَدَخَلا فقالَ عَبّاسُ . . .

زماني كه حضرت علي و عباس وارد شدند عباس به عمر گفت : ببين من و اين شخص دروغ گو گنهكار « و كذا و كذا » قضاوت كن ( پناه به خدا مي بريم از اين تهمت هاي ناروا ) پس حاضرین گفتند : اي عمر ببين آن ها قضاوت كن و آن ها را از اين مشاجره راحت نما ، عمر گفت : صبر كنيد و مهلت دهيد آن گاه عمر رو به عثمان ، عبدالرحمن بن عوف ، زبير و سعد كرد و گفت : شما را به آن خدايي كه ، باذن او زمين و آسمان برپا داشته شده است . قسم مي دهم كه آيا شما مي دانيد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : ما انبياء ارث نمي گذاريم آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است ؟ اين چند نفر

ص: 210


1- طبقات ج 5 ص 56 فتح الباري ج 6 ص 142
2- صحيح مسلم ج 5 ص 56 فتح الباري ج 6 ص 142
3- در بعضي از روايات اين چهار نفر چنين نام برده شده اند : طلحة ، زبير ، عبدالرحمن ، سعد

« عثمان ، عبدالرحمن بن عوف ، زبير ، سعد » گفتند : بله ، سپس عمر رو به علي و عباس كرد و گفت : شما را به آن خدايي كه به اذن او آسمان و زمين برپا داشته شده است آيا مي دانيد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : ما انبياء ارث نمي گذاريم آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است ؟اين دو نفر گفتند : بله . تا اين كه عمر گفت : چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنيا رفت ابي بكر گفت : من جانشين رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم پس شما ( علي و عباس ) آمديد و ميراث خود را طلب نموديد عباس ارث خود را از پسر برادر خودم و علي ارث همسر خود از پدرش پس ابوبكر در جواب شما گفت : پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ما انبياء ارث نمي گذاريم آنچه ما باقي مي گذاريم صدقه است ولي شما ابوبكر را دروغ گو، گنهكار ، فريبكار و خائن مي دانستيد و خدا مي داند كه او راستگو ، نيكوكار ، هدايت گر و تابع حق بود .

سپس ابوبكر وفات و من جانشين رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم و الان شما من را دروغ گو ، گنهكار ، فريبكار و خائن مي دانيد و خداوند مي داند كه من راستگو و نيكوكار ، هدايت گر و تابع حق هستم . (1)

اما اشكالات به اين روايت ، پنج اشكال وارد است :

1- راوي خبر مالك بن اوس بن الحَدثان مي باشد و او همان كسي است كه ، شهادت داد كه ابوبكر حديث « لانورث » را از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده است و علماء علم حديث او را جزء صحابه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نمي شناسد . و حضرت علي (علیه السلام) او را اين چنين وصف مي كند . عربي كه ، پشت پايش بول مي كند (2)

2- در اين روايت ذكر شده كه حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس در نزد عمر به يك ديگر فحش دادند و اين واضح ترين دليل بر كذب خبر است . چون حضرت امام علي (علیه السلام) كه ، حتي به دشمنان هم فحش نمي دهد و پيروانش را از فحش دادن منع مي كند ، چگونه ممكن است به عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و بزرگترين صحابه آن حضرت ناسزا بگويد و چگونه ممكن است عباس نسبت كذب و خيانت به حضرت امام علي (علیه السلام) و حال آن كه مي داند كه آيه تطهير در شأن آن حضرت نازل شده است .

ص: 211


1- صحيح مسلم ج 5 ص 152 صحيح بخاري ج 8 ص 147 ، این روایت نیز کذب محض و اهانت و جسارت بر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است.
2- مالك بن اوس النصري ، هوسعيد المدني ، توفيّ سنة اِثْنَتين واحدي و تسعين و تأخّر اسلامه ، عوالم ج 11 2/ ص 768

پس معلوم مي شود كه اين خبر ، قول منافقين است كه مي خواهند ، به امام (علیه السلام) ناسزا بگويند و كار خلاف ابوبكر و عمر را اصلاح كنند . (1)

3- در اين روايت به اقرار حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس به خبر ابابكر اشاره شده است آن جا كه ، عمر آن ها را قسم مي دهم كه آيا شما مي دانيد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : ما انبياء ارث نمي گذاريم آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است ؟ و در جواب آن ها مي گويند : بله

در اين جا بايد گفت : اگر اين دو نفر اين روايت را قبول داشتند . پس چرا اين ها براي ادعاي ارث نزد عمر آمده اند با قطع نظر از مقام عصمت و علم مولاي متقيان ما اميرالمؤمنين (علیه السلام) مقام زهد و تقوي آن بزرگوار بر هيچ منصفي پوشيده نيست . بنابراين چگونه است كه آن حضرت با اين همه كمالات و با اين كه مي داند پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نمي گذارده باز براي گرفتن ارث همسر خود ادعائي داشته باشد .

و ابن حجر عسقلاني ( سنّي ) متذكر اين تناقض عجيب در اين روايت شده است و مي گويد : وَ في ذلِكَ اِشكالٌ شَديدٌ . . . در مضمون اين روايت اشكال شديدي مي باشد زيرا اهل داستان اين است كه: عباس و علي مي دانستند كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : « لا نوَّرِثُ » پس اگر اين حديث را از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده بودند چرا آن را از ابابكر مطالبه مي كردند ؟ و اگر از ابوبكر شنيده بودند به طوري كه بر ايشان اطمينان حاصل شده كه اين روايت از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است ، چگونه و چرا آن را از عمر مطالبه مي كردند ؟ پس معلوم مي شود كه حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس با ادعاي ارث مي خواسته اند ابابكر و عمر را دروغ گو و خائن معرفي كنند و از قضا خود عمر هم متوجّه اين مطلب شده آن جا كه به حضرت امام علي(علیه السلام) و عباس مي گويد : فَرَأَيْتُماهُ كَاذِبَاً غادِراً خائِناً . . . فَرَأتُماني كاذِبَاً آثِماً غادِراً خانئاً . . . پس شما ابابكر را دروغ گو ، گنهكار ، فريبكار و خائن مي دانيد . شما مرا نيز دروغ گو ، گنهكار و خائن مي دانيد .

4- به نظر فقهاي شيعه عمو، با بودن دختر ، ارث نمي برد چون عمو در طبقه سوّم ارث و دختر در طبقه اوّل مي باشد هر چند در احكام ( سنّي ها ) اين حكم تغيير كرده و آن ها عمو را با وجود دختر وارث مي دانند .

ص: 212


1- الغدير ج 7 ص 194

5- اگر اين خبر صحيح باشد در آن طعن بر خلاف ابي بكر و عمر است چون عمر به حضرت علي (علیه السلام) و عباس گفت : شما ابابكر را دروغ گو ، گنهكار ، فريبكار ، و خائن مي نمايند و من را نيز دروغ گو ، گنهكار ، فريبكار و خائن مي دانيد و اين افزار خود عمر بر اين است كه حضرت علي (علیه السلام) و عباس كه بزرگان بني هاشم هستند ، راضي به خلافت ابي بكر و عمر و حكم آن ها دربارة « فدك » نيستند و حجّتي قوي تر از اين روايت كه صحيح نجاري و صحيح مسلم و صحيح بن حنبل و نجاري در نقل حديث تحريف كرده اند و به جاي دو كاذِبًا اَثما غادراً كلمه « كذا و كذا » گذاشته اند .

6- اگر اين خبر را با تمام اشكالاتي كه بر آن وارد است علي فرض قبول كنيم، بايد بگوييم كه نزاع بين حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس يك نزاع ساختگي بوده است ، تا اين كه عمر و پيروانش را بر خطاي او در غصب « فدك » و ميراث پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آگاه سازند (1)

كما اينكه اين دو نفر در زمان خلافت ابوبكر نيز به همين صورت ( منازعه ظاهري ) عمل نمودند كه روايت آن را شيخ طبرسي در كتاب احتجاج ذكر كرده است و سابقاً گذشت .و مشابه اين قضيه را قرآن در تنازع ظاهري دو مَلَك در حضور حضرت داود (علیه السلام) بيان مي كند براي روشن شدن اين حكايت شنيدني است .

يحيي بن خالد برمكي در حضور هارون الرشيد از هشام بن حكم سؤال كرد :

آيا حقّ مي تواند در دو جهت مختلف باشد . سپس هشام گفت : نه ، يحيي، برمكي گفت : به من خبربده از دو نفري كه در حكم دين تنازع و اختلاف كردند : آيا ممكن است از اين سه حالت بيرون باشند ؟

1- هر دو صاحب حقّ باشند

2- هر دو باطل باشند

3- يكي حق و ديگري باطل باشد

ص: 213


1- بحارالانوار ج29 ص 69

هشام گفت : بله از اين سه حالت خارج نيست و بلكه جايز نيست كه هر دو صاحب حق باشند . يحيي گفت : به من خبر بده از علي و عباس زماني كه آن دو در ميراث منازعه كردند كدام حق و كدام باطل بودند ؟

فقالَ هِشام : فَنَظَرْتُ اِذا اَنا قُلْتُ عَليٌّ هُوَ المُحِقُّ ضَرَبَ عَنُقي وَ اِنْ قُلْتُ العبّاسُ هُوَ المُحِقُ خَرَجْتُ عُنْ ديني وَ كَفَرْتُ .

هشام گفت : من ديدم اگر بگويم علي (علیه السلام) حقّ است گردنم را مي زنند ( چون هارون الرشيد از فرزندان عباس بود ) و اگر بگويم عباس حق است از دينم خارج شده كافر شده ام .

آن گاه به ياد قول امام صادق (علیه السلام) افتاد كه حضرت فرمودند : اي هشام تا زماني كه با زبانت ما را ياري مي كني روح القدس تو را تأييد و كمك مي كند .

پس گفتيم : هيچ كدام از اين دو خطا نكرده اند و هر دو صاحب حقّ بودند و نظير اين تنازع در قرآن در قصّة حضرت داود (علیه السلام) آمده است : قال الله تبارك و تعالي :وَهَلْ اَتاكَ نَبَؤُالخَصْمَ اِذْ تَسَوَّروُا المِحْرابَ . . . (1)

و اي رسول ما آيا حكايت آن دو خصم « دو ملك » به تو رسيده كه از بالاي محراب بر حضرت داود وارد شدند و داود سخت هراسان شد آن دو گفتند : نترس ما ، دو خصم يك ديگر هستيم كه بر هم ظلم كرده ايم ميان ما به حق حكم كن و ما را به راه راست هدايت فرما .

اين برادر من 99 ميش دارد و من يك ميش او با قهر و غلبه مي گويد . اين يك ميش را هم به من واگذار كن داود « بدون تأمل و درنگ » گفت : به تو ظلم كرده است كه ، مي خواهد ميش تو را به 99 ميشن خود اضافه كند . . . « پس از اين قضاوت بي تأمل و سريع هر چند به حق » داود دانست كه ما او را سخت امتحان كرده ايم . (2)

ص: 214


1- سورۀ ص ، آيات 21 – 24
2- بحارالانوار ج10 ص 293 فدك و العوالي ص 178 آيه 21-25 سورة ص

هشام پس از قرائت آيات گفت : حال كدام يك از اين دو ملك خطاكار و كدام بر حق مي باشند ؟

يحيي گفت : هر دو بر حقّ بودند چون اين دو در حقيقت نزاعي با هم نداشتند و بلكه اين دو ملك اين نزاع ساختگي را پيش داود (علیه السلام) بردند تا او را بر خطايش هشام گفت : همچنين حضرت علي (علیه السلام) و عباس در حقيقت با هم اختلافي نداشتند بلكه اين اختلاف و نزاع را طاهر نمودند تا ابابكر را بر غلط و خطايش در ميراث پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آگاه سازند .

سوال ششم : عثمان ، عبدالرحمن بن عوف ، زبير و سعد راويان خبر « لانورث » يا شاهدان بر آن ؟

ج كساني كه خواسته بودند از مقدمه اين روايت استفاده كنند و عثمان ، عبدالرحمن بن عوف زبير و سعد را راوي روايت « لا نورث » بدانند بايد گفت :

اولاً: عمر اين چند نفر را سوگند داد كه آيا اين روايت را از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مي دانيم پس اين ها شاهد بر روايت ابوبكر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نه راوي روايت .

توضيح بيشتر اين كه : در اينجا چون عمر مي خواست طبق اين روايت « لانورّث » حكم صادر كند

و ادّعا مي كرد كه اين حديث را ابابكر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده است . پس بايد طبق قاعدة « البيّنة علي المدّعي » بر اين مسئله شاهد بياورد به همين علّت از اين چند نفر به عنوان شاهد بر روايت استفاده كرد .

ثانياً اين شهادت در زمان خلافت عمر اتفاق افتاده نه در زمان ابوبكر و ابن ابي الحديد با حالت تعجب در اينجا مي گويد .

فَأَينَ كانَتْ هذِهِ الرِواياتُ اَيّامَ اَبُوبكر ما نَقَلَ اَنَّ اَحَداً مِنْ هؤلاءِ يَوْمَ خُصُومَةَ فاطِمَة وَ اَبي بَكر رَوي مِنْ هذا شَيْئاً (1)

پس اين روايان در زمان ابابكر كجا بودند ؟ چرا از احدي نقل نشده است كه حتي يكي از اين چند نفر در زمان خصومت فاطمه با ابوبكر روايتي در اين زمينه نقل كرده باشند !!

ص: 215


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 جزء 16 ص 85

و ثالثاً : اين چند متّهم هستند كه با حضرت امام علي (علیه السلام) دشمني باطني داشته اند و شهادت چنين افرادي قابل اعتماد نيست .رابعاً اين ها در اين جهت هم متّهم هستند كه ، با اين شهادت خود نفعي را براي خود جلب مي كنند . زيرا وقتي « فدك » صدقه شد ، آن ها نيز از آن صدقه استفاده خواهند كرد .

خامساً : از علماي اهل سنّت و از جمله : قاضي القضاة سؤال مي كنيم كه ، شما چرا آن چهار نفر را شاهد بر روايت گرفته اند ، ولي علي (علیه السلام) و عباس را شاهد بر روايت ندانسته ايد ؟

سادساً : ابن ابي الحديد بر شهادت عثمان اشكال گرفته است آن جا كه ، مي گويد : اگر عثمان مي دانست كه ، پيامبران ارث نمي گذارند پس چرا او از طرف زن هاي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور شد تا ارث آن ها را از ابابكر طلب نمايد (1)

نكته ديگر در مورد روايت « لانوّرث » اين است كه : اين جا راوي خبر خود مدعي نيز مي باشد و اين مسئله او را در معرض تهمت جعل حديث قرار مي دهد . توضيح اين كه ابابكر ادعا دارد كه « فدك » از آنِ حضرت فاطمه (علیها السلام) نيست بلكه فدك جزء اموال مسلمين است و بايد بين آن ها تقسيم شود و در اين صورت خود ابابكر هم در « فدك » ذي حق مي شود پس اين مدعي نمي تواند براي اثبات ادعاي خود روايتي را از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كند كه فقط و فقط خود او شنيده است .

جالب تر اين كه ، راوي خبر علاوه بر مدعي بودن ، قاضي نيز مي باشد . و مي خواهد با اين دليلي كه: خود آورده ذي حق بودن خودش را خود او حكم كند و بايد گفت : در هيچ كجاي كره زمين و در هيچ زماني چنين دادگاهي تشكيل نشده و چنين قضاوتي صورت نگرفته است كه ، شخصي درآنِ واحد مدعي و شاهد و قاضي باشد و يقيناً رأي چنين دادگاهي از پيش مشخص مي باشد . مخصوصاً اگر قاضي اين دادگاه ، ابوبكر و همكار او عمر باشد.

علاوه بر اين ، تاكنون معلوم شد كه ، روايت « لانوّرث » خبر واحد است كه ، راوي آن فقط و فقط ابابكر بوده است . حال با توجه به اين مطلب كه اعتبار خبر به اعتبار راوي آن است ، بايد ديد كه آيا

ص: 216


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 جزء 16 ص 83

راوي خبر يعني ابابكر شخصي مورد اعتماد و عادل است . تا خبر او را قبول كنيم يا غير قابل اعتماد و جزء روايات مردود شمرده مي شود . و ما براي ثابت كردن فسق شمرده مي شود . و ما براي ثابت كردن فسق ابوبكر در ميان روايات به ذكر چند روايت كه ، قبل از واقعه صفين حضرت علي (علیه السلام) فرمود : . . . در جريان جنگ خندق عَمْروبن عَبْدَوُد ، عُمَر را به اسم صدا زد و عمر پشت به او كرد و به دوستان خود پناهنده شد و پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتي وحشت عمر را ديدند تبسمي كردند و فرمودند :

اَيْنَ حَبيي عَليّ؟ دوستم علي (علیه السلام) كجاست ؟ اي دوستم يا علي ، جلو بيا اين در حالي بود كه عمر در روز خندق به دوستان خود گفت: وقتي دشمن از هر طرف بر ما هجوم آورد ، ما محمّد را به آن ها تحويل خواهيم داد تا از اين واقعه سال خارج شويم .

فقالَ : لَهُ صاحِبُهُ لا وَلاكِنْ نَتَّخِذُ صَنَماً عَظيماً نَعْبُدهُ لِأَنّالا نَأَمَنُ اَنْ يَظْفِرَ ابْنِ اَبي كَبِشيَةِ فَيَكُونُ هَلاكَنا وَلكِنْ يَكُونُ هذا الصَّنَمُ لَنا ذُخْرَاً فَاِنْ ظَفَرَتْ قُرَيْشٌ أَظْهَرْنا عِبادَةَ هذا الصَّنَمِ وَ اَعْلَمْناهُمْ اِنّالَنْ نُفارِقْ دينَنا وَ اِنْ رَجَعَتْ دَوْلَةُ اِبْنِ اَبي كَبيشَةِ كُنّا مُقِيمِينَ عَلي عِبادَةِ هذا الصَّنَمِ سِرّاً (1)

ابابكر به عمر گفت : نه لكن ما بت بزرگي را براي پرستيدن بر مي گيريم چون ما ايمن از پيروزي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نيستم . اين بت ذخيره خوبي براي ماست ، تا اگر قريش بر ما پيروز شد، بت پرستي خود را ظاهر كنيم و به آن ها بفهمانيم كه ما از دين خود دست بر نداشتيم و اگر دولت محمّد پيروز شد ما مخفيانه بر بت پرستي خود باقي خواهيم ماند . . .و خلاصه ادامه روايت چنين است كه : جبرئيل اين خبر را بعد از قتل عمربن عدود ، به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رساند و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت امام علي (علیه السلام) را مأمور كردند تا آن بت را از مخفيگاهش خارج كرده و آن را تكه تكه كند حضرت امام علي (علیه السلام) مي فرمايند : به خدا قسم ناراحتي شكسته شدن بت آن ها را تا آخر عمر در چهره آنها مي ديدم .

مرحوم علامّه اميني رحمة الله تعالي عليه در الغدير ( ج 7 از ص 95 به بعد ) در رابطه با قمار بازي و ميگساري ابوبكر ، مطالبي را از كتب اهل تسنّن نقل كرده است . و از جمله اين روايت را كه : بزاز

ص: 217


1- اسرار آل محمد سليم بن قيس ، ص 150

مي گويد: انس بن مالك گفت : من در خانه اباطلحقه ساقي آن گروه ( يازده نفره ) بودم و با ده انگور و انجير به هم آميخته را در بين آن ها تقسيم مي كردم و در ميان آن ها مردي به نام ابوبكر بود كه چون از آن شراب نوشيد اين چنين شعر خواند : و بر انگيختة خدا به ما مي گويد : كه دوباره زنده خواهيم شد چگونه آن كسي كه ريشه كن شده زندگي باز خواهد يافت .

و در همين حالت نوشيدن و مستي بودند كه مردي از مسلمانان وارد شد و گفت چه مي كنيد ؟ خداوند تبارك و تعالي دستور حرام بودن شراب را فروفرستاده است . . . (1)

سوال هفتم : اگر اموال پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه بود چرا آن را براي دخترش بيان نكرد ؟

ج اولاً : اين مطلب مورد نياز حضرت امام علي (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام) بوده و هيچ لزومي نداشته كه ابابكر از اين حديث اطلاع داشته باشد . چون در هيچ طبقه از ورّاث پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار نداشته است پس اگر اين حديث را پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط به شخصي ابابكر ابلاغ فرموده باشد ، عمل بي جايي انجام داده و سخن لغوي بر زبان جاري ساخته است در حالي كه قرآن در مورد ايشان مي فرمايد :

« وَ ما يَنْطِقُ عِنَ الهَوي اِنْ هُوَ اِلّا وَحيٌ يُوحي (2) »

پيامبر از روي هوي و هوس سخني بر زبان نمي آورد بلكه كلمات او وحي الهي مي باشد .

ثانياً : اگر اين مطلب را براي دختر بزرگوارش بيان مي كرد . ديگر حضرت زهرا (علیها السلام) ارث خود را طلب نمي كرد ( چون ما قائل به عصمت ايشان مي باشيم ) و براي باز پس گرفتن حق خود از خانه خارج نمي گرديد و بر عليه خليفه وقت نمي شوريد و خطبه نمي خواند و ديگر اين اختلاف ها بين امت اسلامي پيش نمي آمد تاجائي كه گروهي اعتقاد پيدا كنند كه خليفه غاصب بوده است .

ص: 218


1- صحيح بخاري ، كتاب تفسير، سوره مباركه مائده ذيل آيه خمر صحيح مسلم ، كتاب اشربه ، باب تحريم خمر و سيوطي در دُرّ المنثور ج 2 ص 321 احمد در مسندش ج 3 ص 181 و 228 طبري در تفسيرش ج 7 ص 24 بيهقي در سنن كبري ج 8 ص 290 و 286 ابن كثير در تفسيرش ج 2 ص 94 و 93 به نقل از الغدير ج 7 ص 99
2- سورۀ مباركۀ ، نجم آيۀ 3

ثالثاً : پيامبر گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) بايد طبق آية شريفه « وَ اَنْذِرْ عَشيرَ تَكَ الاَقْرَبينَ (1)

خويشان نزديك خود را انذار كن و بترسان .

ابتدا نزديكان را به احكام و سنن آشنا كند و حال آنكه كسي از خلق ، نزديكتر ازدخترش فاطمه (علیها السلام)و دامادش امام علي بن ابي طالب (علیه السلام) نبود پس چگونه ممكن است . ابوبكر به تنهايي اين حكم را شنيده باشد و نزديكان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از علي و فاطمه (علیها السلام) عباس و بني هاشم و زنان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) واحدي از صحابه اين حكم را نشنيده باشند . ام سلمه رضوان الله تعالي عليها در مسجد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از خطبه حضرت زهرا (علیها السلام) به اين آيه استناد كرد و فرمود :

اَتَزْعَمُونَ اَنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

حَرَّمَ عَلَيْها ميراثَها وَلَمْ يُعْلِمُها وَ قَدْ قالَ اللهُ تعالي وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الأَقْرَبينَ ، اَفانْذرَها و خالَفَتْ مُتُطَلِّبَة ؟! وَ هيَ خِيرَةُ النِّسوانِ وَ اُمُّ سادَةِ اَشْبالِ ؟! آيا گمان مي كنيد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ميراث خود را بر فاطمه حرام كرده است و اين حكم را به او اعلام نكرده و در حالي كه ، قرآن مي فرمايد ؟ خويشان نزديك را انذار كن و يا اين كه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به دخترش فاطمه گفته : ولي او برخلاف حكم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مطالبه ارث مي كند ؟ چگونه چنين چيزي ممكن است در حالي كه او بهترين زنان عالم است و مادر شير بچه هاي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است .

يعني شما با جعل حديث « لانوّرث » بايد يكي از اين دو خلاف را قائل شويد :

1- يا بايد بگوييد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر خلاف دستور خدا حكم را به فاطمه نفرموده است .

2- يا اين كه ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حكم را فرموده ولي فاطمه بر خلاف حكم پدر مطالبه ارث مي كند راوي مي گويد : ام سلمه را به خاطر دفاع از حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) آن سال ، از حقوق بيت المال محروم كرد . (2)جهل ابابكر و عمر به احكام اسلامي در صحّت حديث « لانوّرث » و تمسّك به آن ، انسان را به شك از عجايب اين است كه ، ابابكر بر كرسي قضاوت نشسته و مالكيّت حضرت زهرا (علیها السلام) را رد مي كند ، در

ص: 219


1- سورة مباركه شعراء ، آيۀ 214
2- دلائل الامامة ص 39

حالي كه ، علماء و محدّثين شيعه و سنّي بر اين مسئله اتفاق دارند كه ، او به بسياري از احكام اسلامي جاهل بود . به طور مثال درباب ارث حكم جده ( مادر بزرگ ) را نمي دانست كه ، آيا او از ميت ارث مي برد يا نه ؟

و همچنين رفيق او عمر معناي كَلاله در باب ارث در آية: « وَ اِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً » را نمي دانست . (1)

و خود او اقرار كرد كه :

كُلُّ النّاسِ اَفْقَهُ مِنْ عُمَرَحَتَّي المُخَدّراتِ فِي البُيُوتِ وَ كُلُّ اَفْقَهُ مِنْ عُمَر حتَّي العَجآئِزَ فِي البُيُوتِ ، همه مردم از عمر ( اَفقه ) فقيه تر هستند حتي زن هاي درخانه ها (2) همه مردم ، حتي پيرزنان از عمر داناترند حال كساني كه در اين مرتبه از جهل و عجز از علم به كتاب خدا و احكام شريعت هستند چگونه اين حديث را نقل كرده اند و اين حكم عجيب را خلاف قرآن از آن استنباط نمودند، آن هم در مقابل حضرت علي (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) كه ، همه ( از جمله خود عمر و ابابكر ) اقرار به اعلميّت آن ها در همه علوم بخصوص در علم به آيات قرآن دارند ( مرحوم اميني 22 مورد از جهل ابوبكر و عمر به احكام اسلامي را از كتب اهل تسنّن نقل كرده است، رجوع شود به الغدير ) اضطراب روايات ابي بكر در حديث لانوّرث : از نكته هاي مهمّ در اين بحث كه فقط به آن اشاره مي شود، اين است كه كلمات ابوبكر در اين حديث به صورت هاي مختلف ذكر شده كه ، علاوه بر اختلاف در لفظ حديث باعث اختلاف در معني هم مي شود .

1- نَحْنُ مَعاشِرَ الأنْبيآءِ لانُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةً2- اِنَّ النَّبي لا يُوَرِّثُ

3- اِنَّ اللهَ اِذا اَطْعَمَ نَبِيّاً طُعْمَةً فَهِيَ لِلَّذي يَقُومُ مِنْ بَعْدِه

4- اِنَّما هِيَ طُعْمَةٌ الله في حَياتي فَا ذِامِتُّ فَهِيَ يَبْنَ المُسْلِمينَ

5- اِنَّ اللهَ تعالي يُطْعِمُ النَّبي الُطْعَمةً ما كانَ حَيّاً فَاِذا قَبَضَهُ الله اِلَيْهِ رُفِعَتْ

ص: 220


1- كَلاله به ميِّتي گفته مي شود كه از طبقه اول يعني پدر و مادر و فرزند و ارثي نداشته باشد و از طبقه دوم يعني برادران و خواهران او از او ارث ببرند ، رجوع به تفسير شود . و كَلالَه به فتح كاف به معني مانده شدن ، كُنْد شدن ، بي پدر شدن ، بي فرزند شدن .
2- سنن كبري ج 7 ص 233 شرح نهج البلاغه ج 12 ص 15

6- نَحْنُ مَعاشِرَالأَنْبيآءِ لانُوَّرِثُ ذَهَباً وَلا فِضَّةً وَ لا داراً وَ لاعِقارَاً وَ اِنَّما نُوّرثُ الحِكْمَة وَ الكُتُبَ وَ العِلْمَ وَ النُّبُوَةَ وَ ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَليِّ الأَمْرِ بَعْدَنا اَنْ يَحْكُمَ فيه بِحُكْمِه

و شكّي نيست كه ، اضطراب در يك حديث تا اين حد، آن هم در خبري كه راوي آن فقط يك نفر باشد منحرف به سقوط حديث از حُجيَّت و اعتبار مي شود . (1)

متضاد بودن عمل ابابكر به حديث لانورث و نهي او از نقل حديث ذهبي عالم اهل تسنن روايت كرده است .

جَمَعَ اَبُوبَكرٌ النّاسَ بَعْدَ وَفاةِ نَبيِّهمْ فقالَ : اِنَّكُمْ تُحَدِّثونَ عَنْ رَسُولِ الله اَحادِيثَ تَخْتَلِفُونَ فيها وَ النّاسُ بَعْدَكُمْ اَشَدُّ اِخْتلافاً فَلاتُحِدِّثُوا عَنْ رَسُولِ الله شَيئًا فَمَنْ سَأَلَكُمْ فَقُولوُا : بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ كِتابُ الله فَاسْتَحَلُّوا حَلالَهُ وَ حَرِّمُوا حَرامَه

ابوبكر بعد از رحلت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم را جمع كرد و گفت : شما از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) احاديثي نقل مي كنيد كه در آن اختلاف داريد و مردم بعد از شما به اختلاف شديدتري دچار مي شوند از اين به بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) سخني نقل نكنيد و اگر كسي از شما سؤالي كرد، بگوييد : بين ما و شما، كتاب خدا حكم مي كند، سپس حلال قرآن را حلال و حرام قرآن را حرام بدانيد .آنگاه ذهبي مي گويد : ابابكر جميع احاديث پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را كه ، در كتابي بود و تعداد آن به 500 حديث مي رسيد در آتش سوزانيد (2)

حالا با اين روش و برخورد ابابكر ، چند اشكال به وجود مي آيد .

1- چرا كسي كه ، مانع از نقل حديث است ، حديثي از قول پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مي كند و بر طبق آن عمل كرده و حضرت زهرا (علیها السلام) را از « فدك » محروم مي نمايد .

2- كسي كه ، مردم را به عمل كردن به قرآن امر مي كند ( بحسب ظاهر ) پس بر خلاف آيات قرآن كه: از ارث گذاشتن انبيآء خبر مي دهد عمل مي كند .

ص: 221


1- فدك وَ العوالي ص 491 – 494
2- تذكرة الحفّاظ ج 1 ص 2- 5 فدك و العوالي ص 420

3- ابوبكر مي گويد : حديث نقل نكنيد چون باعث اختلاف بين امت اسلامي مي شود . پس چگونه خودش حديثي نقل كرد كه باعث شديد ترين اختلافات بين مسلمانان از آن زمان تاكنون گرديده است . البتّه خليفه دوم نيز براي جلوگيري از نوشتن احاديث پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طي بخشنامه اي ، به تمام مناطق اسلامي نوشت . هركس حديثي از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته ، بايد آن را از بين ببرد ، وي تنها به صدور اين بخش نامه اكتفاء نكرد ، بلكه به تمام ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حافظان حديث اكيداً هُشدار داد كه از نقل و كتاب حديث خودداري كنند . او هر كس را كه اقدام به نقل حديث مي نمود ، به شدت مجازات مي كرد ، چنانكه « ابن مسعود » و « ابودرداء » و « ابوذر غفاري » را به جرم نقل حديث ، زنداني كرد و اين سه تن تا هنگام مرگ عمر در زندان به سر مي بردند (1)

سؤال هشتم : اگر اموال پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه است و ارث نمي رسد، پس چرا همسران پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از آن ، حضرت بدون ارائه دليل در حجره هاي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سكونت داشتند ؟

ج- انتقال حجره ها به زنان پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دو صورت خارج نيست .

1- ارث به آن ها رسيده باشد .

2- پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حجره ها را به همسرانش بخشيده باشند .

اگر بر وجه ارث باشد مخالف حديث « لانوّرث » است و اگر بر وجه بخشش باشد چرا ابابكر از آن ها دليل و مدرك براي بخشش طلب نكرد. همان طور كه از حضرت زهرا (علیها السلام) دليل و شاهد خواست كه: پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) « فدك » را به آن حضرت بخشيده است .

مرحوم مجلسي رحمة الله تعالي عليه، بعد از ذكر اين مطلب ، مي نويسد : وَ هذا مِنْ اَعْظَم الشّواهِدْ لِمَنْ لَهُ اَدْني بَصيرَةِ عَلي اِنَّه وَ لَمْ يَفْعَل ما فَعَلَ اِلّا عَداوَةً لِأَهْلِ بَيْتِ الرِّسالَةِ وَ لَمْ يَقُلْ ما قالَ اِلّا افترِاءً عَلي اللهِ وَ رسُولِهِ

ص: 222


1- مستدرك علي الصحين ج 1 ص 110 تذكرة الحفّاظ ج 1ص 7

اين بزرگترين شاهد بر اين است كه ، ابابكر فدك را غصب نكرد ، مگر به خاطر دشمني با اهل بيت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آن سخن و حديث « لانوّرث » را نگفت مگر اين كه ، افتراء و دروغ بر خدا و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زد (1)

سوال نهم : ابوبكر و عمر با چه حقي در حجره پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دفن شدند ؟

ج- اگر بگوييد به حقّ عايشه و حفصه از ارث، جواب اين است كه خود ابابكر گفت : پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نمي گذارد .

( و اگر ارث هم بگذارد حق عايشه و حفصه از حجره پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كمتر از يك وجب مي باشد )

و اگر بگوئيد : اموال پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ( طبق اين روايت ابابكر ) صدقه است و حق تمام مسلمانان است در اين صورت ، بايد رضايت تمام مسلمانان را حاصل مي كردند كه، آن ها در اين مورد اجازه اي از مسلمانان نگرفتند ، براي واضح شدن مطلب به اين حكايت توجّه كنيد مرحوم شيخ علي حائري سنقري ( رحمة الله تعالي عليه ) در كتاب الخصائص الزهرا ، مي نويسد : يكي از اماميه مي گويد : من با فضّال كوفي بودم و مرور كرديم به جماعتي كه در آن ابوحنيفه روبه روي اصحابش نشسته بود . پس فضّال گفت : به خدا قسم او را رها نمي كنم تا اين كه ، با حجّت و دليل او را ساكت گردانم .

گفتم : تو قادر بر اين كار نيستي، او از تو در بحث قوي تر است .

گفت : ساكت شو ! به خدا قسم حجّت مَرد گمراه بر حجّت مَرد مؤمن غلبه نمي كند . سپس جلو رفت و مقابل ابوحنيفه ايستاد و گفت : اي قاضي من يك برادر رافضي ( شيعه ) دارم كه ، از من سنش بيشتر است و مي گويد :

افضل خلق بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) علي بن ابي طالب (علیه السلام) است ، ولي من مي گويم : ابوبكر فضل است پيش تو آمده ام تا حجّت و دليلي به من تعليم دهي تا به او بگويم، ابوحنيفه گفت به برادر رافضِيَّت بگو: در فضيلت ابوبكر و عمر، همين كفايت مي كند كه ، اين دو در جنگ بدر و سائر جنگ ها، جليس و همنشين پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند ولي علي دور از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حال جنگ بود .

فضال گفت : من اين مطلب را به برادر رافضيم گفته ام، ولي او با اين آية قرآن جواب من را داده كه :

ص: 223


1- بحارالانوار ج 29 ص 392

« فَضَّلَ اللهُ المُجاهِدينَ عَلَي القاعِدينَ اَجْراً عَظيمًا » (1)

خداوند مجاهدين را بر قاعدين ( نشستگان ) اجري عظيم و بزرگ داده است و علي مجاهدت مي كرد و آن دو نشسته بودند پس علي افضل از آنان است، ابوحنفيه گفت : « به برادر رافضيت بگو » ابابكر و عمر در كنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دفن شدند ، و حال آن كه علي در مسافتي دور دفن شده است ، چه فضيلتي بالاتر از اين ؟ فضّال گفت : من اين مطلب را به برادر رافضيم گفته ام، وليكن او با اين آيه از قرآن جواب مرا گفت .

كه خداوند مي فرمايد : « يا اَيُّها الذَّيَن اَمَنوُا لا تَدْخُلوُ بُيُوتَ النَّبيِّ اِلّا اَنْ يُؤذَنَ لَكُمْ (2)»

اي كساني كه ايمان آورده ايد بدون اجازه وارد خانه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشويد و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه خود دفن شده بود و ثابت نشده است كه ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه دفن ابابكر و عمر را در خانه خود داده باشد .

پس اين دو نفر با آيه قرآن مخالفت كردند چون در خانه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدون اذن او دفن شده اند ؟

ابوحنفيه گفت : عايشه و حفصه چون مهريه خود را در زمان ازدواج از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگرفته بودند دفن پدرانشان در اين مكان را بدل از مهريه قرار دادند .

فضّال گفت : من اين مطلب را هم به برادر رافضيم گفته ام، ولي او به من گفت : مگر آيه قرآن را نشنيده اي كه مي فرمايد :« يا اَيُّها النَّبيّ اِنّا اَحْلَلنا لَكَ اَزْواجَكَ الّلاتي آتَيْتَ اُجُورَهُنَّ » (3)

اي پيامبر ما زناني كه مهرشان را عطا كردي بر تو حلال كرديم . و اين آيه تصريح به اين مطلب دارد كه ، زن هاي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مهريه خود را گرفته اند و در ذمّه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) چيزي باقي نمانده است. ابوحنيفه گفت : به برادر رافضيت بگو : اين دو ، در سهم عايشه و حفصه ، از ارثش كه ، به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسيده بود دفن شده اند پس فضّال گفت : من به او گفته ام . ولي او به من جواب داد كه : شما

ص: 224


1- سورة مباركه نساء آيه 95
2- سوره مباركة احزاب آية 53
3- سورة مباركة احزاب ، آيه 50

( اهل سنّت ) ادّعا داريد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نمي گذارد و به همين دليل ابوبكر حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) را از « فدك » محروم نمود و به ايشان گفت : من از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده ام كه : پيامبران ارث نمي گذارند پس چگونه عايشه و حفصه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث مي برند در حالي كه ، همسر اويند ولي حضرت فاطمه (علیها السلام) دختر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و نزديك ترين خلق به اوست از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نمي برند ؟!

و اگر تسليم شويم كه ، عايشه و حفصه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث مي برند ( بايد بگوئيم ) كه ، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 9 همسر داشت و سهم همة آن ها يك هشتم است و اگر يك هشتم را تقسيم بر 9 كنيم حق هر كدام از آن ها بسيار ناچيز مي شود و اگر بخواهيم حق عايشه و حفصه را از حجرة پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حساب كنيم به مقدار يك وجب هم نميرسد بلكه به اندازة يك تخم مرغ مي باشد . پس چگونه عمر و ابابكر به اندازة دو قبر در اين حجره تصرف كردند ؟ پس ابوحنيفه ساكت شده سپس فرياد زد او را خارج كنيد او خودش يك رافضي خبيث است و برادري ندارد . (1)

نكته ديگر

جمله آخر اين حديث مي گويد :

ما تَرَكْناهُ صَدَقَة ، جميع اموال پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از او صدقه است . جميع اموال پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از او صدقه است .

در حالي كه ، در تاريخ و از اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هيچ مطلب و شاهدي بر اين مسئله ذكر نشده است كه، تمام اموال پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از او به عنوان صدقه بين مسلمانان تقسيم شده يا جزء بيت المال گرديد و مسئله ديگر اين كه : شخص موصي ( وصيت كننده ) طبق شرع حق ندارد در پيش از ثلث مالش وصيت كند پس چگونه ممكن است پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ، صاحب شريعت هستند تمام اموالشان صدقه باشد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اصحاب خود را منع مي كردند كه ، به بيش از ثلث وصيت كنند و مي فرمدند : اگر

ص: 225


1- فدك و العوالي ص 478 به نقل از كتاب خطي اربعين في خصائص الزهرا ج 3 ص 423 و بحار ج 47 ص 400 احتجاج ص 17

ورثة شما غني باشند بهتر از آن است كه ، آن ها را محتاج به مردم رها كنيد (1) حال چگونه ممكن است . پيامبر گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) تمام اموال خود را براي مسلمين قرار دهند و وارثين خود را از ارث بردن محروم نمايند ( اگر عقل دارند تعقّل كنند )

سؤال دهم : چرا حديث « لا نُوَّرِثُ » توسط ابابكر ، عمر ، عثمان ، عايشه ، حفصه ، خلفاء ، بني اميّه و بني عباس نقض گرديد ؟
اشاره

1- ابابكر : خود ابابكر در چند مورد اين مورد حديث را عملاً نقض كرده است .

الف) با برگرداندن شمشير ، شتر ، عمّامه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت امام علي (علیه السلام) كه ابن الحديد (2)

و علامّه حلي رحمة الله تعالي عليه ، اين اشكال را ذكر كرده اند . (3)

ب) با نوشتن نامه رد فدك كه در كتاب الغدير (4)

علامّه اميني رحمة الله تعالي عليه ، به آن اشاره شده و در جريان پاره كردن نامه توسط عمر ، به منابع و مأخذ آن به صورت كامل اشاره خواهد شد .

ج ) با اقرار به اين كه اهل پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از ايشان ارث مي برند . ابن ابي الحديد روايتي را با ذكر سند از ابي الطفيل ، نقل مي كند كه :

اَرْسَلَتْ فاطِمَةُ اِلي اَبَي بكر، ءَاَنْتَ وَرِثَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آيه اَمْ اَهْلَهُ ؟ قالَ: بَلْ اَهْلَهُ . . .

حضرت زهرا (علیها السلام) پيغام فرستادند به سوي ابوبكر كه ، آيا تو از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث مي بري يا اهل او؟ و ابوبكر در جواب گفت : اهل او

سپس ابن ابي الحديد بعد از ذكر روايت مي گويد : وَهذا تَصْريحٌ بِاَنَّهُ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَوروُثٌ يَرِثُه وَ هُوَ خِلافٌ قَوْلِهِ لا نُوَرِّثُ (5)

ص: 226


1- صحيح بخاري ج 2 ص 82 صحيح مسلم ج 5 ص 71
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 16 ص 83 و 84
3- عوالم ج 11/2 ص 644
4- الغدير ج 7 ص 194
5- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 6 ص 81 و 83

و اين كلام صراحت دارد . بر اين كه ، پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث مي گذارد و اهلش وارث او هستند ، و اين اقرار او ، مخالف روايت « لا نوّرث » مي باشد .

2- عمر : برگرداندن « فدك » به حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس در زمان عمر كه روايت آن در صحيح بخاري و صحيح مسلم ذكر شده (1) و همچنين در متن الغدير كه چند صفحه بعد آورده مي شود . اشاره به اين مطلب شده است .

3- عثمان و زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

الف) شيخ ملّاتقي هندي سنّي در كتاب كنزل العمال « در باب خلافة الصدّيق » روايتي از ابن عباس نقل مي كند كه : حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس مشاجره ارث خواهي از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بعد از ابابكر و عمر در زمان خلافت عثمان به نزد او بردند و عثمان در برابر اظهارات آن ها ساكت شد و سرخود را پايين انداخت و اين حديث دلالت دارد بر اين كه ، عثمان سخن ابوبكر و عمر را تأييد نمي كند و تقريباً در مورد تسليم ميراث پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امام علي (علیه السلام) و عباس و تقسيم بيني آن ها فكر مي كند، و اين مطلب بر خلاف آن حديثي است كه ابوبكر به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده است زيرا اگر عثمان حديث « لانوّرث » را پذيرفته بود نبايد سر به زير بياندازد بلكه سزاوار بود ، بدون درنگ با كمال قاطعيّت، همان سخن ابابكر و عمر را باز گو نمايد .ب) قال مالِكُ بْنِ اَوْس : اَنَا سَمِعْتُ عايشة يَقُولُ : اَرْسَلَ اَزْواجُ النَّبيِّ عُثمانَ بْنِ عُفّان اِلي اَبي بَكْرٍ ، يَسْأَلُ لَهُنَّ ميراثَهُنَّ مِنْ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مِمّا اَفاءَ اللهُ عَلَيْهِ حَتّي كُنْتُ اَرُدُّهُنِّ عَنْ ذلك فَقُلْتُ اَلا تَتَّقِينَ اللهَ اَلَمْ تَعْلَمْنَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ يَقُولُ : لا نُوَّرثُ ما نَزَ كْناهُ صَدَقَةً (2)

مالك بن اوس مي گويد : من از عايشه شنيدم كه مي گفت : زن هاي پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) عثمان بن عفان را به نزد ابوبكر فرستادند وارث خود را از اموال پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مطالبه كردند و من ( عايشه ) آن ها را از اين طلب منع كردم و گفتم : آيا از خدا نمي ترسيد آيا نمي دانيد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : ما ارث نمي گذاريم و متروكه ما صدقه است .

ص: 227


1- صحيح بخاري ج 8 ص 147 صحيح مسلم ج 5 ص 152 بحث منازعه حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس در زمان عمر در همين كتاب گذشت و در چند مورد هم اشاره شد .
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 16 ص 83 و 84

از اين روايت به خوبي استفاده مي شود كه زنان پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از ابابكر مطالبه ارث نمودند و اين دليل است كه ، آن ها روايت ( لا نوّرث ) را قبول نداشتند . و همچنين عثمان نيز با قبول وكالت از طرف آن ها به طور عملي اعلام كرد ، كه من نيز حديث ( لانوّرث ) را قبول ندارم والا او بايد در جواب زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مثل ابوبكر و عمر ، چنين مي گفت : پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است پيامبران ارث نمي گذارند، اين كه خودش در مطالبه ارث از ابوبكر وكيل مدافع همسران پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد .

4- عايشه : فروة بن مجاشع ، از امام باقر (علیه السلام) روايت مي كند كه ، حضرت فرمود : عايشه نزد عثمان آمد و گفت : آن سهميه اي را كه ، پدرم و عمربن خطاب به من مي دادند، به من رد كن ، عثمان گفت : من در كتاب و سنّت جايي براي چنين چيزي كه، براي تو مقرّر باشد، نيافتم و همانا پدرت و عمربن خطاب از روي رضايت خاطر و دلخواه خود به تو بخشش مي كردند و من اين كار را نمي كنم .قالَتْ لَه : فَأَعْطِنِي مِيراثي مِنْ رَسُولِ الله فقالَ لَها أَوَلَمْ تَجيئيني اَنْتِ وَ مالِكُ بْنُ اَوْسِ النَّصْرِيُّ فَشَهِدْتُها اَنَّ رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) لا يُورِّثُ حَتّي مَنَعْتُما فاطِمَةَ ميراثَها وَ اَبْطَلْتُما حَقَّها فَكَيْفَ تَطْلُبينَ اليَوْمَ ميراثاً مِنَ النَّبيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ؟ فتَرَ كَتْهُ وَ انْصَرَفَتْ . . . (1)

عايشه به عثمان گفت : پس سهم ارث مرا از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بده عثمان گفت : مگر تو و مالك بن اوس نصري نزد من نيامديد و گواهي ندادي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نمي گذارد تا جايي كه ، فاطمه را از ارث خود منع كرديد و حقّ او را پايمال نموديد ؟ حال چگونه امروز ارث از جانب پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب مي كني ؟ عايشه او را رها كرد و برگشت از آن روز به بعد ، هر گاه عثمان براي نماز بيرون مي شد عايشه پيراهن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مي گرفت و بر سر چوبي بلند مي كرد و مي گفت : همانا عثمان با صاحب اين پيراهن مخالفت ورزيده و سنّت او را رها ساخته است .

در كشف الغمه : روايت شده است كه ، عايشه و حفصه هر دو براي مطالبه ارث نزد عثمان آمدند و چون عايشه ، عثمان را « به آن صورت كه ، در روايت قبل ذكر شد » اذيت كرد ، عثمان نيز بر منبر رفت و چنين گفت : اِنَّ هذِهِ الزَّعراءِ عَدُّوَةُ اللهِ

ص: 228


1- امالي شيخ مفيد ، مجلس پانزدهم ص 125 حديث 3 بحار ج 31 ص 483 ج 8 ص 373 طبع حجر عوالم ج 11/2 ص 768

اين زن كم مو دشمن خداست خداوند مَثَل او و رفيقش حفصه را در قرآن چنين آورده :

« ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَذّينَ كَفَروُا امرَأَةَ نُوحٍ وَ امْرَأَةَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتا هُمُا فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ الله شَيئاً وَ قيلَ ادْخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلينَ (1)»خداوند براي كساني كه كافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثال زده است كه آن ها تحت سرپرستي دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولي به آن دو (پيامبر) خيانت كردند و ارتباط آن ها با اين دو ( پيامبر ) سودي به حالشان « در برابر عذاب الهي » نداشت و به آن ها گفته شد :

وارد آتش شويد همراه كساني كه وارد مي شوند، عايشه در جواب عثمان گفت : اي نعثل ( پيرمرد خِرفت ) اي دشمن خدا همانا رسول خدا تو را به اسم نعثل يهودي يمني، اسم گذاري كرد . بعد عايشه و عثمان همديگر را لعن نمودند . و عايشه قسم خورد كه ، در شهري كه عثمان حاضر است زندگي نمي كند و به سوي مكّه خارج شد . (2)

لازم به تذكر است كه، در اين روايت علاوه بر عايشه، حفصه، نيز مطالبه ارث كرده و او نيز جزء ناقضين روايت « لانورث » شناخته مي شود و اين مطلب را روايتي كه شريك بن عبدالله در كتاب الايضاح ، نقل كرده است تاييد مي نمايد . (3)

صاحب مستدركات عوالم العلوم مي گويد : ابن اعثم صاحب كتاب « الفُتُوح » نقل كرده است كه: عايشه گفت : اين پيرمرد خرفت ( نعثل ) را بكشيد خداوند او را بكشد چون او سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را تغيير داده است و حال آن كه ، آب غسل پيراهن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خشك نشده است و در اين حال عايشه به سوي مكّه خارج شد . و غير او ( ابن اعثم ) چنين روايت كرده اند : و چون عثمان كشته شد عايشه به مدينه برگشت و شخصي با او ملاقات كرد پس عايشه از اخبار زمان سوال كرد و چون در جواب شنيد كه مردم راضي به خلافت علي (علیه السلام) شده اند ، گفت : به خدا قسم من انتقام خون عثمان را مي گيرم ، به او گفته شد تو حريص بر قتل عثمان بودي حال چگونه مي خواهي انتقام خون عثمان

ص: 229


1- سوره مباركه تحريم آيه 10 جزء 28
2- كشف الغمه ج 1 ، ص 478 به نقل از عوالم العلوم 11/2 ، ص 769
3- الايضاح ص 256 عوالم 11/2 ص 770

را بگيري؟ عايشه گفت : آن زماني كه من دستور قتل عثمان را دادم او را نكشتند و او را رها كردند تا اين توبه كه كرد و از گناهان پاك شد . (1)

نقض حديث « لانورث » توسط خلفا در طول تاريخ

مرحوم علامه اميني ( رحمة الله عليه ) در جلد هفتم الغدير بعد از ذكر مطالبي در رابطه با « فدك » چنين مي نويسد: مطلب ديگر آن كه اگر ابوبكر در نقل اين حديث صادق بوده و به راستي اين حديث را از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده بود پس چرا خود با نوشته اي كه ، به دست فاطمه (علیها السلام) داد فرمايش پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نقض كرد و « فدك » را به آن حضرت واگذار كرد و البتّه عمر از راه رسيد و به او گفت : اين نوشته چيست ؟ او گفت در اين نامه ميراث فاطمه را از پدرش به او واگذار كرده ام عمر گفت : از چه راهي به مسلمانان بخشش خواهي كرد با اين كه ، عرب به جنگ تو برخاسته و جنگ با آنان هزينه لازم دارد . بعد عمر نامه را گرفت و پاره كرد .

اين مطلب را سبط ابن جوزي به طوري كه ، در السيرة الحلبيه ج 3 ص 391 آمده است نقل كرده است و اگر روايت ارث نگذاشتن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درست بود و خليفه ناحق ، در نقل اين روايت صادق بود . پس اين اختلافات نظرها سپس از خليفه چه بود .

نمونه اي از اختلافات

1- پس از آن كه ، عمر به خلافت رسيد « فدك » به ورثه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار كرد و امام علي بن ابي طالب (علیه السلام) و عباس بن عبدالمطلب در آن اختلاف كردند . امام علي (علیه السلام) مي فرمود :رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حيات خود آن را به حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) بخشيده است و عباس اين مطلب را قبول نكرده مي گفت : اين ملك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و من وارث آن حضرت مي باشم . نزاع

ص: 230


1- عوالم العلوم ج 11/2 ص 769

خود را نزد عمر مطرح كردند، وي از اين كه ، بين آن دو حكم كند خودداري كرده و گفت : شما به شأن و موقعيت خود آگاه تر هستيد من آن را به شما واگذار كردم ، به اين كتب مراجعه شود (1):

اشكالات و ايرادهاي وارد شده به احاديث اين باب ، مثل اصل نزاع خيالي ( كه قبلاً هم ذكر شد و رد شد ) بين عباس و علي (علیه السلام) و يا عبارتي كه ، در صحيح مسلم آمده كه، عباس به عمر گفت : اي امير . . . بين من و اين دورغ گو گنهكار و فريب كار خائن قضاوت كن ، آيا واقعاً مي شود قبول كرد كه ، عباس با علي بن ابي طالب (علیه السلام) آن آقا و بزرگ خاندان پاك و مطهّر بدين گونه رفتار كند ؟ با اين كه ، در پيش روي خود آيه تطهير را داشت و ديگر آياتي را كه ، در قرآن مجيد در شأن آن بزرگوار نازل شده بود و همه را مي دانست ؟ در اين صورت براي عباس بن عبدالمطلب چه قدر و ارزشي باقي ماند، و با در نظر گرفتن فرمايش پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره علي (علیه السلام) ديگر چه حكمي مي توان براي عباس صادر كرد كه ، فرمود : هر كس علي را سبّ كند ( دشنام دهد ) مرا سبّ كرده است و هركس مرا سبّ كند خداوند را سبّ كرده و هركس خداوند را سبّ كند او را به صورت به آتش جهنم مي افكند .ابداً چنين جسارتي عباس نكرده و منزّه و مبرّا از اين گونه بي ادبي ها به ساحت مقدس امام زمان خودش بوده بلكه مطلب از اين باب خواهد بود كه ، آنان مي خواستند امام علي (علیه السلام) را سبّ كنند اين احاديث دروغين را از قول عباس جعل كرده آن را رهگذري براي ناسزا گويي به اميرالمؤمنين (علیه السلام) قرار دادند . خداوند كينه ها و حسادت هايي را كه ، در سينه هايشان پنهان كرده اند و آن چه را آشكار مي كردند به خوبي مي داند و شكوه و شكايت را بايد فقط به پيشگاه خداوند برد و بس .

2- در زمان خلافت عثمان ، مروان بن حكم به دستور عثمان « فدك » را به خود اختصاص داد و به تصرّف درآورد ، چنانكه در سنن بيهقي ج 6 ص 301 آمده است .

3- معاويه ( ملعون ) در زمان خلافت خود ، ثلث « فدك » را به مروان بن حكم و ثلث ديگر را به عمربن عثمان بن عفان و ثلث سوّم را به پسرش يزيد داد و اين تقسيم پس از شهادت حضرت امام حسن

ص: 231


1- صحيح بخاري كتاب الجهاد و السير باب فرض الخمس ج 5 ص 3 – 10 صحيح مسلم كتاب الجهاد و السير باب حُكم الفَيْ ءِ و الاموال تاليف ابوعبيد ص 11 ، وي حديث بخاري را به صورت ناتمام آورده است . سخن بيهقي ج 6 ص 299 مجمع البلدان ج 6 ص 343 تفسير ابن كثير ج 4 ص 335 تاريخ ابن كثير ج 5 ص 228 و تاج العروس ج 7 ص 166

بن علي (علیهما السلام) بود . اين ملك تا زمان خلافت مروان بن حكم به همين گونه در دست آنان بود و مروان آن را به خود اختصاص داده به پسرش عبدالعزيز بخشيد و او به پسرش عمربن عبدالعزيز واگذار كرد .

4- هنگامي كه ، عمربن عبدالعزيز به خلافت رسيد خطبه اي ايراد كرده و گفت : همانا « فدك » از جمله اموالي بود كه ، خداوند به رسولش بخشيد و اختصاص داد و مسلمانان در راه دستيابي بر آن جنگي نكرده و كوششي نداشتند : فاطمه (علیها السلام) آن را از آن حضرت درخواست كرد . حضرت فرمود : تو نمي بايست از من بخواهي و من نيز نمي توانم به تو واگذار كنم . و بعد حضرت در آمد آن را به كساني كه ، در راه مانده ( ابن السبيل ) محسوب مي شدند مي بخشيد بعد كه ، ابوبكر ، عمر ، عثمانو امام علي (علیه السلام) به حكومت رسيدند آن را به همان موردي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده بود اختصاص دادند. معاويه كه ، به حكومت رسيد آن را به مروان بخشيد و مروان به پدرم و به عبدالملك داد و بعد به من و وليد و سليمان رسيد . وليد كه ، به حكومت رسيد از او خواستم سهمش را از « فدك » به من ببخشد . همچنين از سليمان خواستم كه سهمش را به من بدهد . آن دو ، با درخواست من موافقت كرده سهم خود را به من واگذار كردند و من ديگر اموالي را كه ، دارم بيش از اين مال دوست مي دارم . بنابراين آن را به همين موردي كه در اصل بود واگذار كردم . (1)

عمربن عبدالعزيز ، دوات و كاغذ خواست و ابتدا كرد : بسم الله الرحمن الرحيم ، هذا ماردّ عمربن عبدالعزيز : ضلامة محمّدبن علي الباقر، فدك اين است آن چه رد كرد و باز داد عمربن عبدالعزيز به محمّد بن علي الباقر « فدك » را كه ، به ظلم گرفته بودند و تسليم كرد و معترف شد كه ، ابوبكر و عمر و عثمان بر فاطمه ظلم كردند

5- در دوران حكومت عمربن عبدالعزيز « فدك » در دست فرزندان حضرت زهرا (علیها السلام) بود و بعد كه يزيدبن عبدالملك به حكومت رسيد . از آنان گرفت و تا پايان خلافت بني اميّه بين بني مروان دست به دست مي گشت .

6- هنگامي كه ابوالعباس سفاج به حكوم رسيد آن را به عبدالله بن حسن بن حسن بن علي اميرالمؤمنين (علیهما السلام) برگردانيد .

ص: 232


1- در كتاب كامل بهايي ج 2 ص 9 چنين آمده است .

7- بعد كه ابوجعفر منصور دوانيقي (ملعون) به خلافت رسيد آن را از اولاد امام حسن مجتبي (علیه السلام) پس گرفت 8- مهدي پسر منصور عباسي به فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) برگردانيد .9- موسي بن مهدي و برادرش آن را از فرزندان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) گرفتند و تا زمان خلافت مأمون در دست بني عبّاس بود .

10- مأمون در سال 210 آن را به فرزندان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) برگردانده به قثم بن جعفر والي خود در مدينه ، چنين نوشت : اما بعد همانا امير . . . مأمون با توجه به موقعيّت و مقامي كه نسبت به دين خدا و جانشيني رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و خويشاونديي كه نسبت به آن حضرت دارد ( دروغ مي گفت (ملعون) واقعيّت ندارد چون خود هزاران ظلم و جنايت كرد كه سرآمد آن ها شهادت امام رضا (علیه السلام) بود )

شايسته ترين فرد است كه به سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل كرده دستورات او را به كار نبدد ، به هركس كه آن حضرت بخششي كرده به او ببخشد و هر كس را كه مورد تصدّق و صدقه خود قرار داده مورد آن عطا و صدقه قرار دهد . توفيق و نگهداري اَميرمأمون

با خداست و به امر او در آن چه كه ، موجب تقرّب به اوست رغبت و تمايل دارد . رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به دخترش فاطمه (علیها السلام) « فدك » را بخشيده و اين يك كار ظاهر و آشكار و شناخته شده اي بود ، كه ، در بين خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلافي در آن وجود نداشت و پيوسته كساني كه ، نسبت به آن اولويّت داشتند مدّعي و خواهان آن بودند، از اين جهت امير مأمون چنين صلاح ديد كه ، آن را به ورثة حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برگرداند .

و به خاطر تقرب به خدا از طريق اقامة حق و اجراي عدالت الهي به آنان واگذار كند و با تنفيذ امر و دستور پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خود را به ايشان نزديك گرداند .

از اين جهت دستور داد كه دَواين و پرونده هاي نمايندگانش، اين مطلب ثبت و ضبط شود كه، اگر در تمام مراسم « ديني پس از رحلت ( شهادت ) پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرياد مي زدند كه ، هر كس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه اي مي گرفته و يا هبه و وعده اي از آن حضرت داشته بيايد و يادآوري كند ، قولش پذيرفته شده وعده اي كه به او داده شده انجام مي پذيرد در بينهمه آنان فاطمه (علیها السلام) براي پذيرش گفتارش در آنچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي او قرار داده بود سزاوارترين و شايسته ترين فرد به شمار مي رفت .

ص: 233

امير ( مأمون ) به نماينده خويش ، مبارك طبري نوشته است كه: «فدك» را به وارثان فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با تمام حدود و مرزها و همه حقوق مربوط به آن از بردگان و غَلّات و چيزهاي ديگر بازگرداند ، و آن را به محمّدبن يحيي بن حسين بن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب و محمّد بن عبدالله بن حسن بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب كه، امير ، آن دو نفر را متولّي و سرپرست اين اموال قرار داده است تسليم كند . اين مطلب را از رأي و نظر امير مأمون و الهام خداوندي در طاعتش و توفيق خداوندي در تقرّب به او و رسولش دانسته .

و به كساني كه ، در نزد تو هستند اعلام كن و محمّد بن يحيي و محمّد بن عبدالله را به همان امري كه مبارك طبري را مأمور مي كني، به كار بگمار و در مورد تعمير و آباداني و فرواني غلّات آن جا، به آن ها كمك كن اِن شاء الله و السلام اين نامه در روز چهارشنبه دو روز مانده به آخر ذي القعده سال 210 هجري نوشته شده

11- هنگامي كه متوكل علي الله ( علي الشَّيْطان ) به خلافت رسيد ، دستور داد فدك را به همان حالت پيش از مأمون برگردد . به كتب زير مراجعه شود . (1)

در اينجا كلام مرحوم علامه اميني رحمة الله عليه در كتاب شريف الغدير تمام شد (2)در كتاب فدك و العوالي جريان « فدك » بعد از متوكّل چنين آمده است :

اكثر تواريخ ماجراي « فدك » بعد از متوكّل را ذكر نكرده اند و متذكر نشده اند كه ، فدك در زمان « منتصر » فرزند متوكّل در دست چه كسي بود ، فقط مسعودي (3) و ذهبي به اين مسئله تصريح كرده اند كه : « منتصر » فدك را به فرزندان فاطمه (علیها السلام) برگرداند(4)

مرحوم علّامه مجلسي : مي نويسد : « معتضد» آن را رد كرد و « مُكتَفي » آن را پس گرفت و گفته شده « مقتدر » دوباره آن را به

ص: 234


1- فتوح البلدان تأليف بلاذري ص 41 و 39 تاريخ يعقوبي ج 3 ص 48 عَقْدُالفريد ج 2 ص 333 معجم البلدان ج 6 ص 344 تاريخ ابن كثير ج 9 ص 200 ( كه البتّه وي در اينجا تحريفي دارد كه چندان هم اين گونه تحريفات از او بي سابقه نيست ) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص 103 تاريخ الخلفاء سيوطي ص 154 جمهرة رسائل العرب ج3 ص 510 و اعلام النساء ج 3 ص 1211 تمام اين رد و برگشت ها كه ، در دوران خلافت انجام گرفته ، با آن حديث نامتناسب با كتاب و سنّت كه خليفه نقل كرد در تضاد مي باشد .
2- الغدير ج 7 ص 194 – 197
3- مروج الذهب ج 4 ص 147
4- سيّد اعلام النُّبَلاء ج 12 ص 43

فرزندان فاطمه زهراء (علیها السلام) برگرداند . (1)

و مرحوم مظفّر بعد از تاريخ « فدك » مي گويد : . . . و بعد از آن خليفه « الراضي » آن را به فرزندان فاطمه (علیها السلام) برگرداند . (2)

تاريخ نشان مي دهد كه « فدك » از سال 11 هجري ، يعني زمان ابوبكر تا سال 322 هجري كه زمان خليفة « الراضي » بوده است دست به دست گشته و هميشه مورد نزاع قرار گرفته است و نشان مي دهد كه « فدك » يك بُعد سياسي داشته كه، آن بُعد مهّم تر از مسائل اقتصادي آن بوده است .

هر وقت سياست حكم مي كرده خلفاء آن را در اختيار مي گرفتند و هر وقت صلاح مي دانستند آن را به فرزندان فاطمه زهراء (علیها السلام) برمي گرداند . (3)

تشكيل جلسه هزار نفري علماء در امر « فدك » در زمان مأمون خليفة عبّاسي ، دانشمند پارسا سيّدبن طاووس رحمة الله تعالي عليه مي فرمايد : عدّه اي از اولاد امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) در زمان مأمون خليفه عبّاسي داستان « فدك » را نزد وي برده به او گفتند : كه فدك وعوالي از مادرشان حضرت زهرا (علیها السلام) بوده و ابوبكر آن را از دست آن حضرت به ناحق گرفته است و از او خواستند كه اين ستم را از آنان دفع كرده حق ايشان را بازگرداند .

مأمون دويست نفر از علماي عراق و حجاز و ديگر نقاط را احضار كرده و به آنان سفارش اكيد كرد كه در اين مورد حق حقيقت، صداقت و راستي را در نظر گرفته ، امانت را به صاحبش برگرداند و مطالبي را كه وارثان فاطمه (علیها السلام) به او گفته بودند بازگو كرده از آن ها خواست احاديث صحيحي را كه در اين مورد دارند بيان كنند .

عدّة زيادي از آنان از جمله : بشيربن وليد و واقدي و بشربن عناب در ضمن احاديثي كه ، سندش از طريق صحابه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي رسيد . نقل كردند كه ، آن حضرت پس از فتح خيبر چندين روستا از روستاهاي يهود را به خود اختصاص داد . جبرئيل بر آن حضرت نازل شده اين آيه را آورد كه خداوند مي فرمايد :

ص: 235


1- بحارالانوار ج 29 ص 210
2- دلائل الصدق ج 3 ص 579
3- فدك و العوالي ص 227 و 228

« وَ آتِ ذَالقُرْبي حقَّهُ » (1)

حضرت از جبرئيل (علیه السلام) پرسيد : « ذَالقُرْبي » چه كسي است ؟ و حقش چيست ؟

جبرئيل (علیه السلام) گفت : « ذَالقُرْبي » فاطمه زهراء (علیها السلام) است « فدك » را به او واگذار كن ، حضرت، فدك را به ايشان او عطا كرد و پس از چندي عوالي (2)

را نيز به آن حضرت بخشيد، از آن زمان تا هنگام رحلت ( شهادت ) پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عوايد و منافع آن به فاطمه زهراء (علیها السلام) رسيد، ابوبكر پس از روي كار آمدن و بيعت مردم با او آن حضرت را از تصرّف در فدك و عوالي جلوگيري كرده آن ها را از آن حضرت گرفت، فاطمه زهراء (علیها السلام) در اين مورد با او صحبت كرده گفت : اين ها به من تعلّق داشتهو پدرم به من بخشيده است . ابوبكر پاسخ داد : من از آنچه كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به تو بخشيده تو را منع نمي كنم . بنابراين تصميم گرفت در اين مورد سندي نوشته به آن حضرت بدهد . عمر از او خواست كه اين كار را متوقّف ساخته و انجام ندهد و گفت : او يك زن است از او نسبت به آنچه كه ادعا كرده تقاضاي شاهد و بيّنه كن . ابوبكر از حضرت خواست براي ادّعاي خود شاهد بياورد ايشان هم امّ ايمن و اسماء بنت عميس را به همراه علي بن ابي طالب (علیه السلام) به عنوان شهود معرّفي كردند . و آنان همگي بر اين مطلب شهادت دادند . ابوبكر سند « فدك » را نوشت اين خبر به عمر رسيد نزد ابوبكر آمده علت اين كار را از او پرسيد ابوبكر داستان را به او گفت وي نامه را از او گرفته و نابود ساخت و گفت : فاطمه يك زن است و علي بن ابي طالب شوهرش مي باشد . او به نفع خود نظر مي دهد

و نمي توان به شهادت دو زن بدون اين كه ، مردي در بين باشد ترتيب اثر داد .

ابوبكر به حضرت فاطمه (علیها السلام) پيغام داده او نظرية عمر را گفت :

حضرت فاطمه (علیها السلام) به خداوند يكتا سوگند ياد كرد كه ، اينان جز به درستي و راستي شهادت نداده اند . ابوبكر گفت : شايد تو راستگو باشي اما شاهدي را بياور كه ، نخواهد به نفع خود شهادت دهد . حضرت فرمود : آيا شما دو نفر از پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنيده ايد كه ، مي فرمود : اسماء دختر عميس

ص: 236


1- سورة مباركة اسراء ، آيه 26 .
2- مراجعه شود به ص 24-37

و ام ايمن اهل بهشت مي باشند ؟ آن دو نفر گفتند : آري حضرت فرمود : آيا مي شود دو زني كه اهل بهشتند به باطل و دروغ گواهي دهند ؟

حضرت باحال گريه و ناله از نزد آنان بيرون آمده در حالي كه ، پدرش را صدا مي زد و مي گفت پدرم به من خبر داد كه ، من، نخستين كسي هستم كه به او مي پيوندم .به خدا سوگند از اين دو نفر به اوشكايت خواهم كرد . پس از چندي حضرت بيمار شد و وصيت كرد كه ، آن دو نفر بر او نماز نگذارند . و تا هنگام وفات ( شهادت ) از آن دو كناره گرفته با آنان سخني نگفت ، و حضرت امام علي (علیه السلام) و عبّاس ، آن حضرت را به شبانه دفن كردند .

مأمون آن عدّه را از مجلس خود مرخص كرده روز ديگر هزار نفر از دانش مندان و فقيهان را احضار و شرح حال را به آنان گفت و به تقوا و ترس از خدا آنان را سفارش كرده آنان با يك ديگر به بحث و جدال پرداخته و سپس به دو گروه تقسيم شدند .

عدّه اي گفتند : به نظرما شوهر هميشه به نفع خود شهادت مي دهد و بنابراين شهادت او اثري ندارد . اما سوگندي كه ، فاطمه ياد كرد . به همراه شهادت آن دو زنِ ديگر ادعاي او را ثابت مي كند . گروه ديگر گفتند : به نظر ما شهادت به همراه سوگند حكمي را ثابت نمي كند ، اما شهادت زوج در نزد ما حجّت است و مامعتقد نيستيم كه ، به نفع خود شهادت داده است . بنابراين شهادت حضرت امام علي (علیه السلام) همراه با شهادت دو زن ، مُثبت حكم مي باشد . نتيجة نظرية هر دو گروه ، با اين كه ، در مقدماتش با يكديگر اختلاف داشت . اين مي شود كه : « فدك » و عوالي ملك فاطمه زهراء (علیها السلام) است . ( البته هر دو گروه گرچه بحسب ظاهر حكمي را ثابت كرد، اما در واقع هر دو گروه معرفت به ساحت معصومين (علیهم السلام) نداشتند و الّا اگر معرفت به مقام و شأن و عصمت آنان مي داشتند، بايد مي گفتند بدون چون و چرا چه علي (علیه السلام) شهادت دهد ولو يك نفر باشد و چه فاطمه زهراء (علیها السلام) اِدّعا كند، چون مالك و ذي اليد است پذيرفته است، علاوه بر اين كه اين تازه مرتبه نازله اي است كه ، در ميان مردم عادي صورت مي پذيرد . اما مقام معصوم كه قابل قياس نيست آنان نياز به گواه و شاهد ندارند )

پس از پايان اين نظرخواهي، مأمون از آنان خواست كه ، شمّه اي از فضائل امام علي (علیه السلام) را بازگو كنند . آنان فضائل متعدّدي از آن حضرت را بازگو كردند كه، در ساله مأمون آمده است .

ص: 237

سپس از آنان خواست كه ، در فضائل حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) رواياتي بياورند و آنان نيز رواياتي را از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در اين زمينه خواندند .

دربارة امّ ايمن و اسماء بنت عميس از آنان پرسيد . در اين زمينه نيز احاديثي از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت كردند كه ، آن دو از اهل بهشت مي باشند .

مأمون گفت : آيا مي توان گفت و يا معتقد شد كه، علي بن ابي طالب (علیه السلام) با آن همه زهد و پرهيزكاري بي جهت و به دروغ به نفع فاطمه زهراء (علیها السلام) گواهي دهد، با اين كه خداوند و رسولش آن حضرت را به داشتن اين فضائل ستوده اند ؟ و آيا مي توان گفت : كه ، او با آن همه علم و فضلي كه داشت حكم نمي دانسته و از روي جهل به مَحْكمه رفته و شهادت داده است ؟ وَ آيا جايز است كه گفته شود حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) با آن طهارت و عصمتي كه ، داشت و با اين كه ، ايشان بانوي زنان جهانيان و بانوي زنان اهل بهشت است ( بدان گونه كه ، روايت كرديد ) چيزي را بخواهد كه ، به آن حضرت تعلق نداشته و در اين ادّعا به همة مسلمانان ستم روا دارد ؟ و بر اين مطلب به خداوند يكتا سوگند ياد كند . و آيا جايز است كه ، بگوييم اُمّ اَيْمَنْ و اَسماء بنت عُمَيْس، به دروغ شهادت داده اند . با اين كه آن دو از اهل بهشت مي باشند ؟

طعن و ايراد بر حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) و گواهان آن حضرت ، طعن و ايراد بر كتاب خدا و الحاد و كژ انديشي در دين اوست . خداوند پاك و منزه است كه قضيه و داستان چنين باشد كه ذكر شده است. سپس مأمون با آنان به همان حديثي بحث و احتجاج كرد كه ، خودشان روايت كرده بودند كه حضرت امام علي (علیه السلام) پس از رحلت ( شهادت ) حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به صداي بلند در بين مردم فرياد زد و چنين فرمود : هركسي كه ، طلب يا وعده اي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد . بيايد و از من بگيرد عدّه اي نزد حضرت جمع شدند حضرت بدوناين كه از آن ها بيّنه و شاهدي بخواهد هر آن چه كه گفتند، به آنان داد، ابوبكر نيز بدان گونه ندا در داد .

جريربن عبدالله حاضر شده مدّعي گرديد كه ، چيزهايي را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب كار است . ابوبكر نيز بدون اين كه ، از او بيّنه و شاهدي بخواهد آن ها را به او داد . جابربن عبدالله نيز نزد ابوبكر آمده

ص: 238

و گفت: حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او وعده داده كه ، از اموال بحرين سه مشت به او بدهد هنگامي كه، مال بحرين رسيده ابوبكر سه مشت از آن ها را برداشته بدون اين كه از جابربن عبدالله بيّنه و شاهدي درخواست كند ، به او بخشيد .

عبدالله محمود گويد : حَميدي اين حديث را در « الجمع بين الصحيحين » در حديث نهم از افراد مسلم از مسند جابر آورده و ذكر كرده كه، جابر گفت : من شمردم ديدم 500 تا مي باشد ، ابوبكر گفت : دو برابر آن را بگير .

راويان رساله مأمون گويند : مأمون از اين امر تعجّب كرده و گفت : آيا فاطمه زهراء (علیها السلام) و شهود و گواهانش به اندازه جريربن عبدالله و جابربن عبدالله نزد اينان ارزش نداشتند ؟ پس نوشته هاي اين رساله را فرستاده دستور داد كه در مَوْسم حجّ پيش روي همه مردم خوانده شود . و «فدك» و عوالي را به محمد بن يحيي بن حسين بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (علیهم السلام)سپرده تا آن را آباد كرده منافع و درآمد آن را بين ورثة حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تقسيم كنند . (1)

سؤال يازدهم : چرا حضرت امام علي (علیه السلام) درزمان حكومت خود « فدك » را برنگرداند ؟
اشاره

ج : چند علت داشت .

1- تقيّة ايشان ، حتي در زمان زمام داري و حكومت

شيخ كليني رحمة الله تعالي عليه در خطبه اي از اميرالمؤمنان (علیه السلام)

نقل مي كند كه ، آن حضرت فرمود :

ثُمَّ اَقْبَلَ بِوَجْهِه وَ حَوْلَهُ ناسُ مِنْ بَيْنِه وَ خاصَّته وَ شِيَعْتِه فقالَ : قَدْعَمِلَتِ الوُلاةُ قَبْلي اَعْمالاً خالَفُوا فيها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مُتُعَمِّدينَ لِخلافِهِ . ناقِضينَ لِعَهْدِه مُغَيِّرينَ لِسُنَّةِ ، وَ لَوْ حَمَلْتُ النّاسَ علي تَرْكِها

وَ حَوَّلتُها اِلي مَواضِعها يَعني الأَعْمالَ التَّي غُيِّرَتْ بَعْدَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ اِلي ما كانَتْ في عَهْدِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لَتَفَرَّقَ عَنّي جُنْدي ، حَتَّي اَبْقي وَحْدِي، اَوْ قَليلٌ مِنْ شيعَتيِ الذّينَ عَرَفُوا فَضْلي وَ فَرْضَ اَمامَتي مِنْ

ص: 239


1- الطرائف ص 248 تا 251

كِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ سُنَّةِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَرَاَيْتُم لَوْ اَمَرْتُ بِمَقامِ اِبْراهيمَ (علیه السلام) و فَرَدَدْتُ اِليَ المَوْضِعِ وَضَعَ فيهِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَرَدَدْتُ فَدَكاً اِلي ورَثِهِ فاطِمَةَ (علیها السلام) . . . . . اِذاً وَ اللهِ لَنَفرَّقوُا عَنّي وَ اللهِ لَقَدْ اَمَرْتُ النّاسَ اَنْ لا يَجتَمِعُوا في شَهْرِ رَمِضانَ اِلّا في فَريضَةٍ وَ اَعْلَمْتُهُمْ اَنَّ اِجْتماعَهُمْ في النَّوافِلَ بِدْعَةٌ فَتَنادي بَعْضُ اَهْلِ عَسْكرِي مِمَّنْ يُقاتِلُ مَعي :يا اهْلَ الاِسْلامِ غَيَّرَتْ سُنَّةُ عُمَرَ يَنْهانا عَنِ الصَّلاةِ في شَهْرِ رَمَضانَ تَطَوَّعَاً وَ لَقَدْ خِفْتُ اَنْ يَثُوروُا في ناحِيةِ جانِبِ عَسْكَرِي . . . (1)

سپس روي به حاضران كرد و در حالي كه گِرد او جمعي از خاندان و مخصوصاً شيعيان او بودند فرمود: زمامداران پيش از من كارهايي كردند كه ، در آن ها با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از راه تعهّد مخالفت ورزيدند و پيمان او را شكستند و روش او را دگرگون ساختند كه ، اگر مردم را وادار مي كردم كه آن ها را ترك كنند ( يعني سنّت هاي تغيير يافته پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را ) و آن ها را به وضعيت قبلي خود و به همان گونه كه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود برگردانم . لشكريانم از اطرافم پراكنده مي شدند و تنها و بي كس مي ماندم و يا تنها تعداد اندكي از شيعيانم كه ، قدر و منزلت و سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شناخته بودند در كنارم باقي مي ماندند . آيا فكر نمي كنيد كه ، اگر دستور مي دادم مقام ابراهيم را به همان جايي كه: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را در آن جا نهاده بود ، قرار دهند و فدك را به ورثه حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) برگردانند . . . ( در اين جا حضرت ، 27 مورد از بدعتهاي خلفاي قبلي را شمردند و آن گاه فرمودند : ) به خدا سوگند مردم از پيرامون و اطاعت من پراكنده و متفرّق مي شدند . به خدا سوگند به مردم دستور دادم كه در ماه رمضان جز براي نماز واجب در جماعت حاضر نشوند و اعلام كردم كه ، نماز نافله را به جماعت خواندن بدعت است، برخي از لشكريانم كه در ركاب من مي جنگيدند فرياد زدند اي مسلمانان سنّت عمر تغيير يافت . ما را از نماز مستحبي در ماه رمضان نهي مي كند و ترسيدم كه يك جَناح از لشكريانم سر به آشوب بردارند . . . حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) در جواب محمّدبن اسحاق فرمودند :

ص: 240


1- روضه كافي مرحوم كليني ص 59 تا 63 سه روايت ديگر در عدم رد فدك در علل الشرايع ج 1 مترجم ص 514 انتشارات مؤمنين سنة 1380 اين روايت قبلاً هم ذكر شد .

كانَ يَكْرَهُ اَنْ يُدَّعي عَلَيْهِ مُخالَفَةُ اَبي بَكرٍ و عُمَرٍ (1)

حضرت علي (علیه السلام) كراهت داشتند كه بر عليه ايشان ، ادعا نشود كه ، او مخالف ابوبكر و عمر عمل مي كند و اين نشانه تقيّه بسيار شديد حضرت بوده است . و شيخ طوسي رحمة الله تعالي عليه نيز در اين زمينه مي نويسد : كسي اشكال نكند كه ، بر اميرالمؤمنين (علیه السلام) لازم بود زماني كه ، به حكومت رسيد و زمام امور را در دست گرفت « فدك » را به صاحبانش ورثه حضرت زهرا (علیها السلام) واگذار كند . ولي اقدام به اين كار ننمود زيرا علت عدم اقدام به اين مطلب همان چيزي است كه ، نسبت به تنفيذ احكام نارواي آنان در بقيه مطلب وجود داشت كه ، ما درگذشته به طور مختصر و در مواردي به طور تفصيل در اين باره صحبت كرديم . كه ، با اين كه ، زمان امور در دست آن حضرت بود و ظاهراً خليفة مسلمانان به شمار مي آمد اما در شرايط تقيّة سخت به سر مي برد و چندان هم دست حضرت در اين گونه كارها باز نبود . (2)

سيّد مرتضي نيز دليل بر عدم استرداد « فدك » توسط حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) و خودداري كردن حضرت از تغيير بدعت ها را تقيّه قويّه مي دانند . (3) و دربارة تقيّه حضرت علي (علیه السلام) در زمان خلفاء شيخ طوسي رحمة الله تعالي در كتاب « المفصح في امامة اميرالمؤمنين و الائمة (علیهم السلام) » مي نويسد :

اما آن چه پرسش كننده در مورد نمازگزاردن آن حضرت با آنان پرسيد در پاسخ مي گوييم . نماز خواندن آن حضرت با آنان به صورت اقتداء كردن به آن ها نبود بلكه حضرت نماز خودش را مي خواندو فقط با ركوع آنان به ركوع مي رفت و همراه تكبير آن ها تكبير مي گفت و اين گونه هماهنگي

و همراهي به فتواي هيچ يك از فقهاء اقتدا محسوب نمي شود . (4)

2- ما اهل بيت چيزي را كه از روي ظلم از ما غصب شده پس نمي گيريم .

ص: 241


1- عوالم العلوم ج 11/2 ص 765
2- تلخيص الشافي ج 3 ص 130
3- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 16 ص 103 ج 16 ص 278
4- تلخيص الشافي ج1 ص 157

ابراهيم كَرْخي از مام صادق (علیه السلام) سؤال كرد چرا اميرالمؤمنين (علیه السلام) پس از آن كه ، به حكومت رسيد « فدك » را به ملكيت خود برنگرداند ؟

حضرت پاسخ دادند : به خاطر اقتداء به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ، پس از فتح مكه چون عقيل خانة حضرت را فروخته بود به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته شد يا رسول الله آيا خانة خود را پس نمي گيريد ؟ فرمود : مگر عقيل خانه اي را براي ما باقي گذاشته است .

اِنّا اَهْلُ بَيْتٍ لاَنسْتَرْجعُ شَيْئاً يُؤخَذُمِنّا ظُلْماً فَلِذِلِكَ لَمْ يَسْتَسْرجِعْ فَدَكاً لَمّا وَلي . . . (1)

ما خانداني هستيم كه اگر چيزي از ما به ستم گرفته شود پس نمي گيريم، و بدين جهت هم، حضرت امام علي (علیه السلام) پس از آن كه ، به حكومت رسيد ، فدك را پس نگرفت .

و در روايت ديگر حضرت موسي بن جعفر (علیه السلام) در جواب علي بن فضّال همين مطلب را فرمودند (2)

3- حضرت علي (علیه السلام) كراهت داشتند چيزي را كه خداوند غاصبش را كيفر داده باز پس بگيرند.

ابوبصير از امام صادق (علیه السلام) سؤال مي كند : چرا حضرت امام علي (علیه السلام) پس از آن كه ، زمان خلافت را به دست گرفت « فدك » را برنگردانيد ؟ و از آن ها پس نگرفت ؟ حضرت در پاسخ فرمودند : به خاطر آن كه هم ظالم و هم مظلوم هر دو از دنيا رفته نمودند . خداوند ستمگر را كيفر و به ستمديده پاداش و اجر عنايت كرده بود .

فَكَرِهَ اَنْ يَسْتَرْجِعَ شَيْعاً قَدْ عاقَبَ اللهُ عَلَيْهِ غاصِبَهُ وَ اَثابَ عَلَيْهِ المَغْصوبَ (3)

حضرت علي (علیه السلام) خوش نداشتند چيزي را كه ، خداوند غاصبش را كيفر و مغصوب را پاداش داده بود برگردانده و پس بگيرند .

ص: 242


1- عوالم العلوم ج 11/2 ص 766 علل الشرايع ص 155 طرائف ص 251 بحار ج29 ص 396
2- عوالم العلوم ج 11/2 ص 766
3- عوالم العلوم ج 11/2 ص 766 علل الشرايع ص 154 الطرائف ص 251 بحارالانوار ج 29 ص 395 ، كشف الغمه ص 494
4- بي ارزش بودن بُعْد مادّي فدك براي اهل بيت (علیهم السلام)

« فدك » وسيلة مطالبة خلافت بود و الان زمان طرح آن دعوا گذاشته و فقط بُعد مادي فدك

باقي مانده بود كه ، آن ها هم براي حضرت امام علي (علیه السلام) ارزش نداشت . پس فدك بايد به همان حال باقي مي ماند تا دليلي واضح وشاهدي صادق بر ظلم ابابكر و عمر نسبت به فاطمه (علیها السلام) باشد به همين خاطر ائمه معصومين (علیهم السلام) نيز با تأسي به جدّ بزرگوارشان حضرت امام علي (علیه السلام) در بازگشت فدك تلاشي ننمودند .

گرفتن نامه رد « فدك » از ابابكر و جسارت هاي بي شرمانه عمراختصاص : عبدالله بن سنان از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده است كه ، حضرت امام علي (علیه السلام) « بعد از احتجاجات گذشته » به حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمودند :

در زماني كه ، ابوبكر تنها باشد ( عمر در كنار او نباشد) پيش او برو و به او بگو: تو ادعا مي كني كه جاي ، پدرم نشسته اي و جانشين پدرم هستي حال اگر « فدك » از آن تو بود و من از تو تقاضا مي كردم كه « فدك » را به من ببخش بر تو لازم بود كه آن را به من برگرداني .

حضرت فاطمه (علیها السلام) به دستور حضرت امام علي (علیه السلام) عمل نمودند و ابوبكر تصديق نمود و نوشت كه بايد « فدك » به حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) برگردد . حضرت زهرا (علیها السلام) در حالي از مسجد خارج شدند كه آن نوشته در دستشان بود .عمر در راه حضرت را ديد و گفت : اي دختر محمد اين كتابت چيست ؟

حضرت زهرا ؟ (علیها السلام) جواب دادند، نامه اي است كه ، ابوبكر در رد « فدك »براي من نوشته است عمر نامه را طلب كرد زهرا (علیها السلام) از دادن نامه امتناع نمودند .

فَرَفَسَها بِرِجْلهِ وَ كانَتْ حامِلَةٌ باِبْنِ اسْمُهُ المُحْسِنْ فَأسْقَطَتْ المُحْسِنَ مِنَ بَطْنِها ثُمَّ لَطَمَها فَكَأنّي اَنْظُرُ اِلي قُرْطٍ في اُذُنِها حِينَ نقفت ثُمَّ اَخَذَ الكِتابَ فَخِرَقَهُ . . . (1)

ص: 243


1- اختصاص شيخ مفيد ، ص 185

عمر با لگد به حضرت زهرا (علیها السلام) جسارت كرد در حالي كه آن حضرت به فرزندش محسن باردار بود و محسن را سقط كرد آن گاه باسيلي به صورت حضرت زهرا (علیها السلام) زد ، گويا من ( امامصادق

(علیه السلام)) مي بينيم كه ، در اثر آن سيلي گوشواره در گوش مادرم شكسته است،پس عمر نامه را گرفت و پاره كرد.

پس از هفتاد و پنج روز بيماري ، بر اثر آن ، حضرت به شهادت رسيد . و در هنگام احتضار به حضرت علي (علیه السلام) وصيّت نمود كه : ياعلي تو را به حق رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قسم مي دهم كه، ابوبكر و عمر در تشيع جنازة من حاضر نشوند و بر بدن من نماز نخوانند .

به اين علت ، حضرت امام علي (علیه السلام) بدن فاطمه (علیها السلام) را شبانه دفن نمود و صبح هنگامي كه، ابوبكر و عمر فهميدند اعتراض كردند ولي حضرت امام علي (علیه السلام) فرمودند اين سفارش خود فاطمه (علیها السلام) بود.

عمر گفت : به خدا قسم نبش قبر مي كنم تا بر آن نماز بخوانم ، حضرت علي (علیه السلام) فرمود : به خدا قسم تا من زنده ام و ذوالفقار در دستاتم مي باشد تو چنين كاري را نمي تواني انجام بدهي و تو بر اين مطلب آگاهي !

آنگاه ابوبكر گفت : برگرديم كه او، به فاطمه (علیها السلام) سزاوار تر از ماست و مردم نيز برگشتند (1)

البته اين مضمون در روايات مختلف و در كتب شيعه و سنن ذكر شده است و به بعضي از آن منابع اكتفاء مي كنيم .

اما كتب اهل تسنن : سبط بن الجوزي در كتاب سيرة حلبيّه (2)

چنين آورده است . . . .

ص: 244


1- اختصاص ص 178 بحارالانوار ج 29 ص 189 عوالم العلوم ج 11/2 ص 650 ، بحارالانوار ج 26 ص 192 ج 29 در صفحات 128 ، 134 ، 157، 192 ، عوالم العلوم فاطمة الزهرا (علیها السلام) ج 2 در صفحات 647 ، 650، 651 و 752 الغدير ج 7 ص 195 احتجاج ج 1 ص 92 كامل بهائي ج 1 ص 309 اختصاص ص 185 فدك و العوالي 279 تا 282
2- سيره حلبيّه ج 3 ص 362

ثُمَّ اَخَذَ عُمَرُ الكِتابَ فَشَّقَهُ ، عمر نامه را گرفت و پاره كرد و در شرح نهج البلاغه ابن اَبي الحديد چنين ذكر شده است . . . فَدَفَع بِيَدِهِ صَدْرَها وَ اَخَذَ الصَّحِيفَةَ فَخَرَقَها بَعْدَ اَنْ تَفِلَ فيها فَمَحاها وَ اِنَّها دَعَتْ عَلَيْهِ فَقالَتْ بَقَرَالله بَطْنَكَ كَما بَقَرْتَ صَحيفَتي (1)

عمر با دست خود ، به سينة حضرت زهرا (علیها السلام) كوبيد و نامه را گرفت و بعد از آن كه، با آب دهان نوشته آن را محو كرد آن را پاره نمود در اين هنگام حضرت زهرا (علیها السلام) در حق او نفرين كرده و فرمودند : خداوند شكمت را پاره كند ، و بشكافد همان طور كه ، نامة مرا پاره كردي .

حضرت زهرا (علیها السلام) در حالي كه ، بر غاصبين « فدك » غضبناك بود از دنيا رفت، صحيح مسلم با ذكر سند از عايشه روايت مي كند كه ، گفت : فاطمه (علیها السلام) كسي را نزد ابي بكر فرستاد و از وي درخواست ارث خود از آن چه خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اختصاص داده بود نمود . . . پس ابوبكر از پرداخت هرگونه چيزي به فاطمه (علیها السلام) خودداري كرد .

فَوَجَدَتْ فاطِمَةُ عَلي اَبي بَكْرٍ في ذلِكَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتّي تُوُفيَّتْ وَ عاشَتْ بَعْدَ النَّبيِ سِتَّةَ اَشْهُرٍ فَلَمّا تُوُفِيّت دَفَنَها زَوْجُها عَليٌّ لَيْلاً وَلَمْ يُؤذِنْ بِها اَبابَكرٍ وَ صَلّي عَلَيْها وَ كانَ لِعَليٍّ مِنَ النّاسِ وَجْهٌ (2)

حَياةَ فاطِمَةَ فَلَمّا تُوُفِيَت اِسْتَنْكَرَ عَليٌّ وُجُوهَ النّاس (3)

به همين جهت فاطمه سخت از ابابكر ناراحت شده بر او غضب كرد و او را ترك نمود و با وي هرگز صحبت نكرد تا از دنيا رفت و حال آن كه شش ماه بعد از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)زنده بود و زماني كه از دنيا رفت حضرت امام علي (علیه السلام) بر او نماز خواند ايشان را شبانه دفن نمود و اجازه نداد ابوبكر در مراسم او حاضر شود و بر او نماز بخواند .

ودر زمان حيات حضرت فاطمه (علیها السلام) حضرت امام علي (علیه السلام) احترام خاصي در بين مردم داشت و چون فاطمه (علیها السلام) به شهادت رسيد . حضرت امام علي (علیه السلام) از ملاقات با مردم خودداري مي كرد .

ص: 245


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 16 صفحات 87 101 و 274
2- در صحيح مسلم (وجهه) آمده است .
3- صحيح مسلم ج 5 ص 154 ( باب قَوْلُ النَّبي : لانوّرث)

لازم به ذكر است كه در حاشيه اين روايت در كتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم « وَجَدْت» به معني « غَضَبَتْ ( غضبانك شد ) » ترجمه شده است . صحيح بخاري با ذكر سند از عايشه نقل مي كند كه: فاطمه زهراء (علیها السلام) و عباس نزد ابابكر آمده و از او درخواست ارث خود از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نمودند و اين دو: سرزمين فدك و سهم خود از خيبر را طلب كردند . ابابكر گفت : من از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه، فرمود : ما انبياء ارث نمي گذاريم و آن چه از اموال ما باقي بماند . صدقه است .

فَهَجَرَتْهُ فاطِمَةُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتّي ماتَتْ (1)

به همين علت فاطمه (علیها السلام) از ابي ابكر كناره گيري كرد و تازنده بود با او سخن نگفت :

ابن كثير در « البدايه و النهايه » همين روايت را از صحيح بخاري نقل كرده و در ادامه آن چنين مي گويد : حنبل نيز اين حديث را همين طور نقل كرده است .

سپس احمد روايتي را باذكر سند از عروة، از عايشه نقل مي كند كه : بعد از آن كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنيا رفت فاطمه (علیها السلام) از ابوبكر خواست كه ميراثش را از آن چهپيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خود باقي گذاشته و خداوند به او اختصاص داده بود به او برگرداند . لكن ابوبكر در جواب گفت . پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است : ما ارثي از خود باقي نمي گذاريم و آن چه از ما باقي بماند صدقه است .

فَغَضَبِتْ فاطِمَةُ وَ هَجَرِتْ اَبابَكر فَلَمْ تَزَلْ مُهاجَرَتْهُ حَتّي تُوفِّيَتْ (2)

پس حضرت فاطمه (علیها السلام) غضبناك شد و ابوبكر را ترك كرد و براي هميشه از او دروي گزيد. تا از دنيا رحلت ( به شهادت رسيد ) كرد . عمر رضا كحاله از علماي اهل تسنّن در كتاب اعلام النساء چنين مي نويسد :

. . . ثُمَّ قالَ عُمَرِ لِاَبي بَكْر اِنْطَلْقِ بِنا اِلي فاطِمَةً فَاِنّا قَد اَغْضَبْناها

سپس عمر به ابوبكر گفت : بيا با هم به سراغ فاطمه (علیها السلام) برويم چرا كه ما او را غضبناك كرديم . پس به اتّفاق يك ديگر به خانه فاطمه (علیها السلام) رفتند و از آن حضرت اجازه ورود خواستند، ولي فاطمه زهراء (علیها السلام)

ص: 246


1- صحيح بخاري ج 5 ص 82 و ج 8 ص 3 كتاب الفرائض
2- البدايه و النهايه ج 5 ص 306 باب أنه قال : لا نوّرث

به آن دو اجازه ورود نداد . آنگاه به علي (علیه السلام) مراجعه نموده و با آن حضرت صحبت كردند ، و حضرت آن دو ، را نزد فاطمه (علیها السلام) بردند .

فَلَمّا قَعَدا عِنْدَها حَوَّلَتْ وَ جْهَها اِلي الحائِطِ فَسَلَّما عَلَيْهِما فَلَمْ تَرِدْ . . .

وقتي آن دو نزد فاطمه (علیها السلام) نشستند . حضرت روي خويش را از آنان به طرف ديوار برگرداند . سپس عمر و ابوبكر به ايشان سلام كردند ، ولي حضرت جواب سلام آن دو را ندادند .ابوبكر صحبت را آغاز كرد و سخن را به آن جا رساند كه ، از پدرت شنيدم كه فرمود ما انبياء ارث نمي گذاريم و آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است . حضرت فاطمه (علیها السلام) گفت : اگر حديثي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي شما بخوانم آن را مي شناسيد و به آن عمل مي كنيد ؟ ابوبكر و عمر گفتند : آري

فَقالَتُ : نَشَدْ تُكُما اللهَ اَلَمْ تَسْمَعا رَسُولَ الله يَقُولُ : رِضا فاطِمَةَ مِنْ رِضاي وَ سَخَطُ فاطِمَةَ مِن سَخَطي فَمَنْ اَحَبَّ فاطِمَةَ اِبْنَتي فَقَدْ اَحَبَّني وَ مَنْ اَرْضي فاطِمَةَ فَقَدْ اَرْضاني وَمَنْ اَسْخَطَ فاطِمَةَ فَقَدْ اَسْخَطَني.

قالاً : نَعَمْ سَمِعْناهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ .

قالَتْ: فَاِنّي اُشْهِدُ الله وَ مَلائِكَتَهُ اِنَّكُما اَسْخَطْتُماني وَ ما اَرْضَيْتُماني وَ لَئِنْ لَقِيتُ النَّبيِّ لِأَشْكُوتَّمُا اِلَيْهِ.

فقال اَبوبكر : اَنَا عائِذٌ باللهِ تعالي مِنْ سَخَطِه وَ سَخَطِكِ يا فاطِمَةَ ثُمَّ اِنْتَحَبَ اَبُوبَكرٍ بَيْكيْ حَتّي كادَتْ نَفْسُهُ اَنْ تَزْهَقَ وَ هِيَ تَقُولُ : وَ اللهِ لِأَاَدْعُوَنَّ عَلَيْكَ في كُلِّ صَلاةٍ اُصَلّيها(1)

فاطمه زهراء (علیها السلام) فرمود : شما را به خدا قسم ، آيا اين حديث را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنيده ايد كه، مي فرمود: رضايت فاطمه (علیها السلام) رضايت من است و سخط و غضب فاطمه (علیها السلام) از سخط و غضب من است هر كه دخترم فاطمه (علیها السلام) را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه فاطمه (علیها السلام) را خشنود كند مرا راضي و خشنود نموده است و هر كه ، فاطمه (علیها السلام) را به خشم آورده ، همانا مرا به خشم آورده است؟ آن دو گفتند: بله ما از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اين سخن را شنيده ايم . در اين موقع حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام)

ص: 247


1- اعلام النساء ج 4 ص 123 و 124 باب الفاء ، فاطمه بنت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : همانا خدا و ملائكه او را شاهد مي گيرم كه شما دو نفر مرا به غضب در آورديد و رضاي خاطر مرا به جاي نياورديد . و زماني كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات كنم از شما دو نفر نزد آن حضرت شكايت خواهم نمود .

ابوبكر گفت : من پناه مي برم به خدا از سخط و غضب خدا و سخط و غضب تو اي فاطمه، سپس شروع به گريه نمود به گونه اي كه نزديك بود جان از بدنش خارج شود .

و در اين حال حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمود : به خدا قسم در هر نماز مي خوانم تو را نفرين مي كنم .

ابن قُتَيْبه دِينوري در كتاب « الامامة و اليساسة » مي نويسد .

پس از چندي كه گذشت عمر به ابابكر گفت : بيا تا نزد فاطمه (علیها السلام) برويم چرا كه ما او را به غضب در آورده ايم پس به اتّفاق يك ديگر نزد فاطمه (علیها السلام) رفته و از او اجازة ورود خواستند لكن حضرت به آن ها اجازه ندادند . ناچار نزد علي (علیه السلام) آمده و با آن حضرت سخن گفتند . تا آن كه علي (علیه السلام) آن ها را به خدمت فاطمه (علیها السلام) بردند . پس همين كه آن دو ، نفرنزد حضرت نشستند ، حضرت صورت خود را به طرف ديوار برگرداند در اين هنگام آن دو، به ايشان سلام كردند . ولي حضرت زهرا (علیها السلام) جواب سلامشان را ندادند .

آنگاه ابوبكر شروع به سخن كرد و گفت : اي حبيبية رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آيا ما ، در مورد ارث پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و همچنين در مورد شوهرت تو را به غضب درآورده ايم ؟ فاطمه (علیها السلام) فرمود : تو را چه مي شود كه اهل و خانواده ات از تو ارث ببرند ولي ما از محمد ارث نبريم ؟ سپس فرمود: آيا اگر حديثي از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به ياد شما بياورم مي پذيريد و به آن اعتقاد پيدا مي كنيد ؟

ص: 248

عمر و ابابكر گفتند: آري

آن گاه حضرت زهرا (علیها السلام) فرمود :

شما را به خدا قسم آيا از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنيديد كه ، مي فرمود : رضايت فاطمه (علیها السلام) رضايت من و غضب فاطمه غضب من است پس هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته و هركس ايشان را به غضب و خشم آورد، همانا مرا به غضب درآورده است ؟

عمرو ابابكر گفتند : آري از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده ايم .

سپس فاطمه (علیها السلام) فرمود : همانا من خداوند و ملائكه را شاهد مي گيرم كه ، شما دو نفر مرا به سخط و غضب در آورديد و مرا راضي نكرديد و هر گاه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات كنم از شما دو نفر به او شكايت خواهم نمود . در اين هنگام ابوبكر شروع به گريه كرد در حالي كه ، فاطمه (علیها السلام) مي فرمود : به خدا قسم تو را در هرنمازي كه ، بخوانم نفرين خواهم نمود .(1)

در كتاب « انوار النُّعمانيّه » چنين آمده است .

زماني كه اين دو نفر وارد شدند و فاطمة زهرا (علیها السلام) را ديدند سلام كردند ولي حضرت زهرا (علیها السلام) جواب سلام آن ها را نداد و صورت خود را از آن ها برگرداند . آن دو جلوي صورت حضرت نشستند تا چند مربته اين كار تكرار شد و حضرت زهرا (علیها السلام) به علي (علیه السلام) فرمودند: يا عَلِيُّ جافِ الثَّوبَ عَلَيّ وَ قالَتْ : لِنسوَةٍ حَوْلَها : حَوِّلْنَ وَجْهي فَلَمّا حَوِّلْنَ وَجْهَها حَوْلا وُجُوهَهُما اِلَيْها (2)

يا علي: پارچه را بر رويم بينداز و به زن هاي اطراف بسترش فرمود : صورت مرا از اين دو برگردانيد ( شايد بر اثر شدت بيماري حضرت قادر بر انجام كاري نبودند و از اطرافيان كمك مي گرفت ؟)

چون زن ها چنين كردند عمر و ابابكر ( با كمال بي شرمي ) دوباره روبه روي حضرت نشستند .

ص: 249


1- ابن قتيبه دينوري متوفي سال 276 هجري در كتاب خود به نام الامامةُ اليساسته ج1 ص 13 چاپ سوّم مصر سال چاپ 1382
2- البته لازم به تذكر است كه در بعضي از چاپ هاي اخير كشورهاي عربي ، اين قسمت حذف شده است و عبدالفتاح عبد المقصود در كتاب الامام علي بن ابي طالب ج 1 ص 192 اين عيادت و ديدار را ذكر كرده است .

مرحوم علامه مجلسي رحمة الله عليه بعد از نقل روايات شيعه وسنّي در اين زمينه ، مي فرمايد : هرگز شك نكنيد در اين كه : حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) بر اين ها غضبناك بود ، امامت آن ها را قبول نداشت ازآنها اطاعت نكرد و بر اين حال باقي ماند تا به كرامت و رضوان خداوند رسيد .(1) حال با توجه به مطالب گذشته در اين كلام رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارة غضب و رضايت حضرت فاطمه (علیها السلام) بايد دقّت كرد كه، فرمود : اِنَّ اللهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَ وَ يَرْضي لِرِضاها (2)

به درستي كه خداوند با غضب حضرت فاطمه (علیها السلام) غضبناك و با رضايت و خشنودي آن حضرت راضي و خشنود مي گردد .

جَزاء و كيفر غاصبين « فدك » به دست امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

قال الباقر (علیه السلام) ثُمَّ يَسيرُ القائِمُ (علیه السلام) اِلي مَدينَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُ الأزْرَقَ وَ زَريقَ لَعَنَهُمَااللهُ غَضَّيْنِ طَرِيَّيْنِيُكَلِّمهُما فَيُجيبانَهُ فَيَرْتابُ عِنْدَ ذلك المُبْطِلُونَ . . . ثُمَّ يُحْرقُهُما باِلحَطَبِ الّذي جَمَعَاهُ لِيحْرِقابِهِ عَليًّا وَ فاطِمَة وَ الحَسَنَ وَ الحُسَيْنَ وَ ذلِكَ الحَطَبُ عِنْدَنا نَتَوارَثُهُ . . .

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : سپس قائم آل محمّد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به سوي مدينه سير مي كند . . . و در آن جا اَزْرَقْ و زريق را تازه از قبر خارج مي كند . تا با آن ها صحبت كرده و آن ها جواب بدهند .

سپس افرادي كه ، عقيده باطل دارند با ديدن بدن تر و تازة آن دو نفر به امام زمان (علیه السلام) شك مي كنند آن گاه امام زمان (علیه السلام) آن دو نفر را به آتش مي كشد . البتّه با همان هيزمهايي كه آن ها جمع كرده بودند تا با آن علي و فاطمه و حسن و حسين (علیهم السلام) را آتش بزنند(3) و آن هيزم ها اكنون در دست ما اهل بيت است تا به دست امام زمان (علیه السلام) برسد .

ص: 250


1- بحارالانوار ج 21 ص 332 فدك و العوالي ص 613 : اصلاً حق امامت نداشتند با وجود ذي حقّ و امام معصوم اميرمؤمنان (علیه السلام) و يازده فرزند پاك و معصومش (علیهم السلام)
2- جنّة العاطمه ص 205 و 206 كه از 32 كتاب علماء اهل تسنّن اين روايت را مرحوم ميرجهاني نقل كرده است .
3- و به آتش زدند .

عن ْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) اِذا قَدِمَ القائِمُ المَدينَةَ . . . ثُمَّ يُخْرِجُهُما غَضَّيْنِ رَطْبَيْنِ فَيَلْعَنُهما وَ يَتَبَرَّاُ مِنْهُما

وَ يُصْلِبُهُما ثُمَّ يُنْزِلُهُما وَ يُحْرقُهُما ثُمَّ يُذْريهُما في الرِّيحِ (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : كه ، قائم آل محمد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قدم به مدينه گذارد آن دو نفر را از قبر خارج مي كند ، در حالي كه ، بدن آن ها ترو تازه مي باشد . پس بر آن ها لعنت كرده و از آن ها بيزاري مي جويد و سپس آن ها را به دار مي برند و بدن آن ها را به آتش كشيده و خاكستر آن را به دريا مي ريزد.

س7- دليل بر پاره كردن نامه فدك چيست ؟

اشاره

ج در اين مورد مفصل سخن به ميان آمد: امّا باز هم مختصر دلائلي در اينجا از شيعه وسنّي خواهيم آورد براي تأكيد مطلب

1- صاحب كتاب سيره حلبي در جلد سوّم صفحه 391 گفته است : فاطمه (علیها السلام) دختر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر ابي بكر وارد شد درحالي كه ، وي بر فراز منبر قرار داشت فرمود : اي ابابكر آيا در كتاب خدا است كه، دخترت از تو ارث ببرد ولي من از پدرم ارث نبرم ؟ ابوبكر از اين سخن زهرا (علیها السلام) تكاني خورد و شروع كرد گريه كردن سپس از منبر پايين آمد و پاره پوستي به دست گرفت و تثبيت ملكيّت زهرا (علیها السلام)

را نسبت به فدك بر آن نگاشت در اين هنگام عمر وارد شد، به ابي بكر گفت چه مي نويسي ؟ گفت : اين نامه را به عنوان سند مالكيّت براي دختر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مينگارم كه ، فدك را از پدرش به ارث برده است. عمر گفت : چگونه مسلمانان را از فدك محروم مي كني و آن را به زهرا (علیها السلام) مي بخشي، بدان كه تمام عرب بر تو خواهند شوريد در اين بين عمر دست دراز كرده نامه را گرفت و آن را دريد و پاره كرد .

اين جمله ابي بكر كه ، در پاسخ عمر مي گويد : كِتابٌ كَتَبْتُهُ لِفاطِمَةَ بِميراثِها مِنْ اَبيها .

« اين نامه را براي فاطمه (علیها السلام) به عنوان تأييد ميراث وي از پدرش مي نگارم ، حاكي است از اين كه فدك كه ، ابتدا آن را از تصرّف زهرا (علیها السلام) خارج كرده آن همان ميراثي است كه ، هم اكنون تصميم گرفته به آن ردّ كند ، اگر فاطمه (علیها السلام) ارث مي برد چرا از اول آن را از زهرا (علیها السلام) به عنوان ارث اين مال

ص: 251


1- بحارالانوار ج 52 ص 386 و ج 53 ص 11 مدينة المعاجز ج 2 ص 245 و در روايت ديگر امام صادق (علیه السلام) اين عمل را اولين اقدام امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مي شمارد .

را مستحقّ است كه ، تصميم گرفته در طيّ تنظيم سند مالكيّت وي را نسبت به فدك تثبيت كند پس چگونه از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت كرد كه ، آن حضرت فرمود : ما پيامبران ارث نمي گذاريم و هر چه از ما بماند صدقه است ؟

2- نظير ابن حديث را ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه از اميرالمؤمنين (علیه السلام) نقل كرده است . آن حضرت فرمود : فاطمه (علیها السلام) نزد ابي بكر آمد و اظهار داشت : پدرم فدك را به من عطا كرد و علي (علیه السلام) و امّ ايمن گواه بر اين مطلب اند ابوبكر در جواب گفت : البتّه آن چه كه تو به پدرت نسبت بدهي حقّ است و مسلّم پدرت اين فدك را به تو عنايت كرده دستور داد پاره چرمي آوردند و مالكيّت فدك را جهت زهرا (علیها السلام) تثبيت كردم فاطمه (علیها السلام) نامه را گرفت از نزد ابي بكر خارج شد در بين راه به عمر برخورد نمود پرسيد از كجا ميائي ؟»

فاطمه (علیها السلام) فرمود : از نزد ابي بكر در نزد او اقامه شهود كردم كه ، فدك را پدرم به من عطا فرموده و ابوبكر هم به عنوان رفع مزاحمت عمّال و مأمورينش نامه اي نوشت و به من داد . عمر نامه را از زهرا (علیها السلام) گرفت و نزد ابي بكر آمد و به او خطاب كرد كه ، تو فدك را به زهرا (علیها السلام) رد كردي و براي او سند تنظيم نمودي ؟ ابوبكر پاسخ داد آري عمر گفت : امّا علي (علیه السلام) آتش به گِرده نان خود مي دهد و اُمّ ايمن هم كه، زني بيش نيست ، با آب دهان نوشته ابي بكر را از روي پاره چرم پاك نمود و آن را پاره كرد .(1)3- فَفِي الخرائجِ وَ الجرائج روي ابي عبدالله (علیه السلام) . . . فَدَعا بِأَديمٍ وَ دَعا عَليَّ بْنَ اَبي طالب (علیه السلام) فَقالَ اُكْتُبْ لِفاطِمَةَ (علیها السلام) بِفَدَكِ نِحْلَةً مِنْ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَشَهِدَ عَلي ذلِكَ عليِّ بْنَ اَبي طالِبٍ وَ مَوْلي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ اُمُّ اَيْمَن .(2)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پوستي طلب كرد و به حضرت علي (علیه السلام) فرمود : بنويس فدك هديه اي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي فاطمه است . و بعد حضرت علي و غلام خود ( باح ) و امّ ايمن را بر اين مسئله شاهد گرفت .

وَ قالَ العَلامَّةُ المَجْلِسي : فَدَعا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطِمَةَ وَ كَتَبَ لَها كِتاباً جاءَتْ بِهِ بَعْدَ وَفاةِ اَبيها اِلي اَبي بَكْرٍ

ص: 252


1- شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید معتزلی ، ج 16 ، ص 248 و ص 289 ، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم ، نورالهدی
2- الخرائج و الجرائح ج 1 ص 112 ، بحار ج 29 ص 114

وَ قالَتْ : هذا كِتابُ رَسُولِ الله لي وَلِابِنْي (1)

مرحوم علامّه مجلسي مي گويد : پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمه (علیها السلام) را خواست و براي او ( فدك ) را نوشت و ايشان بعد از رحلت رسول الله آن كتاب را پيش ابابكر آورد و گفت : اين سند و نوشته رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي من و فرزندان من است . (2)

4- حضرت زهرا (علیها السلام) زماني كه ، از ظالمان بر خود خبر مي دادند فرمود : . . . وَ ظَلَمُوني وَ اَخَذُوا اِرْثي وَخَرَّقَوُا صَحَيفَتي التّي كَتَبَهالي اَبي بِملْكِ فَدَكٍ وَ العَوالي وَ كَذَّبُوا شُهُودي (3) بر من ظلم كردند و ارث مرا گرفتند و صحيفه اي كه ، پدرم در ملكيت فدك و عوالي براي من نوشته بود پاره كردند و شاهدان من را تكذيب نمودند .

5- در حديثي از امام صادق (علیه السلام) براي مُفَضَّل در رابطه با رجعت و بازگشت ائمّه (علیهم السلام) به دنيا و شكايات آن ها نزد رسول سخن مي گويند و مي فرمايند . ثُمَّ تَبْدَأُ فاطِمَةُ (علیهاالسلام) فَتَشْكُوا مِنْ عُمَر وَ ما نالَها مِنْهُ وَ مِنْ اَبي بَكْرٍ وَ اَخَذَ فَدَكٍ وَ مارَدَّ عَلَيْها مِنْ قَوْلِهِ « اِنَّ الأَنبيآءَ لا نُوَرثُ » وَ اِحْتِجاجِها بِقوَلِ يَحْيي وَ زَكَرِيّا (علیهما السلام) وَ قِصَّةِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ قَوْلِ صاحِبِه هايتي صَحيفَتِك الَّتي ذَكَرْتِ اِنَّ اَباكِ قَدْ كَتَبهالَكِ وَ اِخْراجِهَا الصَّحيفَةَ وَ اَخْذِها مِنْها وَ نَشْرِها عَلي رُؤُسِ الأشْهادِمِنْ قُرَيشٍ وَ سائِرالمُهاجرِينَ وَ الاَنْصارِ وَ سائِرِ العَرَبِ وَ تَغَلِه فيها وَ تَمْزيقِه اِيّاها . . . (4) حضرت زهراء (علیها السلام) شكايت مي كنند . از عمر و از آن ستم هايي كه از جانب او رسيده و از ابابكر و از گرفتن فدك و جعل حديث ما انبياء ارث نمي گذاريم . . . . و از قول رفيقش عمر كه گفت : نوشته اي كه گفتي پدرت درباره فدك به تو داده است بياور و از گرفتن آن نامه و نشان دادن آن بر تمام مردم از مهاجرين و انصار و از آب دهان انداختن به آن نامه و پاره كردن آن و . . .

6- عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) فَدَعا بِكتابٍ فَكَتَبَهُ لَها بَردِّ فَدَك فقال: فَخَرَجَتْ وَ الكِتابُ مَعَها فَلقَيها عُمَرَ فقال: يا بِنْتَ مُحَمَّد ما هذا الكِتاب الّذي مَعَكِ؟ فقالَتْ :

كِتابٌ كَتَبَ لي اَبُوبكرِ بَرِدِّ فَدَك . . . (5)

ص: 253


1- فدك و العوالي ص 278
2- سفية البحار ج 2 ص 350
3- بحار ج 30 ص 348
4- خصائص الزهراء ج 3 ص 382 فدك و العوالي ص 279
5- اختصاص ، ص 178 بحار ج 29 ص 194 عوالم ج 11/2 ص 650

امام صادق (علیه السلام) در يك روايت طولاني مي فرمايد . . . پس ابوبكر ورقه اي را ( وسائل نوشتن ) را طلبيد و رد فدك را براي حضرت زهرا (علیها السلام) نوشت . هنگامي كه ، حضرت نامه را گرفته و از نزد ابابكر خارج شدند در بين راه با عمر برخورد كردند . عمر گفت : اي دختر محمّد اين نوشته نوشته اي كه در دست داري چيست ؟ حضرت جواب دادند : اين نامه اي كه ، ابوبكر به عنوان ردّ فدك برايمن نوشته است . . . البتّه اين مضمون در روايات و كتب مختلف شيعه و سنّي ذكر شده است و ما به ذكر بعضي از منابع اين روايات اكتفاء مي كنيم .(1)

در كتب اهل تسنن

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 16 ص 101 و ص 274 و دو روايت در جزء 16 ص 87 سيره حلبيّه ج 3 ص 362 و . . .

7- از سبط ابن الجوزي در كتاب سيرة حلبيّه چنين آمده است : ثُمَّ اَخَذَ عُمَرُ الكِتابَ فَشْقَّهُ عمر نامه را گرفت و پاره كرد . (2)

8- در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد چنين ذكر شده است .

. . . فَدَفَعَ بِيَدِهِ صَدْرَها وَ اَخَذَ الصَّحَيِفةَ فَخَرَقَها بَعْدَ اَنْ تَفِلَ فَمَحاها وَ اِنَّها دَعَتْ عَلَيْهِ فَقالَتْ : بَقَرَاللهُ بَطْنَكَ كَما بَقَرْتَ صَحَيفتي (3)

عمر با دست خود به سينة حضرت زهرا (علیها السلام) كوبيد و نامه را گرفت و بعد از آن با آب دهن نوشته را محو كرده آن را پاره نمود در اين هنگام حضرت زهرا (علیها السلام) در حق او نفرين كرده و فرمود : خداوند شكمت را پاره كند همانطوري كه ، نامة مرا پاره كردي . در اين مورد روايات از كتب شيعه و سنّي بسيار فراوان مي باشد كه لا به لاي بحث فدك گذشت .

ص: 254


1- در كتب شيعه : بحارالانوار ج 29 صفحات 123 ، 128 ، 157 ، 189 و 342 عوالم العلوم ج 11/2 در صفحات 647 ، 650 ، 651 و 752 كامل بهائي ج 1 صفحه 309 الغدير ج 7 صفحه 195 احتجاج ج1ص92 فدك و العوالي ص 277 تا 282 و . . .
2- سيره حلبيّه ج3 ص 362
3- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، جزء 16 صفحات 87 ، 101 و 274

س8 : قانون ذواليد چيست در اين مورد ؟

ج: از نظر اسلام اگر مِلكي در دست شخصي باشد (ذواليد ) مالك آن شناخته مي شود .

و اگر غير از اين باشد لازمه آن هَرْج و مَرْج در نظام جامعه است . حال اگر شخص ديگري كه ، ذواليد نيست ، ادعّاي ملكيّت داشته باشد بايد بر اين ادّعاي خود دليل بياورد و شارع مقدس در مقام قضاوتِ در اين مسئله فرموده :

اَلْبَيَّنةُ عَلَي المُدَّعيِ

مدعي براي اثبات ادعاي خود ، بايد بيّنه (دوشاهد) بياورد اما در مسئله فدك ثابت شد كه « فدك » در اختيار حضرت زهرا (علیها السلام) بود ، حال اگر مسلمانان يا ابابكر ادعا دارند كه آن ها مالك «فدك» مي باشند. بايد بر اين ادّعا دو شاهد بياورند، ولي اينجا ابابكر بر خلاف حكم اسلام از حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) كه ، ذواليد و مالك مي باشند طلب شاهد نموده است (علاوه بر اين گفته شد معصوم) با معصومه مسئله اش با مردم عادي فرق دارند از اين ذواليد مثال آن بالاتر از اين است مع الوصف ذواليد هم بودند و قبول نكردند از آن حضرت )توجّه روايتي كنيد كه چگونه اميرالمومنين (علیه السلام)

ابابكر را بر اشتباه خود آگاه نمود امام صادق (علیه السلام) فرمودند: چون ابابكر « فدك » را از حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) گرفت و وكيل حضرت را از « فدك » خارج كرد اميرالمؤمنين (علیه السلام) به مسجد آمدند و ابابكر در مسجد نشسته بود و مهاجرين و انصار(1)

در اطراف او قرار گرفته بودند . حضرت روبه ابابكر كرده و فرمودند :يا ابابَكْرٍ لِمَ مَنَعْتَ فاطِمَةَ (علیها السلام) ما جَعَلَهُ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لَها وَ وَكيلِها فيهِ مُنْذَ سَنينَ ؟

اي ابابكر چرا فاطمه (علیها السلام) را از فدك منع نمودي در حالي كه ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را براي آن حضرت قرار داده بود و وكيلش چندين سال در فدك بود . ابابكر جواب داد . « فدك » ملك مسلمين است .

ص: 255


1- ( كه امتحان بسيار سختي دادند و در حمايت از حريم ولايت كوتاهي كردند و موجب سخط و غضب خداوند واقع شدند و به طرف باطل گرايش پيدا كردند و تمام تلاش ها و مجاهدت هاي خود را به باد دادند و به خسران دنيا و آخرت نائل شدند و دستور خداوند قهّار و رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) را زيرپا گذاشتند و منابعت از هواي نفس نمودند وخلافت كسي را چه ميلاً و چه كُرْهاً پذيرفتند كه خداوند و رسولش قبول ندارند )

اگر فاطمه شاهد عادلي بر اثبات ملكيت خود بياورد پس « فدك » از آن فاطمه است و گرنه هيچ حقي در « فدك » ندارد حضرت امام علي (علیه السلام) فرمودند : اي ابابكر آيا براي ما به خلاف حكم خداوند بر مسلمانان حكم مي كني ؟ ابابكر گفت: نه ، حضرت فرمودند به من بگو اگر در دست مسلمانان چيزي باشد و من ادعا كنم آن چيز از آن من است . از چه كسي تقاضاي بيّنه ( دو شاهد ) مي كني ابابكر گفت : از شما ، دوباره حضرت فرمودند : و اگر در دست من چيزي باشد و مسلمانان در آن ادّعاي ملكيّت كنند باز از من تقاضاي بيّنه مي كني ؟ پس ابابكر خاموش شد . (1)

دليل ديگر عصمت حضرت زهراء (علیها السلام) است بر اين كه ابابكر نمي بايست از حضرت زهراء (علیها السلام) شاهد بخواهد چون خداوند عصمت حضرت زهراء (علیها السلام) را ظاهر و آشكار كرده است ، زيرا آن بزرگوار از هر گناه ، احتمالِ ريز و بزرگ ، رجس ، پليدي پاك و منزّه قرار داده است . دروغ كه ، هيچ احتمال دروغ هم غلط و اَفحش است حتي در ذهن خطور اين مسائل هم صحيح نيست در حقّ معصوم و معصومه و اين عصمت توسط آية تطهير و روايات فراواني از شيعه و سنّي كه ، از حضرات معصومين (علیهم السلام) رسيده است ثابتشده و شك و ترديد در اين مورد كفر و الحاد است و اين مورد قبول تمام علماي شيعه و سنّي مي باشد .

و من جمله سخن اميرالمؤمنين (علیه السلام) با ابابكر در مورد عصمت حضرت زهراء (علیها السلام) بهترين دليل است كه، در بحث احتجاج حضرت با ابابكر در رابطه با مقام عصمت حضرت زهراء (علیها السلام) است كه گذشت .

دليل ديگر بر اين كه ، ابابكر نبايد شاهد مطالبه كند، اين است كه، او بايد به علم خود عمل مي كرد . چون حاكم مي تواند در مواردي كه علم به وقوع چيزي دارد بدون اين كه، كسي ، شهادت بدهد حكم كند . زيرا علم او از گواهي شاهدان قوي تر است و دليل بر درستي اين گفتار در مورد حكايت مرد اعرابي است .

ناقه اي كه ، فروخت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و پولش را هم پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تحويل او دادند ولي قبول دار نشد كه ، خزيمة بن ثابت بر اين حكايت شهادت داد كه، ناقه از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است ، از او پرسيدند تو كه ، نبودي از كجا علم پيدا كردي؟ آيا در آنجا كه من اين شتر را خريدم بودي؟ گفت : يا رسول الله ، لاكن من از آن جا كه ، يقين دارم به رسالت شما به اين مطلب نيز يقين دارم . حضرت فرمود من

ص: 256


1- علل الشرايع ج 1 ص 190 ، بحارالانوار ج29 ،ص124 ( طبع حجر، ج8 ص 91 عوالم ج11/2 ص 762 و رجوع شود به بحث قبل كه از كتاب احتجاج نقل كرديم مفصلاً )

شهادت تو را نافذ و قابل اجراء مي دانم و آن را به منزله دو شاهد قرار دادم، بدين جهت بود كه ، او را دوالشهادتين ناميدند . (1)

اين داستاني مشهور و شبيه به داستان حضرت زهراء (علیها السلام) است . از آن جهت كه «خذيمه» نديده بود كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پول شتر را داده اند ، ولي چون مي دانست آن حضرت رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) است. و معصوم از هر گناه مي باشد و جز به حق و راستي سخن نمي گويد . علم به صِدق ادّعاي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پيدا كرد و به نفعآن حضرت شهادت داد . پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم نه تنها كار او را امضاء كرده و شهادت او را قبول نمودند ، بلكه او را نيز مورد تشويق قرار دادند . در مسئلة « فدك » هم چون ابابكر مي دانست حضرت زهراء (علیها السلام) طبق آية تطهير معصومه بوده و از هر گناه پاك مي باشد و در آنچه ادّعا مي كند صادق است . پس بايد از اين علم خود استفاده مي كرده و به نفع حضرت زهراي مرضيه (علیها السلام) حكم به ردّ « فدك » مي داد و ديگر احتجاج به طلب بيّنه ( شاهد ) نبود ، اما آن جا كه قرآن مي فرمايد : خَتَمَ اللهُ عَلي قُلُوبِهِمْ وَ عَلي سَمْعِهِمْ وَ عَلي اَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُون نمي خواست حقّ را بگويد و عذاب خدا را به خود خريد . دليل ديگر بر اين كه ابابكر نبايد طلب بيّنه مي كرد ، بر خورد او با جابربن عبدالله و جريربن عبدالله است . چون در روايت آمده است كه ( قبلاً نيز گذشت ) ابابكر بعد از شهادت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام عمومي نمود كه، هركس طلبي يا وعده اي از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد . حاضر شود پسر جريربن عبدالله و جابربن عبدالله حاضر شدند و ادعا كردند كه چيزي از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بيّنه طلب آنان را پرداخت نمود .

حضرت زهرا (علیها السلام) اين برخورد دوگانه را به آنها گوشزد فرمود و چون عمر گفت : اي دختر محمّد براي اثبات اِدّعاي خود، بيّنه بياور حضرت فاطمه (علیها السلام) جواب داد : «قَدْ صَدَقْتُمْ جابِرِبْنِ عَبْدِالله وَ جَريربْنِ عَبْدِاللهِ وَلَمْ تَسئاَلُوا هُما الَبَنيَّةِ » (2)

شما ادعاي جابربن عبدالله و جريربن عبدالله را قبول نموديد و از او بيّنه و شاهد طلب نكرديد . پس چگونه از دختر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب بيّنه مي كنيد . جواب مضحكانة عمر اين بود كه، جابر و جرير

ص: 257


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 16 ص 101
2- عوالم العلوم ج 11/2 ص 635

چيز كم ارزشي را طلب مي كردند : ولي تو امر بزرگي را ادّعا مي كني ، از اتّفاق مأمون عباسي نيز در هنگام با علماي مخالف ، معارضه كرد و حتّي راويان رساله مأمون مي گويند :فَتَعَجَّبَ المَأمُون مِنْ ذلِكَ وَ قالَ : اَما كانَتْ فاطِمَةٌ وَ شُهُودُها تَجْزَونَ مَجْري جَرْيرِبْنِ عَبْدِالله و جابِرِبْنِ عَبْدِاللهِ (1) مأمون از اين برخورد دو گانه تعجّب كرد و گفت : آيا فاطمه و شاهدان آن حضرت به اندازة جريربن عبدالله و جابربن عبدالله ارزش نداشتند .

س9- چه دليلي بر راستگوئي فاطمة زهرا و علي بن ابي طالب (علیهما السلام) بر قضيّه فدك دارد؟

اشاره

ج- بر اين مطلب ادله فراواني از قرآن و روايات بر فضيلت آن دو بزرگوار داريم ، از حد نوشتن خارج است از حد احصاء فضائل و مناقب فزون است، ما هر چه بگوييم و بگويند و با اين كه، گفته اند . قطره اي از درياي بي كران است بايد محوّل و واگذار به خود خالقشان كنم و السلام .

اما از باب نمونه :

1- در اين كه اذيت فاطمة زهرا (علیها السلام) اذيت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و اذيت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اذيت خداوند مي باشد

كه ، همه علماء شيعه و سنّي اين روايت را نقل كردند كه ، فرمود : فاطِمَةُ يَضْعَةٌ مِنّي مَنْ آذاها فَقد آذاني وَ مَنْ آذاني فَقَدْ وَ مَنْ آذاني فَقَدْ آذيَ اللهَ

فاطمه پارة تن من است ، هر كس فاطمه را اذيّت كند مرا اذيّت كرده و هر كس مرا اذيّت كند خدا را اذيّت نموده است . و اين روايت دلالت دارد بر عصمت آن بزرگوار كه ، گذشت زيرا اگر زهرا و يا علي (علیهما السلام) كسي باشند كه ، نسبت بُوي گناه يا خطا امكان داشته باشد بايد در اين صورت نبايد ايذاء و اذيّت آن دو بزرگوار هموار ايذاء خدا باشد .

زيرا ممكن است حضرت زهرا (علیها السلام) از چيزي اذيت شود كه ، ترك آن گناه و معصيت خدا باشد و چگونه ممكن است خداوند در اين جا ، از اذيت امري كه ، مصلحت او است اشتباهاً اذيت شود ، در اين جا هم نيز ممكن نيست اذيت او اذيت باشد . پس اين كه ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اذيت زهرا (علیها السلام) اذيت خداوند است لازمه اش اين كه ، فاطمه (علیها السلام) معصومه از گناه و خطا مي باشد چون اگر فاطمه نعوذبالله گنه كار و يا

ص: 258


1- عوالم ج11/2 ص 777 و 778 به نقل از : الطرائف ص 248

خطا كار باشد در برابر گناهي كه ، انجام مي دهد اگر مذمت بشود و يا حدّ الهي بر او جاري گردد اذيّت مي شود و چگونه ممكن است خدا از اجراي حدّ شرعي نسبت به يك گناه كار اذيّت گردد ؟

گذشته از اين، در مورد اين نزاع با ثبات عصمت زهرا (علیها السلام) احتياج نيست ، بلكه در اينجا علم به صدق حضرت زهرا (علیها السلام) كفايت مي كند و از راستگو بودن فاطمه (علیها السلام) كفايت مي كند و اختلافي بين مسلمين نيست زيرا در تمام عُمْرِ ، فاطمه (علیها السلام) ادّعائي نفرموده كه ، مورد تكذيب قرار گيرد . اختلافي كه، در مسئله فدك بين مسلمانان است اين است كه ، آيا علم با اين كه ، زهراي مرضيه (علیها السلام) در ادّعاي خود راستگو بوده است سزاوار بوده كه ، ابوبكر فدك را بدون اقامه شاهد و بيّنه به زهرا (علیها السلام) تسليم كند يا نه؟

اصولاً هدف از اقامه بيّنه و شاهد ، براي مدّعي عليه ، به نفع مدّعي اقرار كند ديگر شاهد لازم نيست زيرا ظنّي كه ، حاكم از اقرار مدّعي ظنّي است كه ، وي از شهادت شاهد به صدق مدّعي حاصل كند، پس در صورتي كه ، ظنّ قوي تري براي حاكم بصدق مدّعي حاصل شود، احتياجي به اقامه بيّنه نيست تا چه رسد به جائي كه ، حاكم علم به صدق مدّعي داشته باشد ، در آن جا به طراولي و احقّ احتياج به اقامه بيّنه نيست .

در ذيل اين آيه شريفه :

« اِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ أَعَدَّلَهُمْ عَذاباً مُهْنياً» (1)

كساني اذيت مي كنند خدا و رسولش را خداوند آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و عذاب خوار كننده اي را براي آنان مهيا فرموده است ، حافظ حاكم حسكاني در كتاب خود شواهد التنزيل ذيل اين آية شريفه، روايتي را به اين طريق نقل كرده است .حدّثنا الحاكم اَبوعبدالله الحافظ حدّثنا أحمدبن محمدبن اَبي دارم الحافظ حدّثنا عليّ بن اَحمد العجلي حدّثنا عبّادبن يعقوب حدّثنا أرطاة بن حبيب حدّثني عبيدبن ذكوان قال حدّثني اَبوخالدالواسطي و هوآخذ بشعره قال : حدّثني زيدبن علي و هو آخذ شعره قال : حدّثني عليّ بن الحسين و هو آخذ

ص: 259


1- سورۀ احزاب ، آيۀ 57

بشعره قال: حدّثني الحسين بن علي و هو آخذ بشعره قال : حدّثني علي بن اَبي طالب و هو آخذ بشَعْرِهِ، قال: حدّثني رسول الله و هو آخذ بشعره فقال : من آذي شعرةً منك فَقد آذاني و من آذاني فقد آذي الله و من آذي الله فعليه لعنة الله (1)به اين جا مي رسد كه ، اَبوخالد واسطي خبر داد در حالي كه ، موهاي (محاسن) را به دست گرفته بود گفت : مرا زيدبن علي خبرداد در حالي كه ، موهاي محاسن خود را به دست خود گرفته بود . او گفت : مرا خبرداد علي بن الحسين (علیهما السلام) در حالي كه ، موهاي خود را به دست گرفته بود گفت : مرا خبر داد حسين بن علي (علیهما السلام) در حالي كه ، محاسن خود را به دست گرفته بود گفت : مرا خبرداد علي بن ابي طالب (علیه السلام) در حالي كه ، محاسن خود را در دست گرفته بود گفت : مرا خبر داد رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالي كه ، محاسن شريفش را به دست گرفته فرمودند : اي ( علي ) كسي كه ، يك دانه موي از بدنت را اذيت برساند به حقيقت مرا اذيت رسانده و كسي كه ، مرا اذيت رساند در حقيقت خدا را اذيت رسانده و كسي كه ، خدا را اذيت برساند پس لعنت خداوند بر او باد .

پس : از اين حديث استفاده مي كنيم، مقام عصمت علي (علیه السلام) را والّا، معنا ندارد اين قدر مهمّ باشد .

2- مقام عصمت آن بزرگوار

كه ، مقام بسيار بزگي است كه ، خداوند آنان را معصوم گردانيده است كه بحث آن گذشت .خلاصه : خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد : اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً (2)

به درستي كه ، خداوند اراده فرمود كه ، پليدي را از شما خانواده برطرف فرمايد و شما را به يك نوع پاك كردني پاك گرداند .

در تمام كتاب هاي صحاح و سنن و مناقب سنّي ها و شيعيان اين حديث در شأن نزول اين آيه ذكر شده است كه ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علي (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) و حسن و حسين (علیهما السلام) را زير كِسائي و عبائي قرار داد سپس فرمود : بارخدا يا اينها اهل البيت من و مخصوص من اند پليدي را از آن ها برطرف

ص: 260


1- شواهد التنزيل ج 2 ص 147
2- سورۀ احزاب آيۀ 33

فرما و آنان را به يك نوع تطهير مخصوصي پاك گردان در آن هنگام اين آية شريفه به عنوان اعلام اجابت دعاي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد . امّ سلمه همسر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه داشت .

يا رسول الله آيا من هم در جمعيت اهل البيت (علیهم السلام) داخل هستم ؟ حضرت فرمود: به جاي خود باش تو به خير هستي . ( اما از اهل بيت ، عصمت و طهارت ، نيستي )

قسمتي از مصادر اين حديث از كتب عامه بدين قرار ذيل است :(1)گذشته از همه اين ها در كتاب صواعق المحرقه ص 76 حديث 21 ابن حجر گفته طبراني در كتاب اوسط از امّ سلمه نقل كرده كه وي گفت : من از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه مي فرمود :

عَلِيٌ مَعَ القُرْآنِ وَ القُرْآنُ مَعَ علي (علیه السلام) لا يَفْتَرِقانِ حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الحَوْضَ

علي (علیه السلام) با قرآن و قرآن با علي است . و اين دو از هم جدا نمي شوند تا در ساحل كوثر بر من وارد گردند و عموم محدّثين از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود : اَلْحَقُّ مَعَ عَليٍّ وَ عَليٍّ مَعَ الحَقِّ يَدورُمَعَهُ حَيْثُما دارَ ، حق با علي (علیه السلام) و علي با حق است و اين دودائر مدار يك ديگرند .

بنابر حديث اوّل علي (علیه السلام) آميخته با قرآن است و ردّ علي (علیه السلام) ردّ قرآن خواهد بود و كسي كه ، قرآن را ردّ كند . تكليفش معلوم است و بنابر حديث دوم : تخلّف از گفتار و فرمان علي (علیه السلام) تخلّف از حقّ است زيرا علي (علیه السلام) و حقّ دائرمداريك ديگرند جائي كه علي (علیه السلام) نباشد حقّ نيست و اين روايت دلالت مي كند كه ، علي (علیه السلام) مصون از خطا است زيرا ممكن نيست حق با خطا در يك جا جمع شوند پس با اين كيفيت چگونه شهادت علي (علیه السلام) را در مورد فدك مي توان ردّ كرد در صورتي كه ، وصُول حَقّ جز از طريق علي (علیه السلام) امكان ندارد .

ص: 261


1- صحيح مسلم ج ص130 - صحيح تِرمذي ج13 ص200 - مستدرك حاكم ج2ص158 - الجمع بين الصّحيحين تأليف حميدي - خصائص سيوطي ج2ص64 - مسند احمد حنبل ج2ص292 - فصول المهمّه ابن صبّاغ مالكي ص9 - ذخائر العقبي ص 22 - الرّياض النّضره ج2 ص 188 - الصواعق المحرقه ص 5 - نورالابصار ص10 - تاريخ ابن عساكر ج4 ص 205 - شرح نهج البلاغه - اسعاف الرّاغبين ص 97
3- علي (علیه السلام) صدّيق اين امت است .

خداوند در قرآن مي فرمايد : « وَ الَّذينَ آمَنُوا باِلله وَ رَسُولِهِ اُولئِكَ هُمُ الصِّديقونَ » (1)

كساني كه به خدا و پيامبران ايمان آورده اند آن ها بسيار راستگويانند.

احمد حنبل روايت كرده كه ، اين آيه در مورد علي (علیه السلام) نازل شده است و خودِ آن حضرت بر فراز منبركوفه مي فرمود : اَنَا الصِّديقُ الأَكْبَرُ ، منم راستگوي بزرگ

در كتاب الصّواعق المحرقه ص 76 حديث 30 از ابن عباس نقل شده كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : الصِّديقونَ ثَلاثَةٌ : حِزْقيلُ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ وَ حَبيبُ النَّجارِ صاحِبُ ياسينَ وَ عليُّ بْنُ اَبي طالب (علیه السلام) راستگويان عمده سه نفرند 1- حزقيل كه معروف بود به مؤمن آل فرعون 2- حبيب نجار از حواريّين عيسي (علیه السلام)

كه، معروف بوده به صاحب ياسين 3- علي بن ابي طالب (علیه السلام) و باز در همان ص 76 حديث 31 اين روايت از ابونعيم و ابن عساكر از ابي ليلي نقل شده كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اَلصِّديقُونَ ثَلاثَةٌ حَبيبُ النَّجارِ، مُؤمِنُ ياسينَ ، قال ياقَوْمِ اتَّبِعُوا المُرْسَلينَ وَ حِزقيلُ مؤمن آل فرعون ، كه وقتي فرعون اراده قتل موسي (علیه السلام) را كرد گفت : آيا مردي را مي كشيد ؟ كه ، مي گويد پروردگار من خدا است و سوم عليّ بن ابي طالب (علیه السلام) .

با وجود اين آيه و اين احاديث چگونه جايز بود . ابوبكر و عمر شهادت علي را ردّ كنند ؟ اصلاً چه حقّي داشتند ، از زهرا (علیها السلام) كه ، به دليل آيه تطهير صدّيقه و طاهره بوده است و به دليل آيه مباهله (2)

دليل و حجّت خدا براي اثبات حقانيت اسلام در برابر كفّار قرار گرفته بود مطالبه بيّنه كنند ؟ مسلّم آن كسي كه ، در مباهله حجّت خدا قرار گيرد و از آيات الهي محسوب شود ، هيچگاه دروغ خطائي از او سر نمي زند .

عموم علماي اسلام اجماع كرده اند كه ، وقتي اين آيه نازل شد . پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از زنان غير از زهرا (علیها السلام) و از پسران غير از حسنين (علیهما السلام) همراه نبود و علي (علیه السلام) را بهعنوان نفس خود انتخاب فرمود . رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 262


1- سورۀ حديد ، آيۀ 19
2- مراد از آية مباركه مباهله اين آيه است . فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلْمِ فَقَلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ اَنْقُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَي الكاذِبينَ ، سوره آل عمران آيه 61 هركس با تو احتجاج كند در مورد حقّانيت اين دين بعد از علم با آن پس بگو بياييد بخوانيم پسران خود و پسران شما را و زنان خود و زنان شما را و خودهايمان

با اين چهار نفر در حالي كه ، حسين (علیه السلام) را در آغوش گرفته بود و دست حسن (علیه السلام) را به دست داشت و فاطمه (علیها السلام) پشت سر آن ها و علي (علیه السلام) پشت سر زهرا (علیها السلام) در زير سايه باني كه، از موي سياه ترتيب داده شده بود .

قرار گرفتند : و حضرت به آن ها فرمود : من دعا مي كنم و شما آمين بگوئيد .

در صحيح مسلم ج 7 ص 21 وارد شده كه ، وقتي آن بزرگواران زير سايه بان، قرار گرفتند . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تا لب گشود و فرمود : اللهم هؤلاءِ اَهْلَ بَيْتي ، اُسْقُفْ نصاري نجران رو كرد به پيروان خود گفت اي جمعيت نصاري من صورت هايي مي بينم كه اگر از خدا بخواهند خداوند اَلان اين كوه را از جا بكند هر آينه انجام خواهد داد پس با اين ها مباهله نكنيد كه ، هلاك خواهيد شد و تا روز قيامت يك نصراني بر روي زمين باقي نخواهند ماند، و اين روايت را غير از مسلم در صحيح ترمذي و حاكم و بيهقي ، و ديگران هم نقل كرده اند.

و در مورد حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) فرموده اند : و هي الصدّيقة الكبري و علي معرفتها دارت القرن الاُولي (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند . فاطمة زهراء (علیها السلام) صديقه كبري مي باشند و بر معرفت و شناختش دوران زندگي تمام پيامبران و اوصيا و امّت هاي آنان از حضرت آدم تا حضرت خام الانبياء (علیهم السلام) است يعني، هيچ پيامبري را خداوند مبعوث نكرد مگر اين كه ، به فضيلت و محبّت حضرت صديقه كبري فاطمة زهراء (علیها السلام) اقرار كنند از اين رو روايت و دعا ديگر استفاده مي شود كه ، آن حضرت، اَفضل از انبياء بوده بعد از پدربزرگوارشو شوهر عزيزش ،كما اين كه ، دوازده امام (علیهم السلام) مقامشان و منزلت آن ها به غير از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بالاتر از انبياء (علیهم السلام) بوده اند . و هستند و خواهند بود . (و در كتاب عصمت كبري ، فاطمة زهرا (علیها السلام) ثابت كرديم)

4- علي (علیه السلام) نفس پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد .

آية 61 سوره آل عمران دلالت دارد كه ، علي (علیه السلام) نفس پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و با جماع مفسّرين مراد از كلمة اَنْفُسَنا در آية شريفه ( گفته شاعر وَ هُوَ فِي الاية التَّباهُلِ آلِ + مُصْطَفي لَيْسَ غَيْرَهُ اِيّاها )عليّ بن ابي طالب (علیه السلام) است .

( شاهر گفته : وَ هُوَ في الآيةِ التَّاهُلِ نَفْسُ آلِ مصطفي لَيْسَ غَيْرَهُ اِيّاها )

ص: 263


1- بحارالانوار ج 43 ص 105

حضرت علي (علیه السلام) در آيه مباهله نفس پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محسوب شده و غير از او ديگري نفس رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به حساب نيامده است ، و آيه مباهله دلالت دارد كه ، علي (علیه السلام) نفس پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است و لازمه آن اين است كه ، علي (علیه السلام) از تمام افراد امّت اسلام افضل باشد . چون پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از همه امّت افضل است و بعضي گفته اند كه : اين آيه دلالت دارد كه ، علي (علیه السلام) از تمام انبياء سَلَف نيز افضل است .

فخر رازي مي گويد : در شهر رَي ، مردي به نام محمود بن الحسن المحصّي و اين مرد معلّم شيعيان دوازده امامي بود . اعتقاد داشت كه علي (علیه السلام) از همه انبياء غير از پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برتر است . و به اين ترتيب استدلال مي كرد : خداوند در اين آيه مباهله فرموده : اي پيغمبر بگو بيائيد نفس هايمان را بخوانيم مراد از نفس پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در اين آيه شخصخود پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نيست زيرا معنا ندارد كه ، شخص خودش را بخواند پس حتماً بايد اين نفس غير از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شخص ديگري باشد . البتّه كسي كه ، در همه كمالات عين پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مساوي با آن حضرت است و با جماع امت اسلام پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نفس غير از علي (علیه السلام) ديگري را در مباهله حاضر نكرد . پس علي (علیه السلام) در همه كمالات و فضايل عين پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود . و اگر ما از خارج دليل نداشتيم كه ، نبوّت و پيغمبري به محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) ختم شده و پس از او پيغمبري نيست به مقتضي آيه مباهله لازم بود كه ، علي (علیه السلام) از نظر پيغمبري هم عين رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد ولي چون اين مطلب ثابت است كه ، پيغمبري به حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) پيغمبر نبوده و فقط از نظر فضائل پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه علي (علیه السلام) كسر دارد مقام نبوّت است . پس غير از نبوّت در ساير فضائل ، علي (علیه السلام) عين پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و چون در اين فضايل پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر همه انبياء (علیهم السلام) فضيلت داشته است پس علي (علیه السلام) هم بر تمام انبياء امتياز دارد. و مراد از نفسيِّت در آيه ، اتّحاد در حقيقت وجود نيست ، بلكه مراد از اين كلمه : اَنْفُسَنا يعني كساني كه با خود پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در اوصاف و كمالات تو شايستگي زعامت و رهبري آسماني مساوي هستند . پس در صورتي كه ، علي (علیه السلام) در كمالات مساوي با پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم در جميع گفتار خود صادق باشد علي (علیه السلام) هم از نظر صدق و راستگوئي عين پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و همچنانكه ردّ گفتار و شهادت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جايز نيست ردّ گفتار و گواهي علي (علیه السلام) نيز جايز نمي باشد و روي همين حساب، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: عَليٌّ مِنّي وَ اَنا مِنْ عَليِّ ، علي (علیه السلام) از من است و من از علي (علیه السلام) هستم

ص: 264

اين روايت در صحيح ترمذي و مسند احمد حنبل و سنن ابن ابي ماجه ، نقل شده و ترمذي بعد از نقل اين حديث گفته :

هذا حَديثُ حَسَنُ صَحِيحٌ يعني : اين حديث و گفتار حَسَن و نيكو است .

5- علي (علیه السلام) كشتي نجات است .

علي (علیه السلام) كشتي نجات است .(1)

از ابن عبّاس نقل شده كه ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : عليٌّ بابُ حِطَّةٍ في بَني اِسرائيلَ مَنْ دَخَلَ فيهِ كانَ فيهِ كانَ مُؤمِناً وَ مَنْ جَرَجَ عَنْهُ كانَ كافِراً

حضرت علي (علیه السلام) به منزله باب حِطّه بني اسرائيل است و آن درب مخصوصي بود در ميان قوم يهود كه هركس از آن داخل مي شد مؤمن بود و هركس خارج مي شد كافر به حساب مي آمد . (2)

و به ياد آريد وقتي كه گفتيم داخل شويد به اين قريه « بيت المقدس » و از آن هر چه ميل داريد بخوريد كه فراوان و بي زحمت براي شما مهيا است و از آن در سجده كنان داخل گرديد و بگوييد خدايا ببخش ما را تا از خطاياي شما درگذريم . در روايات وارد شده و از آن جمله امام باقر (علیه السلام) فرمودند : نَحْنُ بابُ حِطَتِكُمْ ، ما هستيم در حِطّه شما يعني هر كس بخواهد به خدا مقرّب شود ، راه او ما هستيم يعني بخشش گناه به وسيله ما هست، درجات عالي به واسطه مودّت و محبّت ما مي باشد . پس هركس هر چند استغفار كند ، موجب آمرزش نمي شود مگر محبّ و دوست ما باشد . (3)احمد حنبل در مسند و غير او ساير علماء در كتاب هاي صحاح و سنن خودشان نقل كرده اند كه ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : مَثَلُ اَهْلِ بَيْتي فيكُم مِثَلُ سَفيَةِ نُوحٍ مَنْ رَكَبِها نجا وَ مَنْ تَخْلَّفَ عَنْها هَلَكَ .

مثل اهل بيت من همانند كشتي نوح است هر كس در آن سوار شد نجا پيدا كرد و هر كس از آن تخلف ورزيد ، غرق شد .

ص: 265


1- در كتاب الصواعق المحرقه ، ص 77 ، حديث 34
2- اين مطلب اشاره به آية مباركه در سوره بقره است : وَ اِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ القَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَعَداً وَ اَدْخُلوُا البابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرلَكُمْ خطاياكُمْ وَ سَنزِيدُ المُحْسِنينَ ، آيۀ 58
3- منهج الصادقين ج1 ص 278

و با جماع تمام علماي اسلام پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اِنّي تارِكُ فيكُمُ الثِقْلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي (اَهْلَ بَيْتي ) ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمالَنْ تَضِلُّو بَعْدي اَبَدَاً وَ اِنَّهُما لَنْ يَفْتِرَقا حَتّي يَردا عَلَيَّ الحَوضَ

من در بين شما دو موجود گرانمايه مي گذارم . « كتاب خدا و عترتم كه، اهل بيت من به حساب مي آيند . مادامي كه ، به اين دو بگرويد گمراه نخواهيد شد و اين دو براي هميشه از هم جدا نخواهند شد ، تا در ساحل كوثر بر من وارد شوند لفظ كلمه لَنْ ، براي نفي ابد است و معني آن ، اين است كه، هيچ آن و لحظه اي علي (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) از قرآن انفكاك پيدا نمي كنند . پس با اين كيفيّت چگونه مي شود ادّعاي اين ها را كه آميخته و ممزوج با قرآن اند در مورد فدك ردّ كرد ؟ » باب حِطَّه در بني اسرائيل در پي بود كه هر كس از آن خارج مي شد كافر مي گرديد . پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : علي (علیه السلام) باب حِطَّه ی اين امّت است بنابراين انكار وردّ علي (علیه السلام) به منزله خروج از باب حطّه اسلام مي باشد .

و خلاصه با وجود حديث ثقلين مذكور ، چه فرقي بين ردّ علي (علیه السلام) و زهراء (علیها السلام) و بين ردّ قرآن بوده است .

6- ولايت امر امام علي (علیه السلام) در زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

خداوند در قرآن مي فرمايد : اِنَّما وَليُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الذَّينَ آمَنوا الذَّينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاتِ وَ هُمْ راكِعُونَ (1)

به درستي كه ولايت مدار شما خدا و رسول و آن كساني هستند كه ايمان آورده اند از كساني كه نماز را برپا مي دارند و زكات را اداء مي كنند در حالي كه در ركوع اند ، در اين جا عموم امّت اسلام اجماع كرده اند كه ، اين آيه در مورد امام علي (علیه السلام) نازل شده است . و اين مطلب در كتب معتبر عامّه ( سنيّ ها) مذكور است . مي گويند هنگامي كه ، مَرد مسكيني در حضور مسلمانان اظهار حاجت كرد ، امام علي (علیه السلام) در حال نماز بود و در همان حالت نماز انگشتر خود را به مسكين سائل ، تصدّق فرمود .

ص: 266


1- سورة مائده ، آية 55

عَنْ ابن جَرَيح قال : لَمّا نزلت : « اِنَّما وليّكم الله و رسوله » الآية خرج النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) اِلي المسجد فاِذاً سائل يسأل في المسجد فقال لَه النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) هل أعطاك أحد شيئاً و هو راكعٌ ؟ قال: نعم رجل لا أدري من هو قال ماذا [اَعطاك]؟

قال : هذا الخاتم فاذا الرجل علي بن ابي طالب و الخاتم خاتمه عرفه النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) (1)

ابن جُريح گويد : هنگامي كه ، اين آية مباركه

« اِنَّما وليكم الله و رسوله » رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به طرف مسجد خارج شد در اين هنگام يك سائلي در مسجد سؤال مي كرد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اي سائل آيا كسي چيزي به تو داد در حالي كه اودر ركوع باشد ؟ گفت : بلي مردي كه ، او را نشناختم اين خاتم و انگشتر را عطاء كرد ، پس در اين هنگام آن مرد بزرگوار علي بن ابي طالب (علیه السلام) بود و انگشتر از آن حضرت بود و پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن انگشتر را شناخت در اين آية شريفه خداوند متعال ولايت و صاحب اختياري امّت اسلام را ، براي ذات مقدّس خود قرار داده است . منتهي پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علي (علیه السلام) را ، در اين ولايت ، شركت داد. و همچنانكه ولايت خدا نسبت به تمام شئون فردي و اجتماعي مردم ثابت است . ولايت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علي (علیه السلام) هم نيز همين توسعه را درا مي باشد پس چگونه مي توان گفت : امام علي (علیه السلام) را در مورد يك قطعه ملك ناچيز به عنوان اين كه ، مال مسلمانان است ردّ كرد ؟اصولاً مقصود از كلمه وليّ در اسلام كه ، مرادف كلمه نَبّي قرار گرفته آن فردي است كه ، از نظر تصرّف در شئون فردي و اجتماعي مسلمانان از خود آن ها اَوْلي است و ساير معاني وليّ در اين مورد خصوص نظر نيست زيرا مقتضاي حصري كه ، از كلمه اِنَّما استفاده مي شود اين است كه ، وليّ به معني ناصر و دوست نباشد، آن چنانكه عامّه توّهم بي جائي كرده اند، زيرا در آيه وليّ منحصر شده به خدا و رسول و آن كسي كه ايمان آورده و نماز را بر پا داشته و در حال ركوع زكات داده است « يعني علي بن ابي طالب (علیه السلام) » اگر در اين آيه ، به معني دوست و يا ياور باشد لازم ميايد گفتار خدا ، در اين آيه بر خلاف حقيقت باشد . زيرا ياور و دوست منحصر به خدا و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علي (علیه السلام) نيست بلكه پدر و برادر و رفيق هر كس براي او ياور و دوست محسوب مي شود و اگر گرفته شود در اين آيه ، موصوف وليّ عام است و مراد شخص علي (علیه السلام) نيست ،

ص: 267


1- شواهد التنزيل ج 1 ص 219

خداوند مي فرمايد : دوست شما دوست خدا و رسول و عموم مؤمنين هستند و با حصري كه به وسيله كلمه : اِنَّما در آيه وارد شده است ، خداوند مي خواهد ثابت كند كه ، غير از خدا و رسول و مؤمنين يعني كفّار دوست و ياور شما محسوب نمي شود ، در پاسخ مي گوئيم : در اينجا موصوف وليّ همه مؤمنين ، نيست بلكه موصوف اگر از اين مؤمنين ، شخص امام علي (علیه السلام) نباشد و معني وليّ دوست و يا فرض كنيم ، مفهوم آيه اين مي شود كه غير از خدا و رسول و مؤمنيني كه در حال ركوع زكات مي دهند ، براي شما دوست و ياوري نيست . پس در نتيجه هر مومني كه در حال ركوع زكات ندهند دوست مردم مسلمان نيست و اين خلاف حقيقت است .

چون همه مؤمنين با هم دوست و ياور و برادرند ، چه در حال ركوع زكات بدهند يا نه و اگر مطلب چنين باشد اين آيه با فرموده خداوند متعال كه ، مي فرمايد : اِنَّما المُؤمنُونَ اَخْوَةٌ (1)

مؤمنين يك ديگراند منافات دارد و نيز بنابراين توهّم ، آيه مزبور بر خلاف فرمايش پروردگار است كه

مي فرمايد : اِنَّ الذَّين َ آمَنُوا وَ عَمِلوُا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً (2)

كساني كه ايمان آورده اند و كردار نيك انجام داده اند به زودي خدا بين آن ها موّدت و دوستي قرار مي دهد و نيز برخلاف اين آيه خواهد بود . وَ المُؤمِنُونَ وَ المُؤمِناتِ بَعْضُهُمْ اَوْلياءُ بَعْضٍ (3)

مردان با ايمان و زنان با ايمان بعضي دوستان بعضي ديگرند . خلاصه با وجود اين اشكالات مجبوريم بگوئيم: موصوف وليّ ، در آية شريفه : خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و شخص امام عليّ بن ابي طالب (علیه السلام) است ، و معناي وليّ در اين جا ، صاحب الامر و اَوْلي به تصرّف مي باشد و لاغيره

7- علي (علیه السلام) در غدير

احمد حنبل در مسند خود ج 4 ص 372 از زيدبن ارقم نقل مي كند : كه ، وي گفت :در ملازمت پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به بيابان غدير رسيديم حضرت خطبه اي انشاء نمود در ضمن آن خطبه فرمود :

ص: 268


1- سورة احزاب آيه 10
2- سوره مريم آيه 96
3- سوره توبه آيه 71

اَلَسْتُْمْ تَعْلَموُنَ اَنيّ اَوْلي بِكُلِّ مؤمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ؟ قالوُا : بَلي قال: مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاهُ

آيا نمي دانيد كه ، من به هر فرد مسلمان از خود او اولي هستم ؟ گفتند : چرا فرمود : هركس من بر او ولايت دارم علي (علیه السلام) مولاي او است . (1) ابن حجر در كتاب الصّواعق المحرقه ، گفته است . اين حديث صحيحي است كه 16 نفر از اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) او را روايت نموده اند و در مسند احمد حنبل ذيل همين حديث گفته شده كه ، اين حديث را 30 نفر از اصحاب پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه مستقيماً خود آن ها از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدهبودند در زمان خلافت اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) براي آن حضرت شهادت دادند . و عمده اسانيد اين حديث صحيح يا حسن است . (2)

ص: 269


1- مسند احمد حنبل ج 1 ص 131 و ص 8 و ص 118 و 119 ج 4 ص 281 و ص 272 و 368 و ج 5 ص 37 فصل المهمّه ابن صبّاغ مالكي ص 25 البداية و النهايه ابن كثير دمشقي ج7 ص 349 الرّياض النضّرة طبري ج 2 ص 169 و ص 17 الاستعياب في ترجمة علي (علیه السلام) خصائص نسائي ص 21 و ص 22 و ص 24 و ص 25 و ص 28 مستدرك الصَّحيحين حاكم ج 3 ص109 و ص110 و ص 533 تفسير فخر رازي ج 8 ص 292 سيره حلبيه ج 3 ص 309 اُسدالغابه ج 4 ص 28 الاصابه ج 2 ص414 الصّواعق المحرقه ص 25 سنن ابن ماجه ج 1 باب فضائل علي (علیه السلام) عقد الفريد تفسير درّ المنشور سيوطي تلخيص ذهبي المصابيح بغوي مطالب السئوال محمد بن طلحه تذكرة خواص الاُمّة سبط ابن جوزي كفاية الطالب گنجي شافعي
2- مرحوم علامّه اميني اعلي الله مقاله : در كتاب الغدير حديث غدير را از 110 نفر از اصحاب پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و از 84 نفر از تابعين و از 360 نفر از علماء و محدّثين عام و اهل تسنّن نقل فرموده است و سپس شعرائي را ذكر كرده كه در طيّ قرون مختلف از ملل و مذاهب گوناگون اسلامي ، در مورد جريان غدير ، نصب اميرالمؤمنين (علیه السلام) به مقام خلافت ، شعر سروده اند كه اوّل آن ها شاعر معاصر پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حسان بن ثابت بوده كه اين اشعار را در زمان خود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) سروده است . يُناديهم يوم الغدير نَبيُّهُم بِخُمِ وَاسْمَعْ بِالرَّسُولِ مُنادياً يَقُولْ فَمَنْ مُولاكُمْ وَ وليُّكُمْ فَقالُوا وَ لا يَبْدوا هُناكَ التَعادِيا اِلهُكَ مولانا وَ اَنْتَ وَليّنا وَلَنْ تَجِدَّنَ مِنّا لَكَ الْيَومَ عاصِيا هُناكَ دُعا اَللهُمَّ وَ الِ وَليَّهُ وَ كُنْ لِلَّذي عادي عليّاً مُعادِيا فَمَنْ كُنْتُمْ مولاهُ فَهذا وليَّهُ فَكُونوا لَهُ اَنْصارَ صِدْقٍ مُواليا فَقالَ لَهُ قُمْ يا عليُّ فَأِنَّني رَضيتُكَ مِنْ بَعْدي اِماماً وَ هاديا فَيا رَبِّ انْصُرْنا ناصِريهِ لِنَصْرِهِ اِمامٌ هُديً كَالبَدْرِ تَجْلوا الدَّياجِيا فَخُصَّ بِها دُونَ البَريَّةِ كُلِّها عَلِيّاً وَ سَمّاهُ الوَزيرَ الْمُؤاخِيا مِنهج الصّادقين ، ج 3 ص 279 روز غدير پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را ندا فرمود : در بيابان خُمّ و در حالي كه ، شخص پيامبر منادي بود به آن ها شنوايند فرمود : كيست مولا و صاحب اختيار شما ؟ آن ها بدون اين كه ، در برابر اين سوال اظهار جهل كنند بيدرنگ گفتند : خداي تو مولاي ما است و تو صاحب اختيارمائي ، هم اكنون هيچ گردنكشي در برابر ولايت تو از جمعيت ما وجود ندارد . سپس پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اي علي بِايست ، به درستي كه من خشنودم از اين كه ، تو بعد از من امام و رهبر مردم باشي . پس هر كس من مولاي او هستم علي (علیه السلام) مولا و صاحب اختيار اوست . او را يار باصفا باشيد . خدايا دوست بدار دوست علي (علیه السلام) را و هر آن كس را كه ، نسبت به علي (علیه السلام) عداوت بورزد دشمن باش

زيرا قبل از آن پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود :

اَلَسْتُ اَوْلي با لِمُؤمنينَ مِنْ اَنْفُسِهِم ، و اين كلمه صريح است به اين كه ، مقصود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از اين اعلام ابلاغ رياست عامّه امام علي (علیه السلام) در امور دين و دنياي ملّت مسلمان بوده است . پس همچنانكه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خود مؤمنين نسبت به تصرّف در امور ديني و مادّي ، فردي و اجتماعي آن ها اَوْلي است همچنين امام علي (علیه السلام) نيز بعد از آن حضرت نسبت به تصرف در كليّه امور ملّت اسلام، از خود آن ها اَوْلي مي باشد زيرا وقتي كه چيزي را نازل منزله چيز ديگر و يا شخصي را نازل منزله شخص ديگر در جهتي دانستيم در آن جهت آن دو شخص بايد وحدت داشته باشند .

مثال : اگر گفتيم زيد مثل شير است، در شجاعت ، لازمه آن اين است كه همان شجاعتي كه براي شير ثابت است براي زيد هم ثابت باشد و تنزيل امام علي (علیه السلام) به منزله پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از نظر ولايت در حديث صريح تر است از تنزيل زيد به منزله شير در مثال .

پس خلاصه جمله پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طور مطلق همان ولايتي را كه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دارا بود ، براي امام علي (علیه السلام) ثابت مي كند . و بنابراين چگونه مي شود شهادت كسي را كه او از نظر ولايت بر ملّت اسلام در حكم خود پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است ردّ كرد ؟ آيا امكان دارد شهادت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در يك قضيه اي مردود قرار بگيرد ؟ هرگز پس شهادت امام علي (علیه السلام) هم كه در ولايت بر مسلمانان به منزله شخص پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است نبايد ردّ شود .

8- امام علي (علیه السلام) برادر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

در مسند احمد حنبل و در صحاح و ساير كتب سنّي ها ، اين حديث با سندهاي مختلف نقل شده : كه ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بين اصحاب خود اخوّت و برادري برقرار فرمود . امام علي (علیه السلام) به آن حضرت عرضه داشت : يا رسول الله بين تمام اصحاب برادري استوار فرمودي

ص: 270

و مرا با كسي برادر نساختي ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : من تو را براي خود باقي گذاردم تو برادر من در دنيا و آخرت هستي .(1) پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بين مهاجرين و انصار اخوّت برقرار فرمود و هر فرد مهاجر را با فردي از انصار انتخاب مي فرمود و روي اين حساب بايد پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علي (علیه السلام) را كه از مهاجرين بود با يك نفر از انصار ، برادر كند و براي خود نيز برادري از انصار انتخاب فرمايد ولي در عين حال چنين نكرد و در وحله دوّم هم برادر خود علي (علیه السلام) را معرّفي كرد . زيرا سواي نبوّت و پيامبري براي پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كفو و هم دوستي غير از علي (علیه السلام)

وجود نداشت و شاعر معروف ازدي زيبا سروده است .

لَكَ ذاتُ كَذاتِهِ لوْلا اِنَّما مِثْلُها لَما آخاها

يا علي براي تو ذاتي است مِثل ذات پيغمبر ، (صلی الله علیه و آله و سلم) ذات تو مثل ذات پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ، فضل بن روزبهان در كتاب خود ، بطال الباطل كه ، در ردّ شيعه و محبّت اهل البيت (علیهم السلام) نوشته با اين كه ،ناصبي

و دشمن مولا امام علي (علیه السلام) است ، در عين حال، در آن كتاب مي نويسد : حديث برادري علي (علیه السلام) نسبت به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حديث معتبر و مشهوري است و شكيّ نيست كه ، علي (علیه السلام) برادر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دوست او بوده و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم آن حضرت را بسيار دوست مي داشته . و تمام اين مطالب از كتاب هاي صحاح ما و مدارك مذهب ما أخذ شده است .

در اين جا مي گوئيم مقتضي اين بيان پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، در مورد علي (علیه السلام) ، كه فرمود : اَنْتَ اَخي وَ اَنا اَخُوك فيِ الدُّنيا وَ الآخِرَةِ

تو برادر مني و من برادر توأم در دنيا و آخرت . اين است كه ، در تمام كمالات ملكوتي ( به غير از مقام نبوّت ) با پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همدوش و مرادف بوده است و الّا اگر مراد از اين اخوّت برادري ايماني و تساوي اجتماعي باشد كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با همه مؤمنين اين برادري را داشت . لازم نبود كه ، امام علي (علیه السلام) را با اين بيان از سايرين مستثني كند ، پس بنابراين آن كسي كه ، برادر و همدوش پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در شهادت و گواهيش تكذيب كند در نزد خدا چه عذري مي آوري و بعد از اين كه ، شهادت علي (علیه السلام)

ص: 271


1- موضوع مؤاخات و برادري بين مسلمانان دو مرتبه اجراء شد يك مرتبه در مكّه قبل از هجرت و در آن وحله ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امام علي (علیه السلام) را به عنوان برادر خود معرّفي فرمود و در مرتبه دوّم در مدينه بعد از هجرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

را ردّ كنند ، ديگر فضيلت و اهميّتي در اجتماع براي برادر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قائل نشده اند و با اين كه، فضائل امام علي (علیه السلام) از بيان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قابل شماره نيست فضيلت اخوّت علي (علیه السلام) نسبت به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و فضيلت نفسيّت علي (علیه السلام) براي پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بنصّ آيه مباهله فضيلت مشابهت علي (علیه السلام) با پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از نظر ولايت فضيلت عصمت علي (علیه السلام) بنصّ آيه تطهير فضيلت بودن علي (علیه السلام) نسبت به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به منزله هارون نسبت به موسي (علیه السلام) اين فضيلت اخير دلالت مي كند همان موقعيّتي را كه ، هارون از نظر نسبت به موسي در بني اسرائيل داشت ، علي (علیه السلام) هم همان موقعيّت را از نظر نسبت به پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در امّت و ملّت اسلام مستحق است آيا اگر در بني اسرائيل هارون در خصوص جريان گواهي مي داد امكان داشت بني اسرائيل شهادت وي را رد كنند ؟ هرگز زيرا برحسب آن چه كه ، در قرآن است هارون در غياب موسي (علیه السلام) حجّت باقيه در بني اسرائيل بود پس علي (علیه السلام) هم در غياب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حجّت باقيه در امّت اسلام بوده است، پس چگونه شهادت آن حضرت مردود قرار گرفت ؟ شگفتا : اين آيات و روايات نتوانست جلوگيري ابي بكر باشد كه ، شهادت علي (علیه السلام) را ردّ نكند و فدك را از دست حضرت فاطمة زهراي مرضيّه (علیها السلام) و اهل بيت (علیهم السلام) خارج نسازد ؟

سخن شهرستاني در اين زمينه چيست ؟

ج شهرستاني مي نويسد در ايام بيماري رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ، به رحلت ( شهادت ) آن جناب انجاميد و در هنگام رحلت و پس از آن اختلاف و نزاع پيش آمد .

اول: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : كاغذ و قلم بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم كه ، پس از من گمراه نشويد عمر گفت :

« حسبنا كتاب الله » كتاب خدا براي ما كافي است در آن جلسه ميان حاضران نزاع و مجادله درگرفت.دوم : حضرت در حال بيماري فرمود :« لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ اُسامة » خداوند لعنت كند كسي را كه از لشكر اُسامة تخلّف كند . (1)

بعضي گفتند واجب است امر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را امتثال كنيم و برخي

ص: 272


1- رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در روزهاي آخر عمر خود و اسامة [ بن زيد ] را كه جوان 18 ساله بود به تمام مهاجرين و انصار امير و فرمانده قرار داده و ابوبكر و عمر و ابوعبيده ( جَرّاح ) به طور مسلم جزء و همان جَيْش اُسامه بودند (رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با اين برنامه مي خواست اين چند نفر كه ، بلواي سقيفه را به وجود آوردند و مردم را گمراه كردند از جاده اصلي خود ، مردم از شر آنان در امان باشند و آشوبي به پا نكنند و اين ها را از مدينه خارج كند تا جو آرامش پيدا كند و فتنه هاي آن ها در ميان مردم اثر نكند اما آخر الامر بعد از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شيطنت خود را انجام دادند و آن كاري كه نبايد انجام دهند دادند و مردم را به آشوب و فتنه كشاندند . و به اندازة آن حضرت در تجهيز و حركت اين لشكر اصرار و تأكيد مي فرمودند كه هر بهانه مي آوردند و هر عذري مي تراشيدند قانع و ساكت نشده و به جز امر به حركت پاسخ و جواب نمي گفت و از سستي و توقف و اهمال افراد اين جيش (لشكر) به اندازة ناراحت بود كه ، هر موقع چشم خود را باز مي كرد مي فرمود : جَهِزّوا جَيْشَ اُسامَةَ : لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها ، آماده شويد لشكر اسامه را خداوند لعنت كند كسي را كه از لشكر و جَيْش اُسامه تخلف كند . جَهِزّوا جَيْشَ اُسامَةَ ، تخلف نكنيد. اين نتيجة مسلّم تاريخ است و بايد مردم مسلمان با كمال بي طرفي به اين جريان متوجّه شده و خودشان از اين جريان مطلب را بفهمند كه ، تخلّف اين افراد با چه كسي بوده است . و ابي بكر و عمر و عدّه اي ديگر از جيش و لشكر اسامه تخلّف كردند و برگشتند و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دست آنان خشمگين شد . مورّخان و سيره نويسان اين حكايت تخلّف از فرمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از چنين و لشكر اسامة بن زيد را آورده اند : طبقات ابن سعد ج 4 ص 65-67 و ج2 ص 190 الدرجات الرفيعة ص 222 ، التاج الجامع للأصول ج3 ص 320 حياة الصحابة ج1 ص 628 ، تاريخ يعقوبي ج 2 ص 103 ، كامل ابن اثير ، ج 2 ص 215، رجال كشي ص 41 . قاموس الرجال ج 1 ص 468 و ص 471 مروج الذهب مسعودي ، ج 3 ص 15، بحارالانوار ج 8 ص 439، چاپ قديم

ديگر گفتند : بيماري رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت شده است ما دلمان نمي آيد از او جدا شويم ( البتّه اين نقشه سياسي آنان بوده و فكر دسيسه در سرداشتند واين عذر بدتر از گناه مي باشد )

سوم : هنگامي كه حضرت از دنيا رفت عمر گفت: هر كس بگويد : محمّد ((صلی الله علیه و آله و سلم)) مرده است با شمشير او را مُجاب كرد . چهارم : اختلاف بر سر محل دفن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شد .پنجم : اختلاف در امامت كردند ، انصار گفتند : « منّا امير و منكم امير » از شما يك امير از ما هم يك امير

ششم : در موضوع فدك وارث بردن از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلاف پديد آمد ، فاطمه (علیها السلام) فدك را ملك يا ارث خود مي دانست و در مقابل گفتند : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است : « نَحْنُ مَعاشِرُ الأنبياء لانُوَّرِثُ . . .»

سخن عايشه ، در اين مورد

اِبن شبه از عايشه روايت مي كند كه ، فاطمه زهراء (علیها السلام) كسي را فرستاد نزد پدرم ( ابوبكر) و سه چيز از او مطالبه كرد :

1- صدقه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدينه 2- باقي ماندة خمس خيبر 3- فدك، اما پدرم به او گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند : لا نُوَّرثُ ما تَرَكْناه صَدَقة « ما صدقه اي به عنوان ارث به جاي نمي گذاريم» فاطمه (علیها السلام) از پدرم ( ابوبكر ) خشمگين شد و تا پايان عمر خويش با او سخن نگفت و هنگامي كه ، از دنيا رفت امام علي (علیه السلام) بر او نماز خواند و او را شبانه دفن كرد و پدرم را خبر نكرد (1)

صاحب تشييد المطاعِن ، 25 كتاب از منابع اهل تسنن را نام مي برد، مساله شهادت درباره فدك در آن ها ياد شده است ، در كتاب « السقيفه و فدك » چنين آمده است . « فقالت فاطمة اِنَّ فدكَ وَهَبَهالي

ص: 273


1- تاريخ مدينه منوره ج 2 ص 196

رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يعني : فاطمة زهراء (علیها السلام) به ابي بكر فرمود : فدك را رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به من بخشيد ابوبكر گفت : چه كسي به اين مطلبگواهي مي دهد ؟ قال ابوبكر : فمن يشهد بذلك ؟ . . . » (1) امام علي (علیه السلام) به خليفه گفت : هر گاه من مدعي مالي باشم كه در دست مسلمان ديگري باشد، از چه كسي شاهد مي خواهي ؟ از من كه مدّعي هستم يا از كسي كه در تصرف اوست ؟ گفت : از تو كه مدّعي هستي : حضرت فرمود : مدت ها است كه فدك در اختيار فاطمه (علیها السلام) است و در زمان حيات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مالك آن شده است پس چرا از او بيّنه و شاهد مي طلبي ؟ ابوبكر ساكت شد (2)

حكايت شگفت انگيز

در كتاب نزهة الكلام به نقل از ابن عباس آمده است : روزي به خانة ابوبكر رفتم عمربن خطّالب و چند نفر ديگر آن جا بودند ، ناگاه پيرمردي وارد شد و سلام كرد جوابش داديم ، ابوبكر گفت : اي پيرمرد بنشين. پيرمرد تكيه بر عصا نمود و گفت : من قصد حج دارم و مرا همسايه اي است كه، به من گفت : تو به حجّ مي روي، پس پيغام مرا به خليفة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برسان گفت : بگو : من زني ضعيغه ام و مرا پدري بود كه ، ياري ام مي داد . سپس پدرم وفات يافت و مرزعه اي براي من گذاشت كه ، وجه معاش من و فرزندانم از آن بود، امير آن شهر مزرعه را از من گرفت و يكي از عُمّال خود را براي آن گماشت تا درآمد آن را بگيرد و به او برساند و از آن هيچ به من و فرزندانم نمي دهد.

ابوبكر گفت ننگ و كراهت باد بر آن غاصب فاجر ، عمر گفت : اي خليفة رسول الله كسي را بفرست

تا آن ظالم فاجر را بسزايي خود برساند .

ابن عباس گويد : پس ديدم كه پيرمرد برگشت و گفت « نعوذ بالله من حقد الله فمن أظلم ممّن يظلم بِنْتَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) » « پناه مي برم به خدا از دشمني و عداوت رسول خدا ، چه كسي از ظلم كننده بر دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ظالم تر و فاجر تر است ؟ و ازآن خانه بيرون رفت ابوبكر گفت : او را برگردانيد

ص: 274


1- السقيفه و فدك ، ص 103
2- بحارالانوار ، ج 29 ، ص 129 ، به نقل از احتجاج طبرسي

و كسي را دنبال او فرستاد، اما پيرمرد را نديدند ابن عباس گويد : خدمت اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) رسيدم حضرت از اين داستان پرسيد و سپس فرمود : او خضر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود (1)»

پشيماني ابوبكر هنگام مرگ

1- ابوبكر در مرض موتش گفت آگاه باشيد ، من بر هيچ چيز دنيا اسفناك نيستم مگر بر سه كرده خود كه، كاش انجام نمي دادم و بر سه نكرده كه ، كاش انجام مي دادم و بر سه چيز كه ، كاش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيده بودم اما آن سه كه كاش نكرده بودم كاش در خانه فاطمة زهراء (علیها السلام) را نمي گشودم اگر چه براي تهيّة جنگ بسته شده بود، كاش فجاء را نسوزانيده بودم و او را فوراً كشته بودم و يا با كاميابي بني ساعده كار خلاف را بگردان عمر يا اَبي عبيده (جرّاح ) انداخته بودم و يكي از آن ها خليفه شده بود و من و زير او شده بودم و اما آن سه كه ، نكرده بودم و اي كاش انجام مي دادم كاش روزي كه اشعت را اسير كردند و نزد من آوردند گردنش را زده بودم . بگمانم مي رسد هيچ شر انگيزي را نمي بينيد مگر آن كه ، به او كمك مي دهد . كاش وقتي خالد را به جنگ مُرْتدّين فرستادم ، خودم هم به يكي از دهات پشت جبهه رفته بودم تا اگر مسلمانان پيروز مي شدند به چشم خود مي ديدم و اگر تدبيري به ضد آن ها مي شد ، در مقام جنگ با كمك بر مي آمدم و كاش وقتي خالدبن وليد را به جبهه جنگ شام فرستادم عمربن خطاب هم به جبهه جنگ خاور (يعني عراق و ايران) فرستاده بودم تا هر دو دست خويش را از راست و چپ در راه خدا به كار وا داشته بودم و اما سه مطلبي كه ، كاش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيده بودم كه امر خلافت بعد از او باكيست؟ تا در امر خلافت با كسي كه ، شايسته و اهل آن بود نزاع و كشمكش نكرده بوديم . كاش از او پرسيده بودم كه ، آيا جماعت انصار مدينه هم در امر خلافت بهره و نصيبي دارند يا نه ، كاش درباره ميراث برادر و عم از آن حضرت پرسيده بودم كه در دل من راجع به آن نيازي است .(2) شرح و توضيح : سرگذشت فجأة كه ابوبكر از سوزانيدش اظهار پشيماني كرد . چنانچه علامه مجلسي در جلد 8 بحار از كامل ابن اثير نقل كرده اين است كه ، فجأة سلمي بنام اياس

ص: 275


1- حديقة الشيعه ج 1 ص 326 به نقل از نزهة الكلام ج 1 ص 232
2- امر خلافت و امامت از اول معين شده بود : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي همه بيان كرده بود و هيچ نقطه ابهامي وجود نداشت، مصداق اكمل آن حكايت غدير خم است كه اشاره شد، خود ابي بكر يكي از صحنه غدير خم بود با عمربن خطاب ، و حضرت زهراء (علیها السلام) هم در وقتي فدك را از آن حضرت گرفتند و در برابر انصار خطبه خواند و انصار گفتند : اي دختر محمد اگر اين سخن را پيش از بيعت با ابوبكر از شما مي شنيديم با غير علي (علیه السلام) بيعت نمي كرديم و حضرت فرمود : آيا پدرم در غدير خم براي كسي عذري باقي گذاشته است .

بن عبديا ليل پيش ابوبكر آمد و گفت : اسلحه اي به من كمك بده تا با مرتدّين از اسلام بجنگم ابوبكر به او داد و دستور صادر كرد براي او، فجأة اسلحه را گرفت و برخلاف دستور ابوبكر به مسلمانان تاخت و رفت در جَواء كه آبي داشت مركز گرفت و نجيه را با لشكري فرستاد تا مسلمانان، سليم و عامر و هو ازن را ، غارت كرد . خبر به ابوبكر رسيد ، طريف بن حاشي را خواست و به او دستور داد ، با جمعي به دفع او بپردازند و عبدالله بن قش حاشي را به مدد او فرستاد و آن ها به دنبال فجأة رفتند، او در جواء متحّصّن شد، با او جنگيدند تا نجيه كشته شد و خودش فرار كرد طريف او را گرفت و اسير كرد و پيش ابوبكر فرستاد ابوبكر دستور داد در مصلاي مدينه آتشي افروختند و او را دست و پا بسته در آتش سوختند . و اما راجعه اشعث، در همان كتاب تاريخ كامل ابن اثير ، گفته كه ، بعد از وفات (شهادت) پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ، اشعت به قبيله كِندِه در يمن مُرتد شدند و چون قشون اسلام آن ها را تعقيب كرد در قلعه پناهنده شدند . و چون كاربر آن ها سخت شد . اَشعث درخواست كرد كه ، هفتاد نفر را امان بدهند و تسليم شوند . و چون مطابق اين قرار داد تسليم شدند . اشعث در موقع شمردن هفتاد تن كه در امان بودند خود را نشمرد . ابوبكر گفت : اكنون خود در قرار داد ، امان نيستي و تو را خواهيم كشت در جواب گفت : به كار بهتري تو را راهنمائي مي كنم . از وجودمن براي دفع دشمنانت كمك دريافت كن و خواهرت را هم به من تزويج كن . ابوبكر قبول كرد و خواهرش را به او داد و توبه اش را پذيرفت و بعد پشيمان شد . و قضيه مالك بن نويره مسلمان و معتقد به ولايت و نبوّت هم معروف است كه، خالدبن وليد از طرف ابوبكر رفت به بهانه اين كه ، مالك بن نويره زكات نمي دهد ( او زكات مي داد اما نه به حكومت ابوبكر ، چون حكومت او را قبول نداشت ) لذا خالد او را كشت و به ناموسش تجاوز كرد و اموال او را هم غارت كرد . اين حكايت در تاريخ موجود است / سيره نويسان چه خاصّه و چه عامّه اين قضيه را نوشتند، رجوع به تاريخ و كتب سيره شود و اما اين پشيماني ابوبكر در بسياري از كتب شيعه و سنّي موجود است، (1)

ص: 276


1- من جمله خصال مرحوم شيخ صدوق ج 1 ص 172 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي ج 2 ص 53 – 55 – حكايت كشتن مالك بن نويره به دست خالدبن وليد ، به دستور ابي بكر بوده است ، به صفحه ی 504 - 512 ، ج 2 همین کتاب رجوع شود .
پشيماني عمر

عن جابربن عبدالله قال : شهدت عمر عند موته يقول اتوب الي الله من ثلث : من ردي رقيق لِيَمَنْ و من رجوعي عن جيش اُسامة بعد آن امره رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) علينا و من تعاقدنا علي اهل البيت اِذ قبض الله رسوله لا نولي منهم احداً (1)

جابربن عبدالله گويد : من هنگام مرگ پيش عمر حاضر بودم . مي گفت : به درگاه خدا از سه چيز توبه كارم از اين كه بندگاني كه ، مسلمانان از كفار يمن اسير كرده بودند . برگردانيده و آزاد مي كردم . از اين كه ، چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اُسامه را فرمانده قشوني كرد كه ما در زير پرچم آن بوديم . فرار كردم و به مدينه باز گشتم . از اين كه ، چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وفات ( به شهادت رسيد ) ضد خانواده پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عهد بستيم كه ، نگذاريم هيچ كدام از آن ها بر ما فرمان گذار و پيشوا شوند . اين روايتتأييد مي كند گفتة جمعي از تاريخ نگاران امروزي را كه ، حزبي در ميان اصحاب پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وجود داشته به نام حزب سه جانبه كه، رهبرهاي آن عمر و ابي بكر و ابوعبيده بودند . و مرام و مسلك آن ها اين بوده كه ، بعد از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذارند ، علي بن ابي طالب (علیه السلام) كه ، رئيس خانواده پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است به خلافت بنشيند و مطابق عدالت و دستور قرآن حكومت اسلامي را به راه بِبَرَد.

ص: 277


1- خصال ج 1 ص 171

خطبه اوّل : احتجاج حضرت در مقابل مردم پس از غصب فدك

اشاره

خطبه اوّل :

احتجاج (1) حضرت در مقابل مردم پس از غصب فدك (2)

عبدالله بن حسن (علیه السلام)

به اسنادش از پدرانش (علیهم السلام) روايت كرده است : هنگامي كه ابوبكر ، قطعاً تصميم گرفت. فدك را از حضرت زهرا (علیها السلام) بازستاند و مانع تصرّف آن حضرت ، در آن سرزمين شود . اين خبر به آن حضرت رسيد ، مقنعه اش را بر سر انداخته خود را در چادر پيچيد و به همراه گروهي از كنيزان و زنان خويشاوندان خود ، در حالي كه لباسش برزمين كشيده مي شد و راه رفتن و حركات آن حضرت چيزي از راه رفتن و حركات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كاسته نمي شد و كاملاً شبيه آن حضرت بود از خانه بيرون آمده تا اين كه ( به مسجد ) وارد شد اطراف ابوبكر را عدّه اي از مهاجر و انصار گرفته بودند پرده اي براي حضرت آويختند و حضرت در پشت پرده نشست ، پس از آن نالة جانگذاري از دل برون آورد . كه مردم از شنيدن آن گريان شدند و اضطراب و خروش در جمعيت پديد آمد ، سپس لحظه اي مكث كرده ، تا همهمه و هيجان جمعيّت فرو نشست و سر و صداها خاموش شدو شدّت آن كاهش يافت . سخن را با حمد و سپاس الهي و درود بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آغاز كرد ، گرية مردم بار ديگر شروع شد . پس از سكوت و آرامش آنان به سخنان خود ادامه داد . و چنين فرمودند :

متن خطبه :

رَوي عَبْدُاللهِ بنُ الحَسَنِ (علیه السلام) بِاِسْتِنادِهِ

عَنْ آبائِهِ (علیهم السلام) اَنَّهُ لَمّا اجْتَمَعَ اَبُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ عَلي مَنَعَ فاطِمَةَ (علیها السلام) فَدَكٌ وَ بَلَغَها ذلِكَ لاثَت خِمارَها عَلي رَأْسِها وَ اشْتَمَلَتْ بِجِلبابِها وَ أَقْبَلَتْ في لَمَّةٍ مِنْ حَفَدَتِهِا وَ نِساءِ قَوْمِها تَطَاُذُيُولَها ما تَخْرِمُ مَشْيَتُها مَشْيَةَ اَبيها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حَتّي دَخَلَتْ عَلي اَبي بَكْرٍ وَ هُوَ في حَشْدٍ ( وَ قد حَشَر الناسُ مِنَ المهاجِرينَ وَ الأَنصار) مِنَ المُهاجِرِينَ وَ الأَنْصارِ وَ غَيْرِهِمْ فَنِيطَتْ دُونَها مَلاءَةً

ص: 278


1- حجّت آوردن ، دليل آوردن ، اقامة حجت و دليل در ادعا و خصومت و منازعه
2- مرحوم مجلس در بحار جلد 29 ص 215 چاپ جديد ( ج 8 ص 114 چاپ كمپاني ) مي نويسد : اين خطبه شيوا را كه از ناحيه بانوي زنان حضرت زهرا (علیها السلام) صادر شده است و فكر خطيبان مُبَرَّز و سخن ور ، را به خود مشغول دانسته موجب بُهت و حيرت ايشان شده است .

(فَضَرَب بَيْنَها و بَيْنَهُم رِيطَة بَيْضاء وَ قال بَعْضُهم : قبطية و قالوا قِبْطية بالكسر و الضم ثُمَّ أنَّتْ أَنَّهُ اَجْهَشَ لَهَا الْقَوْم بِالْبُكاء ثُمَّ اَمْهَلَتْ طَوِيلاً حَتّي سكنوا مِنْ فُوْرَتِهِمْ(1))

فَجَلَسَتْ ثُمَّ أَنَّتْ اَنَّهُ اَجْهَشَ القَوْمُ لَها باِلبُكاءِ فَارْتَجَّ الْمَجْلِسُ ثُمَّ اَمْهَلَتْ هُنَيئَةً حَتّي اِذا سَكَنَ نَشيِجُ القَوْمِ وَ هَدَأَتْ فُورَتُهُمْ اِفْتَتْحَتِ الكلامَ بِحَمْدِ اللهِ تعالي وَ الثَّناءِ عَلَيْهِ وَ الصَّلاةِ عَلي رَسُولِ اللهِ ، فَعادَ القَوْمُ في بُكائِهِمْ فَلَمَّا اَمْسَكُوا عادَتْ في كَلامِها فَقالَتْ (علیها السلام) : ترجمه اش گذشت

حمد و شكر خداوند متعال

اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلي اَنْعَمَ ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلي ما اَلَهَمَ ، وَ الثَّنآءُ بِما قَدَّمَ مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَاَها ، وَ سُبُوغِ آلاءِ اَسْداها ، وَ تَمامِ مِنَنٍ وَ الاها ، جَمَّ عَنِ الاِحْصآءِ عَدَدُها ، وَ نَأي عَنِ الجَزاءِ اَمَدُها ، وَ تَفاوَتَ عَنِ الإِدراكِ اَبَدُها ، وَ نَدَبَهُمْ لِاستِزادَتِها بالِشّكْر لاِتِصّالِها ، وَاستَحْمَدَ اِلَي الخَلائِقِ بِإجزالِها ، وَ ثَنّي باِلنَّدْبِ اِلي اَمْثالِها .

ترجمه : سپاس خداوند را بر آن چه كه ، نعمت داده و شكر بر آن چه كه (به جهت روشني و بينايي) در دل افكنده و ستايش به آن چه كه ، از پيش فرستاده است ، از نعمت هاي همگاني كه به فراواني فرستاده و هرگونه نعمتي كه ، ارزاني داشته است ، تعداد آن ها از شمار فزون و از پاداش و مزد به دور و نهايتش از دسترسي بيرون است . مردم را براي فزوني بخشيدن نعمت و اتّصال و تداوم آن به شكرگذاري فراخوانده و از ايشان كه به ستايش و حمد حضرتش بپردازد تا نعمت ها را بر ايشان بيش از پيش مقدّر فرمايد و دوباره ايشان را به همانند آن ها فرا خواند .

لغت : اَلْهَمَ ، لَهِمَ الَشَيءُ لَهْماً و لَهَماً ، بلعيد و يك باره خورد . اَلْهَمَ اللهُ فُلاناً آموخت او را خداوند ، در دل او افكند ، اِلهام ( مصدر است ) آن چه بدل افكنده خداوند متعال : تلقين كردن ، اِلهام امري از جانب خداوند در دل انسان : اين كلمه يك بار در قرآن آمده است . آية 8 سوره شمس ، سُبُوغٍ آلاءٍ !

ص: 279


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي ج16 ص 226 ، البته الفاظ و عبارات نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي با الفاظ و عبارات احتجاج شيخ طبرسي فرق دارد . بعضي از اين الفاظ كه در متن آمده ، در احتجاج است ، نه در نهج البلاغه ابن ابي الحديد .

سَبَغَ الشَّيء سُبُوغًا ، دراز شد به سوي زمين

سَبَغَ العَيْش تمام و فراخ شد زندگي ، اَسْبَغَ اللهُ عَلَيْهِ اِساغاً ، تمام گردانيد خداوند نعمت را بر او : اين كلمه دو مورد در قرآن آمده است : آلاء : نعمت ها ، جمع اِلي بكسر هَمزه و سكون لام ، (1)

اَلي و اَلوو اَلا وَ اِلي – آلاء ج ، نعمتاين كلمه در قرآن 5 مرتبه آمده است ، اعراف 69 و 74 ، نجم 55 ، - رحمن 13، و سي مورد در سوره الرحمن

اَسْداها : اَسْدي اِلَيْهِ ، نيكوئي نمود به سوي او

مِنَنْ : مَنَّ فُلاناً مِنّةً و امْتِنَّ اِمْتِناناً ، انعام كرد و بيان نمود بر او ، مَنّان از نام هاي خداوند متعال بسيار نعمت دهنده ، منّت ننهنده ، مِنّت بكسر ميم و فتح نونِ مشدّد ، نيكويي و احسان را كه ، شخص دربارة كسي كرده به ياد او آوردن . اِحْسانه مِنَنْ ، جمع

در قرآن 26 مرتبه آمده است ، وَ اِلاها : وَ الا . بلند مرتبه ، بلند

جَّمَ : زياد ، جَمَّ مآءَ البِر جُمُوماً ، بسيار شد آب چاه و جمع آمد ، جَمَّ البِرء ، وقت كشيدن آب چاه باز آمد .

نأي : به معني دور است . نَاَوْتَ ( عَنْهُ ) دور شدم از وي نَأَيْتُهُ وَ عَنْهُ فَاَيًا ، دور گشتم از وي ، در قرآن يك مرتبه ، اين كلمه آمده است آيه 20 سوره فجر )

تَفاوَتَ : راعب اصفهاني در مفردات خود گويد :

دور شدن چيزي از انسان به نحوي كه ، دسترسي به آن ممكن نباشد . تفاوت به فتح تا وضم و او ، فرق و اختلاف تباين و دوري ميان دو چيز

كلمه نَأي سه بار در قرآن آمده است .

اِسراء آيه 83 ، فصلّت 51 و انعام 26

ص: 280


1- سورة لقمان ، آية 20 ، و سوره سباء ، آية 11

اَمَدُها : أَمَد اَبَدْ ، اَمَد عَلَيهِ اَمَداً ، خشم گرفت بر وي ، تاميد بيان كردن حدّ و انتها ، اَمَد غايت و منتهاي خشم ، راغب در مفردات خود گويد : « الامر و الابد متقاربان ، لكن الابد عبارة عنُ مدّة الزمان التي ليس لها حد محدود و لا تيقيد لا يقال ابد كذا و الأمر مدة لها حدّ مجهول اِذا اطلق و قدينحصر، نحو اَنْ يقال : أمد كذا ، كما يقال زمان كذا و الفرق بين الزمان و الأمد ، يقال باعتبار الغاية ، و الزمان عام في المبدء و الغاية »

يعني : اَبَد و اَمَد ، در معني نزديك به هم است ، فرقي كه هست ، ابد عبارت از مقدار زماني است كه محدود نيست و قد ، لفظي هم ، قبول نمي كند ، مثلاً نمي توان گفت ابد فلان كار ، امّا مي توان گفت: اَمَد فلان كار ، اَمَد در صورت عدم تقييد حد مبهم و مجهول دارد و در صورت حصر گفته مي شود آمد در فلان كار ، فرق ميان زمان و آمد آن است كه ، آمد را به اعتبار فرجام مي گويند و زمان شامل آغاز و فرجام است .

ولي در مقابل راغب ، بايد گفت كه : اَبَد به مقدار زمان غير محدود مطلق ، مثلاً در آيه شريفه « اِنّا لَنْ تَدْخُلَها اَبَداً ما دامُوا فيها » ما هرگز داخل قريه نخواهيم شد مادامي كه ( ابداً ) آن عِدَّه ، آن جا هستند ابديت به معناي احاطه و شمولي است كه در مدّت آن عدّه ملاحظه شده ، يعني آن قطعه از زمان كه شامل آغاز ، وسطِ فرجام است ، همه را فرا گرفته ، يعني چه در اوّل و چه در وسط و چه در آخِرِ اقامت آن ها ، وارد قريه نمي شويم و در فارسي معنا و مفهوم « هميشه – پيوسته » را مي رساند كه ممكن است با قرائن ، به معناي آن چه غير محدود است و آخر نداشته باشد ، استعمال شود ، مثلاً « خالدين فيها اَبَداً » يعني ثابت هستند در آتش ، بزمان غير محدود يعني زماني كه آخر ندارند پس بنابراين ، به طور كلي نمي توان گفت : در غير محدود استعمال مي شود بلكه بايد از قرائن مقام استفاده كرد .

و نيز اَمَد را كه گفته است باعتبار فرجام اطلاق مي شود صحيح نيست زيرا در قرآن كريم به معناي گذشته وارد شده « ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ اَيُّ الحِزبَيْنِ اَحْصي لِما لَبَثُوا اَمَداً (1)»

سپس اصحاب كهف را از خواب برانگيختم تا معلوم بداريم كدام از دو حزب ، از حيث زمان و مقدار توقفي كه نموده اند بيشتر

ص: 281


1- سوره كهف آيه 12

به شماره اش احاطه دارند . مسلم است كه اَمَد در اينجا به معناي زمان است پس مطلقاً با اعتبار فرجام نيست .

كلمه اَمَد در قرآن 4 مورد آمده است .

در سوره حديد آيه 16

. . . فَطالَ عَليهُم الاَمَدُ . . . زمان بر آن ها گذشت . . .

آل عمران آيه 30 لَوْ اَنَّ بَيْنَهُما وَ بَنيَهُ اَمَدَ بَعيداً . . . اي كاش ميان او و كار بدش به مسافتي دور جدائي بود .

و سوره كهف آيه 12 در صفحه مقابل گذشت و سوره جنّ آية 25 قُل اِنْ اَدْرِي اَقَرَيبٌ ما تُوْعَدُونَ اَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبّي اَمَداً

بگو من خود ندانم كه عذاب موعد شما وقتش نزديك است با خدا است ، تا آن روز مدّت بسياري قرار داده است .

و كلمه ابد در قرآن 29 مورد آمده است لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاَنْهارُ خالِدينَ فيها اَبَداً . . .

آيه 119 سوره مائده ، براي آن ها بهشت هائي است كه از زير درختانش نهرها جاريست كه در آن به نعت ابدي متنعّمند ، نَدَب دعوت نمودن نَدَبَ فُلاناً لِلأَمْرِ اَوْ اِليَ الاَمْرِ ، خواند او را به كاري

شرح و توضيح : اَلْحَمْدُلِلّهِ عَلي ما أَنْعَمَ وَلَهُ الشُّكْرُ عَلي ما اَلْهَمَ

« ستايش مخصوص ذات جامع كمالات الهي بر نعمت هاي كه ، ارزاني داشته و سپاس فراوان بر آن چه كه الهام فرموده است .» كلمه حَمْد يعني سپاس ، ستايش ، ثناگويي

حَمِدَهُ حَمْداً و مَحْمِداً و مَحْمَداً و مَحْمَدَةً و مَحْمِدَةٌ ، ثناء و شكر كرد او را و ستود ، راضي شد ، اداي حقّ او كرد اِنّي اَحْمَدُ اِلَيْكَ اللهَ ، شكر مي كنم نعمت هاي خدا را نزد تو ، كلمه حمد در قرآن 67 مورد آمده است .

ص: 282

1- اَلحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ (1)

2- وَ قالوُا اَلْحَمْدُ لِلهِ الذَّي هَدانا لَهِذا و ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا اَنْ هَدَنا اللهُ . . . (2)

3- فَسَبَّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السّاجِدِينَ (3)

4- وَقالوُا اَلْحَمْدُ لِلّهِ الذَّي اَذْهَبَ عَنَّا الحَزَنَ اِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (4)

5- فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَرَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (5) و كلمه شكر در لغت: به معناي سپاس گذاري ثنا گفتن بر احسان كسي ، سپاس داشتن شَكَر الرَّجُلُ شُكْراً و شَكُوراً و شُكراناً ، سپاس مي داشت و ثناي نيكو گفت نيكوكار را شَكَرَاللهُ سَعْيَكَ ، خداوند قبول كند و بپذيرد عمل تو را و راضي باشد از آن در قرآن كلمة شكر 75 مورد آمده است .

1- . . . قالَ هذا مِنْ فَضِلَ رَبّي لِيَبلُوَني ءَأَشْكُرُ اَمْ اَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَاِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَر فَاِنَّ رَبّي غَنّيٌ كَريمٌ (6)

2- . . . قالَ رَبّ اَوْ زِعْني اَنْ اَشْكُرَ نِعْمَتِكَ الَّتي اَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلي وَلدِيَّ . . .(7)

3- وَ اِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابي لَشَديدٌ (8)

4- وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ اَنِ اشْكُرْلِلّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَاِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَأِنَّ اللهَ غَنيٌّ حَميدٌ (9)5- . . . اعْمَلوُا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ(10)

ص: 283


1- سورة حمد ، آية 2
2- سورة اعراف ، آية 43
3- سورة حجره ، آيه 98
4- سورة فاطر ، آية 34
5- سورة جاثية ، آية 36
6- سورة نمل ، آية 40
7- سورة نمل ، آية 19
8- سورة ابراهيم ، آية 7
9- سورة لقمان ، آية 12
10- سورة سباء ، آية 13

امتياز حمد و شكر و ثناء

1- حمد مرادف با مدح است .

2- حمد مرادف معناي شكر است .

3- حمد و مدح و شكر هر سه مترادف هستند .

4- حمد ، ستايش در برابر عمل (فعل) نيكي كه از راه اختيار صادر شود ، مي باشد .

در ميان اين اقوال ، گفته چهارم درست است . حمد در مقابل لؤم (سرزنش) است و از اين مقابله مي توان معناي حمد را به دست آورد . سرزنش كسي آن وقت درست است كه از شخصي عمل زشت و ناشايستي در حالت اختيار صادر شود . چون داراي اختيار بود و مي توانست آن عمل زشت را ترك نمايد. لذا مورد سرزنش قرار گرفت ، پس معناي حمد عبارت است از ستودن عمل نيكي كه از راه اختيار صدور يابد ، خواه آن عمل نيكو ، موجب نيكي براي ستايش كننده باشد يا نه ، امّا مدح ، لازم نيست كه ، در مقابل عمل اختياري باشد ، بلكه مي توان چيز خوبي را اگر چه خوبي آن از راه اختيار نباشد، مدح كرد في المثل خنكي و گوارا بودن صفتي است براي آب و همچنين رفع تشنگي كه اثر آب است هر دو غير اختياري و اثر طبعي آن است ، در مقام مدح مي توان گفت : فلان چشمه چقدر خنك و گواراست . اين جمله را مدح مي گويند : خنكي و گوارا بودن ذات آب و جنبة صدوري ندارد تا عمل در آن صدق نمايد ، و سپس بحث شود كه آيا در حالت اختيار بوده است يا نه ؟ و بنابراين نمي شودگفت: آب فلان چشمه را حمد كردم . بنابراين چنين نتيجه مي گيريم كه مفهوم حمد يعني : ستايش در برابر احسان و نيكي است كه از راه اختيار صادر گردد .

و اگر چه آن احسان به ستايش كننده ارتباطي نداشته باشد و مدح در مقابل صفات و اعمالي است كه از راه اختيار صادر شود و يا آن صفات ذاتي باشد ، پس بدين جهت دايره مدح وسيع تر از حمد است .

ص: 284

فرق ميان حمد و شكر

شكر به معناي سپاسگزاري در مقابل كفران است ، و چنانچه كفران صحيح نيست ، مگر از كسي كه استفاده از نعمت نموده و از آن بهره مند شده ، امّا در عوض نافرماني كرده و از آن قدرداني نكرده باشد شكر و سپاس نيز بر نعمتي صحيح است كه به خود سپاسگزار رسيده باشد ، برخلاف حمد كه ، ستايش است در برابر مطلق نيكوئي . با توضيح مفهوم و معناي حقيقي هر سه كلمه روشن مي شود كه ، اگر به جاي الحمدلله ، المدح لله گفته شود ، احتمال اين كه معناي غير اختياري بودن داشته باشد امكان دارد و اين احتمال معناي غير اختياري بودن داشته باشد ، امكان دارد و اين احتمال با عظمت و قدرت كاملة ذات احديّت ، سازگار نيست . امّا حمد ستايش خاص و صريح در برابر احساني است كه از روي كمال اختيار صادر شود . چه اين كه خداوند متعال با تعبيري كه در قرآن آمده ( قهّار ) است يعني در مقابل هيچ موجودي مقهور نمي گردد . و از اين جا نكته اي هم استفاده مي شود كه احسان ذات باري جلّ شأنه ، از راه اختيار بوده و جبري در كار نيست . و نيز به جاي الحمدلله، الشكرلله ، نمي توان گفت زيرا چنانچه گذشت ، شكر سپاس نعمتي است كه به خود سپاسگزار رسيده باشد . ولي مراد در اين خطبة شريفه اين است كه ، خداوند را در برابر اِنعام و احسان عمومي كه همة موجودات از جمله خود سپاسگزار را فرا گرفته ، ثناء مي گويم و آن با كلمه شكر ، ادا نمي شود . ممكن است كسي بگويد : كه حمد با شكر مترادف است .يعني : دو كلمه و يا بيشتر كه در لفظ مختلف و در معني يكي باشد ، مانند انسان و بشر :

و در دعا هم وارد شده : اَلْحَمْدُلله شُكراً ، ستايش خاص ذات الهي است . به جهت انجام مراتب سپاس گذاري و در اصطلاح ، دستور زبان عربي كلمه شكراً مفعول مطلق كه براي بيان كيفيّت فعل است و در اين صورت حمد از اقسام شكر مي شود . امّا اين استدلال صحيح نيست زيرا كلمه شكر (مفعول لَهُ) است و هميشه مفعول له در زبان عربي براي بيان انگيزة فعل ، استعمال مي شود ، چنانكه مي گويند ضَرَبتُ تأديباً ، به علّت تأديب زدم ، و در جمله الحمدلله شكراً هم شكر علّت سپاسگزاري است به اين معنا كه ، ستايش مخصوص ذات او را اقدس الهي است و اين ستايش براي به جا آوردن شكر است . پس مفهوم شكر غير از مفهوم حمد است و نيز فرق ميان حمد و مدح هم معلوم شد و هيچ كدام از اين كلمات سه گانه مترادف نيستند .

ص: 285

و در مورد كلمه ( ما ) در ما اَنعم و . . . دو احتمال وجود دارد . 1- ما موصوله 2- ما مصدريه و مفهوم جمله ها در هر دو صورت فرق مي كند . زيرا اگر ما موصوله باشد ، معني چنين مي شود : ستايش مخصوص ذات جامع در برابر نعمت هايي است كه احسان و انعام فرموده ، در اين صورت مورد ستايش خود نعمت ها است و اگر ما مصدري باشد بايد اين طور باشد كه ستايش مخصوص ذات مقدس الهي است در برابر عمل اِنعام و احسان و در اين تعبير نظر به خود نعمت ها نيست و بلكه به خود عمل نعمت دادن (انعام) مي باشد مي توان هر احتمال را گرفت ولي بهتر آن است كه ما موصوله گرفته شود بدو جهت

1- عمل ستايش و حمد يك نوع ارتباط مخلوق (انسان) با مبدأ متعال است . پيدا است كه نخستين ارتباط آدمي بعد از ارتباط فطري كه ، در نهاد هر انسان موجود است ، همان ارتباط و بستگي است كه نتيجه انعام و نيكي است كه ، فعل خداوند قيّوم (پاينده ) متعال است و آن هم اثر فعل است نه خود فعل و هر چه در صحنة گيتي مشهود است ، همه انعام و احسان اوست كه ، ناشي از مرحلة رحمانيّت و افاضة حقّ مي باشد .شعر

اديم زمين سفره عام اوست

بر اين خوان يغما چه دشمن چه دوست

2- چنان كه در آية شريفه بسم الله الرَّحمنِ الرَّحيم بعد از كلمة ، الله ، اسم رحمان كه ، اوّلين نمودار ذات الهي است و رحمان هم صفت انعام و احسان عمومي خداوند است . شريكة القرآن يعني :

فاطمة اطهر صلوات الله عليها هم بر طبق قرآن مناسب است ، مطلب را بفرمايد .

و به عبارت ديگر : چون نظر در ستايش به جهت ذات و صفات كه يكي از آن ها صفت انعام الهي است كه ، همان اوّلين ارتباط و نخستين تجلّي و اثر ذات لايتناهي مي باشد . فرمود : الحمد الله و نفرمود الحمدعلي نعم الله ، زيرا در اين عبارت ، ستايش در برابر نعمت ها بدون نظر ، به منعم است .

و مشمول ستايش مي باشد . پس بنابراين مناسب آن است كه كلمة (ما ) موصوله باشد و علاوه بر اين جملات بعدي (مِنْ عُمومِ نَعِم . . . ) با (مِنْ) بياني آمده است و هميشه (من بيان) در لغت عرب

ص: 286

بعد از وصول به كار مي رود ، فعل انعام به معناي مصدري (يعني نعمت دادن) جز در مرحلة فكر و تعقّل ، موجود نيست .

تسبيح موجودات

آيات متعدّدي در قرآن كريم حمد و ستايش را به همه موجودات نسبت مي دهد ، و در قرآن 92 مورد كلمه ي تسبيح آمده1- وَتَرَي المَلائِكَةَ حافيّنَ مِنْ حَوْلِ العَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِهِّمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالحَقِّ وَ قيلَ اَلْحَمدُلِلّهِ رَبِّ العالَمينَ (1)

2- الذَّينَ يَحْمِلوُنَ العَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ (2)

3- . . . يُسَبِّح لَهُ فيها باِلغدُوِّ وَ الأَصالِ (3)

4- اَلَمْ تَرَاَنَّ اللهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فيِ السَّمواتِ وَ الأَرضِ (4)

5- يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فيِ السَّمَواتِ وَ ما فِي الاَرْضِ المَلِكِ القُدُّوسِ العَزيزالحَكيم (5)

6- يُسَّبِحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فيِ الأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ (6)

7- تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَواتُ السَبْعُ وَ الأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ اِنْ مِنْ شَيءِ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلاكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ .(7) هيچ موجودي نيست مگر اين كه باستايش او را به پاك ياد مي كند ولي شما آن ها را متوجّه نمي شويد . متكلّمين گفته اند : مراد از حمد و يا تسبيح موجودات ، در قرآن عبارت است: از دلالت آن ها به ذات كردگار و اين كه آن ها را پديد آورنده اي است ، خواه اين دلالت موجودات را از راه حدوث (يعني همة موجودات نبودند و بعد حادث و پديد شدند ) بگوئيم و يا از راه امكان (يعني در ذات خود ممكن ، نياز به علت دارد ) و بدين بيان تمام موجودات عالَم ، فقط نمودار وجود ذات احديّت

ص: 287


1- سورة زمر ، آية 75
2- سورة غافر ، آية 7
3- سورة نور، آية 36
4- سورة نور ، آية 41
5- سورة جمعه ، آية 1
6- سورة تغابن ، آية 1
7- سورة اسراء ، آية 44

مي باشد ، امّا كاشف از كمال سازندة آن ها نيست و پر واضح است كه اين تفسير بسيار نارسا و ناقص است . زيرا در معناي حمد گفته شد كه ستايش فضيلت ها و نيك هايي كه بر حسب اختيار صادر شود ، حمد گفته مي شود ، چنانكه معناي تسبيح آن است كه ذاتي را به پاكي ياد كنيم . پاكي يعني پاك بودن از نقص چنان كه ، در آية شريفه مي فرمايد : «لَوْ لا اِذْ سَمِتُمُوهُ ظَنَّ المؤمنونَ وَ المؤمناتُ بِأَنْفُسِهم خَيْراً وَ قالوُا هذا اِفْكٌ مُبينٌ (1)»

چرا وقتي كه همه مؤمنين و مؤمنات « آن نعمت ها را » شنيديد گمان نيكي دربارة يك ديگر نبرديد و نگفتيد : اين بهتان بزرگي است ، پس معناي تسبيح در ذات احديّت آن است كه ، آن ذات حقّ را ، از هر گونه نقص و عيب منزه بدانيم و اصلاً دلالت موجودات چه از راه حدوث و يا امكان بذات احديّت ، ربطي به حمد و تسبيح ندارد .

لذا قرآن مي فرمايد « وَ اِنْ مِنْ شَيء اِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِه وَ لاكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيَهُمْ » (2)

هيچ چيزي نيست مگر اين كه به حمد او تسبيح مي گويند ولي شما تسبيح آن ها را درك نمي كنيد.

شعر

جملة اجزاء عالم در نهان

با تو مي گويند روزان و شبان

ما سمعيم و بصير باهشيم

با شما نا محرمان ما خامُشيم

همة حمد و ستايش مخصوص ذات الهي است ، در فن ( اصول فقه ) ثابت شده است كه الف ولام كه بر جنس و صنف وارد مي شود ، مانند الرجل و الماء و الانسان ، براي آن است كه خود صنف رجل و يا ماء را ، در تحت لحاظ حرفي قرار مي دهد ، به اين معنا كه الف ولام حرفي است كه خود طبيعت را مي رساند . بدون چيز زائد ، حتّي بدون جهت شمول و عموم و عهد ذكري ، مورد لحاظ حرفي همهاحتياج به قرينه دارد ، زيرا خارج از ملاحظة خود طبيعت است ، بنابراين در اين جمله اسميه الحمدالله طبيعت حمد و ستايش بدون ملاحظه چيز ديگر ، حتي شمول افراد مورد ، ملاحظه قرار گرفته و ثابت به ذات احديّت ، الله شده است و مثل اين است كه به جاي الحمدلله گفته شود :

ص: 288


1- سورۀ نور ، آية 12
2- سورة اسراء ، آية 44 ، البيان ، ص 596 ، چاپ و صحافي : سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ، چاپ اول : بهار 1382

(طبيعة الْحَمْد يَخْتّص لِلذّات اَلجامع الكمالات) طبيعت حمد مخصوص ذات جامع كمالات است ، در حالي كه ستايش براي غير ذات اقدس الهي فراوان است . پس چگونه مي توان گفت برگشت تمام حمدها به حقّ متعال است ؟ مي توان اين موضوع را به چند وجه بيان كرد .

1- كسي كه يك چيز ، خواه نيكي آن اختياري باشد و خواه غير اختياري باشد . ستايش كند در حقيقت ستايش كمال كرده است . نه ستايش در مقابل كمال محدود آن چيز ، بلكه در مقابل خود كمال . زيرا ستايش كمال محدود معناي نقصي و سلبي است ، و قابل ستايش نيست ، مثلاً كمال گُل از جهت رنگ آميزي و عطر دلاويز آن ، مي باشد . امّا نه از جهتي كه كمال ديگر رنگ ها و عطرها را فاقد است . لذا اگر در عين اين كه واجد همان كمال رنگي است ، كمال رنگي ديگري هم مي داشت، به طور مسلّم دائرة ستايش بيشتر مي شد ، و مثلاً در صورت داشتن رنگ و عطر مخصوص ، در تعريف آن مي گفتيم : گل خوبي است و حال كه واجد كمال بيشتري است ، مي گوئيم گل بسيار خوبي است . پس باطن همة حمد و ستايش ها ، حمد و ستايش صرف الكمال (نيكي و زيبايي محض) مي باشد.

2- مرحوم آية الله خوئي رحمة الله تعالي عليه در كتاب بيان مي فرمايد : قُل كُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاكِلَتِهِ(1)

، بگو هركس بر طبق سرشت و نيّت خود ، عمل را انجام مي دهد ، به حكم اين آية شريفه حسن و كمال فعل تابع حسن و كمال فاعل مي باشد . هر اندازه فاعل و انگيزه فعل كامل تر باشد به همان درجه نيكي فعل بيشتر و كمال آن زيادتر است . بعد از اين مقدمه بايد گفت : ذات مقدّس اَحَدِيَّت منزّه از هر نقصان است ، بلكه مبدء كمال و حسن است ، و بنابراين لازمه اش آن است كه فعلش دراعلي درجة حُسن و كمال باشد و اما غير او از ، ممكنات ذاتاً ناقص و محدود و منسوب و آميخته و آغشته به نقصان است پس فعل او هم به حكم سنخيّت فعل و فاعل ، از يك و يا چند نقصان خالي نخواهد بود . بنابراين مستحق حمد و ستايش خداوند متعّال است كه ، جامع كمالات مي باشد ، ممتنع است كه ديگري مستحقّ حمد گردد و لذا موضوع استحقاق در كلمه مباركة الحمدلله در خود الله قرار داده شده كه عَلَم به بذات مقدسش جامع كمالات است ، تا اشاره به جهت و علت حكم باستحقاق باشد . به اين معنا كه ، نفرمود الحمد للكريم و يا الحمد للرحيم كه اشاره به يك جهت كمال است .

ص: 289


1- سورة اسراء ، آية 84 ، بیان آقای خویی ص 596 ، چاپ اول : بهار 1382 ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

ولي لفظ الله ، تمام كمالات را در بردارد و نيز دليل بر اين معنا روايتي است از امام صادق (علیه السلام) امام (علیه السلام) فرمود : استري از پدرم (علیه السلام) گم شد. پدرم فرمود : اگر اين حيوان پيدا شد و خداوند آن را به من رد فرمود خدا را به ستايش هايي ياد كنم كه مورد رضايت الهي واقع شود . چيزي نگذشت كه استر را بازين و لجام آوردند . و سپس پدرم سوار حيوان شد و لباس هاي خود را جمع نمود و فرمود : الحمدلله ، ديگر چيزي نگفت :

بعد فرمود : چيزي (از ستايش) تَرك و فروگذار ننمودم و همة ستايش ها و انواع آن را مخصوص ذات احديّت قرار دادم و هيچ قسمتي از حمد نيست مگر اين كه داخل در اين حمد مي باشد (1)و

نيز در روايت ديگر وارد شده است : هيچ نعمتي را چه بزرگ و چه كوچك ، خداوند به بنده اي از بندگانش ارزاني نداشت ، مگر اين كه او در مقام سپاس ، گفت : الحمدلله و حق سپاس گذاري را انجام داد (2).

و از اين دو روايت استفاده مي شود كه حمد مختصّ ذات احديت است ، زيرا در روايت اولي امام (علیه السلام) فرمود: همة انواع ستايش ها را به خدا نمودم و هيچ حمدي نماند ، مگر اين كه كلمه الحمدالله آن را فراگرفت و در دوّمي نيز كلمه الحمدلله حق سپاس گذاري و شكر ادا شده است .آن چهبه نظر مي رسد اين بيان تمام نيست زيرا مدّعا اين است كه ، طبيعت و جنس حمد مخصوصاً ذات احديّت است ما بين معني كه هر حمد و ستايش كه از ديگري در مقابل عمل نيكي صادر مي شود . آن هم مخصوص خداوند است ولي بيان فوق بيشتر از اين كه مرتبة شامخي از حمد را كه ذات اقدس الهي استحقاق دارد ، محال است . ديگري استحقاق داشته باشد ، نمي رساند و اين موضوع مسلّم است و امّا دعوي ما را كه هر ستايش در برابر هر فعل نيك اختياري مخصوص خدا است اثبات نمي كند و امّا روايت اولي اين مقدار را اثبات مي كند كه با اين جمله الحمدلله ، همة ستايش ها انجام شده است از اين جهت كه ، ذات باري تعالي مرتبه اي از حمد رامستحق است كه ممتنع است ديگران مستحقّ آن باشند پس حمد در مرتبة خاصي مخصوص خداوند است . نه طبيعت حمد . يعني تمام حمدها در مراتب طولي (حمد در مرتبه خاص و سپس در مرتبه عمومي كه به غير حق تعالي ممتنع نباشد) اختصاص به ذات احديت دارد و نيز روايت دومي هم ظاهرش عبارت از آن است كه با اين جمله

ص: 290


1- منتهي الامال ج 2 ص 104
2- كافي 2/97/15 و ص 427/8 و ص 97/12

(الحمدلله) حق شكر ادا شده يعني طبيعت و جنس حمد مخصوص خداوند متعال است و آن هم به جهت شايستگي خدا به مرتبه اي از حمد كه ممتنع است ممكن است آن شايستگي را داشته باشند و همان ايراد پيش مي آيد .

3- عده اي گفته اند : هر موجودي دو كمال را دارا است : كمال اول و كمال دوم : مراد از كمال اول عبارت است از افاضة وجود و هستي به تمام موجودات كمال دوم بعد از وجود و خلقت عبارت است از هدايت خاص و غريزي به كارهايي كه در تكميل خلقت خاص وي لازم است و اگر هدايت غريزي نباشد به كمال خاص خود نرسيده به تباه خواهد شد لذا قرآن مي فرمايد : اَلذَّي اَعْطي كُلَّ شَيءِ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي (1)

پروردگار متعال كه خلقت همه چيز را نيكو كرد و سپس به آن چه لازم دوام و بقاء زندگي اوست هدايت فرمود مانند هدايت حيوانات و حتي حشرات به آن چه كه در زندگي لازم دارند و منافعو ضررهاي خود را تشخيص مي دهند و به هدايت غريزي آن چه منفعت است به سوي خود جلب و آن چه ضرر است از خود دور مي نمايند و بديهي است كه ، همة اين ها از ناحية پروردگار متعال است مي ماند ، كارهاي نيكي كه به طور اختيار از افراد سر مي زند مانند خدمات اجتماعي كه همه از آنها بهره مند مي شوند اگر چه در اين مورد صحيح است خود شخص نيكوكار را ستايش نمائيم ، اما در عين اختياري بودن عمل منتهي مي شود به مسبب الاسباب جلّت قدرته ، زيرا پرواضح است تا توفيق رَبّاني و هدايت خاص او يار و مدد كار نباشد ، شخص را آن قدرت نخواهد بود كه عمل خير از او اختياراً صادر گردد . پس اگر اين فرد را ستايش كنيم چون سر رشته كارها به دست تواناي قادر متعال است كه ، آن شخص را موفّق به كار خير نموده و چنانچه توفيق همراهي نمي كرد محال بود از او چنين كار خيري صادر شود ، لذا برگشت ستايش هركسي كه خيري را به طور اختيار انجام مي دهد بدان كبريائي خواهد بود . پس بدين بيان صحيح است كه گفته شود : جنس حمد مخصوص ذات احديّت است .

ص: 291


1- سورة طه ، آية 50

اِلهام چيست ؟

گرچه اصطلاحاً بين وحي و الهام فرق زياد است ، امّا براي به دست آوردن معناي اصلي بايد از موارد استعمال در كتاب و سنّت ، استمداد جُست : الهام عبارت از حالت دريافتي است كه شخص در خود بدون مقدمه احساس مي كند ، خواه در موضوع علمي و يا غير علمي ، از اخلاق و تقوي باشد . چنانكه در دعاي مكارم الاخلاق مي خوانيم : اَللهُمَّ اَلْهِنْمي التَّقوي

پروردگارا تقوي را به من الهام نما يعني لذت دريافت تقوي را كه ، جمله لذائذ معنوي است ، به من برسان. در دعاي ديگر وارد شده است : اللهمَّ اَلهِمني الخَيْرِ وَ العَمَلَ بِهِخدايا خير را به من الهام كن و عمل به آن را يعني الهام خيرچه از نظر دانستن موارد خير (كه كدام عمل خير است ) و چه از نظر عمل كه لذت دريافت قبلي است و بالاترين لذّت ها است يعني به من مرحمت فرما .

شعر

اگر لذّت ترك لذت بداني

دگر لذت نفس لذت نخواني

سفرهاي علوي كند مرغ روحت

گر از چنبر قيد بازش رهاني

همه افراد بشر اگر چه به طور بسيار كم هم كه شده در خود حالت پيش فهمي را بدون مقدمه در طول عمر احساس مي كنند و اين غريزه كم و بيش در بشر موجود است . چيزي كه هست ، اين حال در اثر اشتغال حواس انسان به افكار گوناگون و هراس و سرگرمي روزمرة زندگي از بين مي رود ، و چه بسا آن چنان اين گرفتاري ها در انسان توليد انقلاب مي كند كه به طور كلي وجود چنين احساسي را در خود معلوماتي كه ناگهان به قلب انسان وارد مي شود ، شكي نيست و روشن است . چنين احساسي هرگز به وسيلة مقدمه حاصل نمي شود .

شايد اين غريزه را خداي متعال در افراد نهاده تا دريابند كه ، مشت نمونه خروار و اندك دليل بسيار است . وقتي كه اصل چنين دريافتي را انسان در درون خود احساس نمود ، به آساني مي توان از اين نمونة اندك با اصل چيزي كه در انبياء (علیهم السلام) ( وحي ) است پي برد . زيرا به حكم فطرت عقل « حكم الامثال

ص: 292

فيما يجوز و ما لا يجوز واحد (1)»

و اين همان مطلبي است كه مولاي متقيان اميرمؤمنان (علیه السلام) در وصف ائمّه (علیهم السلام) فرمودند : هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلي حَقيقَةِ البَصيرَةِ و با شَروُا رُوحَ اليَقين (2)علم

آن ها براساس حق و حقيقت علم آن ها براساس حق و حقيقت هجوم آورد و آنان با روح يقين مباشرت و تماس مستقيم داشتند . به طور خلاصه الهام ، يعني حصول و دريافت حالات اِنجذاب (كشيده شده و جذب شدن )

به اعمال صالحه و حقايق عاليه است ، بدون مقدمه و فكر و استدلال كه ، معلوم نمي شود چگونه و از كجا حاصل شد ؟ بلكه شخص آن را به طور دفعي در مي يابد ، اين چنين حالت را الهام و نفث در روح يا نفث در قلب مي نامند .

معناي ابتدايي بودن نعمت ها

مراد از نعمت هاي عمومي عبارت از نعمت هايي است كه آن ها قائم بيك فرد نيست و استفاده از آن عمومي است ، مانند نعمت هوا ، آب ، آفتاب ، باران و مانند اين ها كه شامل همة موجودات مي گردد. بنابراين نعمت هاي عام در برابر نعمت هايي است كه مخصوص افراد است ، مانند نعمت بينايي و شنوايي و عقل و نيز مي توان گفت مراد از نعمت هاي عمومي نعمت هاي مزبور و نعمت هايي است كه قائم به فرد مي شود اما به اعتبار اين كه به اكثريت بشر داده شد و محرومان از آن در اقليت اند.

مراد از ابتدايي بودن نعمت ها آن است كه ، در مقابل عوض و از راه استحقاق باشد .

چنانكه از عبارت دعاء فهميده مي شود : « يا مبتدأ بالنعم قبل استحقاقها ، اي ، ابتداء كننده به نعمت ها قبل از استحقاق آن ها » بنابراين نعمت هاي خداي مهربان چنين نيست كه چون شخص استحقاق داشته باشد و لازمة استحقاق . عطاي نعمت الهي بوده و نعمت در مرتبة بعد از استحقاق باشد . زيراداشتن حق در موردي صحيح است كه شخص از ناحية خود چيزي را دارا باشد و آن را به رايگان و يا در برابر عوض به كسي بدهد .

ص: 293


1- موضوعاتي كه مانند هم هستند در احكامي كه بر آن ها ثابت است و در احكامي كه ثابت نيست ، مساوي مي باشند يعني وحي هم از نسخ الهام و مرتبة كاملي از الهام است و چنانكه وحي محال عقل باشد ، بايد الهام هم محال باشد و چون مانند هم هستند و هر حكمي كه بر يكي از آن ها ثابت شود بر ديگري هم ثابت است . پس اگر وجود الهام را احساس مي كنيم وحي كه مرتبة كاملة الهام است آن هم نيز وجود دارد .
2- حكمت 147 نهج البلاغه

در چنين موردي ، حق براي دهندة ثابت است ، مثلاً پدر يا استاد از نيروي فكري و بدني خويش براي تربيت شاگرد و فرزند صرف مي نمايد ، در اينجا از جهت اين كه آن چه را كه مالك هستند بذل نموده اند ذي حق شده اند يا مزدوري نيروي بدني خود را كه مالك آن است ، در برابر اجرتي قرار مي دهد . در اين موارد انسان داراي چنين نيروئي هست و در مقابل بذل نيروي خود استحقاق پيدا مي كند حال اگر فرزند و يا شاگرد و كارفرما پاداشي بدهد در مرتبه دوم است . يعني پا يا پاي و ابتدائي نيست اما اگر موجودي از خود هيچ چيز دارا نباشد و در هستي كه كمال اول و در قواي ديگر كه كمال ثاني است عين احتياج و نياز باشد و حتي وسيله ايي كه با آن كاري را انجام بدهد مالك نباشد در اين صورت حقي مقصور نيست . اگر فرض كنيم كسي به كارگر نيروي بدني كه خود دارا بود ، بخشيد اعظاء و جوارح داد و همّت و مدد كرد و سپس از او درخواست كاري نمود آيا در چنين مواردي حقي براي اين معنا را از امام سجاد (علیه السلام) كه در صحيفه سجاديه چنين مي فرمايد :

«هيچ كس مستوجب آن نيست كه به علت استحقاقش او را بيامرزي يا سبب سزاواريش از او خشنود با شبي پس هر كه را كه بيامرزي از انعام و احسان توست و از هر كه خشنود شوي از تفضّل توانست تا آن جا كه مي فرمايد : «و اگر مطيع را (به مجرّد) عملش با آن كه تو خود او را برآن گماشته اي پاداش مي دادي بيم آن بود كه ثواب تو را از كف بدهد و نعمت از او زايل گردد ، ولي تو بكرم خود او را در برابر مدت كوتاه فاني به مدت طولاني و جاوداني و در مقابل عمل زودگذر به ثواب مستمر پاداش داده اي ، آن گاه در برابر رزقي كه از خون نعمت تو خورده تا به وسيلة آن بر طاعتت نيرو گرفته از او مطالبه عوض و بهاء نكردي و در آلات و ابزاري كه استعمال آن ها را وسيلة رسيدن به امر زشت قرار داده با او ستخگيري ننموده اي و اگر با او چنين رفتار كرده بودي ، يكسره اصل دست رنجش مي رفت و خود در پيشگاه تو براي ساير نعمت هايت در گرو مي ماند ، پس در اين صورت ، كيچيزي از ثواب تو را استحقاق مي داشت ؟ نه (استحقاق نمي داشت )؟ اين است خداي من ، حال كسي است كه تو را اطاعت كرده باشد » (1)

ص: 294


1- صحيفة سجاديه دعاوُء في الشكر (37)

سخن اميرالمؤمنين (علیه السلام) با ربيع

آن حكايت از اين قرار است :

ربيع بن زياد كه از صحابة آن حضرت بود ، تيري بر پيشانيش رسيد و در اثر آن جراحتي سخت برداشت و هر سال بعد از بهبودي كوتاه ، عود مي كرد .

اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه و عليه او را در منزل وسيعي كه در بصره داشت عيادت فرمود و به او فرمودند : «حياط به اين وسعت را به چه كار مي خواهي؟ »

در حالي كه در آخرت به حياط وسيع تري محتاج تر خواهي بود ، آري اگر توانستي با دارا بودن حياط وسيع به هدف آخرتي برسي چه بهتر و آن در صورتي است كه با مهمان داري وصله و پيوند كردن با خويشاوندان و رساند حقوق به صاحبانش ، به آخرت هم برسي

ما تصنع بسعة هذه الدار في الدنيا اما اما اَنت اليها في الآخرة لبيت اَخوج و بلي اِن شئت بلغت بها الاخرة تقوي فيها الضيف و تصل فيها الرحم و تطلع منها الحقوق مطالعها فاذاً اَنت قد بلغت بها الاخرة

حضرت نفرمود بزرگي خانه نعمت نيست ، ربيع وقتي كه اين كلمات را شنيد فهميد كه دارا بودن حياط بزرگ در صورتي كه ماية غفلت و فراموشي آخرت و اعمال نيكو باشد خوب نيست ، نه به طور كُلّي بدين جهت عرض كرد: يا اميرالمؤمنين از دست برادرم عاصم به تو شكايت مي كنم ، فرمود چرا؟عرض كرد چون به كلي از دنيا اعراض كرده و به يك عبا اكتفاء نموده است . فرموده : او را حاضر سازيد عاصم را حاضر كردند ، حضرت در مقام توبيخ

فرمود : « اي دشمن حقير وزبودن، نفس خود ، خبيث (شيطان) تو را سردرگم كرده بعيال و همسر و فرزندانت رحم نداري؟ بدنت را بر تو حقّي است ؟ و مهمان هايت را بر تو حقي هست . به خيال تو خدا از تو ملاحظه و ترسي داشت ، با اين كه ميل نداشت از طيّبات دنيا ، استفاده نمائي برخلاف ارادة خود امري را اظهار نمايد. عرض كرد : يا اميرالمؤمنين : پس چرا خودت در لباس و غذا چنين به خود سخت مي گيري؟ فرمود : من با تو فرق بسيار دارم . من پيشواي امّتي هستم كه هنوز در آن

ص: 295

مستمندان و بيچارگان زياد هستند من زندگي خود را تا سر حد زندگي آن ها فرو مي آورم تا تنگ دستي آن ها را تحت فشار قرار ندهد »

يا عدي نفسه لقد استهام بك الخبيث ، اما رحمت اهلك ولدك ان لنفسك عليك حقّاً و لزوجك عليك حقّاً اَتري الله احلَّ لك الطيّبات و هو يكره اَنْ تأخذها؟ اَنت اَهون علي الله من ذلك قال يا اميرالمؤمنين هذا انت في خشونة ملبسلت و جشوبة مأكلك؟

قال و يحك ؟ أنّي لستُ كأنت انّ الله فرض أئمّة العدول ان يقدرو أنفسهم بضعفة الناس ، كي لا يتبغ بالفقير ، نهج البلاغه كلام شماره 9

عَبده ، در حاشيه نهج البلاغه در تفسير (يا عُدَيَّ نَفْسِكَ – اي دشمن نفس خود ) مي نويسد «اين جمله بخوني مي رساند كه لذّت هاي مادّي ، طبعاً موجب دوري از خدا نمي گردد ، بلكه سوء قصد و به مصرف نمودن آن ها دوري مي آورد » پس از بين بردن شهوت به اين ترتيب خلّاق قرآن و سنّت است. با توضيحي كه ، در معناي نعمت با استفاده از مجموع آيات داده شد ، معلوم مي گردد كه به طور خلاصه نعمت يعني چيزي براي بهره مندي در جهتي از جهات نياز مادّي و معنوي و وسيلة رسيدن به كمال لايق در هر دو جهت و همان طوري كه ، از قرآن استفاده مي شود شرط نيست كه ، انسان رابه هدف آخرت برساند . البته : نبايد از حد و مرزي كه شرع معين كرده است تجاوز كرد و اگر از حدود الهي تجاوز شد و مورد سوء استفاده قرار گرفت مورد توبيخ و ملامت است و از بين بردن شهوات و نظائر اين ها ميراث مرتاضان هندي است كه به برخي از فرقه هاي اسلامي ناخودآگاه نفوذ كرده و غزالي ( سنّي ) هم اكثر آن ها را بدون نسنجيدن به ميزان كتاب و سنّت در احياء العلوم آورده است كتاب او به جاي علوم ، تورّم است . بايد دانست كه اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمود :

اِعْرِفْ الرِّجالَ بالحَقِّ لا الحَقَّ بِالرِّجالِ ، اِعْرف الحقَّ تَعْرِفُ اَهْلَهُ

همواره مردم را به حقّ بشناسيد نه اين كه ، حق را با مردم ، وقتي كه حقّ را شناختي اهلش را مي شناسي(1)

ص: 296


1- رجوع به محجة البيضاء ج7 ص 175 شود

هم آهنگي نعمت ها

متن : وَ سُبُوغِ آلاءٍ اَسْداها : و رسائي و فراخي نعمت هائي كه عطاء فرموده

در اين فراز ، حضرت صدّيقة كبري فاطمة زهراء (علیها السلام) به يكي از حقايق قرآني اشاره فرموده است .

«فَارْجِعِ البَصَرَ هَلْ تَري مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجَعِ البَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبُ اِلَيْكَ البَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ(1)»

آيا (با وصف اين كه موجودات بي شمار و در ظاهر بي ارتباط است ) پاشيدگي و جدائي در ميان آن ها مي بيني ؟ (نه هرگز) مكرر نظر كن در مقابل عظمت جهان ديده ات خسته مي شود و در خود احساس حقارت مي كني . جهان آفرينش همه يك تكه و قطعه و همه چيز به هم ديگر مربوط و در تكميل كار يكديگرند .

شعرتشنه مي گويد كه كو آب گوارا

آب هم گويد كه كو آن آب خوار

آسمان گويد زمين را مرحبا

من تو را چون آهن و آهن آب ربا

پس همة موجودات جهان آفرينش در كمال ارتباط و بستگي به همديگر هستند كه همان مفهوم واقعي (سبوغ ، نه كم و نه زياد) مي باشد . اين ارتباط و به هم پيوستگي علاوه بر اين كه مدبّر حكيم را ثابت مي كند وحدت مُبدِعْ ( پديد آورنده ) را نيز ثابت مي كند .

متن : «وَ تمام مِنَنٍ وَالاها»

شرح : ثنا و ستايش متوالي در برابر نعمت هاي گرانقدر ، در اين جملة كوتاه اشاره به رمزي بس بزرگ نشده و آن عبارت از اين است كه :

درك بشري را نوعي ضعف و ناتواني است كه اگر چيزي را زوال و نهفتگي نباشد از درك آن عاجز است و تا چيزي را كه نقطة مقابل آن چيز است نبيند ، نمي تواند آن را درك كند .

مثلاً نور و ظلمت اگر سرتاسرجهان روشن بود و هيچ گاه انسان در مقابل نور ، تاريكي را نمي ديد و يك و يك نواخت همه جا روشن بود ، چگونه مي توانست روشنايي را درك كند ؟ اما چون نور را

ص: 297


1- سوره مُلك آيه 3 و 4

اُفول و غروب هست ، مي تواند بفهمد كه ، نور چيست . پس نور با ضد خود ظلمت شناخته مي شود و همين خاصيّت ، در درك نعمت ها مي باشد ، انساني كه رنج گرسنگي را در نيافته نمي تواند لذت سيري را حس نمايد و روي همين جهت است كه ، ثروتمندان حساسيت خود را از درك لذائذ از دست مي دهند. و نيز تكرار لذت و عيّاشي احساس لذت را از بين مي برد و به همين ترتيب كسي كه دائماً در فقر و بدبختي زندگي كرده چگونه مي تواند معناي آسايش و توانگري را درك كند ؟ يكي ازسادات بني الحسن (علیه السلام) كه در زندان منصور دوانيقي در كمال سختي به سر مي برد چنين مي گويد : تعودت مس الضّر حتّي الفته ، يعني از بس كه رنج و شكنجه كشيدم و از بس كه ، مبتلاء هستم ديگر به بلاء خو گرفته ام و احساس خود را نسبت به راحتي از دست داده ام . (1)

بنابراين مقدمه :

خداوند متعال قابل درك نيست ، زيرا آن ذات سُبُّوح را ضدّي متصور نيست . در دعاي كميل وارد است كه :

بنوُرِ وَجْهَكَ الَّذي اَضْآءَ لَهُ كُلّ شَيءٍ ، تو را سوگند به نور وجه تو كه همه چيز را روشنايي بخشيده است و يا در قرآن است .

اللهُ نُورَ السَّماواتِ وَ الارضِ ، خداي متعال نور آسمان ها و زمين است ، خَلاَئي متصوّر نيست ، تا بدان وسيله به توان جمال كبريايي را مشاهده نمود پس به اين دليل بايد ثناء مكرّر و ستايش بدون انقطاع را با مطالعة اين كه ، اگر نعمت ها متوالياً نمي رسيد چه بدبختي پيش مي آمد در نظر گرفت ؟

قرآن كريم جمعيّتي را كه توالي نعمت ها آن ها را غافل ساخته و گرفتار كفران و در نتيجه از دست رفتن نعمت ها شده اند . چنين بيان مي كند براي مردم (سبا) در مساكن آن ها نشانه اي بود . دو باغ از طرف راست و چپ به زبان انبياء (علیهم السلام) با آن ها گفتيم از نعمت هايي كه خداي متعال به شمار ارزاني فرموده است ، استفاده نمائيد و شكرش را به جا آوريد ، شهري بسيار خوب و پاكيزه و پروردگاري بسيار بخشنده است امام مردم سبا سركشي نمودند . و ما سيل بنيان كن را به باغ هاي آن ها فرستاديم و آن دو باغ را بدو باغ داراي گياه (خَمْط) تلخ و بي مزه و سدر اندك تبديل نموديم تا آن جا كه مي فرمايد : و ما ميان آن ها و شهرها كه با دهكده هاي آباد مبارك گردانيده و مقرر داشته بوديم

ص: 298


1- شرح خطبه سيّد عزّالدّين حسيني زنجاني ، ص 92

كه در اين دهكده هاي آباد شب و روز در امنيت مطلق به سير و گردش بپردازند ولي آنان در اثر كثرت و توالي نعمت سخت سير و خسته شده بودند گفتند پروردگارا ميان سفرهاي ما دوري انداز (تا مسافتي را در بيابان خشك حركت نمائيم ) و آنان به خود ستم نمودند ودر نتيجه آن ها را از بين برده و از آن ها افسانه ها ساختيم : لَقَدْ كانَ لِسَبَأءٍ في مَساكِنُهم آيَةً جَنَتانِ عَنْ يَميينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُروُا لَهُ بَلَدَةٌ طَيِّبَتهٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ فَاعْرَضَوُا فَارْسَلْنا عَلَيهِمْ سَيْلَ العَرِم وَ بَدَّلْنا هُمْ بَجِنْتَيَّهِمْ جَنَتَينِ ذَواتَي اُكُلٍ خَمْطٍ وَ اَثْلٍ وَ شَيءٍ مِنْ سِدْرٍ قَليلٍ ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَروُا وَ هَلْ تُجْزي اِلّا الكَفُورَ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ القُري التَّي بارَكْنا فيها قُريً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيروُا فيها لَيَالِيَ وَ اَيّامًا آمنينَ فَقالوُا رَبَّنا باعِدبَيْنَ اَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْنا هُمْ اَحاديثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مَمَزَّقٍ اِنَّ في ذلِكَ لَأَياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ (1)

عدم توانائي اِحصا و شمارش نعمت ها

متن : جَمَّ عَنِ الأحِصاءِ عَدَدُها

شرح : نعمت هاي الهي فزون تر از آن است كه بتوان آن ها را بشمار در آورد . فرازهاي قبلي از جهت كيفيت و چگونگي نعمت ها مانند ابتدايي و عمومي و رسا بودن آن ها مورد نظر بود . در اين فراز به كميّت آن ها اشاره فرموده است . همانطوري كه در قرآن هم مي فرمايد وَ اِنْ تَعدّوُا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحصَوها ، اگر بخواهيد نعمت هاي خدا را شمارش كنيد نمي توانيد . (2)

در قرآن حدود 158 مورد كلمة نعمت آمده است .

1- صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ (3)

2- وَاذْكُروُا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْكُمْ . . .(4)

3- وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصُوها (5)

ص: 299


1- سورة سَبأ ، از آية 15 تا 19
2- سورة نحل ، آية 18
3- سورة فاتحه ، آية 7
4- سورة آل عمران و سورة مائده ، آيه 103
5- سورة نحل ، آية 18

4- وَاشْكُروُا نِعْمَتَ اللهِ (1)

5- يا بَنيِ اِسرائيلَ اذْكُروُا نِعْمَتِيَ الَّتيِ اَنْعَمِتُ عَلَيْكُمْ (2)

6- اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتيِ (3)

7- . . . وَ اَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً و باطِنَةً (4)

در روضه كافي از امام زين العابدين (علیه السلام) روايت مي كند . هنگامي كه امام (علیه السلام) اين آيه ( وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهَ ) را قرائت مي فرمود در شرح آن اظهار مي كرد : منزّه است خدائي كه بر هيچكس قدرت شناسايي نعمت هاي خود را نصب نكرد ، مگر اين مقدار كه بدانند ، قدرت شناسائي ذات مقدسش را بيش از آن قرار نداد كه بدانند ، ذات الهي قابل درك نيست ، و خداي متعال اين عجز و ناتواني از درك نعمت ها را به عنوان سپاس گذاري نسبت به نعمت ها قبول فرمود . چنانكه ناتواني از معرفت ذاتش را ايمان و اعتقاد قرار داده زيرا خود مي دانست كه بشر را ياراي چنين معرفتي نيست و هرگز نمي توان بِكُنْهِ خدائي كه بالاتر از غايت و انجام است پي برد .

كان علي بن الحسين اِذا قرء هذه الآية (علیه السلام) .......... وَ اِنْ تَعُّدُوا (5).......... يقول سبحان مَنْ لم يَجْعَل في أحد من معرفته نعمة اِلّا المعرفة بالتقصير عن معرفتها كما لم يَجْعَل في احد من معرفة ادراكه أكثر من العلم باَنه لايدركه فشكره جلّ و عزّ معرفة العارفين بالتقصير عن معرفته شكره فجعل معرفتهم بالتقصير شكراً علماً منه باَنّه لايجاوز ذلك فان شيئاً من خلقه لا يبلغ مدي غاية منلاسدي له و لا كيف. من باب مثال اگر آدمي بخواهد به دست آورد كه شمارش نعمت هاي خداوند محال است كافي است در يك نعمت به ظاهر جزئي فكر و تأمل نمايد .

هنگامي كه لقمه را به دهان مي گذارد تأملي در آن چه از وسائل و مقدّمات در به دست آمدن همان يك لقمه و قبل از آن به كار افتاده بنمايد و سپس به وسائل و مقدمات ديگر نظر بيفكند . زيرا فراهم

ص: 300


1- سورة نحل ، آية 114
2- سورة بقره ، آيه 47
3- سورة مائده ، آية 3
4- سورة لقمان ، آية 20
5- سورة نحل ، آية 18

آمدن همان لقمه ممكن نيست مگر اين كه همة آن چه ضرورت دارد آماده شود مثلاً در گندم كه از آن نان تهيه شده بايد فصول چهارگانه باشد و باد و باران به موقع خود بيايد و آن نيز ارتباط دارد به اين كه منظومة شمسي و عوامل جوي در كمال نظم به حركات خود ادامه بدهند و آن گاه كه گندم فراهم شد بايد وسائل درو كردن و كوبيدن و آرد كردن از سنگ و يا آهن كه در دل كوه ها است فراهم گردد . و هم آن را نيز با وسائل آهني ديگري تهيه نمايند و آن نيز متنهي به يك وسيلة آهني ديگر كه ، بشر به هزار زحمت آن را فراهم آورده است به دست آورد و پس از فراهم شدن آهن بايد ابزار و ادوات ديگر فراهم گردد تا ناني را در آتش بپزند . تمام اين ها شمارة مقداري از نعمت هايي است كه قبل از به دست آوردن يك لقمه بايد فراهم شود . اما نعمت هايي كه بعد از به دست آوردن آن لقمه لازم است جهاز ، ها ضمه و گوارش سالم باشد تا اشتها و طلب لقمه پديد آيد . و آن را هم تا كسي به فن و وظائف الاعضاء وارد نباشد نمي تواند بفهمد كه ، چه نعمت هايي بايد باشد كه لقمة نان يا غذاي يدگر جذب بدن شود و موجب ادامة زندگي گردد . پس بدين ترتيب نمي توان نعمت هاي خداوند متعال را احصاء كرد . (1)

شعر

فضل خداي را كِه تواند شمار كرد

يا كيست آن كه شكر يكي از هزار كرد

در خاتمه از اين بخش خطبه ، دو نكته استفاده مي شود .1- در اين فصل بايد توجّه داشت كه در آية شريفه و يا خطبه ، غرض آن نيست كه فقط بدانيم نعمت هاي الهي قابل شمارش نيست ، بلكه منظور آن است كه انسان خود را هميشه غرق احسان هاي الهي ببيند و پژمردگي و حالت نوميدي و يأس با از دست دادن نعمتي و يا نرسيدن به بعضي ديگر بر وي چيره نگردد بلكه پيوسته از خداي مهربان خود راضي و با كمال شوق آمادة فرمان برداري و همواره قرين آرامش خاطر باشد و گرفتار چنان حالتي نگردد كه ، با از دست دادن نعمتي قطع اميد از زندگي نموده و زبان گلايه و شكوه بگشايد و به همين جهت قرآن كريم توصيه نموده است .

ص: 301


1- روضة كافي ج 8 ، ص 394

« فَاذْكُرُواءَ لا ءَ اللهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ(1)

» متذكر نعمت هاي خدا باشيد شايد رستگار شويد ، يا فرموده « يا بَني اَسْرائيلَ اذْكُروُا نِعْمَتِيَ الَّتي اَنْعَمْتُ(2)

» اي فرزندان اسرائيل به ياد نعمتي كه به شما اِنعام نمودم باشيد ، اين معني را به روشني در امالي شيخ صدوق از گزارش ابوهاشم جعفري با امام هادي (علیه السلام) مي توان به دست آورد ابوهاشم جعفري گفت : مرا تنگ دستي پيش آمد به زيارت امام هادي (علیه السلام) رفتم قبل از آن كه از وضع خود اظهاري كنم فرمود : اي ابوهاشم ! شكر كدام يك از نعمت هاي الهي را مي خواهي به جاي آوري ؟ ابوهاشم گفت : سكوت بر من چيره شد و ياراي جواب نداشتم ، فرمود : خداوند تو را رحمت بزرگ ايمان و اعتقاد روزي فرمود و تنت را به آتش دوزخ حرام كرد و تو را عافيت و تندرستي داد و به طاعت خودش تو را كمك كرد و قناعت را نصيب تو نمود و يا به وسيله اي عزت نفس تو را نگهداري كرد. اي ابوهاشم من از آن جهت ابتدا به سخن كردم ، زيرا گمان كردم تو مي خواستي از كسي كه به تو اين نعمت ها را ارزاني فرموده است شكايت نمائي . اينك دستور دادم كه صد دينار به تو مساعدت نمايند بگير و آن را وسيلة معاش خود قرار بده . (3)2- اهل بيت نبوت و معدن رسالت (علیهم السلام) به آن چه مي فرمودند خود ، قبلاً بدان متحقق و آراسته بودند و نيز مردم را به مضمون : « كَونُوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَيْرِ اَلْسِنَتِكُمْ (4)،

مردم را نه به زبان ، بلكه به عمل خويش به راه حق دعوت نمائيد ، با عمل دعوت مي فرمودند چنانكه به فضل انشاء الله و به عنايات حاصّة وجود مبارك حضرت ولي عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) روشن خواهد شد كه ، این خطبه مشتمل بر مهمات مسائل خداشناسی و نبوت و امامت و معرفی قرآن و اسرار تشریع است كه ، با نهایت فصاحت و بلاغت در بحرانی ترین اوضاع شخصی و اجتماعی كه به وجود مبارك صدیقه طاهره (علیها السلام) پیش آمده ایراد فرموده است چنانكه خود حضرتش فرمودند :

ص: 302


1- سورة اعراف ، آية 69
2- سورة بقره ، آية 47
3- منتهي الامال ، ج 2 ، ص 418
4- امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) فرمودند : كُونوا دعاةً النّاس باَعْمالِكُمْ وَ لا تكونوا دعاةً باَلْسِنَتِكُم ، سفينة البحار ، ج 3 ص 692 مردم را با اعمالتان دعوت به (معارف ديني) كنيد نه با زبانتان

شعر

صُبَّتْ عَلَیَّ مَصائِبٌ لَوْ

اَنَّها

صَبَّتْ عَلَی الاَیامِ صِرْنَ

لَیالِیا

مصبیت هایی به من رو آورده شده كه اگر آن ها بر روزهای روشن رو آور شوند تبدیل شب های تاریك خواهند شد . (1)

و اگر چنانكه یاد كار نبوت ، خود توجه به نعمت های الهی نمی داشت و رشتة ایمان به خدا محكم نبود فشار مصیبت های جان گداز محال سخن عادی را نمی داند تا چه برسد به ایراد چنین خطبه ای كه به شهادت هر خوانندة سخن دادن از سنخ جوامع الكلم و فوق سخن بشری و ما دون كلام الهی است .

متن : « وَ نَای عِنَ الجَزاء اَمَدُها وَ تفاوَتَ عِنَ الأدْراكِ اَبَدُها »

شرح : نعمت هایی كه غایت و زمان آن ها دور و ابدیت آن ها بالاتر از ادراك است

یادگار نبوت بعد از ثنا و ستایش و بیان نعمت ها از جهت كمّی و كیفیتی در این دو جمله نعمت ها را از جهت صورت عینی و این كه غایت و دوام آن ها را پاداش و یا ابدیت آن ها را درك كرد مورد مطالعه و بررسی قرار داده می فرماید در جمله اولی ( نآی عِنَ الجَزاء . . . )

كسی را یارای آن نیست كه آن چه در آخرت است جزای اعمال نیكو و محدود او بشود زیرا نسبت میان عمل و جزا نسبت محدود به لایتناهی است و در جمله دومی (تفاوت . . . ) اشاره با بدیت همین نعمتهاست كه متعالی از درك و فهم محدود ما است . و جملة اولی مطابق فرمایش امام سجاد (علیه السلام) است .

. . . وَ لا كِنَّكَ بِكَرَمِكَ جازَیْتَهُ عَلیَ المُدَّةِ القَصیرَةِ الفانیَةِ باِلمُدَّةِ الطَّویلَةِ الخالِدَةِ وَ عَلَی الغایَةِ القَریبَةِ الزّائِلَةِ باِلغایَةِ المدَیدَةِ الباقِیَةِ . (2)

ص: 303


1- بیت الاحزان ، ص 225
2- صحیفة السجادیه (علیه السلام) دعای شكر ، دعاي 37

یعنی چگونه كسی با عمل می تواند حق شكرت را به جای آورد ، زیرا در پاداش عمل محدود و فانی نعمت های ابدی و باقی مرحمت فرمودی ، در جمله دوم می فرماید كه ابدیت و دوام همین نعمت ها بالاتر از رسیدن ادراك بشری است .

از این جمله معلوم می شود كه خود این نعمت ها ، شعاع و جلوه ای از نعمت ابدی است برمی گردد یعنی همین نعمت ها شعاع و جلوه ای از نعمت ابدی است و می توان این جمله را چنین تعبیر كرد : « اَبدیة هذه النِعم متفاوته عن الادراك »

حضرت صدیقه طاهره فاطمة زهرا (علیها السلام) می فرماید : ابدیت نعمت های عمومی و خصوصی مانند آب و آفتاب و ماه و باران و هوا . . . همه و همه از ابدیتی برخوردار است كه قابل درك نیست و چون همةآن ها در این عالم محسوس و فانی است ، ناچار باید در ماورای این عالم محسوس منبع این نعمت ها باشد . مسئولیت در برابر نعمت ها

متن : نَدَبَهُمْ لِاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لِأِقْصالِها وَ اسْتَحْمَد اِلیَ الخَلائِقِ باِجِزالِها ، ثنَّی باِلنَّدْبِ اِلی اَمْثالِها

شرح : در این فراز مسئولیت در برابر نعمت ها را بیان می فرماید :

روح كلام و جان سخن در این فراز ، نمایان ملازمة میان هر موهبت و امتیاز و مسئولیت در قبال آن است و قاعده تكوینی است . به این معنی كه در نظام خلقت این حقیقت كاملاً هویدا است . از باب نمونه در جمادات اگر سنگی از امتیاز صلابت و سختی و استحكام و در عین حال از خوش تراش بودن برخوردار است ، به همان اندازه مسئولیت حفظ ساختمان به عهدة آن گذاشته می شود . چنانچه به این امتیاز شفّافی و خوش رنگی اضافه شده مسئولیت حفظ دیوارها و جلوه گری آن را باید داشته باشد . در جهان روئیدنی هم نیز به این گونه است . درخت گردو امتیاز استحكام را دارد از آن استفاده كرده مسئولیت ها به عهده اش نهاده می شود و از آن در و پنجره و سائر مایحتاج زندگی را می سازند.

و در جهان حیوانات نیز می بینیم اسبی كه از امتیاز تیز روی و چالاكی برخوردار است مسئولیت شركت در جنگ ها را دارد . در صحیفه مباركه سجادیه در لحن دعا به این حقیقت اشاره می فرماید .

ص: 304

« اَیُّهَا الخَلْقُ المُطیعُ الدّائِبُ المُتَرَدّدُ فی مَنازِلِ التَّقْدیر المُتَصَرِّفُ فی فَلَكِ التَّدبیرِ آمَنْتُ بِمَنْ نَورَّ بِكَ الظُّلَم وَ أوْضَحَ بِكَ البُهَمَ وَ جَعَلَكَ آیَةً مِنْ آیاتِ مُلكِهِ وَ علامَةً مِنْ عَلاماتِ سُلْطانِهِ » تا آن جا كه می فرماید :

« وَ الطُّلوعِ وَ الاُفُولِ وَ الِانارَة » (1)

« ای ماه ! ای آفریدة فرمانبردار ، وای پویندة گرم رفتار وای آمد و شد كننده در منازل تقدیر و ای متصرف در چرخ تدبیر ایمان آوردم به آنكس كه تاریك ها را به وسیلة تو روشن كرد و مبهمات را در پرتوت ، آشكار ساخت و تو را نشاني از نشان های پادشاهی و علامتی از علامات سلطنت خود قرار داد و در چیز فزونی و كاستی و طلوغ و غروب و تابندگی و گرفتگی تو را در مرحلة قبول اینمسئولیت قرار داد » تشریع هم با تكوین هم آهنگ است ، می بینیم موجوداتی مانند جمادات و رویدنی ها كه از نعمت اختیار بهره مند ، نیستند در جهان تكوین مسئولیت ها را به عهده گرفته به اندازة امتیاز متعهّد می باشند. حال چگونه می شود انسانی كه تاج دار «وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنی آدَمَ . . . ما آدمی را مغزز و مكرم داشتیم (2)»

امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه ای كه به سپاهیان خود ، در وقت عزیمت به نبرد با معاویه [لعين ] در صفین ایراد فرمود می فرماید :

« اِنَّهُ لَمْ تَعَظَّمْ نِعْمَةٌ اللهِ عَلی اَحَدٍ اِلّا ازْدادَ حَقُّ اللهِ عَلَيْهِ عَظِماً »

نعمت و موهبت الهی بر كسی بزرگ نمی شود مگر این كه به موازات آن حق قادر متعال بر او بیشتر می شود یعنی من كه پیشوا و رهبر شما هستم به اندازة امتیاز خود وظائیف سنگینی دارم و به همین قِسم شما نیز كه در تخت فرمان و راهبری من هستید مسئولیت های شدید و سنگینی دارید در نهج البلاغه می فرماید : «اتَّقوا اللهَ فی عِبادِهِ وَ بِلادِهِ فَاِنَّكُمْ مَسْؤُولُونَ حَتّی عِنَ البِقاعِ و البَهائِمِ» (3) از خدا بترسيد و به وظائف مقرّر و رسيدگي به بندگان خدا و محيط هاي زيست خود عمل نمائيد و بدانيد كه مسئوليت شما شديد است لذا در همين خطبه سپاهيان خود را از تناگوئي نسبت به خود منع مي فرمايد : «فَلا تَثَنُوا عَلَيَّ بِجَميلٍ ثَنآء لِاخراجي نَفْسي اِليَ اللهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنَ النَّقيَّةِ في حُقُوقٍ لَمّا

ص: 305


1- صحیفة سجادیه دعاء شماره 43 ، هنگام ديدن ماه نو
2- سوره اسراء آیه 70
3- نهج البلاغه ، طبع بیروت ص 301 ، خطبة 167

فُرِغ مِنْ اَدائِها وَ فَرائِضَ لا بُدَّ مِنْ اِمْضائِها فَلا تُكَلِّمُوني بِما تَكَلَّمَ بِهِ الحَيابِرَةُ » من هنوز ترس آن را دارم كه از عهدة مسئوليت رهبري پيش خدا و شما مردم و از به جا آوردن وظائف زمامداران و از اجراي فرائض الهي درنيامده باشم ، با من مانند زمامداران گردن كش و از خويشتن راضي !! سخن نگوئيد . زيرا هر تمجيد به اندازه خود شخص را در خود مثبته ساخته و مانع پيشرفت مقاصد زمامداري و رهبري است و چون امام (علیه السلام) خود مي دانست كه ، مقام رهبري بس پر مسئوليت و پرمخاطره است مي فرمود : « هَيهاتَ اَنْ يَغْلِبَني هَواايَ وَ يَقُودَني اِلي تَخَيَّرُ الأطْعِمَةِ اَوْ أبيتَ مِبطاناً وَ حَولي بُطُونٌ غُرْبي وَ اَكْبادٌ حَرَي » (1) هرگز هوي و هوس نمي تواند بر من چيره و آز بر من غلبه كند و بهترين طعام را براي خود فراهم كنم و شب با شكم سير بخوابم در حالي كه در پيرامون من شكم هاي گرسنه و جگرهاي سوزان باشند . اما در مورد مسئوليت سنگين رهبران ديني لازم است قسمتي از روايت مفصلي كه در احتجاج طبرسي است در اين جا ذكر شود: (2)

در آن كتاب به سند معتبر از امام علي بن الحسين (علیه السلام) نقل مي كند كه امام (علیه السلام) فرمود : اِذا رَأَيْتُمُ الرَّجُلَ قَدْ سَمِتُهُ وَ هَدايهُ وَ تماوَتَ في مَنْطِقِهِ نَخاضَعَ في حَرَكاتِهِ فَرُ وَيداًً لا يَغُرَّنَّكُمْ فما اَكْثَرَ مَنْ يَعْجُزُ[يُعْجُزُ] تَناوَلَ الدُّنيا وَ رُكُوبِ المَحارِمِ مِنْها لِضَعْفِ نيَّتِهِ وَ مَهانتهِ وَ جُبْنٍ قَلْبِهِ فَنَصَبَ الدّينَ فَخَاً لَها فَهُوَ لا يَزالُ يَخْتَلُ النّاسَ بِظاهِرِه فَأنِ تَمَكَّنَ مِنْ حَرامٍ اقْتَحَمَهُ

تا آن جا كه مي فرمايد : « وَ اِذا وَجَدْتُمُوهُ يَعْفُ عَنْ ذلِكَ فَرُوَيداً لا يَغُرَّنَّكُمْ ! حَتّي تَنْظُروُا ما عَقَلُهُ [ ما عُقْدَةُ عَقْلِهِ ] فَما أَكْثَرَ مَنْ تَرَكَ ذلِكَ اَجْمَعْ ثُمَّ لايَرْجِعُ اِلي عَقْلٍ مَتينٍ فَيَكُونُ ما يُفْسِدُهُ بِجَهْلِهِ أَكْثَر مِمّا يُصْلِحُهُ بِعَقْلِهِ فَاِذا وَجَدْتُمْ عَقْلَهُ مَتياً فَرُوَيداً لا يَغُرَّنَّكُم ! حَتّي تَنْظُروُا مَعَ هَواهُ يَكُونُ عَلي عَقْلِهِ أوْيَكُونُ مَعَ عَقْلِهِ عَلي هُواهُ وَ كَيْفَ مَحَبَّتُهُ لِلرِياساتِ الباطِلَةِ وَ زُهْدَهُ [ زُهْدُهُ ] فيها فَاِنَّ في النّاسِ خَسِرَالدُّنيا و الآخِرَةِ يَتْرُكَ الدُّنيا لِلْدُّنيا وَيَري اَنَّ الرِّياسَتِه الباطِلَةِ اَفْضَلُ مِنَ الاَمْوالِ وَ النِّعَمِ المُباحَةِ المُحَلِّلَةِ فَيَتْرُك ذالِكَ اَجْمَعَ طَلَباً للرِّياسَةِ حَتّي اِذا قيلَ : اِتَّقِ اللهَ اَخْذَتْهُ العِزَّةُ باِلأثمِ ، و تا آن جا كه مي فرمايد :

وَ لكِنَّ كُلَّ الرَّجُلِ نِعْمَ الرَّجُلُ] هُوَ الَّذي جَعَلَ هَواهُ تَبَعَاً لِأمْرِاللهِ وَ قُواهُ مَبْذولَةً في رِضي الله ، اگر ديديد مردي هستيش خوب است و آهسته و به حالت خود مردگي صحبت مي كند و در حركاتش به ظاهر

ص: 306


1- كتاب الي عثمان بن حنيف في البصره ، نامة 45
2- احتجاج طبرسي ج 2 ص 53 ، طبع نجف و طبع : درالكتب الاسلاميّه ، ج 2 ، ص 153

فروتنی می نماید در حكم بصلاح وی شتاب مكنید و فریب چنین ظاهری را نخورید !» زیرا چه زیادند كه سستی اراده زبونی و بُزْدلی ! آن ها مانع از دنیاشان شده

چاره ای جز تظاهر بدیانت ندارند و این تظاهر دامی است كه برای صید عوام الناس گسترده اند ! كارشان فریب دادن مردم نادان است و اگر فرصتی یافتند حتماً از حرام باكی ندارند ! و اگر دیدید چنین فردی از حرام اجتناب می وزند باز شتاب در حكم به صلاح وی ننمائید تا درست عقل او را آزمایش نمائید . چه فراوان است مردمی كه از عقل كامل بی بهره اند و در حقیقت در دنیا زهد می وزند اما از ادراك و عقل بهره كامل ندارند ، چنین كسی كه این كه زاهد حقیقی است اما قاصر است و آن چه را با نادانی خویش صدمه به دین می زند خیلی بیشتر از اصلاحی و نفعی است كه از وی به دین می رسد و اگر عقل او را كامل دیدید بازشتاب در حكم به صلاح و داشتن زعامت وی را ننمائید تا به دست آورید كه آیا به هنگام ریاست خواهی ، عقل را از دست می دهد و ریاست های باطل را بسیار دوست می دارد یا نه ؟

زیرا گروهی از مردم هستند كه از دین و دنیا محروم شده اند . برای آن كه به دنیای باطل (ریاست باطله) نایل شوند از دنیا چشم پوشی !! كرده اند و به نظر چنین فردی لذت جاه و ریاست بهتر از ثروت و نعمت های حلال خدا است و به خاطر دستیابی به ریاست از همه نعمت ها صرف نظر كرده و آن چنان از خود راضی و به خود مغرور است كه اگر او را گفتند : از خدا به ترس ، او عزت و احترام خود را در آلودگی به گناه می داند .

اما مرد به تمام معنی و كامل ! آن است كه هوی و هوس خود را در پیروی فرمان خدا قرار بدهد و همة نیروی خود را در خشنودی خدا مبذول دارد ، اما مسئولیت شما مردم آن است كه باید با جان و دل در پیشرو هدف دین ، از رهبران عالی قدر دینی پیروی نمائید و به این نكته توجّه داشته باشید كه به فرمانروائی و عدالت گستری با حالت ذلت نمی توان رسید «لا یَمنعُ الضَّیمَ الذَّليِلُ وَ لا یُدْرِكُ الحَقَّ اِلّا باِلجِدّ »(1)

ص: 307


1- نهج البلاغه خطبه ی 29

هرگز مردم ذلیل را از چنگ ستمگران خلاصی نیست . مگر می توان حق خود را جز در سایة كوشش و استقامت به دست آورد؟ بدانید هر كس كه بخواب رفت از نقشة كشی بر ضرر او چشم های بیدار فرو نشسته مرد جنگی همواره باید بیدار و آگاه از اَوْضاع كشور و زمامداران خود باشد .

متن : نَدَبَهُمْ لِأَسْتِزادَتِها باِلشُّكْرِ

شرح : به منظور پیوستگی نعمت ها و نگستن آن ها بشر را در برابر آن ها دعوت به شكر نمود . در این فراز حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) اشاره به این آیة شریفه می فرماید : « وَ اِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لِأَزیدَنَّكُمْ » (1)

هنگامی كه پروردگار شما اعلان نمود چنانچه سپاس گذار شدید ، بی شبهه شما را زیادستی خواهد بخشید ( از اطلاق جمله : لأزیدنكم : استفاده می شود كه وعده مزید نعمت مخصوص بیك عالم و جهان نیست و بلكه سپاس گذاری موجب مزید نعمت در هر دو عالم است )

در كافی از امام صادق (علیه السلام) روایت كرده : مَنْ اَعْطی لشُّكْرَ اَعطی الزیادة (2) خداي عَزَّوَجل مي فرمايد : « اگر شكر كنيد ، افزايشتان مي دهيم » ، كسی كه حالت سپاس گذاری داده شد فراوانی نعمت هم به وی داده می شود .

و اما مصداق شكر

از تأمّل در آیات شریفه قرآن عظیم به دست می آید كه سپاس گذاری فقط آن نیست كه آدمی با یاد آوری نعمت ها به زبان سپاس گزار باشد .

اگر چه به زبان راندن شكر هم مرتبه ای از شكر است ، ولی این مقدار كافی نیست زیرا می بینیم در قرآن شماره سپاس گذاران را بسیار اندك معرفی فرموده :« وَ قَلیلةٌ مِنْ عِبادیَ الشَّكُورِ (3)

» از بندگانم سپاس گزار اندك است .

ص: 308


1- سوره ابراهیم آیه 14
2- يَقوُلُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَاَزيدَنَّكُمْ ( سورة ابراهيم ، آية 7 ) ، اصول مترجم كافي ج 3 ص 150
3- سورۀ سَبأ ، آية 13

و روشن است آوردن شكر بر زبان كاری بسیار ساده و آسان است و چنانچه شكر با گفتار و فقط با زبان درست می شد ، هرگز توبیخ حق تعالی به اندك بودن آن ها صادر نمی گردید . پس شكر تنها به گفتن زبان نیست بلكه شكر چنان كه گفته شده « به كار بردن نعمت های الهی است در آن چه خلق شده » این تعریف چنان كه باید روشن گر مقصود نیست و جامعه ترین سخن دربیان نمونه و مصداق شكر همان است كه در آیة شریفه وارد شده :

« اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمّا شاكِراً اَوْ كَفُوراً » (1)

ما راه را بر انسان آشكار ساختیم ( و هم او را صاحب اختیار در كردار خویش آفریدیم كه كدام یك از دو راه سعادت و خوشبختی و یا شقاوت و بدبختی را انتخاب نماید !؟ را به سعادت را مكتب وحی نشان داده تا در نتیجة طی آن راه سپاس گزار باشد و یا آن راه را انتخاب ننموده و سرانجام ناسپاس و كَفور باشند . به خوبی از این آیه استفاده می شود كه شكر و سپاس گزاری قدم گذاشتن در صراط مستقیم مكتب وحی است و با سپاس دوری از آن می باشد . پر واضح است نعمت های عمومی و خصوصی خارج از شماره و بیرون از حدّ توصیف كه در اول خطبه بیان شد می باشد .

چه این كه پدیده های آفرینش عبث و بیهوده نیست . ناچار به منظوری خلق شده كه اگر در همان منظور و مقصد صرف شود در موردش بوده و حق آن نعمت كه ، حقیقت سپاس گزاری است به عمل آمده و اگر در آن مورد صرف نشد ، خارج از حدود نظاماتی است كه مدبّر حكیم قرار داده و ناسپاسی خواهد بود . )

آیات شكر و آیات حمد در قرآن

كلمه شكر 76 مورد در قرآن آمده است ، من جمله

1- . . . وَ مَنْ شَكَرَ فَاِنَّما یَشْكُرُ لِنَفْسِهِ (2)

2- ما یَفْعَلُ اللهُ بِعَذابِكُمْ اِنْ شَكَرْتُمْ (3)

ص: 309


1- سورۀ انسان ، آیة 3
2- سورة نمل ، آية 40
3- سورة نساء ، آیة 147

3- قالَ رَبِّ اَوْزِعْنیِ اَنْ اَشْكُرَ نِعْمَتِكَ الَّتی عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَّ (1)

4- . . . وَ لكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسِ لا یَشْكُرُنَ (2)

5- . . . وَ مَنْ یَشْكُرْ فَاِنَّما یَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَاِنَّ اللهَ غَنِّیٌ حَمیدٌ (3)

6- . . . وَ اشْكُرُا للهِ اِنْ كُنْتُمْ اِیّاهُ تَعْبُدُوُنَ (4)

و كلمه حمد 45 مورد و محمود یك بار و حمید 17 بار

1- اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ (5)

2- اَلْحَمْدُ لِلّهِ الذَّی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأرْضَ (6)

3- . . . هَلْ یَسْتَوُنَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ اَكْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (7)4- . . . فَتَبارَك اللهُ رَبُّ العالَمين (8)

5- . . . وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الغُروُبِ (9)

6- اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذي لَهُ ما في السَّمواتِ وَ ما فيِ الارْضِ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الاخِرَةِ (10)

7- التّابِئونَ العابِدُونَ الحامِدُونَ (11)

ص: 310


1- سورة احقاق ، آیة 15
2- سورة بقره ، آیة 243
3- سورة لقمان ، آیة 12
4- سورة بقره ، آیة 172
5- سورة فاتحه ، آیة 2
6- سورة انعام ، آیة 1
7- سورة نحل ، آیة 75
8- سورة غافر ، آية 65
9- سورة ق ، آية 39
10- سورة سباء ، آية 1
11- سورة توبه ، آية 112

مسئله اخلاقي شكر

ضد شكر . كفران نعمت است و آن عبارت است از شناختن نعمت كسي و شاد نبودن به آن و صرف نكردن آن در مصرفي كه به آن راضي است و كفران نعمت الهي از صفات مهلكه است كه انسان را در آخرت به شقاوت سرمدي مي رساند و در دنيا عقوبت و حِرمان و سلبي نعمت مي گردد . چنانكه خداوند در اين مورد مي فرمايد :

فَكَفَرَتْ بِأَنْعِمُ اللهِ فَأَذَاقَها اللهُ لِباسَ الجوعِ وَ الخَوْفِ (1)

آن كه كفران نعمت هاي خداي متعال كردند پس خداوند ايشان را به گرسنگي و بيم و تشويش مبتلاء ساخت يا مي فرمايد : اِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُعَيُّرِوُا ما بِأًنْفُسِهِمْ . . . (2)خداوند تغيير نمي دهد و باز نمي گيرد نعمتي را كه به قوي عطا فرموده است تا ايشان نفوسي (نيّت) خود را تغيير ندهند و تنها ي خود را بر نگردانند .

و اما شكر : آن عبارت است از شناختن نعمت از مُنِعْم و آن را از آن دانستن و به آن شاد و خرم بودن و به مقتضاي آن شادي عمل كردن به اين معني كه ، خير مُنْعِمْ (نعمت دهنده ، انعام كننده ) را در دل گرفتن و حمد آن را كردن و نعمت را به مصرفي كه او را راضي باشد . رسانيدن. پس شكر منعم حقيقي كه حضرت پروردگار متعال باشد ، و مقصود از بيان آن است كه ، همة نعمت ها را از آن دانستن و آن را منعم و ولي خود شناختن و همه و سائط را مسخر و مقهور آن يقين داشتن است ، يعني در حقيقت بداني كه غير او هيچ نقشي ندارد تا آن نخواهد و همه نعمت ها از پروردگار متعال نشأت گرفته است و آن است كه خالق همه نعمت هاست و اگر مي بيني كسي ديگر با تو نيكي مي كند بايد بداني كه خداوند متعال دل او را مسخّر فرموده كه به آن نيكي اقدام نموده و اگر كسي اين مطلب را فهميد ، يك ركن شكر را به جا آورده ، بلكه بسا باشد همين را شكر گويند و اين شكر قلبي است اين همان است كه جناب حضرت موسي (علیه السلام) در مناجات خود گفت : الهي آدم را به يد قدرت خود آفريدي و او را در بهشت خود جاي دادي و حوا را به ازدواج آن در آوردي ، چگونه شكر تو را كرد ؟ حقّ تعالي فرمود : دانست كه اين ها از من است ، و ركن ديگر شكر آن است كه خداوند سبحان به او

ص: 311


1- سورة نحل ، آية 112
2- سورة رعد ، آية11

عطا كرده شاد و خرّم باشد . البته از اين راه ه به واسطة آن ها مي تواند تحصيل رضاي منعم را به دست آورد و خود را به قرب ولقاي او برساند و علامت آن اين است كه از نعمت هاي دنيويه شاد نشود مگر به چيزي كه اعانت و كمك بر تحصيل آخرت نمايد و از هر نعمتي كه او را از ياد خدا باز مي دارد محزون و غمناك گردد . و چون اين صفت را نيز تحصيل كرد ركن دوم شكر را به جا آورده و ركن سوم و چهارم آن است كه ، در دل و زبان حمد و ثناي پروردگار را به جا آورد و حمد دل آن است كه خير خواه كافِّة مخلوقات الهي باشد . نيكوئي ايشان را جويد و حمد زبان آن است كه اظهار شكرگزاريخداوند را كند . و ركن چهارم آن است كه نعمت هاي الهيه را صرف رضا و مقصود او نمايد . مثلاً اعضاء و جوارح كه از نعمت هاي الهي است در طاعات و عبادات او به كار ببرد و از به كار گرفتن آن اعضاء و جوارح در عصيان خداوند احتراز كند از جملة شكر چشم ها آن است كه ، هر عيبي از مسلماني اگر ديد ناديده پندارد و از جملة شكر گوش ها اين كه هر نقصي كه از مسلماني بشنوند نشنيده پندارد و بعضي گفته اند كه : هر كس چشم را در معصيت استعمال كند ، كفران نعمت ديگران را كه خورشيد باشد نيز كرده چون بدون آن ديدن ميسر نيست و همه به هم مربوطند پس هر كس يك چيز را در معصيت الهي صرف كند . همه چيزها و نعمت هايي كه در دنيا خلق شده كفران كرده است . پس معلوم نشد كه حقيقت شكر مركب از چهار امر است ، ولاكن هر يك را نيز تشكر گويند : به قول امام صادق (علیه السلام) فرمود كه : شكر هر نعمتي اگر چه بزرگ باشد ، آن است كه حمد خدا كند و فرمودند : شكر نعمت ها اجتناب و دوري كردن از محرمات است و تمام شكر گفتن الحمدلله مي باشد .

در فضيلت شكر

شكر افضل منازل سعادت است سبب رفع بلا و باعث زيادتي نعمت هاست بدين جهت امر و ترغيب به آن شده است . حق تعالي در كتاب خود فرموده :

ما يَفْعَلُ اللهُ بِهَذابِكُمْ اِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ (1)

چه مي كند خدا به عذاب شما اگر شكر او را كنيد و ايمان به او آوريد .

ص: 312


1- سورة نساء ، آية 147

وي فرمايد : لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ (1)اگر شكر كنيد نعمت شما را زياد مي كنيم و چون هر كسي را وصول به آن ميسّر نيست مي فرمايد : . . . وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ (2)

و كم از بندگان من شكر گذارند و فضيلت آن كافيست كه يكي از صفات خداوند است چنان كه مي فرمايد :

وَ اللهُ شَكُورٌ حليمٌ (3)

خداوند بر شكر و احسان خلق نيكو پاداش دهد و آن اول كلام اهل بهشت و آخر سخن ايشان حمد وثناي خداوند است و رسول گرامي فرموده است كسي كه چيزي بخورد و شكر كند اجر او مثل اجر كسي است كه از براي خداوند متعال روزه گيرد و كسي كه بدن او صحيح باشد و شكر نمايد اجر او مثل مريضي است كه صبر كند و غني شاكر اجر او مثل اجر فقير قانع است و فرمود كه : در روز قيامت منادي ندا مي كند كه حمد كنندگان برخيزند . (4)

پس طايفة برخيزند و لوائي براي ايشان نصب مي كنند و ايشان داخل بهشت شوند . عرضه كردند: كه چه كساني اند حمد كنندگان ؟ فرمود : كساني كه خداوند را در هر حال شكر مي كنند .

و از امام محمد باقر (علیه السلام) مروريست كه پيغمبر در حجره عايشه بود ، در شبي كه نوبت او بود پس عايشه گفت : يا رسول الله چرا اين قدر خود را در عبادت رنج مي دهي ؟

و حال آن كه از هر جهت مرخّصي پروردگار هستي و در حقت فرموده است :

لِّيَغْفِرَلَكَ اللهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأخَّرَ (5)

خداوند گناهان تو را آمرزيد .

ص: 313


1- سورة ابراهيم ، آية 7
2- سورة مباركه سبأ ، آية 13
3- سورة تغابن ، آية 17
4- اصول كافي ج 3 ص 148
5- سورة فتح ، آية 2

كه مراد گناهان اُمَّتْ ( شيعيان ) فرمود : اي عايشه آيا من بندة شاكر نباشم و آن حضرت شب ها را به پاي مي داشت و بر انگشتان پاهاي خود مي ايستاد و عبادت خداوند متعال را مي كرد . پس خداوند سبحان اين آيه را فرستاد .

طه ما اَنْزَلنا عَلَيْكَ القُرْآنَ لِتَشْقي (1)

ما قرآن را نفرستاديم بر تو كه خود را هلاك كني (2)و

از حضرت امام جعفر (علیه السلام) مرديست كه هيچ نعمتي خداوند به بندگان عطا نمي فرمايد كه آن بنده آن نعمت را در دل بشناسد و در ظاهر به زبان حمد خداي متعال كند مگر اين كه خداوند متعال به زيادتي آن امر مي فرمايد (3)و آن حضرت فرمود : سه چيز است كه با وجود آن ها هيچ جيز ضرر نمي رساند . (4)

دعا در وقت اندوه و بلا و استغفار در نزد گناه و شكر در هنگام نعمت

شعر

از دست و زبان

كه بر آيد

كز عهده شكرش به در

آيد

مرويست كه خداوند سبحان به موسي (علیه السلام) وحي فرستاد كه اي موسي ، حق شكر مرا به جاي آور عرض كرد : پروردگارا چگونه شكر كنم تو را حق شكر تو و حال آن كه هيچ شكري نيست كه به آن تو را شكر كنم مگر آن كه آن نيز نعمت تو است . خطاب رسيد كه اي موسي حال مرا شكر كردي كه دانستي اين هم از من است . (5)

ص: 314


1- سورة طه ، آية 1 و 2
2- معراج السعادة ، ص 626
3- معراج السعاده ، ص 626
4- معراج السعاده ، ص 626
5- معراج السعاده ، ص 627

شناخت نعمت ها

بايد دانست كه نعمت عبارت است : از هر چيز و لذت و سعادتي ، بلكه هر مطلوبي و آن بر دو نوع است .

اول: آن چه ، لذّاته مطلوب است ، نه به جهت تحصيل خير ديگر ، يعني غرض از آن وصول به مطلوبي ديگر نيست و اين نوع يعني لذت مشاهدة جمال الهي و سعادت لقاي او وساير لذت بهشت از بقائي كه فنا ندارد و شادي كه غم با او همراه نيست و عملي كه جهل پيرامون آن نمي گردد و غنائي كه فقر از پي ندارد و غير اين ها از آن چه هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به هيچ خاطري خطور نكرده و اين نوع نعمت حقيقي و لذت واقعي است .

از اين جهت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : عيشي نيست مگر عيش آخرت .

دوم : آن كه وسيلة خير و لذتي ديگر مي شود خواه به خودي خود هم مطلوب باشد يا نه و آن بر چهار قسم است .

قسم اول : اخلاق فاضله و صفات حسنه و جامع همه چهار صفت است . علم ، عفت ، شجاعت ، عدالت،

قسم دوم : فضائلي كه متعلق به بدن انسان است و آن چهار چيز است . صحت، قوّت ، طول عمر ، جمال يعني خالي بودن از نقصي و زيادتي و عيب و استقامت قامت و تناسب اعضاء

قسم سوم : نعمت هاي دنيويه خارجه از بدن است كه عبارت از مال و جاه و اهل و قبيله

قسم چهارم : اسبابي كه في الجمله مناسبتي با اخلاق حسنه و فضايل رَبّانيّه دارد كه هدايت از جانب خدا و رشد او تأييد از او باشد . . .

جناب موسي (علیه السلام) گفت : الهي چگونه شكر تو را كنم و حال آن كه از براي تو بر من در هر موي جسد من دو نعمت است يكي آن كه بيخ آن را نرم ساختي و ديگر آن كه آن را خوشبو گردانيد :وَ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصُوها سورة نحل آيه 18 شما اگر بخواهيد نعمت خداوند را بشماريد نمي توانيد .(1)

ص: 315


1- معراج السعادة ، ص 630

شعر

گر سر هر موي من يا بد

زبان

شكرهاي تو نيايد در بيان

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

تا تو ناني به كف آري و به غفلت

نخوري

تقصير مردم در شكرگزاري

اشاره

بايد دانست كه سبب تقصير اكثر مردم در شكر گذاري خداوند سبحان است يا كمي معرفتشان با قسام نعمت ها و افراد آن ها يا از جهت جهل ايشان است به حقيقت شكر و گمانشان به اين كه حقيقت شكر ، گفتن الحمدلله يا الشكرلله يا از راه غفلت و بي التفاتي است كه به فكر اداء شكر منعم خود نمي افتند يا بعضي چيزها را به سبب عموم آن از براي همه كس و الفت و عادت به آن و آن را نعمت نمي بشمارند . چنانكه مي بينيم كه اگر از شكر نعمت هوا كه باعث تنفس و زمين كه محل آرام است غافلند و صحّت چشم و گوش خود را نعمت نمي شمارند و اگر ساعتي راه نفس ايشان قطع شود و بعد به راحت افتند يا چشم يكي از آن ها كور شود . و بعد بينا گردد بسايا شد كه در مقام شكر آن ها برآيند و اين از غايت ناداني است چه شكر چنين شخصي موقوف بر زوال نعمت است و رسيدن به آن ثانياً و حال اين كه نعمت دائمي به شكركردن سزاوارتر است و كسي كه تأمل كند مي داند كه نعمتخدا در شربت آبي در حالت تشنگي بهتر است . از مملكت روي زمين همچنانكه منقول است كه: بعضي از علماء بر يكي از پادشاهان وارد شد در وقتي كه در دست او كوزة آبي بود و مي خواست بياشامد پس به آن عالم گفت : كه مرا موعظه كن . گفت : اگر اين شربت آب را از تو باز گيرند و به تو ندهند مگر در بهاي آن همة ملك تو را از تو بگيرند . توچه خواهي كرد ؟ گفت : ملك خود را مي دهم گفت : پس چگونه شاد مي شوي به ملكي كه قيمت يك جرعة آبي بيش نيست و اگر از براي كسي از نعمت هاي خدا هيچ چيز به غير از امنيت و صحّت و قوت نباشد هر آينه نعمت بر او عظيم است و از عهده شكر آن برنمايد و اگر در سراپاي احوال مردم نظر كني مي بيني كه از اين سه نعمت غافل و فكر ايشان در چيزهاي ديگر است كه ، وبال ايشان است بلكه حقيقت آن است كه اگر از براي كسي به جز نعمت ايمان هيچ چيز ديگر نباشد ، بايد عمر خود را به شكر صرف نمايد و نعمت خدا را برخود كامل بداند ، بلكه عاقل بايد به جز معرفت خداوند سبحان و ايمان به او شاد نگردد و از علماء و ارباب

ص: 316

معرفت كساني هستند كه اگر جميع آن چه در تحت تصرّف همة پادشاهان روي زمين است از حَشَم و خَدَم و خزانه و اموال و ممالك مشارق و مغارب به او بدهند ، باز او آن كه يك جزء از صدد جزء علم و معرفت او را بگيرند نمي گيرد .(1)

در بيان طريق تحصيل شكرگزاري از خداوند منّان

طريقة تحصيل شكرگزاري به چند چيز است :

اول: معرفت و تفكّر در صنايع الهي و انواع نعمت هاي ظاهري و باطني

دوم: نظر كردن به پايين تر از خود در امر دين

سوم : به اين كه مرد گمان و اهل گورستان را به نظر آورد و متذكر اين گردد كه ، نهايت مطلب ايشان است كه ، آن ها را به دنيا برگردانند تا در آن جا متحمّل رياضت و مشقّت عبادات گردند كه ازعذاب آخرت خلاص شوند يا ثواب ايشان مضاعف گردد . پس خود را از ايشان فرض كند و چنان تصوّر نمايد كه مطلب او برآمده و دوباره به دنيا رجوع نموده پس عمر خود را صرف اموري كند كه ، مردگان به جهت آن ها طالب عود به دنيا هستند .

چهارم : آن كه يادنمايد آن چه را كه بر او روي داده از مصايب عظيمه و مرخص هاي مهلكه كه اميد نجات از آن ها نداشت .

پس چنان فرض كند كه هلاك نشده و حيات حال را و خلاصي از آن بليّه را غنيمت شمارد و شكر خداوند را به جا آورد و از آن چه بر او دارد مي شود محزون نگردد .

پنجم : آن كه هر معصيت و بلائي از بلاهاي دنيا كه بر او وارد شود شكر كند كه مصيبتي بالاتر از آن به او نرسيده و بر اين كه بلائي بر دين او وارد نشده ، چنان كه منقول است كه مردي به بعضي از نيكان گفت : كه دزد به خانه ي من در آمد و متاع و اثاث مرا برد گفت : شكر خدا را كن اگر به جاي

ص: 317


1- معراج السعادة ص 39-640

آن دزد شيطان به خانه ي تو مي آمد و ايمان تو را فاسد مي كرد چه مي كردي ؟ و نيز هر مصيبتي كه در دنيا به او مي رسد ، عقوبت گناهي است كه از او صادر شده است .

پس شكر بر آن لازم است چه بعد از آن كه در دنيا عقوبت گناه به او رسيد ، از عقوبت آخرت نجات مي يابد . چنانكه از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مرويست كه هر گاه بنده گناهي كند پس سختي يا بلائي در دنيا به او برسد ، خداوند از آن كريم تر است كه دوباره او را عذاب كند پس بايد شكر كند كه از عقوبت آن گناه فارغ شده و نيز شكي نيست كه هر بلائي كه به كسي مي رسد ، سرنوشت او بوده و البتّه كه به او مي رسد و به اجر عظيم رسيد (1)پس

بايد شكر كند كه آمد و گذشت ، و از خلاص گرديد و نيز هر مصيبت و بلائي را اجر و ثوابي در مقابل است كه به اضعاف مضاعف ، از آن بلا بيشتر است ، پس شكر كند كه مصيبت اندك را ، متحمّل شد .

روايات شكر و حمد

1- امام صادق (علیه السلام) از پدرانش از اميرالمؤمنين (علیهم السلام) روايت كرده كه فرمود: فقراء خدمت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و عرض كردند ثروتمندان مالي دارند كه به آن بندگان آزاد كنند و ما نداريم و از براي آنان و سيلة حجّ فراهم است ، ولي براي ما نيست .

و از براي آن ها وسيلة جهاد فراهم است ولي ما اموالي نداريم كه با آن اين عبادات را انجام دهيم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود :

هركسي از شما ، صد مرتبه الله اكبر بگويد فضيلت آن از صد بنده آزاد كردن بيشتر است و هركس صدمرتبه سبحان الله ، بگويد : أفضل است از بردن صد قرباني در حجّ و هركس صد مرتبه الحمدلله بگويد ، افضل است از فرستادن صد اسب زين دار ، دهنده دار ، ركاب دار ، در راه حق و هركس صد مرتبه لا اله الا الله بگويد : عمل او در آن روز از تمام مردم افضل است ، مگر كسي كه زيادترگفته باشد .

ص: 318


1- معراج السعادة ص 640-641

آن گاه امام (علیه السلام) فرمود اين بيانات به گوش اغنيا رسيد و آنان اين ذكرها را گفتند حضرت فرمود : اين ثواب ها فضل و عطاي الهي است و به هر كس كه بخواهد عنايت مي فرمايد و خداوند صاحب فضل و رحمت بزرگ است . (1)

2- ابوبصير گويد : امام صادق (علیه السلام) روايت كرد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده : ذكر «سُبحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلّا الله وَ اللهُ اكْبر » را زياد بگوئيد . چون در قيامت اين اذكار با گروهي از فرشتگان و محافظ از پيش رو و پشت سر خواهند آمد . و اين ذكر شما باقيات صالحات مي باشند . (2)3- ابوالجارود از امام محمد باقر (علیه السلام) روايت كرده كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : هركس بگويد: «سبحان الله» خداوند درختي در بهشت ، براي او نشان و هركس بگويد : «الحمدلله » براي او نيز درختي در بهشت مي كارد و هركس بگويد : «لا اله الا الله» براي او نيز همين طور و هر بگويد : «اَللهُ اَكْبَرُ» براي او نيز درختي در بهشت مي كارد . پس مردي از قريش گفت : يا رسول الله پس درختان ما در بهشت زياد است . فرمود : بلي وليكن بترسيد از اين كه آتشي بفرستيد و آن درختان را بسوزانيد و اين فرمايش خداوند است كه مي فرمايد :

يا اَيُّها الَّذين آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسولَ وَ لا تُبْطِلُوا اَعْمالَكُمْ

اي اشخاصي كه ايمان آورده ايد از خدا اطاعت كنيد و از رسول خدا هم اطاعت كنيد و عمل هاي نيك خود را باطل نكنيد . (3)

4- ابوبصير از امام صادق (علیه السلام) روايت كرد كه فرمود : روزي پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به اصحاب خود فرمود: ملاحظه كنيد اگر تمام لباس ها و اثاث خانة خود را جمع كنيد و روي يك ديگر بگذاريد آيا به آسمان مي رسد ؟ گفتند نه يا رسول الله ، فرمود : آيا راهنمايي نكنم . شما را ، به چيزي كه ، ريشه اش در زمين و شاخه هاي آن در آسمان است ، گفتند : آري فرمود : هركس بعد از نماز واجب سي بار بگويد : «سُبحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِله الا الله وَ اللهُ اَكْبَرُ » اين اذكار ريشه اش در زمين

ص: 319


1- ثواب الاعمال ص 29
2- ثواب الاعمال ص 26
3- ثواب الاعمال ص 32

و شاخه هايش به آسمان سركشيده و اين ذكرها از زير آواز رفتن و سوختن و غرق شدن و در چاه افتادن و پاره شدن به دندان درندگان و از هر مُردن بدي و از هر بلائي در آن روز ، انسان را حفظ مي كند و اين ها باقيات صالحات است . (1)

5- ابو مَشعَر از امام صادق (علیه السلام) روايت كرد كه فرمود : هر كس در بامدان چهارمرتبه «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ»

شكر آن روز را اداء كرده باشد و هركس در شبانگاه آن را بگويد شكر آن شب را به جاي آورده باشد . . . (2)

6- عَنْ زُرارةَ قالَ : قُلْتُ لِأَبي جعفر (علیه السلام) اَيُّ الاَعْمالِ اَحَبُّ اِليَ اللهِ تعالي؟

قال: اَنْ يُمَجِّدَ اللهَ (3)

زراره گويد: به امام باقر (علیه السلام) عرض كردم : كدام يك از اعمال در نزد پروردگار محبوب تر است ؟ فرمود: اين كه بنده ، خدا را تمجيد كند و به بزرگواري ياد نمايد .

زيد شحّام از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود :

هر كس ذكر «الْحَمْدُ لِلّهِ كَما هُوَ اَهْلُهُ » گويد : فرشتگان ثبت اعمال در آسمان از نوشتن ثواب آن و امانند ، زيد گويد پرسيدم چگونه فرشتگان و امانند ؟

فرمود گويند : پروردگارا ، ما كه به غيب آگاه نيستم خطاب رسد: شما اين ذكر را به همان عبارت بندة من بنويسد و ثواب آن با خود من است . (4)

8- از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه فرمود : هركس در هر روز هفت مرتبه بگويد :

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلي كُلِّ نِعْمَةٍ كانَتْ اَوْهِيَ كائِنَتهٌ » شكر نعمت هاي گذشته و آينده را نموده است . (5)

ص: 320


1- ثواب الاعمال ص 33
2- ثواب الاعمال ص 35
3- ثواب الاعمال ص 36
4- ثواب الاعمال ص 35
5- ثواب الاعمال ص 27

9- امام صادق (علیه السلام) مي فرمايند: هرگاه خواهي دعا كني ، پس خداي عزَّوجلَّ را تمجيد كن. و سپاسگزار و او را تسبيح و تهليل بگو و او را ثناگوي (وستايش كن) و بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و او آن حضرت صلوات فرست . سپس درخواست كن تا به تو داده شود . (1)

10- راوي از امام صادق (علیه السلام) پرسيدم در تمجيد (و سپاس گوئي خداوند) چه اندازه بس است ؟

فرمود : مي گوئي : «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي عَلا فَقَهَرَ وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي مَلَكَ فَقَدَرَ وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي بَطَنَ فَخَبَرَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي (يُميتُ الأحياءَ وَ) يُحيي المَوتي وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ» (2)

11- رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خورنده سپاسگزار اجرش مانند روزه دار خدا جوست و تندرست شكرگزار اجرش مانند اجر گرفتار صابر است و عطا كننده سپاسگزار اجرش مانند اجر محروم قانع است . (3)

12- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: در سپاسگزاري بر وي بنده ئي گشوده نگردد كه ، در افزايش به رويش بسته شود (بلكه سپاسگزاري افزايش در پي دارد )

13- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : در تورات نوشته است : كسي كه به تو نعمت داد سپاس گزار و به كسي كه از تو سپاسگزاري كرد نعمتش ده زيرا با سپاسگزاري نعمت ها نابود نگردد و با ناسپاس پايدار نماند . سپاسگزاري مايه افزايش نعمت و ايمني از دگرگوني (4)

14- فضل بن بَقْباق گويد : از امام صادق (علیه السلام) درباره گفتار خداي عزَّوجلَّ كه مي فرمايد :وَ اَمّا بِنِعْمَةِ رَبَّكَ فَحَدِّثْ ، و اما نعمت پروردگارت را بازگو . (5)

پرسيدم فرمود : دين او و آن چه به تو عطا فرموده و نعمت داده بازگو (6)

ص: 321


1- اصول كافي ، ج 4 ص 238
2- اصول كافي ، ج4 ص 265
3- اصول كافي ، ج 3 ص 148
4- اصول كافي ، ج3 ص 149
5- سورة ضحي ، آية 11
6- اصول كافي ، ج3 ص 149

15- عَنْ اَبي عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) قال: مَنْ اُعْطِيَ الشُّكْرَ اُعْطِيَ الزِّيادَةَ ، يَقُولُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ» (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : به كسي كه سپاسگزاري دادند . افزايش دادند . خداي عزَّوَجَلَّ مي فرمايد :

اگر شكر كنيد افزايشتان دهيم . (2)

16- عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) قال: شُكْرُ النِّعْمَةِ اِجْتِنابُ المَحارِمِ وَ تَمامُ الشُّكْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ (3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود :

شكر نعمت دوري از مُحَرَّماتست و تمام شكر اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ العالَمين گفتن مرد است .

17- راوي گويد : شنيدم امام صادق (علیه السلام) مي فرمودند : شكر هر نعمتي اگر چه بزرگ باشد اين است كه خداي عَزَّوَجَلَّ را ، بر آن سپاس گوئي (4)18- معمربن خلّاد گويد : از امام موسي كاظم يا امام رضا (علیهما السلام) شنيدم كه مي فرمود : هر كه حمد خدا را بر نعمتي كند ، او را شكر نموده و حمد از آن نعمت برتر است .

19- عَنْ اَبي عَبْدِالله (علیه السلام) قال: مَنْ اَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِ بِنِعْمَةٍ فَعَرَفَها بِقَلْبِهِ فَقَدْ اَدّي شُكْرَها (5)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : هركه خدا به او نعمتي دهد و او آن نعمت را از دل بفهمد شكرش را اداء كرده است .

20- امام صادق (علیه السلام) از مسجد بيرون آمد ديد مركوبش گم شده است . فرمود : اگر خداوند آن را به من برگرداند . حقّ شكرش را مي گذارم چيزي نگذشت كه آن را آوردند . امام فرمود : اَلْحَمْدُلِلّهِ

ص: 322


1- اصول كافي ، ج 3 ص 150
2- سورة ابراهيم ، آية 7
3- اصول كافي ، ج 3 ص 150
4- اصول كافي ، ج 3 ص 151
5- اصول كافي، ج 3 ص 152

شخصي عرض كرد : قربانت مگر نفرمودي : حقّ شكر خدا را مي گذارم : فرمود : مگر نشنيدي گفتم : اَلْحَمْدُ لِلّهِ (1)

21- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) براي سفر كوتاهي بر شتر خويش سوار بود . ناگاه فرمود آمد و پنج سجده كرد . چون سوار شد اصحاب عرض كردند : يا رسول الله ! شما را ديديم كاري كردي كه تاكنون نكرده بودي ؟

فرمود : آري جبرئيل (علیه السلام) نزد من آمد و از جانب خداي عَزَّوَجَلَّ به من مژده هايي داد من براي هر مژده يك سجده شكر براي خدا نمودم (2)22- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : در ضمن آنچه خداي عَزَّوَجَلَّ به موسي (علیه السلام) وحي فرمود اين بود . اي موسي : مرا چنان كه سزاوار است شكرگزار عرض كرد : پروردگارا ! تو را چگونه چنان كه سزاوار است شكرگزارم در صورتي كه هر شكري كه تو را نمايم آن هم نعمتي است كه ، به من عطا فرموده ائي ؟ فرمود : اي موسي اكنون كه دانستي آن شكرگزاريت هم از من است ، مرا شكر كردي (3)

23- امام صادق (علیه السلام) فرمود : در هر صبح و شام بگو: « اَللّهُمَّ ما اَصّبَحتُ بي مِنْ نِعْمَةٍ اَوْ عافيةٍ مِنْ دينٍ اَوْ دُنياً فَمِنْكَ وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ لكَ الْحَمْدُ وَ لَكَ الشُّكْرُ بِها عَليَّ يا ربِّ حَتّي تَرْضي وَ بَعْدَ الرِّضا»

بار خدايا هر نعمت و يا عافيتي كه نسبت به دين يا دنيا در اين صبح دارم از جانب تو است تو يكتائي و شريك نداري . پروردگارا حمد براي تو و شكر براي توست از جهت نعمتي كه به من دادي ناراضي گردي و هم بعد از رضايت ، امام صادق (علیه السلام) فرمود اگر چنين نمائي شكر نعمت خدا را بر خود در آن روز و آن شب اداء كرده باشي . (4)

ص: 323


1- اصول كافي ، ج3 ص 152
2- اصول كافي، ج 3 ص 154
3- اصول كافي ، ج 3 ص 155
4- اصول كافي ، ج3 ص 155

24- امام صادق (علیه السلام) فرمود : جناب نوح (علیه السلام) اين دعا را كه در صفحه مقابل گفته شد در هر صبح مي گفت از اين جهت عبد شكوه بنده بسيار سپاسگزار ناميده شده ( اِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً (1)

چنانكه نوح بسيار بنده شكرگزاري بود شما هم مانند او شاكر باشيد )25- قال علي (علیه السلام) شُكْرُ المُنْعِمِ عِصْمَةٌ مِنَ النِّقَمِ: وليّ نعمت را سپاس گزارن خويشتن را از بلاها و كنيه ها نگه داشتن است . (2)

26- و قال (علیه السلام) شُكْرُ النِّعْمَةِ يَقْضِي بِمَزيدها وَ يُوْجِبُ تَجديدها : نعمت را سپاس گذاردن آن نعمت را به سوي زيادتي كند و موجب فراواني آن گردد . (3)

27- شُكْرُ اِلا لَهُ يُدِرُّ النِّعَمَ: خداي را سپاس گزاردن نعمت ها را بر خويش باريدن است .

28- الشُكْر عِصْمَة مِنَ الفِتْنَةِ سپاس گزاري محفوظ از فتنه و آشوب است . ( غررالحكم )

29- الشُكْر زينَتُه الغِنيَ و الصَّبْرُ زينَةُ البَلْوي ، شكر زينت دولت مندي و صبر زينت بلوي و آزمايش است.

30- قال العسكري (علیه السلام) : لايعرف النعمة اِلّا الشاكِر وَ لا يَشْكر النِعْمه اِلّا العارف(4)

امام حسن عسكري (علیه السلام) فرمودند : قدر نعمت را كسي نمي شناسد مگر شكرگزار و كسي از نعمت شكر نمي كند مگر عارف (عاقل و دانا )

31- قال علي (علیه السلام) : شكر كلّ نعمة الورع عن محارم الله (5) امام علي (علیه السلام) فرمودند : شكر هر نعمتي ورع و پرهيزكاري از حرام هاي خداوند است .

32- قال الرضا (علیه السلام) : من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكرالله عزَّوَجَلَّ (6)

ص: 324


1- سورة بني اسرائيل ، آية 3
2- غررالحكم ، ج 1 ص 241
3- غررالحكم ، ج 1 ص 441
4- اَعلام الدين ، ص 313
5- مشكاة الانوار ص 35
6- عيون الاخبار الرضا ج 2 ص 24

امام رضا (علیه السلام) فرمودند : كسي كه تشكر نكند از نعمت بخش و احسان كننده از مخلوقين را خداوند را شكر نكرده .

33- امام زين العابدين (علیه السلام) مي فرمايد : خداوند به بنده اي روز قيامت مي گويد : آيا از فلان بنده تشكر كردي ؟ گويد بلكه از تو تشكر كردم . خداوند مي فرمايد : از من تشكر نكردي چون از فلان بنده تشكر نكردي

34- اَللهم اِنَّ اَحَداً لا بَيلغُ مِنْ شُكْرِكَ غايَةً اِلّا حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ اِحْسانِكَ ما يُلْزِمُهُ شُكْراً وَلا بَيْلُغُ مَبْلَغاً مِنْ طاعَتِكَ وَ اِن اِجْتَهَدْ اِلّا كانَ مُقَصِّراً دُونَ اِسْتحقاقِكَ بِفَضْلِكَ

فَاشْكَرُ عِبادِكَ عاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ وَ اَعْبَدُهُمْ مُقَصِّرٌ عَنْ طاعَتِكَ . . .

بار خدايا كسي به پايان شكر و سپاس تو نمي رسد مگر اين كه از احسان و نيكي تو چيزي بر او فراهم مي آيد كه او را به شكري ديگر وادار مي گرداند .و هر چند كوشش نمايد به حدّي از طاعت و فرمان برداريت نخواهد رسيد ، جز آن كه در برابر استحقاق و سزاوار بودن تو بر اثر فضل و احسانت عاجز

و ناتوان است . (1)

حكايات

شكرگذاري با يك الحمدلله

1) امام صادق (علیه السلام) از مسجدي بيرون آمد ديد مركوبش گم شده است ، فرمود : اگر خداوند آن را به من برمي گرداني حق شكرش را ادا مي كنم ، چيزي نگذشت كه آن حيوان را آوردند . امام (علیه السلام) فرمودند : الحمدلله ، شخصي عرض كرد: قربانت مگر نفرمودي كه حق شكر خدا را مي گذارم و ادا مي نمايم ؟ فرمودند مگر نشنيدي كه گفتم الحمدلله ( يعني با گفتن همين جمله حق شكرگذاري خداوند را انجام داده ام ) . (2)2) هشام بن احمر گويد: همراه حضرت امام رضا (علیه السلام) اطراف مدينه سير مي كرديم ، ناگهان حضرت از بالاي مركب زانو را خم كرد و به سجده افتاد تا مدتي طول داد ، سپس سر بلند كرد و سوار شد ، من

ص: 325


1- دعاي شكر از صحيفه سجاديّه (علیه السلام) دعاي 37
2- اصول كافي ، ج 3 ، ص 152

عرض كردم : قربانت گردم سجده طولاني كردي ؟ فرمودند به ياد نعمتي افتادم كه خداوند به من عطا فرموده ، دوست داشتم پروردگارم را شكر گذارم . (1)

دستور شكر نعمت

3) امام صادق (علیه السلام) فرمودند : در ضمن آن چه كه خداي عَزَّوَجَل به جناب موسي (علیه السلام) وحي فرمود : اين بود كه ، اي موسي مرا چنانكه سزاوار است شكر گذار ، عرض كرد : پروردگارا شكر تو را چگونه گذارم ، آن چنان كه سزاوار است شكر گذارم . در صورتي كه هر شكري كه تو را نمايم ، آن هم نعمتي است كه ، تو به من عطا فرموده اي ؟ خطاب شد اي موسي اكنون كه دانستي آن شكرگذاري تو هم از من است ، مرا شكر نمودي . (2)

4) عمّار دُهْني گويد: شنيدم عليّ بن الحسين امام زين العابدين (علیه السلام) فرمودند : خداوند منّان و هر بندة سپاسگذاري را دوست دارد.

روز قيامت خداي تبارك و تعالي به يكي از بندگان خود مي فرمايد:

از فلاني سپاسگذاري كردي ؟ عرض مي كند : پروردگارا من تو را سپاس گفتم . خداي تعالي مي فرمايد : چون از او سپاسگذاري ننمودي ، مرا هم سپاس نگفته اي ، سپس امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: شكرگذارترين شما خداوند را ، كسي است كه ، از مردم بيشتر شكرگذاري كند .قال (علیه السلام) : اَشْكَرُكُمْ لِلّهِ اَشْكَرُكُمْ لِلنّاسِ (3)

سپاسگذارترين شما براي خدا ، سپاسگذارترين مردم است .

ص: 326


1- اصول كافي ، ج 3 ، ص 155
2- اصول كافي ، ج 3 ، ص 155
3- اصول كافي ، ج 3 ، ص 156
معيشت سخت

5) ابوهاشم جعفري گويد : به من تنگي سختي رسيد و نزد ابي الحسن علي بن محمّد (علیه السلام) (امام علي النقي (علیه السلام)) رفتم و به من اجازه ورود دادند ، و چون نشستم فرمودند : اي ابوهاشم مي خواهي كدام شكر نعمت خدا را بكني ؟ گويد : روي درهم كشيدم و ندانستم چه بگويم ، آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمودند: ايمان را به تو ، روزي كرد و به وسيله آن تنت را بر آتش حرام كرد . و تندرستيت داد ، و بر طاعت به تو كمك كرد ، قناعت به تو بخشيد و از آبرو فروشي حفظت نمود ، اي ابوهاشم من تو را بدين مطلب آغاز نمودم ، براي آن كه مبادا به من ، از كسي كه به تو چنين كرده (نعمت بخشيده است ) شكايت كني و دستور دادم صد اشرفي به تو بدهند ، آن ها را دريافت كن . (1)

امر به شكر

6) خداوند متعال به حضرت داوود (علیه السلام) وحي فرمود: كه سپاسگذاري كن مرا به طوري كه حقّ نعمت مرا ادا كني ، جناب داوود (علیه السلام) عرض كرد : خدايا چگونه تو راسپاس گذاري كنم كه ، حقّ سپاسگذاري تو ادا شود . در صورتي كه ، خود آن سپاسگذاري ، نعمتي است از نعمت هاي تو ، كه نيز احتياج به سپاسگذاري ديگر دارد ؟

خطاب رسيد به همين كلامت حق سپاسگذاري مرا اداء كردي . زيرا فهميدي كه اين هم از ناحيه من است .

داوود (علیه السلام) عرض كرد : پروردگارا ، آدم را پدر پيامبرانت قرار دادي و فرمان كردي كه : فرشتگان آن حضرت را سجده كنند ايشان چگونه حقّ سپاسگذاري و شكرت را اداء كرد ؟

خطاب آمد كه ، آدم اقرار و اعتراف كرد كه ، تمام اين (نعمت ها) از طرف من است ، همان اقرار آدم به اين ها ، شكر مرا اداء كرد و براي بنده سزاوار است كه در هنگام سختي و بلاها ، خدا را مانند زمان نعمت ها و راحتي ها ، سپاسگذاري نمايد . (2)

7) روايت شده ، سبب اين كه ، ادريس پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به آسمان بردند اين بود كه فرشته اي به ايشان مُژده قبولي اعمال و آمرزش داد .

ص: 327


1- امالي شيخ صدوق ، ص 412 ، انتشارات : كتاب خاتم اسلاميه ، حاج سيّد محمد كتاب چي
2- ارشاد القلوب ، ج 1 ص 224

پس ايشان آرزوي زنده شدن را كرد . فرشته از ايشان پرسيد چرا اين آرزو را كردي ؟

گفت : براي اين كه ، شكر و سپاسگذاري خداي تعالي را نمايم ، زيرا كه دوران حياتم ، آرزوي قبولي اعمال را داشتم و اكنون به مراد خود رسيدم . پس فرشته پَر خويش را گسترد و جناب ادريس (علیه السلام) را برفراز گذارد و به آسمان برد . (1)

8) روايت شده است كه : خداي تعالي به حضرت موسي (علیه السلام) وحي فرمود كه : موسي ، من رحممي كنم بر بندگان مريض و سالم خود ، جناب موسي (علیه السلام) عرض كرد : خدايا فهميدم كه گرفتاران به واسطه گرفتاريشان رحم مي فرمائي پس آنان كه مبتلاء به بلائي نيستند چرا رحم مي كني ؟

خطاب شد : زيرا كه آن ها كمترين سپاسگذاري را مي كنند چون فرموده است :

« وِ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصوها » (2)

و اگر بخواهيد شمارش كنيد نعمت هاي خدا را نمي توانيد بشماريد . يعني نمي توانيد تمام آن ها را سپاسگذاري كنيد . (3)

پدر يُونس (علیه السلام) نمونه شكر نعمت الهي

9) داوود (علیه السلام) عرض كرد : پروردگارا مرا به قرين و مُصاحب و همدم خودم در بهشت ، آگاه كن ، خداوند متعال به ايشان وحي فرمودند كه : قرين تو ، در بهشت مَتي پدر يونس (علیهما السلام) است . پس جناب داوود از پروردگارش اذن خواست كه به زيارت ايشان برود مأذون شد ، پس دست فرزندش سليمان (علیهما السلام) گرفت تا اين كه هر دو به جايگاه ايشان آمدند ، ديدند خانه ي او از ني است . از ايشان پرسيدند : گفته شد : او از هيزم كنان است كه هيزم مي كند و مي فروشد . به انتظار نشستند تا اين كه ديدند آمد بر سرش پشته اي از هيزم است ، آن را از سرافكند پس حمد الهي را به جا آورد و گفت: مَنْ يَشْتَرُ مِنّي طِيباً بِطيب : كيست از من متاع پاك را به بهاء و قيمت پاكي بخرد ؟

مشتري آمد و آن را خريد ، داوود و سليمان (علیهما السلام) به نزديك آن جناب آمدند و بر ايشان سلام كردند و گفت با من به منزل آئيد و طعامي به آن چه داشت ( كه خريده بود ) سپس آن را بين دو سنگ كه ،

ص: 328


1- ارشاد القلوب ديلمي ، ج 1 ، ص 224
2- آيه ي 36 ، سوره ابراهيم
3- بحارالانوار ، ج 68 ، ص 42 ، چاپ بيروت

آنها را مهيا كرده بود ، گذارد و آرد كرد و آن را در گودالي خمير كرد و آتشي افروخت و خمير را بر آن گذاشت ، بعد نشست با ايشان سخن گفت : تا نان پخته شد ، سپس آن را برداشت و شكافت و بر آن نمك ريخت و به يك طرف گذارد و بر دو زانو نشست و لقمه اي برگرفت و بسم الله الرَّحمن الرحيم گفت : و به دها گذاشت . چون لقمه را بلعيد حمد خداوند را گفت تا آخر ، سپس آب نوشيد و حمد خدا را نمود . و گفت لَكَ الحَمْدُ يا رَبِّ مَنْ ذَالَّذي اَنْعَمْتَ عَلَيْهِ وَ اَوْلَيْتَ مِثل ما اَوْلَيْتني اِذ صَحَتَ بَدَني وَ سَمْعي و بَصَري و جوارحي و قَوَّيْتَني ، براي تو حمد است ، اي پروردگار من ، كيست آن كه بر او انعام كرده باشي و ولايت نموده باشي و مرا سالم نموده و مرا نيرو بخشيدي كه به سوي درختي رفتم كه ، آن را به دست خود ننشانيده بودم و به نيروي خود زراعت نكرده بودم و به حفظ آن همّت ننموده بودم ، تو آن را روزي من نمودي و مرا بر كندن آن قوّت و نيرو بخشيدي و به سوي من فرستادي كسي را كه آن را از من خريد و به بهاء و قيمت آن ، طعامي خريدم كه ، آن را نكاشته بودم و در آن رنج نبرده بودم و به من سنگي كه لطف كردي آن را آسياب كردم و آتشي افروختم و براي غذا اشتها دادي آن را به اشتها خودم و به آن برطاعت تو نيرو يافتم ، فَلَكَ الْحَمْدُ حَتّي تَرْضي ثُمَّ بَكي بُكاءَ عالِياً .

پس حمد براي تو سزاوار است تا راضي شوي .

سپس گريه كرد ، جناب داوود (علیه السلام) به فرزندش سليمان (علیه السلام) فرمود : اي فرزند ، سزاوار است مثل اين مرد شاكر ، صاحب منزلت و رتبة بزرگ در بهشت باشد ، فَلَمْ اَرَعَبْداً اَشْكَرْ مِنْ هذا ، بنده اي از اين مَرد الهي شاكر نديدم . (1)

10) روايت شده است كه جناب موسي (علیه السلام) ، عرض كرد : خدايا مي خواهم ببينم مخلوق ذاكر خود را كه خالص نموده از براي ذكر و ياد تو ، و خود را در طاعت و بندگي تو خالص كرده باشد . خطاب شد كه اي موسي بيرون برو و در كنار دريا تا به تو بنمايانم آن را كه مي خواهي ، پس آن جناب بيرون رفت تا كنار آن دريا رسيد . ديد درختي در كنار آن دريا است و مرغي بر شاخه اي از آندرخت كه به سوي آن دريا ميل نموده و كج شده است نشسته و مشغول به ذكر خداوند است ، پس آن جناب از آن

ص: 329


1- لئالي الاخبار ج 2 ص 280 ، مؤسسة التاريخ العربي ، بيروت ، لنبان

مرغ ، حالات او را سؤال كرد ، آن مرغ عرض كرد از وقتي كه خداوند مرا خلق فرموده ، من در اين شاخة درختم و مشغول عبادت او هستم و ذكر مي گويم خداي خود را . و به يادش مي باشم .

از روزي كه مرا خلق كرده و چنان ذكر مي گويم كه از هر ذكري هزار ذكر ديگر منشعب مي شود ، و قوت و غذاي من لذّت ذكر باري تعالي است . پس از آن ، حضرت موسي (علیه السلام) از او سؤال كرد كه : آيا ازآن چه كه در دنيا وجود دارد ، آرزو داري چيزي را ؟

گفت : نه ، يا موسي ، ولي يك آرزو دارم در قلب خود و آن اين است كه يك قطره از آب اين دريا را بياشامم .

جناب موسي (علیه السلام) تعجب كرد و فرمود ، چرا منقار خود را به آب نمي رساني ؟ مرغ گفت : مي ترسم ، لذّت آن آب مرا از لذّت ذكر و ياد پروردگارم باز دارد . و من در اين لحظه كه آب مي آشامم ، غافل شوم از ياد خدا ، جناب موسي (علیه السلام) از روي تعجّب ، دو دست خود را بر سر خود زد . (1)

يك نمونة ديگر ، پيرزني

11) روايت شده است كه : روزي حضرت عيسي روح الله (علیه السلام) در مناجات خود با خداوند بي نياز ، عرض كرد كه: پروردگارا دوستي از دوستان خود را به من نشان بده ، خطاب رسيد ، در فلان موضع و مكان ، برو كه در آن جا ، دوست ما را ببيني ، او را آن بزرگوار ، در آن مكان دريافت . ديد زني است كه نه چشم دارد و نه دست و نه پا ، بر زمين افتاده و مور و مگس بر وي جمع شده و آن زن ، ذكر زبانش اين است ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلي نَعَمائِهِ وَ الشُّكْرُ عَلي آلائِهِ : آن حضرت از حالت آن زن تعجّب نموده ،پيش رفته و بر وي سلام كرد ، آن زن گفت : عليك السلام يا روح الله ، آن جناب فرمودند : تو هرگز اي زن مرا نديده اي ، از كجا دانستي كه من عيسي هستم ؟

آن زن گفت : آن دوستي كه تو را نزد من راهنمايي نموده به من اعلام كرد كه ، تو روح الله هستي . آن جناب فرمودند : اي زن تو كه ، نه چشم داري و نه دست و نه پاي ، اندام تو تباه شده ، (جاي سالمي نداري) عرض كرد : الحمدلله ، دلي دارم ذاكر و زباني دارم شاكر ، و بدني دارم صابر ، خداوند را به يگانگي ياد مي كنم كه هر چه داشتم آلات و ابزار معصيت بوده ، از من گرفته ، اگر چشم مي داشتم به نامحرم نظر مي كردم و اگر دست داشتم ، لقمه ي حرام بر مي داشتم و مي خوردم

ص: 330


1- خزينة الجواهر ، ص 318 ، نقل از لئالي الاخبار

و اگر پا داشتم از پي و تعقيب لذّات حرام مي رفتم . جناب عيسي (علیه السلام) فرمود: در اين جا با اين حالت ، چه كسي غم خوار تو مي باشد ؟

گفت : آن كسي كه هفت آسمان را معلّق و آويزان و پا در هوا نگه مي دارد . جناب عيسي (علیه السلام) فرمود: تو آرزويي در دنيا داري ؟

گفت : دختري دارم كه به حدّ شوهر كردن و زنان رسيده است ، دلم گاهي به سوي او تعلّق دارد و به فكر او مي افتم . از حقّ تعالي مي خواهم كه اين غم را از من برطرف كند . تا دلم خالص از براي او باشد . جناب عيسي (علیه السلام) مي فرمايد : چون چند قدمي از آن زن دور شدم ديدم دختري بر زمين افتاده و شير درنده او را پاره پاره نمود . گفتم سبحان الله آن زن به مقصود و مراد خود رسيد . (1)

حضرت زهرا (علیها السلام) نمونه اكمل و ابرز

12) از جابربن عبداله انصاري روايت شده آن وقتي كه حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، فاطمة زهرا (علیها السلام) را ديدار كردند ، ديدند جامه اي از پشم شتر در بردارد و با دست مباركدستاس ( آسياي دستي كوچك ) را مي گرداند . و پستان مباركش را در دهان فرزند دل بند خود گذاشته است . آب از چشمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جاري شد و قال : يا بِنْتا تَعَجِّلي مَرارَةَ الدُّنيا بِحِلاوَةِ الآخِرَة ، فقالَتْ: يا رَسول الله اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلي نَعَمآئِهِ وَ الشُّكْرُ لِلّهِ عَلي آلائِهِ .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اي دختر عزيزم ، تعجيل و شتاب كن در چشيدن تلخي دنيا از براي شيريني آخرت . فاطمة زهرا (علیها السلام) عرض كردند : بر نعمت هاي الهي سپاسگذار نموده و شكرخدا را به جا آورد ، پس از اين ، سوره مباركه ضُحي نازل شد وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضي ، (2)

و به زودي پروردگارت بخششي به تو خواهد كرد تا خشنود شودي .(3)

متن : توحيد و صفات الهي جلِّ جلاله

شهادت به وحدانيّت خداوند متعال

ص: 331


1- خزينة الجواهر ، ص 318 ، به نقل از كتاب عنوان الكلام
2- سورة ضُحي ، آية 5
3- ناسخ التواريخ ، ج 2 از كتاب فاطمة زهرا (علیها السلام) ، ص 427

وَ اََشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ كَلِمَةٌ جَعَلَ [جُعِلَ] اِلإِخلاصُ تَأويلَها ضُمِّنَ وَ [خُمِّنَ] القُلُوبَ مَوْصُولَها وَ اَنارَ فِي الفِكْرِ [التَفَکِرُّ] مَعْقُولَها ، اَلْمُمْتَنِعُ مِنَ الأَبْصارِ رُؤيَتُهُ ، وَمِنَ الأَلْسُنِ صِفَتُهُ ، وَ مِنَ الأَوْهامِ كَيْفِيَّتُهُ

اِبْتَدَعَ الاَشْيآءَ لا مِنْ شَيءٍ كانَ قَبْلَها ، وَ أَنْشَأَها بِلا احْتِذاءٍ اَمْثِلَةٍ أمْتَثلَهَا ، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشيَّتِهِ مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلي تَكْوينها وَلا فائِدَةٍ لَهُ في تَصْويرِها اِلّا تَثْبِيتًا لِحِكْمَتَه ، وَ تَنْبِيهًا عَلي طاعِتِهِ ، وَ اِظهاراً لِقُدْرَتِهِ ، وَ تَعَبُّداً لِبَريتَّه ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلي طاعَتِهِ ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلي مَعْصيَتِهِ ذِيادَةً [زِيادَةً] لِعِبادِهِ عَنْ نِقْمَتِّهِ وَ حِياشَةً مِنْهُ اِلي جَنَّتِهِ :

ترجمه : گواهي مي دهم جز خداي يكتائي كه انبازي و شريكي ندارد خدائي نيست .

اين كلمه شهادت (شهادت به يگانگي خدا)كلمه ايست كه اخلاص تأويل اوست و درك توحيد او در درون تمام دل ها قرار داده شده و فكر و انديشه بند عظمت آيات الهي منوّر گشته است . خدائي كه متعالي و فراتر از ديدن چشم ها و توصيف زبان ها و درك انديشه ها و پندارها است كه ، به كيفيت ذات او دست يابند .

پديده ها را از نيستي و بدون مادة قبلي كه پيش از آن ها باشد به وجود آورد ، و بدون پيروي از نقشه و صورتي ، آن ها را ايجاد فرمود و به قدرت و مشيّت خويش وجود بخشيد ، بدون هيچ نيازي به پديدآوري آن ها و جلب سود و فائده اي در صورت بخشيدن آن ها ، جز اين كه ، خواست حكمت خود را استوار نمايد و مردم را به طاعت خود وادارد و قدرت خود را به روز دهد و عبوديت بندگان و بزرگداشت دعوت خود را ثابت كند .

سپس ثواب را برطاعت و عقاب را بر معصيت خويش قرار دارد . تا اين كه بندگان خود را از غضب و خشم خود بازدارد و به وعدة بهشت نزديك سازد .

ص: 332

لغات : تَأويل از ماده اول به معني برگشت : آلَ اِلَيْهِ اَوَلاً وَ مالاً ، بازگشت به سوي آن ، آلَ عَنْهُ برگشت از آن . اَوَّلَهُ اِلَيْهِ تَأويلاً ، بازگردانيداو را به سوي او ، اَوَّلَ الْكَلامَ و تَأوِّلَ ، بيان كرد آن چه كلام بدان باز مي گردد (1)

اين كلمه ، 17 مرتبه در قرآن آمده است .

1- ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (2)

2- هَلْ يَنْظُرُونَ اِلّا تَأوِيلَهُ يَوْمَ يَأتي تَأويلُهُ (3)

3- اَنَا أُنَبِئُّكُمْ بِتَأوِيِلِهِ . . . (4)كلمه ضُمِّنَّ : به معناي داخل درون ضِمْن داخل چيزي ، ضَمَنَ الشَّيءُ وَ به ضَماناً وَ صَمَناً ، پذيرفت و كفالت كرد آن را ، رَجُلٌ مَضْمُونُ اليه ، مرد دست و بغل زير جامه گذاشته ، مضمون در ميان گرفته شده ، آن چه از كلامي مفهوم شود ، موضوع كلام ، معني ، مطلب مضامين جمع ، دو مرتبه در قرآن آمده است . و اگر خُمِّنَ باشد ، به معناي درون معنا نمي دهد ، بعضي گفته اند : ضُمِّنَ به معني داخل و درون ولي چنين نيست ، بلكه به معني حدس و گمان و بدگوئي ، افراد فرومايه و به معناي درخت و متاع آمده است .

1- وَ اضْمُم يَدَكَ اِلي جَناحِكَ . دست خود بگريبان فرو برد . (5)

2- وَضْمُمْ اِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ (6)

(به نسخة ديگر : خُمِنَّ ، ذكر كرده اند كه خَمَنَ الشَّيء خَمْناً و خَمَّنْ به معني : گمان و حدس است كه ذكر شد در بالا )

كلمه اِبْتَدَعَ : اِخْتراعُ و نقشه قبلي و ايجاد بدون مثال ، اِبْتداع نوآوردن ، چيز تازه اي آوردن ، بدعت گذاشتن

بَدَعَهُ بَدْعاً نو بيرون آورد آن را اِبْتداع اهل بدعت شدن

ص: 333


1- فرهنگ جامع
2- سورة نساء آية 59 و سورة آل عمران ، آية 7
3- سورة اَعراف ، آية 53
4- سورة يوسف ، آية 45
5- سورة طه ، آية 22
6- سورة قصص ، آية 32

در قرآن چهار مورد آمده است .

1- . . . وَ رَهْبانيّةً ابْتَدَعُوها . . .(1)

2- بَديعُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ . . . (2)

كلمه اِحْتذاء پيروي كردن ، حَذَاَ النَّعْلَ بالنَّعْلَ ، اندازه گرفت كفش را ، حَذَاً لنَّعلَ حَذواً وحِذاءً ، اندازه كرد و بريد آن را اِحْتَذي مِثالَهُ ، اقتداء كرد و پيروي نمود او راكلمه ذَرَأَها : از ماده ذَرَءَ ، آفريدن ، ذَرَءَ اللهُ الخَلْقَ ذَرْءًا ، آفريد خدا خلق را ، ذَرَالشيءَ ، بسيار كرد آن را كلمة تَكوينها : به هستي آوردن ، به وجود آوردن ، آفريدن ، كانَ الشيء كَوْناً وَ كِياناً وَ كَيْنونَةً يافت شد آن چيز تكوين ، اخراج معدوم از نيستي به هستي ، كاين حادث ، كائِنَة مؤنت كائِنات و كَوائِن ج حادثه . چيز نو پيدا ، كائِنات موجودات كلمه كان و يكون و يَكُنْ و كُن و غيره ، بسيارآمده ، ولي كلمه تكوين در قرآن نيامده است .

كلمه تصوير : صورت دادن به مواد ، صورت كشيدن ، شكل كسي يا چيزي را نقش كردن ، تصاوير صورتها ، تمثالها ، پرده هايي كه بر آن ها صورت كسي يا چيزي را كشيده باشند ، تصويره جمع صارَ صَوْراً بانگ كرد .

صَوَّرَهُ تَصْويراً ، صورت قرار داد براي او ، آفريد او را ، هيجده مورد در قرآن آمده است .

1- قال الله تبارك و تعالي: هُوَ اللهُ الخالِقُ البارِئيُ المُصَوِّرُ لَهُ الأَسْمآء و الحُسْني (3)

2- هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُمْ فِي الارحامِ كَيْفَ يَشآءُ (4)

در اين آيه شريفه ، صورت دادن يعني تغيير دادن مادة صورت مي دهد را به صورت ديگر و مراد از صورت در اينجا صورت در اصطلاح فلسفه نيست ، چون آنان صورت را در برابر ماده به كار مي برند.

ص: 334


1- سورة حديد ، آية 27
2- سورة بقره ، آية 117
3- سورة حشر ، آية 24
4- سورة آل عمران ، آية 6

حِكْمَتِهِ : حكمت : هر كاري كه داراي هدف عقلي باشد آن را حكمت مي گويند مثلاً در صحيفه امام سجاد (علیه السلام) آمده است «فَخَلَقَ لَهُمُ اللَّيلَ لِيَسْكُنُوا فيهِ مِنْ حَرَكاتِ التَّعَبِ وَ نَهَضَاتِ النَّصَبِ (1)»

پس خداوند شب را براي اصلاح كار بشر قرار داد تا در آن از فعاليت هاي رنج آميز آرام بگيرد . آرامگرفتن و تجديد قوا از حكمت هاي آفرينش شب است و بدين سان ، در همة موجودات ، حكمتي است هر چند كه از نظر سطحي پنهان باشد .

شعر

وجود بنده دارد حكمت اي خام

كه نبود در وجود تير و

بهرام

حَكَمَ عَلَيْهِ بِالاَمْر حُكْماً حُكُومَةً ، فرمان دار بين ايشان ، حكيم جمع حُكما حَكيمة مونت حَكَيمات (ج) دانا يكي از نام هاي خداوند متعال است ، حِكْمَة ، حِكَمْ (ج) عدل ، علم ، صبر ، بردباري ، 19 مورد در قرآن آمده است .

1- ادْعُ اِلي سَبيلَ رَبِّكَ باِلْحِكْمَةِ وَ المَوعَظَةِ الحَسَنَةِ ، (2)

2- وَ لَقَدْ آتينا لُقْمانَ الحِكْمَةَ اَنِ اشْكُرْ لِلّهِ ، (3)

3- ذلِكَ مِمّا اَوحي اِلَيَْ رَبُّكَ مِنَ الحِكْمَةِ . . . (4)

خلاصه :

حكمت ، در برابر كار بيهوده و گزاف است كه فاقد مقصد صحيح عقلي باشد و در قرآن از آن به «عبث» تعبير شده است مانند «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ اَنَّكُمْ اِليَنا لا تَرْجَعُونَ ، (5)

»

آيا گمان مي كنيد كه ما شما را بيهوده (فاقد هدف) آفريديم و شما به سوي ما بر نخواهيد گشت ؟

ص: 335


1- دعاي 6 به وقت صبح و شام ، صحيفة السجّاديّة
2- سورة نحل ، آية 125
3- سورة لقمان ، آية 12
4- سورة اسراء ، آية 39
5- سورة مومنون ، آية 115

كلمه تَعَبَّداً : تعبّد ، در لغت به معني خضوع و تذلّل ، بندگي كردن ، به عبادت پرداختن ، و در لغت راه و جاده هموار شده آمده طَريقٌ مُعَبَّدٌ ، چون راهي كه هموار است ، مانند آن است كه ، در برابر خواست پوينده ، راه خاضع و سر به زير است .

عَبَدَاللهَ عِبادَةَ و عُبُوَدَةً وَ عُبُوديَّةً ، پرستش و بندگي خدا را نمود .

كلمه عبده با مشتقّاتش 295 مرتبه در قرآن آمده است .

اِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيَّاكَ نَسْتَعينُ (1)

كلمه اِعْزازاً: اِعْزاز ، به معني ارجمند داشتن عزت دادن ، گرامي داشتن عَزَّ عِزَّاً وَ عِزَّةً وَ عَزَزَةً ارجمند گرديده ، قوي شده ، ضعيف و ناتوان شد «اين لغت از اضداد است » عَزَّالشَّيء كمياب شد .

اين كلمه در قرآن 117 مورد آمده با مشتقاتش هُوَ اللهِ الَّذي لا اِلهَ اِلّا هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤمِنُ المُهَيْمِنُ العَزيزُ الجَبَّارُ (2)

كلمه ذيادَةَ : زياده با ذال نقطه دار ، به معني راندن و طرد كردن زياده و ذَود (به فتخ ذال) هر دو مصدر آن است ، ذادَهُ ذَودَاً وَ ذِيادَاً ، راند و دور كرد او را

اين واژه در قرآن يك بار آمده است «وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمْ امْرَأتانِ تَذودانِ (3) »

يافت موسي (علیه السلام) غير از آن گروه دو زن را كه مي راندند را گوسفندان خود را »

كلمه حِياشِتَهً : حياشِه به كسر حاء ، ابن اثير در كتاب نهاية اللغة آورده

حُشْتُ عَلَيْهِ الصَّيدَ وَ أحَشْتُهُ اِذا نَفَرْتُهُ نَحْوَهُ وَ سُقتُهُ ، اِلَيْهِ ، اگر شكاري را به طرف كسي برانند

مي گويند حُشْتُ عَلَيْهِ الصَّيْدَ ، من شكار را به سوي او راندم.

ص: 336


1- سورة بقره ، آية 5
2- سورة حشر ، آية 23
3- سورة قصص ، آية 22

ولازم به توضيح است كه (راندن حيوان وحشي به سوي كسي) راندن ساده و معمولي نيست بلكه راندن با حيله و تدبير است كه ، حيوان به نقطة معيّن بر خلاف طبع و ميل خود ، حركت كند .

حاشَ حَشْياً و تَحَيَّشَ ، ترسيد ، حاش شتاب و سرعت كرد حَيْشان ، حَيشانَة ، مؤنت ، مرد ترسنده از تهمت

نكته ي ادبي

1- سر تعبير حاجت و نياز با نكره در عبارت (من غير حاجة ) براي افادة معني عموم است و منطبق با قاعدة ادبي « نكره در سياق نفي افادة عموم مي كند » مي باشد . در حالي كه ممكن بود با عباراتي چون (مِنَ الحاجة) بيان شود يا (من دون حاجة) اين تعبير يعني : من غير حاجة منه ، هرگونه نياز و احتياجي را كه به تصوّر درآيد ، از ذات ربوبي ، نفي مي كند و بلكه بالاتر از آن، با آوردن لفظ «من» تأكيد بيشتري بر تأكيد معناي عموم اضافه مي شود .

چنان كه همين تأكيد با اضافه شدن لفظ مِنْ ، درآية شريفه افاده شده است .

«وَ ما هُمْ بِحامِلينَ مِنْ خَطايا هُمْ مِنْ شَيءٍ . . .(1)

» ، گمراه كنندگان خطا و لغزش گمراه شدگان را بگردان نخواند گرفت ، حتي هيچ چيز را با اضافه شدن لفظ مِنْ در «مِنْ شَيءٍ» براي كمال فراگيري و استغراق نفي است ، هر چند خود لفظ شي ء ، نكره است و خود به تنهايي افادة عموم مي كند ، ولي با اضافه شدن لفظ مِنْ ، شمول و فراگيري مضاعف مي شود .

چه اين كه اگر عبارت بدين نحو بود . «وَ ماهُمْ بِحامِلينَ مِنْ خَطاياهُمْ شَيئاً» گرچه افادة عموم مي كرد ولي فاقد معناي تأكيد بيشتر مي شد .لفظ غير در همين عبارت (من غير حاجة منه ) به معناي «لا» آورده شده مانند آيه شريفه «فَمِن اْضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتجائِفٍ لِاِثْمٍ » هركس ناچار (به خوردن متيه) شد در حالي كه از ضرورت تجاوز نكند . (2)

ص: 337


1- سورة عنكبوت ، آية 12
2- سورة مائده ، آية 3

2- نكته در تعبير به «حياشة» چنان كه گفته شد حياشه در لغت به معني راندن حيوان وحشي به سوي نقطة معيّن مي باشد ، چون طبع آدمي كه هنوز ايمان در او استوار نگرديده با تكليف الهي سازگار نيست انجام هر تكليفي بر چنين طبعي ، سنگين و ملالت آفرين است ، پس طبع آدمي به مانند شكاري است كه ، بايد آن را با تدبير و لَطايِفُ الحِيَلْ كه اين ، تدبير فقط از مكتب انبياء (علیهم السلام) ساخته است به هدف انساني نزديك نمود .

3- « عطف جُمَلات اِلّا تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبيهاً علي طاعَتِهِ . . . » با حرف (واو) ولي جمله «جعل الثواب» با حرف (ثم) براي افادة معناي تأخير است ، چه اين كه و او در لغت عرب براي مجرّد عطف است ، ولي ثُمَّ عطف با تراخي است يعني ، ثُمَّ در لغت عرب در مهلت و فاصلة زماني به كار برده مي شود و در فارسي معادل سپس مي باشد جملة «ثُمَّ جعل الثواب علي طاعته» كه با ثُمَّ عطف شده ، مفيد تراخي و عطف با تأخير است و در عين حال اشاره به يك نكته ظريفي است .

توضيح مطلب به اين كه : خضوع و تعبّد و تسليم انسان در برابر پيشگاه حقّ متعال از دو راه حاصل مي شود . نخست از طريق شناخت و درك عظمت آفرينش و هم بستگي اجزاءِ جهان است كه ، چنين دريافت و شناختی انسان را در مقابل عظمت خلق به خضوع و تسلیم وا می دارد .

دیگر از طریق صرف تهدید به عذاب و امیدواری به ثواب حاصل می شود ، و بسیار واضح می باشد . فرق زیادی است بین این دو گونه تعّبد و تسلیم ، از این جهت وجود مقدسه حضرت صدیقه طاهرهفاطمة زهراء (علیها السلام) با عطف به ثُمَّ مثل این كه ، می فرماید : غرض از آفرینش این همه نقش عجب بر درو دیوار وجود آگاه نمودن صاحب دلان به تعبّد و تسلیم ، از راه محبّ و شوق كه مولد شناخت انسان بدون ترس از تهدید و با مشاهدة عجائب و نشانه های قدرت در همة اجزای جهان حاصل می شود به مقام تعبّد و تسلیم برآید چنانكه در توضیح .

«تَنبیهاً عَلی طاعته» خواهد آمد . بین این مرتبه از درك و عبادت و آن مرتبة دیگر كه ، با تهدید و ترس حاصل می شود فاصله بسیار زیاد است هر چند این نیز در حد خود تعبد و مطلوب است امّا عبادت از راه محبّت منزلت دیگری دارد .

ص: 338

نظیر این عطف به ثُمَّ را در اين آیه شریفه موجود است : الْحَمْدُلِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذینَ كَفَروُا بِرَبِّهِم یَعْدِلُونَ ، ستایش از آن خدائی است كه آسمان ها و زمین را آفرید و تاریكی ها و نور را ایجاد كرد .(1)

در این آیة شریفه اعتقاد كافران را كه برای خدا شریك قرار می دهند . با حرف « ثُمَّ » فرمود تا فاصلة بین دو تفكر را ارائه دهد به این كه ، خلقت آسمان ها و زمین با شكر فیها و با عظمت هایی كه ، در بردار ، این معنا را ثابت می كند كه ، قدرت بی نهايي آن را قلم زده است . قدرت آفریدگار قدرت دیگری را هم قرار می دهند . همان طور كه ملاحظه می شود فاصلة بین این دو طرز تفكر زیاد است ، ز مخشری در كشاف (تفسیر) خود به این نكته اشاره می كند و از خود سوال می كند :

ما معنی ثُمَّ ؟ عطف به ثُمَّ در این آیه چه نكته ای را می خواهد بیان كنند ؟بعد جواب می دهد «استبعاد ، اَن یعدلوا به بعد ، وضوح آیات قدرته» یعنی با عطف به ثُمَّ ، خداوند متعال استبعاد می دارد كه پس از آشكار شدن نشانی های قدرتش ، كسی را همتای او قرار دهند ؟(2)

خلاصه : شریكة القرآن ، در عطف جملة «جَعَلَ الثواب علی طاعته» با كلمة ثُمَّ ، قصد دارد این مطلب را برساند كه ، هرصاحب عقل و درك با مشاهدة شگفتی های جهان آفرینش و نشانه های قدرت در آفاق و انفس باید خود با میل و رغبت تسلیم ذات ربوبی گردد و دعوت أنبیاء را با جان بپذیرد و در نتیجه به بهشت جاودانی كشانده شود و از عذاب خلاصی یابد . این منزلت كجا و كشیده شدن با وعدة مزد به ثواب و تهدید به عذاب در صورت نافرمانی كجا ؟

در روایت آمده است : اِنَّ قَوْماً عَبْدوُاللهَ رَغْبَةً تِلْكَ عِبادَةُ التُّجارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوُ اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ العَبیدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوُا اللهَ شُكْراً فتِلْكَ عِبادَةُ الاَحْرارِ ،(3)

ص: 339


1- سورة انعام ، آيۀ 1
2- بايد گفت : زمخشری پس چرا تو كسی را به عنوان خلیفه پذیرفتی كه خدا را خوش نیاید مگر خداوند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نفرمودند كه بعد از پیامبر خدا دوازده امام جانشینان و حجت های خدایند پس چرا سراغ هاي خلیفه ناحق ، رفتید كه نه مرضی خدا بودند و نه مرضی پیغمبر خدا
3- نهج البلاغه ، حكمت 237

وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید : گروهی خدا را برای درك ثواب و مزد ، عبادت می كنند ، این عبادت سودا گران است و گروهی او را از ترس دوزخ می پرستند و آن عبادت بردگان است و گروهی خدا را چون شایسته عبادت یافتند عبادت می كنند این عبادت آزادگان است .

توحید و یكتاپرستی

عامل دو گانه پرستی در بشر

تنها سه عامل انگیزه دو گانه پرستی در بشر است .1- چون سروكار آدمی بیشتر با محسوسات است می بیند ، می شنود ، سخن می گوید ، همه و همه محسوس است و پدیدة مادی و دارای شكل و گونه خاصی است .

یگانه وسیلة انسان ، برای فهم معانی عقلی ، احساس و خیال آدمی است زیرا اول چیزی را در مكان خاص و زمان مخصوص و حالت را در مكان خاص و زمان مخصوص و حالت خاص می بیند و مثلاً برای رسدن به معنای كلی و عقلی (هر آتش سوزنده است ) خصوصاً مكان و زمان و ظرف را كه ربطی به معنای كلی ندارد دور انداخته و حكم كلی مجرّد از عوارض زمان و مكان را صادر می كند . و حاصل این كه انسان تا رسیدن به مرحلة تعقّل به محسوسات ، خو گرفته است و اكثریت افراد بشر از انس به محسوسات خو گرفته است و اكثریت افراد بشر از انس به محسوسات و پدیده های مادی كه دارای شكل خاصی است دست بر نمی دارد و به همین جهت آفریدگار جهان را نیز دارای صورت و شكل در خیال خود ، مطابق آن چه از امور مادی دیده می پندارد (العیاذبالله) و خیال می كند كه ، گردانندة خورشید و ماه و زمین ، با نیروی عظیم و برتر از تصوّر مانند یكی از نیرومندانی كه دیده یا شنیده است می باشد و پایتخت ، مركز قدرت محسوسی دارد و او قبل از انجام هر كار فكر و اندیشة خود را به كار می اندازد و سپس آن را در صورت مصلحت بودن به مرحله اجراء ، در می آورد چنانكه در صریح تورات به این گونه تسبیحات و پندارهایی اساس بر می خوریم و نیز در اسلام حنبلی ها كه قائل به تجسم هستند و می گویند خدا را تختی است كه برفراز آن نشسته این گونه خرافات به چشم می خورد .

ص: 340

2- علاقه و محبّت شدید به نمودار ساختن محبوب و مطلوب خویش ، تا حتی الامكان با او در تماس باشد و به طرف كه رو نمود ، او را ببیند . عامل دیگری است كه بشر را وا داشته برای آفریدگار جهان نیز مثال و صورتی بسازد.

3- عامل سوم خضوع و فروتنی انسان است در برابر كمال و قدرت كه انسان بالفطره مقابل هر قدرت و كمالی ، فروتن و كوچك می شود . این سه عامل ، انگیزة پیدایش صورت و تمثال و بت پرستی گردیده زیرا بشر كه به مرحله بلوغ فكری نرسیده بود ، نمی توانست با تمام اذعان فطری كه بهآفریدگار داشت. خدای متعال را جدا از اوضاع محسوس درك نماید به ناچار رفتاری را كه با بزرگان و رجال محبوب خود معمول می داشت به آفریدگار یكتا نیز همان را انجام می داد .

چنان كه در خدای سه چهرة هندیان ، ثالوث ، رمز آن است كه آفریدگار با سه صفت عمومی خویش با مخلوق خود روبه رو است و به همین صورت نمودار شده است . و هم اكنون كه به اصطلاح عصر روشن فكری است ، آمار بت پرستان جهان به صدها میلیون در نواحی مختلف زمین می رسد .

برای اثبات اين سخن ، روایتی را كه در تفسیر قمی و علل الشرایع شیخ صدوق از امام صادق (علیه السلام) نقل می كند در این جا ذكر می كنیم :

« وَ قالوُ الا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وُدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً ،(1)

»

گفتند كه هرگز خدایان خود را ترك نگوئید وُدّ وَ سُواع وَ یَغُوثُ نسر كه ، پدران شما به آن ها تقرّب می جستند رها نسازيد .

این نام ها كه ، در آیة شریفه یاد شده ، اسامی عدّه ای از بزرگان یكتاپرست بودند كه مورد علاقة شدید اجتماع خود بودند تا این كه ، مرگ آن ها فرا رسید چون مردم به افراد مزبور ، به شدت از این حادثه ناراحت شدند و ابلیس چنین فرصتی را غنیمت دانسته و به آن ها گفت من به صورت آن ها تِمثالهائي درست می كنم ، شما به آن ها نگاه كنید و با صورت آن ها ، مأنوس شده و خود را بدین وسیله تسكین دهید . و سپس ابلیس برای آنان چندین بت درست كرد و مردم هم به عبادت خدای

ص: 341


1- سورة نوح ، آیة 23

یكتا قیام می نمودند و هم اندوه درونی خودر ا از فقدان رجال دینی با نگاه كردن به تمثال های آن ها ، آرامش می دادند . تا فصل سرما و برف و باران رسید ناچار بت ها را داخل محل سرپوشیده نمودند . تا آن كه نسل مزبور منقرض شدند و نوبت به نسل جدید رسید گفتند : كه پدران ما ، این تمثال ها را پرستش می كردند ، نه این كه با دیدن آن صورت های اندوه خود را تسكین می دادند و سرانجام بهتدریج همان صورت ها مورد پرستش واقع شد . و تاریخ نیز گواهی می دهد كه در یونان و روم قدیم ، رئیس بازماندن به نام او ، بتی درست می كردند و پس از درگذشتن همان بت را می پرستیدند .

خلاصه یكی از عادت های مرسوم و معمول ساختن تمثال بزرگان تاریخ درگذشته بشریت بوده ، خواه بزرگ دینی باشد . یا ملّی و یا اجتماعی و یا خانواده ، و اكنون در بت خانه های موجود زمان ما تمثال بزرگان دینی مانند بودا وعده زیادی از شخصیت های بر همائی ، (1)محفوظ و مورد پرستش است . و این عمل آنان دلیل آن است كه مرگ را نیستی مطلق نمی دانستند و همچنان به زندگی روح آن ها معتقد بودند كه ، همان عنایت حال زندگی را داراست و بلكه بعد از برداشته شدن حجاب ، تن شدت وجودی قوت اراده پیدا كرده اند :

قرآن كریم از فرعون زمان موسی (علیه السلام) نقل می كند : « وَ قالَ المَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ اَتَذَرُ مُوسی وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الأَرْضِ وَیَذَرُكَ وَ آلِهَتَكَ ، (2)

» فرعونیان به فرعون گفتند : كه ، تو موسی را همچنان واگذشتی در روی زمین به تباهی نمایند ؟ و از پرستش تو و خدایانی كه آن ها را می پرستی سرباز زنند ؟

از این آیة شریفه معلوم می شود با این كه خود فرعون مورد پرستش بوده با همة این احوال بت هایی را پرستش می كرده است .

ص: 342


1- برهما ( به فتح با و راء ) مأخوذ از هندي ، خداي بزرگ هندوان باستان ، يكي از سه خداي پيروان مذهب برهمايي كه او را قادر مطلق و آفريدگار مي دانند بر همائي : نام مذهب قديمي در هندوستان ، برهمن به فتح با و راء و ميم ، مأخوذ از هندي ، عالم و پيشواي روحاني مذهب برهمائي ، پيرو و مذهب برهمايي ، برهمه و برهمند هم گفته شده ، و نيز به معناي برهما است كه ، يكي از سه خداي پيروان مذهب برهمايي يا برهميني است . در عربي نيز بر همين مي گويند و جمع آن براهمه است . ( فرهنگ عميد ) كه سه خدا را قائل اند . بَرَهما خداي بزرگ خالق موجودات ، آفريدگان جهان، 2- و يشنو « محافظ و امر كائنات » 3- سيوا « مخرب » خراب كننده موجودات ، پيروان آن قريب 220 ميليون و الان شايد بالاي 300 ميليون نفر ، و شهر مقدس آن ها به نارس است ، در كنار شط ، گنگ
2- سورة اعراف آیة 127

رب النوع

با این كه ، جامعة بشریت در ساختن تمثال بزرگان اجتماع ، خواه به صورت رهبر مادی ، و یا سیاسی و یا زمامداران دینی جدّیت داشت و تا مرحله پرستش آن ها ، رسید ، تمثالی از آفریدگار درست نكرد، زیرا اجتماعات بشری به تعلیم أَنبیاء (علیهم السلام) تا حدی به دست آورده بودند كه ، خدای جهان بالاتر از قیاس و گمان است ، به این جهت ساختن تمثال از ذات احدیّت درست نیست ، و بلكه بت پرستان برای نمودار ساختن آثار تدبیر او كه ، تا حدّی می توان درك كرد ، به ساختن بت و تمثال اقدام كردند . جمعیت های بشری كه ، به مناسبت احتیاجات ضروری به نمودار ساختن آن ، به تدبیر مخصوص دست زدند و خدای واحد را با پرستش بت مخصوص كه نمودار تدبیر خاصی بود ، عبادت می كردند . مثلاً ، بشر كه برای بزرگان ملّی و اجتماعی و دینی خویش مجسّمه درست كردن آن ها را ، در طی قرون پرستش نمود دفعةً آگاه شد ، خوب است برای آفریدگار نیز مجسمه ساخته شود ، امّا خدائی كه از قیاس و گمان و وهم برتر است چگونه می توان مجسمه او را درست كرد؟ به ناچار از ساختن مجسّمه برای ذات آفریدگار ، دست برداشته به فكر نمودار ساختن یكی از جهات تدبیر وی افتادند و خدا را به وسیلة همان چیزی كه با دست خود فراهم كرده بودند ، افتادند و یك قسمت از تدبیرات جهان را به اعتقاد باطل به آن ها واگذاشته بودند و پرستيد ، مثلاً مردم ساحل نشین دریاها را می پرستیدند تا در نتیجه بركات و فائده دریاها به آن ها ارزانی شده و از آفات و شرور دریاها و طوفان و طغیان ، در اَمان باشند .

و یا صحرانشینان ، مدبّر صحراها و سلحشور مدبّر جنگ ها را پرستش می كردند ، به این ترتیب هركسی و هر جمعی آن مدبّر را عبادت می كرد كه ، شافع وی به آن بستگی داشت و برحسب مرور زمان هركسی مطابق سلیقه و ذوق خویش صورتی برای خدای انتخابی خود از ماده كه در اختیار داشت مانند فلزات یا چوب ، خدا درست می كرد و در برابر او قربانی می كرد و بالاخره عدم انضباط در انتخاب خدایان كار را به هرج و مرج رسانید . آن چه كه تقریباً مورد اتفاق اكثریت بت پرستان می باشد آن است كه ، این بت ها را واسطه ها و شفیعان درگاه الهی می دانستند تا به آن وسیله جلبخیر و دفع شر گردد و چه بسا بعضی از نادان ها ، آن چه را كه بت درست كرده بودند ، آن را مستقّلاً در برابر خدای متعال خدا می دانستند و بعضی دیگر با این كه ، آن ها را واسطه می دانستند آن ها را

ص: 343

بهتر و كامل تر از خداوند فرض می كردند ، چنان كه قرآن نقل می كند :«فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلایَصِلُ اِلی اللهِ وَ ما كانَ لِلّهِ فَهُوَ یَصِلُ اِلی شُرِكائِهِمْ»(1) بهره اي را كه براي شريكان خدا از قرباني قائل بودند به خدا نمي رسيد ، امّا آن چه بهرة خدا بود شريكان را در آن نصيب بود . بعضي ملائكه را مي پرستيدند، چيزي كه هست هر يك از اين توده ها چيزي را كه پرستش مي كردند ، براي آن مثالي درست مي كردند و ارباب انواع منزه از دارا بودن صورت هستند و تا درجايي ثابت باشند و توجّه به آن ها، مشكل است . بنابراين در پرستش لازم است ، چيزي را نماينده و ضمّ او ، قرار داد . (2)

از محمّدبن عبدالله خراساني خادم حضرت امام رضا (علیه السلام) نقل است كه روزي مرد زنديق و بي ديني بر آن حضرت وارد شد و گروهي نيز حضور داشتند . امام (علیه السلام) فرمود : بگو ببينم اگر حرف حرف شما باشد،

اگر چه اين طور نيست ، آيا ما و شما يكسان هستيم ؟ و نماز و روزه و زكات و اعتقادات ما ضرري به ما نرسانده است ؟

آن مرد زنديق چيزي نگفت ، پس آن حضرت فرمودند : و اگر حرف حرف شما باشد ، كه حقّ هم همين است ، در اين صورت آيا شما به هلاكت نيفتاده و ما نجات نيافته ايم ؟ زنديق گفت : خداوند به تو لطف و مرحمت فرمايد ، برايم توضيح بده كه خدا چگونه است و كجاست ؟حضرت فرمودند : واي بر تو ، آن چه تو گمان كرده اي ، غلط است . او جا و مكان را ايجاد كرده است. او بود ولي هيچ جا و مكاني وجود نداشت . كيفيّت را او ايجاد كرده است او بود و هيچ چگونگي و كيفيّتي وجود نداشت . لذا با كيفيت يا جا و مكان و هواس قابل درك نيست و به هيچ چيز شبيه نمي باشد . مرد گفت : حال كه با هيچ حواسّي از حواسّ پنج گانه مقابل درك نيست ، پس اصلاً نيست .

حضرت فرمود : واي بر تو ، حواسّت از درك او عاجز است . رُبوبيّت او را انكار مي كني ؟ و حال آن كه ما وقتي از ادراكش عاجز مي شويم . يقين مي كنيم كه او ربّ ما است ، و او چيزي است برخلاف ساير اشياء

مرد گفت : پس بگو خدا چه زماني بوده است ؟

ص: 344


1- سوره انعام آیه 136 براي شناخت آئين مزخرفه ، به كتاب جاهليّت در اسلام آقاي يحيي نوري رجوع شود كه اكثر آئين و مذاهب باطل و فاسد را ذكر كرده است .
2- سيّد عزّالدّين حسيني ، زنجاني ، شرح فدك ص 164 ، فروغ ابديت ج 1 ص 9 الي 95 ، تمدّن اسلام و عرب ص 78-102

حضرت فرمود : تو به من بگو : خداوند كَي نبوده است تا بگويم : كي بوده است .

مرد پرسيد : چه دليلي بر وجود خدا است ؟

حضرت فرمودند : وقتي به جسدم مي نگرم و مي بينم نمي توانم در طول و عرض چيزي از آن كم كنم يا بر آن بيفزايم و سختي ها را از آن دفع كنم و چيزي به سود آن ، انجام دهم مي فهمم كه اين ساختمان بنا كننده اي دارد و به او معتقد مي شويم . افزون كه بر اين كه چرخش فلك را به امر و قدرتش و ايجاد شدن ابرها و گردش بادها ، حركت ماه و خورشيد و ستارگان و ساير آيات عجيب و متقن الهي را مي بينيم و لذا مي فهميم كه اين ها همه تقدير كننده و ايجاد كننده اي دارد .

زنديق پرسيد : پس چرا چشم او را نمي بيند ؟

امام (علیه السلام) براي اين كه فرقي باشد بين او و بين خلقش كه قابل رؤيت مي باشند ، افزون بر اين كه شأن و اَجَل بزرگ تر از اين است كه چشم او را ببيند و يا فكر او را درك نمايد يا عقل او را دريابد.

مرد گفت : پس حدّ و وصفش را برايم بيان كن.امام (علیه السلام) فرمودند : حدّ و وصفي ندارد .

زنديق پرسيد : چرا ؟

امام (علیه السلام) فرمودند : زيرا هر چيزي كه حدّي دارد ، وجودش تا همان حدّ امتداد دارد و چون حدّ و مرز پذيرفته پس قابليت زياد شدن را نيز دارد و وقتي كه قابليّت زياد شدن را داشته باشد . قابليّت نقصان را نيز دارد . پس او نه حدّ دارد و نه زيادي مي پذيرد ، نه چيزي از او كم مي شود ، نه قابل تجزيه است و نه با فكر درك مي شود .

زنديق پرسيد : شما كه مي گوييد : او لطيف ، سميع (شنوا) حكيم ، بصير ، (بينا) باشد . يا ظريف و دقيق : ولي دست نداشته باشد و يا حكيم باشد ولي صنعت گرد و سازنده نباشد ؟ حضرت فرمودند : «لطيف» در بين آدميان ، موقعي اطلاق مي شود كه كسي بخواهد كاري يا صنعتي را انجام دهد.

ص: 345

آيا نديده اي وقتي كسي مي خواهد ، چيزي اِتّخاذ كند و بگيرد ، يا كاري كند اگر با دقّت و ظرافت انجام دهد مي گويند : فلاني چقدر با ظرافت و دقيق است ؟

پس چطور به خداوند بزرگي كه مخلوقاتي ريز و درشت دارد و در جانوران ، روح هايي قرار داده و هر جنسي را از جنس ديگر متباين و جدا ساخته به طوري كه هيچ شبيه لطيف (دقيق و با ظرافت) گفته نشود ؟ پس هر كدام از اين مخلوقات ، سپس در درختان و ميوه هاي خوراكي و غيره خوراكي آن دقت كرديم و آن وقت گفتيم : خالق ما لطيف است ولي نه مانند لطيف بودن مخلوقات ( و كارهايشان ) و گفتيم : او شنوايي است كه ، صداي تمام خلايق از عرش تا فرش از مورچه هاي ريز گرفته تا بزرگتر از آن ، در دريا و خشكي بر او پوشيده نيست . و زبان آن ها را با هم اشتباهنمي كند و در اين موقع گفتيم : او شنوا است ولي بدون گوش ، و گفتيم : او بينا است ولي نه با چشم زيرا او اثر دانة بسيار ريز و سياه خَرْدَل(1)

را در شب ظلماني بر روي سنگ سياه مي بيند .

و نيز حركت مورچه را در شب تاريك مي بيند و از نفع و ضرر آن مطّلع است و آميزش و بچّه ها و نسل آن ها را مي بيند . و در نتيجه گفتيم : او بينا است امّا نه مانند بينا بودن مخلوقات

راوي گويد : زماني نگذشت كه آن مرد زنديق (به كسر زا و دال بي دين ، كافر ، كسي كه در باطن كافر باشد و تظاهر به ايمان كند . زنادقه و زناديق جمع ، در فارسي زنديك هم گفته شده ) مسلمان شد . (2)

متن يكي از از نامه هاي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به امپراطور روم « هراكليوس » (هِرَقْلْ)

مِنْ مُحَمَّدِ (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

اِلي هِرَقْلَ عَظيمِ الرُّومِ : سَلامٌ عَلي « مَنِ اتَبَعَ الْهُدي »

أمّا بَعْدُ : فَاِنّي اَدعُوكَ بِدِعايَتِه الاسلام : أسْلِمْ تَسْلِمْ

ص: 346


1- به فتح خاء و دال : گياهي است بَرّي و بستاني ، برگ هايش شبيه برگ تُرُب اما كوچك تر ، دانه هاي آن ، ريز و قهوه اي رنگ و داراي طعم تند ، دانه هاي آن را پس از كوبيدن در آب يا سركه خمير مي كنند و با غذا براي تحريك اشتها مي خورند ، در طب نيز براي پاشويه و ضِماد ( پارچه اي كه زخم را با آن ببندند ، مَرهَمي كه روي زخم بگذارند ) به كار مي رود ، به عربي هم خَردل مي گويند . در فارسي ، اسپندان و سپندان و سپندين و فاتوسين و فاترسين و فاترشين و آهوري هم گفته شده . ( فرهنگ عميد )
2- احتجاج طبرسي ، ج 2 ، ص 366 ، ناشر : دارالكتب الاسلاميه ، تهران ، تاريخ انتشار : 1381 ه- . ش ، چاپ خانه : گوهر انديشه

« يُؤتِكَ اللهُ اَجْرَكَ مَرَّتَيْن ، فَاِنْ تَوَلَيْتَ فَاِنَّما عَلَيْكَ اِثْمُ الفَلّاحين »يا اَهْلَ الْكِتاب ِ تَعالَوْا اِلي كَلِمةٍ سَواءٍ بَيْنَنا و بَيْنَكُمْ اَلّا نَعْبُدَ اِلّا اللهُ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَخِذْ بَعْضُنا بَعْضَاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ »

فَاِنْ تَوَلَوْا فَقُولوا اشْهَدُوا بِأنّا مُسْلِمُونَ (محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم))

از جانب محمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به هِرَقْلْ بزرگ روم : درود و رحمت خدا بر پيروان راه درستي و درستكاري و بعد تو را به پذيرش ميان اسلام دعوت مي كنم ، اسلام بپذير تا از همة انحرافات و بدبختي ها سالم بماني . خداوند بزرگ به تو دو برابر پاداش خواهد داد . (شايد يكي براي اسلام خودش ) و ديگر به خاطر آن كه اسلام او سبب اسلام ملّتش خواهد شد . و با اجر اول و به خاطر ايمان به مسيحيت ، و اَجْر دوّم براي ايمان به معارف اسلام ، امّا اگر نپذيري دانسته باش گناه انحرافات تودة ملّت دهقانان به گردن توست و نامه را به اين آيه ختم نمود : اي اهل كتاب بيائيد تا همه با هم به يك منطق گويا باشيم ، جز خدا كسي و چيزي را نپرستيم ، يكتا پرست بوده و براي او شريك قائل نشويم ، و برخي برخي ديگر را آلهه و معبود و ارباب نساخته از خداوند روي نگردانيم ، اي مسلمانان و مؤمنان به خدا اگر اهل كتاب گوش به شما نداده و روي گرداندند به همه اعلام كنيد . ما مؤمنان به خدا و مسلمانيم (1)

(محمد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم))(2)

متن نامة ديگر پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به امپراطور ايران – خسرو پرويز (كسري) (2)

بيست و سومين پادشاه ساساني (3)

« مِنْ مُحَمَّدٍ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اِلي كَسري عَظيمِ فارسَ ، سَلامٌ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي »

ص: 347


1- سورة مباركة آل عمران ، آية64
2- جاهليت و اسلام ص 209 ، انتشارات : مؤسسه مطبوعاتي فراهاني ، تاريخ خرداد 46 ، البته بعضي از الفاظ متن نامه فرق دارد مقدار كمي ، در بعضي از تعابير مانند آن كه به جاي ، عظيم الرّوم صاحب الرّوم و به جاي الفلّاحين ، الاكاربين يا الناس ذكر گرديده در تمام كتب تاريخ اروپايي و اسلامي ذكر و از جمله در اين كتاب ها ضبط شده است . تاريخ طبري ج 2 ص 296 تاريخ يعقوبي ج 2 ص 62 ، سيرة حلبي ج 2 ص 275 كامل ابن اثير ج 2 ص 81 السيرة النوبية حاشية سيرة حلبي ج 3 ص 61

«وَ آمَنَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ، وَ شَهِدَ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهَ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَدْعُوكَ بِدِعايَةِ الاسلام ، فَاِنّي اَنَا رَسُولُ اللهِ اِليَ النّاسِ كافَّةً لِاُنذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً وَ يَحِّقَ الْقَولُ عَلَي الكافِرينَ اَسْلِمَ تَسْلِمْ » فَأِن اَبَيْتَ فَعَلَيْكَ اِثْمُ المَجوسِ (1) (محمد رسول الله )

از جانب محمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به كسري بزرگ ايران ، درود و رحمت خداوند بر كساني كه در طريق هدايتند و به خداوند و رسولش ايمان آورده به وحدانيّت و يگانگي ، آن ذات بي همتا ، اعتراف نموده و نيز اعتراف دارند كه « محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و رسول اوست » تو را به معارف اسلام دعوت مي كنم ، من از جانب خداوند متعال براي بيداري و انزار و تبشير سراسر جهان بشري ، و اتمام حجت بر كافران مبعوث شدم ، اسلام بپذير تا از همة انحرافات و كجي ها و ظلمات سالم بماني . اگر از تقبل اسلام ، سرباز زني ، گناه ملّت مجوس و انحرافات آن ها به عهده ي تو است . ( محمد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم))

متن نامة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به نجّاشي دوم ، سلطان حبشه (3)

هذا كتابٌ مِنَ النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) اِلَي النَّجاشي عَظيمِ الحَبَشة ، سَلامٌ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي وَ آمَنَ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ و شَهِدَ اَنْ لا اله الا اللهُ وَحْدَهُ لا شريك لَه ، لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، اَدْعُونَ بِدِعايَةِ الله ، فَاِنّي رَسُولُهُ فَاَسْلِمَ تَسْلِمْ .« يا اَهْلَ الْكِتابِ تَعالُوا اِلي كَلِمَةِ سَواءٍ . . . »

محمدٌ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) (2)و اين نامه از جانب پيمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به «نجّاشي» بزرگ حبشه است . سلام و درود خدا بر سالكان راه رستگاري ، و مؤمنان به خدا و رسول خدا و بركساني كه به يكتايي خداوند يگانه و بي همتايي كه از همسر و فرزند منزه است ، اعتراف دارند . و بركساني كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را بندة خدا و رسول او مي دانند تو را به دعوت الهي و اجابت نداي خدا دعوت مي كنم ، چون من فرستاده و رسول خدايم اسلام آر و تا سالم بماني ، و اين آيه را افزود اي اهل كتاب بيائيد تا با هم به يك منطق ميان ما و شما كه نپرستيم جُز خدا را و انبازي نگردانيم (شريكي) چيزي را و نگيزد بعضي از ما بعضي را خداياني جز خدا (يگانه) پس اگر پشت كردند بگوئيد گواه باشيد كه مائيم مسلمانان و تمام آيه اين است :

ص: 348


1- جاهليّت و اسلام ص 212 ، تاريخ بغداد ، ج 1 ، ص 132 ، تاريخ يعقوبي ، ج 2 ، ص 161
2- جاهليت در اسلام ، ص 216

قُلْ يا اَهْلَ الكِتابِ تَعالَوْا اِلي كَلِمةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ اَلّا نَعْبُدُ اِلّا اللّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيئا وَ لا يَتَّخِذُ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دونِ اللهِ فَاِنْ تَوَلّوْا فَقُولوُا اشْهَدُوا بِاَنّا مُسْلِمُونَ . (1)

شعر

مَلِكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي

نروم جز به همان ره كه توام راهنمايي

همه درگاه تو جويم ، همه از فضل تو پويم

همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايي

تو حكيمي تو عظيمي ، تو كريمي ، تو رحيمي

تو نماينده ي فضلي تو سزاوار سنايي

بري از رنج و گذاري ، بري از درد و نيازي

بري از بيم و اميدي بري از چون و چرايي

بري از خوردن و خفتن بري از شرك و شبيهي

بري از صورت و رنگي ، بري از عيب و خطايي

نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجي

نتوان بشه تو جستن كه تو در وهم نيايي

نَبُد اين خلق و تو بودي ، نبود خلق و تو باشي

نه بِجنبي نه بگردي نه بكاهي نه فزايي

هم عزّي و جلالي همه علمي و يقيني

همه نوري و سروري همه جودي و جزايي

احدٌ ليس كَمِثْلِهِ ، صَمَدٌ لَيْسَ ضد

لِمَنِ الْمُلْك تو گويي كه مرا آن را تو سزايي لب و دندان سنايي

همه توحيد تو گويد

مگر از آتش دوزخ بودش روي رهايي (2)مَلِكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي

نروم جز به همان ره كه توام راهنمايي

همه درگاه تو جويم ، همه از فضل تو پويم

همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايي

تو حكيمي تو عظيمي ، تو كريمي ، تو رحيمي

تو نماينده ي فضلي تو سزاوار سنايي

بري از رنج و گذاري ، بري از درد و نيازي

بري از بيم و اميدي بري از چون و چرايي

بري از خوردن و خفتن بري از شرك و شبيهي

بري از صورت و رنگي ، بري از عيب و خطايي

نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجي

نتوان بشه تو جستن كه تو در وهم نيايي

نَبُد اين خلق و تو بودي ، نبود خلق و تو باشي

نه بِجنبي نه بگردي نه بكاهي نه فزايي

هم عزّي و جلالي همه علمي و يقيني

همه نوري و سروري همه جودي و جزايي

احدٌ ليس كَمِثْلِهِ ، صَمَدٌ لَيْسَ ضد

لِمَنِ الْمُلْك تو گويي كه مرا آن را تو سزايي لب و دندان سنايي

همه توحيد تو گويد

مگر از آتش دوزخ بودش روي رهايي (3)

***

كي رفته اي ز دل كه تمنّا كنم تو را

كي بوده ايي نهفته كه پيدا كنم تو را ؟

غيبت نكرده اي كه شوم طلب حضور

پنهان نگشته اي كه هويدا پيدا كنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدي كه من

با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

چشمم به صد مجاهده آيينه ساز شد

تا من به يك مشاهده شيدا كنم تو را

بالاي خود در آينة چشم من ببين

تا با خبر ز عالم بالا كنم تو را (4)

***

ص: 349


1- متون نامه هاي ديگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به نجاشي در تاريخ طبري ، ج 2 ص 294 ، طبقات ابن سعد ج 1 ، ص 207 ، البداية و النهاية ج 3 ص 83 و سيره ي حلبي ج 2 و بحارالانوار ج 6 آمده است .
2- سنايي غزنوي ، قرن ششم هجري ، مدفون در گوشه شمال غربي شهر غزنه ، واقع در افغانستان
3- سنايي غزنوي ، قرن ششم هجري ، مدفون در گوشه شمال غربي شهر غزنه ، واقع در افغانستان
4- از ناصر خسرو

كه تواند

بدهد ميوة رنگين از چوب ؟

يا كه باشد كه برآرد گُل صد برگ خار

اين همه نقش عجيب بر در و ديوار وجود

هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

كوه و دريا و درختان همه در تسبيحند

نه همه مستمعان فهم كنند اين اسرار

آفرينش همه تشبيه خداوند دل است

دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

تا قيامت سخن اندر كرم و رحمت او است

همه گويند و يكي گفته نيابد ز هزار

خبرت هست كه مرغان سحر مي گويند

كه آخر اي خفته

سر از بالش غفلت بردار

شعر

اي همه هستي ز تو پيدا شده

مور ضعيف از تو توانا شده

آن چه تَغيّر نپذيرد توئي

آن كه نمرده است و نميرد توئي

هستي تو صورت پيوند نه

تو بِكَسْ و كس به تو مانند نه

ما همه فاني و بقا بس ترا است

ملك تعالي و تقدّس ترا است

هر كه نه گوياي تو خاموشي به

هر چه نه ياد تو فراموش به

از پيِ تو است اين همه اندوه و بيم

هم تو ببخشا و ببخش اي كريم

جز در تو قبله نخواه ساخت

گر ننوازي تو كه خواهد ، نواختاي همه هستي ز تو پيدا شده

مور ضعيف از تو توانا شده

آن چه تَغيّر نپذيرد توئي

آن كه نمرده است و نميرد توئي

هستي تو صورت پيوند نه

تو بِكَسْ و كس به تو مانند نه

ما همه فاني و بقا بس ترا است

ملك تعالي و تقدّس ترا است

هر كه نه گوياي تو خاموشي به

هر چه نه ياد تو فراموش به

از پيِ تو است اين همه اندوه و بيم

هم تو ببخشا و ببخش اي كريم

جز در تو قبله نخواه ساخت

گر ننوازي تو كه خواهد ، نواخت

( نظامي )

ستايش كنم ايزد پاك را

كه گويا و بينا كند خاك را

توانا و دانا و داننده او است

خرد را و جان را نگارنده او است

جز از رأي و فرمان او راه نيست

خور و ماه از اين گردش آگاه نيست

سخن هيچ بهتر ز توحيد نيست

بنا گفتن و گفتن ايزد يكي است

(فردوسي)

ص: 350

خرافاتي كه در كتب اهل تسنّن است :

در جلد اول صحيح بخاري باب فضل السجود من كتاب الأذان و ج 4 باب الصراط من كتاب الرقاق و در ص 86 جلد اول صحيح مسلم ، باب اثبات الرؤية المؤمنين ربّهم في الآخرة و اَحمدبن حنبل درص 275 ج 2 همين مطلب را ذكر كرده كه ، مؤمنين خدا را در قيامت رؤيت مي كنند و نيز از ابوهريره (منحرف جُعّال) سنّي روايت كرده اند كه جماعتي از مردم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال كردند كه يا رسول ا. . . آيا ما مي بينيم پروردگار خود را در روز قيامت ؟ فرمود : آري ، آيا در وقت ظهر روزي كه آسمان خالي از ابر است از مشاهده خورشيد ، ضرري به شما مي رسد ، عرض كردند : نه ، فرمود : آيا ديدن ماه تمام را در شب هايي كه آسمان از ابرخالي است ضرر به شما مي رساند ، عرض كردند : نه ، فرمود: پس از رؤيت و ديدن پروردگار در قيامت ، به شما ضرري نخواهد رسيد . هم چنانكه از ديدار يكي از آن دو ضرري به شما نمي رسد .

روز قيامت كه شد از طرف خداوند ، اعلام مي شود ، هر گروهي معبود خود را تبعيّت كند ، پس باقي نماند فردي كه غير از خالق يگانه را ، پرستش كرده از بت ها مگر ، پرتاب مي شوند در آتش به طوري كه از اطراف بشر ، در خارج جهنّم باقي نماند از خوب و بد جز افرادي كه خداوند يگانه را پرستش كرده باشند در آن حال خلّاق عالميان مي آيد به صورت خاصّي كه بشر مي تواند او را ببيند

پس مي فرمايد : من خالق شما هستم ، مؤمنين عرض مي كنند : پناه به خدا بريم اگر تو خدا باشي ، ما گروهي نيستيم كه غير از خالق يكتا را عبادت كرده باشيم ، خداوند در جواب گويد : آيا بين شما و خداوند نشانه اي هست كه به آن خدا را ببينيد و بشناسيد ؟

جواب گويند : آري پس خداوند ، ساق پاي خود را باز كند (يعني پاي خود را عرياناً نشان دهد) آنگاه مؤمنين سرخود را بالا كنند و ببينند خداوند را ، در همان صورتي كه دفعة نخست ديده بودند .

پس فرمايد : من خداي شما هستم ، آن ها هم اقرار كنند . كه تو خداي ما هستي . (1)

ملاحظه كنيد اين كلمات كفرآميز و تجسّم را ، آيا اين ها خداي خود را اين چنين تصوّر مي كنند . العياذبالله ، بعضي دليلشان اين كه (مانند سيّد عبدالحي سنّي ) كه علي (علیه السلام) فرمودند : لم اَعْبُدُ رَبّاً لم اَرَه

ص: 351


1- شب هاي پيشاور ، ص 165

يعني بندگي نمي كنم خداوندي را كه نبينم او را ، با اين كه جواب اين سوال را داده اند در روايت آمده است كه : عالم يهودي ، خدمت اميرالمؤمنين (علیه السلام) عرض كرد : يا اميرالمؤمنين آيا در وقت عبادت خدا را مي بيني ؟ حضرت فرمودند : من خدائي را كه نبينم عبادت نمي كنم .

عرض كرد : چگونه او را مي بيني ، فرمودند : ذات باري تعالي را با چشم سر يعني چشم عنصري نمي بينم بلكه او را با چشم قلبي و دل و نور حقيقت ايمان مي بينم . (1)

پس هركس بر اين عقيده باشد كه خداوند ديده مي شود چه در دنيا و چه در آخرت قطعاً خداوند را مُحاط ( اِحاطه شده ، چيزي كه اطراف آن ، گرفته شده باشد ) خود قرار داده و قائل به جسمانيّت براي ذات پروردگار بي همتا و بي شبيه و بي نظير شده است چنين عقيده اي قطعاً كفر است و خداوند را قائل به تجسّم نموده است .

1- ابن ابي نَجران گويد : از امام باقر (علیه السلام) راجع به توحيد سؤال كردم و گفتم : مي توانم خدا را به چيزي تصوّر كنم ؟ فرمودند : آري ولي چيزي كه حقيقتش درك نمي شود و حدّي ندارد زيرا هر چيز كه در خاطرت بيايد خدا غير او باشد ، چيزي مانند او نيست . و خاطر ما او را درك نكنند . چگونه خاطر ما دركش كند در صورتي كه او برخلاف آن چه تعقّل شود و در خاطر نقش بندد مي باشد درباره خدا تنها همين اندازه به خاطر گذرد ، چيزي كه حقيقتش درك نشود و حدّي ندارد . (2)

2- عَنْ بَكْرِبْنِ صالِحٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعيدٍ قال : سُئِلَ اَبُوجَعْفَرٍ الثّاني (علیه السلام) يَجوُزُ اَنْ يُقالَ لِلّهِ : اِنَّهُ شَئيٌ ؟ قال : نَعَمْ يُخْرِجُهُ مِنَ الحَدَّيْنِ : حَدِّ التَعْطيلِ وَ حَدِّ التَّشبيه (3)

از امام جواد (علیه السلام) سؤال شد كه (مي شود ) به خداوند گويند : چيزي است (يك موجودي است) فرمودند: آري ، چيزي كه او را از حدّ تعطيل (خدائي نيست بودند ) و حدّ تشبيه (مانند ساختن او را به مخلوق) خارج كند (يعني چون گوئي : خدا چيزي است ، اعتراف به وجودشكرده اي ، پس كافر و طبيعي كه اعتقاد به خداي يگانه ندارد ) نيستي ، امّا بايد بداني كه او چيزي است بي مانند و بي مِثل

ص: 352


1- شب هاي پيشاور ، ص 197
2- اصول كافي ، ج 3 ص 109 روايت 1 ، انتشارات علميّه اسلاميّه
3- اصول كافي ج 3 ص 101 ، روايت 2

3- عَنِ الفَتْحِ بْنِ يَزيدُ عَنْ اَبيِ الْحَسَنِ (علیه السلام)

قال : سَاَلْتُهُ عَنْ اَدْنَي المَعْرِفَةِ فقال : الاِقْرارُ بِاَنَّهُ لا اِلهَ غَيْرُهُ وَ لا شبيه لَهُ وَ لا نَظيرَ وَ اَنَّهُ قَديمٌ مُثبِتٌ ، مَوجُودٌ غَيْرُ فَقِيدٍ وَ اَنَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ (1)

فتح بن يزيد گويد : از حضرت ابوالحسن (علیه السلام) (امام هادي (علیه السلام)) راجع به خداشناسي پرسيدم : فرمودند : اقرار داشتن به اين كه جز او خدائي نيست و مانندي (در صفات) و نظيري (در اُلوهیّت ) ندارد و او قديم است و پا بر جاست ، موجود است و گم نشدني و اين كه چيزي مانندش نيست .

4- عَنْ اَبي حَمْزَةَ قال : سَأَلَ نافِعُ بْنُ الاَزْرَقَ اَبا جعفر (علیه السلام) قال : سَأَلَ نافِعُ بْنُ الاَرْزَقْ عَنْ اَبا جعفر (علیه السلام) فَقال : اَخْبِرْني عَنِ اللهِ مَتي كانَ ؟

فَقال : مَتي حَتّي اَخْبِرَكَ مَتي كانَ ؟

سُبْحانَ مَنْ لا يَزَلْ وَ لا يَزالُ فَرْداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلَداً (2)

نافع بن اَزْرَق به امام باقر (علیه السلام) عرض كرد : به من بفرمائيد : خداوند از چه زماني بوده ؟

فرمودند : مگر چه زماني نبوده تا بگويم از چه زماني بوده .

منزّه باد آن كه هميشه بوده و هميشه باشد ، يكتا و بي نياز است ، همسر و فرزند نگيرد.

عرب قبل از اسلام

اكثريت ساكنان جزيزة العرب قبل از اسلام و در عهد جاهليّت دوران هر گونه تمدّن بودند اميرالمؤمنين (علیه السلام) در مورد اوضاع عرب قبل از اسلام چنين مي فرمايد :

اِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) نَذيراً لِلْعالَمينَ وَ اَميناً عَليَ التَّنْزِيلِ وَ اَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلي شَرِّ دِينٍ وَ في شَرِّ دارٍ مُنيِخُونَ بَيْنَ حِجارَةِ خُشْنٍ وَ حَيّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الكَدِرَ وَ تَأكُلُونَ الجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِماءَ كُمْ وَ تَقْطَعُونَ اَرْحامَكُمٌ الأصْنامُ فيكُم مَنْصُوبَةٌ وَ الآثامُ بِكُمْ مَعْصُوبَةٌ (3)

ص: 353


1- اصول كافي ، ج 3 ، ص 115
2- اصول كافي ، ج 3 ، ص 118
3- خطبه 26 نهج البلاغه

خداوند پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را به رسالت مبعوث ساخت كه جهانيان را بيم دهد و اَمين آيات وي باشد ،

در حالي كه شما ملّت عرب بدترين دين و آئين داشتيد و در بدترين سرزمين ها زندگي مي نموديد در ميان سنگ هاي خشن و مار رهايي كه فاقد شنوايي بودند ( و به همين جهت از هيچ چيز نمي ترسيديد) آب هاي آلوده را مي نوشيديد و غذاهاي ناگوار را مي خورديد خون يك ديگر را مي ريختيد ، و پيوند خويشاوندي را قطع مي نموديد . بت ها در ميان شما بر پا بود « و پرستش بت شيوه و آئين شما» و گناهان سراسر وجود شما را فرا گرفته بود .

به طور خلاصه عرب دور از هر گونه تمدّن بود و اگر در گوشه اي اتزاز تمدن مانند دولت يمن به چشم مي خورد آن نيز آميخته به طمع صحرا نشيني و خشنونت بود و چنين خوني هرگز اجازه نمي دهد كه تمدن برپا كنند و هر چه داشتند اقتباس از ملل نيرومند ديگر : ايران ، روم ، مصر ، حبشه و هندوستان بود .

نياكان عرب

در زبان تاريخ نويسان ، از نياكان عرب به عرب عاربه ، يا عرب بائده (منقرض شده ) تعبير مي شود كه ، عاد و ثمود و قوم هود و صالح از آن ها بودند عرب باقيه ، دو تيره بودند «قحطان» عرب هاي ساكن يمن و مجاورانش كه ، نسبت آن ها به قحطان مي رسد ، و اسماعيليه يا عدنان ساكنان سرزمين مجاور و نجد كه در مركز جزيرة العرب سُكني داشتند و نسبت آن ها با اسماعيل (علیه السلام) ، فرزند حضرت ابراهيم (علیهما السلام) از هاجر مي رسد و آن ها را مصري و مَعدي مي گويند .

توضيح اين كه : حضرت ابراهيم (علیه السلام) فرزندش حضرت اسماعيل (علیه السلام) را در حجاز سكني داد و آن سرزمين به تعبير قرآن: «بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ (1)»

صحراي خشك بي آبي و علف بود و قبلاً قبيله اي به نام جَرْهَمْ ، در آن جا سكونت داشتند ، هاجر و فرزندش را در آن جا سكني داد تا اسماعيل (علیه السلام) به سر حدّ رشد و شهر مكّه را بنا نمود به امر پروردگار ، ابراهيم به مساعدت فرزندش كعبه را بنا نهاد و مردم عرب را به توحيد و يكتاپرستي دعوت كرد ، حجاز و سرزمين هاي مجاور دعوت آن حضرت را قبول نمودند آن حضرت (علیه السلام) پايه فريضة به جا آوردن حج را گذاشت چنان كه در قرآن كريم نقل مي كند :(2)

ص: 354


1- سوره ابراهيم ، آية 37
2- بحارالانوار ، ج 2 ص 112 ، به نقل از قصص الأنبياء

« وَ اَذِّنْ فِي النّاسِ بالحجَّ» (1) به جا آوردن فريضه حج را در ميان مردم اعلام دار روابط جَرْهَمْ با خاندان اسماعيل به هم خورد و جنگ هايي در ميان فرزندش اسماعيل (علیه السلام) و جَرْهَم درگرفت و پس از زد و خوردها فرزندان اسماعيل پيروز شدند و قبيلة جَرْهَمْ را از سرزمين حجاز راندند . و مردمي به نامعمروبن الحيّ ، فرمانرواي مكه و اطراف گرديد . تا او را بيماري در گرفت وي را گرفتند در بلقا از سرزمين شام چشمة آب گرمي است كه شِفابخش بيماري است . عمرو به قصد معالجه به سمت شام عزيمت نمود و در اثر آب تني در آن چشمه بهبودي يافت . ديد مردم شام ، بت ها را مي پرستند وي كه از سرزمين توحيد مهاجرت كرده بود پرسيد كه اين چه عملي است ؟ گفتند كه اين ها مجسمه اجرام علوي است كه در اوضاع و حوادثي كه در روي زمين رخ مي دهد مؤثر هستند و هم پيكرة مردان عالي قدري هستند كه ما از آن ها ياري مي جوئيم و آن ها نيز ما را ياري مي نمايند چنان كه وقتي خشكسالي مي شود با استمداد از آن هاباران فرو مي ريزد ، عمرو به سختي تحت تأثير قرار گرفت. و يكي از آن پيكره ها را از آن ها درخواست نمود تا به همان گونه خوشبختي كه آنان برخوردار هستند برسد . آنان هم ، هُبَل و اَساف و نائله را به او بخشيدند (كه اسم چند بتند)

و عمرو در مراجعت مبل را بر نامه كعبه قرار داد . مردم را به پرستش آن ها دعوت كرد و به ترويج بت پرستي همت گماشت در اثر نفوذي كه در آن سرزمين داشت ، مردم يكتاپرست حجاز به آئين شرك و بت پرستي گرويدند و چون از خاندان ابراهيم بودند خود را حنفاء مي ناميدند و پس از اين ماجرا توحيد و حنفاء اسمي بدون مسمي باقي ماند ، و شايد روي همين جهت است قرآن كريم با اصرار تمام دين توحيد و يگانه پرستي را كه مخالف بت پرستي است حنيف و حنفاء مي نامند.

جهت گرايش شديد عرب به بت پرستي

آن چه عرب را به شدت به پرستيدن بت نزديك مي نمود آن بود كه ، كعبه مشرّفه را محبوبيّت و موقعيتي خاص در ميان ملل مختلف يهود ، نصاري ، مجوس و بت پرستان ديگر بود . مسافري از شهر مكه مراجعت نمي نمود مگر اين كه از سنگ هاي مكه چند قطعه براي تبرّك با خود همراه مي برد و همان را مورد ستايش قرار مي داد و برگرد او طواف مي كرد و همين كار به تدريج به مرحلة

ص: 355


1- سوره حج ، آيه 27

پرستش مي رسيد به صورت هاي مختلف شايع گردد و معدودي از بت ها معروف تر از ديگر آن ها بود كه نام آن ها را ذكر كرده اند .

1- هُبَل 2- اِساف ( و اَساف ) 3- نائله 4- لات 5- عُزّي 6- مَناة 7- وَدّ 8- سُواع 9- يَغُوث10- نَسركه اين پنج بت را قرآن به قوم نوح (علیه السلام) نسبت مي دهد .

در كافي از قول امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمودند ، محل يغوث در برابر درب كعبه جاي داشت. يعوق در طرف راست و نسر در سمت چپ

و در روايت ديگر وارد شده كه اَساف و نائله در فراز كوه صفا و مروه بود ، و در تفسير علي بن ابراهيم قمي وارد شده كه : 1- ودّ متعلّق به كلب 2- سواع ، بت قبيله هُذَيل، يغوث مال قبيله مراد . يعوق مال همدان ، نسر متعلق به قبيل حصين بود . (1)

با همة اين ، يادگارهايي از سنت حضرت ابراهيم (علیه السلام) وجود داشت مانند ختنه و زيارت حج ، اما آميخته به رسوم بت پرستي ، مانند ماليدن بدن به دور كعبه و طواف عريان و لبَّيك گفتن تا حدّي شبيه دستور اسلام معمول بود .

توحيد زيربناي اسلام و قرآن

با مختصر نظر در آيات قران كريم كافي است كه تصديق كنيم اساس و زير بناي همه اعتقادات توحيد و بيزاري و تبرّي از شرك است . و در اين اساس به آن اكتفاء نشده كه خدائي واحد براي جهان آفرينش است و بس.

بلكه توحيد قرآن و اسلام مركب از دو قسمت نفي و اثبات است و هر دو ركن اعتقادات قرآن و اسلام مي باشد و شايد چون به اين حقيقت به اين زودي ها نمي توان رسيد فرمود :

« وَ ما يُؤمِنُ اكْثَرُهُمْ باِللهِ اِلّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ » (2)

ص: 356


1- تفسیر علی بن ابراهیمی ، ج2 ، ص 338 – تفسیر منهج الصادقین ، ج2 ، ص 80 – بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب ، ج2 ، ص 202 و 203 – تفسیر البوالفتوح رازی ، ج10 ، ص 343 – 345 - مجمع البیان ، ج9 ، ص 293
2- سوره يوسف، آيه 106

ايمان اكثريت آميخته به يك قسم از شرك است . اجمالاً دعوت انبياء و همه سفيران وحي را اعلام مي نمايد : « وَ لَقَدْ بَعَثَنا في كُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً اَنِ اعْبُدوا اللهَ وَاجْتَنِبوُ الطّاغوتَ» (1)

ما در هر امت و اجتماعي كه از بشر تشكيل شده ( در زمان هاي گذشته ) پيامبراني برانگيختيم كه پرستش خدا را بكنيد و از طاغوت اجتناب نمائيد . در اين آيه اساس برنامه و زيربناي دعوت انبياء (علیهم السلام) فقط پرستش ذات يگانه نيست ، بلكه مركب از پرستش خدا و اجتناب از طاغوت است .

و همچنين در آية شريفه : «لا اِكراهَ في الدِّين قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»(2) در دين اكراهي نيست صحبت از اعتقاد و درك از راه معرفت و انديشه است . رشد و گمراهي روشن شد ، معلوم است كه، نتيجة رشد سعادت و اتمام حجّت و دليل به كمال روشني وضوح بيان شد كه در نتيجه رشد سعادت و ضلالت گمراهي است .

عالَم مادِّيات وسيلة ارتقاء و صعود و نسبت به جايگاه وسيع و امن جهان معنی ، حكم چاه تاریكی را دارد كه آدمی خود را باید از آن جا خلاصی دهد ، و بشر گرفتار هزار تنگی و تاریكی و اختلافات پیچیده به هزار ناملایمات باید از آن جا بیرون آمده و به ایوان رفیع ذوالعرش المجید قدم بگذارد و راه نردبان برآمدن از آن عبارت است از «فَمَنْ یَكْفُرْ بِاطّاغِوُتِ وَ یُوْمِنُ بِاللهِ فَقِداسْتَمْسَكَ باِلعُروَةِ الوُثْقی(3)»

هر كس در مرحله اول طاغوت را انكار كرد در مرحلة دوم ایمان بذات جامع یكتا آورده در این صورت بر سیمان محكم تر دست زده دیگر نجات قطعی است زیرا هرگز این ریسمان پاره شدنی نیست .

طاغوت چیست ؟

خود قرآن معنای طاغوت را معین فرموده زیرا آن را در مقابل ایمان به خود ، قرار داده كسی كه در مقابل خدا اقرار گرفت خود روشن گر این است كه ، بسیار از حد خود فراتر رفته است . در قرآن

ص: 357


1- سوره نمل آيه 36
2- سورة بقره ، آية 256
3- سورة بقره ، آیة 256

می فرماید : اِنّا لَمّا طَغَی الماءُ (1)وقتی

كه آب طغیان و از مرزهای خود قدم فراتر نهاد و معلوم است همان آب كه فرماید : « اَنْزَلْنا مِنَ الْسَّماءٍ ماءً مُبارَكاً (2)»

به خیر و بركت توصیف شده در اثر فراگذاشتن قدم از مرز خود ، تبدیل به یك عامل مخرب و ویرانگر می شود و مرا ( از ایمان ) عبارت از [اقرار ، اعتراف ، گردن نهادن ] اذعان در برابر خدا به این قسم كه خداوند را در همه جهات ولیّ و متصرّف بداند .

پس به اين ترتيب طاغوت كه در مقابل واقع شده يعني غير از او متصرّف و ولي دانستن است.

و طاغوت بر حسب لغت به معناي : متعدّي ، سركش ، هر چيز باطل كه آن را پرستش كنند ، هر معبودي جز خدا ، بت ، طوغيت جمع .

طَغاطُغْواً و طُغُوّاً وَ طُغْوا اناً ، در گذشت از حد و نافرماني نمود . طَغَا الْبَحْرَ ، موج زد دريا يا بجوش و به هيجان آمد ، طاغوت بت ، طواغ و طَواغيت ج ، بت خانه ها

و قال الله تبارك و تعالي في كتابه الكريم :

«فَمَنْ يَكْفُرْ باِطّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِالله فَقَد اسْتَمْسَكَ باِلْعُرْوَةِ الوُثْقي لَانْضِامَ لَها ، (3)

»

عبرت از گذشتگان

خداوند تبارك و تعالي براي آن كه ، ملّت قرآن دچار گرفتاري پيروان تورات و انجيل نشوند آن ها را سرزنش فرموده :

«اَلَمْ تَرَ اِليَ الَّذينَ اُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ باِلجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ» (4)آيا نمي بيني افرادي كه بهرة از كتاب به آن ها داده شده آن ها به جبت و طاغوت گرويدند و آن ها را متصرّف و وليّ امر خود دانستند ، درآية ديگر مي فرمايد : « وَ جَعَلَ مِنْهُمْ القِرَدَةَ وَ الخنازِيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتِ» (5)

، عدّه اي از آن ها را (بني اسرائيل ) و يا تورات رسماً بتي را نمي پرستيدند بلكه از نظامي كه ، در برابر

ص: 358


1- سورة حاقه ، آیة 11
2- سوره ق آیه 9
3- سورة بقره ، آية 256
4- سوره آل عمران ، آيه 23
5- سورة مائده ، آية 60

تورات و انجيل قرار داشت ، و در قانون گذاري و حكم راني !!! شركت مي كردند و از آنان بيزاري نداشتند پرستش كنندگان آن ها را طاوغت معرفي مي نمايد .

و در آيه ديگر مي فرمايد : «اَلَمْ تَرَ اِليَ الَّذينَ يَزْعُمُونَ اَنَّهُمْ آمَنُوا بِما نَزَّلَ اِلَيْكَ وَ يُريدوُنَ اَنْ يَتَحاكَمَوا اِليَ الطّاغُوتِ و قَدْ اُمِروُا اَنْ يَكْفُرُا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ اَنْ يُضِّلَهُمْ ضَلالاً بَعيداً

فَلا وَ رَبِّك لا يُؤمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً »(1) آيا نمي بيني اي پيامبر اشخاصي را كه گمان مي كنند به آن چه به تو فرستاده شده ايمان آورده اند و قصد دارند طاوغوت را دادرس قرار دهند .

در حالي كه مأموريت دارند به آن كافر شوند و شيطان مي خواهد آن ها را به گمراهي دور گمراه سازد اما نه به پروردگارت سوگند ايمان نمي آورند تا تو را دادرس در آن چه اختلاف دارند قرار دهند و از فرمان تو احساس نارضايتي ننمايند و در كمال تسليم باشند .

از مجموع اين چند آيه چند امور روشن مي شود .

1- ايمان به توحيد نه آن است كه فقط به يگانگي ذات احديّت اعتقاد داشته باشيم بلكه ايمان مركب از برانداختن طاغوت و سپس ايمان به خداوند بايد داشت .

2- ايمان عبارت از اين است كه ديگري را متصرف در امور خود و وليّ دانستن3- طاغوت هر متجاوز از حدي است كه در برابر خداوند قرار بگيرد .

ص: 359


1- سوره نساء ، آيه 60 و 65

مراتب توحيد و نفي طاغوت

1- توحيد در ذات كه آفريدگاري جز آفريدگار يكتا نيست فردي كه به اين مقام درآيد و بگويد : من آفريدگارم مانند فرعون و نمرود كه مي گفتند : «اَنَا رَبُّكُمُ الأَعلي» طاغوت است .

2- توحيد در فرمانروائي ، به اين معني بعد از آن كه او را ذاتي دانستيم زنده و قيّوم و احاطه كننده به همه چيز ناچار احاطه علمي او نيز به همه موجودات برتر مي باشد ، كه فرموده : « اَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الخَيْرُ » (1)

آيا خدائي كه خلق كرده احاطه به مخلوق خود ندارد ؟ و اوست لطيف بسيار آگاه پس قانون گذاري مثلاً در ازدواج وطلاق و معاملات حق مخصوص او مي باشد لذا در آيه شريفه توبيخ از يهود و مسيحيّت نموده كه :

«اتَّخَذَوُا اَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ وَ ما اُمِروُا اِلّا لِيَعْبُدُوا اِلهاً واحِداً سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمّايُشْرِكُونَ » (2)آن ها دانشمندان خود را در مقابل خدا پروردگار قرار دارند در حالي كه مأمور بودند كه به جز خداي واحد را پرستش نكنند پاك و منزّه مي دهند ، در روايت از طريق خاصه و عامه وارد شده چون رهبران ديني يهودي و مسيح به تّبع خود در برابر تورات و انجيل قانون گذاري نمودند ، خداي متعال هم آن را پرستش ناميد . پس بنا به صريح قرآن اگر كسي ، در برابر حكم خدا ، قانون گذاري نمايد شركت است و به رسميّت شناختن آن عبادت طاغوت است .

3- توحيد در تعيين رهبر و پيشوا ، زيرا فقط او مي داند كه ، چه فردي صلاحيت رهبري دارد و در مورد رهبر تعيين شده فرق نمي كند بلا واسطه مانند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و يا به واسطه باشد كه از طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعيين شود و روي همين جهت فرستادگان عيسي (علیه السلام) را انطاكيه كه براي تبليغ بود فرستادة خود معرفي مي نمايد :

ص: 360


1- سوره ملك ، آيه 14
2- سوره توبه ، آيه 31

«اِذْ اَرْسَلْنا اِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزنا بِثالِثِ فَقالوُا اِنَّا اِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ » (1)

وقتي كه ما دو نفر به سوي آن ها «در انطاكيه» فرستاديم آن دو را تكذيب نمودند و نفر سوم را به همراهي آنان فرستاديم و آن فرستاده شدگان گفتند ما بر شما رسول هستيم . قرآن كريم براي آن كه پيروان توحيد به حقيقت يكتاپرستي نائل شوند نه اين كه در صورت موحّد ولي در باطن مشرك باشند و راه انحطاط را بپيمايند و در نتيجه طغيان گرها بر آن ها مسلط شوند و مانند پيروان تورات و انجيل نباشند . سرزنش آن ها را در قرآن به فلسفة نكوهش و سرزنش چنين بيان مي دارد :

«اَلَمْ تَرَ اِليَ الَّذينَ اُوتُوا نَصيبًا مِنَ الكِتابِ يُؤْمِنُونَ باِلْجِبتِ وَ الطّاغُوتِ» (2)آيا نمي بيني آن هايي كه بهرة اندك از كتاب آسماني را درك نكردند كه آن نخست بر انداختن نظام طاغوتي سپس توحيد حقيقت يكتاپرستي است و در آية ديگر نتيجة اين انحراف از مكتب توحيد آن را گوشزد مي فرمايد :

«قُلْ هَلْ اُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللهِ مَنْ لَعْنَةُ اللهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ القِرَدَةَ وَ الخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ اُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ اَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ» (3)

بگو: آيا شما را آگاه كنم كه بدترين پاداش از آن كسي است كه خداوند او را لعنت كرده و غضب بر او فرمود و از آن ها بُوزينگان و خوكان و پرستندگان طاغوت قرار داد . و آن ها بدترين منزلت و جايگاه را دارا بوده و از راه وسط به گمراهي مي روند .

سرنوشت اين قوم را ببينيد كه فرجام و عاقبت امر آن ها به كجا كشيده شد . حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند : عيسي بن مريم (علیهما السلام) به قريه ي گذشت كه اَهل آن قريه ، و پرنده ها و جان دارانش ، همه يك جا مرده بودند ، فرمودند : همانا اين ها به خشم و عذاب خداوند هلاك شده اند و اگر به مرگ خود به تدريج مرده بودند ، هر آينه يك ديگر را به خاك سپرده بودند . حواريون عرض كردند : يا روح الله از خدا بخواه اينان را براي ما زنده كند تا به ما بگويند كردارشان چه بوده ( كه به اين عذاب

ص: 361


1- سوره يس ، آيه 14
2- سوره آل عمران ، آيه 23
3- سوره مائده ، آيه 60

گرفتار شده اند ) تا ما از آن دوري كنيم ، جناب عيسي (علیه السلام) هنگام شب ، بر تپه اي از زمين برآمد و فرمود : اي مردم اين ده ، يك تن از ميان آن ها پاسخ داد ، بلي اي روح خدا و كلمه اش . فرمود : واي بر شما چه بوده كردار شما ؟در پاسخ عرض كرد : پرستش طاغوت و دوستي دنيا ، به همراه ترس كم ( نترسيدن از غضب و خشم و عذاب خدا ) و آرزوي دراز و غفلت در سرگرمي و بازي ، جناب عيسي (علیه السلام) فرمودند : دوستي شما به دنيا چه انداز بوده ؟

عرض كردند : مانند دوستي كودك به مادرش ، هرگاه به ما رو مي آورد شاد و خرسند مي شديم و چون از ما روي مي گرداند گريان و غمناك مي شديم .

فرمود : پرستش شما از طاغوت چگونه بود ؟ عرض كرد : گنهكاران را فرمان بري مي كرديم ، فرمود : سرانجام كار شما به كجا كشيد ؟ عرض كرد : شبي را به خوشي و خوبي به سر برديم و بامدادان در هاويه افتاديم . فرمود : هاويه چيست ؟ عرض كرد : سِجّين است . فرمود : سجّين چيست ؟

عرض كرد كوه هايي از آتش گداخته است كه تا روز قيامت بر ما فروزان است . فرمود : پس چه گفتيد و به شما چه گفتند ؟ عرض كرد : گفتيم : ما را به دنيا برگردانيد تا در آن زُهد ورزيم ، به ما گفتند دروغ مي گوئيد . فرمود : واي بر تو ، چه شد كه جز تو ديگري از اين جماعت با من سخن نگفت . عرض كرد : يا روح الله همه ي آن ها به دهنه و لِگام آتشين مهار شده اند ، و به دست فرشتگان سخت و تند ، گرفتارند و من در ميان آن ها به سر مي بردم ولي از آن ها نبودم ، تا هنگام عذاب خدا كه آمد مرا هم با ايشان در برگرفت ، پس جناب عيسي (علیه السلام) به سوي حوّارين رو كرد و فرمود : اي دوستان خدا ، خوردن نان خشك با نمكي زِبَر (درشت و خشن ، ناهموار ، ضد نرم ) و خوابيدن بر مَزبله ها ( به فتح ميم و با و لام جاي ريختن خاك روبه و سرگين ، مزايل جمع ) خير بسياري است در صورتي كه دنيا و آخرت در عافيت باشد . (1)

ص: 362


1- اصول كافي ، ج 4 ، ص 6

شهادت به وحدانيت خداوند

متن: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ

الله ، اسم خاص براي خداوند عَزَّوَجَلّ است . در همين يك كلمه به تمام صفات جلال و جمال او اشاره شده است به همين جهت آن اسم اعظم الهي ناميده شده و اين نام جز براي خداوند ، اطلاق نمي شود در حالي كه نام هاي ديگر خداوند معمولاً اشاره به يكي از صفات جمال و جلال او است . مانند عالم و خالق و رازق و غالباً به غير او ، نيز اطلاق مي شود (مانند رحيم و كريم و عالم و قادر و . . . )

با اين حال ، ريشة آن معني وصفي دارد و در اصل مشتق از «وَلَه» به معني «تحيّر» است . چرا كه عقل ها در ذات پاك او حيران است ، چنان كه در حديثي از اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) آمده است كه فرموده : اللهُ مَعْناهُ المَعْبُودُ الَّذي يَألَهُ فيهِ الخَلْقُ وَ يُؤلَهُ اِلَيْهِ وَ اللهُ هُوَ المَسْتُورُ عَنْ دَرْك الأبْصارِ المَحْجوب عِنَ الأوهامِ و الْخَطَراتِ

الله مفهومش معبودي است كه خلق در او حَيَّرانند و به او عشق مي ورزند. الله همان كسي است كه از درك چشم ها مستور است و از افكار و عقول خلق محجوب (1)

و گاه نيز آن را از ريشه « اِلاهَة» بر وزن و به معني عباده دانسته اند و در اصل «اَلالِه» است .

به معني ( تنها معبود به حقّ )

به هر حال ريشة آن هر چه باشد بعداً به صورت اسم «خاص» آمده و به آن ذات جامع جميع اوصاف كماليّه و خالي از هر گونه عيب و نقص اشاره مي كند . و اين نام مقدّس نزديك به هزار بار در قرآن آمده است و هيچ اسمي از اسماء مقدّس او اين اندازه در قرآن نيامده است . لغت و واژه «احد» از همان ماده «وحدت» است لذا بعضي احد را واحد به يك معني تفسير كرده اند .و معتقدند : هر دو اشاره به آن ذاتي است كه از هر نظر بي نظير و منفرد مي باشد . در علم يگانه است . در قدرت بي مثال است ، در رحمانيّت و رحيميّت ، يكتا است و خلاصه از هر نظر بي نظير است . ولي بعضي معتقدند كه ميان احد و واحد فرق است ، احد به ذاتي گفته مي شود كه قبول كثرت نمي كند ، نه در خارج و نه در ذهن و لذا قابل شماره نيست . و هرگز داخل عدد نمي شود به خلاف واحد ، كه براي او

ص: 363


1- بحار ، ج 3 ص 222

دوم و سوم تصور مي شود يا در خارج يا در ذهني ، و لذا گاه مي گوئيم : احدي از آن جمعيّت نيامد. يعني هيچ كس نيامند ، ولي هنگامي كه مي گويم واحدي نيامد ممكن است دو يا چند نفر آمده باشند . (1) ولي اين تفاوت با موارد استعمال آن ، در قرآن مجيد و احاديث چندان سازگار نيست .

بعضي نيز معتقدند :« احد » اشاره به بساطت ذات خداوند در مقابل اجزاء تركيب به خارجيّه يا عقليّه (يعني جنس و فصل و ماهيت و وجودم است ) در حالي كه واحد اشاره به يگانگي ذات او در برابر كثرات خارجيّه مي باشد .

در حديثي از امام باقر (علیه السلام) آمده است كه فرموده «احد» فردي است يگانه و «احد» و «واحد» يك مفهوم دارد و آن ذات منفردي است كه نظير و شبيهي براي او نيست و «توحيد» اقرار به يگانگي و وحدت و انفراد او است در ذيل همين روايت آمده است كه : «واحد» از عدد نيست ، بلكه واحد پاية اعداد است . عدد از دو شروع مي شود بنابراين معني «الله احد» اين است : معبودي كه انسان ها از ادراك ذات او عاجزند و از احاطه به كيفتش ناتوان او در الهيّت فرد است و از صفات مخلوقات برتر (2)

در قرآن نيز : واحد و اَحد ، هر دو بذات پاك خداوند اطلاق شده است . در توحيد شيخ صدوق آمده است كه مردي در روز جنگ «جمل» برخاسته عرض كرد : اي اميرمؤمنان آيا مي گوئي خداوند واحد است ؟ واحد به چه معني است ؟

ناگهان مردم از هر طرف به او حمله ور شدند و گفتند : اي اعرابي اين چه سوالي است ؟ مگر نمي بيني فكر اميرالمؤمنين (علیه السلام) تا چه حدّ مشغول مسئله جنگ است ؟ هر سخن جائي و هر نكته مقامي دارد ؟ اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) فرمود : او را به حال خود بگذاريد ، زيرا آن چه را كه او مي خواهد همان چيزي است كه ما از اين گروه دشمن مي خواهيم «او از توحيد سؤال مي كند ، ما هم مخالفان خود را به كلمه توحيد سؤال مي كند ، »سپس فرمود : اي اعرابي اين كه مي گوئيم : خداوند «واحد » است چهار معني مي تواند داشته باشد كه دو معني آن دربارة خداوند صحيح نيست و دو معني آن صحيح است . اما آن دو كه ، صحيح نيست:

ص: 364


1- الميزان ج20 ، ص 543
2- بحارالانوار ، ج3 ، ص 222

اين است كه ، كسي بگويد : خداوند واحد است و مقصود وي ، يكي از اعداد باشد .

يعني : آن يكي كه براي آن ، دو و سه و چهار و . . . هست ، زيرا كه براي خداوند دوّم و سوّم و . . . وجود ندارد . پس در رديف اَعداد نباشد ، هم چنان كه مي بيني خداي تعالي ، كافر شمرده است ، كساني را كه گفتند : « اِنَّ اللهَ ثالِثٌ ثَلاثَةً » (1)

« گفتند خدا سوّمين سه تا است » دوم : آن است كه گوينده اي بگويد : خداوند واحد است و مرادش ، يك نوع از جنس باشد ، اين هم جايز نيست . زيرا كه خداوند با هيچ موجودي ، مشترك نيست در جنسي تا در آن جنس شبيه و شريك ، با آن موجود باشد ، چرا ؟ چون آن كه شبيه و شريك از براي او ، تصوّر نخواهد شد ، و تعالي الله عن ذلك علوّاً كبيراً و اما آن دو صورتي كه جايز است اثبات آن دو براي خداوند متعال اين است ، يكي آن است كه گفته شود ، هو واحدٌ ، بدين معني كه ، او يگانه و مِثل و شبيه و نظير ندارد ، و ديگر آن كه ، كسي بگويد : « اِنَّهُ واحدٌ » و مقصودي ، آن باشد كه ، خداوند متعال ، اَحدي المعني است . يعني : وجود اَقدس او ، مركّب نيست و به هيچ وجه ، قابل تجزيه و قسمت نيست ، نه در خارج و نه در عقل و نه در وَهْم

خلاصه: خداوند متعال ، احد و واحد است و يگانه و يكتا است ، نه به معني واحد عددي ، يا نوعي و جنسي ، بلكه به معني وحدت ذاتي ، و به عبارت واضح تر .

وحدانيّت او به معني عدم وجود مِثل و مانند و شبيه و نظير ، براي او است ، و دليل اين مطلب نيز روشن است ، زيرا او ، ذاتي است ، بي نهايت ، از هر جهت و مسلّم است كه ، دو ذات بي نهايت ، از هرجهت ، غيرقابل تصوّر است ، زيرا اگر دو ذات شد ، هر دو محدود مي شود ، اين كمالات آن را ندارد و آن كمالات اين را (2)

ص: 365


1- سورة مائده ، آية 73
2- بحارالانوار ، ج 3 ، ص 306 ، حديث 1 ، نورالثقلين ، ج 5 ، ص 709 ، روايت 6 ، منهج الصادقين ج 10 ، ص 395 ، پاورقي توحيد شيخ صدوق : ص 86 و ص 98 ، انتشارات : علويّون ، چاپ اميران ، سنة چاپ: تابستان سال 89

هويّت و شناسنامه خداوند جَلَّت و عَظَمَتُهُ

بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيم

1- قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ

2- اللهُ الصَّمَدُ

3- لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ

4- وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ

به نام خداونده بخشندة بخشايشگر

1- بگو : خداوند يكتا و يگانه است .

2- خداوندي است كه همة نيازمندان قصد او مي كنند

3- (هرگز) نزاده و زاده نشده

4- و براي او هيچ گاه شبيه و مانندي نبوده است .شأن نزول : مشركين به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند : نسب پرورگارت را براي ما بيان كني؟

اين سوره نازل شد به اين كيفيت كه ترجمه اش ذكر شد .(1)

از ابن عبّاس منقول است كه : عامر بن طفيل و أربدبن ربيعه ، برادر لبيد ، خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و گفتند :

پروردگارت را براي ما توصيف كن كه آيا از جنس طلا يا نقره ، يا آهن ، يا چوب است ؟

ص: 366


1- نورالثقلين ، ج 5 ص 713 روايت 73

اين سورة مباركه نازل شد ، چون قبول نكردند به اين كيفيّت كه در قرآن توصيف شد ، پشت كردند و رفتند ، صاعقه و آتشي آمد بر سر أربد و او را سوخت و عامر هم نيزه اي به انگشت كوچك او خورد و در همانجا مُرد و معلوم نشد كه نيزه از كجا به او اصابت كرد . (1)

ابن عباس گويد : عده اي از يهود ، محضر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و عرض يا محمّد نسب پروردگارت را براي ما وصف كن ، شايد كه ما ايمان بياوريم پس خداوند اين سوره را نازل فرمود و اين سوره فقط نسب خاص پروردگار متعال است .

از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه (عده اي) يهود از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيدند كه براي ما نسب پروردگارت را توصيف كن . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تا سه روز جوابي به آنان نداد سپس سوره قل هو الله احد يعني سورة اخلاص نازل شد (2)

درباره كلمة اللهُ و اَحَدْ ، توضيح داده شد و اما معناي صمد :بعضي گفته اند : صمد به معني چيزي است كه تو خالي نيست بلكه پر است . راغب اصفهاني در مفردات مي گويد: «صمد» به معني آقا و بزرگي است كه براي انجام كارها به سوي او مي روند ، بعضي گفته اند: «صمد» دو ريشة اصلي دارد : يكي به معني «قصد» است و ديگري به معني صلابت و استحكام و اين كه ، به خداوند متعال «صمد» گفته مي شود به خاطر اين است كه ، بندگانش قصد درگاه او مي كنند.(3) و معاني متعددي به همين معنا درباره «صمد» ذكر شده است شخص بزرگي كه در منتهاي ذكر عظمت است .

كسي كه مردم در حوائج خويش به سوي او مي روند .

كسي كه برتر از او چيزي نيست .

كسي كه دائم و باقي بعد از فناي خلق است .

وجود مقدس امام حسين (علیه السلام) در حديثي براي «صمد» پنج معني بيان فرموده است .

ص: 367


1- منهج الصادقين ، ج 10 ص 394
2- مجمع البيان ، ج1، ص 485
3- مقابيبس اللغة

1- صمد كسي است كه در منتهاي سيادت و آقائي است .

2- صمد كسي است كه دائم و ازلي و جاوداني است .

4- صمد كسي است كه نمي خورد و نمي آشامد.

5- صمد كسي است كه جوف ندارد . [يا به تعبيرديگر ، جوف ندارد ، يعني از همتا ، فرزند ، شريك ، فقر ، عيب ، نقص و . . . خالي است و ذات پاك لايَزالش از همه نقص و عيوب مبرّاء مي باشد ]

6- صمد كسي است كه نمي خوابد .(1)در عبارت ديگري آمده است «صمد» كسي است كه ، قائم به نفس است و بي نياز از غير او صمد كسي است كه تغييرات و دگرگون و فساد ندارد .

امام اميرالمؤمنان علي (علیه السلام) مي فرمايد:

«لَمْ يَلِدْ ، فَيَكُونَ مَوْلُوداً وَ لَمْ يُوْلَدْ ، فَيَصيرُ مَحْدوُداً . . . وَ لا كُفوءَ . لَهُ فَيُكافِئَهُ وَ لا نَظيرَ لَهُ فَيُساوِيَهِ: » او كسي را نزاد كه خود نيز مولود باشد ، و از كسي زاده نشده تا محدود گردد . مانندي ندارد تا با او همتاگردد و شبيهي براي او تصوّر نمي شود تا با او مساوي باشد . (2)

امام سجاد (علیه السلام) فرموده است : «صمد» كسي است كه شريك ندارد و حفظ چيزي براي او مشكل نيست و چيزي ار او مخفي نمي ماند . (3)

بعضي گفته اند : «صمد» كسي است كه هر وقت چيزي را اراده كند مي گويد :موجود باشد ، آن هم فوراً موجود مي باشد .

مرحوم طبرسي در روايتي آورده كه ، اهل بصره نامه اي به محضر امام حسين (علیه السلام) نوشتند و از معني «صمد» سوال كردند . امام (علیه السلام) در پاسخ آن ها نوشت .

ص: 368


1- بحارالانوار ، ج 3 ، ص 223
2- نهج البلاغه خطبه 186
3- بحار الانوار ، ج 3 ص223

بسم الله الرَّحْمَنِ الرَّحيم : اما بَعْدُ « در قران مجادله و گفتگو بدون آگاهي نكنيد ، چرا كه من از جدّم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه مي فرمود : هر كس بدون علم دربارة قرآن سخن بگويد : بايد در محلي از آتش كه براي او تعيين شده جاي گيرد . خداوند خودش «صمد» را تفسير و بيان فرموده است : لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُوْلَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ «هرگز نه زاده و نه ذاد نشده و احدي مانند او نيست» آري خداوند «صمد» كسي است كه موجود جسماني مانند : فرزند و ساير اشياي مادي كه از مخلوقات به وجودمي آيند از وي متولد نمي شود نه اشياي لطيف از او متولد شده و نه عوارضي همچون خواب و بيداري و تفكر و اندوه و شادي و خنده و گريه و خوف و رجاء و تمايل و بي ميلي و گرسنگي و سيري بر او عارض مي شود. (1)

و از وجود مقدس مولي علي (علیه السلام) اين طور روايت شده است . وسئل محمّد بن الحنفية عن الصمد فقال: قال علي (علیه السلام) تأويل الصمد لا اسم و لا جسم و لا مثل و لاشبه و لاصورة و لا تمثال و لا حدولا محدود و لا موضع و لا مكان و لا كيف و لا اَيْن و لاهنا و لاثمة و لاعلا و لاخلاء و لاملاء و لاقيام و لاقعود و لاسكون و لاحركات و لاظلماني و لانوراني ولاروحاني و لا نفساني و لا يخلومنه موضع و لايسعه موضع و لا علي خطر قلب و لا علي شم رائحة منفي من هذه الاشياء (2)

محمّدبن حنفيه از اميرمؤمنان علي (علیه السلام) دربارة «صمد» سؤال كرده حضرت فرمود :

تأويل صمد آن است كه او نه اسم است و نه جسم نه مانند دارد و نه شبيه و نه صورت و نه تمثال نه حدّ و حدود ، نه محلّ و نه مكان ، نه «كيف» و نه «اَين» نه اين جا و نه آن جا نه پُر است و نه نوراني، نه روحاني است و نه نفساني ، و در عين حال هيچ محلي از او خالي نيست و هيچ مكاني گنجايش او را ندارد نه رنگ دارد و نه بر قلب انساني خطور كرده و نه بوئي براي او موجود است .همه اين ها از ذات پاكش منتفي است .

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ : اين آيه شريفه در ردّ عقائد مزخرف «نصاري» و «يهود» و «مشركان » عرب است، كه براي خداوند سبحان فرزندي يا پدري ( العياذ بالله ) قائل بودند ، مي فرمايد نه زاده و زاده نشده در مقابل اين گفتار ، سخنان سخيف كساني است كه معتقد به «تثليث» (خدايان سه گانه ) بودند ، خداي پدر ، خداي پسر ، و روح القدس

ص: 369


1- مجمع البيان ج 10، ص 565
2- جامع الاخبار ، ص 9

نصاري «مسيح» را پسرخدا و يهود «عزيز» پسر او مي دانستند : وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْزٌ ابْنُ اللهِ وَ قالَتِ النَّصارَي المَسِيحُ ابْنُ اللهِ ذلِكَ قُوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَروا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللهُ اَنّي يُؤْفَكُونَ (1)

يهود گفتند : عزيز پسر خدا است : و نصاري گفتند : مسيح پسر خدا است ! اين سخن است كه با دهان و زبان خود مي گويند كه همانندگفتار كافران پيشين است ، لعنت خدا بر آن ها باد چگونه از حقّ منحرف مي شوند .

مشركان عرب نيز ، معتقد بودند : ملائكه دختران خدا هستند . وَ خَرَقُوا بَينَنَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ : «آنها براي خدا پسران و دختراني به دروغ و از روي جهل ساختند » (2)از بعضي روايات استفاده مي شود كه : لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد در آية «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولد» معني وسيع تري دارد و يا هرگونه خروج اشياء مادي و لطيف را از او و يا خروج آن ذات مقدّس از اشياء مادي و لطيف ديگر را نفي مي كند .

كه در همان جواب امام حسين (علیه السلام) به اهل بصره گذشت .

اقسام توحيد

اشاره

1- توحيد ذات : ذات پاك لايزال باري تعالي بسيط است و قابل تجزيه و تركيب نيست ، زيرا اگر براي او جزء خارجيّه باشد ، طبعاً نيازمند به آن ها است و نياز براي واجب الوجود ، غير معقول است و اجزاء عقليّه هم ندارد (يعني تركيب از ماهيّت و وجود يا از جنس و فصل ) محال است .

زيرا تركيب از «ماهيّت» و «وجود» فرع بر محدود بودن است ، در حالي كه مي دانيم : وجود آن باري تعالي نامحدود است و تركيب از «جنس» و «فصل» فرع برداشتن ماهيّت است ، چيزي كه ماهيت ندارد جنس و فصل هم ندارد .

2- توحيد در صفات: يعني صفات او از ذاتش جدانيست و نيز از يك ديگر جدا نمي شوند .مثلاً «علم» و «قدرت» ما دو وصف است كه عارض بر ذات ما است ذات ما چيزي است و علم و قدرت ما چيز ديگر ، همان گونه كه «علم» و «قدرت» نيز در ما از هم جدا است . مركز علم روح ما است و مركز قدرت جسماني بازو و عضلات ما ، ولي در خداوند سبحان نه صفاتش زائد بر ذات اوست و نه

ص: 370


1- سوره توبه ، آيه 30
2- سوره انعام ، آيه 100

جدا از يك ديگرند بلكه وجودي است تمامش علم تمامش قدرت ، تمامش اَزَليّت اَبَديَّت ، اگر غير از اين باشد لازمه اش تركيب است و اگر مركب باشد محتاج به اجزاء مي شود و شيء محتاج ، هرگز واجب الوجود نخواهد بود .

3- توحيد در عبادت : يعني تنها بايد او را پرستش كرد و غير او شايسته عبوديّت نيست . چرا كه ، عبادت بايد براي كسي باشد كه كمال مطلق و مطلق كمال است . كسي كه از همگان بي نياز است ، بخشندة تمام نعمت ها و آفرينندة همة موجودات ، و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمي شود .

و هدف اصلي از عبادت ، راه يافتن به جوار قُرب و رحمت آن كمال مطلق و هستي بي پايان . و انعكاس پَرتُوي از صفات كمال و جمال او در آوردن به خودسازي و تهذيب نفس است و اين هدف جز با عبادت «الله» جلّ جلاله كه همان كمال مطلق است . امكان پذير نيست و در يك كلمه هدف مخلوقات را معيّن فرموده است ، وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الأِنْسَ اِلّا لِيَعْبُدُونِ . سوره ذاريات ، آيه 56

يعني : من خلق جنّ و انس را نيافريدم مگر براي اين كه (به يكتايي) پرستش كنند .

4- توحيد اَفعالي : يعني هر وجودي ، هر حركتي ، هر فعلي در عالم است . به ذات پاك خداوند ، بر مي گردد . مُسَبِّبُ الاسباب او است ، و علة العلل ، ذات پاك او مي باشد ، حتي افعالي كه از ما سر مي زند ، به يك معني از او است . او به ما قدرت و اختيار و آزادي داده بنابراين ، در عين حال كه ما فاعل افعال خود هستيم و در مقابل آن مسئوليم از يك نظر فاعل خداوند است زيرا همه آن چه داريم به او باز مي گردد «زيرا كه : لا مُؤَثِّرَ فِي الوُجُودِ اِلّا اللهُ»

بحثي در واجب الوجود

هر چيزي كه به تصوّر بيايد از سه راه بيرون نيست يا در خارج «واجب الوجود» است و يا «ممكن الوجود » و يا «ممتنع الوجود » باشد . «ممكن الوجود» آن است كه نسبت «وجود و عدم» به ذات اومساوي باشد . به اين معني كه «ذات او» نه مقتضي «وجود» باشد و نه مقتضي «عدم»بلكه در «وجود» محتاج باشد به «علّت» و در «عدم» هم محتاج باشد به «علت» نهايت آن است كه ، همين

ص: 371

قدر كه «علّت » براي وجود او يافت نشود ، همان كفايت مي كند در بقاءِ آن بر عدم ، يعني تا علّت وجود او موجود نشود ، بر عدم باقي خواهد بود .

اما «واجب الوجود» آن است كه نسبت «وجود» براي او رجحان داشته باشد بر «عدم» و آن بر دو قسم است زيرا كه مرحجِّ آن يا ذاتِ او است پس او «واجب الوجود بالذّات» باشد و آن منحصر است در ذات باري تعالي و يا مرحجّ وجود او خارج از ذاتِ او است كه «وجود» علّت باشد و آن را «واجب الوجود بالغير» گويند مانند ساير موجودات غير ، از ذات باري تعالي و اما «ممتنع الوجود» آن است كه نسبتِ «عدم» براي او راحج باشد و آن نيز بر دو قسم است زيرا كه مُرَحَجَّ عدم او ، يا «ذات» او است پس آن را «ممتنع بالغير » گويند مانند ممكناتي كه هنوز علت آن ها موجود نشده است به عبارت ديگر :

واجب الوجود : آن است كه وجودش به ذاته ، ضروري باشد يعني عَدَمش ممتنع باشد و عقلاً محال ممكن آن است كه وجودش ضروري نباشد .

ممتنع آن است كه وجودش بالذّات ، محال باشد و عدمش ضروري ، مثل احتمال نقيض و ارتقاعهما «تساوي زائد و ناقص» و تقدّم شي علي نَفْسِه (1)

روايات

1- ابن ابي نجران گويد : از امام جواد (علیه السلام) راجع به توحيد سوال كردم و گفتم : مي توانم خداوند را چيزي تصور كنم (بگويم موجودي است ؟) فرمود : آري ولي چيزي كه حقيقتش دركنشود و حدّي ندارد زيرا هر چيزي كه در خاطرت بيايد غير او باشد . چيزي مانند او نيست و خاطرها او را درك نكنند . چگونه خاطرها دركش كنند در صورتي كه او بر خلاف آن چه تعقل شود و در خاطر نقش بندد ، مي باشد . درباره خدا تنها همين اندازه به خاطر گذرد: «چيزي كه حقيقتش درك نشود و حدّي ندارد(2)» وقتي مي گوئيم زمين چيزيست «آب چيزيست ، كوه چيزيست ،»

ص: 372


1- بحث توحيد مفصل است ، رجوع به باب هادي عشر ، و ديگر كتب كلامي شود . در مورد صفات و افعال خداوند سبحان ، مانند كلم الطيّب و كفايت الموحدين]1[ . . . و راجع به خداشناسي كه بحث عمومي است و دربارة عجائب خلقت و اسرار آن ها مي باشد . رجوع شود به بحارالانوار ج 3 ص 57 شود كه معروف به توحيد مفضّل است . و معراج السعادة ص 73 تا 84 ، عين الحيات مجلسي ص 45 تا 69
2- اصول كافي ج 1 ص 109

توضيح : حقيقت معاني اين الفاظ را مي فهميم و صورتي از آن ها در ذهن ما نقش مي بندد كه محدود به حدّي معيني است ، مثلاً حد آب اين است كه روان باشد (اگر جامد شد نامش يخ است ) نه آب به خلاف وقتي كه بگوئيم

«خداوند چيزيست » اولاً بايد بدانيم كه حقيقت خدا را نمي توانيم درك كنيم ثانياً ممكن نيست صورتي از خدا در ذهن ما نقش گردد ، ثالثاً خداوند سبحان به حدي محدود نگردد و به همين دليل در ذهن در نيايد.

در روايت ديگر اين چنين آمده است كه : عَنْ مُحَمَّدِبْنِ عيسي ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ قالَ : سُئلَ اَبُوجعفر (علیه السلام)

: اَيَجُوزُ اَنْ يَقالَ : اِنَّ اللهَ شَيءٌ ؟ قالَ : نَعَمْ يُخْرِجُهُ مِنَ الحَدَّيْنِ حَِّ التَّعْطيلِ وَحَدِّ التَّيشهِ (1)

از امام باقر (علیه السلام) سؤال شد كه : رواست گفته شود : خدا چيزيست ؟ فرمود : آري چيزي كه او را از حد تعطيل و تشبيه خارج كند و در روايت ديگر دارد كه : «عَنْ عَليِّ بْن عُقَبةَ بْنِ قَيْسِ بْنِ سَمعانَ بْنِ اَبي رُبيحَةَ مَولي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال: سُئِلَ اميرالمؤمنين (علیه السلام) بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ؟ قالَ: بِما عَرَّفَني نَفْسَهُ ، قيلَ وَكيَْفَ عَرَّفَكْ نَفْسَهُ ؟ قال : لايُشْبِهُهُ صُوُرَةٌ وَ لا يُحَّسُ باِلحَواسِ وَ لايُقاسُ باِلنّاسِ قَريبٌ في بُعْدِهِ ، بَعيدٌ في قُرْبِهِ فَوْقَ كُلِّ شَيءٍ وَ لا يُقالُ شَيءٌ فَوقَهُ ، اَمامَ كُلِّ شَيءٍ وَ لا يُقالُ لَهُ اَمامٌ ، داخِلٌ فِي الأشْياءِلا كَشَيء داخِلٍ في شَيءٍ وَ خارِجٌ مِنَ الأَشْياءِ لا كَشَيءٍ ، خارِجِ مِنْ شَيءٍ ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هكذا وَلا هكذا غَيْرُهُ وَ لِكُلِّ شَيءٍ مُبْتَدٌ (2)»

از اميرالمؤمنين (علیه السلام) سؤال شد كه پروردگارت را به چه شناختي ؟ فرمود : به آن چه خودش خود را برايم معرفي كرده ، عرض شد چگونه خودش را به تو معرفي كرده ؟ فرمود : هيچ صورتي شبيه او نيست و به حواسّ درك نشود و به مردم سنجيده نشود در عين دوري نزديك است و در عين نزديكي دوره (با آن كه از رگ گردن به بندگان خود نزديك تر است (3) ، بندگان در نهايت پستي و او در نهايت عُلو است) برتر از همه چيز است و گفته نشود چيزي برتر از او است . جلو همه چيز و نتوان گفت جلو دارد (پس جلوبودنش به معني تقدّم رتبه و علّت بودن او است ، نه جلو بودن مكاني) در

ص: 373


1- اصول كافي ج 1 ص 113 ، سابقاً به بعضي روايات توحيد ، اشاره شد .
2- اصول كافي ج 1 ص 115
3- سورة ق ، آية 16

ايشاء داخل است نه مانند داخل بودن چيزي در چيزي (بلكه به معني احاطه علم و تدبير و فيضش به اجزاء ممكنات) از همه چيز خارج است نه مانند چيزي كه از چيزي خارج باشد (بلكه به معني شباهت نداشتن به هيچ چيز) منزه است آن كه چنين است و جز او چنين نيست و او سرآغاز همه چيز است .

2- عَنِ الفَتْحِ بْنِ يَزيدُ عَنْ اَبيِ الحَسَنِ (علیه السلام) قال: سَأَلْتُهُ عَنْ اَدْنَي المَعْرِفَةِ فقال: الاِقْرارُ بِاَنَّهُ لااِلهَ غَيْرُهُ وَ لا شِبْهَه لَهُ وَ لانَظيرَ وَ اَنَّهُ قَديمٌ مُثْتِبُ مَوْجُودٌ غَيْرُ فَقيدٍ وَ اَنَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ (1)

فتح بن يزيد گويد : از حضرت ابوالحسن (علیه السلام) راجع به كمترين حدّ خداشناسي پرسيدم ؟

فرمود : اقرار داشتن به اين كه جز او خدائي نيست و مانندي (در صفات ) و نظيري (در الوُهَيِّبِ) ندارد و او قديم است و پا برجا ، موجود است و گم نشدني و اين كه چيزي مانندش نيست .3- عَنْ اَبي حَمْزَةَ قالَ : سَأَلَ نافِعُ بْنُ الأرْزَقَ اَبا جعفر (علیه السلام) فقال: اَخْبِرْني عِنَ اللهِ مَتي كان؟

فقال : مَتي لَمْ يَكُنْ حَتّي اُخْبَرِك مَتي كانَ ؟ سُبْحانَ مْنْ لَمْ يَزَلْ وَ لا يَزالُ فَرْداً صَمْداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَداً (2) نافع بن ارْزَق به امام باقر (علیه السلام) عرض كرد : به من بفرمائيد خدا از چه زماني بوده ؟ فرمود : مگر چه زماني نبوده تا به تو بگويم از چه زماني بوده منزه باد آن كه هميشه بوده و هميشه باشد يكتا و بي نياز است ، همسر و فرزند نگيرد (ندارد و نخواهد داشت )

4- جماد نصيبي گويد : از امام صادق (علیه السلام) درباره «قل هو الله احد » پرسيدم؟

فرمود : نسب خداوند است ، به مخلوقش ، يكتاست، مقصود مخلوق (بي خلل) است ، هميشگي است ، نياز مخلوق به اوست ، او را دست آويزي نباشد كه نگاهش دارد ، بلكه او همه چيز را با دست آويزشان نگه دارد . مجهول را شناسد و نزد هر جاهلي معروف است (زيرا معرف حق فطري بشر است و آثار وجودش عالم و جاهل را فرا گرفته است ) يكتاست نه مخلوقش در او باشند . و نه او در مخلوقش محسوس نيست و به لمس در نيايد ، ديده گان دركش نكنند ، بلند است تا آن جا كه دور است (از شدّت ظهورش مخفي است ) نافرماني شود و بيامرزد ، اطاعت شود و پاداش دهد .

ص: 374


1- اصول كافي ج 1 ص 115
2- اصول كافي ج 1 ص 118

زمينش او را فرانگيرد و آسمان هايش حامل نگردند، او با قدرتش همه چيز را برداشته ، بي پايان و بي آغاز است ، فراموش نكند، بيهوده گري ننمايد، غلط نرود ، بازي نكند ، خواستش را منعي نيست (هر چه خواهد فوراً پديد آورد . داوريش ( در قيامت ) پاداش است (ستم و جَور در آن نيست ) و فرمانش جاريست: فرزند ندارد تا اِرثش برند (چيزي از او جدا نشده تا قسمتي از او به ديگري منتقل شده باشد ) زائيده نيست تا شريكش باشند (تا پدرانش انباز او بلكه بالاتر از او باشند ) از چيزيجدانشده تا آن چيز در صفات و خصوصيات شريك و مانندش باشد ، و هيچكس همتاي او نيست (1) و نسب و شناسنامه او در سوره قل هو الله احد در صفحات قبل گذشت .

4- عَنْ اَبي بَصيرٍ قال: قال اَبُوجعفر (علیه السلام) تَكَلَّمُوا في خَلْقِ اللهِ وَ لا تَتَكَلَّمُوا فِي اللهِ فَاِنَّ الكَلامَ فِي اللهِ لا يَزْدادُ صاحِبَهُ اِلّا تَحَيَّرُاً (2)

حضرت امام باقر (علیه السلام) فرمودند : درباره خلق خدا سخن گوئيد و راجع به خداوند سخن نگوئيد زيرا سخن راجع به خدا (ذات او) سرگرداني براي گوينده زياد نكند و در روايت ديگر فرمودند :

وَ فِي رِوايَةٍ اُخْري عَنْ حَريزٍ : تَكَلَّمُوا فيِ كُلِّ شَيءٍ وَلا تَتَكَلَّمُوا في ذاتِ الله . (3)

درباره هر چيزي سخن گوئيد ولي راجع به ذات پروردگار متعال ، سخن نگوئيد و در روايت ديگر : عَنْ مُحَمَّدِبْنِ مُسْلِمٍ قالَ:

قالَ اَبُوعَبْدِالله يا مُحَمَّدُ اِنَّ النّاسَ لايَزالُ بِهمُ المَنْطِقُ حَتّي يَتَكَلَّموا فيِ اللهِ فَاِذا سَمِعْتُمْ ذلِكَ فَقُولوُا : لا اِلهَ اِلا اللهُ الواحِدُ الَّذي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ (4)

حضرت امام صادق (علیه السلام) به محمّدبن مسلم فرمود :

اي محمد مردم هميشه و از هر دري سخن گويند تا آن جا كه درباره خدا هم سخن گويند چون شما آن را شنيديد بگوئيد : شايسته پرستش جز خداي يكتاي بي مانند ، نيست .

ص: 375


1- اصول كافي ج 1 ص 123
2- اصول كافي ج 1 ص 124
3- اصول كافي ج 1 ص 125
4- اصول كافي ج1 ص 125

5- عَنْ اَبيِ الحَسَنِ المَوْصِلّي ، عَنْ اَبي عَبْدِالله (علیه السلام) قال: جاءَ حِبْرٌ اِلي اَميرِالمؤمنينَ (علیه السلام) فقال: يا اَميرَ المُؤمنينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حينَ عَبَدْتَهُ ؟ قال: فقال : وَيْلَكَ ما كُنْتُ اَعْبَدُربّاًلَمْ اَرَهُ قال: وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ ؟ قال؟ وَيْلَكَ لا تُدْرِكُهُ العُيُونُ في مُشاهَدَةِ الأَبْصارِ وَلَكِنْ رَأَتْهُ القُلُوبُ بِحَقائِقِ الايمان(1)

حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمود : ( يهودي ) عالمي خدمت اميرالمؤمنين (علیه السلام) رسيد و گفت : اي اميرمؤمنان : پروردگارت را هنگام پرستش او ديده ئي ! فرمود : واي برتو من آن نيستم كه پروردگاري را كه نديده ام بپرستم ، عرض كرد : چگونه او را ديده اي ؟ فرمود : واي بر تو ديدگان

هنگام نظرافكندن او را درك نكنند ولي دل ها با حقايق ايمان او را ديده اند

6- عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ جَريرٍ العَبْديٍّ عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) اَنَّهُ كانَ يَقُولُ:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لا يُحَسُّ وَ لا يُجَسُ وَ لا يُمَسُّ وَ لا يُدْرَكُ باِلحواسِّ الخَمْسِ وَ لا يَقَعُ عَلَيْهِ الوَهْمُ وَ لا تَصِفُهُ الأَلْسُنُ وَ كُلُّ شَيءٍ حَسَّتْهُ الحَواسُّ اَوْ لَمَسَتْهُ الأَيْدي فَهُوَ مَخْلُوقٌ ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي كانَ اِذْلَمْ يَكُنْ شَيءٌ غَيْرَهُ وَ كَوَّنَ الأشياءَ فَكانَتْ كَما كَوَّنَها وَ عَلِمَ ما كانَ وَ ما هُوَ كائِنٌ (2)»

عبدالله بن جَرير عبدي از امام صادق (علیه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند : ستايش مخصوص خدايي است كه ، حس نمي شود ، مورد جُست و جو قرار نمي گيرد (بادست) لمس نمي گردد به حواس پنج گانه نمي گردد خيال ها بر او چيره نمي شوند ، زبان ها قدرت توصيف او را ندارند . چيزي كه حواسّ آن را حس كند و با دست ها لمس نمايند ، آن چيز آفريده است . سپاس مخصوص خداوندي است كه ، بود هنگامي كه غير از او چيزي نبود و چيزها را ايجاد نمود و آن ها را همان گونه كه او ايجاد كرده شدند و آن چه هست و خواهد بود ، را مي داند .

7- عِنَ النّزالِ بْن سَبْرَةَ قال:

جاءَ يَهُودِيُّ اِلي عَليِّ بْنِ اَبي طالب (علیه السلام) فقالَ : يا اَميرَ المؤمنينَ مَتي كانَ رَبُّنا ؟

ص: 376


1- اصول كافي ج 2 ص 131
2- توحيد صدوق ص 74 مترجم

قال: فقالَ لَهُ علي (علیه السلام) : اِنَّما يُقالُ مَتي كانَ لِشَيءٍ لَمْ يَكُنْ وَ رَبُّنا تَبارَكَ وَ تَعالي هُوَ كائِنٌ بِلا كَيْنُونَةٍ كائِنٍ كانَ يَكُونُ كائِنٌ لَمْ يَزَلْ بِلا يَزَلْ وَ بِلاكَيْفٍ يَكُونُ كانَ لَمْ يَزَلْ لَيْسُ لَهُ قَبْلُ هُوَ قَبْلَ القَبْلِ بِلا قَبْلٍ وَ بَلاغايَةٍ وَ لا مُنْتَهي ، غايَةٌ وَ لا غايَةً اِلَيْها غايَةٌ انْقَطَعَتِ الغاياتُ عَنْهُ فَهُوَ غايَةُ كُلِّ غايَةٍ (1)

نِزّال بن سَبْرَه مي گويد : مردي يهودي به نزد حضرت امام علي (علیه السلام) آمد و عرض كرد : اي اميرمؤمنان ! پروردگار ما از چه موقع وجود دارد ؟

حضرت علي (علیه السلام) فرمودند: از چه هست ؟ به چيزي گفته مي شود كه ابتداء نبوده و بعد به وجود آمده است و پروردگار ما بدون آن كه بودني باشد وجود داشت (يعني) بود بي آن كه چگونگي داشته باشد ، همواره بود و خواهد بود ، بدون آن كه چگونگي داشته باشد ، او بود.

8- عَنْ اَبيِ هاشِمٍ الجَعْفَريٍّ، قال: سَأَلْتُ اَبا جَعْفَرٍ الثّاني (علیه السلام) ما مَعْني الواحِدِ ؟

قال: الَّذي اِجْتماعُ الاَلْسنُ عَلَيْهِ باِلتَوحيد كَما قالَ اللهُ عزَّوَجَلَّ : «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالارضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللهُ»(2)

ابوهاشم جعفري مي گويد : از امام باقر يا امام جواد (علیه السلام) پرسيدم كه معناي يگانگي چيست ؟ حضرت فرمودند :

( يگانه ) چيزي است كه در تمام زبان ها به يگانگي آن اتفاق نظر دارند ، همان طوري كه خداوند مي فرمايد : «اگر مشركان سؤال كني كه چه كسي آسمان ها و زمين را آفريده است ؟ به طور يقين مي گويند : خدا ، (3)

»9- قالَ الباقر (علیه السلام) : الأَحَدُ المتَفَرِّدُ وَ الأَحَدُ وَ الواحِدُ بِمَعْني واحِدٍ وَ هُوَ المُتَفَرِّدُ الَّذي لا نَظيرَ لَهْ وَ التَّوْحيدُ : الاِقرارُ باِلوَحْدَةِ وَ هُوَ الانفرادُ ، وَ الواحِدُ المُتَبائِنُ الَّذي لا يبعثُ مِنْ شَيءٍ وَلا يَتَّحِدُ بِشَيءٍ . . .(4)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : يگانه تك و يكتا مي باشد واحد و احد به يك معنا هستند ، و خداوند يگانه اي است كه ، مانندي براي او نيست ، و توحيد يعني : اعتراف و اقرار نمودن به يگانگي او و موجود يگانه ، چيزي

ص: 377


1- توحيد صدوق ص 76
2- توحيد صدوق ص 86 ، سورة عنكبوت ، آية 61
3- سورة عنكبوت ، آية 61
4- توحيد صدوق ص 98

است كه ، نه از چيزي گرفته شده و نه متّحد به چيزي مي شود ، به همين دليل است كه ، مي گويند : ابتداي عدد از يك است و يگانگي جزء عدد نيست زيرا عدد بريگانگي واقع نمي شود و بر دو ، اقرار مي گيرد ، پس معناي اين سخن كه گفته مي شود : خداوند يگانه است . يعني : خداوند معبودي است كه ، مخلوقات از درك و تسلّط به كيفيت او به خاطر يگانگي پروردگارشان ، متحيّر و سرگردان هستند و خداوند بالاتر از آن است كه ، به صفات مخلوقات خود درآيد .

10- عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيادٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ قال:

كَتَبْتُ اِلي اَبي الحَسَنِ (علیه السلام) اَسَأَلَهُ عِنَ الجِسْم وَ الصُّورَةِ فَكَتَبَ (علیه السلام) : سُبْحانَ مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ لاجِسْمٌ وَ لا صُورَةٌ (1)

حمزه بن محمّد مي گويد : به ابوالحسن (امام موسي كاظم (علیه السلام)) نوشتم . و از جسم و صورت (بودن خداوند متعال ) سؤال كردم . آن حضرت نوشتند : كسي كه مثل چيزي نيست از جسم و صورت بودن پاك و منزّه است .11- عَنْ مُحَمَّدَ بْنِ عَليٍّ القاسانِيِّ ، قال :

كَتَبْتُ اِلَيْهِ (علیه السلام) : اَنَّ مَنْ قَبِلَنا قَدِ اخْتَلَفُوا فِي التَّوحيدِ قالَ: فَكَتَبَ (علیه السلام) سُبْحانَ مَنْ لا يُحَدُّ وَ لا يُوصَفُ ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ وَ هُوَ السَّميعُ البَصيرُ (2)

محمّد بن علي قاساني ( كاشاني ) مي گويد : به امام موسي كاظم (علیه السلام) نوشتم : در منطقة ما كساني هستند كه دربارة توحيد و يگانگي خداوند اختلاف دارند ، آن حضرت نوشتند ، پاك و منزّه است كسي كه ، اندازه ندارد و و صف نمي شود ، چيزي مثل او نيست و او شنواي بيناست .

12- يعقوب سَرّاج مي گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم : بعضي از ياران ما ، گمان مي كنند كه ، صورت خداوندمانند صورت انسان است و ديگران مي گويند: صورت او مانند صورت شخصي است كه ، داراي موهاي پيچ در پيچ و كوتاه است (در اين هنگام ) امام صادق (علیه السلام) به سجده افتاد و سپس سر

ص: 378


1- توحيد صدوق ص 112
2- توحيد صدوق ص 118

(مبارك) خود را بلند كردند و فرمودند : پاك است كسي كه مِثل او چيزي نيست ، و چشم ها او را درك نمي كنند و علمي نمي تواند او را در بربگيرد (به عمق شناخت او برسد) چيزي را كه متولّد نكرده است زيرا فرزند شبيه پدر است (و اگر قرار باشد فرزندي داشته باشد بايد مثل خدا باشد ، در حالي كه اين چنين نيست ) و از چيزي هم متولّد نشده است ، زيرا بايد مثل همان كسي باشد كه، متولّد شده است ، و هيچ يك از مخلوقاتش همتاي او نيستند و بسيار بزرگ تر از صفاتي است كه غير او دارند . (1)

13- هارون بن عبدالملك مي گويد : از حضرت امام صادق (علیه السلام) درباره توحيد (يگانگي خداوند) سؤال شد . آن حضرت فرمودند : او ثابت شده و موجود است نه اين كه باطل و شمرده شده باشد وهيچ صفتي از مخلوقات در او نيست و براي او ويژگي ها و صفاتي وجود دارد . پس صفات و اسم هاي آن صفات در مخلوقات او ، مثل شنواء بينا ، مهرباني ، رحميّت و مانند آن ، صفات (الهي) صفات ذات است كه ، به جز براي خداي متعال (به موجود ديگري) شايسته نيست ، خداوند نوري است كه ، در آن تاريكي وجود دارد (نور مخلوق است و خداوند او را ايجاد مي كند ) و زنده اي است كه ، مرگ در او نيست و دانايي است كه ناداني در او وجود ندارد و بي نيازي است كه ، چيزي در او دخالت ندارد پروردگار ما، ذاتاً زنده ، دانا و بي نياز است . (2)

14- عَنْ عَبْدِالصَّالِحِ مُوسيَ بْنِ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) قال: اِنَّ اللهَ لا اِلهَ اِلّا هُوَ كانَ حَيًّا بِلا كَيْفَ وَ لا اَيْنٍ وَ لا كانَ في شَيءٍ وَ لا كانَ عَلي شَيءٍ وَ لا ابْتَدَعَ لِمَكانِهِ مَكاناً وَ لا قَوِيَ ما كَوَّنَ الأشيآءَ وَ لا يُشْبِهُهُ شَيءٌ يُكَوَّنُ وَ لا كانَ خِلواً مِنَ القُدْرَةِ عَلي المُلْكِ قَبْلَ اِنْشآئِهِ وَ لا يَكُونَ خِلْواً مِنَ القُدْرَةِ بَعْدَ ذَهابِهِ . . . (3)

امام موسي كاظم (علیه السلام) فرموده اند :

حقيقتاً خداوند (كه هيچ خدايي جز او نيست ) بدون كيفيّت و داشتن مكان و قرار گرفتن در چيزي يا برچيزي زنده است و براي جايگاه خود جايي را به وجود نياورده است ، بعد از به وجود آوردن اشياء،

ص: 379


1- توحيد صدوق ص 122
2- توحيد صدوق ص 176
3- توحيد صدوق ص 176

قوي نگشت (بلكه هميشه قوي بوده است ) و با هيچ چيزي كه آفريده است شباهت ندارد و قبل از ايجاد آن ، خالي از قدرت پادشاهي نبوده و پس از رفتن آن خالي از قدرت نمي باشد .خداوند ، خداي زنده اي بود بدون اين كه او ايجاد شده باشد ، قبل و بعد از اين كه ، چيزي را به وجود بياورد ، مالك بود براي خداوند و اندازه اي نيست و نمي توان او را به وسيلة چيزي كه به او شباهت دارد شناخت و با باقي ماندن ( و گذشت زمان ) پير نمي شود براي خواندن چيزي صدا را بلند نمي كند و تمام اشياء از ترس او ، به صدا در مي آيند و خداوند زنده بود ، بدون اين كه زندگي او ، ايجاد شده باشد و به بودن ( در جايي ) وصف نمي شود و كيفيت او ، اندازه گيري نمي گردد و در جايي متوقّف و در مكاني ساكن نمي شود . بلكه ذاتاً زنده است و هيچ وقت قدرت از او جدا نمي شود ، آن چه و هرچه مي خواهد با خواست قدرت خود ، ايجاد مي كند . بدون كيفيت بودن و بدون مكان خواهد بود . هر چيزي به جز ذات او نابود مي شود و مخلوقات و كارها به او تعلّق دارند و او پروردگار جهانيان مبارك است .

15- عَنْ اَبي حَمْزَةَ الثُّماليَّ ، قال: سَأَلَ نافِعُ بْنُ الأَرْزَقِ اَباجعفر (علیه السلام)

فقال : اَخْبرني عِنَ الله مَتي كانَ ؟ فقالَ لَهُ : «وَيْلَكَ ، اَخْبِرْني اَنْتَ مَتي لَمْ يَكُنْ حَتِّي اُخْبِرَكَ مَتي كانَ سُبْحانَ مَنْ لَمْ يَزَلْ وَ لا يَزالُ وَ لا يَزالُ فَرْداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذُ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً »(1)

ابوحمزة ثمالي مي گويد : نافع بن ازرق از امام باقر (علیه السلام) پرسيد : به من خبر بدهيد كه خداوند از چه زماني بوده است ؟ آن حضرت فرمودند : واي بر تو ، تو ، به من بگو كه در چه زماني نبوده است تا به توبگويم كه از چه زماني بوده است ؟ پاك است كسي كه بوده و خواهد بود ، يگانه ، بي نياز، بدون شريك و فرزند است .

16- يونس بن عبدالرَّحْمن مي گويد : به امام موسي كاظم (علیه السلام) عرض كردم : به چه دليل خداوند پيامبر خود را به سوي آسمان و از آن جا به سدرة المنتهي و از آن جا به حجاب نور برد و او را مورد خطاب قرار داد و در آن جا با او گفت و گو نمود و خداوند به مكان توصيف نمي شود ؟ آن حضرت

ص: 380


1- توحيد صدوق ص 240

فرمودند : خداوند به مكان توصيف نمي شود و زمان بر او جاري نمي شود . اما خداوند اراده كرد كه فرشتگان و ساكنان آسمان هايش را به وجود او شرف بخشد و به ديدار او گرامي داشت و از شگفتي هاي بزرگي چيزهايي ببيند كه بعد از افتادن از آن ها خبر داد ، و اين آن چنان نبود كه تشبيه كنندگان (خداوند به چيزي) مي گويند و خداوند منزّه و بالاتر از آن چيزي است كه نسبت به او شريك قرار مي دهند . (1)

17- عِنَ المَفْضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ اَبي عَبْدِالله (علیه السلام) قال : « مَنْ زَعَمَ اَنَّ اللهَ في شَيءٍ اَوْ مِنْ شَيءٍ اَوْ عَلي شَيءٍ فَقَدْ اَشْرَكَ ، لَو كانَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلي شَيءٍ لَكانَ مَحْمولاً وَ لَوْ كانَ في شَيءٍ لَكانَ مَحْصُوراً وَ لَو كانَ مِنْ شَيءٍ لَكانَ مُحْدَثاً » (2)

مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند : كسي كه گمان كند خداوند در چيزي يا از چيزي (متولّد شده) يا بر (روي) چيزي قرار گرفته است به طور يقين مشرك است اگر خداوند بر (روي) چيزي بود يقيناً حمل شده مي باشد و اگر در چيزي قرار داشت حقيقتاً محصور (محدود) مي شد و اگر از چيزي (گرفته و متولّد) مي شد آفريده شده بود .

18- يعقوب بن جعفر از امام موسي كاظم (علیه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند : خداوند هميشه بدون زمان و مكان بوده و اينك نيز همان طور است هيچ جايي از وجود او خالي و هيچ مكاني مشغول به آن نيست و در مكان جاي نگرفته است . «خداند فرموده است : ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ اِلّا هُوَ رابِعُهُمْ مِنْ ذلِكَ وَ لا اَكْثَرَ اِلّا هُوَ مَعَهُمْ اَيْنَ ما كانوُا : (3) »

«هيچ سه نجوا كننده اي (با هم آهسته) نجوا نمي كنند ، مگر اين كه خداوند چهارمين و هيچ ، چهار نجوا كننده نجوا نمي كنند مگر اين كه خداوند پنجمين آن ها است و هيچ پنج نجوا كننده نجوانمي كنند مگر اين كه خداوند ششمين آن ها است نه كم و نه بيشتر از آن ، مگر اين كه خدوند هر جا كه باشند با آن ها همراه است . (4)»

ص: 381


1- توحيد صدوق ص 242
2- توحيد صدوق ص 248
3- سورة مباركه مجادله ، آية 7
4- توحيد صدوق ص 248

19- عَنْ اَبي جعفر (علیه السلام) «اذْكُروُا مِنْ عَظَمَته اللهِ ما شِئْتُم وَ لا تَذَكَرُوُا ذاتَهُ فَاِنَّكُمْ لا تَذْكَروُنَ مِنْهُ شيئاً اِلّا وَ هُوَ اَعْظَمُ مِنْهُ » (1)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : هر چه از بزرگي خداوند مي خواهيد بيان كنيد اما از ذات او ياد نكنيد ، زيرا آن چه شما از خداوند بيان مي كنيد او بزرگ تر از آن است .

20- عن اَبيِ عبدالله (علیه السلام) في قول الله عَزَّوَجَلَّ : « وَ اَنَّ اِلي رَبِّكَ المُنتهي » امام صادق (علیه السلام) فرمودند: درباره سخن خداوند كه فرموده است : زماني كه سخن به (همه چيز) به سوي پروردگار تو است آيه 42 نجم نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند : زماني كه سخن به خداوند ختم شد (خود را) نگه داريد و سعي نكنيد كه دربارة ذات او سخن بگوئيد . (2)

بحث نبوّت

اشاره

وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اِخْتارَهُ وَ انْتَجَبَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ ، وَ سَّمآهُ قَبْلَ اَنِ اجْبتناهُ ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنِ ابْتَعَثَهُ ، اِذالخلائِقُ باِلْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ ، وَ بِسَتْرِالاَهاوِيلِ مَصُونَةٌ ، وَ بِنهايَةِ العَدَمِ مَقْرونَةٌ ، عِلْماً مِنَ اللهِ تعالي بِمآيِلِ الاُمُورِ ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ ، وَمَعْرِفَةً بِمَواقِعِ المَقْدورِ ، اِبْتَعَثَهُ اللهُ تعالي اِتْماماً لِأَمْرِه وَ عَزيمَةً عَلي اِمْضآءِ حُكْمِه ، وَ اِنْقاذاً لِمَقادِيِر حَتْمِه ، فَرَأي الاُمَمَ فِرْقاً(فِرَقاً) في اَدْيانِها ، عُكَّفاً عَلي نيرانِها ، عابَدةً لِأَوْثانِها ، مُنْكِرَةً لِلّهِ مَعَ عِرْفانِها ، فَانارَاللهُ [بِأَبي] مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) ظُلَمَها ، وَ كَشَفَ عَنِ القُلُوبِ بُهَمَها ، وَ جَلّي عِنَ الأَبْصارِ غُمَمَها ، وَ قامَ فِي النَّاسِ باِلهِدايَةِ ، فَأَنْقَذَهُمْ مِنَ الغِوايَةِ .

وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ العِمايَةِ ، وَ هَداهُمْ اِليَ الدِّينِ القَوِيِم ، وَ دَعاهُمْ اِليَ الصِّراطِ المُستَقيمَ ثُمَّ قَبَضَهُ اللهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأفَةٍ و اختيارٍ ، وَ رَغْبَةٍ ، وَ اِيْثارٍ ، فَمُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) مِنْ [عَنْ] تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ في راحَةٍ ، قَدْ حُفَّ باِلْمَلائِكَةِ الاَبْرارِ ، وَ رِضْوانِ الرَّبُّ الغَّفارِ وَ مُجاوَرةِ المَلِكِ الجَبَّارِ ، صَلّي اللهُ عَلي اَبي ، وَ نَبيِّهِ وَ اَمنيه عَلَي الوَحْيِ ، وَ صَفِيِّه [فِي الذِّكْرِ] وَ خِيَرَتِه مِنَ الخَلْقِ وَ رَضِّيِه ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ .

ترجمه : شهادت مي دهم كه پدرم محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بندة خدا و پيامبرش مي باشد ، او را پيش از آن كه به پيامبري بفرستد ، اختيار نمود و برگزيد و آن حضرت را پيش از آفرينش به انبياء و امت آن ها معرّفي

ص: 382


1- توحيد صدوق ص 694
2- اصول كافي ج 1 ص 125

فرمود . و آن ها حضرت را پيش از بعثتش برگزيد و گزينش آن حضرت قبل از خلقت عالم ، انجام يافت هنگامي كه هنوز همه موجودات در پردة غيب مستور و حوادث هولناك در حجاب و دركتم (مستور) عدم فرو رفته بودند . اين گزينش و انتخاب در آن وقت ، قبل از پيدايش عالم به جهت علم ذات ربوبي به پايان كارها و احاطه به رويدادهاي روزگار، و آشنايي به زمان و مكان و مقدّرات خود بود .

او را آفريدگار متعال پس از همة انبياء مبعوث فرمود تا كار پيامبري را با شخصي او به آخر برساند . و با آن حضرت فرمان خويش را در دور آخرين بعثت به راه اندازد . و مقدّرات حتمي خود را مجري سازد . آن حضرت پس از برانگيخته شدن دريافت عليرغم شناخت فطري بشر به خداي يگانه امّت ها در دين متفرّقند .

و هنوز در آتشكده ها به اعتكاف نشسته اند (مراد ايران زمان بعثت است)و در بتكده ها بت ها پرستش مي شود در اين هنگام بود كه خداوند متعال ابرهاي نيزة ظلمت را به وسيلة پيامبر روشن نمود . و از دل ها ابهام و از چشم ها ساية حيرت را بزدود ، و آن حضرت مردم جهان را به هدايت وا داشت و آنان را از گمراهي ها و نابينائي ها نجات بخشيد . و آنان را به دين استوار هدايت و به صراط مستقيم فراخواند . آنگاه (كه رسالت خود را انجام داد) خدا آن حضرت را به لطف و مهرباني و با ميل و رغبت خودش و ايثار دنيا بر آخرت به سوي خويش خواند و بدنشان هم اكنون محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) از رنج خانه دنيا راحت و در ميان فرشتگان ابرار و رضوان پروردگار غفّار فرورفته و در قرب ملك حيّار بار يافته است . درود خداوند و رحمت و بركاتش بر پدرم پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امين و برگزيده و پسنديدة وي باد .

لغات

رسول پيامبر ، فرستاده شده ، كسي كه مأمور رسانيدن پيام از جانب كسي براي ديگري باشد . پيغامبر ، قاصد ، پيك ، فرستاده شده از جانب خداوند . پيعمبر ، رُسُل و رُسلا جمع ، اَرْسَلَ بِهِ اِلَيْهِ ، نزد او فرستادش

125 مورد فقط كلمه رسول در قرآن آمده است .

ص: 383

اِخْتارَه: انتخاب نمود او را اِختيار ، برگزيدن ، گزين گردن ، پسنديدن در كاري يا امري آزادي و تسلّط داشتن و در اصطلاح حالت با صفتي است در انسان كه به واسطة آن اعمال نيك و پسنديده را بر اَفعالي زشت و ناپسند يا برخي از كارها را بركارهاي ديگر رجحان مي دهد و نام مسلكي كه طرف داران آن مفوّضه ناميده مي شوند ، به عقيدة آنان خداوند به انسان آزادي و قدرت داده و اختيار را به او تفويض كرده و هركسي در اعمال و افعال خود قادر و مختار مي باشد ، ضد جَبْريّهاِنْتَجَبهُ : برگزيد او را به معني انتخاب است كه به معني برگزيدن ، بيرون كشيدن و برگزيدن چيزي كه از ميان چيزهاي ديگر ، برگزيدن كسي از ميان جمعي براي كاري ، آمده است ، اِنْتَجَبَ الشيءَ چيزي را برگزيده انتخاب كرد .

سَّماهُ : مشخص كرد او را ، سَما يَسْمُو سَمْواً ، الرجلَ زيداً و بزيدٍ ، آن مرد را زيد نام گذاشت اَسميَ الشَّيءَ آن چيز را بالا برد .

السامي بالارونده ، به بالا نگاه كننده ، نام گذارنده سامُون و سُماة ج ، و به معني آسمان

اِصْطَفاهُ : اختيار كرد او را ، اَصِفيآء (الصَفِّي وَ الصَفِّية) برگزيده ، ممتاز ، المُصطفي برگزيده ، اختيار شده و اين كلمه 16 مرتبه در قرآن آمده است و كلمه اصطفاهُ يك بار آمده در سوره مباركه بقره آيه 247 قالَ اِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ ا

اِبْتَعَثَهُ: او را مبعوث داشت

بَعَثَتْ برانگيخت ، فرستادن ، بَعَثَهُ بَعْثاً و تَبْعاثاً او را به تنهايي فرستاد ، بَعَثُه او را تهييج كرد ، برانگيخت ، بيدارش كرد بَعَثَهُ عَليَ الشيء او را تحريك كرد انجام دهد . يَوْمَ البَعْثِ روز قيامت ، برانگيخته شدن مردگان روز رستاخير ، اين كلمه با ابعادش 72 مورد آمده .

المكْنونة : مستور ، مَكْنون ، پوشيده و پنهان كرده ، پنهان داشته شده

سِتْر: (بكسر سين) پرده ، پوشش ، اَستار و سُتور جمع سَتَرَ سَتْراً و سَتَراً و سَتَّرَ الشَّيءَ ، آن را پوشانيد . السِتار پوشش ، پرده سُتُرج

ص: 384

اين سه مورد آمده است . 1- آيه 22 فصّلت

2- آيه 90 سوره كهف 3- آيه 45 سوره اِسراء سَتْر (به فتح سين) مصدر به معناي پوشيدناَهاويل: جمع اَهوال ، جمع هَول ، حوادث ترس آور، بيم

هالَ يَهُولُ هَوْلاً الاَمرُ فلاناً ، مطلب فلاني را بترس انداخت ، مطلب فلاني را ترساند الهَوْل ترسيدن ، هول كردن ، وحشت كردن ، اَهْوال و هُئُول جمع

مَصُوتَهٌ : محفوظ . حفظ كرده شده ، نگاه داري شده ، مصونيّت ، مصون بودن ، محفوظ بودن ، صانَهُ يَصُوُنُهُ صَوْناً وصياناً وصياَنَةَ و اصطانَهُ اِصِطياناً ، حفظ و نگهداريش كرد .

المَصُون نگهداري و حفاظت شده

نَهايَة : حدّي كه شيء در آن جا تمام مي شود .

نهايت : پايان امري يا چيزي ، نهايات جمع

از ريشه نَهاهُ يَنْهُو نَهْواً بازداشت ، منعش كرد .

نَهي وَ نُهِيَ اِلَيْهِ الخَبَرُ ، خبر به او رسيد

اِنْتَهي اِنْتَهاءً الشيءٌ ، چيزي پايان يافت ، چيزي به نهايت رسيد . اين كلمه 56 مورد با مشتّقاتش آمده است و كلمه منتهي ، دوبار آمده در سوره نجم آيه 14 و 42

مآيِل : جمع مآل ، به معني عاقبت و آخركار

مَآل ، مرجع ، بازگشت ، به جاي بازگشت ، عاقبت اَلْحَوادث : رويدادها ، حوادث جمع حادثه

حادِث صفت فاعلي از حدوث ، تازه ، نو، نوشونده ، آن چه تازه پديد آمده مقابل قديم

حادث مؤنث حادث نور رسيده آن چه تازه پديد آمده ، پيش آمد واقعه آسيب و بلا ، حادثات و حوادث جمع حَدَثَ حُدُثاً الاَمْرُ انجام شده به وقوع پيوست ، اين كلمه 36 مورد آمده است .

ص: 385

دُهُور : جمع دهر ، روزگاران دراز ، دَهْر روزگار بي پايان كه اول آخر ندارد .

زمان دراز ، عصر و زمان ، زمانه ، اَدْهر و دُهور جمع ، دَهْري كسي كه منكر وجود خدا باشد و بگويد :

دنيا ازلي و اَبدي است و صانعي ندارد و پس از زندگي در اين دنيا جهان ديگر نيست يعني حشر و معاد نخواهد بود .

دَهَرَ دَهْراً القومَ و بالِقَوْمِ اَمْرٌ مَكروهٌ ، براي آن ها حادثه بدي روي داد .

دو مورد در قرآن آمد (1)

مَواقِع : جمع موقع ، محل يا زمان ، حادثه

مَوْقِع ، جاي واقع شدن ، جاي افتادن ، جاي فرود آمدن ، وَقَعَ يَقِعُ وُقُوعاً الشَّيءُ مِنْ يَدي ، چيزي افتاد چيزي از دستم افتاد ، وَقَعَ القولُ عَلَيْهِم ، سخن دربارة آن ها اجرا شد . وَقَعَ الحَقُّ ، حقّ انجام شد ، المَوْقِع محلّ واقع شدن ، محل افتادن جاي ، واقع شدن و افتادن

اين كلمه 24 مورد در قرآن آمده است . و كلمه مواقِعِ ، يك بار در سوره واقعه آيه 75 آمده است .

فلا اُقْسِمُ بِمواقِعِ النُّجُوم: سوگند به مواقع نزول ستارگان

اَلْمَقدور : مقدّر شده ، به صيغه معمول ، مقدور ، قدرت داده شده ، توانا شده بر چيزي آن چه در تحت قدرت و در خور توانايي است امر حتمي

قَدَرَ ، قَدِرَ ، قَدْراً و قُدْرَةً وَ مَقْدِرَةً وَ مَقْدَرَةً و مَقْدُرَةً و مِقدراً و قَدارَةً و قُدُورَةً و قِدْراناً و قداراً و قِداراً عَليَ الشيء ، قادر شد توانا شد ، توانست چيزي را انجام دهد . تقدير در اصطلاح متكلّمين هر موجودي را به اندازه خلق كردن ، تقدير و سرنوشت ، تقادير ج

اين كلمه 130 مورد آمده است با مشتقّاتش ، خود كلمه مَقدور يك بار ، آمده در سوره احزاب آيه 38 وَ كانَ اَمْرُ اللهِ قَدَراً مَقْدُوراً

ص: 386


1- در سوره جاثيه آية24 و در سوره انسان آيه 1

عَزيمَة : اراده حتمي ، غير قابل تخلّف

ارادة ثابت و مؤكد ، دعا و افسون كه بر آفت رسيده و به بيمار بخوانند براي شفا يافتن او ، عزائم جمع عزيمت قصد كردن ، آهنگ كردن ، دل بركاري نهادن ، عَزَمَ عَزْماً و عَزْماً وَ مَعْزَماً وَ مَعْزِماً وَ عَزيماً و عَزَمَةً وَ عَزيمَةً و عُزْماناً الاَمْرَ و عَلي الاَمْرِ ، تصميم گرفت اراده كاري كرد .

العَزم اراده و تصميم قطعي ، رأي ، تصميم قبلي ، العَزيمَة ، اراده آهنين ، تصميم قطعي ، دل بركاري نهادن. عَزَمَ عَزْماً و عُزْماً وَ مَعْزَماً وَ مَعزماً وَ عَزيماً و عَزَمَةً وَ عزيمَةً و عُزْماناً الامرَ و علي الامر تصميم گرفت اراده كاري كرد.

العَزْم اراده و تصميم قطعي ، رأي ، تصميم قبلي ، العَزيمَة اراده آهنين ، تصميم قطعي ، دل بركاري نهادن .

اين كلمه با مشتقاتش 9 مورد آمده است .

اِمْضآء : گذراندن ، گذرانيدن ، روان كردن ، تمام كردن و پايان دادن كاري يا امري ، نام خود را در ذيل حكم يا نام ، يا سند نوشتن ، علامت يا اسمي كه پاي نامه يا سند بگذارند .

مَضايَمْضِي وَ يَمْضُومَضائاً وَ مُضوّاً عَلَي الاَمْرِ ، مداومت كرد . بركاري ، كاري را انجام داد و با تمام رسانيد. مَضا عَلَي البَيع ، معامله را تمام كرد ، اجازه معامله را داد ، اَمْضَي اِمْضاءً الاَمْرَ مطلب را انجام داد و گذراند.

اين كلمه در قرآن پنج مورد آمده است .

مَقادير حَتْمِه : مقّدرات حتميه اش (اضافه موصوف به صفت ، المقادير الحتميّة) در لغت المقدور، گذشت و اشاره شد فَراَيَ الاُمَمَ : پس ديد ملّت ها را ، يافت آنان را رَأي مأخوذ از رأي عربي ، انديشه ، فكر ، عقل ، عقيده تدبير ، رَئَي يَرَي رَيناً و رُؤيَةً و راءَةً و رِيئاناً ، ديد مشاهده كرد نگاه كرد . و اصل يَرَي يَرْاَي بوده ولي به اصل خود استعمال نمي شود مگر نُدرتاً ، صيغه امر آن (ر) مي باشد يعني نگاهكن ، ببين (يا تَرَي و يا هَلْ تَرَي ، آيا مي بيني ، گمان مي كني ، و مَضارِعِ رَاَي ، به معني ظَنَّ ، يعني گمان كرد نمي آيد مگر به صيغه ، مجهول الرَأي رأي و نظر انسان ، تدبّر آراء و اَرْاء جمع ، اين كلمه

ص: 387

حدوداً 300 بار آمده است. با تمام ابعادش ، اُمَم جمع اُمَّت است . اُمَّت به معناي گروهي از مردم جماعت ، پيروان يك پيغمبر ، اَمَّهُ ، اَمَّا وَ اَمَّمَ وَ تَأَمَّمَ و اِئْتَمَّ)

آهنگ او كرد ، به قصد او رفت . اَمَّ امامَةً وَ اَمّاً و اِماماً القومَ و بالقوم ، پيشواي آن ها شد . رهبر آن ها شد الاُمّ مادر ، اصل و سرچشمه هر چيز ، الاُمَّة جماعت ، گروهي از مردم ، راه روشن امت .

اين كلمه 107 مرتبه با تمام مشتقّاتش آمده است و خود اُمَم 13 مرتبه آمده است .

فِرَق : «با كسر فا و فتحه را ، جمع فرقه ، گروه »

فِرْقَة : طايفه ، گروه ، دسته اي از مردم .

فَرَقَ فَرْقاً و فُرْقاناً بينهما ، ميان آن دو فاصله انداخت ، فَرَقَ الْبَحْرَ – دريا را شكافت فارَقَهُ فِراقاً و مُفارَقَةً از او دور شد ، از او مفارقت كرد . الفَرْقِ شكافتن – اختلاف ، تفكيك فرق موي سر ، كتان ، الفِرْق گروه بچه ها ، يك قسمت از هر چيز ، يك قطعه از چيز شكافته شده . اين كلمه با تمام ابعادش 79 مورد آمده است .

عُكَفّاً : (به ضم عين و تشديد كاف ) جمع عاكف ، ملازمان عاكِف ، بازدارندة خود ، گوشه نشين ، كسي كه ، در مسجد يا در گوشه اي براي عبادت مقام كند . عاكِفون و عُكوف جمع . عَكَفَهُ عَكْفاً عَنِ الأمْرِ او را از كاري بازداشت ، منعش كرد .

عَكَفَهُ علي الاَمْرٍ ، او را ملزم به انجام آن كار كرد . كار را بگردنش انداخت .

اين كلمه 9 مورد آمده است . نيران ها : نيران جمع نار ، به معناي آتش ها و 194 مورد در قرآن آمده است .اَوْثانِها : اَوْثان : جمع وَثَنْ ، به معني بت از سنگ باشد يا چوب يا چيز ديگر ، و ثَني بت پرستي وَثَنَ وَيْثِنُ وُثوُناً ، پيمان خود استوار ماند ، الوَثَن بُت ، صَنَمْ ، اَوْثان و وُثن و وُثُنْ و اُثن جمع

اين كلمه در سه مورد آمده است . 1- حج 30 ، 2- عنكبوت 17 ، 3- عنكبوت 25

ص: 388

اَنارَ: به معني روشن ساخت در كلمه نيران گذشت . ظُلَمَها : (به ضم ظا و فتحه لام ، جمع ظُلْمت ، به معني تاريكي ها ، ظُلَما تاريكي ، بسيار تاريكي ظَلَمَ ظُلْماً وَ ظَلْماً و مَظْلِمَةً ، چيزي را در غير محلّ خود قرار داد ظَلَمَهُ حَقَّهُ ، حقّ او را نداد . به او ستم كرد ، الظُلمة و الظُلَمَة ظلمت ، تاريكي ، تيره گي ظلم و ظلمات و ظلمات جمع اين كلمه 206 مورد ظاهراً در قرآن آمده است .

بُهَمَها: بُهَم به ضم با و فتحِ هاء به معني مسائل مشكل و پيچيده و حيرت زا ، جمع بُهْمَة

اَبْهَمَ البابَ ، در را بست ، اَبْهَمَ الاَمْرَ مطلب را مبهم و نامعلوم كرد . تَبَهَّمَ وَ اِسْبَتْهَمَ الاَمْرُ عَلَيْهِ البُهمَة فرد دليري كه كسي حريف او نشود ، اَبْهَمْ – بُهْمْ – بُهُمْ ج ، كسي كه سخن فصيح گفتن را نتواند و گنگ ، بَهَمَ جمع ، كار سخت و مشكل شده

جَلي: روشن ساخت ، جَلا جَلاً روشن و آشكار شد . الجَليّ آشكار ، جليّ ، واضح ، روشن ، جلا داده شده

اين كلمه پنج بار آمده است وَ النَّهارِ اِذا تَجَلّي (1) ، و قسم بروز هنگامي كه عالم را به ظهور خود روشن سازد .

غُمَمَها ، غُمَم (به ضمن غين و فتح ميم ) به معني تحيّر و راه نيافتن ، غَمَّهُ غَمّاً ، آن را پوشانيد . اندوهگينش كرد غَمَّ عَلَيْهِ الامرُ ، مطلب بر او پوشيده ماند ، مطلب براي او مبهم شد . (اين كلمه 11 مورد آمده است .

الغَوايَةِ: (به فتح غين) گمراهي ، ضِدّ رشدغَوَي يَغْوِيُ غَيّاً وَ غَوِيَ يَغْوَي غَوايَةً ، گمراه شد ، سرگردان شد ، نااميد شد ، نابود شد ، عَوَي و اَعوَي وَ غَوَّي الرجلَ ، گمراهش كرد ، سرگردانش كرد . اين كلمه 21 مورد آمده است .

عَمايَة (به فتح عين ، به معني كوري و گمراهي)

عَمِيَ يَعْمَي عَميً كور شد ، حاهل و كور باطن شد . عَمِيَ عَلَيْهِ الأَمْرُ ، مطلب بر او مشتبه شد . اَلْعَمي كور ، نابينا عَمُون ج

ص: 389


1- سورة ليل ، آية 2

اين كلمه 33 مرتبه آمده است . اِيثار : ترجيح دادن به برگزيدن ديگري بر خود بَذل كردن ، ديگري را بر خود برتري دادن و سود او را بر سود خود مقدّم داشتن ، قُوت لازم و مايحتاج خود را به ديگري بخشيدن .

اَثَرَ اَثْراً وَ اَثارَةً وَ اُثْرَةً الحدَيثَ ، روايت كرد ، نقل كرد . آثَرَهُ اِيثاراً برگزيد . به او احترام كرد . ترجيح داد . دنبال هم آورد . يكي را در پي ديگري آورد اين كلمه 21 مورد آمده است با مشتقّاتش .

حُفَّ : (بضم حاء ) فعل ماضي مجهول حَفّ (به فتح ها) به معني فرا گرفته شده

حَفَّ حَفّاً القومُ الرجلُ و به وحولَهُ ، او را محاصره كردند ، دَورش را گرفتند ، دورش را حلقه زدند . اين كلمه پنج مورد آمده است .

اَبْرار: جمع بَرّ (به فتح با) به معناي راستگويان - خداترسان – نيكوكاران

بَرَّ بِرّاً و مَبَرَّةً والدَهُ ، از پدر اطاعت كرد . با او خوش رفتاري كرد . بَرٌّ خوش رفتاري . اَبْرار ج بارّ و بَرَرَه خوش رفتار ، نيكو ، اين كلمه 32 مورد آمده است با ابعادش و خود كلمه ابرار 6 بار آمده است .

1- سوره آل عمران 193 ، 2- آل عمران 198 ، 3- سوره انسان آيه 5 ، 4- انفطار 13 ، 5- مطففين 18 ، 6- مطففين 22رِضوان : به كسر راء به معني خشنودي رَضِيَ رُضِيً و رِضيً و رُضْواناً و رِضْواناً و مَرْضاةً عَنْهُ ، و عليه از او راضي شد .

اين كلمه 73 مورد با ابعادش آمده است . و خود رضوان 13 مرتبه آمده است .

الْمَلِكِ : مَلِك ( به فتح ميم و كسرلام ) سلطان ، داراي سلطنت ، صاحب ملك ، داراي قدرت و سُلطه . پادشاه . ملوك و املاك جمع

مَلَكَ مَلْكاً و مُلْكاً و مِلْكاً و مَلَكَةً و مَمْلَكَةً و مَمْلِكَةً و مَمْلُكَةً الشيءَ ، مالك چيزي شد مَلَكَ عَلَي القوم – رئيس و پادشاه آنان شد . مَلَكَ عَلي فُلانٍ امرَهُ ، بر كار فلاني يا امورات او مسلّط شد ، مَلَكَ نَفْسَهُ بر خود مسلّط شد . اين كلمه با تمام مشتقّاتش 214 آمده است . رَضِيَّة : رَضِّي : به معني مورد خشنودي

ص: 390

اَرْضيا جمع : رَضِيَ رُضيً و رِضيً و رُضْواناً و رِضْوانًا و مَرْضاةً عنه و عليه ، از او راضي شد . الراضَية زندگاني كه مورد طبع باشد ، اين كلمه 73 مورد ، در قرآن آمده است .

شرح و توضيح:

ميلاد حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

هنگام ظهر و به روايتي طلوع فجر روز جمعه 12 ربيع الاول عام الفيل (1)

چهل سال پيش از بعثت متولّد شد . مادر آن بزرگوار در ايام تشريق (11 و 12 و 13 ايام حج) نزد جمره وسطي به آن حضرت حامله گشت و مادر آن حضرت در منزل (شوهر خود) عبدالله بن عبدالمطلب بود و آن حضرت ، را در شعب ابي طالب در خانه محمّدبن يوسف در آخرين زاويه دست چپ كسي كه واردخانه مي شود به دنيا آورد . خيزران (مادر هادي عباسي) آن خانه را (از كاخ محمد بن يوسف) بيرون كرد و مسجدش نمود . و مردم در آن جا نماز مي خواندند .پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از بعثتش 13 سال در مكّه بود ، آن گاه به مدينه مهاجرت فرمود و 10 سال هم در آن جا بود . سپس در روز دوشنبه 12 ربيع الاول كه 63 سال داشت از دنيا (به شهادت رسيد ) رفت .

پدر بزرگوارش عبدالله بن عبدالمطلّب ، در مدينه نزد دائيهاي آن حضرت وفات كرد و آن حضرت دو ماهه بود و مادربزرگوارش آمنه دختر وهب بن عبدمناف بن زهرة بن مرّة بن كعب بن لوي بن غالب در 4 سالگي آن حضرت وفات كرد و عبدالمطلّب در زماني وفات كرد كه آن حضرت ، قريب 8 سال داشت و با حضرت خديجه (علیها السلام) ازدواج كرد . زماني كه بيست و چند سال بود ، براي پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از حضرت خديجه (علیها السلام) قاسم و رقيّه و زينب و ام كلثوم پيش از مبعث ، متولّد شدند و طيّب و طاهر و فاطمه (علیها السلام) بعد از مبعث به دنيا آمدند ، و نيز روايت شده كه بعد از مبعث غير از حضرت فاطمه (علیها السلام) متولّد نشد و طيّب و طاهر پيش از مبعث متولّد شدند و حضرت خديجه (علیها السلام) يكسال پيش از هجرت زماني كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از شعب ابي طالب بيرون آمد وفات كرد ؟ ابوطالب يكسال بعد از خديجه وفات كرد ، چون پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن دو نفر را از دست داد ، ماندن در مكّه برايش ناگوار آمد و آن حضرت را اَندوه سختي گرفت و به جبرئيل (علیه السلام) شكايت كرد. خداوند به آن حضرت وحي فرمود كه از شهري كه مردمش ستمگرند بيرون رود زيرا تو در مكّه بعد از ابوطالب ياوري ندارد و آن حضرت را امر به هجرت كرد. (2)

در بحارالانوار فرموده است

ص: 391


1- سالي كه ابرهه سردار لشكر حبشه با پيل سواران به قصد جسارت به خانه كعبه آمد و به عذاب خدا گرفتار شد داستانش در سوره فيل آمده است . ( رجوع به تفاسير شود )
2- اصول كافي ج2 ص 323

اتّفاق اماميّه (شيعه ) بر اين است كه ، ولادت با سعادت آن حضرت در 17 ربيع الاول بوده و اكثر مخالفين در 12 ربيع الاول گفته اند و در اصول كافي 12 ربيع ولادت آن بزرگوار را ذكر كرده و اين خلاف مشهور است كه علماي اماميّه گفته اند 17 ربيع بوده و حقّ هم با قول علماي اماميّه است، و مرحوم كُلَيْني (ره) كه 12 ربيع الاول ذكر كرده اين قول حمل بر تقيّه مي شود.پس خلاصه چنين مي شود سرگذشت آن حضرت :

نام : محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) احمد ، محمود كه در قرآن به اين طريق آمده است .

الف: وَ اِذْ قالَ عيسيَ بْنُ مَرْيَمَ يا بَنيِ اِِسرائيلَ اِنّي رَسُولُ اللهِ اِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِراً بِرَسُولِ يَأتي مِنْ بَعْدي اِسْمُهُ اَحْمَدُ فَلَّمَا جاءَ هُمْ بِالبَيِّناتِ قالوُا هذا سِخْرٌ مُبينٌ سوره صف آيه 6 و هنگامي كه گفت عيسي بن مريم اي بني اسرائيل همانا من فرستادة خدا به سوي شما ، تصديق كننده آنچه پيشرو من است از تورات و مژده دهنده و فرستاده اي كه بيايد پس از من نام اوست احمد تا گاهي كه بيامدشان نشاني ها گفتند اين است جادوئي آشكار

ب: وَ ما مُحَمَّدٌ رَسُولٌ (1)

د: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ ، (2)

ز: ماكانَ مُحَمَّدٌ اَباً اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ ، (3)

مقام : خاتم الأنبياء

لقب: مصطفي ، حبيب الله و رسول الله ، و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) داراي 103 لقب است

كُنيه : ابوالقاسم و ابوابراهيم ، و آن حضرت داراي 9 كنيه است .

نام پدر: عبدالله (علیه السلام)

ص: 392


1- سورة آل عمران ، آية 134
2- سورة فتح ، آية 29
3- سورة احزاب ، آية40

نام مادر : آمنه (علیها السلام)

تاريخ تولد 17 ربيع الاول عام الفيل

محل تولّد : مكّه ي مكّرمه

ساعت تولّد : طلوع فجر

روز تولّد : جمعه

تاريخ ازدواج : دهم ربيع الاول

سن آن حضرت ، 35 سال

همسر آن بزرگوار حضرت خديجه (علیها السلام) فرزندان آن حضرت قاسم ، عبدالله ، ابراهیم ، زینب ، امّ كلثوم ، رقیه ، فاطمه (علیها السلام) به جز ابراهیم همه ی فرزندان آن حضرت ، از حضرت خدیجه (علیها السلام) است و در مكّه به دنیا آمدند و ابراهیم از ماریه قِبْطيَّه بود . مدّت عُمْر شریف آن حضرت ، 63 سال مدّت نبوّت 23 سال

تاریخ شهادت ، 28 صفر قبل از غروب آفتاب روز دوشنبه ، علت شهادت : خوردن گوشت مسموم بزغاله ، بلكه علّت شهادت آن بزرگوار به دست منافقین (دو پدر زنش و دو زنش حفصه و عایشه ) صورت گرفته (1)و

بعضی دیگر هم نقش داشته اند . نام قاتل: زن یهودیه خیبریه ، دختر حارث یهودی خیبری

و برادر زادة مرحب خیبری بود . كه هر دو را امیرالمؤمنین (علیه السلام) كشت ، حضرت را به گوشت و شانه بزغاله مسموم نمود ، بلكه همان قاتلین مذكوره صحیح تر است ، محل دفن مدینه ی منوّره

نسب پدری: محمّد بن عبدالله بن عبدالمطلّب بن هاشم بن عبدالمناف بن قُصَیّ بن كِلاب بن مُرَّة بن كعب بن لُوَیّ بن غالِب بن فِهْر بن مالك بن نَضْرِبن كِنانة بن خُزَیمَة بن مُدِركة بن اِلیاس بن مُضِّربننِزاربن مُعَدَبِن عَدْنان بن اددبن یسع بن سلامان بن النَبت بن حمل بن قیدار بن اسماعیل بن ابراهیم الخلیل بن تارخ بن ناجوربن [ناخوربن] شروح [شروغ] بن ارغوبن و هو هودالنبی بن فالغ عامربن شالح

ص: 393


1- بحارالانوار ج 22 ، ص 488 تا 489 ، تفسير صافي ذيل آيه 144 سورة آل عمران ، تفسير قمي ذيل آيه 144 سوره آل عمران

بن ارفخشدبن سام بن نوح بن مالك بن متوشلخ بن اخنوخ بن و هو ادریس النبی بن بارض بن مهلائیل بن قنیان بن اَنوش بن شيث و هو هبة الله بن آدم (علیهم السلام) أجمعین (1)

عدنان جدّ سیم آن حضرت است ، روایت شده از آن حضرت كه فرمودند : «اِذا بَلَغَ نَسَبی اِلی عَدْنانَ فامْسُكوُا » هنگامی كه سلسلة نسب من به عدنان رسید همانجا توقّف كنید . (شاید راز این توقّف این باشد كه نسبت شناسان در مورد اجداد آن حضرت قبل از عدنان آن چنان اختلاف نظر دارند كه نمی توان مقصود را از میان آن ها به دست آورد . به طوری كه بعضی واسطه های اجداد آن حضرت از عدنان تا حضرت اسماعیل (علیه السلام) را 4 نفر دانسته اند و بعضی 40 نفر دانسته اند . ) در ذكر اسامی آن بزرگواران هم اختلاف ذكر كرده اند و از طرف مادری به آمنه بنت وهب بن عَبد مناف بن زهرة بن كِلاب می رسد.

به عبارت دیگر : محمدبن عبدالله بن عبدالمطلّب بن هاشم بن عبدمناف بن قصّی بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لُوَیّ بن غالب بن فِهربن مالك بن نضربن كنانة بن خُزِیْمَة بن مُدْرِكِ بن الیاس بن مُضِّربن نِزاربن مَعَّدبن عدنان بن اددبن ناخُوربن سود یعرب بن یشحب بن ثابت بن اسماعیل بن ابراهیم بن تارخ بن ناخور بن ساروخ بن ارعواء فالغ بن عابربن شالخ بن ارفخشد بن نوح بن لمك بن متوشلخ بن اخنوخ بن یردبن مهلاییل بن قنیان بن انوش بن شیث بن آدم (علیهم السلام)

شناخت مقام شامخ آن حضرت از ديد روايات :1- قال اَمیرُالمُؤمنینَ (علیه السلام) ما بَرَأَ الله نَسَمَةً خَیْراً مِنْ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) (2)

امیرمؤمنان (علیه السلام) می فرماید : خداوند متعال هیچ نَفَس كَشی را بهتر از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیافریده

2- عَنِ الحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِاللهِ قال : قُلْتُ لِأَبی عَبْدِاللهِ (علیه السلام) كانَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) سَیِّدَ وُلْدِ آدَمَ ؟ فقالَ : سَیِّدَ مَنْ خَلَقَ اللهُ وَ ما بَرَ أللهُ بَریَّةً خَیْراً مِنْ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) (3)

ص: 394


1- جلاء العيون ، ص 31 ، انتشارات : سُرور ، چاپ وفا ، تاريخ انتشار : 1387 ه- . ش ، انوار البهيّة ، ص 10 ، منتخب التواريخ ، ص 3 به این صورت است ، عدنان بن آذر ، خلاصه در اسامی نسب اجداد طاهرین حضرت ، اختلاف است . حیوة القلوب ، ج3 ، ص 15 – بحارالانوار ، ج15 ، ص 106
2- اصول كافی ج 2 ص 325
3- اصول كافي ، ج 2 ، ص 325

حسین بن عبدالله گوید : با امام صادق (علیه السلام) عرض كردم : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سرور فرزندان آدم (علیه السلام) بود ؟ فرمود : به خدا قسم او سرور مخلوق خداوند بود و خداوند متعال هیچ مخلوقی را بهتر از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیافریده است .

3- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : اَنَا أدیب اللهُ ، وَ عَلیٌّ اَدیبی (1)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

من ادیب (از جانب خداوند ادب شده ام ) خداوندم و علی ادیب من است یعنی خداوند مرا ادب و سخن و علم و آموخته من هم علی را4- انا سیّد ولد آدم هستم و فخری هم ندارم و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) اَنا سیّد ولد آدم و لا فخر ،(2)

5- اَنَا أوّل من تنشقّ عینه الارص،(3)من

اول كسی هستم كه خاك قبر را كنار می زنم و بیرون می آیم .

6- أنا أول الناس خروجاً اِذا ابْعثوا وَ أنا خطیهم اِذا وَفَدَاوْ وَ أنا مبشّرهم اِذا أیسوا (4)

من اول كسی هستم از مردم كه از قبر بیرون می آیم در هنگامی كه برانگیخته می شوند و هنگامی كه توقّف می كنند خطبه (سخن رانی) می خوانم و هنگامی كه مأیوس می شوند من آنان را بشارت می دهم .

6- اَنا قائدالمرسلین و لا فخر وَ أنا خاتم النّبییّن و لا فخر ، وَ أنا أوّل شافع وَ أوّل مشفّع و لا فخر (5)

من پیشوای رسولانم و فخری هم ندارم و من خاتم أنبیاء هستم و فخری هم ندارم و من اول شفیع (قیامتم) هستم (شافع ، شفاعت كننده ) و اوّل مشفّع ، شفاعت كننده هستم و فخری هم ندارم .

7- اَنا أوّل من یدّق باب الجنّة ، من اول كسی هستم كه در بهشت را می كوبم . (6)

ص: 395


1- مكارم الاخلاق ج1 ، ص 51 ، ح 19
2- بحار 8/48/51
3- ميزان الحكمه ، ج 4 ، ص 3202 به نقل از كنزل العُمّال
4- ميزان الحكمه ، ج 4 ، ص 3202 به نقل از كنزل العُمّال
5- ميزان الحكمه ، ج 4، ص 3202 به نقل از كنزل العُمّال
6- ميزان الحكمه ، ج 4 ، ص 3202 به نقل از كنزل العُمّال

8- أنا أوّل وافد علی العزیز الجبّار یوم القیامة و كتابه و أهل بیتی ثم اُمَّتی ثُمَّ أسألهم ما فعلتم بكتاب الله و بأهل بینی ، (1)

من اول كسی هستم كه برخداوند جبّار وارد می شود . در روز قیامت و قرآن او اهل بیت من ، سپس امّتم سپس من سؤال می كنم از آنان در حق كتاب خداوند و در حق اهل بیتم9- اُعطیت خمساً لم یعطها أحد قبلی : جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً. و اُحلّ لی المغنم و نصرت بالرعب و اُعطیت جوامع الكلم و اُعطیت الشفاعة ، (2)

به من پنج چیز داده شده كه به احدی قبل از من (بأنبیاء ) دیگر داده نشده است . زمین برای من محل سجود قرار داده شد و محل طهور و پاك و غنیمت ها برای من حلال است و در دلم خداوند رُعب و ابهتی قرار داده است كه دشمن می ترسد و من نصرت پیدا می كنم و كلمات جامع به من داده شده است . و شفاعت به من داده شده است .

10- فضیلت آن حضرت بر انبیاء و دیگر (3)

كه یك یهودی خدمت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) حضور پیدا می كند و می گوید كه : مقام انبیاء همانند آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و . . . (علیهم السلام) از پیامبر شما برتر است دلائلی هم می آورد و حضرت همه را جواب می دهد و فضیلت آن حضرت را بر جمیع انبیاء (علیهم السلام) با ادله كافی و وافی ثابت می كند و طرف قانع می شود و دیگر جوابی ندارد . روایت مفصّل است در عیون الاخبار

11- اما والله اِنّی لأمینٌ فی السّماء و أمینٌ فی الأرض ، (4)

به خدا قسم من در آسمان و زمین امین هستم . (در آسمان كه به جای خود ، در زمین مشركین هم قبول داشتند كه امین است و معروف بود به محمّد أمین ) ما خلق الله خلقاً أفضل منّی و لا اكرم علیه منّی ، (5)

خداوند متعال هیچ خلقی را بر من فضیلت نداده و خلق نفرموده است و هیچ مخلوقی را گرامی تر از من خلق نكرده و فضیلت نداده است .

ص: 396


1- كافی ، ج 2 ، ص 600 ، ح 4
2- بحارالانوار 16/313
3- رجوع به عیون الاخبار شود 1/262/22 كه بحث مفصلی است
4- كنزل العمال ، ج 12 ، فضائل النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، ص 347 ، شماره 32147
5- عیون الأخبار الرضا (علیه السلام) 1/262/22

12- اِنّی كنتُ أوّل من آ من بربّی و أوّل من أجاب حیث اَخذالله میثاق النّبییّن و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربّكم ، فكنت اَنا أوّل نَبیّ (1)

من اول كسی بودم كه به پروردگارم ایمان آوردم و اول كسی بودم جواب و پاسخ مثبت دادم در وقتی كه خداوند عهد و پیمان بریگانگی خود گرفت از بندگان ، اعم از انبیاء و غیره در حین كه فرمودند :

وَ اِذْ أَخَذَ رَبَّكَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیّاتَهَمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ اَلَسَتُ بِرَبِّكُمْ قالوُا بَلی شَهِدنا اَنْ تَقولوا یَوْمَ القیامَةِ اِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلینَ (2)

(ای رسول ما ) به یاد آر هنگامی كه خدای تو از پشت فرزندان آن آدم ذریه آن ها را برگرفت و آن ها را بر خود گواه ساخت كه آیا من پروردگار شما نیستم همه گفتند بلی ما به خدائی تو گواهی دهیم كه دیگر در روز قیامت نگویند ما از این واقعه غافل بودیم . وحتی از انبیاء هم گواهی گرفت بر یگانگی خودش و نبوّت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود من اول پیغمبری بودم كه جواب و گواهی دادم به یگانگی خداوند سبحان عبد و رسول بودن آن حضرت

عبد : در لغت به معنی بنده ، بندة خدا ، عباد و عبده و عبید جمع بنده به معنی غلام ، برده تقیض آزاد ، انسان نسبت به خداوند بندگان جمع

عَبَدَ اللهَ عِبادَةَ و عُبُودَةً و عُبُودیَّةً

پرستش و بندگی خداوند را نمود

و این كلمه در قرآن 275 مرتبه با تمام ابعادش آمده است . كلمه عبد 10 مورد است .

و كلمه عَبْدُهُ 7 مورد

- سوره بنی اسرائیل آیه 1 ، - سوره بنی اسرائیل آیه 1 ، - سوره مریم آیه 2 ، - سوره فرقان آیه 1

- سوره زمر آیه 36 ، - سوره نجم آیه 10 ، - سوره حدید آیه 9

و كلمه عبد 10 مورد آمده است :1- سوره بقره آیه 178 ، 2- سوره بقره آیه 178 ، 3- سوره بقره آیه 221 ، 4- سوره مریم آیه 30

ص: 397


1- كافی 2/10/1
2- سورة اعراف ، آية 172

5- سوره سباء آیه 9 ، 6- سوره ص آیه 30 ، 7- سوره ص آیه 44 ، 8- سوره زخرف آیه 59

9- سوره ق آیه 8 ، 10- سوره جنّ آیه 19

و كلمه رسول بابعادش 513 یا 523 و فقط كلمه رَسُولُهُ 84 مورد آمده است .

و كلمه رسول 115 مورد

1- وَ مَنْ یَعْصَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدودَهُ . . .(1)

2- یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ الكِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ(2)

3- اِنَّما وَلیُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیِمُونَ الصَّلواةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُون (3)

4- وَ مَنْ یَتَولَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الغالِبُونَ (4)

5- قُلْ یا اَیُّهَا النّاسُ اِنّی رَسُولُ اللهِ اِلَیْكُمْ جَمیعاً (5)

6- ثُمَّ اَنْزَلَ اللهُ سَكِنَتَهُ علی رَسُولِهِ وَ عَلَی المُؤمنینَ وَ اَنْزَل جُنُوداً لَمْ تَرَوْها (6)

7- هُوَ الَّذی اَرْسَلَ رَسُولَهُ باِلْهُدی وَ دِینِ الحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلیَ الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ (7)8- ماكان لِمُؤمِنٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ اِذا قَضی اللهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخَیِرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِی اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً (8)

ص: 398


1- سورة نساء ، آیه 14
2- سورة نساء ، آیه 36
3- سورة مائده ، آیه 55
4- سورة مائده ، آیه 56
5- سورة اعراف ، آیه 158
6- سورة توبه ، آیه 26
7- سوره توبه ، آیه32
8- سورة احزاب ، آیه 36

9- اِنَّ الَّذینَ یُؤذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ اَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهنیاً ، سوره احزاب آیه 57

10- وَمَنْ یُطِع اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْفازَ فَوْزاً عَظیماً (1)

اهمیّت مسئله عبد

امام سجّاد (علیه السلام) می فرماید :

فَأَمّا حَقُّ اللهِ الأكْبَرِ عَلَیْكَ فَاَنْ تَعْبُدَهُ لا تشْرِكَ بِهِ شَیئاً فَاِذا فَعَلْتَ باِلاخْلاصِ جَعَلَ لَكَ عَلی نَفْسِهِ اَنْ یَكْفَیكَ اَمْرَ الدُّنیا وَ الاخِرَةِ (2)

اما حقّ خدایت (كه بزرگتر از حدّ توصیف است ) این است كه او را بندگی كرده ، كسی یا چیزی را شریك وی نسازی هرگاه این حقّ خداوند را لباس عمل پوشانده و به زیور اخلاص آراستی ، خدای بزرگ برخود واجب می كند كه امر دنیا و آخرتت را كفایت كند .

باید توجّه داشت كه خداوند سبحان ، آفریدگار جهانیان (عوالم) است او به وجود آورنده هر مخلوق و موجود و صانع و خالق همه چیز است و همه چیز را از نیستی به وجود آورد پس بنا بر این كسی و چیزی هستی او به امر پروردگار بوده است یعنی همه بنده و عبد اویند ، پس هركسی وظیفه ای دارد در قبال بندگی خداوند . اگر انبیاء حقی بر جامعه دارند یا پدر و مادر و برادر و خواهر و استاد و شاگرد . . . اگر حقی بر یك دیگر دارند به خاطر حقّی است كه خداوند یكتا بر آنان دارند ، تمام حقوق براساس حق خدا بنیانگذاری شده و اگر انسان ناسپاسی حدّ و مرزهای حقوق الهی را زیر پا گذاشت و خصوصاً حق بندگی و عبدیت را ، به وظیفة بندگی عمل نكرده و نادیده گرفته است پس باید قید بندگی همه موجودات را بزند و خداوند را كه احق و سزاوار پرستش است عبادت كند ، زیرا كسی غیر او مستحقّ بندگی و پرستش نیستند ، چون آنان همه مخلوقند و آنان هم باید بندگی و پرستش خداوند را به جا آورند . و این حق خداوند است و لاغیره و او را نافرمان نكند چون العبد و مابیده كان

ص: 399


1- سورة احزاب ، آیه 71
2- رسالة الحقوق : من لایحضره الفقيه ج 2 ص 618 – 626 و ج4 ص 512 – خصال ، ج 2 ، ص 346 ، كتاب فروشي اسلاميّه ، چاپ افست - تحف العقول ، ص 262 ، كتاب فروشي اسلاميّه ، چاپ : سازمان چاپ دريا ، تاريخ نشر : تابستان 1373- امالي شيخ صدوق – مجلسي 59 ، روايت 1 – مواعظ العدايه عدد پنجاه

لمولاه و همه نعم از آن اوست ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این زمینه می فرماید : عَلَیْكُمْ بِطاعَةِ مَنْ لا تُعْذَروُنَ بِجِهالِتَهِ (1)

لازم است از كسی اطاعت كنید كه از شناختن او معذور نیستند : یعنی از خداوند قادر متعال كه شناختش بر همه فرض است : و قال (علیه السلام) اِنَّ قَوْماً عَبَدَوُ اللهَ رَغْبَةً فَعِتْلكٌ عِبادَةُ التُّجارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوُا اللهَ رَهْبَةً فَتِلكَ عِبادَةُ التُّجارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدَوُا اللهَ رَهْبَةً فَتِلكَ عِبادَةُ العَبیدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدَوُا اللهَ شُكْراً فَتِلكَ عِبادَةُ الأحْرار (2)

و نیز فرمودند : گروهی خدا را از روی رغبت و میل (به بهشت) پرستش می كنند این عبادت تجار است و گروهی او را از روی ترس می پرستند این عبادت بردگان است و گروهی او را به خاطر شكر نعمت ها و این كه شایسته عبادت است ، می پرستند این عبادت آزادگان است . امام صادق (علیه السلام) فرموده اند : مردم خدای عَزَّوَجَلَّ را به سه وجه می پرستند .

یك دسته برای دریافت ثواب او را می پرستند این عبادت حریصان است . این طمع است و دسته دیگر از ترس دوزخش او را می پرستند این عبادت بندگان است . این هراس است .سوم : ولی من چون دوستش دارم او را می پرستم این پرستش آزاد مردان است و آن امان است چون خدای عزوجل می فرماید :

وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (3)

ایشان از لرزش این روز هولناك در امانند و چون می فرماید : قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتّبِعونی يُحْبِبْكُمُ اللهُ وَ یَغفِرُ لَكُمْ ذُنوبَكُمْ وَ اللهُ غَفورٌ رَحیمٌ (4)

ص: 400


1- نهج البلاغه ، كلام 156
2- نهج البلاغه ، كلام 237
3- سورة نمل ، آیة 89
4- سورة آل عمران ، آیة 31

اگر شما خدا را دوست دارید مرا پیروی كنید تا خدا شما را دوست دارد و گناهان شما را بیامرزد . بعد فرمود : هركس خدا را دوست دارد ، خدا او را دوست می دارد و هركس خدا را دوست داشت از امان یافته گان است(1)

معنی عبادت چیست ؟

عن خثیمة بن عبدالرّحمن الجُعْفّي قال :

سأل عیسی بن عبدالله القمیّ اَبا عبدالله (علیه السلام) وَ اَنا حاضر فقال : ماالعبادة ؟ قال: حُسن النیّةِ بالطاعة مِنَ الوجهِ الَّذی یُطاع الله منه(2)

خثیمة بن عبدالرّحمن جعفّی گوید عیسی بن عبدالله قمی از امام صادق (علیه السلام) سؤال كرد عبادت چیست؟امام صادق (علیه السلام) فرمودند : حُسن نيست به طاعت و فرمان بري به وجهي كه خداوند اطاعت شود .

امام رضا (علیه السلام) در روايتي مي فرمايد : فَاِن قالَ : لِمَ اَمَرَ اللهُ تعالي العِبادَ وَ نَهاهُمْ ؟ قيلَ : لِاَنَّهُ لا يَكُونُ بَقاؤُهُمْ وَ صَلاحُهُمْ اِلّا بِالاَمْرِ وَ النَّهي وَ المَنْعِ مِنَ الفَسادِ وَ التَّعاصُبِ

فَاِنْ قالَ : فَلِمَ تَعَبَّدَهُمْ ؟ قيلَ لَئِلّايَكُونُوا ناسينَ لِذِكْره وَ لا تارِكينَ لِاَدَبِهِ وَ لا لاهينَ عَنْ اَمْرِه وَ نَهْيِه اِذْ كانَ فيِهِ صَلاحُهُمْ وَ قَوامُهُمْ فَلَوْا تُرِكُوا بِغَيْرِ تَعَبُّدٍ لَطالَ عَلَيْهِمُ الاَمَدُ فَقَسْت قُلُوبُهُمْ . (3)

پس اگر كسي گويد : چرا خداوند بندگان را امر و نهي فرموده ؟ پاسخ او اين است كه بقاء و دوامشان و صلاح و امنيّتشان وابسته به امر و نهي و جلوگيري و بازداشتن از فساد و چپاول اموال بود و چنانچه سائلي بپرسد : چرا آنان را به عبادت و بندگي فرمان داد جواب گفته مي شود كه تا او از ياد نبرند و آئين او را رها نكنند و امر و نهيش را ببازي نگيرند زيرا در آن آرامش و دوام ايشان است . اگر آنان بدون دستور عبادات رها مي شدند و روزگار بر آنان دوام مي يافت، دل هايشان سخت نشده و بي رحم و سنگ دل مي گشتند .

ص: 401


1- خصال ، ج 1 ، ص 183 ، مترجم
2- معانی الاخبار ، ص 240
3- عيون الاخبار ، ج 2 ، ص 211 ، مترجم

مقام عبد و بندگي (بندگي پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم))

اشاره

بسم الله الرّحمن الرَّحيم

سُبْحانَ الَّذي اَسْراي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِليَ الْمَسْجِدِ الاَقْصَاَ الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ و لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)پاك و منزّه است خدائي كه (در مبارك) شبي بنده خود (محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)) را به مسجد الحرام (مكه معظمه) به مسجد اقصائي كه پيرامونش را مبارك و پر نعمت ساخت سير داد تا آيات خود را به او بنماياند كه خدا به حقيقت شنوا و بيناست. اين افتخار و اكرام به خاطر مقام عبوديت و بندگي آن حضرت است چرا كه بالاترين مقام براي انسان اين است كه بنده راستين و حقيقي خداوند سبحان باشد و جز بر پيشگاه او جبين نسايد و در برابر فرمان او تسليم شود و هركاري مي شود براي او انجام شود (كارخوب)

جابربن عبدالله انصاري به امام سجّاد (علیه السلام) عرض كرد : يابن رسول الله خدا بهشت را براي شما و دوستان شما آفريد جهنم را براي دشمنانتان ، اين چه سعي است كه خود را به زحمت انداخته اي ؟ فرمود : جابر مگر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نديده بودي . آن قدر عبادت كرد تا پا و ساق هاي مباركش ورم كرد ، عرض كردند : شما با اين مقام اين قدر عبادت مي كني؟ فرمودند : اَفلااكون عَبداً شكوراً ، آيا بنده شكرگزار نباشم... (2)

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در اثر عبادت پاهاي مباركش ورم كرد .

طه ما اَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقي ، طه از اسامي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكني

ص: 402


1- سوره بني اسرائيل آيه 1
2- بحارالانوار ج 46 ص 56

روايات در شأن نزول اين آيه شريفه وارد شده است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از نزول وحي و قرآن ، عبادت بسيار مي كرد . مخصوصاً ايستاده به عبادت مشغول مي شد ، آن قدر كهپاهاي مباركش متورّم گرديد . گاه براي آن كه بتواند به عبادت خود ادامه دهد . سنگيني خود را بر يك پا قرار مي داد و گاه بر پاي ديگر گاه برپاشنه پا مي ايستاد و گاه بر انگشتان پا

ابن ابي الحديد گويد : علي (علیه السلام) عابدترين مردم بود و بيش از همه نماز و روزه مي گذارد و مردم نماز شب و ملازمت و آداب ورد خواني و خواندن نافله ها را از آن حضرت آموختند . چه پنداري دربارة مردي كه كار مراقبت از ذكر و اَوْرادِ خود به جايي رسيد كه در آن شب بسيار سرد در جنگ صفّين زيراندازي برايش گستردند و در حالي كه تيرها در برابرش به زمين مي نشست و از راست و چپ بر بيخ گوش ايشان مي گذشت ، به نماز مشغول شد و هراسي به خود راه نمي داد و برنخاست تا از كار عبادت آسوده گشت ؟ و چه پنداري دربارة مردي كه پيشاني مباركش از سجده هاي دراز مانند زانوي شتر پينه بسته بود؟ و هرگاه در دعاها و مناجات هاي او با دقت بنگري و بر مضامين آن مبني تعظيم و بزرگداشت خداي سبحان و خضوع در برابر هيبت او و خشوع در برابر عزت او و تواضع و فروتني و رام بودن در برابر خداوند آگاه شوي ، ميزان اخلاص حضرتش را خواهي شناخت و مي فهمي كه اين دعاها و راز و نيازها از كدامين دل برخاسته و بركدامين زبان روان گشته است .

به امام علي بن الحسين (علیه السلام) كه نهايت عبادت را داشت گفتند : عبادت شما را با عبادت جدتان (علي (علیه السلام)) به چه اندازه مي شود سنجيد ؟

فرمودند : عبادت من در برابر عبادت جدّم ، مانند عبادت جدم در برابر عبادت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) (1) مرحوم علامه مجلسي (ره) از حبّة عُرَني روايت كرده كه گفت : در اين بين كه من و نُوف در حياط قصر حكومتي خوابيده بوديم ناگاه متوجّه شديم كه اميرمؤمنان (علیه السلام) در آخر شب بيرون آمده مانند شِيْدا زَدگان (آشفته و عاشق) دست بر ديوار نهاد و اين آيات را مي خواند اِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِوَ الاَرْض . . . (2) و مانند كسي كه عقل از سرش پريد راه مي رفت ، و به من فرمود : اي حبّه خوابي يا بيدار؟ گفتم : بيدارم شما كه چنين كنيد ، پس ما بايد چه كنيم ؟ حضرت ديد فروبست و گريست ،

ص: 403


1- شرح نهج البلاغه ، ابن ابي الحديد ، 27
2- سورة آل عمران ، آيه 190 به بعد

سپس فرمود : اي حبّه خدا را جايگاهي است و ما را نيز در پيشگاه خدا جايگاهي هيچ چيز من و تو را از خدا پوشيده نمي دارد . سپس فرمود : اي نوف خوابي يا بيدار ؟ گفت : نه اي اميرمؤمنان ، خواب نيستم شما امشب مرا بسيار گرياندي ، فرمود : اي نوف اگر امشب از خوف خداي متعال بَس گريستي ، فرداي قيامت در پيشگاه خداوند ، ديده ات روشن خواهد بود . اي نوف قطرة اشكي از چشم مردي از خوف خداوند نريزد جزآن كه درياهايي از آتش دوزخ را خاموش مي سازد . اي نوف هيچ مردي نزد خداوند بزرگتر نيست . از مردي كه از بيم خدا بگريد . و در راه خدا دوستي و دشمني كند ، اي نوف هر كسي در راه خدا دوستي كند و چيزي را بر دوستي او ترجيح ندهد .

و هر كه در راه خدا دشمني كند و منفعتي از اين راه براي خود نجويد . اينجاست كه اگر چنين باشيد حقايق ايمان را به كمال دريافته ايد .

آن گاه آن دو نفر را پند و اندرز داد و در پايان فرمود : از خدا پروا داشته باشيد كه من شما را هشدار دادم ، سپس به راه افتاد و در راه مي گفت اي كاش مي دانستم كه آيا در هنگام غفلت من ، نگاه لطف از من بر مي داري يا به من مي نگري؟ كاش مي دانستم كه حال من در خواب هاي دراز و اندكي سپاس از نعمت هايت چگونه است ؟ به خدا سوگند در همين حال بود تا سپيدة صبح دميد . (1)

نوف در صف حضرتش به معاويه گفت : در هيچ شبي بستري براي او نگستردند و هرگز در كاسة بزرگ (يا در وقت نيمروز) غذا نخورد (2)

در تشهد مي خوانيم : وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُيعني : و شهادت و گواهي مي دهم كه محمد

(صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و رسول خداوند است . عبد و رسول در كنار هم قرار گرفته اند .

فرمود مي خواهم بنده و رسول باشم :

يك نفر از يهودان كه تورات ، انجيل ، زبور و ساير كتاب هاي پيمبران (علیهم السلام) را خوانده بود و معجزات ايشان را مطالعه كرده بود ، به جانب مدينه آمد ، موقعي كه وارد مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شد كه عده اي از اصحاب همچون وجود مقدس اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) و ابن عباس ، ابومَعْبَدِ جُهنَي و ساير اصحاب

ص: 404


1- بحارالانوار ، 41/22
2- بحار ، 41/23

پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حضور داشتند آن يهودي گفت : اي امت محمّد درجه و فضيلت هيچ پيغمبري نيست مگر اين كه شما آن را براي پيغمبر خودتان ادعاء مي كنيد ، آيا كسي هست از آن چه كه من پرسش مي كنم جواب بگويد ؟ صحابه همه ساكت شدند .

ولي اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) فرمود : آري خداوند هر پيغمبري كه درجه يا فضيلتي داده باشد همة آن ها را به پيغمبر ما مرحمت فرموده ، بلكه به پيغمبر ما بيشتر از آن ها داده است .

يهودي گفت : اكنون من پرسش مي نمايم ، شما آمادة جواب باش حضرت فرمود : پرسش كن

يهودي چند مطلب در فضيلت انبياء سلف پرسيد و حضرت بهتر از آن را براي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ثابت كرد با دليل و او هم قانع شد تا به اينجا رسيد . كه يهودي گفت : خداوند به حضرت سليمان (علیه السلام) پادشاهي داد كه بعد از آن براي احدي سزاوار نخواهد بود ؟ كه قرآن هم فرموده است : قالَ رَبِّ اِغْفِرْلي وَهَبْ لي مُلْكاً لا يَنْبَغي لِاَحدٍ مِنْ بَعْدي اِنَّكَ اَنْتَ الْوَهّابُيعني : گفت اي پرورگار من مرا بيامرز و مرا ببخش پادشاهي كه سزاوار احدي بعد از من نباشد به درستي كه توئي بخشنده (1)

.

حضرت فرمودند : اي يهودي خداوند سبحان بهتر از اين را به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) عطاء فرموده زيرا خداوند رئوف ، روزي ملكي را نزد آن حضرت فرستاد كه تا آن روز ، به زمين نيامده بود .آن مَلَك گفت : يا محمد ! اگر مي خواهي هميشه در زمين زنده و پادشاه باش . اين كليدهاي خزينه هاي زمين است كه براي تو آورده ام و اگر بخواهي كوه ها همه طلا و نقره شوند و در هر جا كه بروي با تو حركت نمايند ؟ بدون اين كه در آخرت چيزي از درجه هاي عالية تو كم شوند ؟

ولي جبرئيل (علیه السلام) كه دوست پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره كرد :

تواضع و فروتني را اختيار كن !

ص: 405


1- سورة ص ، آية 35

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : نه ، بلكه من مي خواهم پيغمبر (رسول) و بندة خدا باشم . . . لذا خداوند توانا حوض كوثر و مقام شفاعت را بر درجات آن بزرگوار افزود ، اين مقام و منزلت هفتاد مرتبه از پادشاهي دنيا بهتر است . (1)

روايات

1- حقيقت عبوديت

قال الصادق (علیه السلام) : اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ فَما فَقَدَ في العُبُودِيَّةِ و جَدِ فِي الرُّبُوبِيَّةِ وَ ما خَفِيَ عِنَ الرُّبُوبيَّةِ اُصيبَ فِي العُبُودِيَّةِ ، قال الله تعالي :

«سَنُرِيهم آياتِنا فِي الآفاقِ وَ في اَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الحَقُّ اَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلي كُلِّ بِشَيءٍ شَهيدٌ(2)

»اَيْ موْجُودٌ في غيبتك وَ حُضورِكَ وَ تَفْسيرُ العُبُودِيَّةِ بَذْلُ الكُليَّةِ وَ سَببُ ذلِكَ مَنْعُ النَّفسِ عَمّا تَهْوي وَ حَمْلُها عَلي ما تَكْرَهُ وَ مِفتاحُ ذلِكَ تَرْكُ الرّاحَةِ وَحُبُّ الْعُزْلَةِ وَ طَريقُهُ الاِفتقارُ اِليَ اللهِ تعالي قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اُعْبُدُ اللهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ يَراكَ وَ حُروُفُ العَبْدِ ثَلاثَةٌ ، العَيْنُ وَ البآءُ وَ الدّالُ فَالعَيْنُ عِلْمُهُ بِاللهِ تعالي وَ البآءُ بَوْنُهُ عَمَّنْ سِوآءُ وَ الدّالُ دُنُوّهُ مِنَ اللهِ تعالي بِلا كَيْفِ وَ لا حِجابٍ وَ اُصُولُ المُعامَلاتِ تَقَعُ عَلي اَرْبَعَةِ اَوْجَهٍ مُعامَلَة اللهِ وَ مُعامَلَةُ النَّفْسِ .

وَ مَعامَلَةُ الْخَلْفِ وَ معامَلَةُ الدُّنيا اَمّا اُصُولُ مَعامَلَةِ اللهِ فَسَبْعَةِ اَشْيآءَ اَدآءِ حَقِّهِ وَ حِفْظِ حَدِّهِ وَ شُكْرِ عَطائِهِ وَ الرِّضا بِقَضآئِهِ وَ الصَّبْرُ عَلي بَلائِهِ وَ تَعْظيمِ حُرْمَتِهِ وَ الشُّوقِ اِلَيهِ وَ اُصُولُ مُعامَلَةِ النَّفْسِ سَبْعَةٌ اَلجُهْدُ وَ الْخَوْفُ وَ حَمْلُ الاَذي وَ الرِّياضَةُ وَ طَلَبُ الصِّدْقِ وَ الاِخْلاصُ وَ اِخراجُها مِنْ مَحْبُوبِها وَ رَبْطُها فِي الفِقْهِ وَ اُصُولُ معامَلَةِ الْخَلْقِ سَبْعَةٌ الحِلمُ وَ العَفْوُ وَ التَّواضُعُ وَ السَّخآءُ وَ الشَّفَقَةُ وَ النُّصحُ وَ الْعَدْلُ وَ الاِنْصاتُ (اَوِ الانِصافُ) وَ اُصُولُ معامَلَةِ الدُّنيا

ص: 406


1- احتجاج طبرسي ، ج 1 ، ص 486
2- سوره فصّلت ، آيه 53

سَبْعَةٌ الرِّضا بِالدُّونِ وَ الإتْيارُ بِالمَوْجُودِ وَتَرْكُ طَلَبِ الْمَفْقُودِ وَ بُغْضُ الكَثْرَةِ وَ اخْتيارُ الزُّهْدِ وَ مَعْرِفَةُ آفاتِها وَ رَفْضُ شَهَواتِها مَعَ رَفْضِ الرِّياسَةِ فَاِذا حَصَلَتْ هَذِهِ الخِصالُ بِحَقِّها في نَفْسٍ ، فَهُوَ مِنْ خآصَّةِ اللهِ تعالي وَ عِبادِهِ المُقَرَّبينَ وَ اَوْلِيآئِهِ حَقّاً (1)

شرح : قال الصادق (علیه السلام) : الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّةُ فَما فَقَدَ فِي العُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبِيَّةِ وَ ما خَفِيَ عِنَ الرُّبُوبِيَّةِ اٌصيبَ فِي العُبُودِيَّةِ

حضرت امام صادق (علیه السلام) مي فرمايد : چون خداوند عزَّوَجَلَّ به حكمتِ كاملة خود به حكم كلامِ معجزِ نظام : «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» از هر صفات كماليّة خود : از علم و قدرت و ساير صفات ، نمونه اي در انسان وديعه گذاشت تا انسان به وسيلة آن صفات ، راه به صفاتِ حقيقي واجب تواند برد، مثلِ آن كه از علم خود منتقل شوند ، به علم الهي و سلب جهل از او كنند هر چند به كُنْدِ علم او نتوان رسيده و از قدرت و توانائي خود منتقل شوند به قدرت واجب و سلبِ عجز از او كنند . و از ادراكِ خود ، به ادراك او و همچنين ساير صفات پس به او شناخته شود .

فَما فَقَدَ فِي العُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبيَّةِ

يعني : هر صفتي كه در حضرتِ عَزَّوَجَلَّ باشد و در انسان نباشد . مثلِ وجوب ذاتي ، راه به او مي توان بُرد در حضرت ربوبيّت ، به دلايل عقلي و نقلي .

و ما خَفِيَ عِنَ الرُّبُوبيَّةِ اُصَيب فيِ العُبُودِيَّةِ ، و هر صفتي كه مخفي است در ربوبيّت و در بدايتِ نظر عقل راه به او ندارد.

راه به او مي توان برد و در عبوديّت يعني به وساطتِ صفاتِ انسان راه به صفاتِ واجب مي توان برد چنانكه دانستي و چون هر كدام از صفات كمالية انسان كه به وسيلة او راه مي بريم به صفاتِ كمالية واجب در واجب به مرتبة كمال است و در انسان به مرتبة نقص و به منزلة شَبَح و مثالِ صفاتِ كماليّة واجبي است . حضرت فرمود كه :

ص: 407


1- مصباح الشريعة ص 597 ، ناشر : انتشارات پيام حق ، چاپ خانه : طلوع آزادي ، نوبت چاپ : سوم 1385

ربوبيّت ، كُنْهِ عبوديّت است ، و به عكس نگفت و ديگر آن كه چون بعضي از صفاتِ كماليّة مثلِ وجوب با لذّات در انسان معدوم است . به خلاف صفاتِ كماليّة انسان كه در واجب مخفي است نه معدوم در اوّل فقدان گفت و در ثاني خَفا كمالايَخفي بنابراين حلّ جملة «فَما فَقَدَ تا آخر» بيان جملة «العُبُوديَّةِ تا آخر » است . چنان كه معلوم است اين حلّي است كه به خاطر اين ضعيف خطور كرده و به كلِّ فقراتِ حديث چنان كه دانستي مطابقه دارد و احتياج به تكلّف ندارد . بعضي از علماء «ما» را در هر كدام از دو فقرة مذكور «ما» ي «نافيه» مي گيرند و فاعل «خَفِيَ» و «فَقَدَ» را محذوف مي دانند . و تقدير كلام چنين مي شود كه : «فَما فَقَدَ فِي العُبُوديَّةِ شَيءٌ وُجِدَ فِي الرُّبوبيَّةِ وَ ما خَفِيَ عِنَ الرُّبُوبِيَّةِ شَيءٌ (اِلي آخِرِ العِبارَةِ) و معني حديث بنابراين احتمال چنين مي شود كه : چون معني عبوديّت بهشرايطِ بندگي عمل كردن است » و شرايطِ بندگي چنان كه از جوهرِ حروف «عبد» استفاده مي شود چنان كه خواهد آمد .

سه چيز

1- علم به ذاتِ واجب و صفات وي به قدرِ امكان كه مُفادِ لفظ عين است و مقدّم است بر كلّ تكاليف شرعيه

2- بَينُونَت و قطع نظر از غيرِ او كردن و جميع كارهاي خود به او گذاشتن كه مفادِ لفظ باء است .

سوم تحصيل قرب الهي نمودن كه مُفادِ لفظِ دال است كه اشاره به دُنّو كه ، به معني قرب است و به وسيلة اتيان به مأمورات و اجتناب از منهيّات به مرتبة قرب الهي كه رسيدن است . و هرگاه بنده به شرايطِ بندگي عمل كرد و درصدد اين رشد كه مُفادِ لفظِ «عَبدَ» را به عمل آورد . پس به مقتضاي ترتيب و مقتضايِ كريمة «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَّهْدِيَّنَهُمْ سُبُلَنا » (1)

برخداوند عَزَّوَجَلَّ لازم است كه او را در اين اراده مدد و اعانت نموده ، اسباب وصول به خود را كه عبارت از توفيق است . از براي او مهيّا كند و به اين مقصدِ عالي رساند پس بنابراين مقدّمات معني حديث شريف (والله اعلم) اين است كه عبوديت جوهري است كه كُنِه او ربوبيّت است ، چرا كه از مقدمات مذكوره معلوم شد كه عبوديّت از ربوبيّت منفكّ نيست و ربوبيّت از عبوديّت منفكّ نه ، چه هرگاه بندة ضعيف آن چه لازمة بندگي و شرايطِ عبوديّت است به جا آورد. به خداوند باري تعالي هم به مقتضايِ عدالت يا تفضّل لازم است

ص: 408


1- سورۀ عنكبوت ، آيۀ 69

كه آن چه لازمة ربوبيّت است نسبت به او به عمل آرد . پس بنابراين حلّ مراد از «بودنِ ربوبيّت ، كُنِه عبوديت » عدمِ انفكاك احدهما است از ديگري و اين حلّ خالي از بُعد نيست چرا كه اطلاق « كنه » بر «عدم انفكاك» بسيار بعيد است ، و ديگر آن مُبتادر از لفظ «ما» موصوله است نه نافيه و حمل بر نافيه بسيار بعيد است .و نيز به تقدير بودنِ لفظ « ما » موصوله احتمالِ حلّ ديگر دارد غير حلّ اوّل و مراد اين باشد كه : عبوديّت جوهري است كه حقيقتِ او ربوبيّت است . . .

و تخصيص به عبوديّت يا به اعتبار عموم عبوديّت است ، يا به اعتبارِ عموم عبوديّت است چنان كه ظاهر آية كريمة :«وَ ما مِنْ شَيءٍ اِلّا يُسَبِحُ بِحَمْدِهِ (1)

» دلالت بر او دارد . و يا به اعتبار شرافتِ اين جنس باشد و ممكن است كه فقرة اولي اشاره باشد به برهان « اِنَّ » از برايِ معرفتِ باري تعالي كه استدلال از معلول است به علّت ، مثل استدلال از مصنوعات به وجودِ صانِع و فقرة ثانيه اشاره باشد به برهان «لِم» كه استدلال از علّت است به معلو و مؤيد اين است . اين آية شريفه

سَنُريهم آياتِنا فِي الآفاقِ وَ في اَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الحَقُّ (2)

يعني نموديم ما ، كفّارِ مكّه را نشان هاي قدرتِ خود را در كنارِهاي عالم و در نفس هاي ايشان تا روشن گردد ايشان را كه خالق ايشان حقّ و قادر است ، و اين آية شريفه اشاره است به برهان « اِنّ »

اَوَلَمْ يَكْفِ بِرَّبِكَ اَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ شَهيدٌ (3)

يعني : آيا نيست كافي پروردگارِ تو ؟ بلكه او كافي است و گواه است بر همه چيز و از جملة چيزها اثباتِ ذاتِ اقدسِ خود است پس خود دليل و گواه بر وجود خودش مي تواند باشد ، و علما را در تفسير آفاق و انفس اختلاف است :

1- آن كه مراد از « آفاق » كنارهاي جهان باشد و مراد به «انفس» نفس هاي اهل مكّه

ص: 409


1- سورة اسراء ، آية 44
2- سورة فصّلت ، آية 53
3- سورة فصّلت ، آية 53

يعني : كه ما در معجزات پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اكتفا به شَقِّ قمر نمي كنيم ، بلكه مي نمائيم . در نفس اهل مكّه و در آفاقِ ايشان و نواحي ايشان آيات و معجزات ، تا روشن شود بهايشان كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حق است بنابراين تفسير ، ضمير « اَنَّهُ » راجع به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است .

دوم : آن كه مي نمائيم ما به مردمان حُجَج و دلايل توحيد و قدرت خود را در آفاقِ عالم و اقطارِ آسمان از شمس و قمر و بناتات و اشجار و بحار و جِبال و در نفس هاي ايشان از لطايفِ صنع و بدايعِ حكمت و حُسْنِ صورت و احكامِ خلقت به اعصاب و رباطات و عروقِ ظاهره و باطنه تا ظاهر شود مرايشان را ، كه خالق آفاق و انفس معبود به حقّ است و در الوهيّت يكتا است و در عالم و قدرت و ساير صفاتِ بي همتا و بناراين تفسير ضمير مذكور راجع است به خداي تعالي .

سوم : مي نمائيم به ايشان دلايل خود را بر صحّت نبوّت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) در آقاق ، يعني : اَقطارِ مكّه ، به فتح قُري و حصون و قِلاع و بلاد از براي محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) به نصرت و معاونت اَحِبّاي اَخيار كه كرّار غير فرّا بودند و بعد از آن از برايِ جميع اهلِ اسلام چون غالب شدن ايشان بر بلادِ روم و يمن و فارس و شرق و غرب و تسلّط ايشان بر جميع اكاسره و قياصره (كسراي و قيصر) و غالب شدن قليلِ ايشان بر كثير و ضعفاي ايشان بر اقوايا (نيرومندان) و انتشارِ دعوت اسلام وصيتِ دولتِ دين محمّدي

(صلی الله علیه و آله و سلم) در اقطار مهموره و اداني و اقاصي نواحي (دور و نزديك) بر وجهي كه خارق عادت است و بيرون از دايرة معهود است و اين فتح و نصرتِ آفاق و انفس به جهتِ آن است كه تا ظاهر شود بر ساكنان مكّه و اقطارِ آن كه قرآن حق است و از نزد خدائي است كه معبود مطلق است چه ايشان به سبب غالبيّت و تسلّط آن حضرت بر مكه و اقطار آن بعد از آن كه هيچ ناصري و معاوني نداشت ، عارف شدند كه او «مُؤَيَّد مِن عِند الله» است.

اَيْ مَوْجُودٌ في غَيْبَتِكَ وَ حُضُورِكَ ، اين تفسير جزء اَخير آيه است يعني : خداي تعالي با همه موجود است و در همه جا حاضر است و حضور و غيبت چيزها نزدِ او مساوي است .

وَ تَفسيرُ العُبُوديّةِ بَذْلُ الكُلِّيَّةِ و سَبَبُ ذلِكَ مَنْعُ النَّفْسِ عَمّا تَهْوي ، وَ حَمْلُها علي ما تَكْرَهُ و مِفتاحُ ذلِكَ تَرْكُ الرّاحَةِ و حُبَّ العزلَةِ وَ طَريقُهُ الافِتقارُ اِلي اللهِ تعالي .

ص: 410

مي فرمايد : معني عبوديّت دست برداشتن است از هر چه خاطر به او متعلق باشد و صرف كردنِ همه در راهِ خدا و رسيدن به اين مرتبة عُلْيا و وصول به اين درجة قُصَوي (آخرين درجه) ميسّر نمي شود مگر به منع كردنِ نفس از خواهش ها و واداشتنِ او بر مكروهات و كليدِ تركِ خواهش هاي نفساني و حملِ او بر مكّاره ، تركِ راحت است و اختيار نمودن عزلت ، و رسيدن به ترِك واجب و اختيار عزلت ميسّر نمي شود مگر به او راه بردن به احتجاج خود در جميع امور به جناب پروردگار جلّ سبحانه و افتقار و احتياج به او را در كلِّ مهمات نَصْبُ العَيْنِ خود كردن و از غير او قطع نظر نمودن قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اُعْبُدُ اللهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ يَراكَ . حضرت رسالت پناه (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است كه : بندگي كن خداي را چنان كه گويا مي بيني او را و اگر تو نبيني او را مي بيند و هرگاه در عبادت ، متوجّه شدي كه او تو را مي بيند و به ظاهر و باطن تو اطّلاع دارد ، درست نباشد كه ، بندگي او را به نحوي كني كه موافق رضايِ او نباشد و از رويِ كسالت و غفلت باشد .

وَ حُرُوفُ الْعَبْدِ ثَلاثَةٌ العَيْنُ وَ البآءُ وَ الدّالُ فَالْعَيْنُ عِلْمُهُ باِللهِ تعالي وَ الْباءُ بَوْنُهُ عَمَّنْ سِوآءُ وَ الدّالُ دُنُّوهُ مِنَ اللهِ تعالي بِلا كَيْفِ وَ لاحِجابٍ

مي فرمايد : كه حروف عبد سه چيز است «عين» است و «با» و «دال» و هر كدام از اين سه حرف اشاره است به فايده اي

حرف اول : كه عين است اشاره است به آن كه اوّل چيزي كه واجب است بر مكلّف و مقدّم است بر همة واجبات ، معرفتِ خداوند عالم است .

حرفِ ثاني كه باء است ، اشاره به بُعد و دوري از غيرِ حق هر چه باشد .

حرف ثالث كه دال است ، اشاره است به قرب الهي كه متّرتّب است بر مُفادِ حرفِ اوّل و ثاني و اُصُولُ المُعامَلاتِ تَقَعُ علي اَرْبَعَةِ اَوْجِهٍ .

مُعامَلَةُ اللهِ وَ مُعامَلَةُ النَّفْسِ وَ مُعامَلَةُ الْخَلقِ ، مُعامَلَةُ الدُّنيا .مي فرمايد كه : كلِّ معاملاتِ دنيا مي فرمايد كه : كُلِّ معاملاتِ دنيا واقع مي شود بر چهار قسم

1- معاملة خلايق است با خالق

ص: 411

2- معاملة ايشان است با نفسِ خود

3- معاملة خلايق است با يك ديگر

4- معاملة هر كدام است با دنيا

اَمّا اُصُولُ مُعامَلَةِ اللهِ فَبِسَعَةِ اَيْشآء

اَدآءِ حَقِّهِ وَ حِفظِ حَدِّهِ وَ شُكْرِ عَطآئِهِ وَ الرِّضا بِقضآئِهِ و الصَّبْرُ عَلي بَلائِهِ وَ تَعْظَيْمِ حُرْمَتِهِ وَ الشُّوقِ اِلَيْهِ .

مي فرمايد : اما اركان معاملة خلايق با خالق ، به هفت چيز است .

1- ادا كردنِ حقوق الهي است از نماز و روزه و حجّ و جهاد و ساير فروعِ دين

2- حفظ كردنِ حدود الهي است و از حدودِ شرع تجاوز نكردن و از وسط كه مرتبة عدل است به جانب اِفراط و تفريط مايل نشدن

3- در همه حال راضي و شاكر بودن .

4- راضي بودن به قضاي الهي و به كردة او از فقر و غناء و صِحَّت و مَرض و ساير احوالات ، رضا دادن و گردن تسليم نهادن

5- صبر كردن بر بلايا و شدايد و سختي ها را به خود گوارا كردن و خِرع ننمودن و شكوه به كسي نكردن

6- بزرگ داشتن حرمتِ الهي و در جميع حالات ، بزرگي و عظمت او را متذكر بودن

7- شوق لِقايِ الهي داشتن و آرزومندِ لقاي رحمتِ او بودن و اصولُ مُعامَلَةِ النَّفْسِ سَبْعَةٌ : اَلْجُهْدُ وَ الخَوْفُ وَ حَمْلٌ الاَذَي وَ الرِّياضَةٌ وَ طَلَبُ الصِّدْقِ وَ الاِخْلاصُ وَ اِخراجُها مِنْ مَحْبُوبِها وَ رَبْطُها فِي الفِقْهِ مي فرمايد كه : اصولِ معاملة آدمي با نفس خود نيز هفت چيز است .

1- جهاد با نفس و هميشه او را مقهور و مغلوب خود داشتن و نگذاشتن كه بر عقل مُسلّط شود .

2- هميشه از نفس هراسان بودن ، كه مبادا به فريب و خُدْعه او ارتكابِ محظوري يا تركِ مأموري نمايد.

ص: 412

3- متحمّل آزار و رياضت بودن و نفس را به رياضت و آزار عادت دادن .

4- ملازِم صدق و راستي بودن و از كذب و كجي و غدر و خُدعه و حيله محترز بودن

5- در افعال و اعمال خالص بودن و گفتار و كردار را به اغراض دَنيّة دُنيويّه ، مُلَوَّث ساختن

6- دور داشتنِ نفس از لذّات و خواهش ها چه استراحت و تَنَعُّم و اِنهماك در لذات دنيا (يعني سرگرم شدن و كوشيدن در كاري سخت مشغول شدن به كاري و مبالغه كردن )

و اِنغمار (فرورفتن) در مرّغبات هوي (رغبت و ميل و آرزو) موجبِ طغيان نفس است .

7- بستنِ نفس به تحصيل كمالات علمي و عملي و از براي اكتسباب اين ها بذلي جُهد كردن ، و به مضمون : «اُطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِليَ اللَّحْدِ» عمل نمودن و اصول معاملَةِ الخَلْقِ سَبْعَةٌ : الحِلْمُ وَ الْعَفْوُ وَ اَلتَّواضُعُ و السَّخآءُ وَ الشّفَقَةُ وَ النُّصحُ وَ الْعَدْلُ وَ الانِصاتُ «اَوِ الانصافُ»

مي فرمايد كه: اصول معاملة خلايق با يك ديگر نيز هفت چيز است .

1- حلم ، كه در هنگام صدورِ ناملايم از كسي حلم به كار بَرَد و از شيوة قهر و غضب محترز و محبتت (بپرهيزد) باشد و به تذكار (تذكيه) مكارِم اخلاقِ ساداتِ دين و مادّيان راه ، يقين ، آتشِ غضب را به آبِ حلم فرو نشاند و در مقامِ انتقام با كسي نباشد ، و بدكار و ضايع روزگار را به منتقم حقيقي گذارد2- بر فروتني و تواضع با مردم سركردن ، و از شيمة كبر و عُجب بپرهيزد

3- به كرم و سخا بودن و از شرايطة توسّط و اقتصاد منحرف نشدن

4- با همة خلايق مهربان بودن و از عداوت و كينه و بغض بپرهيزد.

5- معاشرت و اَختلاط را از غبار نفاق و لوثِ تصنّع خالص داشتن .

6- به صفتِ عدل موصوف بودن

و از رذيلة ظلم و ستم دور بودن

ص: 413

7- ملازم خاموش با نَصَفَتَ بودن (علي اختلاف النسخ) و به مضمون بلاغت مشحون

«مَنْ كَثُرَ كَلامُهُ كَثُرَخَطاؤُهُ» عمل نمودن و اصُولُ مُعامَلِةَ الدُّنيا سَبْعَةٌ الرِّضا بِالدُّونِ وَ الاَيثارُ باِالمَوجُودِ وَ تَرْكُ طَلَبِ المَفْقُودَ وَ بُغْضُ الْكَثْرَةِ وَ اخْتيارُ الزُّهْدِ وَ مَعْرِفَةُ آفاقِها وَ رَفْضُ شَهْواتِها ، مَعَ رَفْضِ الرِّياسَةِ فَاِذ اَحْصَلَتْ هذِهِ الخِصالُ بِحَقِّها في نَفْسٍ فَهُوَ مِنْ خاصَّةِ اللهِ تعالي وَ عبادِهِ الْمُقَرَّبينَ وَ اَوْلِيآئِهِ حَقَّاً

مي فرمايد كه : اصول معاملة هر شخص با دنيا نيز هفت چيز است :

1- به اندك از دنيا راضي بودن و در پي بسيار نبودن

2- آنچه باشد از دنيا ، صرف كردن و به مصارف خير رساندن و به اهل حاجت و فقر مدد و اعانت كردن

3- آن چه نباشد طلب نكردن و در پي او نرفتن و عمر عزيز كه سرماية تحصيل كمالات است در تحصيل او بناختن و به قدر ضرورت راضي شدن

4- مال بسيار و اقبال دنيا را مبغوض داشتن و ادبار او را دوست داشتن و به قليل او اكتفاء كردن و شكرالهي را به جا آوردن5- به زهد و ترك دنيا و لذّاتِ دنيا ، رغبت داشتن و از حرام و شبهه اجتناب و دوري كردن

6-از آفاتِ دنيا و مهالك وي غافل نبودن

7- طبق مضمون : «كُنْ ذَنْباً وَلاتَكُنْ رَاساً»

دنبال رياست نرفتن و ترك رياست و مقامات و مناصب دنيوي نمودن

پس هرگاه حاصل شد اين خصال آنچنان كه بايد و شايد در نفس مؤمن ، پس آن مؤمن به يقين از خواصّ پروردگار متعال است و از بندگان مقرّب او است . چرا كه دوست الهي كسي است كه ، مُحِبّ محبوب الهي باشد و مبغض او و دنيا و علاقه به دنيا كه مبغوض الهي است مبغوض او باشد و ترك دنيا

ص: 414

و اختيار زهد و قناعت كه محبوب الهي است محبوب باشد . «ذلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ ذُو الفَضْلِ الْعَظيم(1)

»

2- عَنْ اَبي عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) قال: فِي التّوراةِ مَكْتُوبٌ يَابْنَ آدَمَ تَفَرَّعْ لِعِبادَتي اَمْلاَءُ قلبَكَ غِنًي وَ لا اَكْلِكَ اِلي طَلَبِكَ وَ عَليَّ اَنْ اَسُدَّ فاقَتَكَ وَ اَمْلَاَ قَلْبَكَ خَوْفاً مِنّي وَ اِنْ لا تُفَرِّغْ ، لِعِبادَتي اَمْلَاٌ قَلْبَكَ شُغْلاً باِلدُّنيا ثُمَّ لا اَسُدَّ فاقَتَكَ وَ اَكَلِكَ اِلي طَلَبِكَ (2)

امام صادق (علیه السلام) فرمود : در تورات نوشته است اي آدمي زاد ، تنها به عبادت من پرداز تا دلت را از بي نيازي پركنم و نسبت به خواسته ات تو را به خودت وانگذارم و بر من است كه نياز را از تو بردارم و دلت را از ترس خود پر كنم و اگر براي عبادتم خود را فارغ نسازي ، دلت را از گرفتاري دنيا پركنم .سپس در نياز را به رويت نبندم و تو را با خواسته ات واگذارم .

3- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشَقَ العِبادَةَ فَعانَقَها وَ اَحَبَّها بِقَلْبِهِ وَ باشَرَها بِجَسَدِهِ وَ تَفَّرَغَ لَها فَهُوَ لا بُيالي عَلي ما اَصْبَحَ مِنَ الدُّنيا وَ عَلي عُشْرٍ اَمْ عَلي يُسْرٍ (3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : بهترين بندگان و مردم كسي است كه عاشق عبادت شود . با عبادت دست به گردن شود و آن را از دل دوست دارد و با تن خود انجام دهد و براي آن فارغ شود به كار ديگر دل مشغول ندارد چنين شخصي باك ندارد كه زندگي دنيايش به سختي گذرد يا به آساني .

4- عَنْ عَليّ بْنِ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) قال : مَنْ عَمِلَ بِما افْتَرَضَ اللهُ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ اَعْبِدَ النّاسِ (4)

امام زين العابدين (علیه السلام) فرمود : كسي كه به آن چه خدا بر او واجب ساخته عمل كند عابدترين مردم است .

5- انسان براي عبادت خلق شده است .

ص: 415


1- سوره جمعه ، آيه 14 ، مصباح الشريعة ، ص 597-607 ، چاپ خانه : طلوع آزادي ، ناشر : انتشارات پيام حقّ ، چاپ سوم : سوم 1358
2- اصول كافي ج 3 ص 130
3- اصول كافي ج 1 ص 131
4- اصول كافي ج1 ص 132

قال الله تبارك و تعالي : وَ ما خَلَقَتْ الجِنَّ وَ الاِنْسَ اِلّا لِيَعْبدُونِ (1)

جن و انس را نيافريدم جز اين كه مرا بپرستند .

در بني اسرائيل عابدزاهدي بود كه 180 سال خداوند را پرستش كرد . يك چشم به هم زدن خداوند را معصيت نكرد .خبر عبادت او به ملائكه رسيد . فرشته اي از پروردگار عزوجل اذن خواست در زيارتش رخصت فرمايد خداوند متعال رخصت فرمود ، چون مَلك پيش آن عابد آمد ، شش روز عابد با او سخني نگفت ، و به او متوجّه نشد ، فرشته گفت : آيا مرا مي شناسي؟ عابد گفت : اشتغلتني معرفة ربي عن معرفت پروردگارم مرا از معرفت تو باز داشته است ، فرشته گفت آيا نمي پرسي من كيستم ؟

عابد گفت : فضل الكلام و بال به سخني زيادي زيان و ضرر است .

فرشته گفت : اي برادر اميد است من فرشته اي از فرشتگان باشم ، مشتاق به سوي تو و به زيارتت آمده ام : عظني و اوصني ، مرا موعظه وصيت كن.

عابد گفت: اوصيك بعشرة اَيشاء فافهمهما كن عالماً جاهلاً محبّاً مبغضاً راغبًا زاهداً سخيّاً بخيلاً شجاعاً عاجِزاً تو را به ده چيز سفارش مي كنم آن ها را بفهم . دانا باش ، نادان دوست دار باش ، دشمن دارباش، رغبت (راغب) كننده باش . بي رغبت باش . سخّي باش ، بخيل باش، شجاع باش ، و ناتوان

فرشته گفت : آن ها را توضيح بده

عابد گفت به خدا عالم باش ، به غير خدا جاهل باش. دوستان او را دوست بدار ، دشمنانش را دشمن دار، بي رغبت باش به دنيا ، راغب باش به آخرت ، سخّي باش در دنيا ، بخيل باش به دين دادن و دين فروختن ، در طاعت خداوند نترس و از معصيت و نافرماني او عاجز باش

قم حفظك الله اشتفلتني عن عبادة ربي ، برخيز خداوند حفظت كند كه مرا از عبادت پروردگارم بازداشتي (2)

ص: 416


1- سوره ذاريات ، آيه 56
2- اثني عشريه ، ص 352

نشانه هاي بندگي6- يا احمدهل تدري متي يكون العبد عابداً قال يا ربّ لا ، قال: اذا اجتمع فيه سبع خصال ورع يحجزه عن المحارم و صمت يكّفه عمالا يَعنيه و خوف يزيد كل يوم من بكائه و حياء يستحيي منّي في الخلا و اكل ما لابد منه و يُبْغِضُ الدنيا لِبُغْضي اياه و يحبّ الاخيار لحبّي لهم (1)

خداوند متعال فرمود : يا احمد آيا مي داني چه زمان بنده بنده ( حقيقي ) مي شود ؟

عرض كرد نه پروردگارم ، فرمود: زماني كه در او هفت خصلت گرد آيه پرهيزكاري كه او را از حرام ها مانع شود و سكوتي كه او را از آن چه معنا ندارد نگه دارد و ترسي كه هرروز بر گرية او افزايد و شرمي كه در خلوت از من حياء كند و خوراكي كه از آن ناگريز است و دنيا را براي دشمن داشتن من دشمن بدارد و نيكان را براي دوست داشتن من آن ها را دوست بدارد .

7- مقام بندگي فاطمة زهرا (علیها السلام)

اُمَّ اَيْمَنْ گويد روزي به منزل حضرت زهراء (علیها السلام) رفتم تا او را زيارت كنم و روز گرمي بود تا در خانه رفتم ديدم در بسته است از بالاي در نظر كردم ديدم فاطمه (علیها السلام) خوابيده و آسيا بدون گرداننده مي گردد و حسين (علیه السلام) در گهواره است و آن در حركت مي باشد و كسي آن را نمي جُنباند و ديدم دستي نزديك دست زهرا (علیها السلام) خداوند متعال را تسبيح مي كند . پس از اين امور تعجّب كردم و به سوي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتم . سلام كردم و گفتم : امري ديده ام كه هرگز نديده ام فرمود : چه ديدي ؟ جريان را گفتم ، فرمود اي ام ايمن بدان كه فاطمه (علیها السلام) روزه داشت و خسته و گرسنه بود و هوا گرم پس خداوند بر او خواب را گمارد و خوابيد منزه است خدائي كه نخوابد پس خداوند فرشته اي گماشت كه آسيا را نگرداند و فرشتة فرستاد گهوارة حسين (علیه السلام) را به حركت آورد كه او را از خواب نيندازد و فرشتة ديگري گماشت كه خداوند عَزَّوَجَلَّ را نزديك دست او تسبيح كند و ثوابش براي زهرا باشد زيرا فاطمه (علیها السلام) از ذكر خدا سستي نكرده چون خوابيد خداوند تسبيح آن ملك را براي فاطمه (علیها السلام)قرار داد ام ايمن گفت : يا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا خبر ده كه طحّان چه كسي بود و گهواره جنبان كه بود

ص: 417


1- ناسخ التواريخ جلد حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ، ج 5 ، ص 182

كه او را ذكر خواب مي گفت و مُسَبِّح كه بود ؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تبسّم نمود . فرمود : طحان جبرئيل گهواره جنبان ميكائيل و تسبيح گوينده اسرافيل بوده است و جبرئيل نغمه هاي داشت .

شعر

از سما آمده جبرئيل امين

با بشارت به سوي اهل زمين

ز پي خدمت شاهنشه دين

در بر مهد حسين گفت سخن

اِنّ فِي الجَنَّةِ نهراً من لبن

لعلي و حسين و حسن

اي حسين اي گل گلزار رسول

نور چشمان علي جان بتول

هل اتي كرده بشان تو نزول

خرم از يمن تو صحرا و چمن(1)8- يابن آدم انا حي لا اموت اعمل بما امرتك و انته عما نهتيك حتي اجعلك حيًّا لا تموت يابن آدم انا ملك لا ازول اِذا قلت لشيء كن فيكون اطعني فيما امرتك و انته عما نهتيك حتي تقول : لشيء كن فيكون (2)

خداي متعال مي فرمايد : اي آدميزاد من زنده ام كه نميرم ، عمل كن به آن چه تو را امر كردم و باز ايست از آن چه نهيت كردم تا تو را قرار دهم زنده اي كه نميري . اي آدميزاد من پادشاهيم هميشه هست و زوال پذير نيست . چون به چيزي بگويم باش پس باشد . مرا اطاعت كن در آن چه امرت كردم . و باز ايست و توقّف كن از آن چه تو را نهي كردم تا به چيزي بگوئي باش پس باشد .

شعر

ز فرمان يزدان مكن سركشي

كه از سركشي در خور آتشي

تو را گر به سر شوق يابندگي است

يقين دان كه در طاعت و بندگيست

ص: 418


1- منتخب طريحي ص 176 ، در ناسخ التواريخ ، از قول ابوذر و عمّار و ميمونه نقل مي كند . ج 2 فاطمة زهرا (علیها السلام) ، ص 350 و در خرائجُ و جرائح ج 2 ص 530 از سلمان روايت مي كند .
2- حديث قدسي

9- قال علي (علیه السلام) : ما تقرّب متقرّب بمثل عبادة الله (1)اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمودند : هيچ چيزي مانند عبادت انسان را به خداوند متعال نزديك نمي سازد.

10- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) تفرّغوالطاعة الله و عبادته قبل اَن ينزل بكم من الملاء ما يشتغلكم عن العبادة(2)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : خود را فارغ البال (آسوده خاطر به كاري پردازنده ) كنيد براي عبادت خداوند قبل از آن كه بلائي بر شما نازل گردد كه شما را از عبادت خدا بازدارد .

11- عن الصادق (علیه السلام) لمّا سُئل عن حقيقة العبودّية :

العبوديّة : ثلاثة اَيشآء : اَنْ لايري العبد لنفسه فيما خوّله الله اليه ملكاً : لأنّ العبيد لا يكون لهم ملك ، يرون المال مال الله يضعونه حيث امرهم الله تعالي به و لا يدّبرالعبد لنفسه تدبيراً و جملة اشتغاله فيما امره الله تعالي به و نهأه عنه فهذا اوّل درجة اليقين ، (3)

از امام صادق (علیه السلام) در حقيقت عبوديت و بندگي سوال شد ؟ فرمودند سه چيز است . 1- بنده چيزي را از خود نداند در چيزهاي كه خداوند به او عطاء فرموده است چون عبد مالك آن چيزها نيست .

2- خود را مدبّر نداند و اموالي كه در دست خود مي بيند يا ديگران از آن خداوند سبحان بداند و هر جاي كه دستور مصرفش را فرموده در همانجا مصرف كند 3- و در چيزهاي كه خداوند متعال او را امر فرموده است مشغول شود و از چيزهايي كه او را نهي فرموده توقف كند .

10- قال الرضا (علیه السلام) : اوّل عبادة الله معرفته و اصل معرفة الله توحيده ، (4)

حضرت امام رضا (علیه السلام) فرمود : اوّل بندگي خداوند شناخت اوست و اصل معرفت خداوند سبحان يگانگي اوست .

ص: 419


1- ميزان الحكمة ج 3 ص 1796 به نقل از غررالحكم
2- الخواطر 2/120
3- مشكاة الاَنْوار ، ص 327
4- مشكاة الانوار ص 327

11- قال علي (علیه السلام) العبوديّة خمسة اشيآء خلاء البطن و قراءة القرآن و قيام الليل و التضّرع عندالصبح و البكاء من خشية الله (1)

وجود مقدّس اميرالمؤمنين (علیه السلام)

فرمودند : عبوديت و بندگي خداوند پنج چيز است خالي بودن شكم ( پرنبودن شكم ) و تلاوت و خواندن قرآن و ايستادن در شب به عبادت ، و تضرّع و زاري هنگام صبح ، و گريه كردن از خوف خداوند

12- قال علي (علیه السلام) : من قام بشرائط العبوديّة اُهِلَّ للعتق (2)

اميرمؤمنان (علیه السلام) فرمودند : كسي كه بشرائط بندگي عمل و قيام نمايد . سزاوار و اهليت آزادي را دارد (مثلاً آزاد از آتش جهنم)

13- قال علي (علیه السلام) : لاخير في عبادة ليس فيها تفقّه ، و نيز فرمودند : خيري در عبادتي كه تفقّه و فهم و درك نداشته باشد نيست (3)

14- و قال (علیه السلام) : لا خير في عبادة لا علم فيها (4)

و ايضاً فرمودند : در عبادتي كه علم و دانش نيست خيري نيست .

15- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : لا عبادة اِلّا بيقين (5)رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : در عيادتي كه يقين نيست عبادت نيست .

16- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : اعبدالله كَاَنَّكَ تراه فاِن لم تكن تراه فاِنَّه يراك (6)

ص: 420


1- مستدرك الوسائل ، ج 11 ، ص 244 ، ح 12875
2- غررالحكم ، شماره 8529
3- ميزان الحكمه ، ج3 ، ص 1798 به نقل از تحفّ العقول
4- تذكرة الخواص ، ص 140
5- ميزان الحكمه ، ج 3 ، ص 1798 به نقل از كنزل الفوائد
6- ميزان الحكمه ، ج 3 ، ص 1799 به نقل از كنزل العُمّال

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خداوند را طوري عبادت كن كه گويا او را مي بيني اگر تو او را نمي بيني ( كه قابل رويت نيست ) اما او تو را مي بيند .

17- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : اعبدالله و لا تشرك به شيئاً و اعمل لِلّهِ كَاَنَّكَ تراه ، و نيز فرمود : خداوند را عبادت كن و شركت به او نياور و براي خداوند متعال عمل كن كه گويا تو او را مي بيني . (1)

18- في حديث المعراج : يا احمد اِنَّ العبادة عشرة اَجزاء تسعة منها طلب الحلال فان اُطيب مطعمك و مشربك فأنت في حفظي و كنفي (2)

در حديث معراج وارد شده كه خداي متعال به رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اي احمد عبادت ده جزء است كه 9 جزء آن طلب حلال است ، پس اگر مطعم – رزق و روزي تو و شُرب خود پاك و حلال باشد تو در حفظ و كنف من مي باشي .19- قال الصادق (علیه السلام) : اِنَّ النّاس يعبدون الله عَزَّوَجَلَّ ثَلاثة أوجه : فطبقة يعبدونه رغبة في ثوابه فتلك عبادة الحرصاء و هو الطعمع و آخرون يعبدونه فرقاً مِنَ النّار فتلك عبادة العبيد و هي الرهبة ولاكنّي اعبده حبّاً له عَزَوَجَلَّ فتلك عبادة الكرام و هو الأمن لقوله عَزَّوَجَلَّ : فتلك عبادة الكرام و هوالامن : لقوله عَزَّوَجَلَّ: و هم من فزع يومئذٍ آمنون و لقوله عَزَّوَجَلَّ : قل اِنْ كنتم تحبّون الله فمن أحب الله أحبّه الله عَزَّوَجَلَّ و من أحَبَّه الله عَزَّوَجَلَّ كان من الآمنين ، (3)

امام صادق (علیه السلام) مي فرمايد : مردم خداي عَزَّوَجَلَّ را به سه وجه مي پرستند . يك دسته براي دريافت ثواب او را مي پرستند اين عبادت حريصان است اين طمع است و دسته ديگر از ترس دوزخش او را مي پرستند اين عبادت بندگان است . اين هراس است ولي من چون دوستش دارم او را مي پرستم اين پرستش آزادان مرد است و آن امان است .

ص: 421


1- ميزان الحكمه ، ج 3 ، ص 1799 به نقل از كنزل العُمّال
2- ارشاد القلوب ، ص 203
3- خصال ، ج 1ص183

چون خداي عَزَّوَجَلَّ مي فرمايد : از لرزش اين روز هولناك درامانند . (1)

و چون مي فرمايد : اگر شما خدا را دوست داريد مرا پيروي كند تا خدا شما را دوست دارد .

و گناهان شما را بيامرزد سوره آل عمران آية 31 هر كس خدا را دوست دارد خدا او را دوست مي دارد و هركس را خدا دوست داشت از امان يافتگان است .

20- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : من أني الله بما افترض الله عليه فهو من اَعبدالناس ، (2)رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : كسي كه آن چه را خداوند متعال بر او واجب فرموده است بياورد او عابدترين مردم خواهد بود .

21- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : لا يقولّن احدكم عبدي و لا اَمَتي ، كُلُّكُمْ عبيدالله و كلّ نسائكم اِماء الله ولاكن ليقل غلامي و جاريتي و خادمي و فيتاني (3)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

هيچ يك از شما نگويد : بنده من و كنيزمن ، چون همه شما بندگان خداوند هستيد و همه زنان شما كنيزخدا (بنده) هستند ولاكن بايد بگويد : غلامن من و جاريه (كنيزك) من و خادم من و پسرجوان يا دخترجوان من

22- قال علي (علیه السلام) : العبادة الخالصة اَنْ لايرجو الرجل اِلّا ربّه و لا يخاف اِلّا ذنبه (4)

اميرمؤمنان (علیه السلام) فرمودند : عبادت خالص اين است كه مرد به غير خداي خود به كسي اميدوار نباشد و از كسي نترسد مگر از گناه خود كه مرتكب شده و از خداي خود در مورد گناهش مي ترسد .

ص: 422


1- سورة نمل ، آية 89
2- خصال 125/122 و 16/65
3- ميزان الحكمه ، ج 3 ، ص 1806 به نقل از تنبيه الخواطر
4- ميزان الحكمه ، ج 3 ، ص 1806 به نقل از غررالحكم

خلقت و آفرينش او و اهل بيتش (علیهم السلام) قبل از مخلوقات

1- حضرت ابراهيم (علیه السلام) از شيعيان و دوستان علي (علیه السلام) شد . عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال لمّا خلق الله تعالي ابراهيم الخليل (علیه السلام) كشف خلق الله تعالي عن بصره منظره الي جانب العرش فرأي نوراً فقال : الهي و سيّدي ما هذا النور ؟

قال : يا ابراهيم هذا محمّد صفيّي فقال : الهي و سيّدي اَري الي جانبه نوراً آخر فقال : يا ابراهيم هذا علي ناصرديني فقال : الهي و سيّدي اري الي جانبهما نوراً ثالثاً

قال : يا ابراهيم هذه فاطمة تلي اَباها و بعلها فطمتُ محبيها من الناس قال : الهي و سيّدي اَري يَليان الثلاثة الانوار قال :

يا ابراهيم هذه الحسن و الحسين يليان اَباهما وجدّهما و اُمّهما فقال : يا الهي و سيّدي اَري تسعة انوار احدقوا بالخمسة الانوار قال : يا ابراهيم هؤلاء الائمة من ولدهم فقال : الهي و سيّدي فبمن يُعرفون ؟ قال : يا ابراهيم اولهم علي بن الحُسين و محمد ولد علي و جعفرُ ولدمحمد و موسي ولد جعفر و عليّ موسي و محمد ولد عليّ و عليّ ولد محمد و الحسن ولد عليّ و محمد ولد الحسن القائمُ المهديُّ قال : الهي و سيّدي : اري عدّة اَنوارٍ حولهم لا تحصي عدّتهم الا اَنْتَ قالَ: يا ابراهيم هولاء شيعتهم و محبّوهم قال : الهي و سيّدي و بما يُعرفون شيعتهم و محبّوهم قال بصلاة الأحدي و الخمسين و الجهر بسم الله الرَّحمن الرَّحيم و القنوت قبل الرّكوع و بسجدة الشكر و التختّم باليمين ، قال: ابراهيم اللهم اجعلني من شِيْعَتِهم ، قال : قد جَعلتك فانزل الله فيه «وَ اِنَّ مِنْ شِيْعَتِهِ»

لِاَبراهيمَ صافات آيه 83 اِذْ جآءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ 84(1)

مرحوم محدث قمي در كتاب سفينة البحار در لغت : شَيَّعَ ، از حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت مي كند كه فرمود : خداوند توانا حضرت ابراهيم خليل (علیه السلام) را آفريد و ملكوت (عظمت وپهناوري) آسمان ها را به آن بزرگوار نشان داد . و آن حضرت به جانب عرش نگاه كرد و نوري را ديد پرسيد : پروردگارا اين چه نوري است ؟

ص: 423


1- سفينة البحار ج 2 ص 916

خطاب رسيد : يا ابراهيم اين نور حضرت محمّد صفي من است . حضرت ابراهيم (علیه السلام) عرض كردند : خدايا نوري ديگري را پهلوي او مي بينيم ؟

خداوند عليم فرمود: يا ابراهيم اين نورعلي ناصر دين من است . حضرت ابراهيم عرض نمودند : پروردگارا پهلوي ايشان نور ديگري نيز مشاهده مي كنم ؟

خداوند عليم فرمود : يا ابراهيم اين فاطمه است كه پهلوي پدر و شور خود جاي دارد و من دوستان اين فاطمه را از آتش نجات مي دهم .

حضرت ابراهيم (علیه السلام) عرض نمود : بارخدايا سه نور ديگر را مي بينم كه پهلوي اين سه نور قرار دارند ؟

اي ابراهيم ايشان امام حسن و امام حسين هستند كه پهلوي پدر و جد و مادر خود جاي گزين شده اند. حضرت ابراهيم عرض نمودند : پروردگارا به تعداد (9) نور ديگر مي بينم كه به دور اين پنج نور گرد آمده اند ؟

خداوند عزيز فرمود : اينان امام هايي اند كه از فرزندان اين پنج نفرند .

حضرت ابراهيم (علیه السلام) عرض نمودند بارخدايا ايشان را چگونه مي توان شناخت (و نام مباركشان چيست؟ ) خداوند متعال فرمود: يا ابراهيم اول ايشان

1- عليّ بن الحسين

2- محمّد بن علي

3- جعفربن محمّد4- موسي بن جعفر

5- عليّ بن موسي

6- محمّد بن علي

7- عليّ بن محمد

ص: 424

8- حسن بن عليّ

9- محمّد بن الحسن القائم ، المهدي

حضرت ابراهيم (علیه السلام) عرض نمود : بار خدايا من نورهاي زيادي در اطراف ايشان مي بينم كه كسي غير از تو شمارة آن ها را نمي داند ؟

خداوند كريم خطاب فرمود : يا ابراهيم ! ايشان شيعيان و دوستان محمد و آل محمّدند .

حضرت ابراهيم (علیه السلام) عرض نمود :

بارخدايا شيعيان ايشان را به چه علامتي مي توان شناخت ؟ خداوند قادر وحي و خطاب فرمود :

ايشان را با اين علائم مي توان شناخت :

1- پنجاه و يك ركعت نماز (كه 17 ركعت آن ها واجب و ما بقي مستحب است )

2- بسم الله الرَّحمن الرَّحيم را با صداي بلند گفتن

3- قنوت قبل از ركوع (ركعت دوم )

4- سجدة شكر (كه طريقة آن را در كتب فقهي و رساله هاي فارسي نوشته اند )

5- انگشتر به دست راست كردندر همين موقع بود كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) عرض نمود : پروردگارا مرا نيز از دوستان و شيعيان محمد و آل محمد قرار بده . خطاب آمد كه من تو را از دوستان و شيعيان ايشان قرار دادم .

آيه 83 و 84 سوره صافات اشاره به همين موضوع است . يعني ابراهيم از شيعيان او قرار داده شد .

2- عن اَنس بن مالك قال : نبينا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) صلاة الفجر ثم استوي في محرابه كالبدر في تمامه فقلنا يا رسول الله اِن رأيت اَن تفسّر لنا هذا الاية قوله تعالي:

ص: 425

وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ الرَّسولَ فَاولئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ اللهُ عَليهم مِنَ النَّبِييّنَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ و حَسُنَ اولئِكَ رَفيقاً (1)

فقال النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) اَمّا النَبييّونَ فانا و امّا الصِّديقون فعليّ بن ابي طالب و امّا الشُّهداء فعمّي حمزة و امّا الصالحونَ فَاِبْنَتي فاطمة و ولداها الحسن و الحسين ، فنهض العبّاس من زواية المسجد

الي يبن يديه (صلی الله علیه و آله و سلم) و قال يا رسول الله الستُ و انا و انت و عليّ و فاطمة و الحسن و الحسين من ينبوع واحد ؟ قال (صلی الله علیه و آله و سلم) و ما وراء ذلك يا عمّاه قال لأنّك لم تذكر في حين ذكرتهم ولم تشّر فني حين تشّرفتهم فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يا عمّاه اَمّا قولك اَنا و انت و علي و فاطمة و الحسن و الحُسَينَ من ينبوع واحد فصدّقت ولاكن خلقنا الله نحن حيث لاسماء مَبْنيَّة ولارض مدحيّة و لا عرش و لا جنّة و لا نار كُنّا نسبّحه حِيْنَ لا تسبيح و تقدّسه حين لا تقديس فلمّا اَرادالله بدء الضعة ، فتق نوري فخلق منه العرش فنور العرش من نوري و نوري من نورالله و انا افضل من العرش ، ثم فتق نور ابن ابي طالب فخلق منه الملائكة ، فنورالملائكة من نور ابن ابي طالب و نور ابن ابي طالب من نورالله و نورابن ابي طالب افضل من الملائكة ، و فتق نور ابْنتي فاطمة منه فخلق السَّماوات و الارضنور السماوات و الارض من نورابنتي فاطمة و نورها من نورالله و فاطمة افضل من السماوات و الارض ، ثمّ فتق نور الحَسن فخلق منه الشمس و القمر فنور الشمس و القمر من نور الحسن و نورالحسن من نورالله و الحَسن افضل من الشمس و القمر ثم فتق نور الحُسَين فَخلق منه الحُسَين الجَنّة والحور العين فنورالجنة و الحور العين من نور الحسين و الحسين افضل من الجنة و الحور العين

ثم انّ الله خلق الظُّلْمَة بالقدرة فارسلها في سحائب البصر فقالت الملائكة

سبّوح قدّوس ربّنا مذعرقا هذه الاشياء ما رأينا سؤاً فَبِحُرْمَتِهِمْ الاّ كشف ما نزل بنا فيها لك ، خلق الله تعالي قناديل الرحمة و علّقها علي سِرادق العرش فقالت اِلهنا لمن هذه الفضيلة و هذه الانوار ؟

فقال هذا نورُ اَمتَي فاطمة الزهراء فلذلك سميّت اِبْنَتي الزهراء لأنَّ السماوات و الارض بنورها ظهرت و هي اِبْنَةُ نَّبيّي و زوجة وصييّ و حُجَّتي علي خلقي اشهدكم يا ملائكة اَنّي قد جعلت ثواب تسبيحكم

ص: 426


1- سورة نساء ، آية 69

وَ تقدسيكم لهذه المرأة و شعيها الي يوم القيامة ، فعند ذلك نهض العبّاس الي عليّ بن ابي طالب و قبّل ما بين يمنيه و قال يا علي لقد جعلك الله حجة بالغة علي الانبياء اِلي يوم القيامة ، (1)

انس بن مالك مي گويد : روزي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز صبح را خواندند (با جماعت) در محراب خود مانند شب چهارده مي درخشيد ما گفتيم : يا رسول الله تفسير اين آيه شريفه را براي ما بفرمائيد كه قرآن مي فرمايد:

و كسي كه خدا و پيامبر را اطاعت كند . (در روز رستاخير) همنشين كساني خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آن ها تمام كرده از پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان و آن ها رفيق هاي خوبي هستند .رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : مراد از نبيّون منم و از صديقون پس علي بن ابي طالب (علیه السلام) است و از شهدا عمويم حمزه و از صالحون پس دخترم فاطمة الزهرا (علیها السلام) و دو فرزندش امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) مي باشند ، پس عباس عمومي آن حضرت بر جست و گفت: يا رسول الله مگر من و شما و علي و فاطمه و حسن و حسين از يك كانال نيستيم ؟

حضرت فرمود : منظورت چيست عمو؟

گفت : شما اسامي خودتان را برديد ولي از من اسمي برده نشده و يادي از ما نكردي ؟

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اين كه گفتي ما همه از يك منبع هستيم درست گفتي اما ما را خداوند در وقتي خلق كرد كه نه آسماني بنا شده بود و نه زمين گسترده و نه عرش و نه بهشت و نه آتش جهنم

ما تسبيح مي گفتيم در حالي كه تسبيح كننده اي نبود كه خداوند را تسبيح و تنزيه و پاك ياد كند .

ما تقديس مي كرديم خدارا با قداست ياد مي كرديم در حالي در حالي كه تقديس كننده اي وجود نداشت.

پس هنگامي كه خداوند متعال اراده فرمود مصنوعات خود را خلق كند نور من را شكافت و از نور من عرش را آفريد پس نور عرش از نور من است و من از عرش عظيم تر و برترم

ص: 427


1- بحارالانوار ج 25ص 16

سپس نور علي بن ابي طالب (علیه السلام) را شكافت و از نور علي ملائكه را آفريد پس نور ملائكه از نور علي (علیه السلام) خلق شدند پس علي بن ابي طالب (علیه السلام) از ملائكه برتر است و نور دخترم فاطمه (علیها السلام) را شكافت و از نور فاطمه (علیها السلام) آسمان ها و زمين را آفريد پس نور آسمان و زمين از نور دخترم فاطمة زهرا (علیها السلام) و فاطمه از آسمان و زمين با فضيلت تر است .سپس نور حسن (علیه السلام) را شكافت و از نور حسن (علیه السلام) خورشيد و ماه را خلق فرمود سپس نور خورشيد و ماه از نور حسن (علیه السلام) است و حسن برتر از خورشيد و ماه مي باشد .

پس از آن نورحسين (علیه السلام) را شكافت و از نور حسين (علیه السلام) ، بهشت و حورالعين را خلق فرمود ؟

پس نور بهشت و حورالعين از نور حسين (علیه السلام) است . سپس خداوند متعال تاريكي را آفريد به قدرت كاملة خود او را مانند ابري به طرف آسمان ها فرستاد . جلوي چشمان ملائكه تاريك شد ملائكه تسبيح و تقديس خداوند را بر زبان جاري كردند و عرض كردند : پروردگارا به حق اين اسامي مقدسه اين غم تاريكي را از ما برطرف كن . خداوند قناديل (قِنديل چراغ آويز ، مشعل كه از سقف آويزان كنند) رحمت خود را بر سُرادِق (سرا پرده ، خيمه ، چادري كه بالاي صحن خانه بكشند سُرادقات جمع)

عرش معلّق فرمود . پس ملائكه عرضه داشتند : پروردگارا اين فضيلت از آن چه كسي مي باشد و اين انوار (نورها) چه كساني اند كه به بركت اين ها نجات پيدا كرديم از اين غم ظلمت و تاريكي ؟

خطاب آمد كه اين نور كنيز من (بنده) من فاطمه است ( لذا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند به خاطر اين دخترم زهرا ناميده شد )

چون نور آسمان و زمين به واسطه اين نور روشن شدند و اين زوجه و صيّ و حجت من بر خلقم (علي (علیه السلام)) و دختر پيغمبر من مي باشد . من شمارا اي ملائكه شاهد و گواه مي گيرم كه من ثواب اين تسبيح و تقديس را براي اين فاطمه و شيعيانش تا روز قيامت قرار خواهم داد . پس در همين وقت بود كه

ص: 428

عباس بن عبدالمطلب بلند شد و پيشاني علي بن ابي طالب را بوسيد و گفت : يا علي تو را خداوند حجت بالغه قرار داده بر انبياء تا روز قيامت (1)

3- اباصلت هروي از حضرت امام رضا (علیه السلام) و آن حضرت از پدرانش از حضرت علي (علیه السلام) نقل كرده اند كه : آن حضرت فرمودند : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : خداوند متعال برتر از من كسي را نيافريد و گرامي تر از من كسي را خلق نفرمود . حضرت اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) مي فرمايد : من عرض كردم : يا رسول الله شما افضل و برتريد يا جبرئيل ؟ فرمود: يا علي خداوند تبارك و تعالي پيامبران مرسل را بر فرشتگان مقرّب برتري داده است و مرا بر تمام انبياء و رسولان برتري داده و بعد از من فضل و برتري براي تو و امامان بعد از تو مي باشد . و همانا فرشتگان خدمتگزار ما و دوستان ما هستند اي علي فرشتگان كه، عرش با عظمت الهي بر دوش گرفته اند و آن ها كه اطراف عرشند به حمد و ستايش پروردگار تسبيح مي كنند آن ها كه ، ايمان به ولايت ما اهل بيت (علیهم السلام) آوردند از خداوند يكتا آمرزش مي طلبند . اي علي اگر ما نبوديم خداوند سبحان آدم و حوّا و بهشت و دوزخ ، آسمان و زمين را نمي آفريد . چگونه ما بر تراز فرشتگان نباشيم . در حالي كه نسبت به معرفت پروردگار و تسبيح و تهليل و تقديس او از ان ها پيشي گرفتيم . زيرا اول چيزي كه ، خداوند سبحان آفريد ارواح ما بود ما را به توحيد و ستايش خود و گويا نمود ، سپس فرشتگان را آفريد ، آن ها وقتي ارواح نور يگانه اي را مشاهده كردند و امر ما را بزرگ شمردند و ما تسبيح حق تعالي كرديم ، تا بدانند كه ، ما خلقي هستيم كه ، آفريده شده ايم و او منزّه از صفات ما است ، به تسبيح ما فرشتگان تسبيح گفتند و او را از صفات ما پاك و منزّه داشتند و وقتي عظمت شأن ما را مشاهده كردند ، حقّ تعالي را تهليل كرديم تا فرشتگان بدانند خدائي غير از خالق يكتا وجود ندارد و بندگان او هستيم و خدا نيستم كه ، همراه او يا بعد از او عبادت ما واجب باشد . پس فرشتگان لا اله الا الله گفتند و وقتي بزرگي محل و موقعيّت ما را مشاهده كردند، ما تكبير گفتيم تا فرشتگان بدانند كه خداوند بزرگتر از آن است كه كسي جز او به سبب شأن و مقام بزرگي نرسد .

ص: 429


1- همين روايت را با كمي اختلاف در الفاظ ، در جلد 15 بحارالانوار ص 10 آورده است .

و وقتي عزّت و فتوّت ما را مشاهده كردند گفتيم لا حول و لا قوة الا بالله . تا اين كه فرشتگان بدانند كه هيچ نيروي و قدرتي جز نيرو و قدرت خداوند نيست و وقتي نعمتي را كه خداوند به ما داده و وجوب طاعت ما را مشاهده كردند گفتيم : الحمدلله تا فرشتگان بدانند حمد و ستايش به خاطر نعمت ها سزاوار پروردگار متعال است . آن ها هم گفتند : الحمدلله پس فرشتگان به سبب ما شناخت ، خدا را شناختند لذا تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيد خداوند كردند . و هدايت شدند .سپس خداوند تبارك و تعالي آدم (علیه السلام) را آفريد و ما را در صلب او بر وديعه نهاد و آن گاه فرشتگان خود را دستور داد تا او را به خاطر تعظيم و بزرگداشت ما كه در صلب او بوديم سجده كننده ، سپس سجود آن ها براي خداوند متعال و به خاطر عبادت و پرستش و براي آدم به خاطر اطاعت پروردگار و احترام او بود . زيرا مادر صلب او بوديم ، سپس چگونه ما بر فرشتگان بزرگتر نباشيم در حالي كه همة آن ها به آدم (علیه السلام) سجده كردند . (1)

4- از امام موسي بن جعفر (علیه السلام)

نقل شده است كه خداوند تبارك و تعالي نور حبيب خود حضرت محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) را از نوري آفريد كه آن را از نور عظمت و جلال خود شكافته ، و آن همان نور الهي است كه ، در طور سينا براي حضرت موسي بن عمران (علیه السلام)

ظاهر شد و درخشيد و او توان ديدنش را نداشت ، پس فريادي كشيد و بر روي زمين بي هوش افتاد ، هنگامي كه ، خداوند تبارك و تعالي اراده فرمود : حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را بيافريند . آن نور را دو بخش كرد از بخش اول ، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و از بخش دوم حضرت علي (علیه السلام) را آفريد و غير اين دو بزرگوار را از آن نور نيافريده است ، با دست قدرت خود آن دو را آفريد و از نفس خود در آن دميد و صورت آن ها را تصوير نمود و آن ها را امثال خود قرار داد (يعني صفات نيكي مانند علم ، عدل و احياء و ممات . . . در آن ها قرار داد) (به اذن خودش البته)آن دو گواهان او بر آفرينش و جانشينان او در ميان خلائق و چشم بيناي او ، بر مخلوقات و زبان گوياي او در ميان مردمند ، علم خود را در وجود آن ها وديعه نهاد و قدرت بيان به آن ها آموخت ، بر غيب و پنهاني و اسرار خود آگاه ساخت ، يكي از آن دو را نفس خود و ديگري را روح خود قرار داده آن دو را مؤيّد يك ديگري ساخت به گونه اي كه ، يكي بدون ديگري مقاومت و استواري ندارد . ظاهر

ص: 430


1- بحارالانوار ج 11 ص 140 ، عيون 204 كمال الدين 454 علل 265 ارشادالقلوب 403

آن دو به بشر و باطنشان به غير بشر منسوب و مربوط است يعني خلقت عاليه آن ها با ساير مخلوقين ممتاز است . در ميان مردم به مشكل مردمان اين عالم ظاهر شدند تا تحمّل ديدن آن ها را داشته باشند و اين فرمايش خداوند متعال است كه فرموده .

وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِم ما يَلْبِسُونَ (1)

و همان لباسي كه مردمان بپوشند بر آنان بپوشانيم . سپس آن دو جانشينان پروردگار و صحاب خداوند متعال و يكتا مي باشند آفرينش را با آنان آغاز كرد و هستي و مقدّرات را به آن هاپايان بخشد. سپس فاطمه (علیها السلام) را از نور محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آفريد ، همان طوري كه نور محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را از نور خود اقتباس كرد و از نور فاطمه (علیها السلام) و علي (علیه السلام) و حسن و حسين (علیهما السلام) را آفريد مثل نوري كه ، از چراغ ها مي توان اقتباس كرد . اين ها از نور آفريده شده اند و از نسلي به نسل ديگر و از صلب پدري به پدري ديگر .

و از رحم مادري به مادر ديگر منتقل شده اند . نه اين كه از آب گنديده و نطفة پست به نجس باشند بلكه نوري هستند كه از صُلب هاي پاك به رحم هاي پاكيزه منتقل شده اند ، به خاطر اين كه ايشان برگزيده برگزيدگان و جوهر جواهرند .آن ها را براي خود انتخاب كرد و برگزيده و خزانه دار علم و دانش خود و ابلاغ كننده پيغام خود به خلق قرار داده آن ها را به جاي خود نشانده زيرا او ديده نمي شود و درك نمي گردد و به كوشكي و مكاني براي او شناخته نمي شود (مكان و محل ندارد منزه از مكان و محلّ ) اين ها از طرف او سخن مي گويند و پيام او را به مخلوقات مي رسانند و دستورات و نواهي او را بازگو مي كنند . پس به سبب آن ها خداوند قدرت خود را آشكار كرد و نشانه ها و معجزاتش را نشان داد و بندگان خود را با خود آشنا نمود و توسط ايشان فرمان او اطاعت مي شود و لولاهم ما عرف الله و لا يدري كيف يعيدالرحمان و اگر ايشان نبودند خداوند شناخته نمي شود . فهميده نمي شد كه چگونه او را بايد عبادت كنند و خداوند است كه امر خود را آن طور كه بخواهد اجراء مي كند : لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلْ وَ هُمْ يُسْئَلوُنَ (2)

از آن چه او انجام مي دهد سوال نمي شود و مردمند كه بازخواست مي شوند و از آن ها سوال مي شود .

ص: 431


1- سورة انعام آية 9 ، تأويل الايات الظاهرة في العِترة الطّاهرة ، سيّد شرف الدّين حسيني ، ذيل آيه 9 سورة انعام ، بحارالانوار ، ج 3 ،ص 28
2- سورة انبياء ، آية 23

5- ابن عباس گويد : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوديم كه علي (علیه السلام) آمد تا چشم پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن حضرت افتاد به رويش لبخندي زد و فرمود : مرحبا به آن كه خداوند او را پيش از هرچيز آفريد خداوند پيش از هر چيز نوري آفريد و آن را دو نيم كرد از نيمي مرا و از نيم ديگر علي را آفريد . پس همه چيز از نور من و نور علي پديد آمده است ما تسبيح خدا كرديم و فرشتگان نيز تسبيح كردند ، و ما تكبير گفتيم و فرشتگان نيز تكبير گفتند و اين تسبيح و تكبير آنان به آموزش من و علي بود . (1)

6- امام كاظم (علیه السلام) فرمودند : خداي بزرگ نور محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را از اختراع و نور عظمت و جلال خويش آفريد چون خواست محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رابيافريند آن نور را دو نيم كرد از نيم اول محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را و از نيم ديگر علي (علیه السلام) را آفريد و از آن نور هيچ كس ديگر را نيافريد . (2)

7- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

خداوند پيامبران را از درخت هاي گوناگون آفريد و من و علي را از يك درخت آفريد من تنة آن درختم علي شاخة آن ، فاطمه باردان آن و حسن و حسين ميوة آن درختند هر كه به شاخه اي از اين درخت در آويزيد نجات يابد ، و هر كه از آن منحرف شود بسرنگون گردد ، اگر بنده اي ميان كوه صفا و مروه هزاران سال خدا را عبادت كند ، امّا به دوستي ما خاندان دست نيافته باشد خدا او را به سر در آتش دوزخ اندازد (3)

8- علي (علیه السلام) فرمودند : ما خانداني هستيم كه گِل ما به دست عنايت حق تعالي سرشته گشت ، پس از آن كه ، فيض هدايت الهي بر ما پاشيده شد ، آن گاه به خميرة نبوت تخمير شد و از آب وحي سيراب گشت و روح امر در آن دميده شد . نه قدم هايمان مي لغزد و نه ديدگانمان اشتباه مي كند و نه انوار ما به خاموش مي گرايد اگر ما خود گمراه باشيم پس راهنماي مردم كه باشد ؟ مردم همه از درخت هايي چندانند امّا درخت نبوت يكي است ، محمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تنه اش ، من شاخه اش ، فاطمه ميوه اش

ص: 432


1- عبقات الانوار تعريب شده ، ج 4 ، ص 125
2- عبقات الانوار /121
3- تاريخ دمشق ابن عساكر ج 1 ، ص 132 ، شواهد التنزيل ج2 ، ص 141

و حسن و حسين شاخه سار آنند . تنه اش نور ، شاخه اش نور ، ميوه اش نور ، شاخسارش هم نور است . چراغي هستيم كه روغنش تابان است گرچه آتش به آن نرسيده باشد ، نور بر نور است .(1)9- سلمان فارسي رضي الله عنه گويد : از رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه مي فرمود : من و علي نوري بوديم فرمان بردار در برابر خداوند ، آن نور به تسبيح و تقديس پروردگار مشغول بود چهارده هزار سال پيش از آن كه ، آدم را بيافريند چون خداوند آدم (علیه السلام) را آفريد ، آن نور را در صلب او نهاد و پيوسته در يك چيز بوديم تا در صلب عبدالمطلّب از هم جدا شديم ، جزئي من و جزئي هم علي (علیه السلام) (2)

10- پيامبرگرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : چون خداوند آدم (علیه السلام) را آفريد و از روح خود در او دميد آدم (علیه السلام) به جانب راست عرش نگريست و پنج شَبَح را در نور به حال سجده و ركوع ملاحظه كرد ، گفت : پروردگارا آيا پيش از من كسي را از گِل آفريده اي ؟ فرمودند : نه ، اي آدم ، گفت : پس اين پنج شَبَح كه در شكل و شمايل خود مي بينم ، كيستند ؟ فرمود : اينان پنج تن نام از فرزندان تواند اگر آنان نبودند تو را نمي آفريدم ، آنان پنج تن اند كه براي آنان پنج نام را از نام هاي خود برگرفته ام اگر آنان نبودند بهشت و دوزخ و عرش و كرسي و آسمان وزمين و فرشتگان و آدميان و پريان را نمي آفريدم . من محمودم اين محمّد ، من عالي ام اين علي ، من فاطر (پديد آورنده ، خالق ، آغاز كننده ) اين فاطمه

( اشتقاق فاطمه از فاطر به اشتقاق كبيراست كه در اكثر حروف با هم مطابقت دارند نه در همه ) من احسان ام اين حسن ،و من محسن ام و اين حسين ، به عزّت خويش سوگند كه كسي با داشتن ذرّه اي از دشمن يكي از اينان بر من وارد نشود جز آن كه او را به آتش دوزخم برم و باك ندارم . اي آدم ، اينان برگزيدگان از خلق منند ، خلق را به سبب آنان نجات مي دهم و يا هلاك مي سازم ، هرگاه به من حاجتي داشتي دست توسل به دامان اينان بزن (3)

11- ابن بابويه به سند خود از امام جعفر صادق (علیه السلام) روايت كرده است كه حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) فرمودند:حقّ سبحانه و تعالي نور مقدّس حضرت رسالت پناه (صلی الله علیه و آله و سلم) را خلق فرمود ، پيش از آن كه آسمان ها و زمين و عرش و كرسي و لوح و قلم و بهشت و دوزخ را بيافرنيد و پيش از آن كه احدي از پيغمبران

ص: 433


1- عبقات الانوار ، تعريب شده ج4 ، ص 108
2- كفاية الطالب گنجي شافعي 315
3- فرائد السطمين 1/27

را خلق كند ، به 424 هزار سال [چهارصد و بيست و چهارهزار سال] و با آن نور ،12 حجاب خلق نمود : حجاب قدرت ، حجاب عظمت ، حجاب منّت ، حجاب رحمت ، حجاب سعادت ، حجاب كرامت ، حجاب منزلت ، حجاب هدايت ، حجاب نبوّت ، حجاب رفعت ، حجاب هيبت و حجاب شفاعت ، پس آن نور مقدّس را در حجاب قدرت 12 هزار سال جاي داد و او مي گفت : «سُبحانَ رَبِّيَ الاَعْلي » و در حجاب عظمت «هزار سال مي گفت : «سُبْحانَ عالِمِ السِّرِّ» و در حجاب منّت 10 هزار سال مي گفت : «سُبْحانش مَنْ هُوَ قائِمٌ لا يَلْهُوْ» و در حجاب رحمت 9 هزار سال مي گفت : «سُبْحانَ الرَّفيع الاَعْلي» و در حجاب سعادت 8 هزار سال مي گفت : «سُبْحانَ مَنْ هُوَ دائِمٌ (في المصدر) «قائم» لا يَسْهُو» و در حجاب كرامت 7 هزار سال مي گفت : «سُبْحانَ مَنْ هُوَ غَنِيٌّ لا يَغْتَقِرُ» و در حجاب منزلت 6 هزار سال مي گفت : «سُبْحانَ العَليم الْكَريم» (في المصدر «سبحان ربي العليم الكريم») و در حجاب هدايت 5 هزار سال مي گفت: «سُبْحانَ ذِي الْعَرشِ العَظيم» و در حجاب رفت سه هزار سال مي گفت : «سبحانَ ذِي المُلكِ وَ الْمَلَكُوتِ » و در حجاب هيبت 2 هزار سال مي گفت : «سبحان اللهِ وَ بِحَمْدِه» و در حجاب شفاعت 1000 سال مي گفت : «سُبْحانَ رَبِيَّ العَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ» سپس نام مقدس آن حضرت را بر لوح ظاهر گردانيد پس 4 هزار سال بر لوح مي درخشيد ، پس اسم اطهر آن جناب را بر عرش ظاهر گردانيد و بر ساق عرش نسبت نمود ، پس 7 هزار سال در آن جا بود و نور مي بخشيد و همچنين در اصلاب طاهره از صلبي به صلبي منتقل مي گردانيد تا آن كه حقّ تعالي او را از صلب عبدالله بن عبدالمطلّب بيرون آورد و او را به 6 كرامت گرامي داشت ، پيراهن خشنودي بر او پوشانيد به رداء هيبت او را مزيّن گردانيد ، به تاج هدايت سرش را به اوج رفعت رسانيد ، بدن او را جامة معرفت پوشانيدم و كمربند محبّت بر ميان او بست نعلين خوف و بيم در پاي او كرد و عصاي منزلت به دست او داد .پس وحي نمود كه : اي محمّد ! برو به سوي مردم و امر كن ايشان را كه بگويند : « لا اِله الا الله » «محمّد رسول الله» و اصل آن پيراهن از شش جوهر بود ، قامتش از ياقوت ، آستين هايش از مرواريد ، دور دامنش از بلور زرد ، زير بغل هايش از زبرجد ، گريبانش از نور پروردگار عالميان و حق تعالي توبة آدم را به آن پيراهن قبول كرد . (و انگشتر سليمان را به او بازگردانيد (1))

و يوسف را به بركت آن پيراهن به

ص: 434


1- عبارتي كه داخل كروشه است از متن عربي رواست اضافه شده [كروش جمع كَرِش به معني : شكمبة گاو و گوسفند ، مِعده : يعني داخل و درون ]

سوي يعقوب برگردانيد . و يونس را به كرامت آن از شكم ماهي نجات داد . و به بركت آن هر پيغمبر از محنت خود نجات يافت و نبود آن پيران مگر پيروان محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) (1)

12- به سند معتبر از حضرت امام صادق (علیه السلام) مرويست كه پرسيدند : در كجا بوديد شما پيش از آن كه خداوند آسمان و زمين و روشني و تاريكي را بيافريند ؟

فرمودند : ما شبحي چند بوديم از نور ، در دور عرش الهي و تنزيه حق تعالي مي نموديم (خدا را به پاكي ياد مي كرديم ) پيش از آن كه خداوند قادر آسمان و زمين و روشني و آدم را خلق نمايد به 25 هزار سال پس چون حق تعالي آدم (علیه السلام) را خلق كرد ما را در صلب او قرار داد و پيوسته ما را از پشت طاهري به رحم پاكيزه اي نقل مي نمود تا حق تعالي محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را مبعوث گردانيد . (2)

13- از معاذبن جبل منقول است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : به درستي كه حق تعالي خلق كرد من و علي فاطمه و حسن و حسين را پيش از آن كه دنيا را خلق نمايد به هفت هزار سال .

معاذعرض كرد ، پس در كجا بوديد اي رسول خدا ؟فرمودند : در پيش عرش بوديم تسبيح و تحميد و تقديس و تمجيد خداي متعال را مي نموديم ؟

گفت : به چه مثال و مانند بوديد ؟

فرمودند : شبحي چند بوديم از نور ، پس چون حق تعالي خواست صورت ما را خلق نمايد ما را عمودي از نور گردانيد و در صلب آدم (علیه السلام) جا داد .

پس بيرون آورد ما را به سوي صلب هاي پدران و رحم هاي مادران ، و به ما نرسيد نجاست شرك و نه زناها كه در زمان كفر بود ، پس گروهي چند در هر زماني به سبب ايمان آوردن به ما سعادتمند مي شدند و گروهي چند به ايمان نياوردن به ما شقّي مي شدند پس چون ما را به صلب عبدالمطلّب در آورد آن نور را به دو نصف كرد نصف را در صلب عبدالله جاي داد و نصف ديگر را در صلب ابوطالب.

ص: 435


1- خصال 481-483 معاني الاخبار ص 306 حيوة القلوب ج 3 ص 17
2- تفسير فرات كوفي 552 و در آن 15 هزار سال است فرائد السمطين 1/42

پس آن نصف كه ، از من بود به سوي رحم آمنه منتقل شد و نصف ديگر به رحم فاطمه بنت اسد منتقل شد ، پس من از آمنه به هم رسيدم و علي از فاطمه به هم رسيد .

پس تمام عمود نور به من برگشت و فاطمه از من به هم رسيد . پس باز تمام عمود نور به علي برگشت و حسن و حسين از هر دو نصف نور به هم رسيدند . پس نور من در امامان از فرزندان حسين مي گردد تا روز قيامت (1)

14- به سند معتبر از ابوسعيد خُدري منقول است سؤال كرد از تفسير قول حق تعالي كه به شيطان لعين خطاب نمود در هنگامي كه ابانمود از سجدة حضرت آدم (علیه السلام) «اسْتَكْبَرْتَ اَمْ كُنْتَ مِنَ العالمينَ» سوره ص آيه 75

يعني : «آيا تكبر نمودي يا بودي تو از بلند مرتبه گان ؟» پرسيد كه : كيستند آن بلند مرتبه ها كه مرتبة ايشان از ملائكه بلندتر است ؟حضرت فرمود : من و علي و فاطمه و حسن و حسين (علیهم السلام) در سراپردة عرش بوديم و تسبيح الهي مي گفتيم و ملائكه به تسبيح ما تسبيح مي گفتند . قبل از آن كه حق تعالي آدم (علیه السلام) را خلق كند به دو هزار سال پس چون خداوند آدم را خلق كرد امر فرمود : ملائكه را كه سجده كننده براي آدم (اصل سجده براي خداوند بود ) و امر نكرد ما را به سجود پس همه ملائكه سجده كردند مگر ابليس كه او اِبا نمود . از سجده ، پس خداوند به او خطاب نمود كه : آيا تكبّر نمودي از سجود ، يا آن كه بودي تو از آن ها كه بلندترند از آن كه سجود كنند آدم را ؟ يعني اين پنج بزرگوار كه نام شريف ايشان در سراپردة عرش نوشته شده است ؟ (2)

15- به سند معتبر از امام زين العابدين (علیه السلام) منقول است كه : حق تعالي محمد و علي و (فاطمه) و يازده امام از ذرّية ايشان را از نور عظمت خود آفريد پس ايشان در پرتو نور خداوند او را تسبيح و تقديس مي گفتند و عبادت مي كردند قبل از آن كه احدي از خلق را بيافريند . (3)

ص: 436


1- علل الشرايع 208
2- فضائل شيعه 8 تأويل الايات الطاهر20/509
3- كمال الدين و تمام النعمة 335 حيواة القلوب ج 3 ص 24

16- و به سند معتبر از حضرت امام صادق (علیه السلام) منقول است كه : حق تعالي چهارده نور آفريد قبل از آن كه ، ساير خلق را بيافريند به چهارده هزار سال ، پس آن ها ارواح ما بودند . گفتند : يابن رسول الله كيستند آن چهارده نور ؟فرمودند : محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و 9 نفر امام از فرزندان حسين (علیهم السلام) كه آخرايشان قائم (علیه السلام) كه غائب خواهد بود و بعد از غيبت ظاهر خواهد شد و دجّال را خواهد كشت و زمين را از هر جور و ستم پاك خواهد كرد . (1)

17- و به سند معتبر منقول است از حضرت امام صادق (علیه السلام) كه از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيدند به چه سبب سبقت گرفتي بر ساير انبياء و از همه افضل شدي و حال آن كه بعد از همه مبعوث گرديدي ؟ فرمودند : زيرا كه من اوّل كسي بودم اقرار كردم به پروردگارم و اوّل كسي كه جواب گفت در وقتي كه حقّ تعالي ميثاق پيغمبران را گرفت و گواه گرفت ايشان را برخود كه گفت : «اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ (2)

» و همه گفتند : بلي پس من اول پيغمبري بودم كه «بلي» گفتم پس سبقت گرفتم بر ايشان در اقرار كردن به خدا (3)

18- از حضرت رسول

(صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است (راوي ابوذر غفّاري است) كه فرمودند كه : من و علي بن ابي طالب از يك نور آفريده شديم و تسبيح خدا مي گفتيم در جانب راست عرش پيش از آن كه خدا آدم را بيافريند به دو هزار سال ، چون خداوند متعال آدم (علیه السلام) را آفريد آن نور را در پشت او جاي داد و چون در بهشت ساكن شد ما در بهشت او بوديم ، چون نوح در كشتي سوار شد ما در پشت او بوديم چون ابراهيم را در آتش انداختند ، ما در پشت او بوديم پيوسته ، حقّ تعالي ما را از اصلاب (صُلب ها) پاكيزه منتقل مي گردانيد به رحم هاي پاك و مطهّر ، تا رسيد به سوي عبدالمطلب ، پس آن نور را به دو نيم كرد و مرا در صلب عبدالله گذاشت و علي را در صلب ابوطالب گذاشت و به من پيغمبري و بركت داد و به علي فصاحب و شجاعت داد و از براي ما دونام از نام هاي مقدّس خود اشتقاق نمود، پس حتي حقّ تعالي صاحب عرش محمود است و من محمّد ، و خداوند بزرگوار اَعلي است و برادرم

ص: 437


1- كمال الدين و تمام النعمة 335 ، حيواة القلوب ج 3 ص 24
2- سورة اعراف ، آية 172
3- علل الشرايع 124 تفسير قمي ج 1 ، ص 246 ، حيواة القلوب ج 3 ص 25-50

عليّ است ، پس مرا براي رسالت و پيغمبري ستود و عليّ را براي وصايت و امامت و حكم به حقّ در ميان مردم (1)

19- در حديث معتبر از امام علي تقي (علیه السلام) (امام جواد (علیه السلام)) منقولست كه پيوسته حق تعالي متفرّد بود در يگانگي خود و به غير او احدي نبود پس خلق كرد محمّد و علي و فاطمه (2)

و بعد از هزار دهر و روزگار جميع چيزها را آفريد پس ايشان را گواه گرفت بر آفريدن آن ها و اطاعت ايشان را برساير مخلوقات واجب گردانيد و امور خلق را به ايشان گذاشت و ايشان هيچ كاري نمي خواهند و اراده نمايند مگر به مشيّت الهي (3)

20- به سند معتبر از حضرت امام حسين (علیه السلام) منقول است كه حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند كه : در بهشت فردوس چشمه اي هست از شَهد شيرين تر و از مَسْكَه نرم تر و از برف خنك تر و از مشك خوش بو تر و در آن چشمه طنيني است كه خدا ما را و شيعيان ما را از آن آفريده است هر كه از آن طينت نيست از ما و شيعيان ما نيست . (4)و در حديث ديگر فرمودند : شنيدم از جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : من آفريده شده ام از نور خدا و اهل بيت من آفريده شده اند از نور من و محبّان اهل بيت من آفريده شده اند از نور ايشان و ساير مردم در آتش جهنم اند . (5)

بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

در اين بخش خطبه : در مورد اثبات اصل نبوّت سخني نرفته و فقط به معرّفي شخصيت بزرگ خاتم پيامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) اكتفاء شده است . زيران حاضران در جلسه به ظاهر اصل نبوّت حضرت ختمي مرتبت را پذيرفته بودند اما اكثريّت يا منافق بودند و يا مردمان ناآگاه و قدرت زده و اينان كه اكثريّت را تشكيل داده بودند ، هر چند به ظاهر اقرار به نبوّت داشتند امّا شناخت آن ها بسيار سطحي بود و هرگز شناخت عميقي از آن نداشتند و نمي دانستند كه اين منصب الهي و دنبالة آن امامت ، خلعت و تشريف مخصوصي آسماني است و از ضرورت هاي جهان هستي است به همين جهت يادگار نبوّت

ص: 438


1- جلاء العيون ، ص 10
2- بحارالانوار ، ج 15 ، ص 19
3- جلاء العيون ص 11
4- جلاء العيون ص 11
5- جلاء العيون ص 11

و چشمه ي خروشان فصاحت و بلاغت حضرت صديقه طاهره فاطمة زهراء (علیها السلام) با تكيّه بر مقتضاي حال، در اين بخش به شرح شخصيّت ما فوق و متعالي پدر بزرگوارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اكتفاء نموده و اِعلام مي فرمايد : كه حاكميّت الهي در پَهْنه و وسعت زمين ضرورتي است كه مشيّت الهي بر آن تعلّق گرفته و اين حاكميّت به وسيلة انبياي الهي كه مقام خلافت الهي را دارند ، به اجراء درآمده ، پس مسئله خلافت الهي در روي زمين ضرورت اجتناب ناپذيري است . چه اين كه حاكميّت الهي هدف نهايي خلقت عالم را تشكيل مي دهد و تا استمرار اين عالم اين حاكميّت ادامه دارد آيا چگونه اين حاكميت بايد در روي زمين پياده شود ؟ آيا بدون واسطه متصوّر است ؟

حال آن واسطه خود پيامبر باشد و يا كسي كه به وسيلة پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تعيين شده باشد (از جانب خداوند متعال) كه هر دو واجد مقام خلافت الهي هستند و به عبارت ديگر هر دو حجّت الهي مي باشند نهايت اين كه پيامبر حجّت بلاواسطه و امام حجّت مع الواسطه است .

و ضرورت مقام خلافت الهي بالاتر از آفريدن آفتاب و ماه و ساير پديده هاي جهان آفرينش است زيرا پديده هايي همچون ماه و خورشيد ، بسان علّت مادّي و صوري و مسئله خلافت الهي به سانعلت هايي است كه نسبت به علّت مادي و صوري و مسئله خلافت الهي بسان علّت غائي است كه نسبت به علت هاي ديگر مقام اوّل و اولويّت دارد . و خلقت جهان باقطع نظر از علّت غائي كاري بي هدف و عبث خواهد بود تعالي عن ذلِكَ علوّاً كَبيراً .

في المثل اگر مُهَنْدِسي ، زبردستي ساختماني را بنا نهد و كمال دقّت و كوشش و مهارت خود را در آن به كار ببرد و همة جهات و محل رفت و آمد آن ساختمان را براساس نياز ساكنان آن ساختمان با به كارگيري ذوق خويش در حدّ اعلاي مهارت انجام دهد . اما سرانجام ، پس از آن همه كوشش ، تعدادي از درندگان و چهارپايان را در آن ساختمان رها سازد .

مسلم است كه آن حيوانات به جز تأمين نياز شكم و مقدمات آن و غير از دريدن همديگر كاري نخواهند داشت . آيا چنين كاري را جز سفاهت مي توان نام گذاشت ؟حال در جهان آفرينش نيز اگر هدف فقط بشر منهاي انسان كامل باشد ، مسلّم اين خلقت لغو و عبث خواهد بود و همچون مثال فوق

ص: 439

درندگان به صورت انسان كه جز دريدن هم ديگر كاري نداشته و از معنويّات و زيبايي ها ، بهره اي نخواهند برد و در نابودي همديگر و استفاده محدود از نعمات الهي ، عمر خود را سپري خواهند كرد .

در اين جهت اميرالمؤمنين (علیه السلام)

در نهج البلاغه در معرّفي اهل دنيا چنين مي فرمايد : «فَاَنَّما اَهْلُها كِلابٌ عاويةٌ وَ سِباعٌ ضارِيَةٌ يَهِّرُ بَعْضُها عَلي بَعْضٍ وَ يَأكُلُ عَزيزُها ذَليلَها وَ يَقْهِرُ كَبيرُها صَغيرُها ، نَعَم مُعَقَّلَةٌ وَ اُخْري مُهْمَلَةٌ (1)

» بي شك اهل دنيا سگان زوزه كش و درندگاني خو گرفته به دريدن مي باشند بعضي بر بعضي ديگر فرياد مي زنند و زورمندان تهيدستان را طُعمه خود قرار داده و بزرگان در صدد چيرگي برخردان مي باشند و بسان چهار پاياني كه بعضي افسار به سر و بعضي ديگر رها شده و افسار گسيخته مي باشند .

شعرمكر و تلبيسي كه او

ماند

پليد

او ز حيوان دگر نايد پديد

پس در حكمت آفريدگار جهان لازم است كه ، خلقت داراي علت غائي باشد ، و آن هم انسان كامل در وجود انبياي الهي به ويژه حضرت ختمي مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) و ذرّيه آن بزرگوار مُتَبَلوَر است ، جانشيني پيامبر چون امتداد رسالت الهي بايد در مرتبة همسان با او باشد . و بالطبع بايد از طرف جهان آفرين معيّن و مشخّص گردد . و در همه كتب آسماني با اسم و مشخّصات تعيين شود . و شناختن چنين فردي كه واجد اين گونه شرايط سنگين باشد جز از راه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از طريق ديگري شناخته نمي شود و بايد به وسيلة خود پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معرّفي شود . چه اين كه ضرورت چنين جانشيني همچون رسالت انبياء با هدف غائي پيوند دارد . حال چنين منصبي را مي شود با انتخاب و رأي اكثريّت به دست آورد ؟

كه سنّي ها مي گويند : امامت با شوري مردمي به دست مي آيد و لزومي ندارد معصوم هم باشد و با اين كه صدها روايت در كتب شيعه و سني موجود است كه انتخاب امام همانند پيامبر به دست خداوند است فقط و لاغيره ، اما وقتي شيطان آنان را از صراط مستقيم منحرف كرد چه مي شود كرد

ص: 440


1- نهج البلاغه ، نامة 31

يگانه دختر گرامي رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمة كبري (علیها السلام) در اين عبارت به صفات پيامبر خاتم كه ، در جانشين او نيز بايد باشد اشاره مي فرمايد :

1- مشخص شدن پيامبر و معرّفي به انبياء و اخذ پيمان مؤكّد از انبياء و امّت هاي پيامبران مُبْتَني بر پيروي از پيامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) و به اين موضوع در جملات زير اشاره مي فرمايد :

اختارَهُ وَ انْتَجَبَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ وَ سَّماهُ قَبْلَ اَنِ اجْتَباهُ2- بعثت انبياء يك رشته بود كه از آدم (علیه السلام) شروع شد و پاياني داشت و مي بايست اين كار به اتمام برسد و به اين امر در جملات اشاره شده :

اِبْتَعَثَهُ اللهُ اِتماماً لِاَمره و عَزيمَةً عَلي اِمضاءِ حُكْمِهِ

3- برطرف سازي هر گونه سردرگُمي بشر ، و به اين موضوع در اين جملات اشاره شده : وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها وَ جَلي عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها

4- هدايت جامعه انساني و به اين معنا در اين جملات اشاره شد: وَ قامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدايَةِ . . .

بعثت آن حضرت ، به زبان اميرالمؤمنين (علیه السلام)

1- وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَرْسَلَهُ باِلدِّينِ المَشْهُورِ وَالْعَلَمِ الْمَأثُورِ ، وَ الْكِتابِ الْمَسْطُورِ ، وَ النُّورِ السّاطِعِ ، وَ الضِّياءِ الَّلامِعِ ، وَ الاَمْرِ الصّادِعِ وَ اِزاحَةً لِلبُّشُهاتِ ، وَ احْتِجاجاً باِلبَيِّناتِ وَ تَحذيراً باِلآياتِ ، وَ تَخْويفاً باِلمَثُلاتِ ، وَ النّاسُ فِي فِتَنِ انْجَذَمَ فيها حَبْلُ الدّينِ ، وَ تَزَعْزَعَتْ سَوارِي الْيَقينِ ، وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشْتَّتَ الاَمْرُ ، وَ ضاقَ الْمَخْرَجُ ، وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ ، فَالْهُدي خامِلٌ ، وَ الْعَمي شامِلٌ ، عُصِيَ الرَّحْمنُ، وَ نُصِرَ الْشَّيطانُ ، وَخُذِلَ الايمانُ ، فَانْهارَتْ دَعائِمُهُ ، و تَنَكَّرَتْ مَعالِمُهُ ، وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ ، وَ عَفَتْ ، شُرُكُهُ، اَطاعُوالْشَيْطانَ فَسَلَكُوا مَسالِكَهُ ، وَ وَرَدوُا مَناهِلَهُ ، بِهِمْ سارَتْ اَعْلامُهُ ، وَ قامَ لِواؤُهُ ، في فِتَنِ داسَتْهُمْ بِاَخْفافِها ، وَ وَطِئَتْهُمْ بِاَظْلافِها ، وَ قامَتْ عَلي سَنابِكِها ، فَهُمْ فيها تائِهوُنَ حائِروُنَ جاهِلُونَ مَفْتُونُونَ ، في خَيْرِ دارٍ وَ شَرٍ جِيرانٍ ، نَوْمُهُمْ سُهُودٌ ، وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ ، بِاَرْضٍ عالِمها مُلْجَمٌ ، وَ جاهِلُها مُكْرَمٌ (1)

ص: 441


1- خطبة 2 نهج البلاغه

و گواهي مي دهم كه محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده او است . آن حضرت را با ديني آشكار و با نشانه و آئيني و روشنائي تابنده و امري آشكار فرستاد ، تا شبهات را از بين ببرد .

و با دلائل روشن در برابر همگان ، استدلال كند و با آيات ، مردم را از مخالفت خدا بر حذر دارد ، و با كيفرها بترساند .

آن حضرت را زماني فرستاد كه ، مردم در درون فتنه ها قرار داشتند . رشته هاي مذهب گسسته و اركان ايمان و يقين متزلزل شده ، راه هاي اساس براي شناخت حقّ مختلف ، و امور مردم مُتُشَّتِتْ و پراكنده ، راه فرار از فتنه ها باريك ، مرجع و پناهگاه ناپيدا ، هدايت فراموش شده و گمراهي و نابينائي همه را فراگرفته بود . خداي رحمان معصيت مي شد ، و شيطان ياري مي گرديد . ايمان بدون ياور مانده اركان آن فروريخته ، و نشانه هايش دگرگون شده ، راه هاي آن ويران ، و جاده هاي آن كهنه و فرسوده گشته بود .

شيطان را اطاعت مي كردند ، و به راه هاي او مي رفتند . و در آبخور گاه او وارد مي شدند . به وسيله مردم نشانه هاي شيطان آشكار شده و پرچم او برافراشته گرديده ، فتنه ها با پاي خويش آنان را لگد مال نموده و با سُمهاي خود آنان را لِه كرده بود . فتنه بر روي پاي خود ايستاده و آن ها در آن متحيّر و سربرگردان بي خبر : فريب خورده ، در كنار بهترين خانه (كعبه) و بدترين همسايگان (بت پرستان) قرار داشتند . خوابشان بيداري ، و سُرمه چشم هايشان ، اشك بود . در سرزميني كه دانشمندش به حكم اجبار لب فروبسته ، و جاهلش گرامي بود .

2- اِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) نَذيراً لِلْعالمينَ ، وَ اَميناً عَلي الْتَنْزيلِ ، وَ اَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلي شَرِّ دِينٍ ، وَ فِي شَرِّدارٍ ، مُنيخُونَ بَيْنَ حِجارَةٍ خُشْنٍ ، وَ حَيّاتٍ صُمٍّ ، تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ ، وَ تَأكُلُونَ الْجَشِبَ ، وَ تَسْفِكُونَ دِماوَكُمْ ، وَ تَقْطَعُونَ اَرْحامَكُمْ ، الاَصْنامُ فيكُمْ مَنْصُوبَةٌ ، وَ الآثامُ بِكُم مَعْصُوبَةٌ (1)خداوند پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به رسالت مبعوث ساخت كه جهانيان را بيم دهد و امين آيات وي باشد ، در حالي كه شما ملّت عرب بدترين دين و آئين داشتيد . و در بدترين سرزمين ها زندگي مي كرديد در ميان سنگ هاي خَشِن و مارهايي كه فاقد شنوايي بودند (و به همين جهت از هيچ چيز

ص: 442


1- خطبة 26 نهج البلاغه

نمي ترسيدند آب هاي آلوده را مي نوشيديد ، و غذاهاي ناگوار را مي خورديد . خون يك ديگر را مي ريختيد ، و پيوند خويشاوندي را قطع مي نموديد ، بت ها در ميان شما بر پا بود ، و پرستش بت شيوه و آئين شما) و گناهان سراسر وجود شما را فرا گرفته بود .

3- اَرْسَلَهُ عَلي حِينِ فَتْرَةِ مِنَ الرُّسُلِ ، وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الاُمَمِ ، وَ اعْتِزامٍ مِنَ الفِتَنِ ، وَ انتِشارٍ مِنَ الامورِ، وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبٍ ، وَ الدُّنيا كاسِفَةُ النُّورِ ، ظاهِرَةُ الْغُرُورِ ، عَلي حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقَها ، و اِياسٍ مِنْ ثَمَرِها وَ اغْوِرَارٍ مِنْ مائِها ، قَدْ دَرَسَتْ مَنارُالْهُدي ، وَ ظَهَرَتْ اَعْلامُ الرَّدي ، فَهِيَ مُتَجَهِّمَةٌ لِاَهْلِها ، عابِسَةٌ فِي وَجْهِ طالِبها ، ثَمَرُها الْفِتْنَةُ ، وَ طَعامُها الجِيفَةُ ، وَ شِعارُها الخَوْفُ ، وَ دِثارُهَا الْسَّيْفُ ، فَاغْتَبِروُا عِبادَاللهِ، وَ اذْكُروُا تِيكَ الَّتي آبائُكُمْ وَ اِخْوانُكُمْ بِها مُرْتَهَنُونَ ، وَ عَلَيْها مُحاسَبُونَ ، وَ لَعَمري ما تَقا دَمَتْ بِكُمْ وَلا بِهِمُ العُهُودُ ، وَ لا خَلَتْ فيها بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُم الاَحْقابُ ، وَ القُروُنُ ، وَ ما اَنْتُمْ الْيَوْمَ مِنْ يَوْمَ كُنْتُمْ فِي اَصْلابِهِمْ بِبَعيدٍ ، وَ اللهِ ما اَسْمَعَكُمُ الرَّسُولُ شَيْئاً اِلّا وَ ها اَنَا ذَمُسْمِعُكُمُوهُ ، وَ ما اَسْمآعُكُمُ الْيَوْمَ بِدوُنِ اَسماعِكُمْ باِلاَمْسِ ، وَ لا شُّقَّتْ لَهُمُ الاَبْصارُ ، وَ لا جُعِلَتْ لَهُمْ الاَفْئِدَةُ ، في ذلِكَ الزَّمانِ ، اِلّا وَقَدْ اُعْطِيتُمْ مِثَلَها فِي هذاالزَّمانِ ، وَ وَاللهِ ما بُصِّرْتُمْ بَعْدَ هُمْ شَيئاً جِهلُوهُ ، وَ لا اُصفِيتُمْ بِهِ وَ حُرِمُوهُ ، وَ لَقَدْ نَزَلَتْ بِكُمُ الْبَلِيَّةُ جائلاً خِطامُها ، رِخْواً بِطانُها ، فَلايَغُّرَنَّكُمْ ما اَصْبَحَ فيه اَهْلُ الغُروُرِ ، فَاِنَّما هُوَ ظِلٌ مَمْدُودٌ، اِلي اَجَلٍ مَعْدُودِ (1)هنگامي كه خداوند رسالت را بر عهده آن حضرت گذارد كه مدّت ها از بعثت پيامبران پيش گذشته بود و ملّت ها در خواب عميقي فرورفته بودند ، فتنه و فساد جهان را فرا گرفته بود . كارهاي خلاف در ميان مردم منتشر و آتش جنگ زبانه مي كشيد ، دنيا بي نور و پر از مكر و فريب گشته بود .

برگ هاي درخت زندگي به زردي گرائيده و از ثمرة زندگي خيري نبود . آب حيات انساني به زمين فرورفته منارهاي هدايت به كهنگي گرائيده ، پرچم هاي هلاكت و بدبختي آشكار شده بود . دنيا با قيافه اي كريه و زشت به اهلش مي نگريست و با چهرة عَبُوس با طالبانش روبه رو بود ، ميوة درخت آن فتنه و طعامش مردار بود ، در درون وحشت و اضطراب ، و در برون شمشير حكومت ، مي كرد

ص: 443


1- خطبة 89 نهج البلاغه

اي بندگان خدا عبرت گيريد و به ياد وضعي كه پدران و برادرانتان كه از جهان رخت بر بستند ، دارند و در گرو آن مي باشند و در برابر آن محاسبه مي شوند ، باشيد .

به جان خودم سوگند پيمان خاصي در زمينه زندگي و مرگ و نجات از مجازات نه با شما و نه يا آن ها ، بسته نشده و هنوز روزگار زيادي از آن نگذشته امروز شما با آن روز كه در اصلاب آن ها بوديد زياد دور نيست .

به خدا سوگند پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چيزي به آن ها گوشزد نكرد جز آن كه من همان را به شما مي گويم شنوائي امروز از شنوائي ديروز آن ها كمتر نيست ، همان چشم ها و قلب هايي كه در آن وقت به آن ها داده بودند ، درست مثل آن را هم امروز به شما بخشيده اند . به خدا سوگند شما پس از آن ها ، مطلبي نديده ايد كه بر آن ها مجهول باشد . و شما به چيزي اختصاص نيافته ايد كه ، آنان از آن محروم باشند به راستي حوادثي به شما روي آورده كه ، مهار كردنش مشكل است و بند زير تنه اش سست ، پس پيروزي ها و نعمت هايي كه مغروران هم اكنون در آن هستند ، شما را نفربيد كه اين سايه اي است گسترده و كوتا تا سرآمدي معين4- قَدْ حَقَّرَ الدُّنيا وَ صَغَّرَها ، وَ اَهْوَنَ بِها وَ هَوَّنَها ، و عَلِمَ اَنَّ الله زَوَاها عَنْهُ اختياراً ، وَ بَسَطَها لِغَيْرِهِ احتِقاراً فَاَعْرَضَ عِنَ الدُّنيا بِقَلْبه ، وَ اَماتَ ذِكْرَها عَنْ نَفْسِهِ ، وَ اَحَبَّ اَنْ تَغِيبَ زِيَنَتُها عَنْ عَيْنِهِ ، لِكَيْلا يَتَحِّذَ مِنْها رِياشاً ، اَوْ يَرْجُوَ فيها مَقاماً ، بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً ، وَ نَصَحَ لِاُمَّتِهِ مُنْذِراً وَ دَعا اِلي الجَنَّةِ مُبَشِّراً، وَ خَوَّفَ مِنَ النّارِ مُحَذِّراً ، (1)

او دنيا را بس حقير مي شمرد و در چشم ديگران آن را كوچك جلوه مي داد . آن را خوار مي دانست و در پيش ديگران خوارش مي شمرد ، آگاه بود كه خداوند براي احترام او با اختيار دنيا را از وي گرفت ، و آن را به غير او به خاطر كوچكيش گشاده ساخت . او با قلب و روح خود از دنيا اعراض نمود و ياد آن را در دل خود مي رانيد ، دوست مي داشت كه زينت هاي آن از پيش چشمش پنهان باشد تا از آن لباس فاخري تهيه نكند ، يا اقامت در آن را آرزو ننمايد ، در تبليغ احكام از ناحيه پروردگار براي قطع عذر آنان اصرار ورزيده ، امت خويش را براي بيم از عذاب خدا فصيحت كرده ، مردم را به سوي بهشت دعوت و بشارت داد و از آتش سوزان جهنم بر حذر مي داشت .

ص: 444


1- خطبة 109

5- اَرْسَلَهُ عَلي حينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الاُمَمِ ، وَ اَنْتِقاضٍ مِنَ المُبْرَمِ ، فَجاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ ، وَ النُّورِ الْمُقْتَدي بِهِ ، ذلِكَ القُرْآنُ فَاسْتَنطِقوهُ ، وَلَنْ يَنْطِقُ ، وَ لاكِنْ اُخْبِرَكُمْ عَنْهُ : اَلا اِنَّ فِيهِ عِلْمَ مايَأتي ، وَالحَديثَ عِنَ الماضي ، وَدَواءَ دائِكُمْ ، وَ نَظْمَ ما بَيْنَكُمْ (1)

خداوند متعال پيغمبر خود را در آن هنگام كه ، از زمان پيامبران فاصله گرفته بود ، و ملّت هاي جهان به خواب فر رفته بودند و تا رو پود حقائق از هم گسسته بود «براي هدايت انسان ها» فرستاد «محتوي رسالت آن حضرت را براي مردم» تصديق كتاب هاي آسماني پيشين بود و نوري كه بايد به آن اقتدا كنند ، اين نور همان قرآن است آن را به سخن آريد اگر چه هرگز (با زبان عادي) سخن نمي گويد ، اما من از جانب آن او شما را آگاهي مي دهم . بدانيد در قرآن علوم آينده و اخبار گذشته ، داروي بيماري ها و نظم حيات اجتماعي شما است .6- اَمينُ وَحْيِهِ ، وَ خاتَمُ رُسُلِهِ ، وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ ، وَ نَذيرُ نِقْمَتَهِ (2)

محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) : امين وحي او بود و خاتم پيامبرانش ، بشارت دهندة به رحمت او و بيم دهنده از كيفرش

7- وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولَهُ الصَّفِيٌّ ، وَ اَمينُهُ الرَّضِيُّ ، (صلی الله علیه و آله و سلم)

اَرْسَلَهُ بِوُجُوبِ الْحُجَجِ ، وَ ظُهُورِ الْفَلَجِ ، وَ اِيْضاحِ الْمَنْهَجِ ، فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً ، بِها . وَ حَمَلَ عَلَي الْمَحَجَّةِ دالاًّ عَلَيْها ، وَ اَقامَ اَعْلامَ الأهْتداءِ وَ مَنارَ الضِّيآءِ ، وَ جَعَلَ اَمْراسَ الْاِسلامِ مَتينَةً ، وَ عُرَ الايمانِ وَ ثيقَةً (3)

گواهي مي دهم كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده اي برگزيده و امين او است .

آن حضرت را بر برهان هايي روشن ، و پيروزي بر كفر و شرك . و واضح نمودن راه راست گسيل داشت و آن حضرت نيز رسالت حق را آشكار ابلاغ كرد و انسان ها را به جاده حق رهنمون نمود . پرچم هاي هدايت را برافراشت و نشانه هاي روشن را برقرار ساخت ، رشته ها اسلام را محكم ، و دستگيره هاي ايمان را استوار گردانيد.

ص: 445


1- خطبة 158 نهج البلاغه
2- خطبة 173
3- خطبة 185

7- وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ابْتَعَثَه وَ النّاسُ يَضْرِبُونَ في غَمْرَةٍ وَ يَموُجُون في حَيْرَةٍ قَدْ قادَتْهُمْ اَزِمَّةُ الحَيْنِ وَ اسْتَغْلَقَتْ عَلي اَفْئِدَتِهِمْ اَفْقالُ الرَّيْنِ (1)

گواهي مي دهم كه محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستادة او است . آن حضرت را زماني مبعوث ساخت كه مردم در غرقاب گناه و جهالت سخت فرورفته بودند و در حيرت و سرگرداني به سر مي بردند ، افسار هلاكت آن ها را مي كشيد و پرده هاي ضلالت و گمراهي چهرة عقلشان را پوشيدهبود و برجان و دلشان قفل زده شده بود .

8- بَعَثَهُ حينَ لا عَلَمٌ قائِمٌ وَ لا مَنارٌ ساطِعٌ وَ لا مَنْهَجُ واضِحٌ (2)

هنگامي كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مبعوث ساخت كه نه نشانه اي ( از دين ) بر پا و نه چراغ هدايتي روشن ، و نه طريق حقي آشكار بود .

9- اصحاب و ياران محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) كه حافظان و نگهداران اسرار آن حضرت هستند (البته نه هر اصحابي كه بي دين و مرتد شدند و بدعت ها در دين آوردند و انواع ظلم و ستم روا داشتند به خاندان رسالت و مسلمين و اموالشان) به خوبي مي دانند كه من حتي يك لحظه به معارضه بالا حكام و دستورات خدا و پيامبر برنخاسته ام . بلكه با در كفّ گذاشتن جان خود در صحنه هاي نبردي كه شجاعان قدم هايشان مي لرزيد و پشت كرده فرار مي كردند با حضرتش مواسات كردم . و اين شجاعتي است كه خداوند مرا به آن اكرام فرموده است .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالي كه سرش بر سينه ام قرار داشت قبض روح گرديد و جانش در دستم جريان پيدا كرد . آن را به چهره كشيدم . من متصدي غسل آن حضرت بودم و فرشتگان مرا ياري مي كردند و گوئي در و ديوار خانه اش به ضبحة درآمده بودند .

گروهي از فرشتگان به زمين مي آمدند و گروهي به آسمان مي رفتند . گوش من از صداي آهسته آنان كه ، بر آن حضرت نماز مي خواندند خالي نمي شيد ، تا آن گاه كه آن حضرت را در ضريح خود به خاك

ص: 446


1- خطبة 191
2- خطبة 196

سپردم بنابراين چه كسي با آن حضرت به هنگام حيات و مرگ از من سزاوار تر است ؟ با بينش خويش به سوي جهاد سرعت كنيد . (1)

تاريخ مبعث

1- (6203) سال كه از هبوط جناب آدم (علیه السلام) گذشت ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز (27) ماه رجب كه مطابق با عيد نوروز بود در سن چهل سالگي مبعوث به رسالت شد .

اجماع علماي شيعه بر اين است كه ، بعثت آن حضرت در 27 ماه رجب ، و در ميان سني ها اختلاف است بعضي 17 ماه مبارك رمضان گفته اند و بعضي 18 و بعضي 24 آن ماه و بعضي 12 ربيع الاول گفته اند و اقوال ديگر نيز وجود دارد و حق همان قول شيعه است و عُمْر شريف آن حضرت حين بعثت چهل سال بوده و آن حضرت فرمود كُنْتُ نَبيّاً و آدم بين الماء و الطين ، يعني : من پيغمبر بودم در هنگامي كه آدم (علیه السلام) در ميان آب و گِل بود . (2)

مرحوم مجلسي (ره) مي فرمايد و گمان فقير آن است كه پيش از بعثت ، آن حضرت به شريعت خود عمل مي نمود و وحي و الهام الهي به او مي رسيد و مؤيّد به روح القدس بود ، بعد از چهل سال بر ديگران مبعوث شد و به مرتبة رسالت رسيد چنان كه در نهج البلاغه از اميرمؤمنان علي (علیه السلام) روايت كرده است كه آن حضرت از روزي كه شيرخواره بود حق تعالي بزرگترين ملكي از ملائكه را به آن حضرت مقرون گردانيده بود كه در شب و روز آن جناب را بر مكارم آداب و محاسن اخلاق مي داشت .

وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطِيماً اَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ المَكارِمِ ، وَ مَحاسِنَ اَخلاقِ العالَمْ ، لَيْلَهُ وَ نَهارَهُ . . . (3)يعني : از همان زمان كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از شير باز گرفتند ، خداوند ، بزرگترين فرشته ي خود را مأمور ساخت ، تا شب و روز آنحضرت را به راه هاي بزرگواري و درستي و اخلاق نيك ، سَوق دهد .

ص: 447


1- خطبة 197
2- مناقب ابن شهر آشوب 1/266
3- خطبة 192 حيوة القلوب ج3 ص 671

2- به روايت امام حسن عسكري (علیه السلام) چون چهل سال از عمر شريف آن حضرت گذشت حق تعالي دل آن حضرت را بهترين دل ها و خاشع تر و مطيع تر و بزرگتر از همة دل ها يافت پس ديدة آن حضرت را نور ديگر داد و امر فرمود كه: درهاي آسمان را گشودند و فوج فوج از ملائكه به زمين مي آمدند و آن حضرت نظر مي كرد و ايشان را مي ديد و رحمت خود را از ساق عرش تا سر آن حضرت متصّل گردانيد پس جبرئيل (علیه السلام) فرود آمد و اطراف آسمان و زمين را فروگرفت و بازوي آن حضرت را گرفت و حركت داد و گفت : يا محمد بخوان گفت چه بخوانم ؟ گفت : اِقْرَأْ باِسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ ، خَلَقَ الانسانَ مِنْ عَلَق (1)

پس وحي هاي خداوند متعال را به آن حضرت رسانيد . به روايت ديگر : پس بار ديگر جبرئيل (علیه السلام) با 70 هزار ملك و ميكائيل (علیه السلام) با 70 هزار ملك نازل شدند و كرسي عزّت و كرامت براي آن حضرت آوردند و تاج نبوّت بر سر آن حضرت گذاشتن ، و لواي حمد را به دستش دادند و گفتند : بر اين كرسي بنشين و خداوند خود را حمد كن . (2)

وضع عرب قبل از اسلام

1- مردي محضر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت : من داراي دختري شدم او را تربيت كردم همين كه به بلوغ رسيد لباس هاي نيكو و زيورهايي بر او پوشانيدم ، او را بر سر چاهي آوردم و در چاه افكندم ، آخرين كلمه اي كه از او شنيدم اين بود كه مي گفت : اي بابا

يا رسول الله بفرماييد ببينيم : كفارة اين عمل چيست ؟رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : آيا مادري داري؟ گفت : نه ، فرمود : خاله داري ؟ گفت : آري ، فرمود: با خاله ي خود نيكي كن زيرا خاله به منزلة مادر است ، شايد نيكوئي به او بعد از توبه كردنت كفارة گناه تو شود.(3)

راوي از حضرت امام صادق (علیه السلام) پرسيد : اين عمل شفيع را در چه زماني انجام مي دادند ؟

ص: 448


1- سورة علق 1 و 2
2- مناقب ابن شهر آشوب 1/73-74 حيوة القلوب 3/678
3- وَ اِذا الْمَوؤدة سُئِلَتْ بِايِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ، سوره تكوير آيه 8 و9

فرمود : در زمان جاهليّت ، قبل از اين كه ، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مبعوث به رسالت شود آن مردم دختران خود را از اين جهت مي كشتند كه مبادا دشمنان ايشان را اسير كنند و در گروه ديگران فرزندي به هم رسانند و براي آنان ننگي باشد . (1)

2- نُعمان بن منذر در اثر عواملي به قبيلة قيس هجوم برد ، اموال آنان را غارت و زنان و دختران آنان را به اسارت گرفت ، وقتي براي باز پس گرفتن اسيران ، قيس و گروهي از قبيلة او به نزد نعمان رفتند تا با دادن فديه ، اسيران خويش را بازگردانند نعمان خطاب به اسيران كرده و گفت : هر زني و دختري كه پدرش را بخواهد با پدرش برود و هركس ميل دارد با شوهر خود باشد همين جا بماند تا شوهرش در پي او بيايد . چند تن از دختران شوهردار قيس پس از اين تذكر ، به انتظار شوهران خود نزد نعمان ماندند ، اين عمل دختران آن قدر برقيس گران آمد كه ، خطرناك ترين تصميم ها را دربارة آنان و ساير دختران گرفت . قيس پس از اين ماجرا با قساوت هر چه تمام تر به خاطر زدودن ننگ از دامانخويش تمام دختران شوهر نكرده و شوهر كردة خود را در فواصل نزديك به هم زنده به گور كرد و اين كار پسنديده شد و سرمشق ديگران شده و از او تقليد نمودند . (2)

در محاضرات راغب مي نگارد

3- پس از بعثت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و انتشار تعليمات عاليه اش ، روزي قيس كه ديگر پيري فرتوت و منحني شده بود ، به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت : ناداني و جهل مرا و بسياري از پدران اين محيط را بر آن داشت تا دختران بي گناه خود را با دست جنايت كار خويش زنده به خاك بسپريم ، دوازده دختر خود را با قساوت هر چه تمام تر زنده به گور كردم و سيزدهمين آنان را زنم پنهاني زائيده و نزد كسان خود فرستاد و به من چنين نماياند كه بچة مرده سقط كرده است .

اما پس از چند سال : روزي ناگهان از سفر طولاني بازگشته و دختري زيبا را در خانة خويش ديدم ، از همسرم خواستم تا او را معرفي كند با لختي دو دلي و اضطراب سرانجام گفت : دختر تو است .

ص: 449


1- فروغ ابديت ، ج 1 ، ص 28 – ابن اثير ، نيز در « اُسْدُ الغابه » مادّه قيس ، نقل كرده كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيد : تاكنون چند دختر زنده به گور كرده اي ؟ گفت 12
2- فروغ ابديّت ، ج 1 ص 28

بي درنگ دختر را كه زار زار مي گريست كشان كشان به نقطة دوري بردم و به تضرّع و ناله او و اين كه من ديگر از سفره ات غذا نمي خورم و از تو پوشاكي نمي طلبم . نگذاشته وقتي به خاكش سپردم در حالي كه از نقل اين قضيه ديدگان پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اشك فرو گرفت و اين جملة كوتاه را پس از سكوت قيس فرمود :

«اِنَّ هذه لَقُسْوَةٌ وَ مَنْ لا يَرْحَمْ لا يُرْحَمْ»

اين عمل يك سنگ دلي است كسي كه ، رحم نكند بر او رحم نخواهد شد اي قيس روز بدي در پيش داري .در اين حال ابوبكر نيز كه در كناري نشسته بود به قيس گفت : به خاطر فقر و كم كردن نانخور به نظر خود افراد بي فائده ، يعني دختر را مي كشتند اما تو با اين همه ثروت چرا ؟

اين سخن بسيار گران آمد ، زيرا انتظار اعتراض از ابوبكر را به خود نداشت ، پاسخ داد : آري زنده به گور كردم تا چون توئي بر آنان سوار نشود و هم بستر نگردد .

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) براي تسكين قيس و ختم غائله ، به ابوبكر فرمود : اين مرد از اشراف عرب است . آن گاه به قيس كه پرسيد : اكنون براي تخفيف بارگناهم چه كنم ؟ فرمود : به همان تعدادي كه زنده به گور كردي ، كنيز آزاد كن . (1)

برگزيده خداوند و امين بر وحي او حضرت صدّيقه طاهره فاطمه زهراء (علیها السلام) فرمود : اِخْتارَهُ وَ اِنْتَجَبَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ وَ سَّمآءُ قَبْلَ اَنِ اجْتَباهُ

خداوند پيامبر خود (صلی الله علیه و آله و سلم) را پيش از آن كه به پيامبري بفرستد برگزيد و به همة اَنبياء و پيروانشان معرفي نمود .

ص: 450


1- فروغ اَبديت ص 28 ، به نقل از اُسدالغابه ماده قيس

ميثاق و پيمان گرفتن

وَ اِذْ اَخَذَ اللهُ ميثاقَ النَّبييّنَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جآءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَاَقْرَرتُمْ وَ اَخَذْتُمْ عَلي ذلِكُمْ اِصْري قالُو اَقْرَرْنا قالَ فَاشَهَدُوا وَ اَنَامَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ(1) (به خاطر بياوريد) هنگامي را كه خداوند پيمان مؤكد از پيامبران (و پيروان آن ها ) گرفت كه هرگاه كتاب و دانش به شما دادم سپس پيامبري به سوي شما آمد كه آن چه را با شما تصديق مي كند به او ايمان بياوريد و او را ياري كنيد . سپس (خداوند) به آن ها گفت : آيا اقرار به اين موضوع داريد و پيمان مؤكد بر آن نيستند ؟ گفتيد (آري) اقرار داريم (خداوند به آن ها) گفت : (بر اين پيمان مقدس) گواه باشيد من هم با شما گواهم .

1- فخر رازي در تفسير كبيرش ، از اميرالمؤمنين (علیه السلام) نقل مي كند كه هنگامي كه ، خداوند متعال آدم (علیه السلام) و ساير انبياء (علیهم السلام) را آفريد از آن ها ، عهد و پيمان گرفت كه ، هرگاه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مبعوث شد به آن ايمان آورند و ياريش كنند . (2)

تذكر : گرچه اين آيه يا ديگر آيات مشابه اين آيه درباره پيامبران است ولي بديهي است كه ، در مورد جانشينان آن ها نيز صادق مي باشد زيرا جانشينان آن ها از آنان جدا نيستند و همه يك هدف را تعقيب مي كنند و هميشه پيامبران جانشينان خود را معرفي كرده و نسبت به آن ها بشارت داده و مردم را به ايمان آوردن و ياري آن ها دعوت نموده اند . خصوصاً رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) كه 12 امام و جانشين خود باذن پروردگار و به دستور آن باري تعالي معرّفي نموده و تأكيد در اين امر فرموده :

2- امام صادق (علیه السلام) مي فرمايد : اوّل كسي كه سبقت گرفت به نبوّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر انبياء (علیهم السلام) اميرمؤمنان علي (علیه السلام) بود ، سپس خداوند برانبياء پيمان گرفت كه ، علي (علیه السلام) را ياري كنند (زمان رجعت) سپس اين آيه را تلاوت فرمود . (3)

ص: 451


1- سورة آل عمران ، آية 81
2- جزء هفتم تفسير كبير ص 121
3- نورالثقلين ج 1 ص 358

3- و نيز فرمودند : و خداوند مبعوث نفرموده نبيّ و رسولي را مگر اين كه ، به دنيا بر مي گرداند تا اين كه علي (علیه السلام) را ياري دهد و در ركاب آن حضرت مقاتله كند با دشمنانش (1)

آيه ديگر : وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهم وَ اَشْهَدَهُمْ علي اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالَ بَلي شَهِدْنا اَنْ تَقُولوُا يَوْمَ الْقيامَةِ اِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ (2)

به خاطر بياور زماني را كه پروردگارت از پشت و صُلْب فرزندان آدم ، ذريّه آن ها را برگرفت و آن ها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود:) آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند : آري ، گواهي مي دهيم (چرا چنين كرد ؟) براي اين كه در روز رستاخير نگويند ما از اين غافل بوديم (و از پيمان فطري توحيد و خداشناسي بي خبر )

4- امام باقر (علیه السلام) فرمودند : خداوند پيمان گرفت از شيعيان ما كه به ولايت ما اقرار كنند ، در عالم ذر (قبل از خلقت) و اقرار گرفت از آنان به ربوبيت و يگانگي خداوند متعال و به نبوّت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و خداوند متعال اين اقرار را بر امت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالي كه در گِل بودند كه آنان سايه اي بودند و آنان را از گِلي كه آدم (علیه السلام) را خلق كرد ، آفريد ، ارواح و شيعيان ما را قبل از ابدانشان به دو هزار سال آفريد و توحيد و يگانگي خود و نبوّت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ولايت علي و ولايت ما را بر آنان عرضه كرد و ما آنان را مي شناسيم لحن كلامشان و آواز كلامشان را كه پذيرفتند اين سه امر را (3)5- امام صادق (علیه السلام) : مي فرمايند : بعضي از قريش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيدند كه ، شما به چه علت و دليل برانبياء سبقت گرفتيد؟ و حال آن كه شما آخرين پيغمبري بودي كه مبعوث به رسالت شدي؟ فرمود : من اول كسي بودم كه به خداي خود ايمان آوردم و اول كسي بودم كه جواب دادم هنگامي كه خداوند بر انبياء گواه گرفت بر يگانگي خودش و گفت : آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند : بلي، پس من اوّل پيغمبري بودم كه گفتم بلي و جلوتر از آنان بر يگانگي و رُبُوبيّت او سبقت ، گرفتم . (4)

ص: 452


1- نورالثقلين ج 1 ص 359
2- سوره اعراف آيه 172
3- نورالثقلين ج 2 ص 93
4- نورالثقلين ج 2 ص 93

6- جناب مير محمد قلي (ره) در تيشيد المطاعن ص 556 طبع هِند نقلاً از كتاب هِند « البدور السافرة فِي الامورِ الآخرة » تأليف جلال الدين سيوطي درباب شهادت الامكنه ، از ابوسعيد خدري روايت مي كند كه، من با عمر بن الخطاب به حج رفتم چون طواف كرد ، آمد و حجرالاسود را اِستلام ( بوسيدن و دست ماليدن ، دست كشيدن) كرد ، گفت : من مي دانم كه تو سنگي هستي ، نه مي تواني ضرر برساني و نه منفعتي داري ، و اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نمي ديدم كه تو را مي بوسيد و استلام مي كرد نه ، تو را مي بوسيدم و نه اسلام مي كردم .

حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) اين مطلب را شنيد ، فرمود : اي عمر، چنين مگو ، اين سنگ هم نفع مي رساند و هم ضرر ، عمر گفت : يا ابالحسن ، آيا دليلي بر اين هست ؟ حضرت فرمود : اينك كتاب خداوند است كه مي فرمايد : وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ . . .

چون خداوند تعالي آدم ابوالبشر را خلق كرد پشت او را مسح نمود و از ذريّه بني آدم عهد و پيمان گرفت به ربوبيّت خود ، و عبوديّت آن ها و آن عهد و ميثاق را در كتابي نوشت و به اين سنگ خورانيد و او را زبان و دو چشم بود ، سپس فرمود : به آن سنگ كه شهادت بده در روز قيامت به ايمان و وفاء هركس كه ، در دنيا به زيارت تو آمده است و شهادت بده بر كفر و جحود هركس كه متمكّن بوده است كه تو را زيارت بكندو نكرده است سپس فرمود : من شنيدم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمود : حجرالاسود در روز قيامت بيايد با زبان فصيح و بليغ و شهادت دهد براي هر كس كه او را بوسيده و مسح نموده (اقراراً بوحدانيَّة وَ اعترافاً بِما فَرَضَهُ الله) و شهادت دهد بر ضرر كساني كه او را زيارت نكردند ، سپس بدان اي عمر كه ، اين سنگ هم نفع مي رساند و هم ضرر اين وقت عمر گفت : اعوذ بالله اَنْ اَعيش في قوم لَسْتَ فيهم يا اباالحسن ، و به روايت ابوالليث فقيه

7- در كتاب تنبيه الغافلين ، عمر گفت : لقد جعل بين ظهراينكم من العلم غير قليل ، يعني : هر آينه به تحقيق كه علم بسيار در ميان شما است . (1) به همين جا اكتفاء مي كنيم ، چون بحث مفصل است .

[ يعني علي (علیه السلام) در ميان شماست ، و من پناه به خدا مي برم كه در ميان قومي زندگي كنم در حالي كه يا علي در ميان قوم باشي با وجود شما من ارزشي ندارم ] .

ص: 453


1- و نيز اين روايت را «محمد بن يوسف شافعي» در كتاب «سبيل الهدي» و الرشاد در باب ششم در فضل حجرالاسود آورده و «خجندي» در كتاب «فضائل مكّه» و بيهقي در شعب الايمان «و حاكم نيشابوري»در مستدرك و «غزالي در احياء العلوم » و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه بنابر نقل «سيد هاشم» بحراني در «غاية الحرام » و برهان ج 2: ص 49 و تفسير عياشي ج 2 ص 38 و بحار ج8

قبض روح آن حضرت

ثُمَّ قَبْضَهُ اللهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأفَةٍ وَ اِحتيارٍ وَ رَغْبَةٍ و اِثيارٍ :

آن گاه (كه رسالت خود را به نحو اَحسن و اكمل و اجمل انجام داد) خداوند آن حضرت را به لطف و مهرباني و با ميل و رغبت خودش و ايثار دنيا بر آخرت به سوي خويش خواند و برد .

چند نكته در اين بخش آخر

1- جملات زيارتياَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدوُهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَنَّهُ سَيِّدُهُ الاَوَّلينَ وَ الآخِرِينَ وَ اَنَّهُ سَيِّدُ الاَنبيآءِ وَ الْمُرْسَلينَ

گواهي مي دهم به اين كه معبودي جز خداي يگانه نيست و شريك ندارد ، و گواهي مي دهم به اين كه، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده او و رسول اوست و او سيّد و سرور اولين و آخرين است و او سيّد و سرور پيغمبران و رسولان است.

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا خَليلَ اللهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِيَّ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفِّيَ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَحْمَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبيبَ اللهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا نَجِيبَ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خاتَمَ النَّبييَّن اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْمُرْسَلينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا قائِماً باِلْقِسْطِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا فاتِحَ الْخِيْبَرِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْوَحي و التَّنْزيلِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا مُبَلِّغاً عِنَ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها السِّراجُ الْمُنيِر، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُبَشِّرُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نَذيرُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُنْذِرُ ، اَلسَّلام عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يُسْتَضآءُ بِهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ الهادينَ المَهْدِيّينَ . . .

سلام و درود بر تو اي رسول خدا ،

سلام و درود بر تو اي خليل و دوست خدا

سلام و درود بر تو اي پيغمبر خدا

سلام و درود بر تو اي برگزيدة خدا

ص: 454

سلام و درود بر تو اي رحمت خدا

سلام و درود بر تو اي منتخب خدا

سلام و درود بر تو اي حبيب خدا

سلام و درود بر تو اي نجيب خدا (شريف ، گوهر ، گرامي)

دورد و سلام بر تو اي خاتم پيامبران

درود و سلام بر تو اي سيّد رسولان

درود و سلام بر تو اي برپا دارنده عدالت

درود و سلام بر تو اي فاتح خير

درود و سلام بر تو اي معدن وحي و نزول قرآن

درود و سلام بر تو اي مبلّغ از طرف خدا

درود و سلام بر تو اي چراغ روشن (نور هدايت)

دورد و سلام بر تو اي مژده دهنده

درود و سلام بر تو اي بيم دهنده

درود و سلام بر تو ترساننده

درود و سلام بر تو اي نور خدا كه ، در پرتوش جويند

درود و سلام بر تو و برخاندانت كه طيّب و طاهرند و هادي و هدايت شدگانند . (1)

2- رؤف در حق امّت

ص: 455


1- مفاتيح الجنان زيارت نامه آن حضرت

قال الله تبارك و تعالي : وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلّا رَحْمَةً لِلعالَمينَ (1) اي رسول ما تو را نفرستاديم (به سوي مردم) مگر رحمت براي اهل عالمو قال : مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَليَ الكُفّارِ رُحَمآءُ بَيْنَهُمْ (2)

محمّد فرستادة خداست و آن كساني كه با اويند از اهل ايمان سخت دلند و غليظ در مقابل كافران و نرم دل و مهربانند در ميان يكديگر

و قال : فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْلَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ اِنَّ اللهَ يُحِبُّ المُتَوَكِّلينَ (3)

از پرتو رحمت الهي در برابر آن ها نرم (و مهربان) شدي و اگر خشن و سنگ دل بودي از اطراف تو پراكنده مي شدند بنابراين آن ها را عفو كن و براي آن ها طلب آمرزش نما و در كارها با آن ها مشورت كن اما هنگامي كه تصميم گرفتي (قاطع باش و ) خدا توكل كن زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دم مرگ و احساس مسئوليّت

و قال : وَ اِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ (4)

و تو بر نيكو خلق عظيم و آراسته اي

مرحوم ابن بابويه ، وفات (به شهادت) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از ابن عباس ، طبق روايتي نقل كرده كه ، مخلص آن چنين است كه : چون رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به بستر بيماري خوابيد ، اصحاب آن حضرت بر گِرد آن حضرت جمع گرديدند . عمّاربن ياسر برخواست و سؤالي از آن حضرت كرد ، پس حضرت دستورالعملي در باب تجهيز خود به اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمود . پس به بلال فرمود كه : اي بلال مردم را به نبرد من بطلب كه، در مسجد جمع شوند چون جمع شدند حضرت بيرون آمد ، عمامة مبارك را بر سر بسته بود و بر كمان خود تكيه كرده بود ، تا آن كه وارد مسجد شد و بر منبر بالا رفت و حمد و ثناي الهي را

ص: 456


1- سورة انبياء ، آيه 107
2- سورة فتح ، آية 29
3- سورة آل عمران ، آية 159
4- سورة قلم ، آية 4

اداء كرد و فرمود : اي گروه اصحاب چگونه پيغمبري بودم براي شما آيا خود به نفس نفيس جهاد نكردم در ميان شما ، آيا دندان پيش مرا نشكستيد ، آيا جبين مرا خاك آلود نكرديد ، آيا خون به روي من جاري نكرديد . تا آن كه ريش من رنگين شد ، آيا متحمّل تعب ها و شدّت ها ، نشدم از نادانان قوم خود ، آيا سنگ از گرسنگي بر شكم نبستم براي ايثار امت بر خود ؟ صحابه گفتند : بلي يا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به حقيقت كه صبر كننده بوديد از براي خدا و نهي كننده بوديد از بدي ها ، پس جزا دهد تو را خدا از ما بهترين جزاها، حضرت فرمود كه : شما را نيز خدا جزا دهد ، پس فرمود كه حقّ تعالي حكم كرده است و سوگند ياد نموده است كه نگذرد از ظلم ستم كاري پس سوگند مي دهم شما را به خدا كه هر كه او را مظلمه اي باشد نزد محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) البته ، بر خيزد و قصاص كند كه قصاص دنيا نزد من محبوب تر است از قصاص عقبي و آخرت در حضور گروه ملائكه و انبياء ، پس مردي به نام سوادة بن قيس از آخر مردم برخاست گفت : پدر و مادرم فداي تو باد يا رسول الله ، در هنگامي كه از طايف مي آمدي، من به استقبال شما آمدم و شما بر ناقه غضباي خود سوار بودي و عصاي ممشوق خود را در دست داشتي، چون بلند كردي او را بر راحله خود بزني ، بر شكم من آمد ، نمي دانم كه به عمد بود يا به خطا؟ فرمودند كه : معاذالله كه به عمد بوده باشد پس فرمود كه : اي بلال برو به خانه فاطمه (علیها السلام) همان عصا را بياور چون بلال از مسجد بيرون آمد در بازارهاي مدينه ندا مي كرد كه اي گروه مردم كيست كه قصاص كند نفس خود را پيش از روز قيامت ، اينك محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خود را در معرض قصاص در آورده است. پيش از روز جزاء ، چون به در خانه فاطمة زهرا (علیها السلام) رسيد ، در را كوبيد و گفت : اي فاطمه برخيز كه پدرت عصاي ممشوق خود را مي طلبد ، فاطمة زهرا (علیها السلام) گفت : امروز روز دستور فرمودن عصاء نيست براي چه آن را مي خواهد ؟ بلال گفت : اي فاطمه مگر نمي داني كه پدرت بر منبر رفته و اهل دين و دنيا را وداع مي كند ، چون حضرت فاطمه (علیها السلام) سخن وداع شنيد فرياد برآورد و گفت : ز هي غمو اندوه و حسرت دل فكار من براي اندوه تو ، اي پدر بزرگوار ، بعد از تو فقيران و بيچارگان و درماندگان ، بگو پناه به كه برند ، اي حبيب خدا و محبوب قلوب فقراء ، پس ملال عصا را گرفت و به خدمت آن حضرت شتافت و چون عصا را به حضرت داد فرمود كه : به كجا رفت آن مرد پير ، او گفت : من حاضرم يا رسول الله ، پدر و مادرم فداي تو باد . حضرت فرمودند : بيا و از من قصاص كن تا راضي شوي از من ، آن مرد گفت : يا رسول الله شكم خود را بگشا ، چون حضرت شكم محترم خود را باز گشود .

ص: 457

گفت : پدر و مادرم فداي تو باد يا رسول الله دستور مي دهي كه دهان را بر شكم مباركت بگذارم ؟ چون رخصت يافت ، شكم مكرّم آن بزرگوار را بوسيد .

حضرت فرمود كه : اي سواده آيا قصاص مي كني يا عفو مي نمائي ؟ گفت : بلكه عفو مي نمايم يا رسول الله

حضرت فرمودند : خداوندا تو عفو كن از سوادة بن قيس چنان كه او عفو كرد از پيغمبر تو پس حضرت از منبر به زير آمد و داخل خانه ام سلمه شد و مي گفت :

پروردگارا تو سلامت دار امّت محمد را از آتش جهنم و بر ايشان حساب روز جزاء را آسان گردان .

پس اُمّ سلمه گفت : يا رسول الله چرا تو غمگين مي يابم و رنگ مبارك تر متغير مي بينم؟

حضرت فرمود : جبرئيل در اين ساعت خبر مرگ مرا رسانيده پس سلام بر تو باد در دنيا كه بعد از اين روز هرگز صداي محمّد را نخواهي شنيد ، ام سلمه چون اين خبر وحشت اثر را از آن بزرگوار و رحمةً للعالمين و سيّد بشر ، شنيد خروش بر آورد و گفت : واحزنا بر تو اندوهي مرا روي داد ، يا محمد كه ديگر ندامت و حسرت تدارك و جبران او نمي كند ، حضرت فرمود كه : اي ام سلمه حبيب دل من و نور ديدة من فاطمه را طلب نما ، اين را بگفت و مدهوش شد چون فاطمة زهراء (علیها السلام) به خانه آمد پدربزرگوار خود را بدان حال ديد و مشاهده نمود ، خروش برآورد و گفت: جانم فداي تو باد ، و رويم فداي روي تو باد اي پدر بزرگوار تو را چنان مي بينم كه ، عزم سفر آخرت داري و لشگرهايمرگ تو را از هر سو تو را احاطه كرده اند آيا كلمه اي با فرزند مستمند خود نمي گوئي و آتش حسرت او را به زلال بيان خود ، تسكين نمي دهي ؟ چون حضرت صداي غم زده اي فرزند دلبند خود را شنيد ديدة مبارك خود را باز نمود و گفت : اي دختر گرامي در اين زودي از مفارقت مي كنم و تو را وداع

مي نمايم پس سلام بر تو باد . حضرت زهرا (علیها السلام) چون اين خبر وحشتناك را از آن سرور شنيد آه حسرت از دل برآورد و چند سوالي از آن حضرت نمود تا آن كه آن جناب مدهوش شد و چون بلال نداري نماز را داد و گفت : الصلوة رحمك الله

حضرت به هوش آمد برخاست و به مسجد آمد و نماز را اداء كرد ، به طور خلاصه

چون فارغ شد علي بن ابي طالب (علیه السلام) و اسامة بن زيد را طلبيد و فرمودند :

ص: 458

مرا به خانه فاطمه نور ديدة ام ببريد و چون به خانة نور ديدة خود درآمد ، سرخود را در دامن آن بهترين زنان عالميان گذاشت و تكيّه فرمود : چون حسنين جد بزرگوار خود را بر آن حالت مشاهده كردند بي تاب شدند و آب حسرت از ديده باريدند و خروش برآوردند و مي گفتند : كه جان ما فداي جان تو باد و روهاي ما فداي روي تو باد ، حضرت پرسيدند كه ايشان كيستند ؟

اميرالمؤمنين (علیه السلام) گفت : يا رسول الله فرزندان گرامي تو حسن و حسين مي باشند . پس حضرت ايشان را به نزد خود طلبيد و دست در گردن ايشان درآورد و آن دو جگر گوشة خود را به سينه خود چسبانيد و چون حضرت امام حسن (علیه السلام) بيشتر مي گريست ، فرمودند : يا حسن گريه را كم كن كه گريه تو بر من دشوار است و موجب آزار دل فكار است ، پس در آن حال ملك الموت نازل شد و گفت :السلام عليك يا رسول الله حضرت فرمودند: السلام عليك يا ملك الموت ، مرا به سوي تو حاجتي است . ملك الموت گفت كه : حاجت شما چيست يا رسول الله ؟ فرمودند كه حاجت من آن است كه روح مرا قبض نكني تا جبرئيل نزد من آيد و بر من سلام كند و من بر او سلام كنم و او را وداع نمايم پس ملك موت بيرون آمد و مي گفت : و اي محمّد ، پس جبرئيل از هوا به ملك موت رسيد و پرسيد كه قبض روح محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) كردي اي ملك موت ؟ گفت كه : اي جبرئيل آن حضرت از من سوال كرد كه، قبض روح او نكنم تا تو را ملاقات نمايد و با تو وداع كند ، جبرئيل گفت : اي ملك موت مگر نمي بيني كه درهاي آسمان را گشوده اند براي روح محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

پس جبرئيل ، نازل شد و به نزد آن حضرت آمد و گفت : السلام عليك يا اباالقاسم ، حضرت فرمود : و عليك السلام يا جبرئيل آيا در چنين حال مرا تنها مي گذاري ؟ جبرئيل گفت : يا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تو را مي بايد مُرد و همه كس را مرگ در پيش است و هر نفسي چشندة مرگ است . (1)

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ المَوْتِ ، (2)

اِنَّكَ مَيِّتٌ وَ اِنَّهُمْ مَيِّتُونَ ، (3)

حضرت فرمود : نزديك شو اي حبيب من ، جبرئيل نزديك آن حضرت رفت و مَلك موت نازل شد و جبرئيل به او گفت : اي ملك موت به خاطر دار وصيت حقّ تعالي را در قبض روح محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 459


1- آيه 185 آل عمران و آيه 30 زُمَر
2- سورة آل عمران ، آية 185
3- سورة زُمَر ، آية 30

پس جبرئيل در جانب راست آن حضرت ايستاد و ميكائيل در جانب چپ و ملك الموت در پيش رو مشغول قبض روح اطهر آن حضرت گرديد ، پس ابن عباس گفت كه : آن حضرت در آن روز مكرّرمي گفت كه : بطلبيد از براي من حبيب دل مرا و هر كه را كه مي طلبيدند روي مبارك خود را از او مي گردانيد . پس به حضرت فاطمه (علیها السلام) گفتند كه : گمان مي بريم كه او علي (علیه السلام) را مي طلبد ، حضرت فاطمه (علیها السلام) رفت و اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) حاضر گردانيد ، چون نظر مبارك سيّد انبياء (صلی الله علیه و آله و سلم) به روي سيّد اوصياء افتاد شاد و خندان گرديد و مكرّر مي گفت : اي علي نزديك من بيا تا آن كه دست آن حضرت را گرفت و نزديك بالين خود نشاند و باز مدهوش شد پس در اين حال حسن و حسين (علیهما السلام) از در وارد شدند و چون نظر ايشان بر جمال آن برگزيده خدا افتاد ، آن حضرت را بدان حال مشاهده كردند ، فرياد و اجدّاه وا محمّداه برآوردند و فغان كُنان خود را بر سينة آن حضرت افكندند ، حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) خواست كه ايشان را دور كند .

درآن حال حضرت رسالت به هوش آمد و گفت : يا علي بگذار كه من دو گل بوستان خود را ببويم و ايشان گل رخسار مرا ببويند و من ايشان را وداع كنم و ايشان مرا وداع كنند به درستي كه ايشان بعد از من مظلوم خواهند شد و به تيغ زهر و ستم كشته خواهند شد .

پس سه مرتبه فرمود كه : لعنت خدا بر كسي كه برايشان ستم كند . پس دست به سوي اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) دراز كرد و آن حضرت را كشيد تا به زير لحاف خود برد و دهان خود را بر دهان علي (علیه السلام) و به روايتي ديگر ، بر گوش آن حضرت نهاد و با آن حضرت راز بسيار گفت و اسرار الهي و علوم غير متناهي بر گوش آن بزرگوار مي خواند ، تا آن كه ، مرغ روح مقدسش به سوي آسمان (آشيان عرش رحمت) پرواز كرد ، پس اميرمؤمنان علي (علیه السلام) از زير لحاف سيّد پيغمبران بيرون آمد و گفت : حق تعالي مزد شما را عظيم گرداند در مصيبت پيغمبر شما به درستي كه ، خداوند عالميان روح آن حضرت را به سوي خود برد، پس صداي خروش و شيون از اهل بيت رسالت بلند شد و جمعي از مؤمنان كه در مقام تهيّه خلاقت مشغول نگرديده بودند ، در تعزيه و مصيبت با ايشان موافقت نمودند .

ص: 460

ابن عباس گويد : كه از حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) پرسيدند كه چه راز بود كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زير لحاف ، با شما مي گفت ؟ آن حضرت فرمود : هزار بار (باب) از علم تعليم من نمود كه ، از هر باب ، هزار باب ديگر گشوده مي شود (1)

در كتاب كشف الاسرار آورده كه : از جمله رحمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر امت اين است كه امت را در هيچ مقام فراموش نكرد اگر در مكة معظمه بود و اگر در مدينه طاهره و اگر در مسجد مكرّم خود و اگر در حجرة طاهره و يا در معراج و مقام قاب قوسين به ياد امّت خود بود ، در همه جا در قيامت مقام شفاعت آيه 5 سوره ضحي حضرت ابراهيم و عيسي (علیهما السلام) در حقّ امّتشان از خداوند طلب ترحم كردند . پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست هاي خود را به طرف آسمان بلند كرد و گفت : ربّ امّتي ، حقّ سبحان جبرئيل را امر فرمود كه : سلام مرا به حبيب من برسان و بگو تو مي داني كه كرامت و تقرّب تو نزد من از همه انبياء مقرّب تر است چرا چنين دعاء مي كني و غم امّت خود را مي خوري ؟ چون پيغام وحي را به آن حضرت رساند .

در جواب عرض كرد : بارخدايا امّتي گناه كار دارم و پيوسته غم ايشان را مي خورم و برايشان بسيار خائف هستم .

خطاب شد كه ، هيچ غم مخور كه رضاي تو را حاصل كنم پس آيه نازل شد فَلَسَوْفَ يُطيكَ رَبُّكَ فترضي(2) پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از اين جواب خوشحال شد و گفت : اِذاً لا اَرْضي و واحد من امّتي في النار چون چنين است من راضي نمي شوم تا مادامي كه يكي از امت من در دوزخ باشد اين روايت را عبدالله بن عمر نقل كرده از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) (3)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : رضي جدّي اَنْ لا يَبقي في النار موحد ، خشنود خواهد شدن جدّمن ، آن زماني كه هيچ موحدي در دوزخ نماند دم مرگ هم به فكر امّت بوده (اما نه امّتي كه كافرمردند ، نه امّتي كه ظلم به اهلبيت (علیهم السلام) كردند و حقّشان را غصب كردند و مردم را از دين مبين اسلام بيرون بردند و خودشان هم مرتّد شدند . )

ص: 461


1- پاورقي منتهي الامال ص 123- نقل از مرحوم شيخ صدوق
2- سورة ضُحي ، آية 5
3- حيوة القلوب ج 2 ص 1782- جلاء العيون ص 133 ، انتشار : شرور – چاپ : وفا

در كشف الغمه از امام باقر (علیه السلام) روايت كرده است كه چون هنگام جدايي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

رسيد مردي رخصت طلبيد كه ، به خدمت آن حضرت مشرّف شود اميرمؤمنان علي (علیه السلام) گفت : در اين وقت ملاقات آن حضرت مُيَسَّر نيست ، بگو چه كار داري ؟ گفت كار ضروري دارم بايد به خدمت ايشان برسم ، اميرالمؤمنان (علیه السلام) به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : بگو وارد شود ، اجازه ورود داد ، چون داخل نشد ، نزديك بالين آن حضرت نشست و گفت : اي پيامبر خدا ، من از جانب خداوند نزد شما آمده ام فرمود كه تو كيستي ؟ گفت من ملك الموت هستم ، حقّ تعالي مرا فرستاده است كه تو را مخيرگردانم ميان لقاي او برگشتن به دنيا ، فرمود : كه مرا مهلت بده تا جبرئيل نازل گردد و با او مشورت نمايم ، سپس جبرئيل نازل گشت و گفت : يا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آخرت بهتر است براي تو از دنيا و حق تعالي در آخرت از قرب و كرامت و منزلت و شفاعت آن قدر به تو خواهد داد كه خوشنود گردي و لقاي حق تعالي براي تو نيكوتر است . (1)

(كما قال الله تبارك و تعالي : بَلْ تُؤْثِرُوُنَ الْحَيواةَ وَ الآخِرَةُ خَيْرٌ وَ اَبْقي (2)

( اهل دنيا ) دنيا را بر مي گزيدند) اين زندگاني چند صباحي را و سراي آخرت بهتر است و پايبنده تر است براي تو

قرآن و فلسفة احكام

اشاره

ثُمَّ التَفَتْ اِلي اَهْلِ الْمَجْلِسُ وَ قالَتْ : اَنْتُمْ عِبادَ اللهِ نُصْبُ (نُصُبُ) اَمْرِهِ وَ نَهْيهِ وَ حَمَلَةُ دِينِهِ وَ وَحْيِهِ وَ اُمَناءُ اللهِ عَلي اَنْفُسِكُمْ ، وَ بُلَغآؤُهُ اِليَ الاُمَمِ وَ زعَتُمْ (زَعيمٌ) حَقٍّ (حَقٌّ) لَكُمْ (لَهُ) لِلّهِ فيكُمْ عَهْدٌ قَدَّمَهُاِلَيْكُمْ ، وَ بَقِيَّةُ اسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ: كِتابُ اللهِ النّاطِقُ ، وَ الْقُرْآنُ الصّادِقُ ، وَ النُّوُر السّاطِعُ ، وَ الضِّيآءُ الّلامِعُ، بَيِّنَةٌ بَصائِرُهُ ، مُنْكَشِفَةٌ سَرائِرُهُ ، مُتَجَلّيَةٌ ظَواهِرُهُ ، مُغْتَبِطَةٌ بِهِ اَشْيآعُهُ ، قائِدٌ اِليَ الرِّضْوانِ اتِّباعُهُ ، مُؤَدٍّ اِليَ الْنَجّاةِ اِسْمآعُهُ (اِسْتمآعُهُ) بِهِ تُنال حُجَجُ اللهِ الْمُنَوَّرَةُ ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفسَّرَةُ ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذِّرَةُ ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةٌ ، وَ بَراهينُهُ الْكافِيَةُ ، وَ فَضائِلُهُ الْمُنْدوبَةُ ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ ، وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ ، فَجَعَلَ اللهُ الايمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ ، وَ الصَلاةَ تَنْزيهًا لَكُمْ عِنَ الْكِبْرِ ، وَ الزَّكاةَ تَزْكيَةً لِلنَّفْسِ وَ نَماءً فِي الرِّزْقِ ، وَ الصِّيامَ تَثِبيتاً لِلاِخْلاصِ ، وَ الحَجَّ تَشِييداً لِلدّينِ ، وَ الْعَدْلَ تَنسِيقًا لِلْقُلُوبِ ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِمامَتنا اَماناً مِنَ الْفُرْقَةٍ ، وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلاسلامِ ، وَ ذُلاًّ لِاَهْلِ الْكُفْرِ وَ النِّفاقِ ، وَ الصَّبْرَ مَعوُنَةً عَلي

ص: 462


1- جلاء العيون ص 74 ناسخ التواريخ ج 4
2- سورة اعلي ، آية 16 و 17

اسْتيجابِ الاَجْرِ وَ الاَمْرَ باِلْمَعْروفِ مَصْلَحَةً لِلْعامَّةِ ، وَ بِرَّ الوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ ، وَصِلَةَ الارحامِ مَنْسَأَةً فِي العُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعُدَدِ ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّمآءِ وَ الوَفآءَ باِلنَّذْرِ تَعْرِيضاً لِلمَغْفِرَةِ ، وَ تَوْفيَةَ المَكايِيلِ وَ الْمَوازِينِ تَغْييراً لِلْبَخْسِ وَ النَّهْيَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنزِيهاً عِنَ الرِّجْسِ ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عِنَ اللَّعْنَةِ ، وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ اِيجاباً لِلْعِفَّةِ ، وَ حَرَّمَ اللهُ الشِّرْكَ اِخْلاصاً لَهُ باِلرُّبُوُبِيَّةِ ، فَاتَّقُواللهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ اِلّا وَ اَنْتمْ مُسْلِمُونَ ، وَ اَطِيعُواللهَ فِيما اَمَرَكُمْ بِهِ (وَ ما) نَهاكُمْ عَنْهُ فَاِنَّهُ اِنَّما يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبادِهِ العُلَماءُ (1)

ترجمه :

سپس متوجه اهل مجلس شد حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) و فرمودند : شما بندگان خدا مورد خطاب امر و نهي الهي هستيد و حاملان دين و وحي خدا و امين پروردگار در اجراي احكام الهي و ابلاغ كنندگان آن ها به امت ها و نگهدارندة حق خداوند در نزد شما و پيماني كه به شما واگذار فرموده و جانشيني كه در ميان شما قرار داده و آن كتان ناطق و گوياي الهي و قرآن صادق و راستين كه داراي نوري بلند و چراغ تابناك است ، و شعاعي روشن گر و دلايل ديدگاههايش واضح و روشن است در نزد اهل آنو ظهورش روشن و درخشان است . و پيروان قرآن ، همواره در مرتبه اي هستند كه مورد آرزوي ديگران هستند (مورد غبطه ديگران) و پيروي از قرآن به بهشت رهنمون و رهبري مي شوند .

و گوش دادن به نداي قرآن موجب نجات است ، به وسيله قرآن به دلائل نوراني الهي و واجبات خداوند و محرّماتي كه از آن ها بايد اجتناب شود و آيات قدرت و عظمت روشن الهي و براهين آشكار و فضائل انساني و مواردي كه اذن عطا شده و مقرّرات واجب گرديده مي توان رسيد . پس خداوند متعال بدين جهت ايمان را وسيلة پاكي شما از شرك

و نماز را براي دوري از كبر و نُخُوَتْ [نَخْوَتْ] زكوة را براي پاكي نفس و فزوني در روزي ، و روزه را براي پايداري و استواري اخلاص و حجّ را براي برپايي دين و استواري آن قرار داده است و عدل را براي آراستن و پيوستن دل ها و اطاعت ما را براي ايجاد نظم در ملّت .

ص: 463


1- شبيه همين سخنان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) سخنان اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) در نهج البلاغه خطبه 182 راجع به فلسفه احكام مي باشد.

و امامت ما را براي ايمني از تفرقه

و جهاد را ماية عزّت اسلام

و صبر و پايداري در برابر مصلحت عامه مردم

و نيكي به پدر و مادر را وسيلة حفظ و حراست از خشم خداوند

و صلة ارحام را موجب نموّ و خير و بركت جمعيت و قصاص را براي حفظ و صيانت خون ها

و وفاء به نذر را براي رسيدن به مغفرت و آمرزش

و تمام دادن كيل و وزن را براي ايجاد اعتماد و حفظ اموال از نقص و زيان قرار داده يعني پرهيز از كم فروشي را موجب زيان و ضرر و ورشكستگي .و نهي از نوشيدن شراب را براي دوري از پليدي ها ، و پاك بودن از آنان

و اجتناب و پرهيز از قَذْف (كسي را به زنا متهم كردن بي گناهي را نسبت زنادادن) را براي حفظ و مصونيت از لعنت و نفرين و دزدي و سرقت را براي ايجاد عفت و پاك دامني امنيّت عمومي قرار داده

و شرك را حرام فرمود تا عبوديّتش خالص گردد . پس اي مردم به طور شايسته از خداوند متعال پروا و پرهيز داشته باشيد .

و اگر چنين انجام داديد و چنين كرديد از دنيا نمي رويد مگر با سربلندي و مسلمانان واقعي يعني جز در حال مسلماني از دنيا نرويد و در آن چه امر و نهي فرموده اطاعت كنيد زيرا فقط بندگان از خداوند متعال مي ترسند و خوف و ترس دارند ، يعني آن دانش مند و عالمي كه در خط و مشي خداوند و حُجَجَش قدم برمي دارد و مردم را هشدار مي دهد و تشويق كند و خود هم عامل است از مقام قدس الهي بيم و خوف دارد .

ص: 464

لغات

نُصُب: در مفردات راغب اصفهاني آورده نَصْبُ الشيءِ وَضْعُهُ وضعاً نَاتِياً كَنصْبِ الرُّمْحِ وَ البناء وَ الْحَجَرٍ : يعني نصب به معناي برپا كردن چيزي و گذاشتن آن در حال برجستگي مانند برپا كردن نيزه و يا بنا و يا سنگ را ، مي گويند ، عرب مي گويد: «تَيْسٌ اَنْصب و شاةٌ اَوْ عَنْزَةٌ نصبا مُنْتَصب القَرْنِ وَ ناقَةَ نَصْباء منتصبة الصدر» در هر دو مورد به معني برجستگي شاخ ها و سينة حيوان كه نمودار باشد ، استعمال شده است . نُصُب ، جمع نَصيب سنگي است كه عرب آن را پرستش مي كرد در زمان جاهليّت و در كنار آن قرباني ها سر مي بريدند و به معناي بتو عَلَم نيز آمده است . كه قرآن مي فرمايد :«كَاَنَّهُمْ اِلي نُصُبٍ يُوْفَضُونَ» (1)،

گوئي آن ها به سوي عَلَم هايي در حركت هستيد و در اين جا چون مسلمانان داراي هدف و مقصد برجسته و نمودار دستورات هستند ، لذا آنان را هدف شاخص احكام و دستورات الهي مي نامَد .

نَصْب به فتح نون و سكون صاد به معني گماشتن ، برپا كردن ، و در اصطلاح به نحو نوعي از اعراب علامتي كه به حرف آخر كلمه صداي فتحه بدهد نُصب به ضم نون و سكون صاد يا به ضم نون و صاد ، منصوب ، چيزي كه در جايي برپا داشته شده باشد بت يا تمثال كه آن را پرستش كنند ، اَنْصاب جمع نصب العين : پيش چشم ، مقابل چشم ، نَصيب ، بهره ، حَظّ ، بخت و اقبال نصب و انصبه جمع نَصَبَهُ المَرَض اَوْ اِلهَمُّ نَصْباً به زحمت انداخت او را بيماري و دردناك گردانيد . نَصَبَ الشَّيءَ برداشت آن چيز را و نهاد

نَصْب : اَنْصاب ج ، بيماري ، سختي ، پايان ، بُت. در اِعراب مانند فتح در بناء است . اين كلمه در قرآن 27 مرتبه آمده است .

1- وَ اذْكُرْ عَبَدْنا اَيُّوبَ اِذْ نادي رَبَّهُ اَنّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (2)

2- . . . وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبيلِ اللهِ (3)

3- وَ ما اَكَلَ السَّبُعُ اِلّا ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ (4)

ص: 465


1- سورة معارج ، آية 43
2- سورة ص ، آية 41
3- سورة توبه ، آية 120
4- سورة مائده ، آية 3

كلمه حَمَلَةٌ : غالباً مراد از حمل ، برداشتن اَشياء سنگين است و در معاني هم از باب تشبيه معقول به محسوس استعمال مي شود ، مثلاً در زيارت اربعين حضرت سيّد الشُّهداء (علیه السلام) آمده است «حَمَلَةَ الاوْزارِ» حاملان گناهان سنگين و يا حَمَلَةَ الْعَرَش بِمَلائِكَةٍ مُقَّرَبينَ ، چون سنگيني عرش الهي بر دوش فرشتگان مقرّب است . و يا در آيه شريفه مي فرمايد : «اِنّا عَرَضْنَا اِلا مانَةَ عَليَ السَّماتِ وَ الاَرْضِوَ الْجِبالِ فَاَبَيْنَ اَنْ يَحْمِلنها وَ حَمَلَها اِلانسانُ . . . (1)

چون نگهداري امانت و خلافت الهي بسيار سنگين است به حمل تعبير فرموده است ، در اين خطبة شريفه نيز مسلمانان را حاملان دين و وحي كه به راستي بسيار سنگين و مسئوليت دار است ، ناميده شده از باب تشبيه معقول به محسوس ، حَمل به فتح حاء و سكون ميم ، بار ، باردرخت ، بچه كه در شكم مادر است ، حمال بكسر و احمال جمع حَمَل به فتح حاء و ميم و نام برج اول از دوازده بُرج فلكي و به معناي بَره و بَرَكان آمده است . حَمْلَه به فتح حاء به معني يورش هجوم در جنگ آهنگ كردن به جنگ

حَمَلَهُ حَمْلاً وَ حُمْلاناً ، برداشت آن را حَمَلَهُ عَليَ الامر ، برانگيخت و برانگيزانيد آن را بركار»

اين كلمه در قرآن 64 مرتبه آمده است .

1- احزاب 72

2- وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها

3- وَ وَصينا الاِنْسانَ بِوالِدَيْهِ احساناً حَمَلَتْهُ اُمَّهُ (2)

4- وَ امْرَاَتُهُ حَمّالَةَ الحَطَبِ ، (3)

5- وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْهُ فَاِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمُ الْقيِامَةِ وِزْراً ، (4)

كلمه اُمنآء : جمع اَمين ، در مقابل خائن ، كسي است كه مراقبت و مواظبت لازم را در نگهداري چيزي بنمايد كه به او سپرده شده است .

ص: 466


1- سورة احزاب ، آية 72
2- سورة احقاف ، آية 15
3- سورة مسد ، آية 4
4- سورة طه ، آية 100

اَمين به فتح همزه و كسر ميم ، امانت دار ، طرف اعتماد ، درستكار ، كسي كه مردم به او اعتماد كنند، اُمَنآء جمع اَمِنَ اَمْناً وَ اَماناً وَ اَمَناً وَ اَمَنَةً وَ اِمْناً

ناترس گرديد ، اَمِنَهُ ، اعتماد كرد او را ، ز نهار داد ، راست دانست او را و امين شد ، اَمُنَ اَمانَةً اَمين و متعهد شد.

كلمه امِنَ : با تمام ابعادش بالاي 700 مرتبه در قرآن آمده است . اما اَمانَةَ ، يك بار در سوره احزاب آيه 72 و اَمانات : نيز بار ، در سوره نساء آيه 85 آمده

وَ اَماناتِكُمْ : يك بار در سوره انفال آيه 27 و اَماناتِهِم ، دوبار سوره مومنون آيه 8 و سوره معارج ج آيه 32

كلمه بُلَغاؤهُ : جمع بليغ ، يعني : رسانندگان پيام يا خبر بَلاغ به فتح با رسيدن به چيزي ، رسيدن به مقصود و خبر ، يا پيغام كه بايد به كسي رسانده شود ، بلاغات ج ، بَلاغَت به فتح با و عين فصيح بودن ، رسايي سخن ، و در اصطلاح ادب ، آوردن كلام مطابق اقتضاء مقام و مناسب حال مخاطب و خالص بودن كلام از ضعف تأليف ، بَلاغي به فتح با ضم با ، مرد بليغ ، فصيح ، كسي كه بتواند مطلب خود را با كلام رسا برساند و بيان كند ، بَلَغَ الْمَكانُ بُلوغاً ، رسيد به آن محل يا نزديك شد ، اين كلمه در قرآن 77 مرتبه آمده است با ابعادش البتّه در سوره كهف آيه 61 حَتّي بَلَغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ اَوْ اَمْضِيَ حُبُقاً آمده است . بُلَغآء نيامده

1- حَتَّي اِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ في عَيْنٍ حَمِئَةٍ (1)

2- حَتَّي اِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ علي قَوْمٍ (2)

3- حَتَّي بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهما ، (3)كلمه زَعيمٌ : به معني رئيس ، مصدرش زَعامت به معني سرپرستي و به معني تعهد و كفالت نيز آمده است . و زَعامت به فتح به معني شرف و بزرگي ، رياست ، پيشوايي ، زَعَمَ زَعْماً و زُعْماً و زِعْماً وَ مَرْعَماً

ص: 467


1- سورةكهف ، آية 86
2- سورة كهف ، آية 90
3- سورة كهف ، آية 93

گفت سخن حق يا باطل و دروغ ، زَعَمَ به زَعْماً وَ زَعامَةً ، مهتر شد ، ضامن شد زَعَمِ زَعَماً اميد داشت ، طمعُ حرص نمود ، اَزْعَمَ اِلَيْهِ فرمانبردار و آزمند نمود ، اميدوار كرد ، اَزْعَمَ عَلي القوم ، براي ايشان بزرگ و رئيس گرديد .

اين كلمه 17 مرتبه در قرآن آمده و كلمه زعيم دوبار

1- قالوُا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جآءَ به حَمْلٌ بَعيرٍ وَ اَنابِهِ زَعيمٌ (1)

2- سَلْهُمْ اَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ ، (2)

كلمه عَهْدٌ : چند معنا دارد از آن جمله سفارش نمودن و پيمان بستن و مسئوليت در قبال تكليف از مصاديق آن است «وَ لَقَدْ عَهْدِنا اِلي آدَمَ مِنْ قَبْلِ فَنِسَيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (3)

» با آدم پيمان خود را از پيش بستيم ولي او فراموش كرد و او را در مقابل وسوسه هاي شيطان استوار نيافتيم مراد از پيمان ، همان نهي الهي است .

«وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ » (4)

و امامت هم از مصاديق مهم عهد است «وَ اِذِابْتَلي اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلَماتٍ فَاَتَمَهُّنَّ قالَ اِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذَرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْديِ الظّالِمينَ » (5)پس وقتي كه پروردگار ابراهي وي را به مقام آزمايش آورد ، ابراهيم همه آن ها را تمام كرد ، خطاب شد تو را امام و رهبر مردم قرار خواهم داد . گفت : از ذريِّة من چطور ؟ خداوند خطاب فرمود عهد من (امامت) به ستم كاران نمي رسد . در اين آية شريفه درخواست حضرت ابراهيم (علیه السلام) از امامت است كه خداوند از آن به عهد تعبير مي فرمايد :

ص: 468


1- سورة يوسف ، آية 72
2- سورة قلم ، آية 40
3- سورة طه ، آية 115
4- سورة بقره ، آية 35
5- سورة بقره ، آية 124

عهد ، به فتح عين ، ضمن ، امان ، مودّت ، سوگند ، پيمان ، عهود جمع ، و به معناي زمان و روزگار هم آمده است . عَهِدَ الاَمْرَ عَهْداً ، شناخت آن را عَهِدَ الشَّيءَ نگاه داشت آن را و پُرسش از حال او كرد عَهِدَ اِلَيهِ ، پيمان نمود با او و اندرز فرمود .

اين كلمه در قرآن 46 مورد آمده است : كلمه اِسْتخلاف : از خلاف يعني پشت ، در مقابل قُدَّام به معناي جلو مي باشد . اگر كسي بعد از كسي در آمد ، و يا چيزي را پس از خود قرار داد ، آن را استخلاف مي نامند ، مصدر آن خلافت است خَلَفَهُ خِلافَةً ، به جاي او شد در كاري و باقي ماند بعد از او اين كلمه 128 مورد در قرآن آمده است . با ابعادش

1- وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلوُا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلَضِنَّهم في الارض . . . (1)

2- . . . وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ (2)

3- . . . قالَ عَسي رَبُّكُمْ اَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الاَرْضِ . . . (3)

4- . . . وَ يَسْتَخْلِفُ رَبّي قَوْماً غَيْرَكُمْ . . . (4)كلمه ساطِعُ : سَطَعَ ، به معناي تابان است ، نورساطع نور برآمده همراه با درخشندگي است . تابان ، درخشان ، درمنده ، پراكنده ، آشكار ، افراخته، بلند

سَطَعَ الغُبار سَطْعاً و سُطُوعاً و سَطيعاً ، بلند گرديد و منتشر شد گرد و غبار ، سَطَعَتْ رائِحَةُ المِسْك پراكنده شد بوي مِشك ، سَطَعَ النورَ البَرق ، دميد نور و روشنائي ، آفتاب ، درخشندگي برق و نمايش آن اين كلمه در قرآن نيامده است.

كِتابُ اللهِ : راغب اصفهاني مي گويد : كَتَبَ ، عبارت است از ضميمه نمودن حروف و كلمات با خط در پهلو و كنارهم و اگر حروف و كلمات با تلفّظ كنار هم قرار گيرد نيز كَتَبَ گفته مي شود . ولي ريشه لغت عبارت از كنار هم قرار گرفتن كلمات به وسيلة خط است ، و از باب استعاره به اَلفاظ كنار هم نيز

ص: 469


1- سورة نور ، آية 55
2- سورة انعام ، آية 133
3- سورة اعراف ، آية 129
4- سورة هود ، آية 57

گفته مي شود لذا به «كلام الله» كه هنوز نوشته نشده كتاب گفته مي شود . مانند «اَلَمْ ذلك الكتاب لاريب . . . » مراد الفاظي است كه در كنار هم قرار گرفته است .

كتاب : اسم برگي است كه در آن كلماتي نوشته شود چنان كه از آية شريفه معلوم مي شود :

«وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابَاً فِي قِرْطاسٍ » (1)

اگر به تو نوشته اي در كاغذ فرو فرستيم .

پس كتاب الله ، آن چه از كلام خداوند كه در اوراق ضبط شده باشد ، گفته مي شود . ارتباط اَلْفاط با روح معاني و با معني ، وزن مي شود . از اين جهت مي توانيم بگوئيم : به طور كلي كتاب : ما يُسْطَرفيه كتاب آن چيزيست كه در او چيزي نوشته شود ، خواه مادي باشد و يا جامد و بي شعور و يا مجرّد ، به اين مناسبت است كه مولاي علي متقيان (علیه السلام) مي فرمايد : اَنَا كِتابُ اللهِ النّاطِق وَ هذا هُوَ الصّامِت (2)،

من كتاب ناطق خدا هستم . . . زيرا روح معناي كتاب عبارت از آن است كه در لوحي ، معلوماتي نوشته شود ، خواه آن نوشته به صورت لفظ ، نطق شود و يا جامد باشد فقط تفاوتدر قالب و صورت است . پس به اين معنا مولاي علي متقيان (علیه السلام) كتاب ناطق خداوند است .

كَتَبَ الْكِتاب كَتباً وَ كِتابَةً وَ كَتِبَةً وَ كِتاباً ، نوشت آن را

كِتاب ، كُتُب و كُتْب ج ، نوشته ، فريضه و حُكم ، اندازه اين كلمه در قرآن 2 مورد آمده است .

1- بلفظ كُتِبوا (3)

2- بلفظ كُتِبوا (4)

الناطِقُ: نطق بضم نون سخن گفتن و به عبارت ديگر لفظي است ، با صورت داراي حروف و مقطعها كه كاشف از مراد باشد ، و اين كار انسان است كه ، مراد خود را واضح بيان مي كند و بر سبيل مجاز مي گويند : نطق الكتاب بكذا . . . نامه به طور واضح به مراد دلالت دارد ، مانند كسي سخن مي گويد از اين جهت صدّيقة طاهره فاطمة زهرا (علیها السلام) قرآن كريم را توصيف به ناطق فرمود : كتاب الله الناطق.

ص: 470


1- سورة قيامت ، آية 17
2- شب هاي پيشاور ، ص 667
3- سورة مجادله ، آية 5
4- سورة مجادله آية 5

نَطَقَ نُطْقاً وَ مَنْطقاً وَ نُطُوقاً به زبان راند سخني را كه از آن معني مفهوم گردد ، نَطَقَ الكِتابُ آشكار و واضح شد نوشته ، ناطَقَ الرَجُلانِ با همديگر سخن گفتند ، ناطِق گوينده

در قرآن 12 مورد آمده است .

كلمه القرآن : قرائت خواندن است . چنان كه درآية شريفه وارد شده : «اِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنُهُ» آيه 17 قيامت و «فَاِذا قَرَاناهُ فَاتبع قُرآنَهُ» (1)به عهده ماست جمع قرآن و خواندن آن ، هنگامي كه آن را خوانديم از آن پيروي كن ، و به طور مَجاز نماز صبح قرآن ناميده شده «اِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (2) » قرآن اسم كتاب خداوندي است كه معجزة پايدار قرائت به كسر قاف ، خواندن ، خواندن كتاب يا غيره

قُرآن بُضم قاف ، كتاب آسماني مسلمانان كه شامل 114 سوره است كه 82 سورة آن در مكه نازل شده و به سوره هاي مكي معروف مي باشد و 32 سوره هم در مدينه نازل شده و آن ها را سوره هاي مدني مي گويند و كلام حقّ كه ناسخ كتب قبل و حاوي كليّه احتياجات بشراست تا قيامت .

قَرَاَ الْكِتابَ قَرْءاً و قِرائَةً و قُرآناً و اقْتِرَءَ ، خواند كتاب را يا نظر انداخت و مطالعه كرد ، قَرَءَ (علیه السلام) قِرائَةً رسانيد بر او سلام را ، و اين كلمه 69 مورد در قرآن آمده است .

1- شَهْرُ رَمَضانَ الّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ هُديً لِلنّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الهُدي وَ الْقُرآنِ . (3)

2- اَفلا يَتَدَبَّروُنَ القُرْآنَ (4)

3- وَ اِذا قُرِيَ ، فَاستَمِعُوا لَهُ وَ انْصِتُوا لَعَلَكُمْ تُرْحَمُونَ (5)

كلمه الصّادِقُ : به معناي راستگو در مقابل كاذب و نيز به معني راست و بيدار و آشكار آمده است وَ صَدَقَ في الحديث صَدْقاً وَ صِدْقاً وَ مَصْدوقَةً و تَصْداقاً ، راست شد در سخن ، راست گفتن ، اين كلمه 155 مورد در قرآن آمده است . و خود صادق سه بار در قرآن آمده سوره مريم 54 و سوره ذاريات 5 و سوره غافر 28

ص: 471


1- سورة قيامت ، آية 17 و 18
2- سورة بني اسرائيل ، آية 78
3- سورة بقره ، آيه 185
4- سورة نساء ، آيه 82
5- سورة اعراف ، آيه 204

كلمه وَ الضِيآءُ: ضُوَ بضم و فتح هر دو ، به معناي روشنايي است . اَضائَهُ ، روشن كردن و روشن شدن ، لازم و متعدّي است ، فرق ميان ضوء و نور آن است كه ضوء روشنايي است كه از خود ، جرم نوراني مي تابد .امّا نور اعم است و به روشنايي كه از ديگري گرفته شده باشد گفته مي شود چنانچه از آية شريفه استفاده مي شود «الّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً (1)» آن خدايي كه براي خورشيد ضوء و براي ماه نور قرار داد . در اين عبارت ، تنها يادگار نبوّت حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) با اشاره به اين كه روشنگري قرآن خودجوش است ، به روش قرآن فرموده : ضياء چون در قرآن كلمه ضياء آمده ولي كلمه ضوء نيامده است .

ضياء به كسر ضاد ، نور ، روشنايي

ضاءَ الْقَمَرَ ضَوْءاً و ضُواءً و ضِياءً ، روشن گرديد و پرتو افكند ، اَضاءَ اِضاءَةً ، روشن كرد و روشن شد اين كلمه در قرآن 6 مورد آمده است .

1- آيه 5 يونس

2- آيه 48 انبياء

3- آيه 71 قصص

ص: 472


1- سورة يونس ، آية 5

فهرست موضوعات خطبه 1

مقدمه ............... 1

فدک یعنی ........... 1

موضوع اوّل: بررسي سند فدك ................... 6

گفتار بزرگان درباره فدك .................... 18

لغت فدك .......... 19

هدف از تعقيب فدك....... 22

موضوع دوم : فدك چيست؟ .................... 24

از حوادث سال هفتم هجرت .................... 24

دژهاي هفتگانه ........... 25

كَرّارٌ غَيْرُ فَرّارٌ .......... 26

فتح خيبر مقدمه صلح فدك... 32

اسامي اين هفت باغ در كتاب تاريخي............... 36

موضوع سوم : تفسير آيات فدك .................. 40

شأن نزول ........... 62

نامۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مورد فدک به ابوبکر........ 93

موضوع چهارم : نامۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ابوبکر بعد از منع فدک ............ 103

موضوع پنجم : بحث در مِحورهای فدک ( از دیدگاه اخبار و روایات تسنّن ) .............. 109

سخن صحیح مسلم ..... 111

سخن صاحب فرائد السیطَین.... 111

سخن معجم البلدان .... 113

سخن تاریخ طبری ...... 114

حافظ عبدالرَّحمان جلاالدّین سیوطی گوید .......... 115

سخن سیّد بن طاووس رحمة الله تعالی علیه ............ 132

ص: 473

ادّعای ارث و اخبار آن ..... 147

اخبار و روایات مشتمل بر ادّعای ارث ................ 150

ارث گذاري پيامبران (علیهم السلام) ................. 156

پیش از نزول این آیه ، ارث بردن .................. 157

پژوهشی در روایات فوق .................... 168

موضوع ششم : سؤال ها و پاسخ ها دربارة فدك ............ 173

سوال 1- لُّبّ و خلاصه فدك را بيان كنيد ............ 173

سوال 2- حد و مرز فدك چگونه بوده است........... 180

سوال 3- آيا امروزه فدك وجود دارد ؟............... 181

سوال 4- درآمد ساليانة فدك چقدر بوده است ......... 183

سوال 5- فدك اعطاء يا نِحله بود يعني چه؟.......... 185

سوال 6- نسبت كذب ابي بكر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه بوده ؟ ........ 196

سوال اول : آيا با تمسّك به اين حديث « لانورّث» حضرت زهراء (علیها السلام) را از ارث محروم كرد 200

چهارده اشكال بر حديث « لانورث» .................. 200

سوال دوم : آيا آيات ذكر شده بر ارث گذاردن اَنبياء دلالت مي كند ؟................. 202

وجه دلالت آيه بر مراد...... 203

سوال سوم : آيا با اين خبر مي شود قرآن را تخصيص زد ؟... 204

سوال چهارم: آيا ابابكر در مَسند قضاوت مي توانست با علم خود كه ، با شنيدن روايت از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دست آمده بود حكم كند................... 206

سوال پنجم : آيا عدم ايراد و اشكال بر ابابكر « در جريان غصب فدك» از طرف صحابه و مردم آن زمان مي تواند دليل صحّت مدّعاي او باشد ؟ .......... 206

سوال ششم :عثمان ، عبدالرحمن بن عُوف ، زبير، و سعد راويان خبر « لانورث» يا شاهد برآن ؟ .. 215

چهار جواب بر اين مطلب .... 215

سوال هفتم : اگر اموال پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه بود چرا آن را براي دخترش بيان نكرد ؟ 218

ص: 474

سوال هشتم : اگر اموال پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه است و ارث نمي رسد چرا همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از آن حضرت بدون ارائه دليل ، در حجره هاي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سكونت داشتند ؟ 222

سؤال نهم : ابوبكر و عمر با چه حقّي در حجره پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دفن شدند ؟ 223

سؤال دهم : چرا حديث « لانورّث» توسط ابابكر ، عمر ، عثمان ، عايشه ، حفصه ، خلفاي بني اميّه و بني عبّاس ، نقض گرديدم ؟ ................... 226

نقص حدیث «لا نورث» توسط خلفا در طول تاریخ ...... 230

نمونه اي از اختلافات ....... 230

سوال يازدهم : چرا حضرت امام علي (علیه السلام) در زمان حكومت خود « فدك » را برنگردانيد؟ 239

حضرت امام علي (علیه السلام) كراهت داشتند چيزي را كه ، خداوند غاصبش را كيفر داده باز پس بگيرند 242

بي ارزش بودن بُعد مادي فدك براي اهل بيت (علیهم السلام) ... 243

جزاء و كيفر غاصبين ( فدك ) به دست امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ......... 250

سوال هفتم : دليل بر پاره كردن نامه فدك چيست ؟ هشت دليل است ؟............... 251

در کتاب اهل تسنن...... 254

سوال هشتم : قانون ذواليد چيست در اين مورد ............ 255

سوال نهم : چه دليلي بر راستگوئي فاطمة زهراء (علیها السلام) و علي بن ابي طالب (علیه السلام) بر قضيه فدك داريد؟ 258

مقام عصمت آن بزرگوار.... 260

علي (علیه السلام) صدّيق اين امّت است ............ 262

علي (علیه السلام) نفس پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است ............... 263

علي (علیه السلام) كِشتي نجات است ............ 265

ولايت امر علي (علیه السلام) در زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ............ 266

علي (علیه السلام) در غدير.................. 268

علي (علیه السلام) برادر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) .................... 270

سخن شهرستاني در اين زمينه ................. 272

سخن عايشه در اين مورد...... 273

ص: 475

حكايت شگفت انگيز..... 274

پشيماني ابوبكر هنگام مرگ................... 275

پشيماني عمر........ 277

احتجاج حضرت در مقابل مردم پس از غصب فدک....... 278

متن خطبه............ 278

حمد و شكر خداوند متعال .................... 279

امتیاز حمد و شکر و ثناء.................... 284

فرق میان حمد و شكر...... 285

تسبیح موجودات...... 287

الهام چیست ؟........... 292

معنای ابتدایی بودن نعمت ها... 293

سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) با ربیع............. 295

هم آهنگی نعمت ها..... 297

عدم توانایی احصاء و شمارش نعمت ها.............. 299

شرح نعمت هایی كه غایت و زمان آن ها دور و ابدیت آن ها بالاتر از اِدراك است ......... 303

مصداق شكر ........ 308

آیات شكر و آیات حمد در قرآن .................... 309

مسئله اخلاقي شكر....... 311

در فضیلت شكر......... 312

ص: 476

شناخت نعمت ها...... 315

تقصیر مردم در شكرگذاری ................... 316

در بیان طریق تحصیل شكرگذاری خداوند منّان ........... 317

روایات شكر و حمد....... 318

حکایات شکر و حمد ........ 325

نكته ادبی ............. 337

توحید و یكتاپرستی...... 340

ربّ النوع .............. 343

خرافاتی که در کتب اهل تسنن است ................ 351

عرب قبل از اسلام......... 353

نياكان عرب........... 354

جهت گرایش شدید عرب به بت پرستی............ 355

توحید زیربنای اسلام و قرآن ... 356

طاغوت چیست ........ 357

عبرت از گذشتگان ...... 358

مراتب توحید و نفی طاغوت .................. 360

شهادت به وحدانیّت خداوند متعال ............... 363

هویّت و شناسنامه خداوند متعال ................... 366

ص: 477

اقسام توحید......... 370

بحثی درباره واجب الوجود.... 371

روایات............... 372

بحث نبوّت............ 382

لغات............. 383

اهمیت مسئله عبد ....... 399

معنی عبادت چیست ....... 401

مقام عبد و بندگی (بندگی پیامبر خدا)............. 402

روایات .............. 406

نشانه های بندگی ........ 417

مقام بندگی فاطمۀ زهرا (علیها السلام) ............... 417

خلقت و آفرینش او و اهل بیتش (علیهم السلام) قبل از مخلوقات ................... 423

بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) .......... 438

بعثت آن حضرت ، به زبان امیرالمؤمنین (علیه السلام) ....... 441

تاریخ مبعث........... 447

وضع عرب قبل از اسلام .................... 448

میثاق و پیمان گرفتن ...... 451

قبض روح آن حضرت ...... 454

ص: 478

چند نکته در این بخش آخر (جملات زیارتی ).......... 454

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دم مرگ و احساس مسئولیت .................. 456

قرآن و فلسفۀ احکام .... 462

لغات.............. 465

ص: 479

جلد 2

مشخصات کتاب

خطبه فدکیه

فیض الله ویسی

ص:1

شرح خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها

كلمه اَللّامِعُ : اسم فاعل از لمعان ، مصدر

به معناي روشن شدن و درخشيدن است : الضياء اللامع : روشنايي با درخشش ، درخشندگي فوق العاده زياد را «لَمَعان» گويند : مردمان تيز هوش و روشن را « المعي » مي گويند لامع درخشان ، درخشنده لمعه روشني لُمعه روشني

لَمَعَ الْبَرْقُ لَمْعاً وَ لَمْعاناً و لمُوُعاً وَ لَمِيعاً و تِلّماعاً ، درخشيد و روشن شد اين كلمه در قرآن نيامده است.

بَيِّنَة : از بان الشيء بَيَّنَ بَياناً ، يعني روشن شد . مي گويند هُوَ بَيِّنُ وَ هِيَ بَيِّنَةِ ، او روشن است . بيِّنَة به معناي متعددي نيز استعمال شده يعني آن چه كه امر مُبْهَمي را روشن مي سازد ، خواه آن امر روشن محسوس باشد مانند معجزه و يا عقلي باشد ، مانند برهان عقلي ، هر دو بيّنة است . بيِّنه هم به معناي لازم يعني روشن و هم به معناي متعدّدي روشن گر و روشن كننده ، استعمال مي شود .

« اَوَلَمْ تَأتِهمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الاُولي(1)»

آيا با آنان نيامد آن چه روشن كننده در كتاب هاي انبياء گذشته بود ؟ و در آية شريفه «اِلّا اَنْ تَأتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ (2)»

هم به معناي لازم و هم متعدي استعمال شده كه معناي آن چنين مي شود ، گناه بزرگ و آشكار شده و با گناهي كه روشنگر كار آن ها باشد . بيّن ، به فتح با و كسر ياي مشدد ، پيدا و آشكار ، هويدا ، واضح ، بَيِّنَه مؤنت بَيِّنْ ، دليل و حجّت ، حجّت واضح آشكار شد و آشكار ، بيّنات جمع بانَ بَيناً و بُيُوناً ، جدا شد ، پيوست ، اَبانَ پيدا ، و بَيَّنَ پيدا و آشكار كرد آن را ، بيِّنَة ، بَيِّنات ج حُجَّت و دليل واضح اين كلمه در قرآن ( فقط كلمه بيِّنة ) 19 مورد آمده و سوره اي به نام بيِّنة نيز داريمكلمه بَضائِرهُ جمع بصيره ، قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ (3)

ص: 1


1- . سورة طه ، آية 133
2- . سورة طلاق ، آية 1
3- . سورة انعام ، آية 104

و نيز به معني بصيرت آمده قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي (1)، بگو اين راه من است كه خود و پيروانم را با بصيرت و آگاهي به طرف خدا دعوت مي كنيم ، پس بصيرت به معناي بيان و حجّت واضح است . بيِّنة بصائره: يعني دليل هاي قرآن روشن و يا روشن گر است.

بَصيرت به فتح با و را بينائي دانائي ، شاهد ، حجّت ، بصائر جمع ، بَصر بِه بَصَراً و بِصارَةً و بَصارَةً بينا گرديد و دانست آن را .

بَصَرَ ، اَبْصار ج ، بينايي ، چشم ، دانائي ، علم

اين كلمه در قرآن 160 مورد با ابعادش آمده است . و تنها بصائر پنج مرتبه آمده

1- انعام آيه 104

2- اعراف آيه 203

3- اسراء آيه 102

4- قصص آيه 43

5- جاثِيَه آيه 20

كلمه مُنْكَشِفَةٌ : يعني ظاهر و آشكار ، مُنْكَشِف ، بضم ميم و فتح كاف و كسر شين ، برهنه ، آشكار ، هويدار ، كشف به فتح كاف و شين ، سنگ پشت ، لاك پشت ، به معني كوزة بزرگ دهان گشاد ، و يخدان ، كشف به فتح كاف ، آشكار ساختن ، پيدا كردن ، برهنه كردن .كَشَفَ الشَّيء وَ عَنِ الشَّيِ كَشْفاً

آشكار كرد آن را از آن چه بر وي پوشيده بود كَشَفَ ، دفع كرد بدي و ضرر را

ص: 2


1- . سورة يوسف ، آية 108

اين كلمه در قرآن : 20 مورد با ابعادش آمده است . كلمه سَرائِرهُ جمع سَريره : با فتح سين به معناي راز و آن چه پنهان كنند، سَريره به فتح سين و كسر را راز ، آن چه مخفي كرده شود . به معني خصلت و نيّت ، سرائر جمع

اين كلمه در قرآن به خصوص سَرائر يك بار آمده در سوره طارق آيه 9 اِنَّهُ عَلي رَجْعِهِ لَقادِرٌ يَومَ تُبْلَي السَّرائِرُ ، يعني خداوند در روز بعث و قيامت بر مي گرداند بر اعاده اول و توانايي بر اين كار هست (همان طوري كه از نيستي شما را به وجود آورد) در روزي كه ظاهر شود نهان ها و درون مردم

منكشِفة سرائره : رازهاي قرآن ظاهر و آشكار است . مراد از آشكار بودن در نزد اهلش مي باشد و الاسرّ و راز را نمي شد و آشكار و علني نمي گشت . ]غير از أهلش ، يعني حضرات معصومين (علیهم السلام) به راز و اسرار قرآن آشنا و عالمند [كلمه بُرْهان ، بَراهين بَر وزن غُفران به معني حجت و دليل روشن و استوار همراه با يك نحو نور و تجسّم چنان كه مي فرمايد : يا اَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جائَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً

سوره نساء آيه 174 اي مردم شما از جانب خدا برهاني محكم آمد (رسولي با آيات و معجزات فرستاده شد) و نوري تابان به شما فرستاديم وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْلا اَنْ رَءَا بُرْهانَ رَبِّهِ (1)

، به راستي او بر يوسفقصد كرده و يوسف نيز اگر برهان الهي را نمي ديد آهنگ او را داشت و نيز در اصطلاح قرآن به معجزة برهان گفته مي شود . فَذالِكَ بُرْهانِ مِنْ رَبِّكَ (2)

اين دو (تبديل عصا به اژدها و يد بيضاء) دو برهان از طرف پروردگار مي باشد .

بَرَهَنَ عَلَيْهِ ، حجّت قائم كرد بر وي ، بُرهان حُجَّت. دليل ، بيان واضح اين كلمه در قرآن 9 مورد آمده است .

كلمه مُتَجَلّيَةٌ : مونت مُتَجَلّي ، يعني چيزي نمودار و روشن شد وَ النَّهارِ اِذا تَجَلّي (3)،

سوگند به روز وقتي كه روشن مي شود . . .

ص: 3


1- . سورة يوسف ، آية 24
2- . سورة قصص ، آية 32
3- . سورة ليل ، آية 2

جَلَهُ الشَّيء جَلْهًا ، ظاهر كرد آن را ، جَلَي الفِضَّة جَلّا ، درخشان كرد و جَلي داد تفره را ، تَجْليَةً ، آشكار كردن، تَجَلّيَ الشيء نگريست به سوي آن جلّي سوراخ سقف براي روشنايي

اين كلمه پنج مورد تكرار شده

1- سوره شمس آيه 3

2- سوره اعراف آيه 187

3- سوره اعراف آيه 143

4- سوره ليل آيه 2

5- سوره حشر آيه 3

كلمه ظَواهِرَهُ : جمع ظاهرة يعني بروز و آشكار شدن از هر جمله و عبارتي ، مردم هر زباني برحسب قواعد لغت و صرف و نحو آن ، معنايي را مي فهمند كه آن را ظاهر مي نامند ، هرچند احتمال معنايديگري هم برود . از اين جا معلوم مي شود كه ظاهر قرآن حجّت است طبق قاعده اصولي زيرا مي فرمايد : ظواهر قرآن تجلّي دارد و مي تواند به آن تمسّك و استدلال نمود و سخن آقايان اخباري ها كه مي گويند: قرآن همه اش مُجْمَل است و بايد تمامي آن با تفسير معصوم (علیه السلام) باشد علي الظاهر صحيح نباشد . [والله العالم بحقايق الاُمور] ظاهر پيدا ، هويدا ، آشكار ، نمايان ، ظاهره به كسرهاء مُؤَنث ظاهر ، ظاهرات و طواهر جمع ، ظَهَرَ ظُوُراً آشكار گرديد .

اين كلمه 60 مورد تكرار شده در قرآن با ابعادش

1- وَ اَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعْمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً (1)

ص: 4


1- . سورة لقمان ، آية 2

2- فيها قُريً ظاهِرَةً (1)

كلمة مُقْتَبِطٌ : اسم مفعول است و مصدرش اِقْتِباط ، يعني آرزو بردن براي كسي است بدون آن كه زوال آن را از وي بخواهد ، در مقابل حسد كه زوال آن را آرزو كند .

اِقتباط ، نيكوحال شدن ، شادشدن ، به آرزو آمدن ، غبطه داشتن ، غبطه به كسر غين ، شادماني و خوشحالي ، آرزوي نعمت و سعادت ديگران را داشتن بدون آرزوي زول نعمت آن ها ، غَبَطَهُ غَبْطاً و غَبْطِةً رَشك نمود و جلوه كرد در چشم او و آرزو نمود حال او را بدون آن كه زوال او را خواهد ، در قرآن اين كلمه نيامده است .كلمه اَشْيآعُهُ : جمع شيعه يعني گروه ها و قوميّت هاي مختلف كه ، در اعتقاد به قرآن متحّد هستند . و گفته اند : «شيعة الفرقه اِذا اختلفوا في مذهب و طريقة » وقتي كه اختلافي در مذهب يا روش بود به آنان شيعه مي گويند . . . و اشاره به همين معنا است . آية شريفه : «مِنَ الَّذينَ فَرَّ قُوادينَهُمْ وَ كانُوا شِيعاً . . . (2)

» فرعون خودش را به طايفه هاي مختلف تقسيم كرده بود كه همه در پي مقصد جداگانه بودند و به تصريح اهل لغت ، اطلاق شيعه به يك نفر و دو نفر و جمع مذكر و مؤنت صحيح است . در اين آيه شريفه در مفرد استعمال شده است «هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هَذا مِنْ عَدُوِّهِ»

سوره قصص آيه 15 و در جمع ، مانند روايت شريفه : «نَحْنُ الْعُلَماء وَ شيعَتُنا المُتَعَلِّمُونَ» از مجموع استعمال اين لفظ در موارد مختلف به دست مي آيد كه ، شيعه به فرقه اي گفته مي شود كه در محور عقيده و اعتقادي گرد هم آيند و در تقويت آن به هم ديگر ديگر كمك كنند و جمع آن شِيَع و اشياع است . شايد به اين معنا در قاموس اشاره مي كند «الشيعة الفرقة علي حِدَة» حاصل آن است كه تفرقه گاهي فقط پراكنده نمودن است مثلاً عده اي جمع مي شوند امّا چون برخلاف مصلحت است با قوّه ي قهري آن ها را پراكنده مي كنند ، ولي معناي عميق تري كه از قرآن استفاده مي شود تشكيل گروهي است ، زير پوشش هدف معيّني كه دنياداران و سياستمداران در هر عصري با ايجاد چنين زمينه هايي با زور در

ص: 5


1- . سوره سبأ ، آية 18
2- . سورة روم ، آية 32

اجتماعات بشري حكومت خود را تداوم مي بخشند . طبيعي است گروه ها به مرور در اجتماع طرف داراني پيدا مي كنند و ريشة اختلاف عميق تر مي شود .

از اين رو است كه قرآن درباره فرعون مي فرمايد : « وَ جَعَلَ اَهْلَها شيعاً (1)»

اما تفرقه بدون توسّل به زور بسيار سطحي و ناپايدار خواهد بود . چنانچه معناي قهر از اين آيه استفاده مي شود.«قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلي اَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوقِكُمْ اَوْ مِنْ تَحْتِ اَرْجُلِكُمْ اَوْ يَلبَسِكُمْ شيعاً وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَاسَ بَعْضٍ(2) ، » بگو اي پيامبر ، خدا قادر و توانا است كه بر شما عذاب از سر و يا از زير گامهايتان بفرستد و يا شما را گروه گروه و ترس خطر بعضي از خودتان را به بعضي ديگر بچشاند .

و يا در آيه ديگر خداوند متعال تهديد مي فرمايد :

سوره روم آيه 32 كه گذشت آيه و ترجمة آن

اشاره

اَشْياع مانند شيع جمع شيعه است ، گاهي مي شود چند گروه با وجود اختلافاتي كه دارند در برابر جهتي اختلاف را كنار گذاشته و متحدالكلمة ، در برابر آن صف آرائي مي نمايند .

و به معناي : الكفر ملّة واحدة ، با وجود انواع مختلف چون در مقابل ايمان قرار مي گيرند يك ملّت محسوب مي شود و اين صف آرائي همواره در طول تاريخ ادامه داشته است يعني منكران انبياء (علیهم السلام) با وجود اختلافات خود بر عليه انبياء صف آرائي نمودند ، عصر نبوّت حضرت ختمي مرتبت

(صلی الله علیه و آله و سلم) نيز شبيه دوران هاي گذشته بود و به همين جهت است كه در قرآن مي فرمايد :

« وَ لَقَدْ اَهْلَكْنا اَشْيايَ كُمْ فَعَمَلْ مِنْ مُدَّكِر


1- . سورة قصص ، آية 4
2- . سورة انعام ، آية 65

نمي فهمد ، صدّيقه طاهره فاطمة زهرا (علیها السلام) در اين جملة كوتاه ، مغبتط اَشْياعَكُمْ ... اشعار مي فرمايد : هر چند متفرّق هستيد اما با شرط پيروي از اين هدف (قرآن) با همه اختلافات مورد غِبْطة ملل جهان خواهيد شد . ]ولي خوب متأسفانه از امام بر حقّ معصوم خود كنار گرفتند و اين اختلافات و بدعت ها را به وجود آوردند و ياري نكردند امام زمان خود ، اميرالمؤمنين (علیه السلام) (و همچنين طرف داران آن بزرگوار را ) و اين همه مصيبت ها را به بار آوردند .

شيعه به كسر شين ، دوستان ، ياران ، پيروان كسي ، شيع و اشياع جمع ، و گروهي از مسلمانان كه معتقد به خلافت بلافصل علي بن ابي طالب (علیه السلام) و اولاد آن بزرگوار مي باشند و حق هم با آنان است فقط و لا غير هم : شاعَ الْخَبر شيعًا و شُيُوعاً و مَشاعَةً و شيعَةً و شَيعَاعاً ، آشكارا و فاش شد خبر اين كلمه در قرآن 12 مورد آمده است و كلمه اَشياعكم يك بار در سوره قمر آيه 51 و اشياعهم يك بار سوره سبأ آيه 54

كلمه رضوان : رضا و خشنودي بسيار ، وچون رضايت الهي جلَّ شأنه رضايتي بزرگ و بسيار است . از اين رو رضوان در قرآن مخصوص ذات مقدّس احديت است : «وَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً (1) »

و به همين جهت نكره آورده شده است .

رضوان به كسر را به معني خشنود شدن ، خشنودي ، به معني بهشت هم مي گويند ، به معني دربان بهشت نيز گفته اند . رَضاهُ رَضْواً ، غالب شد او را در خوشنودي ورزيدن ، رَضِيَ عَنْهُ وَ عَلَيْهِ رِضْيً وَ رُضيً وَ رِضْواناً و رُضْواناً و مَرْضاةً ، خوشنود گرديد .

ص: 7


1- . سورة مائده ، آية 2

اين كلمه يعني فقط رضوان 13 مورد آمده است وَ رِضوانٌ مِنَ اللهِ اَكْبَرُ ، (1)برتر و بزرگتر از هر نعمت مقام رضا و خشنودي خدا را به آنان كرامت فرمايد .

كلمه قائِدٌ : اسم فاعل از مصدر مَقادَة و قيادَة ، به معني كشيدن چهار پايان و غير آن ، مي باشد .

قائد كشنده از فرار ، و جمع قادة و قُوّاد در برابر سَوْق به فتح سين به معناي راندن از عقب مي باشد.

قائد جلودار ، پيشوا ، سردار ، فرمانده ، سپاه قوّاد و قاده جمع

قادَ الدّابَة قَوداً و قيادَةً و قيادَاً وَ مَقادَةً و قِيادَةً ، رفت به دنبال چهار پا و دهانه آن را به دست گرفت ، قادَ الجَيش قِيادَةً ، سرلشكر گرديد .

كلمه مُؤَدٍّ : اسم فاعل از اَدّي يعني : ايصال و رساندن ، از باب اَدّاهُ تَادِيَّةً ، رسانيدن مي يابد ، اَدَّي الاَمانَةٍ الدَّين ، رسانيد و گذارد امانت و قرض را 6 مورد آمده است با ابعادش

كلمه النَّجاة : مصدر به معناي رستن است .

نجات به فتح نون به معني خلاص ، رهايي ، نَجامِنْ كَذانَجْواً و نَجاءً و نَجاةً رهيد از آن و خلاص شد.

اين كلمه دو مورد آمده است .

1- اِنّا مُنَجُوّكَ وَ اَهْلَكَ اِلّا امْرَاَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (2)

2- اِلّا آلَ لُوطٍ اِنّا لَمُنَجَّوُهُمْ اَجْمَعِينَ (3)

كلمه بَيِّناتُهُ (تبيان) : بيّنات به فتح با و كسراي مشدد ، جمع بيّنه مي باشد به معني دليل ، حجت ، صحبت واضح و آشكار ، بيّنه مؤنت بيّن ، سابقاً نيز اشاره شد .

ص: 8


1- . سورة توبه ، آية 72
2- . سورة عنكبوت ، آية 33
3- . سورة حجر ، آية 59

بانَ بَيناً و بُيُوناً ، جدا شد پيوست بانَ بَياناً ، پيدا و آشكار شد ، بَيِّنْ پيدا و آشكار ، شد ، بَيِّنه ، پيدا و آشكار كرد آن را

تِبيان ، بكسر تا ، مصدر از بان الامر ، روشن گر ، فقط كلمه بيّنات 52 مورد در قرآن آمده است .

كلمه حُجَج : جمع حجّت ، به معناي دليل و برهان همراه با غلبه ، در حديث آمده «فَحجَّ آدم موسي»(1)

با برهان و دليل بر موسي غلبه كرد ، حجج به ضم حاء و فتح جيم ، جمع حجّة ، و حجّت به كسر حاء و فتح جيم مشدد يك حج يكبار حج كردن ، سال يا ماه ، حج حُجَّة به ضم حاء و فتح جيم مشدد.

برهان ، دليل ، حجج و حجاج ، جمع

حَجَّج حَجّاً ، بسيار رفت و آمد كرد ، آهنگ كردن ، بازداشتن ، غلبه كردن به حُجَّت ، قصد و آهنگ اين كلمه 33 مورد با ابعادش آمده است و كلمه حِجَج يك بار در سوره قصص آيه 27

كلمه مُحارِمُهُ : مَحارم جمع محرم به معناي ممنوع و حرام است ماده حَرَمَ و مشتقاتش همه به معناي منع است ، محروم يعني ممنوع . مَحْرم به فتح ميم و راء به معناي خودي و خويش نزديك و عضو خانواده كه زناشويي با او حرام باشد ، مُحرم بضم ميم و كسر را ، كسي كه احرام حج بسته باشد ، محرم بضم ميم و كسر حاء و راي مشدّد ، ماه اوّل از سال هجري قمري ، شهر الحرام و محرم الحرام هم مي گويند .

حَرَمَهُ الشَّيء حَريماً و حِرماناً و حِرْماً و حِرَمَةً و حَرِماً و حَريمَةً ، منع كرد و بازداشت او را از آن چيز و بي بهره گردانيد . حَرُمَ عَلَيْهِ حُرْماً و حُرمَةً و حَرامًا ، حرام گرديد بر وي

اين كلمه با ابعاد و مشتقاتش 64 بارآمده ، البتّه كلمه محارم نيامده ، اما بقيه الفاظ و ابعادش آمده است در قرآن به معناي تنگ دستي استعمال شده است «وَ فِي اَمْوالِهم حَقٌّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْروُمِ (2)» در اموال متّقين حقّي براي سوال كننده و محروم است . در اين آيه چون محروم در مقابل سائل واقع شده مراد نيازمندي است كه رفع نيازش را نمي تواند اظهار بكند و مانع نيازش را از ميان بردارد از اين جهت است كه به چيزهاي ممنوع حرام گفته مي شود خواه ممنوع به منع تشريعي و يا به منع

ص: 9


1- . نهاية ابن اثير ، ج 1 ، ص 341
2- . سورة ذاريات ، آية 19

تكويني باشد مانند : «وَ حَرَّمْناعَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ (1) » به موسي تمام شيرها را حرام كرديم . مُسلَّم حرمت ، در اينجا تكويني است نه تشريعي ، چون تشريعي در اين مورد معنا ندارد ، سوره قصص آيه 12 و يا در آية ديگر مي فرمايد : «قالَ فَاِنَّها مُحَرَّمَةً عَلَيْهِمْ (2)» ورود به شام را بر بني اسرائيل حرام كرديم . يعني منع تكوني

كلمه المُحَذِّرَةُ : تحذير شده از تحذير به معناي ترسانيدن و پرهيز نمودن از چيزي باترس مي گويند : رجل حاذر يعني مردم احتياط كار ، در قرآن اين ماده زياد آمده است 21 مورد ، با ابعاد و اشتقاقش مانند «وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللهَ يَعْلَمُ ما في اَنْفُسِكُمْ فَاحْذُروه (3)» «بدانيد آن چه در باطن شماست خدا مي داند پس از او بترسيد» مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَة آن چه در قرآن كريم به منع تشريعي از ارتكاب آن تحذير شده

كلمه فضائِلُهُ الْمَنْدوبَةُ : اعمال غير واجب از احسان ها و اعمال نيكو كه ، به آن ها در شرع دعوت شده مانند نماز شب و نوافل مستحب و با استغفار در سحرگاهان و به مستحب نيز مندوب گفته مي شود چون در شرع به آن ها دعوت شده است .

فَضَلَ فَضْلاً وَ فَضْلَةً باقي ماند فَضَلَ فَضْلاً ، افزون گرديد غالب شد بر او به بزرگي فَضِلْ – فُضُول ج فزوني بقيه از هر چيزي ، فَضْلَة – فَضَلات و فَضائِل ج ، باقي مانده از هر چيزي

و كلمه نَدب به فتح نون و سكون دال گريستن بر مُرده و ستودن او ، خواستن كسي براي كاري نَدب به فتح نون و سكون دال ، ظريف ، نجيب ، شتابنده به سوي فضائل و كارهاي خوب ، ندوب و ندباه ، جمع ، نَدَبَ فُلاناً لِلاَمْر اَو اِليَ الاَمْرِ خواند او را به كاري و بر اَنگيخت بر آن و متوجّه نمود ، مَنْدوب يعني : مستحب ، مُرده كه براي او گريه كنند و شمارش نمايند نيك هاي او رااين كلمه فضل با مشتقاتش ، 104 مورد آمده است . بدون ندب ، البته در احاديث و ادعيه آمده است مانند اين مورد فَلْيَنْدُبِ النّادِبُونَ ، پس بايد بگريند گريه كنندگان از براي آل رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) دعاي ندبه

ص: 10


1- . سورة قصص ، آية 12
2- . سورة مائده ، آية 26
3- . سورة بقره ، آية 235

كلمه رُخْصَتُه الْمَرْهُونَة : رُخَص جمع رُخْصَتْ مانند غُرْفةُ غرف ، به معناي آساني و فراخي در كار مي باشد رُخْصَتْ بضم راء و فتح صاد ، ارزاني و سبكي و آساني اذن و اجازه

رَخُصَ الشَّيء رُخْصًا ، ارزان گرديد ، رُخْصَة و رُخُصَة ، آساني و فراخي در كاري ، آسان فرمودن در كاري ، تخفيف و تسهيل ، نوبت آب دادن مَوْتٌ رَخيصٌ مرگ سريع مَوْهُوبة ، به معني بخشيده شده ، آن چه كه خداوند متعال از اعمال آسان گرفته و آن ها را به مردم بخشيده و عنايت فرموده ، مَوهون سست ، لاغر ، خوار شده ، وَهن به فتح واو و سكون ها ، سست كردن ، سست شدن ، ضعف ، سستي ، وَهَنَ في العَمَلِ وَهْنًا وَ وَهَنًا سُستي كرد در كار : سُست گرديد .مَوّهون ، مَوهُونَة مؤنت ، مرد سست

اين كلمه 9 مورد در قرآن آمده و كلمه مُوهِنُ يك بار در سوره انفال آيه 18

در اين خطبه شريفه منظور چيزهايي است كه خداوند متعال بر بندگان خود عطاء مي فرمايد و مي بخشد كلمه شَرائِعُهُ : جمع شريعت اصل آن جاي ورود و در آمدن به آب و راه روشن را مي گويند .

راغب مي گويد : شرع مصدر است و اسم شده براي راه پيدا و گشاده و به آن شرع و شريعت گفته شده و سپس با استعاره و مجاز به طرية الهيه مي گويند چنانكه در آيه آمده « لِكُلٍ جَعَلْنا شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً » (1)شرع به فتح شين به معناي دين و مذهب ، طريقه و روش و آيتي كه خداوند براي بندگان تعيين فرموده ، شريعت به فتح شين به معناي سنّت ، طريقه ، مذهب ، آيين ، جاي برداشتن آب از رودخانه ، شرائع جمع ، شَرَعَ للقوم شَرْعاً پيدا كرد بر ايشان راه را شَرَعَ اللهُ لَنا آشكار ساخت خداوند بر بندگان راه را اين كلمه در قرآن در پنج مورد تكرار شده است .

1- سوره شوري آيه 13

2- سوره شوري آيه 21

3- سوره اعراف آيه 163

ص: 11


1- . سورة مائده ، آيه 48

4- سوره مائده آيه 48

5- سوره جاثيه آيه 18

الْمَكْتُوبَةُ : كنايه از حتمي بودن آن شريعت ها است ، مكتوبه نوشته شده ، نوشته ، نامه ، مكاتب جمع كَتَبَ الكِتاب كَتباً و كِتاباً وَ كَتبةً وَ كِتاباً ، نوشته آن را ، كتاب ، كُتُب و كُتب ج نوشته ، نامه ، آن چه در او نويسنده فريضه و حُكْم اندازه ، اين كلمه سه بار آمده است .

1- سوره آل عمران آيه 127

2- سوره مجادله آيه 5

3- سوره مجادله آيه 5

كلمه تَزْكيَةً : پاكيزه كردن و ستودن ود و نسبت دادن بي گناهي به خود و اجتناب از آن نيز در قرآن كريم آمده است «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحَمْتُهُ ما زَكي مِنْهُمْ مِنْ اَحَدٍ اَبَداً وَلكِنَّ اللهَ يُزَكّي مَنْ يَشآءُ (1)»

اگر فضل خداوند برشما و رحمتش نباشد يك نفر از شماها به سوي صلاح و نيكوئي گرايش پيدا نمي كند . . . تزكيه به فتح تا و كسر كاف و فتح يا ، پاك و پاكيزه كردن ، بي آلايش ساختن ، زكاة دادن زَكَ الشَّيْخ زَكاً وَ زَكَكاً و زَكيكاً ، به جهت سستي و ناتواني كوتاه گام رفت ، و از اين باب است زَكا زَكاءً و زُكُوّاً و زَكِيَ زَكاءً جمع كرد و افزون شد زَكّي تَزْكيَةً زكات دادن از مال پاكيزه گردانيدن ، ستودن خود را ، زكات از كسي گرفتن

اين كلمه 60 مورد در قرآن تكرار شده است با ابعادش ، كلمه تَنْسيق: به معني نظم و ترتيب دادند .

برشته كشيدن و تربيت دادن و آراستن سَنَقَ الدُّرّ سَنْقاً ، داد آن را ، نَسَقَ الْكَلامَ ، عطف كرد بعض آن را بر بعضي ، نَسَقَ الشيء آراست و ترتيب داد ، نَسْق سخن را به يك روش و سياقت راندن ، نَسيق ، آن چه كه به يك روش و ترتيب باشد .

ص: 12


1- . سورة نور ، آية 21

كلمه سَخَط: به ضم و سكون خا يا فتحة سين و خاء خشم گرفتن در مقابل رضا به معناي خشنودي سُخط بضم سين يا فتح سين و خاء ، خشم ، غضب ، قهر، خشمگين ، سَخِطَ الرجل سَخَطاً خشم گرفت ناخشنود شد . سُخْط و سُخُط و سَخَط ، ناخشنود ، ضدّ رضايت

اين كلمه در چهار سوره آمده است .

1- سوره مائده آيه 80

2- سوره توبه آيه 58

3- سوره محمد آيه 28

4- سوره آل عمران آيه 162

كلمه مَنْماةً : صيغه مبالغه از نمو مانند مفضال ، يعني بسيار وسيله رشد و نمو

نَمي المال نَميًا و نُميًّا و نَماءً و نَمِيَّةً ، بسيار و افزون گرديد مالكلمه حِقْن : به معني نگهداري بازداشتن خون از ريختن حُقنه بضم خاء ، داروي مايع كه از طريق مقعد داخل روده ها كنند اِماله كردن

حَقَنَهُ حَقْناً ، حبس كرد و بازداشت آن را حَقَنَ دَمَ فُلان ، رهايند او را از قتل

كلمه المَكايِيل : جمع مكيال بر وزن مفتاح پيمانه ها ، مِكيال به كسر ميم پيمانه كالَ القَمْح و غيره كَيْلاً وَ مَكيلاً و مَكالاً ، پيمانه كرد آن را

كَيّال پيماينده ، پيمانه كننده ، مَكيل وَ مَكيلَة ، مَكايل ج ، مِكْيال ، مَكاييل ج پيمانه

اين كلمه 16 مورد آمده است با ابعادش

كلمه موازين : جمع ميزان ، آلت سنجش

ص: 13

ميزان به كسر ميم به ترازو ، اندازه ، مقدار ، موازين جمع و به معني نام برج هفتم از بروج دوازده گانه وَزَنَ الشَّيءَ وَزْناً وَ وِزِنَةً ، سنجيد سبكي و سنگيني آن را

ميزان ، مَوازين ج ترازو و اندازه ، عدل

اين كلمه 23 مرتبه آمده است و مَوازين يك بار در سوره انبياء آيه 47 و مَوازينُهُ 6 مورد آمده است .

كلمه بَحْسٍ : به معناي نقص و كم دادن در آية شريفه آمده است : « نُوَفِّ إِلَيهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ (1)»

« اعمال آن ها را بدون كم و كاست به آنان ارائه مي دهيم و آنان در اعمالشان نقصاني نمي بينند »و نيز در آيه : « وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ (2)»

يوسف را به قيمت نازل و اندك فروختند (با بهائي كم ، دِرهم هائي چند ) . بَخس بفتح با و سكون خاء به معناي ناقص ، كم ، اندك ، زميني كه بدون آب ياري حاصل بدهد ، زراعت ديم.

بَخَسَهُ بَخْساً كاست و كم كرد حق او را اين كلمه در قرآن 7 مورد آمده است .

1- سوره اعراف آيه 85

2- سوره هود آيه 85

3- سوره شعراء آيه 183

4- سوره بقره آيه 282

5- سوره هود آيه 15

6- سوره يوسف آيه 20

7- سوره جن آيه 13

ص: 14


1- . سورة هود ، آية 15
2- . سورة يوسف ، آية 20

كلمه قَذف: انداختن شي «وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمْ الرُّعْب (1)»

« در قلوب آن ها رعب را انداخت و در اصطلاح شرع ، نسبت دادن مسلماني به زنا و به لواط و تُهْمَت زدن بر آنان ، دشنام و فحش دادن قَذْفُ الْمُحْضَةِ ، به زنا خواند و متّهم كرد زن شوهردار را قَذَالرَّجُلَ ، فحش و دشنام داد ، او را اين كلمه 9 مورد در قرآن آمده است »

شرح و توضيح : قرآن بهترين است .

متن : زَعيمٌ حَقٌّ لَهُ فيكُمْ وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ وَ بَقِيَّةُ اسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ كِتابُ اللهِ النّاطِقُ وَ الضِّياءُ اللامِعُ

سرپرست حقّ از براي او در ميان شما و ميثاقي كه به شما ارزاني داشته و جانشيني كه در ميان شما قرار داد كتاب گويا و نور بلند و پرتو درخشان الهي است ،

شرح : در واقع قرآن يك وسيله و ارتباطي بين خالق و مخلوق مي باشد .

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

« اِنّي تارُكُ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي سمّاهما ثقلين لأن الاَخْذبها و العمل بهما ثقيل و يقال لكل خطير ثَقَل » (2)

«كتاب خدا و عترت را ثقيل ناميد چه اين كه دست يافتن و عمل به آن دو ثقيل است و به هر امر مهم «ثقل» گفته مي شود .

« و النور الساطع . . . » يكي از مسائل مهم به دست آوردن معناي نور است كه در قرآن و احاديث و ادعيه بسيار استعمال شده است ، مفسّرين گفته اند كه به طور مجاز استعمال شده است ، نور يعني اعمال نيك در مقابل ظلمت كه مجازاً دربارة جهل استعمال شده است و يا اين كه ايمان به «حياة» و از «موت» به ضلالت تعبير شده است .

اما با تأمل و تدبّر در قرآن مي توان فهميد كه حيات و نور يكي از حقاقيق واقعي است و به طور مجاز استعمال نشده است :

ص: 15


1- . سورة حشر ، آية 2
2- . النهاية في غريب الحديث و الاثر ، ج 1 ص ، 216

قرآن مي فرمايد : « اَفَمَنْ شَرَعَ اللهُ صَدْرَهُ لِلاسلامِ فَهُوَ عَلي نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللهِ اُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ (1)

»«آيا چگونه شما كسي كه خدا به او گشادگي سينه داده و داراي نوري از پروردگارش مي باشد با آنان كه دچار تنگي سينه شده و ايمان در آن نفوذ نمي كند ، همسان قرار مي دهيد و واي بر سخت دلان كه ذكر خدا را نمي پذيرند ، آنان در گمراهي آشكار به سر مي برند . خدا بهترين حديث را فروفرستاد و آن كتاب متشابهي است كه ، از خواندن آن مو بر تن آناني كه از خدايشان مي ترسند ، راست مي شود سپس پوست و قلبشان به ذكر خدا نرم و آرام مي گردد » و يا مي فرمايد : «فَمَنْ يُرِدِ اللهُ اَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاسلامِ وَ مَنْ يُرِدْ اَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضيقاً حَرَجاً كَماَنَّما يَصَّمَّدُ فِي السَّمآءِ كذلِكَ يَجْعَلُ اللهُ الرِّجْسَ عَليَ الَّذينَ لا يُوْمِنُونَ (2)»

« پس كسي را كه خدا مي خواهد هدايتش كند سينه او را براي اسلام باز مي كند و كسي را بخواهد گمراه كند سينه او را تنگ و دچار زحمت مي نمايد همچون كسي كه به آسمان صعود مي كند . . . »

و در دعاي صحيفة سجاديّة امام زين العابدين (علیه السلام) مي فرمايد : «اللهُمَّ اِنَّكَ اَعَنْتَني عَلي خَتِمْ كِتابِكَ الَّذي اَنْزَلْتَهُ نوراً » (3)

يعني بار الها تو مرا به ختم قرآني كه نور فرستادي كمك فرمودي و در چند جاي قرآن به نور توصيف شده است .

« . . . قَدْ جآءَ كُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ (4)»

خداوند براي هدايت شما نوري عظيم و كتابي به حقّانيّت آشكار آمد و نيز در سوره اعراف و توبه وصف و تغابن آمده است .

ص: 16


1- . سورة زُمَر ، آية 22
2- . سورة انعام ، آية 125
3- . دعاي 42 صحيفة سجاديّة
4- . سورة مباركه مائده ، آية 15

از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه فرمودند:« وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَإِذَا أَعْطَاهُ ذَلِكَ اَنْطَقَ لِسَانَهُ بِالْحَقِّ وَ عَقَدَ قَلْبَهُ عَلَيْهِ فَعَمِلَ بِهِ» (1)

وقتي كه خداوند خيري را بر بنده اي ارده كند سينه او را براي اسلام باز مي كند ، و اگر چنين موهبتي را خداوند به او ارزاني داشت ، آن گاه زبانش به حق گويا شده و قلبش با حق پيوسته و در نتيجه به حق عمل مي نمايد.

پس در هر روحي مَنفذ و راهي براي ارتباط با عالم سنخ خود (غيب) موجود است ، و علاوه بر وجود منفذ بايد مواد سالم باشد كه خَلاء آن منفذها و دريچه ها را از بين ببرد ، تا در پرتو استفاده از مواد سالم حيات و زندگي ديگر بيايد .

قرآن كريم بهترين غذا و مواد سالم براي روح انسان است كه خلاء موجود در آن را از بين مي برد . و به همين نكته ، جمله « النور الساطع » حضرت اشاره فرموده است .

« كتاب الله الناطق » كتاب را به ناطق توصيف فرموده چون مقصود را با بلاغتي معجزآسا مي رساند ، مانند آن است كه ، سخن مي گويد ، در قرآن نطق را بيان مي نامند « علّمه البيان» چون انسان به وسيلة نطق مقاصد خود را بيان مي كند ، و نطق است كه معني را روشن مي كند .

قرآن مي فرمايد : « اَمْ اَنْزَلْنا عَلَيْهِمْ سُلْطاناً فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِما كانُوا بِهِ يَشْرِكُونَ (2)»

آيا دلائلي كه ما فرو فرستاديم بر آن چه آنان شريك قرار مي دهند دلالت دارد ؟

يا اين آيه شريفه « هذا كِتاباً يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ باِلحَقِّ (3)»

اين كتاب ما حق را بر شما مي گويد . پس كتاب الله ناطق ، يعني مقاصد قرآن به اندازه اي روشن است مانند نطق و بيان كه ، ديگر جاي ابهامي باقي نمي ماند .

ص: 17


1- . تفسير نور الثقلين ، ج 1 ، ص 766 ، ذيل سورة انعام ، آيه 126
2- . سورة روم ، آية 35
3- . سورة جاثيه ، آية 29

بلي يك سوال در اينجا پيش مي آيد و آن اين كه ، اگر قرآن روشن و واضح است و هيچ ابهامي در آن نيست پس چرا تمام مذاهب اسلامي به قرآن استدلال كرده اند ، و اگر كاملاً روشن بود ، ديگر اين همه مذهب باطل از آن استفاده نمي كردند ؟

قرآن و عترت

اشاره

وجود مقدس اميرمؤمنان (علیه السلام) به ابن عباس در هنگامي كه او را براي بحث به سوي خوارج نهروان مي فرستد توصيه مي فرمايد : با خوارج با قرآن بحث نكن «فَاِنَّ الْقُرْآنَ حَمّالُ ذُو وُجوهٍ» قرآن داراي معاني متعدد و چندين وجه است پاسخ اين است كه ، ما مي گوئيم مقاصد قرآن كريم روشن است نسبت به گوينده اش به اين معنا كه واضح است براي آناني كه كتاب به بين آنان نازل شده و يكي از هدف هاي اساسي اين كار آن است كه ، مردم اهل بيت (علیهم السلام) را ترك ننمايند و بناچار در كشف حقيقي معاني قرآن به آنان مراجعه نمايند و اگر چنين هدفي در ميان نباشد همين قرآني كه براي رفع اختلاف نازل شده خود سبب اختلاف خواهد بود . چون همه اختلاف و مصائب كه بر مسلمانان آمد و چندين فرقه شدند و به قول قرآن كه بايد چنگ بزنند به ريسمان و رشته ايمان (1)

يعني به دو چيز چنگ بزنند ، همان كه رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اَيُّها الناس انّي قد خلّف فيكم الثقلين (اني تارك فيكم الثقلين) كتاب الله و عترتي اهل بيتي . . .(2)

، هان اي مردم : من دو چيز پر بهاء در ميان شما مي گذارم (به عنوان وديعه و امانت) مي روم يك كتاب خدا و يكي هم عترت و اهل بيت من . . . كه هر دو از هم جدا نمي شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند .

حذيفة بن اسيد غفاري گويد : چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از حجة الوداع با ما مراجعت كرد و به جُحْفه (منزلي ميان مكه و مدينه ) رسيد به اصحاب خود دستور داد فرود آيند همه جمعيت در منزل هاي خود جا گرفتند ، سپس جار كشيده شد براي نماز و به اصحاب خود دو ركعت نماز خواند به به آن ها رو كرد و فرمود : خداوند لطيف خبير به من خبرداده كه مي خواهم بروم(رحلت كردن) و شما هم خواهيد مُرد ، فرض كنيد من دعوت حق را اجابت كردم ، من پيش خدا نسبت به امر رسالت و نسبت

ص: 18


1- . واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا آيه 103 آل عمران : چنگ بزنيد به رسيمان (محكم الهي) همه با هم و متفرّق نشويد كه منظور ولايت ائمه (علیهم السلام) اند . خصوصاً ، اميرالمؤمنين علي (علیه السلام)
2- . لهوف ص 36 ، چاپ : نوين اسلام قوم ، تاريخ انتشار : پانزدهم بهار 1385 – شب هاي پيشاور ، ص 492 تا 504 – ترجمة اثبات الوصية ص 261 ، انتشارات : كتاب فروشي : اسلاميه ، چاپ : اسلاميه

به كتاب و حجّت خداوند را كه ميان شما به جا گذاردم مسئولم و شما هم مسئوليد ، شما به پروردگار خود در اين موضوع چه خواهيد گفت ؟ عرض كردند : گواهي مي دهيم كه رسالت خود را تبليغ كردي و نصيحت به جا آوردي و كوشش نمودي خداي يگانه تو را از طرف ما بهترين پاداش عطا نمايد ، سپس فرمود : شما نيستيد كه ، عقيده داريد و مي گوئيد خدا يگانه است و من از جانب او به سوي شما فرستاده شدم و عقيده داريد كه ، بهشت حق است ، دوزخ حق است ، زنده شدن پس از مرگ حق است ؟ همه گفتند شهادت مي دهيم به همه اين ها ، فرمود : بار خدايا گواه گفتار آن ها باش، متوجّه باشيد من شما را شاهد مي گريم و خود گواهم كه خدا مولاي من است و من مولاي هر مسلمانم و من از هر مسلماني و مومني از خودش اَوْلي هستم ، آيا به اين مطلب اعتراف داريد براي من و گواهي مي دهيد براي من ؟ گفتند : آري براي تو به آن گواهي مي دهيم ، سپس فرمود .

«فقال : اَلا مَن كُنْتُ مَوْلاهُ فَاِنَّ عَلِيًّا مَوْلاهُ . . . » هر كه را من مولا و آقاي او هستم علي مولا و آقاي اوست و آن علي همين است ، سپس دست علي (علیه السلام) را گرفت و به دست خود آن حضرت بلند كرد ، تا سفيدي زير بغل هر دو نمايان شد .

سپس فرمود : « اَللّهُمَ وَ آلِ مَنْ وَالاهُ وَ عادٍ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اَخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ » خدايا دوست او را دوست باش و دشمن او را دشمن ، يار او را يار باش و به خود واگذار او را كه آن حضرت را واگذارد. من پيش از شما به بهشت مي روم و منزل شما را آماده مي كنم و شما فردا در حوض كوثر بر من وارد مي شويد و آن حوضي است كه به اندازه بُصْري تا صَنعاء(1) پهناي آن است و به شماره ستاره هاي آسمان جام هاي نقره دارد ، متوجّه باشيد من فرداي قيامت از شما بازخواست مي كنم كه به آن چهامروز شما را بر آن گواه گرفتم چه كرديد ، اين بازپرسي در هنگامي است كه سرحوض بر من وارد مي شويد . مي پرسم كه ، بعد از من با ثقلين چه كرديد ملتفت باشيد كه ، در موقع ملاقات با من گزارش بدهيد با آن ها چگونه رفتار كرديد ، عرض كردند : يا رسول الله اين دو ثقل كدام است ؟ فرمود : ثقل اكبر كتاب خداي عَزَّوَجَلّ است واسطه اي كه از طرف خدا و من به سوي شما كشيده شده ، يك طرفش به دست خداوند است و طرف ديگرش به دست شما است ، عِلْم آن چه پيش گذشته و آن

ص: 19


1- . بُصري شهري است در شام و صنعاء پايتخت يمن است و قريب چهارصد فرسنگ فاصله دارند

چه مانده است تا روز قيامت در آن است ، اما ثقل اصغر هم پيمان قرآن است . علي بن ابي طالب و خانوادة آن حضرت (علیهم السلام) اين دو از هم جدا نشوند تا در سرحوض بر من وارد شوند . (1)

امّا اين مصيبت ها و كشمكش ها از اين جا شروع شد .

اهانت به مقام شامخ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

عبدالله بن عبّاس گويد : چون زمان رحلت (شهادت) رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرا رسيد ، گروهي كه عمربن خطّاب نيز در ميان آنان بود در خانه حضور داشتند ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : بيائيد نامه اي براي شما بنويسم تا هرگز پس از آن گمراه نشويد ، عمر گفت : «لا تَأتُوهُ بِشيءٍ فَاِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآن حَسبُنا كِتابُ اللهِ» چيزي نياوريد كه درد بر او غلبه كرده ، و قرآن نزد شما هست ، و كتاب خدا ما را كافي است ، ميان اهل خانه اختلاف افتاد و به مخاصمه پرداختند ، عدّه اي مي گفتند : برخيزيد «كاغذ بياوريد» تا رسول خدا برايتان بنويسد ، و عدّه اي ديگر سخن عمر را مي گفتند ، چون سر و صدا بلند شد و اختلاف بالا گرفت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : از نزد من برخيزيد و مرا تنها بگذاريد . ابن عباس هميشه مي گفت : تمام مصيبت ها از همان وقتي شروع و آغازشد كه با اختلاف و شلوغ كاري خود مانع از آن شدند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن نوشته را بر ايمان بنويسد . (2)

متن : بَيِّنَةٌ بَصائِرهُ : مُنْكَشِفَةٌ سَرائِرُهُ مُتَجَلِّيتهٌ ظواهِرَهُ مُغْتَبِطَةٌ بِهِ اَشياعُهُ .

شرح : بيّنه بصائره ، دلائلي كه قرآن بر توحيد و نبوّت و قيامت آورده همه روشن و واضح است مثلاً براي اين كه نشان بدهد ارادة خداوند غالب است اين موضوع را در داستان حضرت يوسف (علیه السلام) مجسّم مي كند . « وَ اللهُ غالِبٌ عَلي اَمْرِه وَ لاكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (3)»

قرآن قبلاً با نمايش دادن حسد برادران مي فهماند كه هيچ كس مايل نيست كه در ديگري برخود مزيّتي و امتيازي را ببيند حتي برادر تا چه رسد به نزديكان ديگر ، چرا ممكن است از تقدّم و فضيلت يكي از افراد خاندان بقيّة افراد همان خانواده

ص: 20


1- . خصال مترجم ج 1 ص 101
2- . امالي شيخ مفيد ص 48 ، شب هاي پيشاور ، ص 667 تا 671 به نقل از دانشمندان سُنّي مذهب ، صحيح بخاري ، كتاب العلم ، باب كتابة العلم ج2 ص 118 و ج 4 ص 5 ، باب قول المريض از كتاب المرضي ، ص 5 و ج 6 ، باب مريض النّبيّ و وفاته ص 11 و ج 4 ، كتاب الجهاد ، باب جوائزالوفد ص 85 ، صحيح مسلم ج 6 ، كتاب الوصيّة ، باب ترك الوصيّة ، كامل ابن الثير ج 2 ص 217 ، تاريخ طبري ج3 ، ص 193 ، كنزل العمال ج 3 ص 318 ، جامع الاصول ابن اثير ج 11 ص 69 و 71 ، طبقات الكبري ابن سعد ج 2 ص 27.
3- . سوره يوسف ، آية 21

خوشحال و مسرور گردند ، ولي انگيزة اين خوشحالي آن است كه ، از خاندان خودشان خارج نشده و گرنه اگر از برادري پرسيده شود كه ، امتيازي را تو يا برادرت بايد ببري و هر دو نمي شود ، مسلّماً در اين مقطع خود را ترجيح خواهد داد و اگر به برادر بدهند ناراحت مي شود . و بر همين اساس است كه يعقوب (علیه السلام) به يوسف (علیه السلام) تاكيد مي كند كه خواب خود را از برادران پوشيده دار ، امّا با وجود اين احتياط برادران محبّت بيشتر پدر را نسبت به يوسف درك كردند و تاب تحمّل چنين امتيازي را نداشتند ، دست به توطئه زدند ، و آن حضرت را در چاه افكندند .

حضرت يوسف (علیه السلام) از چاه در آمد و به بردگي فروخته شد و بردگي در منزل عزيز مصر اقامت نمود ، از طرفي هم برادران مي پنداشتند كه «عُصْبَه» هستند يعني گروه متشكل و نيرومند و خيالشان ازناحية يوسف راحت بود امّا خدا مغلوب كارش نيست بلكه بر كار خود غلبه دارد ، تا رسيد روزي كه همة اين مردان نيرومند در برابر يوسف (علیه السلام) فرمان روا ، صف كشيده و ذليلانه به آن حضرت گفتند :

« . . . يا اَيُّها العزيزُ مَسَّنا وَ اَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئنا بِبضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَاوَفِ لَناَ الْكَيْلَ وَ تَصدَّقْ عَلَيْنا اِنَّ اللهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقينَ (1)»

«اي ارجمند ! ما و خاندان ما دچار تنگ دستي شده . با سرمايه اندك به پيشگاه تو آمديم پس پيمانه ما را سرشار كن و برسم صدقه با ما رفتار كن خدا صدقه دهندگان را جزا مي دهد . »

قرآن اين گونه تصوير مجسّم از غلبة خداوند را ارائه مي دهد به هر چه اراده اش تعلّق گيرد غالب مي شود و از اين گونه نمونه ها در قرآن فراوان است مانند خِلْقَتْ آدم (علیه السلام) خِلْقَت عيسي ، مُكْنَت دادن جناب سليمان و داود ، خلقت آسمان ها و زمين و از همه بالاتر و عالي تر وجود مقدّس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بيت آن بزرگوار كه علّت غائي براي مخلوقاتند.

مُنْكَشِفَةٌ سَرائِرُهُ : باطن هاي قرآن ظاهر و منكشف است شايد مراد از باطن قرآن در مقابل ظاهر آيه اي باطني باشد ، و ممكن است چند باطن ، يعني معاني مخفي يك يك آيات كه جزاهلش آن ها را درك نمي يابد در روايات آمده است كه مراد از «بطون قرآن» معناي دوّمي است . و مراد از انكشاف باطن در نزد اهلش هست كه عبارت از اهل بيت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد .

ص: 21


1- . سورة يوسف ، آية 88

مُتَجَلِيَّتَهٌ ظَواهِرَهُ : ظواهر قرآن مُتَجَّلي است ، ظاهر در لغت ، مقابل باطن است ، ولي ظاهر در اصطلاح علم اصول در مقابل نصّ است ، و اين اصطلاح هم از ريشة لغوي گرفته شده است ، ظاهر آن معنائي را مي گويند كه : عرف از آن لفظ ، آن معنا را مي فهمد هر چند احتمال معناي ديگر هم داشته باشد.

به بعضي از محدّثين و اخبارين نسبت داده شده كه آنان ظواهر قرآن را حجّت نمي دانند و مي گويند: قرآن به طور كلي مجمل و مانند «المص» است كه بايد از طريق اهل بيت (علیهم السلام) تفسير شود يعني : خلاصه مبيّن و مفسّر قرآن چهارده معصوم (علیهم السلام) مي باشند .

در اين باب بايد رجوع كرد در مباحث اصولي مانند رسائل شيخ انصاري و ديگر كتب اصولي كه فعلاً مورد بحث ما نيست .

اين بحث مفصل است ، در آيات محكم و متشابه ناسخ و منسوخ ، ظاهر و باطن

مُغْتَبِطَةٌ بِهِ اَشْياعُهُ پيروان اين كتاب بايد مورد غبطه و آرزوي ملت هاي ديگر گردند و مقام شامخي در تمام ابعاد زندگي به دست آورند تا ماية حسرت و رشك ديگران باشد .

اميرمؤمنان علي (علیه السلام) در اين باره مي فرمايد:

« الله اللهَ فِي القُرآنِ لا يَبْسِقَّنَكُمْ بِالعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ ، (1)

خدا را ، خدا را درباره قرآن (توصيه مي كنم) مبادا ديگران (اجانب) در فهم آن بر شما پيشي گيرند .

متن : قائِدٌ اِليَ الرِّضْوانِ اِتِّباعُهُ مُؤَدٍّ اِليَ النَّجاةِ اسْتِماعُهُ بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللهِ المُنَوَّرَةُ وَ عَزائِمُهُ الْمُفسَّرَةُ

به تبعيّت از قرآن ، به بهشت رهنمون است . رضوان يعني خشنودي و پسنديدن در مقابل ناخشنودي و خوش نداشتن و بد داشتن كه سخط و غضب است گفته مي شود . رضا و مقابل آن سخط در اين باره وارد شده

« وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَاِنْ اُعْطُوا مِنْها رَضَوُا وَ اِنْ كَمْ يُعْطَوْا مِنْها اِذاهُمْ يَسْخَطُونَ » (2)

ص: 22


1- . تحف العقول ، ص 194 ، نامه 47 ، نهج البلاغه
2- . سورة توبه ، آيه 58

« بعضي از منافقين در حق در پخش صدقات تو را مورد عيب قرار مي دهند چه ، اين كه اگر از صدقات به آنان پرداخته مي شد خشنود و اگر داده نمي شد خشمگين مي شدند » كه خشنودي پروردگار بزرگترين خشنودي ها و اساس هر سعادت و نيك بخشي است .

« مُؤَدٍ اِليَ النَجّاةِ اِسْتِماعُهُ » گوش دادن به قرآن ، انسان را به نجات مي رساند ، خود قرآن اين مطلب را اشاره فرموده است :

« وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرآنِ ما هُوَ شِفآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤمنينَ وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلّا خَساراً » (1)

«آنچه شِفا و رحمت از قرآن بود بر مؤمنين فرستاديم ولي ستم گران جز خسارت از قرآن سودي نخواهند برد» هويدا است تا شخص در محل استعداد پذيرش قرآن نباشد و راه هاي قلب مسدود باشد شنيدن قرآن سودي نخواهد بخشيد . مانند مشركين كه دل خوشي نداشتند از آيات خداوند متعال از زبان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چيزي بشنوند پس استماع و گوش دادن به قرآن به شرطي نجات بخش است كه در اثر معاصي در قلب كدورت نباشد و با چنين شرطي قرآن شِفا و رحمت است .

« بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللهِ الْمُنَّوَّرةُ» به وسيله قرآن مي توان به حجّت هاي روشن گر الهي دست يافت ، چنان روشن گري كه ديگر عذري باقي نگذارد ، خواه حجّت هايي كه ذات اقدس الهي به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وحي فرمود و يا حجّت هايي كه به پيامبران ديگر (علیهم السلام) الهام فرمود . مانند حضرت ابراهيم (علیه السلام) و ديگر انبياء (علیهم السلام) متن : « وَ مَحارِمُهُ المُحَذِّرَةُ ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةٌ ، وَ بَراهِينُهُ الكْافيَةُ ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدوُبَةُ ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوْبَةُ وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ»شرح : «محارِمُهُ المُحَذِّرَةُ » با قرآن مي توان به كارهاي حرامي كه موجب عذاب و سخط الهي است دست يافت يعني آگاه شد ، و از حرام الهي در قرآن به « حدود » مرزها تعبير مي نمايد : در سوره طلاق آيه مي فرمايد : آناني كه زن هايشان را طلاق رجعي داده اند آنان را از خانه هايشان بيرون نكنند مگر اين كه مرتكب گناه بزرگ بشوند ، سپس مي فرمايد : « وَ تِلْكَ حُدُوُدُ اللهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ (2)

»

ص: 23


1- . سورة اسراء ، آيه 82
2- . سورة طلاق ، آية 1

آن تحريم بيرون كردن از خانه ، و دستورات ديگر ، در طلاق ، مرزهاي الهي هستند ، از آن ها تجاوز ننمائيد ، چه اين كه هركس از مرزهاي الهي تجاوز نمود به خود ستم كرده است .

در قرآن 19 مورد در مورد احذار و برحذر داشتن از سخط و غضب خداوند متعال ، اشاره كرده است .

1- يَحْذَرُ الْمُنافِقونَ اَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما في قُلوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا اِنَّ اللهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ(1) ترسند منافقان كه فرستاده شود بر ايشان سوره اي كه آگاهيشان دهد . به آن چه در دل هاي ايشان است بگو استهزاء كنيد همانا خدا است برون آورنده آن چه مي ترسيد .

2- فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ اَمْرِهِ اَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ اَوْصيَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ .(2)

پس بايد بترسند از آن كه سرپيچند از فرمانش كه برسدشان آزمايشي يا برسدشان شكنجه دردناك

3- وَ قائِماً يَحْذَرُ الآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّه .

(در صفات افراد متواضع و فروتن كه شب ها براي عبادت و سجود كنان ) و ايستاده و مي ترسند از آخرت و اميدوار و رحمت پروردگار خويش را جويانند .4- وَ ما كانَ المُؤمنونَ لِيَنْفِروُا كافَّةً فَلَؤا لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدّينِ وَ لِيُنْذِروُا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَروُنَ (3)

و نرسد مؤمنان را كه كوچ كنند همگي پس چرا كوچ نكنند از هر گروهي از ايشان دسته اي تا دانش و علم (ديني ) جويند در دين و تا قوم خود را بترسانند هنگامي كه بازگردند به سوي آنان شايد كه ايشان بترسند و بر حذر باشند .

5- وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الاَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَونَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانو يَحْذَروُنَ ، (4)

ص: 24


1- . سورة توبه ، آيه 64
2- . سورة نور ، آيه 63
3- . سورة توبه ، آيه 122
4- . سورة قصص ، آيه 6

و فرمان روائي ايشان را در زمين و بنمايانيم فرعون و هامان و سپاهيان ايشان را از آنان آنچه بودند مي ترسيدند ( رُعب و ترس در دل فرعونيان بيفكنند )

6- وَ اَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ وَ لا تَتَّبِعْ اَهْواءَهُمْ وَ اْحْذَرْهُمْ اَنْ يَفْتِنوُكَ عَنْ بَعْضِ ما اَنْزَلَ اللهُ اِلَيْكَ (1)

و آن كه حكم كند ميان ايشان به دان چه فرستاد خدا و پيروي منما هوس هاي ايشان را و بترس از ايشان كه نبايد تو را بفريبند از پاره آن چه خدا فرستاده است به سوي تو :

بعضي از مفسّرين نقل كرده اند از ابن عبّاس كه جمعي از بزرگان يهود توطئه كردند و گفتند :

نزد محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مي رويم ، شايد بتوانيم او را از آئين خود منحرف سازيم ، پس از اين تباني و نقشه نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و گفتند : ما دانشمندان و اشراف يهوديم و اگر ما از تو پيروي كنيم مطمئناً ساير يهوديان به ما اقتدا مي كنند . ولي در ميان ما و جمعيتي ، نزاعي است (در مورد يك قتل يا چيز ديگر ) اگر در اين نزاع به نفع ما داوري كنيد ، ما به توايمان خواهيم آورد . پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از چنين قضاوتي ( كه عادلانه نبود ) خودداري و پرهيز كرد و آيه فوق نازل شد . (2)

« وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةٌ وَ بَراهينُهُ الْكافِيَةُ » به وسيلة قرآن مي توان به دلائل روشن و برهان هاي كافي رسيد . توصيف به جاليه ، چنان كه در علم معاني تحقيق شده از باب توصيف مُسْندٌ اِليه و مفيد تأكيد است مثل « امس الدابر» ديروز گذشته ، گرچه در مفهوم « امس الدابر» ديروز گذشته ، گرچه در مفهوم « امس » گذشته هست ولي توصيف به «دابر – گذشته » شده جهت تأكيد بيشتر در دو جملة فوق نيز توصيف بيّنات به جاليه و براهين به كار رفته براي تأكيد بيشتر است زيرا بيّنه خود دليل روشن و جلاء در مفهوم آن نهفته است و در جمله « براهينه الكافية » اشاره است به اين كه در قرآن كريم ، براي هركس به اندازة فهم و فراخور استعدادش دليل هست كه به نمونه هايي از آن اشاره شد .

« وَ فضائلُهُ الْمَنْدوّبَةُ » در قرآن مي توان به فضيلت هايي كه واجب نيست ولي بر آن تأكيد شده است رسيد فضل ، در مقابل نقص يعني فزوني ، در دعاي صحيفه سجاديّه (علیه السلام) مي فرمايد :

ص: 25


1- . سورة مائده ، آيه 49
2- . تفسير المُنار ، ج 6 ، ص 421

« اِذْ جَميعُ اِحْسانِكَ تَفَضُّلٌ ، وَ اِذْ كُلُّ نِعَمِكَ ابْتداءٌ (1)»

بارالها ! همه نعمت هاي تو ابتدايي و نه براي مكافات عملي است كه انجام شده و همه احسان تو تفضل و افزون بر استحقاق است .

در قرآن كريم به اعمالي دعوت شده كه در حد وجوب نيستند ولي سخت بر آن ها تأكيد شده مثلاً نماز شب :

« تَتَجافي جُنُوبُهم عِنَ المَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمْعاً وَ ممّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقونَ (2)

فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاء بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (3)

»يعني : « مؤمنان متّقي ، بستر خواب را ترك گفته و پروردگارشان با بيم و اميد مي خوانند و از آن چه روزي كرديم به مستحقان انفاق مي كنند و هيچ كس نمي داند خداي متعال به پاس عمل نيكي كه انجام مي دهند چه چشم روشني بر آنان ذخيره فرموده ؟»

و يا در تأكيد استغفار سحرگاهان مي فرمايد:

« . . . وَ الْمُسْتَغْفِرينَ باِلاَسْحارِ » و يا « وَ باِلاَسْعارِهُمْ يَسْتَغْفِروُنَ » (4)

از صفات مؤمنان آن است كه در سحرگاهان از گناهان خود طلب آمرزش مي كنند

« وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ » : به وسيلة قرآن مي توان به رخصت هايي كه بخشيده شده دست يافت ، مثلاً چنان كه از آية ذيل استفاده مي شود .

«اُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفثُ اِلي نِساءِ كُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ اَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللهُ اَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ اَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفاعَنْكُمْ فَالْئَنْ باشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللهُ لَكُمْ » (5)

در شب ماه مبارك رمضان هم بستري با همسرانتان بر شما حلال شد ، همان گونه كه همسرانتان همچون لباس شما را از حرام باز مي دارند شما هم نيز مانند لباس آنان را از حرام باز مي داريد ،

ص: 26


1- . دعاي 12 صحيفه سجاديّه ، در اعتراف به گناه و درخواست توبه
2- . سورة سجده ، آية 16
3- . سورة سجده ، آية 17
4- . سورة ذاريات ، آية 18
5- . سورة بقره ، آية 187

خدا مي دانست شما دست به چنين خيانت (ارتكاب حرام در شب هاي رمضان) مي زديد. توبه شما را پذيرفت و از جرم شما درگذشت هم اكنون مي توانيد مباشرت كنيد و آن چه خدا بر شما از اولاد صالحي مقدّر فرموده است به دست آورديد .از اين آيه معلوم مي شود مباشرت با زن ها در ماه رمضان علاوه بر روز در شب هم ممنوع بوده و نيز معلوم مي شود بعضي از مسلمانان مرتكب اين حرام مي شده اند . خداي متعال براي توسعه و آسان گيري آن ، حرمت اولي رانسخ و رخصت را ارزاني فرمود .

در روايات از طريق ما و از طريق عامه وارد شده كه جوان ها ، شب ماه رمضان مخفيانه نزديكي مي كردند و ابن جرير و ابن منذر در حديثي از ثابت و ابن جرير و ابن اَبي حاتم از ابن عباس روايت كرده : از نزديكي كنندگان پس از نماز عشاء در زمان حرام بودن ، عمربن الخطاب بوده است . (1)

سيّد محمّد تقي رضوي قمي مؤلّف (الدّرة البيضاء في شرح خطبة الزهراء ) مي گويد : كه مي توان مباحات و مكروهات را از ترخيص هاي بخشيده شده دانست .

اما به نظر مي رسد اين تفسير صحيح نباشد ، زيرا بخشش در جايي صدق مي كند كه اقتضاء منع و تكليف باشد ولي هرگاه بنا به مصلحت سهل كردن پس از فعليّت ، حكم برداشته شود در چنين جايي است كه « ترخيص موهوب » صدق مي كند امّا در كراهت و يا اِباحَه در ذات موضوع اقتضاي منعي نيست، تا ترخيص موهوب صدق كند ، و به عبارت ديگر تَرْخِيص موهوب در جايي صدق مي كند كه فعل اقتضاء منع و يا ايجاب حتمي مولوي را داشته باشد ولي براي تسهيل برداشته شود نه اين كه فعل در اصل ترخيصي باشد در زيارات ائمّه هدي (علیهم السلام) وارد است . « اِسْتَوْهَبني مِنْ رَبَّك و رَبّي » يابن رسول الله مرا كه استحقاق عقوبت دارم از پروردگار خود و من بخشايش مرا بخواه تا عقوبت مرا به تو ببخشد .

در اين دعا نيز فعليّت استحقاق مراد است .

« وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ » به وسيلة قرآن به شرايع و احكام حتمي و غير قابل نسخ مي توان رسيد ، مراد از شرايع حتمي يعني اصول معارف الهي از معرفت ربوبي و معرفت انبياء و ملائكه و معاد كه تمام مكتب هاي وحي در اين اصول مساوي و هرگز نسخ بردار نيست ، چنان كه در قرآن كريم مي فرمايد

ص: 27


1- . به نقل تفسير الميزان از (تفسير الدرّ المنثور) ج 2 ص 50 طبع بيروت

« شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّين ما وَصّي بِهِ نوُحاً وَ الَّذي اوْ حَيْنا اِلَيْكَ وَ ما وَصَيّنا بِهِ اِبْراهيمَ وَ مُوسي وَ عيسي اَنْ اَقيمُوا الدّينَ وَ لا تَنَفَرَّقُوا » (1)

« و شريعت نماد از دين براي شما آن چه را كه به نوح توصيه فرموده و آن چه را كه بر تو وحي كرديم و آن چه كه به ابراهيم و موسي و عيسي وحي كرديم كه دين را بپا داريد و متفرّق نشويد »

سپس يك جهت اشتراكي ميان نوح (علیه السلام) و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و هر مكتب آسماني است و آن اصول دين ، توحيد ، نبوّت ، معاد است و اين شريعت نسخ بردار نيست و همواره بايد بپا داشته شود . به موازات استعمال شريعت در قرآن در اصول دين در فروع دين نيز استعمال شده است .

« وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الْكِتابَ باِلْحَقَّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيمِناً عَلَيْهِ فَاْحكُمْ بَيْنَهُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ وَ لا تَّبِتَع اَهْواءَ هُمْ عَمّا جآءَكَ مِنَ الحَقَّ لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَلَوْ شآءَ اللهُ لَجَعَلَكُمْ امَّةً واحِدَةً»(2)

يعني : « ما فروفرستاديم به سوي تو قرآن را به حق كه تصديق كنندة كتاب هاي آسماني قبل از تو و گواه راستي بر آن هاست . در ميان آنان به آن چه خدا فروفرستاده ، حكم كن و هوي و هوس آنان ، تو را از حق باز ندارد ، براي هر امتي «شريعت» و راهي قرار داديم ، اگر خدا مي خواست شما را يك امت قرار مي داد . . . لفظ شريعت ، در اين آية شريفه همان شريعت است و مراد فروع دين است به قرينة اين كه ، مي فرمايد : براي امتي شريعت و منهاج ويژه اي قرار داديم و بديهي است اصول دين از توحيد و نبوّت و معاد قابل اختلاف نيست و در همه اَديان يكي است چنان چه مفاد آيه اولي بود . پس شريعت در اصطلاح قرآن هم به اصول دين و هم به فروع دين گفته مي شود .

روايات

1- عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) قال : اِنَّ هذَالقُرآنَ فيهِ مَنارُ الهُدي وَ مَصابِيحُ الدُّجي فَلْيَجْلُ جالٍ بَصَرَهُ وَ يَفْتَحُ لِلضّيآءِ نَظَرَهُ فَاِنَّ التَّفَكُّر حَيآةُ قَلْبِ الْبَصير كَما يَمْشِي الْمُستَنْسيرُ فِي الْظُلُماتِ باِلنُّورِ (3)»

امام صادق (علیه السلام) فرموده : همانا اين قرآن كتابي است كه در آن است جايگاه نور هدايت و چراغ هاي شب تار ، پس شخص تيزبين بايد كه در آن دقت كند و براي پرتوش نظر خويش را بگشايد ، زيرا كه انديشه كردن زندگاني دل بينا است ، چنان كه جوياي روشني است در تاريكي هايست نور راه پيمايد.

2- عَنْ اَبي بَصيرٍ قال : سَمِعْتُ اَباعَبْدِالله (علیه السلام) بقول : اِنَّ الْقُرْْآنَ زاجِرٌ وَ آمِرٌ : يَأمُرُ باِلجَنَّةِ وَ يَرْجُرُ عِنَ النّارِ(4)

ص: 28


1- . سورة شوري ، آيه 13
2- . سورة مائده ، آيه 48
3- . اصول كافي ج 4 ص 400
4- . اصول كافي ج 4 ص 401

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : همانا قرآن بازدارنده و فرمان دهنده است به بهشت فرمان دهد و از دوزخ بازدارد .

3- امام باقر (علیه السلام) فرمودند : رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

يا مَعاشِرَ قُرّاءِ الْقُرآنِ اَتَّقَوا اللهَ عَزَّوَجَلَّ فيما حَمَّلَكُمْ مِنْ كِتابِهِ فَانّي مَسْؤولٌ وَ اِنَّكُمْ مَسْؤولوُنَ اِنّي مَسوُولٌ عَنْ تَبْليغِ الرِّسالَةِ وَ اَمّا اَنْتُمْ فَتْسألوُنَ عَمّا حُمِّلْتُمْ مِنْ كِتابِ الله وَ سُنَّتي (1)

اي گروه قرآن خوانان از خداي عَزَّوَجَل بپرهيزيد در آن چه از كتاب خود به شما داده است زيرا كه من مسئولم و شما هم مسئول هستيد من از رساندن و تبليغ رسالت مسئولم و شما از آن چه از قرآن و سنّت من در برداريد.4- قال رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : حَمَلَةُ الْقُرآنِ عُرْفآءُ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ المُجْتَهِدوُنَ قُوّادٌ اَهْلِ الْجَنَّةِ (2)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : حاملين قرآن نمايندگان و سرپرستان اهل بهشتند و مجتهدان جلوداران اهل بهشتند و پيامبران آقايان اهل بهشتند .

5- عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) قال : ثَلاثَةٌ يَشْكُونَ اِلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ : مَسْجِدٌ خَرابٌ لا يُصَلّي فيهِ اَهْلُهُ وَ عالِمٌ بَيْنَ جُهّالٍ وَ مُصْحَفٌ مُعَلِّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَيْهِ الْغُبارُ لا يُقْرَاُ فيه (3)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : سه چيز است كه به درگاه خداي عزوجل شكايت كند مسجد ويراني كه اهلش در آن نماز نخواند و دانشمند عالمي كه در ميان نادان ها و جُهّال باشد و قرآني كه گرد بدان نشسته و كسي آن را نخواند .

ص: 29


1- . اصول كافي ج 4 ص 408
2- . اصول كافي ج 4 ص 409
3- . اصول كافي ج 4 ص 417

7- عَنْ اَبي جعفر (علیه السلام) قال : نَزَلَ الْقُرْآنُ اَرْبَعَةَ اَرْباعٍ : رُبْعٌ فينا وَ رُبْعٌ في عَدُوِّنا وَ رُبْعٌ سُنَنٌ و اَمْثالٌ وَ رُبْعٌ فَرائِضٌ وَ اَحْكامٌ (1)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : قرآن بر چهار بخش نازل گرديده است ، يك چهارم درباره ما و يك چهارم درباره دشمن ما و يك چهارم سُنَن و امثال و يك چهارم فرائض و احكام است .

8- قال اَبوعَبدالله (علیه السلام) مَنْ قَرَاَ الْقُرْآنَ فَهُوَ غَنِّيٌ وَ لا فَقْرَ بَعْدَهُ اِلّا ما بِهِ غَنيً (2)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : هركس قرآن را بخواند بي نياز باشد و ديگر نيازي پس از آن براي او نباشد و گرنه (اگر قرآن او را بي نياز نسازد) هيچ چيز بي نياز كننده او نخواهد بود .

9- وَ كِتابُ اللهِ بَيْنَ اَظهُرْكُمْ ناطِقٌ لا يَعْيَي لِسانُهُ وَ بَيْتٌ لا تُهْدَمُ اَرْكانُهُ وَ عِزُّ لا تُهْزَمُ اَعْوانُهُ (3)اميرمؤمنان (علیه السلام) مي فرمايد : كتاب خداوند در ميان شما سخن گوئي است كه هيچ گاه زبانش از حق گوئي خسته نمي شود و خانه اي است كه پايه هايش هرگز فرو نمي ريزد . و نيرومندي است كه ، يارانش شكست نمي خورد .

10- وَ اِنَّ اللهَ سُبْحانَهُ لَمْ يَعِظْ اَحَداً بِمِثْلِ هذا القُرْآنِ ، فَاِنَّهُ « حَبْلُ اللهِ الْمَتينُ » وَ سَبَبُهُ الاَمينُ وَ فيهِ رَبيعُ القَلْبِ ، وَ يَنابيعُ الْعِلْمِ ، وَ ما لِلْقَلْبِ جَلاءٌ غَيْرُهُ ، مَعَ اَنَّهُ قَدْ ذَهَبَ المُتَذَكِّروُنَ وَ بَقيَ النّاسُونَ اَوِ المُتَناسُونَ ، فَاِذارَأَيْتَمْ خَيراً فَاَعِينوُا عَلَيْهِ ، وَ اِذا رَاَيْتُمْ شَرّاً فَاذْهَبوُا عَنْهُ ، فَاِنَّ رَسُولَ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) كانَ يَقُولُ

«يَابْنَ آدَمَ ، اعْمَلِ الخَيْرَ وَدَعِ الشَّرَّ ، فَاِذا اَنْتَ جَوادٌ قاصِدٌ (4)» خداوند سبحان احدي را به مطالبي مانند آن چه كه ، در قرآن آمده ، موعظه نفرموده است زيرا قرآن رشتة محكم خداوند است و وسيلة امين او بهار دل ها و چشمه هاي دانش در قرآن است . براي قلب و فكر جلائي جز قرآن نتوان يافت خصوصاً در محيطي كه بيدار دلان از ميان رفته و غافلان يا تغافل كنندگان باقي مانده اند و هر كجا كار نيكي بود به آن كمك كنيد و هر جا شرّي مشاهده كرديد از آن دوري گزينيد زيرا پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همواره مي فرمود :

ص: 30


1- . اصول كافي ج 4 ص 436
2- . ثواب الاعمال ص 330
3- . نهج البلاغه خطبه 133
4- . خطبه 176 و خطبة 183

اي فرزند آدم عمل نيك را انجام ده و شر و بدي را كنار گذار اگر چنين كني در جاده مستقيم و راه وسط خواهي بود .

ايمان

اشاره

متن : فَجَعَلَ اللهَ الايمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّركِپس خداوند متعال ايمان را براي شما وسيلة پاكيزگي از شرك قرار داد .

در اين بخش از خطبه به مصالح و مفاسد احكام الهي اشاره مي شود ، دانشمندان و متكلّمان اسلامي در اين كه ، آيا احكام الهي اعم از واجبات و محرّمات ، براساس مصالح و مفاسد موجود در آن ها مقرر شده يا نه ، اختلاف دارند ، مثلاً واجب شدن نماز و حرام شدن مشروبات الكلي بنابر مصلحتي (مفسده اي) در نماز و فسادي در مشروب است يا نه ؟

اماميّه (شيعه) و معتزلي مي گويند كه : احكام بي شك بر مصلحت و مفسده واقعي استوار است اگر چه عقل هاي متعارف بشري نتوان آن مصلحت و مفسده واقعي را درك كند ، در مقابل ، اشاعره مخالفت نموده و بدو دسته تقسيم شده اند .

الف) گروهي مي گويند همه احكام الهي تابع مصلحت و مفسده نيست و ذات احديّت شايستگي آن مقام را دارد كه ، به هر چه بخواهد امر و نهي كند و از چه مَشيّتش تعلّق مي گيرد . و چه بسا به ظواهر آياتي با مطالعة سطحي ، استدلال مي كنند مانند «اِنَّ اللهَ يَفْعَلُ ما يُريدُ» (1)

و يا « اِنَّ اللهَ يَحْكُمْ ما يُريدُ »(2)

اما اين عقيده باطل است ، و از اين كه اين دسته ، حُسن قُبح ادراك عقلي را انكار مي كنند ، بعيد نيست به آياتي هم كه استدلال نموده اند بر مقصد آنان دلالت ندارد كه ، در محلّ خود كاملاً بحث شده در علم كلام و قسمي از بحث اصول در مورد حسن و قبح عقلي مي باشد .

ص: 31


1- . سورة حج ، آية 14
2- . سورة مائده ، آيه 1

ب: گروهي مي گويند : مصلحت يا مفسده در خود افعال خارجي نيست ، بلكه مصلحت و مفسده در خود امر به فعل و يا نهي است و خود فعل فاقد هرگونه مصلحت و يا مفسده مي باشد و اين دسته به اوامر امتحاني و يا او امري كه از راه تقيّه صادر شده است مثال مي زنند ، مثلاً مي گويند : امر ابراهيم(علیه السلام) بر ذبح فرزندش اسماعيل (علیه السلام) داراي مصلحت واقعي نبوده وگرنه برداشته نمي شد از اين جا معلوم مي شود واقع با قطع نظر از امر ، مصلحتي ندارد ، اين استدلال هم باطل است چون در امر به ابراهيم (علیه السلام) هم مصلحت در فعل است زيرا با انجام مقدّمات مرتبه تسليم و اِنقياد حضرت ابراهيم (علیه السلام) روشن شد و همان مقدّمات بود كه انقياد و تسليم در جريان آن روشن مي شود نه به خود امر با قطع نظر از فعل مقدّمات پس بنا بر عقيدة اماميّه همة احكام الهي تابع مصلحت و مفسده در فعل خارجي است كه ، به قسمتي از آن در قرآن و روايات ائمه هدي (علیهم السلام) اشاره شده است ، و مرحوم شيخ صدوق در علل الشرايع ، اكثر اين روايات را تقريباً جمع كرده است . و هم چنين در عيون الاخبار هم آورده است .

وفاء در «فَجَعَلَ» براي عطف مفصّل بر مبهم است به اين معني كه : آن عظمت قرآن در زمينة ايماني كه، شرك زاده است و نماز و زكات و مُتَبَلْوِر ( چيزي كه مانند بلور گردد ) مانند اين آية شريفه « فَاَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَاَخْرَجَهُما مِمّا كانافيهِ (1)»

شيطان آنان را به لغزش كشاند پس آنان را از جايي كه، بودند خارج كرد در اين آية شريفه « فَاَخْرْجَهما » عطف به « فَازَلَّهُما » شده و از باب عطف مفصّل بر مبهم است ، يعني به لغزش كشاندن آنان بدان سان بود كه آنان را از بهشت خارج ساخت .

و يا در آية شريفة « وَ نادَي نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ اِنَّ ابْني مِنْ اَهْلي (2)

» نوح (علیه السلام) پروردگارش را خواند ، پس گفت : پروردگارا پسرم از اهل من است . در اين آيه گوئي چنين سوال مي شود : چگونه نوح پروردگارش را خواند ؟ جملة بعد توضيح مي دهد : گفت : پروردگارا (3)همانا

پسرم از خاندان من است و هر آينه وعده تو حق است ، و توئي بهترين حكم كنندگان ، در جواب گفت : اي نوح او از اهل و خاندان تو نيست و همانا كردار ناشايسته دارد پس آن چه را بدان عالم نيستي مپرس .

ص: 32


1- . سورة بقره ، آية 36
2- . سورة هود ، آية 45 و 46
3- . علل الشرايع ص 247 تا 275 منشورات : المكتبة الحيدرية و مطبعتها في النجف 385 ه- . 1966 م

اصول اسلام :

إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ اَلْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اَللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى اَلْإِیمَانُ بِهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ اَلْجِهَادُ فِی سَبِیلِهِ فَإِنَّهُ ذِرْوَهُ اَلْإِسْلاَمِ وَ کَلِمَهُ اَلْإِخْلاَصِ فَإِنَّهَا اَلْفِطْرَهُ وَ إِقَامُ اَلصَّلاَهِ فَإِنَّهَا اَلْمِلَّهُ وَ إِیتَاءُ اَلزَّکَاهِ فَإِنَّهَا فَرِیضَةٌ وَاجِبَةٌ وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مِنَ اَلْعِقَابِ وَ حَجُّ اَلْبَیْتِ وَ اِعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا یَنْفِیَانِ اَلْفَقْرَ وَ یَرْحَضَانِ اَلذَّنْبَ وَ صِلَةُ اَلرَّحِمِ فَإِنَّهَا مَثْرَاهٌ فِی اَلْمَالِ وَ مَنْسَأَةٌ فِی اَلْأَجَلِ وَ صَدَقَةٌ اَلسِّرِّ فَإِنَّهَا تُکَفِّرُ اَلْخَطِیئَةَ وَ صَدَقَةُ اَلْعَلاَنِیَةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِیتَةَ اَلسُّوءِ وَ صَنَائِعُ اَلْمَعْرُوفِ فَإِنَّهَا تَقِی مَصَارِعَ اَلْهَوَانِ ، أَفِیضُوا فِی ذِکْرِ اَللَّهِ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ اَلذِّکْرِ وَ اِرْغَبُوا فِیمَا وَعَدَ اَلْمُتَّقِینَ فَإِنَّ وَعْدَهُ أَصْدَقُ اَلْوَعْدِ وَ اِقْتَدُوا بِهَدْیِ نَبِیِّکُمْ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ اَلْهَدْیِ وَ اِسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإِنَّهَا أَهْدَى اَلسُّنَنِ ،

فضل القرآن وَ تَعَلَّمُوا اَلْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ اَلْحَدِیثِ وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإِنَّهُ رَبِیعُ اَلْقُلُوبِ وَ اِسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ اَلصُّدُورِ وَ أَحْسِنُوا تِلاَوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ اَلْقَصَصِ وَ إِنَّ اَلْعَالِمَ اَلْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ اَلْحَائِرِ اَلَّذِی لاَ یَسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ بَلِ اَلْحُجَّةُ عَلَیْهِ أَعْظَمُ وَ اَلْحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ وَ هُوَ عِنْدَ اَللَّهِ أَلْوَمُ(1)

همانا بهترین چیزى که انسان ها مى توانند با آن به خداى سبحان نزدیک شوند، ایمان به خدا و ایمان به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جهاد در راه خداست، که جهاد قلّه بلند اسلام، و یکتا دانستن خدا بر اساس فطرت انسانى است. بر پاداشتن نماز آیین ملّت اسلام، و پرداختن زکات تکلیف واجب الهى، و روزه ماه رمضان، سپرى برابر عذاب الهى است، و حج و عمره، نابود کننده فقر و شستشو دهنده گناهان است . و صله رحم مایه فزونى مال و طول عمر، و صدقه هاى پنهانى نابود کننده گناهان است ، و صدقه آشکارا، مرگ هاى ناگهانى و زشت را باز مى دارد، و نیکوکارى، از ذلّت و خوارى نگه مى دارد. به یاد خدا باشید که نیکوترین ذکر است، و آنچه پرهیزکاران را وعده دادند آرزو کنید که وعده خدا راست ترین وعده هاست، از راه و رسم پیامبرتان پیروى کنید که بهترین راهنماى هدایت است، رفتارتان را با روش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تطبیق دهید که هدایت کننده ترین روش هاست.

ص: 33


1- . خطبة 110 نهج البلاغه ، با كمي تفاوت

2 ارزش قرآن

و قرآن را بیاموزید، که بهترین گفتار است، و آن را نیک بفهمید که بهار دل هاست. از نور آن شفا و بهبودى خواهید که شفاى سینه هاى بیمار است، و قرآن را نیکو تلاوت کنید که سود بخش ترین داستان هاست، زیرا عالمى که به غیر علم خود عمل کند، چونان جاهل سرگردانى است که از بیمارى نادانى شفا نخواهد گرفت، بلکه حجّت بر او قویتر و حسرت و اندوه بر او استوارتر و در پیشگاه خدا سزاوارتر به نکوهش است.

1- ايمان اصحاب كهف ، اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً (1)

اي پيامبر ما تو گمان مي كني داستان اصحاب كهف ، (غار) و رقيم ، از شگفت انگيزترين نشانه هاي ما است .

حكايت : دقيّانوس كافر و اصحاب كهف

1- پادشاهي به نام « دَقيّانوس » سال هاي طولاني ، حدود 150 سال قبل از ميلاد ( مسيح (علیه السلام) ) حكومت مي كرد . و بر اثر غرور و غفلت ، خود را خداي مردم مي دانست ، 6 نفر جوانمرد كه از مخصوصين و وزراء دقيّانوس بودند ، هر روز به عنوان مراسم احترام ، سه نفر از آنان در طرف راست دقيّانوس و سه نفر ديگر در طرف چپ او مي ايستادند .

روز عيد كه تمام تشريفات مراسم عيد برقرار شده بود و در اطراف دقيّانوس رجال و شخصيت ها به صورت احترام با كمال ادب ايستاده بودند ، ناگهان شخصي از راه رسيد و از شورش لشكر فارس او را خبر داد . دقيّانوس به محض گزارش اين خبر ، در دنيايي از غم فرو رفت ، به طوري كه تاج از سرش افتاد.تمليخا ، يكي از سه نفري كه در طرف راست پادشاه ايستاده بود او را با اين حال مشاهده كرد ، ناگهان همانند نوري كه در قلبش جرقه بزند ، به اين فكر افتاد : اگر دقيّانوس خداي عالم است (نعوذبالله) نبايد غمناك و افسرده گردد ، نبايد ضعف و سستي در او مشاهده شود و يا بخوابد ، حالا كه اين امور به او عارض مي شود ، پس معلوم مي شود او خدا نيست ، و پرستيدن او كار غلطي است ، انسان عاقل چنين

ص: 34


1- . سوره كهف ، آيه 1

خدايي را انتخاب نمي كند ]به نقل ديگر در روز عيد كه تمام مردم شهر اُفسوس(1) براي انجام مراسم بت ها از شهر بيرون رفته بودند ، دقيّانوس نيز بت پرست بود و دعوت به بت پرستي مي كرد و مخالفين را مجازات مي نمود . (2)

« تمليخا » از مردم كناره گرفت و در زير درختي نشست و با عقل و وجدان خود درك نمود كه بت پرستي عمل وحشيانه و كار بسيار غلطي است ، انسان خردمند بت مصنوع را براي پرستش بر نمي گزيند . طولي نكشيد كه پنج نفر ديگر با تمليخا هم فكر و هم داستان شده و به اين ترتيب به راه راست هدايت شدند . اين شش نفر هر روز در خانه ي يكي بودند ، ولي در آن روز عيد در خانه « تمليخا » به سر مي بردند هنگام ناهار و غذاخوردن تمليخا گفت : اي برادران من در دل من چيزهايي مي گذرد كه مانع از ، اين است كه غذا بخورم ، آب بياشامم و بخوابم ، آنان گفتند : اين چه فكري است كه مي كني ؟ تمليخا گفت : نظم آسمان افلاك برافراشته شدن كُرات آسماني بدون پايه و استوانه ، تابش آفتاب و ماه ، درخشش ستارگان و چشمك زدن آن ها ، زمين و اسرار شگفت انگيز آن ، جاري شدن آب روي زمين و بر استواري كوه هاي غول پيكر كه ، تحوّلي بس عميق در درون من ، پديده آمده كه چه كسي مرا از رحم مادر خارج كرد ؟ چه كسي غذاي مرا به من رسانده ؟ چه كسي مرا بزرگ كرده ؟ به اين نتيجه رسيدم كه جهان آفرينش آفريننده اي قادر دارد . دقيّانوس عالَم را نيافريده است ، بلكه خداي لايزال . جهان را خلق كرده است . به دنبال اين سخنان فطرت هاي پاك جوانمردان بيدار شد و آن قدر تحت تأثيرقرار گرفتند كه با احساسات گرم ، پاهاي « تمليخا » را بوسيدند و گفتند : خداوند ما را به وسيله ي تو هدايت كرده و از تاريكي و گمراهي نجات داد روي اين اصل تصميم گرفتند كه خدايي را كه با فطرت حقيقي به آن رسيده بودند پرستش كنند و با راهنمايي هاي تمليخا راه نجاتي پيدا نمايند .

ماجراي اين شش نفر ، پنهان و محرمانه بود . چنانچه پادشاه از حال اين ها با خبر مي شد انتقام سختي از آنان مي كشيد و حتماً حكم اعدامشان را صادر مي كرد . براي اين كه پادشاه آنان را دست گير نكند . انجمني تشكيل داد و مشورت نمودند و تصميم گرفتند كه از شهر فرار كنند ، تمليخا نخلستان خود را به سه هزار درهم فروخت و در هم ها را برداشت و با ياران خود سوار مركب ها شده و از شهر خارج گشتند .

ص: 35


1- . شهر اُفسوس در آسياي صغير نزديك دهنه رود «كايشمر» به فاصله ي نيم ميل به طرف جُنوبي شرقي دوازمير (واقع در تركيه كنوني واقع شده است ) .
2- . مجمع البيان ، ج 6 ، ص 452

هنگامي كه از شهر حدود يك فرسخ دور شدند ، تمليخا گفت : شايسته است از مركب ها پياده شويم و آن ها را رها كنيم . شايد خداوند راه خوشي به روي ما بگشايد .

آن ها از مركب ها پياده شدند و به راه خود ادامه دادند ، هفت فرسخ پياده راه رفتند ، به طوري كه پاهاي آنان مجروح و در خون غوطه ور شد .

در اين هنگام چوپاني را در بيابان مشاهده نموده و نزد او آمدند ، آن شش نفر گفتند : اي چوپان آيا كمي شير يا آب ، در نزد تو هست ؟ چوپان گفت : آن چه كه مي خواهي نزد من حاضر است ، ولي از رُخسار شما چنين آشكار است كه از اشراف و بزرگان هستيد . گويا از دست دقيّانوس (پادشاه) فرار كرده ايد؟

آن شش نفر گفتند : دروغ گفتن از براي ما جايز نيست ، آن گاه تمام قصه ي خود را به راستي براي او بازگو كردند . چوپان به دست و پاي آنان افتاد و پاي آن ها را بوسيد و گفت : اي گروه ، آن چه كه به دل شما خطور كرده است به دل من نيز خطور نموده است ، به من مهلت بدهيد كه گوسفندان را به صاحبانشان رد كنم و به همراه شما بيايم . آنان به چوپان مهلت دادند ، وي گوسفندان را به صاحبان خود رد كرد و با آنان رهسپار شد .سگ چوپان نيز به دنبال آن ها به راه افتاد ، برخي از آن ها گفتند : سر و صداي اين سگ كار ما را فاش مي كند ، او را رد كنيم ، سپس با پرتاب سنگ مي خواستند از آمدن سگ به دنبالشان جلوگيري كنند ولي سگ بر نمي گشت ، در برگردانيدن آن كوشش فراوان كردند ناگاه به قدرت خداي متعال ، آن حيوان به زبان آمد و گفت : « ذَروني اُحْرِسُكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ » به من كاري نداشته باشيد تا شما را از دشمنانتان حفظ نمايم آن ها وقتي از سگ زبان بسته شنيدند ، ديگر جلوگيري از او ننمودند و به راه خود ادامه دادند تا به كوهي رسيدند ، در آن كوه به غاري رسيدند ، ميوه فراواني در آن جا بود از آن ميوه ها استفاده كردند. و از چشمة آبي كه در آن جا جريان داشت آشاميدند ، و سپس وارد غار شدند ، آن گاه رو به آسمان كرده چنين گفتند : پروردگاران ما را مشمول رحمتت گردان و به سوي راه نجات رهبري كن فَقالوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَداً (1)

ص: 36


1- . سوره كهف ، آيه 10

و سگ آنان در جلو غار دست و پايش را پهن كرد ، همين كه خواستند چشمي گرم كرده و رفع خستگي سفر بنمايد ، در خواب عميقي فرو رفتند كه سال ها گذشت و آنان هم چنان در خواب بودند . (1)

آفتاب چون طلوع مي كرد از دهنة غار به درون آن مي تابيد ولي أشعّة خورشيد آنان را نمي گرفت و هنگام غروب دامن از آن بر مي چيد و به اين وسيله خداوند آنان را حفظ مي كرد ، اگر كسي از بيرون غار نگاه مي كرد ، گمان مي برد كه ، آنان بيدارند و خداوند تعالي آنان را از اين پهلو به آن پهلو مي گردانيد . اگر نگاهشان مي كردي از آنان مي گريختي و سر تاپاي تو را ترس و وحشت فرا مي گرفت آيه 17 و 18 سوره كهف . وَ تَرَي الشَّمْسَ اِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ اليَمينِ وَ اِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ في فَجْوَةً مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللهِ مَنْ يَهْدِ اللهِ فَهُوَ المُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِل فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً .(2)وَ تَحسَبُهُمْ أَيقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمالِ وَكَلبُهُم باسِطٌ ذِرَاعَيهِ بالْوَصِيدِ لَواطَّلَعْتَ عَلَيْهِم لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرارًا وَلَمُلِئتَ مِنْهُمْ رُعْبًا . (3)

سيصد و نُه سال از اين خواب سنگين گذشت ، ناگهان بعد از اين مدّت ، خفتگان ، چشم هاي خود را گشودند و احساس گرسنگي شديد مي نمودند .

يكي از آنان گفت : گمان مي كنم كه ساعت هاي متمادي را به خواب گذارنده ايم ، دوّمي گفت : آري شايد يك روز خوابيده باشيم ، سوّمي گفت : يك روز نشده است ، چون ما اوائل صبح بود كه به خواب رفتيم و هنوز آفتاب نزديك غروب نشده است . ديگري گفت از اين سخنان بگذريم من در خود احساس گرسنگي شديد مي كنم ، خوب است كه يك نفر از ما ، به شهر رفته و غذايش تهيه نمايد . (غذاي پاك و حلال) ولي بايد آن كس كه عهده دار اين كار مي شود كاملاً احتيا كند تا مبادا دست گاه مرموز دقيّانوس از مكان ما اطلاع يابد و ما را به جُرم ديداري بكشد .

ص: 37


1- . سفينة البحار ، ج 2 ، ص 383 ( واژه فكر ) اين غار در كوهي به نام آن جُلُس قرار گرفته ، بحار ج 4 ، ص 431 ، و در گفتار اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) ، از آن تعبير به « ناجُلُوس » شده است ، همان صفحه 416 ، سفينة البحار
2- . سورة كهف ، آيه 17
3- . سورة كهف ، آيه 18

وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْکي طَعاماً فَلْيَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْکُمْ يَرْجُمُوکُمْ أَوْ يُعيدُوکُمْ في مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (1)

يكي از آنان گفت : من عهده دار اين كار مي شوم ، بي درنگ حركت كرد و با كمال ترس و ناراحتي وارد شهر « افسوس » گرديد و از تغيير زيادي كه در شهر ملاحظه مي كرد جبران و شگفت زده شد . گاهي مي ديد خرابه هاي شهر به صورت قصرهاي مجلل درآمده و گاهي مشاهده مي كرد كه قصرهاي با عظمت ويرانه گشتم ، با كنجكاوي به قيافه هاي مرد فرورفته و دقيق مي شد هيچ يك از آنان نمي شناسد و هر لحظه سرگرداني و اضطرابش بيشتر مي شد كم كم به طوري حركاتش غيرعادي بهنظر مي رسيد كه مردم شهر را متوجّه خود ساخت ، شخصي جلو آمد و گفت : مگر تو در اين شهر غريبي كه اين طور به اطراف خود نگاه مي كني ؟

مرد خدا پرست و با ايمان گفت : غريب نيستم ، ولي مي خواهم غذايي تهيه كنم ، محلّ فروش آن را نمي يابم ، آن مرد او را به مغازه خواربار فروشي راهنمايي كرده مرد خداپرست چند سكه از جيب بيرون آورد كه بهاي طعام را بپردازد ، ناگهان چشم فروشنده به سكّه اي افتاد كه مربوط به بيش از سيصدسال قبل بوده ، گمان برد كه اين مرد گنجي پيدا كرده و اين سكه نمونه اي از آن است فريادي زد و مردم را از اين قضيّه با خبر نمود مرد خداپرست و با ايمان گفت : اي مردم اشتباه كرده ايد . گنجي دركارنيست ، اين پول را روز قبل من در مقابل متاعي كه فروخته ام گرفته و امروز در مقابل جنسي كه خريده ام مي پردازم سپس براي اين كه مبادا مأمورين با خبر شوند ، بدون خريد غذا به طرف خارج شهر روانه شد .

مردم نسبت به او دل سوزي كرده و مهرباني نمودند و از حال او تحقيقاتي به عمل آوردند ، آن گاه چنين يافتند كه او از جوانان برازنده است كه سيصد سال قبل از ترس « دقيانوس » گريخته و مدّت ها شاه ستمگر در تعقيب او و رفتاري او بوده است .

ص: 38


1- . سورة كهف ، آيه 20

جوان از ترس پا به فرار گذاشت ، يكي از حاضران فرياد زد ، نترس ، شاهي كه تو از او مي ترسي سيصد سال قبل مرده است و سلطان اين زمان مانند و خداي يگانه را مي پرستد . مرد خداپرست فهميد واقعة عجيبي رخ داده است . آنگاه به مردم گفت : بگذاريد تا من نزد رفقايم به غار بروم

و حقيقت حال را براي آنان بگويم ، زيرا مدّتي است آن ها در انتظار من به سر مي برند .

مردم شهر ديدند كه جوان خدا پرست وارد غار شد به شاه خبر دادند ، شاه به دين آنان آمد و از آنان به شاه خبر دادند ، شاه به دين آنان آمد و از آنان تقاضا نمود كه در قصر او منزل كنند ، آنان در پاسخ گفتند ، اينك كه تمام فرزندان و اقوام ما از ميان رفته اند ، اجازه بدهيد ما در همين غار به عبادتخدا بپردازيم . چيزي نگذشت كه مردم شهر ديدند ، دوباره آنان در غار به صورت مردگان به روي زمين افتاده اند ، مردم شهر به پاس احترام آنان بر در غار مسجدي بنا كرده و هم اكنون آن مسجد و غار مورد احترام مردم و زيارتگاه عموم است.(1)

اصحاب اُخدود

2- ايمان مردم و خداپرست ، در مقابل بت پرستان و مشرك و شكنجه گر ( اصحاب اُخدود )

قُتِلَ اَصْحابُ الاُخْدودِ آيه 5

اَلْنارِ زاداتِ الوَقُودِ آيه 5

اِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ (2)

مرگ و عذاب بر شكنجه گران ، صاحب گودال (آتش) باد گودال هايي پر از آتش شعله ور هنگامي كه در كنار آن نشسته بودند

اُخْدود به معني شكاف وسيع و عميق و گسترده در زمين است . يا به تعبير ديگر : گودال ها و خندق هاي بزرگ را گويند . و جمع آن اَخاديد در اصل از «خد» انسان گرفته شده كه « به معني دو فرورفتگي است كه ، در دو طرق بيني انسان در سمت راست و چپ قرار دارد و به هنگام گريه ، اشك بر آن جاري مي شود »

ص: 39


1- . اقتباس از كتب قصص قرآن و تفسير آيات 9 تا 26 سوره كهف ، نورالثقلين ج 3 ، ص 246 ، منهج الصادقين ج 5 ص 330 ، قضاوت هاي حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) ص 199 ، به نقل از مرحوم مجلسي در بحار و ثعلبي در عرايس ، تفسير شيخ ابوالفتوح رازي ج 7 ص 302 ، برهان ج 5 ص 15 ، الدّرالمنثور سيوطي ج5 ص 323 ، تفسير طبري ج 15 ص 232
2- . سورة بُروج ، آية 6

و سپس كِنايتاً بر گودالي كه بر صورت زمين ظاهر مي شود ، اطلاق شده و بعداً به صورت يك معني حقيقي درآمده است .

حال منظور از اين آيات مباركه چه مي باشد ؟گروهي با كمال خون سردي نشسته بودند و صحنه هاي شكنجه را تماشا مي كردند و لذّت مي بردند كه اين نشانه ي نهايت قساوت آن ها بوده . بعضي نيز گفته اند : اين گروه مأمور بازجوئي و اجبار مؤمنان به ترك مذهب حقّ بودند . بعضي نيز آن ها را دو گروه دانسته اند ، گروهي شكنجه گر و گروهي تماشاچيان و از آن جا كه تماشاچيان راضي به اعمال شكنجه گران بودند اين فصل به همه ي آن ها نسبت داده شده است . و نيز گفته شده است كه : گروه نشسته بودند و مراقب عُمّال شكنجه بودند تا از برنامه ي خود تخلّف نكنند و نزد سلطان شهادت دهند كه ، آن ها وظايف خود را به خوبي انجام مي دادند . بعيد نيست كه ، همه اين تفسيها ممكن باشد در اين كه اصحاب اُخدود چه كساني بوده اند كه ، مؤمنان و خداپرستان را شكنجه مي دادند ، به جُرم ايمان و يگانگي پرستي آنان و اين ماجرا ، مربوط به زماني و چه قومي بوده است ؟

در ميان مفسرّان محلّ اختلاف است

معروف ترين تعريف ها ، اين كه مربوط به «ذونواس» آخرين پادشاه «حمير – قبيله اي بود از قبايل معروف يمن » در سرزمين « يمن » است .

توضيح اين كه « ذُونواس » كه آخرين نفر از سلسله ي گروه (حمير) بود به آئين يهود درآمد ، و گروهي (حمير) نيز از او پيروي كردند ، او نام خود را « يوسف » نهاد و مدّتي بر اين منوال گذشت . سپس به او خبر دادند كه در سرزمين « نجران » در شمال يمن هنوز گروهي بر آئين نظريّت هستند هم مسلمان «ذونواس» او را وادار كردند كه اهل « نجران » را مجبور به پذيرش آئين يهود كند .

به سوي نجران حركت كرد و ساكنان آن جا را جمع نمود و آئين يهود را بر آنان عرضه داشت و اصرار كرد آن را كه ، پذيرا شوند ، ولي آن ها اِبا كردند حاضر به قبول شهادت شدند ، اما حاضر به صرف نظر كردن از آئين خود نبودند ذُونواس دستور دادند ، خندق عظيمي كندند و هيزم در آن ريختند

ص: 40

و آتش زدند ، گروهي را زنده زنده به آتش سوزاندند و گروهي را با شمشير كشت و قطعه قطعه كرد به طوري كه عدد مقتولين و سوختگان به آتش به بيست هزار نفر رسيد . (1)

بعضي افزوده اند كه ، در اين گير و دار ، يك تن از نصاري نجران فرار كرد و به سوي روم و دربار قيصر شتافت و از ذونواس شكايت كرد و ياري طلبيد .

قيصر گفت : سرزمين شما از من دور است ، اما نامه اي به پادشاه حبشه مي نويسم كه او مسيحي است و همسايه ي شما است و از او مي خواهم شما را ياري دهد ، سپس نامه اي نوشت و از پادشاه حبشه انتقام خون مسيحيان نجران را خواست ، مرد نجراني نزد سلطان حبشه نجّاش آمد و نجاشي از شنيدن اين داستان سخت متأثر گشت و از خاموش شعلة آئين مسيح (علیه السلام) در سرزمين نجران ، افسوس خورد و تصميم به انتقام شهيدان را از او گرفت .

لشكريان حبشه به جانب يمن تاختند و در يك پيكار سخت سپاه ذونواس را شكست دادند و گروه زيادي از آنان كشته شدند و طولي نكشيد كه مملكت يمن به دست نجّاش افتاد و به صورت ايالتي از ايالات حبشه درآمد . (2)

بعضي از مفسران نقل كرده اند كه طول آن خندق چهل ذراع و عرض آن دوزاده ذراع بوده است (كه هر ذراع تقريباض نيم متر است و گاهي هم به معني گز كه حدود يك متر است به كار مي رود )

بعضي نقل كرده اند كه هفت گودال بوده كه هر كدام وسعتش به مقداري كه ذكر شده بوده است .(3)

از آن چه ذكر شد ، معلوم مي شود كه ، اين شكنجه گران بي رحم ، سرانجام به عذاب الهي گرفتار شدند و انتقام خون هايي كه ريخته بودند در همين دنيا از آن ها گرفته شد و عذاب حَريق و سوزنده قيامت نيز در انتظارشان خواهد بود . اين كوره هاي آدم سوزي در طول تاريخ بود :

ص: 41


1- . تفسير علي بن ابراهيم قمي ج 2 ص 414
2- . قصص قران ، بلاغي ص 288
3- . تفسير : روح المعاني و تفسير ابوالفتوح رازي ، ذيل آيات مورد بحث ماجراي اصحاب اُخدود (صاحبان گودال ها) به صورت هاي متفاوتي در بسياري از كتب تفسير و تاريخ آمده است از جمله مرحوم طبرسي در مجمع البيان خود ، و شيخ ابوالفتوح رازي در تفسير خود و فخر رازي سنّي در تفسيرش به نام كبير ، و آلوسي سنّي در تفسیرش به نام روح المعاني ، قرطبي سّني در تفسیرش ذيل آيات مورد بحث و هم چنين ، ابن مشام در سيره ي جود ج 1 ص 35 و عده اي ديگر اين مطلب را آورده اند.

ولي عجب اين كه اين بدعت قساوت بار ، ضدانساني سرانجام دامان خود يهود را گرفت و گروه زيادي از انان در ماجراي آلمان هيتلري در كوره هاي آدم سوزي به آتش كشيده شدند ، و مصداق « عذاب الحريق» اين جهان نيز درباره ي آن ها تحقّق يافت .

علاوه بر اين ، ذُونواس يهودي ، بنيانگذار اصلي اين بناي شوم ، نيز از شرّ اعمال خود بركنار نماند . آن چه گفته شد در مورد اصحاب اُخدود ، موافق نظريه ي معروف و مشهور است ولي روايات ديگري نيز در اين زمينه وجود دارد كه نشان مي دهد اصحاب اُخدود تنها در «يمن» و در عصر «نواس» نبودند تا آن جا كه بعضي از مفسران ده قول درباره اصحاب اخدود نقل كرده اند . در روايتي از اميرمؤمنان علي صلوات الله و سلامه عليه وارد شده است كه فرمودند : مجوسي اهل كتاب بودند و به كتاب آسماني خود عمل مي كردند يكي از پادشاهان آن ها ، با خواهر خود همبستر شد و آن زن از پادشاه خواست كه ازدواج با خواهر را مُجاز بشمرد ، ولي مردم نپذيرفتند و زير بار نرفتند و پادشاه عده اي از مؤمنان را كه سخن او را قبول نكردند ، در خندقي از آتش افكند . (1)

و اين در مورد اصحاب اخدود ، فارس است و در مورد اصحاب اُخدود شام نيز نوشته اند در آن جا مردم مؤمني مي زيستند و « آتينا خوس » آن ها را در خندق آتش افكند (2)

و بعضي نيز ماجرا را مربوط به اصحاب دانيال پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معروف بني اسرائيل و يارانش ، دانسته اند كه در كتاب دنبال از تورات به آن ها اشاره شده ثعلبي سنّي هم ، اخدود فارس را بر آن ها تطبيق ساخته است . (3)

لذا بعيد نيست كه اصحاب اُخدود شامل همه ي اين ها و مانند آن نبود هر چند كه مصداق معروف

و منور آن ، همان داستان ذونواس در سرزمين يمن است .در حديثي از حضرت اميرمؤمنان علي (علیه السلام) آمده است كه خداوند پيامبري از ميان مردم (حبشه) بر آن ها مبعوث كرد ، آن ها به تكذيب آن پيامبر برخاستند و در ميان آنان جنگي واقع شد . سرانجام گروهي از ياران آن پيامبر را كشتند و گروه ديگري را با خود آن پيامبر اسير كردند ، سپس گودالي آماده كردند و آن را پر از آتش ساختند و مردم را به كنار آن دعوت كردند و گفتند :

ص: 42


1- . اعلام قرآن ص 137 - 138
2- . اعلام قرآن ص 137-138
3- . اعلام قرآن ص 137 - 138

هركس بر آئين ما (بُت پرستي و شرك) است به كناري رود و هركس دين اين گروه را مي خواهد بايد خودش را در آتش بيفكند ياران آن پيامبر خدا (چون ديدند هيچ راهي نيست ، ) شجاعانه خود را در آتش افكندند و بر يك ديگر سبقت مي گرفتند و ايمان را بر شركت ترجيح دادند در اين هنگام زني آمد كه ، فرزند خردسال يك ماهه اي در آغوش داشت ، هنگامي كه مي خواست خود را در آتش بيفكند ، عطوفت مادري به هيجان آمد و مانع شد ، كودك شيرخوار صدا زد كه مادر نترس هم خود را بيفكن و هم مرا ، به خدا سوگند اين عمل در راه خداوند ، اندكي است ، اِنَّ هذا والله في الله قَليلٌ و اين كودك از كساني بوده كه در گهواره سخن گفت (1)

3- و نمونه هاي زيادي است مانند داستان پدر و مادر عمار ياسر و داستان ياران امام حسين (علیه السلام) در ميدان جان بازي در كربلا سبقت گرفتن بر يك ديگر براي نوشيدن شربت شهادت و صدها داستان ديگر خداشناسي كودك ، چون هنگام آن رسيد كه ، آفتاب دولت ابراهيم خليل (علیه السلام) از مشرق سعادت طلوع كند ، منجّمان نمرود را اطلاع دادند كه امسال پسري به وجود خواهد آمد كه مُلك تو به دست او ذايل مي شود . نمرود دستور داد هر پسري كه در عرصه ي ملك او به وجود آيد ، او را بكشد تا موقع ولادت ابراهيم (علیه السلام) رسيد ، و ذات مبارك او ، از حرم رحم به فضاي وجود خراميد . مادر ابراهيم (علیه السلام) از ترس گماشتگان نمرود ، فرزند خود را در قماطي و پارچه ايپيچيد و به غاري برده در آن جا نهاد و درِ غار را محكم كرده بازگشت ، روز ديگر فرصت پيدا نموده به غار رفت تا حال فرزند خود را مطالعه كند حضرت ابراهيم (علیه السلام) را در حال سلامتي يافت و ديد انگشت سبّابه را بر عادت اطفال در دهن گرفته مي مكد و به وسيله ي آن تَعذّي مي كند او را شيرداد و بازگشت و هر وقت فرصت مي يافت به غار رفته و او را شير مي داد و از حالش اطلاع مي نمود تا هفت سال بر اين وضع گذشت ، آثار عقل و نشانه هاي فراست از پيشاني مبارك او ظاهر گشت ، روزي از مادر خود سؤال كرد ، آفريدگار من كيست ؟ مادر جواب داد « نمرود » پرسيد آفريدگار نمرود كيست ؟ مادر از جواب او درمانده شد و دانست كه اين پسر همان است كه به واسطة وجود مبارك او ، بناء مُلك نمرود خراب خواهد شد . (2)

ص: 43


1- . تفسير عيّاشي ، مطابق نقل « تفسير الميزان » ج 20 ص 377
2- . پند تاريخ ج 1 ص 6 به نقل جوامع الحكايات عوفي

4- پادشاهي را گويند : بسيار ميل به كفر و زندقه بي ديني داشت و وزيري داشت ، خداشناسي و خداپرست و با ايمان كه هميشه در اين انديشه بود كه پادشاه را با منطق و برهان واضحي هدايت كند و در آن زمان چنين رسم بود كه ، در هر سال وزير پادشاه را يك بار در محلّي خوش منظره و با آب و هوا ضيافت مي نمود در سال هنگام ضيافت به عرض شاه رسانيد كه ، امسال محل مهماني را در فلان شورستان و بياباني بي آب و علف قرار مي دهم ، پادشاه گفت : آن محل قابل سكونت و زيست نيست ، چگونه تو مي خواهي در چنين جائي ما را ضيافت نمائي .

وزير جواب داد : در آن جا به تازگي عمارت هاي عاليه و مناظر حيرت انگيز طبيعي و آب هاي روان شيرين پديد آمده بدون اين كه كسي باني و مباشر آن ها شود .

پادشاه خنديد و گفت : مگر تو ديوانه شده اي ، عقل چگونه قبول مي كند بنائي بدون نباء وزراعتي بدون زارع و باغستاني بدون باغستان به وجود وزير از فرصت استفاده كرد و گفت : سبحان الله بناي مختصري بدون سازنده اي ميسّر نمي شود . چگونه معقول است ، اين عالم نامتناهي با هزارانموجودات شگفت انگيزي كه در آن است بي صانعي به وجود آيد ، پادشاه را همين لطيفه ي شيرين متنبّه كرد و در آن حال اعتراف به خدا نموده و ايمان آورد . (1)

چشم دل بازكن كه جان

بيني

آن چه ناديدني است آن

بيني

گر با قليم عشق رو

آري

همه آفاق

گلستان بيني

آن چه بيني دلت همان

خواهد

آن چه خواهد دلت همان

بيني

دل هر ذره را كه

بشكافي

آفتابيش در

ميان بيني

با يكي عشق ورزي از دل و

جان

تابعين اليقين

عيان بيني

كه يكي هست و هيچ نيست جزاء

وحده لا شريك الّا

هو (2)

ص: 44


1- . پند تاريخ ج 1 ص 7
2- . هاتف اصفهاني

5- اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه با جمعي از پيروان و ياران ، در معبري عبور مي نمودند، پيرزني را ديدند كه ، با چرخ نخ ريسي خود مشغول رشته پنبه است . پرسيد : پيرزن ]بِماذا عَرَفْتِ رَبِّكِ[ خداي خود را به چه چيز شناختي ؟ پيرزن به جاي جواب ، دست از دسته چرخ برداشت ، طولي نكشيد ، پس از چند مرتبه دور زدن چرخ از حركت ايستاد عجوزه گفت : يا علي چرخي بدين كوچكي براي گردش احتياج به مانند من دارد . آيا ممكن است ، افلاك به اين عظمت و كُرات به اين برزگر بدون مُدبّري دانا و حكيم و صانعي توانا و عليم با نظم معيني به گردش افتند و از گردشخود، بازنايستند ، امام علي (علیه السلام) روي به اصحاب خود نموده فرمود : (عَلَيْكُمْ بِدين العجائِز) مانند پيرزنان ، خدا را بشناسيد . (1)

حكايت شدّاد

6- حضرت هود (علیه السلام) در زمان پادشاهي شدّاد بود و پيوسته او را دعوت به ايمان و خداپرستي مي كرد ، روزي شدّاد گفت : اگر من ايمان بياورم ، خداوند تو به من چه خواهد داد ؟ حضرت هود (علیه السلام) گفت : جايگاه تو را در بهشت برين قرار مي دهد و زندگان جاويد به تو خواهد داد . شدّاد ، اوصاف بهشت را از حضرت هود (علیه السلام) پرسيد آن حضرت شمّه اي از خصوصيات بهشت را برايش بيان نموده شدّاد گفت : اين كه چيزي نيست ، من خود مي توانم بهشتي بهتر از آن چه تو گفتي ، تهيّه نمايم .

از اين رو ، درصد ساختمان شهري برآمد كه شبيه بهشت برين باشد ، يك نفر پيش ضحّاك تازي كه خواهر زاده ي او بود فرستاد و در آن زمان ضحّاك بر مملكت جمشيد (ايران) حكومت مي كرد ، و از او خواست هر چه طلا و نقره مي تواند فراهم سازد ضحّاك بنا به دستور شدّاد هر چه توانست زر و زيور تهيّه نمود و به شام فرستاد . شدّاد به اطراف مملك خويش نيز اشخاصي فرستاد و در تهيه ي طلا و نقره و جواهر و مشك و غيره جدّيت فراوان نمود و استادان و مهندسين ماهر براي ساختمان شهر ، بهشتي آماده كرد و در اطراف شام محلّي را كه از نظر آب و هوا بي مانند بود ، انتخاب نمود ، ديوار آن شهر را با بهترين اسلوب بسازند و در ميان آن قصري از طلا و نقره به وجود آوردند و ديوارهاي آن را به جواهر و گوهرهاي گران قيمت بيارايند و در كف جوي هاي روان آن شهر به

ص: 45


1- . پند تاريخ ج 1 ، ص 9 ، البته اين شناخت معمولي و ساده و آسان در حد افراد معمولي است نه شناخت عميق كه كار اهل استدلال است .

جاي ريگ و سنگ ريزه جواهر بريزند و درخت هايي از طلا ساختند كه بر شاخه هاي آن ها مُشبك و عنبر آويخته بود و هر وقت باد مي وزيد بوي خوشي از آن درخت ها منتشر مي شد .گفته اند : دوازده هزار كنگره از طلا كه به ياقوت و گوهر آراسته بود برگِرد قصر او ساختند و پانصد سرهنگ داشت كه ، براي هر يك فراخور مقامش در اطراف قصر كوشك بلند مناسب با آن قصر تهيه نمودند و بهترين زنان زيبا و ماه رويان خوش اندام را از اطراف جمع نموده در بهشت مصنوعي خود جاي داد و از هر نظر وسائل استراحت و عيش را فراهم كرد . در مدّت پانصد سال هر چه سيم و زر و قدرت بود براي ايجاد آن شهر به كار برده شد تا اين كه به شدّاد خبر دادند آن بهشت كه دستور داده بوديد آماده گرديد .

شدّاد در حَضْرَ مُوت به سر مي بُرد ، پس از اطلاع با لشكري فراوان براي ديدن آن شهر حركت كرد ، چون به يك منزلي شهر رسيد آهوئي به چشمش خورد كه پاهايش از نقره و شاخ هايش از طلا بود . از ديدن چنين آهوئي در شگفت شد و اسب از پي او تاخت و تا از لشكر خود جدا گرديد ، ناگاه در ميان بيابان با سواري مُهيب و وحشت آور پيش او آمد و گفت : اي شّداد ، خيال كردي با اين عَمارت كه ساختي ، از مرگ محفوظ مي ماني ؟ از اين سخن لرزه بر تن شدّاد افتاد گفت : تو كيستي ؟ جواب داد ، من ملك الموتم ، پرسيد به من چه كار داري ؟ در اين بيابان چرا مزاحم من شده اي؟

عزرائيل گفت : براي گرفتن جان تو آمده ام ، شدّاد التماس كرد كه مهلت بده ، يك بار ، يك باغ و بُستان خود را ببينم ، آن گاه هر چه مي خواهي بكن ، عزرائيل گفت : به من اين اجازه را نداده اند و در آن حال شدّاد از اسب در غلطيد و روحش از قالب تن جدا شد و تمام لشگر او با بلائي آسماني از ميان رفتند و آرزوي ديدار بهشت را به گورستان برد و نيز نقل شده كه از عزرائيل پرسيدند اين قدر كه تاكنون قبض روح مردم را كرده اي ، آيا تو را بر كسي ترحم و شفقّت حاصل شده است ؟ جواب داد آري ، يكي بر بچه اي كه در ميان يك كشتي متولّد شد و دريا طوفان گرديد و من مأمور قبض روح مادر آن بچه شدم و آن بچه نوزاد بر تخته پاره اي ماند و به جزيره اي افتاد ، ديگري ترحم بر شدّاد كردم كه بهشتي با آن زحمت در ساليان دراز ساخت و او را اجازه ندادند كه يك مرتبه بهشت خود را ببيند .

ص: 46

در اين موقع به عزرائيل (علیه السلام) خطاب شد :

آن نوزادي كه در كشتي متولّد شد و در جزيره افتاد ، همان شدّاد بود كه در كَنَف حمايت خود بدون مادر ، او را پروريديم و آن همه نعمت و قدرت به او عنايت كرديم ولي او از راه دشمني ما درآمد و با ما در راه ضدّيت قيام نمود اين است نتيجه دشمني و كفر و شرك و نافرماني پروردگار اين كيفر دنيا و محروميت او بود .

و در آخرت عذاب جداگانه اي است براي او (1)

بيان شرك

قرآن كريم شرك را چگونه بيان مي كند ؟ شركي كه در قرآن از آن بسيار نهي شده چيست ؟ (2)

آيا شركت اين است كه انسان غير از خداوند متعال را عبادت نمايد ، مثلاً چوب و آتش را عبادت كند و يا مكاني را مقدّس بداند و در برابر او خضوع نمايد . اگر مفهوم شرك اين است . پس طواف دور خانه كعبه كه ، عبارت از گرديدن دور سنگ است شرك بايد باشد ؟ و يا پذيرفتن رهبريّت انبياء و قوانيني كه، آورده اند و به ظاهر همه غير خدا هستند شرك است ؟

از اين جهت مي بينيم مسلمانان صدر اول اسلام براساس چنين برداشتي از شرك به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ايراد مي گيرند كه ، ما را از پرستيدن بت ها نهي مي كني و خود و پيرانت به گونة ديگر بت پرستي مي كنيد ؟

اشاره به طواف خانه كعبه است (3) پس بايد در قرآن جستجو كرد كه ميزان شرك را چگونه مي توان دريافت كه عنوان براي حرمت موكّد و غير قابل عفو كه مي فرمايد :

« اِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ اَنا يُشْرَكَ بِهِ (4)» آنان كه به خدا شركت ورزيدند نمي آمرزد . البته اگر مشرك مسلمان و موحّد گردد ، قطعاً قابل بخشش و آمرزش خواهد بود .

ص: 47


1- . پندتاريخ ج 1 ص 27 نقل از روضة الصفا
2- . 168 مورد كلمة شركت در قرآن آمده است .
3- . احتجاج طبرسي ج 1 ص 34 – ناشر : دارالكتب الاسلامية – چاپ خانه : گوهر انديشه – تاريخ انتشار : 1381ه- . ش
4- . سورة نساء ، آية 48

« اِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ اَنْ يُشْرَكَ بِهِ (1)» « وَ اِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعْظُهُ يا بُنَيَّ لا تَشْرِكْ باِللهِ اِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ (2) » عبارت از عنوان « . . . ما اَنْزَلَ اللهُ بِها مِن سلطانٍ (3) يعني بدون دليل پذيرفتن و در برابر آن خضوع كردن است .»

قرآن در موارد زيادي از قول انبياء در مبارزه با شرك قومشان به همين عنوان (بدون دليل پذيرفتن) تأكيد مي كند از قول حضرت هود (علیه السلام) نقل مي كند كه به قوم خود مي گويد :

« اَتُجادِلُونَني فِي اَسْمآءٍ سَمَّيْتُوُها اَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ (4)»

«آيا در نام هاي بت هايي كه شما و پدرانتان از پيش خود انتخاب كرده ايد مجادله مي كنيد ؟ خدا به آن ها دليل نفرستاده ( و در سوره انعام آيه 81 از قول ابراهيم (علیه السلام) و در سوره روم آيه 35 ) در صدر اسلام خطاب به مشركين مربوط به همين است . از مجموع اين آيات معلوم مي شود كه ميزان شركت كه حرام است نبودن دليل : «سلطان» است و انسان از پيش خود عبادتي را اختراع كند پس خلاصه خداوند ايمان را بر اين قرار داده در ميان مخلوقات خود كه به وسيله اين ايمان آنان را از شرك پاك و دور كند ، چون شرك در مقابل ايمان قرار مي گيرد اگر مسئله ايمان نباشد توحيد معنا ندارد . زيرا به وسيله ايمان انسان موحد مي شود و به خداوند ايمان دارد به يگانگي آن باري تعالي معتقد مي شود و به شرك خود كه ، يك نوع نجاست است در مقابل ايمان به وحدانيّت خداوند ، پس بايد شرك را از بين ببرد تا يگانگي خداوند و پرستش به او ثابت گردد ، ديوچه بيرون رود فرشته در آيد ، البته شرك خود اقسامي دارد شرك جلّي مانند شرك به خدا در مقابل او ، انسان بت و چوب و سنگ بتراشد و به عنوان اله و معبود پرستش و كُرنش نشان دهد يا انساني را در مقابل او پرستش كند و شرك خفي مثلاً رياء در عبادت او نشان دهدكه ، براي غير خدا باشد عملش ، اما سجده ملائكه و امثال آن به جناب آدم (علیه السلام) به امر خدا بوده و در واقع سجده براي خداوند سبحان بود نه آدم ، بلكه سجده يك احترامي به آدم بوده يعني فضيلتي براي آدم اِراءَ دادند ، نه اين كه ، سجده به عنوان پرستش آدم باشد كه كفر و شرك محسوب شود و اين اظهار تذلّل در پيشگاه خداوند بوده اگر چه به ظاهر سجده در مقابل مخلوق است اما عين تذلّل و اطاعت است

ص: 48


1- . سورة نساء ، آية 16
2- . سورة لقمان ، آية 13
3- . سورة يوسف ، آية 40
4- . سورة اعراف ، آية 71

براي خداوند يا بعضي از مردم كه در حرم ائمه طاهرين (علیهم السلام) به سجده مي افتد نه براي مخلوق است كه ، چون در اين صورت به شرك محسوب مي شود . بلكه براي اطاعت خداوند و اظهار تذلّل در برابر توفيق زيارت آن امام (علیه السلام) را به او داده است و به عنوان شكر و توفيق زيارت آن امام (علیه السلام) و مقام او عندالله مي باشد ، و وسيله اي تقرّب عبدالله است به وسيله او انسان به خدا مي رسد و رفع گرفتاري مي شود و . . . »

يا اَيُّها الَّذينَ آمَنوا اتَّقواللهَ وَ ابْتَغَواِلَيْهِ الْوَسيلَةَ (1)

روايات

1- سُفيان بن سبط گويد : مردي از امام صادق (علیه السلام) پرسيد : ميان اسلام و ايمان چه فرقي است ؟

حضرت جوابش نفرمود : سپس سؤال كرد باز جوابش نفرمود ، آن گاه روزي در ميان راه به يك ديگر نزديك بر خوردند و كوچ كردن آن مَرد ، نزديك شدهامام صادق (علیه السلام) فرمود : در خانه مرا ديدار كن آن مرد به ديدارش رفت و از آن حضرت فرق ميان اسلام و ايمان را پرسيد ؟

حضرت فرمود : اسلام همين صورت ظاهري است كه مردم دارند يعني شهادت به اين كه شايسته پرستش جز خداي يگانه بي شريك نيست و اين كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و رسول اوست و گزاردن نماز و دادن زكوة و حج خانه كعبه و روزه ماه رمضان ، اين است اسلام ، اما ايمان معرفت اين امر (ولايت) با اين «صورت ظاهري كه بيان شد » پس اگر كسي به آن ها اقرار كند و به اين امر «ولايت» عارف نباشد ، مسلمان است و گمراه (2)

2- سَماعه گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم به من خبر ده آيا اسلام و ايمان دو چيز مختلفند ؟ فرمودند : ايمان شريك اسلام مي شود ولي اسلام شريك ايمان نيست ، عرض كردم : آن دو را برايم وصف كن ، فرمود: اسلام شهادت بيگانگي خدا و تصديق رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه سبب آن خون ها از ريختن محفوظ ماند و زناشويي و ميراث بر آن اجرا گردد و جماعت مردم طبق ظاهرش رفتار كنند.

ص: 49


1- . سورة مائده ، آية 35
2- . اصول كافي ج 4 ص 39

ولي ايمان هدايت است و آن چه در دل ها از صفت اسلام پا بر جا مي شود و عمل به آن هويدا مي گردد پس ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است . ايمان از اسلام بالاتر است . ايمان در ظاهر شريك اسلام است ، ولي اسلام در باطن شريك ايمان نيست اگر چه هر دو در گفتار و وصف گردانيد «يعني اگر چه گفتن شهادتين و تصديق توحيد و رسالت از شرايط هر دو مي باشد » (1)3- امام باقر (علیه السلام) فرمودند : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مسافرتي بود كه كارواني به آن حضرت برخوردند و گفتند: السلام عليك يا رسول الله فرمود: شما كيستند ؟

گفتند : اي رسول خدا ما مؤمنين هستيم فرمود : حقيقت ايمان شما چيست ؟ گفتند : راضي بودن به قضاء خدا و واگذاردن كار به خدا و تسليم امر خدا بودن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : «اين ها كه شما گفتند» دانشمندان و حكيماني باشند كه از شدّت حكمت پيغمبران نزديك گشته اند . پس اگر شما راست مي گوئيد : بنائي را كه در آن نمي نشيند نسازيد و چيزي را كه نمي خوريد جمع نكنيد و از خدائي كه به سويش بازگشت داريد ، پروا كنيد . (2)

4- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : روزي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز صبح را با مردم گذارد . سپس در مسجد نگاهش به جواني افتاد كه چُرْت مي زد و سرش پايين مي افتاد . رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش بگودي فرو رفته ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمودند : حالت چگونه است ؟ عرض كرد : من با يقين گشته ام ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از گفته او در شگفت شد (خوشش آمد) و فرمود : همانا هر يقيني را حقيقتي است ، حقيقت يقين تو چيست ؟

عرض كرد : يا رسول الله همين يقين من است كه ، مرا اندوهگين ساخته و بيداري شب و تشنگي روزهاي گرمم بخشيده و از دنيا و آن چه در دنيا هست بي رغبت كشته ام تا آن جا كه ، گويا عرش پروردگارم را مي بينيم كه ، براي رسيدگي به حساب خلق برپا شده و مردم براي حساب گرد آمده اند و گويا اهل بهشت را مي نگرم كه در نعمت مي خرامند و بر كرسي ها تكيه زده يك ديگر را معرفي مي كنند و گويا اهل دوزخ را مي بينم كه در آن جا معذبند و به فريادرسي ناله مي كنند و گويا اكنون آهنگ زبانه كشيدن آتش دوزخ در گوشم طنين انداز است .

ص: 50


1- . اصول كافي ج 3 ص 41
2- . اصول كافي ج 3 ص 88

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به اصحاب فرمود : اين جوان بنده اي است كه ، خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته است سپس به خود او فرمود : بر اين حال كه داري ثابت باش جوان گفت : يا رسول الله از خداوند بخواه شهادت در ركابت را روزيم كند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي او دعا فرمود ، مدّتي نگذشت كه در جنگ همراه پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بيرون رفت و بعد از 9 نفر شهيد گشت و او دهمين ( شهيدان آن جنگ ) بود . (1)

5- از امام باقر (علیه السلام) مرويست كه فرمودند :

الايمان اِقرار و عمل ، و الاسلام اِقرار بلا عمل (2)

ايمان اقرار است و عمل ، و اسلام اقرار است بدون عمل و قال (علیه السلام) : الايمان حُبٌّ وَ بُغْضٌ : ايمان دوستي و دشمني است . (3)

6- قال علي (علیه السلام) : الايمان قول بالّلسان و عمل بالاركان (4)

ايمان گفتار با زبان و عمل كردن به اركان (واجبات) است .

7- قال علي (علیه السلام) لوكان الايمان كلاماً لم ينزل فيه صوم و لا صلاة و لا حلال و لاحرام(5)

و فرمودند : اگر ايمان فقط كلام و سخن بود (پس ديگر) روزه و نماز و حلال و حرام در او وارد نمي شد .

8- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : لا يخرج المؤمن من ايمانه ذنب كمالا يخرج الكافر من كفره احسان (6) و فرمودند : مؤمن بخاطر گناه از ايمانش خارج نمي شود ، هم چنانكه كافر به خاطر احسانش از كفرش خارج نمي گردد.9- قال علي (علیه السلام) : الايمان علي اَرْبَعة اَركان : التوكّل علي الله و التفويض الي الله و التسليم لأمر الله و الرضا بقضاء الله (7)

امام علي (علیه السلام) فرمودند : ايمان چهار ركن دارد ، توكّل به خدا و واگذار كردن ( امور دنيا و آخرت را ) به خدا ، و تسليم در برابر امر خدا و رضا و خشنودي به قضاء و قدر پروردگار

ص: 51


1- . اصول كافي ج 3 ص 89
2- . تحف العقول ، ص 307
3- . تحف العقول ، ص 304
4- . غرر الحكم 1755
5- . بحارالانوار 69/19/1 و ص 19/2
6- . كنزل العمال باب الجنّة باب 548
7- . بحار 78/63/154

وَ قال (علیه السلام) رَأس الايمان الصدق (1)

و فرمودند : رأس و اصل ايمان ، راستگوئي

(در عمل و رفتار و اعتقاد و اخلاق و گفتار) است .

نماز و علّت نماز

اشاره

متن : وَ الصَّلاة تَنزیهاً عَنِ الکِبرِ

علّت نماز

شرح : و نماز را وسیله پاک شدن از کبر قرار داد .

حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا (علیها السلام) در این فراز ، هدف از نماز را نزاهَت و پاکی از کبر ، معرفی می نماید. و امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه قاصعه ، غرض از تمام عبادات بدنی و مالی را برای رهایی از این رذیله معرّفی می نماید :. . . وَ عَن ذلِکَ ما حَرَسَ اللهُ عِبادَهُ المؤمنینَ بالصَّلوَاتِ وَ الزَّکَوَاتِ ، وَ مُجاهَدَةِ الصِّیامِ ، فِی الاَیّامِ المَفروُضاتِ ، تَسْکیناً لِاَطرافَهِم ، وَ تَخْشِیعاً لِاَبصارِهِم ، وَ تَذلیلاً لِنُفوسِهِمْ ، وَ تَخْفيفاً لِقُلُوبِهِم وَ اِذهاباً لِلْخُيَلاءِ عَنهُم ، وَ لِما فی ذلِکَ مِنْ تَعفیرِ عِتاقِ الوُجُوهِ بالِتُّرابِ تَوَاضُعاً ، وَ التِصاقِ کَرائِمِ الجَوارِحِ باِلارضِ تَصاغُراً وَ لحُوُقِ البُطُونِ بالمُتُونِ مِنَ الصِّیامِ تَذَلُّلاً ، مَعَ ما فِی الزَّکاةِ مِنْ صَرْفِ ثَمَراتِ الاَرضِ وَ غَیرِ ذلِکَ الی اَهلِ المَسکَنَةِ وَ الفَقرِ (2)

ورودی همین انگیزه (نجات از کبر) است که خداوند سبحان بندگان مومن خود را با نمازها و زکات ها و تحمل روزه ی ماه رمضان در روزهای واجب حراست فرمود: تا این که جسمشان در آرامش و دیده ها فروتن و هوی نفس خوار و دل های خاکی شده و خود بینی ها زدوده شود و در نماز سُودن (ساییدن ، نرم کردن ) بهترین عضو را به زمین به جهت ایجاد روحیه تواضع ، و در روزه درون را نهی نگه داشتن به جهت اظهار کوچکی و ذلّت در برابر قدرت مطلقه مقرر ، فرمود: علاوه بر این که ، در زکات قسمتی از سود حاصله به بیچارگان و تهیدستان اختصاص دارد . . .

ص: 52


1- . غررالحكم 1350، 5222
2- . نهج البلاغه خطبه قاصعه 192

اگر به این خطبه دقّت شود معلوم می شود که ، ریشه ی تمام صفات و سر منشاء همه محرومیّت ها از نیل به کمال واقعی انسان ، صفت تکبّر است و مراد از تکبّر آن نیست که انسان در راه رفتن و نشستن به طوری رفتار نماید که خود را ممتاز از دیگران نشان دهد . بلکه تکبر همان روح خودبینی و طغیان درونی انسان در برابر فرمان خداوند متعال است ، قرآن مخالفان مکبت وحی را «مستکبّر» معرفی می نماید که ، آنان در برابر انبیاء سرکشی نمودند و در نتیجه خود و امّتشان را به بدبختی دنیا و آخرت سَوق دادند امیرالمؤمنین (علیه السلام) در همین خطبه قاصعه ، حضرت موسی (علیه السلام) را در برابر مستکبری که به ثروت و قدرت محدود خود مغرور گشته چنین بنیان می کند :

وَ دَخَلَ مُوسَی بْنُ عِمْرانَ و مَعهُ اَخُوهُ هاروُنُ (علیهما السلام) علی فرعَونَ ، وَ عَلَیها مَدارِعُ الصَّوفِ وَ بِاَیْدیهِمَا العِصِیُّ فَشَرَطاً لَهُ اِنْ اَسلَمَ بَقآءَ مُلکِهِ وَ دَوامَ عِزِّهِ ، فقال : « اَلا تَعْجَبوُنَ مِنْ هذَيْنِ ، يَشْرِطانِ ليدَوامَ العِزّ وَ بَقآءَ المُلْكِ وَ هُما بِما تَرَوْنَ مِنْ حالِ الْفَقْرِ وَ لذُّلِّ ، فَهَلّا اُلْقِيَ عَلَيْهما اَساوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ . . . »؟ (1)

«موسی بن عمران (علیه السلام) با برادرش هارون (علیهما السلام) با لباس پشمینه و در حالی که در دست عصا داشتند برفرعون وارد شدند و به وی گفتند چنان که تسلیم شود همچنان عزّت و سلطنتش پایدار خواهد ماند. فرعون روبه حاضران کرد و گفت : از حال این دو در شگفت نیستند با این فقر و تنگ دستی با من شرط پایداری ملک و عزّت را می کنند . اگر واقعاً اینان پیامبرهستند پس چرا دست بند طلا ندارند؟ . . . » و گاهی خودبینی و تکبّر از راه علم و دانش انسان را در کام خود می کشد و پندارد با دریافت های محدود علمی خود بر همه چیز فاسق گشته و در نتیجه در مقابل انبیاء صف آرائی می کنند حال این افراد را چنین بیان می فرماید : « فَلَمَّا جآءَتهُم رُسُلُهُم بالبیِّناتِ فَرِحوُا بِما عِندَهُم مِنَ العِلمِ . . . »

وقتی که پیامبرشان از طرف خداوند با معجزهای آشکار در میان آنان آمدند سرکشی کرده و با دانش محدودی که داشتند بسیار شادمان شدند و بر خود می بالیدند (2)

علّت نماز را امام رضا (علیه السلام) این طور بیان فرموده «اِنَّ عِلَّةِ الصَّلاة انها اِقرار بالربوبة لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ ، و خلع الانداد ، و قیام بین یدی الجبّار جَلَّ جلاله ، بالذّل و المسکنة ، و الخضوع وَ الاعتراف و الطلب للاقالة مِن سالف الذنوب ، و وضع الوجه علی الارض کل یوم خمس مرّات ، اعظاماً لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ ، وَ اَن یکون

ص: 53


1- . خطبه ي قاصِعَه – خطبه ي 192
2- . سورة غافر ، آیة 83

ذاکراً غیر ناس و لا بطر ، و یکون خاشعاً متذلّلاً راغبا طالبا للزیادة فی الدّین و الدنیا ، مع ما فیه من الانزجار و المداومة علی ذکرالله عَزَّوَجَلَّ باللیل و النّهار ، لئلا يَنسي العبد سیّده و مدبّره و خالقه ، فیبطر و یطغی و یکون فی ذکره لربّه و قیامه بین یدیه ، زاجراً له عن المعاصی و مانعاً من انواع الفساد (1)»«یعنی به راستی علت و فلسفه نماز اعتراف به پروردگاری خدای بزرگ و توانا و نفی هر گونه همتا و ایستادن در پیشگاه او با ذلت و بیچارگی و فروتنی و اقرار به گناه و آمرزش از گناهان گذشته است . نهادن صورت به خاک در هر روز برای بزرگداشت خدای بزرگ و همواره به یاد وی بودن بدون این که او را فراموش نموده و ناسپاسی کند و فروتنی بیشتری نماید و در زغبت وی در طلب دین و دنیا بیفزاید . علاوه بر این ها ، نماز در صبح و شام مداومت بر ذکر خداوند است که ، انسان مولا و آفریدگار و مدیّر خود را فراموش نکند تا دچار ناسپاسی و طغیان شود و در هر حال از معصیت و فساد بپرهیزد.»

امام رضا (علیه السلام) یکی از حکمت های نماز را «خلع الاَنداد» نفی شریک قرار دادن می داند .

واضح و روشن است مراد امام (علیه السلام) بت پرستی نیست که در جزیرة العرب مورد پرستش بودند ، زیرا بت پرستی به نحوی که در جاهلیت مرسوم بوده برچیده شده بود چنان که مولی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در همین خطبه قاصعه می فرماید:

« به درستی که فریاد شیطان را به هنگام وحی به پیامبر شنیدم ، پرسیدم ، یا رسول الله این ناله چیست؟ فرمود : این ناله شیطان است از وقتی که از پرستش بت ها مأیوس شد »

بلکه مراد از قرار دادن همتا یعنی حکومتی به جز حکومت الهی را پذیرفتن که ، نماز چنین شرکی را در انسان از بین می برد .

ص: 54


1- . علل الشرایع ص 317 و ص 312

نماز در قرآن

در قرآن 89 مورد آمده است . جمعاً چه با زکات چه به تنهایی1- « ان الصَّلَواةَ کانَت عَلَی المُؤمِنینَ کِتاباً مَوقُوناً (1) »

2- قل لِعبادِیَ الَّذینَ آمَنُوا یُقیمُو الصَّلَواةَ (2)

3- رَبِّ اجعَلنی مُقیمَ الصَّلَواةِ وَ مِن ذُرِّیَّتی رَبَّنا وَ تَقَبَّل دَعآءٍ (3)

4- وَ اَوصانی بالصَّلَواةِ وَ الزَّکواةِ ما دُمتُ حَیًّا (4)

5- اِنَّنی اَنَا اللهُ لا اِلهَ اِلّا اَنَا فَاعبُدنی وَ اَقِمَ الصَّلَواةَ لِذِکری (5)

6- وَ امُر اَهلَکَ باِلصَّلَواةِ وَ اصْطَبِر عَلَیْها (6)

7- . . . وَ اَقِمَ الصَّلَواةَ اِنَّ الصَّلَواةَ تَنهَی عِنَ الفَحشآءِ وَ المُنکِرُ وَ لَذِکرُ اللهِ اَکبَرُ . . . (7)

نماز یادآوری خداوند است

در آیه 14 طه و آیه 45 عنکبوت می فرماید : نماز را برای ذکر من (یادآوری) برپاکن یا می فرماید نماز بزرگترین ذکر و یادآوری است ، در سوره بقره می فرماید : مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم یعنی : امور عبادت و پرستش خداوند است فَاذکُرونی اَذکُرکُم وَ اشکُروُ الی وَ لا تَکفرُوُنِ (8)

اصلاً جنّ و انس برای بندگی و پرستش آفریده شده اند : « وَ ما خَلَقَتُ الجِنَّ وَ الاِنسَ اِلّا لِیَعبُدُونِ(9)»

ص: 55


1- . سورة نساء ، آیة 103
2- . سورة ابراهیم ، آية 31
3- . سورة ابراهیم ، آية 40
4- . سورة ابراهیم ، آیة 40
5- . سورة طه ، آیة 14
6- . سورة طه ، آیة 132
7- . سورة عنکبوت ، آیة 45
8- . سورة بقره ، آیة 152
9- . سورة ذاریات ، آیة 56

خلق نکردم جنّ و انس را مگر به علّت این که ، مرا بپرستند . پس در واقع به طور کلی عبادت و بندگی با تمام ابعاد و شئونش ، همه برای یادآوری و متذکر شدن خداوند سبحان است و در یک کلام شناخت ذات اقدس الهی است ، لیعبدون یعنی لیعرفون عبادت کنند که مرا بشناسند : كما قال الله تبارك و تعالي : وَ ما خَلَقْتُ الجِّنَ وَ الاِنْسَ اِلّا لِيَعْبُدُونَ (1)،

نيافريدم جن و آدمي را مگر تا پرستش كنند مرا پس به شناخت مقدم بر عبادت است .

لذا نماز یکی از مصادیق و افراد ، ذکر است که به وسیله آن انسان معرفت و شناخت پیدا می کند .

شعر

شیر خدا

شاه ولایت علی

صیقلی شرک خفّی و جلی

روز احد چون صف هیجا (2)

گرفت

تیر مخالف به تنش جا گرفت

غنچۀ پیکان به گل او نهفت

صد گل محنت ز گل او شُکفت

روی عبادت سوی محراب کرد

پشت به در سر اصحاب کرد

خنجر الماس چو بند آختند (3)

چاک به تن چون گلش انداختند

غرقه به خون غنچۀ زنگارگون

آمد از آن گلشن احسان برون

گل گل خونش به مصلّی چکید

گشت چو فارغ ز نماز آن بدید

این همه گل چیست ته پای من

ساخته گلزار مصلّای من

صورت خالش چو نمودند باز

گفت که سوگند به دانای راز

کز اَلَم تیغ ندارم خبر

گر چه ز من نیست خبردار تر

طایر من سدره نشین شد چه باک

گر شودم تن چو قفس چاک چاک

جامی از آلایش تن پاک شو

در قدم پاکروان خاک شو

شاید از آن خاک برگردی رسی

گردشکافی و به

مردی رسی(4)شیر خدا

شاه ولایت علی

صیقلی شرک خفّی و جلی

روز احد چون صف هیجا (5)

گرفت

تیر مخالف به تنش جا گرفت

غنچۀ پیکان به گل او نهفت

صد گل محنت ز گل او شُکفت

روی عبادت سوی محراب کرد

پشت به در سر اصحاب کرد

خنجر الماس چو بند آختند (6)

چاک به تن چون گلش انداختند

غرقه به خون غنچۀ زنگارگون

آمد از آن گلشن احسان برون

گل گل خونش به مصلّی چکید

گشت چو فارغ ز نماز آن بدید

این همه گل چیست ته پای من

ساخته گلزار مصلّای من

صورت خالش چو نمودند باز

گفت که سوگند به دانای راز

کز اَلَم تیغ ندارم خبر

گر چه ز من نیست خبردار تر

طایر من سدره نشین شد چه باک

گر شودم تن چو قفس چاک چاک

جامی از آلایش تن پاک شو

در قدم پاکروان خاک شو

شاید از آن خاک برگردی رسی

گردشکافی و به

مردی رسی(7)

ص: 56


1- . سورة ذاريات ، آية 56
2- . نبرد ، كارزار
3- . ختن بسکون خا و فتح تا به معنی برکشیدن ، برآوردن و بیرون کشیدن چیزی ، مثل بیرون کشیدن تیغ از غِلاف
4- . مفتاح الفلاح ص 88 نقل از دفتر چهارم کشکول شیخ بهایی ص 412 ط 1
5- . نبرد ، كارزار
6- . ختن بسکون خا و فتح تا به معنی برکشیدن ، برآوردن و بیرون کشیدن چیزی ، مثل بیرون کشیدن تیغ از غِلاف
7- . مفتاح الفلاح ص 88 نقل از دفتر چهارم کشکول شیخ بهایی ص 412 ط 1

تعريف نماز

نماز ترکیبی است الهی و معجونی آسمانی که ، مرکّب است از اجزای بسیار ، بعضی از آن ها به منزلۀ روح و بعضی به مثابۀ اعضای ریشه ی بدن ، و بعضی به منزلۀ سایر اعضاء یعنی انسان من باب مثال که حقیقتی است از اجزای معیّنه ، انسان موجود کامل نمی باشد مگر به معنی باطنی که روح او است و اعضای محسوسه که در اندرون او و بعضی دیگر در ظاهرند و این اعضا مختلفند بعضی از آن ها چیزیست که ، به نبودن آن ها ، انسان معدوم و به زوال آن ها زندگی نیز زایل می گردد ، مانند دل و جگر و سر و امثال آن ها ، و بعضی دیگر از این قبیل است که انسان به نبودن آن ها از بین نمی رود ولیکن ظاهر باقص می گردد و تمامیّت انسانیت از او زایل می شود مانند دست و پا و چشم و زبان و امثال این ها و بعضی دیگر از چیزی است که به برطرف شدن آن ها ، حُسْن برطرف می شود و انسان قبیح منظر و زشت می گردد مانند ابرو و مُژه و ریش و گوش . و بعضی دیگر از آن ها است که تمامیّت حُسْن به نبودن آن ها برطرف می گردد ، مثل گشادی چشم و سیاهی مو و سرخی رو و امثال این ها . پس نماز حقیقتی است مرکّبه که شریعت مقدسه اسلام آن را از امور مختلفه مصور فرموده و ما را به فعل آن مأمور نموده و روح آن نیّت قرب و اخلاص و حضور قلب و ارکان آن که، تکبیرة الاحرام و رکوع و سجود و قیام باشد به منزلۀ رئیسه است که ، به ترک و نبودن آن ها ، نماز فوت می شود و وجود آن ها بدون آن ها ، تحقّق نمی یابند ، و سایر اعمال واجبۀ آن از قبیل حمد و سوره و ذکر و رکوع و سجود و طمأنینه و تشهد و غیر این ها ، از واجبات که نماز به ترک و نبودن آن ها باطل می شود ، عمداً ، نه سهواً به منزلۀ دست و پا و چشم و زبان و امثال این ها ، که گاهی انسان به تلف آن ها تلف می شود و گاه نمی شود و اعمال مستحبّه و مندوبه ، از قبیل قنوت و دعای تکبیرة الافتتاح و تکبیرات ، زایده از قدر واجب از ارکان ، به منزلۀ ابرو و چشم و رویش و مژه و سیاهی حدقه و سرخی رُخسار و امثال این ها است که ، فوات و نبود بعضی از این ها ، حُسن را برطرف می کند و فوات بعضی کمال حسن را و شخص نمازگذار به نبود و برطرف شدن آن ها ، قبیح منظر و كريه صورت می گردد و چون این معلوم شد پس باید دانست که نماز تحفّه و هدیه ای است که ، به بارگاه مالک المُلوک می برد و به آن تقرّب می جوید پس اگر به نحوی که خداوند امر فرموده به جا آورد . . . . (1)

ص: 57


1- . معراج السعادة ، ص 664

روایات

1- « قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ما من صلاة یحضر وقتها الّا نادی ملک بَینَ یَدَیِ الناس ایّها الناس قوموا اِلی نیرانکم الَّتی اَو قدتَموها علی ظهورکم فَاطفئوها بِصلاتِکم » (1)

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : هیچ نمازی وقتش نمی رسد مگر آن که فرشته ای ندای عمومی در برابر مردم می دهد که به پاخیزید آن آتش هایی که با دست های خود بر پشت خویش بر افروخته اید .

با نماز خود ، خاموش بنمائید .

2- اللهُ اللهُ فِی الصَّلاةِ فَاِنَّها عَمُودُ دینکُم (2) ، خدا را خدا را در مورد نماز ، چرا که ، ستون دین شما است .

3- ثُمَّ اِنَّ الزَّکاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلاةِ قُرباناً لاَهلِ الاِسلامِ ، فَمَن اَعطاها طَیِّبَ النَّفسِ بِها ، فَاِنَّها تُجْعَلْ لَهُ کَفّارَةً ، و مِنَ النّارِ حِجازاً وَ وِقایَةً فَلا یُتْبِعَنَّها اَحَدٌ نَفسَهُ ، وَ لا یُکثِرنَّ عَلَیها لَهَفَهُ ، فَاِنَّ مَن اَعطاها غَیْرَ طَیِّب النَّفسِ بِها ، یَرجُوبِها ، ما هُوَ اَفضلُ مِنها .

فَهُوَ جاهِلٌ باِلسُّنَةِ ، مَبغونُ الاَجْرِ ، ضالُّ العَمَلِ ، طَویلُ النَّدَمِ (3) ( و بدانيد كه ) زكات همراه نماز ، مايه ي تقرّب مسلمانان به خداوند است . بنابراين كسي كه ، زكات را با طيب خاطر ، عطا كند كفّاره (گناهان) او محسوب مي شود و مانع و حاجبي از آتش براي او خواهد بود . پس نبايد كسي چشم به دنبال آن چه پرداخته بدوزد و در اداي آن براي خويش مشقّت ببيند يا به خاطر آن به حسرت خورد زيرا آن كسي كه بدون طيب نفس براي دريافت مزد بيشتري آن را بپردازد . نسبت به سنّت پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جاهل است و از اَجر و ثواب ، مغبون و در عمل گمراه و بسيار پشيمان خواهد شد.

2- عن الشَحام عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: سمعته یقول : احبّ الاعمال الی الله عَزَّوَجَلَّ الصلواة ، و هی آخر وصایا الاَنبیاء ، فما احسن من الرجل اَن یعتسل او تیوضا ، فیسبغ الوضوء ، ثمینتحی حیث لایراه اَنیس فیشرف علیه و هوراکع او ساجد ان العبد اِذا سجد ، فاطال السجود ، نادی ابلیس یاویله اطاع وَ عصیت و سجد و اَبیت (4)

ص: 58


1- . ثواب الاعمال ص 83
2- . نهج البلاغه از وصایای آن حضرت 47
3- . خطبه ي 199 نهج البلاغه ، در بحث زكات ، خواهد آمد مسئلة زكات
4- . وافی ج2 ص 1069

شحام گفت : از حضرت امام صادق (علیه السلام) شنیدم می فرمود : محبوب ترین اعمال در نزد خداوند نماز است . نماز آخرین سفارش انبیاء است چه نیکو است مردی غسل کند یا وضوی شادابی بگیرد ان گاه به گونه ای رود که کسی او را در حال رکوع یا سجود نبیند هرگاه بنده ای سجده کند و طولانی نماید آن را ، شیطان فریاد می کند :

ای وای این شخص فرمانبرداری خداوند را نمود و من مخالفت ورزیدم او سجده کرد و من اِبا نمودم .

3- عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال مَرَّ بالنَّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) رجل و هو یعالج بعض حجراته فقال : یا رسول الله اَلا اکفیک فقال شأنک ، فلمّا فرغ قال لَهُ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حاجتک ؟ قال الجنَّة ، فاطرق رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ثم قال : نعم فلمّا وَلیَّ قال : له : یا عبدالله اعنّا بطول السجود . (1)

حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند : روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مشغول تعمیر یکی از خانه هایش بود ، مردی از آن جا عبور می کرد ، عرض کرد ، اجازه می فرمائید کمک کنم شما را ؟ فرمود : مانعی نیست فرمودند : درخواست و حاجتی نداری؟

عرض کرد : چرا حاجت من بهشت است . حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ما را به طول سجده كمك كن فرمودند :4- عن ابی جعفر (علیه السلام) قال : قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لوکان علی باب دار احدکم نهر فاغتسل منه فی کل یوم خمس مرّات : کان یبقی فی جسده شیء من الدَرِن؟ قلنا : لا ، قال : فان مثل الصلوة کمثل النهر الجاری کلمّا صلّی صلوة کفرت ما بینهما من الذنوب (2)

امام باقر (علیه السلام) از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده که آن جناب فرمود: بر در خانه هر یک از شما اگر نهری باشد و هر روز پنج مرتبه از آن بدن خود را شستشو دهید ، آیا کثافتی و چرکی در بدنتان می ماند؟ عرض کردیم نه ، فرمود: مثل نماز مانند همان نهر جاری است هر نمازی که خوانده می شود گناهان بین آن و نماز قبلش آمرزیده می شود .

ص: 59


1- . وافی ج 2 ص 9 و 10
2- . وافی ج2 ص 10

5- انَّ النَّبیَّ (صلی الله علیه و آله و سلم) قال : لاصحابه الا اخبرکم بشیء ان انتم فعلتُموه بتاعد الشیطان منکم کما بتاعدالمشرق المغرب ، قالوا بلی رسول الله قال: الصوم یسوّد وجهه و الصدقة یکسرظهره و الحُبِّ فی الله و الموازرة علی العمل الصالح ، یقطع دابره و الاستغفار یقطع و تینه ، و لکلّ شیء زکوة ، و زکوة الابدان الصِّیام.(1)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به اصحاب خود فرمود : عملی را بگویم که اگر انجام دهید شیطان به قدر فاصله ی مشرق و مغرب از شما دور می شود ، عرض کردند . بفرمایید ، فرمودند : روزه صورت شیطان را سیاه می کند صدقه پشت او را می شکند ، دوستی در راه خدا و کمک کردن به یک دیگر در کارهای نیک شیطان را بیچاره می نماید ، توبه و استغفار ، رگ قلبش را پاره می کند ، هر چیزی زکوة و پاک کردن دارد و زکوة بدن روزه است .6- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَّ لِلّهِ مَلَکاً یُنادی عِنْدَ کُلِّ صَلاةٍ : یا بَنیِ آدَمَ قُومُوا اِلی ینرانِکُم الَّتی اَو قَدتُمُوها عَلی اَنفُسِکُم فَاَطفِوها باِلصَّلاةِ (2)

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : ما مِنْ صَلاةٍ يَحْضُرُهُ وَقْتُها اِلّا نادي مَلَكٌ بَيْنَ يَدَي النّاسِ اَيُّهَا النّاسُ قُومُوا اِلي نيرانِكُمُ الَّتي اَوْ قَدْتُمُوها عَلي ظُهُورِكُمْ فَاَطْفِئوُها بِصَلاتِكُمْ

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خداوند فرشته ای دارد که هنگام نماز بانک می زند ، آدمیزاد گان برخیزد و آتش هایی را که بر خویشتن افروخته اید بنما خاموش کنید .

7- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : بُنِیَ الاِسلامُ عَلی خَمسٍ شَهادَةٍ اَن لا اِله الا الله وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ وَ اِقام الصَّلاةِ وَ اِتیاءِ الزَّکاةِ وَ حَجِّ البَیتِ وَصَومِ رَمَضانٍ(3)

و فرمودند : اسلام بر پنج چیز استوار شده شهادت این که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پیغمبر خداوند است و به یاد داشتن نماز و ادای زکوة و زیارت خانه خدا و روزه رمضان (4)

ص: 60


1- . وافی ج 2 باب صوم ص 6
2- . ثواب الأعمال : ص 83 ، چاپ : رستم خاني ، تاريخ انتشار : زمستان 1363
3- . نهج البلاغه صبحي صالح ص 220
4- . البته ولایت اهل بیت (علیهم السلام) یکی از پایه های محکم اسلام است که ، بدون آن ، پایه های آن ها بر جایی بند نیست ، در این باره روایات فراوانی است چه از شیعه و چه از سنّی ، من جمله در اصول شریف کافی مرحوم شیخ کلینی رحمة الله علیه ، از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که بنی الاسلامُ علی خمسٍ عَلی الصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ و الصَّومِ وَ الحج وَ الوِلایَةِ وَلَم یُنادَ بشی کما نودی بالولایةِ : یعنی اسلام روی پنج پایه نهاده شده نماز ، روزه ، حج ، زکات ، ولایت و چنان که برای ولایت در روز غدیر فریاد زده شد . برای هیچ چیز دیگر فریاد زده نشد اصول کافی ج 3 ص 29

8- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : اَلجَفاءُ کُلُّ الجَفآءِ وَ الکُفرُ مَن سَمِعَ مُنادیِ اللهِ تعالی یُنادیِ باِلصَّلاةِ وَ یَدعُوهُ اِلیَ الفَلاحِ فَلا یُجیبُهُ (1)نشانه خشونت و کفر نفاق آن است که ، کسی منادی خدا را بشنود که به نماز ندا می دهد و وی را به رستگاری می خواند و دعوت او را اجابت نکند .

9- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : اَلصَّلاة نُورُ المُؤمِنِ ، نماز نور مومن است .

- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : الصَّلاة عَمُودُ الدِّینِ ، نماز ستون دین است .

و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : الصَّلواةُ قُربان کُلِّ تَقِیٍ ، نماز قربانی پرهیزکاران است . (2)

10- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَلصَّلاة مِن شرائع الدین ، و فیها مَرضاة الرّب عَزَّوَجَلَّ وهی مِنْهاج الانبیاء(3)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : نماز از شرائع (شریعت ، سنت ، مذهب ، آیین ) دین و مرضیّ پروردگار عَزَّوَجَل و منهاج و راه انبیاء (علیهم السلام) است .

11- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَّ الصَّلاة قربان المؤمن (4) فرمودند : به درستي كه نماز ، نزديك كننده مؤمن است (به خدا)

12- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم)

: الصلاة عِمادالدين (5)

13- قال الصادق (علیه السلام) : احبّ الاعمال الی الله عَزَّوَجَلَّ الصَّلاة و هی آخر وصایا الانبیاء (6)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : محبوب ترین اعمال نزد خداوند عَزَّوَجَلَّ نماز است و آن آخرین توصیه های انبیاء (علیهم السلام) بوده است . (که مردم را بیداری می دادند بر او )

1- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خداوند فرشته اي دارد به نام سَخائيل كه به هنگام هر نماز از خداوند براي نمازگزاران نامه ي بَرات مي آورد . هرگاه مسلمانان صبح بيدارشوند و از جا برخيزند و وضو بگيرند

ص: 61


1- . نهج البلاغه صبحي صالح ص 279
2- . نهج البلاغه ص 396 صبحي صالح ص 279
3- . خصال 2/522/11
4- . كنزالعمّال ج 7 ص 53 شماره 18907
5- . كنزل العمّال ج 7 شماره 18889
6- . الفقیه 1/210/638

و نماز صبح را به جا آورند براي آنان از خداوند نامه ي بَراتي مي گيرد كه در آن ، نوشته شده است « من خداوند باقي هستم كه » بندگان و كنيزان خود را در حِرز خود قرار داده ام و در پناه خودم هستند و آنان را زير چتر خود گرفته ام به عزّتم سوگند كه هم شما را خوار نخواهم كرد و تا ظهر همه ي گناهان شما بخشيده شده است .

وقتي ظهر شد و برخاستند و وضو گرفتند و نماز خواندند ، آن فرشته از خداوند ، بَرات دوم را براي آنان مي گيرد كه در آن نوشته شده است . « من خداي توانا هستم ، اي بندگان و كنيزكان من بدي هاي شما را به نيكي تبديلي كردم و گناهان شما را بخشيدم »

براساس خشنودي خود خانه شكوه را براي شما روا داشتم وقتي عصر شود و مسلمانان برخيزند و وضو نگرفته نماز بخوانند براي آنان از خدا بَرات سوّم را مي گيرد كه در آن نوشته شده است « من خداي جليل هستم » يادم جليل و سلطنتم بزرگ است ، بندگان و كنيزكانم

پيكرهاي شما را بر آتش حرام كردم و در جايگاه خوبان جايتان دارم و به رحمت خود شرّ شروران را از شما دفع كردم و چون هنگام مغرب شود و برخيزند و وضو بگيرند و نماز بخوانند از خداوند بَرات چهارم را براي آنان مي گيرد كه در آن نوشته شده است « من خداوند جبّار و بزرگ و متعال هستم ، بندگان و كنيزكان من ، فرشتگان من از نزد شما با خشنودي برگشتند بر من لازم است كه شما را خشنود سازم و آرزوهاي شما را در روز قيامت برآورده كنم » و چون وقت نماز عشاء شود و آنان برخيزند و وضو گرفته نماز بخوانند بَرات پنجم را براي آنان مي گيرد كه در آن نوشته شده است «من همان الله هستم و جز من خدايي نيست و جز من پروردگاري وجود ندارد بندگانم و كنيزكانم در خانه هاي خودتان پاك شده ايد (با وضو طهارت) به سوي خانه من مي رويد و درياد من فرو رفته ايد و به حقّ من عارف شده ايد و واجبات مرا انجام داده ايد ، اي سخائيل و ديگر فرشتگانم شما را شاهد مي گيرم كه من از آنان خشنود هستم » سخائيل هر شب سه بار پس از نماز عشاء فرياد مي زند « اي فرشتگان خدا ، خداوند تبارك و تعالي نمازگزاران موحّد را بخشيد در اين هنگام ، در آسمان هايهفت گانه هيچ فرشته اي نمي ماند خبر اين كه براي نمازگذاران استغفار مي كند و براي آنان دعا مي نمايد تا به اين كار ، مداومت ورزند ، هر بنده و كنيزي كه توفيق يابد و نماز شب را بخواند خالصانه براي خدا برخيزد و وضويي نيك گرفته ، با نيّت صادقانه و قلبي سليم و بدني فروتنانه و چشمي گريان براي

ص: 62

خداوند ، نماز بخواند ، خداوند تبارك و تعالي پشت سر وي نُه (9) صف از فرشتگان قرار مي دهد كه شماره صف را كسي جز خداي تبارك و تعالي نمي داند و يك سوي صف در مشرق است و سوي ديگر آن در مغرب خواهد بود و چون از نماز فارغ شود براي وي به شمار آنان درجه مقرّر مي كند » (1)

2- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : لا يَزالُ الشَّيْطانُ ذِعْراً مِنَ المُؤمِنِ ما حافَظَ عَلَي الصَّلواتِ الخَمْسِ فَاِذا ضَيَّعَهُنَّ تَجَرَّاَ عَلَيْهِ وَ اَوْقَعَهُ فِي الغَطائِمِ : رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: شيطان هميشه از مؤمني كه به نمازهاي پنج گانه ي خود مراقبت مي كند ترسان و هراسان است همين كه شخصي به نمازهاي خود اهميّت نداد و احترام نگذاشت شيطان بر او جرئت پيدا كرده به حدّي كه او را به انجام گناهان بزرگ آماده نموده و در ميان مفاسد مي اندازد . (2)

بيماري كه ناتواني و ضعف او را فراگرفته و امراض گوناگون و ضايعات ناشي از بيماري وي را در پرتگاه نابودي قرار داده است ]و همانند سقفي كه ، براثر نبودن پايه و ستون و انرژي و قدرت به زمين افتاده و حال حركت را ندارد [ او را پيش پزشك مي برند ، پزشك پس از معاينه براي رفع ضعف و زدوده شدن كثافات و پديدآوردن توان در بيمار چندين آمپول و شربت و قرص انرژي زا و درمان بخش به او توصيّه مي كند . بيمار پس از مراقبت و استعمال داروها سلامتي خود را مي يابد انسان براثر غفلت از خداوند و دورشدن از معنويات همانند بيماري است كه از نظر روح و روان مبتلاء است . صفات ناشايسته و سجاياي بد ، وجود او را فراگرفته ، و معصيت و گناه بر روح روان او ، مسلّط گشته است انجام نماز (نماز صحيح و توجّه پيدا كردن به خداوند از راه حقيقت ) به اين بيمار معنوي نيرو مي بخشد.و آلودگي هاي گناه را ، از او مي زدايد همان گونه كه پنج نوبت شناوري در آب زلال در هر شبانه روز بدن انسان را از ناپاكي دور مي كند .

نماز ستون دين است آن كسي كه نماز نمي خواند و يا به نماز اهميّت نمي دهد . دينش راه تباه كرده مانند سقفي كه پايه ندارد دين او نيز به چنين صورت نامطلوبي در مي آيد . نماز آخرين سفارش پيامبران (علیهم السلام) است. اگر نماز مقبول درگاه خداوند شود ساير اعمال نيز قبول مي شوند وگرنه ساير اعمال هم پذيرفته نخواهد شد . در روز قيامت ، نخستين سوالي كه از مسلمانان مي كنند . سؤال از نماز است .

ص: 63


1- . امالي شيخ صدوق مجلسي 16 روايت 2
2- . ثواب الاعمال ص 517 ، چاپ رستم خاني

قرآن مي فرمايد : اِنَّ الصَّلواةَ تَنْهي عَنِ الفَحْشآءِ وَ المُنْكَرِ (1)

- نماز صاحبش را از تمام ناپاكي ها باز مي دارند .

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : هركسي مي خواهد بداند كه آيا نماز او مورد قبول خداوند شده است يا نه؟ به خود بنگرد كه آيا نمازش او را از منكرات و هوس هاي نفساني بازداشته است يا نه ؟ اگر نماز در او نيروي كنترل كننده تقوي به وجود آورده ، و صفات بد را از او زدوده ، معلوم مي شود ، نمازش پذيرفته شده وگرنه قبول درگاه خداوند نشده است . در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جواني از انصار در مورد نماز خود كامل مراقبت مي كرد و نمازشهاي خود را با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي خواند در عين حال اعمال او ناپاك بود . حال او را به عرض حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رسانيدند ، فرمود : زود باشد كه نماز ، او را از صفات زشت نفساني باز دارد . (2)سبك شمردن نماز نيز همچون نخواندن نماز بي اثر و بي نتيجه است پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : لَيْسَ مِنّي مِنَ اسْتَخّفَ بِصِلانِهِ (3):

از من نيست كسي كه نمازش را سبك شمارد . و نيز فرمودند : شفاعت من به چنين شخصي نمي رسد ، نماز خود را ضايع نكنيد . آن كسي كه نمازش را ضايع كند در روز قيامت با «قارون» و «هارون» محشور شده و بر خدا شايسته است كه او را در رديف منافقان به آتش بيفكند(4).

آن بزرگوار روزي در مسجد نشسته بودند ، ناگاه مردي وارد مسجد شد و تند تند نماز خواند . فرمودند : « نَقْرٌ كَنَقْرِ الغُرابِ ، لَئِنْ ماتَ هذا وَ هكذا صَلَواتُهُ لَيَموتَنَّ عَلي غَيْرِ ديني » ، اين مرد همانند مِنقار زدن كلاغ نماز مي خواند اگر با همين حال بميرد قطعاً مسلمان نمرده است . (5)

حُمَيْد (خاتون) همسر امام صادق (علیه السلام) مي گويد : آن حضرت در بستر رحلت بود ، پلاك هاي حضرتش روي هم افتاده بود . ناگهان چشم مبارك را بازكرد و فرمود : همين الان تمام بستگان مرا حاضر كند ما هم همّت كرديم ، همه ي خويشان را جمع نموديم . همه جمع شدند ، منتظر بودند كه امام (علیه السلام) در اين لحظه ي حسّاس چيزي بگويد : امام صادق (علیه السلام) به انتظار آنان خاتمه داد و آخرين سخنش در

ص: 64


1- . سورة عنكبوت ، آية 45
2- . مجمع البيان ج 8 ص 285
3- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 369 ، ح 7
4- . بحارالانوار ، ج 80 ، ص 14 به نقل از عيون الاخبار ، ج 2 ، ص 31
5- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 268 و اين مطلب نيز نسبت به اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) هم داده شده است ، محاسن برقي ج 1 ، ص 82

دار دنيا اين بود ، « اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُسْتَحِقّاً باِلصَّلواةِ : شفاعت ما هرگز نصيب كساني كه نماز را محترم نمي شمارند و سبك مي شمارند ، نخواهد رسيد . (1)»

3- رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :سگ مي گويد : الحمدلله كه مرا سگ آفريد ، ولي خِنزير و خوك نيافريد و خِنزير مي گويد : الحمدلله كه مرا خِنزير خلق كرد ولي كافر خلق نكرد و كافر گويد : حمد مي كنم خدائي را كه مرا كافر خلق كرد اما منافق نيافريد و منافق گويد : حمد مي كنم خدائي را كه مرا منافق آفريد اما تارك الصلاة و نماز قرار نداد و خلق نفرمود . (2)

4- در حديثي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرويست كه فرمودند : كسي سستي كند و سبك شمارد نماز را ، خداوند او را به پانزده بلا و گرفتاري مبتلاء خواهد كرد . كه سه تاي آن در دنيا است :

1- بركت را از روزي او بر مي دارد . 2- بركت از عمرش بر مي دارد 3- بركت سيماي صالحين را از صورتش برمي دارد .

و سه گرفتاري و بلا دم مُردن :

1- گرسنه 2- عطشان 3- خوار و ذليل مي ميرد

و سه گرفتاري و بلاء در قبرش :

1- قبر او را ضيق (فشار قبر) و تنگ مي گيرند به طوري كه بعضي از دنده هاي او در بعضي دنده هاي او در اثر فشار قبر داخل هم مي شوند .2- مارها و عقرب ها بر او مسلط مي گرداند .

3- دري از آتش براي او باز مي شود .

ص: 65


1- . بحارالانوار ، ج 82 ، ص 235 ، ح 63
2- . جامع الاخبار ، ص 71

و سه گرفتاري و بلا ، در روز محشر دارند :1- از قبرش خارج مي شود در حالي كه صورتش سياه است 2- بر پيشانيش نوشته شده كه اين شخص از رحمت خدا مأيوس و نااميد گشته است 3- و نامه و پرونده او را از پشت سرش مي دهند .

و سه بلا و گرفتاري هم در حضور پروردگار متعال

1- اصلاً با او حرف نمي زند و سخن نمي گويد .

2- از باب رحمت به او نظر نمي اندازد .

3- او را پاك نمي كند ( از گناه ) و براي او عذاب اليم و دردناك آماده كرده است . (1)

5- سيد بن طاووس رحمة الله عليه در لهوف مي نويسد :

هنگام زوال (ظهر) ابوشمامه ي صِداوي خدمت امام حسين (علیه السلام) عرض كرد : اي مولاي ما ، ما ناچار كشته خواهيم شد و حال آن كه وقت نماز داخل شده است پس با ما نماز بخوان (يعني نماز به جماعت بخوانيم ) چرا كه من اين آخرين نماز ما باشد اميد است ما پروردگار خود را به اداء فريضه اي از فرائض او در چنين موقف بزرگي ملاقات كنيم .

امام (علیه السلام) سر به آسمان بلند كرد و فرمودند : ذكرتَ الصلاة جَعَلَكَ الله مِنَ المُصَلّين نعم هذا اوّل وقتها

يعني : ياد نماز كردي ، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد ، بلي اينك وقت نماز است و فرمودند : اذان بگو ، خداوند تو را رحمت كند و چون از اذان فارغ شد ، امام (علیه السلام) فرمودند : يا عمربن سعد اَنسيت شرايع الاسلام الا تقف عن الحرب حتّي نصلّي و نعود الي الحرب .

اي پسر سعد آيا فراموش كردي شرايع اسلام را آيا دست از جنگ بر نميداري تا نماز بخوانيم ، آنگاه مشغول جنگ شويم ؟

ص: 66


1- . لئالي الاخبار ج 4 ص 47

پس آن حضرت با اصحاب نماز خوف به جا آوردند در حالي كه زُهَيْراليقين و سعيدبن عبدالله حنفي مقابل آن حضرت ايستادند و از هر طرف تير با تيره به آن حضرت مي رسيد خود را سپر قرار داده تا اين كه سيزده تير به بدن سعيد سِواي زخم هاي نيزه و شمشير رسيد و به زمين افتاد و از دنيا رفت . (1)

6- در خزنية الجواهر مي نويسد : حضرت عيسي (علیه السلام) به قريه اي گذر كرد كه اَشجار بسيار و نهرهاي بي شمار داشت پس اهل آن قريه ، حضرت را اكرام و ضيافت كردند و جناب عيسي (علیه السلام) از حُسن سلوك و حُسن طاعت و احسان ايشان ، تعجب نمود .

(و از آن جا بيرون آمد ) اتّفاقاً بعد از سه سال ديگر عبور حضرت به آن قريه افتاد ، ديد تمام درختان آن خشك و چشمه هاي آب خراب و بي آب مانده و بناهاي رفيعة آن رو به اِن هِدام است باز آن حضرت به شگفت آمد كه ، چه باعث شده است در اين مدّت كم اين آبادي روبه ويرابي نهاده پس از ساحت قدس الهي به آن حضرت وحي آمد كه جناب عيسي سبب خرابي اين قريه اين بود كه مردي تارك الصلاة داخل آن قريه شده و روي خود را از آب آن چشمه شسته ، پس به نُحوست آن تارك الصلاة اين قريه ويران شده است اي عيسي چنان چه ترك نماز باعث ويراني دين است هم چنان باعث خرابي دنيا نيز مي باشد . (2)

7- نيز در خزينة الجواهر مي نويسد : شخصي بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از تنگ دستي شكوه كرد ، حضرت فرمودند : مگر نماز نمي خواني ؟ عرض كرد : يا رسول الله ، من در پنج وقت پنج نماز را با شما با جماعت مي خوانم ، حضرت فرمودند : شايد روزه نمي گيري ؟ عرض كرد : سه ماه رجب و شعبان و رمضان را روزه مي گيرم ، آن جناب فرمودند :

مگر امر خدا را نهي و نهي او را امر ، قرار مي دهي ؟ عرض كرد : نه يا رسول الله ، فرمود : آيا به كدام گناه مبتلاء هستي ؟ عرض كرد : حاشا كه خلاف فرموده ي خداوند متعال و جناب شما رفتار كرده باشمپس آن جناب متغيّرانه سر به جَيْب و گريبان حيرت فرو برد ناگاه جبرئيل امين از جانب خداوند متعال نازل شد و عرض كرد : يا رسول الله حق تعالي تو را سلام مي رساند و مي فرمايد : جهت تنگ

ص: 67


1- . لهوف ص 136 ، همان چاپ سابق مقتل ابومخنف ص 64 و ص 372 – انتشارات : بني الزَّهرا (علیها السلام) - چاپ خانه : قلم ، تاريخ چاپ : اول بهار /1378 شمسي
2- . خزينة الجواهر ، ص 277

دستي اين مرد ، آن است كه در همسايگي او ، باغي است و در آن باغ گنجشكي در شاخة درختي ايشان كرده و در آن آشيانه ، استخوان تارك الصلاتي مي باشد به شومي آن استخوان ، اين مرد را فقر و فاقه گرفته ، پس حضرت پيغام باري تعالي را به آن مرد رسانيد و آن مرد رفت و استخوان را از آشيانه ي آن گنجشك برون كرد و به محلي دور از منزل خود ، انداخت پس وسعت عش و فراخي روزي به او رو آورد . (1)

8- عَنْ زُرارةَ قال : سَمِعْتُ اَبا جعفر (علیه السلام) يَقُولُ : دَخَلَ رجُلٌ مَسْجِداً فيهِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَخْفَّفَ سُجودَه دُونَ ما يَنْبَغي وَ دُونَ مايَكُونُ مِنَ السُّجودِ فقالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : نَقَرَ كَنَقْرِالغُرابِ ، لَوْماتَ ، علي غَيْرِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ زرارة بن اَعين گويد : امام باقر (علیه السلام) فرمود : مردي براي نماز به مسجدي وارد شد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن جا بود ، مرد ، سجدة نماز خود را سبك و كوتاه انجام داد و آن طوري كه شايسته و بايسته است ، سجده به جاي نياورد ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : منقار به زمين زد ، چنان كه كلاغي دانه برچيند ، اگر اين مرد با اين حال و اين نحو ، نماز خواندن بميرد ، بر غير دين محمد در گذشته است . (2)

شعر

شيطان

كه رانده گشت به جز يك خطا نكرد

شيطان هزار مرتبه بهتر از بي نياز

خود

را براي سجده آدم رضا نكرد

آن سجده را برآدم ، اين برخدا نكرد

زکات

اشاره

متن «وَ الزَّکاةَ تَزکَیِةً لِلنَّفسِ وَ نَمآءً فِی الرِّزقِ »

خداوند زکوة را پاکی روح آدمی ( از پلیدی وابستگی مادی ) و سبب فزونی روزی قرار داد .

ص: 68


1- . خزينة الجواهر ، ص 277
2- . اصول كافي ، ج3 ، ص 268

شرح و توضیح :

معنای لغوی زکوة سابقاً گذشت آن چه در این جا لازم است ذکر گردد ، این است که ، زکوة در اصطلاح قرآن ، به هرگونه انفاقی که در راه خدا اعم از واجب و مستحب باشد اطلاق شده است دلیل بر این موضوع: آیه زیر است :

«انمّا وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیِمُونَ الصَّلواةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکواةَ وَ هُم راکِعُونَ (1)»

یعنی : «ولی و متصرّف در امور شما ذات اقدس الهی و پیامبرش است و آنانی که ایمان آورده و نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکوة می دهند . . . »

بخشیدن انگشتر در حال رکوع به طور مسلم زکواة مالی در اصطلاح فعلی نبوده و به عنوان بذل فی سبیل الله است و زکوة اصطلاحی در آیه شریفه «انَّما الصَّدَقاتُ لِلفُقَرآءِ وَ المَساکینِ وَ العامِلینَ عَلَیها . . .(2)

» است .

در این جا حضرت صدیقه کبری فاطمۀ زهرا (علیها السلام) بمانند قرآن ، زکوة را در ردیف نماز قرار داده و آن را سبب تزکیه نفس و رشد و فزونی روزی معرّفی فرمود و این معنا الهام از آیه شریفه است:

« وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّىٰ (3)»به طور تحقیق از آتش کنار خواهد بود کسی که مالش را در راه خدا می دهد و با این عمل طهارت نفس ، حاصل می کند .

ص: 69


1- . سورة مائده ، آیة 55
2- . سورة توبه ، آية 60
3- . سورة ضحي ، آية 17 و 18

اما زکات چرا تزکیه نفس می کند ؟

روشن است این مطلب که ، برای مبارزه با وابستگی پیش از حدّی که اسلام به مال معیّن فرموده (1) خود یک انفاق فی سبیل الله تمرینی است برای تعدیل غریزه محبّت مال که مبادا مال هدف واقع شود و سائر غَرائز و عواطف عالی و ارزشمند را تحت الشعاع قرار بدهد و موجب زیان دنیا و آخرت باشد .

و اما این که زکواة سبب نموّ و رشد روزی انسان است علاوه بر تجربه که دادن زکواة موجب برکت و مصون بودن از آفات می باشد از عموم آیه 96 سوره مبارکه اعراف هم استفاده می شود که زکواة از مصادیق تقوی و موجب برکت و مزید نعمت خواهد بود .

« وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ القُری آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحُنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّمآءِ وَ الارض . . . » اگر امت ها ایمان آورده و تقوی پیشه سازند برکات زمین و آسمان را بر آنان باز می گشائیم (2).

بحث مالکیت

به مناسبت بحث زکواة ، جا دارد که مالکیت در اسلام هم مورد بحث قرار بگیرد .

اشارةً باید گفت : همه مکتب ها به طور کلّی آسماني و بالخصوص اسلام برای تکمیل و تعدیل آن چه اساس آن در فطرت آدمی نهاده شده بر انگیخته شده اند و نه برای کوبیدن و از میان بردن آن ، اینسفیران الهی برانگیخته شده اند که ، هم آهنگ بافطرت موزون رفتار نموده و جامعه بشریت را انحراف از فطرت خود بازدارند و نگذارند در اثر انحراف از اعتدال و صراط مستقیم کار به افراط بکشد ، زیرا پر واضح است آن چه که ، در نهاد آدمی به تقدیر عزیز علیم قرار داده شده و فطرت به آن بستگی دارد ، بودن آن در ساختمان تکاملی انسان ضرورت و لزوم دارد ، چیزی که هست آن است که ، باید بهره برداری از آن چه در فطرت است به نظام قِسط و عدل تحقق یابد . و این نیز مسلم است که نظام قسط خالی از هر گونه افراط و تفریط جز با نور نبوّت و وحی ، میسّر نمی باشد و هرگز مغزهای ناقص بشر یا

ص: 70


1- . اما تعلّق و محبّت ممتد به مال ( در مسیر حق ) و براي حفظ آبروي خود هیچ اشکالی ندارد و بلکه پسندیده است چنان كه از امام صادق (علیه السلام) مروي است كه فرمود : لا يُحِبُّ جمع المال من الحلال ، فَيَكُفُّ بِهِ وَجْهَهُ وَ يَقْضي بِهِ دَيْنَه ، يعني : خيري نيست درباره كسي كه دوست ندارد جمع مال را ، از طريق حلال ، تا آبروي خود را حفظ كند و دِين خود را اداء نمايد ، ثواب الاعمال ، ص 40 ، چاپ رستم خاني می بینیم معصوم (علیه السلام) در کافی می فرماید : «لاخیر فی من لا یحب جمع المال من حلال یکّف به وجههُ یقضی به دینه و یصل به رحمه »
2- . سوره اعراف ، آيه 97

رأی تحمّل چنین قانون عدل را ندارد و از طرفی هم با مطالعه در آیات آفاق واَنْفُسْ به دست می آوریم که آنچه برای تکامل ساختمان بشر در همه ابعادش لازم است به صورت غریزه (1)

در نهاد بشر و بلکه مخلوقات دیگر از حیوان و گیاه نهاده شده است . بنابراین اصل غریزه و کَشِش به طرف مال ، یکی از غرائز انسانی است که ، قرآن تصریح می فرماید « اِنَّهُ لِحُّبِ الخَیرِ لَشَدیدٌ» سوره عادیات آیه 8 و بودن چنین علاقه و کشش جزء نظام اَتّم و بودن آن ضرورت دارد و همچنین علاقه ، ریشه و اصل مالکیّت است که ، بنابر مقدمۀ فوق نباید آن غریزه را کوبید ، و از بین برد و بلکه باید در تربیت و تعدیل آن مانند سائر غرائز کوشا بود ، پس اصل محبّت و کشش مال در نهاد آدمی دست قدرت الهی از روی حکمتی بنا نهاده و مبارزه با چنین آهنگ موزون خلقت خطای محضی و محکوم بنا بودی است .

اسلام با امضای اصل فطری بودن مالکیّت و تحکیم و تشویق آن با ترغیب به تجارت و زراعت استخراج معادن و بهره برداری از ذخائر دریاها و آب های عمومی و اراضی موات و تاکید فراوان به کار و به دست آوردن معاش به دست خود با تجارت و کسب های دیگر در تولید ثروت و وضع قوانین جامع در خصوص کسب و تجارت و اراضی موات و معادن دیگر نظام قسط را ارائه داده و ضامن شده که با اجراء دستوراتش نیازمندی در جامعه نخواهد ماند و به طور خلاصه در نظام اسلام با امضایمالکیت در درجه اول با اصطلاح فکر و دید انسان که بهره گیری از مال به عنوان «استخلاف و جانشینی» است و هرکس به نوبت در مال جانشین دیگری است . جلوی طغیان و هدف واقع شدن را گرفته و این علاقه کشش به مال در محدودۀ خواست الهی که همان کمال اعتدال و میزان قسط است ، قرار می گیرد .

«قُل اِن کانَ آباؤُکُم وَ اَبْناؤکُم وَ اِخوانُکم وَ اَزواجُکُم وَ عَشِیرَتُکُم وَ اَموالٌ اقتَرَفتُمُوها اَحَبَّ اِلَیْکُم وَ جِهادٍ فیِ سَبِیلِه . . . (2)»

ص: 71


1- . فی المثل در انسان و حیوان غریزه کِشش نسبت به غذا هست ، و اين غريزه روی حکمتی است که در اثر تغذیه آن چه از بدن دفع می شود جایگزین شود و حیات انسان استمرار یابد و اگر چنین غریزه ای نبود و فقط عقل او درک می کرد که تغذیه و رساندن بدل آن چه دفع می شود لازم است چه بسا که اکثریّت هلاک می شوند و قسمتی از مجموع آفرینش به حالت تعطیل در می آمد .
2- . سورة توبه ، آية 24

بگو ای پیامبر اگر پدران و فرزندان شما و برادرانتان و همسرهایتان و نزدیکانتان و خویشاوندانتان و مال هایی که اندوخته اید و تجارتی که از کساد آن بیم دارید و منازل مسکونی مطابق سلیقه خودتان محبوب تر از خدا و رسولش و جهاد کردن در راه اوست پس منتظر باشید عذاب خدا در رسد . . .

خداوند متعال در این آیه شریفه علاقه و پیوند انسان را با مال در محدوده ای قرار می دهد که ، با نظر گرفتن آن اجراء قوانین مالی در کمال اعتدال و قسط در جامعه موجب تکامل خواهد شد . با تحریم اکید ثروت اندوزی از راه نامشروع مانند ربا در معامله و یا احتکار و یا کم فروشی و معاملات مشتمل بر خیانت و تاکید بر انفاق واجب یا صدقات چه در حال حیات و چه بعد از مرگ که از آن با وقف و وصايا بر خیرات و کفّارات واجب و نظائر آن زندگی توسطی را در جامعه اسلامی برای همه تأمین و تضمین می نماید و طبعاً از پیدایش شکاف های عمیق طبقاتی جلوگیری نموده و تربیتی فراهم ساخته است که اجتماع بشری در تأمین سعادت هر دو جهان گام بردارد و اجتماع بشری در عین بهره مندی معتدل از طیّبات و لذائذ و رفع مشقّت های زندگی به حد ممکن از معارف الهی

و فضیلت های انسانی برخوردارباشد .

القاء مالکیّت فردی به تنهایی نخواهد توانست فاصله های اجتماعی را از بین ببرد بدون این که انسان قبلاً درون سازی شود و این کشش و حبّ مال را که یک امر غریزی است با بینش و فرهنگ الهی کنتزل نماید همان گونه که بعضی از مکتب های اقتصادی اساساً اصلاح اجتماع را در گرو اصلاحاقتصاد و صلاح اوضاع اقتصادی را در از بین بردن مالکیّت های فردی می دانند . ولی باید انصاف داد . در طیّ قرون گذشته به جهت فقدان زمام داران الهی و صالح هرگز برنامه های وسیع و حیات بخش اسلامی عملی نشده است و به گونه ای بوده که امام علی (علیه السلام) می فرماید : «پیوسته مستکبران ، حکومت نموده در نتیجه زمام امور مملکت به دست یک مشت بی خرد و تبهکار افتاده ، که بیت المال را به گروه خود اختصاص داده اند و بندگان خدا را به عبودیت کشیده و فاسقین حزب تشکیل داده و صالحین پراکنده می شوند . (1)

»

ص: 72


1- . خطبة فدك ، سيّد عزّالدّين حسيني زنجاني ، ج1 ، ص 442

سرّ و علّت زکات

1- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : خداوند متعال زکات را واجب فرمود همان طوری که نماز را واجب نمود حال اگر شخصی زکات را حمل نمود و آن را علنی و آشکار به مستحقّ داد بر او ملامتی نیست زیرا حقّ تعالی در امور اغنیاء برای فقراء آن چه را که انسان کفایت کند قرار داده و حقّ تعالی می داند آن چه را که فرض و واجب نموده کفایت فقراء می کرد ولی آگاهی داشت که حقّ معیّن شده در اموال اَغنیاء می باشد و باید از این طریق ادار شوند و الا خداوند اگر می خواست می توانست اموال فقراء را افزایش دهد . منتهی نیازمندان و محتاجین هلاک شدند ، زیرا اغنیاء حقوق آن ها را نمی دهند و ایشان را از آن چه خداوند برایشان معیّن فرموده منع می کنند . (1)

2- از قاسم بن ربیع صحّاف از محمدبّن تسنان نقل کرده که وی طی مکتوبی سوالاتی از امام رضا (علیه السلام) نمود. و آن جناب در نامه ای که جواب سوالات وی را مرقوم فرموده بودند نوشتند علّت وجوب زکاتو سرّ آن این است که زکات قُوت و روزی فقراء بوده و اموال اغنیاء را حفظ و نگهداری می کند زیرا حق تعالی افراد صحیح و سالم را مکلّف نموده که به افراد زمین گیر و افتاده رسیدگی کرده و به امور آن ها قیام کنند ، چنانچه حقّ تعالی شما را در اموال و نفوسشان آزمایش می کنند لَتُبلَوُنَّ فی اَمْوالِکُمْ وَ اَنفُسِکُمْ وَ لَتَسمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ اُوْتوُا الکِتابَ مِن قَبلِکُمْ (2)

مقصود این است که در امولتان زکات را بدهید خارج کنید و در نفوستان آزمایش این است که نفس را بر صبر نمودن آماده کند و شکر نعمت های الهی را اداء کنند و امیدوار باشید که این نعمت ها برایتان افزایش پیدا کند ، مشروط به این که شما نیز رأفت و مهربانی خود را نسبت به ضعفاء زیاد کرده و بر مسكينان عطوفت نشان دهید و ایشان را بر مساوات و برابری تحریص و ترغیب کرده و تقویتشان نموده و بر امر دین کمکشان کنید ، این زکات پند و موعظه است برای اغنیاء و عبرت است برای ایشان چه آن که با دقت در آن می توانند منتقل به فقر و نیاز در آخرت بشوند در نتیجه آنچه موجب برطرف کردن فقر در آخرت هست را فراهم کنند و نیز از اسرار دیگر زکات آن که پرداختش اغنیاء را بر شکر خداوند تبارک و تعالی وادار می کند زیرا پرداختن زکات به فقراء مستلزم آن است که پرداخت

ص: 73


1- . علل الشرایع ص 368
2- . سورة آل عمران آیه 186

کننده متمکّن باشد و این تمکّن مالی را حق جلّ و علی به آن ها داده و از لطف و عنایتش آن ها را مشمول عطاهای خود قرار داده است قهراً دارنده مال وقتی توجّه به این نکته پیدا کند شکر مُنْعِمْ را به جا آورده و از او ممنون می شود ، و نیز دیگر از اسرار زکات آن که اغنیاء وقتی موقعیّت فقراء و نیاز این ها را می بینید به درگاه الهی دعای و تضرّع کرده و بیم و هراس خود را از این که همچون آن ها بشنوند اعلام کرده و از حضورش می خواهد که مبتلاء به سرنوشت آن ها نشوند ، قهراً در اداء زکات و دادن صدقات و صله ارحام و انجام کارهای مثبت و پسندیده اهتمام بیشتری می ورزند .(1)

زکات در قرآن 59 مورد آمده است با ابعادش1- آیه 1 سوره شمس

2- سوره توبه آیه 103

3- سوره مائده آیه 12

4- سوره مائده آیه 55

5- سوره مریم آیه 31

6- سوره انبیاء آیه 21

7- سوره حج آیه 41

8- سوره مومنون آیه 40

9- سوره نمل آیه 3

1- راوي گويد : از امام كاظم (علیه السلام) يا امام رضا (علیهما السلام) شنيدم كه مي فرمود زكات براي اين جعل و وضع شد ، تا قوت و روزي فقراء بوده و اموال اغنياء را زياد كند . (2)

عبدالله بن سنان از حضرت امام صادق (علیه السلام) نقل كرده كه فرمودند : خداوند متعال ، زكات را واجب كرد همان طوري كه نماز را واجب نمود ، حال اگر شخصي زكات را حمل نمود و آن را عَلَني و آشكار به مستحق داد بر او ملامتي نيست زيرا حقّ عزّوجلّ در اموال اغنياء براي فقراء آن چه را كه ايشان را كفايت كند قرار داده و اگر حقّ تعالي بداند (صلاح بداند) آن چه فرض و واجب نموده ، كفايت فقراء را

ص: 74


1- . علل الشرایع ص 369
2- . علل الشرايع ، ص 368 ، باب 90

نمي كند البته آن را افزايش مي دهد ، ولي باري تعالي آگاه است كه حقّ معيّن شده در مال اغنياء براي فقراء كافي است . منتهي نيازمندان و محتاجين هلاك شده اند زيرا اغنياء حقوق آن ها را نمي دهند و ايشان را از آن چه خداوند متعال برايشان معيّن فرموده منع مي كنند . (1)عَنْ اَبي عَبْدِالله (علیه السلام) عَنْ رِفاعَةِ بْنِ مُوسي قال : سَمِعْتُهُ يَقُوُل : ما فَرَضَ اللهُ (عِزَّ ذِكْرهُ ) عَلي هذِهِ الاُمَّةِ اَشَدَّ عَلَيْهِمْ مِنَ الزَّكاةِ وَ ما تَهْلِكُ عامَّتُهُمْ اِلّا فيها (2)

رُفاعة بن موسي از امام صادق (علیه السلام) نقل كرده كه گويد شنيدم كه امام صادق (علیه السلام) مي فرمود : خداوند عَزَّ ذِكره ، چيزي دشوارتر از زكات بر اين امّت واجب نكرد و توده ي آنان هلاك نمي شوند مگر به خاطر زكات عَن زُرْعَةَ ، عَنْ اَبي عَبْدالله (علیه السلام) قال : قُلْتُ لَهُ: اَيُّ الاْعَمالِ هُوَ اَفْضَلُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ ؟

قال : ما مِنْ شَيءٍ بَعْدالْمَعْرِفَةِ يَعْدِلُ هذِهِ الصَّلاةَ ، وَ لا بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ و الصَّلاةِ شَيءٌ يَعْدِلُ الزَّكاةَ ، وَ لا بَعَدَ ذلِكَ شَيءٌ يَعْدِلُ الصَّومَ ، وَ لا بَعْدَ ذلِكَ شَيءٌ يَعْدِلُ الحَجَّ ،

زُرْعه گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم پس از شناخت ، بهترين كردار چيست ؟ فرمود : پس شناخت ، چيزي برابر نماز نيست ، پس از شناخت و نماز ، چيزي معادل زكات نيست و پس از اين ها چيزي هم طراز روزه نيست ، و پس از آن چيزي برابر با حج نيست . . . (3)

عَنْ اَبي جعفر (علیه السلام) ، قال: بُنِيَ الاِسلامُ عَلي خَمْس : الولايَةُ و الصَّلاةُ و الزَّكاةُ و صوم شهر رمضان و الحج(4)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : اسلام بر پنج چيز استوار شده ، بر ولايت اهل البيت (علیهم السلام) ، بر نماز ، بر زكات و بر ماه رمضان و بر حج

2- قال الرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : مَنْ أدي زكاة ماله طيِّبَةً بِها نَفْسَهُ لِلّهِ تعالي ، لا يريدُ به سواه سُمّي في سماء الدُّنيا سخيّاً و في الثانيةِ جواداً ، وَ فِي الثّالِثَة مطيعاً ، وفي الرّابعة بارّاً و في الخامسة ، معطياً و في السّادسة مباركاً محفوظاً عَلَيْهِ ، و فيِ السّابِعة مَغْفوراً ، وَ مَنْ لَمْ يُؤدّ الزَّكاة سمّي في سماء الدُّنيا بَخيلاً .

ص: 75


1- . علل الشرايع ، ص 368
2- . امالي شيخ طوسي ص 700 ، انتشارات : انديشه هادي ، چاپ اعتماد ، اوّل 1388 شمسي ج 2
3- . امالی شيخ طوسي ، ج 2 ، ص 700
4- . اصول كافي ، ج 2 ، ص 21

و في الثانيَّة لئيماً ، و في الثّالِثة ممسكاً ، و في الرَّابِعة ممقوتاً ، و في الخامِسة عابساً ، و في السّادسة منزوعاً ، بَرِكَةَ ماله غير محفوظ في بَرٍّ وَ لا بَحْرٍ وَ لا جَبَلْ ، و في السّابِعَة مردوداً عليه صلاة مَضْروباً بها وجهه.(1)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : هر كه با ميل و رغبت ، زكات مالش را بدهد ، و جز رضاي خدا مقصودي نداشته باشد : او را در آسمان اول ، سخاوتمند نامند ، در آسمان دوم بخشنده ، در آسمان سوم فرمانبر ، در آسمان چهارم نيك رفتار ، در آسمان پنجم عطا كننده ، در ششم مبارك و بيمه شده ، در آسمان هفتم آمرزيده ، و هر كه زكات مالش را نپردازد ، در آسمان اول بخيلش خوانند ، در دوم لئيم ، در سوم ممسك (نگه دارد و ندهد ) در چهارم غضب شده ، در پنجم چهره در هم كشيده ، در ششم بي بركت كه ، مالش در خشكي و دريا و كوه بي نگهبان و حافظ است .

و در هفتم نماز برگردانده كه نمازش را برگردانند و به صورتش بزنند .

3- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : زكات وضع شده است به جهت برگزيدن توانگران و مخارج نيازمندان ، و اگر مردم زكات اموالشان را ادا كنند ، هيچ مسلماني فقير و محتاج نمي ماند ، و بي نياز مي شود . به آن چه خداوند فرض و واجب نموده و مردم فقير و محتاج و عريان نمي شوند . مگر به گناهان توانگران ، و سزاوار است كه ، خداوند رحمتش را باز دارد ، از كسي حق خدا را در مالش منع كرد . و قسم به خدايي كه خلق را آفريد و رزق را وسعت داد ، اِنَّهُ ماضاعَ مال في بَرٍّ وَ لا بَحْرٍ ، اِلّا بِتَرْكِ الزَّكاة وَ ما صيد في بَرٍّ وَ لا بَحْرٍ ، اِلّا بِتَرْكِهِ التَسْبيح في ذلك اليوم .

حق اين است كه ، هيچ مالي در بيابان و نه در دريا نابود نشد ، مگر به ترك زكات ، و هيچ صيدي در بيابان و دريا صَيد نشد مگر به واگذاردن تسبيح در آن روز (كه تسبيح خدا را نگفت ) و محبوب ترينمردم به سوي خدا ، سخّي ترين ايشان است . و سخّي ترين مردم كسي است كه زكات مالش را اداء كند و بر مؤمنين دريغ نكند به آن چه خداوند متعال براي ايشان در مال او فرض نموده .

و فرمود : هر كسي درهمي از حقّش باز دارد ، او درهم را به غير حق مي دهد . (2)

ص: 76


1- . مواعظ العددية ص 465 ، ناشر : الهادي ، چاپ : الهادي ، تاريخ نشر : 1424 ه- . ق
2- . مَنْ لا يَحْضَره الفقيه ، ج 2 ص 4

4- آقاي شيخ اسماعيل جابلقي كه مقيم تهران بوده از شيخ حسن وكيل عراقي نقل كرده كه او گفت: شبي در خواب ديدم يك نفر در حال احتضار است ، ما به عيادت او رفته ايم ، از علماي عراق ، آقا نورالدين و آقاي حاج محمدخان و آقاي سيّد احمد ، تشريف دارند ، ديدم دو نفر طرف پاي محتضر نشسته اند ، به او مي گويند : يا يهودي بمير يا نصراني ، آن ها اصرار مي كنند آقايان هم چيزي نمي گويند بالاخره او گفت : نصراني مي ميرم و از دنيا رفت ، من از خواب بيدار شدم ، صبح طرف منزل آن شخص رفتم ببينم چه خبر است وقتي رسيدم ديدم هيچ خبري نبود . برگشتم در مراجعت يك نفر از دوستان به من گفت فلاني مريض است (نام همان شخص را برد) بيا برويم از او عيادت كنيم من خبر مريض او را تا آن وقت نشنيدم ، رفتم وقتي كه وارد شدم ديدم حضار مجلس همان هايي اند كه ، ديشب در خواب ديده بودم ، آن سه نفر آقايان نامبرده از علما تشريف داشتند ولي آن دو نفر را كه در طرف پاي او او نشسته بودند نديدم . مريض همان روز از دنيا رفت ، گوينده نام مريض را نبرد ، پرسيدم تارك حج بود (چون در باب تارك حج روايت كه يا يهودي بميرد و يا نصراني) گفت نه : گفتم : يقيناً مانع الزكات بوده گفت : بلي ، معلوم شد كه همين عمل را داشته است، چون در خبر است كه هر كس يك قيراط (به كسر قاف ، واحد سنجش وزن الماس ) كه تقريباً معادل 2/0 گرم است از زكات مالش را منع كند و ندهد ، او را مخيّر مي كند كه يا يهودي بميرد يا نصراني از دنيا برود . (1)

5- در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) :مردي از انصار كه او را ثَعْلَبَةِ بن حاطب مي گفتند ، عرض كرد : يا رسول الله دعا كن كه خداوند به من مالي عطا كند ، حضرت فرمود : اندكي از مال كه شكر آن را اداء كني ، بهتر است از مالي كه طاقت شكر آن را نداشته باشي ، آيا نمي خواهي در كمي مال باشي ، به حق آن خدايي كه جانم در دست اوست كه ، اگر بخواهم كوه هاي جهان و عالم همه طلا و نقره شود و با من حركت كنند ، البته خواهد شد ، پس بار ديگر ، به خدمت آن حضرت آمد و استدعا نمود ، و گفت : سوگند به خدايي كه تو را به راستي فرستاده كه اگر خداوند مرا مالي روزي كند ، حقوق آن را بيرون نمايم و به هر صاحب حق برسانم ، حضرت دعا كرد كه ، خداوندا ، به ثعلبه مالي روزي نما ، ثعلبه گوسفندي فراهم كرد و خداوند در اندك زماني ، گوسفندان او را فراوان نمود ، به اندازه اي كه مدينه براي او جا نبود

ص: 77


1- . پند تاريخ ج 5 ص 227 به نقل از الكلام يَجُرُ الكلام ج 2 ص 252

و تنگي كرد . از مدينه بيرون آمد ، در يكي از وادي هاي مدينه ساكن گرديد باز بيشتر شد به اندازه اي كه در آن جا نتوانست بماند ، از آن جا نيز بيرون رفت ، به اين علت از فضيلت جمعه و جماعت محروم گرديد . پس حضرت كسي را فرستاد كه زكات گوسفندان را از او بگيرد آن مرد خودداري كرد و بخل ورزيد و گفت : اين زكات گرفتن مثل جزيه (1)گرفتن

است .

چون اين خبر به حضرت رسيد ، فرمود : واي بر ثعلبه ، پس حق تعالي اين آيه را در مذمّت او ، فرستاد.

وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحينَ (2) از آن ها كسي باشد كه با خدا پيمان بندد ، اگر ما را از فضل خود چيزي بخشد هر آينده تصدّق دهم و از شايستگان شوم . پس چون از فضل خود عطاء نمايد (آن كس ) بخل ورزد و از حقّ رو برتابد .

فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضون (3)يكي از خويشان ثعلبه به ثعلبه گفت : واي بر تو در حقّ تو سه آيه كه بر كفر و نفاق تو دلالت دارد نازل شد .

آيه سوم : فَاَعقَبَهُمْ نِفاقاً في قُلُوبِهِمْ اِلي يَومِ يَلْقَونَهُ بِما اَخْلَفَوُا اللهَ ، ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانَ يَكْذِبون (4)

اين عمل (روح) نفاق را در دل هايشان تا روزي كه خدا را ملاقات كنند برقرار ساخت ، اين بخاطر آن است كه از پيمان الهي تخلّف كردند ، و دروغ گفتند ، (به وعده خويش عمل نكردند )

خلاصه به ثعلبه گفت : به خدمت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برو و جاره اي بكن . ثعلبه به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض كرد : من صدقه (زكات) را به خدمت شما آوردم تا به هركس خواهي بدهي ، و صرف نمائي ) حضرت فرمودند : صدقه (زكات ) تو را قبول نمي كنم .

او برخواست ، و خاك بر سر كرده و فرياد زدن آغاز كرد ، حضرت فرمود : هر چه گفتم : در فقر صابر باش ، و طلب ثروت و غنا نكن ، قبول نكردي ، تا به اين بلا گرفتار شدي ، و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنيا رفت ،

ص: 78


1- . خراج ، ماليات ، مالياتي كه در قديم مسلمانان از كفار و اهل ذمّه (يهود و نصاري) مي گرفتند .
2- . سورة توبه ، آية 75
3- . سورة توبه ، آية 76 و 77
4- . سورة توبه ، آية 77

(به شهادت رسيد ) و ثعلبه در زمان خلافت ابي بكر و عمر ، صدقه (زكات) را آورد . آن ها هم قبول نكردند و در عهد عثمان از دنيا رفت . (1)

6- حكايت قارون كه شاخص است ، در قرآن در چهار جا آمده است ، آيه 76 ، سوره قصص تا آيه 82 و آيه 23 سوره غافر و آيه 24 سوره عنكبوت حكايت او مفصّل است در اين جا ذكر نمي كنيم .

نقش کبر در عبادات

اشاره

معنای کبر : به کسر کاف و سکون با به معنی نَخْوَت ( بزرگی ، به خود گرفتن ، خودنمایی ، اِستَکبَرهُ بزرگ و دید او را و بزرگ پنداشت ) اِستکبار بزرگی نمودن از خود و گردن کشی کردن ، بزرگ منشی نمودن .در قرآن این کلمه 58 آمده است .

1- وَ اِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسحُدوُا لِاَدَمَ فَسَجَدُوا اِلّا اِبْلیسَ اَبی وَ استَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الکافِرِینَ (2)

2- فَسَجَدَ المَلائِکَةُ کُلُّهُمْ اَجمَعُونَ (3)

3- بَلی قَد جآءَتکَ آیاتی فَکَذَّبتَ بِها وَ استَکبَرتَ وَ کُنتَ مِنَ الکافرینَ (4)

4- نساء 173

5- اعراف 133

6- واستکسَروُا استکباراً (5)

7- وَ قال مُوسی اِنّی عُذتُ بِرَبّی وَ رَبَّکُم مِن کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُومِنُ بِیَومِ الحِسابِ (6)

7- اِنَّهُ لایُحِبُّ المُستَکبِرِینَ(7)

ص: 79


1- . منهج الصادقين ، ج 4 ص 290 ، كتاب فروشي اسلاميه
2- . سورة بقره ، آیه 34
3- . سورة ص ، آيه 73 ، و سورة حجر ، آيه 30
4- . سورة زمر ، آية 59
5- . سورة نوح ، آيه 7
6- . سورة غافر ، آيه 27
7- . سورة نحل ، آيه 23

كبر از نظر اخلاقی

آن عبارت است از حالتی که انسان خود را بالاتر از دیگر می بیند و اعتقاد برتری خود را بر غیر داشته باشد فرق بین این صفت خبیث و عُجب آن است که ، انسان خود را شخصي داند و خود پسند باشد اگر چه پای کسی دیگر در میان نباشد و در کبر باید پای غیر در میان نیز آید تا خود را از آن برتر داند و بالاتر بیند و این کبر صفتی است در نفس و باطن و از برای این صفت در ظاهر آثار و ثمرات چند می باشد و اظهار آن آثار را تکبّر گویند ، و آن آثاری است که باعث حقیر شمردن دیگری و برتری بر آن گردد چون مضایقه داشتن از همنشینی با او یا همخوارگی با او یا امتناع در پهلو نشستن با او یارفاقت او و انتظار سلام کردن و توقع ایستادن او و پیش افتادن از او در راه رفتن و تقدّم بر او در نشستن و بی توجّهي با او ، در سخن گفتن و به حقارت با او تکلّم کردن و پند و موعظۀ او را بی اعتناء دانستن و امثال این ها و از جملۀ آثار کبراست ، خَرامان و دامن کشان در راه رفتن و بعضی از این افعال گاهی از حسد و کینه و ریاء نیز صادر می شود ، به سبب بعضی اگر چه آدمی خود را از او هم بالاتر نداند .

کبر بر سه قسم است .

اول تکبّر بر خدا کند همچنان که نمرود و فرعون کردند که ، این بدترین انواع کبر بلکه اعظم افراد کفر است و سبب این محض جهل و طُغیان و به این قسم خداوند سبحان اشاره فرموده .

« . . . اِنَّ الَّذینَ یَسْتَکبروُنَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْ خُلُونَ جهَنَمَ داخِرینَ » (1)

به درستی که کسانی که تکبّر و گردن کشی از بندگی من می نمایند زود باشد که داخل جهنم شوند در حالتی که ذلیل و خوار باشند .

دوم : این که بر پیغمبران خدا تکبّر کند و خود را از آن بالاتر داند که اِنقياد و اطاعت ایشان را کند مانند ابوجهل و امثال آن و ایشان بودند که می گفتند : « . . . اَهولاءِ مَنَّ اللهِ عَلَیْهِمْ » (2)

آیا این ها را خدا منّت گذارد و بر ایشان و پیغمبرشان گردانید در میان ما و می گفتند :

ص: 80


1- . سوره مومن یا غافر آیه 60
2- . سورة انعام ، آیه 53

« فَقالوُا اَنُؤمِنُ لِبَشَرَینِ مِثْلِنا . . . » (1)

آیا ایمان آوردیم برای دو آدمی مانند ما و یا می گفتند : « . . . قالوُا ما اَنتُم اِلّا بَشَرٌ مِثلُنا . . . » سوره یس آیه 154 یعنی نیستند شما مگر بشری مانند ما و این نيز تکبّر به خداوند است .سوم : این که تکبّر بر بندگان خدا نماید که خود را از ایشان برتر ببیند و ایشان را در جَنب خود پست و حقیر شمارد و این قسم اگر چه در شناعت از قسم اول کمتر است امّا نیز از مهلکات است بلکه بسا باشد منجر به مخالفت خدا شود زیرا که صاحب آن آگاهی است حقّ را از کسی می شنود که خود را از او بالاتر داند و به این جهت استنکاف از قبول و پیروی او می کند ، بلکه چون عظمت و تکبّر و برتری و تَبَخْتُر مختص ذات خداوند عَلِیّ اعلی است ، پس هر بندۀ که تکبّر نماید در صفتی از صفات خدا با او منازعه نموده است همچنان که از برای تکبّر سه قسم است ، برای او سه درجه هم هست .

درجۀ اول : آن است که این صفت خبیثه در دل او مستقّر باشد و خود را بهتر و برتر از دیگران ببیند و آن را در کردار و گفتار خود ظاهر کند ، مثل این که ، در مجالس بالاتر بشیند و خود را بر امثال و اَقران خود مقدم دارد و روی خود را از ایشان بگرداند و عبوس کند و چین برجَبْهَه افکند و کسی که کوتاهی در تعظیم او کند بر او انکار نماید و اظهار مفاخرت و مباهات کند و در صدد غلبه بر ایشان باشد و در مسایل علمیه و افعال علمیّه و این درجه بدترین درجات است زیرا که درخت کبر در دل صاحبش ریشه دوانیده و شاخ و برگ او بلند شده و جمیع اعضاء و جوارح او را فرو گرفته .

دوم : این که در دل او کبر باشد و کردار متکبّرین نیز از او صادر گردد و امّا به زبان نیاورد و این یک شاخۀ آن کمتر از اول است .

سوم : این که در دل ، خود را بالاتر بداند امّا در کردار و گفتار مطلقاً اظهار ننماید و نهایت سعی در تواضع و فروتنی کند و چنین شخصی شاخ و برگ درخت کبر را قطع کرده است اما ریشۀ او در دل او هست پس اگر به این جهت بر خود غضبناک باشد و در صدد قلع و قمع ریشۀ آن نیز بوده باشد و سعی کند او به آسانی بتواند از آن خلاص گردد و اگر احیاناً بی اختیار میل به برتری کند ولیکن در

ص: 81


1- . سورة مؤمنون ، آية470

مقام مجاهدت باشد گناهی بر او نیست و خداوند توفیق نجات به او کرامت فرماید .(1) و ضد آن تواضع است همچنان که خداوند می فرماید : « وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ المُؤمنینَ » (2)پر و بال (تواضع) مرحمت بر تمام پیروان با ایمانت به تواضع بگستران و پایین بیاور

ز خاک آفریدت خداوند پاک

پس ای بنده افتادگی کن چو خاک

تواضع سر رفعت افرازدت

تکبّر به خاک اندر اندازدت

به عزت هر آن کو فروتر نشست

بخواری بیفتد ز بالا به پست

بگردن فتد سرکش و تند و خوی

بلندیت باید بلندی مجوی

روایات کبر

1- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِیّاکم وَ الکِبر فانَّ اِبلیس حمله الکِبر علی اَن لا یسجد لادم (3)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : بر حذر باشد از کبر به درستی که ابلیس را کبر وارد کرد که بر آدم (تواضع) سجده نکرد .

2- قال علي (علیه السلام) : احذرالکِبْرَ فَاِنَّهُ رَاسُ الطُغیان و معصیة الرحمان (4)

علی (علیه السلام) فرمود : بپرهیز از کبر که ریشۀ سرکشی و نافرمانی رحمان

3- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَّما الکبریاء لِلّهِ ربِّ العالمین (5) رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : همانا کبریاء و بزرگ منشی خداوند جهانیان را مي بَرازَد و بَس

ص: 82


1- . معراج السعادة ص 216
2- . سوره شعراء ، آیه 215
3- . کنزالعمّال ج3/525 ، 8288 ، شماره 7734
4- . غررالحکم ، شماره 2652
5- . الترغیب و التزهیب 3/91/15

و امام باقر (علیه السلام) می فرماید :

« الکِبر رداء الله و المتکبّر ینازع الله رداء (1)

بزرگ منشی جامعه (مختص او است ) خداوند می باشد و انسان متکبّر با این صفت خداوند منازعه می کند .»

4- قال الصادق (علیه السلام) لعبدالله بن طلحة :

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : لن یدخل الجَنَّةَ عبد فی قلبه مثقال جنّة مِن خَرْدلٍ من ایمان قلت :

جعلت فداک اِنَّ الرجل لیلبس الثوب اَو یرکب الدّابة ، فیکاد یعرف منه الکبر ؟ قال : لیس بذالک اِنَّما الکِبر اِنکار الحقّ و الایمان الاِقرار بالحق(2) امام صادق (علیه السلام) به عبدالله بن طلحه فرمودند : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: کسی که به اندازه خَردَلی(3)

در دلش باشد داخل بهشت نگردد (کبر با ایمان سازگار نیست) راوی گوید : عرض کردم من به قربان شما ، مردی لباس می پوشد یا سوار حیوانی می شود یک حالت کبر از او معلوم می شود (و به اصطلاح پُزْ می دهد، پس این هم متکبر است ؟ ) فرمود این کبر و متکبّر نيست همانا کبر انکار حق است و زیر بار حق نرفتن و نپذیرفتن است و اقرار به حقّ نكردن ايمان است .

5- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : أمقت النّاس المتکبّر(4)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : دشمن ترین مردم متکبّر و خواه و خودبین و بزرگ منش است .6- قال علی (علیه السلام) : عجبت لأبن آدم اوّلی نُطْقَة وَ آخره جیفة و هو قائم بینهما و عاء للغائط ثمّ یتکبّر (5)

و قال علی (علیه السلام) عجبت للمتکبّر الَّذی کان بالامس نطفةً و یکون غداً جيفَة (6)

ص: 83


1- . بحار 24/325/40 و 73/4
2- . معانی الاخبار ص 241/1
3- . به فتح خاوادل ، گیاهی است برّی و بُستانی برگ هایش شبیه برگ ترب ولی کوچک تر ، دانه های آن ریز و قهوه ای رنگ و دارای طعم تند
4- . بحار : 73/231 و ص 232/25
5- . بحار : 73/234/33
6- . نهج البلاغه ، حكمت 126

علی (علیه السلام) می فرماید تعجب می کنم از فرزند آدم که اول (خلقتش) نطفه گندیده و آخر (مردنش) جیفه و مردار متعفّن و او بین این ایستاده است ، ظرف است براي و مدفوع است ، سپس کبر می ورزد و نیز فرمود : من تعجب می کنم از برای شخص متکبّری که تا دیروز نطفه بود و فردا هم جیفه و لاشه مرداری بیش نیست (اما باز متکبّر است)

7- در کتاب لئالی الاخبار نقل کرده که مرد ثروتمندی با لباس فاخر بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شد و نشست ، پس از آن مرد فقیری با لباس مندرس وارد شد و نزدش نشست ، مرد ثروتمند لباس خود را جمع کرد و از او فاصله گرفت ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : آیا ترسیدی که از فقر او به تو چیزی برسد؟ گفت : نه فرمود : آیا ترسیدی از ثروتت کم شود و به او برسد ؟ گفت نه : فرمود : ترسیدی لباس چرکین شود ؟ گفت نه : فرمود: پس چرا چنین کردی گفت : نفس من هر کار خوبی را برایم زشت و هر کار جدّی را خوب جلوه می دهد و من به تلافی کردار زشت خود را به نصف تمام ثروتم به اين فقیر بخشیدم ، آن حضرت از فقیر پرسید آیا مالش را می پذیری ؟ گفت نه: فرمود: چرا ؟ عرض کرد: می ترسم من هم مثل او مبتلا به تکبّر شوم. (1)8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يُحْشَرُ الجبّارون المتکبّرون یوم القیامة فی صُوَرِ الذَّرِ الَّذی یطؤهم الناس لهوانهم علی الله تعالی (2)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ستم کاران متکبّرین روز قیامت به صورت های مورجه محشور می شوند (موجودات ریز) و مردم با پاهای خود آن ها را لِه می کنند . به خاطر خواری آنان نزد خداوند متعال

9- قال الصادق (علیه السلام) : اِنَّ فی جهنم لوادیاً للمتکبّرین یقال له سَقَر شکا الی الله عَزَّوَجَلَّ شدّة حرّه وسأله اَن یأذن لَهُ اَن يَتَنَفَّس ، فأحرق جهنّم(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : در جهنم وادی و درّه ای است برای متکبّران که سقر گفته می شود .

به خداوند از شدّت حرارت و گرمی شکایت می برد و درخواست می کند که به او اذن دهد نفس بکشد پس اذن داده می شود به او و تنفسی می کشد که جهنم شعله ور می شود .

ص: 84


1- . لئالي الاخبار ، ج 2 ، ص 200
2- . المجحة البیضاء ج 6 ، ص 536 ، ح 16
3- . اصول کافی ج 2 ، ص 310 ، ح 10

10- قال الصادق (علیه السلام) اُصول الکفر ثلاثة : الحرص و الاستکبار ، و الحسد ، فامّا الحرص فَاِنَّ آدم (علیه السلام) حین نهی عن الشجر حَمَلَهُ الحرص علی اَن اکل منها و اَمّا الاستکبار فابلیس حین اُمر بالسجود لِادَم، استکبر و امّا الحسد فابنا آدم حیث قتل احدهما صاحبه (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : ریشه همه گناهان و کفر سه چیز است : 1- حرص 2- و استکبار 3- و حسد اما حرص کاری کرد که آدم (علیه السلام) را وادار کرد که ، از آن درخت نهی شده بخوردو امّا استکبار پس ابلیس را واداشت که در هنگامی که مأمور به سجده (تواضع و احترام) آدم (علیه السلام) شد تکبّر ورزد و زیر بار نرود .

و اما حسد پس یکی از پسران آدم (علیه السلام) (قابیل) را وادار کرد که برادر خود (هابیل) را بکشد.

این است نتیجه کبر در عبادات و غیرهها

1- ابن خلكان نقل كرده : روزي مقاتل بن سليمان كه از مشاهير مفسّرين اهل تسنّن است ، در ميان مردم گفت (سَلُوني عَمّا دُونَ الْعَرْش ) از غير عرش هر چه مي خواهي سوال كنيد : شخصي از او پرسيد : آن روزي كه جناب آدم (علیه السلام) حج به جا آورد ، سرش را چه كسي تراشيد ؟ مقاتل حيران ماند گفت : اين سؤال از تو نيست ، خداوند خواسته مرا دچار ناتواني عجز نمايد ، به واسطه عجبي كه در نفسم به وجود آمد . (2)

منصور دوانيقي يك متكبّر طاغي و سركش

2- گويند روزي منصور دوانيقي (ملعون) نشسته بود ، مگس بر صورت او نشست ، آن را حركت داد دو مرتبه بازگشت براي دومين بار او را پرانيد ، باز آمد ، آن قدر اين عمل تكرار شد كه ، منصور آزرده گرديد . گفت : ببينيد كدام يك از علماء در اين جا هستند ، گفتند : مقاتل بن سليمان ، دستورداد او را وارد كنند . همين كه وارد شده ، پرسيد آيا مي داني خداوند از چه جهت مگس را خلق كرده ، او بدون درنگ گفت : براي اين كه ، كوچك نمايد ستمگران و متكبّران را ، منصور ساكت گشت ، چيزي نگفت .(3)

ص: 85


1- . اصول کافی ج 3 ، مترجم ، ص 396 - بحارالانوار ج72 ص 104 ، ح 1
2- . روزي متوكل عباسي (ملعون ) فقها را جمع كرد از آن ها سؤال نمود ، سر حضرت آدم (علیه السلام) را چه كسي تراشيد ؟ همه متحير ماندند در اين مورد فرستاد خدمت امام هادي (علیه السلام) حضرت وارد مجلس شد ، پرسيد يابن الرسول الله ، سرآدم را با چه وسيله اي تراشيدند ؟ حضرت فرمودند حَدَّثَني اَبي عَنْ جَدّي عَنْ اَبيه عَنْ جَدِهِ عَنْ اَبيه ، قال: اِنَّ اللهَ اَمَرَ جبرئيلَ عَنْ يَنْزِلَ بياقوته مِن يواقيت الجَنَّة ، فَنَزَلَ بها فَمَسَحَ رَأسَهُ آدم (علیه السلام) فَنَتاثَرَ الْشعر منه ، خداوند متعال جبرئيل (علیه السلام) را مأمور نمود كه به وسيله ي يكي از ياقوت هاي بهشت ، سر آدم (علیه السلام) را بتراشيد . ياقوت را بر سر آدم (علیه السلام) كشيد ، موهايش ريخت . پند تاريخ ج 3 ص 29
3- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 29

3- حضرت نوح (علیه السلام) ، هنگامي كه كشتي را درست كرد و در آن انواع حيوانات را جاي داد ، الاغ در خارج كشتي ماند ، هر چه نوح (علیه السلام) او را به سوار شدن در كشتي وارد مي كرد ، سوار نمي شد ، بالاخره خشمگين شده گفت : (اِركب يا شيطان) سوار شو اي شيطان .

مواعظ شيطان به نوح (علیه السلام)

شيطان اين سخن را شنيد ، خود را در پي الاغ آويزان نموده داخل كشتي شد ، حضرت نوح (علیه السلام) خيال مي كرد سوار نشده همين كه كشتي به حركت در آمد ، مقداري بر روي آب سير كرد ، چشم نوح (علیه السلام) به شيطان افتاد كه در صدر كشتي نشسته ، پرسيد چه كسي به تو اجازه داد ؟ گفت : تو مگر نگفتي اي شيطان ، آن گاه گفت : اي نوح تو ، بر من حقي داري و نيكي درباره ي من كرده اي، مي خواهم آن را جبران نمايم ، نوح (علیه السلام)

پرسيد آن خدمت چه بوده ؟ در پاسخ گفت : تو دعا كردي ، قومت در يك ساعت هلاك شدند ، اگر اين كار را نمي كردي ، من حيران بودم به چه وسيله اي آن ها را منحرف و گمراه كنم . از اين زحمت مرا راحت كردي .

حضرت نوح (علیه السلام) دانست كه شيطان او را سرزنش مي كند . شروع به گريه كردن نمود ، بعد از طوفان، پانصد سال گريه مي كرد ، از اين جهت نوح (علیه السلام) لقب يافت ، پيش از آن ، نامش عبدالجبار بوده .

خداوند متعال وي فرمود كه : سخن شيطان را گوش كن ، نوح (علیه السلام) به شيطان گفت : آن چه مي خواهي بگو ، گفت : از چند خصلت تو را نهي مي كنم ،

اوّل : اين كه از كبر پرهيز كن . زيرا اوّل گناهي كه نسبت به خداوند انجام شد ، همين كبر بود ، چون پروردگار مرا امر كرد براي پدرت آدم سجده كنم ، اگر تكبّر نمي كردم و سجده مي نمودم ، مرا از عالم ملكوت خارج نمي كردند .

دوّم : از حرص دوري كن ، زيرا خداوند تمام بهشت را براي پدرت آدم مباح و حلال گردانيد . از يك درخت او را نهي كرد . حرص آدم را واداشت تا از آن درخت خورد و ديد آن چه بايد ببيند .

ص: 86

حكايت مرد ثروتمند و فقيري

سوم : هيچگاه با زن بيگانه و اجنبي خلوت مكن ، مگر اين كه شخص ثالثي و سومي با شما باشد . اگر بدون كسي خلوت كني ، من در آن جا حاضر مي شوم آن قدر وسوسه مي نمايم تا به عمل حرام وادارت كنم . خداوند به نوح (علیه السلام) وحي فرمود كه : گفتة شيطان را قبول كن . (1)

4- حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند : مرد ثروتمندي با لباس هاي پاكيزه و تميز ، خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و نشست ، بعد از آن مرد ثروتمند ، مرد تنگدستي با لباس كهنه و مندرس وارد شد ، پهلوي همان ثروتمند نشست صاحب لباس آراسته جامه اي خود را زير پاي مستمند تازه وارد ، جمع كرد ، حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : ترسيدي از فقر او ، كه به تو چسبيده ؟ عرض كرد : نه ، فرمود : ترسيدي از غنا و ثروت تو ، نصيبش گردد ، جواب داد نه ، فرمود : ترسيدي لباست را كثيف نمايد ، عرض كرد : خير ، پرسيد پس براي چه اين عمل را انجام دادي ؟

عرض كرد : مرا هم نشيني است ( شايد مراد نفس خودش بوده ) كه هركار خوب را در نظرم بد جلوه مي دهد و كار بد را خوب ، اينك يا رسول الله نصف از مال خود را براي كيفر عملم به او بخشيدم ، آن حضرت رو كردند به شخصي مستمند ، فرمودند : مي پذيري ؟ عرض كرد : نه يا رسول الله ، مرد ثروتمند پرسيد : چرا ؟ گفت مي ترسم آن چه تو را فرا گرفت از خود پسندي و كبر ، مرا هم فراگيرد.(2)

( و من خَفَّت مَوازينُهُ فَهُوَ اللئيم ) هر كس اعمالش سبك بود ، پست و بي ارزش است (3)

شعر

نشنيده اي كه

زير چناري كدوبني

بررست و بر دويد بر او بر بروز بيست

پرسيد از آن چنار كه تو چند روزه اي

گفت چنار سال مرا بيشتر ز سي است

خنديد بس كدو كه من از تو به بيست روز

برتر شدم بگوي كه اين كاهليت چيست

او را چنار گفت كه امروز اي كدو

با تو مرا هنوز نه هنگام داوري است

فردا كه بر من و تو وزد باد مهرگان

آن گه شود پديد كه

نامرد و مرد كيست(4)نشنيده اي كه

زير چناري كدوبني

بررست و بر دويد بر او بر بروز بيست

پرسيد از آن چنار كه تو چند روزه اي

گفت چنار سال مرا بيشتر ز سي است

خنديد بس كدو كه من از تو به بيست روز

برتر شدم بگوي كه اين كاهليت چيست

او را چنار گفت كه امروز اي كدو

با تو مرا هنوز نه هنگام داوري است

فردا كه بر من و تو وزد باد مهرگان

آن گه شود پديد كه

نامرد و مرد كيست(5)

ص: 87


1- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 30 ، به نقل از انوار النُّعْمانية ، سيّد نعمت الله جزائري ، ص 81
2- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 31 – لئالي الاخبار
3- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 32
4- . شعر از ناصر خسرو
5- . شعر از ناصر خسرو

نشانه هاي كبر

1- هنگامي كه با امثال خود در مطلبي گفت و گو مي كند ، اگر حقّ بر زبانشان جاري شود ، در صورتي كه پذيرفتن و اعتراف كردن به آن برايش گران باشد و اظهار بشاشت و خرّمي نتواند بنمايد ، معلوم است ، تكبّر دارد .

2- اگر در محافل و مجامع پايين تر از محلي كه سزاوار نشستن او است ، برايش گران باشد ، يا هنگام راه رفتن عقب همه قرار گرفتن برايش گران باشد ، متكبّر است .

3- در صورتي كه اوّل سلام كردن به زير دستش برايش سخت باشد متكبّر است .

4- اگر اجابت دعوت فقير بي نوايي با انجام حاجتش يا نشستن پهلويش ، برايش سخت باشد نشانه كبر است .

5- ضروريات زندگي خانه را از بازار خريدن و به روي دست گرفتن و به خانه بردن ، اگر برايش مشكل باشد متكبّر است . (1)

مگر در صورتي كه به مقتضاي زمان و مكان و حال و شأنش ، اين عمل برايش واقعاً عيب باشد و سبب غيبت كردن مردم بشود .6- پوشيدن جامه هاي كم بها و زير و كهنه ، اگر برايش گران باشد و در بند پوشيدن لباس نفيس و فاخر بوده و آن را شرف و بزرگ بداند ، متكبّر است ، مگر حقيقتاً ، اين عمل سبب هتك آبرويش باشد چنان چه گذشت .

7- نشستن با نوكر و كلفت و شاگرد ، بر سر يك سفره ي طعام ، اگر بر او گران باشد ، علامت كبر است. (2)

8- از امام باقر (علیه السلام) مرويست كه : براي متكبّران در جهنم ، وادي است كه آن را سَقَرآ نامند و از شدّت حرارت خود ، به خدا شكايت كرد و رُخصت طلبيد كه يك نفس بكشد ، پس نفس كشيد از نفس او ، جهنّم سوخت ، و فرمودند : متكبّرين را در روز قيامت ، به صورت مورچه گان محشور خواهند كرد

ص: 88


1- . البته شئونات افراد متفاوت است .
2- . معاني كبر مفصّل است ، به معراج السعاده از صفحه 216 تا صفحه 229 و ديگر كتب اخلاقي ، در اين باره مانند جامع السعادات و غيره مراجعه شود .

و مردم ايشان را پايمال خواهد كرد . و مردم ايشان را پايمال خواهند نمود . تا خداوند از حساب بندگان فارغ شود . و فرمودند كه : هيچ كس نيست كه تكبّر كند ، مگر اين كه در خود ، پستي مي بيند ، مي خواهد كه به تكبّر او را بپوشاند و فرمود كه : دو ملك در آسمان هستند كه موكّل بندگانند ، كه هر كه تواضع بنمايد ، او را بلند مرتبه كنند و هر كه تكبّر نمايد او را پست رتبه بنمايد .

و فرمودند كه : جَبّار ملعون كسي است كه ، به حق جاهل باشد و مردم را حقير بشمارد .

و فرمودند كه : هيچ بنده اي نيست مگر اين كه او را حكمت و دانايي است و ملكي است كه نگاه مي دارد آن حكمت را از براي او ، پس او در پيش خود ، از همه كس بزرگ تر و در نظر مردم از همه كس كوچكتر مي شود ، و اگر تواضع و فروتني نمود ، مي گويد : بلند مرتبه شو ، خداوند تو رابلند گرداند و بردارد . پس او در دل خود از همه كس كوچك تر مي شود و در چشم مردم از همه كس بلندتر مي گردد . (1)

و ضد تكبّر : تواضع است ، و آن عبارت است از شكسته نفسي كه ، نگذارد آدمي ، خود را بالاتر از ديگران ببيند و لازم آن كردار و گفتار چنديست كه دلالت بر تعظيم ديگران و اكرام ايشان مي كند و ملامت بر آن ها و اقواي معالجه است ، از براي مرض كبر و اين از اشراف صفات و ملكات است . (2)

شعر

ز

خاك آفريدت خداوند پاك

تواضع سر رفعت افرازدت

به عزت هر آن كو فروتر نشست

بگردن فتد سركش و تند خوي

پس

اي بنده افتادگي كن چو خاك

تكبّر به خاك اندر اندازدت

به خواري نيفتد ز بالا و پست

بلنديت بايد بلندي مجوي

ص: 89


1- . معراج السعادة ، ص 218
2- . معراج السعادة ، ص 227

9- در سفينة البحار از قول امام حسن عسكري (علیه السلام) روايت كرده كه ، فرمودند : بر حضرت اميرمؤمنان علي (علیه السلام) پدر و پسري از اهل ايمان ، وارد شدند ، پس آن حضرت براي آن ها برخاست و ايشان را گرامي داشت و بالاي مجلس نشانيد و نزدشان نشست ، پس حضرت ، امر فرمود : طعام آوردند و هر دو خوردند ، پس قنبر طشت و اِبريق آورد . حضرت او را سوگند داد كه با كمال اطمينان دستش را بشويد ، كه قنبر بر دستش آب مي ريزد ، آن مرد پذيرفت ، و چون آن حضرت از شستن دستش فارغ شدند ، اِبريق را به فرزند خود ، محمّد بن الحنفية داده و فرمودند : فرزندم ، اگر اين پسر تنها نزد من آمده بود خودم بر دستش آب مي ريختم ، لاكن خداوند نخواسته در محلي كه پدر و پسر با هم باشند ، مثل يكديگر با آن ها رفتار شود ، اينك من دست پدر را شستم تو هم كه فرزند من هستي ، آب بر دست پسر بريز تا پدر دست پدر و پسر دست پسر را شسته باشد . (1)

10- در سفينة البحار ، نقل كرده است كه ، حضرت موسي بن جعفر (علیه السلام) به مردي سوداني كه سياه و زشت بود ، عبور فرمود ، به او سلام نمود و نزدش رفت و مقدار زيادي با او سخن گفت، پس فرمود:

هر كاري داري بگو تا انجام دهم گفتند : اي پسر پيغمبر ، آيا به چنين شخصي وارد مي شوي و از حوائج او مي پرسي در حالي كه او به شما ، محتاج تر است ؟ حضرت فرمودند : بنده اي است از بندگان خدا و برادر ديني ما است و ما و او را بهترين پدرها كه آدم (علیه السلام) ابوالبشر است و بهترين دين ها كه دين اسلام است ، جمع مي كند. و شايد روزگار ، ما را محتاج به او كند ، پس ما را كه بر او تكبّر مي كرديم ، از جمله فروتن ها مشاهده كند . (2)

11- محمد بن مسلم مردي ثروتمند ، از اشراف كوفه و از اصحاب حضرت امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) بود ، روزي حضرت امام باقر (علیه السلام) به او فرمود : اي محمد ، بايد تواضع كني ، چون محمد از مدينه به كوفه برگشت ، ظرف خرما و ترازوي برداشت و درب مسجد جامع كوفه نشست و صدا مي زد هر كه خرما مي خواهد ، بيايد و از من بخرد ( اين كار را براي از بين بردن كبر نفس انجام مي داد ) بستگانش آمدند و گفتند : ما را با اين كار خود رسوا كردي ، گفت : مولايم ، مرا امر به چيزي فرمود كه : مخالفتش را نخواهم كرد ، و از اين محل اجتماع حركت نمي كنم تا تمام خرمايي كه ، در اين ظرف است بفروشم .

ص: 90


1- . سفینة البحار ، ج4 ، ص 101
2- . سفینة البحار ، 4 ، ص 407

بستگانش گفتند : حال كه مي خواهي حتماً خريد و فروش كني ، پس در محلي كه گندم آرد مي كنند برو ، ايشان هم قبول كرد و شتر و سنگ آسيايي خريد و مشغول آرد كردن گندم شد . ( تا با اين عمل ، كبر نفس خود را از بين ببرد و خود را با يك فرد عادي برابر ببيند . (1))

روزه

اشاره

متن : وَ الصِّیامَ ( وَصَومَ ) تَثبِیتاً لِلْاِخْلاصِ

خداوند متعال روزه را سبب استحکام اخلاص قرار داده

شرح و توضیح :

روزه در قرآن 13 مورد آمده است .

1- بقره آیه 184 6- بقره آیه 196 11- مائده آیه 95

2- بقره آیه 185 7- بقره آیه 196 12- احزاب آیه 35

3- مریم آیه 26 8- نساء آیه 92 13- احزاب آیه 35

4- بقره آیه 183 9- مائده آیه 89

5- بقره آیه 187 10- مجادله آیه 4

روزه در شرع مقدس اسلام عبارت از ، عدم خوردن و آشامیدن و امساک و مفطرات دیگر است که درفقه(2) به تفصیل بیان شده به قصد قربت به خداوند اخلاص هم آوردن عمل است فقط برای اجرای امر خداوند متعال به اهمیت و فضیلت این عمل این آیه شریفه تصریح می نماید .

«یا ایُّها الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِن قَبْلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقونَ » (3)« روزه بر شما «در ماه رمضان» واجب شد چنان که به امّت های قبل از شما واجب بوده که به وسیله آن تقوی را تحصیل کرده و از گناهان بپرهیزید . یعنی روزه موجب نورانیت قلب و دوری از

ص: 91


1- . سفینة البحار ، ج4 ، ص 705
2- . در کتاب البیان فی شهر رمضان مفصّلاً شرح داده ایم ، به آن جا رجوع شود .
3- . سورة بقره ، آیه 183

شهوت است که انگیزۀ معصیت و نافرمانی در انسان است . در این فراز این سوال پیش می آید ، راز این که روزه را تثبیت دهندۀ اخلاص معرّفی فرموده با وجود این که ، هر یک از واجبات دیگر مانند نماز و زکوة اگر با شرایط به جا آورده شود موجب تثبیت و استحکام اخلاص است ، چیست ؟

پاسخ به این سوال این است که ، این عمل بالخصوص از چشم مردم مستور و از توقع تمجید و تعریفشان بر کنار است به خلاف عبادات دیگر که آن ها از افعال اعضاء و جوارح و در معرض دید و اطلاع مردم است و به همین جهت اخلاص را بیشتر استوار می نماید حضرت امام باقر (علیه السلام) از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل فرماید .

« قال الله عَزَّوَجَلَّ : الصوم لی و اَنا اَجزی به (1)»

یعنی خداوند عَزَّوَجَل فرموده روزه برای من است و من خود پاداش آن را می دهم» سرّ این عظمت در این است که ، انسان در روزه ، خود را آماده می کند که از چیزهایی که در کتاب های فقه ذکر شده دوری جوید ، و فقط اعلام الغیوب از آن آگاه است . برخلاف سائر عبادات که ، آن ها در معرض دید مردم قرار دارند ، و معنای این که « خود پاداش را می دهم » کنایه از اهتمام و بزرگداشت این عمل است زیرا هر عملی که مورد توجّه زیاد و اهتمام شخص باشد.

خود بالمباشره آن را انجام می دهد .

علت وجوب روزه (روایات)

علت وجوب روزه(2)

1- امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمودند : برترین وسیله ای که متوسلان می توانند با آن به سوی خداوند تقرب جویند : ایمان به او و پیامبر او است و همچنین جهاد در راه او چه این که ، جهاده قلّه مرتفع اسلام است و نیز کلمۀ اخلاص (شهادت به یگانگی خدا و رسالت پیامبر) که هماهنگ با سرشت بشر است و به پا داشتن نماز که سپری است در برابر مجازات خدا که ، فریضه ای است واجب و روزه ماه رمضان که سپری است در برابر مجازات خدا ، و حج و عمرۀ خانه خدا ، که نابود کننده فقر و شستشو کننده گناه است ، و صله رحم که باعث فزونی مال و طول عمر است و صدقه های پنهانی که ، کفارهای خطاها است.

ص: 92


1- . وافی ج 2 ص 5 ، سفينة البحار ، ج 2 ، ص 158 به نقل از ثواب الاعمال
2- . در کتاب البیان فی شهر رمضان مفضلاً توضیح داده ایم رجوع به آن کتاب شود .

و صدقه های آشکار که از مرگ های ناگهانی و بد پیش گیری می کند و نیکوکاری که از لغزش ها و شکست های خوار کننده باز می دارد ، دائماً به یاد خدا باشید که بهترین ذکرهاست . (1)

2- و قال (علیه السلام) : الصَّلاةُ قُربانُ کُلِّ تَقِیٍ وَ الحَجُّ جِهادُ کُلِّ ضَعیفٍ وَ لِکُلِّ شَیءٍ زکاةٌ وَ زَکاةُ البَدَنِ الصِّیامُ وَجَهادُ المَرأةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ (2)

نماز موجب تقرب هر پرهیزکار است و حج جهاد هر ضعیفی است و برای هر چیزی زکاتی است و زکات بدن روزه است و جهاد زن ، شوهرداری شایسته است .

3- قال (علیه السلام) : فَرَضَ اللهُ الایمانَ تَطْهیراً مِنَ الشِّرکِ ، وَ الصَّلاةَ تَنْزِیهاً عِنَ الکِبرِ ، وَ الزَّکاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزقِ ، وَ الصِّیامَ ابتِلاءً لِإخْلاصِ الخَلقِ ، وَ الحَجَّ تَقْربَةً لِلدّینِ وَ الجَهادَ عِزّاً لِلأسلامِ ، وَ الامرَ بالمَعروفِ مَصلَحَةً لِلعَوامِّ وَ النَّهی عَنِ المُنکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهآءِ ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ مَنمَآةً لِلعَدَدِ ، وَ القِصاصَ حَقْناً لِلدِّماء ، وَ اِقامَةَ الحُدودِ اِعظاماً لِلمَحارِمِ ، وَ تَرِکَ شُربِ الخَمرِ تَحْصِیناً للعَقلِ ، وَ مُجانَبَةَ السِّرقَةِ اِیجاباًلِلعِفَّةِ ، وَ تَرکَ الزِّنیتَحْصِيناً لِلنَّسَبِ وَ تَرْكَ اللِّواطِ تَكْثِيراً لِلنَّسِل ، وَ الشَّهاداتِ اسْتسِظهاراً عَلي المُجاهَدَاتِ ، وَ تَركَ الكَذِبِ تَشْريفاً لِلصِّدْقِ ، وَ السَّلامَ اَماناً مِنَ المَخاوِفِ ، وَ الاَمانَةَ نِظامًا لِلأُمَّةِ ، وَ الطّاعَةَ تَعْظِيماً لِلْاِمامَةِ .(3)

اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمودند :

(علّت فلسفه احكام ، بسياري از مطالب ، (4)

خداوند ايمان را به خاطر تطهير دل از شرك واجب فرمود، و نماز را براي پاك شدن از كبر (كه توضيحش گذشت ) زكات را سبب روزي ، روزه را آزمايش براي اخلاص بندگان ، حج را وسيله نزديكي مسلمانان جهاد را براي سربلندي اسلام ، امر به معروف را به خاطر اصلاح توده مردم ، نهي از منكر را براي بازداشتن بي خردان ، صلة رحم را براي كثرت نفرات ، قصاص را براي حفاظت خون ها ، اقامه حدود ، را براي بزرگداشت محرّمات الهي و ترك شرخمر را براي حفظ و سلامت عقل ، دوري از دزدي را براي حفظ عفت (دست ها) و ترك زنا را براي حفظ نسبت ها ، ترك لواط را به خاطر افزايش نسل ، و شهادت و گواهي را براي اظهار حقّ در برابر انكارها ، ترك دروغ

ص: 93


1- . خطبۀ 110 ، سابقاً هم اشاره شد .
2- . حکمت 136
3- . حكمت 252
4- . شبيه خطبة حضرت فاطمة الزهرا (علیها السلام) است .

را به خاطر احترام راستي ، و سلام را به عنوان تأمين از خوف و خطر ، امانت را براي نظام امت و طاعت و فرمانبرداري (از ائمّه هدي (علیهم السلام) ) را براي تعظيم مقام پيشوايي .

4- قال الامام الصادق (علیه السلام) : اِنَّ اللهَ تبارك و تعالي يقول : الصوم لي و انا اخبري عليه (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد : روزه از آن من است و خودم پاداش آن را خواهم داد .

5- قال فاطمة الزهراء (علیها السلام) :

فَرَضَ اللهُ الصِيّامَ تَثْبِيتاً لِلاخْلاصِ(2)حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمودند : خداوند به خاطر تثبيت كردن اخلاص و استوار بودن آن روزه راواجب فرمود .

6- قال رسول الله

(صلی الله علیه و آله و سلم) : عليك بالصوم فانّه جنّة من النار و اِن استطعت اِن ياتيك الموت و بطنك جائع فافعل (3)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : بر تو باد بر روزه گرفتن ، چون سپر آتش است و اگر بتواني در وقتي كه مرگت برسد روزه باشي ، اين عمل را انجام بده

7- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لِكُلِّ شيءٍ زكاة و زكاة الابدان الصِيام (4)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : براي هر چيزي زكاتي است و زكات بدن ها روزه است .

8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : صُوْمُوا تَصِحُّوا (5)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : روزه بگيريد تا صحيح و سالم بمانيد .

9- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم)

: اِنَّ للجَنَّة باباً يدعي الرِّيان لا يدخل منه اِلّا الصائمون (6)

و نيز فرمودند : بهشت دري دارد به نام رَيّان غير از روزه بگيران كسي از آن در وارد نشود .

ص: 94


1- . اصول كافي ج4 ، ص 63 ، ح 6
2- . احتجاج طبرسي (بحث خطبه فدك) ، علل الشرائع ص 270
3- . دعائم الاسلام م1/270
4- . فضائل الاشهر الثلاثة : 75
5- . الدعوات راوندي : 76 يا 179
6- . معاني الاخبار : 409/90 ، رَيّان ، يعني : سيراب ، شاداب ، تر و تازه

10- قال الباقر (علیه السلام) : الصيّام و الحج تسكين القلوب (1)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : روزه و حج تسكين دل هاست .امام سجاد (علیه السلام) در دعا 45 صحيفه سجاديّه (علیه السلام) كه در اواخر ماه رمضان ، مربوط مي باشد . به نام دعاي وداع ماه مبارك رمضان است . طوري امام (علیه السلام) وداع مي كند كه گويا مادر با جوانش كه در بستر رحلت است ، وداع مي نمايد . و داعي بسيار جان سوز ، با غمي جانكاه در اعماق قلبش ، در اين دعا شريف 19 بار با جملة « اَلسَّلامُ عَلَيْكَ » سلام و خداحافظي مي كند ، از جمله خطاب به ماه مبارك رمضان مي فرمايد : سلام بر تو اي ماه بزرگ خدا ، سلام بر تو اي عيد اولياء خدا ، سلام بر تو اي بهترين همنشين و مونس ، فراقت بسيار طاقت فرسا و جان گداز است :

شعر

اَلْوَداع

اي ماه رحمت اَلْوَداع

اي همه لطف و كرامت الوداع

الوداع اي ماه ربّ ذوالجلال

الوداع ، باشد فراقت پر مَلال

الوداع اي ماه پر فيض جلي

الوداع اي ماه ايثار علي

الوداع اي ماه اخلاص و صفا

الوداع اي شافع روز جزا

الوداع اي عيد عشق بازان حق

مايه ي لطف و محبّت هاي حق

اي مَهِ فرصت براي مغفرت

داده اي هر گونه لطف و مرحمت

قدر شب هاي تو را نشناختم

سوختم از اين ندامت اي كريم

رفتي و داغت جگر سوزم نمود

اي كه حق در عرش ، قَدرت را ستود

اي كه تو عيد بزرگي كردگار

رهنما و مظهر پروردگار

مايه ي فخر و شرافت در زمان

اي كريم ميزبان مهربان

تاج زينت بخش پاكان الوداع

رد نكن مهمان خوانت ، الوداع

واي اگر ما را ببخشي (2)

الوداع

ما

به جا مانديم و عصيان ، الوداعاَلْوَداع

اي ماه رحمت اَلْوَداع

اي همه لطف و كرامت الوداع

الوداع اي ماه ربّ ذوالجلال

الوداع ، باشد فراقت پر مَلال

الوداع اي ماه پر فيض جلي

الوداع اي ماه ايثار علي

الوداع اي ماه اخلاص و صفا

الوداع اي شافع روز جزا

الوداع اي عيد عشق بازان حق

مايه ي لطف و محبّت هاي حق

اي مَهِ فرصت براي مغفرت

داده اي هر گونه لطف و مرحمت

قدر شب هاي تو را نشناختم

سوختم از اين ندامت اي كريم

رفتي و داغت جگر سوزم نمود

اي كه حق در عرش ، قَدرت را ستود

اي كه تو عيد بزرگي كردگار

رهنما و مظهر پروردگار

مايه ي فخر و شرافت در زمان

اي كريم ميزبان مهربان

تاج زينت بخش پاكان الوداع

رد نكن مهمان خوانت ، الوداع

واي اگر ما را ببخشي (3)

الوداع

ما

به جا مانديم و عصيان ، الوداع

ص: 95


1- . امالي شيخ طوسي : 296/582
2- . منظور از بخشش ، خداي متعال است ، كه در اين ماه اميد بخشش از كرمش ، در اين ماه پر بركت است .
3- . منظور از بخشش ، خداي متعال است ، كه در اين ماه اميد بخشش از كرمش ، در اين ماه پر بركت است .

در من لا يحضره الفقيه ، از حسن ابن علي بن ابي طالب (علیهما السلام) نقل كرده ، كه طايفه اي از يهود ، خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مشرف شده و اعلم آن ها ، از آن بزرگوار ، از مسائل چند ، سؤال كرد . از جمله سؤال نمود ، از علت وجود صوم و روزه بر بندگان ، از اُمَّت آن1- بزرگوار ، در مدت سي روز ، و حال آن كه بر ساير امت ها بيش از سي روز واجب كرده است . پس آن حضرت در جواب آل يهود فرمود : چون جناب آدم (علیه السلام) از شجره منهيه ( نهي شده ) تناول نمود آن چه خورده بود ، باقي ماند در شكم او تا سي روز ، پس خداوند بر ذريّه ي آدم (علیه السلام) سي روز روزه را واجب فرمود .

وجوع و عطش را تا سي روز ، تا غرامت و جبران آن عمل آدم (علیه السلام) باشد . و آن چه را كه در شب ، از عدل و شرب و غيره ، اين ها مرتكب مي شوند ، تفضّلي است از جانب باري تعالي برايشان است . و به همين دليل روزه واجب بود بر خود آدم (علیه السلام) و آن چه كه خداوند متعال بر آدم (علیه السلام) واجب فرموده بود بر امت من هم واجب كرده ، سپس حضرت اين آيه شريفه را تلاوت كردند :

« يا اَيُّها الَّذينَ آمَنوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ » (1)

يعني : اي گروه مؤمنان نوشته شده است بر شما روزه همچنان كه نوشته شده است بر آنان كه پيش از شما بودند شايد پرهيزكار شويد .

پس آن يهودي عرض كرد : صَدَقْتَ يا محمد ، اي محمد درست گفتي ، عرض كرد : پس ثواب و جزاي آن كه ماه رمضان را روزه بگيريد چيست ؟

حضرت فرمودند : نيست هيچ مؤمني كه روزه بگيرد ماه مبارك رمضان را احتساباً و اِمْتِثالاً لِاَمْرِالله ( براي خشنودي خداوند و با اخلاص ) مگر اين كه خداوند متعال هفت خصلت را براي او واجب مي كند .

اول : آن كه آب مي گرداند حرام را و ذوب مي كند از جسد او

دوم : آن كه نزديك مي شود به سوي رحمت باري تعالي

ص: 96


1- . سورة مباركه بقره ، آيه 183

سوم : آن كه اين صوم و روزه اش ، كفاره است براي خطاي (ترك اولي) پدرش آدم (علیه السلام) و باعث خشنودي اوست ، از او

چهارم : آن كه آسان مي گرداند بر او سكرات مرگ را

پنجم اين كه : اين روزه اش امان است ، او را از گرسنگي و تشنگي روز قيامت

ششم آن كه : عطا نمايد باري تعالي او را ، برات از آتش جهنم

هفتم آن كه : او را اطعام مي نمايد ، از طيّبات و اغذيه لذيذه او ، پس آن يهودي عرض كرد : صَدَقْتَ يا محمد ، اي محمد ، راست گفتي (1)

3- در بسياري از كتب معتبرة اخبار ، خصوصاً بحارالانوار ، از تفسير امام حسن عسكري (علیه السلام) روايت نموده كه : روز قيامت ، ماه مبارك رمضان را به صورتي مي آورند ، به غايت خوب و زيبا و بر بلندي او را نگه مي دارند و خلقت هاي بهشت از سُنْدُس و استبرق ، آن قدر روي او مي افكنند كه عدد آن را جز خدا نمي داند ، و مُنادي از جانب خداوند عزوجل ندا مي دهد كه : اين ماه رمضان است ، بسا كه به وسيله او بدبخت شده است و بسا كه به وسيله او بر تخت ( و اَريكه بهشتي ) نشسته است . پس فرمان آيد كه ، هر مؤمني كه ، او را (در دنيا) تعظيم كرده ( و روزه گرفته ) و حرمت او را حفظ كرده باشد و امتثال اوامر حق تعالي نموده باشد و اجتناب و دوري از نواهي او كرده باشد ، بيايد و از اين خلعت ها برگيرد . و به تن بپوشاند ، و روي به بهشت آورند .

و جماعتي ديگر بيايند كه ، ايمان ايشان نيكو نبوده و يا در ماه رمضان ، گناهان بزرگ را مرتكب شده اند ، از آن جامه ها برگيرند و بر تن بپوشانند ، اما بر تن ايشان پاره هاي آتش شوند . و رشته هاي آن ها مارها و عقرب ها گردد . پس آتش آن ها را بسوزاند و ماران و عقربان آن ها را مي گزند ، پس فرياد برآوردند كه ، خداوندا اين خلعت ها و اين جامه ها چرا بر تن ما آتش سوزاند و ماران و عقربان شده و بر تن هاي ديگران چنين نبوده ؟

ص: 97


1- . علل الشرايع ، ص 378 ، باب 109 ، روايت 1

پس از جانب خداوند متعال ندا آيد كه ايشان در ماه رمضان طاعت و عبادت كردند و شما فسق و فجور و گناه و معصيت و نافرماني انجام داديد . ايشان از خداوند ترسيدند و شما نترسيديد ، ايشان به عدالت عمل كردند و شما ظلم و ستم ، پس لاجرم ايشان در بهشتند و شما در جهنم .

با نعيم ابدي و مقيم هميشگي خواهند بود ، و شما هم در دوزخ با عذاب اليم قرار خواهيد گرفت . (1)

اين يك نمونه عالي و بارز ، خانم نفيسه

4- سيده نفيسه دختر حسن بن زيد كه او پسر امام حسن مجتبي (علیه السلام) است :

شبلنجي در فورالأبصار و محمد صبان در اسعاف الراغبين نقل كرده اند كه : سيّده نفيسه سنة 145 ، در مكه متولّد شد و در مدينه نشو و نما كرد . روزها پيوسته روزه مي گرفت و شب ها را به عبادت به سر مي برد . و داراي ثروتي بود ، به زمين گيران و بيماران و عموم مردم احسان مي كرد .

سي مرتبه به حج مشرف شد كه اكثر آن با پاي پياده بود .

زينب دختر برادر نفيسه گفت : چهل سال تمام عمه ام را خدمت كردم . در اين مدت نديدم شبي بخوابد و يا روزي افطار كند . و پيوسته شب ها را به قيام و روزها را به روزه مي گذرانيد . به او گفتم با خود مدارا نمي كني ، جواب داد ، چگونه با نفسم رفق و مدارا كنم ، با اين كه در جلوي من عقباتي دارم كه از آن ها نمي گذرند مگر مردمان رستگار .

نفيسه از شوهر خود اسحاق مؤتمن (پسر امام صادق (علیه السلام) ) دو فرزند داشت : يكي به نام قاسم و ديگري به نام ام كلثوم ، از آن ها عقبي و نسلي به وجود نيامد ، سالي با شوهرش به زيارت حضرت ابراهيم خليل الرحمان (علیه السلام) مشرف شد ، در مراجعت به مصر ، تشريف آورد و در منزلي سكني گرفت، در همسايگي آن ها دختر يهوديه اي نابينا بود ، يك روز با آب وضو نفيسه تبرك جست در همان حال چشمش روشن شد . يهوديان بسيار اسلام آوردند و اهل مصر در حق آن مخدره بسيارعقيده مند شدند ، از نفيسه خواهش كردند در مصر توقف كند ، به زيارت او مشرف مي شدند ، و بركاتي مي ديدند ، در مصر توقف نمود تا در همان جا از دنيا رفت ، آن مخدره قبري به دست خويش براي خود كنده بود ،

ص: 98


1- . خزينة الجواهر ، ص 275

پيوسته در آن قبر داخل مي شد ، نماز مي خواند و قرآن تلاوت مي كرد تا اين كه شش هزار ختم قرآن در آن قبر نمود ، در ماه مبارك رمضان سنه 208 از دنيا رفت ، هنگام احتضار ، روزه بود ، او را امر با افطار كردند . گفت : وا اعجبا سي سال است تا به حال از خداوند متعال مسئلت مي كنم با حالت روزه از دنيا بروم . اكنون كه روزه هستم ، افطار كنم ؟ شروع كرد به خواند سورة انعام ، آيه 127 ، همين كه رسيد به آية مباركة (لَهُمْ دارُالسَّلام عِنْدَ رَبِّهِمْ ) . از دنيا رفت پس از فوت نفيسه ، مردم از دهات و شهرهاي مصر ، اجتماع كردند . شمع هاي بسياري در آن شب ، روشن نمودند . از هر خانه اي كه در مصر بود ، صداي گريه شنيده مي شد . همه در ماتم آن بانوي ارجمند ، غمناك و افسرده بودند . جمعيتي بر جنازه او نماز خواندند كه ، سابقه نداشت ، تمام بيابان را پركرده بودند ، در همان قبري كه به دست خود ، حفر كرده بود ، دفن شد .

نقل شده كه بعد از وفات نفيسه ، شوهرش اسحاق مؤتمن ، خواست بدن او را به مدينه ي معظّمه انتقال دهند و در بقيع دفن نمايند و اهل مصر اجتماع نموده درخواست كردند كه آن مخدّره را در مصر بگذارند . براي تبّرك و تَيَمُّنْ ، و مال بسياري بذل كردند اسحاق راضي نشد تا آنكه در خواب پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را ديدند ، فرمودند : درباره ي نفيسه با اهل مصر معارضه مكن ، به واسطه ي بركت او ، براي آن ها رحمت نازل مي شود . (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : در فوائد روزه :1- سلامتي و تندرستي : روزه بگيريد تا سالم بمانيد .(2)

2- سپر در برابر آتش جهنم است . (3)

3- ماية اجابت دعاست ، لا تُرَدُّ دَعْوَةُ الصّائِمْ : يعني : دعاي روزه دار رد نمي شود . (4)

4- سبب بخشش گناهان است : هركس ماه رمضان را براي خداوند روزه بگيرد ، تمام گناهانش آمرزيده مي شود . (مگر حق الناس) (5)

ص: 99


1- . پند تاريخ ، ج 5 ، ص 231 ، به نقل از تحفة الاحباب ، ص 393
2- . بحارالانوار ، ج 3 ، ص 255
3- . وسائل الشيعة ، ج 7 ، ص 285
4- . نهج الفصاحة ، ص 393
5- . تفسير مراغي ، ج 7 ، ص 69

5- باعث مي شود فرشتگان برايش دعا كنند ، خداوند فرشتگان خود را موظّف كرده است كه براي روزه داران دعا كنند . (1)

6- پنج چيز به اين امت داده شده :

- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اُعْطِيَتْ اُمَّتي في شَهْرِ رَمَضان خَمْساً لَمْ يُعْطِهِنَّ اُمَّةُ نَبيٍّ اَمّا الواحِدَةُ : فَاِذا كانَ اَوَّلُ : لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضان .

نَظَرَاللهُ عَلَيْهِ لَمْ يُعَذِّبْهُ اَبَداً .

وَ اَمَّا الثّانِيَةُ : فَاِنَّ خُلُوفَ اَفْواهِهِمْ حينَ يُمْسُونَ عِنْدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ اَطْيَبُ مِنْ رِيحِ الْمِسْكِ

وَ اَمَّا الثّالِثَةُ : فَاِنَّ الْمَلائِكَةُ يَسْتَغْفِرونَ لَهُمْ في لَيْلِهِمْ وَ نَهارِهِمْ

وَ اَمَّا الرابِعَةُ : فَاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يَاْمُرُ جَنَّتَهُ اَنِ اسْتَغْفِري وَ تَزَيَّني لِعِبادي فَيُوشَكَ اَنْ يَذْهَبَ بِهِمْ نَصْبُ الدُّنيا وَ آذاها و يَصيروُا اِلي جَنَّتي وَ كَرامَتي .وَ اَمَّا الخامِسَةُ : فَاِذا كانَ آخِرُ لَيْلَةٍ ، غَفَرَ لَهُمْ جَميعاً .

فَقالَ : رَجُلٌ ، في لَيْلَةِ الْقَدْر يا رَسُولَ اللهِ ؟

فقالَ: اَلَمْ تَرَ اِلَي العُمّالِ اِذا فَرِغوا مِنْ اَعْمالِهِمْ وُفُّوا (2)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

به امّت من در ماه رمضان ، پنج چيز داده شده كه به اُمَّت هيچ پيغمبري پيش از من داده نشده است .

1- هرگاه شب اول ماه رمضان فرا رسد ، خداوند به سوي آنان نظر مي كند و كسي كه خداوند به او نظر كرده هرگز او را عذاب نمي كند .

2- بوي بد دهان آنان به هنگام غروب در نزد خداوند ، خوشبو تر از بوي مشك است .

ص: 100


1- . بحارالانوار ، ج 93 ف ص 285
2- . بحارالانوار ، بيروت ، ج 96 ، ص 367

3- ملائكه براي ايشان در شب و روز ، استغفار مي كنند .

4- خداوند عَزَّوَجَل به بهشت خويش امر مي فرمايد كه : براي بندگان من استغفار نموده و خود را براي آنان تزيين كن ، پس چه نزديك است كه ، سختي هاي دنيا آن ها را (در خود فرو ) برد و به سوي بهشت و كرامت من ، بروند .

5- هرگاه شب آخر فرا رسد ، خداوند ، همه گناهان آنان را مي آمرزد .

و فرمودند : چهاركس دعايشان رد نمي شود ، و درهاي آسمان به روي ايشان باز است .

1- دعاي پدر درباره فرزند

2- نفرين مظلوم بر ظالم3- دعاي كسي كه به عمره رفته تا گاهي كه بازگردد .

4- دعاي روزه دار تا افطار كند (1)

حج

اشاره

متن : وَ الحَجَّ تَشيداً لِلدِّينِ

خداي متعال حج را براي استواري دين قرار داد . كلمه تشيد به معني استوار كردن ، بلند كردن ديوار يا ساختمان شادَ البِناءَ شَيداً ، بلند گردانيد او را يعني ساختمان را

شرح و توضيح : حجّ در لغت به معني قصد و در اصطلاح شرع عبارت از اعمال مخصوصي است كه در امكنه و مشاعر خاص انجام مي گيرد و اين عبارت از بزرگترين عبادت هاي دين مقدس اسلام و داراي چند بُعد است : بُعد اجتماعي سياسي و بُعد فرهنگي كه در هر سال مسلمانان از نقاط مختلف جهان در آن مهبط وحي كَرد هم آمده و كُنگره بزرگي را تشكيل داده و از مصالح مسلمانان پاسداري نمايند.

در اين جا حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) در اين فراز از خطبه اشاره به آيه 27 و 28 سوره حج فرموده است كه مي فرمايد :

ص: 101


1- . كاشف الاستار ، در ترجمه جامع الاخبار ، ص 99

« وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجّ عَمِیقٍ ، لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ

»(1)

« اي پيامبر اعلان عمومي حج را صادر كن تا مردم چه پياده و يا سواره از مسافت هاي بسيار دو در آن جا گردهم آيند و مصالح و منافع خود را به طور مستقيم رسيدگي و نظارت نمايند . . . »

اما از نظر بُعد فردي حج موجب اصلاح است كه در رفع تكبّر و خودبيني و پي بردن آدمي به كوچكي و ناچيزي خود و پيدايش حالت تسليم در برابر فرمان هاي الهي است . امام علي (علیه السلام) در خطبه قاصعه به اين حقيقت تأكيد مي فرمايد :أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صلواتُ اللهِ عَلَيْهِ إِلَى الْآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَلَا تَنْفَعُ وَلَا تُبْصِرُ وَلَا تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِي جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِيَاماً ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ

« آيا نمي نگريد كه ذات اقد الهي از زمان آدم پشينيان را تا آيندگان با سنگ هايي كه نه ضرر مي تواند بزند و نه نفعي را عايد مي سازد و نه مي بيند و نه مي شنويد به مقام امتحان آورد ، و آن جا را مركز قيام مردم قرار داد سپس آن را در سنگلاخ ترين نقطة زمين و بي حاصل ترين و در تنگ گاي كوه هاي سخت دشمن زار كه حركت در آن به دشواري انجام مي گيرد و چشمه هاي سنت جوش و آبادي هاي بي آب و علف كه چهار پايان در آن قادر به زندگي نيستند قرار داد. آن گاه آدم (علیه السلام) و فرزندان آن حضرت را فرمان داد كه آهنگ آنجا كنند » كه در اثر اين مسافرت ها كه به مركز اقتصادي و تجارتي تبديل شد و هدف و نهايت سير مسافرت ها گرديد كه از صحراهاي بي آب و علف و نقاط بسيار دور و زمين هاي ناهموار و ميان كوه ها و جزاير درياها آهنگ آن جا مي نمايند تا مردم نشانه هاي خود را در سعي و طواف با ذلّت به حركت درآورده و در اطراف خانه خدا تهليل (لا اله الا الله گفتن ) گويان با موهاي ژوليده و گردگرفته و جامه ها را پشت سرانداخته و موهاي اصلاح نشده و چهره هاي نابسامان بچرخند با چنين عملي خدا آزمايش سختي نمود تا در انسان شايستگي نزول رحمتش پيدا شده و نيل به بهشت جاويدان فراهم گردد . . . (2)

ص: 102


1- . سورة حجّ ، آيه 27 و 28
2- . نهج البلاغه صبحي صالح ص 292

و اما از نظر بُعد سياسي و فرهنگي ، هشام بن الحكم از امام صادق (علیه السلام) فلسفه حج را سؤال مي كند و امام در جواب به علت اجتماعي و سياسي و فرهنگي حج اشاره مي فرمايد :

« فقلت له جعلت فداك ، مَاالْعِلَّةِ التي من أجلها كلّف الله العباد الحجّ و الطّواف بالبيت ؟فقال : اِنَّ الله خلق الخلق ، ]الي ان قال[ : و أمرهم بما يكون من امرالطاعة في الدّين و مصلحتم من امر ديناهم ، فجعل فيه الاجتماع من الشرق و الغرب ليتعارفوا ، و لينزع كل قوم من التجارات مِن بلد الي بلد وَ لِيَنْتَفِع بذلك المكاري و الجّمال ، لتعرف آثار رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و تعرف اخباره ، و يذكر و لاينسي، و لوكان كلّ قوم « اِنَّما » يتكلّمون علي بلادهم و ما فيها هلكوا و خربت البلاد و سقطت الجلب وَ الارباح ، و عميت الاخبار و لم تقفوا علي ذلك و ذلك علّة الحج . . . » (1)

علّت حج

يعني : «هشام گفت : از امام (علیه السلام) پرسيدم چرا خداي متعال مردم را به حجّ و طواف خانه خود فرمان داد ؟ فرمود : براي آن كه مسلمانان از شرق و غرب كشورهاي اسلامي گردهم آيند و با يك ديگر طرح آشنايي بريزند و از اوضاع و احوال همديگر مطلع شده و هم ديگر را ياري نمايند و روابط اقتصادي و تجارتي با همديگر برقرار سازند و از فرآورده هاي همديگر آگاه باشند و ضمناً دارندگان وسائل نقليه سود ببرند و اگر بنا باشد كه اهل هر كشور در داد و ستد فقط به محدوده كشور خويش اكتفا نمايند و روابط اقتصادي با كشورهاي اسلامي ديگر برقرار نسازند ، مسلماً بُنيان اقتصادي آنان متزلزل شده و از بين مي رود . و شهرها در اثر انحطاط اقتصادي روبه ويراني نهاده و سرمايه ها تباه مي گردد و يك اثر مهمّ فرهنگي و حياتي ديگر آن بازديد و شناسايي آثار پيامبر عظيم الشأن اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد و ياد آوري سرگذشت آن حضرت و شناخت أخبارش تا آن آثار از خاطره ها فراموش نگردد و اگر در حج ارتباط مردم كشورهاي اسلامي با هم صورت نگيرد و از اوضاع هم مطلع نشوند بلكه در غفلت مانده و مورد تاخت و تاز و هجوم ملل قرار مي گيرد و سرانجام شهرها و سرمايه ها به نابودي كشيده شده و اخبار از همديگر منقطع شده ، در تاريكي بي خبري به سر مي برند ، اين است علّت حج با يك سير اجمالي در مراسم حج كه ، هم اكنون مسلمانان آن را به جاي مي آورند چيزي كه به دست انسان مي آيد از

ص: 103


1- . وسائل الشيعه ج 8 كتاب حج ص 9

اين مسائل حياتي و سازنده و تحرّك بخش خبري نيست و فقط مردم به يك بُعد حج كه انجام اعمال خاص است توجه دارند و بس واقعاً جاي بسي تأسّف است با اين كه در اين عصر وسائل مسافرت سهل گشته سالانه ميليون ها مسلمان در آن ها گرد هم مي آيند ولي از اين تعاليم حيات بخش سخني به ميان نمي آيد ، جمعيّت زياد اما ميان تهي است و به فرمودة قرآن كه دربارة قوم بني اسرائيل مي فرمايد :

«... بَأسُهُم بَينَهُمْ شَديدٌ تَحْسَبُهُمْ جَميعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي ذلِكَ بِأنَّهُم قَومٌ لا يَعقِلُونَ (1) » يعني « به ظاهر محكم استوار انسان مي پندارد كه امتي متّحد و پر توان هستند ولي چنين نيست زيرا فكرها و قلب ها پراكنده هست و با هم ديگر يك دل و يك رنگ نيستند چه اين كه ملتي بي خردند...»

روايات

1- قال ابوعبدالله (علیه السلام) : مَن حَج يُريدُ بِهِ اللهَ وَ لا يُريدُ بِهِ رِياءً وَ لا سُمْعَةً غَفَرَاللهُ لَهُ البَتَّةَ (2)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : هر كس حجّ به جا آورد و براي خود ، و قصد رياء و نشان دادن به مردم و يا بگوش مردم رساندن نداشته باشد مسلّماً خداوند او را مي آمرزد .

2- عَن عليّ بن اَسباط رفعه الي اَبي عبدالله (علیه السلام) قال: كانَ عَليُّ بنُ الحُسَينِ (علیهما السلام) يَقُولُ : حُجّوا وَ اعْتَمِروُا تَصِحَّ اَجْسامُكُمْ تَتَسِّعْ اَرزاقُكُمْ وَ يَصْلُحْ اِيمانُكُم وَ تُكْفَوا مَؤونَةَ النّاسِ وَ مَؤوُنَةَ عِيالاتِكُمْ (3) از امام سجاد (علیه السلام) مرويست كه مكرّر مي فرمود : حجّ و عمره به جاي آوريد تا بدن هايتان سالم و روزي شما وسيع و ايمان شما شايسته و مخارج زندگي خود و مخارج مردم و مخارج خانواده خود را نيز تأمين نمائيد .

3- قال اَبُوعبدالله (علیه السلام) : الحاجُّ يَصْدُروُنَ علي ثَلاثَةِ اَصْنافٍ : صِنفٌ يُعتَقُ مِنَ النّارِ ، و صِنفٌ يُخْرَجُ مِنْ ذُنُوبِهِ كَهَيئَةِ يَومٍ وَلَدَتْهُ اُمُّهُ ، و صِنْفٌ يُحْفَظُ في اَهْلِهِ وَ مالِهِ فَذاكَ اَدْني ما يَرْجِعُ بِهِ الحاجٍّ (4)

ص: 104


1- . سورة حشر ، آيه 14
2- . ثواب الاعمال ص 109
3- . ثواب الاعمال ص 108
4- . ثواب الاعمال ص 112

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : حاجيان در برگشتن از حجّ سه گروه خواهند بود ، دسته اي از آتش جهنم آزاد مي شوند و گروهي مانند روزي كه از مادر متولد شدند از گناهان پاك گردند و دسته دوّم اشخاصي هستند كه ، اموال و زن و فرزند آن ها محفوظ ماند و اين دسته كم بهره ترين حاجيان خواهد بود .

4- عن ابي عبدالله (علیه السلام) قال : اِنَّ لِلّهِ تبارَكَ و تعالي حَولَ الكَعْبَةِ مائَةً وَ عِشْرينَ رَحْمَةً مِنها ستُّونَ لِلْطّائِفينَ وَ اَربَعُونَ لِلمُصَلّينَ و عِشروُنَ لِلنّاظرينَ (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : خداوند تبارك و تعالي در هر آني گرد كعبه صد و بيست قسمت رحمت دارد. شصت قسمت از بالاي طواف كنندگان و چهل قسمت از براي نمازگزاران و بيست قسمت از براي تماشا كنندگان است .

5- عن موسي بن جعفر (علیه السلام) قال : الحَجُّ جِهادُ الضُّعَفآءِ وَ هُمْ شَيعَتُنا (2)

امام هفتم موسي بن جعفر (علیه السلام) فرمودند : حج خانه خدا جهاد ضعيفان است و آن ها شيعيان ما مي باشند .

6- عَن اَبي عَبدالله (علیه السلام) قال : مَن لَقِيَ حاجّاً فَصافَحَهُ كانَ لَمِنْ استَلَمَ الحَجَرَ (3)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : هركس با حاجي كه از سفر حجّ بازگشته ملاقات كند و با وي مصافحه نمايد مانند كسي است كه خود استلام حَجَر كرده « يعني آن كه دست خود را به حجرالاسود رسانيده است».7- قال علي (علیه السلام) فيما أوصي عند وفاته اَلله اَلله في بَيْتِ رَبِّكُمْ ، لا تُخَلُّوُ ما بَقِيْتُمْ ، فانّه اِنْ تُرِكَ لم تُناظرُوا ، امام علي (علیه السلام) فرمودند : خدا را خدا را در حق خانه پروردگارتان سفارش مي كنم او را خالي نگذاريد كه دشمنان به شما مهلت نمي دهند . (4)

8- قال الصادق (علیه السلام) : من حجّ حجّتين لم يزل في خير حتّي يموت (5)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : كسي كه دو بار حج كرده باشد پيوسته به خير و خوبي است تا از دنيا برود .

ص: 105


1- . ثواب الاعمال ص 113
2- . ثواب الاعمال ص 115
3- . ثواب الاعمال 116
4- . كتاب و نامه 7 ، نهج البلاغه ، وصيّت نامه
5- . خصال 60/81

9- و قال (علیه السلام) : من حجّ ثلاث حجج لم يُصِبْه فقراً اَبداً (1)

و نيز فرمودند كسي كه سه حج كرده باشد هرگز روي فقر را نبيند .

10- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : حجّوا تستغنوا (2)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : به جا مي آوريد تا دولتمند گرديد .

1- علّت حج از نظر امام رضا (علیه السلام) اين است كه ، فرمودند :

و علّت حج به جاي آوردن ، رفتن به سوي خدا و طلب كردن ثواب بسيار و بيرون شدن از جميع گناهان كه ، از انسان صادر شده است ، مي باشد . و نيز براي اين است كه ، از اشتباهات گذشته ، توبه كرده و پاك شده و اعمال آينده ي خود را از سر گيرد ، چون حجّ موجب آمرزش و كفّاره ي گناهان گذشته او خواهد بود و مانند فردي است كه ، تازه به حدّ بلوغ رسيده و مكلّف شده است ، و نيز علّت حجّ لوازم آن است كه از خرج كردن و به حساب رسيدن اموال رو به تعب و زحمت و مشقّت انداختنبدن و منع شدن از اعمالي شهواني و بردن لذّت ، و تقرّب پروردگار عزَّوَجل به سبب عبادات و خضوع و فروتني ، و كشيدن ذلّت سفر مُدتي مديد در ميان صحرا و دره و دشت ، در گرما و سرما ، ميان امن و خوف و خاطر جمعي و ترس ، در زماني بس طولاني و پيوسته ، و آن چه در حجّ است ، از منافع براي جميع مردم ، وخواستن حاجت از خداوند متعال و ترسيدن از او ، و رها كردن و دور شدن از صفت زشت . بي رحمي و سنگ دلي و بي باكي ، و نيز از ياد نبردن خدا و او را فراموش نكردن و از غير خدا اميد بردين و به عمل پرداختن ، و به حقوق رسيدگي كردن ، و جلوگيري نفس از فسادگراني، و نفع رساندن يا به منفعت رسيدن كساني كه در شرق يا غرب زمين زندگي مي كنند . در صحرا يا دريا ، به سر مي برند . در حجّ شركت كرده يا نكرده اند ، از تاجر و بازرگانان

ص: 106


1- . خصال 117/101
2- . محاسن 2/97/1203

از وارد كننده و فروشنده يا خريدار و مشتري ، از كاسب و نيازمند ، و هم چنين برآوردن حاجات مردم اطراف و اكناف و آن مكان ها كه اجتماع حاجيان در آن هست . چنان كه فرموده است : لِيَشْهَدوُا مَنافِعَ لَهُمْ (1)

و علّت وجوب حجّ در مدّت عمر ، يك بار ، براي اين است كه خداوند عزوجل در همه ي واجبات و فرائض ، ملاحظة كم قدرت ترين مكّلّفين را فرموده است و يكي از آن واجبات ، حج و زيارت خانة خداست كه : وجوبش يك مرتبه در عمر است ، آن گاه صاحب قدرتان را به آن ، ترغيب كرده كه مكرّر كرده به جاي آورند . (2)

2- حج از اركان دين است .عن ابي جعفر (علیه السلام) قال : بُنِيَ الاِسلامُ عَلي خَمْسِ ( دَعائِم ) الْوِلايَةِ وَ الصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ و الصَّومِ شَهْرِ رَمَضانَ وَ الحَجِّ . (3)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : اسلام روي پنج پايه و ستون ، بنا شده است :

ولايت ، ( كه پايه و ركن آن و از آن چهارتاي ديگر بالاتر است) . و نماز و زكات و روزه ي ماه رمضان و حج

3- شرائط وجب حجّ

اوّل : بلوغ است ، بنابراين اگر طفل پيش از بالغ شدن ، حج نمايد : هر چند مانند ساير مردم ، عباداتش صحيح و مستحب است ، لاكن از حجّ واجب (حجة الاسلام ) كفايت نمي كند ، اگر بعد از بلوغ ، ساير شرايط برايش جمع شده ، حج بر او واجب مي شود .

دوم : عقل : حج از انساني كه در حال ديوانه است صحيح نيست .

سوّم : آزاد بودن ( بنده كسي نبودن )

ص: 107


1- . سوره حج ، آيه 28
2- . عيون الاخبار الرضا (علیه السلام) ج 2 ص 174 ، انتشارات ، دارالكتب الاسلاميه ، تهران ، چاپ خانه : گوهر انديشه ، تاريخ انتشار : 1384 ه- . ش ، علل الشرايع ، باب 133 تا 222 مسائل حجّ مفصل است.
3- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 33

چهارم : به واسطه حج كردن ، ناچار نشود ، كار حرامي را انجام بدهد يا عمل واجبي را ترك كند (بعضي بر آن عقيده اند كه در اين مورد بايد رعايت اَهّم و مهم را نمود )

پنجم : آن كه مستطيع باشد ، شرايط استطاعت :

مستطيع بودن به چند چيز است .

اوّل : داشتن توشه و مَرْكَبْ ( وسيله نقليه و هوايي ) براي رفتن به حج و برگشتن ، يا دارا بودن مقدار مالي كه توشه و مركب اين سفر را به مقداري كه لايق به حال و شأن او است ، بتواند تهيه كند .

دوّم : سلامت مَزاج و توانايي كه بتواند حج انجام دهد و برگردد .سوم : در راه مانعي از رفتن به حج نداشته باشد .

پس اگر مي ترسد كه در راه ، جان يا آبرو و يا مالش را ببرند ، حجّ بر او واجب نيست .

چهارم : به مقدار حج انجام دادن ، وقت داشته باشد ، و وقت تنگ نباشد ( حال يا عمداً يا غفلتاً يا عذراً ) تأخير انداخته مناسك حجّ را

پنجم : مخارج عائله اش را در مدّت رفتن و برگشتن ، بتواند تأمين كند و عائله شخص كساني اند كه تحت سرپرستي و تكلّف او هستند . خواه واجب النفقه باشند ، مانند زوجه و اولاد ، يا نباشند مانند برادر صغير يا كبير كه ، فقير و نان خور برادرند و مانند يتيمي كه او را نزد خودش آورده و متكفل او شده ، يا مانند نوكر و كلفت

ششم : پس از برگشتن از حج ، در معيشتش به مشقّت و زحمت نيفتند ، يعني رشته كسب يا عايدي ملكي يا راه ديگري براي معاش خود عايله اش داشته كه به زحمت نيفتد . و حجّ واجب در عمر ، يك مرتبه واجب است ، و پس از اداء واجب ، در صورت تمكّن ، همه ساله مستحّب است و پس از جمع شدن شرايط شش گانة مذكوره ، واجب است ، در همان سال حجّ كند و تأخيرش به سال آينده حرام و گناه كبيره است . (1)

ص: 108


1- . رجوع شود به كتب فقهي ، مانند جواهر الكلام ، لُمعه ، عروة الوثقي ، شرايع الاسلام ، مسبوط و ديگر كتب فقهي

4- مسعودي در اثبات الوصيّة مي نويسد : يكي از سال ها كه ، امام حسن مجتبي (علیه السلام) به جانب مكه حركت نمود ، پاي مباركش ورم كرد . يكي از غلام هاي آن حضرت عرض كرد : اگر سوار بر مركب شويد ، ورم پاي شما تخفيف پيدا مي كند . آن حضرت فرمودند : به اين منزل كه مي رسي ، مرد سياهي در جلو ما مي آيد ، آن مرد روغن دارد كه براي ورم پا مفيد است ، تو آن روغن را به هر قيمتي كه باشد خريداري نما ، و از خريدن آن مُضايقه نكن . همين كه آمدند تا به آن موضعي كه امام (علیه السلام) فرموده بود . ديدند ، آن مرد سياه در آن جا حضور دارد امام (علیه السلام) به غلامش فرمود: خود را به آن مرد سياه برسان و روغن را از او بگير ، غلام نزد آن مرد سياه آمد و روغن را به همان قيمتي كه گفت خريد ، و پول آن را به روغن فروش داد . آن مرد سياه گفت اين روغن را براي چه كسي گرفتي؟ غلام گفت : براي امام حسن مجتبي (علیه السلام)

آن شخص با غلام به حضور امام حسن مجتبي (علیه السلام) آمد و گفت : پدر و مادرم به فداي شما نمي دانستم كه اين روغن را براي شما مي خواهد من دوست ندارم كه ، پول اين روغن را از شما بگيرم زيرا من غلام شما هستم ، ولي من در آن ماهي از زوجه ام جدا شدم كه ، بناء بود وضع حمل نمايد ، تقاضاي من اين است كه شما دعا كني تا خدا پسري صحيح و سالم به من عطا كند و دوست دار شما خانواده باشد ، امام حسن (علیه السلام) فرمود : به منزل برگرد كه خداوند خواسته ي تو را مرحمت كرد و يك پسر صحيح و سالمي كه دوست دار ، ما خانواده است به تو عطا فرموده (البته پول روغن را هم حضرت رد كرد ) همين كه آن شخص به منزل خود مراجعت كرد . ديد زوجة او وضع حمل كرده و پسري به دنيا آورده است . روايت شده ، آن پسري كه به دعاي امام حسن مجتبي (علیه السلام) متولد شد ابوهاشم سيّد بن محمد حِمْيَري بود كه ، پدرش از زمين حِمْيَرْ به جانب مكه آمد و پس از اين جريان به طرف شهر خود مراجعت كرد . (1)

اين حكايت براي ترك حجّ مايه عبرت است

7- مرحوم حاج عبدالعلي مشك سار نقل كرده كه : يك روز صبح ، در مسجد آقا احمد ، مرحوم عالم ربّاني ، حاج سيّد عبدالباقي ، پس از نمازجماعت به منبر رفت و من حاضر بودم ، و فرمود : امروز مي خواهم چيزي را كه خود ديده ام ، براي موعظه ي شما ، نقل كنم ، رفيقي داشتم از مؤمنين

ص: 109


1- . اثبات الوصية مسعودي ، ص 29 ، انتشارات : كتاب فروشي اسلاميّه ، چاپ اسلاميّه ، وسائل الشيعة ، ج 8 ص 55 روايت 3 و 8 – بحارالانوار ، ج 43 ، ص 324 ، چاپ : ايران ، مكتبة الاسلامية

و مريض شد ، به عيادتش رفتم ، چون او را در حال سكرات مرگ ديدم ، نزدش نشستم و سوره يس و صافات را تلاوت كردم . اهل خانواده او ، از حجره بيرون رفتند ، و من تنها نزدش بودم ، پس او راكلمة توحيد و ولايت تلقين مي كردم ، آن چه اصرار كردم ، نگفت . با اين كه مي توانست حرف بزند ، و با شعور بود ، پس ناگاه با كمال غيظ متوجّه من شده و سه مرتبه گفت : يهودي ، يهودي ، يهودي ، من بر سر خودم زدم و طاقت توقف ديگر نداشتم ، از حجره بيرون آمدم و اهل بيتش نزدش رفتند ، درب خانه كه رسيدم ، صداي شيون و ناله بلند شد . معلوم شد مرده است ، و پس از تحقيق از حالش ، معلوم شد كه ، او چند سال بود كه ، واجب الحجّ بود و به اين واجب مهمّ الهي اعتنايي نكرده بود ، تا اين كه يهودي از دنيا رفت . (1)

حكايت عجيبي در بين راه حج

8- در جامع الحكايات است كه ، يكي از بزرگان دين ، حكايت مي كند كه ، سال عزيمت حجّ كردم ، در باديه و صحراء ، ناگاه زني را ديدم كه عصائي در دست و پا افزاري محكم پوشيده و به نشاط تمام مي رود . من بر او ترحّم كردم ، نزديك او رفتم و گفتم : اي ضعيفه چرا پياده مي روي ؟ گفت : اي شيخ نذر كرده ام كه بيست حجّ پياده بگذارم .

چهارده حجّ را پياده رفته ام و شش حجّ ديگر مانده است كه بروم . گويد: گفتم : چرا نذر كرده اي ، سبب نذرت چه بوده ؟

گفت : اين قصّه دراز است ، اين را گفت و رفت ، چون به موقف رسيدم ، روزي آن زن را ديدم صورت حال را از او پرسيدم ، گفت : مرا نصيحت نكن و از سخط خود ايمن گردان ، صورت حال را براي تو خواهم گفت : پس از اين كه ايمن گشت ، گفت : بدان كه پدرم مُفتي و مادرم صالحه بود و جز من فرزندي نداشتند و خلق ميل به مصاهرت و دامادي من نمودند ، و من كسي را قبول نكردم و پدرم

ص: 110


1- . داستان هاي شگفت ، آقاي دستغيب شيرازي ، صفحه 115 ، ناشر : انتشارات صبا ، شبيه اين مطلب نيز در الكلام يَجُرُ الكَلام در ج 2 ، ص 252 آمده است .

رضاي مرا منظور داشت . و از نوادر اتّفاقات ، آن است كه روزي پدرم به مسجد رفته بودم تا به شاگردان درس سَبْق گويد ،. (1)

من سر از خانه بيرون آوردم ، جواني را ديدم لطيف و با جمال و شمايل موزون ، تا نظرم بر او افتاد ، دلم اشتياق به او ، پيدا كرد. پس خود را به او نشان دادم ، او نيز مفتون و شيفته من شد .

استدعا كرد كه ساعتي با هم باشيم ، چون آمد و معانقه كرديم ، پدرم در آن بين به كتابي نياز پيدا كرد و آمد و در زد ، آن جوان پرسيد من كجا روم ، كندوئي بود كه از غلّه تهي شده بود گفتم : در آن جا برو ، جوان در آن جا رفت ، من سر آن را بستم و در را باز كردم ، پدرم آمد و كتابي كه مي خواست ، گرفت و بيرون رفت ، من بر سر آن كندو رفتم و سر آن را گشودم ، جوان را مُرده يافتم ، از عقوبت و گند غلّه متحيّر ماندم و هيچ نمي دانستم كه چه كنم ، پس ، چاره و نقشه اي به كار گرفتم ، و جوان را از آن موضع در آوردم ولي نمي دانستم چاره اي براي دفن او كنم و بر بام خانه نگاه مي كردم مرد زنگي سياه رويي ديدم ، به او اشاره كردم و او را خواندم ، چون از بالاي بام پايين آمد ، از ترس و بيم پدر و مادرم به او گفتم كه ، مرا به جوان مردي تو حاجتي است آيا مي شود حاجت مرا برآوري ، و هرچه از زر و سيم بخواهي به تو خواهم داد . گفت : فرمان بردارم و خدمت مي كنم ، گفتم : سوگند بخور كه مرا رسوا نكني ، سوگند خورد ، پس قضيّه ي حال خود را براي او حكايت كردم و آن جوان را به او نشان دادم ، زنگي فرياد زد و آواز سرداد ، من به دست و پاي او افتادم كه، براي رضاي خدا ، مرا رسوا نكن و دست از اين شورش و غوغا بردار ، هر چه خواهي به تو مي دهم . اين مرده را از اينجا بيرون ببر ، زنگي گفت : اگر كام مرا برآوري ، اين عمل را انجام خواهم داد ، من هم ناچار به آن امر راضي شدم ، بكارت مرا از بين برد ، و آن جوان را از خانه ما بيرون برد و من متحيّر ماندم ، و چون شب شد ، زنگي اوّل روز آمد و سنگي انداخت و سر و صدا كرد . من از خوف رسوايي بر بام رفتم ، او را سرمست ديدم ، به من گفت : ياران من شراب مي خورند و هر يك شاهدي دارند ، با من بيا .

ص: 111


1- . يعني پيش گرو و شرط بندي در مسابقه ، اَسباق جمع يك عنواني است در فقه ، به نام السَّبْق و الرِماية : سَبْق به سكون باء به معني اين است كه ، دو نفري كه بالغ و عاقل باشند و خالي از حِجر و مانع باشند (مَحْجود و ممنوع نباشد ) مثلاً محجور العقل نباشند ، يعني عاقل و سالم نباشد . ) و مسابقه بر اسب و استر و الاغ واقع مي شود . و كشتي گرفتن و مسابقه در كشتي راني و پرندگان و دويدن و بلند كردن سنگ و انداختن سنگ و امثالِ اين موارد ، ( رجوع شود به فقه ، درباب كتاب السَّبق و الرِّماية ، مسابقه و تيرانداختن )

با اصرار زيادي از او مهلت خواستم تا پدرم خواب رود ، چون پدرم به خواب رفت ، نزديك او رفتم و از بام پايين آمديم و در نزديك ما طويله اي بود كه حيوانات را آن جا مي بستند و عده اي از زنان مشغول شراب خوردن بودند ، و زنگي هم با آنان يكي شد . و مرا با خود آورد . و بعضي از زنان مرا شناختند ، گفتند : اين چه زهد و عفتي بود براي تو و اين چه فضيحت و رسوائي و شهوت است كه انجام داده اي ؟ من گفتم : اي خواهران ، فضيحت كردن شرط نيست ، در آدمي زاد اتفاق مي افتد ، ولي پرده پوشيدن از مروّت است . به من شراب عرضه كردند . من امتناع كردم و گفتم : امشب مرا معذور بداريد ، من ساقي شما مي شوم ، وقت ديگر ، با شما موافقت خواهم كرد ، ايشان هم مرا معذور داشتند ، و من آن شب ، شراب هاي گراني به خورد آنان دادم تا همه مست شدند و روي زمين افتادند، پس كاردي را از ميان يك نفر بيرون درآوردم ، و همه آنان را سر بريدم ، از زن و مرد . آن گاه برخاستم و به خانه رفتم ، و فردا صبح خبر كشته شدن آنان فاش شد ، و هيچ كس گمان نمي كرد كه ، من چنين كاري را انجام داده ام . بعد از مدّت مديده اي ، مرا به ازدواج كسي از اَقوام و اَقارب درآوردند ، من ناچار به آن ازدواج ، تن دادم و كنيزي خريدم هم زاد خود ، و شب و روز او را مي پروريدم و تربيت كردم . به خاطر مصلحتي ، و آن كنيز با من از وفاداري دم مي زد ، تا آن كه شب زفاف نزديك شد ، من اول قصّه را با كنيز بيان كردم كه حال و قصه اين است و بكارت من از بين رفته است ، من تو را براي چنين روزي تربيت كردم ، چون من از پيش شوهر بيرون آمدم و زر و زيور به خود پوشاندم . تو لطفي كن ، به بستر او برو تا بكارت تو را زيل كند ، كنيز هم قبول كرد ، چون مرا بر تخت شوهر بردند و به خلوت در آورد ، از جمله ي اتفاقات ، آن است كه : شوهرم در آن شب شراب خورده بود و اثر مستي در وي پديد آمد . من بيامدم و كنيزك با من خصومت را آغاز كرد و گفت : بكارت خود را از بين برده اي و حال ميخواهي با چنين حيله و نقشه و زينت ، شوهر ، مُراد تو شود و تو را بپذيرد .من خواجه و مولاي خود را از دست ندهم . چون من آن سخنان را از آن كنيز شنيدم ، دانستم كه رسوا مي شوم ، دو دست خود را دراز كردم و طوري گلوي كنيزك را گرفتم و فشار دادم تا خفته شد ، پس مُرده او را در ميان هيزم ها مخفي كردم ، آن گاه چراغ بردم و در هيزم ها آتش زدم ، تا هيزم ها با آن كنيزك همه سوختند و اين راز را نيز ، كسي ندانست ، پس از چند سال به شوهرم گفتم : دست

ص: 112

از من بردار كه من به سفر حج مي روم و ترك دنيا كنم . شوهر نيز از من دست برداشت و من به اسم (به نيابت از هركدام ) هر يك از مقتولان و كشته شدگان حجي مي گذارم ، شايد كه قبول شود . (1)

عدل

اشاره

متن : وَ العَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلوبِ

يعني : خداوند متعال عدل و دادگستري را سبب برابري قلب ها قرار داد .

شرح : اين جمله و دو جمله بعدي متمّم و مكمّل يك ديگر است و اشاره به دو ركن عظيم اختلافات جوامع بشري است اساس و ريشة اختلاف در جامعة انساني بر محور دو موضوع دور مي زند .

الف) نابرابري در توزيع ثروت و موهبت هاي الهي است كه به خاطر عموم بشر آفريده شده و بايد همه از آن به طور عادلانه بهره مند شوند در اين فراز اشاره به آن است .

ب) اختلاف در عقايد و افكار و عدم ايشاع در جواب به حد كافي انگيزه بروز اختلاف فكري در جامعه مي شود كه ، فراز بعدي به آن اشاره مي كند .

« وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلمِّلَةِ » كه اگر اين دو مسئله اساسي در جامعه بشري حاصل شود جامعه يك پارچگي خود را حفظ نموده و رشد واقعي و تكاملي خود را ادامه خواهد داد .قال توجه است كه بيشتر رويدادهاي جُنائي از قبيل سرقت ، قتل ، بي حرمتي ، تجاوز به ناموس ، راهزني و بلكه اساس انقلاب هاي خونين را تا در تاريخ بشريت بررسي شود مي بينيم كه ، سر منشاء اصلي فقدان عدالت و وجود نابرابري ها به ويژه در مسئله ثروت كه اختصاص به عدّه محدود دارد و اكثريت از آن محروم مي باشد و هركس به طور عادلانه از آن برخوردار نيست و به عبارت ديگر منشاء طغيان اكثر همان خواسته هاي دروني است كه بارها فرياد خواسته خود را از باطن جانش اعلام نموده و فشارها را تحمّل كرده و چون فرياد رسي نيافته قهراً به صورت انحرافي بيرون زده است ، زيرا غرائز و احتاجات مادي و بدني شان به طور عادلانه تأمين بشود اين طور نيست كه ، باز دست به جنايت

ص: 113


1- . خزينة الجواهر ، ص 624

و يا خيانت بزند . اميرمؤمنان (علیه السلام) در جواب كسي كه عرض مي كند شما چرا وسعت را در لباس و خوراك به خودتان روا نمي داريد مي فرمايد :

« انّ الله فرض علي ائمة العدول ان يقدّروا اَنفسهم بضعفَةِ الناس كي لا يبتيغ بالفقير فقره (1)»

خداوند بزرگ بر رهبران دادگستر به طور حتمي واجب كرده است برخود تنگ بگيرند تا نياز تهيدستان آنان را به هيجان و شورش وا ندارد .

در اين جمله « يبتيغ به هيجان مي آورد » (در حديث وارد شده كه عليكم بالحجامة لا يتبيغ الدم باحدكم فيقتله لا يتّبيغ اَي لا يتهيج ، حجامت ، را ترك ننمائيد تا خون شما به هيجان نيامده و شما را نكشد (2))

اشاره به نكتة مهمّي فرموده كه هر چيزي فشار را تا حدّ معيني تحمّل مي كند يعني همان حدّ معتدل و طبيعي و اگر از حدّ گذشت ، موجب طغيان مي شود مانند گردش خون در رگ هايبدن آدمي حدّ معين و معتدلي از فشار را دارد كه ماية زندگي و نشاط در بدن است اگر فشار را از آن اندازه معيّن گذشت . موجب مرگ خواهد شد ، به همين ترتيب خواسته ها و نيازها به افراد جامعه فشار مي آورد اگر آن نيازها با داد و قسط برطرف شد جامعه در آسايش و اعتدال زندگي خواهد كرد وگرنه سرانجام به هيجان و انفجار منجر خواهد شد .

در هر فردي نيازهاي طبيعي مانند خوراك و پوشاك و مسكن و همسر و . . . موجود است و اگر اين ضرورت ها به طور عادلانه از مواهب طبيعي و خدادادي برخوردار شد ، هيجان ها خاموش وگرنه به صورت عقده مُتراكم و بُسان آتش زير خاكستر درآمده و در هر فردي دير يا زود به حدّ قدرت و توان وي منفجر مي گردد . اگر افرادي عاجز و ناتوان بودند آن عقده ها به صورت انتقاد و بدگوئي و غيبت جلوه مي كند . چنان كه مي بينيم اميرمؤمنان (علیه السلام) در كلمات قصار ريشة بدگوئي و غيبت را عجز و ناتواني معرّفي مي فرمايد .

ص: 114


1- . نهج البلاغه عبده ص 400
2- . فدك سيّد عزّالدّين حسيني زنجاني ، ج 1 ، ص 449 ، به نقل از حَراج اللغة

« الغيبة جُهدُ العاجز (1)»

همه قدرت و توان و عاجز در بدگوئي اوست و اگر جرأت بيشتري داشت دست به جنايت زده و تا حدّي فشار و هيجان داخلي را با اقدام به جنايت تسكين مي دهد . و اگر با سياست و تدبير توأم با شيطنت بود با استفاده از اين عقده ها دست به انقلاب عمومي زده و دمار از روزگار خوش گذران ها كه جز آسايش خود و اطرافيان خود نمي انديشند در مي آورد . و اين است تفسير فرمايش امام (علیه السلام) كه مي فرمايد «نياز فقير او را به هيجان واندارد».

و روي همين انگيزه است كه حضرت ، در بخش نامه اي به فرماندارش در بصره چنين مي نويسد .وَ لوشِئْتُ لَهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ ، اِلي مُصَفَّي هذاَ العَسَلِ وَ لُبابِ هذا القَمْحَ ، وَ نَسائِحِ هذا القَزِّ ، وَلكِنْ هَيْهاتَ اَنْ يَغْلِبَني هَوايَ،وَ يَقُودَني جَشَعي اِلي تَخَيُّرِ الاَطْعِمَةِ ، وَ لَعَلَّ بِالْحِجازِ وَ الْيَمامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهَ بِالْقُرْصِ،

وَ لا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ ، اَو اَبَيْتَ مِبْطاناً وَ حَولي بُطونٌ غَرْثي ، وَ اَكْبادٌ حَرّي ، اَوْ اَكُونَ كَما قالَ القائِلُ (2) :

شعر

وَ

حَسْبُكَ داءً اَنْ تَبيتَ بِبَطْنَةٍ

وَ

حَوْلَكَ اَكْبادٌ تَحِنُّ اِلي الْقِدِّ

يعني : « اگر بخواهم راه دستيابي به عسل مُصَفّا و نان مغز گندم را بلد هستم اما هيهات كه هواي نفس بر من چيره گردد و فزون طلبي مرا وا دارد به اختيار طعام هاي كه هواي نفس بر من چيره گردد و فزون طلبي مرا وا دارد به اختيار طعام هاي لذيذ بروم و چه بسا در قلمرو و فرمانروائي من در يمامُه حجاز كسي باشد كه هرگز از غذاي معمولي سير نشده و مدت هاست كه يك قرص نان را به دست نياورده باشد و نه هرگز شكمي سير خورده باشد ، آيا من با شكمي سير بخوابم در حالي كه در اطرافم شكم هاي گرسنه و كبدهاي سوزاني باشد ؟ و آيا آن چنان باشم كه شاعر گفته است: »

« اين درد تو را بس كه شب با شكمي سير بخوابي در حالي كه در اطراف تو ، شكم هايي گرسنه و به پشت چسبيده باشند . »

ص: 115


1- . حكمت 461 نهج البلاغه
2- . نهج البلاغه عَبْدُهْ ص 505 نامة 45

و نيز حضرت در نامه اي به مصريان هنگام فرمان روائي مالك اشتر مي فرمايد :

ولكن آسي ان يلي امر هذا الامة سفهاءها و فجارها فيتخذون مال الله دولاً و عباده خولاً (1)«ولاكن من از آن اندوهناكم كه كار رهبري و امامت اين امت به دست سفيهان و فاجران بيفتد آن گاه مال خداوند (بيت المال) كه بايد در مصالح و تأمين احتياجات همه مسلمان ها توزيع و صرف بشود در ميان خود دست به دست بگردانند و بندگان خدا را استثمار نموده و از آنان برده وار بهره بگيرند .»

و بر همين اساس است كه به مالك اشتر در عهدنامة تأكيد مي فرمايد : « اِيّاكَ وَالْإِسْتِئْثارَ بِمَا النَّاسَ فِيهِ اُسْوَةٌ » « مبادا در چيزهايي كه مردم حق مساوي دارند به خود اختصاص دهي . . . (2)»

پس بنابراين بنا به تعبير حضرت صديقه طاهره فاطمه زهراء (علیها السلام) براي تنسيق قلب ها بايد عدل و قسط را گسترش داد تا سكون و امنيت اجتماعي تأمين شده و همة افراد از زندگي متوسط بهره مند گردند و اگر مواهب طبيعي و همگاني مخصوص به يك طبقه گرديد و اكثريت جامعه را قشر ضروريات خود و خانواده شان درمانده شدند و يا در توزيع ثروت تبعيضات تا موزون ، حكم فرما گرديد تنسيق قلب ها به هم خورده احساس تحقير و محروميت عُقده هاي رواني توليد خواهد كرد و نارضايتي در سطح اجتماع حاصل خواهد شد ، و همان منشأ اصلي درگيري ها و خون ريزي ها و انقلاب ها مي شود .

عدل در قرآن

27 مورد در قرآن آمده است .

1- اِنَّ اللهَ يَأمُرُ باِلعَدْلِ وَ الاِحْسانِ . . . (3)

2- . . . هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأمُرُ باِلعَدْلِ وَ هُوَ عَلي صِراطٍ مُستَقيمٍ (4)

3- . . . اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوي . . . (5)

ص: 116


1- . نهج البلاغه صبحي صالح ص 252 ، نامة 62
2- . نامه 53 ، به مالك اَشتر
3- . سوره نحل آيه 90
4- . سوره نحل آيه 76
5- . سوره مائده آيه 8

4- . . . وَ اِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ اَنْ تَحْكُمُوا باِلعَدْلِ . . . (1)

5- وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً . . .(2)

6- . . . فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما باِلْعَدْلِ وَ اَقْسِطوُا اِنَّ الله يُحِبُّ المُقْسِطينَ (3)

7- . . . وَ اُمِرْتُ لِاَعْدِلَ بَيْنَكُمْ . (4)

و كلمه قِسط در قرآن نيز 27 مورد آمده است .

1- نساء آيه 3

2- ممتحته آيه 8

3- حجرات آيه 9

4- جن آيه 14

5- جن آيه 15

6- بقره آيه 282

7- احزاب آيه 5

8- مائده آيه 42

9- حجرات آيه 9

10- آل عمران 18

12- آل عمران آيه 21

13- نساء آيه 127

14- نساء آيه 135

15- مائده آيه 85

16- مائده آيه 42

17- انعام آيه 152

18- اعراف آيه 29

19- يونس آيه 4

20- يونس آيه 47

21- يونس آيه 54

22- هود آيه 85

23- انبياء آيه 47

24- الرَّحمن آيه 9

25- حديد آيه 25

ص: 117


1- . سوره نساء آيه 58
2- . سوره انعام آيه 115
3- . سوره حجرات آيه 9
4- . سوره شوري آيه 15

26- شعراء آيه 182

27- بني اسرائيل آيه 35

كلمه عَدل در لغت به معني : داد ، ضِدّظلم و جور ، و به معني عادل ، و نظير و برابر و كلمه عدل به كسر به معني مِثل و نظير مثل و مانند چيزي در وزن ، قيمت ، لنگة بار و . . .

و كلمه قسط به كسر قاف به معني عدل ، داد ، حِصَّه ، مقدار ، و يك قسمت از وامي كه چند قسمت تقسيم شده باشد ، اقساط جمع ، قسط و عدل به يك معني آمده اند و عدل به معناي مساوات و برابري نيز آمده است .

عدل به معناي تساوي و برابري بين دو چيز است .

مانند برابر بودن دو كفّه ميزان ، و معني نهادن چيزي است در محل خود ، برخلاف ظلم كه ، وضع چيزي در غير موضعش مي باشد و به معني امر متوسط نيز آمده و به معني استقامت هم استعمال مي شود مانند استقامت خط و در اصطلاح به معني منزّه دانستن حقّ تعالي از فعل قبيح و لغو و اِخلال به واجب است .

عدل نسبت به عباد ، بر 3 قسم است ، عدل در افعال، عدل در اخلاق ، و عدل در احكام

عدل در افعال اين است كه ، گفتار و كردار و رفتار انسان مطابق با حكم عقل و شرع و از روي حكمت و مصلحت باشد و اعلي مراتب آن عصمت مي باشد كه با عبارت از ملكه نفساني مي باشد كه مانع صدور جميع معاصي ، اعم از صغيره و كبيره و باعث ايتان به واجبات و مصون بودن از خطاء و سهو و نسيان گردد و عصمت كه در پيغمبر و امام شرط است . همين معنا مي باشد و اين خودداري مراتبي است تا برسد به درجه ي كه حتي مانع از صدور ترك اَوْلي هم بشود .و نازل ترين مرتبه آن عدالت شرعي است كه عبارت از ملكه نفساني مي باشد كه باعث ترك معناي كبيره و اصرار بر صغيره و منافيات مروت شود و در مفتي و قاضي و شاهد و امام جماعت ، همين معني شرط است .

ص: 118

و عدل در اخلاق اين است كه انسان در جميع صفات نفساني در حدّ وسط يعني ما بين دو حد افراط و تفريط باشد ، مثلاً شجاعت كه حد وسط بين جُبُن (ترس) و تهوّر (گستاخي ، دليري ، بي پروايي) با تواضع كه حد وسط بين كبر و اذلال (خوار و ذليل كردن و نمودن) و يا سخاوت كه واسطه بين بُخل و اسراف است دارا باشد ، و عدل در احكام اين است كه هر ذي حقي را از حقش محروم ننمايد و در دعاوي به حقّ حكم نمايد و ملاحظه هيچ يك از طرفين دعاوي را به واسطه تقرّب يا جهات ديگر ننمايد . و قسط اخصّ از عدل است ، معناي بالاتر از عدل مي باشد .

روايات

1- قال علي (علیه السلام) : العَدْل أساس به قوام العالَم (1)

علي (علیه السلام) فرمودند : به عدل اساس و پايه جهان بر پا مي باشد . و قال (علیه السلام) : العدل أقوي أساس (2)

و نيز فرمودند : عدل قوي ترين اساس است در زندگي

3- قال علي (علیه السلام) : العدل جُنَّة الدُوَل (3)و نيز فرمود : عدل سپر ( وسيله اي است كه مي توانند به واسطه او مردم داري كنند ، حقوق مردم را اداء كند ، يك كشور بلكه يك جهان با اعمال عدل در كارها مي تواند باقي بماند ) دولت ها است .4- قال علي (علیه السلام) : العَدْل نظام الإمرة (4)

و ايضاً فرمودند : عدل نظام يك حكومت است .

5- و قال (علیه السلام) : العدل حياة الاحكام (5)

و فرمودند : عدل زنده نگه داشتن احكام الهي .

6- و قال علي (علیه السلام) : الفضائل أربعة أجناس : أحدها الحكمة و قوامها في الفكرة و الثاني العفّة و قوامها في الشهوة و الثالث القوّة و قوامها في الغضب و الرّابع العدل و قوامه في اعتدال قوي النفس (6)

و فرمودند : قوام عدل به چهار فضيلت است يا فضائل چهار جنس است . 1- حكمت كه قوام او در فكر و انديشه كردن است . 2- در عفّت كه قِوامش در شهوت است (حفظ شهوت) به وسيلة عفت .

ص: 119


1- . مطالب السئول : 61
2- . غررالحكم 863، 3464 ، 4789 ، 1954
3- . غررالحكم 1656، 584، 1873
4- . غررالحكم : 774 ، 2223، 2253 ، 5592، 9543، 6496
5- . غررالحكم : 1704 ، 247 ، 386 ، 138
6- . كشف الغمّه ، ج 3 ، ص 138

3- قدرت و نيرومندي كه قِوامش در غضب است ، كنترل آن در غضب است ، جايي كه بايد غضب كرد براي امور ديني ، لازم است و يك جا هم نبايد غضب كرد ، و از قدرتمندي سوء استفاده نمود ، بلكه بايد او را كنتزل كرد .

4- عدل كه قوامش در اعتدال قواي نفس است قواي نفس هم بايد كنتزل و تحت نظارت عقل باشد .

7- قال علي (علیه السلام) في وصيَّته لابنه الحسين (علیه السلام) اُوصيك بتقوي الله في الغني و الفقر و بالعدل علي الصديق و العدّو (1)و

فرمودند : در وصيّت به پسربزرگوار خود ، امام حسين (علیه السلام) كه تو را توصيه مي كنم به تقواي الهي در بي نياز و نيازمند . . . و توصيه مي كنم تو را به عدل و عدالت در دوست و دشمن خود كه ، به عدالت رفتار كني و منصف باشي و همچنين توصيه فرموده به امام حسن مجتبي (علیه السلام) در وصيت خود قال (علیه السلام) في وصيّت لابنه الحسين (علیهالسلام) اُوصيك يا بُنَيّ بالصلاة عند وقتها و العدل في الرضا و الغضبِ(2) تو را توصيه مي كنم اي پسرم به نماز اول وقت و عدل در خشنودي و سخط (ميانه رو باش )

8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اعدل الناس من رضي للناس مايرضي لنفسه و كره لهم ما يكره لنفسه (3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند با عدالت ترين مردم كسي است كه آن چه را براي خود به پسندد براي ديگران همان را بپسندد و آن چه را براي خود ناخورسند داند براي ديگران همان را بداند .

9- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم)

: لاتنال شفاعتي ذالسلطان جائر غشوم(4)

و نيز فرمودند شفاعت من به صاحب نفوذ و قدرت ستم كار نمي رسد (غشوم به معني ستم كار است )

10- و قال (علیه السلام) : أوّل من يدخل النار أمير متسلّط لم يعدل و ذوثروة من المال لم يعط المال حَقَّه و فقير فخور (5)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : اوّل كسي كه داخل آتش مي شود اميرصاحب سُلطه اي است كه در ميان رعيت خود به عدالت رفتار نكرده است و صاحب ثروتي كه حقوق مال خود را خمس و زكات و . . .

ص: 120


1- . تحف العقول : 88
2- . امالي مفيد ، ص 243 ، ناشر : بنياد پژوهش هاي اسلامي ، چاپ : صلاحي – شكيب ، تاريخ نشر و انتشار : 1364
3- . اَمالي صدوق : 27/4
4- . مستدرك الوسائل ، ج12 ، ص 99 ، ح 13627
5- . عيون الاخبار الرضا (علیه السلام) ج 2 ، ص 28 ، ح 20

نداده باشد و رعايت نكرده باشد و فقير صاحب افتخار ( باليدن ، مباهات كردن ، متكبّر به چه چيزي افتخار كند )اِن موسي (علیه السلام) سأل الله تعالي فقال : أيّ عبادك اَغني ؟ فقال : أقنعهم بما أعطيته قال : وَ أيّهم أعدل ؟ قال : من أنصف من نفسه (1)

جناب موسي (علیه السلام) از خداوند كريم سوال كرد كدام يك از بندگانت ثروتمندترست ؟ فرمود قانع ترين آن ها به چيزي كه داده ام آن ها را ، و كدام عادل تر ، كسي به خود انصاف دهد .

1- اِنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِحْسانِ (2)

يعني به درستي كه خداوند امر مي فرمايد به عدالت و نيكويي با يكديگر

قال علي (علیه السلام) : في قول الله تعالي : اِنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالْعَدْلِ و الاِحْسانِ ، اَلْعَدْلُ : اَلْاِنصافُ وَ الْاِحْسانُ : التَفَضَّلُ (3) و قال في وصيَّتِهِ لِاِبْنِهِ الحَسَنْ (علیهما السلام) اَيْ بُنَيَّ وَاجْعَلْ نَفْسَكَ ميزاناً فيما بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ ، فَاحْبِبْ لِغَيْرِكَ ما تحبّ لِنَفْسِكْ ، و اكْرَهْ لَهُ ما تَكْرَهْ لِنَفْسِكَ و لا تظلم ، كما لا تحبّ اَنْ تُظْلَمْ . وَ اَحَسِنْ كما تُحِبّ اَنْ يُحْسِنَ اِلَيْكْ ، وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ ما تستقبح مِنْ غَيْرك وارْضِ مِنَ الناس لَكَ ما تَرْضي بِهِ لَهُمْ مِنْكَ وَ لا تَقُلْ بِما لا تَعْلَمْ بَلْ لا تَقُلْ كُلّما تَعْلَمْ ، وَ لا تَقُلْ ما لا تُحِبّ اَنْ يُقالَ لَكَ . . . (4)

امام علي (علیه السلام) در تفسير آيه ي اِنَّ اللهَ يَامُرُ بِالْعَدْلِ والاِحْسان ( خداوند به دادگري و نيكي امر مي كند) مي فرمايد : عدل : عبارت است از انصاف و دادن حق مردم است ، احسان اضافه دادن به آن ها از مال خود و نيز در وصيّت به امام حسن مجتبي (علیه السلام) مي فرمايد : پسر جان نفس خود را مِقياس قرار ده بين مردم و خودت . به اين گونه كه ، آن چه براي خود مي خواهي براي مردم همان را بخواه و نخواه براي ديگري آن چه براي خود نمي خواهي . ستم مكن ، همانطوري كه ميل نداري نسبت به تو ستم شود ، نيكي به مردم كن چنان چه دوست داري به تو نيكي شود . زشت شمار از كارهاي خود

ص: 121


1- . تنبيه الخواطر : 1/163
2- . سوره نحل ، آيه 90
3- . حكمت 231 ، بحار ، ج 15 ، ص 126
4- . تحف العقول ص 72 ، چاپ : سازمان چاپ دريا ، ناشر : انتشارات : كتابچي ، تاريخ نشر : تابستان 1373

آن چه را كه از مردم زشت مي شماري ، خشنود باش از مردم به اندازه اي از ، خشنودي مي نمائي آن ها را ، از طرف خود .

آن چه نمي داني مگو ، ]البته هر چه هم مي داني مگو [ هر چه مي داني بگو ، هر چه دوست نداري درباره است گفته شود ، درباره ي ديگران آن را مگو

سامان دادن كار بيچاره ها

2- گويند : يكي از سلاطين شوق طواف خانه ي خدا را داشت ، عازم سفر حج گرديد ، چون اركان دولت بر اين انگيزه (زيارت خانة كعبه ) مطّلع شدند ، گفتند كه ، اگر با حَشَم و سپاه عزيمت اين راه نمائيد . تهية اسباب آن ، دُشوار و سخت است ، و اگر سبك و مخفف باشد خطر كلي قابل تصوّر است ، علاوه بر اين كه چون مملكت از وجود پادشاه خالي گردد ، انواع و اقسام اخلال در بُنيان مملكت به وجود خواهد آمد و رعيّت و زير دستان پايمال گردند . سلطان گفت : چون اين سفر ميسّر نمي شود ، چه كنم كه ثواب حج را به دست آورم ، گفتند : در اين ولايت عالمي هست كه سال ها مجاور حرم بوده و درك چندين حج نموده ، شايد ثواب حجي از او بتوان خريد ، سلطان خود به نزد آن عالم رفته و فيض همراهي او را دريافته و اظهار مطلب كرد ، عالم گفت : ثواب حج هاي خود را به تو مي فروشم ، سلطان گفت : هر حجّي به چند ( دينار يا درهم ) گفت : ثواب هر قدمي كه در آن زده ام به تمام دنيا ، سلطان گفت : من زياده از قدري اندك از دنيا ندارم و آن خود بهاي يك قدم نمي شود ، پس اين سَودا چگونه ميسّر مي شود ، عالم گفت : آسان است ، ساعتي كه در ديوان دادخواهي به عدالت بپردازي و كار بيچارگان را سامان دهي ثواب آن را به من بده ، تا ثواب شصت حجّ خود را به تو ارزاني دارم و در اين معامله هنوز من صرفه خواهم برد . (1)

حكايت سلطان محمود غزنوي و پيرزني كه دادخواهي كرد

3- از سلطان محمود غزنوي نقل شده كه ، شبي در بستر استراحت آراميد ، و در آن شب خواب ، پيرامون چشم او نگرديد ، هر چند از پهلو به پهلو مي غلطيد ، ديده اش به هم نمي رسيد ، با خود گفت : همانا مظلومي در سراي من به تظلّم و دادخواهي آمده و دست دادخواهي او ، خواب از چشم من پريد .

ص: 122


1- . معراج السعادة ، ص 372

پس به پاسبانان گفت : در گِرد خانة من بگرديد و ببينيد كه ، مظلومي را مي بينيد و بياوريد ، پاسبانان تفحّص كرده كسي را نيافتند ، باز سلطان هر چه سعي كرد خواب به ديدة او نرفت ، بار ديگر دستور به تجسس نمود ، كسي را نيافتند ، تا سه دفعه ، در مرتبة چهارم ، خود برخاست و بر اطراف دولت سراي خود مي گشت تا گذرش به مسجدي افتاد كه به جهت نماز خواندن امراء و غلامان ، در حوالي خانة سلطان ساخته بودند . و ناله و زاري شنيد كه از جان پُر دردي كشيده مي شد ، نزديك رفته ، ديد بيچاره اي سر به سجده نهاده و از سوز دل ، خدا را مي خواند ، سلطان فغان بر كشيد كه زنهار اي مظلوم ، دست دادخواهي نگهدار كه من از اول شب تا حال ، خواب را بر خود حرام كرده تو را مي جويم و شكوة مرا به درگاه پادشاه جبّار (خداوند متعال) نكني ، كه من در طلب تو نياسوده ام ، بگو : تا بر تو چه ستمي شده ؟ گفت : ستم كاري بي باكي شبانه به خانه ي من آمده ، مرا از خانه بيرون كرده و دست ناپاكي به دامن ناموس من دراز كرده ، خود را به درخانة سلطان رسانيدم ، چون دستم به او نرسيد عرض حال خود را به درگاه پادشاه پادشاهان (خداوند دادگر ) كردم ، سلطان محمود ، از شنيدن اين سخن آتش در نهاد دلش افتاد ، چون آن شخص ظالم رفت ، در آن شب جستن او ميسّر نبود ، گفت : بار ديگر آن نا به كار آيد او را در خانه گذاشته به زودي خود را به من برسان و آن شخص را به پاسبانان حرمگاه پادشاه ارائه دهند ، گفت : هر وقت از روز يا شب كه اين شخص بيايد ، اگر چه من در خواب راحت باشم ، او را به من برسانيد . بعد از سه شب ديگر ، آن شخص بد سيرت به درخانة آن شخص رفته ، بيچاره به سرعت تمام خود را به سلطان رسانيد . سلطان محمود بي توقّف از جا برخاسته با چند نفر از ملازمان خود ، به سراي آن مظلوم رسانيده ، اوّل گفت : تا چراغ را خاموش كردند پس تيغ كشيد آن بدبخت را كشت و چراغ طلبيده آن سياه روز را ملاحظه كرده به سجدهافتاد ، آن مسكين زبان به دعا و ثناي آن سلطان باز كرد ، و از سبب خاموش كردن چراغ و سجده پرسيد ؟ سلطان گفت : اين قضيه را وقتي من شنيدم به خاطرم گذشت كه ، اين كار يكي از فرزندان من خواهد بود ، چون به ديگري جرئت اين گمان را نداشتم ، لهذا خود متوجه سياست او گشتم كه مبادا اگر ديگري را بفرستم ، تعلّل آورد ، و اما سبب خاموش كردن چراغ اين بود كه ، ترسيدم يكي از فرزندان من باشد كه مهر پدري مانع سياست گردد و اما باعث سجده آن بود كه ، چون ديدم كه

ص: 123

بيگانه است ، شكر الهي را نمودم كه ، فرزندم ، به قتل نرسيد و چنين عملي از اولاد من ، صادر نگرديد . (1)

4- از امام موسي بن جعفر (علیه السلام) مرويست كه ، اي گروه شيعه ، خود را ذليل مسازيد و به ورطة هلاكت نيندازيد ، به سبب نافرماني سلطان و فرمان روايي خود ، پس اگر عادل است ، از خدا درخواست كنيد ، او را پاينده دارد و اگر ظالم است ، از درگاه الهي مسئلت نمائيد كه ، او را به صلاح آورد كه صلاح احوال شما در صلاح سلطان شما است ، به درستي كه سلطان عادل به منزلة پدر مهربان است ، پس بپسنديد براي او ، آن چه براي خود مي پسنديد و نپسنديد براي او ، آن چه براي خود ، نمي پسنديد . (2)

بنا به دستور معتضد عباسي ، اميراحمد ساماني بر سر عمرو ليث از بُخارا لشكر كشيد ، هنگامي كه از كوچة باغ هاي بخارا مي گذشت ، شاخه ي ميوه داري كه سر از باغ بيرون آورده بود ، توجّه او را جلب كرد ، خواجه نظام المُلك در كتاب خود (سيرالملوك) مي نويسد كه : اميراحمد با خود گفت : اگر سپاه دادگري مرا منظور نموده دست به ميوه ي اين شاخه نزدند و آن را نشكستند ، بر عمروليث ، پيروز خواهم شد ، چنان چه شكستند ، از همين جا بر مي گردميكي از معتمدان را گماشت و به او دستور داد ، هركس اين شاخه را شكست ، او را پيش من بياور ، سپاهي كه 12 هزار سرباز و فرمانده داشت ، از آن كوچه گذشتند و هيچ كدام از بيم عدالت اميراحمد به شاخه ي ميوه توجهي ننمودند ، گماشته پيش امير آمده توجه نكردن سپاهيان را به عرض او رسانيد ، امير از اسب پياده شد ، سر به سجده نهاد ، نتيجه اش اين شد كه در هنگام روبه رو شدن دو لشكر ، عمروليث با اين كه 70 هزار سرباز داشت ، شكست خورد ، اسبش او را به ميان لشكر اميراحمد آورد و اسير گشت . (3)

ص: 124


1- . معراج السعادة ، ص 379
2- . معراج السعادة ، ص 382
3- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 185

امروز بايد به حساب خود رسيد نه فردا

5- روزي ملك شاه به شكار رفته بود ، در قلعه اي فرود آمد ، جمعي از غلامان او ، گاوي ديدند كه ، صاحب ندارد ، گاو را كشته و گوشت آن را خوردند ، گاو از پيرزني بود كه با سه يتيم خود ، از شير آن زندگي مي كرد . وقتي اطلاع پيدا كرد كه ، سربازان ملك شاه گاوش را كشته اند ، بسيار اندوهناك گرديد سحرگاه بر سر پل زاينده رود آمد . مَوْكَب ملك شاه هنگامي كه خواست از پل بگذرد ، پيرزن از جاي برخواسته گفت : اي پسر الب ارسلان ، داد مرا بر سر اين پل مي دهي يا بر سر پل صراط ، اكنون فكر كن كدام يك برايت بهتر است ، ملك شاه گفت : بر سر پل زاينده رود ، زيرا طاقت دادخواهي تو را سر آن پل ندارم .

اكنون بگو ، تو را چه شده تا با آن رسيدگي كنم .

گفت : گاوي داشتم ، غلامان تو آن را كشته اند ، در حقيقت اين ظلم از تو سر زده كه در باريان و اطرافيانت را خود سرانه تربيت كرده اي ، ملك شاه دستور داد غلاماني كه ، اين عمل را انجام داده اند، پيدا كنند ، به زودي مجرمين پيدا شدند ، آن ها را كيفر شديد نموده ، به پيرزن صدگاو در عوض يك گاوش داد ، آن گاه گفت : پيرزن از پسر الب ارسلان راضي شدي ؟ گفت : آري به خدا سوگندپس از درگذشت ملك شاه ، پيرزن صورت بر خاك گذاشته ، گفت : پروردگارا ، پسر الب ارسلان با پستي خود دربارة من عدالت نمود و سخاوت نيز كرد .

تو اكرم الاكرميني ، اگر دربارة او تفضّل فرمايي و از جرائمش بگذري ، دور نيست ، در آن ايّام يكي از زُهّاد ملك شاه را در خواب ديد ، از حالش پرسيد ، گفت اگر شفاعت پيرزن كه در سر پل زاينده رود به دادش رسيدم ، نبود ، واي بر من بود . (1)

اين يك نمونه عدالت و خوش برخوردي از انوشيروان

6- هنگامي كه انوشيروان تصميم گرفت ، طاق مدائن را بسازد دستور داد ، اطراف آن عمارت را خريداري كنند ، مردم با ميل به قيمت گزافي فروختند ، مگر پيرزني كه امتناع ورزيده گفت : من همسايگي شاهنشاه انوشيروان را به تمام عالم نمي فروشم ، انوشيروان سخن او را پسنديده گفت :

ص: 125


1- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 186 ، به نقل از تاريخ بحيرة ، ص 20 و زينة المجالس مجدي

خانه ي پيرزن به جاي خودش باقي باشد . ساختمان او را محكم و با دوام نمود . ايوان را محيط بر آن ساخت ، در كنار ايوان عمارتي بود كه ، اهل آن نواحي ، آن جا را خانة پيرزن مي ناميدند .

ديوارهاي ايوان را رنگ آميزي نموده ، عكس هاي زيبايي بر آن نقاشي كردن ، غلامان به انوشيروان شكايت كردند كه ، پيرزن ، دود مي كند ، رنگ آميزي ايوان خراب مي شود . گفت : هر چند بار كه خراب شد ، باز رنگ خواهيم زد .

او را مانع از دود كردن نَشَويد ، پيرزن گاوي داشت كه هر شامگاه براي دوشيدن به خانه اش مي آمد ، هر وقت گاو از صحرا بر مي گشت فرش هاي روي ايوان را جمع مي كردند تا بگذرد در موقع بيرون آمدن ، نيز فرش ها را دو مرتبه جمع مي نمودند و باز به جاي خود بر مي گرداندند . (1)

گويند : قيصر روم ، سفيري به ايران فرستاد ، سفير وقتي به مدائن آمد ، طاق كسري را كه مشاهده نمود ، از عظمت آن ساختمان ، بسيار در شگفت شد ، در گوشة ايوان مدائن يك نوع نقص و كجي توجّه او را صلب نمود ، پرسيد اين قسمت چرا درست نشد و ايوان ناقص مانده است .گفتند : اين محلّ خانة پيرزني است كه ، مايل نبود آن را بفروشد . سلطان نيز او را مجبور به واگذاري نكرد ، از اين رو ايوان ناقص شده ، سفير گفت : ( اِنَّ هذا الاعوجاج احسن مِنَ الاستقامة ) اين چنين كجي و نقص كه ، از عدل و دادگستري به هم رسد ، بهتر است از آراستگي و درستي كه از روي ظلم پيدا شود .

يك زن در نزد معاويه تعريف اميرالمؤمنين (علیه السلام) را مي كند

7- سوده دختر عمّاره همداني ، بعد از شهادت اميرالمؤمنين (علیه السلام) پيش معاويه (ملعون) رفت . معاويه او را شناخت . كه در جنگ صفين همين زن همراه لشكر امام علي (علیه السلام) بود ، و مردم را عليه سپاه معاويه به هيجان مي آورد . شروع كرد به سرزنش نمودن و گفت : فراموش كرده اي كه در جنگ صفين چگونه سپاه علي را عليه ما شورانيدي ؟ بعد از گفت و گوي زياد ، گفت اينك منظور تو چيست؟ سوده گفت : خداوند از تو راجع به ما بازخواست خواهد كرد ، نسبت به حقوقي كه لازم است آن ها را رعايت كن ( لا يزالُ يَعْدو علينا مِنْ قَبْلِكَ مَنْ يسمو بِمكانك و يبطشن بسلطانك فيحصدنا حصد السنبل و يدو سنادوس الحرمل ، يسومنا الخسف و يذيقنا الختف ) يعني : پيوسته كساني كه از

ص: 126


1- . پندتاريخ ، ج 3 ، ص 187 ، به نقل از انور نُعْمانيّة ، ص 353

طرف تو بر ما رياست مي كنند ، ستم روا مي دارند ، و با قهر و زور به ما جفا مي كنند همانند خوشة گندم ما را درو كرده ، اسفندوار پايمال مي كنند ، به خواري و ذلّت ما را كشانده ، خونابة مرگ بر ما مي چشانند .

بُسْربن ]ملعون[ اَرطاة از طرف تو آمد ، مردان ما را كشت و اموالمان را گرفت . اگر به ملاحظه ي فرمان بري از تو نبود ، نيرويي جلوگيري از او و شرافت نرفتن زير با ستمش را داشتيم .

اينك اگر از كار بركنارش مي كني ، فبها و الا با تو مخالفت مي كنم . معاويه گفت : مرا از قدرت قبيله خود مي ترساني ؟

دستور مي دهم ، تو را بر شتري شرور ، سوار كنند و پيش بُسربن ارطاة برگردانند ، تا هر چه ميل داشت نسبت به تو ، انجام دهد ، سوده كمي سر به زير انداخت ، آن گاه سر برداشته شروع به خواندن اين دو شعر كرد :شعر :

صلي

الاله علي جسم تضمنها

قبر فاصبح فيه العز مدفوناً

قد خالف الحق لايبغي به بدلاً

فصار

بالحق و الايمان مقروناً

درود پروردگار بر پيكري باد كه ، در دل خاك جاي گرفته ، شرافت و بزرگواري نيز با او دفن شده ، آن پيكري كه هم پيمان با حق و عدالت بود ، جز بر حقيقت حكومت نمي كرد ، با ايمان استوار و حق محض ، همراه بود .

معاويه گفت : سوده ، كسي كه اين دو شعر را درباره اش سرودي كيست ؟

جواب داد : سوگند به خدا ، آن آقا اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (علیه السلام) است . اكنون داستاني از حكومت و عدالت او ، برايت شرح دهم . مردي را مأموريت داده بود كه جمع آوري حقوق واجب مالي ما را بنمايد . آن مرد بر ما ستم كرد ، به دادخواهي ، خدمت اميرالمؤمنين (علیه السلام) آمدم ، هنگامي رسيدم كه براي نماز ، ايستاده بود . تا چشمش به من افتاد ، دست از نماز كشيده ، با خوش روئي تمام و رأفت فراوان و لطف بي اندازه ، روي به من آورده ، گفت : كاري با من داشتي ؟ عرض كردم بلي ، جريان آن مرد را شرح دادم ، ديدم قطرات اشك ، مُژگان علي (علیه السلام)

را فرا گرفت و بر گونه اش جاري

ص: 127

شد ، گفت : ( اللهم انت الشاهد علي و عليهم انّي لم آمرهم بظلم خلقك و لا بترك حقك ) پروردگارا تو گواهي بر من و آن ها كه ، هيچگاه نگفتم : بر مردم ستم كنند و نه حق تو را واگذارند.پاره ي پوستي برداشت و نوشت : بسم الله الرَّحمن الرَّحيم ، قَدْ جائَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ ، فَاَوْفُواالْكَيْلَ وَ الميزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْيائَهُمْ وَ لا تُفْسِدوُا فِي الاَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها (1)

شما را از طرف خداوند بيّنه و برهاني آمد ، در معاملات ، درست و كامل پيمانه و ترازو را بدهيد ، كم نكنيد از اموال مردم فساد در زمين ننمائيد بعد از اصلاح آن ،

نامة مرا خواندي ، اموالي كه دستور جمع آوري آن را داده ام هر چه گرفته اي نگه دار تا كسي كه مي فرستم ، از تو تحويل بگيرد ، والسلام .

نامه را به من داد ، به خدا سوگند نه آن را چسبانيد و نه محكم بست ، رسانيدم ، به آن شخص ، معزول و برگرديد .

فقال معاوية اكتبوا لها ما تريد واصرفوها الي بلدها غير شاكية ، معاويه گفت : خواستة اين زن ، هر چه هست برايش بنويسيد و او را با رضايت به وطنش برگردانيد . (2)

8- معاويه (ملعون) روزي از عقيل ، داستان حديدة محماة ( آهن گداخته ) را پرسيد ، عقيل از يادآوري خاطرات گذشته راجع به برادرش علي (علیه السلام) و عدالت و دادگريش ، به گريه افتاد . آن گاه پس از نقل يك قضيه ، گفت : آري روزي وضع زندگي من خيلي آشفته گرديد ، تنگ دستي سختي دچار شدم ، خدمت برادرم علي (علیه السلام) رفته از او درخواست كمكي نمودم ( بنا به فرمايش خود امام علي (علیه السلام) در نهج البلاغه يك من آرد از بيت المال مي خواست ) اما به منظور نائل نشدم . پس از آن بچه هاي خود را جمع نموده آن ها را در حالي كه آثار گرسنگي شديد و بي تابي از ظاهرشان هويدا بود ، پيش ايشان بردم باز تقاضاي كمك كردم ، فرمود : امشب ، بيا ، شبانگاه با يكي از بچه ها پيش آن حضر رفتم ، به پسرم گفت : تو برگرد . او را نگذاشت نزديك بيايد ، آن گاه فرمود :جلو بيا تا بدهم ، من از شدّت تنگدستي و حرصي كه داشتم ، خيال كردم كيسه ديناري به من خواهد داد .

ص: 128


1- . سورة اعراف ، آيه 85
2- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 194 ، به نقل از كشكول شيخ بهايي ، ج 2 ، ص 173

همين كه دست دراز كردم ، بر روي آهني گداخته وارد شد ، پس از گرفتن ، فوراً آن را انداختم و مانند گاو نري در دست قصّاب ناله كردم .

گفت : عقيل مادرت به عزايت بنشيند ، اين همه ناراحتي تو از آهني است كه با آتش دنيا افروخته شده چه خواهد گذشت بر من و تو ، اگر در زنجيره هاي آتش جهنم بسته شويم ، سپس اين آيه را خواندند : اِذِالاَغْلالُ في اَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْبَحُونَ (1)

گاهي كه غُل ها در گردن هاي آنان است و زنجيرها كشيده شوند ، پس از آن فرمود : عقيل ، بيش تر از حقي كه خداوند برايت معين كرده ، اگر بخواهي ، همين آهن گداخته خواهد بود . به خانه ات برگرد كه ، فايده اي ندارد ، معاويه از شنيدن گفتار عقيل ، تعجب مي كرد ( و به قول هيهات عقمت النِساء اَنْ يلدن بمثله ) مي گفت : هرگز زنان مانند ، علي را ديگر نخواهند به دنيا آورد . (2)

شعر

نقاب

گر فكني از جمال ذات علي جان

شوند خلق جهان بر رُخ تو مات علي جان

اگر نه ذات تو واجب بود نهاده چسان سر

به خط بندگيت جمله كائنات علي جان

مگر كه عالم امر است خاك كوي تو تماشاها

كه هست موطن ارواح طيّبات علي جان

پيام معرفتت كوته است پاية عرفان

كه نيست عارف ذات تو جز خدات علي جان

فتاده جان ضعيفم شبها به بحر طبيعت

بيا بيا كه توئي كشتي نجات علي جان

از آن زمان كه شنيدم فمن يمت يرني را

هواي مودت به سر دارم و لقات علي جان

خدا نخواسته باشد كه دوري تو بينم

چه در حيات علي جان چه در ممات علي جان

اگر چه غرق گناهم غم از حساب ندارم

كه پرده حبّ توام بيم سيئات علي جان

طمع ز چشمه كوثر بريده ام كه ما را

دهي

ز چشمه لعل لبت برات علي جان(3)نقاب

گر فكني از جمال ذات علي جان

شوند خلق جهان بر رُخ تو مات علي جان

اگر نه ذات تو واجب بود نهاده چسان سر

به خط بندگيت جمله كائنات علي جان

مگر كه عالم امر است خاك كوي تو تماشاها

كه هست موطن ارواح طيّبات علي جان

پيام معرفتت كوته است پاية عرفان

كه نيست عارف ذات تو جز خدات علي جان

فتاده جان ضعيفم شبها به بحر طبيعت

بيا بيا كه توئي كشتي نجات علي جان

از آن زمان كه شنيدم فمن يمت يرني را

هواي مودت به سر دارم و لقات علي جان

خدا نخواسته باشد كه دوري تو بينم

چه در حيات علي جان چه در ممات علي جان

اگر چه غرق گناهم غم از حساب ندارم

كه پرده حبّ توام بيم سيئات علي جان

طمع ز چشمه كوثر بريده ام كه ما را

دهي

ز چشمه لعل لبت برات علي جان(4)

ص: 129


1- . سورة غافر ، آيه 71
2- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 203 ، به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي ، ج 3 ، ص 117
3- . صدفي
4- . صدفي

اطاعت اهل بيت (علیهم السلام)

اشاره

متن : وَ طاعَتنا نِطاماً لِلمِلَّةِ وَ اِمامَتا اَماناً مِنَ الفُرْقَةِ

خداوند متعال اطاعت از ما را نظام امّت اسلامي و رهبري ما را سبب ايمني از پراكندگي قرار داد .

شرح و توضيح :

در اين دو فراز ، حضرت صديقه كبري فاطمة زهرا (علیها السلام) : كه شامل يك مضمون است نظام امّت اسلامي و مصون بودن از پراكندگي را در گرو امامت و پيروي از رهبري خودشان معرفي فرموده كه دومين اساس در حفظ وحدت اجتماع مي باشد كه هر جامعه اي بايد قطب فكري داشته باشد تا تمام افكار را به خود جذب و خلاء موجود از اين ناحيه را برطرف كند ، در اين صورت است كه ، زمينه اي براي اختلاف فكر باقي نمي ماند.

در اين جا اين سوال مطرح مي شود كه با بودن قرآن كريم و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و رهبريت يك فرد كه با اكثريت آراء انتخاب شده ديگر اختلافي باقي نمي ماند و نظام اسلامي از پراكندگي و هرج و مرج مصون خواهد بود . پس به چه دليل نظام امّت و امنيت از تفرقه در گرو امامت رهبري اهل بيت (علیهم السلام) مي باشد؟

پاسخ اين سوال : هر چيزي ركن وثيق مي خواهد به قول اميرالمؤمنين (علیه السلام) تا انسان به آن ركن وثيق پناهنده گردد .

به قول شاعر

فان

النار بالعودين تزكي

و

ان الحرب اوّله كلام

به راستي آتش از دو چوب روشن مي شود و آغاز هر جنگي از سخن آغاز مي شود . اين شاعر مي گويد : اين طور نيست كه جنگ ها به طور دفعي واقع شده باشند بلكه اگر ريشه يابي شود مي بينيم آغاز آن از سخن شروع مي شود . به اين بيان كه با رَدُ وَ بدل كردن سخنان ناشايسته كم كم ، عُقده ها و كينه ها بسته شده و سرانجام به يك پيكار خونبار تبديل مي شود و اگر اين نكته اجتماعي كه ، در اين بيت عربي تصوّر شده به طور گسترده بنگريم خواهيم ديد كه ، يكي از عوامل موثر

ص: 130

در جنگ ها كه ، در اثر صف بندي ها و تقسيم بندي در اجتماع صورت مي گيرد ، ريشة آن نيز اوّل به صورت عُقْده و سپس به مرور زمان منجر به اختلاف در گفتار و سرانجام حوادث خونبار مي شود . بنابراين اگر بخواهيم نظام جامعه محفوظ و از تفرّق مصون بوده باشد بايد هم آهنگي در عقايد را فراهم نمود زيرا مهمترين عامل در وحدت و نظام يك اجتماع وحدت فكر و عقيده در آن اجتماع است كه ، يك پارچگي را حفظ خواهد نمود وگرنه جامعه دير يا زود از هم خواهد پاشيد .

و جامعه از درون متلاشي خواهد شد . گرچه ممكن است بر مبناي تعصّبات جاهلانه بدون تكيه براساس فرهنگي ، وحدتي براساس قوميت و امثال آن ايجاد كرد ، امّا هرگز آن وحدت ضامن حفظ بنيان اجتماعي نخواهد بود بلكه عمده و اساس در جامعه وحدت افكار و عقايد است و اگر چنين وحدتي در اجتماع نبود در باطن آن جامعه هرج و مرج وجود خواهد داشت ، زيرا پناهنده به ركن وثيق نيست . هركس در تاريخ اسلام سيري بنمايد مي بيند كه در طي قرون بر اثر فتوحات شاياني كه نصيب مسلمانان گرديد ، افكار و آراء گوناگون جديد داخل در حوزة اسلام گرديد . دانشمندان اديان و مذاهب مختلف به اجتماع مسلمين رو مي آوردند و از طرفي هم چون كنتزل فكري هم نبود بحث هاي گوناگوني در اطراف معارف اسلامي مطرح شد كه مسلمان ها مي بايست با توجه قرآن و اصول معارف اسلام با قرآن را حاكم و غالب بر آن ها دانسته و همه آن افكار را با قرآن مي سنجيدند و پس از تطبيق ، قرآن و سنّت هرچه مطابق با قرآن باشد قبول و آن چه را كه مخالف يافتند رد نمايند و به اين ترتيب اصالت و حاكميت قرآن را حفظ نمايند و يا اين كه باطناً مغلوب آن افكار شده و كتاب و سنّت را به آن افكار تطبيق دهند . البتّه حفظ و برتري قرآن در برابر افكار انحرافي احتياج به كساني دارد كه ، خود قرآن را معرّفي نموده و به آنان ارجاع داده و آنان با احاطه غيبي به حقايق و دارا بودن «علم اسماء» اين صلاحيّت و توانايي را به طور انحصاري دارند كه ، همه افكار را در چهار چوب قرآن تفسير نموده و نظرها را اشباع نمايند تا ديگر مجالي را براي اختلاف باقي نماند . (1)

ص: 131


1- . قرآن كريم دستور وحدت و هماهنگي داده : واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميِعاً وَ لا تَفَرَّقُوا و اي (مؤمنان) چنگ زنيد به ريسمان و رشته الهي همه با هم و پراكنده و گروه گروه ، و حزب حزب نشويد . حبل و ريسمان خدا ، برحسب تفاسير شيعه و سنّي ، اهل بيت پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خصوصاً وجود مقدّس اميرالمؤمنين عليهم آلاف تحيّةِ و الثناء مي باشد . حاكم حسكاني در شواهد التنزيل ، در ذيل اين آيه شريفه روايت كرده است از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمودند : مَن اَحَبَّ اَنْ يَرْكِبَ سَفيِنَة النِّجاة وَ يَسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الوُثْقي وَ يَعْتَصِمَ بِحَبْلِ الله الْمَتينَ ، فَلْيُوالِ عَليّاً وَ لْيَاْتَمَّ بِالْهُداةِ مِنْ وُلْدِه ، شواهد التنزيل ج 1 ، ص 168 ، مؤسسة الطّبع و النشر ، التابعةُ لِوِزارَةِالْثِقافَة وَ الارشاد الاسلامي ، مَجْمَعُ اِحياءِ الثِقافَةِ الاسلاميّة ، الطبعة الاولي ، 1411 ه- ، ق و 1990 م ، كسي كه دوست دارد كه سوار كشتي نجات شود و متمسّك به عروة الوثقي و وسيله چنگ آويز گردد و چنگ زند به ريسمان ] ناگسستني [ متين و محكم و استوار ، پس علي را دوست بدارد و ولايت او را ]كه از جانب خداوند است [ بپذيرد و اقتداء كند به فرزندان معصومش كه بعد از خودش خواهند بود ، شواهد التنزيل ج 1 ، ص 168 و در روايت ديگر از قول امام صادق (علیه السلام) نقل كرده است كه فرمودند : در ذيل آيه شريفه مذكوره ، قال : نَحْنُ حَبْلُ الله ، يعني مائيم ريسمان محكم و استوار الهي ، ص 169 ، و در روايت ديگر از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمودند : نَحْنُ حَبْلُ اللهَ الَّذي قال اللهُ : وَاعْتَصِموا . . . فَلْمُتُمَسِّك به ولاية علي بن ابي طالب (علیه السلام) فمن تَمَسَّكَ به كانَ مُؤمِناً وَ مَنْ تَرَكَهُ كانَ خارِجاً مِنَ الاْيمانِ ، پس كسي كه چنگ به ولايت علي (علیه السلام) بزند مؤمن است و كسي كه چنگ نزد ، كافر خواهد بود ، ص 169 ، اما همه ي مصائب اسلام به قول ابن عبّاس از آن جا شروع شد كه با قول و گفتار وصيّت پيامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلم) علناً مخالفت كردند . عبدالله بن عباس گويد : چون زمان رحلت ]شهادت[ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رسيد ، گروهي كه خليفه دوم (عمربن الخطاب) نيز در ميان آنان بود ، در خانه حضور داشتند ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : بيائيد نامه اي براي شما بنويسم ]كه سابقاً كراراً اين مطلب را گوش زد كرده بود [ تا هرگز پس از آن گمراه نشويد ، عمر گفت : چيزي نياوريد : لا تَاْتوُهُ بِشَيءٍ فَاِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ القُرْآنُ ، حَسْبُنَا كتابُ الله ، كه درد بر او غلبه كرده ]و هذيان مي گويد [ و قرآن نزد شما هست و كتاب خدا ما را كافي است (با اين كه دهها روايت داريم در كتب شيعه و سنّي كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، كتاب و سنّت را در كنار هم قرار داده است ، من جمله اين روايت كه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اِنّي تارِكْ فيكُمُ الثقلين كتاب الله و عِترتي اَهْلَ البَيْت ، لَنْ يَفْتَرَقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الحَوْض من تَوَسَّلَ (تَمَسَّكَ) بِهِما فَقَدْ نَجي وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُما هَلَكَ ، ما اِنْ تَمَسَكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِّلُوا اَبَدا اين روايت را بسياري از بزرگان اهل تسنن در كتاب هاي خودشان نقل كرده اند ، حدود پنجاه نفر را مرحوم سلطان الواعظين شيرازي ، خود و كتابشان را نام برده ، رجوع شود به شب هاي پيشاور ، ص 224 تا 226 ، ابن عباس مي گويد : ميان اهل خانه اختلاف افتاد و به مخاصمه پرداختند ، عده اي مي گفتند : برخيزيد (كاغذ بياوريد ) تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برايتان بنويسد ، و عده اي ديگر سخن عُمَر را مي گفتند : چون سر و صدا بلند شد و اختلاف بالا گرفت ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : از نزد من برخيزيد و مرا تنها بگذاريد . امالي شيخ مفيد ، ص 48 ، به تعبير ديگر گفت : دَعْوا الرَّجُلَ فَاِنَهُ لِيَهْجُرْ حسبنا كتاب الله ، صحيح بخاري ، كتاب العلم ، باب كتابة العلم ، ج 1 ، ص 39 و ج 2 ، ص 118 و ج4 ، باب قول المريض ، از كتاب المرضي ج 6 ، ص 5 ، باب مرض النبي و وفاته ص 11 و ج 4 كتاب الجهاد ، باب جوائزالوَفد ص 85 ، صحيح مسلم ج 6 ، كتاب الوَصيَّة ، باب ترك الوَصيَّة ص 85 ، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي ، ج2، ص 563 ، و ج 2 ، ص 20 ، تاريخ طبري ، ج 3 ، ص 193 ، كنزل العمال ، متقّي هندي ، ج 3 ، ص 138 ، جامع الاصول ابن اثير ، ج 11 ، ص 69 ، ص 71 ، طبقات الكبري ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 37 )

در اينجاست كه چون جز معصوم (علیه السلام) قادر بر چنين كاري نيست ، به ناچار هر كسي با نسخ افكاري كه ، خود دارد آن را اصل قرار مي دهد و بر طبق خواسته و عواطف و افكار و آراء خود بدون توجه قرآن و سنّت را به همان گونه تفسير خواهد نمود . انشاء اختلاف از اين جا آغاز مي شود و هرج و مرج در عقايد به وجود مي آيد و روي همين جهت «فقدان قيّم قرآن» گروه هاي مختلفي به نام اشاعره و معتزله و شافيّه و مالكيّه و حنفيّه به وجود آمد و پيروان هر دسته و فرقه پيروان فرقه ديگر را تكفير و لعن و سبّ مي نمود ، مثلاً در تفسير قرآن در اثر اختلاط با دانشمندان يهود و مسيحيان ، تفسير قرآن پر از افسانه هاي اسرائيلي و مسيحيّت گرديد و مسلمانان چون تاريخ بني اسرائيل در قرآن كريم بهاختصار آمده مايل بودند به طور مفصّل بشنوند زمينه اي براي ورود چنين افسانه ها به وجود آمد . در تفسير طبري (سنّي) سند روايت ها منتهي به وهب بن منبّه مي شود ، وي يكي از يهوديان يمن بود كه قبول اسلام نمود و به مناسبت اصل يهوديّت ، كتب آن ها را تتبّع مي نمود و بدون بحث و تدقيق داخل در تفسير قرآن مي كرد به گفته ابن خلدون (سنّي) مسلمان ها نيز از وي نقل مي كردند چنان كه در تفسير آيات مربوط به مسيحيّت سلسلة سند منتهي به (ابن جريح عبدالملك

ص: 132

بن عبدالعزيز جريح مكّي) مي شود كه در تذكرة الحُفّاظ گفته : « انّه من اصل رومي » وي اصلاً رومي (مسيحي) بود . بعضي مي گويند او جعل حديث مي نمود . (1)

وجوب اطاعت اولي الامر

يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُواللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُوليِ الاَمْرِ مِنْكُمْ (2) فقط كلمه اطيعوا 19 بار آمده اي كساني كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را و هرگاه در چيزي نزاع كرديد آن را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر ايمان به خدا و روز رستاخيز داريد . . .

همه مفسّران شيعه در اين زمينه اتفاق دارند كه ، منظور از «اولي الامر» امامان معصوم (علیهم السلام) مي باشند كه ، رهبري مادّي و معنوي جامعة اسلامي در تمام شئون زندگي از طرف خداوند و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن ها سپرده شده است و غير آن ها را شامل نمي شود .

1- شيخ سليمان حنفي قندوزي كه از دانشمندان معروف سنّي است در كتاب خود ينابيع المودة از كتاب مناقب از سليم بن قيس هلالي نقل مي كند كه ، روزي مردي به خدمت علي (علیه السلام) آمد و پرسيد : كمترين چيزي كه انسان در پرتو آن جزء مؤمنان خواهد شد چه چيز است ؟ و نيز كمترين چيزي كه با آن جزء كافران و يا گمراهان در مي آيد كدام است ؟فرمودند : اما كمترين چيزي كه انسان به سبب آن در زمرة گمراهان در مي آيد اين است كه ، حجّت و نمايندة خدا و شاهد و گواه او را كه طاعت و ولايت او لازم است نشناسد آن مرد گفت : يا اميرالمؤمنين آن ها را براي من معرّفي كن امام علي (علیه السلام) فرمود : همان هايي كه خداوند در رديف خود و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده و فرموده يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا وَ اَُوليِ الاَمْرِ مِنْكُمْ

آن مرد گفت : فدايت شوم باز هم روشن تر بفرما . امام علي (علیه السلام) فرمود : همان هايي كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در موارد مختلف و در خطبة روز آخر عمرش از آن ها ياد كرده و فرمود :

ص: 133


1- . فدك سيّد عزّالدّين حسيني زنجاني ، ج 1 ، ص 455
2- . سوره نساء آيه 59

اِنّي تركت فيكم امرين لن تضلّوا بعدي ان تمسّكتم بهما كتاب الله و عرفني أهلبيتي : « من در ميان شما دو چيز به يادگار گذاشتم كه اگر دست به دامن آن ها بزنيد ، هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد ، كتاب خدا و خاندانم (1)

و روايات زيادي است كه اسم معصومين (علیهم السلام) را يكي يكي نام برده است كه اين بزرگواران اطاعتشان واجب است . » (يعني : چهارده معصوم و بعد از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و دختر گراميشان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) اطاعت دوازده امام معصوم (علیهم السلام) واجب است . )

2- عَنْ اَبي عبدالله (علیه السلام) قال : نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللهُ طاعَتنا وَ اَنتُمْ تَأتَمُّونَ بِمَنْ لا يُعْذَرُ النّاسُ بِجِهالَتِهِ (2)امام صادق (علیه السلام) فرمودند : ما خانواده گروهي هستيم كه خدا اطاعت ما را واجب كرده و شما پيروي مي كنيد از كسي كه مردم به ناداني او معذور نيستند (پس اگر اهل تسنّن در روز قيامت بگويند ما اهل بيت را نمي شناختيم تا از آن ها پيروي كنيم ، اگر مستضعف نباشند (كه اين زمان بعيد است كسي مستضعف باشد ، خداوند معذورشان ندارد زيرا امامت ايشان (معصومين (علیهم السلام) ) براهين روشن دارد . )

3- قال ابوعبدالله (علیه السلام) : نَحْنُ قَومٌ فَرَضَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ طاعَتَنا . . . (3) امام صادق (علیه السلام) فرمودند : ماگروهي هستيم كه كه خداوند عَزَّوَجَلَّ اطاعت ما را واجب كرده .

4- عن ابي جعفر (علیه السلام) في قول الله عَزَّوَجَل : يا ايها الَّذينَ آمَنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرَّسول و اولي الامر منكم ، قال : الائمَّة من ولد علي و فاطمة (علیهما السلام) الي ان يقوم الساعة (4)

امام باقر (علیه السلام) در مورد گفتار خداوند عَزَّوَجَل كه مي فرمايد اي كساني كه ايمان آورديد خدا و رسول و اولي الامر را اطاعت كنيد .

فرمودند : منظور ائمّة از فرزندان علي و فاطمه (علیهما السلام) هستند تا روز قيامت

5- عن سليم بن قيس الهلالي قال : سمعت اميرالمؤمنين (علیه السلام) يقول : احذروا علي دينكم الي قوله وَ طاعة لمن عصي الله اِنَّما الطاعَة لله و لرسوله و لولاة الامر ، و اِنَّما امرالله تعالي بطاعته الرسول لانه

ص: 134


1- . ينابيع المودة طبع اسلامبول ص 116
2- . اصول كافي ج 1 ص 263
3- . اصول كافي ج 1 ص 264
4- . نورالثقلين ج 2 ص 499

معصوم مطهر لا يامر بمعصية وَ اِنَّما امر بطاعة اولي الامر لانَّهم معصومون مطهّرون لا يأمرون بمعصية (1) وجود مبارك اميرمؤمنان امام علي (علیه السلام) مي فرمايد : اطاعت كردن براي كسي كه ، خداوند را معصيت كند ، نيست (يعني حرام است) بلكه اطاعت خداوند و رسولش و صاحبان امر (اولي الامر) واجب است و همانا خداوند متعال اِطاعت رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) را واجب نموده زيرا كه ، آن حضرت معصوم و پاك و مُطَهَّر است و هيچگاه امر به گناه و معصيت نمي كند (مردم را) و همانا خداوند متعال امر فرموده به اطاعت اولي الامر صاحبان امر يعني امامان معصوم (علیهم السلام) زيرا كه آنان معصوم و پاك و مطهّرند و هيچ گاه مردم را امر به معصيت و گناه نمي كنند (اگر اطاعت علماء (شيعه) هم واجب است به خاطر اين است كه فعلاً در زمان غيبت كبري مردم را خود ائمّه هدي (علیهم السلام) ارجاع داده اند البتّه اطاعت آن ها شرائطي دارد ، نه مطلق – من جمله بايد عادل باشند و برخلاف حكم خداوند و سنّت رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل نكنند و مردم را امر به گناه و معصيت ندهند بدعتي در دين نياورند ، خود نشان فاسق نباشند ، اما به هر حال اولي الامر نيستند ، بلكه اولي الامر حضرات دوازده امام معصوم (علیهم السلام) پاكند كه ، اطاعتشان بدون چون و چرا بر همه مخلوقات عالم واجب است ، اين كه سنّي ها مي گويند: اولي الامر علماء هستند كاملاً اشتباه مي كنند آن هم علمائي كه مردم را از صراط مستقيم گمراه كرده اند و كساني را مدخلّيت داده اند كه مرضي خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) او نيستند واي بر احوالشان مانند دانشمندان وهّابيان يهود و نصّاب و . . . )

6- قال اميرالمؤمنين (علیه السلام) اعرافوا الله بالله و الرَّسول بالرِّسالة و اولي الامر بالمعروف و العدل و الاحسان (2)

يعني وجود مبارك اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمودند : خداوند متعال را به يگانگي او و رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اولي الامر (ائمّه هدي (علیهم السلام) به رسالت را به معروف و عدل و احسان بشناسيد ، كه مردم را امر به معروف ، نيكي ها ، (و نهي از منكر ، زشتي ها و بدي ها و كج روي ها) و عدل الهي و احسانامر مي كنند و خودشان هم به نحو احسن و اكمل و اتم و اخلص اين امور را انجام مي دهند .

7- عن الحسين بن اَبي العلاقال: قلت لابي عبدالله (علیه السلام) الاوصياء طاعتهم مفترضة قال : نَعم ،

ص: 135


1- . نورالثقلين ج 1 ص 500 ، علل الشرايع ، ص 123 ، باب 102 ، روايت 1
2- . نورالثقلين ، ج 1 ص 501 نقل از توحيد صدوق رحمة الله علیه

قال : نعم ، هم الَّذين قال الله : « اَطيعُواللهَ وَ اَطيعُوالرَّسول وَ اُولِي الاَمْر مِنْكُمْ وَ هُمُ الَّذينَ ، قالَ الله تعالي اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعونَ (1)»

حسين بن ابي علاء گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم آيا طاعت (فرمان) اوصياء واجب است ؟ فرمود : بلي : همان هايي كه خداوند متعال اطاعتشان را واجب فرموده : كه در سوره نساء آيه 59 مي فرمايد : اي كساني كه ايمان آورده ايد خداوند را اطاعت كنيد و پيامبر خدا را اطاعت كند و اولي الامر (دوازده امام معصوم) را اطاعت كنيد . و همان هايي كه خداوند درحقّشان فرموده ، (2)همانا

ولي و سرپرست شما خداوند و رسولش و كساني كه ايمان آوردند و نماز به پا داشتند و زكات داده اند (يعني وجود مبارك اميرمؤمنان ارواحنا فداه و يازده فرزند پاكش (علیهم السلام) كه بعد از آن حضرت ، امام و حجّت خداوند بر مردم هستند ) اطاعت اين بزرگواران واجب است ، چرا كه وجوب اطاعت آنان در رديف وجوب اطاعت خداوند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است . (3)8- قال علي (علیه السلام) : فَمِنَ اسْتطاعَ عِنْدَ ذلِكَ اَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلي اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَلْيَفْعَلْ فَاِنْ اَطَعْتُمُوني فَاِنّي حامِلُكُمْ اِنْ شاءَ اللهِ عَلي سَبيل الجَنَّةِ وَ اِنْ كانَ ذامشَقَّةِ شَديدَةٍ وَ مَذاقَةٍ مَريرَةٍ (4)در

هنگامي كه اميرمؤمنان علي (علیه السلام) اهل بصره را مخاطب ساخته و از پيشامدهاي آينده آن ها را آگاه نموده است . فرمود : آن كس كه مي تواند خويشتن را وقف پروردگار سازد (يعني وجود مبارك خود و حضرت) بايد چنين كند اگر از دستور من پيروي كنيد من به خواست خداوند متعال شما را به سوي بهشت خواهم برد هر چند كه راه بهشت پر مشقت و تلخي هايي به همراه دارد .

9- و قال (علیه السلام) . . . وَ اردُدْ اِليَ اللهِ وَ رَسُولِهِ ما يُضْلِعُكَ مِنَ الخُطُوبِ ، وَ يَشتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ الاُمُورِ فَقَدْ قالَ اللهُ تَعالي لِقَومٍ اَحَبَّ اِرْشادَهُمْ : « يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا اَطِيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوالرَّسُولَ وَ اُوليِ الاَمْرِ مِنْكُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فيِ شَيءٍ فَرُودّوُه اِليَ اللهِ وَ الرَّسُولِ ، فَالرَّدُ اِليَ الله : الاَخْذُ بِمُحْكَمِ كِتابِهِ وَ الرَّدُ اِلي الرَّسُولِ : الاَخْذُ بِسُّنَتِه الجامَعِةِ غَيْرِ المُفَرِّقَةِ (5)

ص: 136


1- . سورة مائده ، آيه 55
2- . سورة مائده ، آيه 55
3- . برهان ، ج 2 ، ص 275
4- . خطبة 156 نهج البلاغه
5- . نامه 53 به مالك اشتر نهج البلاغه

. . . مشكلاتي كه در احكام برايت (اي مالك) پيش مي آيد و اموري كه بر تو مُشْتَبَه مي شود ، به خدا و پيامبرش ارجاع ده ، چرا كه خداوند بزرگ و ( بي نهايت ) به گروهي كه علاقه داشته است . ارشادشان كند فرمود .

اي كساني كه ايمان آورده ايد ، اطاعت خداوند كنيد و اطاعت پيامبرش و اطاعت اولي الامري كه از خود شما هستند ،(1)

و اگر در چيزي نزاع كرديد آن را به خدا و رسولش بازگردانيد ، بازگردانده چيزي به خداوند متمسّك شدن به قرآن كريم و يافتن دستور از آيات محكم آن است و بازگرداندن به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همان تمسّك به سنّت قطعي و مورد اتّفاق آن حضرت است .10- ابوبكربن مؤمن شيرازي در رسالة اعتقاد (طبق نقل مناقب كاشي ، از ابن عباس نقل مي كند كه، آيه 69 سوره نساء ، درباره امام علي (علیه السلام) نازل شده هنگامي كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن حضرت را (در غزوة تبوك) در مدينه به جاي خود گذارد ، امام علي (علیه السلام) عرض كرد : اي پيامبر ! آيا مرا همانند زنان و كودكان در شهر قرار مي دهي؟ پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اما تَرْضي اَنْ تَكون مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ موسي ، حِينَ قال ادْخلقني في قومي واصلح ، فقال عَزَّوَجَل : «وَ اُوليِ الاَمْرِ مِنْكُمْ ، آيا دوست نداري نسبت به من همانند هارون (برادر موسي (علیه السلام) ) نسبت به موسي بوده باشي آن زماني كه موسي به او گفت : در ميان بني اسرائيل جانشين من باش و اصلاح كن ، سپس خداوند عَزَّوَجَل فرمود : « و اولي الامر منكم » (2)

جهاد

اشاره

متن : وَ الجَهادَ عِزّاً لِلاسلامِ ، پيكار با دشمنان اسلام را مايه عزّت و سربلندي قرار داد .

توضيح و شرح :

كلمه جهاد در لغت به معناي كوشيدن ، كوشش ، جنگ كردن در راه خدا و دين و پيكار مي باشد فقهاي اسلام از مجموع آيات و روايات وارده اقسامي براي احكام جهاد به دست آورده و براي هر يك اصطلاح خاصي دارند : جَهَدَ جَهْداً كوشش كرد و رنجيد جِهاد و مُجاهَدَة كار زار كردن در راه خدا و دين او ، اين كلمه در قرآن 41 مورد آمده است و پنج مورد فقط كلمه جهاد آمده است .

ص: 137


1- . سورة نساء ، آية 59
2- . احقاق الحق ج 3 ص 425

1- اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَروا وَ جاهَدُوا فيِ سَبيلِ اللهِ اُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللهِ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (1)

2- وَ مَنْ جاهَدَ فَاِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ اِنَّ اللهَ لَغَنِيٌّ عَنِ العالَمِينَ (2)

3- وَ الَّذينَ جاهَدَوُا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا (3)4- يا اَيُّها النَّبِيُّ جاهِدِ الكُفّارَ وَ المُنافِقينَ وَ اغلُظْ عَلَيْهِم وَ مَأوَئهم جَهَنَّمُ وَ بِئسَ الْمَصيرُ : (4)

5- سوره تحريم آيه 9 همين آيه آمده است .

6- يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُواللهَ وَ ابْتَغُوا اِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَ جاهِدُوا في سَبيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ : (5)

7- وَ جاهِدوُا في اللهِ حَقَّ جِهادِهِ . . . (6)

8- . . . وَ فَضِّلَ اللهُ المُجاهِدِينَ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ عَلَي الْقاعِدينَ دَرَجَةً (7)

جهاد به معناي عام : عبارت از بذل نفس و مال براي اعلاي كلمه اسلام و برپا داشتن شعائر ايمان است ، با قيد «اعلاء كلمه اسلام » تعريف شامل جهاد با كفّار و با قيد (بر پا داشتن شعائر ايمان ) شامل جنگ با طائفه موسوم به «بُغاة» مي شود .

بغاة جمع باغي و آن ها گروهي هستند كه بر امام معصوم (علیه السلام) شورش نمايند و از اطاعتش سرپيچي كنند مانند گروهي كه در جنگ جمل و يا صفين بودند و چه نام گذاري به « باغي » الهام از آيه شريفه است كه ، مي فرمايد : « . . . فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ»(8)

ص: 138


1- . سورة بقره ، آية 218
2- . سورة انفال ، آية 6
3- . سورة عنكبوت ، آية 69
4- . سوره توبه آيه 73
5- . سوره انفال آيه 35
6- . حجّ 78
7- . سوره نساء آيه 95
8- . سوره حجرات ، آيه 9

« اگر يك گروه از مؤمنان تجاوز به ديگري نمود با تجاوز گران پيكار كنيد تا آنان به امر خدا برگردند . . . » جهاد بر دو قسم است . جهاد تَهاجُمّي براي دعوت به اسلام و هجوم به كفّار و نشر آيين و گسترش دين در روي زمين ، جهاد دفاعي و راندن از سرزمين هاي اسلامي است .در جهاد تهاجمي اِذن امام معصوم (علیهم السلام) به اتفاق فقها شرط است و نمي توان با اذن فقها كه نُواب عام هستند به اين قسم جهاد قيام و اقدام نمود و روايات زيادي كه عده اي از علماء ادعاي تواتر نموده اند در اين باب وارد شده و از آن جمله آن هاست « اِنَّ القتال مع غير الامام المفترض طاعته حرام مثل الميتته و الدم ولحم الخنزيز (1)»

جنگ با غير امام مفترض اطاعه مانند خوردن ميته و خون و گوشت خوك حرام است .

جهاد تهاجمي با سه طايفه صورت مي گيرد :

1- بُغاة و مراد افرادي هستند كه بر عليه امام مفترض الطاعه ياغي شوند و اسلحه به دست گيرند (مانند عايشه و طلحه و زبير و جنگ جمل و بصره )

2- اهل كتاب ، مراد يهودي و نصاري و مجوس و جهاد با اين سه طائفه در صورتي است كه از دادن جزيه خودداري نمايند در اين صورت امام معصوم با آن ها جنگ مي كند و اگر جزيه دادند از جنگ دست برداشته مي شود . و مي توانند آزادانه در ممالك اسلامي به مراسم ديني خود عمل نمايند .

3- جنگ با كفار مانند مشركان جنگ با اينان با دادن جزيه پايان نمي گيرد بايد اسلام را بپذيرند و يا كشته شوند . جهاد دفاعي ، در صورتي است كه خطري از ناحيه بيگانگان و دشمنان اسلام به حوزه اسلام بشود . در اين قسم بايد تمام مسلمانان بر عليه دشمن بسيج شوند اعم از زن و مرد و سالم و معيوب .

صاحب جواهر مي فرمايد : « اگر گروهي از كفّار به مسلمانان هجوم آوردند به نحوي كه بيم رخنه براساس اسلام برود و يا خواستند به آبادي هاي مسلمانان هجوم آورند و آنان را اسير نمايند در چنين

ص: 139


1- . وسائل الشيعة ، ج 11 ، ص 32 ، جواهر الكلام ، ج 21 ، ص 11

صورتي احتياج به حضور آنان در صحنه و در چنين جهادي حضور امام و اذن آن امام شرط نيست .(1)»

اما اين كه جهاد عزّت اسلام است خيلي واضح است چنان كه اكنون مي بينيم در اثر مسامحه در اين فريضه بزرگ كشورهاي اسلامي مورد تاخت و تاز دشمنان اسلام از استعمارگران شرق و غرب واقع شده و بر تمام شئون كشورهاي اسلامي مسلّط شده اند و مسلمانان هر چند به ظاهر استقلال دارند . امّا در تحت نفوذ و سيطرة دُوَل كفّار مي باشند و عزّت و استقلال خود را از دست داده اند .

علي بن ابراهيم به سند خود از امام علي (علیه السلام) روايت كرده است كه فرمود :

«اِنَّ اللهَ فرض الجِهاد و عظّمه و جعل نصره و ناصره والله ما صلحت دين و لا دينابه (2)»

« به راستي كه خدا جهاد را واجب فرمود و آن را بزرگ داشته و جهاد را يار و ياور خود قرار داد به خدا قسم سوگند نه دين و نه دنيا اصلاح نمي شود مگر با جهاد ، اميرالمؤمنين (علیه السلام) وقتي كه اصحاب معاويه به در صفين به نزديكي فرات رسيدند و آب را بر اصحاب امام (علیه السلام) بستند خطبه اي ايراد فرموده اند كه : در آن معيار عزّت و ذلّت در زندگي را با بيان بسيار شيوا چنين بيان مي فرمايد :

«قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ القِتالَ ، فَاَقَرُّوا علي مَذَلَّةٍ ، وَ تَأخيرِ مَحَّلَةٍ ، اَوْ رَوُّوالسُّيُوفَ مِنَ الدِّماءِ ، تَرْوَوْا مِنَ الْماءِ ، فَالْمَوْتُ في حياتِكُمْ مَقْهورِينَ وَ الْحَياةُ في مَوْتِكُمْ قاهِرينَ (3)

اينان خواهان جنگند يا بر ذلّت و بيچارگي در دست دشمن و عقب افتادن تن در دهيد و با شمشيرها را از خون دشمن سيراب كنيد تا به آب فرات دست يابيد زيرا زنده بودن شما است در حالي كه در دست دشمن مغلوب باشيد . . . »

روايات

1- قال اميرالمؤمنين (علیه السلام) اَمّا بَعْدُ ، فَاِنَّ الجِهادَ بابٌ مِنْ اَبْوابِ الجَنَّةِ ، فَتَحَهُ اللهُ لِخاصَّتِه اَوْلِيائِهِ ، وَ هُوَ لِباسُ التَّقْوي ، وَ دِرْعُ اللهِ الحَصِينَةُ ،وَ جُنَّتُهُ الوَثيقَةُ ، فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ ، اَلْبَسَهُ اللهُ ثَوبَالذُّلِّ ،

ص: 140


1- . جواهر الكلام ج 21/18
2- . وسائل ج 11 كتاب جهاد
3- . نهج البلاغه عبده 157 چاپ دوم خطبه 51 نهج البلاغه

وَ شَمِلَهُ الْبَلاءُ ، وَ دُيِّثَ باِلصفَّارِ وَ القَمآءةِ ، وَ ضُرِبَ عَلي قَلْبِهِ باِلإِسْهابِ ، وَ اُديِلَ الحَقُّ مِنْهُ ، بِتَضْييعِ الجِهادِ ، وَ سِيمَ الخَسْفَ ، وَ مُنِعَ النَّصَفَ (1)

اما بعد جهاد دري است از درهاي بهشت خداوند آن را به روي دوستان مخصوص خود گشوده است . جهاد لباس تقوا ، زره محكم و سپر مطمئن خداوند است .

مردمي كه از جهاد روي برگردانند خداوند لباس ذلّت بر تن آن ها مي پوشاند و بلا به آنان هجوم مي آورند حقير و ذليل مي شوند عقل و فهمشان تباه مي گردد و به خاطر تضييع جهاد ، حق آن ها پايمال مي شود و نشان هاي ذلّت در آن ها آشكار مي گردد . و از عدالت محروم مي شوند .

2- وَ قال (علیه السلام) اَوَّلُ ما تَغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهادِ الجِهادُ بِاَيْدِيْكُمْ ، ثُمَّ بِاَلْسِنَتِكُمْ ، ثُمَّ بِقُلوبِكُمْ ، فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِه مَعْروُفاً ، وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً ، قُلِبَ فَجُعِلَ اَعْلاهُ اَسْفَلَهُ ، وَ اَسْفَلُهُ اَعْلاهُ (2)

نخستين چيزي كه از جهاد از شما مي گيرند جهاد با دست است ، سپس با زبان ، و بعد با دل ، آن كس كه حتي با قلبش به طرفداري با نيكي ها و مبارزه با منكرات برنخيزد ، قلبش واژگونه مي شود بالاي آن پايين و پايين آن بالا (يعني حس تشخيص نيك و بد را از دست مي دهد و آن ها را وارونه تشخيص خواهد داد ، چون چنين عادت كرده است .)

3- عن ابي جعفر (علیه السلام) : قال الخيركلّه في السّيف ، و تحت السّيف ، و في ظلّ السّيف (3)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : تمام خير در شمشير و زير شمشير و در سايه شمشير است .

4- قال ابوعبدالله (علیه السلام) من قتل في سبيل الله لم يعرفه الله شيئاً من سيئاته (4)امام صادق (علیه السلام) فرمودند : كسي كه در راه خداوند كشته شود چيزي از گناهان او را نمي شناسد (گناهان او را ناديده مي گيرد)

ص: 141


1- . نهج البلاغه خطبه 27
2- . نهج البلاغه حكمت 375
3- . وسائل الشيعه ج 11 ص 9
4- . وسائل الشيعه ج 11 ص 9

5- قال اميرالمؤمنين (علیه السلام) :

كتب الله الجهاد علي الرِّجال و النساء فجهاد الرَّجل بذل «الرَّجال اَن يبذل» ماله و نفسه حتّي يقتل في سبيل الله و جهاد المرأة اَنْ تصبر علي ما تري من أذي زوجها و غيرته « عشرته » (1)

اميرالمؤمنان علي (علیه السلام) فرمودند : خداوند جهاد را بر مردان و زنان نوشت ، پس جهاد مرد بذل كردن (بخشيدن) مال و جانش است در مسير حقّ تعالي ، تا اين كه در راه خدا كشته شود و جهاد زن اين كه ، بر اذيت شوهرش مي بيند صبر و شكيبايي ورزد .

6- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَّ جبرئيل أخبرني بأمرقرّت به عيني ، و فرّج به قلبي ، قال : يا محمّد من غَزا غَزاة «غزوة» في سبيل الله من اُمَّتك فما اصابه قطرة من السماء اَوصداع اِلّا كانت له شهادة يوم القيامة (2)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : جبرئيل به من خبري داد كه چشمم به آن روشن و دلم به آن شاد شد ، گفت اي محمّد كسي كه از امّت تو جنگ كند با دشمنان (يك بار) در راه خداوند سبحان قطره اي از خون او نچكد روي زمين و سر دردي او را نگيزد مگر اين كه در روز قيامت به نفع او شهادت و گواهي مي دهد .7- قال الصادق (علیه السلام) : الجهاد أفضل الأشياء بعد الفرائض (3) امام صادق (علیه السلام) فرمودند : جهاد بعد از واجبات الهي برترين چيزها مي باشد .

8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اِنَّ لِكُلِّ اُمَّة سياحة و سياحة اُمَّتي ، الجهاد في سبيل الله (4)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند براي هر امّتي سياحتي (مسافرتي ، جهان گردي) است و سياحت امّت من جهاد و مبارزه كردن در راه خداوند است .

9- قال علي (علیه السلام) جاهدوا في سبيل الله بأيديكم فَإن لم تقدروا فجاهدوا بألسنتكم فَاِن لم تقدروا فجاهدوا بقلُوُبكم (5)

ص: 142


1- . وسائل الشيعه ج 11 ص 15
2- . وسائل الشيعه ج 11 ص 7
3- . مشكاة الأنوار ص 154
4- . كنزل العمال : ج4 ، شماره 105270
5- . بحار : 100/49/23

اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمودند : با دست هايتان در راه خدا جهاد كنيد ، پس اگر نمي توانيد با زبانتان جهاد كنيد و اگر نمي توانيد پس با دل هايتان مجاهدت كنيد ، در راه خدا

10- قال علي (علیه السلام) : وَ اللهَ اَللهَ فِي الجِهادِ بِاَمْوالِكُمْ وَ اَنْفُسِكُمْ وَ اَلْسِنَتِكُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ (1)

فرمودند : خدا را خدا را در مورد جهاد ، با اموال جان ها و زبان هاي خويش ، در راه خدا

1- عَنْ اَبي عَبْدِالله (علیه السلام) ، اَنَّ النَّبيَّ (صلی الله علیه و آله و سلم) بَعَثَ سَرِيَةً فَلَمّا رَجَعُوا ، قالَ : مَرْحَباً بِقَومٍ غَضُّوا الجِهادَ الاَصْغَرَ وَ بَقِي عَلَيْهُمُ الْجِهادُ الاَكْبَرُ .فَقيل يا رَسولَ الله : مَا الجِهادُ الاَكْبَرُ ؟ قال : جِهادُ النَّفْسِ (2)

از امام صادق (علیه السلام) روايت شده است كه فرمودند : پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عدّه اي را به جنگ فرستاد ، چون از جنگ بازگشتند ، فرمودند : آفرين به گروهي كه پيكار كوچك را سپري كردند و پيكار بزرگ تر بر عهده آنان به جاي مانده است ، گفته شد : يا رسول الله جهاد و پيكار بزرگتر چيست ؟ فرمودند : جهاد و پيكار با نفس ( جهاد نفس از قبيل ، تهذيب نفس ، حفظ زبان ، عفت چشم ، عفت فَرْج ، شكم ، و نخوردن حرام ، عدم رياء و نشان دادن ، عدم ربا خوردن و . . . )

امام باقر (علیه السلام) از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت كرده است كه فرمودند : خداوند عَزَّوَجل مي فرمايد : سوگند به عزّت و شكوه و بزرگ منشي و نور و برتري و بلندي جايگاهم كه هيچ بنده اي خواهش نفساني خويش را بر خواستة من مقدّم نمي دارد ، جز اين كه كارش را پريشان و پراكنده مي سازم و دنيايش را بر او مشتبه و درهم بر هم مي گردانم و قلبش را به دنيايش مشغول مي سازم ( و با اين همه ) به او از دنيا به همان اندازه اي كه برايش مقدّر نموده ام ، مي دهم ، و سوگند به عزّت و شكوه و بزرگ و نور و برتري و بلندي جايگاهم كه هيچ بنده اي خواستة مرا بر خواهشِ نفسانيِ خويش مقدّم نمي دارد ، مگر اين كه فرشتگانم را براي حفظ و نگاهداري اش ، بر مي گمارم و آسمان ها و زمين را

ص: 143


1- . كتاب و نامه 47 نهج البلاغه
2- . جهاد با نفس مرحوم شيخ حُرّ عاملي ، ص 8 ، ناشر : انتشارات: نهاوندي – قم ، تاريخ چاپ : سوّم بهار 82 ، چاپ قلم

ضامن و عهده دار روزي اش قرار مي دهم و براي او از (سودِ ) تجارت هر تاجري برتر خواهم بود ، و چنين كسي دنيا به سراغش مي آيد در حالي كه او دنيا را ناپسند مي داند . (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : قال : اَلْعَدْلُ اَحْلي مِنَ السَّماءِ يُصِيبُهُ الظَّمانُ ، مَا اَوْسَعَ الْعَدْلَ فيهِ وَ اِنْ قَلَّ (2)عدل از آب گوارايي كه تشنه به آن برخورد مي كند ، شيرين تر است زيرا فراخ و گسترده است عدالت ، زماني كه جانب انصاف و تعادل در آن ، رعايت شود ، اگر چه كم باشد .

2- وُجُوهُ الجِهاد :

سُئِلَ عَنِ الجَهادِ ، سُنَّةٌ اَوْ فَريضَةٌ ؟ فقال الحُسَيْن (علیه السلام) : الجِهادُ عَلي اَرْبَعَةِ اَوْجُهٍ : فَجِهادانِ ، فَرْضٌ ، وَ جِهادُ سُنَّةٍ لا يُقامِ اِلّا مَعَ فَرْضٍ ، وَ جِهادُ سُنَّةٍ ، فَامّا اَحَدُ الفَرضَيْنِ فَجِهادُ الرَّجُلِ نَفُسَهُ عَنْ مَعاصِيِ اللهِ وَ هُوَ مِنْ اَعْظَمِ الْجِهادِ وَ مُجاهَدَةُ الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ فَرْضٌ ، وَ اَمَّا الجِهادُ الَّذي هُوَ سُنَّةُ لا يُقامُ اِلّا مَعَ فَرْضِ ، فَاِنَّ مَجاهَدَةَ العَدوِّ فَرْضٌ عَلي جَميع الاُمَّةِ ، لَوْ تَرَكُوا الجِهادَ لَاَتاهُمُ العَذابُ ، وَ هذا هُوَ مِنْ عَذابِ الاُمَّةِ وَ هُوَ سُنَّةٌ عَلَي الاِمامِ وَ حَدُّهُ اَنْ يَأتِيَ الْعَدُوَّ مَعَ الاُمَّةِ فَيُجاهِدَهُمْ .

وَ اَمَّا الجِهادُ الَّذي هُوَ سُنَّةُ فَكُلُّ سُنَّةٍ اَقا مَهاالرَّجُلُ وَ جاهَدَ في اِقامَتِها وَ بُلُوغِها وَ اِحْيائِها ، فَالعَمَلُ وَ السَّعْيُ فيها مِنْ اَفْضَلِ الاَعْمالِ لِاَنَّها اِحْياءُ سُنَّةٍ .

وَ قَدْ قالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) :

«مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ اَجْرُها وَ اَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِها اِلي يَومِ الْقيامَةِ مِنْ غَيْرِ اَنْ يَنْقَضَ مِنْ اُجُورِهِمْ شَيئاً» (3)

از امام حسين (علیه السلام) پرسيدند كه ، جهاد واجب است يا مستحب ؟ امام (علیه السلام) فرمودند : جهاد بر چهارگونه است : دو جهاد واجب است و جهاد ديگر مستحب است . كه جز با واجب تحقق نيابد ، و چهارمي جهاد مستحبي محض است ، امّا آن دو جهاد كه واجب هستند : يكي جهاد شخص با نَفْس خويش است كه با كناره گيري از نافرماني ها نسبت به خداوند ، صورت مي گيرد و آن از بزرگ ترين

ص: 144


1- . جهاد با نفس ، ص 146
2- . جهاد با نفس ، ص 162
3- . تحفّ العقول ، ص 422 ، ناشر : انتشارات آل علي (علیه السلام) ، چاپ خانه : غدير ، تاريخ چاپ : دوم 1382

جهاد است . و ديگري جهاد با كافراني است كه ، با شما هم مرزند ، كه اين نيز واجب است ، امّا آن جهاد كه ، مستحب مي باشد كه در ساية واجب ، امكان پذير است ، جهاد با دشمن است كه بر همة امّت واجب است و اگر آن را ترك نمايد ، عذاب بر آن ها فرود آيد و اين عذاب شامل همة امّت گردد و آن جهاد بر امام (علیه السلام) مستحب و سنّت است و حدّ آن اين است كه ، امام (علیه السلام) براي سركوبي دشمن رود و با دشمنان پيكار نمايد . و اما آن جهادي كه مستحب محض است ، برپا داشتن سنّت ها است ، كه مرد مسلمان در بر پا نگه داشتن و رشد و احياي آن ، سعي و كوشش خود را به كار گيرد و مبارزه كند ، پس كار و تلاش در اين خصوص ، از بهترين اعمال است ، زيرا احياي سنّت است ، و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : « بنيانگذار روش نيكويي باشد ، هم چون پاداش كسي كه ، به آن عمل كرده ، پاداش دارد و نيز از پاداش همة آنان كه ، تا روز رستاخير به آن عمل نمايند ، بهره مند خواهد شد ، بي آن كه از پاداش انجام دهندگانش ، چيزي كاسته شود . »

هزار ماه قتال با مشركين و بت پرستان

3- وهب گويد : به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند : در بني اسرائيل مردي بود كه وي سلاح بر دوش نهاد و هزار ماه قتال و جهاد كرد . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعجّب كردند ، خداي تعالي اين آيه را نازل فرمود : ليْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ (1)

وهب گويد : آن مرد به نام شمسون بود ، و خداي متعال او را قوّتي تمام داده بود ، و او قتال با استخوان شتر مي كرد ، و چون دركار زار تشنه شد ، از استخوان ، چشمه آب بيرون آمد . تا او آشاميد و سيراب شد . و بر اين گونه قتال و جهاد مي كرد . تا كافران از او عاجز شدند و زن او را فريفتند به مال و گفتند : چون او شب خوابيد او را حيله و نقشه اي دست بسته تحويل دهد . در شب كه آن مرد به خواب رفت ، زن او را رَسَن و طنابي ، با قوّت تمام او را بست ، آن مرد با قوّت تمام رسن را پاره نمود ، دوباره چون به خواب رفت ، زن رفت و زنجير آورده و دست و پاي او را سخت بست و اوبيدار شد با قوّت تمام زنجير را پاره نمود (يا از هم جدا نمود ) . به زن خود گفت چرا چنين كردي ، گفت : جهت امتحان و آزمايش بود ، آن گاه گفت : به خدا سوگند كه تو با اين كارها بر من غالب نخواهي آمد ، زن او را قسم داد تو را به خداي خود بگو : با چه چيزي تو را مي توانم ببندم تا غالب بر تو آيم؟

ص: 145


1- . سوره قدر ، آيه 4

شوهر آن زن گفت : به هيچ وجه تو غالب نمي آيي مگر با موي سرت مرا در خواب ببندي ، چون خواب رفت ،زن به موهاي سر خود ، دست هاي او را بست و كافران را خبر كرد . آمدند و او را گرفتند، اسير كردند و به شهر خود بردند ، و گوش و بيني او را بريدند ، و چشم هاي او را بيرون آوردند ، و او را در بازار آويزان كردند و مردم نظاره مي كردند ، او به خداي متعال ناليد و پادشاه آن مردم بر كوشكي نشسته بود و نظاره مي كرد .

و موي از دست او جدا شد و بر آن قوم حمله كرد ، ايشان از او گريختند و پراكنده شدند ، و كوشك آن پادشاه كه بر چند ستون نهاده شده بود و آن ستوني كه خانة پادشاه بر بالاي آن بناء شده بود ، بجنبانيد و ويران شد و كوشك فرو آمد و ايشان را هلاك كرد و همه مُردند . (1)

4- امام باقر (علیه السلام) فرمودند : مردي خدمت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند ، پس گفت : يا رسول الله من ميل فراواني به جهاد دارم . حضرت فرمودند : پس در راه خداوند ، جهاد كن ، پس اگر تو كشته شدي ، نزد خداوند زنده اي و روزي مي خوري و اگر هم مُردي ، پس ثواب و اجر تو بر خداوند است و اگر برگشتي از گناهان خود بيرون آمده اي . (2)

قال علي (علیه السلام) : وَ الْجِهادُ عَلي اَرْبَعِ شُعَب : علي الامر بالمعروف و النهي عن المنكر و الصدق في المواطن و شنآن الفاسقين ، فمن اَمر بالمعروف شَدَّ ظَهَرَ المؤمن و من نهي عن المنكر اَرغَمَ انفالمنافقين و من صدق في المواطِن قضي الَّذي عليه و من شنأ الفاسقين غضب الله عزوجل و من غضب للهِ غضب الله عزوجل لَهُ فذلك الايمان و دعائمه و شعبه (3)

امام علي (علیه السلام) فرمودند : جهاد چهار پَرَه دارد :

1- امر به معروف 2- نهي از منكر 3- پايداري در جبهة جنگ ، 4- دشمني و بدگوئي فاسقان

كسي كه امر به معروف كرد و مردم را به كارهاي نيك وادارد ، پشت مؤمن را قوي كرده است ، و كسي كه نهي از منكر كند و از كارهاي زشت جلوگيري نمايد ، بيني منافق را به خاك ماليده ،

ص: 146


1- . تفسير شيخ ابوالفتوح رازي ، ج 12 ، ص 139 ، به نقل از تفسير ثعلبي ( سنّي مذهب ) البته اين داستان به بياني ديگر نيز حكايت شده است .
2- . تفسير عياشي ، ج 1 ، ص 206 ، ح 252 ، تنبيه الخواطر ، ج 2 ، ص 197 ، با كمي تفاوت
3- . خصال ، ص 217 ، كتاب فروشي : اسلاميه ، چاپ : افست اسلاميه

كسي كه در جبهه هاي جنگ پايداري كند ، وظيفة خود را انجام داده و كسي كه فاسقان را دشمن بدارد و براي خدا خشم ورزد خداوند براي او خشم ورزد ، اين است ايمان و ستون ها و پَرَه هاي آن .

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَّ جبرئيل اَخبرني بامرقرّت به عيني و فرح له قلبي ، قال يا محمد من غَزا غَزة في سبيل الله مِنْ اُمَّتِكَ فما اصابته قطرة من السماء اوصداع اِلّا كانت لَهُ شاهدة (شهادة) يوم القيامة (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : جبرئيل به من خبر داد به امري كه چشمم به آن روشن و دلم شاد شد .

گفت : اي محمّد ، هر كسي از امت تو به جهادي رود ، در راه خدا ، قطره باران يا درد سري به او نرسد جز آن كه در قيامت گواه او باشد .

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : للجَنَّة باب يُقالُ لَهُ باب المجاهدين يَمضون اِلَيه فاذا هو مفتوح و هم متقلدون بسيوفهم و الجمع في الموقف وَ المَلائكَةِ ترحب بهم ، فَمَنْ تَرك الجِهاد اَلْبَسَهِالله ذُلّاً في نفسه و فقراً في معيشته و محقا في دينه ، اِنَّ الله تبارك و تعالي اَعَزُّ اُمَّتي بِسَنابك خيلها و مراكز رماحها .(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : براي بهشت دري است به نام باب المُجاهدين كه ، مجاهدان به سوي آن روند و آن باز است و شمشير به كمر دارند و هنوز مردم در موقف محشر معطل باشند ، فرشتگان ، به مجاهدان خوش آمد گويند : هر كه ترك جهاد كند ، خوار شود و تنگ روزي و بي ديني به او روآورد .

و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : مَنْ بَلَغَ رِسالَةَ غاز كان كمن اعتق رقبة و هو شريكه في باب غزوته (3)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : هر كه نامه مجاهدي را برساند ، چون كسي باشد كه بنده اي آزاد كرده

و او در جهادش شريك است .

و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : خيول الغزاة خيولهم فِي الجَنَّة (4)

و فرمودند : اسبان مجاهدان ، همان اسبان آن ها باشند در بهشت

ص: 147


1- . امالي شيخ صدوق ، مجلس 85 ، روايت 7
2- . امالي شيخ صدوق ، مجلس 85 ، روايت 8
3- . امالي شيخ صدوق ، مجلس 85 ، روايت 9
4- . امالي شيخ صدوق ، مجلس 85 ص 10

و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : الخير كله في السَّيْف و تحت ظلّ السّيف وَ لا يقيم الناس اِلّا السَّيف و السُّيُوف مقاليدُ الجَنَّةِ و النّار (1)

و فرمودند : همه ي خوبي ها در شمشير است و در زير سايه شمشير و مردم استوار نشوند جز به شمشير و شمشيرها كليد بهشت است .قال اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمودند : الجهاد عماد الدّين ، و منهاج السعداء (2)

اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمودند : جهاد ستون دين و راه خوش بختان مي باشد .

و قال علي (علیه السلام) فرمودند : جاهدوا في سبيل الله بِايديكم فَاِنْ لم تقدروا مجاهدوا بالسنتكم ، فَاِنْ لم تقدروا فجاهدوا بقلوبكم . (3)

اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمودند : مجاهدت كنيد در راه خدا با دستان خود پس اگر مقدوريت نداريد پس مجاهدت كنيد با زبانتان ، پس اگر قادر نيستيد پس با دل هايتان جهاد كنيد .

و قال علي (علیه السلام) : اللهَ اللهَ فِي الجهاد بِاَمْوالِكُمْ وَ اَنْفُسِكُمْ و الْسِنَتِكُمْ في سبيل الله . (4)

اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمودند : خدا را خدا را در امر جهاد به اموالتان و جانتان و زبانتان در راه خدا

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : حرس ليلة في سبيل الله عزوجل اَفضل من الف ليلة يُقام ليلها و يُصام نهارها(5)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : پاسداري و حراست و نگهداري يك شب در راه خداي عزوجل برتر است از هزار شب كه در او به عبادت ، قيام كند و روز آن را ، روزه بگيرد .

قال علي (علیه السلام) : افضل الجهاد جهاد النَّفس عن الهوي و فطامها عن لذّاتِ الدُّنيا (6)

ص: 148


1- . امالي شيخ صدوق ، مجلس 85 ، روايت 11
2- . غررالحكم ، شماره 1346
3- . بحارالانوار ، ج 100 ، ص 49 ، ح 23
4- . نامه ي 47 نهج البلاغه
5- . كنزل العُمّال ، ج 4 ، ص 279 ، 344 - 361 ، 590 ، الجهاد ، شماره 1058 ، 10510 ، 10611 ، 10714، 10730 ،
6- . غررالحكم ، شماره 3232

امام علي (علیه السلام) فرمودند : برترين جهاد و مجاهدت ، جهاد نفس است . از مبارزه با هواي نفس و قطع كردن و بريدن او را از لذّات دنيا

صبر

اشاره

متن : وَ الصَبْرُ مَعُونَةً عَلَي اسْتيجابِ الاَجْرِ

صبر و استقامت را كمك براي استحقاق اَجر و پاداش قرار داد .

لغت صبر و معني آن : به فتح صاد ، شكيبايي ، بردباري ،

صَبَرَ عَلَي الاَمْرِ صَبْراً شكيبايي نمود بر آن كار و ثبات و دوام ورزيد .

اين كلمه 103 مورد در قرآن آمده است من جمله

1- يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا اسْتَعينوُا باِلصَّبْرِ وَ الصَّلواةِ اِنَّ اللهَ مَعَ الصابِرِينَ (1)

2- ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذينَ آمَنوُا وَ تَواصَوا باِلصَّبْرِ وَ تَواصَوا باِلمَرْحَمَةِ (2)

3- وَ تَواصَوا بِالَحَقِّ وَ تَوَاصَواباِلصَّبْرِ (3)

4- . . . رَبَّنا اَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِتْ اَقْدامَنا وَ انصُرْنا عَليَ القَوْمِ الكافِرينَ (4)

5- قالَ اِنَّكَ لَنْ تَستَطيعَ مَعِيَ صَبْراً (5)

6- فَاصْبِر صَبْراً جَميلاً (6)

7- فَاصْبِر كَما صَبَرَ اُولُوالعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ . . . (7)

ص: 149


1- . سورة بقره ، آيه 153
2- . سورة بلد ، آيه 17
3- . سورة عصر ، آيه 3
4- . سورة بقره ، آيه 25
5- . سورة كهف ، آيه 67
6- . سورة معارج ، آيه 5
7- . سورة احقاف ، آيه 35

8- وَ اصبِرْعَلي ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْ هُمْ هَجْراً جَميلاً (1)

9- وَ اصبِرُوا اِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرِينَ (2)

10- وَ الصابِرِينَ فَي البَاسآءِ وَ الضَّرَّآءِ وَحينَ البَأسِ . . . (3)

صبر بر دو قسم است .

1- صبر بر طاعت و فرمان برداري ، از امر و نهي الهي در عمل به واجبات و ترك محرمات

2- صبر در مقابل حوادث روزگار ، در روي داده هاي اندوه آور و طاقت فرسا .

حضرت صديقه طاهره فاطمة زهراء (علیها السلام) در اين قسمت ، پاداش صبر را به طور مطلق بيان مي فرمايد :

«استحقاق اجر و مثوبت» و بلكه فرمود : شكيبايي موجب حتمي شدن پاداش است ، خواه در دنيا و آخرت ، مقيّد به دنيا و يا آخرت نفرمود ، و اين اشاره به عظمت صبر است و الهام از قرآن چه اين كه خداوند متعال مي فرمايد :

« وَ كُلِّ شَيءٍ عِنْدَهُ بِمقْدارٍ» سوره رعد آيه 8 هر چيز در نزد او به اندازه معين مي باشد ولي صبر را از اين محدوده خارج ساخته و مي فرمايد :

« اِنَّما يُوَفَّي الصّابِروُنَ اَجْرَهُمْ بِغَيْرحِسابٍ » (4)

پاداش صابران بدون حساب داده خواهد شد . صبر و شكيبايي علاوه بر مغفرت و درود الهي موجب پاداش دنيوي است خداوند از قول حضرت يوسف (علیه السلام) در قرآن هنگامي كه ، با برادرانش سخن مي گفت چنين نقل مي فرمايد :« اِنَّهُ مَنْ يَتِّقَ وَ يَصْبِرفَاِنَّ اللهَ لا يُضيعُ اَجْرَ المُحْسِنينَ (5)»

ص: 150


1- . سورة مزمل ، آيه 10
2- . سورة انفال ، آيه 46
3- . سورة بقره ، آيه 177
4- . سورة زمر ، آيه 10
5- . سورة يوسف ، آية 90

«به درستي كه چنين است كسي كه تقوي پيشه سازد و استقامت و صبر كند ، به طور حتم خداوند اَجْر نيكوكاران را تباه نمي سازد و در نزد مؤمنيني كه راه تقوي را پيش گيرند اجر اخروي بهتر است . . . » به قرينه « ولاجر الاخرة » همان پاداش دنيوي است علاوه بر اين كه پاداش آخرت را هم متذكّر مي گردد و يا در استقامت عده اي مي فرمايد :

« . . . وَ اِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيئاً اِنَّ اللهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ » (1)

«اگر صبر و استقامت همراه با تقوي باشد هرگز كِيد و مَكر دشمنان به شما آسيب و ضرر نمي رساند و به راستي خدا از عمل كافران آگاه است . . . »

و اميرالمؤمنين (علیه السلام) در نهج البلاغه حال مؤمنان امّت هاي گذشته را چنين بيان مي فرمايد :

كه مؤمنان در كمال شدّت ، از طرف فرعون هاي زمان خود بودند و با نداشتن وسيله در اثر صبر و استقامت ، خداوند آنان را نجات داد . «حَتّي اِذا رأي اللهُ سُبْحانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَيَ الاَذي في مَحَبَّتِهِ ، وَ الاِحْتِمالَ لِلْمَكْروُهِ مِنْ خَوْفِه ، جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضايِقِ البَلاء فَرَجاً ، فَاَبْدَلَهُمُ العِزَّ مَكانَ الذُّلِّ، وَ الاَمنَ مَكانَ الخَوْفِ فصارُوا مُلُوكاً حُكّاماً ، وَ اَئِمَّةً اَعْلاماً ، وَ قَدْ بَلَغَتِ الْكَرامَةُ مِنَ اللهِ لَهُمْ مالَمْ تَذْهَبِ الاَمالُ اِلَيْه بِهِمْ » (2)

«تا وقتي كه خداوند آنان را ديد كه به خاطر محبّت او صبر مي كنند ، و از ترس او دشواري ها را تحمّل مي نمايند لذا در تنگناهاي حوادث آنان تبديل نمود و بدين جهت در اثر صبر و استقامت به سلطنت و حكومت رسيدند و چنان بزرگ يافتند كه چنين آرزوئي درباره آنان نمي رفت . . . »پس همان طور كه خداوند متعال وعده فرموده پاداش نيكوكاران تباه نخواهد شد و در دنيا و آخرت جزاي صبر و استقامت را خواهند ديد .

ص: 151


1- . سورة آل عمران ، آيه 120
2- . نهج البلاغه عبده /369 ، خطبة 192

صبر در اخلاق

صبر ضد جزع و بي قراري است . و آن عبارت از اثبات نفس و اطمينان آن و مضطرب نگشتن آن در بلايا و مصائب و مقاومت كردن با حوادث و شدايد به نحوي كه سينه او تنگ نشود و خاطر او پريشان نگردد پس زبان خود را از شكايت نگاهدارد و اعضاي خود را از حركات ناهنجار محافظت كند و اين صبر در شدائد است كه ، ضد آن جزع است و اقسامي دارد ، مانند صبر در جنگ ها كه از افراد شجاعت است .

و صبر در حال غضب كه حلم است و صبر در مشقّت طاعت و عبادت و صبر بر مقتضيات شهوت و صبر بر زهد در دنيا و غير اين ها ظاهر مي گردد كه ، اكثر اخلاق داخل صبر است . باعث صبر در بلايا و مِحَنْ و امتحان و اَندوه چند چيز است .

1- اظهار قوّت نفس و اطمينان دل در نزد مردم

2- توقّع ثواب و رحمت وصول به درجات رفيعه در خانة آخرت و اين صبر طايفة زهاد و پرهيز گاران است و اشاره به اين خبر است فرمود : خداوند متعال : «اِنَّما يُوَفَّي الصابِرُونَ اَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ (1)

3- بهجت و لذت يافتن به آن چه از جانب خداوند وارد مي شود چون هر چه از دوست مي رسد مطلوب است . (2)»

شعرعاشقم

بر رنج خويش و درد خويش

به هر خشنودي شاه فرد خويش

به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

صبر تلخ آمد وليكن عاقبت

ميوه

شرين دهد پُر منفعت

ص: 152


1- . سورة زُمَر، آيه 10
2- . معراج سعاده ص 643

روايات

1- رجوع به حكمت 31 نهج البلاغه كه مفصّل است .

2- و قال (علیه السلام) : الصَّبْرُ صَبْرانِ: صَبْرٌ عَلي ما تَكْرَهُ وَ صَبْرٌ عمّا تُحِبُّ (1)

امام علي (علیه السلام) فرمودند : صبر بر دو گونه است : صبر در انجام كار خوبي كه دوست نداري ، و صبر بر ترك كار بدي كه دوست داري .

3- و نيز فرمود: شما را به پنج چيز سفارش مي كنم كه اگر براي تحصيل آن شتران را هوار را سوار شويد و در اطراف بيابان ها گردش كنيد سزاوار است (كنايه از اين كه هر قدر زحمت براي آن بكشيد به جا مي باشد ).

1- جز به خداوند متعال اميدوار نداشته باشيد.

2- جز از گناهانتان نترسيد .

3- اگر چيزي را نمي دانيد از فرا گرفتن آن خجالت نكشيد .4- اگر از چيزي سؤال كنند كه نمي دانيد ، حياء نكنيد و بگوييد : نمي دانيم.

5- صبر و استقامت را در هر كار پيشه كنيد كه صبر نسبت به ايمان ، همچون سر است در مقابل تن ، تن بي سر فايده ندارد و صبر بي ايمان نيز بي نتيجه است . (2)

6- و قال (علیه السلام) : لا يَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ اِنْ طالَ بِهِ الزَّمانُ (3)

شخص صبور پيروزي را از دست نخواهد داد هر چند طول بكشد .

7- و قال (علیه السلام) : اِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ الاَكارِمِ وَ اِلّا سَلَوْتَ سُلُوَّالبَهائِمِ (4) و فرمودند : (به اشعت بن قيس به عنوان تسليت فرزندش ) يا همچون مردان بزرگوار شكيبايي كن و گرنه همچون بهايم خود را به غفلت بزن .

ص: 153


1- . حكمت 55
2- . حكمت 82
3- . حكمت 153
4- . حكمت 414

8- قال علي (علیه السلام) : الصَّبْرُصَبْرانِ : صَبْرُ عِنْدَ المُصيبَةِ حَسَنٌ جَميلٌ وَ اَحْسَنُ مِنْ ذلِك الصَّبْرُ عِنْدَما حرّم اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَيْكَ (1)

و فرمودند : صبر دو گونه است . صبر و شكيبايي در هنگام مصيبت كه جميل و خوب است و بهتر نيكوتر از آن صبر در مقابل آن چه كه خداوند عَزَّوَجَل بر تو حرام كرده است .

9- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) :

الصَّبْر ثَلاثة : صَبْرُ عِنْدَالمُصيبَةَ وَ صَبْر عَلَي الطّاعَةِ وَ صَّبْرَ عَنِ الْمَعْصِيَةِ (2)

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :صبر بر سه گونه است : 1- صبر هنگام مصيبت 2- صبر بر طاعت و فرمان الهي 3- و صبر بر معصيت

10- قال علي (علیه السلام) : اَلصَّبْرُ فِي الاُمُورِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأسِ مِنَ الْجَسَدِ فسد الجسد و اِذا فارق الصبرا لامور فسدت الامور (3)

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمودند : صبر و شكيبايي در امور زندگاني به منزله سرانسان از جسد است پس هنگامي كه سرانسان از جسد جدا شد جسد فاسد و تباه مي شود و هنگامي كه صبر از امور زندگي جدا شد امور فاسد خواهد شد (پيروزمند نخواهد شد)

11- و قال (علیه السلام) : اَيُّهَا النّاسُ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَاِنَّهُ لا دِيْنَ لِمَنْ لا صَبْرَلَهُ (4)

و نيز فرمودند : اي مردم بر شما باد به صبر ، زيرا دين ندارد كسي كه صبر ندارد .

12- قال الصادق (علیه السلام) من ابْتلي مِنْ شِيعَتِنا فَصَبَر عَلَيْهِ كانَ لَهُ اَجْرُ اَلْفَ شَهيدٍ (5) و نيز فرمود كسي كه از شيعيان ما مبتلاء شود ، پس صبر كند اجر و پاداش هزار شهيد را دارد .

ص: 154


1- . كافي : 2/90/11
2- . كافي : 2/19/15
3- . اصول كافي 2/90/9 و ص 87/1 و ج 2
4- . بحار الانوار ، ج 71 ، ص 92 ، ح 46
5- . بحارالانوار ، ج68 ، ص 94 به نقل از تمحيص

معناي جزع و فرياد

1- عبارت است از رها كردن عَنان و دهانه ، و لگام خود ، در مصيبت و بلا ، به فرياد كشيدن و آه و ناله كردن و جامه دريدن و برخود زدن . بلكه داخل جزاع است ، دل تنگ شدن درمصائب و ملول گشتن و پريشان شدن خاطر و عبوس كردن ، و سبب كلّي آن ، ضعف نفس است . و اين صفت از جمله مهلكات عظيمه است چرا كه آن در حقيقت ، انكار بر قضاي خدا و اِكراه از حكم و فعل او مي باشد .لذا از اين جهت است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : تمام محنت در وقت بلاء جزع كردن است .

و فرمود كه : اجر عظيم با بلاي عظيم است ، و چون خداوند قومي را دوست دارد ، ايشان را مبتلاء مي سازد پس هر كه راضي شد ، رضاي خداوند از براي اوست . و در حديث قُدسي است كه ، هر كه راضي نگردد به قضاي من ، و شكر نكند بر نعمت هاي من ، و صبر ننمايد بر بلاي من ، پس پروردگاري غير از من بجويد . و مروي است كه چون جناب زكريّا (علیه السلام) ، از كفّار فرار نمود در ميان درختي پنهان شد ، كفّار مطّلع شده به تعليم شيطان اره دو سر ساختند و بر بالاي درخت نهاده كشيدند تا اره به فرق جناب زكريّا (علیه السلام) رسيد ، بي اختيار ناله از او سرزد ، پس وحي الهي به زكريّا (علیه السلام) رسيد كه : اگر يك نالة ديگر از تو بلند شود ، نام تو را از ديوان انبياء محو مي سازم ، پس زكريّا (علیه السلام) دم در كشيد و دندان بر جگر نهاد تا او را به دو نيم كردند . (1)

شعر

گفتمش

اين قدر آزار دل آزار مكن

گفت اگر يار مني شكوه ز آزار مكن

گفتم از درد دل خويش به جانم چه كنم

گفت

تا جان بودت درد دل اظهار مكن(2)

ضد صفت جزع و فرياد ، صبر است . و آن عبارت است از ثبات نفس و اطمينان آن و مضطرب نگشتن آن در بلايا و مصائب و مقاومت كردن با حوادث و شدايد ، به نحوي كه سينه او تنگ نشود و خاطر او پريشان نگردد و گشادگي و طمأنينه اي پيش از حدوث آن واقعه است زوال نپذيرد و از بين نرود .

ص: 155


1- . لئالی الاخبار ، ج 5 ، ص 454 - معراج السعادة ص 643
2- . معراج السعادة ، ص 643

پس زبان خود را ، از شكايت نگاه دارد . و اعضاي خود را از حركات ناهنجار ، محافظت كند . و اين صبر در شدايد است كه ضد آن جزع است . (1)

3- از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه فرمودند : چون بنده مؤمن داخل قبر شود ، نمازهاي او به طرف راست او مي باشد و زكات او به طرف چپ و عمل او بر او سايه افكند .

و صبر در كناري قرار گيرد ، و چون دو ملكي كه موكل سؤالند ، بر او داخل مي شوند ، صبر به نماز و زكات و عمل و بِرّ و نيكي مي گويد :

متوجّه صاحب خود باشيد ، و او را دريابيد ، پس اگر شما عاجز شويد ، من او را دريابم . (2)

و فرمودند : چون روز قيامت شود ، طايفه اي از مردم برخيزند و حلقه بر در بهشت زنند ، به ايشان گفته شود كه : شما كيستيد ؟ مي گويند : ما اهل صبريم ، خطاب مي رسد كه ، بر چه صبر مي كرديد؟

گويند : صبر مي كرديم بر طاعت خدا و كناره مي گرفتيم از معصيت خدا ، پس حق تعالي مي فرمايد: راست گفتيد ، ايشان را داخل بهشت كنيد . (3)

شعر

هر

كه در اين بزم مقرّب تر است

جام

بلا بيشترش مي دهند

4- در روز قيامت ، شهدائي را كه براي برافراشتن پرچم دين و توسعة حق و حقيقت ، شربت شهادت نوشيده اند ، امر به ورود به بهشت مي نمايند . همين كه وارد مي شوند ، عدّه اي را مي بينند كه ، درمقام ارجمندي قبل از آن ها ، جاي گرفته اند . عرض مي كنند ، خداوندا ، ما فرزندان خود را يتيم كرديم و جان را فدا ساختيم ، اين ها به چه عملي پيش از ما وارد بهشت شده اند ؟ خطاب مي رسد ، ايشان مستمندان و تنگ دستان امت محمدند (صلوات الله علیهم اجمعین) شما در تمام عمر يك بار به شمشير كفّار كشته

ص: 156


1- . معراج السعادة ، ص 643
2- . معراج السعادة ، ص 651
3- . معراج السعادة ، ص 651 ، حكايت جناب ايوب (علیه السلام) در كتاب معراج السعادة از صفحه 655 الي 657 مفصّل است . به كتاب لئالي الاخبار، ج 1 ، ص 325 تا 333 و صفحه ي 253 تا 348 حكايت صابرين و ابتلاع مؤمن رجوع شود . مؤسسة التاريخ العربي – بيروت – لبنان ، اصول كافي ، باب صبر ، و ابتلاع و شدت گرفتاري مؤمن ، ج3 ، مترجم : صفحه 348 الي 351 ، كنزل العُمّال ، ج 3 ، ص 271 الي 343 ،

و شهيد شديد . در صورتي كه ايشان روزي صد بار با تيغ ابتلاء و تير امتحان ( و تير فقر ) كشته مي شوند ، مرتبة شهادت به مقام اين ها نمي رسد . (1)

اگر صبر كني به مراد ( شرعي ) خواهي رسيد

5- آورده اند كه : اميرالمؤمنين (علیه السلام) مؤذني داشت كه در اوقات نماز ، به در خانه حضرت مي آمد و حضرت را اعلان مي كرد . روزي چشم او به كنيزكي افتاد كه در آن خانه بود ، آتش محبّت او در كانون سينه اش مشتغل شد ، بعد از آن ، هر روز كه مي آمد به كنيز مي گفت : حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله و سلام عليه ، را بگو كه : وقت نماز است ، و من تو را دوست مي دارم تا مدت يك سال بر اين مِنوال گذشت . آخرالامر ، آن كنيز قضيّه را به حضرت عرض مي داشت . حضرت فرمودند كه : اگر بعد از اين سخن را بگويد تو بگو كه ، من هم تو را دوست مي دارم ، مصلحت چيست ؟

روز ديگر كه ، مؤذن بيامد و همان سخن را گفت ، كنيز آن چه حضرت به او امر فرموده بود ، به مؤذن گفت ، مؤذن گفت : اَصْبِر و تصبرين الي يوم يوفي الصابرون ، حضرت امام علي (علیه السلام) ، آن كنيز را از مال خود ، آزاد كرد و او را به نكاح مؤذن در آورد و مؤذن به بركت نيّت (خالص) صبر و قصد شكيبايي به مراد خود رسيد .

اِنَّما يُوَفيَّ الصّابرِونَ اَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍجز اين نيست كه به تمام و كمال داده مي شود ، صبر كنندگان را مزدشان را بي شمار و بي حساب (2)

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : « اِنَّهُ ينصب الموازين يوم القيامة لاهل الصلوةُ الصدقة و الحجَّ فَيُفونَ بها اُجورهم و لا ينصب لِاَهل البلاء بل يصب عليهم الاجر صباً حتي يتمني اهل العافية في الدُّنيا اَنْ اَجسادهم تُعرض بالمقاريض مما يذهب به اهل البلاء من الفضل (3)»

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : روز قيامت ، نصب موازين كنند از براي اهل نماز و صدقه و حج ، پس جزاي اعمال ايشان را به تمام و كمال به ايشان دهند ، و از براي بلاء كشان صابر ، هيچ ميزاني نصب

ص: 157


1- . منهج الصادقين ، ج 8 ، ص 82
2- . سوره زمر ، آيه 10
3- . منهج الصادقين ، ج 8 ، ص 81

نكنند و ديواني وضع ننمايند ، بلكه مزدهاي ايشان را بي حساب نازل كنند و كار ايشان را به درجه اي رساند كه ، اهل عافيت در دنيا به اَلَمي و اذيّتي مبتلاء باشند ، تمنّا كنند كه ، كاشكي بدن هاي ايشان را در دنيا به مقراض و قيچي ها ، پاره پاره و قطعه قطعه مي كردند ، تا امروز با اهل بلاء در راه فضيلت و مزيّت درجه سالكان حق و حقيقت مي رسيدند . (1)

6- از يونس بن يعقوب نقل شده كه ، گفت : از حضرت امام صادق (علیه السلام) شنيدم كه فرمودند : ملعون است ، ملعون است هر بدني كه بيماري يا ناراحتي نبيند . در هر چهل روز ، يك مرتبه گويد : عرض كردم : آيا به همين سبب مورد لعنت خداوند واقع مي شود ؟ فرمود : آري ، چون ديد اين موضوع بر من خيلي گران آمد ، فرمود : اي يونس ، از بليّه و گرفتاري ، محسوب مي شود . خدشه و خراش يا لطمه ( با كف دست به صورت يا جاي ديگر زدن ) و يا لغزش و به زمين خوردن و مصيبتي كه به ايشان روي آورد ، يا توهيني كه به شخصي وارد شود . پاره شدن بند نعلين ، نيز از اين ها است و هر چه پيش آيد از اين قبيل .يونس گويد : مؤمن گرامي تر است نزد خداوند ، از اين كه چهل روز بر او بگذرد و پيش آمدي بر او پيش نيايد كه گناهان او زائل شود . گرچه به غم و محنتي كه ، برايش حاصل گردد و نداند به چه علّت غمگين و افسرده است .

به خدا سوگند ، اي يونس ، پيش آمد مي كند براي بعضي از شماها حتّي به اين كه ، پول ها را مي شمارد ( در روايت وَزْن مي كند ) مي بيند كم است، افسرده مي شود، مرتبة ديگر كه مي شمارد ، درست مي يابد، متوجه مي شود كم نبوده، همين حزن باعث حبط و نابودي بعضي از گناهان مي شود .

اي يونس ، ملعون است ، ملعون است كسي كه همسايه اش را بيازارد ، ملعون است ، ملعون است كسي كه ، برادرش در موردي از در صلح با او در آيد و او راضي نگردد ، اين روايت مفصّل است . پانزده نفر را ، حضرت جزء لعنت شدگان مي شمارد . (2)

ص: 158


1- . منهج الصادقين ، ج 8 ، ص 81
2- . پند تاريخ ، چ 2 ، ص 179 ، به نقل از روضات الجَنّات ، ص 671

7- پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، دختري را خواستگاري كرد . پدر دختر شروع به تعريف دختر خود نمود و امتيازات او را مي شمرد ، از آن جمله گفت : اين دختر از زمان تولّدش تا اين زمان ، بيمار نشده ، حضرت از مجلس برخواست و قطع كلام خود نمود و فرمود : خيري در چنين وجودي نيست كه ، مانند گوره خر ، بيمار نشود ، مرض و بلا تحفه اي است از جانب خداوند ، به سوي بنده كه اگر از ياد او غافل شده باشد آن پيش آمد او را متوجّه سازد . (1)

شعر

درد پشتم داد

حق از فضل خويش

تا نخسبم جمله شب چون گاو و ميش

دادمر فرعون را صد ملك و مال

تا نيارد رو به حق آن بدسگال (2)

در همه عمرش نديد او درد سر

تا ننالد سوي حق آن بد گُهر

اي خجسته درد و بيماري و غم

اي خوشا امراض و بلوا و سقم

هر زمان گويد بگوشم بخت نو

گر تو را غمگين كند خشمين نشو

خلق را با تو بد و بد خو كند

كه تو را

ناچار و آن سو كند (3)درد پشتم داد

حق از فضل خويش

تا نخسبم جمله شب چون گاو و ميش

دادمر فرعون را صد ملك و مال

تا نيارد رو به حق آن بدسگال (4)

در همه عمرش نديد او درد سر

تا ننالد سوي حق آن بد گُهر

اي خجسته درد و بيماري و غم

اي خوشا امراض و بلوا و سقم

هر زمان گويد بگوشم بخت نو

گر تو را غمگين كند خشمين نشو

خلق را با تو بد و بد خو كند

كه تو را

ناچار و آن سو كند (5)

8- شخصي گويد : با رفيقم به طرف بيابان رفتيم ، پس از مدّتي سير ، راه را گم كرديم ، بالاخره سمت راست بيابان ، خيمه اي توجّه ما را جلب كرد . به طرف آن خيمه رهسپار شديم ، زني در آن جا بود ، به او سلام كرديم ، جواب داده پرسيد شما كيستيد ؟ گفتيم ، راه را گم كرديم ، گذر ما به خيمة شما افتاد ، آمديم شايد راهنمايي پيدا كنيم .

گفت : صبر كنيد ، تا وسائل پذيرايي براي شما آماده كنم ، پلاسي آورد ، گفت : بفرمائيد ، تا پسرم بيايد ، براي شما خوراك تهيّه كنم .

آمدن پسرش به تأخير افتاد ، مرتّب دامن خيمه را بالا مي زد ، انتظار او را داشت ، ناگاه از دور شترسواري آشكار شد . زن گفت : خداوند به خير كند ، اين شتر از پسر من است ولي سواره او نيست،

ص: 159


1- . پند تاريخ ج 2 ص 180
2- . سِگال : به كسر سين ، به معناي انديشه ، فكر ، چاره جو ، مشورت
3- . پند تاريخ ، ج 2 ، ص 180
4- . سِگال : به كسر سين ، به معناي انديشه ، فكر ، چاره جو ، مشورت
5- . پند تاريخ ، ج 2 ، ص 180

شتر سوار نزديك شد ، سلام كرد ، زن را به فوت فرزندش تسليت داد . گفت : راست مي گوئي ؟ جواب داد آري ، شترش رم كرد و او را در چاه انداخت ، گفت : اينك پياده شو ، ايشان ميهمان منند ،كمك كن اين گوسفند را بكش تا غذايي براي ايشان تهيّه كنم ، خوراكي آماده كرده براي ماها آورد ، از صبر و نيروي روح اين زن در شگفت شديم . پس از صرف غذا ، پيش آمده گفت : آيا از قرآن آياتي مي دانيد ؟ گفتم : آري ، تقاضا كرد ، قرائت كنم ، اين آيه را خواندم :

وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (1)

يعني : پس بشارت ده به كساني كه شكيبايند ، هرگاه آن ها را مصيبتي پيش آيد مي گويند ما نيز ملك خدائيم و به سوي او بازگشت مي كنيم ، بر چنين اشخاص ، خداوند درود و رحمت خود را مي فرستد ، ايشان هدايتش يافتگانند .

گفت: تو را به خدا قسم ، اين آيه از قرآن همين طور است ، جواب دادم : آري ، حركت كرد چند ركعت نماز خواند و دست نياز دراز كرده گفت : ( اللّهُمَ اِنّي قَدْ فَعَلْتُ ما اَمَرْتَني بِهِ فَاَنْجِزلي ما وَعَدْتَني) بار خدايا ، آن چه دستور دادي انجام دادم ، اينك تو نيز به آن چه وعده دادي ، وفا كن در آخر گفت : اگر بنا بود كسي جاودان براي ديگري بماند ، « من در اين موقع با خود خيال كردم ، خواهد گفت ، پسر من برايم مي ماند ، چون به او احتياج داشتم ) ولي شنيدم كه گفت : اگر بنا بود كسي باقي بماند هر آينه ، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ، براي امّتش مي ماند . (2)

شعر

در

مسلخ عشق جز نيكو را نكشند

لاغر صفتان زشت خود را نكشند

گر عاشق صادقي ز كشتن مگريز

مُردار

بود هر آن كه او را نكشند

9- مرحوم توسيركاني نقل كرده است .

ص: 160


1- . سوره بقره ، آيه 155 و 156
2- . پند تاريخ ، ج 2 ، ص 183

امام علي (علیه السلام) ، از مقابل دكّان قصّابي مي گذشت ، مرد قصّاب كه گوشت فربهي داشت به حضرت عرض كرد : يا اميرالمؤمنين از اين گوشت پروار به خريد . اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمود : فعلاً پولي ندارم ، قصّاب گفت : نسيه مي دهم و براي دريافت قيمت آن صبر مي كنم ، حضرت فرمودند : به جاي صبر تو ، از گرفتن پول گوشت ، من از خوردنِ گوشت صبر مي كنم . (1)

10- مرويست كه ، يكي از انبياء به خداوند شكايت كرد ، كه خداوندا ، بنده مؤمن طاعت مي كند ، و از معصيت تو ، اجتناب مي ورزد . دنيا را بر او تنگ مي كني و او را در معرض بلاها در مي آوري و بنده كافري ، تو را اطاعت نمي كند و بر معاصي تو جرأت مي نمايد ، بلا را از او دفع مي كني و دنيا را بر او وسيع مي گرداني ؟

خداوند متعال به او وحي فرمود كه : بلا از من است و بندگان از من ، و همه به تسبيح و حمد من ، مشغولند ، و بنده مؤمن من ، گاهي است گناهي دارد ، پس دنيا را از او مي گيرم و بلا را بر او مي گمارم. تا كفّاره گناهانش شود ، تا چون به ملاقات من فايز گردد ، هيچ گناهي نداشته باشد ، و جزاي حسنات او را به او بدهم . و گاهي كافري حسناتي دارد ، پس روزي او را وسيع مي گردانم و بلا را از او دفع مي كنم كه ، در دنيا به جزاي اعمال حسنه خود برسد و در روز قيامت جزاي اعمال سيئة را به او بدهند . (2)

امر به معروف

اشاره

متن : وَ الأَمْرَ باِلْمَعْروفِ مَصْلَحَةً لِلعامَّةِ

امر به معروف را براي مصلحت عمومي قرار داد . با اين كه نهي از منكر در مصلحت اجتماعي مؤثر و بلكه بازداشتن جامعه از بدي ها و منكرات تقريباً اساس براي اولي است ، از اين رو فقط به «امر به معروف» اكتفا نمود ولي هر دو قرينه هم مي باشند به جهت اشتراك در مصلحت.

معروف يعني چه ؟

معروف از ريشه عُرف گرفته شده يعني شناخته شده و منكر در مقابل آن يعني ناشناخته و معروف به معناي مشهور و كار نيك هم آمده ، و منكر به معناي كار زشت و ناپسند نامشروع ، در قرآن كريم از

ص: 161


1- . لئالي الاخبار ، ج 2 ، ص 36 ، مؤسسة التاريخ العربي ، بيروت ، لبنان
2- . معراج السعادة ، ص 653

برادران حضرت يوسف (علیه السلام) نقل مي فرمايد : وقتي كه وارد بروي شدند جناب يوسف (علیه السلام) برادران را شناخت و آنان حضرت يوسف (علیه السلام) را به جا نياوردند .

« وَ جآءَ اِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلوُا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (1)»

«برادران يوسف وقتي كه آمدند وي آنان را شناخت ولي آنان يوسف را به جا نياوردند » بنابراين در تعريف معروف بايد چنين گفت :

« المعروف اسم لِكُلِّ فعل يعرف بالعقل والشرع حسنه ، و المنكر ما ينكربهما » كاري را كه عقل و شرع آن را بپذيرد معروف ناميده مي شود . در مقابل آن هر كاري كه عقل و شرع آن را نپذيرد منكر گفته مي شود چنان كه قرآن از حضرت لوط (علیه السلام) نقل مي كند كه به قوم خود گفت : « . . . وَ تَأتُونَ في ناديكُمُ المُنْكَرَ (2)»

يعني : اين مردم نادان و بي شرم قوم لوط در جلسات خود با كمال وَقاحت و بي شرمي تيز مي دادند (باد صدا داري كه از مقعد خارج مي كردند ) پيداست اين چنين كاري ناشناخته با فطرت انساني است. خداي متعال فطرت انسان را موزون آفريده و بعضي از كارها را كه انسان انجام مي دهد با آن آشناست. و بعضي كارها را نمي شناسد و با آن سازگار نيست و در صورت ارتكاب دچار ملامت باطني مي شود ، گرچه اين فطرت در جامعه دست خوش تغيير و تبديل مي شود ولي انسان قبل از مسخ چنين فطرت، دست نخورده راست مي گويد . چون با فطرتش آشناست و دروغ نمي گويد چون بر فطرت پاك ناشناخته است و با همين فطرت دست نخورده است كه انسان مي تواند حق و باطل را از هم باز شناخته و به فضيلت عملي انساني آراسته گردد . و اين خود يكي از عجايب آفرينش آدمي است و حاكي از شخصيّت چند بُعدي او است . خلاصه معناي معروف عبارت از هر كاري است كه موردشناخت فطرت و عقل و شرع باشد و منكر عبارت از كاري است ناشناخته و بي ارتباط با فطرت و عقل و چنين امر به معروف و نهي منكر در برگيرنده مصالح زير است كه امام باقر (علیه السلام) مي فرمايد : «ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء ، فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب ، و تُحلّ المكاسب ، وَ تُرَدَّالمظالمْ ، و تعمر الارض ، و يَتَنْصِفُ الاعداء و يستقيم الامر»

ص: 162


1- . سورة يوسف ، آية 58
2- . سورة عنكبوت ، آية 29

«دعوت به معروف و بازداشتن از منكرات ، راه پيامبران و برنامه صالحان ، فريضه بزرگوار است كه، براساس آن واجبات الهي برپا مي شود و راه ها اَمْن مي گردد ، و معاملات از راه مشروع انجام مي گيرد و مال هاي غصبي به صاحبان دادستان مي شود ، و كارها بر مبناي عدل استوار مي گردد . » (1)

امر به معروف و نهي از منكر در قرآن

كلمه معروف 39 مورد آمده است .

1- وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّةٌ يَدْعُونَ اِليَ الخَيْرِ وَ يَأمُروُنَ باِلمَعْروفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ المُنْكَرِ (2)

2- كُنْتُم خَيْرَ اُمَّةٍ و اُخْرِجَتْ لِلْنّاسِ تَأمُروُنَ باِلمَعْروُفِ وَ تَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ (3)

3- يُؤمِنُونَ باِللهِ وَ اليَومِ الآخِرِ وَ يَأمُروُنَ باِلمَعْروفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ المُنْكِر (4)

4- وَ المُؤمِنُونَ وَ المُؤمِناتُ بَعْضُهُم اَولياءُ بَعْضٍ يَأمُروُنَ باِلْمَعْروفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ المُنْكَرِ (5)

5- سوره توبه آيه 126- سوره حج آيه 41

و كلمه منكر در قرآن 22 مورد است .

آل عمران 104 و 110 و 114 اعراف 157، توبه 71 و 112 و حجّ 41

روايات

1- عن ابي عبدالله (علیه السلام) اِنَّ رجلاً من خثعم جاء الي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : يا رسول الله أخبرني ما أفضل الاسلام ؟ قال : الايمان بالله قال : ثمَّ ماذا ؟ قال : صلة الرَّحم قال: ثُمَّ ماذا؟ قال: الامر بالامعروف وَ النهي

ص: 163


1- . كافي ، ج 5 ، ص 56 ، ح 1
2- . سوره آل عمران آيه 104
3- . سوره آل عمران آيه 110
4- . آل عمران 114
5- . سوره توبه آيه 71

عن المنكر قال : فقال : الرَّجل : فأخبرني اي الاعمال اَبغض الي الله ؟ قال : الشِّرك باللهِ قال : ثُمَّ ماذا؟ قال : قطيعة الرحم قال : ثُمَّ ماذا؟ قال : الامر بالمنكر والنهي عن المعروف (1)

امام صادق (علیه السلام) مي فرمايد مردي از طايفه خثعم ، محضر مبارك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد پس عرض كرد يا رسول الله به من خبر برده كه چه چيزي در اسلام فضيلت و برتري دارد ؟ فرمودند : ايمان به خداوند متعال گفت بعد از آن چيست ؟ فرمود صلة رحم و پيوند خويشاوندي گفت : بعد از آن ؟ فرمود امر به معروف (2)

و آن مرد گفت : به من خبر بده از دشمن ترين چيزي نزد خداوند ، فرمود : شرك به خدا ، گفت : بعد از آن چيست ؟ فرمود : قطع رحم ، گفت بعد از آن ، فرمودند : امر به منكر و نهي از معروف2- قال ابوجعفر (علیه السلام) : الأمر بالمعروف و النّهي عن المنكر خلقانِ مِنْ خلق الله فمن نصرهما أعزّه الله و من خذلهما خذله الله (3)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : امر به معروف و نهي از منكر دو خلقا و آفريده شده خداوند متعال اند ، پس كسي آن دو را ياري كند (امر به معروف كند و نهي از منكر نمايد ) خداوند متعال او را ياري مي كند و كسي آن دو را خوار كند (امر به معروف و نهي از منكر ننمايد و آن ها را در جامعه به كار نگيرد) خداوند متعال او را خوار خواهد نمود .

3- عن النَّبي (صلی الله علیه و آله و سلم) اَنَّهُ قال : لاتزال اُمَّتي بخير ما أمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و تعاونوا علي البرّ فاذالم يفعلوا ذلك نَزَعَتْ منهم البركات ، و سلّط بعضهم علي بعض ولم يكن لهم ناصر في الارض و لا في السماء (4)

از نبيّ اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مرويست كه فرمودند : پيوسته امّت من به خير و خوبي به سر مي برند تا وقتي كه ، امر به معروف و نهي از منكر كنند و كمك دهند يكديگر را بر نيكي

ص: 164


1- . وسائل ج 11 ص 396
2- . امر به معروف يعني واداشتن ديگري را بر طاعت و نهي از منكر يعني بازداشتن ديگري را از معصيت ، مانند : نماز ، روزه ، جهاد ، حجّ ، زكات (واجبند) و از اركان فرائض اسلام مي باشند ، البتّه تولي و تبرّي هم دو ركن است . بلكه وارد شده : كه ولايت از آن چهارركن بالاتر است چنانچه در روز غديرخم ندا داده شد كه بقيه به اين حد نبودند ، اصول كافي ج 3 ، ص 29 مترجم
3- . وسائل ج 11 ص 398
4- . وسائل ج11 ص 398

پس زماني كه اين اعمال را انجام ندهند بركات (زميني و سماوي) از آنان برداشته خواهد شد . و بعضي از آنان را بر بعضي ديگر مسلّط خواهد نمود و نه در زمين ياري دارند و در آسمان

4- عن محمّد بن عَرَفَة قال : سمعت اَباالحسن الرضا (علیه السلام) يقول : لتأمرن بالمعروف و لتنهّن عن المنكر أو ليستعملّن عليكم شراركم فيد عوخياركم فلا يستجالهم (1)از محمّد بن عرفه مرويست كه گويد : من از حضرت رضا (علیه السلام) شنيدم كه ، حضرتش فرمودند : بايد كه امر به معروف و نهي از منكر كنيد و يا خداوند ، اشرار شما را بر شما مسلّط نمايد و خوبان شما دعا كنند پس مستجاب نشود .

5- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : من اَمربمعروف أو نهي عن منكر أول دلّ علي خير أو أشاربه فهو شريك و من أمر بسوء اَودلّ عليه أو أشاربه ، فهو شريك (2)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : كسي كه به امر به معروف يا نهي از منكر كند يا راهنما بر عمل خير باشد يا اشاره به خير كند پس او در امر به معروف و نهي از منكر شريك خواهد بود و كسي كه امر به بدي كند يا دلال و راهنما بربدي باشد يا اشاره به بدي كند او هم در همان بدي (و امر به بدي) شريك خواهد بود .

6- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : من أمر بالمعروف و نهي عن المنكر فهو خليفة الله في الارض و خليفة رسوله (3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : كسي كه امر به معروف و نهي از منكر كند پس او خليفه خدا و خليفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است در زمين

7- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : لا يَنْبَغي لنفس مؤمِنةٍ تري من يعصي الله فلا تنكر عليه (4)

و نيز فرمودند سزاوار نيست بر شخصي كه ببيند كسي خداوند متعال را نافرماني مي كند و او را نهي از منكر نكند و از آن عمل زشت بازندارد .

ص: 165


1- . وسائل ج 11 ص 394
2- . وسائل ج 11 ص 398
3- . مستدرك الوسائل : 12/179/13817
4- . كنزل العمّال ج 3 ، ص 64 ، 680 ، 691 ، شماره ، 5614

8- قال علي (علیه السلام) : الراضي بفعل قومٍ كالداخل فيه معهم و علي كلّ داخل في باطل اِثمان : إثم العمل به و إثم الرضي به (1)

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمودند : شخصي راضي به عمل قومي خود داخل در آن چيز است با آن قوم و براي هر داخل در باطل دو گناه است ، يك گناه به خاطر آْن عمل است كه انجام داده و يكي هم به خاطر راضي بودن به آن عمل است .

9- قال علي (علیه السلام) لعن الله الآمرين بالمعروف التاركين له و الناهين عن المنكر العالمين به (2) امام علي (علیه السلام) فرمودند : خداوند لعنت كند آمرين به معروف را كه ، خودشان تاركين آن هستند و لعنت كند نهي كنندگان منكر را كه ، خودشان عاملين منكرند .

10- قال علي (علیه السلام) وَ اِنَّهُ سيأتي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدي زمانٌ لَيْسَ فيه شَيءٌ اَخْفي مِنَ الْحَقِّ ، وَ لا اَظْهَرَ مِنَ الباطل وَلا اَكْثَرَ مِنَ الكَذِبِ عَلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ ، وَ لَيْسَ عِنْدَ اَهْلِ ذلِكَ الزَّمانِ ، سِلْعَةٌ اَبْوَرَ مِنَ الكتابِ اِذا تُليَ حَقَّ تِلاوَتِهِ ، وَ لا اَنْفَقَ مِنْهُ ، اِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِه ، وَ لا فِي البِلادِ شَيءٌ اَنْكَرَ مِنَ المعروفَ ، وَ لا اَعْرَفَ مِنَ المُنْكر . . . (3)

يعني آگاه باشيد به زودي پس از من زماني فراخواهد رسيد كه ، چيزي پنهان تر از حق ، آشكار تر از باطل فراوان تر از دروغ به خدا و پيامبرش يافت نخواهد شد . نزد مردم آن زمان كالائي كسادتر از قرآن يافت نمي شود . اگر آن را درست تلاوت و تفسير كنند ، و كالائي پر خريدارتر از آن نخواهد بود هرگاه از معني اصلي تحريف گردد .

و طبق دلخواه افراد تفسير شود و در شهرها

چيزي ناشناخته تر از معروف ( نيكي ها ) و آشناتر از منكر ، پيدا نخواهد شد .1- اهميّت امر به معروف و نهي از منكر ، در بسياري از آيات و روايات با تعبيرات گوناگون و تأكيدآميز تكرار شده است . تا حدّي كه اميرمؤمنان علي صلوات الله و سلام عليه مي فرمايد : وَ ما اَعْمالُ البِرِّ كُلُّها وَ الجِهادُ في سبيل الله عِنْدَ الاَمْرِ باِلْمَعْروفِ وَ لنَّهِي عَنِ المُنْكَرِ اِلّا كَنَفْثَةٍ في بَحْرِ لُجِِّيٍ : تمام اعمال

ص: 166


1- . حكمت 154 نهج البلاغه شرح نهج البلاغه ابن اَبي الحديد 18/362
2- . خطبة 129 شرح نهج البلاغه ابن حديد 8/245
3- . خطبة 147 ، نهج البلاغه

و كارهاي خير و جهاد در راه خدا نزد امر به معروف و نهي از منكر ، همچون قطره اي در برابر درياي پهناور است . (1)

در حقيقت اگر تمام افراد جامعه خود را موظّف بدانند كه هم ديگر را دعوت به خير نموده و از بدي ها باز دارند ، چقدر سودمند و مفيد است ؟ كم كم ، انحراف ها و جنايات و ساير گناهان اخلاقي از اجتماع ، بيرون مي رود ، اين جا است كه به اهميّت و ارزش نظارت عمومي (امر به معروف و نهي از منكر ) پي مي بريم .

2- امام باقر (علیه السلام) مي فرمايد : « خداوند به جناب شُعَيب (علیه السلام) نموده چنين فرمود : من از پيروان تو ، صدهزار نفر را عذاب مي نمايم ، چهل هزار نفر از بدان و شصت هزار نفر از خوبان آنان » جناب شعيب (علیه السلام) عرض كرد : « خداوندا ، بدان به جاي خود ، ولي نيكان را چرا ؟ به ايشان وحي شد چون با گنهكاران سازش نمودند و آنان را نصيحت نكردند و براي خاطر من به آنان غضب ننمودند . (2)راجع

به مواسات و تعاون و كمك به هم ديگر ، نيز در اسلام ، آيات و روايات بي شماري آمده به طوري كه مي توان گفت : دين اسلام ، دين تعاون و هماهنگي و مواسات است .

كما اين كه قرآن كريم مي فرمايد : وَ تَعاوَنوا عَلَي البِرِّ وَ التَّقوي (3)

به همديگر كمك به نيكي كنيد ، در صورتي كه نيكي شما از راه تقوي و پرهيزكاري باشد ،و در خبر آمده است كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : مَثَلُ الاَخَوَيْنِ مَثَلُ اليَدَيْنِ يُغْسَلُ اِحْداهُما الاُخْري :

مثل دو برادر ديني همانند دو دست است ، كه يكي ديگري را مي شويد . (4)

شعر

داني

كه چرا خدا به تو داده دو دست

من معتقدم كه اندر آن سرّي هست

يك دست به كار خويشتن پردازي

با

دست دگر ز ديگران ، گيري است

ص: 167


1- . نهج البلاغه ، حكمت 374
2- . فروع كافي ، ج 5 ، ص 56
3- . سوره ي مائده ، آيه 2
4- . المحجّةُ البيضاء ، ج9 ، ص 43 ، ناشر: ذوِي القُربي ، تاريخ طبع 1426

3- امام زين العابدين (علیه السلام) در ذيل اين آيه شريفه كه مي فرمايد :

وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونوُا قِرَدَةً خاسِئينَ (1)

فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقين (2)

همانا دانستيد داستان كساني را كه در روز شنبه تجاوز و تعدّي نمودند . به ايشان گفتيم بوزينه اي مطرود و منفور شويد ، اين كيفر را ماية عبرتي براي حاضرين و آيندگان قرار داديم و هم پندي براي پرهيزكاران

اين يك تمرّد از فرمان الهي است

اين دسته كه خداوند به داستان آن ها اشاره مي نمايد : جمعيتي بودند كه ، در كنار دريا زندگي مي كردند ، خداوند آن ها را از صيد ماهي در روز شنبه نهي كرده بود . انبياء (علیهم السلام) نيز به ايشان گفته بودند. از راه حيله و نيرنگ خواستند صيد ماهي را در روز شنبه بر خود حلال نمايند . جويي هايي از دريا جدا كرده ، آن ها را منتهي به حوض هايي نمودند ، اين عمل را طوري انجام دادند كه ماهي به آساني وارد جويي ها و پس از آن داخل حوص مي شدند ، هنگام بازگشت به دريا دام طوري آماده شده بود كه ، آن ها را از برگشت به دريا مانع بود . ماهي ها بنا به عادت و اَماني كه خداوند متعال به آن ها داده بود ، روز شنبه خود را از صيد صيّادان در امان مي ديدند . از راه جويي ها داخل حوضچه مي شدند ، شامگاه كه خيال بازگشت داشتند ، راه را مسدود ديده به آساني در دام مي افتادند ، صيّادان ، روز يكشنبه بدون هيچ زحمت و رنج ، ماهي هاي به دام افتاده را صيد مي نمودند ، براي اين كه خود را دور از خطا و عصيان نشان دهند ، مي گفتند : ما روز شنبه صيد نكرديم ، امروز كه يكشنبه است ، صيد مي كنم ، صيد ماهي در روز شنبه بر ما حرام است .

امام زين العابدين (علیه السلام) مي فرمايد : دروغ مي گفتند ، زيرا ايشان به وسيلة جويي ها و دام هايي كه ، در روز شنبه ، آماده كرده بودند ، ماهي ها را به دام مي انداختند ، از اين رو كه ، در روز امان خدا حيله به كار مي بردند ، ماهي بسيار زيادي نصيبشان مي گرديد ، ثروت سرشاري به هم بستند و كمال استفاده را از غريزه شهواني و كيف و لذّت ، زندگي مي بردند . در آن شهر ، قريب هشتاد چند

ص: 168


1- . سوره بقره ، آيه 65
2- . سوره بقره ، آيه 66

هزار نفر جمعيت زندگي مي كردند . هفتاد هزار نفر آن ها به اين نيرنگ خشنود بودند ، بقيه از مردم، ايشان را از كردارشان نهي كرده و از مخالفت با خداوند متعال بر حذر مي داشتند . چنان كه در اين آية شريفه ، اشاره به داستان آن ها شده است .وَسْئَلْهُمْ عَنِ القَرْيَةِ الَّتي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ اِذْ يَعْدوُنَ فِي السَّبْتِ اِذْ تأتيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتوُنَ لا تَاتيهِمْ كَذلِكَ نَبْلوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (1)

دسته اي از جمعيت اين شهر پيوسته حيله ورزان را مي ترساندند ، و آن ها را به كيفري دردناك ، تهديد مي نمودند ، ( دستة ديگر بنا به روايت تفسير برهان ، ساكت بودند و به نهي كنندگان مي گفتند لَمْ تَعِظُونَ قَوماً اللهُ مُهْلِكُهُمْ اَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَديداً (2)

)

« چرا اندرز مي دهيد كساني را كه خداوند آن ها را هلاك خواهد كرد يا به كيفري شديد مبتلاء مي سازد . » در جواب ايشان مي گفتند : چون ما مأموريم ، امر به معروف و نهي از منكر نمائيم ، آن ها را تذكر مي دهيم .

تا آشكار شود با ايشان هم آهنگ نيستيم و عملشان را دوست نداريم . و شايد پند و اندرز ما ، آن ها را سودي بخشد و از عمل زشت خود ، بپرهيزند ، ولي گفتار اين دسته در حيله گران تأثير نمي كرد و به كردار زشت خود ، ادامه مي دادند ، آن گاه كه ، تكبّر ورزيدند ، از قبول پند و اندرز جمعيّتي كه ، امر به معروف مي كردند ، وقتي اثري از گفتار خوي خويش در آن ها نديدند ، از آن محل دور شده در قرية ديگر مسكن گرفتند . با خود گفتند : هيچ اطمينان نيست از اين كه نيمه شبي عذاب نازل شود و ما در ميان آن ها باشيم .

پس از رفتن آن ها ، خداوند شبانگاهي تمام ساكنين قريه را به صورت بوزينه مسخ كرد و صبح درب قلعه باز نشد ، نه كسي وارد گرديد و نه از آن جا اَحَدي خارج شد ، بالاخره جريان به قُراء اطراف رسيد ، براي كسب اطلاع كنار آن قريه آمدند ، از ديوار بالا رفتند ، ساكنين آن جا را به طور كلي به صورت بوزينه ديدند ، بعضي با قرائن و نشانه هايي به يكي از آن ها كه احتمال مي دادند ، از دوستان يا بستگانش باشد ، مي گفت : تو فلاني نيستي ؟ اشك مُژگان او را مي گرفت و با سر اشاره مي كرد چرا ،

ص: 169


1- . سورة انعام ، آيه 63
2- . سورة انعام ، آيه 164

تا سه روز به همين شكل و وضع بودند ، آن گاه خداوند متعال باران شديد و بادي سهمگين فرستاد، آن ها را در ميان دريا راند. هيچ مسخ شده اي بيش از سه روز، زندگي نكرده، بوزينه هايي كه شبيه آن ها ، مشاهده مي شود ، مخلوقي هستند كه به آن صورت خلق شده اند ، نه آن كه از خود مسخ شده ها و يا از نسلشان باشند . (1)

روايتي صاحب تفسير بُرهان از امام صادق (علیه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند : في قوله تعالي : فَلَمّا نسُوا ما ذُكِّروُا اَنْجَيْنَا الَّذينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ (2) تا گاهي كه فراموش كردند آن چه را يادآور مي شدند نجات داديم آنان را كه نهي مي كردند از بدي

قال (علیه السلام) :كانوا ثلاثة اَصْناف ِ ، صنف ائتمروا و امروا و نجوا و صنف أتمروا و لم يأمروا فمسخوا و صنف لم يأتمروا و لم يأمروا فهلكوا

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : ( در بيان آية شريفه ) اين جمعيت سه دسته بودند :

1- كساني كه عمل مي كردند و ديگران را نيز امر مي نمودند ، اين ها نجات يافتند .

2- كساني كه عمل مي كردند ، ولي امر به معروف نمي كردند ، آن ها مسخ شدند .

3- آن هايي كه نه عمل مي نمودند و نه امر به معروف مي كردند .

آن ها هلاك شدند . (3)

4- عثمان بن عفّان سيستاني گويد : در جستجوي علم و دانش ، از سيستان خارج شدم ، وارد بصره گرديدم ، پيش محمّد بن عُبّاد بزرگ و رئيس عبادان رفتم گفتم : مردي غريبم كه از راه دور ، براي استفاده از دانش تو آمده ام ، پرسيد اهل كجائي ؟ جواب دادم اهل سيستان هستم .گفت : سيستان مركز خوارج ؟( ناصيبيان و دشمنان اهل البيت (علیهم السلام) و شيعيان و دوستانشان )

ص: 170


1- . پند تاريخ ، ج 5 ، ص 14 الي 17 ، به نقل از بحارالانوار جزء 14 ، ص 57
2- . سورة اعراف ، آيه 165
3- . برهان ، ج 3 ، ص 227 ، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات ، بيروت ، لبنان ، المطبعة الاولي : 1419 ه- 1999 م

پاسخ دادم : اگر من خارجي بودم ، از مثل تو جوياي علم و دانش نمي شدم ، گفت : اكنون ميل داري داستاني برايت نقل كنم ، تا وقتي كه به وطن خود بازگشتي ، مردم با به اين داستان تذكر دهي ؟ گفتم : آري

بي تفاوت نسبت به دشمنان اهل بيت (علیهم السلام)

به يونس گفت : مرا همسايه اي بود ، بسيار پرهيزكار و مقيّد به عبادات ، شبي مي گفت : در خواب ديدم مثل اين كه از دنيا رفته ام و مرا دفن كردن ، هنگام قيامت رسيد ، براي حساب و گذشتن از صراط آماده شدم ، در اين خلال بر حوض كوثر گذشتم ، چشمم به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) افتاد كه در كنار حوضي نشسته ، امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) ، نيز دوستان خود را سيراب مي كردند ، پيش رفته از امام حسن مجتبي (علیه السلام) ، تقاضاي اب كردم ، امتناع فرمود : از امام حسين (علیه السلام) درخواست كردم ، ايشان نيز ، امتناع فرمود .

رو به حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نموده ، عرض كردم : مردي از امت شمايم ، خدمت امام حسن مجتبي (علیه السلام) رسيدم و تقاضاي آب كردم ، ايشان امتناع نمود . از امام حسين (علیه السلام) هم خواستم ، نداد .

فرمودند : اگر پيش اميرالمؤمنين صلوات الله و سلام عليه اگر هم بروي ، آب نخواهد داد .

گريه ام گرفت ، با اشك جاري عرض كردم : من مردي از امت شما و شيعيان علي (علیه السلام) هستم .قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : ( لَكَ جارٌ يَلْعَنْ عَلِيّاً وَ لَمْ تَنْههُ ) فرمودند : تو را همسايه اي است كه علي (علیه السلام) را ( العياذ بالله ) لعنت مي كند ، چرا او را نهي نمي كني ؟ گفتم : يا رسول الله ، من مردي ضعيفم و نيروئي ندارم ، از طرفي آن مرد از اطرافيان سلطان است ، در اين هنگام پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كاردي به من داده فرمود : اكنون برو با همين كارد ، او را بكش . كارد را گرفتم و به طرف منزل آن مرد ، ناصبي و خارجي ، روانه شدم . وقتي به درخانه اش رسيدم ، ديدم باز است ، داخل خانه شدم ، او را در بسترش خوابيده يافتم ، همان دم او را كشتم و به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشتم . در حالي كه كارد آغشته به خون او ، بود ، فرمودند : كارد را بده ، تقديم كردم ، در اين موقع به امام حسن مجتبي (علیه السلام) فرمودند : مرا آب بدهد ، جامي آب به من داد ، اكنون نمي دانم آشاميدم يا نه

ص: 171

از خواب با وحشت و هراس بيدار شدم ، آماده اي نماز گرديدم ، همين كه هوا روشن شد ، صداي نالة زنان همسايه بلند گرديد . از كنيزم پرسيدم چه خبر است ، گفت : فلاني در ميان بسترش كشته شده ، پس از ساعتي ، مأمورين آمدند ، عدّه اي از همسايگان را به اتّهام شركت در قتل او ، گرفتند . در اين هنگام ، من از جاي خود حركت كرده ، پيش امير رفتم ، خود را معرّفي كردم ، گفتم : كساني را كه به جُرم اين خيانت گرفته ايد ، همه بي تقصيرند ، اين عمل از من صادر شده ، گفت : چه مي گويي ؟ تو در نزد ما هرگز به چنين كاري متهّم نمي شوي ، از تو مثل اين عمل سر نمي زند . داستان خواب را برايش شرح دادم . گفت : تو نيز مجرم نيستي ، اين ها هم جرمي ندارند . (1)

4- مرحوم شيخ الطائفه (شيخ طوسي) عليه الرحمة از حضرت امام صادق (علیه السلام) نقل مي كند كه خداوند ، دو ملك و فرشته را ، براي هلاك و نابود كردن ، قريه اي مأموريت داد ، وقتي به محل مأموريتآمدند ، مردي را ديدند در دل شب ، دست نياز به درگاه خداوند دراز كرده مشغول تضرّع و زاري و عبادت است .

يكي از آن دو ملك به ديگري گفت : خوب است درباره ي اين مرد مراجعه كنيم كه ، آيا او را نيز با ديگران هلاك نمائيم ، يا نه ، ملك ديگر گفت : من مأموريت خود را انجام مي دهم و در اين باره پرسشي نخواهم كرد .

آن يك ملك ، از خداوند راجع به آن مرد ، كسب تكليف كرد ، خداوند متعال به ملكي كه كسب تكليف نكرده بود وحي كرد كه آن مرد را هم با ديگران ، هلاك گردان (فَقَدْ حل به مَعَهُمْ سخطي ان هذا لم يتغير وجهه قطّ غضباً ) بر او نيز مانند ديگران خشمگين هستم . زيرا هيچگاه نشد كه (از ديدن معاطي مردم ) خشم ، او را فراگيرد و چهره اش ، از ناراحتي حتّي تغيير كند .

آن ملك كه كسب تكليف كرد ، خداوند بر او غضب نمود در جزيره اي انداخته شد ، هنوز زنده است و مورد خشم خداوند است . (2)

ص: 172


1- . دارالسلام نوري ، ج 2 ، ص 226 ، مناقب شهرابن آشوب ج 2 ، ص 345
2- . الكني ، ج 1 ، ص 310

حكايت اِرميا (علیه السلام)

5- در ذيل آية شريفه : أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیةٍ وَهِی خَاوِیةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّی یحْیی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا (1)

يا مانند آن كه بگذشت به شهري كه فرو خوابيده بود بر ستون ها يا بر پوش هاي ، خود ، گفت : كي چگونه زنده كند اين را خدا پس از مردنش ، حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند : خداوند پيغمبري را به نام اِرْميا به سوي بني اسرائيل فرستاد و به او وحي كرد به بني اسرائيل بگو : شهرستانيرا چنين امتياز ندادم از بين زمين كه در آن بهترين اشجار را برويانم ولي برعكس به جاي چنين اشجاري ، خُرنوب(2)

برويد .

پس از شنيدم پيام ، بني اسرائيل شروع به خنده و مسخره كردند .

ارميا ، شكايت آن ها را به خدا كرد ، به او وحي شد ، بني اسرائيل را بگو : آن شهرستان بيت المقدّس است ، اشجار ممتاز بني اسرائيليند كه ، آن ها را از غريبه ها پاك گردانيدم ، ستمگران را از ايشان دور كردم . آن ها برخلاف رفتار نموده به معصيت مشغول شدند ، همانا برايشان مسلّط خواهم كرد ، شخصي را كه در همين شهر ، خون هايشان را بريزد و اموال آن ها را بگيرد . در اين هنگام ، اگر گريه كنند ، بر آن ها ترحم نمي كنم ، و اگر دعا كنند ، مستجاب نخواهم نمود ، صد سال آن جا را خراب نمايم ، سپس آباد خواهم كرد وقتي اين داستان و پيام را جناب ارميا ، براي بني اسرائيل ، شرح داد . علماء و دانشمندان در تضرّع و زاري شدند .

گفتند : پيغمبر خدا ، ما را چه گناهي است ، ما كه در عمل با آن ها شركت نداشتيم ، دربارة ما زا خدا سؤال كن ، ارميا ، هفت روز ، روزه گرفت . آن گاه غذايي خورد ، سوال كرد ، وحي به او نرسيد ، هفت روز ديگر روزه گرفت ، باز پس از خوردن غذا ، سوال نمود ، باز به ايشان وحي نشد . هفت روز سوم را روزه گرفت ، تا بيست و يك روز . در روز بيست و يكم به آن جناب وحي شد ، ارميا بازگرد از آن چه اراده داري از من درخواستي مي كني دربارة موضوع كه حكمش را كرده و آن را گذرانده و امضاء كرده ام . اگر بازنگردي صورتت را به پشت بر مي گردانم .

ص: 173


1- . سورة بقره ، آيه 259
2- . درختي شبيه درخت گردو است داراي گل هاي زرد ، ميوة آن در غلافي دراز شبيه باقلا جاي دارد ، فرهنگ عميد

ثم اوحي اليه قل لهم : لِاَنَّكُمْ رايتم المنكر فلم تنكروه

سپس به ارميا وحي كرد كه به علماء بگو : چون شما ديديد مردم معصيت مي كنند ، آن ها را بازنداشتيد و نهي از منكر ننموديد . حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند : خداوند بُخت نصر را بر آن ها مسلّط كرد . به طوري كه شنيده اي آن ها را نابود نمود . (1)آنگاه بخت نصر ارميا را خواست و به او گفت : شنيده ام آن چه من به بني اسرائيل ، انجام دادم ، قبلاً به آن ها گفته بودي و ايشان را از طرف خداوندت ، اخبار كرده و اطّلاع داده بودي .

اينك اگر مايلي با ماباش ، چنان چه ميل نداري به هر كجا مي خواهي برو ، گفت : مي روم

مقداري شيره و انجير(2) به عنوان خوراك برداشت و خارج شد ، همين كه به اندازة چشم اندازي دور شد ، توجّهي به سوي آن ها كرد (كشته شدگان به دست بخت نصر كه پيكرشان بر روي زمين افتاده و طعمه ي حيوانات بيابان مي شد ) توجّه او را جلب نمود . « فقال : اَنّي يُحيي هذه اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَاَماتَهُ اللهُ مِاَةَ عامٍ » (3)

با خود گفت : چگونه خدا اين ها را زنده مي كند بعد از چنين مُردني ، خداوند او را در همان مكان صدسال جانش را گرفت . ابتداي مُردنش صبحگاه بود ، نزديك شامگاه ، پس از صدسال زنده شد ، اول چشم هايش همانند پوستة تخم مرغ به وجود آمد ، آنگاه به او گفته شد « كَمْ لَبِثْتَ يَوْماً » چقدر اين جا دَرَنْگ كرده اي ؟ گفت : يك روز ، وقتي دقت كرد ، به خاطرش رسيد ، صبحي بود .

به اين محل وارد شد و اكنون نزديك شام است .

أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ(4)

ص: 174


1- . بخت نصر صد سال پس از كشته شدن يحيي بن زكريا (علیهما السلام) ، قيام كرد . وقتي به بيت المقدّس مسلّط گرديد ، بني اسرائيل را از بين برد به طوري كه احدي از آن ها باقي نماند ، داخل يك يك قريه مي گرديد ، زن و مرد ، كوچك و بزرگ را ، نابود مي كرد . تا اين كه روزي پرسيد ، كسي هنوز باقي مانده است ؟ گفتند : آري پيرزني هست ؟ گفت : او را بياوريد تا بكشيم ، آن پيرزن را كشتند . پند تاريخ ج 5 ص 25 به نقل از جزء 14 بحارالانوار ص 358
2- . در بعضي روايات ، به جاي انجير ، (لبن) شير است .
3- . سوره بقره ، آيه 259
4- . سورة بقره ، آيه 259

گفت يا مقداري از روز در اين جا درنگ كرده ام ، به او گفتند اين طور نيست ، اكنون صد سال است كه ، در اين محلّ هستي ، نگاهي به خوراكي كه آورده اي بكن ، هيچ تغييري نكرده و بو نداده و خراب نشده ولي به الاغت توجّه نما كه پيكرش در هم ريخته شده اينك ببين چگونه آن را زنده مي كنيم ، تا تو را نشانه اي براي مردم قرار دهيم ، توجّه ببين استخوان ها را چگونه به هم پيوست مي دهيم .

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : نگاه كرد ، ديد با وضع شگفت انگيزي ، استخوان ها به يكديگر مي پيوندد كم كم رگ ها به وجود مي آيند تا اين كه بالاخره حيوان به پا ايستاده ، آن گاه جناب ارميا گفت ، بارپروردگارا دانستم خدا بر هر چيزي توانا و قادر است . (1)

6- عن مسعدة بن صدقة ، قال سمعت اَبا عبدالله (علیه السلام) يَقول وسئل عن الامر بالمعروف و النهي عن المنكر ، اواجب هو علي الاُمَّةَ جميعاً ؟ فقال : لا فقيل لَهُ لم ؟

قال : اِنَّما هو علي القوي المطاع ، العالم بالمعروف من المنكر ، لا علي الضعيف الَّذي لا يهتدي سبيلاً الي اي من اي يقول من الحقّ الي الباطل ، والدليل علي ذلك كتاب الله عزوجل قوله «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (2)

فهذا خاص غيرعام و كما قال الله عَزَّوَجَل : وَ مِن قَوْمِ مُوسىَ أُمَّةٌ يهَْدُونَ بِالحَْقّ ِ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (3)

وَلَمْ يقل علي اُمة موسي و لا علي كلّ قومه و هم يومئذ امم مختلفة و الاُمَّة واحدة فصاعداً ، كما قال الله عَزَّوَجلّ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِيفًا وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (4)

ص: 175


1- . پندتاريخ ، ج 5 ، ص 27 ، به نقل از جزء 14 بحارالانوار ، ص 352 و تفسير برهان ، ج 1 ص 248 ، البته اختلاف است كه كدام يك از پيامبران بوده ، ارميا ، خضر ، عُزَير ، در حديث از امام صادق (علیه السلام) عُزَير تأييد شده است . رجوع به تفاسير شود .
2- . سوره انعام ، آيه 104
3- . سورة اعراف ، آيه 159
4- . سورة نحل ، آيه 120

يقول مطيعاً لِلّه عَزَّوَجل وَ ليس علي من يعلم ذلك في هذه الهدنة من خرج اِذا كانَ لا قُوَّة لَهُ وَ لا عُذْر و لا طاعة (1)

مسعدة بن صدقة گويد : از حضرت امام صادق (علیه السلام) سؤال شد ، امر به معروف و نهي از منكر بر تمام مردم واجب است ؟ فرمودند : نه ، عرض شد به چه سبب ، فرمودند : امر به معروف و نهي از منكر ، واجب است بر كسي كه قدرت داشته باشد و او را اطاعت كنند و خود نيز خوب و بد را تميز بدهد . نه بر شخص ناتواني كه خودش راه را نمي داند ، از كجا به كجا برود ، در اين صورت ، مردم را از راه راست به باطل مي كشاند . دليل بر اين كه : امر به معروف و نهي از منكر ، بر تمام مردم واجب نيست، اين آية شريفه از قرآن مجيد است كه مي فرمايد : بايد دسته اي از شما مردم را به سوي نيكي راهنمايي كنند و امر به معروف و نهي از منكر نمايند ، و در آية ديگر مي فرمايد : و من قوم موسي امة. . . در اين آيه ، خداوند نمي فرمايد : بر امت موسي و نه فرموده بر تمام قوم او . با اين كه آن ها دسته هاي مختلفي بودند ، لفظ اُمّت ، اطلاق بر يك نفر نموده .

اِنَّ اِبْراهيمَ كانَ اُمَّةً قانِتاً . . . ابراهيم امت ، مطيعي براي خدا بود . در اين زمان كه ما ، در تحت تسلّط خلفاء جور هستيم ، كسي كه متوجّه اين موضوع باشد اشكالي براي او ندارد ، اگر امر به معروف و نهي از منكر ننمود ، در صورتي كه نيرو ندارد و نه از او مي پذيرند و نمي تواند عذري بياورد ، اگر مورد مؤاخذه از طرف خلفاء جور قرار گرفت .

شروط امر به معروف و نهي از منكر :

1- كسي كه امر به معروف و نهي از منكر مي كند ، خودش بايد بين معروف و منكر (خوب و بد) تميز دهد .

2- گناهكار ، اصرار بر عمل زشت خود ، داشته باشد ، و قرائن و شواهد پيدا نشود كه دلالت بر پشيماني او بكند .

3- احتمال تأثير بدهد كه ، سخنش در او مؤثر واقع مي شود .4- ضرري مالي يا بدني يا عِرضي به شخصي كه امر به معروف و هي از منكر مي كند و يا ديگري از مسلمانان به واسطة اين امر به معروف ، وارد نشود .

ص: 176


1- . جزء پنجم ، فروع كافي ، ص 59

حديث مذكور اشاره به شرط اول و سوم دارد ، البته اين شرط درامر به معروف به وسيلة زبان و دست مي باشد . اما انكار قلبي كه قلباً از كار زشت ديگران ، متنفّر باشد ، و از كار خوب او ، خوشش آيد ، بدون هيچ شرطي واجب است . (1)

نيكي به والدين

اشاره

متن : وَ بِرَّ الوالدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السَّخَط ، خداوند متعال فرمان برداري و اطاعت از پدر و مادر را سبب نگهداري از غضب و خشم خويش قرار داد .

شرح و توضيح :

زمان برداري از والدين را برّ به فتح با مي گويند . (2)

چنان كه در آية شريفه در مدح يحيي بن زكريا (علیهما السلام) مي فرمايد :

« . . . وَ بَرَّاً بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبّاراً عَصيًّا» به پدر و مادر خود فرمان بردار بود و جبّار و نافرمان نسبت به آنان نبود .

يا مي فرمايد : « وَ قَضي رَبُّكَ اَلّا تَعْبُدوُا اِلّا اِيّاهُ وَ باِلوالِدَيْنِ اِحْساناً اِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكَبِرَ اَحَدُهُما اَوْ كِلاهُما فَلا تَقُل لَهُما اُفٍ وَ لا تَنْهَسر هُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً (3) »

وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمُهما كَما رَبَيّاني صَغيراً (4)مشيّت حتمي ذات اقدالهي برآن قرار شد كه جز او را پرستش نكنيد و به پدر و مادر خود نيكي كنيد و چنانچه يكي از آن ها و يا هر دو به پيري رسيدند ( و در اثر پيري تند خو و كم طاقت شدند ) بر آنان اف نگو و بانگ بر آن ها نزن و با آن ها به خوشي و خوبي و مهرباني سخن بگو به آن سان كه مرغ بال مذلّت براي جوجه هاي خود مي گشايد تو نيز با لطف و رحمت در برابر آنان كوچكي نما و در دعا برآنان بگو پروردگارا بر آنان رحمت و لطف خود را ارزاني دار چنان كه آنان مرا در طفوليت پرورش دادند . . . »

ص: 177


1- . رجوع شود به اربعين شيخ بهايي رحمة الله تعالي عليه ، ص 106
2- . صراح اللغة
3- . آيه 23 سوره اِسراء
4- . سورة اسراء ، آيه 25

اما اين كه مانع از غضب پروردگار است علاوه بر فرمايش خود حضرت صديقه طاهره فاطمة زهراء (علیها السلام) كه مهرباني با والدين مانع از غضب الهي است در كافي نيز از ابراهيم بن شعيب از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه ، به خدمت امام عرض كردم :

اِنَّ اَبي قَدَ كُبَر جِدّاً وَ ضَعُفَ فَنَحْنُ نَحْمِلُهُ اِذا اَرادُ الْحاجَةَ فقال :

«اِن اَسْتَطَعْتُ اَنْ تَلِيَ ذلِكَ مِنْهُ فَاَفْعَلْ وَ لَقِّمْهُ بِيَدِكَ فَاِنَّهُ جُنَّةُ لَكَ غَداً » (1)

يعني: پدرم به غايت سن پيري رسيده و ضعف پيدا كرده و در وقت قضاي حاجت او را كمك مي كنم . امام (علیه السلام) فرمود : اگر توانستي خودت با مباشرت اين عمل را انجام بده و خود به تنهايي به كارهاي او رسيدگي نما و با دست خود به دهانش لقمه بگذار زيرا اين كار براي فرداي تو سپري است . . .

يعني اين كار سپر غضب الهي است و نيز از امام سجّاد (علیه السلام) روايت شده كه فرمودند : شخصي به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت : يا رسول الله از منكرات عملي نمانده كه من آن را انجام نداده باشم آيا دَرِ توبه براي من به آن همه گناهان گشاده و باز است .رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : آيا پدر و مادرت زنده هستند ؟ گفت : پدرم زنده است .

فرمودند : برو به او نيكوئي و مهرباني كن . امام سجاد (علیه السلام) فرمودند : به محض اين كه شخص سؤال كننده از محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خارج شد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: اي كاش مادرش در قيد حيات مي بود. (2)

از اين جمله معلوم مي شود كه مهرباني با مادر بيشتر از پدر در كفاره گناهان مؤثر است . و نيز امام سجاد (علیه السلام) در صحيفه مباركه خود در دعاي 24 از ذات اَقدس الهي چنين درخواست مي كند :

«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي اَهابُهُما هَيْبَةَ السُّلْطَانِ الْعَسُوفِ ، وَ أَبَرُّهُمَا بِرَّ الْأُمِّ الرَّءُوفِ ، وَ اجْعَلْ طَاعَتِي لِوَالِدَيَّ وَ بِرِّي بِهِمَا أَقَرَّ لِعَيْنِي مِنْ رَقْدَةِ الْوَسْنَانِ ، وَ أَثْلَجَ لِصَدْرِي مِنْ شَرْبَةِ الظَّمْآنِ حَتَّى أُوثِرَ عَلَى هَوَايَ هَوَاهُمَا ، وَ اُقَدِّمَ عَلَى رِضَايَ رِضَاهُمَا وَ اَسْتَكْثِرَ بِرَّهُمَا بِي وَ إِنْ قَلَّ ، وَ اَسْتَقِلَّ بِرِّي بِهِمَا وَ إِنْ كَثُرَ. (3)»

ص: 178


1- . اصول كافي ج 3 ، ص 236
2- . بحارالانوار ، ج71 ف ص 82
3- . صحيفة السجادّيه (علیها السلام) دعاي 24

يعني : « بارالها مرا آن چنان قرار بده كه از والدينم مانند پادشاه ستم كار بترسم و در عين حال مانند مادر بر آن دو مهربان باشم و اطاعت مرا به آنان آن چنان قرار بده كه از خواب بر چشمان خواب آلوده لذيذتر و از شربت آبي بر تشنه كام گواراتر باشد تا خواستة آنان را برخواستة خود و رضاي آنان را بر رضاي خود مقدّم بدارم و نيكي آنان را بزرگ بشمارم اگر چه اندك باشد و نيكي خود را اگر چه بزرگ باشد قليل و كم بنمايانم .»

احسان والدين در قرآن 5 مورد

1- وَ اِذا اَخَذْنا ميثاقَ بَني اِسْرائيلَ لا تَعْبُدُونَ اِلّا اللهَ وَ باِلوالِدَيْنِ اِحْساناً . . . (1)

2- وَ اِعْبدُوُا اللهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ وَ باِلوالدَيْنِ اِحْساناً (2)

3- . . . اَلّا تُشْرِكوُوا بِه شَيْئاً وَ بالوالدَيْنِ اِحساناً (3)

4- وَ قَضي رَبُّكَ اَلّا تَعْبُدُوا اِلّا اِيّاهُ وَ باِلوالدَيْنِ اِحْساناً (4)

1- وَ وَصَينا الاِنسانَ بِوالدَيْهِ اِحْساناً حَمَلَتْهُ اُمُّهُ (5)

روايات

1- قال علي (علیه السلام) : برّالوالدين أكبر فريضة (6) امام علي (علیه السلام) فرمودند : نيكي به والدين بزگترين فريضه است .

2- قال الرضا (علیه السلام) اِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ . . . اَمْر بالشكر له و للوالدين ، فمن لم يشكر والدين لم يشكر الله(7)

امام رضا (علیه السلام) فرمودند : خداوند عَزَّوَجَلّ امر شكرش فرموده و امر به تشكر از والدين پس كسي كه تشكر از والدين نكند ، از خداوند هم تشكر نكرده است .

ص: 179


1- . سورة بقره ، آية 83
2- . سورة نساء ، آية 36
3- . سورة انعام ، آية 151
4- . سورة اسراء ، آية 23
5- . سورة احقاف ، آية 15
6- . غررالحكم : 4423
7- . خصال 1/156/196

3- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رضا الله في رضا الوالد و سخط الله في سخط الوالد (1)رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خشنودي خداوند در خشنودي خداوند است . و سخط و غضب خداوند در سخط و غضب والدين است .

4- قال الصادق (علیه السلام) جاءَ رَجُلٌ اِلَي النَّبي (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : يا رَسُولَ اللهِ مَنْ اَبرُّ؟

قال : اُمَّكَ ، قال: ثُمَّ من ؟ قال : اُمَّكَ ، قال : ثُمَّ مَنْ ؟ قال : اُمَّكَ ، قال : ثُمَّ مَنْ ؟ قال : اَباكَ (2)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : مردي محضر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض كرد يا رسول الله به چه كسي نيكي كنم ؟ فرمودند به مادرت

گفت : سپس به چه كسي ؟ فرمود به مادرت

گفت : سپس به چه كسي فرمود : مادرت

گفت : سپس به چه كسي ؟ فرمود به پدرت

5- قال الباقر (علیه السلام) فرمودند : جناب موسي بن عمران (علیه السلام) عرض كرد : پروردگارا به من سفارش و توصيه كن فرمود : توصيه مي كنم تو را در حق خودم گفت : خداوندا به من توصيه كن فرمود در حق خودم تو را توصيه مي كنم ، گفت خدايا مرا توصيه كن فرمود در حق مادرت تو را توصيه مي كنم .

گفت: خدايا به من توصيه فرما فرمود : تو را توصيه مي كنم در حقّ مادرت

6- قال الرضا (علیه السلام) : برّالوالدين واجب و ان كانا مشركين و لا طاعة لهما في معصيته الخالق (3)امام

رضا (علیه السلام) فرمودند : نيكي به والدين واجب است اگر چه مشركين باشند ، امّا در چيزي كه معصيت خالق باشد اطاعت بي معنا است (مثلاً بگويند مسلمان مشو يا نماز نخوان يا حج نرو يا روزه مگر و . . . )

ص: 180


1- . الترغيب و الترهيب ج 3 ، ص 322 ، ح 30
2- . كافي ج 3 ، ص 233
3- . بحارالانوار ، ج 74 ، ص 72 ، ح 55 و ص 56 و ص 86 ، ح 100

7- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : سيّد الاَبرار يوم القيامة رجل برّ والدين بعد موتهما (1)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

سرور نيكان روز قيامت مردي است كه نيكي به والدين كرده باشد بعد از مردنشان

8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : الجَنَّة تحت اقدام الاُمهات (2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : بهشت زير پاي مادران است .

9- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : من سرّه اَن يَمُدَّ له في عمره و يزاد في رزقه فليبّر والديه ، و ليصل رحمه (3)

و نيز فرمودند: كسي كه بخواهد عمرش طولاني گردد و رزقش زياد پس نيكي كنيد به والدين خود وصله رحم نمايد .

10- قال الصادق (علیه السلام) برّوا آباءكم يبرّكم أبناؤكم (4) امام صادق (علیه السلام) فرمودند : نيكي كند به پدران خود تا به پسران شما نيكي كنند .

1-

امام زين العابدين (علیه السلام) فرمودند :

وَ حَقُّ اُمِّكَ اَنْ تَعْلَمَ اَنَّها حَمَلَتْكَ حَيْثُ لا يَحْتَمِلُ اَحَدٌ اَحَداً ، وَ اَعْطَتْكَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِها ما لا يُعْطي اَحَدٌ اَحَداً ، وَ وَقَتْكَ بِجَميعِ جَوارِحِها ، وَ لَمْ تُبالِ اَنْ تَجُوعَ وَ تُطْعِمُكَ ، و تَعْطِشَ وَ سَقِيِكَ ، وَ تَعْري وَ تَكْسُوْكَ وَ تَضَحي وَ تَظِلُّكَ وَ تَهْجُرِكَ النَّومَ لِاَجْلِكَ ، وَ وَقَتْكَ الحَرَّ وَ الْبَرْدَ لِتَكُوْنَ لَها ، فَاِنَّكَ لا تُطيقُ شُكْرَها اِلّا بِعَونِ اللهِ وَ تَوْفيقه (5)و اما حقّ مادرت ، اين است كه ، بداني او تو را ( در شكمش ) حمل كرده : آن گونه كه كسي ، كسي ديگر را حمل نكند . و از بَشَرة جانش ، تو را خوارنده و شير داده ، آن گونه كه ، كسي ، ديگري را نخوارند و شيرنداد . به راستي كه او با گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و تمام اندامش ، تو را نگهداري كرده و به اين نگهداري ، خشنود و شاد و پيوسته در كار بوده است .

ص: 181


1- . بحارالانوار ، ج 74 ، ص 72 ، ج 55 و ص 56 و ص 86 ، ح 100
2- . كنزل العمّال : 45439 ، ج 16 / 417 و 16 / 461 ، 577
3- . الترغيب و الترهيب : 3/317/16
4- . بحار: 77/212/1
5- . تحف العقول ، ص 460 ، انتشارات : آل علي (علیهم السلام) ، چاپ خانه : غدير

و هر گوهه ناگواري و رنج و سختي و نگراني را ، تحمّل كرده تا اين كه دست قهر (طبيعت) را از تو ، دور سازد و تو را به دنيا آورده و آن گاه خشنود بوده كه تو سيرباشي و او گرسنه باشد .

تو پوشيده باشي و او برهنه ماند ، تو را بنوشاند و خود تشنه ماند ، تو را در سايه دارد و خود در آفتاب باشد ، با تنگنايي خويش ، به تو نعمت بخشد با شب بيداري ، تو را شيريني خواب ، چشاند . و شكمش آوَند و جود تو و دامنش پرورش تو و پستانش مَشْك نوشين تو ، و وجودش پرستار تو بوده .

گرم و سرد دنيا را براي تو و به خاطر تو ، به جان خريده ، پس به اندازة اين همه ( تلاش مادر ) سپاسش داد و جز به ياري و توفيق خداوند ، تو را ياري آن سپاس داري نباشد .

و در مورد حقّ پدر فرمودند : وَ اَمَّا حَقُّ اَبيكَ ، فَاَنْ تَعْلَمَ اَنَّهُ اَصْلُكَ وَ اَنَّهُ لَوْلاهُ لَمْ تَكُنْ ، فَمَهْما رَاَيْتَ في نَفْسِكَ مِمّا يُعْجِبُكَ ، فَاعْلَمْ اَنَّ اَباكَ اَصْبَلُ النِّعْمَةِ عَلَيْكَ فيهِ ، فَاحْمَدِاللهَ وَ اشْكُرْهُ عَلي قَدْرِ ذلِكَ ، وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ .

امّا حقّ پدرت اين است كه : بداني ، به راستي او ريشة ( وجود ) تو است و تو شاخة ( درخت وجود ) اويي ، و چون او نبود تو نيز نبودي ، پس هرگاه درخويش چيزي ديدي كه پسنديده آمد ، پس آگاه باش كه اين نيكويي در تو ، ريشه در پدرت دارد ، پس خداي را ستايش نما و به اندازة آن نيكويي ، سپاسش دار ، ولا قُوَّةَ اِلّا بِالله.

2- قال علي بن ابي طالب (علیه السلام) سَمِعْتُ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يقول : اَنا وَ عَليٌّ اَبوا هذِهِ الاُمَّةِ وَ لْحَقِّنا عليهم اَعظمُ مِنْ حقّ والديهم ، فَاِنّا ننقذهم اِنْ اَطاعونا مِنَ النّار الي دار القرار و لنلحقهم من العبودية بخيارالاحرار . (1)اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) فرمودند : من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه فرمودند : من و علي ، دو پدر ( معنوي و روحاني ) اين امتيم ، و حقّ ما بر آنان از حقّ پدران ( نَسَبي ) آنان بزرگتر است . پس ما آنان را ، اگر از ما اطاعت كنند ، از آتش ، نجات مي دهيم ، و به طرف بهشت مي كشانيم .

ص: 182


1- . برهان ، ج 1 ، ص 265

جواني كه اسلام آورد

3- جواني نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده عرض كرد : من جوان با نشاط ورزيده اي هستم ، و جهاد را دوست دارم ، ولي مادري دارم كه از اين موضوع ناراحت مي شود . پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اِرْجعْ فَكُنْ مَعَ وَالِدَتِكَ فَوَالَّذي بَعَثَنيِ بِالحَقِّ لَاُنْسَها بِكَ لَيْلَةً ، خَيْرٌ مِنْ جِهادٍ في سبيلِ الله سَنَةً ، برگرد و با مادرت باش قسم به آن خدايي كه ، مرا به حقّ مبعوث گردانيده است ، يك شب مادر ، با تو مأنوس گردد ، از يك سال جهاد ، در راه خدا بهتر است . (1)

4- زكريا بن ابراهيم گويد : من نصراني بودم (مسيحي) ، مسلمان شدم و به حجّ رفتم ، و بر امام صادق (علیه السلام) وارد شدم ، گفتم : من نصراني بودم ، مسلمان شدم ، فرمودند : درباره اسلام چه دليلي ديدي؟

گويد ، گفتم : قول خداوند متعال كه مي فرمايد : « ما كُنْتَ تَدْري مَا الكِتابُ وَ لَا الايمانُ وَلاكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِنا » (2)

اي پيامبر نمي دانستي كتاب و ايمان چيست ولاكن آن كتاب و ايمان را نوري قرار داديم كه به آن هر كه را خواهيم هدايت كنيم .

حضرت فرمودند : خداوند تو را هدايت نموده و سه بار فرمودند : خدايا او را ثابت گردان ، بعد رو به من كرد و فرمودند: اي فرزند ، هر چه خواهي بپرس ؟ عرض كردم : پدر و مادر و اهل خانه ام نصراني هستند ، و مادرم نابينا مي باشد و با ايشان هستم ، و در ظروف آنان غذا مي خوارم ، فرمودند : گوش خوكمي خورند ؟ گفتم : نه و آن را دست نمي زنند ، فرمودند : عيب ندارد ، و به شأن مادرت بنگر و به او احسان كن ، و چون بميرد ، كار او را به ديگري وامگذار .

باز نزد من مي آيي ، گويد : در مِنا خدمت آن حضرت رسيدم ، مردم دور آن حضرت بودند ، از مسائل مي پرسيدند و چون وارد كوفه شدم ، به مادرم مهرباني كردم ، جامه اش را مي جستم ، او را خدمت مي كردم ، گفت : اي پسرم پيش از اين كه بر دين من بودي ، چنين كاري نمي كردي ، اين چه مهرباني است كه از تو مي بينم؟

گويد : گفتم : به دين حنيف درآمده ام و مردي از فرزندان پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا تعليم فرمود.

ص: 183


1- . جامع السادات ، ج 2 ، ص 260 ، بحارالانوار ، ج 71 ، ص 59
2- . سوره شوري ، آيه 52

گفت : پسرم دين تو بهترين دين است ، آن را به من عرضه بدار ، من به او عرضه كردم به اسلام در آمد و او را احكام دين آموختم ، نماز ظهر و عصر و عشاء را خواند، بعد حالتي به او عارض شد ، گفت : اي فرزند ، آن چه گفتي اعاده كن و دوباره بگو ، من اعاده كردم ، او هم اقرار كرد ، و از دنيا رفت ، مسلمانان غسلش داده ، من بر او نماز خواندم ، در قبرش نهادم . (1)

در واقع سبب اسلام آن زن ، نيكي فرزندش بود .

نيكي به پدر پير

5- آقا سيّد محمد هندي عالم جليل ، گويد : ( از قول شيخ باقر ثقه ) كه مَرد دلّاكي صادق ، پدري پيري داشت كه ، در خدمت گذاري او ، كوتاهي نمي كرد ، حتّي براي او در مستراح ، آب حاضر مي نمود ، و مي ايستاد تا بيرون آيد ، و به جايش برساند .

و هميشه مواظب خدمت او بود ، جز شب چهارشنبه كه به مسجد سهله مي رفت و آن را ترك كرد ، به سبب اين خدمت و احسان ، علت ترك مسجد سهله را پرسيدم ، گفت : چهل شب چهارشنبه به آن جا رفتم ، چون شب چهارشنبه آخر شد ، ميسّر نشد رفتن ، مگر نزديك مغرب ، تنها روانه شدم تا ثلث راه باقي بود ، مهتاب شبي بود ، پس شخص عربي را ديدم بر اَسبي سوار ، رو به من نموده با خودگفتم : مرا برهنه خواهد كرد ، چون به من رسيد ، به زبان عَرَب بَدوَي (صحرائي) با من گفت و گو سخن كرد ، و از مقصدم پرسيد ؟ گفتم : مسجد سهله

فرمودند : با تو چيز خوردني است ، گفتم : نه ، فرمود : دست در جيب خود كن ، گفتم : در آن چيزي نيست ، باز با تكرار كرد با تندي ، سپس من دست در جيب خود كردم ، قدري كشمش يافتم كه براي طفل خود خريده بودم و فراموش كردم كه به طفل خود بدهم . و در جيبم مانده بود ، آن گاه به من فرمود : اُوصيكَ بِالعَود ، سه بار تكرار كرد و به زبان عرب بَدَوي و صحرائي ، پير را ، عود مي گويند ، يعني تو را به پدر پيرت سفارش مي كنم ، آن گاه از نظرم ناپديد شد ، پس دانستم كه ايشان (حضرت مهدي صلوات الله و سلامه عليه ) مي باشند ، و دانستم كه آن جناب ، به جدائي من از پدرم راضي نيست ، حتي شب چهارشنبه ، و اين بود كه ، ديگر به مسجد سهله نرفتم ، ( و فهميدم كه احسان به پدر پيرم از مسجد سهله بهتر است . (اهميت او ) ) (2)

ص: 184


1- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 333 مترجم
2- . منتهي الامال ج 2 ، ص 548

همنشين با حضرت موسي (علیه السلام)

6- روزي حضرت موسي علي نبيّنا و آله و (علیه السلام) در ضمن مناجات با پروردگار خود ، عرض كرد : خدايا مي خواهم همنشيني كه در بهشت دارم ، ببينم چگونه شخصي است ؟ جبرئيل (علیه السلام) بر ايشان نازل شد و گفت : يا موسي ، فلان قصّاب در محلّة فلاني ، همنشين تو خواهد بود . حضرت موسي (علیه السلام) به درب دكان قصّاب آمده ، ديد جواني شبيه شب گردان مشغول فروختن گوشت است . شام كه شد ، جوان مقداري گوشت برداشت و به سوي منزل روان گرديد .

جناب موسي (علیه السلام) از پي او تا درب منزلش آمد و به او گفت : مهمان نمي خواهي ؟ جوان گفت : خوش آمديد ، ايشان را به درون خانه برد ، حضرت موسي (علیه السلام) ديد جوان غذايي تهيه نمود ، آن گاه زنبيلي از سقف به زير آورد و پيرزني بس فرتوت و كهن سال را از درونزنبيل خارج كرد ، او را شست و شو داد ، غذايش را با دست خودش به او خورانيد ، موقعي كه مي خواست زنبيل را به جاي اوّل بياوزيد ، زبان پيرزن به كلماتي كه مفهوم و معنا نمي شد ، حركت كرد ، بعد از آن ، جوان براي حضرت موسي (علیه السلام) ، غذا آورد و با هم غذا خوردند ، حضرت موسي (علیه السلام) پرسيد حكايت تو با اين پيرزن چگونه است ؟ عرض كرد : اين پيرزن مادر من است .

چون مرا بضاعت مالي نيست كه جهت او كنيزي بخرم ، ناچار خودم كمر به خدمت او بسته ام .

حضرت موسي (علیه السلام) پرسيد آن كلماتي را كه به زبان جاري كرد چه بود ؟ آن جوان گفت : هر وقت او را شست و شو مي دهم و غذا به ايشان مي خورانم ، مي گويد : غَفَرَاللهُ لَكَ وَ جَعَلَكَ جَليسَ موسي يوم القيامة في قُبَّتِهِ وَ دَرَجَته : خداوند تو را ببخشد و بيامرزد ، و هم نشين حضرت موسي (علیه السلام) كند ، و در بهشت به همان جايگاه كه جناب موسي (علیه السلام) مي باشد ، قرار بگيري . (1)

7- از حضرت امام باقر (علیه السلام) مرويست كه فرمودند : مردي به خدمت حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض كرد : يا رسول الله پدر و مادرم ، خيلي كهن سال و افتاده شده اند . پدرم از دنيا رفت ، ولي مادرم به اندازه ي فرتوت و شكسته شده كه مانند بچه هاي كوچك غذا نرم كرده و در دهانش مي گذارم و او را

ص: 185


1- . پند تاريخ ، ج 1 ، ص 68 به نقل از كتاب قرّة العين به نقل از مختصر الكلام

در پارچه و قِماط مانند بچه هاي شيرخوار مي پيچم و در گهواره اي گذارده مي جنبانم تا خواب برود. كار به جايي رسيده كه گاهي چيزي مي خواست و نمي فهميدم چه مي خواهد ، از اين رو ، از خداوند منّان درخواست كردم ، مرا پستاني شير بدهد تا او را شيردهم . همان طور كه مرا شير داده است ، در اين موقع سينة خود را بازكرده پستانش نمايان شد ، كمي فشرد و از آن شير بيرون آمد .رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، از ديدن اين جريان اشك از ديده مباركش فرو ريخت ، و فرمود : اي جوان با قلبي پاك و نيّتي خالص درخواست كردي و خداوند هم دعايت را مستجاب نمود ، عرض كرد : يا رسول الله، آيا زحمات و حقوق او را جبران كرده ام ؟ حضرت فرمودند : هرگز جبران يك ناله از ناله هايي كه در موقع زايمان از فرط رنج و فشار درد مي نمود نكرده اي . (1)

شعر

اي

مادر عزيز كه جانم فداي تو

قربان مهرباني و لطف و صفاي تو

هرگز نشد محبت ياران و دوستان

هم پاية محبّت و مهر و وفاي تو

مهرت برون نمي رود از سينه ام كه هست

اين سينه خانة تو و اين دل سراي تو

تو گوهر يگانة درياي خلقتي

كاندر جهان كسي نشناسد بهاي تو

مدح تو واجب است ولي كيست آن كسي كايد

برون ز عهدة مدح و ثناي تو

هر بهره اي كه برده ام از حسن تربيت باشد ز فيض كوشش بي منتهاي تو

گر جان خويش هم ز برايت فدا كنم كاري بزرگ نيست كه باشد سزاي تو

خوشنودي تو ماية خوشبختي من است زيرا بود رضاي خدا در رضاي تو

گر بود اختيار جهاني به دست من

مي

ريختم تمام جهان را به پاي تواي

مادر عزيز كه جانم فداي تو

قربان مهرباني و لطف و صفاي تو

هرگز نشد محبت ياران و دوستان

هم پاية محبّت و مهر و وفاي تو

مهرت برون نمي رود از سينه ام كه هست

اين سينه خانة تو و اين دل سراي تو

تو گوهر يگانة درياي خلقتي

كاندر جهان كسي نشناسد بهاي تو

مدح تو واجب است ولي كيست آن كسي كايد

برون ز عهدة مدح و ثناي تو

هر بهره اي كه برده ام از حسن تربيت باشد ز فيض كوشش بي منتهاي تو

گر جان خويش هم ز برايت فدا كنم كاري بزرگ نيست كه باشد سزاي تو

خوشنودي تو ماية خوشبختي من است زيرا بود رضاي خدا در رضاي تو

گر بود اختيار جهاني به دست من

مي

ريختم تمام جهان را به پاي تو

چند دسته عاق شده اند

8- انس بن مالك گويد : در آن ماه رمضاني كه علي بن ابي طالب (علیه السلام) شربت شهادت نوشيد ، در خدمتش بودم ، پسر آن بزرگوار ، امام حسن مجتبي را احضار كرد و به ايشان فرمود : اي ابا محمد (كنيه حضرت امام حسن مجتبي (علیه السلام) است ) بالاي منبر برو و خداوند را فراوان حمد و ثنا بگو و بهترين ياد از جدّت پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بنما ، و بگو :

ص: 186


1- . مستدرك الوسائل ، چ 2 ، ص 631

لَعَن اللهُ وَلَداً عَقَّ اَبَوَيْهِ

لَعَنَ اللهُ وَلَداً عَقَّ اَبَوَيْهِ

لَعَنَ اللهُ وَلَداً عَقَّ اَبَوَيْهِ وَ لَعَنَ اللهُ عَبْداً اَبِقَ مِنْ مَواليهِ ، لَعَنَ غَنَماً ضَلَّتْ عَنْ الرّاعي

لعنت خدا بر فرزندي باد كه ، پدر و مادرش را ناراحت و اذيت كند و پدر و مادرش از او ناراضي باشند و او را عاقّ كنند و اين جمله را سه بار تكرار نما ، و لعنت خدا بر برده و بنده اي كه از آقاي خود ، فرار كرده است و خداوند از رحمت خود دور گرداند ، گوسفندي را كه از چوپان خود ، دور افتد .

و از منبر فرود آيي ، امام حسن مجتبي (علیه السلام) فرمان پدر را انجام داد . چون سخنراني آن حضرت به پايان رسيد ، و به زير آمد ، مردم دور آن حضرت گرد آمدند و گفتند : اي فرزند اميرالمؤمنين ، زاده دخت گرامي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مقصودت از اين چند جمله كلّي ، چه بود ؟

فرمود : پاسخ بر عهده اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) است . به خدمت اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) آمدند و سؤال كردند علت را ، حضرت فرمودند : زماني در خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم كه ، نمازي را خوانده بود ، دست راست خود را به دست راست من مي زد و آن را كشيد و محكم به سينة مبارك خود چسبانيد آن گاه به من فرمود : اي علي ، گفتم : بلي ، يا رسول الله ، فرمودند: من و تو دو پدر اين اُمّت هستيم (پدر روحاني ، پدري كه مردم را به سوي خدا سوق مي دهد رسالت خداوند را مي رساند و تمام زحمت ها و مرارت ها را در تبليغ دين خداوند تحمّل ميكند ) خدا لعنت كند ، شخصي را كه موجب نارضايتي و ناخشنودي ما گردد . بگو آمين ، من گفتم : آمين ( خدايا مستجاب گردان ) بعد فرمودند : من و تو دو مولاي و سرور و آقاي اين اُمَّتيم ، خدا لعنت كند آن كسي را كه فرار كند ، از ما ( زير پرچم نبوت و ولايت و امامت فرار كند از ما زير پرچم نبوّت و ولايت و اماميت آنان قرار نگيرد .

كساني را كه خداوند نفرموده ، پيروي كند و در واقع به دنبال شيطان ملعون برود . )

بگو : آمين ، گفتم : آمين ، سپس فرمود : من و تو سرپرست و راعي و مسئول اين امتم ، خداوند ، دور گرداند از رحمتش فردي را كه از ما فاصله بگيرد ، (نبوّت و امامت و ولايت ما را نپذيرد و تحت ولايت اجانب بروند ، ) بگو آمين ، گفتم : آمين ، اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) فرمودند : و صداي دو گوينده را شنيدم كه هم نواي با من ، مي گفتند : آمين ، به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض كردم ، از اين دو نفر كه با

ص: 187

من « آمين گفتند » عرض كردم اين دو نفر كه با من آمين گفتند چه كساني بودند ؟ حضرت فرمودند : آن دو نفر جبرئيل و ميكائيل بودند كه همراه تو آمين گفتند . (1)

صلة رحم

اشاره

وَ صِلَةُ الرَّحِمِ مَنَسَأةً فِي العُمْرِ وَ مَنْماةً لِلعُدَدِ

خداوند متعال پيوند با خويشاوندان را سبب تكثير عدد نسل قرار داد .

شرح و توضيح :

خداوند متعال در قرآن كريم رعايت خويشاوندان و تعقد از آنان آن چنان تاكيد فرموده كه : در رديف تقوي قرار داده چنان كه در اين آيه شريفه « وَ اتَقُّواللهَ الَّذي تَساءَلونَ بِهِ وَ الاَرْحامُ » (2) (بترسيد از خداوندي كه از او پرسش شويد درباره رَحم ها ) خود را از غضب خداي متعال كه همديگر را در كارهاي مهم به او سوگند مي دهيد نگهداري نموده و نيز از گسستن از ارحام خودداري نمائيد .سؤال 1- قطع رحم حرام است چنان كه از آيات قرآني و اخبار وارده بر تأكيد آن استفاده مي شود . شهيد اوّل در قواعد خود مي گويد : « هل الصِّلَةُ واجبة او مستحبة والجواب انها تنقسم الي الرحم معصية بل هي من الكبائِر و المستحب مازاد علي ذلك»

« سوال مي شود صلة رحم واجب است يا مستحب در پاسخ گفته مي شود يك قسم واجب است و آن رحم خارج مي شود زيرا قطع رحم گناه و بلكه از گناهان كبيره است و يك قسم مستحب است و آن عبارت از آن است كه بالاتر از حد و واجب باشد . . . »

نگارنده گويد : در اصول فقها به ثبوت رسيده كه حكم به يك طرف تعلق مي گيرد : فعل و يا ترك مثلاً شرب خمر فعلي است كه نسبت به قدرت مكلّف دو طرف دارد ، آشاميدن و ترك آن حرمت در اين جا فقط متعلّق به فعل است و ديگر ترك آن متعلّق وجوب نمي باشد و نيز همان گونه است

ص: 188


1- . معاني الاخبار ، ص 118 ، انتشارات اسلامي ، وابسطه به جامعه مدرسين حوزه علميه قم
2- . سورة نساء ، آية 1

نماز كه فعل آن واجب ولي تركش حرام نيست و از اين تعبير مي شود : كه احكام بسيط هستند و مركّب نيستند مركب به اين معني كه ، وقتي واجب شد تركش نيز حرام باشد .

زيرا مسلّم است كه وجوب و حرام مولوي مراد است نه ارشادي و بالضرورة هر ترك واجب ، يك عقاب دارد نه دو عقاب ، يكي از باب ترك فعل واجب و ديگري از بابت ترك حرمت آن بلكه عقوبت از جهت ترك فعل است ، بنابراين در مورد رحم هم تحقيق چنين است كه قطع رحم است . و موجب عقوبت ، نه اين كه صله آن واجب باشد و صلة رحم دو حكم ندارد . يكي وجوب صلة رحم و ديگري حرمت قطع آن چنان كه شهيد اول عليه الرحمة فرموده كه قطع حرام است و خروج از قطع تا حد صلة آن واجب

2- مراد از رحم كه قطع آن حرام است كدام است ؟

ج: ظاهراً آن است كه در عرف مردم آن را خويشاوندان نزديك باشد زيرا در جائي شرعاً عنوان معين نشده پس مرجع ، عرف است .3- معيار براي تعيين حدّي كه با آن از حدود حرمت بتوان بيرون آمد ، عبارت از آن است كه ، عرف بگويند قطع رحم نكرده و مسلّم است كه با اختلاف عادت و دوري و نزديكي محل سكونت تفاوت خواهد كرد .

4- صله رحم ممكن است با سلام كردن تحقق يابد چنانچه در روايت نبوّي (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شده « صلوا اَرحامكم و لوبالسلام» صله رحم به جا آوريد با خويشان خود هر چند با سلام كردن ، باشد پر واضح است اين روايت ناظر به غير موارد وجوب آن است زيرا مثلاً اگر رحم پدر و مادر باشد و آن ها تنگ دست باشند واجب است فرزند معاش آن ها را اداره نمايد و در غير از والدين مستحب است كه در صورت تنگ دستي ، معاش آن ها را اداره نموده و اگر خويشاوند و ارث باشد مستحب موكّد است و اگر تنگ دستي نباشد هديه دادن به آن ها مستحب است و روايت نبوّي (صلی الله علیه و آله و سلم) در موردي است كه خبر از سلام كردن ميسور نباشد . (1)

ص: 189


1- . قواعد شهيد اول ج 2 ص 53 چاپ نجف

صله رحم در قرآن :

1- اِلّا الَّذينَ يَصِلُونَ اِلي قَومِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مَيثاقٌ اَوْجآءوُكُمْ . . . (1)

2- وَ الَّذينَ يَصِلوُنَ ما اَمْرَ اللهُ بِهِ اَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوَءَ الحِسابِ (2)

3- الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِن؟ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما اَمْرَ اللهُ بِهِ اَنْ يُوْصَلَ وَ يُفْسِدوُنَ فِي الاَرْضِ اُولئِكَ هُمُ الخاسِروُنَ (3)4- وَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَاللهِ مِن؟ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما اَمْرَ اللهَ بِهِ اَنْ يُوْصَلَ وَ يُفْسِدوُنَ فِي الارضِ اولئكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُالدّارِ (4)

5- سوره محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آيه 22 و 23

1- قال رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لا تَقْطَع رَحَمِكَ وَ اِنْ قَطَعَتْكَ (5)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : قطع رحم مكن اگر چه او از تو قطع كند .

2- قالَ اَبو عبدالله (علیه السلام) : صِلَةُ الرَّحِمِ وَ حُسْنُ الجوارِ يَعْمُرانِ الدِّيارَ وَ يَزيدانِ فِي الأعمارِ (6)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : صله رحم و خوش رفتاري با همسايه ، شهرها را آباد و عمرها را زياد كنند.

3- عَنْ ابي عبدالله (علیه السلام) قال : اِنَّ صِلَةُ الرَّحِمِ تُهِوَّنْ الحِسابَ يَوْمَ القِيامَةِ وَ هِيَ مَنْسأةٌ فِي العُمْرِ وَ تَقي مَصارِعَ السُّوء وَ صَدَقَةُ اللَّيْلِ تُطْفِئيُ غَضَبُ الرَّبِّ (7)

ص: 190


1- . سورة نساء ، آية90
2- . سورة رعد ، آية 21
3- . سورة بقره ، آيه 27
4- . سورة رعد ، آيه 25
5- . اصول كافي ج 4 ص 48
6- . اصول كافي ، ج 3، ص 223
7- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 229

يعني : امام صادق (علیه السلام) فرمودند : صله رحم حساب روز قيامت را آسان مي كند و عمر را طولاني مي نمايد و از مرگ بد ، نگه داري مي كند و صدقه دادن در شب خشم پروردگار را ، خاموش مي كند .4- عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) قال : اِنَّ صِلَّةَ الرَّحِمِ تُزَكِّي الاَعْمالَ وَ تُنْمِي الاَمْوالَ وَ تُسَيِّرُ الحِسابِ وَ تُدْفَعُ البَلْوي وَ تَزيدَ فِي الرِّزْقِ (1)

5- لِلرَّحِمِ لِسانٌ عِنْدَ الميزانِ تَقُولُ : يا رَبِّ مَنْ قَطَعَني فَاقْطَعْهُ وَ مَنْ وَصَلَني فَصِلْهُ (2)

فرمودند : خويشاوندي روز حساب زباني دارد و گويد : خدايا هر كه مرا بريد او را سير و هركه مرا پيوست او را پيوند ده

6- جاء رجل الي النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال اي الاعمال ابغض الي الله فقال : الشرك بالله قال ثم ماذا فقال (صلی الله علیه و آله و سلم) قطيعة الرحم قال ثم ماذا فقال (صلی الله علیه و آله و سلم) الامر بالمنكر و النهي عن المعروف (3)

مردي به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض كرد : كدام عمل نزد خداوند بدتر و مبغوض تر است ؟ فرمود : شريك قرار دادن براي او ، گفت " پس از آن چيست ؟ فرمود : قطع رحم ، گفت: پس از آن چيست ؟ فرمود : امر به منكر و نهي از معروف

7- قال الباقر (علیه السلام) ثَلاثُ خِصالٍ لايَمُوتُ صاحِبُهُنَّ حَتّي يَري وَ بالَهُنَّ ، اَلْبَغيُ وَ قَطيِعَةُ الرَّحِمِ وَ الْيَمينُ الْكاذِبَةُ . . .

امام باقر (علیه السلام) سه خصلت است كه لاصاحب آن نميرد تا وبال و عذاب آن را ببيندستم كاري ، قطع رحم و قسم دروغ خوردن (4)

8- عن ابي جعفر (علیه السلام) قال رَسُول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اَوْصي الشّاهِدَ مِنْ اُمَّتي وَ الغائِبَ مِنْهُمْ وَ مَنْ فِي اَصْلابِ الرِّجالِ وَ اَرْحامِ النِّساءِ اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ اَنْ يَصِلَ الرَّحِمَ وَ لَوْ كانَ مِنْهُ عَلي مَسيرَةٍ سَنَةٍ فَاِنَّ ذلِك مِنَ

ص: 191


1- . اصول كافي ، ج3 ، ص 229
2- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 222
3- . كافي باب صلة الرحم ج2 ، ص 289
4- . كافي باب صلة الرحم ، ج4 ، ص 47

الدِّينَ (1)

از امام باقر (علیه السلام) مرويست كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : وصيت و سفارش مي كنم حاضرين و غائبين از امّتم را و كساني كه هنوز به دنيا نيامده اند ، تا روز قيامت كه صله رحم نمايند ، هر چند فاصله ميان ايشان و رحم يكسال باشد به درستي كه صلة رحم از اموري است كه خداوند متعال آن را جزء دين قرار داده است .

9- قال الباقر (علیه السلام) صَلِةُ الاَرْحامِ تُزْكّيِ الاَعْمالَ وَ تُنْمي اَلامْوالَ وَ تَدْمَعُ الْبَلْوي وَ يُتَسِّرُالحِسابَ وَ تُنْسِيُ فِي الاَجَلِ (2)

امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند : صلة رحم اعمال نيك صاحبش را پاكيزه مي كند يعني نقائص آن را برطرف مي كند و به درجة قبول مي رساند ، مال را زياد كرده و شدائد و مصيبت ها را دفع مي كند و حساب روز قيامت را آسان مي كند و اجل را تأخير مي اندازد .

10- قال الصادق (علیه السلام) اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ وَ البِرَّ لَيُهَوِّ نانِ الحِسابَ وَ يَعْصِمانِ مِنَ الذُّنُوبِ ، فَصِلُوا اَرْحامَكُمَ وَ بروُّا اِخْوانَكُمْ وَ لو بِحُسْنِ السَّلامِ وَرَدِّ الجَوابِ (3)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : صلة رحم و نيكي به برادران روحاني و ايماني حساب را در روز قيامت آسان مي كند و از گناهان ، نگه می دارد ، پس نزدیكان خود را صله كنید و به برادران خود نیكی نمائید ، هر چند نیكی سلام كردن و پاسخ دادن باشد .

پس خلاصه قدر مسلم از وجوب صله ، مقداري است كه ، در ترك آن قطع رحم عرفاً صدق نماد . پس هر عمل كه صلة رحم بر آن صادق باشد به طور كه اگر به جا نیاورد می گویند قطع رحم كرده آن عمل شرعاً واجب است ، مثلاً هرگاه شخص ثروت مندی ، رحم فقیری داشته باشد كه محتاج ضروریه، مانند نفقه ي روزانه یا معالجه مرض یا اداء دَین ، شده و از رحم ثروت مند و متمكّن خود مطالبة وجهی برای رفع ضرورت كند ، اگر او مُضایقه كرد ، قطع رحم نموده ، پس دادن این مال به مقداری كه رفع حاجتش گردد صلة رحم و شرعاً هم شكی در واجب بودنش نیست . همچنین هر نوع حاجت ضرور كه داشته و به یرحم خود عرضه بدارد ، او هم از عُهده بر می آید و طوری است كه اگر اعتنا نكند

ص: 192


1- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 221
2- . كافي باب صلة الرحم ، ج 3 ، ص 221
3- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 229

در عرف قاطع رحم شمرده می شود ، این قسم گاه صلة رحم واجب است ، مگر این كه انجام حاجتش موجب عُسر و حرج باشد یا این كه حاجتش غیر مشروع باشد ، یا این كه در راه انجام حاجتش در معصیت واقع می شود كه در این مورد هم واجب نخواهد بود . مثل این كه رحم شخص ، از سفر آمده و اگر از او دیدن نكند در عرف قطع رحم است لیكن اگر صله رحم كند و به خانه اش رود گرفتار معصیت می گردد این قسم صله واجب نیست .

و در هر صورتی كه شك دارد آیا این مقدار از صله واجب است یا نه ، به عرف رجوع نماید اگر ترك آن را قطع رحم دانستند ، واجب خواهد بود و گاهی هم می شود كه ترك سلام یا ترك احسان كمی یا بر نیاوردن حاجت مختصری یا ترك دیداری در عرف قطع رحم شمرده می شود . و گاهی هم مستحب می شود به هر حال جنبة احتیاط را ترك نكند در انجام آن .

ص: 193

دوري از حرام

اشاره

5- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : هركس مالي را از راه حرام به دست آورد ، خداوند هيچ گونه عمل خيري ، چه صدقه ، چه آزاد كردن بنده ، چه حج و چه عمره و هر چه از آن مال به دست آورده است ، پس از خود باقي بگذارد ، همان توشه او خواهد بود براي سفر دوزخ و هر كس بر مال حرام دست يابد و آن را از ترس خدا ، نگيرد اين شخص مشمول محبت پروردگار و رحمت واسع او خواهد بود . و امر مي شوند او را به بهشت ببرند . (1)

از حضرت امام صادق (علیه السلام) مرويست كه فرمود شنيدم مردي را از مخالفين ( اهل تسنن ) بسيار مي ستايند و احترام مي نمايند ، ميل داشتم به طور ناشناس او را ببينم ، اتفاقاً روزي در محلي ملاقاتش كردم ، مردم اطرافش را گرفته بودند ولي او از آن ها كناره مي گرفت ، با پارچه اي ( لِثام ) صورت خود را تا بيني پوشانده بود ، پيوسته درصدد بود از مردم جدا شود و بالاخره راهي را انتخاب نموده اطرافيان او را گذاشتند ، من از پيش رفتم و كارهايش را زير نظر داشتم . به دكان نانوايي رسيد ، در يك موقع مناسب كه صاحب دكان غافل بود ، دو گرده نان برداشته و از آن جا گذشت و به انار فروشي برخورد كرد و از او نيز دو انار سرقت كرد ، در شگفت شدم كه چرا اين مرد دزدي مي كند ، بالاخره در بين راه به مريضي رسيد همان دو نان و دو انار را به بيمار داد ، من او را تعقيب كردم كه از شهر خارج شد ، خواست در آن جا وارد خانه شود ، گفتم : بنده خدا آوازت را شنيده بودم مايل بودم تو را از نزديك ببينم ، ولي از تو چيزي ديدم كه بي ميل شدم ، پرسيد چه ديدي ؟ گفتم: از آن دو گرده نان و دو انار كه دزديدي ، مجال ادامه سخن نداده پرسيد تو كيستي ؟ پاسخ دادم مردي از اهل بيت پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم . از وطنم سوال كرد ؟ گفتم مدينه است ، گفت شايد تو جعفربن محمدبن علي بن حسيني ، جواب دادم آري ، گفت : اين نسبت چه سودي براي تو دارد كه جاهلي و علم جدّت را واگذاشته اي ؟ پرسيدم از چه جهت گفت : زيرا به قرآن اطّلاع نداري ، كه در اين آيه خداوند مي فرمايد :مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها فلا يُجْزي اِلّا مِثْلَها(2)

هركه كار نيكي كند ده برابر پاداش مي گيرد و كسي كه كار زشتي انجام دهد مطابق همان كيفر مي بيند .

ص: 194


1- . ثواب الاعمال ( عقاب الاعمال ، ص 651 ) ، تاريخ انتشار : زمستان 1363 ، چاپ رستم خاني
2- . سورة مباركة انعام ، آية 160

من دو نان با دو انار دزديدم در اين صورت چهار گناه كرده ام ، ولي چون آن ها را انفاق كردم در راه خدا و به آن مريض دادم ، به دليل همان آيه ،40 حسنه دارم ، وقتي كه 4 از 40 كسر شود 36 حسنة ديگر طلبكار مي شوم ، حضرت فرمودند گفتم : (ثَكَلَتْكَ اُمُّكَ ) يعني مادرت به سوگواري و عزايت بنشيند ، تو جاهل به كتاب خدايي ، آيا نشنيده اي كه خدا مي فرمايد : اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقينَ (1)

همانا خداوند از پرهيزكاران قبول مي كند نه از هركسي . به او گفتم : دو نان و دو انار دزديده اي ، چهار گناه كرده اي چون بدون اجازه صاحبش به ديگري داده اي ، چهار گناه ديگر اضافه شد ، نگاهي دقيقي به من كرد و او را واگذاشتم و او وارد خانه شد . (2)

دنباله مطالب : قصاص

وَ الْقِصَاصَ حِقْناً لِلدِّمَاء؛

خداوند متعال قصاص را برای جلوگیری از خونریزی مقرّر فرمود.

شرح و توضیح:

در این قسمت حضرت صدیقۀ طاهره فاطمۀ زهراء (علیها السلام) به آیۀ شریفه: «وَ لَکُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ»(3)قصاص برای خردمندان و عاقلان زندگی مخصوصی است. اشاره می فرماید. - چون قصاص از حکام جزائی اسلام و چه بسا عده ای ناآگاه آن را خلاف رأفت و دلیل پرخشونت احکام اسلامی بدانند- که با یک مقدمه این اشکال رفع می شود به طور کلّی احکامی که در اسلام تشریح و جعل شده مانند قصاص ، الهام از قانون تکوینی است که ، دست قدرت آفریدگار حکیم در غریزه و فطرت هر حیوان نهاده ، زیرا می بینیم دفاع در مقابل متجاوز و نشاندن وی در جای خود ، در انسان و حیوانات موجود است و اگر ما این حرکت دفاعی را در مقابل ستم از انسان بگیریم او را انسانی غیرمعمولی نموده و به زبونی و ذلت و خواری وا داشته ایم . و در هر جامعه بشری اگر توجّه شود ، می بینیم که ذلّت و خواری زشت و مکروه است و ذلّت هم مفهومی جز تحمّل ستم و تجاوز ندارد .

ص: 195


1- . سورة مباركة مائده ، آية 27
2- . پند تاريخ ، ج 4 ، ص 116 ، انتشارات : كتاب فروشي اسلاميه ، چاپ افست اسلاميه ، نقل از انوارالنعمانيه ، سيّد نعمت الله جزائري
3- . سورة بقره ، آیة 179

و اگر در رفتار کودکهای خردسال بنگریم خواهیم دید که ، در برابر کسی که بدون ، جهت صدمه میرساند شدیداً موضع دفاعی گرفته و درصدد تلافی برآمده و بهر وسیله باشد ، از او انتقام می گیرد و اگر نتوانست تأسّف خود را با زبان گریه و اعلام مظلومیّت و معرفی ظالم ابراز می دارد .

دقّت در زندگی حیوانات نیز کاشف از وجود غریزه دفاع در آنان می باشد و در مقابل متجاوز استقامت نموده و متجاوز را از حریم خود می رانند و براساس همین امر غریزی و فطری ، نظام اجتماع اسلامی بنیان گذاری شده و یکی از پایه های اساسی آن پاکسازی موجودات مزاحم و متجاوز است .

در طب می بینیم اگر عضوی از اعضاء بدن فاسد شد و مانند آن صحّت بدن را مختل نمود آن عضو فاسد را قطع مینمایند و دیگر صلاحیت عضو بودن بدن را در اثر مختل کردن نظم طبیعی سایر اعضاء از دست خواهد داد و این اصل مستفاد از فطرت را قرآن کریم در مورد هلاک کردن فرزند نوح (علیه السلام) بیان میکند: « قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ ... » (1)

« او دیگر از خاندان تو نیست او عمل ناصالح است و صلاحیت عضو بودن ترا ندارد . یعنی عمل او عمل تو نیست زیرا کهاعمالش غیرصالحه است نه اینکه فرزند نسبی نباشد ، قطعاً فرزند آن حضرت بود ، اما عملش فاسد بود چون با کفّار و بت پرستان همکاری می کرد.

گر بیک دندان تو کرم اوفتاد نیست دندان، برکنش ای اوستاد

پسر نوح با بدان بنشست خاندان

نبوّتش گم شد

سگ اصحاب کهف روزی چند پی اصحاف گرفت و آدم شد

باغبان که پاسدار مصالح باغ می باشد برای حراست گیاهان مفید درختان بارور گیاهان و شاخههای مزاحم را قطع می کند ، و گرنه گیاهان و درختان فاسد امان نمی دهند . چنانکه کسی با نظر سطحی بنگرد می گوید چرا عضوی از اعضاء بدنش با داشتن سوابق خدماتی با کمال قساوت از جامعه بدن قطع شود ؟ چنین قضاوتی کاملا سطحی بوده و بلکه نابخردانه است بر فرض زیان اندکی که در این عمل باشد در مقابل خیر کثیر که عائد جامعه می شود قابل ملاحظه نیست . پس اگر مصالح افراد

ص: 196


1- . سورة هود ، آیة 46

و جامعه را در نظر بگیریم خواهیم دید حکم قصاص چه تاثیر بسزا و مهمّی را در صیانت جامعه بشری ایفا خواهد نمود . حق قصاص و از بین بردن جانی و پاکسازی جامعه از شخصیت کثیف آنان درست مانند قطع یکی از اعضاء بدن است که فاسد شده است از این رو می بینیم قرآن کریم و به تبع آن حضرت صدیقه کبری فاطمۀ زهراء (علیها السلام) به تعبیر دیگر می فرماید در تشریع قصاص «زندگی دیگری» است.

پاسخ چند اشکال:

1- می گویند: تشریع قصاص عملی است مانند همان عمل نابخردانه جانی و تکرار عمل جاهلانه در نزد عقل مانند ابتداء آن و بلکه بیشتر محکوم است . پاسخ این اشکال با دقّت در مقدمۀ فوق معلوم می شود که قصاص تکرار همان عمل نیست ، بلکه در مبدء و خود فعل و در غرض و غایت دو عملاست که با هم فرق روشن دارند . زیرا مبدأ خیانت عبارت از قوه غضبی است که مابه الاشتراک انسان و درندگان است و شخص جانبی از قوه غضبی بدون رعایت فرمان قوه عاقله مبادرت باین عمل جانیانه نموده است ، اما قصاص از قوه عاقله فرمان می گیرد ، و عقل برای استقرار نظم و امنیّت در جامعه و برطرف ساختن هرج و مرج اجتماع و حفظ احترام جان افراد حکم قصاص را صادر می نماید . اما در غایت و انگیزه با هم تفاوت دارند زیرا انگیزۀ جانی تسکین غضب و تشفّی آن است که اقدام به جنایت می نماید ولی در قصاص انگیزه استقرار نظم و برقراری تعادل در سطح اجتماع است. و چون افعال انسان بدون قصد و نیت صورت نمی گیرد ، پس قصدها در انجام عمل متفاوت است و تکرار نیست .

2- قصاص ناشی از غریزۀ انتقام جوئی و قساوت است و عملی نمودن قصاص یک خوی ناپسند حیوانی است.

پاسخ : اینکه گفته شد قصاص به منظور حفظ و صیانت از آنچه حیات اجتماعی را به مخاطره انداخته می باشد و ناشی از تصویب عقل و حکم عملی آن است ، برخلاف جنایت که امر شخصی و برای فرو نشاندن آتش غضب است پس اولی خوی ناپسند حیوانی و دومی رافع و جلوگیر آنست و هرگز چیزی و مانعش صورت یک عمل بخود نمیگیرد .

3- می گویند : انسان کشی منشائی جز از اختلال روانی ندارد و می بایست اختلال روانی را معالجه نمود نه اینکه مبتلاء را از بین برد .

ص: 197

پاسخ : این اشکال هم مانند دو اشکال دیگر مغالطه است . زیرا مراد از اختلال روانی اگر مغلوب شدن قوه عاقله در حین ارتکاب جرم می باشد چنین مغلوبیتی که موجب از بین بردن اختیار و درک و شعور نباشد اختلال گفته نمیشود زیرا در حال اختیار خود را مغلوب قوه غضبی نموده و همین معیار برای صحت تادیب و قصاص است . و اگر مراد از اختلال روانی از بین رفتن قوه عاقله و درک و تمیز باشد ، چنین فردی مشاعرش مختل و باید آن را روانه تیمارستان ساخت و اسلام از چنینفردی حکم را برداشته و فرمود « رفع القلم عن المجنون حتی یفیق » (1) از دیوانه حکم برداشته شده تا از این مرض افاقه و بهبود حاصل نماید . . .

4- می گویند : قانون قصاص یادگار دوران سُبعیَّت و توحّش بشریت است جامعه ، تکامل یافته و پیشرفته فعلی بشریت اجازه نمی دهد که قانون صحرائی و جنگلی در آن اجرا شود ؟

پاسخ : آنچه با تأمل در آیات قرآن کریم و روایات صحیح و در حد تواتر استفاده می شود در تمام ادوار گذشتۀ بشریت به موازات ادراکات عقلی که در لسان شرع از آن به رسول باطنی تعبیر شده است حجّت های الهی هم که چراغ هدایت برای جامعه بشری باشند مبعوث شده اند وگرنه لازم می آید که خلقت بشر لغو و عبث بشود و ذات اقدس الهی منزه از دست زدن به کار عبث است چرا در اثر طغیان و سرکشی در امت های بشری پس از هدایت انبیاء جاهلیت پدید آمده و این جاهلیت نتیجه ی عدم پیروی از مکتب انبیاء (علیه السلام) و به طور کلی خط جاهلیت درس هایی از قرآن بر اساس عدم پیروی از مکتب آسمانی است که به وسیله ی پیامبران در ادوار گذشته به بشریت ارائه شده است و مخصوص دوره و مکان و زمان خاصی نیست.

در این آیۀ شریفه می فرماید: « ... وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ (2) » هیچ امتی نیست مگر اینکه بیم دهنده ای در میان آنان بوده . در این آیۀ شریفه کلمۀ مِن استغراق نفی را می رساند یعنی هیچ اجتماعی و امتی نبوده مگر اینکه در میان آنها از طرف خدا بیم دهندهای بوده است.

ص: 198


1- . خصال شيخ صدوق روايات سه عددي
2- . سورة فاطر ، آية 24

پس آنچه مشهور و معروف است که می گویند :فلان عمل یادگار دوران توحّش است درست نیست چون هر وقت بشریت در برابر مکتب انبیاء تسلیم نشود همان وقت دوران توحّش و جاهلیّت از دیدگاه قرآن خواهد بود .

این طور نبوده که انبیاء (علیهم السلام) و مصلحان الهی به تکامل تدریجی آمده باشند و چنین اعتقادی از لوازم اعتقاد بعد استقلال انسان در نوع تکامل از حیوان و بوزینه است که ، ناخودآگاه به نویسندگان و فضلاء ما هم سرایت کرده است.

بلی گفته اند که « الرحمة فوق العدل » رحمت و فضل بالاتر و گرامی تر از عدل است ولی هیچ وقت فضل و رحمت نمی توانند مانند عدل پاسدار و نگهبان مصالح عمومی شود .

اسلام برای افرادی که بخواهند به کلاس و درس عالی اسلام برسند ، راهی را به روی طالبانش باز کرده و تشریح قصاص را به عنوان حق اولیای مقتول قرار داده و می فرماید: « ... فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ... (1)

« يعني : پس اگر در مورد جانی از طرف برادرش به وی چیزی بخشیده شود از نیکی پیروی نموده و در حق او احسان کرده است...»

اسلام از راه حکمت و مصالح اجتماعی قصاص را تشریح نموده و برای نیل به هدف عالی انسانیت برای اولیای مقتول راه بخشودن را هم باز گذاشته و قصاص را حقی قابل گذشت قرار داده نه حکم غیرقابل اسقاط و اولیای مقتول را نسبت به قاتل میان یکی از سه حق مخیر قرار داده :

1- حق قصاص

2- صلح کردن به دیه در صورتی که جانی حاضر باشد.

3- عفو بدون خون بهاء

ص: 199


1- . سورة بقره ، آیة 178

و نکته لطیف در آیه است و آن این است قاتل را برادر معرفی میکند «... فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ ...» با تحریک عواطف اولیای مقتول و اینکه با این جنایت مقتول از برادری دینی بودن بیرون نرفته بهتر است که : قصاص با تخفیف عملی شود و یا اصلاً مورد عفو قرار گیرد و این است صراط مستقیم خالی از افراط و تفریط .

و خلاصه علت قصاص را خود قرآن بیان فرموده است.

«وَ لَکُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ« (1)

يعني : و برای شما در قصاص حیات و زندگی است ای صاحبان خرد باشد که تقوی پیشه کنید و قصاص در لغت به معنای پشت سرآمدن است و از آنجا که اولیای مقتول نسبت به قاتل همان عمل را انجام می دهند ، در واقع از عمل او پیروی کرده اند لذا این واژه در مورد آن ها به کار برده می شود.

« قَصَّ الشَّعْرَ قَصّاً » برید و چید موی را

« قَصَّهُ المَوْت وَ اَقَصَّ » نزدیک شد مرگ او را

« قَصَّ اَثَرهُ قَصّاً وَ قِصَصًا » بر پی او رفت

« تَقَصَّصَ اَثَرَهُ » در پی او رفت

البته درباره قصاص سخن بسیار راست باید رجوع به تفسیر کرد.

ص: 200


1- . سورة بقره ، آیة 179

و قصاص در قرآن در چهار مورد آمده است :

1. آیه 179 بقره1. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَيْکُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثَى بِالْأُنْثَى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ ... » (1)

2. « الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ ... » (2)

3. «وَ کَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ ...» (3)

وفاء به نذر

اشاره

متن: « وَ الوَفآءَ بِاانَّذْرِ تَعْریضاً لِلْمَغْفِرَةِ »

و فرمود : خدای متعال وفاء بنذر را زمینه ای برای مغفرت خود قرار داد.

شرح و توضیح :

نذر عبارت از کار ثوابی است که شخص مکلّف بر عهدۀ خود واجب می سازد . مانند اینکه در نذر مطلق نذرکننده می گوید : « لِلّهِ عَلَیَّ اِن فعل... اَوْ اَترُک... » برای خداوند است در ذمه و بر عهدهی من مثلاً دو رکعت نماز مستحبی بخوانم و یا فلان عمل مرجوح را ترک کنم. – سیگار نکشم مثلاً- و یا بگوید: « لِلّهِ عَلَیَّ اِنْ کانَ کذا اَنْ اَفْعَلَ اَوْ اَترک... » در عهده من است برای خدای متعال اگر مثلاً مریض شفا یافت فلان عبادت و یا فلان عمل مرجوح را ترک نمایم. وفاء و بجا آوردن نذر در قرآن مورد مَدح قرار داده شده « يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْماً کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً » (4)

« این عِدَّه به اتفاق مفسرین ، مراد مولای متقیان علی و فاطمۀ زهراء (علیهما السلام) به نذر خود وفا می کنند و از روزی می ترسند که شرّ آن همه جا را فرا خواهد گرفت . » ... جملۀ « یُوفونَ بِالنَّذْر » در مقام

ص: 201


1- . سورة بقره ، آیة 178
2- . سورة بقره ، آیة 194
3- . سوره مائدة ، آیة 45
4- . سوره دهر یا انسان ، آیة 7

مدح است زیرا وفاء به نذر باید موقعیت بس ارجمندی را داشته باشد تا خدای متعال اولیای خود را به آن عمل تمجید و تجلیل نماید.

اما اینکه فرمود: این عمل موجب درست نشدن زمینۀ غفران الهی است فعلا دو جهت به نظر می رسد.

1. نذر از اقسام عهد و پیمانی است که شخص میان خود و خداوند متعال می بندد و استقامت در پیمان علاوه از مدح عقلی ، شرعاً هم ممدوح است. در آیۀ «...الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا ...(1)

افرادی که به پیمان و عهد خود وفا می کنند بدون شبهه بجا آوردن نذر از مصادیق بارز پیمان به عهد است که انسان بدین وسیله خود را در معرض مغفرت و بخشایش الهی قرار می دهد.

2. در تکالیف حتی دیگر وجوب آنها در تحت اختیار مکلف نیست. اما وجوب وفا به نذر تکلیف حتمی است که شخص با اختیار خود بر ذمه خود می آورد. واضح است که ، در چنین شخصی رو به تسلیم و فرمانبرداری مولای حقیقی بیشتر است به خصوص در نذر غیرمشروط و مانند کسی است که ، در جهاد هجومی با اینکه به مناسبت عذری مانند لنگ بودن با تکلیف جهاد از روی برداشته شده ولی با عشق و محبتی که به خدا دارد با شوق هر چه تمامتر با همان پای شکسته عازم میدان جهاد میگردد ، چنانکه از این نمونهها در عصر نبوّت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بسیار میبینیم . یکی از صحابه هر دو فرزندش عازم جهاد بودند او نیز با اینکه پایش لنگ بود و تکلیفی نداشت ، به هر وسیله ای بود از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رخصت طلبید و عازم میدان جنگ شد .

اما فرق بین نذر و عهد و یمین این است که نذر آن است که انسان مکلف بر خود واجب کند که کار خیری را برای خدای متعال بجا آورد یا کاری را که نکردن آن بهتر است برای خداوند متعال بجا آورده یا کاری را که نکردن آن بهتر است برای خداوند متعال ترک کند ، عهد این است که هر گاه با خدا عهد کند که اگر به حاجت شرعی خود برسد ، کار خیری انجام دهد، (بعد از آن که حاجتش برآورده شد) ، باید آن کار را انجام دهد و حتی اگر بدون آنکه حاجتی داشته باشد ، عهد کند که عمل خیری را انجام دهد ، آن عمل بر او واجب شود .

ص: 202


1- . سورة بقره ، آیة 177

اما یمین و قسم اینکه قسم بخورد که اگر کاری را انجام دهد یا ترک کند مثلاً قسم بخورد که روزه بگیرد (يعني منظور روزه مستحبي است ، چون روزه واجب كه خود به اصل و به ذات واجب است ) یا دود استعمال نکند، باید به قسم خود عمل کند.

نذر در قرآن پنج مورد آمده است:

1. «إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَکَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ«(1)

2. «... فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيّاً» (2)

3. «وَ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ ...» (3)

4. «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ« (4)

5. «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْماً کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً » (5) پس وفاء به نذر ، زمينه مغفرت الهي را فراهم مي كند .

پیمانه ها و ترازوها

متن: وَ تَوْفیةَ المِکاییلِ وَالمَوازینِ تَغْییراً لِلبَخْسِ

خداوند متعال بر دادن پیمانهها و ترازوها را برای دگرگونی کم فروشی قرار داد.

شرح و توضیح:

بخس کم گذاردن حقوق اشخاص است.

اشاره به آیۀ شریفه است:

«... أَوْفُوا الْمِکْيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ ...» (6)

ص: 203


1- . سورة آل عمران ، آیة 35
2- . سورة مريم ، آية 26
3- . سورة بقره ، آیة 270
4- . سورة حج ، آیة 29
5- . سورة إنسان ، آیة 7
6- . سورة هود ، آیة 85

پیمانه ها و ترازوها را نیک اداء کنید و از اموال مردم چیزی نکاهید ... زیرا خیانت و تقلّب در معاملات و داد و ستد اساس اطمینان و اعتماد عمومی را نسبت به هم که بزرگترین پشتوانۀ اقتصادی

ملت هاست ، متزلزل و ضایعات جبرانناپذیری از این رهگذر بر جامعه وارد می شود .

در ذیل آیۀ شریفه از قول شعیب (علیه السلام) نقل میکند که هم برای به دست آوردن مصلحت مادی هم که حساب شود سودی که از راه مشروع باقی میماند بهتر است.

« بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ...» (1)

اما مغفرت پروردگار متعال : كلمه مغفرت در لغت به معناي آمرزش ، چشم پوشي از گناه كسي ، غفران يعني آمرزيدن ، بخشيدن گناه ، آمرزش يعني آمرزيدن ، آمرزيدن يعني بخشودن و عفو كردن و در گذشتن خداوند متعال ، آمرزشكار هم گفته شده است ، آمرزنده ، بخشايش ، بخشاينده و در گذرنده از گناه بندگان ، يكي از صفات خداوند متعال است .

غَفَرَ الشَّيءَ غَفْراً ، پوشيد آن را ، غَفَرَاللهُ لَهُ الذَّنْبَ غَفْراً وَ غَفْرَةً و غَفيرَةً و غفيراً و غُفْراناً وَ مَغْفِرَةً و غَفوراً ، آمرزيد و پوشيد گناه او را ، غَفَرَ الاَمْرَ يعني اصلاح كرد و بياراست . غَفّار ، نيك آمرزنده ، از صفات خداوند متعال است. (2)

اين كلمه در قرآن 235 مرتبه آمده است .

من جمله :

1- اِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ اَنْ يُشْرِكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مادُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ (3)

2- قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ اَسْرَفُوا عَلي اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطوُا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ اِنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذُّنوبَ جَميِعاً اِنَّهُ هُوَ الْغَفورُ الرَّحيم ،(4)

ص: 204


1- . سورة هود ، آیة 86
2- . فرهنگ جامع و عميد
3- . سورة نساء ، آية 48 و 116
4- . سورة زمر ، آية 53

3- وَاغْفِرْلَنا وَاعْفُ عَنّا (1)

4- رَبَّنا فَاغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الاَبْرارِ (2)

5- اَنْتَ وَليُِّنا فَاغْفِرْلَنا وَ ارْحَمْنا وَ اَنْتَ خَيْرُ الغافِرينَ (3)

6- وَ الَّذينَ اِذا فَعَلوُا فاحِشَةً اَوْ ظَلَموُا اَنْفُسَهُمْ ذَكَرَاللهَ فَاسْتَغْفِروا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُالذُّنُوبَ اِلّا اللهُ وَ لَمْ يُصِّروُا عَلي ما فَعَلوُا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (4)

7- وَ ما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ اَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِروُنَ (5)

8- اَفَلا يَتُوبوُنَ اِليَ اللهِ وَ يَسْتَغْفِروُنَهُ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (6)

9- اِعْلَمُوا اَنَّ اللهَ شَديدُ العِقابِ وَ اَنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (7)

10- غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوبِ شَديدِ العِقابِ (8)

11- نَبِّيء عِبادِي اَنّي اَنَا الْغَفورُ الرَّحيمُ وَ اَنَّ عَذابي هُوَ العَذابُ الأليمُ (9)12- تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَّطَرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِروُنَ لِمَنْ فِي الاَرْضِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيم (10)

13- وَ اِنّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدي (11)

ص: 205


1- . سورة بقره ، آية 286
2- . سورة آل عمران ، آية 193
3- . سورة اعراف ، آية 155
4- . سورة آل عمران ، آية 135
5- . سورة اَنفال ، آية 33
6- . سورة انفال ، آية 74
7- . سورة مائده ، آية 98
8- . سورة مؤمن يا غافر ، آية 3
9- . سورة حجر ، آية 49
10- . سورة شوري ، آية 5
11- . سورة طه ، آية 82

14- سابِقوُا اِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّمآءِ وَ الاَرْضِ (1)

مغفرت

اشاره

ذيل آيه 53 سوره مباركه زُمَرْ ، روايتي از اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه ، آمده است كه ، فرمودند : ما فِي الْقُرْآن آية اوسَعُ مِنْ عِبادي الَّذينَ اَسْرَفوا ...

در قرآن آيه اي مانند اين آيه وسيع تر نيست كه رحمت و مغفرت را در برداشته باشد . در خبر است كه عبدالله بن مسعود ، روزي در مسجد وارد شد و شنيد كه واعظي ذكر آتش دوزخ و غُل و زنجيرهاي آتشين و انواع عقاب و عذاب را بيان مي كند . عبدالله بر او فرياد زد كه چرا مردم را از رحمت واسعه خداوند نااميد مي كني ، مگر آيه قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ اَسْرَفوُا عَلي اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطوُا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ

نخوانده اي و به عمق آن پي نبرده اي .

و آورده اند كه زيد أسلم زاهد زمانه و عابد يگانه بود ، و در عبادت و طاعات نمونة تمام بود ، و سعي فراواني به جاي آورد ، ولي مردم را بسيار مي ترساند و از رحمت خداوند نا اميد مي كرد . چون وفات كرد گفت : خدايا من در پيشگاه تو چه منزلتي دارم ؟خطاب آمد كه ، دوزخ ، گفت : ثواب طاعت و عبادت كه انجام دادم به كجا مي رود ؟ و چه مي شود ؟ خطاب آمد كه چون بندگان مرا از رحمت من نااميد كردي ، امروز من نيز تو را از رحمت خود نااميد مي گردانم و تو را به سلاسل و زنجيرها و حلقه هاي آتشين مي كشانم . (2)

مرويست كه در ايّام مالك دينار ، مردي بود كه ، جميع عمر خود را در خرابات ( ميكده و مي خانه ها ) به سر برده بود و در مدّت عمر خود ، هرگز روي به خير و نيكي نياورد و شبي را در كار خير و عمل صالحي انديشه نكرد . صلحا و بزرگان روزگار از او حذر كردند و دوري جستند ، ناگاه ملك الموت سراغ او آمد و چون دريافت كه وقت مردنش و رحلتش است ، نظر در نامه هاي اعمالش كرد و خطي كه رقم اميد و رجائي داشته باشد ، نديد ، آهي كشيد و به جانب آسمان نگريست و گفت :

ص: 206


1- . سورة حديد ، آية 21
2- . منهاج الصادقين ، ج 8 ، ص 108

يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةِ ، اِرْحَمْ مَنْ لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَة

اي آن كسي كه دنيا و آخرت از آن تو است ، رحم كن بر حال كسي كه نه دنيا دارد و نه آخرت .

اين سخن را داد و جان داد ، اهل شهر به فوت او شادي كردند و خوشحال شدند ، و او را در مذبله و خاكروبه و سرگين انداختند و خس و خاشاك روي او ريختند و آن موضع را از خاك پُر كردند ، شبانه مالك دينار را در خواب آمدند كه (1) فلان كس در گذشته و در ميان مذبله اش انداخته اند برخيز و او را از آن مقام بردار و غسل بده و در مقبره صلحا و اتقياء و خوبيان دفنش كنند ، گفت: خدايا او در ميان خلق به بدي معروف و مشهور بود ، مگر چه چيزي به درگاه كبريائي ات آورده كه سزاوار چنين كرامتي شده است ؟ ندائي آمد كه ، چون به حالت نزع و جان كندن رسيد ، و جرايد و نامه هاي اعمال خود را ديد كه همه خطا و گناه مي باشد . و مفلس و عاجزانه به درگاه ما ناليد و ما از فضل و كَرَم خود در حق او ترحم كرده و نجاتش داديم و بر او رحم كرديم و گناهان او را ناديده گرفتيم و از عذاب اليم و عقاب عظيمش در گذشتيم . (2)در بعضي از اخبار آمده است كه وقتي جناب موسي (علیه السلام) در هنگام مناجات سه مرتبه عرض كرد : يا اله العالمين ، يك بار لبّيك شنيد ، عرض كرد دوباره يا اله العاصين ، دو مرتبه لبّيك شنيد ، عرض كرد : پروردگارا اول يك دفعه جواب فرمودي و در ندا آخر دو دفعه گفتي ، اين چگونه است ؟ خطاب آمد كه علما به علم خود مغرورند و عارفين به معرفت خود مطمئن اند و عابدين به عبادت خود اميدوراند . اما اهل معصيت و عاصين كسي را به غير من نمي شناسند . لذا دو دفعه جواب گفتند (3)

و نيز در كتاب مصابيح القلوب نقل شده كه يكي از بزرگان به نام شيخ نجيب الدّين مي گويد : در قبرستان بصره رفتم چون نيمي از شب گذشته بود و مردم در خواب رفته بودند نگاه كردم ديديم چهار نفر جنازه اي را بر دوش كشيده مي آورند ، با خود گفتم گويا اين شخص را كشته اند ، نزد آن ها رفتم سلام كردم گفتم شما را به خدا سوگند راست بگوئيد اين شخص را كشته ايد ؟ يا كساني ديگر او را كشته اند ؟

ص: 207


1- . در بعضي از روايات خطاب شد به يكي از انبياء
2- . عنوان الكلام ، ص 235
3- . عنوان الكلام ، ص 82

گفتند : اي مرد گمان بد در حق مسلمانان مكن كه اين شخص را كسي نكشته و ما مزدوريم ، زني را نشان دادند كه اين مادر او است رفتم نزد آن زن گفتم : چرا اين پسر خود را روز نياوردي دفن كني و كسي را از فوت او اطّلاع ندادي ؟

گفت : اين فرزند من جواني بود شراب خوار و فاسق و بدكردار ، به حدي كه در اين شهر او را به بدي مَثَلْ مي زدند چون نزديك به مرگش رسيد به من وصيت كرد كه اي مادر، چون من مُردم طنابي به گردن من بينداز و به دور خانه بِكَش و بگو : خدايا اين است آن مرد گريخته ي بد عمل كه به دست سلطان اَجَل گرفتار شده ، الهي من او را بسته و به نزد تو آوردم و ديگر اين كه جنازه مرا در شب بردار دفن كن كه مردم نفهمند و مرا دشنام ندهند و لعن نكنند و ديگر آن كه تو خود در قبر بگذار شايد خداوند به واسطه ي گيس سفيد تو بر من ترحم كند ، چون مُرد به وصيت او عمل كردم و ريسمانيبه گردن او انداختم و خواستم او را به دور خانه بكشم آوازي بلند شد كه اي زن چه گستاخي و جسارتي تو كه با دوستان خدا اينگونه عمل مي كني ، مگر ندانسته اي كه دوستان خدا رستگارند . الا ان اولياء الله هم الفائزون ، پس قدري خشنود شدم و از آن اراده برگشتم و به وصيت دوم او عمل كردم و او را شب به قبرستان آوردم . والحال مي خواهم به وصيت سوم او عمل كنم ، و به دست خود او را در قبر بگذارم ، گفتم : اي زن او را به من واگذار نما كه مادر نمي تواند فرزند خود را به قبر بگذارد و خداوند هم او را عفو فرموده است ، آن پيرزن قبول كرد ، شيخ مي گويد : من آن جوان را به قبر گذاشتم خواستم خشت بر لحد او بچينم ، به حركت آمد و كفن از روي خود گشود و تبسم كرد و گفت : اي شيخ حق تعالي مهربان است به عباد و بندگان خود و آمرزيده است گنه كاران را ، تعجب من زيادتر شد خواستم از او سؤال كنم ، ندائي آمد كه ، اي مرد چرا دوست ما را معطل مي كني و توقف كرده اي ؟ في الحال روي قبرش را پوشيدم (1)

ذيل آيه 135 آل عمران و آنان كه كار زشتي مرتكب شوند يا بر خود ستم ورزند خدا را ياد كنند و براي گناهانشان آمرزش خواهند و چه كسي جز خدا گناهان را مي آمرزد و آگاهانه بر آن چه مرتكب شده اند پافشاري نمي كنند :

ص: 208


1- . عنوان الكلام ، ص 235

حكايتي نقل شده است كه معاذبن جَبَل گريان بر پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شد و به ايشان سلام كرد ، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از جواب سلام پرسيد اي معاذ چرا گريه مي كني ؟

عرض كرد : بيرون در جواني شاداب خوش رنگ و زيبارو ايستاده است و مانند زنان فرزند مُرده گريه مي كند و مي خواهد نزد شما بيايد ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اي معاذ آن جوان را نزد من بياور ، معاذ وي را وارد كرد آن جوان سلام كرد و پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ داد ، و پرسيد چرا گريه مي كني ؟ جوان عرض كرد : چگونه گريه نكنم كه مرتكبگناهاني شده ام كه اگر خداوند عَزَّوجلّ به شماري از آن ها را هم در نظر بگيرد ، مرا وارد آتش خواهد كرد ، و چنين مي گويند كه خداوند مرا مؤاخذه خواهد كرد و هرگز مرا نخواهد بخشيد .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمود آيا شريكي براي خدا قائل شده اي ؟ جوان گفت : به خدا پناه مي برم از اين كه براي او شريكي قائل شوم ، پرسيد آيا نفس محترمي را كشته اي ؟ گفت : نه ، فرمود خداوند گناهان تو را مي بخشد ، اگر چه همچون كوه هاي سر به فلك كشيده باشد ، جوان گفت: گناهان من از كوه هاي بلند هم بيشتر است ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداوند گناهان تو را مي بخشد ، گرچه به مقدار زمين هاي هفتگانه و درياها و ريگ ها و درختان و همه ي آفريدگان در آن ها باشد .

جوان گفت : گناهان من از زمين هاي هفتگانه و درياها و ريگ ها و درختان و آفريدگان در آن ها هم بيشتر است .

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خداوند گناهان تو را مي بخشد اگر چه به اندازه ي آسمان هاي هفتگانه و ستارگان آن و عرش و كُرسي باشد ، جوان گفت گناه من از همه ي اين ها بزرگتر است .

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگاهي خشمگيني به وي كردند و فرمودند: اي جوان، واي بر تو

آيا گناهان تو بزرگترند يا پروردگارت ؟ جوان صورتش را بر خاك نهاد در حالي كه مي گفت : منزّه است پروردگار من ، هيچ چيز از پروردگار من بزرگتر نيست ، پروردگارم بزرگتر از همه چيز است اي رسول خدا

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : آيا گناه بزرگ را جز خداي بزرگ مي بخشد ؟

جوان گفت : نه به خدا ، اي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، اي جوان آيا يكي از گناهانت را براي من نمي گويي؟

ص: 209

جوان گفت : آري ، من هفت سال است كه نبش قبر مي كنم ، ( نامش بهلول نبّاش بود ) و مُرده ها را از قبر بيرون مي آورم و كفن آن ها را در مي آورم ، دختر يكي از انصار درگذشت وقتي او را در قبر گذاشتند و دفن كردند و اقوام وي برگشتند ، هوا تاريك شد . سرقبر آمدم و قبر او را شكافتم و او را از قبر بيرون آوردم و كفن وي را برداشتم و در كنار قبرش برهنه رها كرده و برگشتم ، شيطان به سراغم آمد و به آراستن وي در نظرم جلوه كرد و به من گفت : آيا شكم سفيدش را نديدي ؟ آيا باسنش را ( لگن خاصره ، تهي گاه ، پهلو ، استخوان بندي شبيه به لگن كه در بدن انسان زير شكم و تهي گاه قرار دارد ) نديدي ؟

اين وسوسه ها را ادامه داد تا آن كه برگشتم و نتوانستم خود را نگه دارم . با او نزديكي كردم ، و سپس او را در همان جا رها كردم ، ناگهان از پشت سر خود صدايي را شنيدم كه مي گفت : اي جوان واي بر تو از حسابرسي روز قيامت . روزي كه تو را و مرا كه به صورت برهنه اي در ميان سپاه مُردگان رها كردي ، و از گور بيرونم آوردي و كفن مرا درآوردي و رهايم كردي تا به حالت جنب براي حساب رسي بايستم . احضار كند ، واي بر تو اي جوان از دوزخ، من گمان نمي كنم كه هرگز رايحة بهشت را استشمام كنم . نظر تو چيست اي رسول خدا ؟

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اي فاسق از من دور شو كه مي ترسم كه به آتش تو من هم بسوزم ، چقدر به دوزخ نزديكي ، چقدر به دوزخ نزديكي .

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پي در پي اين جمله را فرمود و به آن جوان اشاره مي كرد تا اين كه از نظرش ناپديد شد ، جوان به مدينه رفت و مقداري آذوقه برداشت و به يكي از كوه هاي مدينه پناه بُرد و در آن جا به عبادت پرداخت ، لباس پشمينه پوشيد ، دست هايش را بر گردنش بست و فرياد مي زد پروردگارا اين بنده تو بهلول است ، كه دست بسته به پيشگاه تو است . پروردگارا تويي كه مرا مي شناسي و از من خطايي سر زده است كه مي داني .اي سرور و سيّد من ، اي پروردگار من ، از پشيمانان هستم ، توبه كنان نزد پيغمبر رفتم ، اما ايشان مرا راند ، به نامت و جلالت و عظمت پادشاهيت درخواست مي كنم كه اميدم را نااميد نكني . سرور من دعاي مرا باطل نكن و مرا از رحمت خود نااميد نساز . وي 40 شب و روز همين مطلب را مي گفت .

ص: 210

به گونه اي كه درندگان و وحوش و جانداران بياباني برايش مي گريستند . وقتي 40 شب و روز تمام شد ، دست خود را به سمت آسمان بلند كرده و گفت : پروردگارا درباره حاجت من چه كردي ؟ اگر دعاي مرا اجابت كردي و از اشتباهم درگذشتي . به پيامبرت . وحي كن و اگر دعاي مرا اجابت نكردي و مرا نبخشيده اي و مي خواهي كيفر بدهي . مرا در همين دنيا در آتش بسوزان و يا به كيفر عذابم حلاك كن و مرا از رسوايي روز قيامت رهايي ده .

خداوند متعال اين آيات را بر پيامبرش نازل كرد :

وَ الَّذينَ اِذا فَعَلوُا فاحِشَةً اَوْ ظَلَموُا اَنْفُسَهُمْ ذَكَرُاللهَ فَاسْتَغْفِروُا لِذُنوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ لِذُنوُبَ اِلا اللهُ وَ لَمْ يُصِرّوُا عَلي ما فَعَلوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (1) اُولئِكَ جَزائُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَناتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَاالاَنهارُ خالدينَ فيها وَ نِعْمَ اَجْرُ العامِلينَ (2)

كساني كه هرزگي كردند : ( زِنا كردند ) و يا برخويش ستم كردند ، يعني به ارتكاب گناهي بزرگتر از زنا و نبش قبر و دزدي كفن : خدا را ياد كردند ، پس براي گناهانشان استغفار كردند يعني از خدا ترسيدند و در توبه شتاب كردند و چه كسي جز خدا گناهان را مي بخشد . خداوند عَزَّوجل فرمود: اي محمد ، بنده ام توبه كنان نزد تو آمد اما تو او را راندي كجا برود ؟ قصد كجا كند ؟ و جز از من از چه كسي درخواست كند كه گناهان من را ببخشد ، سپس خداي عزوجل مي فرمايد بر آن چه انجام دادند اصرار نمي كنند و خود مي دانند : يعني بر زنا و نبش قبر و كفن دزدي ادامه نمي دهند . براي ايشان بخششي از سوي پروردگارشان و بهشتي است كه از زير آن جويي هايي جاري است در آنجاودان اند و بهترين پاداش را دارند . وقتي كه اين آيات را بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد ، از خانه بيرون آمد و در حالي كه آيه را مي خواند و لبخندي بر لبش داشت ، به ياران خود فرمودند چه كسي مرا نزد آن جوان توبه كار مي برد ؟ معاذ گفت : اي رسول خدا شنيده ايم كه وي در فلان جا باشد .

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به همراه يارانش به راه افتاده و به سوي آن كوه رفتند ، بالاي كوه رفته و به جستجوي آن جوان پرداختند و او را در بين دو صخره يافتند در حالي كه دست هايش بر گردنش بسته بود و صورتش سياه شده و از بسياريه گريه پلك هايش افتاده بود . ( مژه هايش ريخته بود )

ص: 211


1- . سورة آل عمران ، آية 135
2- . سورة آل عمران ، آية 136

و مي گفت : سَرور من مرا نيك آوردي و صورتم را زيبا ساختي ، اي كاش مي دانستم كه در مورد من چه تصميمي داري ؟ آيا مرا در آتش مي سوزاني يا در جوار خود ساكن مي كني ؟

اي كاش مي دانستم پايان كار من چه خواهد شد . آيا در بهشت جايم مي دهي يا مرا به سوي دوزخ مي كشاني؟

پروردگارا خطاي من از آسمان ها و زمين و از كُرسي گسترده تر و از عرشت عظيم تر است . اي كاش مي دانستم كه اشتباه مرا مي بخشي و مرا در روز قيامت رسوا مي كني . وي همچنان كه اين سخنان را مي گفت و گريه مي كرد و خاك بر سر خود مي ريخت ، درندگان گردش را گرفته بودند و پرندگان بالاي سرش پرواز مي كردند و از گريه ي او مي گريستند . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزديك وي رفت و دست هايش از گردنش باز كرد و گرد و خاك را از سر وي پاك كرد و فرمود : اي بهلول به تو بشارت مي دهم ، تو آزاد شده ي خدا از آتش هستي . آن گاه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ياران خود فرمود اين چنين كه بهلول گناهانش را جبران كرد ، گناهان خود را جبرانكنيد . سپس آيه اي را كه خداوند غفّار نازل فرموده بود براي آن جوان خواند و او را به بهشت بشارت داد .(1)

ذيل آيه 33 سوره انفال كه مي فرمايد : و ما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ اَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرونَ- يعني : و خدا بر آن نيست كه آنان را در حالي كه تو در ميان آنان به سر مي بري عذاب كنند و تا ايشان طلب آمرزش و استغفار مي كند خدا عذاب كننده ي آن ها نخواهد بود .

در اين جا يك روايت است : عَنْ ابي جعفر (علیه السلام) قال : قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هو في نَفَرِ من اصحابِه اِنَّ مقامي بين اَظْهِرُكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ وِ اِنَّ مَفارَقَتي لَكُمْ فقامَ اِلَيهِ جابرن بن عبدالله انصاري

فقال يا رسول الله اَمّا مَقامُكَ بين اَظْهُرِنا فقد عَرَفْنا فَكَيْفَ تَكُونُ مَفارَقَتُكْ اِيّانا خَيراً لَنا ؟

فقال : اَمّا مقامي بين اَظْهُرِكُمْ فَاِنَّ اللهَ يقول : و ما كانَ اللهُ . . . فَعَذَّبَهُمْ بالسَّيفِ وَ اَمّا مُفارِقَتي اِيّاكُمْ فَهي خَيْرٌ لَكُمْ ، لِأَنَّ اَعْمالَكُمْ تُعْرَضُ عليّ كلِّ اثْنَينِ وَ خَمْسين فَما كانَ مِنْ حَسَنٍ ، حَمِدْتُ الله عليه و ما كانَ مِنْ سيئيٍ اَسْتَغْفِرُاللهَ لَكُمْ (2)

ص: 212


1- . امالي شيخ صدوق مجلس يازدهم ، روايت 3
2- . برهان ج 8 ، ص 312

يعني امام باقر (علیه السلام) فرموده كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : مقام من در ميان شما براي شما خير است ، چرا كه خداوند مي فرمايد : تا زماني كه در ميان امّت هستي خداوند عذابشان نخواهد كرد و جدايي من از ميان شما هم براي شما خير است ، پس اصحاب گفتند : يا رسول الله چگونه مقام شما در ميان ما خير است و چگونه جداي شما از ميان ما هم خير است ؟ فرمودند : اما جدايي من از شما خير است براي شما ، چرا كه اعمال شما بر من در روز پنج شنبه و دوشنبه عرضه مي شود . پس وقتي كه من به اعمال شما مي نگرم كه در آن حسنه و نيكي داريد ،خدا را حمد مي كنم و آن چه كه در اعمال شما سيّئه و بدي و گناه مي بينم ، براي شما از خداوند طلب آمرزش و استغفار مي نمايم .

روايات :

1- عن جابربن عبدالله اَنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال :

تَعَلَّموا سيّد الاِسْتِغْفار : اللّهُمَّ اَنْتَ رَبّي لا اِله الاّ اَنْتَ خلقتني وَ اَنا عَبْدُكَ وَ اَنَا علي عَهْدِكَ وَ اَبؤ بِنِعْمَتِكَ عليّ وَ اَبؤ لَكَ بِذَنْبي فَاغْفِرْلي اِنّهُ لا يَغْفِرالذُّنوبَ اِلّا اَنْتَ (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : آقا و بزرگ ( و مهم ترين ) استغفار و آمرزش (خداوند متعال) را فرا بگيريد و بگوييد اللّهُمَّ اَنْتَ رَبّي لا اِله الّا اَنْتَ خَلَقْتَني و اَنا عَبْدُكَ وَ انا علي عَهْدِكْ و اَبُوء بِنِعْمَتِكَ عليّ وَ اَبوء لَكَ بِذَنْبي فَاغْفِرْلي اِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنوبَ اِلّا اَنْتَ :

يعني : پروردگارا توئي خداي من (آن خدايي كه) غير از تو خدايي و معبودي وجود نخواهد داشت (و ندارد و نبوده و نخواهد بود )

تو مرا آفريده اي و من بنده ي توام و من بر عهد تو باقيم (هر فرماني و پيماني و عهدي كه با بندگانت بسته اي چه واجب چه مستحب چه حرام چه غير از احكام مانند پيمان بر يگانگي خودت و پيمان بر قبولي نبوّت انبياء و پذيرفتن امامت و ولايت ائمه (علیهم السلام) و اقرار به معاد و قيامت تا آخر )

اقرار مي كنم به نعمتت كه به من ارزاني فرموده اي ( باءَ اِلَيْهِ بَوءاً رجوع كرد و برگشت به سوي آن باءَ بِدَمِهِ بَوءً اقرار كرد به آن و اعتراف نمود بَوءَ وَ بَواء گناه كردن ) و من اقرار به گناه خود مي كنم

ص: 213


1- . معاني الاخبار ، ص 140 ، انتشارات اسلامي ، وابسطه به جامعه مدرّسين حوزه علميّه قم 1361 هجري شمسي

( من گناه كارم و تو منزّه از هر عيبي ) و تو مولاي نعمت دهنده اي پس بيامرز مرا كه غير از تو براي بخشش و آمرزش گناه نيست ( در هيچ عالمي از عوالم )

2- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : هر كس گناهي كند هفت ساعت از روز دربارة آن ها به او مهلت دهند ، پس اگر سه بار گفت : « اَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذي لا اِله الاّ هُو الحيُّ القَيوم » آن گناه بر او نوشته نشود . ( اگر براي استغفار و طلب آمرزش ذكر مخصوصي بيان نشده و مطلق ذكر شده در اخبار – اما اين جملات فرد اكمل استغفار است ) . (1)

3- و ايضاً فرمودند : بندة مؤمن چون گناه كند ( از روي جهل نه عمد و لجاجت بلكه از راه جهل و فريب خوردن نفس اماره و فريب خوردن از شيطان ) خداوند او را هفت ساعت مهلت مي دهد ، پس اگر از خداوند آمرزش خواست چيزي بر او نوشته نشود و اگر اين ساعت ها گذشت و آمرزش نخواست يك گناه بر او نوشته شود . و همانا مؤمن پس از 20 سال به ياد گناهش بيفتد تا از خداوند متعال آمرزش خواهد و خداوند غفّار گناهانش را بيامرزد ، و كافر همان ساعت آن گناه را فراموش كند .

4- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اِدْفَعوا أبواب البلايا بالاستغفار (2)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : درهاي بلاها را به استغفار دفع كنيد .

5- قال علي (علیه السلام) عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ وَ مَعَهُ الاِسْتِغْفار (3)

حضرت علي (علیه السلام) فرمودند : من تعجّب و شگفت دارم از كسي كه نااميد مي شود و حال آن كه استغفار با او مي باشد .

6- و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : خيرُ الدعاء الاستغفار(4)

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : بهترين دعا استغفار است .

ص: 214


1- . اصول كافي ، ج 4 ، ص 170 مترجم : انتشارات علميّه اسلامي
2- . مستدرك الوسائل ، ج 5 ، ص 318 ، حديث 5980
3- . حكمت 87 نهج البلاغه
4- . اصول كافي ، ج 2 ، ص 504

7- و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : طوبي لِمَنْ وجد في صحيفة عمله يوم القيامة تحت كلّ ذنب : اَسْتَغْفِرُاللهَ (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : خوشا به حال كسي كه در صحيفه و نامه عملش در روز قيامت زير هر گناهي يك استغفار باشد .

8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَكْثِروا مِنَ الاِسْتِغْفار ، فَاِنَّ اللهَ عَزَوجل لَمْ يُعَلِّمُكُمْ الاستغفار اِلّا و هو يُريدُ اَنْ يَغْفِرَ لَكُمْ (2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : زياد استغفار كنيد به درستي كه خداوند ياد نمي دهد به شما استغفار را مگر اين كه مي خواهد كه خداوند شما را ببخشد .

9- قال علي (علیه السلام) : سِلاحِ المُذْنِب الاستغفار (3)

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمودند : سِلاح وسيله ي شخص گناه كار ، استغفار است .

10- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : من كَثْرَتْ همومه فعليه بالاستغفار (4)

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : كسي كه هموم و اندوه و غصّه ها و دل گرفتگي و دل تنگي هاي او ، زياد شود ، پس بر او باد به استغفار و طلب آمرزش .

11- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَلا اَدَلُّكُمْ دائُكُمْ و دوائُكُمْ ؟

اَلا اِنَّ دائَكُمْ الذُنوب و دواءَكُمْ الاستغفار (5)رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : آيا مي خواهيد شما را بر دردتان و دوايتان دلالت و راهنمايي نمايم ؟

آگاه باشيد كه درد شما گناهان شماست و دوايتان استغفار است .

12- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : لِكُلِ داءِ دواء و دواء الذنوب الاستغفار (6)

ص: 215


1- . كنزالعمّال ، ج 1 ، ص 475 و جلد 2 ، ص 257 ، شماره 2064
2- . تنبيه الخواطر ، ج 1 ص 5
3- . غررالحكم : شماره 2887 ، 5562 ، 10658
4- . اصول كافي ، ج 8 ص 93 حديث 65
5- . الترغيب و الترهيب : ج 2 ص 467 حديث 3 و ص 468 حديث 4
6- . كنزل العمّال ، ج 1 ، شماره 2089

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : براي هر درد و بيماري دوايي است و دواي گناهان استغفار است.

13- قال علي (علیه السلام) مَنْ اُعْطي الاستغفار لم يُحْرم المَغْفِرة (1)

فرمودند به كسي كه استغفار داده شد از مغفرت و بخشش ( گناه ) محروم نشده است .

14- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَّ اللهَ تعالي يُحِبُّ ثلاثَة اَصوات :

صوت الديك و صوت قارئ القرآن و صوت الَّذين يستغفرون بالأسحار(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : خداوند صداي سه كس را دوست دارد ، صداي خروس (چون به اوقات نماز و بيداري غافلين ) و صداي قاري قرآن (هنگام تلاوت قرآن ) و صداي كساني كه در سحرها طلب آمرزش مي كنند .

15- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : ثلاثة معصومون مِنْ اِبليس و جنوده : الذاكرون لِلّهِ و الباكون من خشية الله

و المستغفرون بالأسحار(3)رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : سه كس از شرّ و وسوسه هاي ابليس ( ملعون ) و دار و دسته و لشكريانش مصون و محفوظ اند . كساني كه (دائماً به ياد خدا هستند ) و كساني كه گريه مي كنند از خشيت و خوف خدا و عظمت او و كساني كه در سحرها طلب استغفار و آمرزش مي نمايند .

16- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : مَنْ اَكْثَرَ الاستغفار جَعَلَ اللهُ لَهُ مِنْ كُلِّ هَمِّ فَرَجاً وَ مِنْ كُلّ ضيق مخرجاً (4)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : كسي كه بسيار استغفار كند خداوند متعال براي او از هر هم و اندوهي يك فَرَجي و از هر تنگ گاهي (در زندگي اش) راه خروجي ( از هم و غم ) قرار دهد .

17- قال الصادق (علیه السلام) : كانَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : يَتُوبُ اِلي الله في كلّ يوم سبعين مرّة من غير ذنب(5)

ص: 216


1- . حكمت 35 و 435 نهج البلاغه
2- . مستدرك الوسائل ، ج 12 ص 146 و حديث 3742 و حديث 13744
3- . مستدرك الوسائل ، ج 12 ص 146 و حديث 3742 و حديث 13744
4- . نورالثقلين ، ج 5 ص 357 ، حديث 45
5- . مستدرك الوسائل ، ج 5 ص 320 ، حديث 5987 و 5986

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : در هر روزي هفتاد بار به سوي خدا توبه مي كرد و استغفار مي نمود با اين كه آن بزرگوار داراي مقام عصمت و بي گناه بود .

18- امام صادق (علیه السلام) فرمودند: كانَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)يتوب اِلي الله عَزوجل في كلّ يوم سبعين مرّة ، فقلتُ : اَكانَ يقول : أستغفرُالله وَ اَتوبُ اِليهِ ؟ قال : لا ولاكن كان يقول اَتُوُبُ اِلي الله (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به سوي خداي عزوجل در هر روزي هفتاد بار توبه مي كرد راوي مي گويد عرض كردم : استغفرالله وَ اَتوب اليه مي گفت ؟ فرمودند نه ، بلكه مي گفتند : اَتُوب اِلي الله ( چون گناه براي آن بزرگوار معنا نداشت ، زيرا مقام عصمت به حدّ اعلي را دارا بود )

19- قال علي (علیه السلام) : من استغفر بلسانه و لم يندم بقلبه فقد استهزأ بنفسه (2)

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمودند : كسي كه با زبانش استغفار كند اما در قلبش پشيمان نشود خود را استهزاء و مسخره كرده است .

20- قال الرضا (علیه السلام) : المستغفر من ذنب و يفعله كالمستهزئ بربّه (3)

حضرت امام رضا (علیه السلام) فرمودند : كسي كه استغفار از گناه كند ولي گناه انجام دهد ، مانند شخص مسخره كردن به پروردگارش است ( نعوذ بالله ) يعني گناه را سبك مي گيرد .

21- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : خيرُ الاستغفار عندالله الإقلاع و الندم (4)

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : بهترين استغفار در نزد خداي عزّوجلّ دل كندن از گناه و پشيماني از آن است .

ص: 217


1- . اصول كافي ج 2 ، ص 438 حديث 4
2- . بحارالانوار ، ج 78 ص 356 حديث 11
3- . اصول كافي ، ج 2 ص 504 حديث 3
4- . تنبيه الخواطر ، ج 2 ، ص 123

كم فروشي

هيچ فرقه اي نباشند كه به كم فروشي و كم سنجيدن و كم پيمودن ، عادت كنند مگر اين كه ايشان را از نباتات و قوت ها ، محروم سازند و به قحط غلّات مؤاخذه گرداند و هيچ گروهي نباشد كه منع زكات كنند و آن را به مستحقّان نرسانند مگر اين كه باران را از ايشان دريغ كنند و باز دارند . (1)

و در خبر است كه چون اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه از حكومت فارغ شد به بازار كوفه آمد و مي فرمود :

يا ايُّها النّاس اتّقوا الله و اوفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشياء هم و لا تعثوا في الارض مفسدين – اي مردم از خدا بترسيد و كيل و زن را تمام بپيماييد و راه عدالت را در آن رعايت كنيد و چيزهاي موزون و كيل را به مردم كم ندهيد و در زمين فساد و تباهي نكنيد . (2)

و مرويست كه اميرمؤمنان (علیه السلام) در بازار مردي را ديد كه زعفران مي كشد و آن كفه ي ترازو كه زعفران در آن بود مي چربيد حضرت دانست كه ترازوي او درست و راست نيست ، زعفران را از كفه بريخت و فرمود : أقم الوزن بالقسط ثم ارجح بعد ذلك ماشئت ، اوّل ترازو را راست كن به درستي و عدل ، و بعد از آن اگر مي خواهي با چرب بسنجي عمل كن . (3)

و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : هر كه در كيل و وزن خيانت كند فردا او را به قعر دوزخ درآورند و او را در ميان دو كوه آتش جاي دهند و گويند كه كيل و وزن اين كوه ها را بكن و او براي هميشه به اين عمل مشغول باشد . (4)

كم فروشي يكي از گناهان كبيره است ، در اين زمينه قرآن مي فرمايد :

وَيْلٌ لِلْمُطَفّفينَ آيه 1 سوره مطففين - واي بر كم فروشان .الَّذينَ اِذا اكْتالوُا عَليَ النّاسِ يَسْتَؤفوُنَ آيه 2 سوره مطففين – آنان كه هرگاه بپيمايند بر مردم تمام بردارند .

ص: 218


1- . منهج الصادقين ج 10 ص 176
2- . منهج الصادقين ، ج 10 ، ص 177
3- . منهج الصادقين ، ج 10 ، ص 177
4- . منهج الصادقين ، ج 10 ، ص 177

و اِذا كالوُهُمْ اَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِروُنَ آيه 3 سوره مطففين – و هرگاه بپيمايندشان و بسنجايند كم دهند .

چون اين سوره نازل شد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ميان بازار آمد و برايشان خواند و بعد از آن فرمودند : خمس بخمس، فرمودند : ما نقض قوم العهد الّا سلط الله عليهم عدوَّهُمْ وَ ما حكموا بغير ما انزل الله اِلّا فشافيهم الفقر و ما ظهرت فيهم العهد اِلّا سلّط الله عليهم عدوَّهُمْ و ما ظهرت فيهم الفاحشة اِلّا فشا فيهم الموت و لا طففوا الكيل اِلّا منعوالبنات و أخذوا بالسنين وَ لا منع و الزكاة اِلّا حبس عنهم القطر :

يعني : هيچ گروهي نباشند كه نقض عهد كنند و وفا به آن ننمايند مگر آن كه خداي تعالي دشمن را بر ايشان مسلّط گرداند و هيچ گروهي نباشند كه حكم كنند به غير آن چه خداوند متعال نازل فرموده مگر اين كه فقر و نداري در ميانشان آشكارا شود و هيچ جماعتي نباشند كه در ميان ايشان فاحشه آشكار گردد مگر اين كه مرگ را در ميانشان نمايان نمايد .

آنچه که با مراعات دستور الهی در معاملات از سود باقی می ماند بهتر است اگر ایمان داشته باشید. ایمان به خدا را شرط قرار می دهد. زیرا فقط در این صورت است که اعمال صالح به سود دنیا و آخرت خواهد بود. و این موضوع به تجربه رسیده که سود اندک با مراعات تقوی هزار مرتبه برکتش از سود و بهره زیادی است که بدون تقوی به دست می آید.

کلمه بخس: به فتح با و سکون خا به معنی ناقص ، کم و اندک و به معنی زمینی که بدون آبیاری حاصل بدهد ، زراعت دیم : بَخسَهُ و بَخساً کاست و کم کرد حق او را ظلم کرد بر او و در قرآن 7 مورد آمده است :

1. سوره ي اعراف آیۀ 85 : «... فَأَوْفُوا الْکَيْلَ وَ الْمِيزَانَ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ ...»1. هود آیۀ 85

2. «وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ ... (1)

3. «... وَ لاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً ... (2)

4. هود آیه 15

ص: 219


1- . سورة شعراء ، آية 183
2- . سورة بقره ، آية 282

5. «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ ... (1)

6. جنّ آیۀ 13

وای بر احوال کم فروشان قال الله تبارک و تعالی: «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الَّذِينَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ وَ إِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ (2)

وای به حال کم فروشان در کید وزن آنان که چون از مردم می گیرند به طور تمام می گیرند . و چون میپیمایند و یا وزن می کنند برای مردم ضرر می رسانند و کم می دهند و می کاهند از کیل و وزن.

بعضی از مفسرین ذکر کرده اند ، هنگامی که این سوره مبارکه نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به میان بازار آمد و این آیه را برایشان خواند و بعد از آن فرمودند: « خمس بخمس قال: ما نقض قوم العهد إلا سلّط اللّه عليهم عدوَّهم وَ ما حكموا بغير ما أَنزل الله إلّا فشا فيهم الفقر ولا ظهرت فيهم الفاحشة إلّا فشا فيهم الموت ولا طففوا المكيال إلا منعوا النبات وأخذوا بالسنين ولا منعوا الزكاة إلا حبس عنهم القطر. » هیچ گروهی نباشد که نقص عهد کنند و وفا به آن ننمایند مگر اینکه خدای متعال دشمن را بر ایشان مسلط گرداند و هیچ گروهی نباشد که حکم کنند به غیر آن چه خداوند متعال نازل گردانیده مگر اینکه فقر و نداری را در میانشان آشکار سازد و هیچ جماعتی نباشند که در میانشان فاحشه رواج پیدا کند مگر اینکه مرگ در میانشان شایع شود و هیچ فرقهای نباشند که به کمسنجیدن و کم پیمودن عادت کنند مگر اینکه ایشان را از نباتات و گیاهان و قوت ها محروم ساز و به قحط و گرانی مؤاخذه گرداند و هیچ گروهی نباشند که منع زکاة کنند و آن را به مستحقین ندهند مگر اینکه باران را از ایشان دریغ بدارد.(3)

مَا نَقَضَ قَوْمٌ الْعَهْدَ إلّا سَلَّطَ [ اللّهُ ] عَلَيْهِمْ عَدُّوُهُمْ ، وَ ما حَکَمُوا بِغَیْرِما اَنْزَلَ اللهُ اِلّا فَشافيهُم الفَقْرُ وَ لا ظَهَرَتْ فیهُم الفاحِشَةُ اِلّا فَشا فیهمُ المَوْتُ وَ لا طَفّفَوُا المِکْیالَ اِلّا مُنِعُوا النَّباتَ وَ اُخِذُوا بِالسِّنینَ وَ لا مَنَعُوا الزَّکاةَ اِلّا حُبِسَ عَنْهُمُ القَطْرُ (4)

ص: 220


1- . سورة يوسف ، آیة 20
2- . سورة مطففين ، آيه هاي 1 و 2 و 3
3- . منهج الصلدقین ، ج 1 ص 176 ، انتشارات علمیه اسلامیه ، چاپخانه حیدری ، افست
4- . نهج الفصاحة ، ص 306 ، ناشر : سازمان انتشارات جاویدان ، چاپخانۀ محمد حسين اعلمی

شُرب خَمْر

اشاره

وَالنَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الخَمْرِ تَنْزيهاً عَنِ الّرِجْسِ : خداوند متعال : نهی از شرب خمر را برای پاکی از پلیدی قرار داد.

شرح و توضیح:

شرب خمر در قرآن 6 مورد است:

1- يَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ کَبِيرٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا (1)

2- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (2)

3- سوره محمد آیه 15

4- یوسف 36

5- یوسف 41در این فراز از خطبه حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) اشاره به این آیه فرموده است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (90)

إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91) (3)

«ای کسانی که ایمان آورده اید حقیقت این است که مَی خواری و قمار و بت هائی که برای پرستش نصب میشود و قرعه با تیرها پلیدی و از عمل شیطان است پس از آن پلیدی دوری کنید ، باشد که

ص: 221


1- . سورة بقره ، آیة 219
2- . سورة مائده ، آیة 90
3- . سورة مائده ، آية 91

رستگار شوید . فقط غرض شیطان از این کارها آن است که میان شما با می خواری و قمار کردن دشمنی و کینه در اندازد و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد آیا با این همه ابلاغ شما خودداری خواهید کرد؟ ...»

مراد از رِجس پلیدی مضری است و آنچه از مضرّات مشروب الکلی به روح و جسم در تمام مجامع علمی با ثبات رسیده ما را از بحث در این مورد بی نیاز می سازد.

نکته ای که باید توجه داشت این است که در آیۀ شریفه مرادف خمر میسر و انصاب و ازلام ذکر شده ولی خبر را فقط برای خمر آورده و فرموده « فَاجْتَنِبُوهُ ...»

شاید برای آن است که شراب ام الخبائث است و بقیه حرمتشان از باب مرادف خمر از موارد ابلاغ جمیل و تأکید فوق العاده برای نزاهت و پاکی روح و جسم است.

علت حرمت خمر و شراب مسکر از دیدگاه روایات:

1- قال رضا (علیه السلام) : « و تَحْریمُ الخَمْر قَلیِلِها وَ کَثیرِها ، وَ تَحْریمُ کُلِّ شَرابٍ مُسْکِرٍ قَلیلهُ وَ کَثیرُهْ وَ ما أَشکَرَ کَثیرَهُ فَقلیِلِهُ حَرامٌ وَالمُضْطَرُّ لا یَشْرَبُ الخَمْرُ لأَنَّها تَقْتُلُهُ »(1)و از آئین اسلام است حرمت خَمر و مُسْکرات، چه اندک و چه بسیار آن، و حرمت هر مست کنندهای اندک یا بسیار و هر چه بسیارش مستی آورد اندکش نیز حرام است ، و مضطرّ به آن نباید شراب بخورد زیرا او را خواهد کشت.

1- عن عَبدِالرَّحْمن بِن سالِم عَنِ المُفصَّلَ بن عُمَر قال: قَلْتُ لِأَبی عَبْدِاللهِ (علیه السلام) لِمَ حرَّمَ اللهُ الخَمْرَ؟

قال: لِفِعْلِها وَ فَسادِها، لِأَنَّ مُدْمَنَ الخَمْرِ تُورِثَةُ الإرْتِعاش، وَ تَذْهَبُ بِنُوْرِهِ، وَ تَهْدِمُ مُروّتَهُ، وَ تَحْمِلُهُ عَلى أَنْ یَجْتَرَءَ عَلى اِرْتكابِ المحَارِم ، وَ سَفْكِ الدِّماء ، وَ رُكوْبِ الزِّنا ، وَ لا يُؤمِنُ اِذا سَكَرَ أنْ يَثبَ على حَرَمِهِ وَ لا يَعقِلُ ذلِك ، وَ لا يَزيدُ شارِبُها إلاّ كُلَّ شَرٍّ(2).

عبدالرحمان بن سالم از مفضل بن عمر نقل کرده که گوید : به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم : چرا و به چه علت خداوند متعال خمر و می ( مسکر ) را حرام کرد ؟ فرمودند : خداوند متعال خمر را حرام

ص: 222


1- - عیون الاخبار الرضا (علیه السلام) ، ج 2، ص 277 ، مترجَم : ناشر دارالکتب الاسلامیه ، چاپخانه گوهر اندیشه
2- - علل ، جزء 2 ، ص 476 ، منشورات المكتبة الحيدريةُ و مطبعتها في النجف

فرمود به خاطر مسکر بودن و فساد آن زیرا کسی که دائماً خمر می نوشد موجب ارتعاش و لرزش بدن میشود و نور ایمان او به سبب این مواد خبیثه از بین می رود و مروت او را نابود می ساد و او را وادار میکند بر جرئت کردن مرتکب حرام ها و ریختن خون ها و ارتکاب فعل زنا و مؤمن نیست کسی که مست شد و بر محارم خود مانند عمه و خاله و دختر ورمی جهد ، چون عقل ندارد شارب و خمر و دست به هر کار شرّ و بد می زند و مرتکب هر عمل شومی می شود .

2- عن اَبی بَکر الحَضْرَمّی عَنْ اَحَدِهما (علیهما السلام) قال: الغِناءُ عُشُّ النِّفاق وَ الشُرْبُ مُفتاحُ کُلَّ شَرِّ و مُدْمِنُ الخَمْرِ کَعابِدِ الوَثَنِ مکذوب بِکتابِ الله لَوْ صدّق کِتابَ الله لَحَرَمَ حرامَ الله.(1)

ابی بکر حضرمی از امام باقر یا امام صادق (علیهما السلام) روایت کرده که فرمودند: غِناء و آوازخوانی ( صدا را در گلو چرخاندن ) لانه نفاق است و نوشیدن می کلید هر بدی است و دائم الخمر مانندبتپرست است و کتاب خداوند متعال را دروغ می پندارد. اگر تصدیق می کرد و باور داشت ، حرمتی برای حرام خداوند قائل می شد و نمی نوشید مسکرات و مست کننده .

1- عن اَسماعیلَ بن یسار قال: سأَلَ رَجُلٌ اَبا عَبْدالله (علیه السلام) عَنْ شُرْبِ الخَمْرِ اَشَّرُ اَم تَرْکُ الصَّلاةُ ؟

فقال: شُرْبُ الخَمْرِ أَشَّرُ مِن تَرْکِ الصَّلوةِ وَ تَدْری لِمَ ذاکَ؟ قال: لا قال: یَصیرُ فی حالِ لا یَعرِفُ الله تعالی و لا یَعْرِفُ من خالَفَهُ.(2)

اسماعیل بن یسار گوید: مردی از امام صادق (علیه السلام) پرسید : شُرب خمر بدتر است (گناه او) یا ترک نماز؟ فرمودند: شرب خمر بدتر است. فرمود می دانی چرا ؟ گفت: نه فرمود : به خاطر این که شارب الخمر در حالی می رود که خدا را نمي شناسد و نمی داند چه کسی را مخالفت کرده است و نافرمانی چه کسی را انجام داده .

گناهان

در اصول كافي 19 گناه را جزء كبائر به حساب آورده ، از جمله خمر و شراب خواري را ، كه عبدالعظيم حسني از امام جواد (علیه السلام) نقل مي كند ، كه فرمودند : از پدرم از امام رضا (علیه السلام) شنيدم كه فرمودند : از پدرم موسي بن جعفر (علیه السلام) شنيدم كه فرمودند : وَ شُرْبُ الْخَمْرِ لِاَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ نَهي عَنها كَما نهي عَنْ عِبادَةِ الأوثانِ

ص: 223


1- . علل جزء 2، ص 476. منشورات المكتبة الحيدريةُ
2- . علل جزء 2، ص 476.

و شراب خواري زيرا خداي عزّوجلّ

از آن نهي فرموده ، مثل آن كه از پرستش بت ها نهي فرموده است .

يا ايُّها الَّذين آمنوا اِنَّما الْخَمْرُ وَ المَيْسِرُ وَ الْاَنْصابُ وَ الاَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمِلَ الشَّيطانِ فَاجْتَنِبوُهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلَحوُنَ (1)

در اين جا هر دو ( خمر و قمار ) را به يك روش پليد و شيطاني معرفي كرده است . (2)رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اِنَّ الله لعن الخَمْرَ و عاصرها و معتصرها و شاربها و ساقيها و حاملها و المحمولة اليه و بائعها و مشتريها و آكل ثمنها (3)

يعني رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خداوند ده كس را درباره شراب ( مستي آورنده ) لعنت فرموده آن كس كه درختش را كاشته و آن كه نگهبانيش را كرده و آن كه انگورش را فشرده و آن كه آن را نوشيده و آن كه آن را در جام ريخته و آن كسي كه آن را حمل كرده و آن كسي كه از بارور تحويل گرفته و آن كه خريده و آن كه فروخته و آن كه پولش را دريافت كرده است . و فرمودند : كسي كه شراب بنوشد ( مست كننده ) خداوند نماز او را تا 40 روز قبول نكند و اگر در اين 40 روز بميرد ( بدون توبه ) خداوند از طينت خبال ( از آب چرك آلوده جهنم ) به او بياشامد . (4)

در اين باره روايات بسيار و فراوان است .

اين روايت در اصول كافي به اين صورت آمده است :

از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرويست كه فرمودند : 5 چيز است كه اگر به آن ها برخورد كرديد ، از آن ها به خدا پناه ببريد ، هرگز در مردمي زنا پيدا نشود كه آن را آشكارا كند ( مخفيانه هم حرام است ) جز اين كه در ايشان طاعون و دردهايي كه در گذشتگان آن ها سابقه نداشته پديدار گردد ، و از پيمانه و ترازو كم نگذارند جز اين كه به قحطي و سختي مخارج زندگي و ستم سلطان گرفتار شوند ، و از دادن زكات منع نكنند جزء اين كه آمدن باران از آسمان بر آن ها ممنوع گردد و اگر به خاطر چارپايان نبود هيچ باران بر آن ها نمي باريد و پيمان خدا و رسولش را نشكنند جزء اين كه خداوند دشمنانشان را بر ايشان چيره كند و برخي اموالشان را بگيرند و به غير آن چه خداي عزّوجلّ نازل كرده حكم نكنند جزء اين كه خداوند كشمكش و ستيزه ميان آن ها قرار دهد .(5)

ص: 224


1- . سورة مائده ، آية 90
2- . اصول كافي ، ج 3 ص 391
3- . وسائل الشيعه ، ج 17 ص 237
4- . بحارالانوار ، ج 79 ، ص 131 و ص 127 و ص 148 چاپ ايران
5- . اصول كافي ، ج 4 ص 81

شراب خواري يكي از گناهان كبيره است و ائمه معصومين (علیهم السلام) ما ، آن را جزء كبائر ذكر فرموده اند و در قرآن مجيد از آن به گناهان بزرگ تعبير فرموده اند ، از آن جا كه خداوند مي فرمايد : يَسْئَلونَكَ عَنِ الخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلْناسِ وَ اِثْمُهُما اَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما (1)

از مي و قِمار از تو مي پرسند بگو در آن دو گناه بزرگي است و سودهايي ( كاذب ) براي مردمان دارد ولي گناه آن ها از آن بزرگتر است .

اجتناب از قذف

اشاره

وَ اجْتِنابَ القَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ

خداوند متعال دوری جستن از نسبت زنا ( به زن عفیف ) را حجاب و مانعی از لعنت دنیا و آخرت قرار داد.

شرح و توضیح:

حضرت صدیقه طاهره شریک القرآن ، امّ النُّجَباء فاطمۀ زهراء (علیها السلام) ، در این فراز به این آیۀ شریفه اشاره میفرماید:

«إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاَتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» (2)

« به راستی افرادی که زن های عفیف و غافل از معصیت و با ایمان را به زنا تهمت می زنند در دنیا و آخرت مورد لعنت واقع شده و بر آنان عذاب دردناک است . »

در این آیۀ شریفه روشن است که خدای متعال « قذف محصنه » را بسیار مورد اهیمت قرار داده تا جائی که معلوم نیست معصیتی را تا این درجه از اهمیّت قرار داده باشد چه اینکه آنان را در دنیا و آخرت ملعون و به عذاب دردناک بیم داده است ، شاید انگیزۀ این همه تهدید به دو جهت باشد:1- آبرو و حیثیت شخصی آبرودار حائز درجۀ اعلای اهمیّت است ، زیرا قرآن کریم از قول مریم (علیها السلام) نقل میکند وقتی که خود را در عرض چنین تهمتی می بیند از جان و دل آرزوی مرگ میکند.

«... قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذَا وَ کُنْتُ نَسْياً مَنْسِيّاً (3)

ص: 225


1- . سورة مباركة بقره ، آية 219
2- . سورة نور ، آیۀ 23
3- . سورۀ مريم ، آیۀ 23

ای کاش قبل از این جریان مرده بودم و از خاطره ها به کلّی محو و فراموش می گردیدم .

ضربة روحی تهمت و افتراء آنچنان کاری است ، که مانند مریم (علیها السلام) که به تصدیق قرآن « صدیقه » است از تحمل آن اظهار ناتوانی و آرزوی مرگ می کند .

2- در اسلام به کانون خانواده که زمینه ی رشد انسان ها است توجه خاص شده و باید محیط خانواده گرم و سرشار از حُسن اعتماد باشد. چنین تهمت ها اساس یک خانواده را از هم می پاشد و سوءظن ایجاد می نماید و در نتیجه حسن تفاهم و صمیمیت از کانون خانواده رخت بربسته و محیط گرم خانواده به مرکز کینه و عداوت تبدیل می شود.

گرچه در آیۀ شریف از تهمت به « رمی » و در خطبه به « قذف » تعبیر می کند ولی اشاره به همین آیۀ شریفه است.

قذف چیست؟

کلمه ی قذف در لغت به معنی دشنام دادن و فحش دادن است.

قَذَفَ قَذْفاً قی کرد . قَذَفَ بقَولِهِ سخن گفت . بدون فکر و تدبّر قَذَفَ المُحْضِنة به زنا خواند و متهّم کرد زن شوهردار را قَذَفَ الرَّجُلَ ، فحش و دشنام داد او را1- قذف عبارت از تهمت زدن به کسی به زنا و یا لواط به شرط آن که با لفظ صریح و تهمت زننده معنای لفظ را بداند و با آگاهی بگوید. اگرچه کسی که مورد تهمت قرار می گیرد معنای آن را نداند و چه مرد باشد چه زن .

2- قذف فقط در مورد زنا و یا لواط و مُساحقه(1)

تحقق می باید و اما تهمت کفر و مشروب خواری حد ندارد و باید تعزیر شود.

3- در کسی که تهمت زده می شود شرط است که آزاد و مسلمان و بالغ باشد و در غیر این صورت و این شرائط تعزیر ثابت می شود.

4- حد قذف حق الناس است باید کسی که مورد همت واقع می شود از حاکم شرع مطالبه نماید و حد قذف با توبه ساقط نمی شود مگر قبل از آنکه تهمت قذف به مرحله اثبات رسد . شخص متهم عفو نماید و اگر با بیّنه شرعی تهمت ثابت شد عفو متهّم اثری نخواهد داشت. در قرآن این کلمه 10 مورد آمده :

ص: 226


1- . مساحقه هم جنس بازی زنان

1- احزاب 26

2- حشر 2

3- طه 87

4- انبیاء 18

5- سبا 48

6- سبا 53

7- طه 39

8- طه 39

9- صافات 8

10- نور 23و از گناهان کبیره است و آن نسبت دادن زنا یا لواط به زن یا مرد مسلمان پاک دامن دادن است و حد قذف 80 تازیانه است که البته شروطی دارد و به کبیره بودنش چه قرآن و چه روایات تصریح شده است و این هم از آفات بزرگ زبان است نعوذبالله مِنْهُ .

قذف يكي از گناهان كبيره است ، و معناي آن اين است كه نسبت زنا يا لواط به زن يا مرد مسلمان و پاك دامن دادن است . ( نعوذ بالله ) و از ائمه معصومين (علیهم السلام) در احاديث وارد شده است بر كبيره بودنش و يكي از 19 گناه بزرگ كه در اصول كافي آمده است .

از قول امام جواد و امام رضا و امام موسي بن جعفر (علیهم السلام)

وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ ، لِاَنَّ اللهَ عَزّوَجَلَّ يَقُولُ : لِعُنوُا فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عظِيمٌ (1)

وَ متهم ساختن زن پاكدامن به زنا ( يا مرد پاكدامن به لواط ) زيرا خداوند عزوجل مي فرمايد : آن ها در دنيا و آخرت لعنت شده و عذاب بزرگي دارند . (2)

ص: 227


1- . اصول كافي ، ج 4 ، ص 390
2- . سورة نور ، آية 23

كه در اين آيه مي فرمايد : اِنَّ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصِناتِ الغافِلاتِ المُؤمناتِ لُعِنوُا فِي الدُّنيا و الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عذابٌ عظيم

يعني : آنان كه به زنان پاكدامن نسبت زنا مي دهند كه از آن چه به ايشان نسبت مي دهند بي خبران و اهل ايمانند ، دور شده اند ( از نام نيك در دنيا و در آخرت از رحمت الهي دور شده اند ) و براي ايشان شكنجه ي بزرگي است در روزي كه زبانشان و دست و پايشان بر آن چه كرده اند گواهي دهند . ( يَومَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ اَلْسِنَتُهُمْ وَ اَيديهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ بِما كانوُا يَعْمَلون َ) (1)يعني : كساني كه به زنان و مردان پاك دامن نسبت زنا مي دهند در دنيا مطرود و ملعون و مردود بندگان و در آخرت ملعون و مورد غضب پروردگارند يا اين كه در دنيا به عقوبت حد و رد شهادت و در آخرت به انواع و اقسام عذاب ها مبتلا خواهند بود .

عَمْرُبْنِ نُعْمان جُعفي گويند : حضرت امام صادق (علیه السلام) دوستي داشت كه آن حضرت را به هر جا كه

مي رفت رها نمي كرد و از ايشان جدا نمي شد ، روزي در بازار كفّاش ها همراه حضرت مي رفت و دنبالشان غلام او كه از اهل سِند ( هند ) بود مي آمد . ناگاه آن مرد به پشت سرش متوجه شد غلام را نديد و تا سه مرتبه به دنبالش برگشت و او را نيافت بار چهارم كه او را ديد گفت : اي زنازاده كجا بودي ؟ حضرت امام صادق (علیه السلام) دست خود را بلند كرد و به پيشاني مباركش زد و فرمود سبحان الله مادرش را به زنا متهمّ مي كني ؟ من خيال مي كردم تو خوددار و پارسائي و اكنون مي بينم كه ورع و پارسائي نداري ؟ عرض كرد : قربانت گردم مادرش زني است از اهل سِند و مشرك است، فرمودند : مگر نمي داني كه هر ملّتي براي خود ازدواجي دارند ، از من دورشو

عمربن نعمان جُعفي گويد : ديگر او را نديدم كه با آن حضرت راه برود تا آن كه مردي ميان آن ها جدايي انداخت(2).

ص: 228


1- . سورة نور ، آية 24
2- . اصول كافي ، ج 4 ص 15

روایات:

1- عن الرضا (علیه السلام) فیما کُتِبَ اِلَیْهِ مِن جَواب مسائله: وَ حَرَّمَ اللّهُ قَذْفَ اَلمُحْصنات لما فیه من فسادالأَنساب و نقی الولد و ابطال المواریث و ترک التربیة و ذهاب المعارف و ما فیه منَ الکبائر العلل التّی تؤدّي الی فساد الخلق(1)در میان مسائلی که به حضرت رضا (علیه السلام) نوشته شده بود من جمله مسئله و حکم و علّت قذف و نسبت دادن به زنان شوهر دار پاک دامن: فرمود خداوند متعال حرام فرموده قذف زنان پاک دامن شوهردار را چون که با این عمل نسبت ها فاسد می شوند و نفی فرزند و باطل و از بین رفتن ارث ها و از بین رفتن تربیت ( فرزندان ) و از بین رفتن شخصیت ها و گناهان بزرگ و علت هائی که منجر به فساد خلق است ، می شود.

1- قال النّبّی (صلی الله علیه و آله و سلم) : وَ مَن رَمْیِ مُحْضِاً اَوْ مُحْصِنَةً أحْبَطَ اللّه عَمَلَهُ و جَلّده یوم اَلقیامة سَبْعُونَ اَلْفَ مَلَك مِنْ بَيْنِ يَدَيهِ وَ مِنْ خَلْفِه ثُمَّ يؤُمَرُ بِهِ إلى النّارِ(2)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند کسی که مرد پاک دامن زن دار و یا زن پاک دامن شوهرداری را نسبت ناروا بدهد خداوند عمل ( صالح ) او را هبط و نابود می کند و روز قیامت هفتاد هزار فرشته از مقابل و پشت سرش تازیانه می زنند . سپس دستور داده می شود او را به آتش بیندازند.

2- عن غیاث این ابراهیم ، عن جعفر ، عن ابیهِ قال: جاءت امرأة اِلی رَسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقالَتْ یا رَسُولَ الله اِنّی قَلتُ لِأمَتَی : یا زانیه فقال: هل رأیتِ عَلَیْها زنا ؟ فقالت : لا فقال: اَما أنَّها سيقادٍ مِنْكِ يوم القيامة فرجعت اِلى أمتها فأعطيتها سوطًا ثُمَّ قالت : اجلديني فأبت الاَمَة فأعتقتها ثم اَتت اِلَی النَّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) فأخبرته فقال: عسى اَن يكون به.(3)

زنی نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: یا رسول من به کنیزم گفتم ای زنا دهنده رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : آیا دیده بودی زنا دادن او را ؟ گفت : نه رسول ، خدا فرمودند: آگاه باش روز قیامت از تو تلافی خواهد شد پس زن آمد نزد کنیزش و تازیانه را به او داد و گفت: مرا حد (80 تازیانه ) بزن،

ص: 229


1- . وسائل الشیعه ، ج 18 ص 431 ، مکتبة الاسلامیه بطهران کتاب الحدود ، علل الشرایع، جزء 2، ص 48 ، منشورات المكتبة الحيدريةُ
2- . وسائل الشيعه ، ج 18 ص 431 ، به نقل از عقاب الاعمال صدوق
3- . وسائل الشيعه ، ج 18 باب الحدود ص 430

کنیز نپذیرفت پس کنیز را آزاد کرد سپس نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و کار خود را به آن حضرت خبر داد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: امید است با این کارت تلافی شده باشد یعنی در آخرت عذابی نداشته باشی.

ترک سرقت

اشاره

وَ تَرَکَ السَّرِقةِ اِیجاباً للعِفَّةِ

خداوند متعال دزدی را برای عفت نفس و نگهداری از طمع به مال مردم قرار داد.

این قسمت ناظر به آیۀ شریفه 38 سوره مائده است.

﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَکِيمٌ ﴾

« دست های دزد چه زن و چه مرد را قطع نمائید تا کیفر آنچه که بت عمل خود به دست می آوردند ببینند و عقوبت الهی را بچشند چه اینکه خدا قادر و حکیم است »

زیرا دستی که واجد امانت و عفت شد ارزش بسیار سنگینی دارد امّا وقتی که خیانت کرد دیگر کرامت و ارزشی ندارد زیرا از حدود خود تجاوز نموده است.

ابوالعلاء معرّی از سیّد مرتضی علم الهدی (قدس سّره) فلسفه این حکم قرآنی را این چنین سؤال کرد:

یَدٌ بخمسین مئین عسجد اودیت

ما بالها قطعت فی ربع دیناراً

دستی که 500 دینار طلا دیه آن است چرا به خاطر یک چهارم دینار باید بریده شود؟

سیدمرتضی چنین جواب می دهد :

عزّ الأمانة أءلاها و أرخصهاذلّ الخیانة فافهم حکمة البادی (1)

ص: 230


1- . فاطمة الزَّهرا (علیها السلام) من المهد الي اللحد ص 408

آنچه که به دست عزّت بخشیده امانت است و ذلت خیانت است که او را از ارزش انداخته پس حکمت الهی را بدان.

پس سرقت عفت را از دست سلب می کند و ترک سرقت موجب بقا و عظمت و امانت می گردد.

تبصرة: 1- اگر دزدی در نزد حاکم شرع دو مرتبه اقرار به دزدی کرد و یا دو شاهد عادل شهادت دادند باید از دست راست چهار انگشت او را برید و انگشت ابهام و بزرگ را باقی گذاشت.

2- نصابی که موجب قطع است بنابر مشهور چهار دینار طلای خالص و یا به اندازه قیمت چهار دینار باشد. بعضی از بزرگان فقها گفته اند که نصاب قطع خمس دینار ( پنج دینار)

3- دزدی باید مخفیانه باشد نه علنی و نیز خودش بالمباشرة (به تنهایی) بر دارد ، نه دیگری به او امر کند و نه مشارکت دیگری دزدی نماید ، مگر اینکه دزدی هر یک به اندازه نصاب باشد (علی تقدیرین)

4- اصحاب ما يعني شيعه شرط کرده اند که باید بر داشتن مال از حرز باشد و مراد از حِرز یعنی مال در جائی محفوظ باشد و به جز مالک کسی را حق ورود به آنجا نباشد.

البته مفهوم حرز را باید از عرف پرسید از این جا اهمیّت احترام اموال مردم از نظر اسلام معلوم می شود که چقدر مسلمانان باید نسبت به اموال همدیگر با دیده احتیاط بنگرند.

علّت سرقت

قال الرضا (علیه السلام) : وَ حُرْمَةُ السِّرقَةِ لِما فیهِ مِنْ فَسادِ الاَمْوالِ وَ قَتْلِ الأَنْفُسِ لَوْکانَتْ مُباحَةً وَ لِما یَأتی فِی التَّغاصُبِ مِنَ القَتْلِ وَ النَّتازُعِ وَ التَّحاسُدُ و ما یَدْعُو اِلی تَرْکِ التِّجاراتِ وَ الصِّناعاتِ فِی المکاسِبِ وَ اِقتِنآءِ الأَمْوالِ اِذا کانَ اَلشَّی ءُ المُقْتَنی لا یَکوُنُ أَحَدٌ أَحَقَّ بِهِ مِنْ أَحَدٍ. (1)امام رضا (علیه السلام) فرمودند: .... و حرمت دزدی از این جهت است که اگر جایز بود ، همۀ اموال از دست میرفت و خونریزی و کشتار مردم یک دیگر را به وجود می آمد و همه در معرض تلف واقع می شدند . زیرا برای غصب مال شخصی ناچار به قتل او با منازعه و زد و خورد به او با ایشان می گشتند و بر یک دیگر حسد میبردند و تجارت و کسب و صناعت تعطیل میگشت و هیچ کس به

ص: 231


1- . عیون الاخبار ، ج 2، ص 193، مترجم دارالکتب الاسلامیه ، چاپخانه گوهر اندیشه سنه 1380

کار و کوشش و تلاش نمی پرداخت و چون چنین شود آن مال که با کوشش فردی پیدا شده همه در اَخذ آن همسان و مساویند ( و این روشن است که نادرست است)

روایات

1- عن ابی الحَسَن قال: لا یَزالُ العَبْد یَسْرِق حَتّى اِذا استوفى ثَمَن یَده أَظهره الله علیه .(1)

از امام رضا (علیه السلام) مرویست پیوسته بنده دزدی می کند و دست به سرقت می زند تا وقتی که کاملاً و به طور مستوفی [ کراراً این عمل را انجام دهد ] بهاء و قیمت آن متاع یا کالا در دستش باشد خداوند امر او را ظاهر سازد [ یعنی کار او را به رسوایی می کشاند ]

از امام رضا (علیه السلام) مرویست در آنچه که به آن حضرت نوشته شده بود ، از بعضی علل احکام و من جمله علّت قطع دست سارق را پرسیده بودند ؟ فرموده بود غالباً چیزها را با دست راست بر می دارد و این افضل و برتر اعضاء اوست بیشتر به دست راست تیغ می برد پس دست او قطع می شود تا عبرتی باشد برای خلق تا دیگر جرئت نکند اموال مردم را از طریق غیرحلال بردارند چه اینکه اکثر وقت سرقت با این دست صورت می گیرد و غصب اموال مردم و أخذش به طریق غیرحلال حرام است، به خاطر اینکه در این عمل انواع فساد وجود دارد و فساد نیز حرام است چون اموال مردم به نیستی و فناء میرود و اَنحاء فساد دیگر که در این کار وجود دارد و به خاطر غصب مال مردم و سرقت لازمه اش1- کشتن اشخاص و نزاع و کشمکش و حسادت به وجود می آید و خلاصه منجر به ترک تجارت و صناعات دیگر در کسبها می شود[ که دیگر کسی به دنبال کسب و تجارت و کار نرود] و اکتفاء به این عمل ردد و در این حال کسی به حق خود نمیرسد. (2)

2- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اَربَعٌ لایَدْخُلَ بَیْتًا واحدة مِنهُنَّ الّا خَرِبَ و لم یعمربالبرکة الخيانة و السِّرقة وَ شُرب الخمَرْ و الزّنا.(3)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) فرمودند: چهار چیزند که در هر خانه ای وارد شدند خراب و ویران کنند و عمران و برکت را از بین می برند از آن خانه و اهلش خیانت کردن، دزدی، نوشیدن مَیْ (خمر) و زنا

ص: 232


1- . وسائل، ج 18، ص 481
2- . وسائل، ج 18، ص 481
3- . وسائل، ج 18، ص 482

3- قال الصادق (علیه السلام) : السُرّق ثلاثَةٌ: مانعٌ الزَّکاة و مُسْتَحِّلُ مُهور النِّساء و کذلک مَنِ استدانَ وَ لَمْ یَنْوِ قضآءَهُ. (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: سارقین (دُزدان) سه دسته هستند : 1- مانعین زکات 2- کسانی که مهرهای زنان را حلال می دانند ( نپرداختن آن را ) 3- و کسی که از مردم قرض می کند و قصدش اینکه دَین خود را نپردازد.

و این کلام در قرآن 9 مورد آمده است : یوسف 77 ، یوسف 81 ، یوسف 77 ، ممتحنه 12 ، فجر 18 ، مائده 38، یوسف 70، یوسف 8

دوری از شِرک

اشاره

وَ حَرَّمَ اللّهُ الشِّرْکَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّةِ فَاتَقُّواللّهَ حَقَّ تقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ اِلّا وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَو خداوند شرک ورزیدن نسبت به خود را از آن جهت حرام فرمود که بندگان در بندگی خود نسبت به ربوبیت او اخلاص ورزند.

پس از خداوند ( در بندگی ) بدان گونه که شایسته است ، پرهیز داشته باشید و تقوا پیشه کنید و جز در حال مسلمانی از دنیا نروید.

شرح و توضیح :

شرک در قرآن 156 مورد آمده است.

1- ... لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (2)

2- ... وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا کَانُوا يَعْمَلُونَ (3)

3- لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لاَ أُشْرِکُ بِرَبِّي أَحَداً (4)

4- ... وَ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّي أَحَداً (5)

5- قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّي وَ لاَ أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً (6)

ص: 233


1- . بحار الانوار ، 96/12/15
2- . سورة زمر ، آیة 65
3- . سورة انعام ، آیة 88
4- . سورة كهف ، آیة 38
5- . سورة كهف ، آیة 42
6- . سورة جن ، آیة 20

6- وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لاَ تُشْرِکُوا بِهِ شَيْئاً ...(1)

7- ... أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِکَ بِهِ شَيْئاً ... (2)

8- إِنَّ اللَّهَ لاَ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَکَ بِهِ .... (3)

9- ... إِنَّهُ مَنْ يُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ ... (4)

10- ... وَ لاَ يُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (5)1- ... وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِکُونَ (6)

شرک چیست؟

کلمه شرک : به کسر شین کفر ، انبازی ، شریک دانستن برای خداوند اَشْرَکَ بالله انکار کرد ، شریک قرار داد . مُشْرِک- کافر

شرک عبارتست از اینکه غیر خداوند سبحانه را هم ردیف یا هم مصدر امری و منشأ اثری بداند و اعتقاد داشته باشد که از غیر پروردگار هم کاری ساخته است پس اگر به این عقیده آن غیر را بندگی و عبادت کند . آن را شرک گویند و اگر آن را عبادت نکند ولیکن اطاعت کند او را در چیزی که رضای سبحان در آن نیست آن را شرکت طاعت گویند که اولی شرک جَلی و دومی شرک خفی می نامند.

و شبهه ای نیست که شرک اعظم گناهان و اکبر کبائر و مشرک موجب خلود در عذاب و آتش جهنّم خواهد بود و هم ردیف با کفّار باشد و دلیل بر کبیره بلکه اکبرکبائر بودن او آیات و روایات فراوان است.

ص: 234


1- . سورة نساء ، آیة 36
2- . سورة آل عمران ، آیة 64
3- . سورة نساء ، آیة 116
4- . سورة مائده ، آیة 72
5- . سورة كهف ، آیة 110
6- . سورة توبه ، آیة 31

از جمله آیه 116 سورة نساء که می فرماید :

« إِنَّ اللَّهَ لاَ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَکَ بِهِ ...»

خداوند مشرک را نمی آمرزد .

و آیه 72 سورة مائده می فرماید:

«... إِنَّهُ مَنْ يُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ ...»

به درستی کسی که به خداوند متعال شرک بورزد حقیقت خداوند بهشت را بر او حرام خواهد نمود.لقمان حكيم به پسرش می فرماید:

لا تُشْرِکْ بِالّله اِنَّ الشِّرکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ (1)

به خدا شرک نیار ( مشرک مباش ) که به درستی شرک ظلم بزرگی است.

و امام باقر (علیه السلام) می فرماید: اَلْظُلم ثَلاثَةٌ ظُلْمٌ یغْفِرُهُ الّله وَ ظُلْمٌ لا یَغْفِرُهُ الله و ظُلْم لا یَدَعَهُ الله فَاَمّا الظُلْم والذّی لا یَغْفِره الله فالشِّرکُ و اَمّا الظُلم الذّی یَغفِرهُ فظَلْمُ الرّجُلِ نَفْسَهُ فیما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الله و امّا الظُلمُ الذّی لا یَدَعَهُ الله فالمُداَنیةُ بَیْنَ العِباد. (2)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : ظلم و ستم سه گونه است . ظلمی که خداوند او را می بخشد و ظلمی که نمیبخشد و ظلمی که از او نمی گذرد. اما ظلمی که می بخشد ظلمی است که بنده گناه کار گناهانی انجام داده و با توبه خداوند می بخشد، و ظلمی که از او نمی گذرد ظلم کردن به حق دیگران و مظالم عباد است (حق الناس) و اما ظلمی که نمی بخشد ظلم شرک است کسی که مشرک به خداوند شده. البته اگر مشرك مسلمان و موحّد شود ، گناه او بخشيده خواهد شد .

ص: 235


1- . سورة لقمان ، آیة 13
2- . تفسیر صافی ج 2، ص 310 منشورات المکتبه الاسلامیّه ، چاپ اسلامیّه، 1362 شمسی

انباز و اندادی برای او قرار داده باشد.

امام زین العابدین (علیه السلام) می فرماید:

فَاَمّا حَقُّ اللّه الاَکْبَر عَلَیْکَ فَأَنْ تَعْبُدَهُ لا تُشْرِکَ بِهِ شَیئاً ، فَاذا فَعَلْتَ بِالاِخْلاصِ جَعَلَ لَکَ عَلی نَفْسِهِ اَنْ یَکْفیَکَ اَمْرَالدُّنسا و الآخِرَةِاما حق خدایت ( که بزرگتر از حدّ توصیف است ) این است که او را بندگی کرده، کسی یا چیزی را شریک وی نسازی ، هرگاه این حقّ خداوندی را لباس عمل پوشانده و به زیور اخلاص آراستی ، خدای بزرگ بر خود واجب میکند که امر دنیا و آخرتت را کفایت کند .(1)

در مقابل شرک ، توحید است که خود مراتبی دارد

1- توحید در ذات و آن عبارت است از یکی دانستن ذات مقدس خداوند که قدیم و ازلی است و مبدأ و علت ایجاد جمیع عوالم امکانیه از محسوس و غیر محسوس است و شرک در این مقام متعدد است. (2)

2- توحید در مقام صفات ، که عبارت است از اینکه صفات حقیقت ذاتیة الهیه مانند حیات و علم و قدرت و اراده و امثال آن را عین ذات حضرت احدیت و در غیر او زائد و عارض بداند به این معنا که هر یک از این صفات را در غیر خداوند جلّ و عز از موهبات و افاضات حضرتش بداند.

شرک در این مقام هم دو قسم است: 1- اینکه صفات را زائد بر ذات حق بداند که لازمۀ آن تعدد قدما است که ، این مذهب منسوب باشاعره که بطلان این قول هم در جای خودش (بحث کلام) ثابت شده.

3- توحید و شرک در افعال: حقیقت توحید در افعال این است که بداند در جمیع عوالم ملک و ملکوت مالک و مدبّر و متصرّف تنها خداوند یکتا و بی همتا و بی شریک است و یقین بدارد برای خداوند سبحان در جمیع شئون ربوبیت و الوهیت شریک و انبازی نیست و جهت ربوبیت او را در آسمان ها و زمین و اهل آن و سایر عوالم یکسان بداند و او را خالق آسمان ها بشناسد و بداند خالق

ص: 236


1- . رسالة الحقوق امام زین العابدین (علیه السلام) ، خصال صدوق ، ج 2 ، ص 346 مترجم چاپ افست اسلامیه ، البته هر نوع شرکی و کفری با توبه واقعی بخشیده خواهد شد .
2- . چنانچه طایفۀ ثنویه می گویند در عالم دارای دو مبدأ متساوی است که هر دو قدیم و ازلی هستند ؛ یکی مبدأ خیرات و آن یزدان است و دیگری مبدأ شرور و آن « اهریمن » که این کفر است و قولشان باطل، و طایفۀ نصاری که قاتل به سه اصل قدیم هستند و به اقالیم ثلاثه ( اب- ابن- روح القدس ) قائلند این هم کفر است و قولشان باطل طبق قرآن و روایات و از این اقوال کفر و شرک بسیار است در جهان

ستارگانی است و خالق همۀ مخلوقات و موجودات و اگر این امور را از غیر خداوند یکتا و قادر بداند كه در افعال است یعنی در خلقت کارهای او دیگری را هم مد خلیت داده است.

1- توحید و شرک در اطاعت : شخص مؤمن پس از آنکه یقین دانست که خالق و رازق و مدَبّر و مربّی او وسائر مخلوقات یکی است و در هیچ مرتبه ای از مراتب الوهیت و شئون ربوبیتش شریک ندارد ، به حکم عقل و ایمان در مقام اطاعت و فرمان برداری ، غیر او کس را فرمان ده خود قرار نخواهد داد و فقط او را لازم الاطاعة می داند و بس و سایر مخلوقات را با خود در این جهت یکسان می داند که همه مخلوقات عاجز و ضعیفند و از خود هیچ ندارند .

یکی هر کس را که خداوند تعیین فرموده و ولایت داده و امر خلق را به او ارجاع کرده قهراً واجبالاطاعة خواهد بود چون خودش تعیین کرده است مانند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و 12 امام (علیهم السلام) که این بزرگواران وُلاة امر مردمند از جانب خداوند و مردم باید بدون چون و چرا اطاعات کنند.

و ائمه هدی (علیهم السلام) هم هر دستوری به مردم دادند باید ملزم به اوامر آنها باشند من جمله نوابی با شرائط چه نواب خاصه چه نواب عامه، برای مردم تعیین می کنند که در زمان غیبت به آنان رجوع کنند.

2- توحید و شرک در مقام عبادت: پروردگار عالم برای اظهار فضل عظیمش، بندگانش را دعوت فرموده که بر بساط قربش وارد شده و از برکات آثار عظیمه جوار آن حضرت بهره مند گردند و به درجاتی که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به خاطر کسی خطور نکرده نائل گردند.

البته بندگان بدون واسطه و آماده شدن و استعداد نمی توانند بر بساط قربش قدم گذارند پس به حکمت بالغراش خاتم الانبیا و ائمه هدی (علیهم السلام) را واسطه و به وسیلۀ ایشان عباداتی را تشریح فرموده است. پس اگر غیر او را عبادت کنند چه بت چه انسان چه غیره را شریک قرار دهد به هر نحوی از انحاء باطل و مشرک است. یا مثلاً در عبادات ریاء و نشان دادن برای غیرخداوند عبادت کند که پای دیگری در کار باشد. باطل و فاسد و مشرک خواهد بود. چون عبادت فقط از آن اوست و لا غیره [خداوند به همه ماها رحم کند]

اطاعت خداوند در آنچه که امر فرموده است.

وَ اَطیعُواللهَ فیما اَمرَکُمْ بِهِ وَ نَهاکُمْ عَنْهُ. فَاِنَّهُ « اِنّما یَخْشیَ اللهَ مِنْ عِبادِهِ العِلَماءُ»

ص: 237

و خداوند را در آنچه که شما را بدان امر می کند و آنچه که نهی می نماید، فرمانبرداری کنید زیرا «فقط بندگان بینا و دانا از خداوند خوف و ترس دارند»

شرح و توضیح:

اطاعت یعنی فرمانبرداری کردن. فرمانبرداری در یک کلام یعنی اوامر و نواهی پروردگار را اطاعت کردن به این معنا که اوامر خداوند را انجام و نواهی الهی را ترک کردن اوامر و نواهی خداوند بسیار است که در قرآن به خصوص و در اخبار و روایات آمده است و در قرآن این کلمه یعنی فقط «اطیعو» 21 مورد آمده و کلمه اَطیعون 11 مرتبه و کلمه یطع الله و رسوله 6 مورد نیز آمده است من جمله آیۀ 59 سوره نِساء بدیهی است برای یک فرد با ایمان همۀ اطاعت ها باید به اطاعت خداوند منتهی شود و هر گونه رهبری باید از ذات پاک او سرچشمه گیرد و طبق فرمان او باشد، زیرا حاکم و مالک تکوینی جهان و تشریعی او است و هر گونه حاکمیت و مالکیت باید به فرمان او باشد.

و در مبحث توحید و عدم شرک صفحه 22 در قسمت چهارم توحید در طاعت گذشت و یکی از دستورات پروردگار متعال پیروی از اولی الامر و ولاة الامر است یعنی کسانی که اطاعتشان ار جانب خداوند بر مردم و بلکه کل مخلوقات واجب شده است، آن افرادی که مقام عصمت دارند و حجت های خداوند بر خلقش میباشند مانند انبیاء و اوصیایشان و مخصوصاً چهارده معصوم (علیهم السلام) . پیامبری که معصوم است و هرگز از روی هوی و هوس سخن نمیگوید:

وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى (4) ﴿ سوره نجم ﴾ (پیامبر (صلی الله علیه و آله) ) از روی هوا و هوس سخن نمی گوید. نیست (کار و گفتار و عمل او) مگر به وسیلۀ وحی که بر او نازل میشود از جانب خداوند.

پیامبری که نمایندۀ خداوند در میان مردم است و سخن خدا است و این منصب را خداوند به او داده است. بنابراین اطاعت از خداوند مقتضای خالقیت و حاکمیت ذات او است ولی اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله)و اولی الامر مولود فرمان پروردگار است و به تعبیر دیگر خداوند واجب الاطاعة بالذات است. و پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمّه هدی (علیهم السلام) واجب الاطاعة بالغیر.

و منظور از اولی الامر فقط ائمه دوازده گانه معصوم (علیهم السلام) اند طبق روایات زیادی ذیل آیه شریفه 59 سوره نساء و لاغیرهم

ص: 238

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ ... » (1)

ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و صاحبان امر را ...

شاهد بر اینکه اولی الامر هم مانند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اطاعتشان واجب است بر همه یک نمونه این روایت است که شیخ سلیمان حنفی مذهب قندوزی از دانشمندان اهل تسنن در کتاب ینابیع الموده، از کتاب مناقب (شهر بن آشوب) از سلیم بن قیس هِلالی، نقل می کند: که روزی مردی به خدمت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) آمد و پرسید: کمترین چیزی که انسان در پرتو آن جزء مؤمنان خواهد شد چه چیز است؟ و نیز کمترین چیزی که با آن جزء کافران و یا گمراهان می گردد کدام است؟

امام (علیه السلام) فرمودند: اما کمترین چیزی که انسان به سبب آن در زمرۀ گمراهان در می آید این است که حجّت و نمایندۀ خدا و شاهد و گواه او را که اطاعت و ولایت آن حجّت خدا لازم و واجب است نشناسد. آن مرد عرض کرد: یا امیرالمؤمنین آنها را برای من معرفی کن. علی (علیه السلام) فرمود: همان هائی که خداوند در ردیف خود و پیامبرش (صلی الله علیه و آله) قرار داده و فرموده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ ... » آن مرد گفت: فدایت گردم باز همروشن تر بفرمائید. علی (علیه السلام) فرمودند: همان هايی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در موارد مختلف و در خطبۀ روز آخر عمرش از آن ها یاد فرموده :

« اِنّی تَرَکْتُ فیکُمْ اَمْرَین لَنْ تَضِلّوا بَعْدِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا ، کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی » من در میان شما دو چیز به یادگار گذاشتم که اگر دست به دامن آنها بزنید هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد . کتاب خدا و خاندانم. (2)

و البته پیروی از اطاعت خداوند متعال و از انبیاء و خصوصاً رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اولی الامر (علیهم السلام) که دوازده امام معصوم باشند و هر کسی را که اولی الامر (علیهم السلام) دستور پیروی بدهند [ که واجد شرائط باشند مانند نواب اربعه و عامه با شرایط که در روایات آمده است ] کسی میداند و انجام می دهد که از آنچه خداوند امر کرده و نهی فرموده مطیع باشد و از خداوند خوف و خشیت داشته باشد که حضرت صدیقه طاهره فاطمة زهراء (علیها السلام) در خطبه غرّاء فدک بیان فرموده: به درستی که فقط علمای ربانی و خداترس از خدا می ترسند از میان بندگانش. که حضرت از این آیه شریفه در سوره فاطر آیه 28 « ... إِنَّمَا

ص: 239


1- . سوره نساء ، آيه 59
2- . ینابع الموده ، ج 1، ص 136، منشورات المکتبه الحیدریة و مطبعتها فی النجف ، 1384 ه- . 1965 م

يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ » جز این است که علما و دانایان از بندگان خداوند در میان بندگانش می ترسند.

البته علمائی که عمل او گفتارش را تصدیق کند و الا او عالم نیست در این صورت خوف و خشیت ندارد.

لذا در این فراز از خطبه کلمه فاء آمده است یعنی نتیجه گیری است . بدین بیان حال که امر در تشریح احکام الهی را در موضوعات مختلف مانند نماز و روزه و حج و حکومت و زمام داری ما اهل بیت نبوّت و مرکز وحی طهارت را شندید ، پس حق تقوی و خداترسی را به جا آوردید و اجل شما را درک نکند مگر در حالی که در راه اسلام باشید و خدا را در آنچه امر کرده و یا نهی فرموده فرمان برید زیرا حق تقوی را بجا آوردن میسّر نیست مگر با فرمان برداری از همۀ احکام و در همه موضوعات وگرنهتاریخ بیهوده تکرار خواهد شد که در قرآن از آن بیم داده « ... أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (1)

یعنی: «آیا به بعضی از کتاب ( تورات) ایمان آورده و از بعضی دیگر سرباز می زنید پس نتیجه این کار را بدانید که جز رسوایی و خواری و گرفتاری در زندگی دنیا چیزی نیست و در آخرت نیز به بدترین وجه به عذاب الهی گرفتار خواهید شد. و خدا از آنچه عمل می کنید غافل نمی باشد.»

چون دین نظام یک پارچه است که اگر تبعیض در آن صورت گیرد از بی ایمانی بدتر است و قرآن در این آیه به این حقیقت تأکید می فرماید:

إِنَّ الَّذِينَ يَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِکَ سَبِيلاً أُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقّاً وَ أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً (2)

«هوشیار باشید افرادی که به خدا و رسولش ایمان ندارند می خواهند بین خدا و پیامبرشان تفرقه ایجاد کنند میگویند : به بعضی ایمان داشته و بعضی دیگر را قبول نداریم و می خواهند میان ایمان

ص: 240


1- . سورة بقره ، آیة 85
2- . سورة نساء ، آية 150 و 151

به خدا و رسولش (که یک واحد جدا نشدنی است) راهی برای خود ایجاد کنند . اینان به راستی کافر هستند و برای کافرین عذاب دردناک فراهم کرده ایم . »

اطاعت

بنابراين اطاعت اولي الامر ( ائمه (علیهم السلام) ) را خداوند واجب فرموده است ( بعد از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت فاطمه (علیها السلام) ) يا اَيُّها الَّذينَ آمَنوُا اَطيعوُا اللهَ و اَطيعوُا الرَّسولَ وَ اُوْليِ الاَمْرِ مِنْكُمْ (1)اي كساني كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و رسول خدا را و صاحبان امر را ، امام صادق (علیه السلام) و پدر بزرگوارشان امام باقر (علیه السلام) مي فرمايند: اِنَّ اُولي الاَمْرِ اَئمة مِنْ آلِ محمدٍ اَوْجَبَ الله طاعَتُهُمْ بِالاطلاق كما اوجب طاعته و طاعة رسوله (صلی الله علیه و آله و سلم) : يعني به درستي كه اولي الامر ائمه معصومين (علیهم السلام) از آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) كه حق تعالي طاعت ايشان را واجب گردانيده بر همة بندگان . علي الاطلاق چنان كه واجب گردانيده است حق تعالي طاعت خودو طاعت رسول خود را بر همه ي مكلّفين ، و جايز نيست حق تعالي واجب گرداند اطاعت عهدي را علي الاطلاق مگر آن كه او را مقام عصمت عطا فرموده باشد و باطن او همچون ظاهر او باشد و مؤتمن ( امين و با اطمينان ) باشد، از غلط كاري و كار قبيح و زشت مبرّا باشد ، و اين امر در امراء و علمائي كه غير ائمه معصومين (علیهم السلام) باشند محقق نمي يابد ، مؤيد اين مطلب اين است كه حق تعالي ميان خود و رسول خود را تسويه ( مساوي و بالسويه فرموده در حكم ، ) و طاعت اولي الامر را مقارن ساخته به طاعت خود و اطاعت رسول خود ، هم چنان كه حكم خود را در حكم رسول خود ، فوق ساير بندگان گردانيده و حكم اولي الامر را نيز فوق ايشان قرار داده است ، و بديهي است كه تسوية ميان اولي الامر ، ميان خدا و رسول ، در اين امر ، بدون عصمت ايشان، متصوّر نيست ، زيرا كه حكم غيرمعصوم در مظان خطاب و مخالفت است و حكم خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) مجزوم اليقين ( يعني جزمي و صد در صدي ) مي باشد . پس چگونه ميان دو حكم تسويه باشد و حال آن كه خداي متعال طاعت خود و طاعت رسول خود و اولي الامر را مساوي ذكر كرده است . پس روشن شد كه ولايت صفت ائمه هدي (علیهم السلام) از آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است . كه امامت و عصمت ايشان ثابت و همه ي امت متّفقند بر علوّ مرتبه و عدالت امامان معصومين (علیهم السلام) و مرحوم شيخ ابوالفتوه رازي در

ص: 241


1- . سورة نساء ، آية 59

تفسير خود ذكر كرده و مي گويد : وجه استدلال و دليل آوردن از اين آيه شريفه ( سوره نساء آيه 59) بر امامت ائمه اثني عشر صلوات الله عليهم آن است كه حق تعالي اطاعت اولي الامر را با اطاعت خود و اطاعت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) مقرون ساخته است ، هم چنان كه خداي متعال از همه قبايح و زشتي ها منزّه و پاك است ، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم از همهي معاصي كبيره و صغيره معصوم و مطهر است . و نيز اولي الامر هم بايد داراي چنين صفات باشند ( كه هستند ) و به اتفاق امّت بعد از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) غير از ائمه دوازده گانه (علیهم السلام) معصوم نبوده ( و نيستند ) پس مراد به اولي الامر ، ائمه هدي (علیهم السلام) مي باشند نه غير ايشان و چون اگر اولي الامر علي العموم باشد ، لازم مي آيد كه هر حاكمي و عالمي كه به ناحق و ناروا حكم مي كند بايد تابع او باشند و اطاعت او را انجام بدهند ، به خاطر عموميت لفظ ( اطاعت ) و اين عموميت باطل و فاسد است . ( و حق هم همين است و اولي الامر به غير از امامان معصوم (علیهم السلام) كسي ديگر نيست . ) و جابربن عبدالله انصاري گفت : يا رسول الله من ، خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را شناختم و مي دانم اما اولي الامر را نمي دانم ( توضيح بفرماييد ) آن حضرت فرمودند : اي جابر ، هُمْ خُلَفائي و ائمة المسلمين اَوَلُهُمْ علي بن ابي طالب (علیهم السلام) يعني ايشان خلفاي منند و امامان مسلمانان مي باشند بعد از من . و بعد از علي بن ابي طالب (علیه السلام) فرزندش امام حسن مجتبي (علیه السلام) است و بعد از امام حسن (علیه السلام) امام حسين (علیه السلام) است و بعد از امام حسين (علیه السلام) علي بن الحسين (علیه السلام) است و از نسل امام سجاد (علیه السلام) است محمدبن علي يعني امام باقر (علیه السلام) كه او در تورات معروف است به باقر و تو او را درياب اي جابر ، چون او را ببيني سلام مرا به ايشان برسان ، و بعد از آن يك يك ائمه (علیهم السلام) را نام برد تا رسيد به حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و فرمودند : كه نام او هم نام من مي باشد و كنيه ي او كنيه يمن ، و آخرين سفير الهي و حجت او است در زمين بر خلقش ، خداوند مشارق ( زمين ) و مغارب ( زمين ) را به دست او فتح مي نمايد . و از شيعيان خود غائب گردد به طوري كه از غائب بودنش بخاطر طولاني مدت غيبتش احدي به وجودش تصديق نكند مگر مؤمن كه حق تعالي او را به ايمان ، امتحان كرده باشد ، جابر گفت يا رسول الله شيعيان او در زمان غيبت از او بهره مي برند ؟ فرمودند آري ، اي جابر بهره بردن آن ها از ايشان مانند بهره بردن آفتاب است كه پشت ابر باشد ، اي جابر ايشان ( يعني حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) )

ص: 242

مكنون سرّ خداوند و مخزن علم او مي باشد و اين سخن را از من نگه دار و به هيچ كس نرسان مگر كساني را كه اهل ايمان باشند . (1)

1- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اِنَّ الله عَزّوجلّ عَهَدَ اِليَّ في عليّ بن ابي طالب (علیه السلام)

عهداً ، قُلْتُ : يا ربّ بيّنه لي

قال : اِسْمَعْ ، قُلْتُ : قَدْ سَمِعْتُ قال : اِنَّ علياً راية الهدي و اِمامُ اوليائي وَ نُوُرٌ مَنْ اَطاعَني وَ الْكَلِمَةُ الَّتي اَلْزَمْتُها اَلْمُتَّقين مَنْ اَحَبّهُ اَحَبَّني وَ مَنْ اَطاعَهُ اَطاعَني (2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : به درستي كه خداوند به من عهدي فرمود در حق علي بن ابي طالب (علیه السلام) عرض كردم يارب براي من بيان كن خطاب كن گوش بده گفتم گوش مي دهم ، فرمود : علي پرچم هدايت و امام دوستان من و نور كسي است كه از من اطاعت كند و علي آن كلمه اي است كه بر متّقين لازم داشته ام ، كسي كه او را اطاعت كند از من اطاعت كرده .

2- عن ابي جعفر (علیه السلام) : قالَ لا تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذاهِبُ فَوَ اللهِ ما شيعَتُنا اِلّا مَن اَطاعَ اللهَ عَزَّوَجَلّ (3)امام باقر (علیه السلام) فرمودند : هر مذهبي و راهي شما را به راهي نبرد ، به خدا كه شيعه ي ما نيست جز آن كه خداي عزّوجلّ را اطاعت كند .

3- جابر گويد : امام باقر (علیه السلام) فرمودند : اي جابر آيا كسي كه دعا تشيّع و شيعه گري مي كند او را بس است كه ، از محبّت ما خانواده دم بزنند ؟ به خدا شيعه ما نيست جز آن كه از خدا پروا كند و او را اطاعت نمايد ، اي جابر ايشان شناخته نمي شوند جز با فروتني و خشوع و امامت و بسياري ياد كردن خدا و روزه و نماز و نيكي به پدر و مادر و مراعات همسايگان فقير و مستمند و قرض داران و يتيمان و راستي گفتار و تلاوت قرآن و باز داشتن زبان از مردم ، جز از نيكي آن ها ، و اين كه امانتدار فاميل خويش باشند .

جابر گويد عرض كردم : يابن رسول الله ما امروز كسي را داراي اين صفات نمي شناسيم ، حضرت فرمودند: اي جابر به راه هاي مختلف نرو ، آيا براي من كافي است كه بگويد من علي را دوست دارم و از ايشان پيروي مي كنم .و با وجود اين فعاليت ديني نكند ؟ پس اگر بگويد من علي را دوست دارم ،

ص: 243


1- . منهج الصادقين ، ج 3 ص 53
2- . نورالثقلين ج 5 ، ص 73 ، حديث 74
3- . اصول كافي ، ج 3 ص 117

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

كه از علي (علیه السلام) بهتر است ، سپس از رفتار او پيروي نكند و به سنّتش عمل ننمايد ، محبتش به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او هيچ سودي ندهد . پس از خدا پروا كنيد و براي آن كه نزد خداست عمل نماييد ، خدا با هيچ كس خويشي ندارد . دوست ترين بندگان خداي عزّوجلّ و گرامي ترينشان نزد او ، باتقواترين و مطيع ترين آن هاست .

اي جابر : به خدا جز با اطاعت خداي تبارك و تعالي ، تقرب نمي توان جُست و همراه ما برات آزادي از دوزخ نيست و هيچ بر خدا حجّت ندارد . هر كه مطيع خدا باشد دوست ما و هر كه نافرماني ما كند دشمن ماست . ولايت ما جز با عمل كردن به ورع به دست نيايد . (1)شيخ سليمان حنفي قندوزي كه از دانشمندان معروف سنّي است در كتاب خود به نام ينابيع الموده از كتاب سليم بن قيس هلالي نقل كرده كه روزي مردي به خدمت امام علي (علیه السلام) آمد و پرسيد كمترين چيزي كه انسان در پرتو آن جزء مؤمنان خواهد شد چه چيزي است ؟ و نيز كمترين چيزي كه با آن جزء كافران و يا گمراهان مي گردد كدام است ؟ امام (علیه السلام) فرمودند : اما كمترين چيزي كه انسان به سبب آن در زمرة گمراهان در مي آيد اين است كه حجّت و نمايندة خدا و شاهد و گواه او كه اطاعت و ولايت او لازم است ، نشناسد ، آن مرد گفت : يا اميرالمؤمنين آن ها را براي من معرّفي كن ، امام علي (علیه السلام) فرمودند: همان هايي كه خداوند در رديف خود و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده و فرموده : يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوُا اَطيعوُاللهَ وَ الرَّسُولَ وَ اُوليِ الاَمْرِ مِنْكُمْ ، آن مرد گفت : فدايت شوم باز هم روشن تر بفرمائيد ، حضرت فرمودند : همان هايي كه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در موارد مختلف و در خطبة روز آخر عمرش از آن ها ياد كرده و فرموده : اِنّي تَرَكْتُ فيكُمْ اَمْرَين لَنْ تَضِّلوا بَعدي اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما كتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي اَهلبيتي : من در ميان شما دو چيز به يادگار گذاشتم كه اگر دست به دامن آن ها بزنيد هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد ، كتاب خدا و خاندانم (2)

در كتاب هاي بسياري از سنّي ها كه به الفاظ مختلف از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شده است كه فرمود : مَنْ اَطاعَ علياً وَ مَنْ اطاعَني فَقَدْ اطاعَ الله وَ مَنْ اَنْكَرَ علياً فَقَدْ اَنْكَرَني وَ مَنْ اَنْكَرَني فَقَدْ اَنْكَرَالله (3)

ص: 244


1- . اصول كافي ج 3 ص 118
2- . ينابيع الموده ص 134، الناشر : انتشارات الشريف الرضي المطبعة امير ، قم ، سنتة الطبع ، 1375-1417
3- . شب هاي پيشاور ص 683

هر كه علي (علیه السلام) اطاعت نمايد مرا اطاعت كرده و كسي كه مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است و كسي كه علي را انكار نمايد مرا انكار كرده و كسي كه مرا انكار نمايد خدا را انكار كرده

و نيز فرمود : مَنْ اَكْرَمَ عَلياً فَقَدْ اَكْرَمَني وَ مَنْ اَكْرَمَ الله وَ مَنْ اَهانَ عَليّاً فَقَدْ اَهانني وَ مَنْ اَهانَني فَقَدْ اَهانَ الله (1)

و فرمودند كسي كه علي را اكرام و گرامي بدارد ، در حقيقت مرا اكرام و گرامي داشته و كسي كه مرا گرامي نمايد در حقيقت خدا را گرامي داشته و كسي كه علي (علیه السلام) اهانت كند در حقيقت مرا اهانت كرده و كسي كه مرا اهانت كند در حقيت مرا توهين كرده است .

روايات فوق العاده در حد تواتر است در زمينه اطاعت اهل البيت (علیهم السلام) زياد بسط نمي دهيم

پس تبعیض در ایمان به دستورات الهی ، عین کفر حقیقی است و حق تقوی که دستور الهی است با حق کفر به هیچ وجه سازگار نیست. آن هم چنین تبعیض مهّم که امامت ما و فرمان برداری از ما را نپذیرفته است و دیگر دستورات را عمل کنید این عین کفر است ( گرچه به دیگر دستورات هم عمل نکردند آن طوری که دستور دادهاند )

بلکه شما ای صحابی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که باید حائز عالی ترین درجات تقوی را که مقام و حیثیت مخصوص دانشمندان است باشید. زیرا پدرم که معلم کتاب و حکمت و منبع دانش بود درک کردید و به افتخار صحبت او نائل آمدید و اینک در ادامۀ آن موفقیّت خود رسالتتان به جهانیان «بلغائه الی الامم» از افراد دانشمند و از قضیه آگاه هستید و باید دارای مقام خشیت باشید و مقام خشیت از بالاترین مراتب خوف خداوند است چون به حکم همین آیه خشیت ناشی از درک عظمت الهی است پس باید مو به مو فرمان های پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که از مهمترین آن ولایت و فرمانروائی است بپذیرید و هیچ گونه تبعیض روا ندارید اما شما عقب نشینی کردید و بی راهه رفتید و آخرت خود را به متاع کم دنیا فروختید و خیانت هایی که نباید انجام دهید مرتکب شدید.

ص: 245


1- . شب هاي پيشاور ، ص 684

... خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ (1)

پرهیز از اموال یتیمان

وَ التَنَّزَهَ عَنْ اَکْلِ اَمْوالِ الاَیْتامِ وَ الإِستیثار بِفَیْئهِمْ اِجارَةَ مِنَ الظلمَ

دوری جستن از خورد اموال یتیمان و اختصاص غنائم به خود آنان را برای حفظ از ظلم به آنان قرار داده است .(2)

شرح و توضیح : در این قسمت اشاره به این آیه شریفه است :

﴿ وَ ابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَ لاَ تَأْکُلُوهَا إِسْرَافاً وَ بِدَاراً أَنْ يَکْبَرُوا ... (3)

)

« یتیمان را تا وقت بلوغ و صلاحیت ازدواج ، امتحا نمائید اگر در این مدّت از آنان رشد نگهداری مال را دریافتید آنگاه مال آنان را به خودشان ردّ نمایید و اموال آنان را از راه اسراف و حق العمل کاری و یا از ترس اینکه بزرگ شده و خود صلاحیت تصرّف را پیدا کنند در خوردن آنان پیش دستی ننمائید...»

خوردن مال هر چند یکی از مهمترین اقسام ظلم و بیدادگری است ولی این گونه بیدادگری امتیازی دارد زیرا یتیم از دفاع خود و مالش عاجز و بلادفاع است. ظلم به چنین فردی در نزد هر فردی کهفطرت اصلی خود را از دست نداده و مسخ نشده باشد محکوم است و کمال بی انصافی و دردمنشی است و روی همین اساس خدای متعال از عاقبت وخیم این بیدادگری ترسانده و می فرماید:

﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْکُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً ﴾ (4)

« به راستی کسانی که اموال یتیمان را می خورند، شکم هاشان را از آتش دوزخ پر می کنند و به زودی گرفتار شعله های دوزخ خواهند شد »

ص: 246


1- . سورة حج ، آیة 11
2- . کشف الغمّة ، ج 2 ، ص 110، دارالأَضْواء ، بیروت – لبنان 1405 ه- . 1985 م
3- . سورة نساء ، آیة 6
4- . سورة نساء ، آیة 10

میان اکل و استیشار فرق است ، اکل مفهوم وسیع تر از استیشار دارد زیرا اولی شامل چیزهائی میشود که فقط خوردن و بریدن دست یتیم از مال خودش اطلاق می شود.

در این زمینه مطالب زیاد است و روایات بسیار و تصریح شدن آن به گناه کبیره چه در قرآن و چه در روایات مسلّم است در برهان در ذیل آیه شریفه 10 سوره نساء روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که شخصی سؤال کرد این مجازات آتش دربارۀ چه مقدار از غصب مال یتیم است؟

فرمود : در برابر دو درهم (1)

خوردن مال يتيم

خورنده مال يتيم يكي از گناهان كبيره است كه وعده ي آتش داده شده براي خورنده آن چه از آيات كريمه چه روايت اهل بيت (علیهم السلام)

ابن محبوب گويد : يكي از اصحاب نامه اي نوشت و به من داد كه به حضرت ابوالحسن (علیه السلام) ( امام رضا يا امام موسي كاظم (علیهم السلام) ) در آن نامه پرسيده بود كبائر چندتا است و چيست ؟حضرت نوشت كبائر اين است كه كسي كه از آن چه خداوند بر آن وعده ي دوزخ داده دوري كند ، كردارهاي بدش پوشيده مي شود ، اگر مؤمن باشد و هر گناهي كه موجب دوزخ مي شود از اين قرار است :

الكبائِرُ سَبْعٌ : قَتْلُ المؤمِنِ مُتّعِمِّداً وَ قَذْفُ الْمُحْصِنَةِ وَ الْفِرارُ مِنَ الزَّحْفِ وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ وَ اَكْلُ الْيَتيم ظُلْماً

وَ اَكْلُ الرِّبا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ وَ كُلُّ ما اَوْجَبَ اللهُ عَلَيْهِ النّارَ (2)

1- آدم كُشي حرام است . (غير از قصاص به حق )

2- نافرماني پدر و مادر ( البته به درجه اي كه عاق آن ها شود )

3- رباخواري

ص: 247


1- . برهان ج 2 ، ص 174
2- . اصول كافي ، جلد 3 ، ص 379 و ص 281 و ص 389 و 293

4- تعرُّب بعد از هجرت (درصدر اسلام نسبت به كساني بوده كه از مكه و آبادي هاي ديگر كفرنشين به مدينه و مركز اسلام هجرت نموده بودند برگشتن آن ها يا مسلمين ديگر را به بلاد كفر، تعرّب بعد از هجرت مي گفتند )

5- متهم كردن زنان پاكدامن و پارسا را به زنا

6- خوردن مال يتيم

7- فرار از جهاد

روزي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) : براي اداي نماز عيد ( قربان ) يا فطر از منزل خارج شد ديد بچه ها با هم ديگر بازي مي كنند ولي در كنار آن ها ، بچه اي كه لباس كهنه و پاره پاره بر تن داشت گريه مي كند ، حضرت نزد او آمد فرمود : مالَكَ تَبْكي وَ لا تَلْعَبْ مَعَ الصِّبيانِ ؟ چرا گريه مي كني و با بچه ها بازي نمي كني ؟

بچه كه آن حضرت را نمي شناخت ، عرض كرد : اي آقا ، به من كار نداشته باش ، پدرم در فلان جنگ اسلامي مُرده است ، مادرم با شوهر ديگر ازدواج نموده مال مرا خوردند و مرا از خانه بيرون كرده اند ، نه غذا دارم نه آب و نه لباس و نه خانه اي كه به آن پناه ببرم ، چون ديدم بچه ها با همديگر بازي مي كنند و پدر دارند خانه و كاشانه دارند ، غم و مصيبت من تازه شد از اين رو گريه ام گرفت ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست آن كودك را گرفت و به او فرمود : « اَما تَرْضي اَنْ اَكونَ لَكَ اَباً وَ فاطِمَةُ اُخْتاً وَ عَليٌّ عَمّاً وَالْحَسَنُ وَ الْحُسَينُ اَخْوَيْنْ » آيا راضي نيستي كه من پدر تو و دخترم فاطمه (علیها السلام) خواهر تو و علي (علیه السلام) عموي تو و حسن و حسين (علیهما السلام) برادران تو باشند ؟

ص: 248

يتيم گفت : چگونه راضي نيستم اي رسول الله ؟

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به سوي خانه برد و لباس نو و نظيف به او پوشانيد و غذا به او داد و به طور كامل موجب خوشحالي او را فراهم كرد ، كودك يتيم با لب هاي خندان از خانه بيرون آمد و به سوي بچه ها دويد ، بچه ها مي گفتند تو كه الان گريه مي كردي چطور شد كه اكنون خندان و شادمان هستي ؟

يتيم گفت : من گرسنه بودم سير شدم ، برهنه بودم لباس نو به تن كردم ، يتيم و بي پدر بودم پدري چون رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خواهري چون فاطمه (علیها السلام) عمويي چون علي (علیه السلام) و برادراني چون حسن و حسين (علیهما السلام) پيدا كردم ، اين بچه به سرپرستي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) زندگاني را ادامه داد تا اين كه آن حضرت از دنيا رفت . (شهيد شد )هنگامي كه خبر شهادت حضرت به بچه رسيد ، گويي آسمان بر سرش خراب گرديد و از خانه بيرون آمد و ناله و فريادش بلند شد و خاك بر سر مي ريخت و مي گفت : الانَ صِرْتُ يَتيماً - الانَ صِرْتُ غريباً ، اينك يتيم شدم و غريب گشتم . بعضي از صحابه سرپرستي او را قبول كردند و به عهده گرفتند . (1)

1- از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : جناب عيسي (علیه السلام) به قبري گذر كرد كه او را عذاب مي كردند (صاحب آن قبر را ) سپس سال بعد به همان قبرستان گذر كرد ديد كه صاحب آن قبر را عذاب نمي كنند ، گفت : پروردگارا چه شده كه سال گذشته به اين قبر گذر كردم صاحبش را در عذاب ديدم و امسال او را در عذاب نمي بينم ؟

خداوند متعال به ايشان وحي فرمود : كه اي روح الله اين مرد يك فرزندي را پس از خود گذاشت ، آن فرزند صالح بود ، راهي را اصلاح كرد و يتيمي را هم پناه داد ، به خاطر اين عمل پسر صالحش او را بخشيدم . (2)

2- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : مَنْ كَفَلَ يَتيماً وَ كَفَلَ نَفَقَتَهُ كُنْتُ اَنَا وَ هُوَ فِي الجَنَّة كَهاتَيْن ، وَ قَرَنَ بَيْن اِصْبَعيه الْمُسَبِّحَه وَ الْوسطي(3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : كسي كه متكفّل و عهده دار يتيم و نفقه و خرج او شود ، من با او در بهشت در يك جا با هم قرينيم و بين انگشت خود اشاره كردند، بين انگشت شهادت و انگشت وسطي ( كه هر دو كنار همند ) (يعني اين قدر بين هم فاصله داريم در بهشت )

3- عن ابي بصير قال : قُلْتُ : لِاَبي جعفر (علیه السلام) اَصْلَحَكَ الله ما اَيْسَرُ ما يَدْخُلُ به العَبد النار ؟ قال : مَنْ اَكَلَ مِنْ مال اليتيم درهماً (4)

ص: 249


1- . الدّين في قصص ، ج 1 ، ص 54 ، پندهاي جاويدان ص 101 ، چاپ نهضت ، اول زمستان 72 ، انتشارات نبوي
2- . سفينة البحار ، ج 4 ، ص 872 ، به نقل از امالي شيخ صدوق
3- . سفينة البحار ، ج 4 ، ص 872
4- . سفينة البحار ، ج 4 ، ص 872 ، به نقل از تفسير عيّاشي

ابي بصير گويد : به امام باقر (علیه السلام) عرض كردم : آسان ترين چيزي كه بنده را داخل آتش مي كند چه چيزي است؟

حضرت فرمودند : كسي كه يك درهم از مال يتيم بخورد .

4- از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) از درد چشم مي ناليد و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به عيادتش آمدند و ديدند كه صيحه و فرياد مي زند ، پس پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ايشان فرمودند : آيا فرياد مي كني يا درد مي كند ؟ عرض كرد : يا رسول الله تا به حال چنين دردي را لمس نكرده بودم و سابقه نداشته ام و از اين درد سخت تر هرگز نديده بودم ، حضرت فرمودند : يا علي به درستي كه ملك الموت هنگام قبض روح كافر نازل مي شود با سيخ هايي از آتش ، جان او را مي كشد بالا ، پس جانش را مي گيرد پس صداي او در جهنم بلند مي شود و فرياد و صيحه مي زند حضرت علي (علیه السلام) عرض كرد يا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دوباره كلمات خود را اعاده بفرماييد ، به درستي كه درد از من برطرف شد سپس حضرت عرض كرد يا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آيا احدي از امّت شما به اين بليّه گرفتار مي شود ؟

فرمودند : آري سه دسته به اين بلا گرفتار مي شوند :

اول : حاكم جور و ستمكار

دوم : خورنده مال يتيم از روي ظلم و ستم

سوم : كسي كه شاهد زور و دروغ مي گويد گرفتار اين بليّه مي شوند . (1)

5- قال العسكري (علیه السلام) : وَ مَنْ مَسَحَ يَدَهُ عَلي رأسِ يتيم رِفْقاً بِهِ جَعَلَ اللهُ لَهُ فِي الْجَنَّةِ بِكُلِّ شَعْرَةٍ مَرَّتْ تَحْتَ يَدَه قَصراً اَوْسَعٍ مِنَ الدُّنيا بِما ( فيها ) ما تشتهي الأنفُسْ وَ تَلَذُ الأعين وَ هُمْ فيها خالدون . (2)امام حسن العسكري (علیه السلام) مرويست كه فرمودند : كسي كه از روي مهربان دستي بر سر يتيمي بكشد خداوند در بهشت ، به ازاي هر مويي كه زير دست او گذر كرده و كشيده شده است ، يك قصري

ص: 250


1- . سفينة البحار ، ج 4 ص 873 ، به نقل از كافي
2- . سفينة البحار ، ج 4 ص 873

عنايت كند كه از دنيا وسيع تر باشد و آن چه در دنيا است و هرچه كه نفس اشتها دارد و در آن هميشه مي ماند .

دادگری و عدالت

اشاره

متن : وَ عَدْلُ الحُكّامِ اِيناساً لِلرَّعْيَةِ : دادگري و عدالت ، در واليان امور را ، موجب اُنس و با محبّت شدن رعيّت قرار داد .

کلمه اِیناس: آنَسَهُ اِیناساً انس داد او را ضد وحشت است.

متن: وَ عَدَلَ الحُکّامَ اِیناساً لِلرَعْیَّةِ

دادگری و عدالت در والیان امور موجب اُنس و با محبت شدن رعیت قرارداد(1)

شرح و توضیح دادگری و عدالت در والیان: از اَهمّ یک حکومت است.

این فراز [این دو فراز آخر نقل از کتاب کشف الغمه (2)شده است] از جمله پربارترین سخنان آن حضرت است که ، یادگار نبوت ثابت می کند که بضعة الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و نشان گر استجابت دعای آن بزرگوار دربارۀ اهل بیت خود هست که فرمود:« اَعْطاهُمُ اللهُ فَهْمي وَ عِلْمي . . . »(3)

« اَللّهُمَّ ارزُقْهُمْفَهْمي وَ عِلْمي . . . يعني : خدايا روزي فرما آنان را فَهم و علم و دانش مرا (4)»

« بارالها به اهل بیت من فهم و قضاوت مخصوص به من را ارزانی فرما» این سخن راجع به آئین مملکت داری است و این فراز به منزله صغرای قیاسی است که ترتیب آن به این صورت است « العَدلُ اِیناسُ لِلرَّعْیَّة وَ کُلُّ اِیناسِ لِلرَّعْیَّة مُصْلِحٌ لِدَّوْلَة فالعَدْلُ مُصْلِحٌ لِلدَوْلَة »

« عدالت انگیزه انس و محبت رعیت است و هر انس و محبت رعیت موجب اصلاح دولت است پس عدالت اصلاح کنندۀ دولت است. »

ص: 251


1- . کشف الغمّة ج1 ص 110 دارالأَضْواء ، بیروت – لبنان 1405 ه-- 1985 م
2- . كشف الغمّة ، ج 1 ، ص 110 ، دارالاَضْواء ، بيروت ، لبنان ، 1405 ه- 1985 م
3- . اصول کافی ، باب الحجّه ، ج 1 ، ص 209
4- . اصول كافي ، باب الحجّه ، ج 1 ، ص 208

و این موضوع یکی از قواعد اساسی مملکت داری است. زیرا عدل به رعیت همگی راجع به امور دولت است که امروزه از آن به سیاست تعبیر می کنند.

در جهان امروز یکی از امور مسلّمۀ حکومت ها آن است که ملّی باشد یعنی مطابق درخواست همه طبقات بوده و تحمیلی نباشد و لذا بهترین حکومت را همان حکومت جمهوری تشخیص داده و می گویند: در این سیستم از حکومت است که مردم آزادنه با ملاحظۀ سوابق خدمت و فعالّیت و لیاقت فرد معین آن را با شرائط خاص انتخاب می نمایند که رئیس قوه مجریه باشد که در تحت نظارت مجلس شورای که آن با آگاهی از طرف مردم تعیین شده اند و باید از متخصصان و آگاهان به سیاست و اوضاع مملکت باشند . انجام وظیفه بنمایند و در حقیقت مرجع قانون گذاری در چنین نظامی لازم خواهد بود.

امّا حکومت اسلامی اکثریت آراء به عنوان پشتوانۀ قوّه مجریه و رئیس دولت که عبارت از قوۀ مجریّه است می باشد. هرگز اکثریّت مردم مرجع برای قانون گذاری نیست و از این دیدگاه اکثریت مردم از نظر قرآن محکوم است پس بنابراین اگر رئیس قوّه مجریه در حکومت اسلامی هر چند همۀ مردمطالب و خواهان وی بوده باشند اگر از آئین الهی تخطی و تجاوز نماید مشروعیّت خو را از دست داده و خود به خود معزول خواهد شد و نیاز به خلع ندارد.

فرق اساسی بین حکومت اسلامی و حکومت های جهان دیگر در جهان ، در این نکته ی اساسی است که در نظام حکومت های جهان آنچه مطرح است فقط رضایت و خواستۀ اکثریّت است و دیگر اینکه آیا خواست اکثریت مطابق قوانین الهی هست یا نه اصلاً مطرح نیست.

از این جهت می بینیم یکی از ژنرال های فرانسه که در جنگ جهانی دوّم خدمات شایانی به فرانسه نموده و فرانسه را از یوغ حکومت هیتلری نجات داد ژنرال دوگل بود ، پس از پایان جنگ ملت فرانسه به پاداش خدمات و جانفشانی وی او را به سمت ریاست جمهوری انتخاب نمود تا اینکه ژنرال فوق با توجه به رقص های کاملاً عریان که در سینماها و کاباره های فرانسه رایج بود و به اخلاق و عفت عمومی صدمه می زد، در طی اطلاعیهای از مردم خواست که رقاصه ها در هنگام رقص به اندازه موضع مخصوص خود را ستر نمایند و آنگاه رقص کنند.

ص: 252

امّا به مجرد صدور این اعلامیه سیل اعتراضات مردم روانه شد که ملت تو را انتخاب نمود برای آنکه آنچه خواستۀ آنان می باشد بدون چون و چرا اجرا کنی ژنرال دوگل هم وقتی موقعیت ریاست خود را در خطر دید با اعتذار از مردم دستور خود را در خصوص پوشاندن موضع خاص پس گرفت. آری این است نظریه اکثریت که به تفسیر قرآن «... کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ... » (1)

پس دیدگاه قرآن به اکثریت غیر از آن است که در حکومت فعلی و سیاسی جهان است . اسلام بر اساس جهان بینی الهی اکثریت را به عنوان وسیله قدرت الهی می داند که در مواقع خطر عمومی از آن ها کار ساخته و موج خروشانی هستند که هیچ قدرتی به شرط اتحاد در برابر آن مقاوت نماید. نه اینکه اختیار قانون گذاری به دست آن ها باشد نه اینکه منتخب مردم باید در قوانین از رأی اکثریت تبعیّت نماید ، بلکه درست در جهت مخالف حکومت های فعلی که باید تابع نظر اکثریت باشند.حال حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) در خصوص خواستۀ رعیت چگونه می اندیشد؟ آن حضرت می فرماید دادگستری والی سبب آرامش و رضایت تودۀ مردم است. حال این سؤال پیش می آید آرامش مردم چه فائده به ملّت و دولت؟ جواب این سؤال را از عهدنامه علی (علیه السلام) به مالک اشتر نقل می کنیم:

«... وَ لیَکُنْ اَحَبَّ الاُمُور اِلَیْکَ اَوْسَطُها فِی الحقِّ وَ أَعَمُّهَا فِي اَلْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَى اَلرَّعِيَّةِ فَإِنَّ سُخْطَ اَلْعَامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَى اَلْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ اَلْخَاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى اَلْعَامَّةِ وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ اَلرَّعِيَّةِ أَثْقَلَ عَلَى اَلْوَالِي مَؤوُنَةً فِي اَلرَّخَاءِ وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِي اَلْبَلاَءِ وَ أَكْرَهَ لِلْإِنْصَافِ وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ وَ أَقَلَّ شُكْراً عِنْدَ اَلْإِعْطَاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ اَلْمَنْعِ وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ اَلدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ اَلْخَاصَّةِ وَ إِنَّمَا عِمَادُ اَلدِّينِ وَ جِمَاعُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ اَلْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ اَلْعَامَّةُ مِنَ اَلْأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ(2)

« باید محبوب ترین کارها نزد تو اموری باشد که و حق با عدالت موافق تر و با رضایت توده مردم هماهنگ تر است چرا که خشم توده مردم خشنودی خواص را بی اثر می سازد، اما ناخشنودی خاصان با رضایت عموم جبران پذیر است (این را نیز بدان که) احدی از رعایا و همه مردم از نظر هزینه زندگی در حالت صلح و آسایش بر والی سنگین تر و به هنگام بروز مشکلات در اعانت و همکاری

ص: 253


1- . سورة اعراف ، آیة 179
2- . نامه 53 به مالک اشتر نهج البلاغه

کمتر و در اجرای انصاف ناراحت تر و به هنگام درخواست و سؤال پر اصرارتر و پس از عطا و بخشش کم سپاس تر و به هنگام منع خواسته ها دیرعذر پذیرتر و در ساعات رویاروئی با مشکلات کم استقامت تر از گروه خواص نخواهند بود ولی پایه دین و جمعیت مسلمانان و ذخیرۀ دفاع از دشمنان تنها توده ملت همیشه بنابراین باید گوشت به آن ها و میلت با آنان باشد یعنی باید با آنان همراه بوده و میل و رغبت تو با آنان باشد.در این قسمت از عهدنامه مراد از « رعیّت » اکثریّت هستند که در برابر آن «خاصه» به تعبیر مولی (علیه السلام) می باشد. خاصه همان است که در اصطلاح فعلی از آن به طبقۀ مرفه و خوش گذران و بی حال و ثروتمند تعبیر می شود چنانکه مراد از عامّه در آن ها اکثریّت زحمت کش است که ثروت محدود چنان اجازه ای به آنان نمی دهد که در پی خوش گذرانی باشند و معاش خود را با کسب و کار و جدیّت اداره می کنند.

امام علی (علیه السلام) می فرماید: در همۀ کارها که می خواهی در مملکت اجرا شود باید با توجه به مقتضای عدالت و با در نظرگرفتن مصالح اکثریت مردمی که از چنان زندگی مرفّهی برخوردار نیستند باشد. حال باید چرا رضایت اکثریت را جلب کرد؟

امام علی (علیه السلام) خصلت هر دو گروه را با دیدی بسیار عمیق به بیان می فرماید:

الف- گروه خاصّه «اقلیّت» در حرکت اجتماعی در مواضع خاصی قرار می گیرند که آن ها عبارت است از :

در حالت عادی قشری هستند که بر خزانه دولت تحمیل می شوند.

انصاف و عدل بر آنان دشوار است زیرا عدالت مخالف منافع شخصی آنان هست.

در مصالح شخصی خود بسیار پافشاری و اصرار می ورزند.

در هنگام تقسیم بیت المال کم سپاس هستند . چون به اندازه میل به آنان سهمیه داده نمی شود.

در موقع منع حقوق به خاطر مصالح عالیه مملکتی دیر عذرپذیرند و با والی کدورت پیدا می کنند.

و در ناملایمات و حوادث روزگار کم طاقت هستند.

ص: 254

ب – گروه عامّه «رعیّت» و اکثریت جامعه دارای ویژگی هایی می باشند. من جمله :آنان پایه های دین هستند.

اجتماع مسلمانان را آنان تشکیل می دهند. ذخیره در برابر هجوم دشمن می باشند. به این معنا که همیشه همین قشر هستند که در مقابل دشمن ایستادگی می کنند. امام (علیهم السلام) با بیان ویژگی های هر دو گروه به مالک اشتر تأکید می فرمایند که همواره عامه مردم را در نظر داشته باشد و در جلب رضایت آنان سعی و کوشش فراوان مبذول دارد و از جبهه گیری اقلیّت در هراس نباشد زیرا رضایت عمومی ناخشنودی اقلیت را تحت الشعاع قرار داده و بلکه اگر در اندیشۀ رضایت اقلیّت باشد نارضائی عمومی خشنودی یک مشت اقلیّت را همچون سیل از بین خواهد برد . در این قسمن می بینیم که امتیاز اکثریت از آن جهت است که به قدرت آنان دین در جامعه عملی می گردد و پایه های دولت اسلامی بر دوش رعیّت که همان اکثریت است می باشد و آنان قدرت و ذخیره دولت هستند و در مواقع بحرانی بیاریش می شتابند پس باید آرامش خاطر آنان را جلب نمود و آن جز در سایۀ عدل که مقررات اسلامی تأمین کنندۀ آن است ، صورت پذیر نیست و اکثریت جامعه به عنوان اهرمی در تحقق قوانین اسلامی در نظر گرفته شده اند نه از جهت کمیّت با قطع نظر از کیفیّت، چنانکه به کمیّت بدون کیفیّت و فقط بر محور عدد در ملت های غربی تکیه شده و همچنان که اشاره شد اکثریت بدون کیفیّت خاص در قرآن تمجید نشده ، بلکه به شدت محکوم شده است.

أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً (1)

« ای پیامبر آیا گمان داری اکثریت آنان گوش شنوا دارند و دارای عقل هستند ؟ نه اینان مانند چهارپایانی و بلکه گمراه تر از آن ها می باشند »

ص: 255


1- . سورة فرقان ، آیة 44

1- قالَ علي (علیه السلام) الْعَدْلُ أساسُ به قوام العالم (1)امام علي (علیه السلام) فرمودند : عدل و داد و برابري و انصاف داشتن ، اساس است براي قوام عالم ، يعني به وسيله عدل عالم قيامش پابرجا است .

2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : عدل و عدالت يك ساعت از عبادت شصت سال بهتر است كه شب را به عبادت و روز را به روزه به سر برد . و جور و ستم در حكم ، به يك ساعت سخت تر و عظيم تر است از گناه شصت سال نزد خداوند متعال (2)

3- قال علي (علیه السلام) : فَاِذا اَدَّتِ الرَّعيَّةُ اِليَ الوالي حَقَّهُ وَ اَدَّي الْوالي اِلَيها حَقَّها عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قامَتْ مَناهِجُ الدّين وَ اعْتَدَلَتْ مَعالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلي اَذْلالِها السُّنَنْ ، فَصَلَحَ الزَّمانُ ، وَ طُمِعَ في بَقاءِ الدُّولَةِ وَ يَسِئَتْ مَطامِعُ الأعداءِ وَ اِذا غَلَبَتِ الرَّعيَّةُ وَ اِلَيْها وَ اَوْ اَجْحَفَ الوَالي بِرَعْيَّتِه ، اِخْتَلَفَتْ هُنالِكَ الْكَلِمَةُ ، وَ ظَهَرَتْ مَعالِمُ الجَورِ(3)

امام علي (علیه السلام) فرمودند : آن گاه كه رعيت حق حكومت را اداء كند و حكومت نيز حق رعايا ( و سرپرست و عهده داران امور مردم ) را مراعات نمايد حق در ميانشان قوي و نيرومند خواهد شد . و جاده هاي دين صاف و بي دست انداز مي گردد .

نشانه و علامت هاي عدالت ، اعتدال مي پذيرد و راه و رسم ها درست در مجراي خويش به كار مي افتد ، بدين ترتيب زمان صالح مي شود ، به بقاء دولت اميدوار بايد بود و دشمنان مأيوس خواهند شد ، اما آن گاه كه رعيت بر والي خويش چيره گردد يا رئيس و حكومت بر رعايا اجحاف نمايد ، نظام بر هم مي خورد ، نشانه هاي ستم و جور آشكار خواهد گرديد .

4- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ النّار اَمير المتسلط لم يعدل و ذوثروة من المال لم يعط المال حقّة و فقير فخور (4)

ص: 256


1- . مطالب السؤال ، ص 61
2- . جامع الاخبار ، ص 435/1216
3- . خطبه ي 216 نهج البلاغه
4- . عيون الاخبار ، ج 2 ، ص 28 ، حديث 20

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : اول كسي كه داخل جهنم مي شود اميري است كه مسلّط شده بر مردم و به عدالت رفتار نمي كند و همچنين صاحب ثروت مالي كه مال را در حقّش صرف نمي كند و فقيري كه مي بالد و مباهات مي كند و تكبّر ورزد .

5- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : لا تنال شفاعتي ذاسلطان جائر غشوم (1)

و نيز فرمودند به شفاعت من نمي رسد صاحب قدرتمند ستمكار فاسد

عاقبت دادرسي نكردن به مظلومين چيست ؟

خوارزم شاه هنگامي كه با لشكر مغول جنگ نمود و شكست خورد از مقابلة با آن ها ، بسيار ترسيد ، ابتدا خيال فرار به هندوستان را داشت ، ولي بعد عازم عراق گرديد ، به نيشابور كه رسيد ديگر دست از غيرت و نام و ننگ شسته به خوش گذارني مشغول شد . چنگيزيان نيز آتش در عالم زده مي آمدند ، خوارزمشاه هيچ انديشه نداشت . در همان موقع مظلومين و شكايت داران بيش از دو سال و سه سال از او تقاضاي رسيدگي مي كردند، ولي كسي نبود كه به حرف آن ها گوش دهد .

روزي اين بيچارگان اجتماع نموده جلو بارگاه سلطان ، به وزير پناه آوردند و گفتند : براي خدا چاره اي نسبت به ما بينديش و زير در جواب آن ها گفت : سلطان مرا مأمور آرايش زنان مطرب كرده ، اينك نمي توانم با اين حرف ها رسيدگي كنم .

و در همين موقع خبر آوردند كه سَنَتاي بهادر ، باسي هزار نفر از جيحون ( اسم وادي است در خراسان ) گذشته اند. سلطان از ترس نزديك بود هلاك شود ، بدون درنگ به طرف عراق حركت كرد ، لشكر مغول نيز از پي آن ها مي آمدند . خواجه عطاء الملك جويني صاحب تاريخ جهان گشا مي گويد : پدرم در آن زمان جزء همراهان خوارزمشاه بود كه به عراق مي رفتند ، گفت: سلطان ساعتي بر يكبلندي نشسته بود تا اشخاصي كه در عقب او هستند بگذرند ، چشمش به من افتاد مرا پيش خواند همين كه نزديك آمدم دست به محاسن خود كشيد و آهي از جگر برآورده گفت : جويني ديدي كه

ص: 257


1- . مستدرك الوسائل ، ج12 ، ص 92 حديث 13627

فلك بر كردار آخر با ما چه كرد و بخت تيره چه بر سر ما آورد ، و شروع كرد به گريه كردن و اشعار را همان دم سرود :

شعر

به

روز نكتب اگر برج قلعة فلكت

چون

شاه معركة چرخ مأمن و مأواست

يقين

بدان كه بگاه نزول نيز قضا

حصار

محكم تو هم چو دامن صحراست

به

روز دولت اگر مسكن تو هامونست

تو

را گشادگي خلق دامن صحراست

تو

كار نيك و بد خويش كن بحق تفويض

به روز دولت و نكبت كه ملك ، ملك خداست

سلطان برّي (1) آمد از آن جا به طبرستان و جُرجان (گرگان) رفت در قلعة اقلال ، عيال و اطفال خود را خزائن مخفي كرد . خودش به جزيرة آبْسِكون پناهنده شد ، سنتاي بهادر از پي آن ها تا قلعة اقلال آمد ، فهميدند خانواده ي سلطان در اين جا هستند قلعه را محاصره كردند ، گرچه تا آن وقت كسي اين حِصن و قلعه را نتوانسته بود تسخير نمايد ، ولي يك روز صبح اهل قلعه تسليم شده گفتند : آب انبارها خشك گرديده خانوادة سلطان با خزائن او به دست مغول افتاد .

همين كه اين خبر ، به خوارزمشاه رسيد بعد از سه روز از غصه در بستتري كثيف و مندرس ، زندگي را وداع كرد ، سلطاني كه هر وقت به شكار مي رفت چندين هزار سوار با او همراه بودند از بي كسي با جامة تنش او را دفن كردند ، زيرا هيچ وسيلة ديگري نبود ، سرداران مغول زن و فرزند سلطان را پيش چنگيز بردند . چنگيز دستور داد پسر بچه ها را بكشند و زنان او را به سرداران ببخشند ، و فرمان دادكه مادر سلطان نيز سوار بر اسب برهنه اي در جلوي لشكر گريه و زاري نمايد ، اين عاقبت دادنرسي به مظلومان است در دنيا ، عقبي كه جاي خود دارد . (2)

ص: 258


1- . بياباني كه در صحراي غربت به دام دشمن افتاده است .
2- . پند تاريخ ج 3 ص 170 به نقل از تاريخ طبري

از اين نمونه ها در تاريخ فراوان است .

و در روایات از امام هادی (علیه السلام) وارد شده که فرمودند: «الغوغا قتلة الانبیاء» : (1)

اکثریت هياهو بودند و آشوب كنان و فتنه انگيزان که انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) را کشتند :

اصل:

ثم قالت: اَیُّهَا النَّاسُ ! اِعْلَمُوا اِنّی فاطِمَةُ وَ اَبی مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْواً [بَدْءاً]، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْکُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (2) فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبی دُونَ نِسائِکُمْ ، وَ اَخَا ابْنِ عَمّی دُونَ رِجالِکُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِىُّ ]المَعْزي[

اِلَیْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ. فَبَلَّغَ الرِّسالَهَ صادِعاً بِالنَّذارَهِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَهِ الْمُشْرِکینَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، آخِذاً بِاَکْظامِهِمْ، داعِیاً اِلى سَبیلِ رَبِّهِ بِالْحِکْمَهِ و الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ يُكَسِّرُ ، ]یَجُفُّ[ الْاَصْنامَ وَ یَنْکُثُ ] يَنْكِتُ [ الْهامَّ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوُا الدَّبَرْ . حَتَّى تَفَرَّى اللَّیْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، و نَطَقَ زَعیمُ الدّینِ، وَ خَرِسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینَ، وَ طاحَ وَ شِیظُ النِّفاقِ،وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْکُفْرِ وَ الشَّقاقِ، وَ فُهْتُمْ بِکَلِمَهِ الْاِخْلاصِ فی نَفَرٍ مِنَ الْبیضِ الْخِماصِ ]الَّذينَ اَذْهَبَ اللهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهيراً [ . وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ ]مَذْقَةَ [ الشَّارِبِ وَ نُهْزَةِ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةَ الْعَجْلانِ ]الْعِجْلانِ[، وَ مُوْطِی ءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ ]وَالوَرَقَ [، اَذِلَّهً خاسِئینَ، تَخافُونَ اَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِکُمْ، فَاَنْقَذَکُمُ اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالی بِابی مُحَمَّدٍ ]بِمُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) [ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتی ، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِیَ بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْکِتابِ.

«... کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ ...(3) »

اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّیْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَهٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ، قَذَفَ اَخاهُ فی لَهَواتِها، فَلا یَنْکَفِی ءُ حَتَّى يَطَاَصِماخَها بِأَخْمَصِهِ، وَ یَخْمِدَ لَهَبَها بِسَیْفِهِ، مَکْدُوداً فی ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً فی اَمْرِ اللَّهِ، قَریباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، سَیِّداً فی اَوْلِیاءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً مُجِدّاً کادِحاً، [لا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَهَ لائِم] وَ اَنْتُمَ فی

ص: 259


1- . امالي شيخ طوسي ، مجلس 29 ، روايت 3 ، ص 877 ، جزء 18
2- . سورة مبارکة توبه ، آیۀ 128
3- - سورۀ مبارکۀ مائده ، آیه 64

رَفاهِیَّهٍ مِنَ الْعَیْشِ، و ادِعُونَ ]وَادَّعُونَ[ فاکِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرُ ، وَ تَتَوَکَّفُونَ الْاَخْبارَ، وَ تَنْکُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ.

ترجمه: آنگاه خطاب به حاضران در مسجد فرمود: ای مردم بدانید من فاطمه ام و پدرم محمد [ (صلی الله علیه و آله و سلم) ] که صلوات و رود بر آن حضرت و خاندانش باد . آنچه می گویم آغاز و انجامش یکی است و هرگز ضد و نقیض در آن راه ندارد و آنچه را می گویم غلط نمی گویم و در اعمالم راه خطا [هرگز] و کج روی نمیپویم.

« به یقین رسولی از خود شما به سوی تان آمد که رنج های شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان رؤف و مهربان است »هرگاه نسب او را بجوئید می بینید او پدر من بوده است نه پدر زنان شما و برادر پسر عمّم و نه برادر مردهاي شما مي باشد . نه برادر مردان شما و چه پرافتخار است این نسب. درود خدا بر او و خاندانش باد.

آری آن حضرت آمد و رسالت خویش را به خوبی انجام داد و مردم را به روشنی انذار کرد از طریقۀ مشرکان روی برتافت و بر گردن هایشان کوبید و گلویشان را فشرد تا از شرک دست بردارند و در راه توحید گام بگذارند. آن حضرت همواره به دلیل و برهان و اندرز سودمند مردم را به راه خدا دعوت می کرد. بُت ها را در هم میشکست و مغزهای مبتکران را می کوبید تا جمع آن ها متلاشی شد.

و تاریکی ها بر طرف گشت صبح فردا رسید و حق آشکار شد نمایندۀ دین به سخن درآمد و زمزمه های شیاطین خاموش گشت. افسر نفاق بر زمین فرو افتاد. گره های کفر و اختلاف گشوده شد و شما زبان به کلمۀ اخلاص [لا اله الا الله] گشودید ، در حالی گروهی اندک و تهیدست بیش نبودید .

آری شما در آن روز بر لب پرتگاه آتش دوزخ قرار داشتید و از کمی نفرات همچون جرعه ای برای شخص تشنه و یا لقمه ای برای گرسنه و یا شعلۀ آتشی برای کسی که شتابان به دنبال آتش می رود بودید و زیر دست و پاها له می شدید.

در آن ایام آب نوشیدنی شما متعفّن و گندیده بود و خوراکتان برگ درختان ذلیل و خوار بودید و پیوسته از این می ترسیدید که دشمنان زورمند شما را بربایند و ببلعند.

ص: 260

اما خداوند تبارک و تعالی شما را به برکت محمّد که درود خدا بر آن حضرت و خاندانش بعد از آن همه ذلّت و خواری و ناتوانی نجات بخشید آن حضرت با شجاعان درگیر شد و با گرگ های عرب و سرکشان یهود و نصاری پنجه درافکند ولی هر زمان آتش جنگ را برافروختند خداوند آن را خاموش کرد .

و هر گاه شاخ شیطان نمایان می گشت و فتنه های مشرکان دهان می گشود. پدرم برادرش علی (علیه السلام) را در کام آنها می افکند و آن ها را به وسیله او سرکوب می نمود و آن حضرتش هرگز از اینمأموریت های خطرناک باز نمی گشت مگر زمانی که سرهای دشمنان را پایمال می کرد و بینی آن ها را به خاک می مالید!

لغات:

کلمۀ عوْداً وَ بَدْواً [بَدْءاً] به معنی آخرین و اولین کلام عَود به فتح عین به معنای برگشت، بازگشت و کلمۀ بدو به فتح با و سکون دال و واو به معنای آغاز ، ابتدا اول چیزی در اصل بدء بوده.

بَدَءَ بهِ ئدءً و ابتَدَءَ بِه آغاز کردن به آن

بَدَءَ الشَّیء وَ ابْتَدَاَهُ بیرون آورد آن را بجا آورد

ابتداءً عادَ کَذاعَوْداً چنین گشت

عادَ عَوْدَةً و عَوْداً و معاداً ، برگردید و بازگشت، رد کرد ، بازگردانید .

کلمه بَدَءَ 15 بار در قرآن آمده

1- الَّذِي أَحْسَنَ کُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ (1)

2- إِلَيْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ... (2)

3- قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکَائِکُمْ مَنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ... (3)

4- إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ (4)

ص: 261


1- . سورة سجده ، آیة 7
2- . سورة يونس ، آیة 4
3- . سورة يونس ، آیة 34
4- . سورة بروج ، آیة 13

کلمه غَلَطاً : اشتباه کردن در سخن، نشناختن وجه صواب در امری ، خطا کردن در امری ، سهو ، خطا اَغلاط جمع غَلِطَ الاَمْرَ غَلَطاً نشناخت وجه صواب کار را ، اِغْلاطاً بغلط افکند و افتادکلمه شَطَطاً: شَطَّ ، شَطّاً و

شُطُوطاً دور شد ، شطَّ شَطَطاً تجاوز کرد از حدّ آن ، دور شد

لا تُشْطِطْ و تَشْطِطُ و تُشْطِطُ و تُشاطِطُ ، از حق نگذر و دور مشو

این کلمه سه بار در قرآن آمده است:

1- ... وَ لاَ تُشْطِطْ وَ اهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ (1)

2- ... لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً (2)

3- وَ أَنَّهُ کَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً (3)

شَطَطْ به معنای دوری و تجاوز از حق، اِفراط در دوری در مکان مانند شَطَّت الدّار، یعنی خانه بسیار دور است و در حکم به مانند آن که در آیه مذکور فرموده: لَقَدْ قُلْنا اِذاً شَطَطاً یعنی گفتار بسیار دور از حقیقت گفته ایم .

کلمه عَزیزٌ عَلَیْهِ: دشوار و گران است بر او.

عَزیز به فتح عین: شریف، گرامی، گرانمایه، ارجمند اعزا و اعزه جمع عِزَّةً و عَزازَةً ، ارجمند گردید قوی شد ، ضعیف و ناتوان شد.

عَزَّ الشَّیءُ کمیاب شد

عِزَّة : اسم مصدر است ، ارجمندی ، خلاف ذلّت ، باران سخت

این کلمه (فقط عزیز) 110 مورد آمده است.

ص: 262


1- . سورة ص ، آیة 22
2- . سورة كهف ، آیة 14
3- . سورة جن ، آیة 4

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (1)

کلمه ما عَنِتُّمُ آنچه موجب مشقت و دشواری شما باشد عَنِتَ عَنَتاً ، افتاد در کار مشکل و سختی و رنج و مشقت و بد

این کلمه در قرآن پنج مورد آمده است .

1- ... مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ ... (2)

2- ... عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْکُمْ ... (3)

کلمه حَریصٌ عَلَیْکُمْ بسیار مشتاق و خواهان حِرص آز شرر، حُرَصاء آزمندان جمع حریص حَریص آزمند، آرزو، دارای آز و شرّ ، حَرُصا و حراص جمع

حَرَصَ القَصّار الثَوب حَرْصاً شکافت گازُر جامه را ، حَرَصَ عَلَیْه حِرْصاً حریص شد. آز، طمع ، كلمه گازُرْ به معني رخت شوئي و كسي كه پيشه اش رخت شوئي است .

این کلمه 5 مورد آمده است:

1- وَ مَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (4)

2- نساء ، 129

3- نحل، 37

4- توبه 129

5- بقره 69

کلمه تَعْزوُهُ : نسبت بدهید او را

کلمه صادِعاً : از صَد ع : آشکارکردن و شکافتن و به جای آوردن فرمان، صَدَعَ اِلی کذا صُدُعاً مائل شد به سوی او صَدَعَ الشَّیْی ء صَدْعاً شکافت آن را صَدَعَ باِلحقَّ ، سخن خود را آشکار گفت .

ص: 263


1- . سوره شعراء، آیه 9، و آیه های 68، 104 ،122، 159، 175، 191، 217
2- . سورة آل عمران ، آیه 118
3- . سوره توبة ، آیه 128
4- . سورة يوسف ، آیة 103

در قرآن 5 مورد آمده است:

حجر 94 ، روم 43 ، واقعه 19 ، حشر 21 ، طارق 12

مَدْرَجَة : راه و مَحلّه و مرکز، مَدْرجه. به فتح میم و راء هر طريقه و وسیله ای که برای ارتقاء به مقام بهتر و درجه بالاتر بکار آید، مدارج جمع

دَرَجَ درُوُجًا و دَرَجاناً رفت ، درَج الرَّجُل راه رافت ، دَرَجات پایگاه، دَرَجة ، درج جمع، نردبان ، پایه مَدْرَج و مَدْرَجَة جای رفتن، راه

این کلمه 20 مورد آمده است:

1- ... فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً ... (1)

2- تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ ... (2)

3- ... نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ ... (3)

4- ... وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ ... (4)

کلمه نِّذارَة ، به کسر نون از ماده اِنذار، بیم دادن نَذیر به فتح نون ، بیم دهنده، ترساننده

نَذَرَ عَلی نَفْسِه نَذْراً و نُذوراً ، واجب گردانید آن را بر خود که واجب نبود، نَذیر اسم است به معنی انذار، نُذور جمع ترساننده و بیم کرده شده، آواز کمان، پیغمبر ، پیری ، از نام های عرب است.

44 مورد نذیر و 14 بار نُذُر و 12 مورد تُنْذر، و 11 مورد یُنْذر اَنذِرْ 12 مورد و پنج بار منتَذِر و 14 بار مُنذرین و یک بار مُنْذروُن در قرآن آمده است .و کلمه مائلاً : اگر مائلاً علی مَدْرَجة المُشْرِکین باشد به معنای در حالی که حمله می برد به مرکز مشرکان و اگر مائِلاً عن مَدْرَجَةِ المُشْرِکین یاشد، یعنی از راه و مرکز مشرکان منحرف بود.

ص: 264


1- . سورة نساء ، آیة 95
2- . سورة بقره ، آية 253
3- . سورة انعام ، آیة 83
4- . سورة مجادله ، آیة 11

مایل برگردیده ، حمیده، میل کننده، راغب گراییده به چیزی مآل به فتح میم مرجع بازگشت

مال الَیْهِ مَیْلاً و تَمْیالاً و مَیَلاناً و مَیْلوُلَةً وَ مَمالاً و مَمیلاً برگردید به سوی او خمید

کلمه ثَبْج : وسط هر چیز و عمدۀ آن میان پشت و کتف ، ثَبِجَ الکلام ثَبْجاً تَعْمیه [پوشیدن ساختن معنی مُعَمی گفتن] در میان سخن و بیان نکردن آن را ، ثَبَجَ ثَبْجاً بر اطراف هر دو پا نشست

کلمه اَکْظام : جمع کظم ( به فتح کاف و ظا) گلو، دهان راه تنفس، فروخوردن خشم ، خودداری از خشم کردم، کَظَمَ البابَ کَظْماً قفل نهاد بر در، کَظَمَ غَیْظَهُ فرو خوردن خشم خود را

این کلمه در قرآن 6 مورد آمده است:

1- ... وَ الْکَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (1)

2- ... وَ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ ... (2)

3- غافر 18

4- نحل 58

5- زخرف 17

6- قلم 48

کلمه یَنْکُت : با نون و تا از نکت به معنی رو انداختن ، به سر افکندن را می گویند. طَعَنَهُ فَنَکَتَه شمشیر زد او را پس به سر درافکند. نَکَتَ الاَرضَ نَکْتاً زد بر زمین چنانچه اثر آن باقی ماند. مَنْکوتبسر افتاده و اگر نَکَثَ باشد به معنی شکستن است. نَکثَ الَعَهْدَ نَکْثاً شکست پیمان را البته معنای اولی انسب است کلمه نکت در قرآن نیست اما نکث 7 مورد آمده است.

کلمه اَلهام: جمع هامَّه به معنای سرها ، کنایه از بزرگان قوم .

ص: 265


1- . سورة آل عمران ، آیة 134
2- . سورة يوسف ، آیة 84

کلمه اِنْهِزَمَ: شکست خورد لشکر، هزیمت یافتن هَزَمَ العَدُّوَ و هَزْماً شکست داد شمشیر را و منهزم کرد. اِنْهَزمَ الجُیُوش شکست لشکر را ، لشکریان را پراکنده و منهزم یافت. هازِمَة هَوازم جمع ، بلا و سختی ، بی آبی.

کلمه وَلُّوالدَّبْرَ: پشت بگرداندند، کنایه از شکست. از ریشه وَلِیَ که به معنای دوستی، و تصرّف و یاری کردن و نزدیک و پشت سر وغیرهم می باشد و کلمه تولّوا فقط 20 مورد است.

تَفرَّیَ اللّیلَ عن صُبْحِهِ: شب شکافت صبح را. فَریَ عَلَیْهِ الکِذْبُ فَرْیًا دروغ بافت. فَریَ البَرْقَ ، درخشید. فَریَ الشّیْءَ شکافت و پاره پاره کرد.

يُقالِ تَفَرَّیَ اللَّیْلَ مِنْ صُبحهِ روشن شد شب تار تا طلوع فجر

کلمه اَسْفَرَ: روشن شد. سَفرَ البَعیر ، مهار را بر پشت بینی شتر نهاد ، سَفَرَ الصُّبحْ روشن شد صبح سِفْرَ اَسْفار جمع کتاب بزرگ یا قسمتی از تورات و نوشته، و به معني مسافت باشد ، بقیه سفیدی روز بعد از فرود شدن آفتاب، سفیدی آفتاب ، کلمه اَسْفَرَ در قرآن یک بار آمده است بدون اشتقاقش

وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (1) قسم به شب تار چون باز گردد. وَ الصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ (2) و قسم به صبح چون جهان را روشن سازد.

کلمه مَحض: خالص، آمیخته نشده با چیزی، مَحُضَ مُحُوضَةً خالص نسب گردیدکلمه شقاشق: جمع شَقیقه به کشر شین اول و دوم، آنچه اُشتر مست از دهان بیرون کند، کنایه از سخن وری. شِقْشِقه به کسر هر دو شین چیزی که مانند ریه که شتر هنگام هیجان از دهان خود خارج می کند، بانگ کردن شتر . شَقَّ الشَّیْء شَقّاَ شکافت آن را، شَقیق، اَشْقاء جمع ، نصف چیز، هر چیزی که دو نصف شود.

کلمه طاحَ: هلاک شد. طاحَ طَوْحاً هلاک گردید. یا نزدیک به هلاکت شده رفت و ساقط گردید. سرگشته شد.

ص: 266


1- . سورة مُدَّثر ، آیة 33
2- . سورة مُدَّثر ، آیة 34

کلمه وشیظ: مردمان رَذل و پست و جلف، جوهری در لغت گوید: وشیظ برخی از مردم اند که دارای ریشه واحدی نباشند و در مقابل وسیط یعنی شریف

کلمه اِنْحَلَّت : گشوده شد. حَلَّ العُقْدَةَ حَلّاً گشوده گره را ، اَحَلَّ در ماههای حلال درآمد. از حَرَم بیرون آمد. از عهد و میثاق فارغ آمد.

کُلاً 51 مورد با تمام ابعادش در قرآن آمده و آیه 27 طه به معنی گشودن آمده است: « وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي « و عُقْدَ را از زبانم بگشا.

کلمه عُقَدْ: جمع عُقْدَه: گره ها.

عَقِدا الحَبْلَ عَقْداً: محکم کرد ریسمان را (معانی فراوان دارد)

7 مورد آمده است:

نساء آیه 33

مائده آیه 1 و 89

بقره آیه 235 و 237طه آیه 27

فلق آیه 4

کلمه شِقاق: مخالف و عناد. دشمنی و ناسازگاری. نفاق و جدایی. تشاقَ القَوْم: مخالفت کردند با یک دیگر. شَقَ الشَّیء شَقّاً شکافت آن را. شَقَّ عَصَاالقوم: متفرق و پراکنده کرد جمع شان را.

این کلمه 23 مورد با ابعادش آمده و خود این کلمه 7 مورد آمده است.

کلمه فُهْتُم: به زبان آورید. فاهَ بِالکَلام فَوْهاً وَ تَفَوَّهَ: سخن گفت. فوَّههُ الّلهُ: خداوند او را فِراخ دهان و دراز دندان گردانید. فاهاهُ مفاهاةً : هم سخن شد با او. فُوهَة فُوهات جمع، دهانه کوه و راه رودخانه

ص: 267

13 مورد کلمه فاهُ و اَفواهُهُمْ آمده است.

کلمه اِلأخْلاص:کلمۀ لا اله الّا الله. سوره قل هو الله اَحد ، پاک و خالص کردن.

دوستی پاک و بی ریا داشتن، خلوص نیت و عقیدۀ پاک داشتن ، خَلص خُلوُصاً و خالِصَةً ساده و خالص گردد . اَخْلَصَ لِلّهِ ، بدون ریاء عبادت کردن خدا را .

31 مورد آمده است با ابعاد و مشتقّاتش.

کلمه نَفَرٌ: مردم کمتر از ده نفر و به بیشتر از ده نفر گفته نمیشود.

مردم، گروه مردم، عده ای مرد از سه تا ده، در فارسی به یک شخص هم اطلاق میشود.

نَفَرتِ الدّابة نُفُوراً و نِفاراً و نفیراً ترسید چهارپا و دور گردید نَفَرَ القَوْمُ و پراکنده شدند

18 مورد در قرآن آمده است ، و كلمه نفر 3 بار آمده است.توبه 122 و جن 1 و کهف 24 و احقاف 21

کلمه البیض به کسر یاء جمع ابیض : سفید پوستان بَیض به فتح باء تخم مرغ، واحدش بَیضه، بیوض و بیضات جمع و به کسر باء جمع ابیض به معنی سفیده است. ایام البیض: روزهایی که شب های آن ها ماهتاب و روشن است باضَ الطایر بَیضاً پرنده تخم گذارد، باضَ قُلاناً غالب آمد او را در سفیدی . 12 مورد در قران آمده .

کلمه خِماص:جمع اَخْمَص ، گرسنگان ، فی نفر مِنَ البیض

الخماص:در میان گروهی از سفیدرویان، گرسنه شکم بر اثر روزه «کنایه از اهل ورع و تقوي است»

کلمه مَخْمَصة ، در قران دو مورد آمده است. در سوره مائده آیه 3 و سوره توبه آیه 120 و به معنی (شدّت) و سختی است و گرسنگی و مفرط و ابتلاء و گرفتاری. خَمَصَ الجُرحُ خُمُوصاً و اِنْخَمَصَ فرو نشست ورم جراحت ، خَمَصَهُ الجُوءُ خَمْصاً و مَخْمَصَةً گرسنگی او را لاغر و باریک گردانید .

ص: 268

کلمه شَفا حُفْرَةٍ به فتح شین : طرف هر چیز و کنار آن ، شفا حُفْرَة : کنار گودال ، شفاه به کسر شین به معنی لبها جمع شفه ، شَفَی الّلهُ شِفاءً تندرستی داد خدا او را از بیماری روا كرد .

شَفاهُ وَ اَشْفاه اِشْفاءً تندرستی خواست ، برای او تندرستی داد ، سودمند گردید ، شَفاء ،اَشفاء و شُفیِ و شِفّی ، جمع شَفْوان تثينه ، تندرستی، کناره هر چیزی این کلمه 2 مورد در قرآن آمده است.

... وَ کُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ ... (1)

... مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ ... (2)کلمه مُزذْفَةَ : به ضم میم ، نوشابۀ اندک آب، مَذْفَةَ الشّارِب: نوشیدن یک جرعه آب. مَذَقَ اللَّبَن مَذْقاً ، آب آمیخت شیر را مَذَقَ فُلاناً آب داد او را : کلمة نُهْزَه: به ضم نون و سکون ها و فتح زا: فرصت ، نَهَزَهُ نَهْزاً راند او را و دور کرد و زد. نَهَزَ فُلانٌ برخاست ، ناهَزَالفُرصَة غنیمت شمرد. ، نُهْزَة ، نُهزَ جمع به معني فرصت، پروای کار و غنیمت

کلمه قَسْبَةَ : قَسْبَةُ العَجْلان : شعله ای از آتش که شخص با شتاب و عجله بردارد ، کنایه از حقارت و پستی در برابر قدرت های بزرگ آن عصر است. قُسْبَة به ضمِ قاف، شعله کوچک آتش. قَبَسَ مِنْهُ النّار قَسْباً گرفت ، از آن شعلۀ آتش

کلمه مَوطِئَ : به فتح میم و طا: لگد کوب مَوطِیءَ الاَقدام، مثل مشهوری است در مذّلت و مغلوبیت و در این جا مراد لگدکوب ملت هاست.

وَ طِئَ الشَّیْ بِرجلِهِ وطْأً پایمال کرد آن را وَطئ کوفته، پایمال شده مَوْطَأ وَ مَوْطِئ جای قدم

این کلمه 6 مورد آمده است و کلمه وَطْأً یک بار در سوره مزمّل آیه 6 و مَوْطِئاً یک بار در سوره توبه آیه 120

کلمه طَرْقَ: به فتح طا و شکون را: گنداب، آب آمیخته به بول شتر، مَطروُق ، آب باران و غیره که در آن شتران پشکل انداخته باشند. طَرَقَهُ طَرْقاً زد او را به پتک آهنگران

ص: 269


1- . سورة آل عمران ، آیة 103
2- . سورة توبه ، آیة 109

11 مورد در قرآن آمده است ، مانند الطّارِق و طریق و طرائق

کلمه تَقْتاتُون: از قُوت به معنای غذا یعنی آذوقه خود قرار می دادید، قُوت به ضم قاف، خورش، خوردنی، طعام، روزی اقوات ، جمعکلمه القِدَّ ، به کسر قاف و تشدید دال: پوست بُز دبّاغی ، نشده کنایه از اشیای پست است و احتمال دارد از قدید گوشت خشک شده در آفتاب باشد و در نسخه دیگر؛ ورق، برگ درخت است ، قَدَّ الشّیء قَدّاً وَ قَدَّدَ ، برید آن را از بیخ و شکافت آن را به درازا ، قَدَّدَ اللَّحمَ ، پاره پاره کرد گوشت را و کباب نمود

قَدّ، اَقُدّ و قِدد و قُدُدو اَقِدَّه جمع ، درازا از هر چیزی ؛ پوست بُزغاله، تازیانه، اندازه و مقدار، قامت مرد و تقطیع وی ، اعتدال آن قدّ ، اَقُدّ جمع ، ظرفی است چرمی، تازیانه، دوال از پوست ناپیراسته.

این کلمه 5 مورد در قرآن آمده است.

یوسف 25 و 26 و 27 و 28 جن 11

تقتاتونَ القِدّ: قوت قرار می دادید از پوست دباغی نشدۀ چهارپایان ، کنایه از وخامت اوضاع اقتصادی است.

کلمه اَذِلَّة: جمع ذلیل : خوارها و زبونها

ذُلّ به ضم ذال و تشدید لام، خواری، نرمی، فروتنی انقیاد، تواضع، ذِلّ به کسر ذال و تشدید لام رفق و نرمی، اذلال جمع

ذَلَّ ذُلّاً و ذِلَّةً و ذَلالَةً وَ ذُلٰالَةً وَ مَذَلَّةً ، خوار گردید، ذلیل و ذُلّان، ذِلال وَ اَذِلّاء وَ اَذِلَّة جمع ، ذَلَّ ذِلّاً ، نرم و رام گردید .

این کلمه 24 مورد آمده است با ابعادش

و اَذِلّةَ 4 مورد

آل عمران123، مائده 54 ، نمل 34 و 37

ص: 270

کلمه خاسِئین : جمع خاسئ : ذلیل و رانده شده (کنابه از مطرود بودن است) و در آیۀ شریفه است که ... کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ (1)

خطاب به طاغیان بنی اسرائیل : بوزینه ها بِشَوید در حالی که پست و رانده شده اید و اخسأ شیطانی ، به همزه وصل ، یعنی شیطان مرا از من ذلیل و دورکن .

خَسَأَ الکَلْبً خَسْأً و خُسوءاً ، رد کرد سگ را

این کلمه 4 مورد آمده است. مؤمنون 108، ملک 4، بقره 65 ، الاعراف 166

کلمه یَتخَطَفَکُمْ : بربایند ، از تخطّف : ربودن با سرعت

خَطَفَ الشَّیْء خَطْفاً ربود آن را خَطَفَ البَرْقُ البَصَرَ ، خیره گردانید بینایی را .

این کلمه هفت مورد آمده است :

1- صافات آیه 10

2- حج آیه 31

3- بقره آیه 20

4- انفال آیه 26

5- قصص آیه 57

6- عنکبوت آیه 67

7- صافات آیه 10

کلمه فَاَنْقَذَکُمْ: اَنْقَذَکُمْ ، نجات بخشید

نَقَذَ فُلاناً نَقْذاً وَ اَنْقَذَ وَ نَقَّذَ ، رهانید او را و نجات داد او را

این کلمه در قرآن 5 مورد آمده است

سوره آل عمران آیه 103

سوره زمر آیه 19

ص: 271


1- . سورة بقره ، آیة 65

سوره یس آیه 23

سوره یس آیه 43

سوره حج آیه 73

کلمه الْلَّیتا و الَّتی: به فتح لام در اللیتا: رویدادهای بزرگ و کوچک

کلمه ذُؤبان: به ضم ذال و سکون همزه، جمع ذِئب، گُرگان، ذَأَبَ الشّیءُ ذَاْباً فراهم آورد آن را، ترساند. ذَؤُبَ ذابَة ، و ذَئبِ ذَأَباً ، مانند گرگ شد.

در قرآن سه مورد آمده است. سوره یوسف آیه 13، و آیه 14 و آیه 17

کلمه ذُؤُبانِ العَرَب: سرکردگان عرب [کنایه از خطرناک بودن آنها]در دعاي ندبه می خوانیم

وَ قَتَلَ اَبْطالَهُم وَ ناوَشَ ذُؤْبانَهُم

و يعني [امیرالمؤنین علی (علیه السلام) ] پهلوانان آن ها را كشت و گرگان آنها را دستگیر کرد .

کلمه مُنِیَ: به ضم میم و کسر نون: گرفتار شد به معنی مرگ، آرزو ، مقدار و اندازه، آزمودن، دروغ، مِنی سرزمین عربستان و ... آمده است.

کلمه بُهَمِ الرِّجال : به ضم میم و فتح هاء ( مثل غُرَف) جمع غُرْفَة ، به معنی مردان دلیر بُهَم جمع بُهْمَة کلمه مَرَدَةِ : به فتح میم و راء دال.

جمع مارد: طغیان گران و سرکشان، مَرَد مُرُوداً و مَرادَة و مُرُودَةً ، سرکش گردید و از همه سبقت بُرد. تَمَرُّد سرکشی کرد. در گذرنده ، استکبار نمود، مارد، مَرَدَة و مار دون و مُراد جمع ، سرکش ،درگذرنده، این کلمه 5 مورد در قرآن آمده : سوره توبه آیه 101، سوره صافات آیه 7، سوره حج آیه 3، سوره نساء آیه 117، سوره نمل آیه 44

کلمه اَطْفأَها: فعل ماضی از اِطْفاء به معنی خاموش کردن

ص: 272

کلمه نَجَم : آشکار شد، نجم به سکون جیم، آشکار شدن و روییدن گیاهان، نَجَمَ الرَّجُلُ نَجْماً و نَجیماً نَجَماناً روشن کرد یا نفسی عمیق و آه سرد کشید و ناله برآورد، نَجْمهَ : سُرْفه ، این کلمه 13 مورد آمده: سوره نحل آیه 16 ، سوره نجم آیه 1 ، سوره رحمن آیه 6، سوره طارق آیه 3، سوره انعام آیه 97، سوره اعراف آیه 54، سوره نحل آیه 12، سوره حج آیه 18، سوره صافات آیه 88، سوره طور آیه 49، سوره واقعه آیه 75، سوره مرسلات آیه 8، سوره تکویر آیه 3

کلمه قَرْنْ: به فتح قاف و سکون را به معنی شاخ گاو و گوسفند و امثال آن ها، به معنی وقت و زمان، یک دوره صد ساله، سه دَه، قرون جمع

قَرَنَ الشّی بِالشَّیء پیوست و بست چیزی را به چیزی، این کلمه در قرآن 40 مورد آمده: 7 مورد قَرْن و سه مورد قَرْنین و 13 مورد قُرون و 7 بار قرین و 5 مورد مُقْرِنین و 4 مرتبه قارون

کلمه فَغَرَتْ: به فتح فا و غَین: گشوده شده. فَغَر فاغَرَةٌ : گشوده شد دهانی ، ظاهراً در گشوده شدن دهان ، استعمال می شود: در صحیفۀ امام سجاد (علیه السلام) می فرماید: «اَعوذُ بِکَ مِن عَقارِبها الفاغِرة اَفْواهما، بارالها پناه می برم به تو از عَقربهای جهنم کرد دهانهای خود را گشوده اند»

فَغَرَ فاهُ فَقْراً گشاد دهان را (فرهنگ جامع) و کلمه قَذَفَ : فعل ماضی از قذف به معنی انداختن قَذَفَ الحِجارَة انداخت سنگ را. این کلمه مرتبه در قرآن آمده است: احزاب 26 ، حشر 2، طه 87، انبیا18، سبأ 48 و 53 ، طه 39، صافات 8کلمه لَهَوات: به فتح لام و هاء ، جمع لِهاة بر وزن حِصاة به معنی زبانک دهان (کنایه از محل احاطه و گلوگاه دشمن و وسطِ معرکه جنگ)، لَها الرَّجُل لَهوْاً ، بازی کرد. لَهاة ، لَهَوات و لَهَیات و لُهِیّ وَ لَهًا و لَهاء و لِهاء (جمع) بیخ کام که گوشت پارۀ آن آویزان است.

کلمه فَلایَنکَفَئُ بر نمی گشت، دست بردار نبود

کلمه یَطَاَ: مُضارع از مصدر وَطِئَ : لگدکوب می کرد وَ طِئَ الشَّیْءَ وَطْأً ، پایمال کرد آن را این کلمه 6 مورد در قرآن آمده است: سوره أحزاب آیه 27، سوره فتح آیه 25، سوره توبه آیه 120، سوره مزمّل آيه 6

کلمه صِماخ: به کسر صاد: سوراخ گوش و خود گوش یَطَاَ صِماخِها (کنایۀ از بین بردن و سرکوب نمودن)

ص: 273

کلمه اَخْمَصْ: به فتح همزه و سکون خاء و فتح میم بر وزن احمر، فرو رفتگی کف پای كه به زمین نمی رسد. خَمَصَ الجُرج خمُوُصاً و اِنْخمَصَ، فرو نشست ورم جراحت

دو مورد آمده است سوره مائده آیه 3، سوره توبه آیه 9

کلمه اِخماد: مصدر: به معني خاموش کردن.

خَمَدَتِ النّار خَمْداً و خُمُوداً: خاموش شد شعله آتش و حرارت آن باقیست.

این کلمه دو مرود به صورت جمع آمده است. سوره یس، آیه 29. سوره انبیاء آیه 15

کلمه لَهَبْها : لَهَبْ بر وزن فَرَس به فتح لام و هاء، شعله آتش که همراهش دود نباشد.

لَهیب به فتح لام و کسر هاء شعله، زبانۀ آتش، گرمی آتش

لَهِبَتِ النّارُ لَهْباً و لَهَباً و لَهیباً و لُهاباً وَ لَهَباناً ، شعله کشید و زبانه زد آتش بدون دودکلمه مَکْدوُد: اسم مفعول از کدّ به فتح کاف، رنج پذیر، رنج بر، کدّ کدّاً شدید و سخت شد در کار.

کلمه مُشَمِّراً: اسم فاعل از «شَمَّرَ اِزارَهُ عَنْ ساقه» بالا زد پیراهن خود را از ساق پا «کنایه از آمادگی کامل و مصمّم بودن برای خدمت گزاری»

شَمَرَ شَمْرأً ، با تَبخَتُّر و تکبر خرامید یا سرعت نمود و به شتاب رفت.

کلمه کادِح: رنجبر، زحمت کش، مجتهد، بسیار کوشا و ستوده، کدَحَ العَمَلَ کَدْحاً

کوشش نمود برای خود کاری را ، این کلمه دو مورد آمده است. سوره انشقاق آیه 6 دو بار تکرار شده است.

کلمه رِفاهِیَّةٍ: تن آسایی ، رفاهیة من العیش: در فراخی زندگی ، و در نسخه دیگر به جای رفاهیه «بُلْهَیِنَةٍ مِنَ العیش » آمده که به همان معنا است. رَفاه به فتح راء «آسودگی» تن آسایی فراخ عیشی که خوش گذرانی باشد .

کلمه وادعِوُن: آسود خیالان، تن آسایان «جمع ودیع یا وادع»

ص: 274

وَدَعَ الشَّئَ وَدْعاً ، بگذاشت آن را و رها کرد وَدُعَ دَعَةً ، فراخ زندگی گردید . این كلمه چهار مورد آمده است.

کلمه فاکِهون : مَزاح کنندگان، فاکِههَ میوه ، هر میوه که خورده شود، فواکه جمع فَکاهة به فتح فا و ها ، خوش طبع بودن، شوخ و خندان. 19 مورد اين كلمه آمده است.

کلمه دوائِرَ : جمع دایره به حوادث نامطلوب دایره می گویند . در قرآن کریم می فرماید: ... عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ ... (1)دارَ دوْراً و دَوَرانًا : گردید : دائِرةَ هزیمت، دائِرَة ، دوائِر جمع ، هر چه محیط چیزی باشد. در قرآن این کلمه یک بار آمده و در سوره مائده آیه 52 و دوائِر سه بار سوره توبه آیه 98 و سوره آل عمران آیه 140 و سوره فتح آیه 6

کلمه تَتَرَبَصُّونَ: انتظار می کشیدند.

رَبَصَ بِهِ رَیْصاً انتظار آن کشید نیک یابد چشم داشت که فرود آید بر او، در انتظار داشت او را. این کلمه 17 مورد در قرآن آمده است.

کلمه نَتْکُصُونَ: از آن چیزی که به طرف آن رفته بودید بر می گشتید ، عقب نشینی می کردید.

نَکَصَ عَنِ الأَمْرِ نَکْصاً و نُکوصاً و مَنْکَصاً

باز ایستاد از آن کار و رفت و بد دل شد. اِنْتَکَصَ الرَّجُلُ ، برگشت به عقب

این کلمه یعنی تَتْکِصُونَ یک بار آمده در سوره مؤمنون آیه 66 و کلمه نَکَصَ نیز یک بار آمده در سوره انفال آیه 48

کلمه تَتَوکفَّوُنَ: توقع می داشتند ، از مصدر توکّف: توقع داشتن وَ کَفَ الدَّمْعُ وَکْفاً و وَکِیفاً و وَ کوُفاً و وَکَفافاً و تَوَکافاً ، ریزان گردید اشک کم کم. تَوَکُّف : چشم داشتن خیر و نیکوئی را . پیش آمدن کسی را ، عهد بستن

کلمه نِزّالِ : به کسر نون. رویارویی، دو طرف در جنگ نَزَلَ نُزُولاً ، فرود آمد از بالا به پایین .

ص: 275


1- . سورة فتح ، آیة 6

حضرت صدیقه طاهر (علیها السلام) خود را معرفی می کند.

متن: ثُمَّ قالَتْ: اَیُّهَا النَّاسُ اِعْلَمُوا اَنّی فاطِمَةُ وَ اَبی مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْواً، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً،وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً، لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُۆْمِنینَ رَۆُوفٌ رَحیمٌ.

شرح و توضیح: ای مردم بدانید من فاطمه هستم و پدرم محمّد (صلی الله علیه و آله) و این اوّلین و آخرین گفتارم با شماست و آنچه را می گویم از راه غلط نبوده و آنچه را که انجام می دهم از راه کج روی نیست. به راستی پیامبری از میان شما بر شما مبعوث شد که رنج شما بر وی سخت و گران بود و به سعادت شما حریص و به مؤمنان بسیار مهربان و دارای عفو و بخشش بود و چنانچه این پیامبر را نسبت بدهید و او را شناسایی کنید میبینید که پدر من است و نه پدر زنان شما و برادر پسرعم من است و نه برادر مَردهای شما باشد.

معرّفی خود

در این فراز نخست به معرفی خود پرداخته است چرا این حکم تابع موضوع آن است وقتی موضوع حکم ثابت شد ، قهراً حکم آن نيز ثابت خواهد شد.

لذا می فرماید من فاطمه هستم. پدرم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) (1) حضرت تأکید می کند که من فاطمه هستم، وقتی فاطمه بودن من ثابت شد، صدیقه بودن، و سیدة النساء العالمین من الاولین و الآخرین بودن هم ثابت میشود، پس هر چه میگوید: عین صواب و محض حق است.

وقتی حضرت به آن مردم فریب خورده و سالوس [فریب دهنده حیله گر، ریاکار] زده که سخنان آن حضرت را می شنیدند، بر این نام تأکید می کند که احدی با آن نام آشنا نیست و مکرر این نام را از زبان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) همراه با احترام فراوان و عظمت شنیده بودند وقتی مردم فهمیدند فاطمه (علیها السلام) فاطمه است، دیگر ثبوت حکم ضروری است و آنچه می گوید راست و عین حقیقت است.

محبّت فوق العادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) بود. جلو پایش بلند می شود و سینه و پیشانی اش را می بوسید و آنگاه می فرمود: هِیَ فاطِمَة بَضْعَةٌ مِنّي وَهِيَ قَلْبِيْ وَهِيَ روُحِي

ص: 276


1- . راجع به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سابقاً مفصل توضیح داده شد.

التي بَيْنَ جَنْبِيّ، فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذانی وَ مَن آذانی فَقَدْ اَذی الله ، يعني: فاطمه پاره تن من است و او دل و جانی که در درون من است می باشد پس هر کس فاطمه را بیازارد ، مرا آزار داده است و هر کس مرا آزار بدهد خدا را آزار داده است. (1)

و این روایت در منابع عامه به چند نحو آمده است:

صحیح ترمذی ج 2، ص 319 از عایشه قالت:

« ما رأیتُ اَحَداً اَشْبَه سمتاً و هَدیاً برسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی قیامها و قعودها من فاطمة بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قالت و کانت اذا دخلت علی النَّبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم) قام الیها فقبلّها و اجلسا فی مَجْلسه و کان النّبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم) اِذ ادخَلَ علیها قامت من مجلسها فقبّلته فی مجلسها»

عایشه گوید: من هرگز احدی را ندیدم به روش خوش سیرت و خوش نیکو از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت به فاطمه (علیها السلام) دخت رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) . در نشست و برخاست آن حضرت، عایشه گوید: هنگامی که فاطمه (علیها السلام) وارد بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) می شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جلوی پای فاطمه (علیها السلام) بلند می شد و او را می بوسید و در جای خودش مینشانید و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وقتی وارد بر فاطمه (علیها السلام) می شد (متقابلاً) بلند می شد از جای خود و آن حضرت می بوسید و به جای خود می نشانید.

همین روایت را ابوداود در صحیح خود و حاکم در مستدرک ج 4 ص 272 و بخاری در الادب المفرد ص 136 آورده اند و کلمه سَمْت راه و روش نیکو می باشد و ابوعمرو در استیعاب ج 2 ص 751 و بیهقی در سُنَن خود نوشته اند. وَ کانَ (یعنی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ) اِذ ادخل علیهارَحَبَّتْ بِهِ و قامَتْ و اخذت یده فَقَبَّلَتَهُ ، یعنی وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وارد بر فاطمه (علیها السلام) میشد حضرت فاطمه به پیامبر خدا مَرْحَبا بِکَ می گفت و دست آن را میگرفت و میبوسید .

صحیح بخاری در کتاب بَدء الخلق در باب مناقب قرابت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از مسورة بن مخرمة نقل می کند : اِنّ رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال : «فاطِمةَ بَضْعةٌ مِنّی فَمَنْ اَغْضَبَها اَغْضَبَنی»

ص: 277


1- - بحار ج 43 ص 170 المکتبة الاسلامیه ، 1362 شمسی و روایت 31 ص 204

یعنی رسول گرامی (صلی الله علیه و آله)

فرمودند : فاطمه پاره تن من است. پس کسی که فاطمه را به خشم بیاورد. مرا به خشم آورده است و همین روایت را مرحوم اربلی در کشف الغمّه ج 2 ص 24 آورده است.

و در کتاب الریاض النَضْرَة ج 2 ص 252 نقل کرده از ابوسعید خُدری کاِنَّ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) قال: لِعلی (علیه السلام) : أُوتیتَ ثُلاثاً لَمْ یُؤتِهِنَّ أحدٌ وَلا أَنَا: صِهراً مِثلی، وَلَمْ أُوتَ أَنَا مِثْلی، وأُوْتیتَ زَوْجَةٌ صِدّیقَةٌ مِثْل اِبْنَتی، وَلَمْ أُوتَ مثلها زوجة، وأُوتیتَ الحَسَن وَالحُسین مِنْ صُلْبِکَ، ولم أُوت من صلبی مثلهما، وَلکنّکم مِنّی وَأَنَا منکم.

یعنی ابوسعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) فرمود: سه چیز به تو داده شده که به احد ناسی داده نشده و نه به من.

اولاً : مانند من پدر زنی به تو که به احدی داده نشده است. کلمه صِهر به معنی قرابت، خویشی ، داماد

ثانیاً : زوجه ای به تو داده شده مثل دختر من فاطمه زهراء (علیها السلام) و مثل او به احدی داده نشده است چنین زوجه ای حتی به منثالثاً: حسن و حسین به تو داده شده که صلب و نسل تو می باشند و حتی به من چنین فرزندانی مثل این دو نفر (حسن و حسین (علیه السلام) ) داده نشده ولاکن شما از من هستید و من از شما (1)

و از جمله القابی که مکرر دخترش فاطمه (علیها السلام) را به آن ملقب فرموده «صدیقه» است که این هیأت از صیغه های مبالغه است و مذکرش «صدیق» می باشد [صدیق لقب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است و صدّیقه لقب حضرت فاطمه طاهره (علیها السلام) ] و امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند من بنده خدا و برادر رسولم و هفت ساله بودم نماز می خواندم [اول نماز جماعت که به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) اقتداء نمود و حضرت خدیجه (علیها السلام) هم پشت سر علی (علیه السلام) ایستاده بود و اول نماز جماعت که در اسلام بر پا شد این نماز بود]

و من صدیق هستم و هر کس بعد از من چنین ادعاء میکند و چنین لقبی به خود نسبت دهد یقیناً کذّاب است که خیلی ها این لقب را به خود اختصاص دادند از خلفای جور از صدر اسلام تا خلفای بنی امیّه و خلفای بنیالعباس و دروغ بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) بستند.

ص: 278


1- . فضائل الخمسة ج 1 ص 391 مؤسسه علمی مطبوعات، بیروت، لبنان 1402 ه- 1982 ، نقل از ریا النضرة ج 2 ص 202

در قرآن از قول چند نفر که مأمور شدند تعبیر خواب عزیز مصر را از حضرت یوسف (علیه السلام) بپرسند نقل می کند که آنان در خطاب به جناب یوسف چنین گفتند:يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ ... (1)

یوسف ای بسیار راستگو

چون یکی از آنان در طول معاشرت، عصمت و تقوی یوسف را دیده بود، همه را در این لقب خلاصه کرد.اما در مورد حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهراء (علیها السلام) ، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) که « ما یَنْطِقُ عَنِ الهَوی» مطابق وحی سخن می گوید (2)

به فاطمه (علیها السلام) لقب صدّیقّه می دهد اگر خطاب رفیقان يوسف (علیه السلام) از مردم متعارف بوده و احتمال مبالغه و خطا برود چنین احتمالی در خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) نیست و یقین است.

چون صدّیق را فقط صدیق غسل می دهد یعنی معصومه را فقط معصوم غسل می دهد.

حافظ سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی مذهب ، در کتاب ینابیع الموده اش ، از احمد حنبل و ابونعیم اصفهانی و ابن مغازّلی و خوارزمی نقل می کند از ابوایّوب انصاری از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که فرمودند:

الصّديّقون ثَلاثَة : حبيب النجار و هو المؤمن الذی قال یا قومی إتبعوا المرسلين وحزقيل مؤمن آل فرعون، الذی قال: اَتقتلوُنَ رجلاً ان یقول ربی الله و علی بن ابی طالب و هو أفضلهم. (3)

یعنی رسول گرامی (صلی الله علیه و آله)

فرمودند صدّیقون سه نفر بودند. حبیب النجار که حکایتش در قرآن است، آن مؤمنی که آیه 20 و 21 وسوره یاسین

«وَ جاءَ مِنَ اَقْصَا المَدینةِ رَجُلٌ یَسْعی قال یا قَوْمِ اتَّبِعُوا المُرسَلینَ» و مردی شتابان از دورترین نقاط شهر فرا رسید و گفت ای مردم رسولان خدا را پیروی کنید

«اتَّبعوُا مَن لا یَسْیَلُکُم اَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدوُنَ» « از اینان که هیچ اجر و مزد رسالتی نمی خواهند و شما را هدایت میکنند پیروی کنید »

ص: 279


1- . سورة يوسف ، آیة 46
2- . سورة نجم آیۀ 3
3- . ینابیع الموده ج اصلی 146 منشورات الشریف رضی 1384 ه- ، 1965 م

و حزقیل مؤمن آل فرعون آن کسی که:

می گفت: وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَکْتُمُ إِيمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ ... (1)

« و مرد با ایمانی از آل فرعون که ایمانش را پنهان می داشت ( از فرعونیان ) گفت آیا مردی را به جرم اینکه میگوید پروردگار من خدا است ، می کشید »

و علی بن ابی طالب (علیه السلام) صدیق سوم است که البته افضل و برتر از آن دو نفر است.

عَنْ عائِشة رفعته: فاطمة بضعة منّی فمن آذاها فقد آذانی (2) عایشه از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت می کند که فرمودند: فاطمه پاره تن من است، پس کسی که فاطمه را اذیت کند مرا آزرده است.

من ابوهریرة رفعه : انّ الله اَخبرنی عن فاطمة سیّدة نساء اَهل الجنّه و الحَسن و الحُسین سیّد اشباب اهل الجّنة(3)

ابوهریره از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت می کند که فرمودند: خداوند متعال به من خبر داده است که فاطمه سرور زنان اهل بهشت است و حسن و حسین سَرور جوانان اهل بهشتند.

عن ابوهریرة قال: نظر رسول الله (صلی الله علیه و آله) الی علی و فاطمة و الحَسن و الحُسَین قال: اَنا حَرْب لِمَن حارَبکم و سلم لمن سالمکم(4)

ابوهریره گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نگاهی به علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) انداخت. فرمود من می جنگم با کسی که با شما می جنگد و مسالمه و آشتی ام با کسی که با شما صلح و آشتی باشد.عن ذاذان عن سلمان رفعه : یا سلمان من أحبّ فاطمة اِبنتی فهو فی الجنّة معی، وَ من اَغبضها فهو فی النار، یا سَلمان حُبُّ فاطمة ینفع فی مائة من المواطن أیسر تلک المواطن القبر و المیزان و الصراط و الحساب ، فمن رضیت عَنْهُ ابنتی فاطمة رضیت عنه و من رضیت عنه رضی اللّه عنه و من غضبت

ص: 280


1- . سورة غافر ، آیة 28
2- . ینابیع الموده ، ص 310 ج 1
3- . ینابیع ج 1 ص 311
4- . ینابیع الموده ج 1 ص 311

علیه ابنتی فاطمة غضبت علیه و من غضبت علیه غضب الله علیه ، یا سلمان وبل لمن یظلمها و یظلم بعلمها علیّاً و ویل لمن یظلم دریّتها وَ شیعتهما(1)

سلمان فارسی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت می کند که حضرت فرمودند: ای سلمان کسی دوست بدارد دخترم فاطمه را پس او را در بهشت با من خواهد بود و کسی فاطمه را دشمن بدارد در جهنّم به سر خواهد برد ، ای سلمان دوستی فاطمه درصد مکان فایده دارد که آسان ترین آن مواطن و جایگاه ها قبر و میزان (سنجش اعمال) و حساب رسی و صراط است. پس کسی که دخترم فاطمه از او راضی باشد من از او راضی ام و كسي كه دخترم فاطمه (علیها السلام) از دست او ناراضي باشد من از دست او ناراضي ام . ای سلمان وای به حال کسی که ظلم به فاطمه کند و ستم به علی نماید و وای به حال کسی که به ذراری و شیعیانش ظلم کند.

عن أنس قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : خیر نساء العالمین اَربعة ، مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم و خدیجه بنت خویلد و فاطمة بنت محمد (علیهم السلام) . (2)

انس مالک از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت کرده است که حضرت فرمودند: بهترین زنان (عالم) چهار نفرند : مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم (زن فرعون)، خدیجه دختر خُویلد و فاطمه دختر محمد (علیهم السلام) [البته حضرت از آن سه بانو بزرگوار افضل است از هر جهت]همۀ این معرّفیها در میان مسلمان ها مسلّم بوده و کسی که اندک شبهه ای در آن کند مسلّم در اصل نبوّت پدرش شک آورده پس ایمان به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ندارد و جز یک نفر در میان فرزندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فاطمه نام نداشت پس در اثبات سخنان خود فقط لازم بود خود را معرّفی فرماید : که بفرماید : «من فاطمه هستم» لذا با ثبوت موضوع «فاطمه» ترتّب همه احکام بر آن ، از نظر حقوقی ، ضروری خواهد بود ، پس از تعریف و معرّفی خود تأکید می فرماید:

« اَقوْلُ عَوْداً و بَدْواْ (بَدْاً) » اولین و آخرین سخنم هست و چنین تأکیدی برای اتمام حجّت است ، بنابراین چنین گفته ای غلط و تجاوز از حق و عدالت نخواهد بود. چه اینکه تجاوز از حق به دو جهت است.

ص: 281


1- . همان مدرک ص 314 ج 1
2- . ینابیع ج 1 ص 413

انسان به راه خطا برود ولی قصد صواب داشته باشد ( رسیدن به واقع) و از آن تعبیر به قصور می شود مثل افرادی که در تجزّی و جستجوی حق هستند ، اما به خطا می روند و دچار خطاء می شوند.

اگر انسان به عمد تجاوز از حق نماید و بر انگیزه هوای نفس ، حق را نادیده بگیرد و آن را «شَطَط» و به تعبیر دیگر «تقصیر» می گویند. بر این اساس است که صدیقة طاهره (علیها السلام)

تأکید می کند که گفتارم نه از روی جهت اولی «وَ لا اَقولُ و ما اًقولُ غَلَطاً» است بلکه متن حق و محض واقع است و از جهت دومي شَطَطَ هم نيست (و تقصير و تجاوز از حقّ ندارد )

معرّفی رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

سپس در معرّفی بنیانگذار اسلام با الهام از قرآن کریم چنین می فرماید:

لَقَدْ جائَکُمْ رَسُولٌ مِن اَنْفُسِکُمْ ...پیامبر شما از میان خودتان برخاسته و از شما جدا نیست پس هر گونه رنج و ناملایماتی که بر شما وارد شود بر او گران است و از صمیم قلب سعادت شما را آرزومند است و به مؤمنان رؤف و مهربان است. (1)

اگر کمی دقّت کنید خواهید فهمید که او پدر من ، نه پدر زنهای شما ، برادر پسر عمویم ، نه برادر مردان شماست.

متن: « فَبَلَغَ الرِّسالَةَ صادِعًا بِالنِّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ المُشْرِکينَ ضارِباً ثَبَجَهُمْ، آخَذاً بِأکْظامِهِمْ، داعِياً اِلي سَبيلِ رَبِّهِ باِلحِکْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ. »

شرح: پس بدین سان پیامبر مهربان، رسالت خو را در حالی که صف های مشرکان را می شکافت و از راه آن ها سخت منحرف بود ابلاغ کرد و چنان بر گُرده مشرکان کوفت تا راه نفس کشیدن را بر آنان بست و چنین رسالتی همراه با دعوت به راه خدا با حکمت و موعظه حسنه بود ، راجع به رسالت آن حضرت سابقاً گذشت .

ص: 282


1- . با طرح این آیۀ شریفه ( 128 توبه) حضرت ضدیقه طاهره (علیها السلام) به یک نکته اساسی در مقام رهبری اشاره که باید کسی رهبری و خلافت را عهده دارد بشود که غم خوار و رؤف به مردم باشد.

به عبارت ديگر شناخت فاطمة زهرا (علیها السلام) از دو بُعد معرّفي مي شود :

1- بُعد نَسَب كه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد . زيرا كه براي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از حضرت خديجه امّ المؤمنين (علیها السلام) ، طاهر و قاسم و فاطمه (علیها السلام) و امّ كلثوم و رقيّه و زينب ، دارا بود . حضرت فاطمه (علیها السلام) و حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) كه (پسرعموي ايشان بود) به ازدواج درآورد . و زينب را به ابوالعاص بن ربيعه كه از بني اميّه بود به ازدواج او در آورد . و ام كلثوم را به ازدواج عثمان بن عُفّان درآورد ، و البته پيش از آن كه به خانة او برود به رحمت الهي واصل شد و بعد از او حضرت رقيّه را به ازدواج او درآورد .و ابراهيم از مارية قبطيّه كه پادشاه اسكندريه او را با استر ( اَشْهبي : به رنگ سياه و سفيد ) و به بعضي هداياي ديگر فرستاده بود ، متولد گرديد . ابن بابويه گفته است براي آن حضرت از خديجه (علیها السلام) قاسم و طاهر و (نام طاهر عبدالله بوده ) و امّ كلثوم و رقيه و زينب و فاطمه (علیها السلام) به دنيا آمدند و مشهور گفته اند : براي آن حضرت سه تا پسر بود اول قاسم ، كه آن حضرت را به سبب آن فرزند ، ابوالقاسم مي گفتند . يعني : كنيه اش اين بود . و پيش از بعثت آن حضرت متولد شد .

دوم عبدالله ، كه بعد از بعثت آن حضرت به دنيا آمد و به اين سبب ملقب به طيّب و طاهر گردانيدند .

سوم ابراهيم ، و بعضي گفته اند ، پسران آن حضرت پنج تن بودند و طيّب و طاهر را نام دو پسر ديگر مي دانند غير از عبدالله . البته قول اول اشهر و اصح است . و مشهور آن است كه قاسم پيش از عبدالله متولد شده و بعضي بر عكس گفته اند . و به اتفاق هر دو در طفوليت در مكه معظّمه به رحمت خدا به سوي بهشت ارتحال كردند.

و ابراهيم در مدينة طيبه به رحمت الهي واصل شد . (1)

پس مشهور در نسب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اين است :

فاطمه (علیها السلام) بنت محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصّي بن كلاب بن مُرّةِ بن لوي بن غالب بن فهربن مالك بن النضربن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضربن نزاربن معدبن عدنان بن ادبن ادريس بن اليسع بن المهميسع بن سلامان بن البنت بن حمل بن قيداربن

ص: 283


1- . حيوة القلوب ، ج 4 ص 1503 ، 1512 ، بحارالانوار ج 22 ، ص 151 – 170

اسماعيل بن ابراهيم بن خليل (علیه السلام) ابن تارخ بن بن ناخوربن شروغ بن ارغوبن فالغ بن غابربن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح بن ملك بن متوشلخ بن اخنوخ بن اليارذبن مهمائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم (علیه السلام) (1)

امام شناخت معنوي و مقام منيع آن بزرگوار فراتر از اين مطلب است كه بشود بيان نمود ، نه قلم و نه زبان و نه كتاب و . . .

1- كسي كه يكي از اصحاب كساء است كه خداوند به خاطر اين ها عوالم را خلق كرده است . و هدف غائي باري تعالي بوده است فَقالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : يا مَلائِكَتي وَ يا سُكانَ سَماواتي ، اِنّي ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِيَّةً وَ لا اَرْضاً مَدْحِيَّةً وَ لا قَمَرَاً مُنيراً ، وَ لا شَمْساً مُضيئَةً وَ لا فَلَكاً يَدُوُرُ وَ لا بَحْراً يَجْري وَ لا فُلْكاً يَسْري اِلّا في مَحَبَّةِ هؤلاءِ الْخَمْسَةِ ، اَلَّذينَ هُمْ تَحْتَ الْكِساء فقال جِبْرائيلُ : يا رَبِّ وَ مَنْ تَحْتَ الْكِساءِ ؟

فَقالَ عَزَّوَجَلَّ : هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسالة ، هُمْ فاطِمَةُ وَ اَبُوها وَ بَعْلُها وَ بَنوها (2)

2- كسي كه خداوند او را پاك و مطّهره و معصومه از هر خطائي و لغزشي قرار داده است ،

كما قال الله تبارك و تعالي في كتابه الكريم : اِنَّما يُريدُ اللهِ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبِيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً (3)

و در همين حديث شريف كساء پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در حق اهل بيتش (علیهم السلام) چنين فرموده است : با خداي خود عرض مي كند ، قال فاطمه (علیها السلام) اَخَذَ اَبي رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بِطَرَفِيَ الْكِساء ، وَ اَوْمأَ بِيَدِهِ الْيُمْني اِلي السَّماءِ وَ قالَ : اَللهُمَّ اِنَّ هُؤلاءِ اَهْلُ بَيْتي وَ خاصَّتي وَ حامَّتي ، لَحْمُهُمْ لَحْمي ، وَ دَمُهُمْ دَمي ، يُؤلِمُني ما يُؤلِمُهُمْ وَ يَحْزُنُني ما يَحْزُنُهُمْ ، اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ وَ مُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْاِنَّهُمْ مِنّي وَ اَنَا مِنْهُمْ ، فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ رَحْمَتَكَ ، وَ غُفْرانَكَ وَ رِضْوانَكَ عَلَيَّ وَ عَلَيْهِمْ وَ اَذْهِبْ اَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِرْهُمْ تَطهيراً (4)

ص: 284


1- . حيوة القلوب ج 3 ص 15 اعلام الوري ص 4 كتاب فروشي اسلاميه ، چاپ افست ، چاپخانه اسلاميه ، تاريخ چاپ : 1377 شمسي ، اثبات الوصيّة ص 196-198 كتاب فروشي اسلاميه چاپ افست ، بحارالانوار ، ج 15 ، ص 35
2- . حديث شريف كساء
3- . آيه 33 سوره ي مباركه احزاب
4- . حديث شريف كساء ، راجع به حدیث شریف کساء رجوع شود به دو جلد حدیث کساء که در مورد شرح او نوشته ام .

3- كسي كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره اش فرموده اند : اِنّي سَمِّيْتُ اِبْنَتي فاطِمَة لَأَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ فَطمها و فَطَمَ مَنْ اَحَبَّها مِنَ النّار (1)

من دخترم را فاطمه نام نهادم زيرا خداي عَزَّوَجَلَّ فاطمه (علیها السلام) و كسي كه ايشان را دوست داشته باشد ، از آتش جهنم بريده و قطع شده ( دوست واقعي با شرايطش )

و در روايت ديگر دارد قالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يا فاطمة اَتَدْرينَ لم سُمِيَّتِ فاطمة ؟

فقال علي (علیه السلام) يا رَسُولَ الله لم سُمِيَّتْ ؟ قال : لِاَنَّها فُطِمَتْ هِيَ وَ شيعتُها مِنَ النّار (2)

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اي فاطمه مي داني چرا فاطمه ناميده شده اي ؟ امام علي (علیه السلام) عرض كردند يا رسول الله چرا فاطمه نام نهاده شد ؟ فرمودند : چون او و شيعيان و دوستانش از آتش جهنم بريده شده اند؟

4- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَا الله عَزَّوَجَلَّ يَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطمة وَ يَرْضي الرِّضاها (3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : خداي عَزَّوَجل بخاطر غضب و خشم فاطمه (علیها السلام) غضب و خشم مي كند و به خاطر راضي و خشنوديش خشنود مي گردد .5- عن عمربن الخطاب : اَنَّهُ قال دَخَلَ علي فاطمة (علیها السلام) بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : يا فاطمة وَ اللهِ ما رَأَيْتُ اَحَداً اَحَبَّ اِلي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مِنْكِ وَ اللهِ ما كانَ اَحَدٌ مِنَ النّاسِ بَعْدَ اَبيكِ اَحَبُّ اِليَّ مِنْكِ (4)

عمربن الخطاب بر حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) وارد شد و گفت اي فاطمه به خدا سوگند من احدي از مردم را نديدم از نظر دوستي به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به تو ، و به خدا قسم احدي از مردم بعد از پدرت در نزد من از تو محبوب تر نيست .

ص: 285


1- . بحارالانوار ، ج 43 ، ص 12
2- . بحارالانوار ، ج 43 ، ص 14
3- . مقتل الحسين (علیه السلام) ، خوارزمي ، ص 90 ، الناشر : انتشارات : انوارالهُدي ، سنة الطبع : الرابع/ 1428 ه- - 2007 م
4- . مقتل الحسين (علیه السلام) ص 95

6- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطِمَةُ بَهْجَةُ قَلْبي وَ اِبْناهُما ثَمَرَةُ فُؤادي وَ بَعْلُها نُورُ بَصَري وَ الأئِمَّةُ مِنْ وُلْدِها اُمَنآء وَ رَبّي وَ حَبْلُهُ الْمَمْدود بينه و بين خَلْقِه من اعتَصَمَ بِهِمْ نجاوَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُمْ هوي (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند: فاطمه (علیها السلام) شادماني من است و دو پسرش ( همه ي فرزندان معصومش (علیهم السلام) و بلكه همه ي فرزندانش نسل بعدالنسل ) ميوه دل من است و شوهرش ( اميرالمؤمنين (علیه السلام) ) نور چشم من است و ائمة (معصومين (علیهم السلام) ) از فرزندانش . اَمينان پروردگار منند. و حبل و ريسمان الهي اند كه كشيده شده اند . ( و مورد ارتباط بين خلقند ) بين او و خلقش ، كسي كه به آنان چنگ زند ، اهل نجات است و كسي كه از آنان تخلّف كند نابود و هلاك خواهد بود .

7- محمد بن مسلم ثقفي گويد : از امام باقر (علیها السلام) شنيدم كه مي فرمودند : فاطمه (علیها السلام) بر در جهنممي ايستد ، پس وقتي روز قيامت مي شود بين هر مرد مؤمن و زن مومنه (مرد كافر و زن كافره نوشته شده كه اين مرد و زن مومن اند يا اين مرد و زن كافر اند . ) پس امر مي شود به محبّ و دوست آن حضرت كه به خاطر كثرت گناهانش به جهنم بُرده شود ، پس فاطمة زهرا (علیها السلام) بين دو چشمش را مي بيند كه نوشته شده است اين محب است ، پس عرض مي نمايد : خدايا وَ سيد من تو مرا فاطمه ناميدي و مرا و محبّ مرا و كسي كه ذريّه ي مرا دوست دارد ، از آتش جهنم قطع نموده اي و وعده ي تو حق است و خُلف وعده در امر و لطف تو وجود ندارد، پس خداي عزوجل مي فرمايد : درست گفتي : اي فاطمه من تو را فاطمه نام نهاده ام و به واسطه ي تو كسي كه تو را و فرزندان تو را دوست داشته باشد از آتش جهنم نجات دهم و البته وعده ي من حتمي است و خلاف وعده ي خود عمل نمي كنم ، و من اين عمل را ( دستور مرد يا زن به جهنم را ) براي اين انجام داده ام تا تو شفاعت كني ، پس او را شفاعت كن تا ملائكه و انبياء و پيامبران و رسولانم مقام تو را نزد من ببينند . ( كه چه مقام ارزشمندي پيش من داري ) پس كسي را كه مي بيني بين دو چشم او نوشته شده است مومن يا مومنه مي باشد، پس دست او را بگير و داخل بهشتش كن . (2)

ص: 286


1- . مقتل الحسين (علیه السلام) ص 99
2- . بحارالانوار ، ج 43 ، ص 14 ، چاپ خانه : اسلاميه ، تاريخ نشر 1362 شمسي المطبعة الاسلامية

8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : يا عليُّ اِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ اَشْرَفَ عَلي الدُّنيا فاختارني منها علي رجال العالمين ثُمَّ اطلع الثانيةَ فَخْتارَكَ علي رِجالِ الْعالمينَ بعدي ، ثُمَّ اَطْلَعَ ثالِثةَ فاختارالأئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكْ علي رِجالِ الْعالَمين بَعْدَكَ ، ثُمَّ اَطْلَعَ الرابِعَةَ فاختار فاطمةَ علي نِساءِ العالمين (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به امام علي (علیه السلام) فرمودند : يا علي خداي عَزَّوَجَلْ بر ( اهل ) دنيا نظر كرد (يعني : بر امر واقف بود كه چه كسي را براي پيامبري و امامت و ولايت انتخاب كند و برگزيند )پس مرا برگزيد ( از ميان همه ي اهل دنيا ) و بر مردان دنيا ترجيح داد . سپس با واقف اطلاع بودن خود ، براي باردوم تو را برگزيد و بر مردان دنيا اختيار كرد و سپس با اشراف و اطلاع و علم خود ائمه ي ( معصومين (علیهم السلام) ) از فرزندان تو را بر مردان عالميان برگزيد و اختيار و انتخاب كرد ، بعد از تو . و سپس براي بار چهارم اختيار كرد و برگزيد فاطمه (علیها السلام) بر زنان دنيا(2)

9- مفضّل بن عمر گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم : به من خبر بده در حق فاطمة زهرا (علیها السلام) كه آن حضرت سرور زنان زمان خودش مي باشد ، فرمودند : اين از آن مريم (علیها السلام) بود كه از زنان زمان خود برتر بوده است اما فاطمة زهرا (علیها السلام) سرور زنان عالميان از اولين و آخرين مي باشد . (3)

10- عن مجاهد قال : خَرَجَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ قَدْ اَخَذَ بِيَدِ فاطمة (علیها السلام) وَ قالَ : مَنْ عَرف هذه فَقَدْ عَرفها وَ مْن لَمْ يعرفها فهي فاطمة بنت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و هي بضعة منّي و هي قلبي الَّذي بين جَنْبيَّ فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذاني وَ مَنْ آذاني فَقَدْ آذي الله (4)

مجاهد گويد : ( روزي ) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست فاطمه (علیها السلام) را گرفته بود و فرمودند : كسي كه مي شناسد اين ( بانوي بزرگ اسلام ) را پس بشناسد . و كسي كه نمي شناسد ، پس ( او ) فاطمه (علیها السلام) دختر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد. و او پاره ي تن من است و قلب من است بين دو پهلويم پس كسي كه او را اذيت كند در حقيقت مرا اذيت كرده و كسي كه مرا اذيت كند خدا را اذيت نموده است .

ص: 287


1- . بحارالانوار ، ج 43 ، ص 26
2- . بحارالانوار ، ج 43 ص 26
3- . بحارالانوار ، ج 43 ، ص 26
4- . بحارالانوار ، ج 43، ص 54

11- عن ابي عبدالله (علیه السلام) قال: لولا اَنَّ الله خَلَقَ اميرالمؤمنين (علیه السلام) لِفاطِمَة ما كان لَها كُفْو عَلَي الارض (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : اگر خداي متعال اميرالمؤمنين (علیه السلام) خلق نمي كرد كفو و نظير و همتايي براي ( ازدواج ) براي فاطمه (علیها السلام) نبود .

12- عَن ابي عبدالله (علیه السلام) قال : اِنَّ الله تبارك و تعالي اَمْهَرَ فاطمة (علیها السلام) رُبْعَ الدُّنيا ، فربعها لها و امهرها الجنة و النار ، تدخل اعدله ها النّار و تدخل اولياء ها الجنّة و هي الصديقة الكُبري و علي معرفتها دارت القرونُ الاولي (2)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : خداي تبارك و تعالي ، مهر فاطمه (علیها السلام) يك چهارم دنيا قرار داد ، پس يك ربع ( يك چهارم ) از آن اوست . و مهريه ي ايشان و بهشت و جهنم قرار داد ، دشمنانش را داخل آتش مي كند و دوستانش را داخل بهشت ، و او صديقه ي كبرايي است كه قرن هاي سابق ذائر مدار معرفت ايشان مي باشند (يعني هر پيامبري با امتش معرفت فاطمة زهرا (علیها السلام) بر آنان لازم و واجب بوده تا برسد به زمان ما تا قيامت ، يعني محور معرفت همه بوده است و بدون شناختنش هيچ كاري از پيش نخواهند برد . )

13- عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عن الله تبارك و تعالي أنَّهُ قال : يا احمد لولاك لما خلقت الأفلاك و الاعليّ لما خلقتك و لولا فاطمة لما خلقتكما (3)

از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مرويست : كه خداوند تبارك و تعالي فرمود : اي احمد اگر تو نبودي افلاك (آسمان ها و ستارگان و فرشتگان ) را خلق نمي كردم ، و اگر علي (علیه السلام) نبود تو را خلق نمي كرد و اگر فاطمه (علیها السلام) نبود تو و علي را نمي آفريدم .14- امام باقر (علیه السلام) در ضمن حديثي طولاني فرمودند : اطاعت فاطمة زهرا (علیها السلام) بر تمام آفريدگان خداوند ، از جنّ و انس ، پرندگان و حيوانات وحشي و پيامبران و فرشتگان ، واجب بود . (4)

ص: 288


1- . بحارالانوار ، ج 43 ص 97
2- . بحارالانوار ، ج 43 ، ص 105
3- . عوالم ج 11 ، ص 26 ، مؤسسة الامام المهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ، قم المقدسة ، انتشارات : اَنصاريان المطبعة امير ، قم المقدسة ، تاريخ طبع : جمادي الثانية 1411 ، ترجمة بهجة القلب المصطفي ، ص 80
4- . دلائل الامامة ، ابوجعفر طبري ، ص 28

اين بود ، اجمالي از آن بزرگوار يعني بضعة الرسول فاطمة زهرا (علیها السلام)

علّت ارسال انبیاء (علیه السلام)

قرآن کریم می فرماید: رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَکِيماً (1)

پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند تا برای مردم بعد از این پیامبران بر خدا حجتّی باقی نماند ( و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حکیم است.

در واقع انبیاء (علیه السلام) براي استخراج گنج های عقول بشر ارسال شده اند در خطبۀ اول نهج البلاغه چنین آمده است: وَ اِصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ أَخَذَ عَلَى اَلْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ وَ عَلَى تَبْلِيغِ اَلرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اَللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اِتَّخَذُوا اَلْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اِجْتَالَتْهُمُ اَلشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اِقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ اَلْعُقُولِ وَ يُروُهُمْ آيَاتِ اَلْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ وَ لَمْ يُخْلِ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لاَزِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ رُسُلٌلاَ تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لاَ كَثْرَةُ اَلْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ اَلْقُرُونُ وَ مَضَتِ اَلدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ اَلْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ اَلْأَبْنَاءُ

از میان فرزندان او ( آدم (علیه السلام) ) پیامبرانی برگزید و پیمان وحی را از آنان گرفت. و از آن ها خواست که امامت رسالتش را به مردم برسانند در زمانی که اکثر مردم پیمان خداوند متعال را تبدیل کرده بودند و حق او را نمیشناختند و همتا و شریکانی برای او قرار داده بودند و شیاطین آن ها را از معرفت خداوند باز داشته و از عبادت و طاعتش آن ها را جدا نموده بودند، پیامبرانش در میان آن ها مبعوث ساخت و پی در پی رسولان خود را به سوی آن ها فرستاد تا پیمان فطرت را از آنان مطالبه نمایند و نعمت های فراموش شده را به یاد آنها آوردند و با ابلاغ دستورات خدا حجّت را بر آن ها تمام کنند ، گنج های پنهانی عقل ها را آشکار سازند و آیات قدرت خدای را به آنان نشان دهند: آن سقف بلند

ص: 289


1- . سورة نساء، آیة 165

پایه آسمان که بر فراز آن ها را زنده نگهدارد و اجل هایی که آنها را فانی می سازد و مشکلات و رنج هائی که آن ها را پیر می کرد و حوادثی که پی در پی بر آنان وارد میگردد. «همه این ها را به آنان گوش زد کنند»

خداوند هرگز بندگان خود را از پیامبران مرسل و کتب آسمانی و یا دلیلی قاطع و یا راهی صاف و مستقیم خالی نگذارده : پیامبرانی که با کمی نفراتشان و فراوانی دشمنان و تکدیب کنندگان ، هرگز در انجام وظائف خود کوتاهی نمی کردند، پیامبرانی که بعضی بشارت به ظهور پیغمبر آینده دادند ، و بعضی به خاطر پیامبر پیشین شناخته بودند.

إِلَى أَنْ بَعَثَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى اَلنَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ كَرِيماً مِيلاَدُهُ وَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِي اِسْمِهِ أَوْ مُشِيرٍ إِلَى غَيْرِهِ فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ اَلضَّلاَلَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ اَلْجَهَالَةِ ثُمَّ اِخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) لِقَاءَهُ وَرَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَ أَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ اَلدُّنْيَا وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَامِ اَلْبَلْوَى فَقَبَضَهُ إِلَيْهِ كَرِيماً (صلی الله علیه و آله) وَ خَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ اَلْأَنْبِيَاءُ فِي أُمَمِهَا إِذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلاً بِغَيْرِ طَرِيقٍ وَاضِحٍ وَ لاَ عَلَمٍ قَائِمٍ(1)

به همین حال قرن ها گذشت، روزگاران سپری شد پدران درگذشتند و فرزندان جانشین آن ها گردیدند تا اینکه خدای سبحان برای وفای به وعده خود و کامل گردانیدن نبوّت محمد (صلی الله علیه و آله) رسول خویش را مبعوث ساخت، کسی که از همه پیامبران برای بشارت به آمدنش پیمان گرفته شده بود، نشانه هایش مشهور و میلاد پسندیده بود، در آن روز مردم زمین دارای مذاهب پراکنده و خواسته های ضد و نقیض و جمعیت هایی متشتّت بودند ، عده ای خدای را به مخلوقش تشبیه می کردند، گروهی ملحد بودند، و جمعی معبودهای دیگری غیر از خدای یگانه داشتند اما آن حضرت آن ها را از گمراهی نجات داد و هدایت نمود و با موقعیت خود، آنان را از جهالت نجات داد و سپس خداوند سبحان لقای خویش را بر محمّد (صلی الله علیه و آله) اختیار کرد و آنچه را نزد خود داشت برای او پسندید آن حضرت را با انتقال از دنیا گرامی داشت و از گرفتاری با مشکلات نجات داد و آن حضرت را در نهایت احترام قبض روح کرده

ص: 290


1- . خطبۀ 1 نهج البلاغه فیض الاسلام

و به سوی خویش فرا خواند. و آن حضرت هم آنچه را که انبیا پیشین برای خود، گذارده بودند، در میان اُمَّت خویش ، به جای گذاشت(کتاب خداوند و اوصیای خویش دوازده نفر در میان آنان قرار داد) زیرا آن ها هرگز امت خود را مُهْمَل و بی سرپرست رها نساختند و بدون اینکه راهی روشن و دانشی پایدار به آن ها بدهند از میان آنان بیرون نرفتند.

مردی از امام صادق (علیه السلام) پرسید چرا خداوند انبیاء و رسولان را به سوی مردم فرستاد؟ حضرت فرمودند: به خاطر اینکه بعد از ارسال و فرستادن انبیاء و رسولان حجّتی بر خدا نداشته باشند و تا اینکه نگویند: کسی از جانب خدا به عنوان بشیر و نذیر به سوی ما نیامد ، آیا تو گفتار خداوندتبارک و تعالی را بشنیده ای که حکایت از قول مالک دوزخ می کند که به آنان گویند چرا شما به دوزخ کشیده شدید مگر برای شما نذیری که شما را بترساند نیامده بود؟

... أَلَمْ يَأْتِکُمْ نَذِيرٌ قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَکَذَّبْنَا وَ قُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلاَلٍ کَبِيرٍ (1)

«... آیا پیغمبری برای شما نیامد. گویند آری آمد ولی ما تکذیب او کردیم و گفتیم که خدا چیزی نفرستاده و جز اینکه شما رسولان سخت به گمراهی و ضلالت ، هیچ نیست»(2)

اساس دعوت انبیا به طور روشن و بسیار مشفقانه و به اصطلاح قرآن کریم «بلاغ مبین» این کلمه بلاغ مُبین 6 بار تکرار شده است در قرآن

سوره مائده آیه 92، سوره نحل آیه 35، سوره نحل آیه 82، سوره نور آیه 54، سوره عنکبوت آیه 18، سوره یس آیه 17

... فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (3)

پس اگر رو بگردانید پس بر رسول جز آن که با آشکار حکم خدا را ابلاغ کند تکلیفی نخواهد بود.

ص: 291


1- . سورة مُلْك ، آية 8 و 9
2- - علل الشرایع جزء اول ص 121، منشورات المکتبة الحیدریه طبع نجف ، 1385 ه-، 1966 م
3- . سوره مائده ، آیة 92

که با مطالعه در تاریخ انبیاء این حقیقت، کاملاً روشن است که جز استقرار عدالت بر طبق دستور الهی منظور دیگری نداشتهاند: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ... (1)به طور تحقیق، فرستادگان خود را با نشانه های روشن فرستادیم و با آنان جهت هدایت جامعه (بشری) کتاب و میزان نیز فرستادیم تا مردم را به صلابت و عدالت و منفعت های بسیار برای مردم است به پا دارند .

در این آیۀ شریفه هدف از قیام انبیاء برپایی مردم به قسط و عدل معرفی شده و به کار بردن اسلحه پس ، از آن برای رفع مانع بوده که پیوسته در طول تاریخ انبیاء طیف خاصی که از آن یاد شده به عنوان مانع در سر راه انبیاء بروز کرده اند که به ناچار برای از بین بردن مانع دست به اسلحه زده اند و منظوری هم جز نابود كردن اجرای فرمان الهی نداشتند.

در قرآن از قول پنج پیغمبر نقل می کند: که می فرمایند ما از شما هیچ گونه مزد و اجری درخواست نمی کنیم و پاداش ما نیست مگر بر خدای عالمیان و جهانیان

1- وَ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (2)

2- سوره شعراء ، آیه 127

3- سوره شعراء ، آیه 145

4- سوره شعراء ، آیه 164

5- سوره شعراء ، آیه 180

ص: 292


1- . سورة حديد ، آیة 25
2- . سورة شعراء ، آیة 109

ویژگی رسالت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

صادعاً بِالنِّذارَةِ ، کلمه صَدَعَ گفته شد 5 مورد در قرآن آمده است به معنی آشکار کردن است.

فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِينَ (1)ای پیامبر نقشه ها و توطئه های مشرکان را با قاطعیّت بشکاف

راغب اصفهانی در مفردات خود می گوید:

« الصدع الشّق فی الأجسام الصلبة» صدع ، شکافتن ساده نیست ، بلکه در جسم سخت و به هم فشرده است ، در آیۀ شریفه یعنی شکافتن صفوف کاملاً به هم پیوستۀ مشرکان است. پس جملۀ صادعاً بالنّذارَة چنین میشود:

بنیان گذار نهضت الهی یعنی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با دادن بیم، صفهای مشرکان را می شکافت. یکی از ویژگی دعوت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) را همراه با بیم و انذار می فرماید، زیرا در مقابل افراد سخت ابتدا اِنذار، سپس وارد عمل شدن، بیشتر موجب تأثیر شکاف در صف های آنان می شود، از این جهت است که در قرآن تمام پیامبران و بالخصوص وجود مبارك رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به وصف «نذیر» خیلی بیشتر از «بشیر» آمده است حال چرا در دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، جهت بیم دادن موجب تفرقه و شکاف در صف های دشمن قرار داده شده در حالی که دعوت انبیاء مشتمل بر امید و بشارت نیز هست؟

وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ ... (2)

ما پیامبران را جز بر آنانکه مژده دهنده بترسانند نفرستادیم.

نکته اینکه چرا جنبۀ بیم دادن بیشتر است، اگر ما در عمل عاقلان دقت کنیم، می بینیم در هر مرحله نخست خود را از ورطۀ هلاک نجات می دهند و عمدۀ نظر آنان رهایی از خطری است که تهدیدشان می کند و بر همین اساس است که عاقلان در مواقع تحریک برای رسیدن به کمال ، ابتداء به بیان آفت و گرفتاری ما که ، در پی آن است می پردازند.

ص: 293


1- . سورة حجر ، آیة 94
2- . سورة انعام ، آیه 48

مثلاً برای وادار ساختم به مشورت می گویند: ترک مشورت ندامت آور است و یا بدون دوراندیشی ، مبادرت به کاری موجب گرفتاری است شاید جهت آن این باشد.

هر چند که هوی و هوس جزء سرشت و خمیر مایه ای آدمی است ، امّا با این همه ، اصل سعادت بر نعمت و سعادت است ، و آفت ها عارضی و به جهت مراعات نمودن مقرراتِ طبیعی کارها است.

آدم و همسرش (علیها السلام) در بهشت متنعّم بودند و اندک تذکر کافی بود که بفرماید: « وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا (1)» با وسعت و فراخی از نعمتهای بهشت به هر نحو که می خواهید استفاده کنید... ولی عمده بیم آفت بود که ، ممکن است در اثر عدم رعایت مقرّرات ، دامن گیر آنان بشود، بدین جهت در آن طرف بیم دادن بیشتر سعی شده.

فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هذَا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاَ يُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى (2)

إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَ لاَ تَعْرَى (3)

وَ أَنَّکَ لاَ تَظْمَأُ فِيهَا وَ لاَ تَضْحَى (4)

به راستی این شیطان دشمن تو و همسرت هست. پس مواظب باشید شما را از بهشت بیرون نکند که دچار رنج و مشقّت می شوید و بر تو است که در این جا نه گرسنگی و نه تشنگی و نه برهنگی و نه آفتاب زدگی بکشید.

در این آیات شریفه ابتدا با بیم دادن و معرفی دشمن به منافع ماندن در بهشت اشاره می فرماید . پس بدین جهت می بینیم عاقلان بر حسب فطرت عقلی نجات از آفت ها را اهمّیت بیشتر می دهند چه اینکه نجات از آن ها همراه با نعمت ها است.

ص: 294


1- . سورة بقره ، آية 35
2- . سورة طه ، آية 117
3- . سورة طه ، آية 118
4- . سورة طه ، آية 119

لذا بر همین اساس است که می بینیم همه انبیاء به ویژه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر حسب نقل قرآن ، مأمور می شود که خود را چنین معرفی نماید: « وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ (1)» بگو ای پیامبر من بیم دهنده آشکار هستم.

بر این اساس یادگار نبوّت هم الهام از قرآن، می فرماید: یکی از ویژگی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ابلاغ کوبنده و شکنندۀ همراه با بیم و انذار بوده است.

قاطعیّت و انعطاف ناپذیری

مائلاً عَنْ مَدْرَجَةِ المُشْرِکینَ: یکی دیگر از ویژگی حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قاطعیت و انعطاف ناپذیری در قبال راه و صف های مشرکان است لذا مي بينيم جنگ هايي كه در اسلام رُخ داده روي اين جهت بوده اند :

تاریخ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ، شاهد این معنا است که مشرکان و کافران در اوایل بعثت دست به هر وسیله ای زدند تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را شاید از دعوتش باز دارند، ولی هرگز موفق نشدند، در این آیه به این معنا اشاره شده است که می فرماید:

وَ إِنْ کَادُوا لَيَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْکَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِيلاً (2)

وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً (3)

إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَيْنَا نَصِيراً (4)

مشرکان و کافران کم مانده بود تو را از آنچه به تو وحی می کنیم بلغزانند و آنگاه با تو دوست شوند و اگر صیانت ما از تو نبود، به راستی کم مانده بود که به طرف آنان تمایل کنی و در این صورت [تسلیم و انعطاف] به خواست آنان بود که به درستی دو برابر عذاب دنیا و دو برابر عذاب آخرت را به تو می چشاندیم و دیگر کسی را در برابر این عذاب کمک و یاور نمی یافتی.

ص: 295


1- . سورة حجر ، آیة 89
2- . سورة إسراء ، آية 73
3- . سورة إسراء ، آية 74
4- . سورة إسراء ، آية 75

در این آیۀ شریفه با تأکید بر « تثَّبتُ » صیانت و استواری، به طور کلی خط انبیای الهی را را در مقابله با صفهای مشرکان روشن می فرماید.

مشرکان سعی فراوان کردند ، ولی قاطعیّت و انعطاف ناپذیری پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) آنان را از صحنه خارج ساخت.

در این باره این اثیر (سنّی) در تاریخ کامل خود می نویسد:

«سپس مجادله در میان آنان در بر گرفت ، تا اینکه بین آنان شکاف افتاد و کینه ها بر همدیگر بسته شد و قریش در مورد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زیاد به گفتگو پرداخته و همدیگر را به جنگ و مقاومت در برابر وی دعوت می کردند.» و یک بار به نزد ابوطالب رفته و گفتند: ای ابوطالب تو در نزد ما از سنّ و شرافت بیشتری برخوردار هستی، میخواهیم پسر برادر خود را نصیحت کنی که به ما کاری نداشته باشد ، به خدا سوگند، ما در برابر ناسزاگویی وی بر خدایان و پدران ما و بی عقلی کردن ما ساکت نمی شینیم، تا از این کار دست بردارد و یا درگیر شویم و یکی از طرفین هلاک شود. ابوطالب خواسته و تهدید قریش را به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گزارش کرد و گفت: خود و مرا نگهدار و بر من چیزی را تحمیل مکن که طاقت آن را ندارم، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین پنداشت که عمویش نظرش نسبت به وی تغییر یافته و دیگر آن حضرت را یاری نکرده و از یاری پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ناتوان شده ، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) گفت: ای عموی بزرگوارم ، اگر خورشید را در دست راست من قرار دهند و ماه را در دست چپ من، تا از این رسالت دست بردارم هرگز چنين كاري نخواهم كرد تا اين كه : کشته شوم و یا اینکه خدا کمک فرموده و پیروز شوم.(1)

و نیز در تاریخ کامل می نویسد:«وقتی که ابوطالب (علیه السلام) دید قبیله بنی هاشم پیشنهاد وی را مبنی بر حمایت پیامبر قبول کردند ، مسرور شد و از آنان سپاسگزاری نموده و فضیلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) را بر انان بازگو کرد، هنگام مرگ ابوطالب، قریش به نزد وی آمده و به او گفتند: تو بزرگ و سَرور مایی و به پسر برادرت بگو که با ما منصفانه رفتار نماید و به او امر کن که از ناسزاگویی خدایان ما خودداری کند تا او را با خدای خودش رها سازیم.

ص: 296


1- . تاریخ ابن اثیر ج 2 ص 64 و 65 ، مؤسسه علمی- طهران، مطبعة الحیدری سنۀ 1366

ابوطالب ، پیامبر (صلی الله علیه و آله) را احضار نمود و گفت: اینان بزرگان قبیلۀ تو هستند. و از تو می خواهند از ناسزا گفتن به خدایان آنان خودداری نموده تا در مقابل، آنان هم تو را با خدای خود رها سازند.

پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: ای عمو آیا آنان را دعوت نکنم به چیزی که خیر آنان در آن است که اگر بگویند، عرب را بر خود خاضع نموده و بر غیر عرب حاکم می شوند؟ ابوجهل گفت: آن کلمه چیست تا ما ده برابر آن را به تو بدهیم؟

فرمود: بگوئید: لا اله الا الله

همگی ناراحت شده و متفرّق شدند و گفتند: چیز دیگری از ماه بخواه.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در پاسخ گفت: اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارید ، چیز دیگری را از شما درخواست نخواهم کرد. پس این عمل از ویژگی انبیاء است که در برابر مخالفان ستیزه کنند و کوچک ترین انعطاف نشان ندهند و استوار در مقابل آنان ایستادگی کنند. و این قاطعیّت را حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) در جمله های بعدی این فراز چنین تصویر می کند: ضارِباً ثَبَجَهُمْ: پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنان بر گردن های مشرکان کوفت که آخِذاً بِاَکْظامِهِمِ: راه نفس کشیدن را بر آنان گرفت و مراد از گرفتن راه نفس کشیدن، یعنیچنان ضربه قاطع بود که آنان را درجا میخ کوب کرده و مجال هرگونه توطئه ای را از آنان گرفت و نقشه های باطل آنان را از بین برد. داعِیاً اِلی سَبیلِ رَبِّهِ بِالحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ

البته دعوت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یکسان نبود ، بلکه سطح فکر مردم را مراعات فرمود و چنان نبود که یکنواخت بر همه بتازد بلکه با مردمان فهیمده با بیانات محکم و با مردم متعارف با اندرزهای نیکو که فراخور درک آنان بود و آنان نیز خوب آن ها را درک می کردند که به جز خیرخواهی هدف دیگری در کار نیست ، رسالت خود را ابلاغ می کرد. اما با چنین نرم خویی در برابر بُت ها هرگز انعطاف نشان نداد.

یِکَسِّرُ الأنصامَ: با تمام قاطعیّت بت ها را شکست.

وَ یَنْکُتُ الهامَ: و با سرکردگان کفر و شرک به ستیز برخاسته و سر آنان را به رو به خاک مذلّت می انداخت.

حَتَّی انْهَزَمَ الجَمْعُ وَ وَلُّوا الدَّبْرَ:

ص: 297

تا اینکه دراثر کوشش و پیگیری بی امان و جهاد مستمر، هیئت کفار شکسته شد و جمعشان از هم پاشید و رو به فرار گذاشتند.

حَتّی تَفرَّیَ الَّیلَ عَنْ صُبْحِه: و عقب کفر و ضلالت از ضلالت از صبح ایمان و هدایت جدا و حق چهرۀ خود را آشکار کرد.

وَ نَطَقَ زَعیمُ الدِّینِ: و پس از آن همه مجاهدت و جانفشانی، زعیم دین با کمال حرّیت و آزادی لب به سخن گشود.

وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینَ: حرکت شیطان ها بازایستاد و سخن آنان خاموش شد و شیاطین کفر و عناد پس از سخنوری ها ، به خاموشی گراییدند.

وَ طاحَ وَ شیظُ النِّفاقِ: و گروهکهای نفاق هلاک شدند.وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الکُفْرِ وَ الشِّقاقِ: و همبستگی کفر و دو دستگی ها در هم گشوده شد.

وَ فُهْتُمْ بِکَلَمةِ الاِخْلاصِ: و بدون پروا از مشرکان کلمۀ اخلاص (لا اله الا الله) را بر زبان جاری ساختيد .

فی نَفَرٍ مِنَ البِیْضِ الخِماصِ: تمام این مُجاهدت ها ، به همراهی دستۀ بسیار اندکی از اهل ورع و تقوا از مجاهدان صدر اول انجام پذیرفت.

صفات و القاب و کُنی [کُنْیَه هاي] رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) :

القاب

1-مَجلّی اول

2-منصبة اول

3-حقیقة الحقایق

4-عقل

5-نون

6-قلم

ص: 298

7-نور

8-روح

9-برزخ اعظم

10-برزخ اکبر

11-انسان مکمل

12-عین العالم

13-عین المقصود

14-اظلّ الله

15-شمش الخلایق

16-مظهر اَحَدیّت

17-مظهر حضرت نهایة

18-واسطة الفیض

19-مفیض العالمین

20-صاحب الزمان

21-قطب الاقطاب

22-شجرة مبارکه

23-شجرة زیتونه

24-صبيح الوجه

25-جواد

26-کامل

27-صورت الحق

28-مرات لذّات

29-مرات الصّفات

30-مظهر الأتمّ

31-مظهر الأسماء

ص: 299

32-صفّی الله

33-حبیب الله

34-شفیع المذنبین

35-مبارک

36-خاتم النّبیّین

37-متوکّل

38-بشیر

39-نذیر

40-مکرّم

41-طاهر

42-مصطفی

43-مختار

44-امین

45-رحمة للعالمین

46-امام المتقین

47-رؤف

48-رحیم

49-شاهد

50-راکب الجَمَل

51-رسول

52-موقف

53-عاقب

54-حاشر

55-اُمّی

56-منذر

ص: 300

57-مذکّر

58-داعی

59-سراج

60-فتّاح

61-طیّب

62-غایة المطلوب

63-غایة الغایات

64-نهایة النّهایات

65-مذَمِلّ ....

متجاوز از هزار لقب که اهم آن ها 103

لقب می باشد. (1)

اَسماء آن حضرت

1-محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)

2-احمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

3-ماحی ( محوکننده باطل)

4-محمود (ستوده شده)

5-عبد ( بنده خدا )

6-طه

7-یس

8-ضحوک [صاحب خنده، راه روشن، آشکار]

9-قتّال [بسیار جنگ کننده با دشمنان دين مبين اسلام ]

10-قیّم (سرپرست و عهده دار يتيمان يا به طور كلي سرپرست و عهده دار امور مردم باذن الله تعالي .)

11-شمس

12-نجم

ص: 301


1- - جنّات الْخُلود ، خاتون آبادی ، صفحه 14 از نشریات کتاب فروشی اَدیبّه تهران، ناصر خسرو ، 1378

13-قایل (گوینده)

14-یتیم

15-احید ، یگانه

16-حاد (تند و برّنده در مقابل دشمن)

17-نور

18-حم

19-سما و یتن

20-فارقلیط

21-طاب طاب

22-یَلْواح (درخشیدن)

23-ساحی (ابر رحمت)

کُنیه ها

1- ابوالقاسم

2- ابوابراهیم

3- ابوالاَرامل

4- ابوالمکارم

5- ابوالفضایل

6- ابوالمظفّر

7- ابوالنّصر

8- ابوالارواح

9- ابوالبشر

10- [به علت تقدم آن حضرت بر خلقت ارواح و اجساد](1)

ص: 302


1- - جنات الخلود ، ص 14

در کتاب المناقب شهر بن آشوب ، اسامی و القاب شریف حضرت را که در عددش در قرآن به 400 عدد می رسید جمع کرده است از جمله:

1-العاقب: کسی که به دنبال انبیاء آمد و بعد از آنان تشریف آورد.

2-الماحی: کسی که به سبب آن حضرت ، کفر محو و نابود شد. یا گناهان پیروانش از بین رفت.

3-الحاشر: کسی که مردم بعد از آن حضرت ، وارد محشر شوند.

4-المُقفّی: کسی که پشت سر تمام انبیاء آمده و آنان را متابعت کرده است.

5-الموقف: کسی که مردم را در پیشگاه الهی امر به توقف می دهد و آنان را نگه می دارد.

6-الفثم: کسی که از هر جهت کامل و همه صفات نیکو برای آن حضرت جمع شده است.

7-الناشر: نشر دهنده (دین)

8-الناصح: خیرخواه مردم

9-الوفی: کسی که به عهد و وفای خود عمل می کند.

10-المطاع: کسی اطاعتش بر دیگران واجب است و از آن حضرت باید پیروی کنند.

11-النجی: نجات دهنده

12-المأمون: مورد اعتماد

13-الحنیف: از عبادت بت ها به دور است.

14-المغیث: فریادرس

15-الحبیب: دوست

16-الطیّب: کسی که از پلیدی و آلودگی، اجتناب کرده و خود را به فضائل آراسته

17-السیّد: بزرگ و سرور

18-المقرّب نزدیک کننده مردم به خدا (و خودش هم مُقَرَّب عندالله هست )1

19-الدّافع: دور کننده

20-الشافع: شفاعت کننده

21-المشفعّ: کسی که شفاعتش پذیرفته شود.

22-الحامد: حمد کننده

ص: 303

23-المحمود: کسی که خصالش نیکو است و مورد سپاس واقع می شود.

24-الموجّه: آبرومند

25-المتوکّل: به خدا اعتماد کرده و کارها را به او واگذار نموده است.

26-الغیث : باران رحمت و تمام وجودش خیر محض است. (1)

شرح اوضاع سابق جزیرة العرب

متن: كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ، وَ مَوْطِئَ الْأَقْدَامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتَاتُونَ الِقَّد، أَذِلَّةً خَاسِئِينَ، [تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُم](2) فَاَنْقَذَکُمُ الله تعالی تَبارَکَ وَ تَعالی بِه مُحَمَدٍّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ...

حضرت صدیقة طاهره فاطمة زهراء (علیها السلام) به روش کتاب آسمانی (قرآن کریم) رفتار فرموده و مردم را به روزیهای قبل از اسلام تذکر می دهد. همچون قرآن کریم که بنی اسرائیل را به اوضاع نابسامان و هَرْج و مَرْج و روزهای بدی که داشتند متذکّر می کند که در چنگال فرعونیان گرفتار بودند، تا قدرت نعمت رهایی از آن گرفتاری ها را بدانند.

وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَکُمْ وَ فِي ذلِکُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِيمٌ ﴿ سوره إبراهيم ، آیه 6﴾ای پیامبر! به یاد آر هنگامی که موسی (علیه السلام) به قوم خود گفت: به یاد آورید نعمت خدا را بر خودتان ، آن زمانی را که شما را از آل فرعون نجات داد که آنان شما را با شکنجه و عذاب بد به رنج و مشقّت

می انداختند و پسران شما را سر می بریدند و زن های شما را باقی می گذاشتند تا آنان را به کنیزی خود درآورند و در این دگرگونی از جانب پروردگار امتحان بزرگی است و نیز با جملۀ «تَخافوُنَ اَنْ یَتَخطَّفَکُمُ النّاسُ» اشاره به آیۀ وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَ أَيَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (3)

ص: 304


1- . مناقب شهرین آشوب ج 1 ، ص 150 دارالأضواء بیروت- لبنان ، 1405 ه- ، 1985 م
2- . این جملات گرفته شده از این آیه شریفه: ... تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَ أَيَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ﴿سوره انفال ، آیه 26﴾
3- . سورۀ انفال ، آیۀ 26

« مسلمانان! متذکر باشید شما جمعیت اندک و مستضعفی بودید در روی زمین که همواره در بیم آن بودید که شما را بربایند ، خداوند متعال به شما روی داد ، تا باشد که سپاس گزار باشید.

لذا به همین مناسبت تنها یادگار رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) مسلمانان حاضر در مسجد را که از بزرگان مهاجر انصار بودند و مخصوصاً انصار را متوجه می سازد که «... کُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ ...» (1)

در اثر شرک و کفر در لبة پرتگاه آتش بدبختی و فلاکت بودید. اشاره به آیه شریفه 103 سوره آل عمران است:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ کُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا کَذلِکَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (2)«به ریسمان استوار الهی چنگ زنید و پراکنده نشوید و به یاد آورید نعمت خدا را بر خودتان هنگامی که دشمن یک دیگر بودید خدا میان قلب های شما اُلفت داد، در نتیجه به نعمت خدا با هم برادر شدید و در کنار گودالی از آتش بودید، پس خدا آیات خود را به شما روشن ، تا باشد که راه بیابید. »

بعد حضرت چنین شرح می دهد که ، شما عرب آن چنان جمعیت بی قدر و ارج بودید، به مانند نوشابۀ بی ارزشی برای نوشنده که هر طمع کاری به آن دست می یافت و شعلۀ کوچکی که شتاب زده از آتش بر میدارد، پایمال زورمندان بودید و از آب های آلوده به پیشاب شتران می نوشیدید و گوشت خام و برگ درختان را غذای خود قرار می دادید و رانده شدگان خواری بودید که بیم آن داشتید ابرقدرتان از اطراف شما را در ربایند.(3)

ص: 305


1- . سورۀ آل عمران ، آیۀ 103
2- . سوره آل عمران، آیه 103
3- - شبیه این مطالب ، از امام علی (علیه السلام) در وضع عرب قبل از بعثت گفته شد.

وضع جغرافیای عربستان

عربستان شبه جزیرۀ بزرگی است که در جنوب غربی آسیا قرار دارد و مساحت آن سه میلیون(1)

کیلومتر مربع است ، یعنی تقریباً دو برابر مساحت ایران و 6 برابر مساحت فرانسه و 10 برابر ایتالیا و 80 برابر سوئیس میباشد.

این شبه جزیره به طور مستطیل غیر متوازی الاضلاع است که از شمال به فلسطین و صحرای شام از مشرق به حیره و دجله و فرات و خلیج فارس، از جنوب به اقیانوس هند و خلیج عُمّان و از مغرب به بحر احمر محدود می شود.

بنابراین از طرف مغرب و جنوب به وسیله دریا و از شمال و مشرق به وسیله صحرا و خلیج فارس محصور است.

از قدیم الایام این سرزمین را به سه بخش تقسیم کرده اند.1. بخش شمالی و غربی که « حجاز » باشد.

2. بخش مرکزی و شرقی که آن را « صحرای عرب » میگویند.

3. بخش جنوبی که « یمن » نامیده می شود.

داخل شبه جزیره ، صحراهای بزرگ و شن زارهای گرم و تقریباً غیرقابل سکونت فراوان است ، یکی از این صحرا صحرای «بادیه سماوه» است که امروز به آن «نفود» گفته می شود و دیگر صحرای وسیعی است که تا خلیج فارس امتداد دارد و نام امروز آن « الربع الخالی » است و سابقاً به قسمتی از این صحراها «احقاف» و قسمت دیگر «دهنا» می گفتند.

در اثر این صحراها، یک سوم مساحت شبه جزیره را سرزمین های بی آب و علف که قابل سکونت نیست، تشکیل می دهد، فقط گاهی در اثر بارندگی در قلب صحراها، آب های مختصری پیدا می شود و پاره ای از قبایل عرب مدّت کمی شتر و چهارپایان خود را برای چرا به آنجا می بردند.(2)

ص: 306


1- - فروغ ابديت ج 1 ص 9 – 41
2- - البته حالا جوّ عوض شده تا حدودی با این مسائل پیش رفته، نخل ها، قنوات، باغستان ها، وسائل نقلیه این زمان ، وسعت پيدا كرده است.

هوای شبه جزیره در صحراها و سرزمین های مرکزی بسیار گرم و خشک و در سواحل مرطوب و در پاره ای از نقاط متداول است و در اثر بدی آب و هوا، جمعیت آن خیلی رشد ندارد.

در این سرزمین یک سلسله کوه هایی است که از طرف جنب به طرف شمال کشیده شده و آخرین ارتفاع آنها در حدود 2470 متر است.

معادن طلا و نقره و احجار کریمه (سنگ های پر قیمت) از قدیم، منابع ثروت شبه جزیره بود و در میان حیوانات بیشتر به تربیت شترو اسب می پرداختند و از میان مرغان کبوتر و شترمرغ بیش از مرغ های دیگر وجود داشت.

بزرگ ترین وسیلۀ ثروت امروز عربستان به واسطه استخراج نفت و بنزین است. مرکز نفت شبه جزیره، شهر «ظهران» است که اروپایان به آن « دهران » می گویند، این شهر در کشور سعودی ناحیه«احساء» در حدود خلیج فارس واقع شده است. در میان این شبه جزیره ، همیشه مسئله تعصّب دایر بوده ، تعصب قبیلگی در میان آنان رواج داشته هیچ گونه حقوق و احترامی از نظر افراد این قبیله نداشتند ، غارت اموال و کشتن افراد و دزدیدن و ربودن زنان، جزء حقوق قانونی آنان بود، مگر اینکه با قبیله پیمانی داشته باشند که آن هم معمولاً دیری نمی پایید و یک جسارت کوچک کافی بود که آن پیمان را در هم شکنند و در این هنگام، بهانه برای حملۀ مجدّد به دست می آمد. چنانچه قرآن می فرماید : أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ (1) حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ (2) ﴿سوره تكاثر﴾ شما را بالیدن به مال و اولاد تا هنگام مرگ مشغول داشت ، تا اینکه مردگان را برای بزرگ داشت به حساب می آورید .

امیرالمؤمنان (علیه السلام) در نهج البلاغه می فرماید :

اول کسی که بنای اساس و پایه عصبیّت را بنا نهاد شیطان ملعون بود.

الَّذِي وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِيَّةِ وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِيَّةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ (1)

این سرسلسلۀ متکبّران است که اساس تعصّب ، را پی ریزی کرد و با خداوند در ردای جبروتی به ستیزه و منازعه پرداخت و لباس بزرگی را به تن پوشانید و پوشش و تواضع و فروتنی را کنار گذارد.

ص: 307


1- - نهج البلاغه فیض الاسلام خطبه 192

و در آخر خطبه می فرماید: آنچه به تعصب جنبۀ رذیله می دهد، تعصّبی است که بر اساس هیچ و پوچ باشد. مثل تعصّب های بر اساس رنگ، قبیله و نژاد . اما تعصّب در برابر مکارم اخلاق که از نظر الهی و والای انسانی نشأت می گیرد از صفات حسنه به شمار می رود.

فإن كانَ لابُدَّ مِنَ العَصَبِيَّةِ فلْيَكُن تَعَصُّبُكُم لِمَكارِمِ الخِصالِ ، ومَحامِدِ الأَفْعالِ ، وَمَحاسِنِ الاُمورِ

اگر قرار است تعصّبی در کار باشد، باید به خاطر اخلاق پسندیده، افعال نیک و کارهای خوب باشد. لذا یکی از بزرگترین مصیبت های فرد بَدَوی آن بود که قبیله ای او را طرد یا خلع کند. بدین ترتیب ویدیگر منسوب به قبیله ای نبود و مورد حمایت قرار نمی گرفت و هیچ قدرت قانونی پاسدار جان و مال او نبود و در نتیجه هر کس حق داشت او را بکشد یا به بردگی بگیرد و یا اموالش را غارت کند.

زنده به گور کردن دختران، بعضی از قبیلههای عرب مانند بنی اسد و بنی تمیم، دختران خود را زنده به گور میکردند که سابقاً گذشت، لذا در این مورد قرآن می فرماید:

وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِيمٌ (58) يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِکُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْکُمُونَ (59) ﴿ سوره نحل ﴾

«اگر به یکی از آن ها بشارت نوزاد دختر می دادند، چهره اش تیره می شد و خشم خود را فرو می برد و از شنیدن این خبر ننگ آور، از چشم های مردم پنهان می شد و سرگشته می شد که آیا قبول خواری نموده و دختر را نگهداری نماید و یا او را در خاک پنهان کند واقعاً چه داوری بدی است»

بت پرستی و ریشه و منشأ آن

در ذیل این آیۀ شریفه: وَ قَالُوا لاَ تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لاَ تَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَ سُوَاعاً وَ لاَ يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً(1) و گفتند هرگز خدایان خود را رها نکنید و به خصوص دست از پرستش (این پنج بت) ودّوسُواع و یفوث و یعوق و نسر هرگز ، برندارید.

فرمود: مردم و قوم صالحی و شایسته ای بودند، خداوند را عبادت می کردند پس آنان مُردند ، پس صدای ناله و غوغای مردم بلند شد از شدّت ناراحتی و فقدان آن قوم صالح . آنان را بسیار رنج می داد

ص: 308


1- . سورۀ نوح ، آیۀ 23

به طوری که تحمّل فقدان آنان را نداشتند. پس ابلیس ملعون سراغ آن ها آمد و با یک حیله ای در میانشان رخنه کرد بت هایی را به صورت و تمثال آن قوم صالح که مُرده بودند کشید تا این گروه سرگرم به تماشای این مجسمه ها و صورت ها شوند پس آن قوم خداوند را پرستش می کردند و به آن صورت و تمثال ها نگاه می کردند. پس فصل زمستان پیش آمد آن صورت ها را به خانه های خودبردند و خداوند را پرستش می کردند تا این گروه هم مُردند و اولادشان به وجود آمدند پس گفتند: پدران ما این مجسمه و صورت ها را می پرستیدند و بدون خداوند یکتا عبادت می کردند. لذا ریشه بت پرستی ها از این جا به وجود آمد که می فرماید: آن گروه گفتند دست از بت ها و خدایان حق که (عبارت از پنج بت بودند) دست برندارید (1)

لذا بت پرستی در میان عرب رایج بود به صورت های گوناگون. برخی معتقد بودند که پایه گذاری بت پرستی در حجار «عمرو بن لحی» بود. می نوسیند: « هُبل [بتی بوده در کعبه که پیش از ظهور اسلام آن را پرستش میکردند] را او از شام به مکه آورد، معروف ترین خدایان کعبه هُبَل بود، به شکل انسان ساخته شده بود و تیرهای مقدس را که کاهن برای فال گرفتن به کار می برد ، جلوی او گذارده بودند و دامنۀ بت پرستی تا آنجا توسعه پیدا کرد که بت هایی را به شکل حیوان و گیاه و انسان و جنّ و فرشتگان و ستارگان ساخته می شد و حتی سنگ را می پرستیدند بت های نام دار آن در قرآن آمده است:

«لات» در طائف به صورت سنگی چهارگوش بود و نزدیک طائف چمن و چراگاه خاصی داشت که حرام بود و قطع درخت و شکار و خون ریزی در قلمروی آن روا نبود و مردم مکّه و دیگران به زیارت آن می رفتند.

«عُزّا» خدای بسیار عزیزکه معادل ستارۀ زهره بود در نخله (شرق مکه) قرار داشت و بیش از سایر بتها اعتبار داشته حرم عُزّا از سه درخت تشکیل شده بود و قربانی انسان هم بدان تقدیم می شد. «منات»: قدیمی ترین بتها بت مَنات بود که عقیده داشتند خدای قضا و قدر، به خصوص فرمان مرگ جانداران در دست اوست و محل این بت در قدید (میان مکه و مدینه) در کنار دریا بود و همین بت مورد احترام شدید قبیله های اَزُد، اَوْس و خَزْرَج بود تا اینکه چنان که ابن کلبی نوشته ، مولای

ص: 309


1- - علل الشرایع ، جزء اول ، ص 3 ، منشورات المکتبة الحیدریه ، طبع نجف ت (368) 1385 ه- ، 1966 م

متقیان امام علی (علیه السلام) به فرمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آن را در سال دوم هجری شکست، این سه بت ، خدایان مؤنث و تمثال های ملائکه بودند. ( نستحير باللهِ )یکی از عادت های قریش آن بود، در وقت طواف به دور کعبه می گفتند: « اللَّاتَ وَ الْعُزَّی وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْری . فَاِنَّهُنُّ الغَرانیقَ العُلی و إنَّ شَفاعَتَهُنَّ تُرْتَجی »

و این جمله را تکرار می کردند : بَناتُ الله وَ هِیَ یَشْفَعْنَ اِلَیْهِ ، این سه بت دختران خدا هستند [العیاذ بالله] و آنها را در پیشگاه خدا شفاعت خواهند نمود [نعوذ بالله] در جواب این خرافات و مزخّرفات ، قرآن چنین میفرماید:

أَفَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى

وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى

أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثَى تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَى إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى (1)

آیا به راستی شما فکر می کنید لات و عزّا و منات سوّمی ، بر چیزی قادرند که آن ها را عبادت می کنید ؟ و آیا به راستی فکر می کنید ملائکه دختران خدا و پسرها فرزندان شما هستند؟

اگر چنین پنداری درست باشد ، چه تقسیم ظالمانه ای است. این پندارها نیست مگر ساخته و پرداختۀ شما و پدرانتان و دلیلی از ناحیۀ خدا بر ان ها نیامده است؟ و مشرکان چیزی غیرگمان و هوای نفس خود را پیروی نمی کنند و از جانب خدایشان هدایت بر آن ها آمد.

«بَعْل» مظهر روح چشمه ها و آب های زیرزمین بود ، قرآن کریم می فرماید:

أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ (2)

آیا شما در مشکل های خود بَعْل را صدا میزنید و بهترین آفریننده را ترک می کنید؟

ص: 310


1- . سورۀ مبارکۀ نجم ، آیۀ 19 ، 20 ، 21 ، 22 ، 23
2- . سورۀ صافات ، آیۀ 125

عقیده به روز رستاخیز

عقیده به روز رستاخیز کمتر در میان عرب های جزیره به چشم می خورد عده ای از آن ها چنانچه قرآن نقل می کند: وَ قَالُوا إِنْ هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَ مَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (1)

و گفتند: « جز زندگی دنیای ما [زندگی دیگری] نیست و برانگیخته نخواهیم شد.» یا می گفتند: وَ قَالُوا مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِکُنَا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ مَا لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (2)

و گفتند: « و غیر از زندگانی دنیای ما [چیز دیگری] نیست . می میریم و زنده می شویم و ما را جز طبیعت هلاک نمی کند[ولی] به این [مطلب] هیچ دانشی ندارند [و] جز [طریق] گمان نمی سپرند»

در دائرة المعارف فرید وجدی « در ماده حَمَدَ» از ژرژ لابوم ، نقل می کند که ، بعضی معتقد بودند که روح وقتی از بدن جدا شد و به صورت مرغی در می آید که پیوسته اطراف قبر پرواز می کند و نوحه سرائی می نماید. و او وسیله خبررسانی فرزندان و باقی ماندگان است و اگر کشته شده باشد مرغ فریاد می زند سیرایم کنید تا باقی ماندگان انتقام کشته را از کشنده بگیرند.

برداشت عرب از نبوّت و معاد

عرب جاهلّ چنین می پنداشت که پیامبر باید از خوردن و آشامیدن و همسر گرفتن و فرزند داشتن و در بازار راه رفتن خودداری نماید و هیچ یک از این ها با شأن رسالت و پیامبری سازگار نیست.

وَ قَالُوا مَا لِهذَا الرَّسُولِ يَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْ لاَ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَکٌ فَيَکُونَ مَعَهُ نَذِيراً(3)

« و باز کافران گفتند: این چگونه پیامبری است که غذا می خورد و در بازارها به راه می افتد و چرا ملکی به همراه او فرستاده نشده تا همراه او مردم را بیم دهد»

از این آیه شریفه به خوبی روشن است که مشرکان بر اساس فطرت الهی اگرچه در مقام عمل می خواستند این فطرت را نادیده بگیرند ولی اصل ضروری بودن پیامبر را نمی توانند انکار نمایند

ص: 311


1- . سورۀ انعام ، آیۀ 29
2- . سورۀ جاثية ، آیۀ 24
3- . سورۀ فرقان، آیۀ 7

و بلکه به خیال باطل خود پیامبر را بی نیاز و بالاتر از نیاز غذا و همسر می پنداشتند و به اصطلاح اشکال در صغرای قضیه بوده نه کبرا

در مورد معاد هم نمی توانستند به حساب فکر کوتاه خود باور کنند چگونه انیان دوباره پس از مرگ زنده میشود و این عمل را استبعاد می دانستند.

ذلِکَ جَزَاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآيَاتِنَا وَ قَالُوا أَ إِذَا کُنَّا عِظَاماً وَ رُفَاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (1)

« آیا وقتی که ما استخوان شده و پوسیدیم، باز با خلقت دیگر مبعوث خواهیم شد؟ »

یا می گفتند: إِنْ هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (2)

«غیر از زندگانی دنیای ما [چیز دیگر] نیست و ما مبعوث نخواهیم شد. می میریم و زنده می شود و ما را جز طبیعت هلاک نمی کند.

رواج رباخواری

طبری گوید: هنگامی که زمان طلب فرا می رسید ، بستانکار به بدهکار می گفت: وام را می دهی یا به مبلغ ربا می افزایی؟ اگر بدهکار قدرت اداء وام را داشت می داد وگرنه به مبلغ ربا در هر سال افزوده می شد. شاید به همین جهت آیه شریفه اشاره می فرماید:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَأْکُلُوا الرِّبَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (3)

« ای افرادی که ایمان آورده اید! ربا را به چند برابر افزون نخورید»از مظاهر انحطاط جامعۀ جاهلی، شیوع زنا بود. هر مرد می توانست با چند زن ارتباط نامشروع برقرار کند و همان طور نیز زن می توانست با چند مرد ارتباط نامشروع جنسی برقرار بکند، تا جایی که زن ها را بالاجبار وادار به زنا می کردند :

ص: 312


1- - سوره إسراء ، آیه 98
2- - سوره مؤمنون، آیه 37
3- - سوره آل عمران، آیه 130

... وَ لاَ تُکْرِهُوا فَتَيَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً ... (1)

« و دخترهای خود را مجبور به زنا و فجور نکنید، و برای درآوردن پول به این ننگ اقدام ننمایید »

کار به جایی رسید که در عرض مدت کم رهایی یافته و به یکپارچه وحشی گری خود را نشان دادند

و به قول شاعر

ما بَرِحَتْ مُظْلِمَةً دُنياكُمْ

حَتّي اَضاءَت كَوْكبٌ في هاشِمٍ

بِنْتُمْ بِهِ وَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ

سِرٌّ يَمُوتُ في ضُلُوع كاتِمٍ

فَصارَ هَلْ مِنْ مَلكٍ مُسالِمٍ

يَقوُلُ هَلْ مِنْ مَلكٍ مُقاومٍ

ای عرب! همواره دنیای شما تاریک و وحشتناک بود تا اینکه ستارۀ درخشانی از طایفۀ بنی هاشم درخشان شد به برکت تعلیمهای حیات بخش او بود ، که در جهان قد عَلَم کردید در حالی که پیش از آن خیلی گمنام بوده و بسان رازی که در سینۀ رازدار پنهان می شود بودید تا آنجا رسیدید که هماندستۀ پراکنده و دور از تمدّن و معنویت که به قدرت های اطراف میگفتید: با ما مسالمت رفتار کنید ، گفتند: آیا توان مقاومت در برابر ما را دارید؟ و صدها عمل نامشروع در میان آن ها شیوع داشت و همه به برکت بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از بین رفتند.

بیان خدمت های امیرمؤمنان (علیه السلام)

متن:«کُلَّما أَوْ قَدُوا ناراً لِلحَرْبِ أَطْفَأَها اللّهُ)، أَوْنَجَمَ قَرْنٌ الشيطان أَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ المُشْرِکين قَذَفَ في لَهَواتِها، فَلا يَنْکَفِي ءُ حَتّي »

شرح: هر وقتی که صف های دشمنان متشکل شده و درصدد روشن کردن آتش جنگ می شدند. خداوند آنان را خاموش ساخته، و یا شاخی از شیطان و حیله ای از مشرکان برای از هم پاشیدن اجتماع مسلمانان گسترده میشد. برادر خود را برای درهم کوبیدن آنان به گلوگاه دشمن می انداخت

ص: 313


1- - سوره نور ، آیه 33

و او هم از جبهۀ جنگ بر نمیگشت. تا اینکه سرهای دشمنی را لگدکوب نموده و آتش جنگ را با شمشیر خود خاموش می کرد.

خلاصه این قسمت شرح فشرده ای از فداکاری مولای متقیان امام علی (علیه السلام) و همیشه در کنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودن آن حضرت و کفایت در جنگ های هولناک به دست خیبرگشای حضرتش میباشد ، و از طرفی از کنار آمدن و کناره گیری زمام داران اسلام و دست به عصا حرکت کردن آنان می باشد.

در خطبه 197: این طور حضرت خود را معرفی می کند:وَ لَقَدْ عَلِمَ اَلْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ محمّد (صلی الله علیه و آله) أَنِّی لَمْ أَرُدَّ عَلَى اَللَّهِ وَ لاَ عَلَى رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ وَ لَقَدْ وَاسَیْتُهُ بِنَفْسِی فِی اَلْمَوَاطِنِ اَلَّتِی تَنْکُصُ فِیهَا اَلْأَبْطَالُ وَ تَتَأَخَّرُ فِیهَا اَلْأَقْدَامُ نَجْدَةً أَکْرَمَنِی اَللَّهُ بِهَا (1)

«دانشمندان از صحابه که حفاظت اسلام به عهدۀ آنان بود، خوب می دانستند که من حتّی یک لحظه بر خدا و رسولش رو نیاوردم (پشت نکردم) و در معرکه های هولناک پهلوانان از شرکت در آن سرباز زده و قدم پس مینهادند، به راستی استوار مانده و مواسات نمودم، و این مواسات در اثر شجاعتی بود که خدا مرا با آن گرامی داشته بود.»

ابن ابی الحدید مغتزلی در شرح این قسمت می گوید: یکی از فضیلت های مختص آن حضرت همین مواسات است او می گوید:

« این مواسات یکی از ویژگی های برتر در کنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایدار بود، اما دیگران فرار کردند و نیز احد در کنار حُنَيْن و خبیر استقامت کرد و عده ای که پیامبر (صلی الله علیه و آله)

پیش از آن حضرت برای فتح خبیر فرستاده بود فرار کردند، اما امیرمؤمنان علی (علیه السلام) می جنگید تا خداوند به دست او فتح را نصیب اسلام نمود.» (2)

همچنین او می گوید: «محدثّان آورده اند هنگامی که در جنگ اُحد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جراحت سخت برداشت، مردم گفتند: محمّد (صلی الله علیه و آله) کشته شد لشکری از مشرکان آن حضرت را دیدند که در میان کشته شدگان افتاده اما هنوز زنده است. آهنگ قتل آن حضرت کردند به امام علی (علیه السلام) فرمود: این ها را از من

ص: 314


1- - خطبه 197، فیض الاسلام
2- - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 14 ص 271 ( دو جلدی ها) نورالهدی، ایران، قم ، سید حیدرالموسوی ، طبع اول ، 1429 ه-

دور کن، مولای متقیان علی (علیه السلام) نیز به آن لشکر حمله ور شد و رئیس آنان را کشت آنگاه لشکری دیگر آهنگ حمله به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود. باز فرمود: یا علی این هارا از من بِران. امام علی (علیه السلام) حمله ور شد و لشکر را به عقب زده و پراکنده نموده و رئیس آنان را به قتل رسانید. باز لشکر سومی به آهنگ کشتن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حمله کرد ، همچنان به علی (علیه السلام) فرمان دفاع داد، مولا علی (علیه السلام) نیز این لشکر را عقب رانده و جبرئیل (علیه السلام) می گفت: به راستی این دفاع علی (علیه السلام) مواسات است ، من به جبرئیل گفتم: چرا این گونه نباشد، در حالی که علی از من است و من نیز از علی آن گاه جبرئیل گفت: من هم از شما دو تن هستم.

باز محدّثان روایت کرده اند مسلمانان در روز شکست مسلمانان و حملۀ مشرکان و دفاع مولای متقّیان علی (علیه السلام) از آسمان صدای هاتفی را شنیدند که ندا در می داد: « لاسیف الّا ذوالفقار و لا فتی الّا علّی» شمشیری نیست مگر ذوالفقار و جوان مردی نیست جز علی (علیه السلام) . آن گاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به حاضران فرمود: نمی شنوید؟ این صدای جبرئیل است. (1)

اما در واقعۀ حُنَيْن ، مولا متقیان علی (علیه السلام) با تنی چند از بنی هاشم با رسول الله (صلی الله علیه و آله) پس از آنکه مسلمانان پشت به جنگ کرده و فرار کردند، همچنان پایداری نموده و گروهی از قبیلۀ هوازن را در برابر چشمش به قتل رسانید. تا پس از مدّتی انصار به خیمۀ جنگ برگشتند و قبیلۀ هوازن شکست سختی خورد و اموالشان به غنیمت مسلمانان درآمد، و داستان فتح خبیر هم مشهور می باشد که ذکرش موجب تطویل است. باز ابن ابی الحدید در شرح فرمایش امیر مؤمنان علی صلواتالله علیه که به حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) می فرماید:

لَا تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ وَ إِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ فَإِنَّ الدَّاعِيَ إِلَيْهَا بَاغٍ وَ الْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ (2)

هرگز مردم را به مبارزه نطلب و اگر به مبارزه خوانده شدی اجابت کن چه اینکه دعوت کننده ستم گر است و هر ستم گر به زمین می خورد.

ص: 315


1- - همان مدرک، ج 14 ، علل شرایع جزء اول ، ص 7 ، منشورات مکتبة الحیدریه، طبع نجف ت (368) ، سنۀ 1385 ه- ، 1966 م
2- - کلمات قصار 233

چنین می گوید: نشنیدیم علی (علیه السلام) کسی را به مبارزه بخواند ، مگر اینکه کسی او را به اسم می خواند و یا به طور عموم دعوت به مبارزه می کرد.

امام (علیه السلام) در این وقت به طرف او رفته و با او پیکار می کند و در روز بدر ، پسران ربیعة بن عبد شمس، بنی هاشم را به مبارزه در کشتن عُتبه با حمزه مشارکت داشت و در جنگ احد، طلحه پسر ابن طلحه دعوت به مبارزه کرد و امام علی (علیه السلام) با آنان به مقابله پرداخت و او را کشت. در روز خبیر، مرحب دعوت به مبارزه کرد و امام علی (علیه السلام) پس از مبارزه او را کشت، اما مبارزۀ امام علی (علیه السلام) در جنگ خندق با عمروبن عَبْدَوُد، مسأله ای نبود که از آن به عنوان حادثۀ بزرگ یا عظیم یاد کرد، بلکه بالاتر از این ها است. این حادثه به گونهای است که شیخ ما «اَبوالهذیل» در جواب سائلی که پرسید: کدام یک روز در نزد خدا منزلتی عظیم دارند، علی یا ابوبکر؟

گفت : به خدا قسم مبارزۀ علی با عمروبن عبدود در جنگ خندق ، معادل تمام مهاجر و انصار و طاعت آن ها و برتر می باشد تا چه رسد به ابوبکر تنها.

پایداری امام علی (علیه السلام) در جنگ ها از زبان حُذَیْفَه

از حذیفة بن الیمان روایتی نقل شده که رساتر از گفتۀ ابوالهذیل است. قیس بن الربیع از ابوهارون عبدی، از ربیعة بن السعدی روایت کرده که گفت: به نزد حذیفة الیمان آمدم و گفتم: یا اباعبدالله ، مردم درباره مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام) مطالبی نقل می کنند که اهل بصیرت به آنان می گویند: شما در مدح این مرد افراط می کنید آیا شما روایتی برای من نقل میکنید که برای مردم نقل کنم؟

گفت: ای ربیعه آنچه درباره علی (علیه السلام) از من سؤال می کنی و اینکه حدیثی از برای او نقل کنم ، به خدای جان آفرین که جان حذیفه در دست اوست قسم ، اگر تمام اعمال امّت محمّد (صلی الله علیه و آله) تا امروز در یک کفّۀ ترازو قرار دهند و یک عمل علی (علیه السلام) را در کفّۀ دیگر ، عمل علی (علیه السلام) بر آن ها برتر خواهد شد. ربیعه گفت: یا ابا عبدالله ، این مدح ، غیرقابل پذیرش و گمان می کنم دچار زیاده روی شدی و مبالغه کردی. حذیفه گفت: ای مردم لئیم و خوار چگونهغیرقابل پذیرش است؟ کجا بودند مسلمانان در جنگ خندق وقتی که عمروبن عبدود و پیروانش بر آنان عبور می کرد. ترس و وحشت آنان ر ا فرا گرفته بود و به مبارزه دعوت می کرد. از ترس عقب نشینی کردند تا اینکه علی (علیه السلام) به مبارزۀ او رفته و او را

ص: 316

کشت؟ به خدا قسم همین عمل علی در آن روز، از نظر اجر اُخروی بالاتر از اعمال امت محمّد (صلی الله علیه و آله) تا به امروز ، تا روز قیامت است و در حدیث مرفوع آمده رسول الله (صلی الله علیه و آله) در آن روز وقتی که امام علی (علیه السلام) به طرف عمروبن عبدود رفت، فرمود: تمام پیکرۀ ایمان به مبارزۀ، تمام پیکرۀ شرک رفت.

ابوبکر بن عیاش گفته است: علی بن ابی طالب (علیه السلام) ضربه ای زده است که پربار تر از او در تاریخ اسلام نیست و آن هم ضربه علی (علیه السلام) در جنگ خندق به عمرو است و به راستی علی هم نیز ضربه ای خورد که در تاریخ اسلام از آن ضربه شوم تر نیست. ( یعنی ضربۀ این ملجم ملعون)

در حدیث مرفوع آمده است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وقتی که امام علی (علیه السلام) به مبارزۀ عمرو رفت، همواره دست های خود را به طرف آسمان بلند نمود و با سَرِ باز به راز و نیاز مشغول بود و چنین گفت: بار الها تو در جنگ بدر عبیده را از من گرفتی و حمزه را در جنگ اُحُد ، علی را امروز خود حفظ کن، پروردگارا مرا تنها نگذار و تو از بهترین وارثان هستی.

جابر بن عبدالله انصاری می گوید: به خدا قسم داستان کشتن امام علی (علیه السلام) عمرو بن عبدود را در روز احزاب و شکستن مشرکان، پس از آن مسأله ای نیست که چیزی شبیه او باشد، مگر آن چه خدا در داستان طالوت و جالوت نقل فرموده.

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ ... (1)

«پس بدین سان آنان به اذن خدا آنان را شکست داد و داود ، جالوت را کشت »امام علي (علیه السلام) عمروبن عبدود را کشت، سر او را جدا کرده و آورد پیش روی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) انداخت و عمر و ابوبکر برخاستند و به سر او بوسه زدند.

دیدند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) : لا اله الا الله گویان می فرماید: این پیروزی است یا این آغاز پیروزی است.(2)

مرحوم شیخ مفید رحمة الله تعالی عليه در مورد شرح دلیری های امیرمؤمنان علی (علیه السلام) چنین می فرماید:

ص: 317


1- - سوره بقرة ، آیه 251
2- - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 19

«جهاد که با آن پایه های اسلام استوار و با استواری آن، دستورها و قوانین اسلام، محکم و مستقر می گردد، امیرمؤمنان علی (علیه السلام) را از آن بهرۀ وافری است که در میان مردم شهرت یافته و در نزد خاصه و عامه منتشر شده و هیچ یک از دانش مندان در این مهم اختلافی نداشته و مردم فهمیده نیز در درستی آن نزاعی ندارند و هیچ کس نمی تواند در این حقیقت تردید داشته باشد، مگر ساده لوحان کم فهم که در اخبار تأمل کافی نمی نمایند، و نیز هیچ یک از ناظران آثار در آن دچار شک و تردید نشده است. مگر کسی که از سر عناد، حیاء و شرمی از ننگ و عار ندارد، چنین امر روشنی را انکار نماید. (1)

» و از این نمونه مناقب افزون از حد است در کتب خاصه و عامّه [اخباری و تاریخی و دیگر کتب به خصوص کتاب ارشاد شیخ مفید]که اگر بخواهیم آن مناقب و فضایل را به قلم آوریم هرگز قادر بر قلم آوردن نیستیم صدها بلکه هزارها جلد می گردد.

رنج پذیری امام علی (علیه السلام) در راه خداوندمتن: مَکدْوُداً فی ذاتِ الله

شرح : علی (علیه السلام) در راه خدا رنج پذیر بود.

ابن دأب(2) می گوید : مولای متّقیان امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در جنگ اُحُد 80 جراحت به پیکرش وارد آمده بود ، جراحتی که فتیلهها، پارچه ها از یک طرف داخل آن ها می کردند و از طرف دیگر جراحت ها بیرون میآرودند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به عیادتش آمد، در حالی که مانند قطعه گوشت کوبیده در روی پوستی افتاده بود. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دیدن این همه جراحت شمشیرها و اسلحۀ کاری گریست و فرمود: «اِنَّ رَجُلاً یُصیبه هذا فی الله لَحقَّ علی اللهِ اَنْ یَفْعَلَ به و یَفْعَلَ مسلّماً ، مردی را که این همه در راه خدا فداکاری نماید، بر خدا حقّ است که او را چنین و چنان بکند»]به درجات اعلاء و مقام اعلاء

ص: 318


1- - ارشاد شیخ مفید مترجم ص 6 کتاب فروشی اسلامیه چاپ اسلامیه ، سنه 1364 شمسی
2- - ابوالولید عیسی بن یزید بن بکر بن دأب بر وزن فَلس، هم عصر موسی هادی عباسی و سرآمد دانش مندان عصر خود در ادبیات عرب و تاریخ بود و در نزد خلیفۀ عباسی منزلت بس ارجمند داشت و در هنگام ورود به مجلس او را بالشی مخصوص بود و این مهّم ترین منزلت در نزد خلیفه بود که دیگران از آن محروم بودند و حتی روزی خلیفۀ عباسی به وی گفت هر روز یا شبی که تو را نبینم، خیال می کنم کسی دیگر را نخواهم دید. الکُنی و الالقاب ج 1 ص 281

سرآمد همه بندگان و فرشتگان و انسان ها برساند و در بهشت عالي ترين درجات را براي او فراهم كند و به وجود او بر ملائك و بندگان خود مباهات كند [

امام علی (علیه السلام) در حالی که می گریست جواب داد: ای رسول خدا پدرم و مادرم فدای تو باد ، سپاس خدای را که مرا موفّق کرد و در جنگ، نه پشت به دشمن کردم و نه فرار نمودم، پدرم و مادرم فدایت، چگونه از فیض شهادت محروم شدم؟

فرمود: چنین نیست. شهادت در آینده نصیب تو خواهد شد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: ابوسفیان پیام دادهبه حمراءالاسد(1)

وعده گذاشته، عرض کرد: پدر و مادرم فدایت به خدا سوگند اگر پیکرم را به دوش بکشند و به بدتر از این حال باشم، دست از دامن تو بر نمی دارم آنگاه در اثر این کوشش و استقامت آیه نازل شد.

وَ کَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ کَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکَانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ (2)

« و چه بسیار پیامبرانی که در رکاب آنان مردان خدایی زیادی به جنگ می پردازند و هرگز در راه خدا آن چه به آنان از صدمه ها می رسد به خود سستی و ضعف و زبونی راه نمی دهند و خدا دوست دار صابران است.»

نسبیۀ جراحه و زن دیگر که مجروحان رزمنده را معالجه می کردند، به رسول الله (صلی الله علیه و آله) گفتند: علی (علیه السلام) چه بردبار است و هیچ از درد این همه جراحت ناله نمی کند، و گفتند: یا رسول الله این همه پارچه که به زخم های فراوانش می گذاریم؛ آن هم از محلّی پارچه را داخل و از جای دیگر بیرون میآوریم، ندیدیم که از درد بنالد و همه را کتمان می کند.

آنگاه ابن وأب می گوید: در هنگامی که به شهادت رسید، جراحت های پیکر مبارکش از فرق سر تا قدم ها هزار جراحت بود.

ص: 319


1- - حمراء الاسد : محلی است در هشت میلی مدینه که در جنگ اُحُد ، مسلمانان مشرکان را تا آن جا تعقیب نمودند «یاقوت حموی، معجم البلدان»
2- - سوره آل عمران ، آیه 146

کوشا در اجرای فرمان خداوند

متن: مُجْتَهِداً فی اَمْرِاللّهِ

شرح: دراجرای فرمان الهی بسیار کوشا بود، اشاره به این آیۀ شریفه است:يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ

(1)

« ای افرادی که ایمان آورده اید هر کس از شما از دین خودش برگشت، به زودی خدا قومی را خواهد آورد که خدا آنان را دوست می دارد و آنان نیز خدا را دوست می دارند، در قبال مؤمنان آنان را دوست می دارد و آنان نیز خدا را دوست می دارند، در قبال مؤمنان سخت فروتن و در مقابل کافران سرکش و در راه خدا مجاهده میکنند و از ملامت ملامت گران ترسی به خود راه نمی دهند و این فضل الهی است که به هر کس بخواهد ارزانی می دارد و خدا واسع و دانا است.»

که مراد از «فسوف یَأتی اللهُ» امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) است ، به قول مرحوم علامّه حلّی ، حمدالله، از تفسیر ثعلبی سنّی ، ذیل آیۀ مذکوره.

در تفسیر مجمع البیان در ذیل همین آیۀ شریفه، از عمّار و حُذَیفه و این عباس روایت کرده اند که: « هُمْ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و اصحابه حین قاتل من قاتل مِنَ النّاکثینَ وَ القاسِطینَ وَ المارِقینَ » می توان گفت که مسلّماً از بارزترین مصداق های این آیۀ شریفه ، عبارت از مولای امیرمؤمنان (علیه السلام) است. زیرا این اوصاف را رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که در «ما یَنْطِقُ عَنِ الهَوی» می باشد دربارۀ آن بزرگوار فرمود: زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در فتح خبیر پس از ردّ پرچم دار، که مردم را از یهودیان خبیر می ترساند، چنان که مسلمانان او را نیز می ترسانیدند، فرمود: «لَاُ عْطِیَنَّ الرّایَةَ غَداً رَجُلاً، یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، کَرّاراً غَیْرَ فَرّار، لا یَرْجِعُ حَتّى یَفْتَحَ اللّهُ عَلى یَدِهِ ثُمَّ اَعْطاها اِیّاهُ»

ص: 320


1- - سوره مائده ، آیه 54

« فردا پرچم را به دست مردی خواهم داد که دوست می دارد خدا و رسولش را و خدا و رسول نیز او را دوست می دارند، پی در پی به دشمن حمله می کند، و اَبداً فرار نمی کند و از جنگ بر نمی گردد. تا خدا به دست او فتح و پیروزی پیش می آورد. (1)

نزدیک به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است.

متن: قَریباً مِنْ رَسُولِ الّله

شرح: نزدیک به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. یعنی مولای مؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) خویشاوندی و مؤکد داشت، زیرا پسر عم ابوینی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و هم دامادش که تأکید خویشاوندی است .

اشاره به این آیۀ شریفه است:

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کَانَ رَبُّکَ قَدِيراً (2)

« و او آن پروردگاری است که از آب بشر را آفرید و او را دارای نسب و خویشاوندی از ناحیۀ زن و یا شوی قرار داد، چه اینکه پروردگار تو توانا است.»

ثعلبی(سنّی) در تفسیر خود (تفسیر ثعلبی) به سند از ابی قُتَیْبَهِ تَمیمی از ابن سیرین روایت کرده که او گفت : من از ابن سیرین در تفسیر آیۀ شریفه « وَ هُوَ الَذّی خَلَقَ ... » شنیدم گفت : آیه در خصوص پیامبر ( (صلی الله علیه و آله و سلم) ) و علی بن ابی طالب ( (علیه السلام) ) نازل گشت. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فاطمه (علیها السلام) را به علی صلوات الله علیه تزویج نمود در حالی که او فرزند عمویش بود، پس علی (علیه السلام) هم خویشاوندی نسبی دارد و هم خویش دامادی(3)و مرحوم علامه مجلسی (ره) از تفسیر فرات نقل کرده عن ابن عباس فی قوله تعالی: وَ هُوَ الذی خَلَقَ مِنَ الماءِ بَشراً...

ص: 321


1- - مجمع البیان ج 3 ، ص 385 مؤسسه علمی مطبوعات، بیروت، لبنان 1435 ه- ، 2005 م نور الثقلین ج 1، ص 641 ، مؤسسه اسماعیلیان 1412 ق ، 1370 شمسی
2- - سورة فرقان ، آیه 54
3- - بحار الانوار ، ج 35، ص 361 کلمه صِهْر به کسر صاد به معنی قرابت خویشی، داماد اَصْهَرَ بِفلانٍ اِصْهاراً داماد او شد، پیوست به مَحرَمیَّت یا نسبت داماد و شوهر خواهر. اَصهار و صُهَرآء جمع

قال: خَلَقَ اللَّهُ نُطْفَةً بَیْضاء مَکْنُونَة ، فَجَعَلَها فی صُلْبِ آدَمَ، ثُمَّ نَقَلَها مِن صلب آدم إلی صُلْبِ شَیْثٍ ، وَمِنْ صُلْبِ شَیْثٍ إِلی صُلْبِ أَنوُش ، ومِن صُلْبِ أَنُوشٍ إلی قَیْنانٍ حتّی توارَثتها کِرام الأصلابٍ وَمُطَهَّراتِ الأَرْحام حتَّی جَعَلَها اللَّهُ فی صُلْبِ عَبْدِالمُطَّلِب. ثُمَّ قَسَّمها نِصْفَیْن: فألقی نِصْفها إِلی صُلْبِ عَبْدِاللَّهِ، ونِصْفها إِلی صُلْبِ أَبی طالِبٍ ، وَهِیَ سُلالَة ، تولد من عبداللَّه محمّد (صلی الله علیه و آله) ، وَمِنْ أبیَ طالِبٍ عَلیّ علیه السلام، فذلک قول اللَّه تعالی: (وَهُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً». زَوْجُ فاطمة بنت محمّد (صلی الله علیه و آله) ، فعلیّ من محمّد [ (صلی الله علیه و آله) ]و محمّد [ (صلی الله علیه و آله) ] مِن عِلیِّ ، وَالحسَنَ وَالحُسَیْنُ وَ فاطمة علیهم السلام نَسَبٌ، وَ علی (علیه السلام) الصُهْر.

ابن عباس در گفتار خداوند متعال که می فرماید : و او آن خدائی است که از آب بشر را آفرید و او را دارای نَسَب و خویشاوندی از ناحیۀ زن و شوی قرار داد، چه اینکه پروردگار تو توانا است : می گوید:

پس خداوند او را از نطفه سفید پوشیده آفرید.

پس او را در صُلب و پشت آدم (علیه السلام) . سپس از صلب آدم به صلب شیث (علیه السلام) و سپس از صلب شیث به صلب اَنوش و از صلب اَنوش به صلب قَنْیان تا اینکه صلب های بزرگواری و رحم های پاک آن را به ارث بردند و تا اینکه او را در صلب عبدالمطلب (علیه السلام) قرار داد.

سپس آن را به دو قسم تقسیم نمود پس نصف او را در عبدالله و نصف دیگر را در صلب ابی طالب علیهما السلام و این سُلالة و خلاصه [از همه صلب ها] می باشد، پس از عبدالله محمد [ (صلی الله علیه و آله) ] متولد شد و از ابوطالب علی [ (علیه السلام) ]

پس این معنای گفتار خداوند متعال است که می فرماید: و آن خدائی است که از آب بشر را خلق کرد. پس علی (علیه السلام) زوج فاطمه (علیها السلام) دخت گرامی محمد (صلی الله علیه و آله) میباشد، پس حسن و حسین و فاطمه (علیهم السلام) نَسَبَند [قرابت و خویشی، فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ] و علی صِهْر[داماد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ] می باشد. (1)

ص: 322


1- - بحار الانوار، ج 35، ص 360، دار اِحیاء التُراب العربی، بیروت، لبنان، سنۀ 1403 ه-، 1983 م

عَن ابن عباس قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عَلّیٌ مِنّی مِثل رأسی مِنْ بَدَنی .

ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت می کند که فرمودند: علی از من است مانند سر من از بدنم [همچنان که سرم از بدنم جدا نیست علی از من جدا نیست](1)

وَ عن ابن عبّاس عَن عُمَربن الخطّاب قال: قال النبّی (صلی الله علیه و آله و سلم) کُلُّ سَبب مُنْقَطعٌ یوم القیامة اِلّا ما کان سَبَبی و نَسَبی.

ابن عباس از عمربن خطّاب از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت می کند که حضرتش فرمودند: هر سبب و نسبی در روز قیامت قطع خواهد شد [کاری از آن ها بر نمی آید] مگر سبب و نسب [دودمان] من.(2)

عَن ابن عمر قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لَمّا خَلَقَ الله عزّوجلّ الخَلْق اختار العَرَب فَاْختار قَریشًا وَ اختار بنی هاشم مِن قریش فأنا خِیرَةٌ مِنْ خِیَرةٍ ، اَلا فَأَحِبّوا قُرَیْشًا وَ لا تُبْغِضوُها فَتُهْلِکُوا اَلا کُلُّ سبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطعٌ یَوْمَ القِیامَةِ ما خَلا سَبَبی وَ نَسَبی اَلا اِنَّ عَلَیَّ ابن اَبی طالِبٍ مِنْ نَسَبی: من اَحبَّهُ فَقَدْ اَحَبَّنی وَ مَنْ اَبْغَضَهُ فَقَدْ اَبْغَضَنی . (3)ابن عباس از پسر عمر بن خطاب نقل می کند که: او گفت : رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: هنگامی که خداوند خلق خود را آفرید در میان خلق خود عرب را و در میان عرب قریش را و از میان قریش بنی هاشم را برگزید ، پس من برگزیده برگزیدگانم، آگاه باشید که هر پیوند و رشته خویش در روز قیامت قطع میگردد مگر حسب و نسب من. اگاه باشید که علی بن ابی طالب (علیه السلام) ار نسب من است، پس کسی که علی را دوست بدارد در حقیقت مرا دوست داشته است و کسی که علی را دشمن بدارد در حقیقت امر مرا دشمن داشته است.

وَ قال (صلی الله علیه و آله و سلم) :

اِنّ عَلّیاً مِنّی وَ اَنَا مِنْهُ وَ وَلیُّ کُلّ مُؤمِنِ بَعْدی

و نیز فرمودند : علی از من است و من از علی و علی ولی و مولای هر مؤمنی است بعد از من(4)

ص: 323


1- - مناقب ابن مغازلی ص 92، مکتبة الاسلامیه ، 394 ه- . ق
2- - مناقب ابن مغازلی ص 108 -109
3- - مناقب ابن مغازلی ص 108
4- - فضائل الخمسة ج 1، ص 390، منشورات مؤسسه علمی ، طبع بیروت- لبنان 7120 نقل از خصائص نسّائی

و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : لعلی (علیه السلام) اُؤیتتَ ثَلاثاً ... و قال (صلی الله علیه و آله) و قال (صلی الله علیه و آله) اَما اَنْتَ یا علّی فَخَتَنی وَ اَيُووُلْدي اَنتَ مِنّي وَ اَنَامِنْكَ ، یا علی اما تو داماد و پدر فرزندان منی تو از منی و من از تو (1)

[خَتَن به معنی داماد و پیوند زناشوئی در لغت آمده است.]

علی، امیرِالمؤنین (علیه السلام)

متن: سَیِّداً فی اَوْلِیاءِ الَّلهِ

شرح: و بزرگ اولیای خدا ، بزرگی و مهتری با فضیلت های معنوی و دارا بودن حَد اکمل تقوا می باشد. چنانچه در این آیۀ شریفه آمده است:... إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ... (2)

ارجمندترین شما با تقواترین شماست.

کتب شیعه و سنّی مملو از فضیلت های امیرمؤمنان علی (علیه السلام) است و اگر عنوان سیادت و بزرگی باشد ، آن هم نیز در روایات وارده از طریق عامّه و خاصّه فراوان است که ما چند روایت در این مورد ذکر می کنیم:

1- رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به انس بن مالک فرمودند: «يَا أَنَسُ اُسْكُبْ لِي وُضُوءًا »، ثُمَّ قَامَ فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ قَالَ: " يَا أَنَسُ أَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ عَلَيْكَ مِنْ هَذَا الْبَابِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، وَسَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ، وَقَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ , وَخَاتَمُ الْوَصِيِّينِ،

« ای انس آب وضو را برای من بریز سپس دو رکعت نماز گزارد ، و آنگاه گفت: ای انس از این در ، بر تو وارد می شود امیرالمؤمنین و سیّد و سَرور مسلمانان و پیشوای پیشانی سفیدان و خاتم اوصیا» (3)

2- عن ابن عباس قال: أَنْتَ سَيِّدٌ فِي الدُّنْيَا ، سَيِّدٌ فِي الْآخِرَةِ ، حَبِيبُكَ حَبِيبِي ، وَحَبِيبِي حَبِيبُ اللَّهِ ، وَعَدُوُّكَ عَدُوُّي ، وَعَدُوُّي عَدُوُّ اللَّهِ ، فَالْوَيْلُ لِمَنْ أَبْغَضَكَ بَعْدِي.

ص: 324


1- - فضائل الخمسة ج 1 ص 390 سابقاً گذشت كه فرمود : يا علي خداوند سه چيز به تو داده كه به من نداده است .
2- - سورة حجرات ، آیه 13
3- - ابونعیم اصفهانی ، حلیة الاولیاء ج 1، ص 63 ، دارالکتب العلمیه، بیروت- لبنان

« ابن عباس می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نگاهی به علی (علیه السلام) افکندند پس فرمودند : تو سیّد و سَروری [برای فرزندان آدم] در دنیا و سروری در آخرت کسی که تو را دوست بدارد به حقیقت مرا دوست داشته است دوست تو دوست من و خداوند است . و دشمن تو دشمن من و خداوند می باشد، وای به حال کسی که دشمن تو باشد بعد از من.(1)

3- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : لو علم الناس انّ علیاً متی سمّی أمیرالمؤمنین ما أنکروا فضله و سمی أمیرالمؤمنین و آدم بین الروح و الجسد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند:اگر مردم می دانستند که چرا علی (علیه السلام) امیرالمؤمنین نامیده شده ، هرگز فضلیت آن حضرت را منکر نمیشدند و در وقتی امیرمؤمنان نامیده شد که آدم (علیه السلام) بین روح و جسد بود.

فرار دیگران در جنگ ها

متن: وَ تَنْکُصونَ عِنْدَ النِّزالِ وَ تَفِّرُونَ مِنُ القِتالِ.

شرح : و در رویارویی جا زده و به عقب برگشته و از معرکه فرار می کردند.

شجاعت امیرالمؤمنین (علیه السلام)

اشاره

البته گفت و گو درباره شجاعت امیرالمؤمنین سلام الله علیه مانند گفت و گو دربارۀ نور آفتاب است. اگر کسی بخواهد از شجاعت آن بزرگوار گفت و گو کند به چه لفظی می تواند آن حضرت را تعبیر نماید؟ در صورتی که جبرئیل (علیه السلام) و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دربارۀ آن شیر خدا فرموده اند:

لا سَیْفَ اِلّا ذوالفقار و لا فتی اِلّا علیّ

و خود آن بزرگوار می فرمودند: اگر همۀ عرب برای جنگ با من اقدام نمایند پشت به آنان نخواهم کرد [ یعنی کَرّار غیر فرّار بود] و نیز می فرمود: بهترین مُردن کشته شدن در راه خداست. قسم به حق آن کسی که جان پسر ابوطالب در دست قدرت اوست ، هزار ضربت شمشیر زدن در راه خدا آسان تر است از مردن در بین رختخواب.

ص: 325


1- - ینابیع المودّه ، ج 1، ص 295 ، منشورات مکتبة الحیدریة ، طبه نجف ، 1384 ه- ، 1965 م انتشارات شریف رضی ، سنه طبع: 1375 – 1417

کسی از شجاعت آن بزرگوار چیزی ننوشت و چیزی نگفت مگر یک مختصری و کسی تاکنون نتوانسته همۀ شجاعت های امام علی (علیه السلام) را بنویسد یا بگوید، امام علی (علیه السلام) ابداً سابقۀ فرار از جنگ را نداشت. امام علی (علیه السلام) هرگز از لشگری نترسید.امام علی (علیه السلام) با هیچ مبارزی رو به رو نشد مگر اینکه او را کشت یا اسیر کرد یا بعد از آن که بر او غلبه یافت منت نهاد او را آزاد کرد.

امام علی (علیه السلام) هیچ ضربتی نزد که به ضربت دوم احتیاج داشته باشد، همۀ ضربت های آن حضرت تک بود نه جفت

امام علی (علیه السلام) هر وقت ضربتی را از طرف بالا بر دشمن می زد تا پایین می شکافت و هر وقت از طرف عَرض و پهنای دشمن ضربتی می زد قطع می کرد.

1- امام علی (علیه السلام) پرچم دار با تدبیری بود.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روزی که مکّه مکّرمه را فتح می کرد، پرچم پیروزی را به دست سعد بن عُباده داد و فرمود: پیش از ورود آن حضرت وارد مکّه شود، سعد حسب الامر آن حضرت پرچم را به دست گرفته و می گفت: « الیوم یوم الملحمة ، الیوم تسبی الحرمة » امروز روز جنگ است امروز روزی است که زنان و دختران به بند اسارت خواهند افتاد.

برخی از اصحاب آن حضرت عرض کردند. یا رسول الله می شنوید سعد چه می گوید. می ترسیم این سخن خون در دل قریش ایجاد کند.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) فرمودند: به زودی خود را به سعد برسان و پرچم را از او بگیر و خود با پرچم وارد شهر مکّه شو ، و امام علی (علیه السلام) باذن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این عمل را انجام داد و سعد نتوانست آن طور شاید وباید رعایت سیاست (جنگ) را به پایان برساند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با مأموریت دادن به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) توانست تدبیر از دست رفته را دوباره به کفّ آورد و مردم انصار هم از این کار پیامبر (صلی الله علیه و آله) کمال رضایت را داشتند ، زیرا نمی خواستند سعد بن عباده که بزرگ آن ها است از این مقام معزول شود در صورتی که عزل او امضاء شود و دیگری به جای او قرار شود. شخصی باشد که در بزرگواری و جلالت فرمانداری مانند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و بالاخره شخصی برای این عمل نامزد شود که به مقام سعد و اهمیت

ص: 326

او توهین نشود و از این که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) امام علی (علیه السلام) را برای پرچم داری نامزد کند، پیداست که دیگری جز امام علی (علیه السلام) شایشه برای این منزلت نبوده وگرنه باید او را انتخاب میکرد و نظر به اینکه احکام ، بافعال واقعۀ مربوط به آن ها است و تعظیم و اجلال و عظمتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) انجام می داد، آن حضرت را شایسته اصلاح امور دین می دانسته و کارهایی که دیگران بر خلاف قاعده انجام می داده اند به وسیلۀ او تدبیر و تدارک می کرده باید این منقبت را ویژه آن حضرت بدانیم و آن حضرت را با توجه به این فضیلت برتر و بالاتر از همگان بشناسیم.(1)

1- عن عامر بن سعد بن ابی وقاص عن ابیه قال: امر معاویة بن ابی سفیان سعداً قال: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ ؟ فَقَالَ : أَمَّا مَا ذَكَرْتُ ثَلَاثًا ، قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ، فَلَنْ أَسُبَّهُ لَأَنْ تَكُونَ لِي وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ، يَقُولُ لَهُ : خَلَّفَهُ فِي بَعْضِ مَغَازِيهِ ، فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ : يَا رَسُولَ اللَّهِ ، خَلَّفْتَنِي مَعَ النِّسَاءِ وَالصِّبْيَانِ ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى ، إِلَّا أَنَّهُ لَا نُبُوَّةَ بَعْدِي ، وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ يَوْمَ خَيْبَرَ : لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ، وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ " ، قَالَ : فَتَطَاوَلْنَا لَهَا ، فَقَالَ : ادْعُوا لِي عَلِيًّا ، فَأُتِيَ بِهِ أَرْمَدَ فَبَصَقَ فِي عَيْنِهِ ، وَدَفَعَ الرَّايَةَ إِلَيْهِ فَفَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ(2)

2- عَنْ سَعْدٍ بن ابی و قاص قَالَ: قَدِمَ مُعَاوِیَةُ فِی بَعْضِ حَجَّاتِهِ، فَأَتَاهُ سَعْدٌ فَذَکَرُوا عَلِیًّا (علیه السلام) ، فَنَالَ مِنْهُ مُعَاوِیَةُ فَغَضِبَ سَعْدٌفَقَالَ: تَقُولُ هَذَا الرَّجُلُ ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ; وَسَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَه(3)

که خلاصه معنی این دو حدیث این است که از سعد و قّاص نقل می کنند که معاویه ( ملعون ) در بعضی از سفرهای که به حج آمده بود و مردم به دیدنش می آمدند از آن جملهسعد به دیدنش رفت، در آن ساعت گفت و گو از امام علی (علیه السلام) به میان آمد، معاویه آن حضرت را دشنام داد در آن ساعت سعد به غضب آمد و گفت: کسی را بدگوئی می کنی که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود : تو نسبت به من به منزله هاورنی نسبت به موسی الا این که بعد از من پیغمبری نخواهد آمد، من خود شنیدم

ص: 327


1- . ارشاد شیخ مفید ص 54، انتشارات کتاب فروشی اسلامیه ، چاپ اسلامیه ، 1364 شمسی
2- . فرائد السمطین ج 1 ص 331 ، طبع الجمهوریة العربیة السوریة 5/9/2006 م مناقب خوارزمی ص 108 مؤسسة نشرالاسلامیه التابعة اجماعة المدرسین قم المشرفّة تاریخ 1425 ه. ق
3- . فضائل الخمسة ج 1 ص 35 نقل از صحیح ابن ماجه ص 12 مناقب ابن مغازلی ص 176، مطبعة الاسلامیه طهران 1394 ه-- ق

که در روز خبیر فرمود به زودی رایت و پرچم جنگ را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را دوست دارد و خدا و رسول خدا او را دوست دارند در بعضی از غزوات آن حضرت را خلیفه و جانشین خود کرده بود [ و به مصلحتی آن حضرت را در جنگ شرکت نداد تا به مردم بفهماند که علی (علیه السلام) امام و جانشین بعد از من خواهد بود مخالفت با او مخالفت با من است] مردم نادان و مغرض آن حضرت را مذمت می کردند ، به این که اگر علی را دوست می داشت با خود در جنگ می برد، حضرت امام علی (علیه السلام) به آن حضرت ، حرف های مردم را تذکر می داد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: آیه راضی نیستی تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی باشی با این فرق که بعد از من پیامبری نخواهد آمد و شنیدم از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که در حق آن حضرت فرمودند: فردا پرچم جنگ را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا هم

او را دوست دارند و آن روز امام علی (علیه السلام) را خواست ، گفته شد ، چشم دردی علی را مبتلاء کرد حضرت فرمود علی را احضار کنید. علی (علیه السلام) را حاضر کردند آب دهان مبارک را [به قصد شفا و تبرك ] در چشمان علی (علیه السلام) وارد نمود و پرچم جنگ و هدایت را به دست آن جناب داد و خداوند تبارک و تعالی فتح و پیروزی را به دست آن حضرت نصیب مسلمانان کرد و به دست آن بزرگوار گشود ، سعد وقّاص گوید : و اگر یکی از این سه چیز را خداود به من می داد برای من کافی بود از تمام نعمت های دنیا و سابقاً گذشت که از آن سه چیز این بود که علی (علیه السلام) داماد پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) میباشد .1- عن الصادق جعفر بن محمّد عن ابیه الباقر محمد ، عن أبیه زین العابدین علی بن الحسین الشّهید ابن علیّ ، عن ابیه المرتضی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) عن المصطفی محمّد الأمین سیّد الاوّلین و الآخرین (صلی الله علیه و آله) اَنّه قال: لعلیّ بِنْ ابی طالب (علیه السلام) با اَباالحَسَن (علیه السلام) : السّلام علیک اَیُّهَا العبد المطیع لله فقالت الشّمس و علیک السلام یا أمیرالمؤمنین و امام المتقین وَ قائد العزُّالمُحَجلّین یا علیّ اَنْتَ وشیعتک فِی الجَنَّتِه یا علّی اَوَّلُ مَنْ تَنْشَقَّ عَنْهُ الأرض محمّد ثمَّ أنت و اَوّلَ من یحیی محمّد ثُمَّ وَ اَنتَ وَ اَوّل مَنْ یُکسی محمّد ثمَّ اَنتَ فانکبّ علیّ ساجِداً و عیناه تَذْزَفان دموعاً فانکّب علیه النّبیَّ (صلی الله علیه و آله) و قال یا اَخی و حبیبی اِرْفعَ رأسَکَ فقد بامی الله بِکَ اهل سبع سماوات(1)

امام صادق از پدر بزرگوار خود تا برسد به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود با اباالحسن با خورشید سخن بگو که با تو سخن خواهد گفت، پس امام علی (علیه السلام)

فرمود: سلام بر تو ای بنده مطیع خدا، پس خورشید گفت :

ص: 328


1- . مقتل خوارزمی ، ج 1، ص 83 ، انتشارات انوارالهدی مطبعة وفا ، سنه الطبع الرابع ، 1428 ه- ، 2007 م

علیک سلام ای امیرمؤمنان و امام اهل تقوی و ای پیشوای روی سفیدان، ای علیّ تو و شیعیانت در بهشت هستید یا علی اوّل کسی که سر از خاک محمد (صلی الله علیه و آله) سپس تو باشی و اوّل کسی که لباس بهشتی بپوشد محمّد (صلی الله علیه و آله) سپس تو باشی پس امام علی (علیه السلام) به سجده رفت (خدا را شکر کرد) در حالی که اشک از چشمانش می ریخت پس پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود ای برادر و دوست من سربردار که خداوند به وسیله تو با اهل هفت آسمان مباهات میکند.

متن: آشکار شدن درون ها بعد از رکود

فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دارَ اَنْبِیائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِیائِهِ، ظَهَرَ فیكُمْ حَسْيكَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ، وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوِینَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلِّینَ، وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْمُبْطِلینَ، فَخَطَرَ فی عَرَصاتِكُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجیبینَ، وَ لِلْعِزَّةِ ]وَلَلْعَزَّة[ فیهِ مُلاحِظینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْفَوَجَدَكُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غَضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ اِبِلِكُمْ، وَ اَوْرَدْتُمْ غَیْرَ شِربِكُمْ. هذا، وَ الْعَهْدُ قَریبٌ، وَالْكَلْمُ رَحِیبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ

[... أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْکَافِرِينَ](1)

.فَهَیْهاتَ مِنْکُمْ، وَ کَیْفَ بِکُمْ، وَ اَنَّى تُؤْفَکُونَ، وَ کِتابُ اللَّهِ بَیْنَ اَظْهُرِکُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْکامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، و زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِکُمْ، أَرَغْبَةً عَنْهُ تُریدُونَ؟ اَمْ بِغَیْرِهِ تَحْکُمُونَ؟ [...بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً](2)

[وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ] (3) ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلّا رَیْثٌ ]اِلي رَيثٍ [ اَنْ تَسْکُنَ نَفْرَتَها، وَ یَسْلَسَ ]وَ يُسْلِسَ[ قِیادُها ، ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها ، وَ تُهَیِّجُونَ ]وَ تَهَيَّجُونَ[ جَمْرَتَها ، وَ تَسْتَجیبُونَ لِهْتافِ الشَّیْطانِ الْغَوِىِّ ، وَ اِطْفاءِ اَنْوارِالدّینِ الْجَلِیِّ، وَ اِخْمادِ ]اِهْمادِ[ سُنَنِ النَّبِیِّ الصَّفِیِّ ، تُسِرُّونَ (4)حَسْواً فِی ارْتِغاءٍ ، وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ ]وَوُلْدِهِ[ فِی الْخَمَرِ ]فِي الْخَمْرَةِ[ وَ الضَّرَّآءِ ، وَ نَصْبِرُ مِنْکُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمُدى ، وَ وَخْزِالسِّنانِ فىِ الحَشا .

ترجمه: پس وقتی که خداوند به پیامبرش (صلی الله علیه و آله) منزلگاه انبیا و مأوی اصفیای خود را [آخرت] برگزید. خار، نفاق در دل ها خلیده و فرو رفته بود ، آشکار و ظاهر گشت ، و لباس دین پوشیده شد

ص: 329


1- - سورۀ توبه آیه 49
2- - سورۀ کهف آیه 50
3- - سوره آل عمران، آیه 85
4- . در احتجاج ، تَشرَبون ضبط کرده که غلط است ، بلکه تُسِرُّونَ صحیح تر است .

و گمراهانی که لب فرو بسته بودند زبان گشودند و فرومایگان گمنام با قدر و منزلت شدند و باطل گرایان به صدا درآمد و در قلمرو شما به تکاپو پرداختند ( زمینه برای شیطان فراهم شد) و از نهانگاه خود سر درآورد و شما را به سوی خود خواند و شما را به دعوت خود پذیرا یافت و برفرش آماده، سپس شما را برانگیخت شما را بسیار چالاک یافت و به هیجان آورد و دید که در راه او چه خشمناکمی باشید در نتیجه مرکبی غیر از مرکب خودتان برای خود نشانه کردید و بر چشمه آبی را ندید که شما را در آن نصیبی نخواهد بود.

این شتاب زدگی ها انجام گرفت ، هنوز دیری از رحلت ( شهادت ) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نگذشته بود و جراحت درونی ما در فراق رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) التیام و بهبود نپذیرفته بود .

و پیکر پاکش به خاک سپرده نشده است ، هدف از این شتاب زدگی دست یافتن به خلافت بود که به فتنه درنیافتید ولی در فتنه فرو رفتید و جهنم فراگیرندۀ کافران است.

چه دور شدید و چه شد بر شما و چرا از راه خود منحرف شدید؟

در حالی که کتاب خدا در فراروی شماست دستوراتش روشن و احکامش واضح و نشانه هایش آشکار و نهیها و امرهای آن آشکارست.

شما آن را به پشت سرگذاشتید.

آیا رغبتی به آن ندارید و یا جایگزینی به جز قرآن انتخاب کرده اید؟

و چه انتخاب بدی

و هر کس به جز اسلام دینی را انتخاب کند از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیان کاران است.

سپس پس از این که در این مَرکب خلافت استقرار یافته و افسارش در دستتان ، سهل شد ، آتش فتنه ها را دامن زده و شعله ها برافروخته و با جان و دل به نداهای گمراه کننده شیطان پاسخ داده و به خاموش کردن انوار روشن دین و از بین بردن سنّت های پیامبر پاک (صلی الله علیه و آله) پرداختید، آهسته آهسته و در پرده آثار دین را محو می کنید و در پی فرصت هستید که کینه های خود را که از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) در

ص: 330

سینه دارید در اهل بیت آن حضرت عملی سازید و این را بدانید بسان کسی گه با کارد و نیزه پیکرش چاک چاک شود در برابر شما استقامت و صبر میکنم!

لغات :

کلمه حَسیکَة یا حَسَکَة : خار، کینه و عداوت در دل ، حسکه کنایه از خلیدن و ناراحت کردن باطن هم هست حَسَکَ عَلَیَّ حَسَکاً خشم گرفت بر من و دشمنی کرد حَسَکَ ، حَسَکةَ ، خَسَک (خاریست سه پهلو)

لغت سَمَلَ: پوسیده بشد ، سَمَلَ عَیْنُه سَمْلاً کور کرد چشم او را و بیرون نمود. سَمَلَ التَوْبَ سُمُولاً و سُمُولَةً وَ سَمُلَ و سَمالةً ، کهنه شد جامه

کلمه جِلباب به معنی روپوش ، جامۀ فراخ ، چادر زنان ، جَلَبَهُ جَلْبًا و جَلَباً وَ اِجْتَلَبَهُ ، کشید آن را از مکانی به مکان دیگر.

جِلْباب و جَلْباب ، جَلابیت جمع پیراهن و چادر زنان، جَلْب کشیدن از جائی به جای دیگر

جَلَب هر چیز قلب و بدل ، آدم بد ذات ، این کلمه دو مورد آمده است در قرآن :

1- ... وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِکَ وَ رَجِلِکَ ... (1)

2- يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِکَ وَ بَنَاتِکَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ ... (2)

کلمه کاظم: ساکت، خاموش، فرو خورندۀ خشم. کَظَمَ البابَ کَظْماً ، قفل نهاد بر در ، کَظَمَ غَیْظَهُ فرو خورد خشم را

در قرآن کاظِمینَ دو مورد آمده و کَظَم سه مورد

یوسف آیه 18 و نحل 58 و زخرف 17

و مَکْظوم یک بار در سوره قلم آیه 48

ص: 331


1- - سوره إسراء ، آیه 64
2- - سوره احزاب ، آیه 59

1- ... وَ الْکَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ... (1)

2- وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ کَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ ... (2)

کلمه غاوِینِ : گمراهان ، کاظم الغاوین ، گمراهان خاموش.

غَوی غَیّاً و غَوایَةً ، گمراه شد و نومید گردید. اِغْواء گمراه شناختن ، گمراه ساختن ، گول زدن ، از راه بدر بردن ، غَواهُ گمراه کرد او را

22 مورد این کلمه در قرآن آمده است و کلمه غاوین چهار بار آمده است:

1- اعراف آیه 175

2- حجر آیه 42

3- شعراء آیه 91

4- صافات آیه 32

کلمه نَبَعَ، ظاهر شد، نَبَعَ الشَّیْءُ نُبُوغاً و نَبْغاً ، آشکار گردید آن چیز، نَبَغَ الماءُ جوشید آب از چشمه

کلمه حامِلُ: ساقط ، زبون ، گمنام ، خَمَلَ خمُوُلاً ، گمنام و بی قدر گردید ، زَبون به فتح زا و ضم با ، خوار ، زیردست ، بیچاره ، عاجز ، ناتوانا، زبونی ، خواری ، مذلّت

کلمه فَنیقُ : رئیس ارجمند ، الفَنیق مِنَ الفُحول: شتر نر نجیبی که بر آن سوار نشوند و آن را نرنجانند فَتَقَ الغُلامَ وَ فانَقَ به ناز و نعمت بر درد آورد آن را فَنیق- فُتُق جمع اَفناق (من اسماء الفُحول) نر نیکو و نجیب که به جهت نجابت نرجانند او را. عَشیقٌ مُفانِق زندگانی خوش

کلمه المُبْطلینَ: بی هود گرایان ، مُبْطل باطل کننده بَطَلَ بُطْلاً و بُطوُلاً و بُطْلاناً ، فاسد و ناچیز شد. بَطالَة ، بی کاری ، هَزْل این کلمه 36 مورد آمده با ابعادش کلمه مُبْطلوُن دو مورد . غافر 78 و جاثیه 27.کلمه فَخَطَر: خطر ، دم جنبانیدن حیوان و به راست و چپ زدن آن، کنایه از استقلال در تصرف است. یعنی رئیس دیگر با اطمینان خاطر در ساحت و حوزه شما مشغول شد.

ص: 332


1- - سوره آل عمران ، آیه 134
2- - سوره غافر، آیه 18

خَطَرَ الرَّجُل فی مَشیتَهِ خَطَراناً و خطیراً ، دست هایش را برداشت و فرود آورد، خَطَرَ الفَحْل بِذَنْبهِ ، دم جنبانید چپ و راست. اَخْطَرَهُ ، الله یاد داد او را خدا بعد ازفراموشی. دارای قدر و منزلت رفیع گردانید او را.

کلمه عَرَصات: ساحت ها ، عَرَصهَ ساحت و مساحَت خانه، حیاط، میدان، اعراص و اعرصات جمع عَرَصَ البَرقُ عَرْصاً و عَرَصاً پراکنده درخشید برق عَرَصة، عِراص و عَرَصات و اَعراص جمع ، گشادگی میان سرای که در آن ساختمان نباشد . جای کارزار ، زمین سرای وسط خانه

کلمه اَطْلَعَ : از گوشه آشکار شد. طَلَعَ الکَوْکبُ طُلوعًا و مَطْلِعًا و مطلعاً برآمد و نمایان شد ستاره اَطْلَعَ الفَجْر نظر به فجر نمودن در وقت طلوع و پیدا شدن آن ، این کلمه 19 مرتبه آمده است و کلمه اَطَّلَعَ یک بار ، در سوره مریم آیه 78 و کلمه اطِّلعُ دو بار ، در سوره قصص آیه 38 و سوره غافر آیه 37

کلمه مَغْرِزه: جای خزیدن، غَرَزَهُ بالْاِبرَةِ غَرْزاً بهِ ، سوزن دوخت او را، غَرَزَ غَرَزاً ، اطاعت نمود بعد از نافرمانی، غَرَزَ رَجْلَهُ فِی الغَرِز ، پای در رکاب کرد

کلمه فَأَلْفاکُمْ: پس یافت (او) شما را

کلمه اَلْغَرَّةِ : خُدعه یعنی: شیطان یافت شما را که با استراق نظر در مُراقب و انتظار او هستید.

غَرّاً غُرُواً و غَرِّةً فریفت او را و بی هوده امیدوار نمود ، اِغْتِرار فریفته گردیدن ، به غفلت افتادن . و اگر كلمة عِزَّة باشد ، به معني عزيز شدن ، گرامي شدن ، ارجمند ، البته معناي اول صحيح تر است .

این کلمه 27 مورد آمده است.کلمه اَحْمَشَکُمْ : شما را به خشم تهییج کرد. البته هر دو کلمه اَحْمَشَ و اَحْمَسَ به یک معنا آمده اند، حَمَسَهُ حَمْسًا و اَحْمَسَهُ وُ حَمَسَّهُ به خشم آورد او را ، حَمَشَهُ حَمَشًا و حَمشَّهُ تَحْمیشًا فراهم آورد آن را ، به خشم آورد او را حَمَشَ القَوْمَ ، راند آنها را به خشم

کلمه فَوَسَمْتُمْ: از وسم: اثر داغ کردن حیوان با آتش، مالک حیوان به آن وسیله حیوان را مشخص می کند که اشتباه نشود؛ یعنی، داغ و علامت زدید، غیر از شتر خودتان را (خلافت).

ص: 333

وسم به فتح واو و سکون سین به معنی داغ کردن ، علامت گذاشتن ، نشان کردن و به معنی داغ و نشان و جای داغ وسوم جمع، وَسَمَهُ وَسْمًا وَسَمِةً ، نشان کرد و داغ نمود.

کلمه اَوْرَدْتُمْ: از ورود یعنی به کنار آب رسیدن بدون آن که در آب داخل گردد ، یعنی به کنار آب رسیدند. وَرَدَ الماءَ ورُوُداً به آب آمد وارد ، 11 مورد این کلمه در قرآن آمده و یک بار کلمه وارِدَهُمْ آمده در سوره یوسف آیه 19

کلمه شِرْب: به کسر شین: سهمیۀ آب.

شَرَبَ الماء شَرْباً و شِرباً و مَشْرَباً و تَشْراباً ، نوشید آب را ، این کلمه 39 مورد در قرآن آمده و کلمه شِرْبٍ 3 مورد . سوره شعرا آیه 155 دوبار تکرار شده و سوره قمر آیه 28

و کلمه شُرْبَ یک بار در سوره واقعه آیه 55

و کلمه شَرِبَ یک بار در سوره بقره آیه 249

کلمه: وَالکَلْمُ: بر وزن فَلْس: جراحت و زخم ، کَلَمَهُ و کَلْماً خسته کرد او را، کَلَّمَهُ تَکلیمًا خسته و مجروح کرد او را

کلمه رَحیبٌ: وسیع، گشادرَحُبَ رُحباً وَ رَحبًا وَ رَحابَةً فراخ گردید اَرْحَبَ اِرْحاباً ، فراخ گردید. رَحیب فراخ ، پُرخوار ، فراخ سینه ، این کلمه چهار بار در قرآن آمده است، توبه 25 و 118 ، ص 59 و 60

کلمه جُرْحُ: به ضم جیم و جَراحه به فتح جیم، زخم جَرَحَهُ جَرْحًا و جَرَّحَهُ خسته و مجروح کرد او را. جُرْحِ ، جُروُح و اَجْراح جمع زخم . چيز كم جَوارح ، جارِحَه ، اندام و اعضای مردم.

چهار مورد در قرآن آمده است : انعام 60 ، جاثیه 21، مائده 45 و 4

کلمه لَمّایَنْدَمِلْ : هنوز جراحت بهبودی نیافته

ص: 334

دُمَل به ضم دال و فتح میم به معنای زخم و ورم مخروطی شکل که ، روی پوست بدن پیدا می شود و از آن چرک و خونابه بیرون می آید. آبسه ، دَمَلَ الأرْضَ دَملاً و دَمَلانًا و اَدْمَلَ ، اصلاح کرد آن را یا نیرو داد زمین را به سرگین دَمَلَ الجَرْح دَمَلاً وانْدَمَلَ واِدَّمَلَ بِه شد و نیکو کرد به جراحت

کلمه هَیْهات : دور است (اسم فعل) مَبني و معرب ، به معنی دور است بعضی گفته اند به معنی تعجّب نیز آمده است . این کلمه دوبار در قرآن تکرار شده ، سوره مؤمنون آیه 36 ، هَیْهآت هَیْهاتَ لِما تُوْعُدوُنَ

کلمه اَنّی : مانند حتی ، کلمۀ استفهام مثلاً اَنّی یکون هذا . یعنی چگونه این کار عملی می شود؟ چگونه ، کجا ، هر کجا ، و حرف شرط است . این کلمه 28 مرتبه در قرآن تکرار شده است .

1- ... قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَکِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ... (1)

2- وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرَى (2)

کلمه تُوْفَکُونَ: مجهول از افک: هر کاری است که از راه خدا منحرف گردد. 9 مورد در قرآن آمده است اين كلمه1- سوره مائده 75 ، 2- سوره انعام 95 ،

3- سوره انعام 101 ، 4- سوره توبه آيه30 ، 5- یونس آيه 34 ،

6- عنکبوت آیه 61، 7 - سوره فاطر آیه 3 ، 8 - سوره غافر آیه 62 9- زخرف آیه 87 ،

کلمه بَیْنَ اَظْهُرکُمْ : میان شما ، هُوَ بَیْنَ ظَهْرَیْهِم اَوْظَهْرانیهِمْ: او وسط و در مُعْظَمِ ایشان است . ظَهَرَ اَظْهُرْ و ظُهُور و ظُهْران جمع ، پشت، مال سواری، مال بسیار، جانب و طرف، دشت و زمین بلند...

این کلمه 59 مورد آمده است با ابعادش کلمه زاهِرَةٌ : از زهر به معنای درخشیدن ، درخشان ، فروزان

زَهَرَ السِّراجُ زُهُوراً ، روشن گردید چراغ ، زَهَرَ القَمَرَ اَوِ الوَجْهَ درخشید ماه یا روی او

کلمه اَعْلامُهُ : نشانه های آن، اِعْلام به کسر همزه آگاه ساختن ، آگاهی دادن اِعْلان آشکار کردن ، ظاهر ساختن، علنی کردن

ص: 335


1- . سوره آل عمران ، آیه 37
2- . سوره فجر، آیه 23

عَلَمَهُ ، نشان کردن بر آن

کلمه اَعلام دو مورد در قرآن آمده است. سوره شوری آیه 32 : وَ مِنْ آيَاتِهِ الْجَوَارِ فِي الْبَحْرِ کَالْاَعْلاَمِ

و آیه 24 سوره الرحمن: وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ کَالْأَعْلاَمِ

و کلمه علاماتٍ یک مورد ، در سوره نحل آیه 16: وَ عَلاَمَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ

کلمه باهِرَةٌ : نور چیره و غالب ، باهِر روشن ظاهر ، فائق ، درخشان ، آشکار

بَهَرَ بَهْراً و بُهُوراً ، روشن شد

خوشنما نمود ، غلبه کرد.کلمه زَواجِرُهٌ: جمع زاجر، به معنای منع و قدغن کردن. زَجَرَهُ زَجْراً بازداشت او را و زجر کرد ، این کلمه 4 مورد آمده است. سوره صافات آیه 2 ، سوره صافات آیه 19، سوره نازعات آیه 13

کلمه یَبْتَغْ : طلب کند. بَغا الشَّیْء بَغْواً باتأمّل نگریست آن را بَغیتُهُ بُغیً و بُغًا و بُغَیةً وَ بغیَةً ، طلب کردم و یافتم او را و اعانت کردم .

اَبْغاهُ وَ بَغاهُ الشَّیْ ، بر طلب آن چیز داشت او را و یاری داد. این کلمه 96 مورد آمده است و کلمه یَبْتَغِ یک بار در سوره آلعمران آیه 85 وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ

کلمه لَمْ تَلْبَثُوا: درنگ نکردید. از لبث به معنای درنگ نمودن. لَبِثَ بِالمَکانِ لَبْثًا وَ لُبْثًا وَ لَبَثًا وَ لَباثا وَ لَباثَةً و لَبَثاناً وَ لَبیثَةً ، اِقامت و درنگ کرد.

این کلمه 31 مورد در قرآن تکرار شده ، در قرآن کریم یَلْبثَوُا 3 مورد تَلَبثُّوا یک مورد در سوره احزاب آیه 14، یَلْبثَوُنَ یک مورد در سوره اسراء آیه 76

کلمه رَیْثَ : به اندازۀ چیزی، مثلاً می گویند وَقَفَ رَیْثَ صَلَّیْنا : او به اندازه ای که ما نماز گذاردیم ایستاد . راثَ رَیْثًا و تَرَیَّثَ درنگ کرد، رَیْث کُند و درنگ کار رَیْث مقدار درنگی از زمان، کُندی، درنگی

ص: 336

کلمه یَسْلَسَ: آسان شود.

سَلِسَتِ التَّخْلَة سَلَسًا ، رفت بیخ شاخ درخت خرما

سُلِسَ سُلاسًا ، دیوانه و بی هوش گردید.مَسلوُس، سَلِسَ سَلاسَةً و سُلوُساً و سَلَساً ، نرم و منقاد و مطیع گردید. سَلِسَ بِحَقّی ، داد حقّ مرا به سهولت و آسانی . سَلِس نرم و آسان ، رام در قرآن چهار مورد ، به این صورت که سوره انسان کلمه سَلسَبیلاً آیه 18، سوره حاقه آیه 32 سِلْسِلَةٍ ، سَلاسِلُ در سوره غافر آیه 71 سَلاسِلاَ در سورة انسان آیه 4.

کلمه قِیاد : ریسمانی که با آن حیوانی را بکشند.

قِیادت ، رهبری کردن ، پیشوایی کردن ، پیشرو شدن ، قادَ الدّابَةَ قَوْداً و قیادَةً و قیاداً وَ مقادَةً و قیاوَدَةً ، رفت به دنبال چهارپا و دهانه آن را به دست گرفت.

کلمه اَخَذْتُمْ: شروع کردید. اَخَذَ یَقُولَ کَذا آغاز کرد و چنین گفتن را

این کلمه تقریبًا : 39 یا 40 مرتبه در قرآن آمده است.

کلمه تُوروُن : آتش جنگ را روشن کردید.

نارَ نوَْراً و نِیاراً روشن گردید. نُور ، اَنوار و نیران جمع ، روشنائی یا شعاع این کلمه حدوداً 210 مورد در قرآن آمده است.

کلمه وَقْدَةَ : بر وزن تمره : شعله

وَ قَدَ وقْداً و وَ قَداً و وُقوداً وَ وَقداناً وَ قَدةً وانْقَدَ ، افروخته شد و درخشید و قَدَ النّارُ ، شعله کشید آتش وقْدَة ، سختترین گرما وِقاد هیزم ، وَقُود آتش گیرنده ، هیزم ، این کلمه 11 مورد آمده است.

کلمه تُهَیِّجُوُنَ : به هیجان درآورید. هاجَ الشَّیْءُ هَیْجًا و هِیاجًا و هَیْجاناً ، برانگیخته شد. جنبید اَو هاج البَحْرُ موج زد دریا

ص: 337

کلمه جَمْرَة : قطعۀ شعله ور شده از آتش ، جَمْرَه به فتح جیم و را ، أخگر، یک تکه آتش، یک سنگ ریزه ، به معنی قوم و جماعتی که با یک دیگر پیوسته و هماهنگ باشند. جمرات جمعجَمَرَ القَوم جَمْراً و اَجْمَرَ و جَمَّرَ و تَجَمرَّ و اِسْتَجَمْرَ ، جمع آمدند بر کار، جَمْرَة، جَمرو جَمَرات جمع ، یک پاره آتش، حرارت زمین.

کلمه هِتاف: بانک کردن، هَتَفَ فُلانٌ هُتافاً ، بانک زد به او و به ضم هاء بر وزن غُراب به معني بانگ

کلمه غَوِّیِ: گمراه

غَوی غَیًّا و غَوایَةً گمراه شد ، غَواهُ ، گمراه کرد او را این کلمه 22 مورد در قرآن آمده است.

کلمه اِهْمادِ [اخماد] خاموش کردن

هَمَدَتِ النّارُ هُمُوداً : رفت و تمام شد حرارت آتش ساکن شد شعله آن، خاموش شد آتش ، اَهْمَدَ اَصْواتَ القُوم ساکت و خاموش شد آواز و خاموش صدای آن ها و اِخماد همان معنا را در بر دارد.

کلمه سُنَن : به ضم سین و فتح نون، روش و راه سُنَنُ الطّریق راه پیدا و گشاده ، سُنّت ، روی یا رخساره، صورت ، پیشانی و هر دو جانب آن . خوی ، طبیعت و روش

کلمه سُنَن فقط 5 مورد آمده است.

کلمه تُسِّرونَ حَسْواً فی اِرْتفاء: مثلی است در عرب: ظرف شیری را که بالای آن سرشیر است. در ظاهر نشان بدهد که سرشیر آن را می خورد و در واقع خود شیر را مثلی است برای کسی که در عملی به ظاهر به سود کسی است ، اما در واقع به مصلحت خویش باشد.

کلمه سَرَّهُ سُرُوراً و سُرّاً و سُرّی و تَسِرَّةً و مَسَّرَةً . شاد کرد او را

حَسْو: هر چیز رقیق که آشامیدنی باشد.

اِرْتِغاء : سر شیر، رَغَا اللبَّنَ سرشیر برآورد شیر اِرْتَغَي الرَّغْوَة ، گرفت کف شیر را و خورد.

ص: 338

کلمه خَمَرَ: به فتح میم ، خَمَرَ الوادی : نهانگاه صحرا ، خَمَرَهُ نهان کرد او را و پوشانید ، خَمَرَ الشّهادَة ، کتمان کرد شهادت را

این کلمه 7 مورد در قرآن آمده است.

کلمه ضَّرَّاء : به فتح ضاد و مدّ بدون تشدید

درخت های به هم پیچیده در صحراء، ضَرَاَ العِرْق ضُرُّواً ، بیرون جست خون از رگ ، ضَرَآء درختان انبوه در رودخانه که در آن پنهان شوند ، زمین نشیب یا کم درخت که در آن درندگان جای گیرند.

و با تشدید به معنی سختی و بدحالی

بأسآء و ضَرّاء ، سختی، نیازمند، تنگ نقصان در مال و جان.

فقط کلمه ضَرّاء 9 مورد آمده است : ... وَ الصّابِرینَ فی البأسَآءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ البَأسِ (1)

کلمه حَزِّ: به فتح حا: بریدن. حَزّهُ بِالسّیف حَزّاً

بُرید او را به شمشیر، حَزّ رِخنه در چیزی افکندن ، افزون شدن در شرف و کرم

کلمه مُدی : به ضم میم ، جمع مدینه ، کارد تيز

مَدَنَ بِالمَکانِ مُدُوناً ، پیوسته ماند آن جا ، مَدَنَ المَدینَة درآمد به شهر، مَدینَة، مَدائن و مُدْن و مُدُن جمع ، شهر، مَدینَةَالاسلام، لقب شهر بغداد است . کلمه مدینه 14 مورد آمده است.

و کلمه مدائن 3 مرتبه و کلمه مدْیَنْ10 مرتبه

کلمه وَخزْ به فتح واو و سکون خا و را ، با تیر یا نیزه زدن ، اما به قدری که بشکافد ، وَ خَزَهُ وَخزْاً زد او را به نیزه چنانکه در نگذشت ، وَ خَزْ ، به معناي اندك چيزي

ص: 339


1- . سورة بقره ، آیة 177

توضیح و شرح

متن: فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) دارَ اَنْبِیائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِیائِهِ ، ظَهَرَ فیکُمْ حَسْيکَهُ النِّفاقِ ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ ، وَ نَطَقَ کاظِمُ الْغاوینَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّینَ، وَ هَدَرَ فَنیقُ الْمُبْطِلینَ ، فَخَطَرَ فی عَرَصاتِکُمْ.

هنگامی که خداوند برگزید برای پیامبرش ، منزلگاه پیامبران و آرامگاه برگزیدگان خود را ، در میان شما خار نفاق آشکار شد و پوشش دین پوسید و گمراهان ساکت به سخن درآمدند و پست مرتبه و گمنامان با قدر و منزلت شده و مرکب اهل باطل به صدا درآمده و در میدان های شما به جولان درآمدند.

در این فراز از خطبه حضرت صدیقه کبری حضرت فاطمۀ زهراء (علیها السلام) جریان های انحرافی را به مسلمانان هشدار می دهد که این سنّت جاری غلط و مخرّب و فساد ضرر به اصل بعثت انبیاء و هدف مردم و هداست آن ها میزند و مردم را به سیاه چاله ها و ضلالت و گمراهی می کشاند.

شرح و توضیح این مطلب این است که یک سنّت و شریعت الهی را ممکن است دو دشمن تهدید کند:

1. دشمن خارجی:

دشمنانی که با اصل شریعت دین و بعثت انبیاء و هدایت و ارشاد آنان تضاد دارند و برای نابودی اهداف انبیاء (علیهم السلام) سعی و تلاش می کنند از راه های مختلف و آن را به ضرر منافع و دستگاه ریاست و مقام و منصب خویش می دانند. روشن و واضح است که چنین افراد، آنچه که در توان قدرت خویش دارند در بر انداختم یک حکومت الهی که منافع همۀ آنان را تهدید کرده و در معرض سقوط قرار داده، به جنگ و مقابله بر خواهند خواست. زیر حکومت دینی و الهی انبیاء (علیه السلام) که اصل هدف خداوند متعال است که مردم به سوی توحید و خداپرستی و عدالت باشد. ریاست و ثروت و اهداف باطله آنان را تهدید می کند که اینان نیز دو طبقه هستند. اول طبقۀ فرمان روایان که در اثر ظلم و بیدادگریو غضب حقوق جامعه بر دوش مردم سوار شده و همۀ مواهب را از آن خود میدانند و با در دست داشتن قدرت شیطانی، طبقات مردم را مطابق میل خود علیه قیام انبیاء (علیهم السلام) و مصلحان تاریخ بسیج می کنند، از این طبقه قرآن به « مستکبرین » تعبیر می نماید که رئیس همۀ آنان شیطان است.

ص: 340

قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ (1)

وَ قَارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مُوسَى بِالْبَيِّنَاتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِي الْأَرْضِ وَ مَا کَانُوا سَابِقِينَ (2)

... وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَ لاَ يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيّاً وَ لاَ نَصِيراً (3)

... إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِينَ (4)

دوم : طبقه اسیر در دست آنان که از این طبقه قرآن به « مستضعفین » نام می برد و عذر آنان را در پیروی از مستکبران اعتناء نمی دهد .

قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِيهَا جَمِيعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لاَ تَعْلَمُونَ (5)

وَ قَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِيراً (6)

و این دشمنان خارجی که در طول تاریخ در رویارویی صف انبیاء قرار گرفته اند، قرآن کریم وعدۀ پیروزی قطعی را بر این دشمنان آشکار در صورت پایداری مؤمنان می دهد .

فَکَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ (7)و به تحقیق سخنان ما از پیش برای بندگان فرستادۀ ما گفته شده که به راستی آنان پیروز و لشکر ما بر آنان غالب خواهند شد.

اما پیروزی انبیاء (علیهم السلام) و پیروان را مشروط به تقوی دانسته .

... فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِينَ (8)

وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَ خَافَ وَعِيدِ (9)

ص: 341


1- . سورة ص ، آیه 75
2- . سوره عنكبوت ، آیه 39
3- . سورة نساء ، آیه 173
4- . سوره نحل ، آیه 23
5- . سوره أعراف ، آیه 38
6- . سورة احزاب ، آية 67 و 68
7- . سورة صافات ، آيه هاي 170 ، 171 ، 172 ، 173
8- . سوره إبراهيم ، آیه 13
9- . سوره إبراهيم ، آیه 14

«آنگاه پروردگارشان (انبیاء) به آنان وحی کرد ما حتماً ستمکاران را هلاک خواهیم ساخت و شما را در سرزمین آنها جایگزین خواهیم نمود اما به شرط اینکه از مقام عدل و وعدۀ عقوبتم بترسید»

1. دشمنان نفوذی داخلی

طبقۀ دیگر، دشمنان بسیار خطرناک و نقاب دار داخلی هستند و بی شبهه خطر اینان طرف مقایسه یا خطر دشمنان رویارویی نیست و بلکه هزاران بار

بدتر از آن است، که قرآن کریم از آنان به «منافقین» تعبیر می نماید. و کتاب الهی پر از معرفی آنان و هشدار به مسلمانان که آگاه از خطر آنان باشند، و با معرفی ترفند آنان از فریب و تزویر و چند چهرگی که اینک به صورت داغترین مؤمنان درآمده اند ، به تدریج تلاش های طاقت فرسای انبیا و تودۀ طرف دار انبیاء را به هدر داده و آن را از داخل پوسانده و بی محتوا سازند . و 37 مورد در قرآن نِفاق آمده است من جمله:

1. الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَإِنْ کَانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قَالُوا أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَ إِنْ کَانَ لِلْکَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْکُمْ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللَّهُ يَحْکُمُ بَيْنَکُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلاَةِ قَامُوا کُسَالَى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَ لاَ يَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِيلاً مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذٰلِکَ لاَ إِلَى هٰؤُلاَءِ وَ لاَ إِلَى هٰؤُلاَءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (1)آنانی که در مراقبت و انتظار شما مؤمنان به سر می برند [و تماشاگر اوضاع و منتظر پیشامد هستند و تابع فتح و غلبه و جز ریاست و مقدم هدفی ندارند و از هر طرف باشد برای آنها مطرح نیست و ابداً پایگاه ایمانی ندارند] آنان چنانچه از جانب خدا فتح و گیروزی نصیب شما شد، می گویند: آیا ما با شما (همرزم) نبودیم؟ و اگر پیروزی نصیب کافران گردید، میگویند: آیا در غلبه بر مؤمنان و دفاع از حریم شما نبودیم؟ (این منافقان) خدا در روز رستاخیز در میانشان داوری خواهد کرد و هرگز بر مؤمنان راهی ندارند، منافقان خدا را فریب می دهند ، در حالی که خدا فریب دهندۀ آنها می باشد و هنگامی که به نماز میایستند ، با کسالت میایستند و آنان ریا و خودنمایی به مؤمنان می نمایند و اندکی خدا را به یاد نمیآوند. آنان خط قاطعی ندارند گاهی به سوی مؤمنان و زمانی در راه کافران هستند نه از آنان و نه از اینان و کسی را که خدا گمراه سازد ، هرگز راهی برای اصلاح او نخواهی یافت.

ص: 342


1- . سورة نساء ، آية 141 ، 142 ، 143

1. سوره توبه آیه 6 و 68

2. سوره احزاب آیه 91 و 73

3. سوره حج آیه 6

4. سوره منافقون آیه 138

5. سوره نسا آیه 140 و 145

در این آیات شریفه ، یکی از چهره های منافقان را ، خداوند متعال تصویر می کند که ، می بینیم خداوند آنان را نه از دشمنان خارجی که در خط کفر هستند معرفی فرموده و نه از مؤمنان، پس اینان هدفی جز ریاست و جاه و مقام در سر ندارند و با دستیابی به مقصد خود، ناچار چهرۀ واقعی دین و مکتب را هر چند به تدریج باشد، تابع خواستۀ خود خواهند نمود و از دین هر چه به ریاست آنان صدمه نداشت گرفته ، و آنچه مانع و خار راه گردید به شدت سرکوب می کنند.

بروز اختلاف پس از شهادت و رحلت آنان ( اَنبیاء ) از مکررات تاریخ است، و ظهور و بروز دشمنان داخلی می بایست بر حسب سنّت الهی برای امتحان و ورزیده می شود و پخته شدن مردم که اینورزیدگی در کوران این رویدادها انجام می شود عملی شود و امر نوظهوری در این امت نیست، مثلاً در جنگ جمل می بینیم که مردی درباره گروه مخالف سؤال می کند و بدیهی است چنین سؤالی پدیدۀ جنگی است میان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و دیگران که دشمنان نقاب دار که در انتظار غروب آفتاب وحی بودند ، ولی آنان در میان مردم با چهرۀ دیانت جلوه کرده بودند.

اصبغ بن نباته گفت: در آغاز جنگ جمل در کنار امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودم مردی گفت: یا امیرالمؤمنین! گروهی که ما اینک آمادۀ جنگ با آنان هستیم، مانند ما تکبیر می گویند و بسان ما نماز می خوانند ، حال چه مجوّزی پیکار با آنان روا باشد؟

حضرت فرمودند: به دلیل آیه ای که خداوند متعال د رکتاب خود نازل فرموده است.

آن مرد پرسید: من به قرآن احاطه ندارم و نمی دانم کلام آیۀ مجوّز جنگ ما با اینان است ، یا امیرالمؤمنین مرا تعلیم ده که آن کدام آیه است؟

ص: 343

و فرمود این آیه است: تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَ آتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لکِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ (1)

« آن پیامبران ، بعضی را بر بعضی دیگر برتری دادیم، از آنان کسی است که با خدا تکلم کرد و بعضی را بر دیگر انبیاء برتری دادیم و به عیسی بن مریم معجزه های روشن دادیم و به روح القدس مددش کردیم و اگر خدا می خواست، آنانی که پس از پیامبرانشان بودند [با آن همه معجزه ها و بیّنه ها که جای انکار و اختلافی را به شرط غلبۀ ایمان و تقوا باقی نمی گذارد] دست به کشتار نمی زدند. اما به پیروی از هواهای نفس منافقان و دشمنان داخلی، اختلاف را تا سرحد خون ریزی به راه انداختند دراین وقت بود که امت ها به دو قسم منقسم شدند: بعضی ایمان آوردند و بعضی دیگر کافر شدند و اگر خدا میخواست (با اجبار و تهدید و عذاب ها) دست به خون ریزی نمی زدند، اما خدا بر حسب حکمت خود آن چه را که خواهد انجام می دهد. »

مرد سائل که این آیه را از مولا امیرالمؤمنان (علیه السلام) شنید گفت: کَفَر القَوم وَ رَبِّ الکعبة. به خدا سوگند که این گروه (پیروان عاشیه) کافر هستند. سپس بر آنان یورش برده تا به شهادت رسید. رضوان الله علیه» (2)

پس می بینیم که در این گفتگو چگونه امام (علیه السلام) چهرۀ واقعی گروه مقابل را روشن می کند و با استدلال از آیۀ شریفه، ستیز با آنان را توجیه می فرماید. ایشان همان دشمنان نقاب دارد داخلی هستند که خطر آنان به مراتب بیشتر است.

حکایت سعد بن عبدالله و مرد ناصبی

برای روشن شدن این مطالب و هُوِیَّت انسان ظاهرنما که خود را منتسب به اسلام می کند و خود را مسلمان و مؤمن نشان می دهد ولی در غالب این عمل هزاران جنایت می کند، و ضمنًا هویت او معلوم می گردد که اصلاً مسلمان واقعی نبوده، یک حکایتی است مرحوم شیخ طبرسی [ابومنصور احمد بن

ص: 344


1- . سوره بقره ، آیه 253
2- - احتجاج ج 1 ص 366، ناشر دار الکتب الاسلامیّه ، تهران، بازار سلطانی، 99 ، تاریخ انتشار، 1381ه- . ش

علی بن ابی طالب] در احتجاج خود نقل کرده که مجموعه ای از سؤالات دینی است که از محضر شریف امام زمان صلوات الله علیه سؤال شده و حضرت همه را جواب داده اند در حالی که در سنّ کودگی در محضر پدر بزرگوار شان امام حسن عسگری (علیه السلام) بوده اند. البته روایت بسیار مفصل است فقط این قسمتی که مربوط به بحث ما می شود در اینجا می آوریم تا برای راغبین اهل ولایت و امامت ، روشن گردد ، بلکه برای افرادی که ناآگاه یا جاهل اند، در این وادی سندی و عبرتي باشد.مرحوم شیخ صدوق و محمدبن جریر طبری و دیگران با سند معتبر خود از سعد بن عبدالله روایت کرده اند که ، سعد گفت : من مردی بودم که دانا بودن به جمیع کتبی که شامل علوم مشکله و دقایق آن ها و بسیار متعصّب بودم در مذهب شیعه و در مسیر اهل بیت (علیهم السلام) ثابت قدم بودم و مخالف بودم بر مذهب غیرشیعه و زیاد بدگویی میکردم آن مذهب (سنّی) و بزرگان آنان را به طوری که آن ها را به خشم می آوردم. تا این که روزی به یک شخص ناصبی گرفتار شدم که در عصر خود نظیر نذاشت. در مُجادله و مُناظره و مُخاصمه در علوم ، و بسیار آدم لجبازی بود. به من گفت: ای سعد وای بر تو و بر اصحابت، ]گروه شیعیان و رافضیان[ و به من بسیار طعنه میزد و می گفت: شما گروه رافضیان، طعن می زنید بر انصار و مهاجرین و صحابة رسول الله (صلی الله علیه و آله) و به خلفا بدگویی میکنید با وجود اینکه یکی از ایشان صدّیق است که ، فوق همه صحابه است. در سبقت اسلام ، آیا ندیدی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را با خود با غار ثور برد به خاطر اینکه او خلیفه آن حضرت بود و می خواست امور امّت را به او بسپارد و اقامه حدود را به او واگذار خواهد نمود و فتح بلاد و لشکری به دست او صورت گرفت پس همچنان که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر نبوّت خود ترسید ، همچنین بر خلافت صدّیق هم ترسید که ، مبادا کشته شود و اگر خلافت ضایع گردد. والا کسی که می خواهد از خوف دشمن مخفی شود ، محتاج به آن نیست که کسی را با خود بردارد، بلکه کسی را با خود نمی برد که در تنهائی در عدم اطلاع بر حال او بهتر باشد ، پس صدّیق را با خود نیز نَبُرد مگر به همان جهت که ذکر شد.

و امام علی (علیه السلام) را پس در جای خود خوابانید به جهت آنکه می دانست که اگر کشته شود چندان ضرری به دین وارد نخواهد شد، زیرا که به جهت جنگ ها و سرداری لشکرها دیگری را ممکن بود در جای او نصب کند سعد گوید: چون این سخن را از او شنیدم در این باب هر چند جواب گفتم ، همه جواب های مرا رد کرد و مجابش نکرد.

ص: 345

سپس گفت: ای گروه رافضیان ، شما معتقدید که خلیفه اوّلی و دومی از اهل نفاق بوده اند، و در اثبات آن استدلال به شب عَقَبه می کنید. [14 نفری که خواستند شتر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را رم دهند و آن حضرت را به شهادت برسانند یعنی بعد از آنکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از جنگ تبوک برگشتند 14 نفر در شب کمین کردند. که شتر آن بزرگوار را رم دهند که ، به درّه سقوط کند و در نتیجه به درجۀ شهادت نائل گردد، خداوند به وسیلۀ پیک وحی خود جناب جبرئیل (علیه السلام) به آن بزرگوار خبر داد که 14 نفر کمین کرده اند شما را بکشند. به این صورت رسول خدا را از شرّ آنان حفظ فرمود و این مطلب حقیقت دارد این روایات در کتب تفسیری و اخباری و تاریخی آمده من جمله در خصال شیخ صدوق علیه الرحمة ، ص 272 ، خصال مترجم ، ناشر کتاب فروشی اسلامیه تهران ، خیابان بوذرجمهری چاپ افست اسلامیه]

حذیقة بن یمان گفته است: آنانکه در برگشت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) از جنگ تبوک شتر آن حضرت را رم دادند ، تا به آن حضرت آسیب برسانند 14 نفر بودند.

ابوالشرور، 2- ابوالدواهی، 3- ابوالمعازف، 4- پدر ابوالمعازف، 5- طلحه، 6- سعد بن ابی و قّاص ، 7- ابوعُبیده،(جَرّاح) 8- ابوالاعور، 9- مغیره ، 10- سالم ، آزاد کرده ابوحذیقه ، 11- خالد بن ولید ، 12- عمروبن عاص13- ابوموسی اَشعري ، 14- عبدالرحمان بن عوف و هم آنانند که خداوند عزوجل در سوره توبه آیه 74 درباره آنان نازل شده و تصمیم گرفتند به آنچه نرسیدند.... وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا ... یعنی تصمیم گرفتند بدان چه که نرسیدند یعنی : مقصودشان کشتن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که موفّق نشدند ، الحمدالله و نقششان بر آب شد در تفسیر صافی ج 1 ص 715 از انتشارات کتاب فروشی اسلامیه ، تهران خیابان 15 خرداد ، چاپ اسلامیه 1362 شمسی ، نقل از تفسیر قمی می کند که این آیه شریفه (64 سوره توبه) درباره کسانی نازل شده كه در کعبه قسم خوردند که امر خلافت به بنی هاشم برنگردد ( امامت ) و این قَسَم این ها، کفر بود ، بعد پشت گردنه ( معروف به لیلة العقبة ) نشستند و تصمیم به قتل آن حضرت گرفتند که خداوند اشاره فرموده به اهداف شوم آنان که تصمیم گرفتند به چیزی به دان نرسیدند و پیامبر خود را آگاهی داد بر نقشه شوم آنان. امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: هنگامی که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را به فرمان خداوند بر سر دست بلند کرد و آن حضرت را به امامت و جانشین بعد از خودش معرفی فرمود . در روز غدیرخم 7 نفر از منافقین که از این قبیل بودند [ که قصد کشتن پیغمبر خدا را (صلی الله علیه و آله) را نمودند] 1- ابوبکر 2- عمر 3- عبدالرحمان بن عوف

ص: 346

4- سعدبن ابی وقاص 5- ابُوعبیده 6- سالم بنده و غلام ابی خذیقه 7- مغیرة بن شعبه ...] در خصال شيخ صدوق در باب احاديث 14 عدد مطالب فوق را ذكر كرده است و اَسامي آنان را برده است .

دنبال مطلب از مرد ناصبی ، سپس به من گفت : بگو ببینم آیا اسلام آن دو ( ابوبکر و عمر ) از سر مَیل و رغبت بود یا کراهت و اجبار؟ من نیز از پاسخ بدان احتراز کرده و در دل گفتم: اگر بگویم از سر میل و رغبت بوده می گوید : در این صورت ممکن نیست که ایمان آن دو نفر از نفاق بوده باشد و اگر بگویم : از سر اکراه و اجبار بوده باشد که در آن زمان هنوز اسلام نیرو و قوّتی نگرفته بود که اسلام آن دو از سر زور و اجبار بوده باشد . پس بدون هیچ پاسخی از نزد این فرد مخاصم ناصبی برگشتم ، در حالی که از غصّه نزدیک بود جگرم پاره پاره شود ، پس از آن دست به قلم برده و در طوماری اقدام به نوشتن بیش از 40 مسئله مشکل که جوابش را نمی دانستم نمودم و با خود گفتم : آن را از احمد بن اسحاق مصاحب مولایمان امام حسن عسكری (علیه السلام) است پرسش کنم به همین جهت به دنبال او رفتم ولی او رفته بود ، من نیز به دنبال او رفته و در مکانی به او رسیدم و حال خود را برایش باز گفتم .

به من گفت: با من به سامّرا بیا تا آن مسائل را از مولایمان امام حسن عسکری (علیه السلام) بپرسیم. پس با او به سامرّا رفته تا این که رسیدیم به درب منزل مولایمان (علیه السلام) ، اجازه ورود به منزل را گرفتیم و آن حضرت اجازه فرمود ما نیز داخل سرا شدیم و احمد بن اسحاق با خود انبانی داشت که آن را با یک عبای طبری پوشانده بود و در آن حدود 160 بسته دینار و درهم بود و سر هر کیسه راصاحبش مهر زده بود، وقتی ما داخل شدیم و دیدگانمان بر آن حضرت افتاد سیمای آن حضرت همچون ماه بدر می درخشید و بر زانوی آن حضرت پسر بچّه ای نشسته بود که ، در نیکویی و زیبایی همچون ستارۀ مشتری بود و بر سر او دو زُلف بود و در مقابل آن حضرت اناری بود از طلا مزیّن به نگین و جواهرات گران بها که یکی از سران بصره به آن حضرت اهداء کرده بود و در دست مبارک امام حسن عسکری (علیه السلام) قلمی بود که مطالبی را بر کاغذی می نوشت و هربار قصد نوشتن را می فرمود آن پسر بچّه دست او را می گرفت و آن حضرت نیز آن انار طلایی را رها می ساخت تا به دنبال آن رود و آن حضرت بتواند کتابت خود را انجام بدهد... تا به اینجا می رسد بعد از آنکه امام زمان (علیه السلام) جواب همه مسائل من و احمد بن اسحاق را داد ، سپس امام زمان (علیه السلام) به من فرمود: ای سعد هر که در مقام خصم تو ، ادّعا کرد که : « رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با برگزیدۀ این امت به غار رفت زیرا که او همان گونه بر جان خود در هراس

ص: 347

بود، بر جان او نیز بیم داشت زیرا می دانست او جانشین و خلیفۀ آن حضرت خواهد بود و قرار هم نبود با کسی غیر از او پنهان و مخفی شود و اینکه برای این علی (علیه السلام) را در فراش خود خوابانید زیرا می دانست خللی که از قتل ابوبکر پیش می آید از کشته شدن او واقع نخواهد شد . زیرا فردی که جانشین علی باشد در میان صحابه موجود است »

چرا تو با این کلام او را جواب نداردی و نقضی کردی که : «مگر شما معتقد نیستید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: خلافت پس از من سی سال است. » و این سی سال: مدّت عُمر خلفای سه گانه [ابی بکر، عمر، عثمان و علی (علیه السلام) ] است. زیرا اینان بنابر اعتقادتان خلفای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می باشند؟ زیرا گریزی جز گفتن آری ندارند.اگر مطلب این باشد که ابوبکر خلیفۀ پس از آن حضرت می باشد، بنابراین سه خلیفۀ بعدی نیز خلیفۀ امّت آن حضرت هستند. پس برای چه ، تنها یک خلیفه [ابوبکر] را به غار برد و آن سه نفر را نبرد؟ پس به واسطۀ ترک آن سه نفر و تخصیص اَبوبکر به همراهی خود آن را خوار ساخته است ، زیرا حقّ این بود که همان رفتاری که با ابوبکر فرموده بود با دیگران نیز داشته باشد ، با این کردار حقوقشان را ناچیز شمرده و دل سوزی را برایشان ترک گفته پس از آنکه بر آن حضرت واجب بود بنا بر تربیت خلافتشان بر آنان همان کند که درباره أبوبکر انجام داد [یعنی : چون می دانست خلیفۀ پس از آن حضرت اَبوبکر و عمر و عثمان و علی (علیه السلام) خواهند بود باید همۀ ایشان را به غار می برد و بر جانشان می ترسید و این مطلب در مقام جَدَل [نزاع و خصومت ، ستیزه و کشمکش] است نه تأیید خصم]

و امّا پاسخ به مطلبی که خصم تو گفت که : آیا اسلام آن دو [ابوبکر و عمر] با میل و رغبت بوده یا زور و اجبار ، چرا نگفتی اسلام آن دو نه از روی میل بوده و نه از روی اکراه و اجبار ، بلکه اسلامشان از روی طمع بوده ، زیرا آن دو نفر با یهودیان مجالست داشتند و از پیش گوئی های تورات و کتاب های گذشتگان از خروج حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) و استیلای آن حضرت بر عرب و پایان کار آن جناب ، خبر دارد می شدند و ایشان پیشگوئی کرده بودند که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) بر عرب مسلط می شود همان گونه که بُخْتُ نَّصَر بر بنی اسرائیل مسلّط شد ، جز آنکه محمد (صلی الله علیه و آله) ادّعای نبوت می کند ولی او عاری از نبوّت بود. بنابراین وقتی امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ظاهر و آشکار شد نزد آن حضرت شتافتند و با دو ، جمله لا اله الا الله و محمّد رسول الله، آن حضرت را یاری دادند به طمع اینکه چون امور آن حضرت استقرار یافت

ص: 348

و خیالش راحت شد و ولایتش استقامت گرفت، هر کدام به حکومت شهری برسند ولی چون تیرشان به سنگ خورد ، با همه گان خود در شب عقبه ایستادند و به بالای گردنه رفتند تا مرکب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را پس از صعود به آنجا ساقط کنند تا آن حضرت هلاک گردد. ولی خداوند متعال آن حضرت را از کَید و مَکر ایشان محفوظ داشت و آنان نتوانستند کاری از پیش ببرند و حال آن دو نفر [ابی بکر و عمر] همچون رفتار طلحه و زبیر بود ، آن هنگام که نزد امام علی (علیه السلام) رسیدند و به طمع آنکه هر کدام به ولایت شهری برسند. با آن حضرت بیعت کردند ولی چون تیرشان به سنگ خورد و از رسیدن به ولایت نومید شدند بیعت او را شکسته و بر آن حضرت شورش کردند تا عاقبت کارشان به همان جا ختم شد که سرانجام هر عهدشکنی است. (1)

هشدار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز کاملاً در لحظه های آخر عمر مبارک خود [ و در حال سلامتی و زندگانی به اهل بیت خود (علیهم السلام) ] به اتّفاق مورخان به شدّت نگران و ناراحت بود.

چون می دانست به محض این که رهسپار دارانبیاء شد منافقان امت که در کمین بودند بیرون آمده و آن چه که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بنیان گذاری فرموده از میان خواهند برداشت و شاهد این نگرانی عمیق، روایات فراوانی است در کتب شیعه و سنّی موجود است، کتب عامه مانند صحیح بخاری و دیگر کتب آنان

روایات در این باره

1- هر مصیبتی که بر سر اسلام و مسلمین آمد از این جا شروع شد.

عبدالله بن عبّاس می گوید: چون زمان رحلت ( شهادت ) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرا رسید گروهی که عمربن خطّاب نیز در میان آنان بود در خانه حضور داشتند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: بیائید نامه ای برای شما بنویسم تا هرگز پس از آن گمراه نشوید ، عمر گفت : چیزی نیاورید که درد بر او غلبه کرده و قرآن نزد شما هست و کتاب خدا ما را کافی است. میان اهل خانه اختلاف افتاد و به مخاصمه پرداختند. عدّه ای می گفتند: برخیزید ( کاغذ بیاورید ) تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برایتان بنویسد و عدّهای دیگر سخن عمر را میگفتند ، چون سر و صدا بلند شد و اختلاف بالا گرفت ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: از نزد من

ص: 349


1- . بحارالانوار ، ج 52 ، ص 78 - 89

برخیزید ( و مرا تنها گذارید ) راوی می گوید: ابن عباس همیشه میگفت: تمام مصیبت ها از همان وقتی آغاز شد که با اختلاف و شلوغ کاری خود ، مانع از آن شدند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن نوشته را برایمان بنویسد(1)

1- عَنْ أبي عَقيلٍ قال: كُنّا عِنْدَ أَميرِ المؤمنينَ عَلّيِ بْنِ أَبي طالِبٍ صَلَوت اللهِ عليه فَقالَ لَتَفَرَّقَنَّ هذِهِ الأُمَّةُ عَلى َثلاثِ وَسَبعينَ فِرْقَةً ، وَالذَّي نَفْسي بِيَدِهِ أَنَّ الفِرَقَ كُلَّها ضالَّةٌ إِلّا مِنَ اتَّبَعَني وَكانَ مِنْ شيعَتي .(2)

ابوعقیل گوید: خدمت امیرالمؤمنین علّی بن ابی طالب (علیه السلام) بودیم، فرمود: هر آینه این امت 73 فرقه پراکنده خواهد شد ، سوگند به آن کس که جانم به دست اوست ، تمام فرقه ها گمراهند جز آن کس که از من پیروی کند و از شیعیان من باشد .

2- قال ابوجَعْفَرٍ (علیه السلام) اِرْتّد النّاس اِلّا ثَلاثَهُ نَفَرٍ ، سلمان و ابوذرّ و المِقداد (3)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند مردم [ بعد از پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) ] مرتّد شدند و از دین برگشتند مگر سه نفر، سلمان و ابوذر و مقداد

ابان گوید: سلیم (بن قیس) گفت : شنیدم از علی بن ابیطالب (علیه السلام) که فرمود : به زودی امت [پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ] تا 73 فرقه از هم جدا شوند 72 فرقه در دوزخ باشند و یک فرقه در بهشت و 13 فرقه از این 73 فرقه دوستی خانواده ما را به خود می بندند که از آن ها یک فرقه در بهشت است و 12 دیگر در دوزخ اما فرقه ناجیه و هدایت یافته و مؤمن و مسلمان و موفق همان است1- که به من اعتماد دارد و پذیرای فرمان من است و مطیع من است و بیزار از دشمن من و دوست دار من است و دشمن دشمنم ، آنکه حقّ و مقام و امامت و فرض طاعت مرا از قرآن و سنّت پیغمبرش به خوبی شناخته و برنگردد و تردید و شک ندارد برای اینکه الله دلش را به نور معرفت حق ما روشن کرده و فضیلت ما را به او شناسانده و به دلش انداخته و کاکلش را گرفته و او را در زمره شیعیان ما درآورده تا دلش آرام شده و چنان یقین کرده که شک در آن رخنه ندارد و آلوده با شک نیست. راستش من و اوصیایم بعد

ص: 350


1- . امالی شیخ مفید مترجم ص 48 ناشر: بنیاد پژوهش های اسلامی، چاپ و صحافی: صلاحی- شکیب ، تاریخ انتشار : 1364
2- . امالی شیخ مفید ص 234 همان چاپ ، ملل و نحل شهرستاني ، ج 1 ، ص 29 ، الناشر : مكتبة الأنجلوا المصريّة ، مؤسسة الصادق - صحيح بخاري ، كتاب علم ج 1 ص 22 ، و ج 2 ص 14 - صحيح المسلم ج 2 ص 14 – مسند احمد حنبل ج1 ص 325 و 355 – شرح نهج البلاغه ابن حديد ج 2 ص 20 – كنزالعمال ج 3 ص 136 – طبقات الكبري ج 2 ص 244 ، سنن ترمذي ، ص 1029 رجوع به المراجعات مرحوم سيّد شرف الدين عاملي شود .
3- . اختصاص شیخ مفيد ص 10 ، منشورات جماعة الحوزة العلمیّة المدرسین فی قم المقدّسة

از من تا روز قیامت رهنمایان و ره یافته گانند که الله آن ها را با خود و پیغمبرش در آیات بسیاری از قرآن قرین کرده، ما را پاکیزه کرده و معصوم ساخته و شاهدان را بر خلقش نموده و حجّت و خزانه داران علمش و معادن حکمتش و شارحان وحیش و ما را به همراه قرآن وا داشته و قرآن را به همراه ما ، از آن جدا نشویم و از ما جدا نشود تا بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شویم و بر سر حوض او ، چنان حضرتش فرمود : و این یک فرقه از 73 فرقه باشد رها از دوزخ و از همه فتنه ها و گمراهی ها و اشتباهات ، آنانند اهل بهشت به حق و آنان 70 هزار باشند که بی حساب به بهشت درآیند و همه این 72 فرقه دیگر آنانند که دین ناحق دارند، یاران دین شیطان باشند و از ابلیس و اولیاء او دین خود را بگیرند و آنان دشمنان خدا و رسول او و دشمنان مؤمنان باشند و بی حساب به دوزخ درآیند ، بیزارند از خدا و رسولش و مشرک بالله باشند و کافر و پرستیده اند جز الله را ندانسته و آنان پندارند که کار خوبی کرده اند و روز قیامت گویند به خداوند که ما مشرک نبودیم ، سوگند خوردند برای خداوند چنان سوگند خورند برای شما و پندارند پايه اي دارند ، آگاه باش که به راستی دروغگو باشند.

گوید : که گفته شد ای امیرمؤمنان بفرمایید که اگر کسی متوقّف باشد و به شما ناروا نورزد و شما را دشمن ندارد و اظهار دشمنی با شما نکند و ولایت شما را تعهد نکند و از دشمن شما هم بیزاری نکند و بگوید من نمی دانم و راست هم بگوید ؟فرمود : آن ها از 73 فرقه نباشند . همانا مقصود رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از 73 فرقه شورشیان و دشمنی کنان باشند آنان که خود را مشهور کنند و به دین خود دعوت کنند یک فرقه آنان به دین خدای رحمن باشند و 72 فرقه به دین شیطان که دوست داری کند به پذیرش آن و بی زاری کند از مخالفان آن

و اما کسانی که خدا را یکتا می دانند و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ایمان دارد ولي شناسا نیست ، به روش گمراهی دشمن ما و اظهار دشمنی ندارد با چیزی و حکم به حلال و حرام صادر نکند و آنچه اتّفاق است میان فرقه مختلفه که خداوند عزّوَجلّ به آن امر شده یا نهی شده و چیزی را دشمن ندارد و چیزی را حلال یا حرام نکند و آن چه به راستی مورد اشکال است علم آن را به خداوند وا می گذارد (بگو خدا می داند) او ناجی است و این طبقه میان مؤمنان و مشرکان باشند و انبوه مردم و بیشتر آنانند و گرفتار حساب و میزان و اهل اعرافند و دوزخیانی باشند که پیغمبران و فرشتگان و مؤمنان برایشان شفاعت کنند و از دوزخ به درآیند و خارج شوند و نام جهنّمی به خود گیرند.

ص: 351

اما مؤمنان رها شوند و بی حساب بهشت روند و همانا حساب برای موصوفین به این صفات است که بین مؤمنان و مشرکانند ، ولی مؤلّفه قلوبهم و گنه کاران و آنانکه کاری خوب و بد دارند و مستضعفان که حیله نتوانند و راه به جایی نبرند و حیله کفر و شرک نتوانند و ندانند که اظهار دشمنی کنند و راه به خیری نبرند که مؤمن و عارف شوند ، اهل اعراف باشند و حواله آن ها به خواست خداوند است اگر یکی را به دوزخ بَرَد به سزای گناه او است و اگر از او بگذرد به رحمت الهی است .(1)

1- زمینه سازی عمر و ابوبکر برای کشتن امام علی (علیه السلام)

ابن عباس گويد: سپس آن ها (عمر و ابوبکر ) با هم مشورت کردند و به گفت و گو پرداختند و گفتند: کار ما پایدار نشود تا این مرد که ]علی[ (علیه السلام) باشد زنده است . ابوبکر گفت : چه کسی به طرف داری ما او را میکشد ؟عمر گفت: خالد بن ولید ، و فرستادند پیش او و گفتند: ای خالد چه نظری داری در کاری که ما آن را به دوش تو گذاردیم؟ گفت: هر چه باشد و بخواهید به من فرمان دهید به خدا قسم که اگر مرا وا دارید به کشتن علی بنابیطالب آن را انجام می دهم.

گفتند : به خدا قسم ما جز آن را نخواستم و مقصود ما همین است.

گفت: من مرد این کارم . ابوبکر گفت: چون برای نماز بام داد هنگام سپیده دم ، برخاستیم تو کنار به او بایست و شمشیرت همراهت باشد ، چون من سلام دادم نماز را ، گردن او را بزن

گفت: بسیار خوب و با این قرارداد از هم جدا شدند.

سپس ابوبکر در اندیشید و در هراس فرو رفت از آن چه فرمان داده بود درباره کشتن امام علی (علیه السلام) و دانست که اگر چنین کاری انجام شود جنگ سختی درگیرد و گرفتاری دنباله داری رخ دهد ، و از این فرمان خودش پشیمان شد و آن شب خواب به چشمش نیامد تا به مسجد آمد و نماز برپا شده بود و جلو رفت و با مردم نماز خواند ولی در اندیشه و هراس بود و نمی دانست چه می گوید ، و خالدبن ولید هم شمشیر بسته آمد و در کنار امام علی (علیه السلام) جا گرفت و آن حضرت به اندازه ای از این ماجرا متوجّه شد، چون ابوبکر از تشهد فارغ شد و پیش از سلام نماز خود فریاد زد ای خالد مکن آن چه را به تو فرمان دادم و اگر انجام بدهی تو را می کشم ، و آنگه سلامی داد به سمت راستش و سلامی به سوی چپش، امام علی (علیه السلام) برجست و یقه خالد را گرفت و شمشیرش از دستش درآورد و او را به خاک

ص: 352


1- . سلیم بن قیس ص 187 ، مترجم ، انتشارات اهل بیت (علیهم السلام)

افکند و بر روی سینه اش نشست و شمشیرش را برگرفت تا او را بکشد. حاضرین مسجد جمع شدند تا خالد را رها کنند و نتوانستند . عباس گفت: او را به حق قبر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) قسم بدهید تا خالد را رها کند ، آن حضرت را به قبر مطهر قسم دادند او را رها کرد و او روانه خانه خود شد.(1)1- عَن عَبداله بن عمر عن النّبّی صل الله علیه و آله لا تَرْجِعوُا بَعْدی کُفّاراً یَضرِبُ بَعْضُکُمْ رِقابَ بَعْضٍ. (2)

ابن عمر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل می کند که آن حضرت فرمودند : پس از من به کفر برنگردید که بعضی گردن بعضی دیگر را بزند .

2- و اعظم خلاف ببین الاُمَّة خلاف الامامة اِذما سل سیف فی الاسلام علی قاعدةً ابنیة مثل ما سل علی الامامة فی کلّ زمان(3)

«بزرگترین اختلاف در میان امت ، اختلاف امامت است چه اینکه در اسلام برای برپایی قاعده ای مثل امامت در هر زمان شمشیر کشیده نشده»

3- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) : لا تَرْجِعُوا بَعْدي كُفَّارًا يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقابَ بَعْضٍ فَاِنّی قد ترکتُ فیکم ما اِنْ اَخذتم به لم تضلّوا کتاب الله ربّکم الاهل بلّعتُ ؟ اللّهمّ الشهد(4)

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه خود از قول رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل میکند که آن حضرت فرمودند: بعد از من به کفر برنگردید که بعضی گردن بعضی را بزنند.

من در میان شما کتاب خدا را که پروردگار شما است می گذارم [ کتاب خدا و عترت اهل بیتم را ] تا مادمی که عمل به آن کنید و چنگ نید به دستورات آن هرگز گمراه نخواهید شد . خدایا شاهد باش که من رساندم [پیغام و امر تو را ] وظیفه خود را.

4- واقدی در المغازی خود روایتی را نقل کرده که: عَلی قتلی اُحُدْ و قال (صلی الله علیه و آله) علیّ و اَنا علی هولاء شهیدٌ فقال ابوبکر: یا رسول الله اَلیسوْا اِخْوانِنا أسلموا کما اَسْلَمنا وَ جاهدوا کما جاهدنا؟ قال بلی: ولاکن هؤلاء لَمْ یَأکلوا مِن أُجورِهم شَیْئاً

وَ لااَدری ما تحدثون بعدی فبکی ابوبکر و قال: انّا لکائنون بعدک؟(5)

ص: 353


1- . سلیم بن قیس ص 544
2- . صحیح بخاری ، ج 4 ص 1722 دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع ، بیروت، لبنان سنۀ 1424 ه- ، 2003 م باب قول النبّی (صلی الله علیه و آله)
3- . الملل و النِحَل شهرستانی ، ج 1 ص 30، ناشر مکتبة الاَنْجِلوا المصرّیة
4- [3]. شرح نهج البلاغه ج 1 ص 183 ، أنوار المهدی ، سیّد حیدر الموسوی ، تهران ، قم ، شارع ارم ، پاساژ قدس الطابق الارضی ، رقم 57 ، سنة 1492 ه-
5- . المغازی واقدی ، ج 1 ، ص 310 ناشر مکتب الاعلام الاسلامی تاریخ نشر رمضان 1414 ه-

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر کشته شدگان اُحُد نماز خواند و فرمود: من بر اینان شاهد و گواهم .

ابوبکر گفت: یا رسول الله

آیا آنان برادران ما نیستند که اسلام آوردند ، به همان گونه که ما اسلام آوردیم، و مجاهده کردند، بدان گونه که ما مجاهده کردیم؟ فرمود چرا: و لاکن آنان اجر و پاداش خود را با خرج کردن از بین نبردند، ولی نمی دانم شما پس از من چه حادثه هایی برپا خواهید ساخت [یعنی می دانم شماها چه فتنه هایی برپا خواهید کرد بعد از من و گروه گروه از دین خارج خواهید شد و حق علی (علیه السلام) از خلافت و غیره را تصاحب خواهید نمود و مردم را از دین خداوند و سنت من گمراه خواهید کرد و ...] در این وقت ابوبکر گریه کرد و گفت: ما پس از تو زنده خواهیم ماند؟ [ که بعدش هم گفتار آن بزرگوار روشن شد که او و دو همکارش با دین خداوند و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چه کردند]

1- در صحیحن [ بخاری و مسلم] از قول ابن عباس نقل کرده اند ، عن ابن عباس قال: لمّا احتضر رسول الله (صلی الله علیه و آله) فی البیت رجالٌ منهم عمربن الخطاب .

قال النّبّی (صلی الله علیه و آله) هلّم [هَلّموا] أکتب لکم کتاباً لا تضِلّونَ بعده

فقال عمر: اِنّ رسول الله قد غلب عليه الوجع وعندكم القرآن حسبنا كتاب الله فاختلف أهل البيت فاختصموا منهم من يقول قربوا يكتب لكم النبي صلى الله عليه وسلم كتاباً لن تضلّوا بعده ومنهم من يقول ما قال عمر فَلّما أكثروا اللغو والاختلاف عنده (علیه السلام) قال لهم قوموا فكان ابن عباس يقول إِنَّ الرّزية كل الرّزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه وسلم و بين أن يكتب لهم ذلك الكتاب(1)

ترجمه اش در روایت 1 گذشت.

در این باره صدها روایت از شیعه و سنّی وجود دارد که چه فتنه های اهل فتنه به وجود آوردند.

ص: 354


1- - شرح بن ابی الحدید ج 2، ص 63 سید حیدر الموسوی ، ایران، قم شارع ارم، پاساژ قدس الطابق الأرضی، رقم 57، الطبقة الاول ، 1429 ه-

پوسیده شدن دین

اشاره

متن: سَمَلَ جِلبابُ الدّینِ

شرح: در هنگام رحلت [شهادت] رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دارانبیاء (علیهم السلام) پوشش دین پوسیده و کهنه شد در حالی که در کمال طراوت بود.

در این جمله حضرت صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) اشاره می فرماید: که با غلبۀ شما به امر خلافت ، دین پوسیده و کُهنه شد. در این جا یک سؤال پیش می آید. مخالفان اهل بیت (علیهم السلام) که به قدرت رسیدند. هر یک در طول تاریخ به فتوحاتی نائل شده و جهان گشائی نموده اند و اسلام و قرآن را در اقطار جهان ترویج نمودند و به شهادت تاریخ، جهان گشایی نه فقط در عصر به اصطلاح خلفای راشدین بوده ، بلکه در عصر اَغلب خلفای بنی امیه و بنی العباس اتفاق افتاده و دنیا با دین جامع و کامل رو به رو شد پس چگونه است که حضرت صدّیقه طاهره (علیها السلام) می فرماید » پوشش دین پوسیده شد؟

پاسخ : اما این که چگونه به محض شهادت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و اشغال خلافت دین پوسیده شد ، چون اساس پوسیدگی در آن وقت گذشته شد و در همان زمان پوسیدگی دین ، با تصدّی نا اهل و نادان شروع گردید.

خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج

اما این که با قدرت رسیدن مخالفان اهل بیت (علیهم السلام) گسترش اسلام شروع گردید، باید قبلاً فهمید که تازگی و طراوت و زنده بودن دین با چه چیز صورت می گیرد، آیا خود دین می تواند خود را محافظت نماید و پیش برود یا نه ، مسلّماً جواب منفی است ، زیرا قانون بدون عملی شدن آن در جامعه و به وسیله مردم ، نخواهد توانست قدرت خود را حفظ کند و تا دین در اجتماع رسمی و عملینشود پس از مدتی به کلّی از بین رفته و از خاطرهها محو خواهد شد و حتی بر فرض اینکه معارف و محتوای آن در پایه ای بلند باشد آیا این با فتوحات و لشگرکشی به اقطار جهان و در نتیجه، آوازۀ بلندش می تواند نگه دار خود باشد؟

پاسخ این سؤال نیز منفی است دین با آوازۀ بلند و طرف داران آن بسیار باز ، قدرت نگه داری خود را ندارد. و این دعا نیاز به مقدماتی دارد تا دین روشن گردد.

ص: 355

دین چیست؟

1- دین چیست؟ دین مجموعه ای است از عقیده ها و عمل ها که آدمی با داشتن آن عقیده ها و پیروی از آن اعمال به کمک مناسب خود نایل می گردد.

توضیح مطلب به این است که انسان را از افکار مختلف زیر سؤال قرار می دهد. از خود می پرسد این جهان هستی آیا سازنده و مدبری دارد یا نه؟ و بر فرض داشتن آن، می توان به درک آن نایل شد یا نه؟ آیا او همۀ صفات کمال را دارا است یا نه؟ و یکی از صفات کمالی، حکیم بودن ذات متعال است. آنگاه این سؤال پیش می آید: به چه علّت و حکمتی این خلقت را بنا نهاده و غرض از خلقت آدمی و پدیده های دیگر چیست؟ آیا این خلقت آغاز و انجامی دارد یا نه؟ آیا در انجام چگونه خواهد شد؟ تکلیف آدمی با این همه اختلاف ها در عقاید و افکار چیست؟

آیا در مدتی که در این جهان به سر می برد ناچار از تمدّن و حکومت است؟ حکومتش چگونه است؟ آیا اعمال خودش چگونه است؟ اصلاً در عالم حسن و قبحی وجود دارد و یا همۀ این ها بافتۀ خیال و اوهام است؟

آیا عمل و رفتار انسان راجع به خود و بستگان و جامعه اش چگونه است؟ این افکار و صدها از این قبیل سؤالها را باید این مجموعۀ الهی به اسم دین جواب گو باشد.

جامعیت قرآن: ادعای قرآن است که ای مجموعۀ به اسم دین اسلام آن چنان جامع است که کتابش گواه صادق و غالب بر کتاب های آسمانی که دربارۀ پاسخ گویی به این سؤال ها برای بشر فرود1- آمده و جواب گوی همۀ پرسش ها در همۀ موضوع ها خداشناسی و جهان بینی و سایر موضوع ها که تاکنون به فکر بشر رسیده و یا خواهد رسید. دلیل بر این ادعا آیه شریفه 48 سوره مائده است:

وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ ... (1)

« ما کتاب را به حق به سوی تو فرو فرستادیم که تصدیق کنندۀ همۀ کتاب های آسمانی و حاکم بر آنها است»

ص: 356


1- . سوره مائده ، آیه 48

پس کتاب های آسمانی و الهی به همۀ کتاب هایی که پاسخ گوی سؤال ها چه دربارۀ خداشناسی و جهان بینی و سؤال های دیگر بوده و دچار انحراف شده نظارت و سیطره دارد پس قرآن هم در اوج عظمت خود چنان است که پاسخ گوی همۀ سؤال ها و ضامن اصلاح همۀ ابعاد زندگی بشر میباشد.

جامعۀ اصلاح شده و تکامل یافته دارای خصلت ویژه ای است، چنان جامعه ای با عمل به دستورهای جامعۀ نمونه، الگویی برای همۀ جهانیان خواهد شد و آنان را از افراط و تفریط در همۀ شئون اعتقادی و عملی و فردی و واجتماعی و سیاسی و اقتصادی و در یک کلمه «آیین مملکت داری» باز داشته و بر آنان شاهد و مراقب بوده و از انحراف جلوگیری خواهد کرد. قرآن خطاب جامعۀ اسلامی که پیروان اسلام هستند چنین می فرماید:

وَ کَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَکُونَ الرَّسُولُ عَلَيْکُمْ شَهِيداً ... (1)

« و بدین گونه شما را امتّی میانه قرار دادیم تا مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد»

مراد از شهید ، مراقبت و نظارت است ، و این معنا از خود قرآن استفاده می شود. خداوند از قول جناب عیسی (علیه السلام) نقل می کند که :

مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلَى کُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (2)«جز آن چه مرا بدان فرمان دادی [چیزی] به آنان نگفتم. [گفته ام] که خدا ، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید و تا وقتی که در میانشان بودم بر آنان گواه بودم . پس چون روح مرا گرفتی ، تو خود بر آنان نگهبان بودی و تو بر هر چیز گواهی »

1- دین پاسخ به مشکلات : حال دینی که می خواهد به همۀ جهانیان ناظر و آن ها را در همۀ جهت ها از افراط و تفریط نگهداری کند، ناگزیر باید پاسخ گوی همۀ سؤال ها باشد و جواب کافی و لازم را بدهد و گرنه افراد بشر در برابر سؤال ها آرام نمی گیرد و اگر جواب کافی یافت از تنگنای سؤال «چرا» و به چه «علّت» که همواره در ورطۀ افراط یا تفریط دچار خواهد شد. چه اینکه بدون نور نبوّت، انسان با وجود اختلاف عقیده ها در زمینه های گوناگون راه صواب را پیموده و خلأ فکری خود را آن طوری

ص: 357


1- . سوره بقره ، آیه 143
2- . سوره مائده ، آیة 117

که با سعادت واقعی او ارتباط دارد پر نخواهد ساخت . و قرآن بدون پيامبر و عترت معني ندارد كاري از پيش نخواهد بُرد .

در چنین هنگامی که نور نبوّت در میان نباشد. دین بالبع کهنه و رو به افسردگی خواهد نهاد و چون دین چنین است ، می بینیم در آغاز نبوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از هر سو روی به آن حضرت نهاده و سؤال های گوناگون می نمودند و دین جدید را بالفطره پاسخ گوی همۀ جهت ها می دانستند و اینکه این همه در قرآن « یَسْئَلُونَکَ » تکرار گردیده بر روی همین اساس است.

پس دین جهانی و باقی تا روز قیامت باید در همۀ ادوار و قرون به همۀ فکرها مسلّط بوده و با اصلاح آن ها و هدایت به حد وسط الهی ، آن ها را نگهداری و نظارت نماید ، در غیر این صورت ، اختلاط فکرهای دیگر آن را پوسیده خواهد نمود و باید همه افکار را تحت سیطرۀ خود قرار بدهد تا پویایی خود را حفظ نموده و از زوال مصون باشد.

دین وسیلۀ سلطنت نیست. باید هدف از قدرت یافتن و خاضع کردن ملل دیگر وسیله ای باشد برای داده های نوینی که به طور کلی حیات آنان تجدید نماید و اگر فقط هدف از استیلای بر دیگران سلطنت و فرمان روایی باشد این همان ایست که قرآن از آن به «عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ» تعبیر فرموده و از آن1- به شدّت تخذیر شده و فرموده: آخرت با سعادت از آن کسانی است که چنین خواهایی در سر نداشته باشند.

تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَ لاَ فَسَاداً ... (1) و چنین حالتی بالاتر از استکبار است.

... أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ (2)

و از فرعون به بدی یاد می کند، آن جا که فرماید:

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ ... (3)

پس از دیدگاه اسلام و قرآن به قدرت رسیدن وسیله ایست برای پیاده کردن معارف و علوم الهی تا زمینه برای عمل به دستورهای سعادت آفرین فراهم شود.

ص: 358


1- . سورة قصص ، آیة 83
2- . سورة ص ، آیة 75
3- . سورة قصص ، آیة 4

2- ضرورت پاسخ گویی به نیازهای علمی

پس از فتوحات و جهان گشایی که راه برای ملل متمدّن قدیم، مانند هند و مصر و یونان و چین و سایر ملّت های دیگر باز شده و به اسلام روی آورند چون رسوب هایی از دین و افکار خود در آنان بوده میبایست دین تازه تا تحرک فکری و اسلوب تازه با آن رسوب ها نفوذ و به مبارزه پرداخته تا بتواند آن افکار را تحت الشعاع قرار داده و بر آن ها سیطره داشته باشد و اگر قدرت تحرک و طراوت نداشته باشد، همان افکار کهنه با توجهات مختصری و تطبیق آن با دین جدید چهرۀ دین را دگرگون و فرسوده ساخته و بلکه بدتر می کند. چنین دینی که واجد تحرک و پویایی باشد جواب ها و راه حل های گسترده و وسیع و کافی را در همه شئون داشته باشد تا بتواند در برخورد ها مُهَیْمِّن و غالب شود ، آیا متصوّر است چنین دینی بدون شهید و مراقب باشد؟

بدون تردید چنین مکتبی باید قطب علمی داشته باشد که در تحت نظارت او اداره شود و این نظارت در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

با خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) و پس از آن قطبی که بتواند چنین نظارتی داشته باشد به جز اوصیای طاهرینش – که از گوشت و پوست و استخوان خودپیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) هستند – چه کسی می تواند باشد تا دین را پس از قدرت رسیدن و دوران بازسازی در همۀ جهت ها اداره نماید وگرنه دین پوسیده و کهنه می گردد و دین بدون قیّم و ناظر بسان شتر و گاو و پلنگی است که یک واحد مرکب ار فکرهای التقاطی دیگران خواهد شد.

روی این اساس حضرت فاطمۀ زهراء (علیها السلام) می فرماید: سمل جلباب الدین ، پوشش دین پوسیده شد ، یعنی با اِنحراف خلافت از خلیفۀ حقیقی ، دین الهی فاقد شاهد و مراقب و قطب علمی شد و چنین دینی به فرسودگی کشیده می شود ، اگرچه کشورگشایی بشود و بر محیط جغرافیایی اسلام افزوده گردد ، بدون اینکه دین تازه با افکار نو خود مرزهای تفکر را بگشاید و خلأ فکری آن جَوامع را پر کند و نشانۀ چنین فرسودگی هم اکنون پس از چهارده قرن به خوبی مشاهده می شود .

ص: 359

یک نمونه دین اسلام و پیشوای آن

مردی به نام زکریابن ابراهیم نقل می کند: من مسیحی بوده ام و سپس به اسلام گرائیدم و به خانۀ خدا مشرف شدم ، در سفر حج خدمت امام صادق (علیه السلام) شرفیاب گشتم و به عرض آن حضرت رسانیدم که من مسیحی بوده ام و مسلمان شده ام، امام (علیه السلام) فرمود: تو در اسلام چه امتیازی دیدی که آن را پذیرفتی ؟

گفتم: این آیۀ قرآن وَ ... مَا کُنْتَ تَدْرِي مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِيمَانُ وَ لکِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ ... (1)

( نبودي بداني چيست كتاب و نه ايمان وليكن گردانيدش تابشي كه رهبري كنيم بدان . . . )

امام (علیه السلام) فرمود: خدا تو را به اسلام هدایت فرموده و قلبت را به نور نیت آن منور ساخته است ، سپس در حق من دعا کرد و هدایت بیشتری را برایم مسئلت فرمود.به عرض امام رسانیدم که : پدر و مادر و بستگان من به آئین مسیحیت باقی هستند و مادرم نابینا است. آیا برای من جایز است که با آن ها زندگی کنم و روابطی داشته باشم؟

امام (علیه السلام) پرسید : آیا آن ها گوشت خوک می خورند؟

گفتم : نه

فرمود: معاشرت تو با آن ها بی مانع است، سپس اضافه فرمود: درباره مادرت مراقب باش به او نیکی و احسان کن و هر گاه زندگیش به پایان رسید و از دنیا رفت، خودت عهده دار کفن و دفنش باش.

چون از سفر حج بازگشتم و به کوفه رسیدم بر طبق فرمان امام (علیه السلام) ملاطفت و مهربانی بسیاری نسبت به مادرم نمودم. خودم به او غذا می دادم و لباسش را مرتب می کردم و سرش را شانه می زدم و عهده دار خدمتش می شدم.

مادرم که این تغییرات را در روش من دید گفن: پسرم! تو در آن روزگار که به دین من بودی با من این طور رفتار نمی کردی. چه دلیل دارد که از وقتی به دین اسلام گرویده ای با من این قدر محبّت می کنی؟

گفتم: یکی را فرزندان پیغمبر اسلام به من دستور داده که این طور رفتار کنم .

ص: 360


1- . سورة شورى ، آیة 52

گفت : آیا تو همان پیغمبر شما است؟

گفتم: نه بعد از پیغمبر ما پیغمبری مبعوث نخواهد شد و او پسر پیغمبر ما است.

گفت: این دستورات ، دستورات پیامبران است و دین تو از دین من بهتر است. مرا راهنمائی کن که مسلمان شوم .

من طریقۀ اسلام را به آموختم و او مسلمان شد نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند و در نیمه های شب کسالتی پیدا کرد.من در کنار بسترش بودم و به پرستاریش اشتغال داشتم، به من گفت: پسرجان، اعتقادات اسلام را یک بار دیگر برایم تکرا کن. تکرار مردم و او به همه آن ها اقرار کرد و در همان شب چشم از جهان پوشید.

بامداد روز بعد جنازه اش به وسیله گروهی از مسلمین و مطابق مراسم اسلام تشییع شد و من بر جنازۀ او نماز خواندم و به دست خود به خاکش سپردم.(1)

دینی که اول و آخرش این است

أَوَّلُ اَلدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ اَلتَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ اَلتَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ (2)

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: سرآغاز دین معرف او است و کمال معرفتش تصدیق ذات او است و کمال تصدیق ذاتش توحید و شهادت بر یگانگی او می باشد.

پس از شهادت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله)

متن: ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلاّ رَيْثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُها وَ يَسْلَسَ قِيادُها ، ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُورُونَ وَقْدَتَها وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها . وَ تَسْتَجِيبُونَ لِهْتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِىِّ وَ اِطْفاءِ اَنْوارِ الدِّينِ الْجَلِىِّ وَ اِخْماد ]اِهْمال[ سُنَنِ النَّبِىِّ الصَّفِىِّ، تَشْرَبُونَ حَسْواً فِى ارْتِغآءٍ. وَ تَمْشُونَ لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِى الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمُدى، وَ وَخْزِ السِّنانِ فِى الْحَشآ.

ص: 361


1- . کافی ج 2 ص 16
2- . خطبه اول نهج البلاغه

شرح : این فراز از خطبه به وقایعی که پس از شهادت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) اتفاق افتاد اشاره میفرماید:پس از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کاملاً به دست می آید که عمدۀ مانع در نظر کار گردانان خلافت یعنی ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح ، بنی هاشم بود زیرا حزب حاکم سه دسته معارض داشت:

انصار، بنی امیه، بنی هاشم ولی با اولی و دومی به آسانی می توانستند کنار آمده و غلبه نمایند، عمده رقیب خطرناک در نظر آنان بنی هاشم بود. زیرا بنی هاشم در جامعه اسلامی از قداست خاصی برخوردار بودند. مردم آنان را خویشاوندان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) دانسته و با دیده احترام به آنان می نگریستند و خصوصیت دیگر آنان این بود که با همان دلیلی که ابوبکر به کرسی خلافت نشست ، همان دلیل در بنی هاشم به طور بیشتری بود(1)

ابن قتیبه دینوری در « الامامة و السیاسة »، منشورات: مؤسسه علمی مطبوعات ، بیروت- لبنان ، ص . ب 7120 – طبع اول 1427 ه- ، 2006 م آورده : « عباس عموی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به همین سبک با ابوبکر استدلال کرد : اگر به خاطر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) خلافت را گرفته ای که حق ما را گفته ای و اگر به پشتیبانی مؤمنان بوده ما در صف مؤمنان از دیگران سبقت داریم و اگر امر خلافت با مؤمنان و انتخاب آن است پس چگونه این انتخاب انجام گرفت که ما از آن بیزاریم و کراهت داریم» البتهمطلب این که ، به ابابکر گفت: پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) درباره چنین وصیّتی کرده است؟ گفت: نه ، همین کلام را هم به عمر گفت: گفت نه. بعد گفت: یا علی دستت را بده تا با تو بیعت کنم. و این مسئله در آتیه

ص: 362


1- . ابن هشام می گوید: مولای متقیان علی (علیه السلام) سؤال فرمود در سقیفه ، چه صحبت شد؟ در جواب گفتند: انصار می خواستند از خودشان خلیفه تعیین کنند فرمود: «چرا به حدیث پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) استناد نکردید که فرمود: به نیکوکارانشان محبّت کنید و از گنه کارانشان درگذرید» پرسیدند: این حدیث به چه وجه دلالت دارد؟ فرمود: اگر خلافت دست آنان باشد. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به چه کسی وصیت می کند که آنان را رعایت کنید؟ آنان باید مردم را رعایت کنند. این مطلب دلیل است که آنان موصی الیهم هستند نه وصّی ، پس از انصار نمی شود خلیفه تعیین نمود. فرمود: دیگر چه گفتند؟ در جواب گفتند که : آنان هم استدلال کردند که خلیفۀ پیامبر (صلی الله علیه و آله) باید از مهاجران و از قریش و خویشاوندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و از شاخه های درخت نبوّت باشد. مولا علیّ صلوات الله علیه فرمودند: «احتجوا بالشجرة و اَضاعوا الثمرة آنان به درخت استناد جسته ولی میوۀ آن را ضایع می کنند» و معلوم است که مراد از میوۀ شجره نبوّت کیست ، آیا می شود شجرۀ نبوّت میوه ای بهتر از مولای متقّیان و اوصیاء طاهرینش (علیهم السلام) باشد؟ سپس این شعر را خواند: فَإِنْ كُنْتَ بِالشوري مَلَّكت أُمُورَهُم فَكَيْفَ بِهذَا وَالمُشيروُنَ غيَّبُ وَإِنْ كُنْتَ بِالْقُرْبَى حَجَجْتَ خَصِيْمَهُم فَغَيْرُكَ أَوْلَى بِالنَّبِيِّ وَ أَقْرَبُ اگر با شورا زمام خلافت را به دست گرفته ای، این چه شورایی است که رأی دهندگان آن غایب هستند؟ و اگر به سبب قرابت، خصم را منکوم و محکوم کرده ای ؟ در حالی که غیر از تو ، به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سزاوارتر و قوم و خویشی نزدیک تر است؟ سیره ابن هشام ، ناقل سيّد عزّالدّين حسيني زنجاني ، شرح خطبه فدك ج2 ، ص 193

برای آنان مسأله ساز بود ناچار به فکرشان رسید هم اکنون زمام قدرت در دستشان است راه های شورش بنی هاشم را در آینده ببندند.

در مقام چاره جویی این خطر بزرگ، در مرحلۀ نخست و کوتاه مدت قیام علیه دولت در دست تشکیل را فتنه نامیدند و بالطبع هر که با دولت فعلی در مقام معارضه باشد فتنه جو خواهد بود . و به این تدبیر سریع آنان در بخش قبل به « زعمتم خوف الفتنة» اشاره فرمود و اما تدبیر آنان در دراز مدت عبارت بود از الغای هر گونه امتیازها در بنی هاشم ، پایین آوردن مقام و منزلت آنان و حذف آنان از مناصب حکومتی در اجرای برنامۀ اول لازم دیدند که ، با اهل بیت (علیهم السلام) با خشونت هر چه تمام تر به ویژه با رئیس آنان، مولا امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) رفتار نمایند که در آغاز بیعت خلیفه اول ، آن ماجراها را پیش آوردند. (1)خود خلیفه ناحق که بر کرسی خلافت استقرار یافت بعد از پایان سخنرانی حضرت صدیقۀ طاهره صلوات الله علیها به نقل ابن ابی الحدید معتزلی – خلیفه بسیار ناراحت شد و به منبر رفت و خطبه ای به این مضمون خواند: « ایّها النّاس ما هذه السرعة کلّ قالة ...» ای مردم با چه سرعت به هر صدایی

ص: 363


1- - شهرستانی در بیان فرقه نظامیه ، یعنی اصحاب ابراهیم بن سیّار که از بزرگان متکلمان اسلامی است و تاکنون آراء فلسفی وی مورد بحث و نظر است از وی نقل می کند که : او گفته : إِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ – صلوات الله علیها- یوم البَیْعَةِ حَتّى ألقَتْ المُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها. وکان یصیح [عمر] احرقوا الدّارها بمن فیها، وما کان فی الدّار غیر علی و فاطمة والحسن والحسین. عمر بن خطاب ، در روز بیعت به شکم فاطمه (علیها السلام) زد و در اثر آن محسن سقط شد و عمر فریاد زد: خانه را با صاحبان و ساکنان آن آتش بزنید و در آن غیر از علی و فاطمه و حسن و حسین نبود، ملل و نحل ج 1، ص 59 شبیه این مطلب را ابن قتیبه دینوری در الامامه و السیاسة ص 21- 24 آورده است و همین مطلب را نیز ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ج 1، ص 34 و تاریخ طبری ج 3 ص 223 و تاریخ ابی الفداء ج 1، ص 156 و تاریخ یعقوبی ج 2، ص 105 و مروج الذهب ج 1، ص 404 نقل کرده اند و شیعه نیز در تمام منابع تاریخی خود این موضوع را آورده است. و مسلّماً این تدبیر خلیفه اول و مشاوران او بود ، مانند عمر بن خطاب و قنفذ و خالد بن ولید و دیگران که سخط خداوند را به خشنودی مردم گنه کار خریدند و این امور را اجراء کردند و محمد حافظ ابراهیم نویسنده و شاعر معروف مصر و شاگرد شیخ محمد عبده هم چنین سروده: وَ قَوْلُةٌ لِعَليًّ قالَها عُمَرَ أَكْرَمُ بِسامِعِها أَعْظَم ِبمُلْقيِها حَرَّقْتُ دارَكَ لا أَبْقي عَلَيْكَ بِها إِنْ لَمْ تُبايِع وَبِنْتَ المُصْطَفى فيها ما كانَ غَيْرَ أَبى حَفْص(کینه عمر) لقائِلِها أمام فارِسٍ عَدْنانٍ وحاميها عمر ، سخنی به علی گفت: چه شنوندۀ ارجمندی و چه گویندۀ بزرگی، گفت: خانه ات را اگر از بیعت سر بزنی آتش می زنم و هرگز از آن چه لازم است کوتاهی نمی کنم در حالتی که دختر مصطفی – (صلی الله علیه و آله) – در آن خانه بود. و گویندۀ این سخن به رهبر شهسوار، از قبیلۀ عدنان و حمایت کنندۀ آنان جز عمر کس دیگر نبود.

و قیل قالی متوجه میشوید » کجا این فکرهای باطل در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود؟ هر که شنیده باز گوید و هر که شاهد است سخن بگوید .

این حرف به مثابه – نعوذ بالله- روباهی است که گفتند: شاهد تو کیست؟ در جواب دُم خود را بلند کرد. اینان تقویت کنندۀ هر فتنه هستند. اوست که می گوید: پس از خاموشی فتنه دوباره بپا خزید و از ضعیفان یاری جسته و زنان را به کمک خود می خواند . مانند ام طحال ( زن آلوده و فاسد ) را مانند که از خویشاوندان خود آن کس که فاسد بود دوست می داشت.

آن گاه ابن ابی الحدید معتزلی می گوید: از نقیب ابو یحیی جعفر بن یحیی پرسیدم که این تعرّض ها به کی است؟

گفت: تعرض نیست ، تصریح است. گفت: اگر تصریحی بود از تو سؤال نمی کردم . او خندید و گفت: تعریض به علی بن ابی طالب صلوات الله علیه- است گفتم: همۀ این توهین ها به علی است؟ گفت: آری، کجا هستی موضوع حکومت و سلطنت است، گفتم: مگر انصار چه می گفتند؟ گفت: برخی از آنان نام علی را بردند، ترسید که اوضاع متقلب گردد این خطبه همه را خاموش کرد.(1)در اجرای برنامۀ دوّم و دراز مدت خلیفه ، احدی از بنی هاشم را در سیاست و ادارۀ امور کشوری شرکت نداد ، بر خلاف بنی اُمَیِّه که آنان را به منصب های حساس برگمارد و این تصمیم حساس را در مورد بنی هاشم میتوان از گزارش گفت و گویی که بین ابن عباس و عمر اتفاق افتاده به دست آورد.

ابن عباس از وی درخواست فرمان داری شهر حَمْص را نمود عمر گفت: اگر شما را به یک مرکز مهّم اسلامی منصوب نمایم بیم آن دارم پس از من تدبیر خلافت به آن گونه که ترتیب داده ایم، عمل نگردد. (2)

از این گزارش به خوبی به دست می آید، برنامه طوری طرح ریزی شده بود که در آینده هم بنی هاشم از صحنه سیاست حذف شوند و می بینیم که این تصمیم خانمان برانداز علیه خاندان نبوت چگونه عملی شد و چگونه خلیفه از بازگشتن بنی هاشم به صحنۀ سیاست در هراس بودند که راه بازگشت آنان را در زمان های بعد با تمهید مقدماتی با گماردن بنی امیّه در مناصب حکومتی بستند. در

ص: 364


1- . شرح ابن ابی الحدید ، ج 16 ، ص 229 ، انوار الهدی ع – سید حیدر موسوی ایران، قم شارع ارم، پاساژ قدس الطابق لأرضی، رقم 57
2- . مروج الذهب ج 2 ص 321

راستای همین سیاست که می بینیم بنی امیه در دوران هر دو خلیفه دارای مناصب عالی بودند ، یزید بن ابی سفیان ( ملعون ) و معاویة بن ابی سفیان ملعون و نیز از کیفیت تدبیری که عمر در طرح شورا ریخته بود معلوم بود که هدف برگزیده شدن عثمان، بزرگ خاندان بنیامیّه، دشمن شماره یک خاندان بنی هاشم می باشد.

خلاصه ، غرض هر دو خلیفه آن بود که بنی امیّه به خلافت برسند و واضح است این پذیرایی ها از بنی امیّه ، دشمن شماره یک خاندان هاشم عبارت از انتقال دادن خصومت از صورت فردی به خصومت پایدار و تحکیم آن در نسل آینده است ، پس بدین سان آن دو خلیفه نخستین سنگ بنیاد خلافت بنی امیه را نهادند و با پایین آوردن مرتبۀ خاندان بنی هاشم و تقویت دشمنان سرسخت آنان، شعله های آتش را روشن ساختند « تهیجُون جَمْرتَها » و آن چنان به بانگ شیطان گمراه کننده با دل و جان گوش فرا دادند که در تاریخ نظیر آن کم است.«تَسْتَجیبُونَ لهِتاف الشّیطان الغوّی»

هدف دیگر از الغای امتیازهای بنی هاشم آن بود که می خواستند اختصاص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به آن خاندان را سلب نمایند و اسلحۀ فکری را که ممکن است به وسیلۀ بنی هاشم هر چند در زمان های دور به وسیلۀ آن قیام کنند از دست آنان بگیرند و نیز اسلحۀ مادّی (فدک) محکم دیگری که بنی هاشم می تواند زمینۀ شورش آنان باشد ، باید از دستشان گرفته شود، یا به عبارت دیگر با طرح آنان از منصب های حکومتی و الغای امتیازها به آن چه آنان در مورد این خاندان شریف می خواستند تأمین شد ولی با دست داشتن فدک، از کجا معلوم بنیهاشم در فرصت مناسب علیه دولت های دست نشانده قیام ننمایند؟ پس برای حصول اطمینان بیشتر لازم دیدند که فدک نیز از تصرّف آنان خارج شود و این وسیلۀ اقتصادی و اسلحۀ محکم در دست بنی هاشم نباشد و گرنه چه اشکالی داشت، آنان حکومت می کردند و فدک هم در دست آنان می ماند؟

ص: 365

دلیل این مطلّب ابن ابی الحدید از قول صدیقه طاهره (علیها السلام) که در مقابل ابی بکر فرمود: « وعده فرمود تمام عایدات فدک را در مصالح مسلمین مصرف نمایند» (1)

قاعده بر این است که اگر – العیاذ بالله – بر طبق وعده ای که فرموده بودند عمل نمی شد، آن گاه از تصرّف آن بزرگوار خارج می کردند.

این شتاب در غصب فدک وجهی جز آن که بیم آن داشتند که به عنوان مصالح عامه، عایدات سرشار فدک را در راه تشیید مبانی حکومت خود اختصاص دهند نداشت و از طرفی با گرفتن فدک با یک تیر چند نشان زدند. از جمله این که زهرای طاهره و صدیقۀ اطهر (علیها السلام) که سندی محکم و عالی برای خلافت مولای متقیان صلوات الله علیه بود و می شد از این دو وسیلۀ بسیار کاری را از دست مولای متّقیان علی (علیه السلام) خارج کردند و به هر دو مقصد نایل شدند چه آن که باغصب فدک، منزلت رفیع اهل بیت عصمت و طهارت را که قرآن می فرماید: ... إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ... (2)

زیر سؤال بردند زیرا با گرفتن آن به مسلمین اعلان کردند ادعای زهرای اطهر صلوات الله علیها – که فدک را پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به زهرای طاهره (علیها السلام) بخشیده بود و لااقل به عنوان ارث پدری اصلاً قابل طرح نیست حتی اگر برای تثبیت ادعای خود شاهد هم بیاورید، چه برسد به خلافت . زیرا کسی که – العیاذ بالله- به نا حق ادعای مالکیت سرزمینی را بنماید و در آن اصرار ورزد برای او بسیار ساده است چنانچه صلاح دیده برای پسرعمویش و شوهرش ادعای خلافت نماید.

پس با غصب فدک دو امتیازی که اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) – واجد آن بودند و دیگران (انصار

و بنی امیّه) دارای چنین امتیازی نبودند و آن طهارت و قداست خاص آنان در قلوب مردم و بودم سرمایۀ مالی که امکان شورش را برای آنان فراهم می ساخت ، از دست آن بزرگوار خارج ساختند و با جعل روایت به مردم نشان دادند که اهل بیت (علیهم السلام) ممکن است به ادعای ناحق ، مالی را که باید در مهّمات دولت اسلامی مصروف گردد به ملک خود درآورند و صدیقه طاهرة تقیّة نَفَّسَهُ زکیّه صلوات الله علیها- نزد آنان نیز مانند یک فرد عادی از دعوی کذب منزه نیست چه این که وقتی دربارۀ فدک چنین

ص: 366


1- . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی ج 4، ص 80
2- . سورة أحزاب ، آیه 33

ادعایی می کند، ادعاهای دیگر او نیز از این قبیل خواهد بود- العیاذ بالله- این است که می فرماید: تَسْتَجابُونَ لِهْتاف الشَّیطان الغَوّی ، چه از صمیم دل به بانگ شیطان فریب گر پاسخ دادید!

امتحان بسیار سخت انصار و مهاجرین در یک پیشامد بسیار عجیب، سقیفه بنی ساعده ، آشیانه فتنه و آشوب

حکایت سقیفه بنی ساعده از این قرار بودبر إِبن عازب گوید :

چون رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) به شهادت رسید می ترسیدم که قریش هم دست شوند در بیرون کردن امر خلافت از بنیهاشم و چون مردم کردند آن چه کردند از بیعت با ابی بکر ، مرا دردی گرفت، چون شیدای داغ دیده، به دنبال اندوه بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و در رفت آمد بودم و به چهره مردم خیره می شدم با اینکه بنی هاشم در کار غسل و حنوط رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند و گفته سعد بن عباده و پیروانش از صحابه به گوش می رسید و بدان توجهی نکردم و دانستم که به نتیجه نمی رسد و میان مجمع آن ها و مسجد در رفت و آمد بودم و چهره های قریش را مینگریستم ، در این کار بودم و ابوبکر و عمر را نمی دیدم ولی درنگی نکردم که ناگاه ابی بکر و عمر و ابوعبیده جَرّاح ، با مجمع سقیفه بنی ساعده پیش آمدند و خود را از با ازارهای ( جامه های بلند) صنعاني آراساته بودند وکسی به آن ها گذر نمی کرد جز این که او را می کشیدند و چون او را می شناختند دستش را می کشیدند و به دست ابیبکر می رساندند برای بیعت چه می خواست و چه نمی خواست. هوش از سرم رفت از بیتابی بر این پیش آمد با سابقه مصیبت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و شتابانه بیرون رفتم تا به مسجد و از آن جا به خانه بنی هاشم و در بسته بود بروی آنان و به سختی در را زدم و گفتم با اهل بیت و فضل بن عباس نزد من بیرون آمد به او گفتم: مردم با ابی بکر بیعت کردند.

و عباس به آن ها گفت: دست شما تا آخر الزمان از کار خلافت برید . آگاه باشید که من به شما اندرز دادم و نافرمانی کردید و با درد دل خود در ستیز بودم . چون شب رسید ، به مسجد رفتم و در مسجد به یاد آوردم که من قرآن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را خوب می شنیدم و از جا برخاستم در فضای محله بین بیاضه رفتم و دیدم چند تن با هم نجوی می کنند و چون به آن ها نزدیک شدم خاموش شدند. و از آن ها روگرداندم و مرا شناختند و من آنها را نشناختم مرا خواستند و نزد آن ها رفتم ناگاه مقداد

ص: 367

و ابوذر و سلمان و عمّار بن یاسر و عبادة بن صامت و خذیفة بن یمان، و زبیر بن عوّام بودند و حذیفه می گفت: به خدا سوگند که خواهند کرد آن چه را به شما گفتم نه دروغ گفتم و نه دروغ شنیدم: و دانستم که مقصود آن مردمی اند که کار خلافت را برتر مي دانند به سوی شوری میان مهاجران و انصار (و بیعت ابی بکر را نادیده گیرند) حُذَیفه گفت: با هم برویم نزد ابیّ بن کعب که او هم میداند مانند مانند آن چه را که شما می دانید رفتیم به سوی ابی بن کعب و در خانه اش را زدیم پشت در آمد و گفت: شما چه کسانید؟ و مقداد با او در گفت و گو شد ، گفت: برای چه آمدید؟ مقداد گفت در را باز کن آن کاری که دنبالش آمدیم، بزرگتر از این است كه از پشت در ، انجام گيرد ، پاسخ داد ، كه من در خانه ام را نگشايم می دانم برای چه آمدید من در را باز نمی کنم، گویا درباره این بیعت می خواهید فکر کنید. گفتیم: آری.

گفت: حذیفه با شما است؟ گفتیم: آری گفت: گفته همان است که حذیفه گفته است و من هم در را باز نمی کنم تا کار بر آنچه باید بگذرد و آنچه بعد از آن باشد بدتر از آن است و باید به خدا جلّ شأنه شکایت کرد و نالید ، گوید : همه برگشتند و اُبیَّ بن کعبْ به خانۀ خود رفت .

راوی گوید: این خبر به گوش ابی بکر و عمر رسید و ابی عبیدة بن جرّاح و مغیره بن شعبه را خواستند و نظر آنها را پرسید و مغیره بن شعبه گفت: نظر من این است که عباس بن عبدالمطلب را دیدار کنید و او را به طمع اندازید که در کار خلافت سهمی دارد برای خودش و فرزندانش پس از او و بدین وسیله طرف علی بن ابیطالب را از خود بریده زیرا اگر عباس بن عبدالمطلب همراه شما شود، حجّتی است در برابر مردم دیگر و کار علی بنابی طالب به تنهایی بر شما آسان گردد گفت: ابوبکر و عمر و ابوعبیدة بن جرّاح با هم رفتند و شب دوم شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر عباس بن عبدالمطلب وارد شدند ، ابوبکر به سخن درآمده و خداوند عزّوجلّ را سپاس گفت و ستایش نمود و سپس گفت : خداوند محمد (صلی الله علیه و آله) را از شما مبعوث کرد تا پیغمبر باشد و سرپرست همه مؤمنان باشد و خداوند بدان ها منّت نهاد که میان خودشان باشد تا برگزید برایش آن چه برای او بود و کار مردم را به خودشان واگذاشت تا برای خود مصلحت بینی کنند ، با سازش به هم دیگر ، و راز اختلاف را برطرف کنند پس مرا مردم بر خود والی ساختند و سرکار آوردند و من هم آن را پذیرفتم وبه یاری خدا ازسستی و حیرت ترسان نیستم و ترسو نمی باشم و تنها از خدا توفیق خواهم جز این که البتّه کسانی از من

ص: 368

انتقاد کنند که به گوش من می رسد و بر خلاف قول عموم مردم سخن گویند و شما را پناه خود گرفته اند تا دژ محکم آن ها باشید و اشکال تراش نخستین گردید به شما، یا با مردم هم صدا شوید یا مخالفان را از شورش باز دارید و ما آمده ایم نزد تو و می خواهیم برای تو سهمی در این کار خلافت مقرّر داریم که از آن تو باشد و بعد از تو از آن بازماندگانت باشد. چون تو عمّ رسول خدایی – (صلی الله علیه و آله) و اگرچه مردم موقعیت تو و موقعیت رفیقت ( علی (علیه السلام) ) را دیده اند و این امر خلافت را از شما به سوی دیگران کشیدند.

عمر گفت: آری به خدا و سخن دیگر اینکه ای بنی هاشم آرام باشید زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از ما و شما هر دو است و ما نیامده ایم نز تو برای این که نیازی به تو داریم، ولی نگرانیم که انتقادی شود از آن چه مسلمانان در آن اتفاق کردند و به وسیلۀ شما گروهی در کار افتد برای شما و آن ها برای خودتان و عموم مردم پس خوب فکر کنید در این مورد

پس عباس به سخن آمد و گفت: خداوند محمد (صلی الله علیه و آله) را چنان چه گفتی و وصف کردی پیغمبر و سرپرست مردم مبعوث گردانید و اگر تو به واسطه نسبت با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این خلافت را طالب شدی حقّ ما را گرفته ای و اگر به رأی مؤمنان بوده ما هم از مؤمنانیم و سابقه ای از کار تو نداریم و با ما مشورت نکردی و از ما نظر نخواستی و خلافت را برای تو دوست نداریم زیرا ما مؤمنانیم و ناخواه تو هستیم.

اما این که گفتی برای من در این کار سهمی مقرر می داری، اگر این خلافت از آن تو است به خصوص برای خودت نگهدارش و ما به تو نیازی نداریم و اگر از مؤمنان است تو حق نداری در حق آنان حاکمشوی و تصمیم بگیری اگر حق ما است ، ما راضی نمی شویم به پاره ای از آن. و اما این که تو ای عمر گفتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از ما و شما است راستش این است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درختی است و ما شاخه های آنیم و شما همسایه های آن و ما اَوْلی و احق هستیم به او از شماها و اما این که گفتی ما می ترسیم در کار گِرهی افتد به واسطه شما بدین کاری که شما خودتان کردید بدانید که این آغاز آن است و خداوند یاری دهنده است.

ص: 369

و از نزد او بیرون آمدند، و عباس شروع کرد به سرودن این اشعار

مَا

کنْتُ أُحْسِبُ هذَا الْاَمْر َ

مُنْحَرِفاً

عَنْ

هَاشِمٍ ثُمَّ

مِنْهُمْ عَنْ أَبِی حَسَنٍ

اَلَیْسَ

اَوَّلُ مَنْ صَلَّی لِقِبْلَتِکُمْ

وَ

اَعْلَمُ النَّاسِ بِالْآثَارِ وَ السُّنَنِ

وَ

اَقْرَبُ النَّاسِ عَهْداً بِالنَّبِیِّ وَ مَنْ

جِبْرِیلُ

عَوْنٌ لَهُ فِی الغُسْلِ وَ الْکَفَنِ

مَنْ

فِیهِ مَا فِی جَمِیعِ النَّاسِ کُلِّهِمُ

وَ

لَیْسَ فِی النَّاسِ مَا فِیهِ مِنَ الحَسَنِ

مَنْ

ذَا الَّذِی رَدَّکُمْ عَنْهُ فَنَعْرِفُهُ

ها

اِنَّ بَیْعَتَکُمْ مِنْ أوَّلِ الفِتَنِ

1. من پنداشتم منحرف شود این امر خلافت از بنی هاشم و آنگه در میان آن ها از ابی الحسن علی

2. آیا نیست او اول کسی که به قبله شما نماز خوانده و داناتر همه مردم به آثار و سنت ها

3. و نزدیک تر از همه در عهد و پیمان با پیغمبر و کسی که جبرئیل یار او بوده در غسل و کفن پیغمبر

4. آن که در اوست هر خوبی که در همه مردم است و نیست در مردم خوبیها که در او است.

5. چه کسی شما را از او برگردانده تا او را بشناسم آگاه باشید که بیعت شما سرآغاز فتنه ها است.

سلمان فارسی از داستان خلافت سخن می گوید و از اَبان بن ابی عیاش از سلیم بن قیس گفت: از سلمان فارسی شنیدم که چون پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت و مردم کردند آن چه کردند، ابوبکر و عمر و ابوعبیدة جرّاح آمدند با انصار محاکمه کردند و آن ها را به دلیلی که از آن علی (علیه السلام) بود محکوم کردند، گفتند : ای گروه انصار قریش سزاوارترند به این امر خلافت از شما برای اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از قریش بود و مهاجران از شما بهتراند چون خداوند در قرآن آن ها را اول آورده و برتری داده(1) و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم فرموده است که « الأئِمَةُ مِنْ قُرَیْش » ائمه از قریش باشند .

سلمان گوید: نزد علی (علیه السلام) آمدم و آن حضرت مشغول غسل دادن رسول الله (صلی الله علیه و آله) بود. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به آن جناب وصیت کرده بود که جز آن حضرت کسی متولّی غسل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشود و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کرده بود : یا رسول الله چه کسی مرا کمک می کند؟ فرمود: جبرئیل و علی (علیه السلام) هر عضو را که قصد غسل می کرد برای آن حضرت برگردان می شد و چون آن حضرت را غسل داد و حنوط کرد

ص: 370


1- . وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ ...﴿سوره توبة، آیه 100﴾ ... فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً ﴿سوره نساء، آیه 95﴾

و کفن پوشید مرا نزد خود راه داد و ابوذر و مقداد و فاطمه و حسن و حسین (علیه السلام) را هم وارد کرد و ما را پشت سرش به صف کرد و نماز بر آن حضرت خواند. عائشه در حجره بود و نمی دانست و خداوند متعال دیدگانش را گرفته بود ، سپس ده نفر از مهاجر و ده نفر از انصار را وارد کرده و می آمدند ده تا ده تا نماز می خواندند و بیرون می رفتند تا هیچ مهاجر و انصاری نماند مگر آن که بر آن حضرت نماز خواند. سلمان گوید: در حالی که علی (علیه السلام) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را غسل میداد گزارش دادم که قوم ( مهاجر و انصار) چه کردند (بیعت با ابی بکر) گفتم که: هم اکنون ابی بکر بالای منبر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) است و مردم نپسندند که با یک دست او بیعت کنند و از بس هجوم آوردند به هر دو دست او از راست و چپش بیعت کنند، علی (علیه السلام) فرمود: ای سلمان می دانی اول کسی که روی منبر رسول الله(صلی الله علیه و آله) با او بیعت کرد که بود؟ گفتم: نه همین را دیدم که در سقیفه بنی ساعده هنگامی که انصار خصومت می کردند، اوّل کسی که با او بیعت کرد ، مغیره بن شعبه بود و سپس بشیرین بن سعد و آنگاه ابوعبیدة بن جراح، و از آن پس ، عمر بن خطاب ، و سپس سالم مولی حذیفه، و معاذبن جبل ، علی (علیه السلام) فرمود: این ها را از تو نپرسیدم ولی می دانی اوّل کسی که بر منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با او بیعت کرد که بود ؟ گفتم : نه ولی پیرمرد سالخورده ای دیدم که بر عصا تکیه می زد و میان دو چشمش و روی پیشانی اش اثر سجده بسیار چروک خرده ای بود که اوّل بر منبر آمد و می گریست و می گفت سپاس خدایی را که مرا نمیراند تا تو را در اینجا دیدم. دستت را دراز کن و ابوبکر دستش را دراز کرد و او بیعت کرد و گفت: روزی است چون روز فریب آدم، سپس از منبر به زیر آمد و از مسجد بیرون رفت امام علی (علیه السلام) فرمود: ای سلمان می دانی که بود؟ گفتم: نه از گفته او بدم آمد که گویا مردن و شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

را سرزنش میکرد. حضرت علی (علیه السلام) فرمد: او شیطان بود رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من خبر داد که ابلیس و نوچه های او و سروران اصحابش در روز غدیرخم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به امر خداوند مرا به امامت منصوب کرد ، حاضر بودند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مردم خبر داد که من اَوْلی هستم به آنها از خودشان و به آنها فرمود: که حاضران این مطلب را به غائبان برسانند و نوچه های ابلیس و یاران سرکش او باور کردند و گفتند: این اُمَّت مرحومه است و معصومه از گناه و تو را و ما را به آن ها راهی نیست و مفزع و امامشان هم که بعد از پیغمبر است به آنها اعلام شد و ابلیس اندوهگین شد و شکسته خورده رفت . امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به من فرمود : رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من خبر داده که مردم با ابوبکر بیعت می کنند در سقیفه بنی ساعده بعد از محاکمه درباره حق ما و تمسّک به محبّت ما سپس

ص: 371

می آیند به مسجد و اوّل کسی که بر منبر من با او بیعت کند ، ابلیس است پیرمرد دامن بالا زده و چنین و چنان می گوید . سپس از مسجد خارج شود و شیاطین و نوچه های خود را گرد آوردو سجده کنند و بیرون شوند و می گویند : ای آقای ما و بزرگ ما توئی که آدم را از بهشت بیرون کردی ، می گوید: کدام امت بودند که پس از پیغمبرشان گمراه نشوند نه هرگز و گمان بردید که من راهی به آن ها ندارم. دیدید چه کردم با آن ها چون که فرمان پیغمبر خود را رها کردند و کسی را که خداوند فرمان به طاعت او داده بود و رسول او (صلی الله علیه و آله) هم آن ها را به دان امر کرده بود ، وانهادند و این است گفته خداوند متعال وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (1)

« و البته که ابلیس گمان خود را درباره آن ها درست درآورد و پیرو او شدند مگر دسته ای از مؤمنان»

سلمان گفت: چون شب شد . علی (علیه السلام) فاطمه (علیها السلام) را سوار الاغی کرد و دست دو پسرش حسن و حسین (علیه السلام) را گرفت و هیچ کدام از حاضران بدر از مهاجر و انصار وانگذاشت جز این که به خانه او آمد و حق خود را یادآوری کرد و آن ها را به یاری خود خواند و جز 40 نفر مرد از آن حضرت نپذیرفتند و به آن چهل نفر فرمودند اول صبح با سر تراشیده و با سلاح بیآیند و بکوشند تا بر مرگ بیعت کند و تا سر حد مرگ استقامت کنند، صبح که شد هیچ کدام بدین عهد وفا نکردند مگر 4 کس.

به سلمان گفتم: این 4 نفر کیا بودند ؟

پاسخ داد من و ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام، سپس علی (علیه السلام) شب آیند نزد آن ها آمد و آن ها را قسم داد و گفتند : فرداد اول صبح حاضریم و باز هم کسی جز ما نیامد و شب سوم هم باز آن حضرت نزد آن ها آمد باز هم جز ما دیگری نیامد چون عهدشکنی و کم وفائی آن ها را دید در خانه نشست و به قرآن رو آورد و آن را به هم پيوست و جمع می کرد و از خانه بیرون نیامد تا آن را جمع کرد روی بن شاخه های خرما و تیکه های چوب و پاره های پوست و تیکه های سنگ ، و چون همه را جمع کرد و به دست خود نوشت از تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ، ابوبکر نزد آن حضرت فرستاد که بیرون بیا

ص: 372


1- . سورة سبإ ، آیة 20

و بیعت کن، پاسخ داد که من مشغول کاری هستم و با خود سوگند خوردم که رداء بر دوش نپوشم جز برای نماز تا این که قرآن را تألیف کنم و جمع آوری نمایم.(1)

عمر به ابوبکر گفت: چه مانعی داری که بفرستی نزد این مرد [علی بن ابی طالب (علیه السلام) ] تا بیعت کند، چون که کسی بی بیعت نمانده جز او، و آن را بیاورند برای بیعت . ابوبکر گفت : چه کسی را بفرستم؟ عمر گفت : قنفذ را می فرستم که مردی سخت دل و خشن و جفاجو است در میان طُلقاء [آزاد شدگان] و از تیره بنی عدب بن کعب است( یعنی تیره خود عمر) و او را با یاورانی فرستاد و روان شد و آمد از علی (علیه السلام) اجازه ورود خواست و آن حضرت اجازه ورود نداد و همراهان قنفذ برگشتند نزد ابی بکر و مردم گردشان [گِرد مگسان] جمع بودند و گفتند: به ما اجازه نداد. عمر گفت: بروید و اگر اجازه نداد بی اجازه وارد خانه شوید و روانه شدند و اجازه خواستند فاطمه (علیها السلام) فرمود غدقن می کنم که بی اذن وارد خانه من شوید برگشتند و قنفذ ملعون بر جای خود ماند و آن ها برگشتند و گفتند: فاطمه چنین و چنان گفت و غدقن کرد که بی اجازه به خانه او در آئیم ، عمر خشم کرد و گفت : ما با زن ها چه کار داریم و به مردمی که گِردش بودند دستور داد هیزم به دوش گرفتند و خود عمر هم هیزم برداشت و آن ها را گرد خانه نهادند که فاطمه (علیها السلام) و دو پسرش و علی (علیه السلام) هم بودند [حتماً دو دختر آن بزرگوار زينب و امّ كلثوم (علیهما السلام) هم بودند] و عمر داد کشید چنانچه علی و فاطمه بشنوند، ای علی باید بیرون بیائی از خانه و با خلیفۀ رسول الله [العیاذ بالله] بیعت کنی وگرنه خانه ات را به آتش می افروزم [و در روایتی دارد نیز دستور آتش زدن خانه را ابوبکر صادر کرد] فاطمه (علیها السلام) فرمود: ای عمر تو را با ما چه کار است؟در پاسخ گفت: در را باز کن و گرنه خانۀ شما را آتش می زنم، فرمود: ای عمر از خدا نمی ترسی که بدون اجازه به خانه من وارد می شوی و عمر آتش خواست و در را آتش زد و در را فشار داد و وارد خانه شد و فاطمه (علیها السلام) جلو آمد و فریاد کشید ای پدرجان ، یا رسول الله ، و عمر شمشیر خود را کشید با غلاف بلند کرد و بر پهلوی فاطمه (علیها السلام) فشرد و آن حضرت شیون وا اَبتاه بلند کرد و عمر تازیانه به بازوی او زد و آن حضرت فریاد زد با رسول الله چه بد جایگزین تو شدند ابوبکر و عمر ، و علی (علیه السلام) از جا

ص: 373


1- . این هم امتحان سرسخت مهاجرین و انصار بود ، پناه می بریم از امتحان سخت الهی ، أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَکُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لاَ يُفْتَنُونَ ﴿ سوره عنكبوت، آیه 2﴾

برخاست عمر را گرفت به زمین افکند و بینی و گردنش را گرفت و خواست او را بکشد وصیّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به یاد آورد و فرمود: به آن خدایی که: محمد (صلی الله علیه و آله) را به نبوّت گرامی داشت اگر نبود آن چه از پیش در کتاب خداوند ثبت شده و سفارشی که رسول الله (صلی الله علیه و آله) به من کرده بود می دانستی که نمی توانی به خانه من در آئی و عمر پیوسته دادرس می خواست. و مردم در خانه علی (علیه السلام) ریختند و علی (علیه السلام) دست به شمشیر خود برد و قنفذ نزد ابی بکر برگشت و می ترسید که امام علی (علیه السلام) با شمشیرش از خانه به در آید چون دل آوری و تندی و شدّت آن حضرت را می دانست، ابوبکر به قنفد گفت : برگرد و اگر به درآمد که بهتر وگرنه به زور وارد خانه شو و اگر امتناع کرد ، خانه آن ها را به آتش بکش و قنفذ ملعون روانه شد و به زور با یارانش بی اجازه به خانه ریختند و علی (علیه السلام) دست به شمشیر بر آن ها یورش برد و آنان زودتر پیش دستی کردند و آن حضرت را با عده بسیاری دور کردند و یکی از آن ها را در ربود و بسیار بر آن حضرت فشار آوردند تا ریسمانی به گردن آن حجّت خدا انداختند و فاطمه (علیها السلام) جلوی درخانه از بردن علی (علیه السلام)

مانع شد و قنفذ ملعون آن پاره تن رسول الله (صلی الله علیه و آله) را با تازیانه زد و چون آن حضرت به شهادت رسید بازویش بر اثر ضربت او به مانند دُمَل برآمدگی داشت ، و علی (علیه السلام) را روانه کردند و به سختی کشیدند تا نزد ابی بکر خلیفه غاصب بردند و عمر با شمشیر کشیده بالای سرش ایستاده بود و خالد بن ولید و ابوعبیدة بن جرّاح و سالم مولی ( غلام ) حذیفه و معاذبن شعبه و اسیدبن حضیر و بشیر بن سعد و دیگر مردم با اسلحه گرد ابوبکر بودند.سلیم بن قیس گوید: به سلمان رضی الله عنه گفتم : بی اجازه وارد خانه فاطمه (علیها السلام) شدند؟

گفت: آری به خدا قسم و آن حضرت سرپوش (1) نداشت و فریاد زد یا اَبتاه یا رسول الله چه بد جایگزین شدند ابوبکر و عمر، و هنوز در قبرت چشم نگذاشتی و به آواز بلندتر خود فریاد می زد و دیدم ابوبکر و همه کسانی که گِرد آن حضرت بود می گریستند جز عمر وخالد و مغیره بن شعبه و عمر می گفت : ما با زنان و رأی آنان کاری نداریم .

و علی (علیه السلام) را نزد ابی بکر کشاندند می فرمود : به خدا اگر دستم به شمشیرم بود می دانستند که بدین نتیجه هرگز نمی رسیدند.

ص: 374


1- . در نامه اي كه عمر به معاويه مي نويسد آمده است ، كه وقتي وارد خانه شدم فاطمة زهرا (علیها السلام) را پشت در ديدم ، با سيلي به روي مقنعه به صورتش زدم كه گوشواره هاي وي به روي زمين افتادند .

امام علي (علیه السلام) فرمودند : حالا به خدا من خود را در جهاد با شما سرزنش نکنم و اگر چهل مرد در فرمان داشتم جمع شما را پراکنده میساختم . ولی خدا لعنت کند مردمی را که با من بیعت کردند و سپس مرا بی کس و یار گذاشتند و چون ابیبکر به آن حضرت نگریست داد زد علی یرا رها کنید علی (علیه السلام) فرمود : ای ابی بکر چه زود بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جسارت کردید ، به چه حق و با چه مقامی تو مردم را به بیعت خود خواندی ، مگر تو دیروز به امر خدا و رسول الله علیه و آله با من بیعت نکردی (مگر تو روز غدیرخم را فراموش کردی)

قنفذ لعنة الله علیه ، زمانی که فاطمه (علیها السلام) را با تازیانه زد چون که میان آن حضرت و شوهرش حائل شده بود و عمر پیغام داده بود اگر فاطمه مانع شد او را بزن قنفذ آن حضرت را به جوری پَستانه ای در خانه اش واکشاند و آن را فشار داد و دنده آن حضرت شکست و بچه ای (به نام محسن (علیه السلام) ) از آن حضرت کشته شد و پیوسته در بستر بیماری بود تا جان داد و رحمت خدا بر آن حضرت باد شهید شد ، این بود سقیفه شوم بنی ساعده و لانه فتنه و آشوب و امتحان مهاجرین و انصار که دست از امام زمانشان برداشتند و یاری نکردند حتی در حد چهل نفر و این بلاها به سر اهل بیت(علیهم السلام) و اسلام وارد شد در اثر یاری نکردن حجّت خدا ، در مورد سقیفه بنی ساعده کتاب بسیار نوشته شد چه از شیعه و چه از سنّی اما حیف که مخالفین دست از لج بازی و باطل بر نمی دارند و به حقیقت بنگرند و حاضرند در باطل خود بمانند و حق را نادیده بگیرند این ها مسلّماً در روز قیامت گرفتار عذاب الهی قرار خواهند گرفت ، و اهل باطل و ائمه ضالّه به فریادشان نخواهند رسید، بلکه هم خودشان و هم پیشوایان گمراه آن ها با هم در آتش جهنم و غضب قهر الهی به سر خواهند برد. تابع و متبوع هر دو در عذابند و هر کدام از دیگری بیزاری می جوید و با رئیس خود ابلیس به سر می برند و این گفته خداوند تبارک و تعالی می باشد.

1. إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذَابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ وَ قَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذلِکَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَ مَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ(1)

2. قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِينَ (2)

ص: 375


1- . سورة بقره ، آيه هاي 166 و 167
2- . سوره أعراف ، آیه 18

خلاصه راجع به بحث سقیفه بنی ساعده، کتب شیعه و سنّی این موضوع را آورده اند. البته الفاظ آن مختلف است ولی لبّ و خلاصه و مفاد آن یکی است، چند کتاب در اینجا ذکر می کنیم به عنوان نمونه(1)

محاکمه کردن حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) خلیفه ناحق را

اشاره

اصل و متن :

وَ اَنْتُمْ تَزْعَمُونَ الْآنَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا ؟ أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (2)

اَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلی تَجَلّی لَکمْ کَالشَّمْسِ الضّاحِیةِ انِّی ابْنَتُهُ. ایهَا الْمُسْلِمُونَ ءَاُغْلَبُ عَلی اِرْثَیْه؟ یابْن ابِی قُحافَةَ ! اَفِی کتابِ اللَّهِ انْ تَرِثَ اَباکَ وَ لا ارِثُ اَبِی ؟ لَقَدْ جِئْتَ فَرِیاً (3).

[عَلَی الله و رَسُولِهِ] اَفَعَلی عَمْدٍ تَرَکتُمْ کِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِکمْ ؟ اِذْ یقُولُ :

«وَوَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُدَ».(4)

وَ قالَ فیمَا اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ یحْیی بْنِ زَکرِیا اذْ قالَ: « فَهَبْ لِی مِنْ لَّدُنْک وَلِیّاً * یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ » .(5)

وَ قالَ: «وَأُوْلُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کتَابِ اللَّهِ».(6)

وَ قالَ: «یوصِیکمُ اللَّهُ فِی أَوْلَادِکمْ لِلذَّکرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَیینِ».(7)

وَ قالَ: «إِنْ تَرَک خَیراً الْوَصِیةُ لِلْوَالِدَینِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَی الْمُتَّقِینَ».(8)

ص: 376


1- . سلیم بن قیس هلالی ص 139- 191 ، انتشارات اهل بیت (علیهم السلام) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی ج 5 ص 9- 57 و ج 10 ص 285 همان چاپ قبل که اشاره شد در پاورقی و ج 14 در مورد فدک ص 224 – 301 که مفصل است. تاریخ کامل ابن اثیر ج 2 ص 325 – مؤسسه علمی طهران تاریخ طبری ج 3 ، ص 125 الامامة و السیاسة دینوری ص 15 ، مؤسسه علمی مطبوعات، بیروت – لبنان الطبعة الأولی 1427 ه- ، 2006 م شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 6 ص 7-57 و ج 10 ص 285- 303
2- - سوره مائده ، آیه 50
3- . سورة مريم ، آية 27
4- - سوره نمل ، آیه 16
5- - سوره مبارکه مریم ، آیه 5
6- - سوره مبارکه انفال آیه 75
7- - سوره مبارکه نساء آیه 11
8- - سوره مبارکه بقره آیه 180

وَ زَعَمْتُمْ انْ لا حُظْوَةَ ]لا حَظْوَةَ[ لِی وَ لا ارِثُ مِنْ ابِی؟ وَ لا رَحِمَ بَینَنا؟ افَخَصَّکُمُ اللَّهُ بِآیةٍ ]مِنَ القُرآنِ [ اَخْرَجَ مِنْها اَبِی ؟ امْ هَلْ تَقُولُونَ انَّ اهْلَ مِلَّتَینِ لا یتَوارَثانِ؟ اوَ لَسْتُ انَا وَ اَبِی مِنْ اهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ اَمْ انْتُمْ اعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبِی وَابْنِ عَمِّی؟ فَدُونَکها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً ، تَلْقاکَ یَوْمَ حَشْرِکَ ، فَنِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ ، وَالزَّعِیمُ محمّد (صلی الله علیه و آله) ، وَالْمَوْعِدُ الْقِیامَةُ ، وَ عِنْدَ السّاعَةِ یُخْسَرُ ]يَخْسِرُ] [تَخْسِرونَ [

الْمُبْطِلُونَ وَ لاینْفَعُکمْ ]ما قُلْتُمْ[ اذْ تَنْدَمُونَ، « وَ لِّکلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ » (1)

«مَنْ یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَیَحِلُّ عَلَیْهِ عَذَابٌ مُّقِیمٌ» (2)ترجمه: هم اکنون شما چنین می پندارید که ما را ارثی نیست؟

آیا در پی حکم جاهلیت هستید؟ چه کسی حکمش از خدا بهتر است [البته ] برای کسانی که اهل یقین و باورند. آیا نمی دانید «که من دختر پیامبر شما» هستم؟ آری مانند آفتاب تابان به شما روشن است که من دختر آن حضرتم.

ای مسلمانان آیا روا است که من در میراث پدر خود مغلوب شوم؟

ای فرزند ابوقحافه آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟ عجب بهتان بزرگی است [ بر خدا و رسولش ] آیا از روی عمد کتاب خدا را ترک گفته و در پشت سر انداختید که می گوید:

« سلیمان از داود ارث برد »

و در حکایتی که از سرگذشت یحیی بن زکریا نقل فرموده که گفت: «خدایا از جانب خود فرزندی به من ببخش که از من و آل یعقوب ارث ببرد» و فرمود : «در کتاب خدا خویشاوندان در ارث از یک دیگر اَوْلی هستند»

و فرمود: «خداوند به شما دربارۀ فرزندان توصیه می کند که سهم پسران را دو برابر دختران است»

و فرمود :« اگر شخصی مالی را پس از خود باقی گذاشت، برای پدر و مادر و خویشاوندان نزدیک به طور شایسته وصیت کند، این بر همۀ پرهیزکاران حق است»

ص: 377


1- - سورۀ انعام ، آیۀ 67
2- - سورۀ مبارکه هود ، آیۀ 39

و شما چنین می پندارید که مرا بهره ای و ارثی از پدرم نیست؟

آیا خداوند به شما آیه ای نازل کرده و در آن پدرم را خارج ساخته؟

یا می گویید : من و پدرم پیرو دو مذهب جداگانه ای هستیم و پیروان دو مذهب ارث نمی برند.آیا من و پدرم اهل یک دین و ملت نیستیم؟ آیا شما به خاص قرآن و عامش از پدر و پسرعمویم داناترید؟

پس بگیر ارث مرا ( یا خلافت را ) که همچون مرکب آماده و مهارشده آمادۀ بهره برداری است اما بدان در روز حشر با تو روبه رو خواهم شد.

در دادگاه شایسته که داور آن خدا و به سرپرستی محمد (صلی الله علیه و آله) و به هنگام قیامت و در آن روز است که باطل گرایان در زیان خواهند بود و آن وقت پشیمانی سودی ندارد.

و برای هر خبری قرارگاهی است و به زودی می دانید که چه کسی دچار عذاب خوارکننده و عذابی جاویدان خواهد شد.

ذكر فوت ابوبكر :

مرگ ابوبكر در شب سه شنبه 22 جمادي الثاني در سال سيزدهم هجري قمري – نام او عبدالله و پدرش عثمان و كنيه اش ابوبكر . ابن ابي قُحافه .

در سن 67 سالگي از اين جهان رفت . به قولي مرگ ابوبكر در 27 جمادي الثاني بوده است. (1)

او مدت دو سال و سه ماه بيست و دو روز ، غاصب خلافت بود . و اولين كسي بود كه بعد از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به انتخاب اعضاي سقيفة بني ساعده خليفه شد ، انتخاب ابوبكر به گونه اي بي حساب بود كه عمربن الخطاب با آن كه ، خود گرداننده ي برنامه ي سقيفه بود ، مي گويد : بيعت با ابوبكر

ص: 378


1- . بحارالانوار ج 29 ، ص 517 ، العدد القوية ، ص 344 ، تتمة المنتهي ص 10 ، تاريخ الخلفاء ، ص 81 ، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، ج 1 ، ص 166 ، تاريخ دمشق ج 30 ، ص 19 ، تاريخ يعقوبي ج 2 ، ص 138 ، تاريخ طبري ج 2 ، ص 611 ، مروج و ذهب ، ج 2 ، ص 304 ، مستدرك الحاكم نيشابوري ج 3 ، ص 63 و 81 و 238 .

امري بدون تدبير و مشورت و دقت بود . مثل زمان جاهليت كه خداوند مسلمانان را از شرّ آن محفوظ داشت ، هركس چنين كاري را تكرار كند او را بكشد . (1)اهل تسنّن در علت مرگ ابي بكر نوشته اند :

ابوبكر در روز دوشنبه 7 جمادي الاخر ، غسل كرده بود و آن روز هوا سرد بود ، به اين دليل سرما خورد و تب كرد و 15 روز اين تب ادامه داشت و به نماز نمي رفت تا در شب سه شنبه 22 جمادي الاخر بعد از آن كه خلافت را به عمر واگذار كرد ، مُرد . تاريخ خلفاء ص 81 ، بحار ج 29 ص 521 .

مرحوم محدّث قمي در تتمة المنتهي صفحه 9 مي نويسد :

اول كسي كه بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) لباس خلافت بر خود پوشيد ، عبدالله بن عثمان بن عامربن كعب بن سعدبن تيم بن مُرَّةِ بن كعبه بن لوي معروف به ابي بكربن ابي قحافة بود .

و اين در روز دوشنبه 28 صفر سال دهم هجري ، و در سنة 6136 از هبوط آدم (علیه السلام) واقع شد .

و ايام خلافت او دو سال و چهارماه الاّ چند روزي طول كشيد . و در شب سه شنبه ما بين نماز مغرب و عشاء 8 شب به آخر ماه جمادي الاخره مانده ، سال سيزدهم هجري از دنيا رفت. و مدت عمر او 63 سال بوده و مورخ معروف علي بن الحسين مسعودي در سبب موت او گفته كه يهود ، زهري در طعام داخل كردند ، ابوبكر و حارث بن كلده از آن خوردند . حارث از اثر زهر كور شد ، و در ابوبكر اثر كرد تا آن كه مريض شد و 15 روز به حالت مريض بود تا از دنيا رفت .

و بالجمله خليفه نشد و هيچ كس در حال حيات پدرش مگر ابوبكر كه پدرش زنده بود . در ايّام او و در زمان خلافت عمر سال سيزدهم يا چهاردهم هجري مُرد و 99 سال عمر داشت . و ابوبكر اولاد ذكور او به نام عبدالله و عبدالرَّحمن و محمد بودند و مادر محمد ، اسماء بنت عميس بود ، و محمد را عابد

ص: 379


1- . الغدير ج 3 ، ص 241 و ج 5 ص 370 و ج 7 ص 79 – 171 ، احتجاج ، ج 1 ، ص 381 ، التعجب ص 13 ، بحار ج 30 ص 443 ، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2 ، ص 26 و 29 و 24 ، تاريخ يعقوبي ج 2 ، ص 158 ، صحيح بخاري ، باب رجم الحبلي ج 8 ص 26 ، مُسند احمد حنبل ج 1 ، ص 55 ، حديث 393 ، سيرة النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، ابن هشام ج 4 ، ص 308 ، تاريخ طبري ج 2 ص 446 ، البداية و النهاية ، ج 5 ، ص 266 ، تاريخ دمشق ج 30 ، ص 281 و 283 و 285 ، سبيل الهُدي و الرشاد ج 11 ، ص 127 ، السيرة النّبويّة (ابن كثير) ج 4 ، ص 487 ، الفائق في غريب الحديث ، ج 3 ، ص 50

قريش مي گفتند به جهت زهد او و تربيت شده ي حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) بود . و در ايّام معاوية بن اَبي سفيان ، معاوية بن خديج ، به امر عمروبن عاص در فتح مصر او را كُشت و جسدش را در پوست الاغي گذاشت و بسوخت . و اولاد اُناث و دختري ابوبكر ، دو دختر بود . يكي عايشه ، ديگري اسماء ذات النطاقين كه مادر عبدالله بن زبير بوده و در ايّام خلافت ابوبكر در سنة 12 وفات كرده ، زيد برادر عمرو ابوحُذَيفه ، و سالم مولي حذيفه و ثابت بن قيس خطيب انصار و ابودجانه ، سماك بن خرشه و ابوالعاص بن ربيع قريشي (زوج حضرت زينب دختر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ) و در سنة 13 وفات كرد . ابان بن سعيد بن العاص اموي ، تتمة المنتهي ص 10

ابوبكر قبل از مُردن عثمان را براي نوشتن وصيت نامه اي دربارة خلافت طلب كرد كه امر خلافت بعد از ابوبكر به عمربن خطّاب باشد . او كلمه اي گفت و بي هوش شد بقيّه را عثمان از پيش خود نوشت كه امر خلافت با عمر است . ابوبكر به هوش آمد و عثمان را دعا كرد كه آن چه او مي خواست ، نوشته است . (1)

بايد پرسيد : چرا هنگامي كه پيامبر خدا

(صلی الله علیه و آله و سلم) در روز هاي آخر عمر ، كاغذ و قلم خواست تا وصيّت بعد از خود را به امر خداوند متعال معيّن كند . نسبت هذيان به او دادند و عمر گفت: ( اِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرْ ) به آن مقام معظّم دادند ؟ كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و طبق وحي سخن مي گفت : ( وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الهَوي آيه 3 سوره نجم اِنْ هُوَ اِلّا وَحْيٌ يُوحي آيه 4 سوره نجم ) و نه سخن از روي هوا و هوس مي گويد . نيست آن ( پيامبر ) جز اين كه به او وحي مي شود ( از جانب خدا ) و به حق هم وصيّت كرد و به دستور خداوند بود ( حرف و سخنش را رد كردند و نسبت هذيان دادند امّا چطور شد حرف ابوبكر را كه به ناحق وصيت كرد و حق وصيت كردن و دخالت نمودن در خلافت را نداشت ، ولي كسي اعتراض به او نكرد كه حق چه كسي را به چه كسي حواله مي كني و وصيّت مي نمايي. )

ص: 380


1- . بحارالانوار ج 30 ، ص 519 ، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، ج 1 ، ص 165

ابوبكر در هنگام مرگ كلماتي گفت : از جمله اين كه : كاش تفتيش خانه ي فاطمه و علي (علیهما السلام) نمي كردم ، همان تفتيشي كه شهادت پاره ي تن پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به همراه داشت . (1)

و در خصال مرحوم شيخ صدوق چنين آمده است :

ابوبكر در مرض موتش گفت : آگاه باشيد من بر هيچ چيز دنيا اَسْفناك نيستم مگر به سه كار خود . كه كاش انجام نداده بودم و بر سه كار كه كاش انجام مي دادم و بر سه كار كه اي كاش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيده بودم ، اما آن سه كاري كه اي كاش انجام نداده بودم :

1- كاش در خانة حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) نمي گشودم گرچه براي تهيه ي جنگ بسته شده بود .

2- و كاش فجأ را سوزانيده بودم و او را فوراً كُشته بودم و يا با كاميابي او را بخشيده بودم .3- كاش روز سقيفة بني ساعده كار خلافت را به گردن عمر يا ابي عبيدة بن جرّاح انداخته بودم و يكي از آن ها خليفه شده بود و من وزير او شده بودم و اما آن سه كاري كه نكرده بودم و كاش انجام داده بودم .

1- روزي كه اشعث ( ابن قيس ) را اسير كرده بودند و نزد من آورده بودند ، اي كاش گردنش را زده بودند، به گمانم مي رسد هيچ شرّ انگيزي را نمي بينيد مگر آن كه به او كمك مي دهد ، 2- كاش وقتي خالدبن وليد را به جنگ مرتدّين فرستاده بودم (حكايت جنايت خالدبن وليد و كُشتن او مالك بن نويره خواهد آمد) خودم هم به يكي از دهات پشت جبهه رفته بودم تا اگر مسلمانان پيروز مي شدند به چشم خود مي ديدند و اگر تدبيري به ضدّ آن ها مي شد در مقام جنگ يا كمك بر مي آمدم .

3- و كاش وقتي كه خالدبن وليد را به جبهه جنگ فرستاده ، عمربن الخطاب را هم به جبهة جنگ خاورميانه ( يعني عراق و ايران ) فرستاده بودم تا هر دو دست خويش را از راست و چپ در راه خدا به كار واداشته بودم .

ص: 381


1- . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 308 ، الايضاح ص 518 ، بحارالانوار ج 30 ، ص 352 ، الغدير ج 7 ، ص 170 ، تتمة المنتهي ص 10 ، سبعة من السلف ، ص 77 ، خلاصة عبقات الانوار ج 3 ص 322 ، السقيفة و فدك ، ص 75 ، تاريخ طبري ج 4 ص 619 ، ميزان الاعتدال ج 3 ، ص 109 ، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 20 ، ص 24 ، كنزل العمال ج 5 ، ص 631 ، تاريخ دمشق ج 30 ، ص 420 ، لسان الميزان ج 4 ، ص 189 ، الامامة و السياسة ج 1 ، ص 36

و اما آن سه مطلبي 1- كه كاش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيده بودم كه ، امر خلافت بعد از او با كيست ( اين بسيار واضح است كه ابي بكر و عمر در تمام صحنه هايي كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (علیه السلام) را به عنوان وصي خود از جانب خداوند متعال معرفي مي كرد . مانند آن كه در روز هجدهم ذي الحجه يعني روز غدير خم كه بر همه ايان گشت و جاي ابهامي ابداً براي احدي باقي نمانده كه فرمودند : من كُنْتُ مولاهُ فهذا عليٌ مولا يعني هر كه را كه من مولا و سرپرست و سيّد و سرور و عهده دار كارهاي اويم ، پس از من علي (علیه السلام) مولا و سرپرست و سيّد و سرور و عهده دار كار هاي او مي باشد . ) تا در امر خلافت با كسي كه شايسته و اهل آن بود ، نزاع و كشمش نكردهبود ، 2- كاش از او پرسيده بودم كه آيا جماعت انصار مدينه هم در امر خلافت بهره و نصيبي دارند يا نه ( كه هيچ حقي نداشتند دخالت نمايند ) 3- كاش در ميراث برادر و عم آن حضرت ( اميرالمؤمنين (علیه السلام) ) پرسيده بودم كه در دل من راجع به آن نيازي است .

و اما مسئله فجأ كه ابوبكر از سوزانيدنش اظهار پشيماني كرد : مرحوم مجلسي رحمة الله تعالي عليه در بحار ج8 از كامل ابن اثير نقل كرده است : اين است كه ، فجأة سلمي به نام اياس بن عبديا ليل ، پيش ابوبكر آمد و گفت : اسلحه اي به من بده تا با مرتدّين از اسلام بجنگم ، ابوبكر اسلحه اي به او داد و فرماني براي او صادر كرد ، فجأ اسلحه را گرفت و بر خلاف دستور ابوبكر به مسلمانان تاخت و رفت در جواء كه آبي داشت مركز گرفت و نجيبه را با لشكري فرستاد تا مسلمانان سليم و عامر و هوازن را ، غارت كرد . خبر به ابوبكر رسيد ، طريف بن حاشي را خواست و به او دستور داد با جمعي به دفع او بپردازند و عبدالله بن قيس حاشي را به مدد او فرستاد.

و آن ها به دنبال فجأ رفتند ، او در جواء متحصّن شد ، با او جنگيدند تا نجيبه كشته شد و خودش فرار كرد ، طريف او را گرفت و اسير كرد و پيش ابوبكر فرستاد . ابوبكر دستور داد در مصلّي مدينه آتشي افروختند و او را دست و پا بسته و او را در آتش سوزاندند .

و اما راجع به اشعث در همان كتاب نقل كرده كه ، بعد از رحلت ( شهادت ) پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اشعث با قبيله ي كِنده در يمن مرتدّ شدند و چون قشون اسلام آن ها را تعقيب كرد در قلعه پناهنده شدند و چون كار بر آن ها سخت شد ، اشعث درخواست كرد كه هفتاد نفر را امان بدهند و تسليم شوند ، و چون مطابق اين قرار داد تسليم شدند ، اشعث (بن قيس ) در موقع شمردن هفتاد تن كه در امان

ص: 382

بودند و خود را نشمرده بود ، ابوبكر گفت : اكنون خود در قرار داد امان نيستي و تو را خواهيم كشت . او در جواب گفت : به كار بهتري تو را راهنمايي مي كنم و از وجود من براي دفع دشمنان خود ،كمك دريافت كن و خواهرت را هم به من تزويج كن . ابوبكر قبول كرد و خواهرش را به او داد و توبه اش را پذيرفت و بعد پشيمان شد . (1)

لغات :

لغت ابوقُحاقه: به ضم قاف و حاء بی نقطه : پدر ابوبکر که اسمش عثمان بن عامر بود.

لغت فَرِیَّا: بر وزن غنّیاً، تهمت بزرگ و عجیب فَرَی عَلَیْهِ الْکِذبُ فَرْیاً دروغ بافت.

اِفْتراء دروغ بافتن

اقتباس از آیۀ شریفه که یهود به حضرت مریم (علیها السلام) که حضرت عیسی علیه نوزاد خود را به دنیا آورد، گفتند :

فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً (2)

فرزند را به سوی قومش آورد که او را در آغوش داشت، گفتند: ای مریم چه دروغ عجیب و چه امر مهمی آورده ای ، راغب در مفردات گوید: « قیل معناه عظیماً و قیل عجیباً و قیل مصنوعاً ، و کلّ ذلک اشارة الی معنی واحد» گفته شده : معنای فَری ، یعنی عظیم و نیز عجیب و نیز به معنای ساختگی که همه اشاره به یک معناست، ظاهراً مراد راغب دربارۀ اعتقاد یهود در مورد مسیح نوزاد هر سه معنا جمع است ، عجیب بود ، بزرگ بود و در عین حال ساختگی . جمعاً 60 مورد در قرآن آمده ولی کلمه فرّیاً یک بار در سوره مریم ، آیه 27

لغت حُظْوَة با حاء بی نقطه و ظاء با نقطه بر وزن عُدَّة و حُظوه به ضم حاء و به کسر آن: محبوبیت و منزلت ، حظّی بر وزن فعیل ، یعنی ارجمند و منزلت دار و به فتح حاء حَظْوَة و کسر حاء حِظْوَة نیز آمده است. حُظْوَة و حِظْوَة و حِظَة ، حِظئ و حِظاء جمع به معنی مرتبه، بهره، نصیب با قدر و دولت مند

ص: 383


1- . خصال شيخ صدوق ص 171 – 173 كتاب فروشي اسلاميه ، چاپ افست اسلاميّه
2- . سورۀ مريم ، آیۀ 27

لغت فَدُونُکُما: اسم فعل ، به معنی امر است یعنی، بگیر مرکب و شتر خلافت را

لغت مَخطُومَةً : مهار شده از حَطَمتُ البعیر مهار را بر دماغ شتر زدم.

خَطَمَهُ خَطْماً زد بینی او را یا کشید بینی او را تا مهار کند.

لغت مَرْحُولَةً : اَفسار زده و جُلّ شده ( آماده )

رَحَلَ البَعیر پالان نهاد بر شتر، بَعیرٌ مَرْحوُل شتر پالان نهاده

چهار مورد کلمه رَحْل آمده است.

لغت اَلْحَکَمْ : داور، حاکم . حَکَمَ عَلَیْه بالاَمْرِ حُکْمًا و حُکومَةً فرمان داد بر او به کار حَکَم مرد پیر . داور و میان جگری ، حکم کننده کلمه حَکَمْ سه مورد آمده است.

سوره نساء آیه 35 ، سوره انعام آیه 114

شرح و توضیح :

در بخش گذشته ، موضوع سخن در تصدّی ناحق آنان به منصب امامت که عهد و امانت الهی بود و اینکه دست زدن به چنین کاری ، عین خروج از دین اسلام و گرفتن دینی غیر از آن است:

وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ (1)

اینک این قسمت نیز در بیان یک مورد دیگر از بی اعتنایی به احکام قرآن و انداختن به پشت سر می باشد. پس در حقیقت این ها نه به قرآن عمل کردند و نه عترتي اهل بیت (علیهم السلام) یعنی درست گفته رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که فرمودند اِنّی تارکُ فیکم الثقلین کتاب الله و عترت اَهل بیتی ما اِنْ تمسّکتم بهما لن تَضِلّوُا بَعدی اَبداً و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض(2)، هر دو را ترک کردند و به تلقای نفس خود عمل نمودند و دیگران را نیز مانند خود گمراه نمودند و از هر دو امانت بزرگ الهی برخلاف نص صریح قرآن عمل کردند . زیرا که قرآن می فرماید: نصب و تعیین امام و امامت از جانب ما است نه از جانب شما حتی انبیاء

ص: 384


1- . سورة آل عمران ، آیة 85
2- . احقاق الحق ج 9 ص 309 ينابيع الموده ص 35 ، الناشر : انتشارات الشريف الرضي ، المطبعة اميررقم ، سنة الطبع : 1375 – 1417 خصال شيخ صدوق ص 101 ، كتاب فروشي : اسلاميّه – چاپ افست

و مردم، آنان حق تعیین امام ندارند. منصب امامت از شئونات الهی است و این ها آمدند و بعد از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شورای تشکیل دادند از طریق مردم چه جبراً و زوراً و چه مَیلاً و رغبتًه اشخاصی را به عنوان خلیفه رسول الله مشخص کردند کجا قرآن و سخنان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) دارد که این افراد را معین کرده باشند. غیر از چند حدیث جعلی درست کردند و به خورد مردم دادند و هر خلیفه ناحق و گناه کار و فاسق حتی معاویه و یزید و به عنوان خلیفه مسلمین قلمداد نمودند .

مگر این قرآن نیست که با زبان ابراهیم (علیه السلام) سخن می گوید در وقتی تقاضای امامت را می نماید برای وزاری خود. خداوند بدون تعارف می فرماید: منصب امام از شئونات ما می باشد نه شما .

وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (1)

این ها در واقع امر فرمایشات خداوند را به باد مسخره گرفتند و سنّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را زیرپا گذاشتند و فکرشان و عقلشان از خدا و رسولش بالاتر بوده، العیاذ بالله .

آیا چه کبیره ای از این بالاتر می شود و چه جسارتی عظیم تر با اینکه در اکثر کتب خود مخالفین موجود است که : ائمه هدی (علیهم السلام) بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دوازده نفرند وکلّهم با اسامی و مشخّصات آمده است ، مع الوصف پیرو شیطان گردیده اند، و در این قطعه ، بحث از ارث برده شده است.

لازم به تذکر است که ادعای ارث و استدلال به قرآن ، بعد از گفته حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) به اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فدک را به عنوان « نحله »(2) و هدیه از طرف پدر بزرگوارش بود استدلال فرمود و چون

ص: 385


1- . سورة بقره ، آیة 124
2- - سابقاً در رابطه با سند فدک توضیح دادیم که هنگامی خداوند متعال قلعه های خبیر را با انداختن رُعب و وحشت در قلب یهودیان برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فتح کرد ، در اثر آن فتح، اهالی فدک نیز مرعوب شده با کمال ذلّت تن به صلح دادند. به این ترتیب که نصف سرزمین آن ها و بعضی گفته اند ، تمام آن سرزمین به ملک رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در آمد . رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) وسلّم نیز چنین صلحی را امضاء فرمود بنابراین نصف سرزمین فدک مسلّماً ملک خاص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مضمون آیۀ شریفۀ: وَ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لاَ رِکَابٍ ... ﴿سوره مبارکه حشر، آیه 6﴾ بود که احدی از مسلمانان را در آن حقی نبود. در بین مسلمانان این مسأله متفق علیه است وقتی که خدای متعال آیۀ وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ ... ﴿سوره مبارکه إسراء، آیه 26﴾ که به تصدیق علمای عامّه در مدینه نازل شده و در بعضی قرآن های مطبوع در مصر چندین آیه که از سورۀ « اسراء» که در مکه نازل شده استثناء نموده و گفته است که در مدینه نازل شده ، همین آیۀ 26 از آن سوره است. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به مفاد این آیۀ شریفه فدک را به حضرت صدیقه طاهره فاطمۀ زهراء صلوات الله و سلامه علیها ، هدیه و هبه فرمود. در زمان حیات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ، فدک مدت ها در تصرّف و ملک حضرت فاطمۀ زهراء (علیها السلام) بود تا اینکه از تصرّفش به عنوان این که از بیت المال است درآوردند و این مسأله که فدک به هبه و نحلۀ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در تصرّفش بود مورد اتفاق ائمۀ اهل البیت (علیهم السلام) و شیعیان آنان است و در نزد آنان جای هیچ گونه شبهه و تردید نیست که فدک در تصرّف و ملک آنان بود. تا غاصبان خلافت که روی کار آمدند از تصرفش در آوردند. چنانچه امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه به عثمان بن حُنَیف فرمان دارش در بصره، چنین مرقوم می فرماید: «بَلی کانَتْ فی اَیْدِینا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ ما اَظَلَّتْهُ السَّمآءُ فَشَحَّتْ عَلَیْها نُفُوسُ قَوْمٍ وَسَخَتْ عَنْها نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرینَ وَنِعْمَ الحَکَمُ اللّهُ وَما اَصْنَعُ بِفَدکٍ وَغَیْرِ فَدَکٍ...» [ نامه 45 نهج البلاغه به عثمان به حُنیف، فرمان دار آن حضرت] یعنی: آری در دست ما فدک بود، از تمام آن چه آسمان، به آن سایه افکنده بود ، که آن هم گروهی بر آن بخل و حسد ورزیدند و گروهی هم آن را سخاوت مندانه رها کردند [ و از دست ما خارج گردید] و بهترین حاکم خداوند است. در این معنا روایات متواتره از ائمۀ اهل بیت (علیهم السلام) وارد شده و هم بزرگان حدیث با سندهای صحیح از ابو سعید خدری روایت کرده اند که وی گفت: وقتی که آیه شریفه «وَ آتِ ذَاالقُرْبی حَقَّهُ» نازل گردید، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ، فدک را به فاطمۀ زهراء صلوات الله علیها بخشش فرمود ( مفصل سابقاً بحث شد ، رجوع شود به جلد اول ) این حدیث آن چنان در درجۀ اعلای صحّت است که ، مأمون عباسی با همین حدیث فدک را به اولاد صدیقه طاهره ، صلوات الله علیها برگردانید ، با دعوی اینکه به عنوان هبه مالک فدک است ، به محاکمۀ خلیفه قیام فرمود. فخر رازی در تفسیر آیۀ فیء از سوره مبارکه حشر، جلد هشتم تفسیرش به این معنا تصریح کرده. فخر رازی سنّی چنین گوید: وقتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رحلت [به شهادت] نائل شد فرمود . فاطمه (علیها السلام) ادعا کرد که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فدک را به آن حضرت بخشیده بود و ابوبکر به فاطمه (علیها السلام) گفت: شما عزیزترین مردم به من در حال ناداری و محبوب ترین آنان در حال تمکن و دارایی هستید ولی من صحّت ادعای شما را نمی بینم، پس چگونه حکم کنم فدک از آن شماست در حالی که فقط ام ایمن و غلام رسول الله (صلی الله علیه و آله) شهادت دادند؟ پس اين بدین سان ابوبکر از فاطمه علیها السلام شاهدی که بشود شهادت آن حضرت را در شرع پذیرفت مطالبه کرد ، و شاهدی نبود. (( قابل ذکر است که این عالم شاک سنی که در همه چیز شک می کند حتی در بدیهات و ضروریات و خداوند مهر نفهمی به قلب او زده است ، می گوید شاهدی که بشود پذیرفت و استناد کرد نبود ، در صورتی که گذشت ، معصوم و معصومه شاهد نمی خواهد ، حرف خودش حجّت است ، و بر فرض که لازم باشد ، چندین نفر را برای شاهد آورد از جمله ام ایمن که به ابوبکر گفت اول من از تو سؤال می کنم یک مطلبی را اگر جواب دادی ، بعد راجع به این موضوع سخن خواهم گفت و آن این است ، آیا تو شنیدی از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که فرمودند: ام ایمن یکی از زنان بهشت است؟ ابوبکر گفت : آری چنین مطلبی مسلم است که ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حق تو فرمودند . ام ایمن گفت من خود شاهد و حاضر بودم که آیه 26 سوره مبارکه اسراء نازل شد که فدک را به فاطمه (علیها السلام) رد کن . ابوبکر تصدیق کرد نامه ای نوشت و به حضرت داد که عمر هم نامه را گرفت و پاره کرد و گفت: نَحْنُ معاشر الانبیاء لا نوّرثُ . ما تَرَکْناهُ صَدَقةٌ اين عالم سنّی مصری گوید: و فرض کنیم چنین جمله را رسول اکرم فرموده باشند ( که نفرموده اند) با این همه ابوبکر می توانست قسمتی از متروکات پدرش یعنی فدک را به فاطمه صلوات الله علیها ببخشد و از حق امامت و خلافت خود حُسن استفاده را بنماید. زیرا حق خلیفه است که هر کس را که خواست می تواند مخصوص به هدیه و هبه نماید چنانچه بعضی از متروکات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به زبیر بن عوّام و محمد بن مسلمه بخشید مضافاً بر این که همین فدک را عثمان با استفاده از حق زعامت خود به مروان بخشید. (مجلة الرسالة المصریة ، عدد 518، سال 11، ص 451)) ایضاً سخنی از محمود ابوریۀ مصری در این مورد است که وی گوید: «سخنی که لازم است به صراحت بگویم، این است که آن چنان بود برخورد ابوبکر با فاطمه صلوات الله علیها دختر رسول الله (صلی الله علیه و آله) و رفتارش در خصوص میراث پدرش زیرا اگر ما قبول کنیم که عموم قطعی کتاب را با خبر واحد ظنی می توان تخصیص داد » ( اشاره به همان خبر جعلی که ابوبکر ساخت و به ساحت مقدس رسول الله (صلی الله علیه و آله) نسبت داد ))

آن مواجه با رد شد با اقامۀ دعوی ارث که قرآن به آن شهادت می دهد از خود دفاع فرمود ( که آیات ارث گذشت) و چون آن نیز با نیرنگ جعل حدیث و نسبت دروغ به ساحت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) داد ناچار به یکی از مخالفت های علنی با حکم الله در قرآن مجید و احیای رسوم جاهلّیت یعنی محرومیت دختران از میراث پدرشان صورت تحقق یافت ، اشاره فرمود ، که اینک شما حکم کردید ارثی بر ما [اهل بیت (علیهم السلام) ] نیست .

أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (1)

ص: 386


1- . سورة مائده ، آیة 50

«آیا [با منع میراث فدک] پس حکم جاهلیت را طلب می کنی؟ کیست که حکمش نیکوتر از خدا باشد برای اهل یقین؟ » [یعنی پسر ابی قُحافه تو بر خلاف حکم و قانون خداوند ، در کتابش حکم می کنی ؟ خداوند می فرماید خویشان متوفی ارث می برند تو می گوئی ارث نمی برد و حدیث جعلی درست می کنی و نسبت به ساحت مقدّس رسول الله علیه و آله می دهی]

« اَیُّها المُسْلِمُونَ أَاُغْلَبُ عَلی اِرْثَیْهِ؟ »جملۀ شریفه لن استغاثه و دادخواهی را دارد، یعنی ای مسلمانان، این گونه می بیند و نگاه می کند وارث مرا میبرند؟ [ و شما سکوت کرده اید] هان به یاری قرآن برخیزید که قرآن را زیر پا می گذارند و این سرآغاز نقطۀ انحراف از احکام اسلام است و طولی نمی کشد که تاریخ بنی اسرائیل تکرار می شود. که در تاریخ بنیاسرائیل قرآن می فرماید :

... يُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ ... (1)

کلمات و احکام قرآن نیز از قرارگاه واقعی خود منحرف می گردد و این ستم بر من و غصب ارث سنگ زیربنای آن است که خلیفه [ناحق] آن را بنیان گذاری می کند.

حضرت زهراء (علیها السلام) در مسجد نبویّ (صلی الله علیه و آله) که بی دادگاه خلیفه باید آن را نامید ، ادعای ارث با مهارتی که سزاوار مقام والا و ارجمندش می باشد مطرح فرمود. دعوی در حقیقت مرکّب از صغری و کبرای قیاس است . صورت قیاس چنین است : اَنَا فاطِمَةُ اِبْنَةُ النَّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، و کُلُّ اِبْنَةِ نَبِّيِ تَرِثُ عَنْ اَبيها فَانَا اَرِثُ عَنْ اَبي ، من فاطمه دختر پیامبر اسلام

(صلی الله علیه و آله) هستم و هر دختر پیامبری از پدرش میراث بر است. پس من از پدرم ارث می برم .

در مقام بیان صغرای قیاس، علاوه از معرفی در بخش های قبل که فرمود:

« اِعْلَمُوا اَيُّهَا النّاسُ ! اِنّي فاطِمةُ وَ اَبي مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) » در اين بخش هم فرمود: «اَفلا تَعْلَموُنَ؟ بَلي قَد تَجَلّي لَکُمْ کَالشَّمْسِ الضّاحِيَةِ اَنّی ابْنَتُهُ » آيا پس از اين معرفيها باز نمي دانيد که من دختر پيامبرتان هستم ؟ نه بخوبي مي دانيد و مانند آفتاب درخشان به شما روشن است که من (فاطمه) دخترش

ص: 387


1- . سورة نساء ، آیة 46

( پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ) هستم؛ پس در صغراي قياس شک و شبهه اي باقي نمي ماند، اما راجع به کبراي قياس که هر دختر پيامبر از پدرش ارث مي بَرَد ، دو قسم استدلال فرمود :

1. ارث بردن فرزندان انبيا بالخصوص از پدرانشان، مانند ارث بردن سليمان بن داوود از پدرش (علیهما السلام) و مانند ارث بردن يحيي از زکريا (علیهما السلام) است.

2. استدلال به عمومات قرآن در ارث و وصيت که مسلما شامل رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مي شود، و چنانچه با دقّت به عبارت هاي شريفه بنگريم، پي به مهارت مي بريم؛ زيرا برحسب مقتضاي طبيعت استدلال، فرمود که متبادر از ارث و اطلاق ميراث، همانا ميراث مال و اعيان خارجيه است، چنانچه در آيۀ شريفه 18 سوره آل عمران به اين ظهور اطلاقي تصريح شده: «وَ لِلّهِ ميراثُ السَّماواتِ وَ الأرْضِ.».

آيه در مقام نکوهش بخيلان است ، كه مي فرمايد: براي خداست ميراث آسمان ها و زمين ها؛ و هرگز متبادر از آيات ميراث انبيا ، ميراث مال و حکمت نيست، هرچند آن هم به استعمال مجازي جايز باشد ، چنان چه مي بينيم حاضران مجلس و مستمعان خطبه ، حتي خود خليفه غاصب ( مدّعي ) ايرادي از اين جهت وارد نساخت ، [ نمی تواند ایراد کند] فقط تشبّث ( دست آويزشدن ) به آوردن روايت و « مخصّص » نمود ، و اين تکلّف که مراد از ميراث ارث نبوّت باشد ، تکلّفي است که از طرفداران بعدي مي باشد که جواب کافي و وافی خواهد داده شد ان شاء الله تعالی. آيۀ « وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قال ...» (1)

وجه دلالتش به اين بيان است : مراد خداوند متعال از ارث ، نبوت و علم نيست ، زيرا در آيۀ ديگر آمده : «وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ اِذْ يَحْکُمانِ فيِ الحَرْثِ اِذْ نَفَشتْ فيهِ غَنَمُ القَوْمِ وَ کُنّا لِحُکمِهِمْ شاهدِيِنَ (2) .

فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ کُلّاً آتيْنا حُکماً وَ عِلْماً ، (3)

به ياد آريد داستان داود و سليمان را که هر دو دربارۀ مزرعه حکم کردند که در آن مزرعه گوسفندان قوم شبانه چريدند و ما شاهد حکم آنان بوديم که آندو پيامبر به هر دو متخاصّمان چه حکمي دادند » پس آن داوري و قضاوت را ما به سليمان فهمانديم ( که چگونه عادلانه قضاوت نمايد ) و به هر يک از آن دو ، حکم و علم داديم » و مراد از حکم همان

ص: 388


1- . سورة مبارکه نمل ، آیة 6
2- . سورة مبارکه انبیاء ، آیة 78
3- . سورة انبیاء ، آیة 79

نبوت است . همچنين راجع به يحيي (علیه السلام) مي فرمايد: « وَ آتَيْناهُ الحُکْمَ صَبيًّا » (1) ما به يحيي در حالي که طفل بود نبوّت را داديم . نبوت در سليمان S در حال حيات پدرش موهبت شده بود ، ديگر احتياجي نيست که خدا بفرمايد : سليمان بعد از درگذشت داود نبوت را از داود ارث برد. پس به اين قرينۀ قطعي مراد از « وَرِثَ » همان ميراث مالي است ، چنانچه حضرت صديقۀ طاهره (علیها السلام) اشاره فرمود. اما ارث يحيي از زکريا که فرمود: «وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائِي وَ کَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْکَ وَلِيّاً (2) يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً (3)

من از خويشاوندان و اقاربي که از من ارث مي برند مي ترسم ، و زن من نازاست و از او فرزندي ندارم که او وارث من باشد؛ پس از جانب خود وليي [و جانشيني] به من مرحمت فرما که او از من ارث مالم را ببرد و او را مورد رضايت خود قرار بده .

بسیار روشن است مقام منيع نبوت در زکريا (علیه السلام) مانع از آن است که ترسي داشته باشد که نزديکانش علم و نبوتش را ارث ببرند (چه شايستگي آن را داشته باشند يا نه) زيرا در صورت اول دادن منصبي از طرف خداي حکيم به کسي که لياقت آن را دارد هرگز موجب ترس نمي شود زيرا خدا خود داناست که آن منصب را به چه کسي عنايت فرمايد ...اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ... (4)

« خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد » . در صورت دوم و عدم شايستگي، باز ترس معنا ندارد، زيرا خداوند متعال هرگز خلاف حکمت رفتار نمي کند، و مقام شامخ نبوت را به افراد نالايق و نااهل و معصيت کار نمي دهد. پس بنابراين در هر دو صورت، ترس از انتقال نبوت معنا ندارد،و به اين قرينه ي قطعيه ثابت مي شود که ترس زکريا (علیه السلام) از ارث ، انتقال مال بوده که برحسب شريعت از مورّث به وارث- اعم از صالح و فاسد ، متقّي و فاجر- منتقل مي شود. پس زکريا (علیه السلام) مي ترسيد که ما ترک او را خويشاوندان ارث برش صرف در مناهي و معصيت نمايند، لذا از خداي متعال درخواست فرزندي شايسته بر ارث مالش نمود ، چنانچه از تتمۀ دعايش (بار الها او را مرضّي خود قرار بده) استفاده مي شود ؛ زيرا درخواست اين قيد با ارث بردن مسألۀ نبوّت مناسب نيست ، زيرا مانند آن

ص: 389


1- . سورة مریم ، آیة 12
2- . سورة مريم ، آیة 5
3- . سورة مريم ، آیة 6
4- . سورة أنعام ، آیة 124

است بگويد: « رَبِّ هَبْ لي مِنْ ذُرّيَتي نَبّيًا وَ اجْعَلْهُ عاقِلاً وَ دَيّناً رَشيداً » زيرا مرتبۀ نبوّت، فوق مرتبه هاي متوسط و مقام شامخي است که عقل و علم و رشد همه را جامع است ، پس درخواست ذريۀ باقيه قرينۀ واضحي است که مراد از ارث در فرمايش زکريا : يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقوُبَ ، همانا ارث مال است ، چنان که شريکة القرآن - صلوات الله عليها- فرمود.

آيه شريفۀ : «وَ اُوْلُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي بِبَعْضٍ في کِتابِ اللهِ» (1) و خويشاوندان بعضي از بعضي ديگر در کتاب خدا اولي هستند. دلالتش به اين است که خداي متعال در اين آيه شريفه حق توارث را به خويشاوندان مورث مرحمت فرموده ، و قبل از نزول اين آيۀ شريفه ، ارث از جمله آثار و حقوق ولايت و دوستي در دين بود. پس از آن که خداوند متعال به اسلام عزّت بخشيد، به اين آيۀ شريفه حق توارث با ولايت ديني را نسخ فرمود و حق ارث را منحصراً به نزديکان و خويشاوندان، به ترتيب الأَقرب فالاقرب ، مطلقاً مقرر فرمود (چه مُوَّرِث نبي باشد يا غير نبّي) چنان که ظاهر آيه شهادت مي دهد.

آيه «يُوصِيکُمُ اللَّهُ فِي أَوْلاَدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ ... (2) «خداوند شما را دربارۀ فرزندانتان وصيت مي کند : سهم پسر دو برابر سهم دختر است » . دلالت اين مثل دلالت آيات ديگر ، مانند : «... کُتِبَعَلَيْکُمُ الصِّيَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِکُمْ ... (3)

و آیۀ شريفه « ... فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ ... (4)

و يا آیه شریفه «حُرِّمَتْ عَلَيْکُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ مَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَکَّيْتُمْ ... (5)

بسيار روشن است، در تمام اين آيات، نبي اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در تکليف با ديگران مشارکت داشته و ابداً فرقي بين پيامبر و امتش نيست؛ چيزي که هست مخاطب در اين آيات، شخص شخيص نبي اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که هم خود عمل کند و هم به ديگران از امتش برساند، و به همين جهت اختصاص در خطاب به تکليف خود پيامبر ميرساند که آن بزرگوار از همه ي افراد ديگر به التزام و امتثال اين تکليف ها اولويت دارند.

ص: 390


1- . سورة انفال ، آیة 75
2- . سورة نساء ، آیة 11
3- . سورة بقره ، آیة 183
4- . سورة بقره ، آیة 184
5- . سورة مائده ، آیة 3

همچنين آيه ديگر: «... إِنْ تَرَکَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ (1)

اگر مالي باقي بگذارد براي پدر و مادر و نزديکان به طور پسنديده وصيت نمايد ، و اين حقي است بر پرهيزگاران » . اين آيۀ شريفه در خصوص وصيت به پدر و مادر و خويشاوندان است نه ارث ، لکن از امر به وصيت به آن استفاده مي شود که پدر و مادر و خويشاوندان اولويت دارند، و آيه دلالت حتمي دارد که وصيت به وارث جايز است . البته برخي از متعصّبان عامه ، در دلالت اين آيات مناقشاتي دارند ، با اينکه همۀ آنها موهون و بی پايه اند و چرندیات ، ولي مع الوصف علماي اماميه بالاخص علامّة مجلسي در فتن و محن بحارالانوار [ از جلد 28 شروع می شود ] متعرّض آنها شده و به نحو احسن همه را جواب داده ، (قدّس الله روحه)متن: وَ زَعَمْتُمْ أَنْ حُظْوَةَ لي وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبي اَفَخصَّکُمَ الله

شرح: در اين بخش حضرت صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) براي استوار کردن جوانب استدلال و محکم کردن آن ، به اشکالاتي که امکان ورود آن است پرداخته و پاسخ مي دهند:

ايراد اول: اين ايراد را پس از گرفتن چند اقرار طرح مي فرمايند،

اول اين که قبول داريد که عموم و اطلاقات آيه، من و پدرم را شامل است، زيرا چنانچه اشاره شد، کسي از حاضران از جمله خود خليفه ايرادي نگرفت که مراد از اين آيات، ميراث مالي نيست. دوم: اين که قبول داريد که در قرآن کريم آيۀ ارثي که مخصوص به شما باشد و صريحاً پدرم را از آن عموم بيرون کرده باشد ، نيست . و مضمون آيه چنين باشد: « ورثۀ همه ارث مي برند، به جز نبي اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) » و اين نکته را با اَفَخَصَّکُمُ الله بيان فرمود.

سوم اين که اعتراف داريد من و پدرم اهل دو دين و آيين نيستيم ؛ يعني- العياذ بالله- من در دين پدرم نباشم و به اين جهت ارث نبرم ، و به اين مطلب اشاره فرمود: « اَمْ تَقُولوُنَ اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْن

لا يَتَوارَثانِ ؟ اَوَلَسْتُ اَنَا و اَبي مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ ، آيا مي گوييد : ما اهل دو دين و آيين هستيم که از همديگر ارث نمي برند ! ؟ آيا من و پدرم اهل يک دين نيستيم!؟»

ص: 391


1- . سورة بقره ، آیة 180

پس از گرفتن اين اقرارها ، باز جاي اشکال باقي است که همۀ مراتب سه گانۀ فوق مورد تصديق است، يعني قبول دارند که آيه ارث اطلاق دارد و نيز قبول دارند که پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از عموم آيه بيرون نيست و نيز اهل دو آيين نيستند ، ولي ممکن است گفته شود اين عمومات نيز شامل حضرت فاطمه (علیها السلام) و حضرت پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است ، منتها با دليل منفصل از آيه اثبات مي شود : که عمومات شامل آن بزرگواران نمي شود و آن دليل هم روايتي است که خليفه به آن در مقابل حضرتفاطمه (علیها السلام) استناد کرد . يادگار نبوّت ، که نمونه « اُوتِيَتُ جَوامع الکَلِم » مي باشد ، با يک جملۀ کوتاه و پر معنا به پيامد فاسد استناد خليفه اشاره مي فرمايد : « اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ القُرْآنِ وَ عُموُمِهِ مِنْ اَبي وَ ابْنِ عَمّي ؟.» توضيح مطلب به این که اگر با دليل منفصل از آيات ، اثبات شود که مراد از عموم آيات غير از حضرت فاطمه صلوات الله علیها و حضرت نبّی اکرم پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است ، از دو حال خارج نيست : يا اين است که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آن مخصّص و دليل منفصل را ابلاغ فرموده و يا نه- و العياذ بالله- آن را مهمل گذاشته و ابلاغ نفرموده ، و در صورت دوم عدم ابلاغ يا از راه تقصير بوده و يا قصور ، و مراد از قصور؛ يعني جهل به مخصص است ، و مسلّماً هر دو صورت در حقّ رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) محال و ممتنع است ، زيرا در صورت اول ؛ يعني ، ابلاغ مخصّص بيش از سه قسم نيست :

1. يا به همة مردم ابلاغ فرموده

2. فقط به اهل بيت (علیهم السلام) ابلاغ فرموده و مردم را در جريان نگذاشته

3. به مردم ابلاغ فرموده و از اهل بيت (علیهم السلام) مخفي داشته، هر سه صورت باطل است.

اما صورت اولي؛ يعني، ابلاغ به همه مردم، موقعيت ايجاب مي کرد خليفه که در روايت خود [متفرّد = تنها ] بود استشهاد نمايد، زيرا در اين صورت روايت، متواتر مي شد که «فرزندان انبيا از پدرشان ارث نمي برند » و در اين صورت اصلا خود مردم مجالي به استشهاد خليفه نمي دادند و در تفويت کلام خليفه روايت را از رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مي کردند ، در حالي که خليفه چنين کاري را نکرد، و خود علماي اصول ، از عامه به اين نکته که غير خليفه آن روايت را نقل نکرده تصريح مي کنند. در بحث اصول در فصل « تخصيص کتاب به خبر واحد » مثالي که مي آورند براي تخصيص، به اين روايت خليفه مثال مي زنند . خود عايشه نيز به اين موضوع اقرار دارد که پدرش در اين روايت متفرّد و تنها مي باشد. ابن حجر در

ص: 392

صواعق، و متّقي هندي در کتاب کنزالعمّال در بخش فضايل ابوبکر، [به اعتقاد خودشان] از ابوالقاسم بغوي و ابن عساکر از عايشه روايت کرده اند که او در حديثي گفته :

«اِنّ النّاس اختلفوا في ميراث رسول الله ، فما وجدوا عند اَحد من ذلک علماً فقال ابوبکر : سَمِعْتُ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يقول : اِنّا مَعاشِرُ الأنبيآء لا نورث ما ترکناه صدقة »

همانا مردم در ميراث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلاف کردند، پس روايتي در اين مورد از احدي پيدا نکردند. در اين هنگام ابوبکر گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم که فرمود: ما طايفه ي پيامبران ارث نمي گذاريم و هرچه از ما باقي بماند صدقه است»

اما صورت دوم که مخصّص را رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط به اهل بيت (علیهم السلام) ابلاغ فرموده لازم ميآيد- و العياذ بالله- صدّيقۀ طاهره فاطمۀ زهراء (علیها السلام) با يقين به اينکه حقي در فدک ندارد ، باز به باطل اقامۀ دعوي نمايد و هم مولاي متّقيان علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) آن بزرگوار را در اين باطل تقرير و تثبيت نمايد و نيز پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در ابلاغ تقصير و کوتاهي فرموده باشد، زيرا مسألۀ عمومي را چرا بايد به مردم ابلاغ ننمايد؟ اما صورت سوم که به مردم ابلاغ نمايد و از اهل بيت (علیهم السلام) پوشيده نگهدارد، در اين صورت لازم مي آيد مسألۀ به اين اهميّت را چگونه از اهل بيت خود (علیهم السلام) مخفي بدارد، در حالي که آن بزرگوار معدن وحي و حاملان احکام مي باشد؟

و هيچ مسلمان با انصافي نمي تواند به اين مطلب زبان بگشايد .

پس هر سه صورت باطل شد و در نتيجه مقدّمه اين قياس که ، بودن مخصص منفصل براي عموم آيات ارث است هم باطل خواهد شد، و به اين استدلال با بيان فشرده اشاره مي فرمايد: «اَمْ اَنْتُمْ أعلَمُ بِخصوُصِ القرآن و عمومه من ابي و ابن عمّي ؟ آيا شما به عموم قرآن و خصوص قرآن از پدر و پسر عمويم آگاهتريد؟»«ابن الحديد از بعضي از گذشتگان، کلامي نقل مي کند که مضمونش سرزنش و تعجّب از موضع دو خليفه ، در قبال حضرت زهراء (علیها السلام) پس از شهادت پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است: «و قد کان الاجل ان يمنعهما التکرم عما ارتکباه من بنت رسول الله فضلا عن الدين» . بهترين عمل آن بود که نجابت و بزرگواري

ص: 393

آن دو ، مانع از اين برخورد نابجا با دخت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مي شد، تا چه برسد به اينکه اقتضاي دينداري اين است » . سپس ابن ابي الحديد مي گويد: «هذا الکلام لاجواب له؛ اين کلام جوابي ندارد».(1)در

ذيل گفتار ابن الحديد از بعضي از سلف، سيد فقيه اهل بيت، آيت الله شرف الدين- اعلي الله الشريف - چنين مي فرمايد: نه فقط اقتضاي بزرگواري و نجابت ايجاب مي کرد که چنين رفتاري را با دخت گرامی پيامبر (صلی الله علیه و آله) بکنند، بلکه براساس موازين شرعي قضاوت هم مي بايست که حکم را به نفع زهراي اطهر (علیها السلام) صادر مي کردند که فدک ملک فاطمۀ زهراء (علیها السلام) مي باشد، و اين مطلب هرچند موازين شرعي فراوان دارد و بر اهل انصاف پوشيده نيست، اما آنچه که مهم است و در اين مقام کفايت مي کند، اين است که حاکم محکمه به يقين مي دانست که ، مدعي مسأله در منزلت و مقام، بسيار عظيم و هم طراز مريم (علیها السلام) بلکه برتر از آن است. ابن عبدالبِّر در کتاب الاستيعاب (2)در شرح حال صديقۀ طاهره فاطمۀ زهراء (علیها السلام) آورده که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: « اَلاتَرْضين اَن تکوني سيدة نِساء هذه الاُمَّة ؟ » آيا خشنود نمي شوي که سرور زنان عالم باشي؟» مرحوم سيّد شرف الدین اعلی الله مقامه الشریف ، پس از نقل فضايل و مناقب حضرت صدّیقه طاهره (علیها السلام) از کتاب هاي عامه ، چنين ميفرمايد :

« زهراي طاهره را در پيشگاه خداوند منزلت و آبرويي بود که به درستي و صحّت ادعايش اطمينان حاصل ميشد ، به قسمي که ابداً احتياج به شاهد نداشت ، چه هرگز زبان مبارکش به باطل گشودهنشده بود، و هرگز به جز حق سخن نمي گفت. پس دعوي چنين شخصي به تنهايي کافي در صدق آن حضرت و بلکه چنين ادعايي در حد فوق تمام قرار دارد، و هر کسي که آن بزرگوار را مي شناخت ، در اين مسأله شک و ترديدي ندارد ، و در اين سخن که گفتيم: کسي که صديقه طاهره صلوات الله و سلامه را مي شناسد نمي تواند شک کند ، حتي خود ابوبکر بهتر از همه به صدق گفتار و صحّت مدّعايش واقف بود؛ ولي حقيقت مطلب آن چيزي است که ابن ابي الحديد در اشاره به راز عدم قبول ابوبکر فرمايش حضرت فاطمه (علیها السلام) از آن پرده برمي دارد و مي گويد که: از استادم علي بن الفارقي ، که از بزرگان بغداد و استاد و مدرس در مدرسۀ غربي بغداد بود ، سؤال کردم: «آيا فاطمه (علیها السلام) در ادّعاي خود که فدک نحله [بخشش] بود صادق بود؟

ص: 394


1- - النص و الاجتهاد سیّد شرف الدین ص 71
2- . ج 4 ، ص 375

گفت : آري . گفتم : پس چرا ابوبکر با اين که مي دانست فاطمه (علیها السلام) راست مي گويد به گفتۀ آن ترتيب اثر نداد؟

در پاسخ تبسّمي نمود و پاسخي بسيار ظريف و زيبايي داد، او مردي بسيار باوقار و کم شوخي و متين بود ، او گفت : اگر ابوبکر به مجرّد ادّعاي فاطمه سلام الله عليها فدک را به وي واگذار مي کرد، فردا ناگزير مي شد در مقابل ادّعاي خلافت براي همسرش تسليم شود و او را از مقام خلافت متزلزّل کند، زيرا در چنين روزي ديگر هيچ گونه عذري از او پذيرفته نمي شد، چه اينکه خود امضا کرده بود که آن حضرت در ادّعايش صادق است و نيازي به گواه ديگر ندارد». (1)

آنگاه مرحوم سيّد بزرگوار (شرف الدين) چنين ادامه مي دهد: «و با همين شيوه ، ابوبکر شهادت مولاي متّقيان علی (علیه السلام) را در مورد نحله بودن فدک براي فاطمه سلام الله عليها رد کرد در حالي که يهوديان خيبر با همه رذالتشان و با آن بلايي که مولا امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه عليه به سر آنان آورد ، ساحت مقدسش را از شهادت دروغ منزه دانستند ، و نيز با اين شيوه و با خَلْط سخني به سخن ديگر کسي که متصرّف و صاحب يد بود او را مدّعي جلوه داده و مطالبه بينه نمودند،در حالي که مي دانيم بينه بر ابوبکر بود که بايد مي آورد ، و اين مسأله اي بود که در شب برنامه ريزي شده بود.» .(2)

مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهاني- قدس سرّه- چنين مي گوید :

يا ويلهم قد سألوها البيّنة

علي خلاف السُنَّة المبيّنة

واي بر آنان ، از آن بزرگوار بيّنه مطالبه کردند و اين عمل آنان برخلاف سنت روشن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است . باز مرحوم سیّد شرف الدين مي فرمايند :

« فراموش شدني نيست جبهه گيري ابوبکر در مقابل فاطمه (علیها السلام) که گفت: من صدق گفتار شما را نميدانم در حالي که فرمايش آن بزرگوار به تنهايي از روشن ترين موازين قضايي بود که حکم کند . با قطع نظر از اين دليلهاي روشن، مسلّم مي شماريم که آن بزرگوار مثل ساير زنان صالحه در اثبات

ص: 395


1- . النص و الاجتهاد، ص 84 ، شرح ابن ابی الحدید ، ج 16 ، ص 298
2- . النص و الاجتهاد ، ص 84 ، شرح ابن ابی الحدید ، ج 16، ص 299

ادعايش نياز به بيّنه دارد. آيا شهادت علي (علیه السلام) که برادر پيامبر و منزلتش مانند منزلت هارون به موسي بود کفايت نمي کرد؟ ديگر بعد از تعين در مرافعات چه چيزي لازم در فصل مرافعه است؟

مگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت خزيمة بن ثابت را برابر با دو شاهد قرار نداد ؟ و به ذات حق سوگند علي (علیه السلام) در مسألۀ شهادت از خزيمه و امثال او شايستۀ هر فضيلت بود. باز اگر ما فروتر آمده و بپذيريم که شهادت علي (علیه السلام) هم مانند يک نفر شاهد عادل است، (بلا تشبیه) چرا ابوبکر از صديقه طاهره (علیها السلام) نخواست که به جاي شاهد ديگر قسم ياد کند؟ و در صورت خودداري از قسم ادعايش را رد مي کرد. هرگز اين موازين را مراعات نکرد و همه را زير پايش گذاشت؛ آري شهادت ام ايمن و مولاي متقيان (علیه السلام) را رد کرد، همان طور که ملاحظه ميکنيد ردّ يک طرفه و بر اساس تصوّر و برداشت فردي است، چه اين که چگونه مي توان شهادت علي (علیه السلام) را نپذيرفت ، در حالي که علي (علیه السلام) عدل قرآن و با قرآن ، و قرآن با او بوده و هرگز از هم جدا نمي شوند، و آن حضرت در آيه مباهله نفس مصطفي (صلی الله علیه و آله و سلم) است، چنان چه شاعر مي گويد :

و هو في آية التباهل نفس

المصطفي ليس غيره اياها

و او (یعنی علي (علیه السلام) ) در آيه مباهله نفس مصطفي و غير از علي کسي نفس مصطفي نشده است. شخصيتي اين چنين در چنين محاکمه اي شهادتش مردود اعلام مي شود واقعاً چه مصيبت بزرگي است که با او رو به رو ميشويم و بايد گفت: « انا لله و انا اليه راجعون . » (1)

صدیقه طاهره (علیها السلام) و آنان که حق را یاری نکردند (اَنصار)

اشاره

متن و اصل :

ثُمَّ رَمَتْ بِطَرْفِها [ بِطَرَفِها ] نَحْوَ الأَنْصارِ ، فَقالَتْ[ لَهُمْ ] : یا مَعْشَرَ النَّقیبَةِ[الْفِتیَةِ] وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ [حِضْنَته] الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَمِیزَةُ فی حَقّی وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتی؟ اَما کانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ اَبی یَقُولُ: «اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فی وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَکُمْ طاقَةٌ بِما

ص: 396


1- - النص و الاجتهاد ، ص 84- 86

اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ.اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ (صلی الله علیه و آله) فَخَطْبٌ جَلیلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَیْبَتِهِ، [وَ کُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصیبَتِهِ]، وَ اَکْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضیِعَ الْحَریمُ، وَ اُزیلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ.فَتِلْکَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الْکُبْرىوَ الْمُصیبَةُ الْعُظْمى، لِامْثَلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ أعْلَنَ بِها، کِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فی اَفْنِیَتِکُمْ، وَ فی مُمْساکُمْ وَ مُصْبَحِکُمْ، [یَهْتِفُ فی اَفْنِیَتِکُمْ] هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلِهِ [وَلقَبْلَهُ- وَ لِقَنْلِهِ] ما حَلَّ بِاَنْبِیاءِ اللَّهِ [بأَنبیآءِ]وَ رُسُلِهِ، حُکْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ.«وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللَّهُ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللَّهُ الشَّاکِرینَ». (1)

اَیْهاً بَنی قیلَةَ! ءَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبی؟ وَ اَنْتُمْ بِمَرْأىً [بِمَرْأی]مِنّی وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدىً وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُکُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُکُمُ الْخُبْرَةُ، وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَکُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ [وَالجُنْدُ]، تُوافیکُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجیبُونَ، وَ تَأْتیکُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغیثُونَ، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْکِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَیْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتی انْتُخِبَتْ، وَ الْخِیَرَةُ الَّتِی اخْتُیِرَتْ [لَنا اَهْلَ الْبَیْتِ.] قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْکَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ، وَ کافَحْتُمُ الْبُهَمَ،[ف] لا نَبْرَحُ وَ اَوْ [وَ] تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُکُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الْاِسْلامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الْاَیَّامِ، وَ خَضَعَتْ ثُغْرَةُ الشِّرْکِ[نُعْرَةٌ]، وَ سَکَنَتْ [سَکَتَتْ]فَوْرَةُ الْاِفْکِ، وَ خَمَدَتْ نیرانُ الْکُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ [وَالمَرْجِ] ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّینِ، فَاَنَّى حِزْتُمْ [جُرْتُمْ]بَعْدَ الْبَیانِ، وَاَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ، وَ نَکَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَاَشْرَکْتُمْ بَعْدَ الْایمانِ؟ بُؤساً لِقَومٍ نَکَثوا اَیمانَهُم ، مِن بَعدِ عَهدِهِم ، وَ هَمُّوا بِاِخراجِ الرَّسُولِ ، وَ هُم بَدَاوُکُم اَوَّلَ مَرَّةٍ ، اَتَخشَونَهُم فَاللهُ اَحَقُّ اَن تَخشَوهُ ، اِن کُنتُم مؤمِنینَ ، اَلا وَقَد اَری اَن قَد اَخلَدتُم اِلی الخَفضِ ، وَ اَبعَدتُم مَن هُوَ اَحَقُّ بِالبَسط وَ القَبضِ ، وَ خَلَوتُم بِالدَّعَةِ وَ نَحوتُم بِالضِّیقِ مِنَ السَّعَةِ فَمَجَجتُم ماوعَیتُم، وَ دَسَعتُمُ الَّذی تَسَوَّغتُم، فَاِن تَکفروُا اَنتُم وَ مَن فیِ الاَرضِ جَمیِعاً فَاِنَّ اللهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ .

أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (2)

ص: 397


1- . سورة آل عمران ، آیة 144
2- . سورة توبه ، آیه 13

اَلا، وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ ، وَ نَجَوْتُمْ بِالضّیقِ مِنَ السَّعَةِ ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَيتُمْ ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذى تَسَوَّغْتُمْ... إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (1)

اَلا، وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلى مَعْرِفَةٍ مِنّی بِالْخِذْلَةِ الَّتی خامَرَتْکُمْ ، وَ الْغَدْرَةِ الَّتِی اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُکُمْ ، وَ لکِنَّها فَیْضَةُ النَّفْسِ ، وَ نَفْثَةُ الْغَیْظِ ، وَ خَوْرِ الْقَناة ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ ، فَدُونَکُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ ]دُبرَةُ [ الظَّهْرِ ، نَقِبَةَ ]نَقبَةَ[ الْخُفِّ ، باقِیَةَ الْعارِ ، مَوْسُومَةً بِغَضِبَ اللّهِ وَ شَنارِ الْاَبَدِ ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَى الْاَفْئِدَةِ . فَبِعَیْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ ، وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ، وَ اَنَا اِبْنَةُ نَذیرٍ لَکُمْ بَیْنَ یَدَىْ عَذابٌ شَدیدٌ « فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ ، وَ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ . » (2)

ترجمه :

سپس حضرت صدّیقه طاهره (علیها السلام) به طرف انصار توجّه فرمود و چنین فرمود :

ای بزرگ و ای بازوان ملت و نگهبانان اسلام

این کوتاه بینی و سست نگری در حق من چرا ؟

و این خواب آلودگی در برابر ستمی که به من می رود چرا ؟

آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پدرم نمی گفت: « احترام مرد را در فرزندانش نگهدارید؟ »

چه زود حادثه بار آوردید و چه با شتاب بیراهه رفتید

با اینکه شما توانایی انجام مقصد مرا دارید و نیروی کافی در جهت دستیابی به هدف مرا دارید، آیا می گویید : محمد (صلی الله علیه و آله) را مرگ درگرفت ( و همه چیز تمام شد و خاندان نبوت گم شد ؟ )

ص: 398


1- . سورة إبراهيم ، آیة 8
2- . اقتباس از آیات 121 و 122 سوره هود

آری ، مرگ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حادثه ی بزرگی بود که اثر آن همه جا را گرفت و شکافش آشکار گردید و پیچیدگی آن همه گیر شد و روی زمین با غیبتش تیره گشت و ستارگان در مصیبتش گرفته شدند.

و آرزوها به آخر رسید

و کوه ها فروتنی کرد

و حریم ها درشکست

و حرمت ها به هنگام مرگش درهم ریخت.

فقدان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فاجعه بزرگ و مصیبتی بس عظیم ، که همچون مصیبت سختی مثل او

و بلايي مانند او ، نيامده است .

این کتاب خدای- عزوجل- در خانه های شماست ، که در صبح و شام،بلند و آهسته ، و به صورت عادی و یا با لحن مطبوع می خوانید که می گوید:

قبل از پیامبر هم به پیامبران گذشته حادثۀ حتمی و قطعی (مرگ) جاری شده: « نیست محمد جز اینکه پیامبر است و پیش از او پیامبرانی آمده اند [و رفته اند] پس اگر او بمیرد و یا کشته شود ، شما به پیشینۀ خود (جاهلیّت) خواهید برگشت ؛ شما مطمئن باشید، اگر کسی برگردد زیانی به خدا نمی رسد ، و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد . »

هان ای فرزندان قیله ! ( کنیۀ انصار توضیح او خواهد آمد ) .

آیا مرا از ارث پدر محروم سازند در حضور شما ، می بینید و می شنوید و در مجلسی و مجمعی که من شما را می خوانم و از ظلمی که به من می رود آگاه هستید ؟و شما افراد زیادی دارید و ساز و برگ و نیروی ( دفاع از مرا ) دارید.

به ندای من پاسخ نمی دهید ، و به فریاد من نمی رسید.

شما مردان جنگی و به خیر و صلاح معروف و شناخته شده اید.

ص: 399

شما برگزیدگان و صالحانی بودید که به جنگ با عرب انتخاب شدید،

و در این راه متحمّل رنج و زحمت شدید ،

و با امت ها شاخ به شاخ و رو در روی شجاعان ایستادید ، و پیوسته به شما فرمان می دادیم و شما فرمان بر بودید ، تا اینکه [در اثر فداکاری های شما] آسیاب اسلام به کار افتاد و خیر و برکت روزگار جاری شد و نعرۀ شرک فرو شد و دروغ از جوشش افتاد و آتش کفر خاموش شد و صدای از هم پاشیدگی فرونشست و نظام دین به ترتیب افتاد.

پس چرا این گونه بعد از بیان و اعلان، سرگشتگی و پنهان کاری می کنید ،

و پس از آغاز، عقب نشینی، و پس از ایمان، به شرک برگشتید ؟

چرا با قومی که پیمان خود را شکستند و در صدد بیرون راندن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و آنان آغازگر جنگ در نخستین بودند جنگ نمی کنید؟

آیا از آنان می ترسید؟ پس خدا شایستۀ ترس است اگر ایمان داشته باشید .

هشیار باشید می بینم به خوشگذرانی و راحت طلبی رو آورده اید ، و کسی را که شایستۀ دخل و تصرف در کارهاست [علی بن ابی طالب (علیه السلام) ] کنار زدید ،

و به تن پروری در گوشه ای آرام تن دادید .

و از فشارها و سختی ها [ی مسؤولیّت] به فضای باز بی احساسی روی آوردید .آنچه را از ایمان برگرفته بودید به بیرون افکندید، و آنچه را که به گوارایی فرو برده بودید بالا آوردید ، و بدانید اگر شما و تمام افراد روی زمین کافر شوند [ از ملک و قدرت خدا چیزی نمی کاهد زیرا ] خدا سخت بی نیاز و سپاس گزار است.

و من آنچه را که گفتم [نه از راه جهالت به حال شما بود ، بلکه] از روی معرفت گفتم.

ص: 400

به سبب عدم یاوری که در خمیرۀ شماست، و نیرنگ و فریبی که در صمیم دل های شماست، موجب شد که غصّه های دل لبریز شده و آن چه در دل داشتید ظاهر کردید. آنچه گفته شد اتمام حجت بود.

حال بگیرید این مرکب خلافت را

و آنچه از وزر و وبال است به او حمل کنید.

اما این مرکب پشتش زخم و پایش مجروح و ننگ آن ابدی ، و نشان غضب الهی که شعلۀ آن سر از سینه ها درمی آورد خواهد بود .

آنچه که انجام می دهید همه را خدا می بینید و چه زود ستمگران خواهند دریافت در چه بازگشت سختی قرار خواهند گرفت .

و من دختر ترساننده از عذاب شدیدی که در پیش دارید می باشم . پس شایسته است که ما و شما در انجام وظیفۀ خود فروگذار نباشیم ، و در انتظار نتیجۀ اعمال خود باشیم .

لغات

لغَت رَمَتْ : از رمی ؛ یعنی ، انداختن و پرت کردن، ولی در این جا مراد انداختن نگاه است ؛ و به عبارت دیگر ، توجه نظر . در بعضی نسخه ها به جای رَمَت ، رَنَتْ با نون دوم به جای میم آمدۀ از ماده رنی یرنو رنوّاً . یعنی ، نگاه خود را ادامه دادن که در معنا نزدیک به معنای رَمیْ است.

رَمَیَ الشّی و به رَمْیاً و رِمایَةً ، انداخت آن را از دسترَنا اِلَیْهِ رُنُوّاً وَ رَنّاً پیوسته به سکون چشم نگریست به او

این کلمه 9 مرتبه در قرآن آمده است.

کلمه طَرْف : به فتح طاء و سکون راء به معنای چشم و یا نگاه است.

طَرَفَهُ عَنْهُ ، برگردانید او را از آن ، طَرَف عَیْنَهُ چشم بر هم زد، طَرَفَ اِلَیْهِ نگر نیست به سوی او طَرْف چشم نگاه از گوشۀ چشم به کنارۀ چیزی

ص: 401

این کلمه 11 مورد در قرآن آمده است.

1. وَ عِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ (1)

2. وَ عِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ (2)

3. ... يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ (3)

کلمه مَعْشَر: جماعت، شَعَرَ النّاس متفرّق و پراکنده شدند. جماعت مردم

کلمه نقِّیَبه: از نَقبْ: شاهد قوم که گفتۀ او مورد قبول طایفۀ خود باشد و به عبارت دیگر، چهره های با نفوذ و شناخته شده. نقیب به فتح نون، مهتر قوم، سرپرست و رئیس قوم ، نقباء ، نَقَبَ عَلیَ القوم نِقابَةً و نَقابَةً و نَقبًا مهتر و بزرگتر گردید برایشان

در نسخه دار دارد فِتْیَه به معنای جوان مردی فتوّت به ضم فا و تا و فتح واو مشدد سخاء کرم ، جوان مردی

فَتَا الرَّجُل فَتْواً ، غلبه کرد در سخاوت فَتیَ فَتیً و فَتاءً ، جوان گردید

فَتِیٌّ – فَتِیَّة مؤنث – فِتاو وَ اَفْتاء جمع جوان از هر چیز ، جوان مردیکلمه نقیب یک بار در سوره مائده ، آیه 12 در قرآن آمده است و کلمه نَقَّبُوا یک مورد در سوره ق آیه 36 و کلمه نَقْبًا یک مورد در سوره کهف ، آیه 97 و کلمه الفِتیَةُ ، فقط دو مورد در سوره کهف ، آیه 10 و 13

کلمه اَعْضاد: جمع عَضد به معنای نصرت و بازو که میان شانه و آرنج دست می باشد، و از آن جهت به آن عضد گفته می شود که بازو سبب قوّت انسان بر اعمال است که در آیۀ شریفه هست: «... مَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً » (4)

ص: 402


1- . سورة صافات ، آیة 48
2- . سورة ص ، آیة 52
3- . سورة شورى ، آیة 45
4- . سورة كهف ، آیة 51

و یک بار نیز در سوره قصص آیه 35 آمده است.

قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِيکَ ... (1)

کلمه حَضْنَتَه یا حِضْنَتَه : جمع حاضن به معنای حافظ و نگهدارنده ، حَضَ الصَّبی حَضْناً و حِضانَةً وَاحْتَضَنَ ، در کنار گرفت کودک را و دایگی کرد ، پرورش داد ، حاضِنِ ص حُضّان جمع

کلمه غَمیزهَ: مرحوم خلیل گوید: « ضعفه فی العمل و جهله فی العقل ؛ سستی در عمل ، و نادانی در عقل است . » کتاب لغت العین.

غَمَزَهُ غَمْزاً - غَمزَ بالعَین به چشم اشاره کرد اِغْتَمَزَ الکَلِمَةَ پست و ضعیف دانست آن را غَمیزَة عیب- سستی عقل

این کلمه یک بار در قرآن آمده ، سوره مطففین آیه 30- وَ إِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ

کلمه سِنَّةُ : غنودن ؛ یعنی ، خواب سبک « گفته شده : سَنَة ، سنگینی در سر ، و نُعاس سنگینی در چشم و نوم ، سنگینی در قلب است . » (2)قرآن می فرماید:«اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ ...» (3)

«هیچ معبودی جز خداوند یگانه زنده ، که قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر قائم به او هستند، وجود ندارد هیچ گاه خواب سبک و سنگینی او را فرا نمی گیرد. (و لحظه ای از تدبیر جهان هستی غافل نمیباشد . ) »

کلمه ظُلامَة : به معنای مَظلمه، آن چیزی که ستمگر از شما گرفته باشد و شما در پی گرفتن آن باشید.

از ریشه ظلم . ظَلمَ ظُلْمًا و ظَلْمًا و ظَلَمةً ، ستم کرد ، بی جا و غیر محل نهاد چیزی را ظُلامَة و مَظْلَمة ، مَظالم جمع دادخواهی این کلمه 315 مورد در قرآن آمده است.

ص: 403


1- . سورة قصص ، آیة 35
2- . لسان التنزیل ، ص 213
3- . سورة بقره ، آیة 255

کلمه سَرْعانَ و کلمه عَجْلان : هر دو اسم فعل به معنای سَرَعَ و عَجَلَ ؛ یعنی، چه با سرعت و با شتاب.

عجلان ذا اِهالَةٍ : اهاله پیه و مانند آن است که ذوب شود و عَجَلان به معنای سرعت است ، و این مثلی است برای خبری که او در تعجب باشد . در شرح قاموس چنین گوید : «و خبری که در معنای تعجّب هست می باشد و از این است که در او معنای تعجّبی هست . آنچه گفته می شود که : سرعان ما صنعت کذا ؛ یعنی ، چه زود کرد آنچه کرد چنین ؛ و اما گفتۀ ایشان در مثل « سرعان ذا اِهالَة » پس اصل او این است که مردی بود از برای او میش لاغری بود که روان می شد آب بینی او از سوراخهای بینی او ؛ پس گفته شد از برای او که: چیست این ؟ پس گفت که : چربش اوست . پس گفت سؤال کننده که : «سرعان ذا اهاله» و زده می شود این مثل از برای کسی که خبر می دهد به بودن چیزی پیش از وقت او.»(1)

کلمه خَطب : به فتح خ ، امر عظیم.خَطَبَ الخاطِبُ خُطْبَةً و خَطْباً و خَطابَةً ، خطبه خواند

خَطب خُطُوب جمع ، حال ، "شأن" ، کار بزرگ یا کوچک، خواستگاری 12 مورد در قرآن آمده است.

قَالَ فَمَا خَطْبُکَ يَا سَامِرِيُ (2)

پس چیست این کار عظیم توای سامری

کلمه اِسْتَوْسَعَ: از وسعت: گشاد شد.

وَسَعَ المکانُ سَعَةً و وِسْعَةً ، فراخ و گشاد شد مکان

33 مورد با ابعادش در قرآن آمده است .

کلمه وَهْنُهُ : در بعضی نسخه ها وهیِه آمده است؛ یعنی ، لباسی که پوشیده و پاره شده باشد.

وَ هَنَ فِی الَعَهدِ وَهْنًا وَهَنًا ، سستی کرد در کار ، سُست گردید این کلمه 8 مورد در قرآن آمده

ص: 404


1- . شرح قاموس ج 1 ص 597 (چاپ سنگی)
2- . سورة طه ، آیة 95

کلمه اسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ : فتق : شکاف ، استنهر به معنای استوسع است. يعني مراخ و گشادي

نَهَرَ الدَّمُ نَهْراً سیلان ، یافت خون به شدّت ، نَهَرَ الماءُ ، جاری شد آب در زمین . اِسْتَنْهَرَ الشَّیْءُ ، فراخ شد آن چیز فَتَقَ الشَّیْء فَتْقًا ، شکافت او را

کلمه نَهَرَ 112 مورد و کلمه فتق یک مورد در سوره انبیا آیه 30

کلمه اَکْدَتِ الآمالُ: خیرش تمام شده و منقطع شده، « اِکداء آمال » کنایه از ، از بین رفتن امیر است.

کلمه بائِقَه : شرّ و بلا، باقَ بَوقاً و بُؤوقاً ، بدی و خصومت ، باق المال تباه و هلاک شد مالبائِقة ، بوائِق جمع ، سختی و بلا

کلمه اَفْنِیَتِکُمْ : جمع فنا ، به کسر فاء : جوانب منزل از بیرون و یا عرصۀ گشاد رو به روی منزل.

فَنِیَ فَنآءً سپری شد . فَنآء هلاک خلاف بقا ، فانی پیرسال خورده ، نیست شده

کُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ (1)

کلمه هُتافاً: به ضم هاء ؛ آواز بلند.

هَتَفَتْ فُلانٌ هُتافًا ، بانک زد به او هاتِف ستاینده، آواز کننده

کلمه صُراخاً: صدای بلند، هر دو به یک معنا می شود. صَرَخَ صُراخاً و صَریخًا بانگ و فریاد زد ، صُراخ فریاد یا آواز سخت

سه بار این کلمه در قرآن آمده است.

کلمه تِلاوَةً : تلاوت به کسر ؛ یعنی ، قرائت .

تَلَوْتُ القُرآن تِلاوةً ، خواندم قرآن را فقط کلمه تِلاوَتِه یک بار در قرآن آمده است .

ص: 405


1- . سورة رحمن ، آية 26

الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْکِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ ... (1)

کلمه اَلْحاناً : اَلحان : جمع لَحن به معنای « با طرب و ترجیع خواندن و نیکو کردن قرائت و یا شعر و غنا » به قرینه مقابله ، با صدای خوب خواندن .(2)لَحَنَ فی کَلامِهِ لَحْناً وَ لَحَناً و لحُوُناً وَ لَحانَةً وَ لَحانِیَةً ، خطا کرد در خواندن و در حرکات كلمات

لاحِنْ و لَحان و لَحّانة ص – لاحِن – خطاکننده در قراءت و اعراب ، دانا به انجام سخن

اَلحَن دانا ، آگاه

این کلمه یک بار در قرآن آمده است، آیه 30 سوره محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

کلمه اَیّهًا : اسم فعل است، به معنای امر، و به کسی که از کسی دیگر ادامۀ گفتار و یا عملی را بخواهد « اِیِهٍ » گفته می شود. ابن سِکیّت گوید: « اگر لفظ اِیِه را (به کلمه بعد) وصل کردی با تنوین می خوانی ، مثل اینکه می گویی : « اِیِهٍ حدّثنا » و وقتی خواستی معنای دور کردن به لفظ اِیِه را برسانی با فتح همزۀ اَیّهاً می گویی ، که به معنای هیهات ؛ یعنی ، دور است.»(3)

کلمه اَاُهْضَمُ : از هضم به معنای شکستن، ظلم کردن، بازداشتن و نقص.

هَضَمَ الشَّیء هَضْمًا : شکست آن را هَضَمَ فُلاناً ستم کرد و خشم گرفت او را هَضَمَ حَقَّهُ کم کرد حق او را ، اِهْتَضَمَهُ : ستم کرد و خشم گرفت بر او، چیزی از حق او کم کرد

کلمه هَضْمًا یک بار در سوره طه آیه 112 آمده و کلمه هَضیمٌ در سوره شعراء یک بار آیه 148

کلمه مُنْتَدَیً : مجلس و محل مشورت.

نَدَا القومُ نَدْوًا اجتماع کردند و حاضر گشتند

ص: 406


1- . سورة بقره ، آیة 121
2- . ابن اثیر ، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ، ج 4، ص 242
3- . مجمع البحرین مادۀ « ای ه- »

نادیُ فُلاناً ، نشست با او در اَنجمن ، مفاخره کردند با هم، مُنْتَدیٰ ، انجمن روزانه ، مجلس ، کلمه نِدا با ابعادش زیاد در قرآن آمده است.کلمه کِفاح : بدون زره و سپر به استقبال دشمن رفتن . کَفَحَ العَدّوٌ ، با دشمن رو به روی شد ، کَفْح ، مصدر ، رویاروی ، شمشیر زدن، کِفاح به کسر کاف ، چیز بسیار

کلمه ناطَحْتُمُ : نَطَحَ الکبش از باب ضرب: شاخ به شاخ شدن . نَطَحَ فُلاناً راه نداد او را و دور کرد از او، ناطَحَهُ نِطاحاً مُناطَحَةً ، شاخ زدند یک دیگر را

کلمه نَطیِحَةٌ یک بار در سوره مائده آیه 3 آمده است.

کلمه بُهَمَ : با ضم ، جمع بُهَمَة : مجهولی که شناخته نشود ، قهرمان.

اَبْهَمَ الاَمْر اِبهامًا واسْتَبهَمَ و کار مشتبه شد ، اَبْهَمَ فُلانًا عَنِ الاَمر دور کرد و راه نداد او را اِبْهام مجهول و بیقید گذاشتن چیزی را

کلمه دَرَّ حَلْبُ: دَرّ؛ یعنی، جریان و کثرت.

حَلْب: شیر دوشیدن.

دَرَّ النَبّات دَرّاً ، بسیار شد گیاه و در هم پیچید. دَرّ ، خون، شیر، غنیمت ، بسیاری شیر، خوبی و نیکوئی

حَلَبَ الشّاة و غیرها حَلْباً وَ حَلَبًا و حِلاباً ، دوشید گوسفند و غیر آن را حَلَبَ حَلَبًا ، سیاه شد

کلمه ثُغْرَة : به ضم ثاء و غین : مقصود در اینجا خضوع گردنکشان است.

ثَغَرَهُ ثَغْراً رخنه کرد در آن ، ثَغَرَ فُلاناً ، شکست دندان او را [ در نسخه ای ثُغْرَه ثبت شده است ، ثَغَرَتِ القِدرُ ثَغْراً وَ ثَغَراناً جوشید دیگ، ثَغِرَ عَلَیْه خشم ناک گردید بر آن]

کلمه اِفْک: دروغ ، كذب ، افتراء

اَفِکَ اِفْکاً وَ اَفْکاً و اَفَکاً و اُفُوکاً

ص: 407

دروغ گفت این کلمه 11 مورد آمده است.

کلمه خَمَدَتْ : فرونشستن شعله های آتش.

خَمَدَتِ النّار خَمْداً و خُموُداً ، خاموش شد شعله آتش و حرارت آن باقی است.

خامِدُونَ در سوره یس آیه 29

و خامِدینَ در سوره انبیاء آیه 15 آمده اند.

کلمه هَدَأَتْ: آرامش پیدا کرد.

هَدَءاَ هَدْءاً و هُدُوُءاً و هُدْئَةً ، آرمید هَدَءا بِالمَکان ، اقامت نمود بدآنجا

کلمه الهَرْج: با فتحه هاء به معنای فتنه.

هَرَجَ النّاسُ هَرْجاً در فتنه و آشوب و کشتن و اختلاط افتادند، هَرَج الباب ، گشاد گذاشت در را ، هَرْج ، آشوب و فتنه هِرْج به کسر هاء به معنای احمق ، سست از هر چیزی

کلمه اِسْتَوْسَقَ: نظم یافت.

وَسَقَ الشَّئَ وَسْقًا ، جمع کرد آن را و با نمود

اِسْتَوْسَقَ ، اجتماع کردند.

اِسْتَوسَقَ الاَمْرُ ترتیب یافت کار

وَسَقَ در سوره انشقاق آیه 17 و نیز اتَّسَقَ در سوره انشقاق آیه 18 آمده است.

کلمه نَکَثَ: نقض کرد. نَکَثَ العَهْدَ نَکْثًا ، شکست پیمانه ، تَناکَثوُا با هم دیگر عهد و پیمان بستند.

این کلمه 7 مرتبه آمده است در قرآن 2 مورد در سوره توبه ، آیه 12 و آیه 13 و کلمه نَکَثَ یک بار در سوره فتح آیه 10.

ص: 408

کلمه قَدْ اَری : رؤیت در اینجا به معنای علم است. رَأی رَأیًا وَ رُوُیَةً و رائَةً و رِئیاناً ، نظر کردن به چشم و دانستن و نظر دادن به عقل رَأهُ عالِماً دانست او را دانشمند

این کلمه در قرآن بسیار آمده است.

کلمه اَخْلَدْتُمْ : از خلود، یعنی ، رکون کردن و مایل شدن. خَلَدَ خُلُوداً ، همیشه دائماً ماند 87 مورد آمده و کلمه اَخْلَدَه یک بار اعراف 176 و اَخْلَدَهُ یک بار در سوره حمزه آیه 3

کلمه خَفْض : آسایش زندگی.

خَفَضَهُ خَفْضًا فرود آورد.

وَ اخفِضْ لهما جَناحَ الدُّلِ مِنَ الرَّحْمَة (آیه)

خَفَضَ بِالمکان مقیم گردید در جای

خَفْضَ خَفْضًا خوش گذرانی کرد

عَیْشٌ خافِض زندگی خوش و خُرَّم

چهار مورد این کلمه آمده است.

سوره حجر آیه 88 سوره اِسراء آیه 24

سوره شعراء آیه 215 سوره واقعه آیه 3

کلمه الدَّعَةِ : راحت و آرامش. دَعَّهُ دَعّاً سخت راند او را به سختي فرو رفت دُعاع – دُعاعَة : واحد ، نخله هاي متفرّق و پراكنده

کلمه الدَّسْعَ: مانند منع بیرون انداختن شتر، نشخوار خود را. دَسَعَ دَسْعًا ، راند ، برآوردن شتر نشخوار را به دهان، دَسیعَه ، دَسائِع ، جمع بخشش بزرگ ، بخشیدن

ص: 409

کلمه مَجّ : ریختن. وَعَیْتُم: از وعاء ؛ یعنی، ظرف وعیتم ؛ یعنی ، آن چیزی را که حفظ کرده بودید به بیرون ریختید .

مَجَّ الشَّرابَ مَجّاً ، انداخت از دهن شراب را مَجَّ الرّیق ، انداخت آب دهان را

وَعَی الشَّیء وَعْیًا جمع کرد و گرد آورد آن را

این کلمه 7 مورد در قرآن آمده است.

کلمه تَسَوَّغْتُمْ: از ساغ الشراب؛ یعنی، به سهل و آسانی نوشیده شود. ساغَ الاَمْرُ سَوْغاً و سَوَغاناً ، جایز و رواست آن کار

ساغَ الشّرابُ ، آسان به گِلو ريخت

کلمه الفَیْض: در لغت به معنای کثرت آب و جریان اوست و گفته می شود : فاض الخبر؛ یعنی، شایع شد، و فاضَ صَدْرُهُ بِالسّر؛ یعنی، سرّ را ظاهر کرد، و مراد از فیضه در اینجا ، عدم تاب و توانایی نفس به ضبط و نگهداری آنچه داشت.

فاضَ السَّیْلُ فَیضًا و فُیُوضًا و فَیوُضاً و فُیُوضَةً و فَیْضوضَةً و فَیَضاناً ، بسیار شد سیل و جاری گردید .

فَیْض- اَفْیاض و فُیُوض جمع مرگ ، رود نیل اسب تیزرو

این کلمه 9 مورد آمده است.

کلمه النَفَثْ: مانند نفخ فوت کردن است و آن کمتر از آب دهان است ، یعنی ، فوت کردن بدون آب دهن.

نَفَثَ البُصاقَ مِنْ فیهِ نَفْثًا و نَفَثاناً .

آب دهن را بریخت . نَفَثَ المَصْدوُر ، دردمند سینه نفس کشید.نَفْثَة المصدوُر : آه کشیدن از درد سینه ، برای کسی که در سینه اش درد باشد ( چه درد ظاهری و یا باطنی ) . چه اینکه گاهی انسان خشمگین نفس بلندی می کشد و از حرارت قلب آرامش پیدا می کند.

ص: 410

این کلمه در قرآن یک بار آمده است:

وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ (1)

کلمه خَوْرُ القَنا: خَوْر: ضعف و سستی. خارَ الثَور خَوْراً بانگ کرد گاو

خارَ الحرّ خَوَراً و خُوءراً ضعیف و لاغر شکسته گردید.

کلمه القَنا : نیزه شاید مراد ضعف نفس در مقابل شداید و یا دریغ کردن از نصرت و یا سستی نشان دادن در برابر دشمن باشد.

قنا الشّئُ قَنْواً و قَنواناً و قُنُوّاً ، فراهم آورد و گرفت به جهت خودش

قَناة ، قَنوات و قَنا و قنِّی و قَنْیات جمع قِناء ، نیزه یا چوب آن

کلمه بَثَّهُ : نشر و اظهار هست، و نیز به معنای غمی که انسان توانایی کتمان او را ندارد و اظهار می کند . ( اِنّما اشکو بثّی و حُزنی الی الله ).

بَثَّ الخَبرَ بَثًّا ، شایع و آشکار کرد خبر را

بَثّ ، حال ، غم و اندوه سخت، بیماری شدید حاجت ، مَبْثوث پراکنده و گسترده

این کلمه 9 مورد در قرآن آمده از جمله

قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ (2)کلمه تَقْدِمَةُ الحُجَّةِ : قبل از وقت، اعلام کردن تا طرف به غفلت و بی خبری عذر نیاورد.

قَدَمَ القَوْمَ قَدْماً و قُدْماً و قُدُوماً ، پیشی گرفت قوم را ، تَقدُّم پیش آمدن ، بسیار پیشی نمودن ، قُدْمَة پیشی در کار ، دلیری ، خرامیدن قَدَم - اَقدام جمع قَدَمَة – مؤنث ، پیشی در کار

حُجَّة ، حُجَج جمع برهان ، کلام راست

ص: 411


1- . سورة فلق ، آیة 4
2- . سورة يوسف ، آیة 86

فقط کلمه حُجَّة 4 مورد در قرآن آمده است.

بقره 150، نساء 165، انعام 149، شوری 15 و کلمه قَدَم 56 مورد با ابعادش آمده است.

کلمه فَاحْتَقبُوها : از حَقَبَ : آن ریسمانی است که رحل (1)را

به شکم شتر می بندند و آمادۀ سوار شدن می شود.

حَقِبَ البَصیرَ حَقْباً واحَقَبَ ، بند شد بول شتر از افتادن تنگ بر غلاف تیره او حَقَب - تنگ شتر ، ریسمان پالان بند ، کمربند ، زنان آراسته به زیور و حُلی دوبار این کلمه آمده است ، سورۀ کهف آیه 60 ، سوره نباء آیه 23

کلمه الدَبَرْ: زخمی که در پشت شتر و یا هر مرکوبی باشد.

دَبَرَ الرَّجُلُ دُبُوراً پیر شد.

دَبَرَة ، دَبَر و اَدْبار جمع جراحت پشت چهارپا این کلمه 44 مورد آمده است.

کلمه النَقَبْ : نازک شدن پای شتر

نَقَبَ الحائِط نَقبًا ، سوراخ کرد دیوار را

اَنْقَبَ البَعیرُ ، سائیده و باریک شد کف پای شتراین سه مرتبه آمده است ، سوره ق آیه 36 ، سوره کهف آیه 97 ، سوره مائده آیه 12

کلمه العارِ : عیبی که در معرض زوال نباشد .

عار عیب و ننگ

4 مورد در قرآن آمده است: سوره احزاب آیه 13( دوبار تکرار شده) سوره نور آیه 31، سوره نور آیه 58

کلمه شَنار: عیب و عار. شَنَّر علیه تَشْنیراً ، عیب کرد او را یا شنوایند عیب او را شَنّار عیب و عار، بدخوی ، و پر عیب

ص: 412


1- . رَحْل : به معني رَخت و اسباب و اثاث

کلمه مُنْقَلَبِ : برگشت گاه ، سرنوشت .

قَلَبَ الشَّیْء قَلْبًا برگردانید آن را .

قرار داد بالای آن را پائین آن یا باطن آن را ظاهر کرد ، مُنْقَلبَ برگردیدن ، مکان برگردیدن

این کلمه با مشتقّاتش بسیار در قرآن آمده است .

فقط کلمه مُنْقَلَبٍ یک مورد در سوره شعراء آیه 227

شرح و توضیح : انصار چه کسانی اند ؟

در سالی که رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) هجرت کردند (1) از مکه به مدینه که حادثه عجیبی بود و علت هجرت این بود که عدّه ای از مشرکین و کُفّار مکه تصمیم گرفته بودند، پیامبر الهی (صلی الله علیه و آله) را به قتل برسانند. خداوند متعال به وسیله جبرئیل (علیه السلام) پیغام را رسانید و نقشه شوم مشرکین را نیز به آن حضرت گوش زد فرمود.ناچار ، امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه را جای خود گذاشت و خود به طرف غار ثور حرکت کرد و از آن جا هم در شب چهارم همان ماه ربیع الاول به جانب مدینه حرکت فرمودند .(2)

وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد مدینه شدند در محلّه ای به نام قُباء که تا مدینه تقریباً 4000 متر است نزد قبیلۀ بنی عمرو بن عوف پیاده شدند و فرمودند: تا برادرم علی و دخترم فاطمه نيايند ، من داخل مدینه نخواهم شد تا وقتی به وسیله ابوواقد با نامه ای به حضور امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه فرستادند که زود به ما ملحق شو و توقف نکن هنگامی که فرمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) رسید ، آمادۀ هجرت شد لذا حضرت علی (علیه السلام) ، فاطمۀ زهرا (علیها السلام) با فاطمۀ بنت اسد مادر بزرگوار خود و امِّ کلثوم دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و سوده زوجه آن حضرت (صلی الله علیه و آله) و ام ایمن و ... را برداشته متوجّه مدینه شد ، یک روز یا دو روز بعد از این که امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه و آله متوجّه مدینه گردید ، همین که رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) وارد مدینه شدند مردم مدینه ( انصار ) به مهار ناقۀ آن حضرت می چسبیدند . [و سخت

ص: 413


1- - هجرت در شب پنج شنبه اول ربیع الاول سنۀ 13 بعثت از مکه به غار ثور بوده و از آن جا به مدینه
2- - روز دوشنبه 12 همان ماه هنگام زوال ظهر به محله قباء به فاصلۀ دو میل طرف چپ کسی قرار دارد که بخواهد از مدینه به مکه رود ، وارد شدند.

استقبال می کردند] رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرمود: بگذارید که ناقۀ من آزاد باشد در هر خانه ای که ناقۀ من بخوابد همان جا پیاده خواهم شد وقتی که ناقۀ آن حضرت در خانۀ ابواَیُّوب انصاری معروف صحابه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) خوابید. ابوایّوب مادر خود را که نابینا بود صدا زدند که ای مادر در را بگشای که سیّد بشر، عزیزترین ربیعه مَضَر یعنی محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) و رسول مجتبی آمد. وقتی که مادر ابوایّوب در را گشود و خارج شد گفت : واحسرتاه ، چقدر خوب بود که من بینا می بودم و جمال پیامبر خود- (صلی الله علیه و آله) - را می دیدم ؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دست مبارک خود را به صورت مادر ابوایّوب انصاری کشید و بینا شد که این اوّلین معجزه ای بود از آن حضرت ظاهر گردید.این اجمالی بود از هجرت آن بزرگوار و استقبال پرشور مردم انصار مدینه(1)

نیاکان انصار

انصار لقب دو قبیلۀ اوس و خزرج است که از طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به این لقب مشرّف شدند.(2)

زیرا آنان به هنگام مهاجرت حضرتش به مدینه به یاوری و طرف داری و حمایت از آن حضرت قیام نمودند.

نسب انصار را در تاریخ کامل ابن اثیر چنین می نویسد:

اَوس و خَزْرَج فرزند حارثه ، حارثه فرزند ثعلبة العنقاء فرزند عمرو مزيقياء، فرزند عامر ماء الحساب، فرزند حارثة العطريف ، فرزند امرء القيس البطريق، فرزند ثعلبة ، فرزند مازن، فرزند اَزُدْ ، فرزند غوث، فرزند مالک ، فرزند زيد ، فرزند کهلان ، فرزند سباوي ، فرزند يشجب ، فرزند يَعْرب ، فرزند قحطان (پدر بزرگ عرب) . مادر و جَده اعلاي آنان ، قَيْلَه بود، فرزند کاهل بن عُذرة بن سعد ، و به همين مناسبت به انصار بني قَيْلَه مي گويند.»(3) آنگاه ابن اثیر در تاريخ کامل خود به بعضي از ويژگيهاي نامبردگان از اجداد و نياکان انصار مي پردازد ، تا به اَزُد مي رسد و مي گويد : جايگاه اَزُد در شهر مأدب يمن بود ، تا کاهني عمرو را از سيل بنيان کن خانمان برانداز عِرَمْ و اينکه اکثر اهالي به سرنوشت عمل خود ، يعني تکذيب انبياي الهي - که به آنان مبعوث شده بودند - گرفتار خواهند شد. خبر داد عمرو بن عامر پس از اين آگاهي هرچه از اموال و زمين داشت به فروش رسانده ، خود

ص: 414


1- . بحار ج 19، ص 28 – 133 احیاء التراث العربی ، بیروت – لبنان ، ناسخ التواریخ ج 1، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) ص 8- 109 انتشارات کتاب فروشی اسلامیه ، چاپ افست اسلامیه سنه 1363 شمسی
2- . انصار جمع نصیر و ناصر به معنی یاری کنندگان، گروهی از مردم مدینه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را یاری کردند ، که اشاره شده در متن کتاب
3- . ابن اثیر، تاریخ کامل، ج 1، ص 655 مؤسسه علمی طهران مطبعة حیدری، طبع اول سنۀ 1366

و پيروانش از مأدب کوچ نمودند و در شهرهاي مختلف اقامت گزيدند. خزاعه ساکن حجاز شد، غسّان در شام مسکن گزيد، و هنگامي که ثعلبة بن عمرو بن عامر ، از مدينه گذر مي کرد، اوس و خزرج(فرزندان حارثه) در يثرب (مدينه) ساکن شدند. يثرب هم در آن اوان داراي روستاها و بازارها بود و هم در آن سرزمين چندين قبيله از يهود بني اسرائيل و غير از آنان زندگي مي کردند، و از جملة آنان يهود قُرَيظه و نضير و بني قينقاع و بنيماسلّه و بني زعورا ، مي باشد.

يهود در مدينه قلعه هايي ساخته بودند که به هنگام خطر در آنان متحصّن شوند، اوس و خزرج نيز در مدينه وارد به قبيله هاي يهود مزبور شدند، تازه واردها ، نيز به روش يهود منازل و قلعه هايي بنا نمودند، و پيوسته بزرگي و زَعامت و رياست با يهود بود، تا اينکه از بزرگ يهوديان به اسم «اخطيون» عملي ننگين سرزد و موجب سقوط آنان گرديد، و بدين سان ، رياست به دست اوس و خزرج افتاد. اين دو قبيله با کمال اتحاد و صفا به همزيستي ادامه دادند، تا اينکه جنگ سُمير ، روي داد و اين نخستين جنگي بود که ميان دو قبيلۀ اوس و خزرج درگرفت؛ و پس از اين جنگ- به تفصيلي که نيز در تاريخ کامل و ديگران گفته اند- عداوت و دشمني شدت يافت. در کامل ميگويد: «و افترقوا و قد شبت البغضاء في نفوسهم و تمکنت العداوة بينهم(1)

؛ متفرق گشته و دشمني در دلهاي آنان جوانه زد و عداوت ريشه دوانيد.»

انصار در ايام جاهليت برحسب رسم مشرکين به مکّه مي آمدند . رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکه آنان را ملاقات مي فرمود و رسالت الهي خود را به آنان بازگو مي فرمود و استمداد مي جست ، آنان نيز به حضرتش گرويدند و تعهد هرگونه ياري و جانفشاني را در راه ترويج اسلام به حضرتش دادند ، و براساس تعهد صادقانۀ آنان بود که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با گروهي به مدينه هجرت فرمود.(2)

ص: 415


1- . همان آدرس ، ص 659 ، مؤسسه علمی - طهران ، مطبعة حیدری ، طبع اول سنۀ 1366
2- . همان آدرس

مرحوم علامه مجلسی(رحمه الله تعالی عليه ) از مرحوم طبرسی (رحمه الله تعالی عليه ) چنین نقل می کند:

«عن زراره عن ابی جعفر- صلوات الله علیه : ما سلّت السُیُّوف و لا اقیمت الصفوف فی صلاة و لا ذحوف و لا جهر باذان و لا انزل الله تعالی ]یا ایُّهَا الذّینَ آمَنُوا[ حَتّی اَسْلَمَ اَبناء القیله الاوس و الخزرج(1)

امام باقر (علیه السلام) فرمود : شمشیرها کشیده نشد، و صفها در نماز و جنگ بسته نشد ، و به صدای بلند اذانی گفته نشد ، و خداوند متعال آیۀ « یا ایها الذین آمنوا » را فرو نفرستاد ، مگر اینکه فرزندان قیله ( اَوس و خزرج ) اسلام را پذیرفتند . »

امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه در مدح انصار نیز می فرمایند :

« هُمْ وَ اَللَّهِ رَبََّوُا اَلْإِسْلاَمَ کَمَا یُرَبَّى اَلْفِلْوُ مَعَ غَنَائِهِمْ بِأَیْدِیهِمُ اَلْسّباطِ وَ أَلْسِنَتِهِمُ اَلسِّلاَطِ(2) ؛

به خدا سوگند آن ها اسلام را هم چون فرزند در دامانشان پرورش دادند. با دستهای گشاده و پر سخاوت و زبانهای گویا و منطق کوبنده ، با اینکه نیاز مادی به آن نداشتند »

در شرح جملۀ فوق بعد از مطالبی چنین می گوید :

«انصار بودند که خدای متعال دین خود را با آنان یاری فرمود و به وسیلۀ آنان اسلام را که در نهان بود آشکار ساخت ، و اگر آنان نمی بودند ، مهاجران هرگز توان جنگیدن با قریش و عرب را در حمایت از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را نداشتند ، و اگر مدینه جایگاه انصار نبود هرگز پناهگاهی برای مهاجران نبود ، و در افتخار آنان ، روز حمراء الاسد کافی است ، روزی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را پس از شکست در جنگ اُحد و به شهادت رسیدن گروهی از انصار به مقاومت و پایداری در برابر قریش به خارج مدینه دعوت کرد، با اینکه همگی در جنگ جراحت برداشته بودند و تا در مقابله با قریش حماسه ها آفریدند، و با اینکه همچنان خون از جراحتهایی که برداشته بودندمیریخت ، آن دلاوران همچون شیر گرسنه که به شکار خود حمله ور می شوند به دشمن حمله کردند، و چه بسیار از این روزهای پر افتخار در تاریخ آنان ثبت شده است....»

ص: 416


1- . بحار ج 22، ص 312
2- . نهج البلاغه ، حکمت 465

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه چنین گوید:

«انصار بودند که می گفتند:

«لولا عَلیّ بن ابیطالب- صلوات الله علیه- فی المهاجرین لِأبینا لِأَنفُسنا اَن یَذْکر المهاجرون معنا او ان یقرنوا بنا و لکن رُبَّ واحدٍ کَالْفِ بَلْ اَلوف»

اگر نبود علی بن ابی طالب- صلوات الله علیه- در میان مهاجران ، ما هرگز زیر بار اینکه مهاجران را همدوش نام ما ببرند نمی رفتیم و یا در ردیف ما به شمار آیند؛ اما چه بسا یک تن با هزار یا هزاران برابری می کند.»

بعد ابیاتی را در مدح انصار از وزیر مغربی نقل می کند:

اِنَّ الذَّی اَرسی دعائم اَحَمد

وَعَلا بِدَعْوَتِهِ عَلی کِیوانِ

ابناء قیله وارثوا شرف العُلی

وَ عراعِر الاقیال مِنْ قَحْطانِ

بسیوفهم یوم الوَغیَ وَ اکفهَّم

صَرَبْت مصاعب مُلکه بجران

لولا مَصارِعُهْم و صِدق قراعِهِم

خرّت عروش الدّین للَاذْقانِ

« برپاکننده پایه های نهضت محمّدی (صلی الله علیه و آله) و دعوتش را به ستارۀ کیوان و زُحَل و رساننده فرزندان قِیله (انصار) بودند ، آن وارثان شرافت و بزرگی ، و شرافتمندان از بزرگان قحطان (جد اعلای عرب ، اول ناطق به لغت عرب ) و به شمشیرهای آنان در روز جنگ و به دست آناندشواریهای نهضتش به سهولت گرایید ، و اگر نبود شهادت طلبی و شمشیر زدنهای آنان از روی صدق و صفا ، حتماً پایه های دین فرو می ریخت . »(1)

ص: 417


1- . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی ، ج 20، ص 186

سرانجام کار انصار

با این همه این امتیازی که برای انصار ذکر شد ، باید گفت که: « ملاک الامر خواتیمه ؛ معیار حساب کار ، فرجامش می باشد » . با کمال تأسف هوای مُلک و ریاست مجال نداد که ، به یاری دختر گرامی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برخیزند ، و عجیب این است ، بعضی از آن اشقیا و بدبختان می گفتند که یا اباالحسن اگر این گفتارها و احتجاج ها را قبل از بیعت با ما می کردی ، ما هرگز از بیعت تو شانه خالی نمی کردیم و به جان و دل می پذیرفتیم .

سبحان الله شکستن عهد الهی و غدیر را به آسانی نادیده گرفته ، و به خود اجازۀ شکستن بیعت با انسانی ظلوم و جهول [خلیفة ناحق] را نمی دادند .

وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ وَ لَيُسْأَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا کَانُوا يَفْتَرُونَ (1)

« در روز قیامت علاوه بر به دوش کشیدن گناهان سنگین خود، گرانی گناهان دیگران را بر دوش خود خواهند کشید، و از آنچه عمل کرده اند بازخواست خواهند شد. »

چطور این مردم گمراه سفارش های پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را در حقّ امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به یاد بردند و در ورطه غفلت و فراموشی سپردند.

و این نیست مگر حبّ ریاست و حبّ دنیا اینکه در خطاب به انصار فرمودند: یا مَعْاشِرَ النَّقیبة وَ اَعْضاءَ المِلَّةِای گروه سرشناس و با نفوذ، اعضاد الملّه : بازوان دین و آیین، حَضْنَةَ الإِسلام: نگهبانان اسلام، مَوْصُوفوُنَ بالکِفاحِ: شما به نبرد و دلیری متصف هستید، النُّخْبَةُ التَّی انْتُخِبَتْ : برگزیدگان و انتخاب شده ها، الخیِرةُ الَّتیِ اخْتُیرتْ : نیکان برگزیده شده ، مراد و مقصود : تهیج آنان با ذکر سابقه های درخشانی است که انصار (بنی قِیله) دارند ، که چه شد با آن همه سوابق، این چنین به خاموشی و بازنشستن از گرفتن حقّ گرایش کردید؟ آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پدرم نمی فرمود : و رعایت و نگهداری و احترام شخص پس از درگذشت ، در رفتار با بازماندگانش معلوم می گردد ؟

ص: 418


1- - سورة عنکبوت ، آیۀ 13

مبادا چنین باشد که آنچه در دل داشتید تحت نفوذ و قدرت و عظمت شخصیت وی قرار گرفته بودید و عقده و خشمهای درونی خود را نمی توانستید آشکار نمایید، هم اکنون با فقدان آن بزرگوار، آن خشمها و کینهها را در اهل بیت (علیهم السلام) - که وجود تداومی آن بزرگوار می باشند- خالی می کنید، و چه زود این عُقْدَه ها منفجّر شد و برخلاف تأکیدهای پدرم رسول الله (صلی الله علیه و آله) در حق اهل بیت (علیهم السلام) ، در کوبیدن و برگرداندن خلافت از محور اصلی و آسمانی خود و قرار دادن آن به مشورت و انتخاب پرداختید ، و به اسم جلوگیری از فتنه، شما را در فتنهها انداختند « وَ عَجْلانَ ذا اِهالَة » همان طوری که در بخش لغات توضیح داده شد ، این مَثَل دربارۀ بازگو کردن حادثه ای است که در شرف وقوع است و آن در میل به چربی و تصوّر اینکه حیوان چربی که مایه نیروی بدن است ، با شتاب به سقیفه روی آوردید ، ولی با آب دماغ کثیف ( فتنه ها ) عوضی گرفتید .

سپس می فرماید در شما ، استعداد قیام علیه حکومت جائر موجود است: « وَ لَکُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ وَ قُوَّةٌ عَلی ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ... وَ اَنْتُمْ ذوُو العَدَدِ و العُدَّةِ وَ عِنْدَکُمُ السِّلاحُ وَ الجَّنَةُ »اینک در شما نیروی قیام برای برانداختن حکومت جائر و غاصب موجود است، به دلیل اینکه شما بودید که پیرامون بنیانگذار اسلام ( يعني رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ) را گرفتید ، هم اکنون لازم است که اطراف وجود امتدادی او [مولای متّقیان وجود مبارک امیرالمؤمنان علیه صلوات الله] را بگیرید ، و اسلحه را تا کار را تمام نکرده و صحنۀ اسلام را ، از لوث وجود منافقان پاک نکرده اید، زمین نگذاشته و آرام نگیرید ؛ و از طرفی شما انصار ، جنگ آزموده و خود پخته ، و صحنه های حساس نبرد دیده می باشید .

آن همه تحمّل رنج و مشقّت در زیر فرمان ما «لانَبْرَحُ وَ تَبْرَحُونَ نَأمُرُکُمْ فَتَأتَمرُونَ» کار ما فرماندهی و کار شما فرمانبری بود ، حال چه شد؟ کجا رفت آن مجاهدتها ، آن جانفشانیها که در نتیجه اش ، گردش آسیای اسلام به خاموشی کفر گرایید ؟ اکنون هم همان زمینۀ شرک و کفر به صورت اسلام جلوه گری میکند ، پس موجبات قیام و انقلاب کاملاً موجود است .

با آن همه سوابق درخشان، ممکن است عذر بیاورند که بنا به دلایلی می توانستند ، دست به قیام بزنند ، ولی حضرت صدیقۀ طاهره سلام الله این عُذرها را موجّه نمی دانند . یکی از آن عذرها ممکن است

ص: 419

نبودن و مطرح نکردن صاحب حق ، حقوق خود را باشد ، چون در آن جلسه حاضر نبود ، در پاسخ می فرمایند : و انتم بمرأیً وَ مَسْمَعٍ . چگونه می تواند عدم حضور عذر باشد ، در حالی که شما می بینید و می شنوید ، و در مجلسی که ظلم به من می شود آگاه هستید و فریاد می کنم پاسخ نمی دهید؟ و نیز ممکن است فقدان زعیم اسلام و از بین رفتن پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) را عذر بیاورند که موجب دهشت و درهم ریختن و پراکندگی افکار شده بود ، اَتَقَوُلوُنَ ماتَ محمَّدٌ

امّا این عذر نیز موجّه نبوده و موجب نمی شود که در بازپس گیری حق کوتاهی ورزند. بلی ، شهادت رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) و فقدان آن حضرت ، ضایعۀ بزرگی بود، ولی دو بُعد دارد : یک بُعد ، بزرگیو جبرانناپذیری ضایعه ، و بُعد دیگر تشخیص و انجام وظیفه در چنین رویداد بزرگ . به بعد ، با جمله هایی چون فَخَطبٌ جَلیلٌ... بلی ، و شهادت آن بزرگوار روی داد بس بزرگ و سستی آن وسعت یافته ، و موجی است که شکافی بس فراخ در پهنۀ وجود انداخت .

درست است که این حادثه نظیری نمی توان برای آن یافت ، زیرا حرمت خاندان پیامبر که آیۀ تطهیر دربارۀ آنان نازل شده بود از میان رفت ، ولی با تصدیق بزرگی مصیبت ، این نیز نمی تواند عذر موجه باشد ؛ چه اینکه این حادثه ، بُعْد دیگر قرآنی دارد که ، عذر کوتاه آمدن آنان را ناموجّه می کند ، و آن معیار قرآنی عبارت است از: « اَعْلَنَ بِها کِتابُ اللّه جَلَّ ثَنآؤُهُ فی اَفْنَیْتَکُمْ » (1)

در قرآن آیه ای است که به هنگام شکست مسلمانان در جنگ اُحد، در اثر تخلّف از فرمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به تفصیلی که در تفاسیر و کتب تاریخ آمده ، نازل شده ؛ یکی از مشرکین صدا زد:

«اَلا اَنَّ محمّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) قد قتل» توجّه ، محمد کشته شد. این شایعۀ دروغین تأثیر نامطلوبی در روحیۀ جنگ جویان اسلام به جای گذاشت.

ص: 420


1- - ممکن است از جملۀ «اعلن بها کتاب الله جل ثناؤه فی اَفنیتکم» استفاده نمود که قرآن کریم در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) تدوین و جمع آوری شده و در مورد تلاوت و قرائت و در دسترس صبگاهان و شام گاهان بوده ، زیرا خطاب به امت اسلامی حاضر در جلسه می فرماید: اعلن بها کتاب الله یعنی کتاب خدا آن را اعلان کرده همان قرآنی که در خانه هایتان در شبانه روز آهسته و یا بلند می خوانید، ظهور «کتاب الله »در مجموع قرآن است ، مگر قرینه باشد که مراد بعضی آن است ، معلوم می شود که قرآن در عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تدوین شده بوده و همه مسلمانان از تلاوت آن با شیوه های گوناگون آهسته و بلند بهره مند بوده پس این گفتار که قرآن در عهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تدوین نشده بوده بعد از خلفا تدوین شده ، عاری از صحت است. البیان ص 68 ، آیة الله خوئی قدس سرّه الشریف رجوع شود به كتابي در مورد آثار و بركات قرآن که نوشته ايم .

حالت خودباختن و در نتیجه فرار از صحنۀ جنگ پیش آمد و موجب هزیمت بیشتر آنان گردید. برای این حادثه به جهت خودسازی مسلمانها آیه نازل شد : «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ(1)محمد (صلی الله علیه و آله) جز پیام آوری بیش نیست که پیش از او رسولان دیگر درگذشته اند [وی نیز به همان سنت ، دیر یا زود درخواهد گذشت] حالی اگر این سنّت حتمی الهی در حقّ وی جاری شد و از دنیا رفت یا کشته شد ، آیا شما با مرگ او ، به دوران پیش بازگشته و به جاهلیت خود بازگشت خواهید نمود ؟

پیام و روح آیه این است ، شما باید تربیت یافتگان قرآن باشید، قرآن در مقابله با هر حادثه ای که پیش می آید، هرچند سهمگین باشد دستورالعملی دارد، و آن اینکه هرچند در نظام دین الهی، حتماً محور و قطب الهی لازم و بایسته است، با این همه مسلمانان باید آن چنان باشند که اگر آن محور از دست رفت، آنان همچنان پابرجا باشند، و نمی بایست با انتشار شایعه اي درگذشت و کشته شدن رسول (صلی الله علیه و آله) ، این چنین از هم پاشیده گردند، و برفرض كه چنین اتفاقی افتاده بود، می بایست شما تا به دست آوردن پیروزی نهایی، به گرمی هرچه بیشتر به جنگ ادامه می دادید ، که اگر بیگانه ای به صحنۀ جنگ بی خبرانه وارد می شد، اصلاً احساس نمی کرد که زعمیم خودشان را از دست دادهاند. مسلّماً اگر ایمان شما راسخ و پابرجا بود، هرگز مرتکب این گناه بزرگ (پشت به جنگ کردن) نمی شدید ، کجا مانده که به آن زودی پا به فرار بگذارید . پس شما شخصپرست بوده اید، نه خداپرست.

حضرت صدیقۀ طاهره ، (علیها السلام) می فرماید: اکنون همان صحنه تکرار شده ، فرقی که هست ، در گذشته مرگ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شایعه ای بیش نبود ، اما این بار واقعیّت دارد ، در آن صحنه دشمن بی نقاب در معرکۀ جنگ بود ، اما این دفعه دشمن با نقاب اسلام در صحنه است و با نقاب اسلام معرکه گردانی می کند. پس به حکم آیۀشریفه ، هرچند قائد و زعیم را مرگ فراگرفته و از این بُعد مصیبتی بس سنگین ، عاید مسلمانها گشته ، ولی از نظر بُعد دیگر شما باید به پیکار خود ادامه دهید ، چه این که به مفاد « وَ اَنْتُم مَوْصُوفُونَ بِالکِفاح » و در برانداختن حکومت جور کوتاهی نکنید.

سپس می فرماید: « حَتّی اذا دارَتْ بنا رَحَی الاِسلامِ ؛ تا اینکه به وسیلۀ ما آسیاب اسلام به راه افتاد ». با آن همه شجاعت و دلاوری و جانفشانی انصار ، بر طبق قاعده باید می فرمود: «دارت بکم رحی الاسلام ؛

ص: 421


1- . سورة آل عمران ، آیة 144

به وسیلۀ شما آسیاب اسلام به راه افتاد » ولی چنین نفرمود ، بلکه فرمود : به وسیلۀ ما آسیاب اسلام به راه افتاد . شاید نکتۀ آن این است که ، هرچند انصار جانفشانیهای بسیار نمودند، ولی جزء اخیر علّت تامه با استقامت و پای مردی مولای متقیان علی (علیه السلام) و به تعبیر زیارتهای وارده « سیف الله المسلول(1)شمشیر

کشیده خدا » نبود، کار جنگ خاتمه پیدا نمی کرد ؛ چنانچه در بخش گذشته فرمود :

« او نجم قرن الشیطان » اگر شاخی از شیطان سرمیزد و یا دهانۀ جنگی از مشرکان باز می شد ، برادرش را در گلوگاههای آنان می انداخت، و تا آنان را گوش مالی نمی کرد و لهیب آتش فتنه را با شمشیرش خاموش نمیکرد، آرام نمی گرفت.»

در زیارت ششم امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنین آمده:

«الذَّی جَعَلْتَهُ سَیْفًا لِنُبُوَّتِهِ وَ آیَةً لِرِسالَتِهِ وَ شاهِدًا علی اُمَّتِهِ... وَ باباً لِسِرّه وَ مِفْتاحاً لِظَفَرِهِ حَتّی هَزَمَ جُیُوش الشِّرکِ بِاِذْنِکَ(2)

[مولایی که] او را برای نبوت شمشیر ، و کرامت و معجزه ای برای رسالت ، و شاهدی بر امت رسول... و بابی برای سرّ او ، و کلیدی برای پیروزی رسول قرار دادی ، تا اینکه لشگریان شرک به اذن تو مغلوب شدند.»

ص: 422


1- . مفاتیح الجنان ، ص 355
2- . همان مدرک ( مفاتیح )

شرک بعد از ایمان

اشاره

اصل و متن : وَ اَشْرَکْتُمْ بَعْدَ الأِیمانِ .

شرح : خطاب به همه حاضران فرموده : اعم از مهاجر و انصار ، همگی پس از ایمان مشرک شدید. مطلب بسیار مهّم است ، العیاذ بالله گزاف و بی هوده نیست ، قاطعانه به همه حاضران می فرماید که: شما پس از ایمان مشرک شدید ؛ این فراز صغرا را بیان می فرماید که جامعه تان به شرک آلوده شده، و باید به فرماندهی ما اهل بیت به جنگ برخیزید ، و کبرای این قیاس را بعد از اقتباس از آیۀ شریفه که فرمود: «أَ لاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَيْمَانَهُمْ ...» (1) بیان می فرماید. درباره هر دو مقدمه به نحو اختصار:

درباره اینکه اکثر مردم مشرک شدند، در آیه ی شریفه ی «... فَمَنْ يَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انْفِصَامَ لَهَا ...» (2)

دلالت دارد بر اینکه توحید تنها كافي نيست به این معنا که اسلام و قرآن فقط به این اکتفا نکرده که ایمان فقط پذیرش خدا باشد ، بلکه نجات از شرکهای گوناگون و رسیدن به عروة الوثقی واقعیّت توحید را تشکیل می دهد ، که اول نفی طاغوت ، بعد هم ایمان به خدا ؛ به طوری که اگر این مجموع تحقق یافت ، آنگاه تمسّک به ریسمان الهی صورت یافته وگرنه تمسّک به ریسمان الهی نیست ، و هرگونه ایمانی همراه با نفی طاغوت نباشد ، سخت سست بنیاد و در معرض از هم گسستگی است(3).

از طرفی از وقوع طاغوت در مقابل الله در آیۀ شریفه استفاده می کنیم : طاغوت آن است که در مقابل شأنی از شؤون کبریایی و الهی ایستادگی کردن و خود را جا زدن و از تسلیم به ذات احدی سر باز زدن .مسلم است که الله ذات مستجمع ( دربرگیرنده ) جمیع کمالها و همۀ شؤون به طور وجوب ذاتی داراست که واجب الوجود بالذات ، واجب الوجود من جمیع الجهات است . در همۀ شؤون ، خواه شأن خالقیت و آفریدن ، خواه ولایت و فرمانروایی و خواه ولایت تشریع و قانونگذاری ، همه از آن ذات واحد ربوبی است ؛ پس اگر کسی در یکی از شؤون تسلیم ذات احدی نشد و خود را در مقابل ذات احدیت قرار داد، مسلما طاغوت خواهد بود؛ مثلاً اگر کسی در ولایت تشریعی و قانونگذاری برآمده و

ص: 423


1- . سورة توبه ، آیة 13
2- . سورة بقره ، آیة 256
3- . چنان چه این معنای ترکیبی توحید را از سبک تعبیر استفاده می کنیم، زیرا «مَنْ» از حروف شرط است و کلمه «فقد استمسک»جزای شرط است ، مثل اینکه فرموده : به شرط نفی طاغوت و ایمان به خدا ، تمسک محقق است ، در معنی شركة و توحید سابقاً توضیح داده شد .

به خود حق دهد که در برابر احکام الهی قانون وضع کرده و جعل حکمی نماید ، این بی شبهه به حکم نص الهی گرفتار شرک شده ، زیرا « اِن الحُکْمِ اِلّا لِلّهِ » حکم و قانون فقط در اختیار اوست.

شیعه و سنّی در تفسیر این آیۀ شریفه اتفاق نظر دارند که «اتّخاذ ربّ» در آیة «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِکُونَ » (1)

آنان بزرگان و راهبها را برای خود رب ( خدا ) گرفتند در حالی که به جز عبادت خدای یکتا مأمور نبودند ، و خدای متعال پاک و بالاتر از آن است که برای او شریک قرار دهند . یهود و نصارا نه اینکه بزرگان دینی خود را به عنوان خدا مورد پرستش قرار دادند ، بلکه آنان در برابر احکام تورات و انجیل احکام و قوانینی جعل کردند و مردم را به عمل کردن به قوانین مجعول خودشان واداشتند. پس بدینسان می بینیم خداوند متعال تعبّد به قانون غیر از قانون خدا را ، در حد پرستش و شرک نامیده ، زیرا حق قانونگذاری و تعیین حکومت، مخصوص ذات الهی است، و هر کس در شأنی از شؤون خدایی بدون اذن او دخالت کرد طاغوت است ، و بدون تبرّی جستن از او تمسّک به عروة الوثقی میسر نخواهد بود .

حکومت خدا در جامعۀ بشری بدون واسطه در پیامبران و یا مع الواسطه در اوصیای پیامبران خلاصه و مشخص شده است: « وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ ... » (2)هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به اذن خدا اطاعت شوند و هر کس در برابر آنان قد علم نمود، خود از بزرگترین طاغوت است و یکی از ارکان توحید نفی طاغوت است که تا آن نفی صورت نگیرد، توحید به عمل نیامده و نفی توحید شرک است. پس کسی که در برابر حکومت حق و الهی مولای متقیان (علیه السلام) قد برافراشت ، از بدترین اقسام طاغوت ، و تسلیم به او به حکم قرآن شرک خواهد بود ، هرچند به ظاهر به زبان کلمۀ توحید را جاری سازد ؛ با بیانی که در مورد شرک گذشت بنابراین نباید شک داشت همۀ افرادی که با شنیدن آن همه نصوص از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مانند انصار بنای سقیفه را نهادند و خلافت را از مسیر تعیین شدۀ الهی- ]جلّت عظمته[- منحرف ساختند و در نتیجه آماده شدند برای غیر مولا (علیه السلام) بیعت بگیرند ، همه بی شبهه مشرک هستند ، ولی نباید این نکته را فراموش کرد

ص: 424


1- . سورة توبه ، آیة 31
2- . سورة نساء ، آیة 64

که احکام ظاهری اسلام بر آنان بار است، اما بیان کبرای قیاسی که هر کسی این گونه باشد باید به قتال و جهاد با او قیام کرد از آیۀ شریفه که حضرت صدیقۀ طاهره (علیها السلام) از جملۀ « اَشْرَکْتُم بعد الایمان » می فرمایند استفاده می شود.(1)

معنای ارتداد

اِرتداد ، رد شدن ، برگشتن ، باز ایستادن ، از کاری مرتّد شدن ، از دين برگشتن ]از دين اسلام و دين حنيف و شيعه[

قرآن می فرماید: ... وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ کَافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (2)

«... و کسی که از آئینش برگردد و در حال کفر بمیرد تمام اعمال نیک ( گذشته ) او در دنیا و آخرت بر باد میرود و آنان اهل دوزخند و همیشه در آن خواهند بود. »حبط عمل به معنی باطل و بی خاصیّت نمودن عمل است [ با اختلافی که در حبط عمل است]

1- عن ابی جعفر (علیه السلام) : اِرْتَدّ النّاسُ بَعْد النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) : إِلّا ثَلاثَةُ نَفَرٍ : المقداد بن الأسود ، وَأَبو ذّر الغفّاري وسَلمانُ الفارسّيُ(3)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند: مردم بعد از نَبّی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از دین خود برگشتند و مرتدّ شدند [ امتحان مردم در سقیفه بنیساعده و بیعت با خلیفه ناحق و دو خلیفه دیگر بعد از او و دست از دین خدا و سنّت رسول الله (صلی الله علیه و آله) برداشتن و اطاعت نکردن از حجّت خدا و خلیفه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یعنی امیر المؤمنین صلوات الله و سلامه علیه]

و عنه عمرو بن ثابت قال سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: إِنَّ النَّبیِ (صلی الله علیه و آله) لمّا قُبِضَ ارتدّ الناس علی أَعقابهم کفّاراً إِلّا ثلاثَة : سلمان والمقداد و أبوذّر الغفّاری إِنّه لمّا قبض رسول الله (صلی الله علیه و آله) جاء أَرْبعون رَجُلاً إلی علی بن أبی طالب (علیه السلام) فقالوا: لا و اللّهِ لانُعْطی أحداً طاعة بعدک أبداً قالَ وَ لِمَ قالوا إِنّا سَمِعْنا مِن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فیکَ یوم غدیر[خُمّ] قال: وَتَفْعَلوُن ؟ قالوُا نعم قال: فأتونی غَداً مُحلّقین قال: فما أَتاه إِلّا هؤلاء الثلاثه

ص: 425


1- . اشاره به آیۀ 13 سورۀ توبه است که گذشت .
2- . سوره بقره ، آیه 217
3- . اختصاص شیخ مفید ص 6 ، منشورات جماعة المدرسّین فی الحوزه العلمّهیة فی قم المقدّسة

قال: وجاءه عمّار بن یاسر بعدالظهر فضرب یده عَلی صدره ثُمَّ قال له ما لک أن تَسْتیقظ من نومة الغفلة ارجعوا فلاحاجة لی فیکم أنتم لم تطیعونی فی حلق الرَّأس فکیف تطیعونی فی قِتال جبال الحدید ارجعوا فَلاحاجة لی فیکم(1)

امام صادق (علیه السلام) می فرماید:هنگامی که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبض روح شدند ( و به شهادت رسیدند) چهل مرد خدمت علی بن ابی طالب (علیه السلام) آمدند، پس گفتند: به خدا سوگند ما احدی را بعد شما مطیع نخواهیم بود ، حضرت فرمودند چرا؟

گفتند: ما از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنيديم که : در روز عید غدیر خم در حقّ تو سفارش کردند [ و فرمودند ایها الناس هرکه را من مولا و سرور و رهبر او بودم بعد از من علی سرور و مولا و رهبر او خواهد بود] حضرت فرمود (واقعا) این عمل را حقیقتاً عمل می کنید؟

گفتند: آری فرمودند بروید و فردا صبح در حالی که سر خود را تراشیده اید [ و آماده و مهیّا برای دفاع با دشمنانم شده اید] بیائید.

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: از آن چهل نفر فقط 3 نفر با سر تراشیده [و شمشیر به کار بسته] آمدند. [سلمان فارسی، ابوذر غفّاری ، مقداد بن اسود کِندی] حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: عمّار یاسر بعدازظهر آمد خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که حضرت با دست مبارکش به سینه او زد و او فرمودند: چه شده که از خواب غفلت بیدار نشدی (تا حالا) من به شما نیازی و حاجتی ندارم برگردید بروید منازل خودتان، شما در یک امر جزئی که سر تراشیدن باشد ، مرا اطاعت نکردید پس چگونه در مقابل مردان جنگی مرا اطاعت می کنید، برگردید که من نیازی به شماها ندارم.

پس جای دارد که حضرت صدّیقۀ طاهره این گونه مهاجر و انصار را خطاب نماید ، چه طور شد که یک مرتبه، ایمان خود را زیر پای نهادند و خدا و آخرت را به فراموشی سپردند و وصیّت های اَکید رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) را نادیده گرفتند و پیرو شیطان و حزب شیطان گردیدند و اعمال گذشته و فعالیت های خود را ضایع نمودند به خاطر دنیا و مقام و پست و ریاست چند روزی در دنيا .

ص: 426


1- . اختصاص شیخ مفید ، ص 6

2- شبیه این روایت را در کتاب سلیم بن قیس هِلالی آورده اند که ، جناب سلمان رحمة الله تعالی علیه ، میفرماید:چون شب علی (علیه السلام) فاطمه (علیها السلام) را سوار الاغی کرد و دست دو پسرش حسن و حسین (علیهما السلام) را گرفت

و هیچ کدام از حاضران بَدْر را از مهاجر و انصار وا نگذاشت جز به خانه او آمد و حق خود را یادآوری کرد و آن ها را به یاری خود خواند و جز 40 مرد از آن حضرت نذیرفتند و با آن ها فرمود: اول صبح با سر تراشیده و با سلاح بیآیند و بر بکوشند تا دم مرگ بیعت کنند، صبح که شد هیچ کدام به این عهد وفا نکردند مگر 4 کس.

راوی گوید: به سلمان گفتم: این 4 کس کیا بودند؟ پاسخ داد من و ابوذر. مقداد و زبیربن عوام.(1)

سپس علی (علیه السلام) شب آینده نزد آن ها آمد و آن ها را قسم داد و گفتند:

فردا اوّل صبح حاضریم و باز هم کسی جز ما نیآمد و شب سوم هم باز آن حضرت نز آن ها آمد باز هم جز ما دیگری نیآمد. چون عهد شکنی و کم وفائی آن ها را دید، در خانه نشست و به قرآن رو آورد و آن را به هم میپيوست و جمع می کرد و از خانه بیرون نیامد تا آن را جمع کرد روی شاخه های خرما و تیکه های چوب و پاره های پوست و تیکه های سنگ و چون همه را جمع کرد و به دست خود نوشت از تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ ، ابوبکر نزد آن حضرت فرستاد که بیرون بیا و بیعت کن. حضرت پاسخ داد که من مشغول کاری هستم و با خود سوگند خوردم که رداء بر دوش نپوشم جز برای نماز تا این که قرآن را تألیف کنم و جمع آوری نمایم.(2)

موانع قیام

متن: اَلا قَدْ اَری قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلیَ الخَفْضِ وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ

شرح : در این فراز ، موانع قیام علیه حکومت جائر و علّتهای روانی آن را بیان می فرماید :

اِخلاد به خفض ؛ همان طوری که در بخش لغات گفته شد ، اِخلاد به معنای رکون و اعتماد نمودن است ، به تصوّر اینکه آن شی ء و یا حالت باقی ماندنی است، چون خلود مصونیت شی ء از تباهی و فساد است و هرچه که به آن تباهی دیر رسد ، عرب آن را خلود می گویند . خفض تن آسایی؛ یعنی

ص: 427


1- . البته زبیر بعدها بیعت و عهد خود را شکست و رفیق طلحه شود و از ناكثين گشتند . پناه به خداوند می بریم .
2- . سلیم بن قیس ص 154 همان چاپ

الآن می بینم که شما بشدت تمایل به تن آسایی پیدا کرده اید، نکتۀ لطیف تعبیر در این است که جمله ی «وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ» با واو به جملۀ «اخلدتم» عطف فرمودند. فاء شاید اشاره باشد به نکته ای که فلاسفه(1)

و از جمله صدرالمتألهین در فرق میان غایت و حرکت بیان کرده اند؛ در فرق میان غایت و حرکت گفته اند: در غایت، شعور و التفات و توجّه هست، ولی در حرکت، لازم نیست توجّه و التفات باشد. اگر جمله ی «وَ اَبْعَدَتُم» با فاء گفته میشد، آنگاه به معنای نتیجه و غایت می شد که التفات و توجّه را لازم دارد، برخلاف انتهای حرکت که شعور و توجه را لازم ندارد. با عطف به واو، حضرت صدیقة طاهره (علیها السلام) می خواهند بفرمایند که : شما انصار که با گرایش به تن آسایی ، قصد این را داشتید کسی را که اولی و احق به خلافت بود پس بزنید ، ولی نتیجه و نهایت و طبیعت تن آسایی در شما آن شد که بدون توجّه به طرف باطل و حکومت ظالمانه کشیده بشوید، و در ضمیر ناخودآگاهتان خواهان دنیا و عیش و نوش آن بودید، لاجرم به سویی کشیده شدید که به جهت تأمین تن آسایی با تضییع حقوق ملّت روبه رو شدید.

در این جمله، حضرت صدیقة طاهره (علیها السلام) همچون قرآن در مورد پرستش گوساله به وسیلۀ بنی اسرائیل که چرا بنیاسرائیل به طرف گوساله پرستی رفتند؟ می فرماید: « ...أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُکُمْ بِهِ إِيمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ » (2)

به جهت کفرشان محبّت گوساله در جانهایشان آبیاری شده بود. بگو: به چه بد چیزی ایمان شما امر میکند ، اگر واقعا ایمان داشته باشید . و چون بین اشیا سنخیت است و تشابه علّت انضمام است، تن آسایی با تضییع حقوق ملّت تشابه دارد ، همچنانچه کفر با گوساله پرستی تشابه دارد .

خَلَوْتُمْ باِلدَّعَةِ : یعنی شما را هدفی جز تن آسایی نبود ، زیرا کسی که با شخصی خلوت نمود ، معنایش این است که: غیر او را از محضرش می راند و با مقصود خود خلوت می کند، یعنی به عوضمقصدهای عالیه که امّت اسلامی به حکم قرآن مأمور اجرای آن در بسیط زمین بود، از دست دادید و فقط رفاه و تن آسایی را برای خود قبله و مقصود قرار دادید ، و در نتیجه کسی را انتخاب خواهید کرد که آن را تأمین نماید ، و هنوز کار تمام نشده دست از یاری پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در وجود تداومی اش ،

ص: 428


1- . البته ما اعتقاد به فلسفه نداریم و مطالب فلسفه گويان را قبول نیز نداریم .
2- . سورة بقره ، آية 93

یعنی مولای متقیان علی صلوات الله علیه- است دست برداشتید، اما آن هم تأمین نشد ، و تاریخ گواه صادقی است بر گفته های صدیقه طاهره (علیها السلام) که چه جنگهای خونینی بر سر خلافت برپا شد و چه فتنه هایی مثل فتنه عبدالله بن زبیر و غیره ایجاد شد.

وَ نَجَوْتُمْ مِن الضّیقِ بِالسِّعَةِ :

یعنی شما با سهل انگاری و کوتاهی در مورد دستورات اسلام ، از تنگنای معیشت به وسعت و گشایش نجات یافتید . توضیح آنکه از مجموع معرفی هایی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از مولای متقیان (علیه السلام) میفرمود، و نیز از آثار و گفتارش کاملا آشکار بود ، اگر چنانچه اختیار ولایت و حکومت الهی به دست آن بزرگوار بیفتد ، تمام برنامه های پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) عملی خواهد شد ، و جز قسط و عدل چیز دیگری نخواهد بود. اما انصار به خیال خام خودشان و با انتخاب عجولانه خواستند از تنگنایی عمل به قرآن و قانونهای آسمانی حیات بخش رهایی یابند ، ولی طولی نکشید که گرفتار حکومت عثمان و بنی امیه شدند که خود در زمان حکومتش فرمود: « وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اَللَّهِ دُوَلاً وَ عِبَادَهُ خَوَلاً »(1)

ولی چیزی که مرا محزون و غمگین می سازد این است که سرپرستی این امت به دست سفیهان و تبهکاران بیفتد و مال خدا را در دست بگردانند و بندگان خدا را به بندگی بکشند.و این نکته را که اگر حکومت به دست مولای متّقیان صلوات الله علیه ، باشد جز عدل و قسط نخواهد بود، از توصیف و تمجیدهایی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت به مولای متقیان صلوات الله علیه در برابر شکایتهایی از مولا به عرضش می رساندند به دست می آید، که اگر زمام خلافت به دست مولا (علیه السلام) بیفتد، جز عدل و مساوات و الغای امتیازها ، خبری نیست.

چند روایت از عامه ( سنی ها ) در این مورد

1. مسلم از ابوسعید خدری روایت می کند :

ص: 429


1- - نامه 62 نهج البلاغه، فیض الاسلام

« شکا علیّ بن ابیطالب الناس الی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقام فینا خطیبا فسمعته یقول: ایها الناس! لاتشکوا علیا فوالله انه لاخیشن فی ذات الله و فی سبیل الله. (1)

ای مردم! از علی شکایت نکنید پس به خدا سوگند. او از همه در ذات خدا و در راهش خشن تر است.»

2. ابن عبدالبرّ از زینب بنت کعب بن عجره که او گفت: «اشتکی الناس علیا فقام رسول الله (صلی الله علیه و آله) خطیبا فسمعته یقول : ایها الناس لاتشکو علیا فوالله انه لِاَخیشِنَّ فی ذات الله من ان یشتکی به. (2)

( يعني : در اجراي حكم خداوند )

ای مردم از علی شکایت نکنید پس به خدا سوگند او خشن تر است در ذات خدا از اینکه از او شکایت بشود.»

3. ابن عبدالبِّر به سند خود از اسحاق بن کعب بن عجره نقل کرده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «علی مخشوشن فی ذات الله. (3)

علی در ذات خدا بسیار فوق العاده خشن است و نرمش پذیر نیست.»4. ابونعیم از اسحاق بن کعب بن عجره عن ابیه که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «لاتسبّوا علیّاً فانه مموس فی ذات الله.(4)

علی را دشنام ندهید زیرا او شیدای ذات خداست» و هیچ عاطفه و احساسی او را از اجرای حکم الهی بازنمی دارد.

5. ابن عبدالبر از عایشه نقل کرده که او گفت: «وقالت عایشه لمّا بلغها قتل علی ، لتصنع العربُ ما شآءت فلیس لها احد ینهاها .(5)

هنگامی که خبر کشته شدن مولای متقیان علی (علیه السلام) را به عایشه دادند، گفت: اکنون عرب آنچه دلش می خواهد انجام بدهد، انجام دهد، دیگر کسی نیست که آنان را نهی کند»

یک نمونه از سرسختی علی (علیه السلام) در اجرای عدالت آن چیزی است که دو شیخ بزرگوار شیخ مفید در کتاب مجالس و شیخ طوسی در کتاب امالی خودشان آورده اند:

ص: 430


1- - صحیح مسلم، ج 3، ص 134
2- - الاستعیاب، ج 2 ص 736
3- - همان مدرک ص 465
4- - جلبة الاولیاء ج 1 ص 68
5- - الاستیعاب ج 2 ص 469

«گروهی از اصحاب مولای متّقیان علی (علیه السلام) هنگامی که مردم از اطرافش پراکنده و ملحق به معاویه میشدند ، تا شاید از دنیای وی بهره مند گردند، به مولا (علیه السلام) چنین پیشنهاد می کردند: یاامیرالمؤمنین این اموال ( بیت المال ) را به اَشراف عرب و قریش و به بزرگان از عجم و به افرادی که ممکن است آسیبی از آنان به اسلام و به حکومت تو وارد شود و بدین وسیله از فرار آنان و پیوستن به معاویه جلوگیری کنید ، قسمت فرمایید. امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه فرمود: « أَتَأمُرُونِّى أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لا أَطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سَمِيرٌ ، وَ ما أَمّ نَجْمٌ فِى السَّماءِ نَجْماً وَ لَوْ كانَ الْمالُ لِى لَسَّوَيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمالُ مالُ اللَّهِ.(1) آیا به من پیشنهاد می کنید پیروزی را به وسیله جور و ستم به دست آورم ؟ نه به خدا قسم تا عُمْر من باقی و شب و روز برقرار و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب می کنند هرگز به چنین کاری دست نمیزنم . »آنگاه فرمود: «به خدا قسم اگر مال از آن من بود به طور مساوی در میان آنان تقسیم می کردم ، چه رسد به اینکه مال، مال خداست.»

این است روش مولای متقیان (علیه السلام) که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با تأکید به آن و بازگو کردن آن به مردم، روشن می فرمود که شیوه علی (علیه السلام) جز اجرای عدالت و حدود و قوانین اسلامی نیست ، ولی متأسفانه آنان را یارای تحمّل چنان عدالتی نبود.

متن: فَمَجَجُتْم ما وَعَیْتُمْ وَ دَسَعْتُم الذَّی تَسَوَّغْتُمْ

شرح: یا این تقاعد و بازنشستن آنچه تا حال در درونتان از ایمان به خدا و رسول و جهاد فی سبیل الله بود و هنوز جذب بدنتان نشده از دهان بیرون ریختید. این جمله نیز مانند فرازهای دیگر پرمعناست.

توضیح آنکه مراد از تغذیه آن است که آن غذا و مواد لازم و ضروری بدن کاملا جذب شده و آنچه از بین میرود جایگزین گشته و مبدّل به نیرو و توان بدنی گردد، و هرچه از مقدمات خوردن، یعنی لقمه و جویدن و فروبردن و سایر اعمال گوارش انسان، همه جنبه، مقدماتی داشته و برای نیرو گرفتن و جایگزین شدن آنچه از بین رفته است، وگرنه چنانچه گفتیم: خوردن و دریافت لذّت غذاها ذاتاً مطلوب نیست، حال اگر کسی روی نیاز طبیعی به طرف غذا رفت و آن را در دهان گذاشت و پس از جویدن و احساس لذت و پاره ای مقدمات دیگر آن را از دهان بیرون انداخت، و تصوّر کرد که همین

ص: 431


1- . خطبه 126 نهج البلاغه فیض الاسلام ، مجالس مفید ، ص 95 امالی طوسی ، ج 1 ، ص 21 و 197

مقدار کافی است و غایت مطلوب حاصل شده، به طور مسلّم در نهایت بی عقلی و ابله است، زیرا هنوز بسیار از مقدمات دیگر لازم دارد که غذا توان بخش باشد و به تمام اعضا و جوارح بدن قوت و قدرت لازم را برساند، و در نتیجۀ این بازگرداندن ابلهانۀ غذا، بدن نظام خود را بکلّی از دست داده و هلاک خواهد شد. تعلیمات دینی و اسلام و قرآن نیز همچون غذا با نور حجّت عصر باید با روان آدمی آمیزش پیدا کند، زیرا هدف اصلی از تعلیمات کتاب و سنّت آن است که در انسان دگرگونی ایجاد نماید. در دعای حفظ قرآن پس از چند جمله چنین آمده است :«اسألک ان تُصَلّیِ عَلی مُحَمَّد و آل محمد و ان ترزقنی حفظ القرآن، واصنات العلم و ان تثبتها فی قلبی و سمعی و بَصری و ان تخالط بها لَحْمی و دَمی و عظامی و مُخّی و تستعمل بها لیلی و نَهاری برحمتک و قدرتک فانّه لا حول و لا قوة الا بک یا حی یا قیوم. (1)

«بارالها ! از تو می خواهم که بر محمد و آل محمد درود بفرستی، و حفظ قرآن و علمهای گوناگون را بر من روزی داری ، و قرآن و علمهای دیگر را در قلب و گوش و چشم من استوار سازی ، و آنها را با گوشت و خون و استخوان و مخ من مخلوط کنی، و شب و روز مرا با قرآن و علمهای دیگر با رحمت و قدرت خود ، به کار بندی چه اینکه هیچ دگرگونی و نیرویی نیست جز به نیروی تو، ای حیّ ای قیّوم»

آری، غرض تحوّل کلّی در آدمی است ، و حتی انبار کردن معلومات الهی و قرآنی را بدون تحوّل اساسی نه فقط کافی نمی داند، بلکه به درازگوشی تشبیه می کند که کتابی چند بر آن بار شده: «کَمَثَلِ الحِمارِ یَحْمُلُ اَسْفاراً . » (2)

نه محقق بود نه دانشمند

چارپایی بر او کتابی چند

و چنانچه غذا اگر به سَیر نهایی خود در بدن آدمی رسید، دیگر برگرداندن آن محال است ، زیرا دیگر آن غذا صورت و فعلیّت خود را از دست داده و در جهان تن فانی و به بقای او باقی گشته ، قرآن و نور ایمان نیز اگر به سیر نهایی خود در آدمی برسند، با بدن و روح انسان عجین شده و در تحت ولایت

ص: 432


1- . اصول کافی ج 2 ص 419
2- . سورة جمعه ، آیة 5

و قبض و بسط ولیّ و حجّت الهی عصر تبدیل به نور می گردد ، و دیگر برگرداندن در چنین فردی زمینه نخواهد داشت . زیرا روح آدمی با معلومات الهی و نورانی ، صورت فعلی پیدا کرده است .انصار اکتفا به لذت ابتدایی غذای ایمان و جهاد در راه اسلام نمودند و هنوز در تحت مراقبت ولی الله الاعظم و وصی رسول ربّ العالمین به درجه نهایی نرسیده و به مرحله تحوّل اساسی نایل نگشته بودند، که با تقاعد و سستی خود آنچه را که خورده بودند همه را بیرون ریختند ، و همان گونه که امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید: «اَلا و َاِنَّ بَلّیِتَکُمْ قَدْ عادَتْ کَهَیْئتِها یَوْمَ بَعَثَ الله نَبِیُّکُمْ (صلی الله علیه و آله) آگاه باشید. بلای جاهلیّت مانند صورت اوّلی بازگشته است.» [تیره روزی ها درست همانند زمان بعثت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بار دیگر روی آور شده همان اختلاف و پراکندگی و دشمنیها که پیش از اسلام در میان شما رواج داشت امروز از سر گرفته شده]

سپس حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) به آیۀ شریفه « وَ قَالَ مُوسَى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ» (1)

گر نه تنها شما، بلکه هر کسی که در کره زمین است کافر شوید، خدا بی نیاز و حمید است.

استشهاد می فرماید .

هرچه کنی بخود کنی

گر همه نیک و بد کنی

این انتخاب عجولانه و شتاب ابلهانه بلایی بود که به سوء اختیار خودتان خود را گرفتار کردید ، وگرنه خدا و اولیای الهی بی نیاز و به جهت غنای ذات الهی نیاز به ستایش ستایشگران ندارد و خود ذات ، ستایشگر ذات است.

متن: اَلا وَ قَدْ قُلْتُ ماقلت علی مَعْرِفَةٍ مِنّی بِالخَذْلَةِ الَتّی خامَرَتْکُمْ... و انْتَظِرُوا اِنّا مُنْتَظِروُنَ.

شرح: حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) در این قسمت از خطبه میخواهند بفرمایند : حرکت و فعالیت من با این معرفتی که از ضمیر شما دارم و از درون شما با خبرم و از سرّ آگاهم ، به امید تأثیر و پذیرش از ناحیۀ شما نیست، زیرا محبّت دنیا و جاه طلبی چنان بر شما مستولی شده که جایی برای تأثیر موعظه

ص: 433


1- . سورة إبراهيم ، آیة 8

و اندرز باقی نیست ، اما در اثر لبریزی هیجان نفس و به درد آمدن روح انسان و کمی تاب و تحمّل، ناچار به سخن آمدم ، حال که این گونه رفتار کردید، بگیرید این شما و این مرکب خلافت و آن را دو پشته بار کنید ! اما بدانید که از عهدۀ سواری این مرکب برنخواهید آمد ، چه اینکه سرانجام پشتش مجروح و پاهایش شکاف برخواهد داشت و هرگز شما را به مقصد سعادت نایل نخواهد ساخت و ننگ دائمی همراهتان خواهد بود ، و آن حد وسط و صراط مستقیم را برای همیشه از دست خواهید داد .

پس از اینکه مرکب خلافت و زمامداری به دست نابکاران افتاد ، در عیادتی که زنهای انصار از آن بزرگوار کردند چنین فرمود: «راستی از ابوالحسن چه عیبی و چه ایرادی دیدند؟ به خدا ! از شدّت شمشیرش در برابر مرگ ، و از سرسختی و انعطاف ناپذیری در برابر دشمن، و از خشم و غضب در برابر اجرای ارادۀ الهی است. به خدا سوگند! اگر این قوم خود را از به دست گیری زمام خلافت بازمی داشتند و به کسی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او واگذار کرده بود واگذار می کردند و او به دست می گرفت، با کمال آرامش و مهارت او را حرکت می داد، بدون اینکه دهان مرکب از فشار مجروح شود، و قافله سالاری که هرگز احساس سنگینی و رنج و تعب نمی کرد، و در نهایت همراهان را بدون اینکه خسته و ملول بشوند، به چشمۀؤ صاف و گوارایی که هرگز با گل و لای مخلوط نیست می رساند.»

آری ، آن امام مبین است که به فیض روح القدس و مدد الهی می توانست عدالت اقتصادی را در جامعۀ اسلامی مراعات نماید و لا غیر او ، مگر کسانی که از همین خاندان رسالت باشند یعنی در یک کلام چهارده معصوم (علیهم السلام) چنان چه خود حضرتش می فرمایند:« اللّهم انّک تعلم انّه لم یکن الذی کان مِنّا ، منافسه فی سلطان، و لا التماس شی ء من فُضول الحطام ولکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک فیأمن المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک(1)

بارالها ! تو بخوبی می دانی که آنچه ما انجام دادیم ، (نظیر جنگ با قاسطان و مارقان و ناکثان) نه به خاطر رقابت در نیل به جاه و جلال و به دست آوردن قدرت بود، و برای به چنگ آوردن آثار دین

ص: 434


1- - نهج البلاغه عبده ص 242

و ثروت اندوزی نبود ، بلکه هدف برای برگرداندن آثار دین تو و اصلاحات در جامعۀ اسلامی ، تا ستمدیدگان از بندگان تو احساس امنیت نموده ، و احکام تعطیل شدۀ الهی برپا شود . »

طولی نکشید آنچه صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) پیش بینی [از قبل هم عالم به آن بود] فرموده بود در جامعۀ اسلامی جوانه زد . در زمان خلافت عمر بن الخطاب با ایجاد امتیاز طبقاتی ، جراحتی دیگر و عظیم بر پشت این مرکب خلافت وارد شد، عمر بن الخطاب شرکت کنندگان بدر را به دیگر رزمندگان ، و مهاجران را به انصار، و زنهای پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را به دیگران در تقسیم بیت المال امتیاز و ترجیح داد.

این بدعمت موجب شد که دوباره سنّت جاهلیّت و امتیازهای موهوم قبیله و نژاد ، تجدید گردد ، و گروهی مشغول رسیدگی به انساب شدند ، و از نو امتیازهای عدنانی و قحطانی تجدید گردید، و جزء افتخارها شد، و روز به روز هم به دایرۀ آن اضافه شده، تا اینکه یکی از گرفتاریهای عمدۀ مولای متقیان (علیه السلام) در زمان خلافت آن حضرت بود .

در خطبۀ قاصعه می فرماید :«وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فما وَجَدْتُ اَحَدًا مِنَ العالَمینَ یَتَعَصَّبُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الاَشْیآءِ اِلّا عَنْ عِلَّةِ تَمْوِیَةَ الجُهَلاءِ ، اَوْحُجَّةٍ تَلِیطٌ بِعُقُولِ السُّفَهآءِ، غَیْرَکُمْ ، فَإنَّکُمْ تَتَعَصَّبوُنَ لِاَمْرِ ما یُعْرِفُ لَهُ سَبَبٌ و لا عِلَّةٌ.»

من در اعمال و کردار جهانیان نظر افکندم . هیچ کس را نیافتم که درباره چیزی تعصّب به خرج دهد جز اینکه علّتی داشته که ، حقیقت را بر جاهلان مشتبه ساخته و یا در عقل و اندیشه سفیهان نفوذ نموده ، جز شما که تعصّب دربارۀ چیزی می ورزید که نه سببی دارد و نه علتی.(1)

با طرح شورا که به وسیلۀ عمر با کمال مهارت مقدمه ای برای خلافت عثمان بود و سرانجام بنی امیّه خلافت را به سلطنت جائرانۀ بنی امیّه ، یعنی پیروزی نظام اشرافی در غالب دین تبدیل کردند . در وقتی که سقیفه برپا شد ، ابوسفیان برای جمع آوری زکات در خارج مدینه بود. وقتی که وارد مدینه شد، رسول الله (صلی الله علیه و آله) رحلت فرموده بود (به شهادت رسیده بود) از اوضاع حکومت پرسید، گفتند: ابوبکر به خلافت انتخاب شد. پرسید: کدام ابوبکر؟ همان ابوالفصیل؟ گفتند: آری همان ابوالفصیل . در جواب

ص: 435


1- - نهج البلاغه ، خطبۀ قاصعه ، خطبة 192

گفت: « اِنّی لاَری عجاجه لا یطفئها اِلّا الدّم » من به خوبی گرد و غباری که هوا را آلوده ساخته می بینم و آن را جز خونریزی برطرف نمی سازد.

از این سخن به خوبی بوی خون استشمام می شود. در چنین هنگام به عنوان حق السکوت ، ابوسفیان هرچه از صدقات جمع آوری کرده بود همه را به وی بخشیدند ، و به قول معروف باز دماغ ابوسفیان تر نشد . قول دادند که فرزندش یزید بن ابی سفیان ، فرماندار شام خواهد شد . وقتی ابوسفیان وعدۀ امارت و حکومت شام را شنید بسیار شاد شد و گفت : عجب صله رحمی! سپس با تجلیل فراوان، خلیفۀ اول یزید بن ابی سفیان را امیر لشکر برای فتح شام نمود و معاویه و ابوسفیان را در زیر پرچم او مأموریت داد.پس از درگذشت یزید بن ابی سفیان، ابوبکر معاویه را به حکومت شام برگزید، و معاویه در بقیۀ خلافت ابوبکر و تمام مدّت خلافت عمر و عثمان والی شامات بود(1) و به طور خلاص بنیانگذار تبدیل خلافت الهی به سلطنت جابرانه « بنی امیّه » بودند .(2) این هم یکی دیگر از زخمهای عمیقی بود که بر پشت مرکب خلافت وارد شد.

نیکلسون در این باره گوید:

«مسلمانان پیروزی نظام اریستوکراسی و شرک و بت پرستی به حساب می آورند. این نظام همان، نظامی بود که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) و یارانش علیه آن می جنگیدند ، و صبر و استقامت و جهاد فراوانی در براندازی آن به کار بردند، و در روی خرابه های آن ، نظام عدل اسلامی را بنا کردند ؛ دینی سهل و آسان که همۀ مردم در آن در گرفتاری و خوشی یکسان، و محوکننده حکومت و رهبریت گروه خاص که نادان را کوچک شمرده و ناتوانان را به ذلت و خواری کشیده و اموال آنان را غارت نمایند.» (3)

ص: 436


1- . الکامل، ج 2 ، ص 404
2- . در صحاح سنی ها آمده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : الخلافة بعدی ثلاثون سنة ، ثم یعود مُلکًا عضوضاً ، خلافت پس از درگذشت من سی سال است و پس از ان به صورت سلطنت استبدادی شدید درخواهد آمد ، مرحوم علامه در کتاب « نهج الحق » از سنی ها نقل فرموده : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) معاویه لعن می فرمودند : اللعین ابن اللعین الطلیق بن الطلیق
3- - حیاة الامام حسین (علیه السلام) ج 2 ، ص 117

عمر از مرگ یزید بن ابی سفیان بسیار بی تابی نمود و استانداری شام را به معاویه نوشت. روزی از بزرگان صحابه به عمر گفتند: معاویه در شام براساس عدالت رفتار نمی کند و لباسهای ابریشم بر تن می کند و در ظرفهای طلا و نقره غذا صرف می کند. عمر در پاسخ گفت:«دعونا مِن ذمّ فَتیً مِن قریش من یضحک فی الغضب ، و لا ینال ما عنده الا علی الرضا ، و لا یؤخذ مافوق رأسه الا من تحت قدمیه .(1)

مرا واگذارید از سرزنش رادمرد قریشی که در هنگام خشم خندان است ، و آنچه که در نزد او به چیزی دست یافته می شود ، جز با رضا و خشنودی نیست ، و چیزهای بلندی را از زیر پایش می شود برداشت ( کارهای مهمّ را به آسانی می توان به وسیله او انجام داد ) .

علاوه بر این گفتارها دفاع غایبانۀ خلیفۀ ( ناحق ) ثانی از معاویه ، موجب به طمع انداختن وی به خلافت کبرای اسلامی شد ، زیرا در مقام تهدید اعضای شورا که تعیین کرده بود گفت : « انّکم ان تحاسدتم و تقاعدتم و تدابرتم و تباغضتم غلبکم علی هذا معاویة ابن ابی سفیان.(2)

اگر شما بر همدیگر حسد کردید و عقب نشینی نموده و به همدیگر پشت نموده و در نتیجه به جنگ و ستیز پرداختید، این معاویة بن ابی سفیان بر شما غلبه خواهد کرد.»

همچنان که روشن است، عمر در این دو تعبیر حمایت و تمجید کرده از معاویه، در صورتی که ، معاویه بلسان رسول الله (صلی الله علیه و آله) ملعون به حساب آمده است.

پاسخ ابوبکر

اشاره

فَأَجابَها اَبْوُ بَکْرٍ عَبْدُ اللّهِ بْنُ عُثْمانَ وَ قالَ: یا اِبْنَةَ [بِنْتَ] رَسُول الله (صلی الله علیه و آله) لَقَدْ کانَ اَبُوک بِالمُؤمنینَ عَطُوفاً کَریمًا، رَؤُفاً ، رَحیمًا وَ عَلَی الکافِرینَ عَذاباً أَلیماً وَ عِقاباً عَظیماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباکِ دُونَ النِّساءِ وَ اَخاً لِبَعْلِکِ [وَ اَخا اِلْفِکِ]دُوْنَ الاَخِلّاءِ ، آثَرَهُ عَلی کُلِّ حَمیم و ساعَدَهُ فی کُلِّ اَمْرٍ جَسیمٍ لا یُحِبُّکُمْ اِلّا سَعیدٍ وَ لا یُبْغِضُکُم اِلّا [کُلُّ] شَقّیٍ فَأَنْتُمْ عِتْرَةً رَسُولِ الله – (صلی الله علیه و آله) - الطَّیّبُونَ وَ الخِیرَةُ المُنْتَجَبُونَ عَلَی الخَیْرِ ، اَدِلَّتُنا وَ اِلیَ الجَنَّةِ مسالِکُنا وَ اَنْتِ یا خِیَرَةَ النِّسآءِ وَ ابْنَةَ خَیْرِ الأَنْبِیآءِ ، صادِقَةً فی قَوْلِکِ سابِقَةً فی وُفُورِ

ص: 437


1- - الاستیعاب ، ج 3 ، ص 418
2- - شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 249

عَقْلِکِ غَیْرُ مَرْدودَةٍ عَنْ حَقِّکِ وَ لا مَصْدوُدَةٍ عَنْ صِدْقِکِ ، وَاللّهِ، ما عَدَوْتُ رَأیَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ لا عَمِلْتُ اِلّا بِاِذْنِهِ وَ اِنَّ الرّائِدَ لایَکْذِبُ اَهْلَهُ وَ اِنّی اُشْهِدُ اللّهَ وَ کَفَی بِهِ شَهیداً اِنّی سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقوُلُ : نَحْنُ مَعاشِرُ الأَنْبیآءِ لا نُوَرَّثُ ذَهَبًا وَ لا فِضّةً وَ لا داراً وَ لا عِقاراً وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الکِتابَ وَ الحِکْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُّوَةَ وَ ما کانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلوَ لِیّ الاَمْرُ [فَلوَالِی الأَمْرُ] بَعْدَنا اَنْ یَحْکُمَ فیهِ بِحُکْمِهِ و [وَقَدْ] جَعَلْنا ما حاوَلْتُهُ فی الکُراعِ [الکِراعِ] وَ السِّلاحِ یُقاتِلُ بِها المُسْلِمُونَ [المُسْلمینَ] وَ یُجاهِدُونَ الکُفّارَ وَ یُجالِدوُنَ المَرَدَةَ الفُجّارَ وَ ذلک باِجْماعِ مِن المُسْلِمینَ لَمْ اَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدی ، وَ لَمْ اَسْتَبِدَ بِما کانَ الرّأیُ فیه عِنْدی ، وَ هذِهِ حالی وَ مالی هِیَ لَکِ وَ بَیْنَ یَدَیْکِ لا نَزْوِی عَنْکِ ، وَ لا نَدَّخِرْ دوُنَکِ ، وَ اَنْتِ سَیِّدَةُ اُمَّةِ أَبیکِ ، وَ الشَّجَرةُ الطّیَّبةُ لِبَنیِّکِ ، لا نَدْفَعُ مالِکِ مِنْ فَضْلِکِ ، وَ لا یُوْضَعُ [نُوضَعُ] فی [مِنْ] فَرْعِکِ وَ اَصْلِکِ ، حُکْمُکِ نافِذٌ فی ما مَلَکَتْ یَدایَ ، فَهَلْ تَرینَ اَنْ [اَنَّی] اُخالِفُ فی ذلِکَ اَباکِ.

ترجمه :

سپس ابوبکر بن عثمان(1)،

پاسخ فاطمه (علیها السلام) را چنین داد:

ای دختر رسول خدا همانا پدر گرامی شما به مؤمنان رؤوف و مهربان و کریم بود ، و بر کافران عذاب دردناک و شکنجۀ بزرگ ، اگر در پی نسبت خانوادگی باشیم ، آن بزرگوار پدر شما نه زنان دیگر است ، و برادر شوهر شما و نه دیگر دوستان، و می بینیم که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله)

( شوهر شما را ) بر هر دوستی ترجیح داد و در هر کار بزرگ شوهر شما پیامبر را مساعدت می نمود .

شما را دوست نمی دارد مگر خوشبخت ، و دشمن نمی دارد مگر بدبخت.

پس شما خاندان پاک رسول الله (صلی الله علیه و آله) هستید و برگزیده نجیبان.

راهنمایان بر هر خیر و دلیل بر راه بهشت. و شما بالاخص برگزیدۀ زنان و دختر بهترین پیامبران هستید.در گفتار راستگو ، و در عقل و درایت بر دیگران سابق ،

و هرگز در حق شما کوتاهی و در راه راستی که در پیش دارید مانعی ایجاد نخواهد شد.

ص: 438


1- . ابی بکر بن قحافة المشار الیه هو ابوبکر و اسمه القدیم عبدالکعبة فسّماه رسول الله (صلی الله علیه و آله) و اختلفوا فی ( عتیق ) فقیل کان اسمه فی الجاهلیّة و قیل بل سماه به رسول الله (صلی الله علیه و آله) و اسم ابی قُحافة عثمان، و هو عثمان بن عامر بن عمرو بن کعب بن سعید بن تَیْم بن مُرَّة بن کعب بن لؤیّ بن غالب و اُمّه اِبنة عمّ اَبیه و هی اُمّ الخیر بنت صخرة بن کعب بن سعید ( شرح نهج البلاغه ابن بی الحدید) ، ج 1 ، ص 214

به خدا سوگند! من از رأی رسول خدا تجاوز نمی کنم، و هرگز عملی بدون اذنش انجام نخواهم داد. چه اینکه پیشرو و قافله سالار، به مردمان قافله دروغ نمی گوید،و خدا را در این مسأله شاهد می گیرم ، و شهادت او کافی است. که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمود : ما طایفۀ انبیاء طلا و نقره و خانه و مزرعه را به ارث نمیگذاریم، و آنچه از ما به ارث باقی می ماند کتاب و حکمت و دانش و نبوت است.(1)

و آنچه از وسیلۀ قوت ما باقی مانده باشد، اختیار او در دست ولیّ امر بعد از ماست ، که آنچه صلاح می داند دربارۀ او حکم کند. و آنچه را که شما درباره فدک مطالبه می کنید، ما آن را برای تهیۀ اسب و اسلحه برای رزمندگان اسلام قرار دادیم ، که با آن با کافران و بدکاران تبهکار بجنگند .

و این مسأله چیزی نیست که من به تنهایی دربارۀ او تصمیم گرفته باشم ، بلکه به اجماع تمام مسلمانان انجام داده ام . این است حال من ، و آنچه در اختیار من است از آن شما و در اختیار شما است ، از شما دریغ نمیورزم و به غیر از شما ذخیره نمی کنم .

شما سرور بانوان امت پدر گرامی تان هستید ، و درخت پاک و ریشۀ فرزندانتان می باشید ، و هرگز آنچه از فضیلت و برتری برخوردار هستید قابل انکار نیست ، و در حقوق شما [چه اصل و چه فرع] کوتاهی نخواهد شد ، فرمان شما در مایملک شخصی من مطاع و نافذ است . آیا بدین سان صلاح می دانید که در این مورد با فرمان پدر گرامی شما (صلی الله علیه و آله) مخالفت کنم؟

لغات

کلمه عَزْوناهُ: از مادۀ عَزَوَ به ، معنای بستگی و خویشاوندی . عَز الشّیء و اِلَیْه و لَهُ عَزْواً نسبت پذیرفت به او و منسوب کرد به سوی او

کلمه وَ اَخاً لِبَعْلِکِ یا اَخاً اِلْفِکِ: هر دو به یک معنا است ، چون اِلف به معنای رفیق ، یار، همدم و همراه آمده است. بَعْل به معنای شوهر، صاحب. بَعَلَ الرَّجُل بُعُولَةً ، شوهر گردید آن مرد ، باعَلَ القَوم ، قَوْماً ازدواج کردند با هم دیگر اَلِفَهُ اِلفاً وَ الْفاً ، اُنس گرفت با او ، دوست گرفت او را، اِلف ، آلاف جمع ، دوستی و يار ، و بَعل 7 مورد در قرآن آمده است و اَلَّفَ 8 مورد

ص: 439


1- . کذب محض بر پیامبر خدا بسته است.

کلمه اَخِلّاء : جمع خلیل و خُلّان هم جمع آن آمده است.

خلیل: اَخِلّا وخُلّان جمع ، دوست ، صادق و خالص آن ، خَلَّ لَحْمُحهُ خلاً و خُلُولاً ، لاغر و کم گوشت گردید.

خالَّهُ و مُخالَّةً وَ خَلالاً ، دوستی و برادری کردن با هم.

کلمه خلیل سه بار آمده و کلمه اَخِلّا یک بار در سوره زخرف آیه 67

کلمه خلیل دوست ویژه ، دوستی که بر اساس پاکی و صداقت باشد .

کلمه حَمیم : نزدیک ، خودمانی .

حَمِیَ الشِّئ حَمِيماً و حِمایةً و حِمْیَةً و مَحْمَیةً ، نگاه داشت آن را و حمایت کرد.

این کلمه 20 مرتبه آمده است.

کلمه مَصْدودَة : ممنوع.

صَدَّهُ عَن کَذا صَدّاً ، روی گردانید از او اعراض کرد، بازداشت او را از آن برگردانید

این کلمه 40 مورد آمده است.کلمه عَدَوْتُ: از مادۀ عَدَی؛ یعنی، تجاوز عَدا عَلَیه عَدْواً و عُدُوّاً و عَداءً و عُدْواناً وَ وِعْدواناً و عُدْیً ، ستم کرد بر وی درگذشت از حدّ عادی فُلاناً مُعاداةً و عِداءً ، دشمنی نمود و دشمن گردید بر او در قرآن این ماده زیاد آمده است.

کلمه رائِد: آن کسی که در پیش روی قافله حرکت نموده و به آنان مراتع و جایگاه میوه را نشان می دهد . رادَ الشَّئ رَوْداً و رِیاداً ، جست آن را رادً الاَرض ، جستجو کرد در زمین از چراگاه و آب

رائد - رادَهُ جمع ، جویند و خواهنده، آن را که جهت طلب آب و علف فرستاده باشند.

کلمه کُراع : به ضم کاف : دسته اسب.

کَرَعَ فِی الماءِ کَرُعاً و کُرُوعاً ، به دهن از جوی آب برداشت و خورد .

ص: 440

کُراع - اَکْراع و اَکارع جمع ، پای چه گوسفند و گاو که جای باریک ساق است و اسب و شتر

کُراعیّ پاچه فروش [ آن که پاچه گاو و گوسفند و غیره آن می فروشد ]

کلمه یُجالِدوُنَ : از جلد : جنگیدن و دست و پنجه نرم کردن .

جَلَدَة بِالسِیّاطِ جَلْداً ، زد او را با تازیانه پوست ، این کلمه 13 مرتبه در قرآن آمده است.

کلمه مَرَدَه : جمع مارد : طاغی ، سرکش ، نافرمان . مَرَدَ مُروُداً و مَرادَةً و مُروُدَةً ، سرکش گردید و از همه سبقت بُرد تَمَّرُد سرکشی کردن ، استکبار نمود ، مَرید ، مُرَداء جمع ، سرکش درگذرنده این کلمه 4 مرتبه آمده است.

کلمه لا نَزْوي عَنْکِ : یعنی از شما پنهان نیست.

اَزوی اِزْواءاً آمد و با خود دیگری هم را آورد تَزَوّی زاویه و گوشه گرفت.

اِنْزَوی دور شد و زاویه گرفت.کلمه لاتَدّخِرُ دوُنَکِ: از ذَخَرَ ادِّخَرَ : برای روز مبادا ، کنار گذاشت ، پس انداز کردن . ذَخَرَهُ زَخْراً ذخیره نهاد برای وقت حاجت

کلمه داخرین دو مورد ، در سوره نمل آیه 87 و سوره غافر آیه 60 آمده و کلمه داخِرُونَ(1) نیز 2 مورد.

در سوره نحل ، آیه 48 و سوره صافات آیه 18

شرح و توضیح :

ابوبکر گذشت که کنیۀ او اول ، اسمش عبدالله ، پدرش عثمان ، کنیه اش ابوقحافة بن عامر بن عمرو بن کعب سعد بن تَیم بن مرّة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر القرشی التمیمی. اسم ابوبکر در جاهلیّت عبدالکعبه بود، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن را به عبدالله تغییر داد. وی را نیز عتیق (عَتيق يعني :

ص: 441


1- . داخر به معناي سرافكنده و ذليل آمده است .

ديرينه ، كُهنه ، منظور از عتيق بودن او ، همين است ) هم گفتهاند. ابوبکر در سر دو سال و دوازده شب پس از رحلت (شهادت) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مُرد .(1)

امّا هدف تواضع ظاهری خلیفه ی ناحق چه بوده است؟

ابن ابی الحدید از کتاب سقیفه جوهری نقل می کند که: چگونه ابوبکر به مولی المتّقین علی (علیه السلام) جسارت نمود و گفت: « اِنّما هو ثعالة شهیدة ذَنَبَهُ » «روباهی است که دمش را شاهد می آورد»

العياذ بالله - سپس گفت: «یستعینون بِالضعفه وَ یستنصرون بالنِّسآء» «از زنان و از ضعیفان طلب کمک و یاری می کنند!».(2)با دقت در این گفتار روشن می شود که ابی بکر ، حضرت صدیقۀ طاهره را (علیها السلام) که سیدة نساء العالمین من الاوّلین و الآخرین است ، یک فرد عادی از زنها به حساب آورده و از آن بزرگوار به عنوان «ضعیفه: ناتوانان» یاد می کند. این برداشت واقعی خلیفه غاصب است، حال چگونه شد که در این مقام بدین سان تواضع و فروتنی نشان می دهد و با «اَنْتِ یا خِیرَةُ النِّسآء!» خطاب می کند؟ این نیست مگر یک مکر و حیله و فریب. وی با این کلمات متواضعانه و تعریف و تمجید ظاهری و منافقانه می خواهد بگوید: پدر بزرگوار شما آن گونه به مؤمنان رحیم و رؤوف بود، حال چه شد که شما اکنون بر خلاف رویۀ پدر مهربان، مهاجران و بویژه انصار را سرزنش کرده و می کوبی؟ پس از این برخورد دوگانه کاملاً روشن می شود، واقعیت چهره همان است که ابن ابی الحدید از جوهری نقل می کند ، و این تواضع و فروتنی همه ساختگی است. اگر چه در واقع صدیقۀ طاهره- صلوات الله علیها- همان گونه و بلکه بالاتر از آن هست که خلیفه غاصب می گفت، ولی برخورد خلیفه در مقابلۀ دوم منافقانه بود و به اصطلاح کذب مجزی داشت.

مانند این در قرآن آمده، درباره منافقان خداوند متعال می فرماید: «... وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَکَاذِبُونَ»(3) «محققاً خدا می داند که شما رسول او هستید، و خدا گواه است که منافقان دروغ می گویند.» خلیفۀ غاصب اوّل در این برخورد می خواهد به مردم بفهماند که وی جز ارادت و اخلاص به خاندان وحی

ص: 442


1- . الاستیعاب ج3، ص 977 سابقاً اشاره شد .
2- - شرح ابن ابی الحدید ، ج 16 ، ص 229
3- - سورة منافقون ، آیة 1

و نبوت در ضمیر ندارد ، و از خُلق عظیم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) یاد می کند ، تا اینکه برساند که شما بر خلاف رأفت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ، سوابق مجاهدت و جانفشانیهای انصار را فراموش کرده، این گونه آنان را سرزنش می کنید؟ خطاب عتاب آمیز صدیقۀ طاهره- صلوات الله و سلام علیها- را که از کانون محبت سرچشمه گرفته بود و هدفی جز دلسوزی و غمخواری امت نبود، به صورت قدرناشناسی از مجاهدان صدر اسلام منعکس سازد ، و به این گفتار دلسوزانه رنگ حقنشناسی بدهد، و با تأکید به اینکه غرضی جز اجرای فرمان رسول الله (صلی الله علیه و آله) نیست و هرگز قصد خیانت و عداوت با خاندانش را ندارد ، و روایتی را که به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نسبت می دهد ، با کمال صدق و صفا بوده و از راه صمیمیت به امت پدرش می باشد ، تا شک و تردید را از قلبهای مسلمانان نسبت به روایتی که نقل می کند برطرف سازد ، و برای اثبات اینکه در دل غرض و مرضی ندارد ، مال خود را به سیدة النساء پیشکش می کند. این هم نیرنگ دیگری است ، زیرا خود ابی بکر خوب می داند که زهرای طاهره (علیها السلام) تربیت شدۀ پدر بزرگوارش و پارۀ تن آن حضرت می باشد و هرگز زیر بار منّت این چنینی نمی رود. وانگهی ، اگر این پیشکش از روی صفا و صمیمیت بود بهتر بود که آن را به مسلمانان می داد و از حق فاطمۀ اطهر

(علیها السلام) حاتم بخشی نمی نمود.

سپس جهت پذیرایی از مردم می گوید: اخذ فدک تصمیم فردی نبود و مسلمانان اجماع کردند . ]سبحان الله در کدام تاریخ نوشته شده که غصب فدک به آراء عمومی گذارده شده و همه مسلمانان به غصب آن رأی داده باشند ؟ در حالی که این توطئه تصمیم افراد خاص و باند ، حاکم بود و بر اساس آن انجام گرفت و هیچ یک از مسلمانان از آن خبردار نبودند، و اگر روایتی که خلیفۀ ناحق و غاصب نقل می کند درست باشد ، چنانچه با قسم غلیظ یاد می کند ، دیگر چه نیازی به اجماع مسلمانان است؟ چه اینکه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مفترض الطاعة است: «... وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ...»[ (1)

« آنچه از امری که رسول خدا برای شما می آورد پذیرفته، و آنچه را که نهی می کند ، از آن دوری کنید.»

همچنین به مقتضای قول رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که فرمودند: « الکذب ریبه و الصدق طمأنینه » «در دروغ شک و تردید و در راست آرامش و سکون است» معلوم است که باطن خلیفه غاصب از این روایت

ص: 443


1- - سوره حشر ، آیه 7

متزلزل است و ممکن است کسی در مقام انکار براید و بگوید : غیر از او کسی این حدیث را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل نکرده ؛ برای جلوگیری و دفع این سؤال مقدّر، با اظهار اعتماد به مردم و شرکت آنان در تصمیم گیری کلی ، زبان آنان را بسته و کسی لب به اعتراض نگشاید ، زیرا با وجود روایت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیازی به انضمام سند دیگری نیست، و اجماع و اتفاق در آن صورت حجیّت دارد که سند دیگری نباشد ( فی طلعة الشمس ما یغنیک عن زحل ؛ در طلوع خورشید به قدری نور هست که تو را از نور زحل(1) بی نیاز می کند ) .

پیرامون حدیث « انا معاشر الاَنبیاء لا نُوَّرِثُ ما تَرَکْناهُ صَدَقَةُ » (2)

باید در دو مقام بحث کرد :

اول: سند روایت ، دوم متن روایت .

مقام اول :

قراین قطعی و یقینی در دست است که دلالت می کند این حدیث کذب محض است . چه اینکه روایات متعددی در حد تواتر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد صدیقه کبری فاطمۀ زهراء (علیها السلام) و مولای متقّیان حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه نقل شد ، که همۀ قراین قطعی هستند ، که با وجود آن روایات نمی تواند این روایت صحیح باشد و کذب است .

من جمله : 1. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «فاطمه سیّدة نساء العالمین» و یا « سیّدة نساء اهل الجّنة ». این روایت را احمد حنبل در کتاب مسند خود ، و بخاری و مسلم و ترمذی و نسائی و ابن ماجه و ابن حبان در صحیح خود ، و ابن ابی شیبه و حاکم در مستدرک ، و ابویعلی و روبانی و عقیلی و طبرانی و ابن عساکر و صاحب استیعاب و دیگران ، از حذیفه از ابوسعید خدری از ابن عباس از عایشه از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده اند.

ص: 444


1- . به ضم زا و فتح حاء کیوان ، ساتورن ، یکی از سیارات ، بعد از مشتری از تمام سیارات بزرگتر و تقریباً 700 برابر زمین است 8 قمر دارد و یک حلقۀ نورانی دور آن احاطه کرده، مدّت انتقالش 29 سال و نیم است. فرهنگ عمید .
2- . از صفحه 110-280 راجع به این حدیث جعلی مفصل توضیح داده شد.

2. حضرت فاطمه و علی (علیهما السلام) از عترت و اهل بیت و آنان معادل قرآن(1) هستند ، و این دو هرگز از هم جدایی ندارند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: « اِنّی تارک فیکم الثقلین او الخلیفتین ، کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا ، فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض . »

بیش از سی نفر از صحابه ، این حدیث را که معروف است به حدیث تقلین ، از رسول اکرم ، (صلی الله علیه و آله) نقل کرده و شنیده اند ، به این ترتیب:

1. علی امیرالمؤمنین و سیدالوصیین- صلوات الله علیه-

2. عبدالله بن عباس

3. ابوذر غفاری

4. جابر بن عبدالله انصاری

5. عبدالله بن عمر

6. حذیفه بن اُسید

7. زید بن ارقم

8. عبدالرحمن بن عوف

9. ضمیرة الاسلمی

10.عاصم بن لیلی

11.ابورافع

12.ابوهریره1. عبدالله بن حنطب

2. زید بن ثابت

3. ام سلمه

4. ام هانی بنت ابی طالب (علیه السلام)

5. خزیمه بن ثابت

6. سهل بن سعد

ص: 445


1- - بل افضل و برتر چون به نظر ما ثقل اکبر اهل بیت (علیهم السلام) است طبق ادله ای . که در دست است ، مانند مأة منقبة ابن شاذان و غیره

7. عدی بن حاتم

8. عقبه بن عامر

9. ابوایوب انصاری

10.ابوسعید خدری

11.ابوشریح خزاعی

12.ابوقدامه انصاری

13.ابولیلی

14.ابوالهیثم بن التیهان

راویان بعد از ام هانی رضوان الله علیها هر یک مستقلاً روایت کرده اند و در رحبۀ کوفه ایستادند با هفت نفر از قریش و آن هفت نفر شهادت دادند که آنها هم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این حدیث را شنیده اند و مجموعاً سی نفر میشوند . به کتاب « عبقات » در این مورد رجوع شود . که دو جلد آن مخصوص این حدیث شریف ( ثقلین ) است .

3. ابن نجّار و بیهقی به سند خود از ابن عباس روایت کرده اند که ابن عباس گفت : از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پرسیدم از کلماتی که در مقام توبه ، خداوند متعال به آدم تعلیم نمود ، و در اثر توسل به آنها توبه اش قبول شد کدام است ؟ فرمود: « سأل بحق محمّد و علی و فاطمه و الحسن والحسین (علیهم السلام) » خداوند متعال توبه آدم (علیه السلام) را قبول فرمود. پس بنابر مفاد این روایت ، حضرت علی و فاطمه (علیهما السلام) از جمله کلمات تعلیم شده می باشد.

4. حضرت علی و فاطمه (علیهما السلام) از جمله افرادی هستند که خداوند متعال پیامبرش صلوات الله و سلام علیه و آله را مأمور نمود که با نصارای نجران مباهله کند ، در مراسم مباهله شرکت داشتند . مسلم در صحیح خود ، و ترمذی در صحیح خود، ابونعیم در دلایل، بیهقی در سنن خود، ابن ابی شیبه، سعید بن منصور، و عبد بن حمید، و ابن جریر، و ابن منذر، حاکم در مستدرک، ابن مردویه، تفسیر ثعلبی، واحدی در اسباب نزول ، ابن اسحاق در مغازی ، موفق بن احمد ، ابن المغازلی ، حموینی ، فصول

ص: 446

مالکی، سیوطی در دُر منثور، و در روایات اهل بیت (علیهم السلام) آیۀ مباهله(1) را به حضرت علی و فاطمه و حسنین تفسیر نموده اند، و در این آیۀ کریمه خداوند متعال رسول گرامی را امر نمود که علی را نفس خود بخواند، تا مردم بدانند که علی (علیه السلام) تالی مرتبۀ نبوت ختمی مرتبت و ولایت عامه و زعامت کبری و قیام به امر امت و سیاست است.

5. حضرت علی و فاطمه (علیهما السلام) از جمله اهل بیت هستند که درآیه شریفه به آن تأکید شده است: « ...إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً » (2)« خدا پلیدی را از اهل بیت برده و آنان را پاک و مطهر کرده است.»6. علی- صلوات الله علیه- امیرالمؤمنین است. احمد بن حنبل در مسند خود از ابن عباس، سیوطی در دُرالمنثور، و ابونعیم در حلیة الاولیاء از ابن عباس که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «ما انزلت آیه فیها یا ایها الذین آمنوا الا و علی رأسها و امیرها ؛ هیچ آیه ای نازل نشده در آن یا ایها الذین آمنوا باشد، مگر اینکه علی در رأس آن و امیر آن می باشد.»(3)

7. توصیف و ذکر مناقب این دو بزرگوار به لسانهای مختلف، «علیّ باب مدینة العلم» «علی مع الحق یدور معه حیثما دار» «علی اَقضی الاُمَّة» و مناقب دیگر، پس با چنین توصیفهایی از زبان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که « وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى ( 3 ) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى ( 4 ) » ﴿ سوره نجم ﴾

دربارۀ این دو بزرگوار معلوم می شود که این دو بزرگوار ، معصوم و از هر رجسی منزّه هستند ، از رجس طمع به بیت المال مسلمانان و یا مخفی داشتن حدیثی که از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیده باشند . آیا با وجود چنین امتیازهایی چگونه متصور است اصرار در به دست آوردن فدکی بنماید که اصلاً حق شخصی در آن نداشته باشد ، و بلکه از بیت المال و در ملک عموم مسلمانان است ؟ آیا چنین عملی غصب اموال عمومی ، یعنی فقیران و ایتام و ضعیفان نیست ؟ آیا در مقابل چنین درخواستی مولای متقیّان (علیه السلام) با آن سختگیری که دربارۀ فرمانداران خود در مورد بیت المال داشت ، چرا عکس العمل

ص: 447


1- - فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِينَ ﴿سوره مبارکه آل عمران، آیه 61﴾
2- - ﴿سوره أحزاب، آیه 33﴾
3- - ده ها روایات از شیعه و سنّی داریم در مورد امیرالمؤمنین (علیه السلام) که این لقب را خداوند متعال به آن حضرت اختصاص داده است.

نشان نداد ؟ و حالی که مطابق روایات عامه، مولای مؤمنان (علیه السلام) تا زمان عمر فدک را مطالبه می فرمود و زهرای اطهر (علیها السلام) از ابوبکر گاهی به عنوان «نِحْله: پیشکش» و گاهی به عنوان ارث مطالبه فرموده است. از طرف دیگر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با آن شدت محبت که به هر دوی این بزرگوار داشتند- چنانچه گذشت- چگونه آنان را از واقعیت امر که فدک بیت المال و از اموال عمومی است مطلع نمی سازد، و آنان را از این حکم باعظمت- العیاذ بالله- بی اطلاع نگاه می دارد؟ و یا اینکه آن دو بزرگوار از این حکم الهی اطلاع داشته، ولی در مقام عمل اعتنایی نداشتهباشند. چنین احتمالی با بودن علی (علیه السلام) باب مدینة العلم و نفس الرسول و کسی که لحظه ای از حق جدا نمی شود و کسی که آیۀ تطهیر در شأن خود و همسرش نازل شده و یا سیدة نساء العالمین است، چگونه سازگار است ؟ آیا می شود این خیال باطل را کرد که علی (علیه السلام) و زهرای اطهر (علیها السلام) در اموال عمومی تصرّف عدوانی و به اسم ملک شخصی خود تصرف نمایند ؟ آیا این سؤال برانگیز نیست که چگونه این دو بزرگوار با وجود حدیثی که ابوبکر نقل می کند ، چرا اصرار در برگرداندن فدک می نمایند؟ جواب تمام این سؤالها فقط یک پاسخ دارد و آن این است که آن دو بزرگوار بخوبی میدانستند که چنین حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیامده بود ، لذا با کمال اطمینان خاطر و بیاعتنایی به آنچه ابوبکر نقل می کند ، در مطالبۀ سهم خود اصرار می ورزیدند.

اگر گفته شود که اصرار به مطالبه به جهت آن بود که محکمۀ قضایی بر طبق موازین اسلامی تشکیل نشده بود و اعتنایی به گفتار ابوبکر نمی نمودند، و وجه عدم انطباق به موازین شرعی است که در این جریان، ابوبکر مدعی بود و هم او بود که به فدک استیلا داشت، بلکه می بایست با صدیقّۀ طاهره (علیها السلام) در محکمه حاضر بشوند ، و قاضی این محکمه هم باید کسی باشد که روایت را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده باشد نه خود ابابکر که مدعی است ، و در این جریان ، ابوبکر مراعات این موازین اسلامی را ننمود و خود هم مدّعی بود و هم قاضی .

در جواب باید گفت که: این مقدمات موجب نمی شود که حضرت زهرای مرضیه (علیها السلام) چنانچه خود عامه گفته و نوشته اند ، ابوبکر را به کلّی ترک نماید و تا روز وفاتش حاضر به ملاقات و گفتگو با وی نگردد، و میبایست این دو بزرگوار در صورت احتمال صدق این روایت- هرچند ردّ ابابکر با موازین قضا مطابقت نداشته باشد- زهرای اطهر (علیها السلام) این گونه ابوبکر را ترک نکند و مولا علی (علیه السلام) با قاطعیّت ، ابوبکر را غادر ( فریبکار ) و متجاوز و خائن نداند . چه اینکه بنا به گفته عمر در جواب علی (علیه السلام) و عباس،

ص: 448

عموی پیامبر و علی (علیهما السلام) که به جهت مطالبۀ ارث به نزد عمر رفته بودند ، در جواب آنان گفت: «فرأیتماه کاذبَا آثماً غادراً خائناً .(1) پس شما دو نفر ( ابابکر ) را دروغگو ، گناهکار، فریبکار، خائن میدانید». یا اینکه در مورد خود می گوید: «فرأیتمانی کاذبا آثما غادراً خائناً(2) ؛ شما من را دروغگو و گناهکار و فریبکار و خائن می دانید.»

پس بنابراین با در دست داشتن مقام و قداست صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) و مولای متقیان (علیه السلام) و اینکه آنان التزام کامل به احکام شریعت طاهره دارند، ایجاب می کند که چون بر احکام قرآن و سنت رسول الله (صلی الله علیه و آله) از همه بالاتر احاطه داشتند ، یقین به کذب روایت از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) داشتند و اندک اعتباری به آن قائل نبودند .

علاوه بر این دلیلها ، اعتبار عقلی هم حکم می کند که فاطمۀ زهراء (علیها السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) می بایست قبل از همه کس این حدیث را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده باشند ، زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به حکم آیه شریفۀ «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَکَ الْأَقْرَبِينَ » (3) «بستگان نزدیک خود را دعوت و انذار کن» . می بایست ممنوعیت انبیاء را از ارث گذاشتن را به عشیره و بستگان نزدیک خود می فرمود، تا مبادا آنان بر خلاف حق اقامه دعوی نمایند.

دعوایی که قرنهاست میان بزرگان سر و صدا انداخته.

در تأیید مطلب مذکور می بینیم هیچ یک از زوجات پیامبر (صلی الله علیه و آله) غیر از عایشه خبردار نبودند، چون همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خواستند شخصی را پیش عثمان فرستاده و میراث خود را از خلیفه ناحق درخواست کنند، در پاسخ آنان عایشه گفت : مگر رسول الله (صلی الله علیه و آله) نگفت: «لانورث، ما ترکنا صدقة .»(4)احمد بن حنبل در مسند خود در حدیثی گفت : «عمر به علی و عباس گفت: ابوبکر برای من حدیث کرد و قسم خورد که راست می گوید که او شنیده است پیامبر (صلی الله علیه و آله) ارث نمی گذارد و هرچه از او میراث باقی بماند مال مستمندان مسلمین و مساکین است.»

ص: 449


1- - صحیح مسلم ، ج6 ، ص 151 ، فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 6 ، ص 254
2- - صحیح مسلم، ج 6، ص 151
3- . سورة شعراء ، آیة 214
4- - صحیح مسلم ، ج 6 ، ص 153

اگر واقعاً چنین روایتی را عمر و دیگران از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیده بودند، دیگر لازم نبود که ابوبکر قسم یاد کند که او راست می گوید، و شاهد بر این مطلب، گفتۀ عایشه ( دختر ابوبکر ) است. در صواعق ابن حجر و کنزالعمال و مختصر کنزالعمال، در فضایل ابوبکر [که صاحب فضیلت نبوده] آمده است که ابوالقاسم بغوی و ابوبکر در غیلانیات و ابن عساکر از عایشه نقل کرده اند که: « مردم در میراث رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اختلاف کردند، و در نزد کسی در این مورد علمی ( حدیثی ) پیدا نکردند ، فقط ابوبکر گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود : اِنّا معاشر الأنبیآء لانورث ، ما ترکناه صدقة .» اگر گفته شود در روایتی که در صحیح بخاری، مالک بن اوس می گوید: «اِنَّ عمر ناشد علیاً و العباس بالله انهما هل یعلمان ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: لانورث ما ترکناه صدقة ، فقالا نعم . عمر ، علی و عباس را به خدا قسم داد که آیا آنان می دانند که رسول خدا فرمود : ما ارث نمی گذاریم ، هرچه باقی گذاشتیم صدقه است؟ جواب دادند: آری.»

از این فراز استفاده می شود که به جز ابوبکر، دیگران هم از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) این روایت را شنیده بودند. در پاسخ گفته می شود که: این روایت قرینۀ کذبش در خود آن نهفته است زیرا در صدر روایت مالک بن اوس نقل میکند که عمر از عباس و علی به مضمون روایت اقرار گرفت و در ذیل آن آمده که عمر در مقام سرزنش آن دو بزرگوار می گوید: «جئتنی یا عباس تسألنی نصیبک من ابن اخیک، و جائنی هذا (یرید علیّاً (علیه السلام) ) یرید نصیب امرأته من ابیها.(1) آمدی ای عباس و از من سهم پسر برادرت را مطالبه می کنی، و این ( علی ) آمده و از من نصیب زنش را مطالبه می کند.»با قطع نظر از مقام عصمت مولای متقیّان (علیه السلام) مقام زهد و تقوای آن بزرگوار به هیچ منصفی پوشیده نیست ، بنابراین چگونه متصوّر است که آن بزرگوار با علم به اینکه رسول الله (صلی الله علیه و آله) حکم خدا را در ممنوعیت انبیا از موروث بودن، و اینکه متروکات آنان صدقۀ عامه و به همۀ مسلمانان تعلق دارد، میدانستند و مع الوصف درخواست ارث کند و آن را از مسلمانان غصب نماید و این خیلی بدتر از غصب ملک شخصی است، زیرا مسلمانان مشتمل بر فقیر و زمین گیر و یتیم و مسکین است، و چگونه متصوّر است که علی (علیه السلام) در غصب حقوق یک مشت ضعیف و ناتوان، چندین سال تا زمان عمر پافشاری کند؟

ص: 450


1- - فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 6 ، ص 242 و 243

فرضاً کسی در مقام زهد و تقوای مولای متقّیان (علیه السلام) از روی خیانت شک آورد، اما در اینکه علی (علیه السلام) و عباس دارای شرافت و آبرومند و اینکه مقید بودند که آبروشان نرود بوده اند و در آن شکی نیست ، چگونه با اعتراف به روایت لانورث... و مطالبۀ فدک با آبروی خود بازی می کنند ؟ زیرا معنا و مفهوم چنین عملی این است که ایّها المسلمون این چند سال پافشاری ما در مطالبۀ فدک- با اینکه روایت را شنیده و حکم اللّه را میدانستیم- راه خطا بوده و هدف از مخالفت چندین ساله، دستیابی به اموال مسلمانان و اکل مال بر باطل بوده

کدام انسان عاقلی حتی از طبقات پایین جامعه عمداً کاری می کند که آبرو و حیثیت خود را متزلزل سازد ؟ سبحان الله چنین فردی که چنین قصدی دارد ، چرا عمر او را کاندید خلافت مسلمانان می نماید؟ مگر میشود غاصب را امین معین نمود ؟

ابن حجر عسقلانی متوجه این تناقض عجیب در این روایت شده و چنین می گوید:

«و فی ذلک اشکال شدید...». در مضمون این روایت اشکال شدید است، زیرا اصل داستان این است که عباس و علی می دانستند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده : « لانورث . . . ». پس اگر این حدیث را از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده بودند ، پس چرا او را از ابوبکر مطالبه می کردند ؟ و اگر ازابوبکر شنیده و در زمان او به طوری که بر ایشان اطمینان حاصل شده که این روایت از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) است ، پس چگونه و چرا او را از عمر مطالبه می کردند ؟ »(1)

اگر گفته شود که عمر، عثمان و عبدالرحمن و زبیر و سعد بن ابی وقّاص را مانند علی و عباس سوگند داد ، آنان هم تصدیق نمودند که این خبر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است ، پس خبر واحد نشد و از چند طریق ثابت می شود . در پاسخ گفته می شود : در روایت مالک بن اوس چنین آمده: «انشدکم باللّه الذی باذنِهِ تقوم السمآء و الارضِ هل تعملون اَنّ رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: « لانورث ما ترکناه صدقة »(2).

در این فراز می گوید که : عمر سوگند داد که آیا این روایت را از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می دانید؟ آنان در جواب گفتند: آری . سؤال از علم است نه از شنیدن، آنان نیز به اعتماد روایت ابوبکر گفتند که: میدانیم، پیامبر (صلی الله علیه و آله)

ص: 451


1- - فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 6 ، ص 255
2- - فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 6 ، ص 243

چنین روایتی را فرموده است، علاوه بر اینکه این عده متّهم هستند و دربارۀ حضرت علی (علیه السلام) عداوت باطنی داشتند ، و شهادت چنین افرادی قابل اعتماد نیست.

سؤال دوم که ممکن است پیش آید، در این باره روایت دیگری هم هست که اثبات می کند که متروکات پیامبر (صلی الله علیه و آله)

صدقه است ، و آن روایت ابوهریره از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است که فرمود : «لایقتسم ورثتی دینارا ، ما ترکت بعد نفقه نسائی و مؤونة عاملی ، فهو صدقة(1). ورثه ی من نباید طلا را تقسیم نمایند، آنچه باقی می ماند پس از نفقه ی عیال و مخارج عامل من، همه اش صدقه است.»

پاسخ از این روایت این است که این روایت با آنچه آنان از ابوبکر روایت می کنند در تعارض است. چه اینکه اگر روایت ابوبکر این است که کل ماترک پیامبر (صلی الله علیه و آله) صدقه است، به چهمناسبت نفقۀ نساء و عامل استثنا شده ، و اگر گفته شود که از روایت ابوبکر نفقه نساء و نفقۀ عامل به طور تخصیص خارج شده ، جواب این است : سبحان الله چگونه پیامبر برای عامل و نفقۀ همسران پیش بینی فرموده، اما به بضعۀ (پارۀ تن) خود فکری نکرده؟ و این حدیث دروغ است از ناحیه ابی هریره به خاطر تقرّب به خلفا و حاکمان. پس باید با در دست داشتن این قراین قطعی روایت خلیفه از اعتبار ساقط می شود.

مقام دوم

بر فرض اینکه حدیث از حیث سند اشکالی نداشته باشد ، متن این حدیث به آنچه ابوبکر به او استشهاد نموده دلالت ندارد ، زیرا متبادر از حدیث مزبور، خبر است ، نه انشاء . [یعنی این حدیث چون خبر است ، کاشف از ارادۀ قانونی و تشریعی نیست ، چه این که اراده قانونی نوعاً در قالب انشاء بیان می شود]

یعنی انبیا به مناسبت مقام زهد و ورع که دارند ، آنچه از مال دنیا در اختیار دارند در راه خدا به مصرف میرسانند و چیزی از متروکات مالی باقی نمی گذارند، زیرا مقام شامخ آنان اقتضا دارد که اهمیتی به جمع مال ندهند، و آنچه مناسب مقام انبیاء (علیهم السلام) است ، عبارت از میراث علم و حکمت است ، نه مال و باغ و زمین، و بر این نکته در حدیث تصریح شده: «لانورث ذهبًا و لافضّة و لاداراً و لاعقاراً و انما نورث الکتاب و الحکمه و العلم و النّبّوة .»

ص: 452


1- - فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 12 ، ص 5

این جمله ها خبر از شأن رفیع خود رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و سایر انبیاء (علیهم السلام) می دهد ، و کاشف از ارادۀ قانونی و تشریعی نیست که ما انبیا به عنوان ارث چیزی را باقی نمی گذاریم و آنان از قانون کلی ارث مستثناء باشند ، یعنی آن قدر شرافت و بزرگواری دارند که آنچه دارند در راه خداوند می دهند ، دیگر موضوعی برای ارث باقی نمی ماند . قرینۀ دیگر اینکه این حدیث ، خبر است نه انشاء ؛ از متروکاتمهم از قبیل: طلا و نقره و خانه و ملک اسم می برد و این مناسب مقام خبر است، و اگر انشاء بود مناسبت مقام ایجاب میکرد که حقیرترین مال را ذکر نماید، به این بیان: «نحن معاشر الانبیاء لانورث حتی التافه القلیل ؛ ما طایفه انبیا ارث نمی گذاریم ، حتی اشیای بی ارزش و قلیل را . »

اگر کسی بگوید: مناسب مقام شارعیت و قانون گذاری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن است که همواره در مقام انشاء باشد نه خبر، جواب آن است که: انشاء در این مقام بی ثمر و بی فایده است، زیرا فرض این است که در حال حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله) به جز ذات شریفش پیامبری نبود تا تعبیر به جمع شود، و از تعبیر جمع به دست می آید که مراد پیامبر گزارش عملکرد انبیاء است، و اگر مراد شخص نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) باشد ، آن وقت وجهی برای تعبیر به جمیع نمی ماند و تعبیر بدون حکمت می شود .

اگر گفته شود : در صورت خبر بودن کذب لازم می آید، زیرا بودند از انبیاء، مانند سلیمان بن داوود (علیهما السلام) که متروکات داشتند ، جواب آن است که این قبیل اخبار خبر از قاعدۀ عقلی نیست که استثناپذیر نباشد ، بلکه بر اساس اکثریت جاری است و خروج یک فرد یا چندین فرد مضر نیست .

اما اینکه خلیفه گفت : بازپس گیری فدک به اجماع مسلمانان بود در جواب گفته می شود : لابد مراد از اجماع ، سکوت مردم است وگرنه کجا با مردم مشورت کردند تا مردم رأی بدهند ؟ وانگهی این چه اجماعی است که بزرگان صحابه ، مانند سلمان و ابوذر و مقداد و سعد بن عباده و همۀ بنی هاشم شرکت نداشتند . و این اجماعی است که اینان درست کردند ، این اجماع حجّت نیست و بر خلاف عقائد شیعه و باطل است .

ص: 453

پاسخ حضرت صدّیقه کبری فاطمة زهرا (علیها السلام) به ابوبکر

اشاره

فقالَتْ (علیها السلام) : سُبْحانَ اللّهِ، ما كانَ أَبی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عَنْ كِتابِ اللّهِ صادِفاً وَ لا لِأَحْكامِهِ مُخالِفاً ، بَلْ كانَ يَتَّبِعُ أَثَرَهُ وَ يَقْفُو [یَقْفَی] سُورَهُ ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَی الْغَدْرِ اعْتِلالاً عَلَيْهِ بِالزُّورِ [وَ الْبُهْتانِ] ، وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبيهٌ بِما بُغِی لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ فی حَياتِهِ ، هذا كِتابُ اللّهِ حَكَماً عَدْلاً ، وَ ناطِقاً فَصْلاً يَقُولُ « يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ....» (1)

[وَ یَقُولُ] « وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ ...» (2)

فَبَيّنَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فيما وَزَّعَ عَلَيْهَ مِنَ الْأَقْساطِ ، وَ شَرَّعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَ الْميراثِ ، وَ أباحَ مِنْ حَظِّ الذُّكْرانِ وَ الاناثِ ، ما أزاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلينَ ، وَ أزالَ التَّظَنّی وَ الشُّبُهاتِ فِی الْغابِرينَ .

کَلّا «... سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ (3)»

فَقالَ [لَها]أَبُوبَكرٍ: صَدَقَ اللّهُ وَ رَسولُهُ ، وَ صَدَقَتْ اِبْنَتَهُ ، وَ أَنْتِ مَعْدَنُ الْحِكْمَةِ وَ مَوْطِنُ الْهُدی وَ الرَّحْمَةِ وَ رُكْنُ الدِّينِ ، وَ عَيْنُ الْحُجَّةِ ، لااُبْعَدُ صَوابِكِ ، وَ لااُنْكِرُ خِطابِكِ ، هوُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَيْنی وَ بَيْنَكَ، قَلَّدُونی ما تَقَلَّدْتُ ، وَ بِاِتِّفاقٍ مِنْهُمْ أَخَذْتُ ، ما أَخَذْتُ ، غَيْرَ مُكابِرٍ وَ لاْمُسْتَبِدٍّ وَ لامُسْتَأثِرٍ ، وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ .

ترجمه : پس حضرت صدّیقه طاهره (علیها السلام) فرمود : سبحان الله ! هرگز رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از کتاب خدا رو نمی گرداند و با احکام آن مخالفت نمی نمود ، بلکه پیوسته پیرو قرآن بود و از آنچه سوره هایش مشتمل بر آن بود تبعیّت می کرد.

آیا حال تصمیم بر مکر و نیرنگ دارید و با دروغ بستن به او عذر می آورید؟ و این حیلۀ شما شبیه توطئه هایی است که به هنگام زنده بودن پیامبر برای از بین بردن او انجام می شد.

اینک این کتاب خدا داور و دادگر و گویندۀ حقّ است ، و چنین می گوید :

[و فرزندی که] از من و از فرزندان یعقوب ارث می برد و نیز می گوید: «و سلیمان از داوود ارث برد.»

ص: 454


1- . سورة مبارکة مريم ، آیة 6
2- . سورة مبارکة نمل ، آیة 16
3- . سورۀ مبارکة يوسف ، آیة 18

خدای- بزرگ و قادر- در تقسیم سهم هر یک از ورثه ، نصیب آنان را چه مرد و چه زن روشن فرمود به طوری که دیگر جایی برای بهانۀ باطل گرایان ، و گمان و شبهه های آیندگان باقی نماند.

نه این چنین است که عمل می کنی.

بلکه هواهای نفسانی و تسویلات شیطانی است و در این هنگام جز صبر جمیل نیست ، و از خدا در مقابل آنچه وصف می کنید (عمل می کنید) مدد می جویم.

ابوبکر در جواب چنین گفت:

خدا و رسولش راست گفت ، و شما نیز ، ای دخت پیامبر (صلی الله علیه و آله) شما معدن حکمت و مرکز هدایت و رحمت ، و رکن دین و سرچشمۀ حجّت هستید ، و درستی فرمایش شما را بعید نمی دانم ، و خطابۀ شما را انکار نمی کنم ؛ ولی این مسلمانان بین من و شما داورند ، و آنان این خلافت را بر گردن من انداختند ، و آنچه گرفته ام به اتّفاق و تصمیم آنان گرفته ام ، بدون هیچ زور و استبداد و خودپرستی ، و آنان به این گواه هستند .

لغات

صادِفاً : از صدف : اعراض کننده.

صَدَفَ صَدْفاً و صُدوفاً ، برگشت و میل کرد صَدَفَ عَنْهُ صَدْفاً ، روی گردانید از او ، صَدَف و صُدُف و صُدَف بریدگی کوه ، ناحیه و جانب ، کناره آن ، صَدَفَةُ الأذُنُ ، گوش ماهی دریائی

یَقْفُو: از قَفَو ؛ یعنی، پیروی کردن«وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ...» (1)

« به آنچه که علم نداری پیروی مکن » قَفا الرَّجُلُ قَفْواً زد بر پس گردن او ، متّهم کرد او را به فجور ، دشنام داد او را ، پیروی کرد او را و در پی او رفت اِفتَقی اَثَرَهُ در پی آن رفت.

این کلمه پنج مرتبه در قرآن آمده

ص: 455


1- . سورة بنی اسرائیل ، آیة 36

1. سوره اسراء آیه 36

2. سوره بقره آیه 87

3. سوره مائده آیه 46

4. سوره حدید آیه 27

5. سوره حدید آیه 27

کلمه سُوَر: به ضم سین و فتح واو : جمع سَوره است ، هر جایی که مرتفع باشد ، و از همین لفظ است سور مدینه، به سورۀ قرآن، سوره گفته می شود، چون ابتدای سوره قرآن به منزلۀ جایگاه مرتفعی است که از سورۀ قبلی مشخص می شود.

سارَ الحائط سَوْراً ، بر دیوار برآمد

سَوَّر المَدینَة دیوار کشید دور شهر

سُورَة – سُوَر و سُئور جمع ، شرف و منزلت علامت و نشان، آن چه بلند است و از بناء از قرآن قطعۀ مستقل جدا از دیگری

این کلمه با ابعادش 17 مورد در قرآن آمده است

کلمه اَفَتَجْمَعُونَ: آیا تصمیم گرفته اید؟فراهم آمدن، اجتماع کردن، گرد آوردن، جمع شدن جمع آوری و ... حدود 150 مورد در قران آمده است.

الغَدْر: خیانت، ضد وفا.

غَدَرَ الرَّجُلُ و بِهِ غَدْراً و غَدَراناً ، بی وفائی کرد شکست عهد را

اِعْتلال: بهانه جویی و علت تراشیدن.

عَلَّ عَلّاً و عُلَّ عِلَّةً ، بیمار گردید ، علیل شد اعتلال مشغول داشتن به کاری ، بازداشت کسی از کاری

الزّوُر: دروغ، باطل، شرک به خدا ، بی عقلی

ص: 456

این کلمه در چهار مورد آمده است

1. آیه 30 سوره حج

2. آیه 72 سوره فرقان

3. آیه 4 سوره فرقان

4. آیه 2 سوره مجادله

بُغِیَ: فعل مجهول: طلب می شده .

بَغی علیه ستم و تعدّی نمود . از حق برگشت نافرمانی کرد، تجاوز ز حد کرد ، اِبتغاء سزاوار ، اَبْغاهُ و بَغاهُ النَّبی بر طلب آن چیز داشت او را یاری می داد.

این کلمه 96 مورد در قرآن آمده است.

الغَوائِل : جمع غائله : فساد و شرّ و تبهکاری.

غالَهُ غوْلاً و مُغالاً ، هلاک کرد او را به ناگاه گرفت و هلاک کرد و ربودغَوائل- غائِلة جمع سختی ها و بلاها

حَکَمْ: قاضی و داور. حَکَمَ عَلَیهِ بالاَمر حُکْماً و حُکومَةً . فرمان داد بر او به کاری

حَکَمَ بَیْنَهُم فرمان داد بین ایشان در قرآن بسیار آمده ابعادش، اما کلمه حَکَمَ یک مرتبه در سوره غافر آیه 48 آمده است.

ناطِقًا فَصْلاً: گوینده ی قاطع در مباحثه و مخاصمه. نَطَقَ نُطْقًا وَ مَنْطَقاً و نُطُوقاً به زبان راند سخنی را که از آن معنی مفهوم گردد ناطَقَهُ ، گفت و گو کرد و سخن گفت با او فَصَلَ الشَّئَ فَصْلاً ، برید و پاره و جدا نمود آن را جدا شد، فَصَّل الکلامَ ، پیدا و آشکار کرد و جدا نمود.

این کلمه 24 مرتبه آمده با ابعادش

وَزَّعَ: از توزیع : تقسیم کرد.

ص: 457

وَزَعَ فُلاناً بازداشت او را ، وَزَّع المالَ عَلَیْهِمْ ، بخش کرد برایشان مارا توزیع پراکنده کرد ، تقسیم کردن چیزی

اَقْساط : جمع قِسط ، و به کسر قاف : حِصّهَ و نصیب . قسط به معنای عدل، بهره و حصه ، پیمانه که نیم صاع است، مقدار، روزی و رزق ، ترازو، کوزه، ستم و جور [از اضداد است]

این کلمه 25 مورد آمده است با ابعادش

فَرائِض: جمع فریضه: سهم میراثی که در قرآن کریم معین شده، مانند: نصف و سُدس و ثُمن، در مقابل میراثی که مطلق ارث باشد.

فَرَضَ الشّئُ فَرْضاً برید آن را

فَرَضَ اللهُ الاَحکامَ فَرْضًا ، واجب و سنّت گردانید برای او وقت پیدا کرد به جهت او

اَفْرَضَهُ اِفْراضًا ، عطا داد او رافَریضَه ، فَرائِض جمع ، امر خدا تعالی ، بهره فرض کرد ، 18 مورد در قرآن آمده است.

اَزاحَ : از ازاحة : برطرف ساختن و دور کردن.

زاحَ عَنِ المکان زَوْحاً و زَواحًا ، دور شد از آن مکان، رفت از آن جا

التَّظَنِّی: گمان بردن. ظَنَّ الشَّئ ظَنًّا ، دانست آن را و گمان برد ظَنَّ داوُدَ [آیه است]علوم و یقین داشت داود این کلمه 69 مورد در قرآن با ابعادش آمده است.

الغابِرِین : جمع غابر ، که هم به معنای گذشته و باقیمانده و آیندگان استعمال می شود ، و در این مورد به معنای آیندگان است.

غَبَرَ غُبُوراً ، درنگ کرد و باقی ماند.

غَبَرَ غَبْراً ، رفت و درگذشت [ از اضداد است ]

7 مورد کلمه غابرین و یک مورد غَبَرَةٌ ، در قرآن آمده است.

ص: 458

کَلّا: چنین نیست . این کلمه 33 مورد آمده است.

سَوَّلَتْ: از تسویل، به معنای زیبا ساختن چیزی که زیبا نیست، و جلوه دادن و سپس آن عمل و گفته را انجام دادن.

سالَ سُوْالاً و سَوالاً [لغتی است در مَثَل] سِوِلَ سَوَلاً سستی و ورم زیر ناف تسویل آراستن کاری

کلمه سَوَّلَ: 2 مورد ، سوره محمد آیه 15

و کلمه سَوَّلَت: 3 مورد ، سوره یوسف

آیه 18 و 83 و سوره طه آیه 96 ، آمده استلا اَبْعُدُ : دور نمی دانم ، بعید نمی دانم.

بَعُدَ بُعْداً و بَعَداً ، دور شد و مرد، بَعید و باعد و بُعاد، بُعداء و بُعُد و بُعدٰان جمع ، دور کرد او را در قرآن این کلمه با ابعادش زیاد آمده است.

قَلَّدوُنی : از تقلید : به گردن آویختن.

قَلَدَ الحَبْلَ تابید ریسمان را ، قَلَّدهُ تَقْلیداً ، پیروی کرد او را قلّاده در گردن کسی کردن

کلمه قَلائِد 2 مورد آمده است در قرآن

1. سوره مائده آیه 2

2. سوره مائده آیه 97

و کلمه مقالید نیز 2 مورد ، سوره زمر آیه 63 و سوره شوری آیه 12

غَیْرُ مُکابِر: غیر معاند، یعنی تصرف فدک از راه عناد نبود [ کذب محض ] مُکابَرَ اظهر کبر و بزرگی کردن. معارضه و عناد کردن با کسی

کَبِرَ فِی السِّن کِبَراً و مَکْبِراض ، بزرگ و کهن سال شد تکابُر بزرگ منشی

ص: 459

در قرآن این کلمه با ابعادش زیاد آمده است.

مُسْتَأثِر: ترجیح دهندۀ خود بر دیگران ، تک روی.

اَثِرَ عَلی اَصحابِه اَثَراً برگزید و انتخاب کرد برای خود و چیزهای نیکو را نه برای یارانش اِسْتأثَرَ عَلی اَصحابه برگزید چیزهای خوب را به جهت خود نه برای یارانش

این کلمه 21 مورد با ابعادش آمده است.شرح و توضیح :

حضرت صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) پس از دلیل آوردن از قرآن کریم ، تعجّب می فرماید که ، چگونه ممکن است رسول الله (صلی الله علیه و آله) بر خلاف ظاهر قرآن سخنی و یا حرفی بزند و آن را از ما اهل بیت کتمان کند، آیا رأفت و رحمتش به شما بیشتر از ماست ؟ با این همه احادث و روایاتی که وجود دارد از شیعه و سنّی ، در مورد اهل بیت ، مانند حدیث منزلت و حدیث سقیفه و حدیث ثقلین و صدها حدیث دیگر.

سپس حضرت می فرماید: شما هم اکنون مرتکب دو گناه بزرگ شدید: به آن حضرت نسبت دروغ می دهید: «اَفَتْجَمَعُونَ اِلیَ الغَدْرِ اِعْتلالًا عَلَیْهِ بِالزُّور؟»

شما تصمیم گرفته اید به خیانت و به دروغ علّت تراشی کنید و به او نسبت دروغ بدهید و غصب فدک ، این دو گناه غائلۀ بزرگی است، مانند همان توطئه هایی است که در زمان حیات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) انجام می شد. [کارشکنیهای زیادی که می شد]

ممکن است کسی بگوید در اینجا که: حدیث مذکور- در صورت صحّت ورودش- با عموم آیات ارث مخالفتی ندارد ، و فقط با آیاتی که ارث را در انبیاء (علیهم السلام) اثبات می کند مخالفت دارد ، زیرا در اصول بحث شده مراد از مخالفت قرآن در اخبار و احادیث اهل بیت (علیهم السلام) مخالفت به نحو تباین و یا عموم

ص: 460

و یا اطلاق و تقیید، عرفاً به آن مخالفت گفته نمی شود، زیرا با تأمل زایل می شود، یعنی نوعاً خاص و مقید قرینه است بر عام و مطلق، و حدیث مذکور با آیات ارث نسبت عموم و خصوص مطلق را دارد، پس با قرآن مخالفتی ندارد(1).

جواب از این سؤال این است که در اصول بحث شده ، عام دو گونه است : پاره ای از عامهاست که قرینۀ خارجیه دلالت دارد که عموم، مراد جِدّی است و به هیچ وجه تخصیص بردار نیست ، و به عبارت فنی، عام «آبی از تخصیص است، یعنی لسان عام طوری است که تخصیص بردار نیست» . در چنین صورتی برگشت مخالفت به مخالفت تباینی است ، چه اینکه وقتی خاص را بر عام قرینه و حاکم می کنند ، در صورتی که عام در عموم ظاهر باشد ، ولی وقتی قرینۀ قطعی قائم شد که عام بدون خاص مراد واقعی و جدی مولاست، در این صورت ، خاص با عام تنافی داشته ، و قرینۀ ظهور عام در عموم مبدل به نص می شود؛ و پاره ای از عامها است که ظهور عام متکی بر قرینۀ خارجی نبوده و فقط ظهور عام هست ، در این صورت ، خاص چون ظهورش اقوا مي باشد مقدم بر ظهور عام خواهد بود و سرّ تخصیص می دهد، و سر تخصیص این است که چون ظاهر عام مراد به ارادۀ استعمالی است ، ولی ممکن است ارادۀ جدی در عام نباشد . در چنین صورتی تا مادامی که قرینه ای نیامده ، بنای عاقلان بر ظهور عام است و با آمدن مخصّص قرینه بر عدم ارادۀ استعمالی که عام است ثابت شدۀ و مراد جدّی در عموم عام مراد نبوده ، بلکه خاص کاشف از عدم ارادۀ جدی بر ظهور عام است ، و چون ظهور قرینه بر ذیالقرینه حاکم است، لذا تعارضی نخواهد بود .

پس از این مقدمه ، گفته می شود : نسبت روایت مذکور از ناحیۀ خلیفۀ اول با آیات ارث ، از قبیل اول است ، یعنی با فرمایشات صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) که قرینۀ خارجیۀ قطعیه است، که مراد جدی از آیات ارث ، عموم آیات شریفه بوده و عموم آن تخصیص بردار نیست و تعارض میان روایت و ظاهر آیات ارث ، درست میشود، و به طور مسلّم عموم آیات در مقام تعارض، مقدم می شود.

ص: 461


1- . عامه در کتاب های اصول خود در باب تخصیص ظاهر کتاب به چند واحد، این حدیث منقول از خلیفه را به عنوان شاهد مثال می آوردند. و دفاع از باطل مي كنند برخلاف قول خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

توطئه غصب فدک

متن: وَ هذا بَعْدَ وَفاتِه شَبیِهٌ

شرح: توطئه غصب فدک و نسبت دادن به پیامبر عظیم الشأن (صلی الله علیه و آله) ، پس از مرگ آن بزرگوار، همانند توطئه زمان حیاتش می باشد. این داستان را از زبان واقدی قابل دقت است. او می نویسد:

«پس از مراجعت از جنگ تبوک، گروهی از منافقان به حیله نشسته و میان خود به مشورت پرداختند که در پیش رو درّه ای است، با رم دادن مَرکب پیامبر (صلی الله علیه و آله) و انداختن در قعر درّه حضرت را ، به کشتن دهند. هنگامی که حضرت به بالای آن درّه رسید و مسلمانان خواستند که با آن حضرت از بالای درّه حرکت کنند ، خبر توطئه به آن حضرت [از ناحیۀ خداوند متعال به وسیله جبرئیل ، پیک الهی] رسید که ، این افراد چنین توطئه ای در حقّ تو نموده اند. آن حضرت به مردم فرمان داد که آنان از میان درّه- که راهی فراخ و هموار داشت- بروند و خود حضرت از بالای درّه به حرکت ادامه دهند. عمّار یاسر جلودار ناقۀ حضرت و حذیفه از پشت مواظب بود. وقتی که به بالای دره رسیدند ، ناگهان متوجّه شدند که گروهی دور ناقۀ رسول اکرم را گرفته اند. حضرت به خشم آمده ، به حذیفه فرمان راندن آنان را دادند و حذیفه با عصای آهنی که داشت به صورت مرکبهای آنها زد ، و آنان متوجّه شدند که پیامبر از توطئه آنان با خبر شده، از بالای دره با شتاب خود را به پایین دره رسانده و در میان مردم خود را انداختند تا شناخته نشوند، و حذیفه پس از متفرّق کردن آنان برگشت و همچنان در کنار ناقه بود تا از آن درّه گذشتند. رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) از حذیفه پرسیدند: آیا از آن گروه شناسایی حاصل کردی؟ به عرض رساند: یا رسول الله مرکب چند نفر، فلان و فلان را شناختم، اما خود آن گروه نقاب به صورت داشتند و در تاریکی نتوانستم آنان را بشناسم...»(1).به این حکایت قرآن مجید هم اشاره فرموده است ذیل آیه شریفه « ... وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا ... » (2) « و تصمیم ( به کار خطرناکی ) گرفتند که به آن نرسیدند »

در تفسير قمی زیر آیه مذکوره ، چنین می گوید:

ص: 462


1- - المُغازی ج2، ص 989- 1025 ناشر: مکتب الاعلام اسلامی، تاریخ نشر: رمضان 1414 ه.
2- . سورة توبه ، آیة 74

در مورد افرادی نازل شده است که در کعبه قسم خوردند که این امر خلافت به بنی هاشم نرسد که این خود کلمه کفری بود که بر زبان جاری کردند. این ها معروف به اصحاب عقبه [گردنه] بودند و تصمیم گرفتند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را به قتل برسانند [ولی خداوند آنان را به مقاصدشان نرسانید] روایت کرده از امام صادق (علیه السلام) که فرمودند: هنگامی که رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه را در روز غدیر خم به امر خداوند منصوب فرمودند، هفت نفر از منافقان در همان روز که فلان و فلان ( ابوبکر و عمر) و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقّاص و ابوعبیده و سالم مولی (غلام) ابی حذیقه و مغیرة بن شعبه دومی گفت: (عمر) آیا نمی بینید چشم محمّد را گویا چشم مجنون است که الساعه بلند شده و می گوید: خداوند به من امر فرموده در این امر (نصب علی (علیه السلام) بر خلافت [امامت] ای مردم آیا من از خود شما به شما اَوْلی و سزاوارتر وا احق نیستم؟ گفتند: بلی خدا او و رسولش اَوْلی و سزاوارترند بر ما بر امورمان از خودمان فرمود: خدایا تو شاهد و گواه باش، پس از آن فرمودند : هر که را من مولا و سَرور و سرپرست و عهده دار امور او هستم، پس علی مولا و سرور و سرپرست او خواهد بود و با لقب امیرالمؤمنین به علی سلام کنید. پس آن مقاله منافقان در حق پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) جبرئیل نازل شد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را از گفتار آن افراد آگاهی داد .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آنان را احضار کرد و از آنان پرسید هدف شومشان را ولی ، منکر شدند که ما چنین چیزی نگفتیم. (1)حذیفة بن یمان گفته است : آنان که در برگشت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از جنگ تبوک شتر آن حضرت را رم دادند تا بآن حضرت آسیب رسانند چهارده کس بودند:

1. ابولشروا (2)

2. ابوالدواهی (3)

3. ابوالمعارف

4. پدر ابوالمعارف

ص: 463


1- . تفسیر قمی، ج 1، ص 301 ، مؤسسۀ دارالکتاب طبع و نشر قم، ایران، طبع سوم ماه صفر سال 1404
2- . خلیفه ی اول
3- . خلیفه ی دوم

5. طلجه

6. سعد بن ابی وقّاص

7. ابوعُبَیده

8. ابوالاعور

9. مغیره

10.سالم آزاد کرده ابوحذیفه

11.خالد بن ولید

12.عمروبن عاص

13.ابوموسی اشعری

14.عبدالرحمن بن عوف (1)

این گروه هرچند به مقصد اصلی خود موّفق نشدند، ولی توانستند بار و لوازم و اثاثیه ای که بار ناقۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود به زمین بیندازند. همچنین واقدی می گوید:«اُسید بن حضیر ، به رسول الله گفت: یا رسول الله خودتان آنان را شناسایی فرموده و به ما معرفی فرمایید تا سرهای آنان را در پیش شما حاضر کنیم ، و من به رئیس قبیلۀ خزرج فرمان می دهم و آن هم کفایت منافقان قبیلۀ خود را می نماید ، تا به کی با اینان با مُدارات رفتار کنیم . اکنون که اسلام شوکت و قدرت دارد، دلیلی برای تأخیر سیاست اینان نمی بینم ، و رسول الله (صلی الله علیه و آله) در جواب فرمودند: «برای من دشوار است که مردم بگویند : محمّد وقتی که جنگ بین او و مشرکان به پایان رسید، دست به کشتار یاران خود زد»(2)

پس به تصریح روایت واقدی در میان اصحاب بوده اند گروهی که در صدد کشتن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده اند، و از فرمایش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که فرمودند: برای من دشوار است...، معلوم میشود آن عده نامدار بوده اند و در آغاز نهضت در مکه و به هنگام هجرت با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همکاری نموده اند و در ردیف بنیانگذاران نهضت نبوی (صلی الله علیه و آله) شمرده می شدند، به نحوی که کشته شدن آنان موجب می گردید که

ص: 464


1- - خصال ، ج2 ، ص 272 ، کتاب فروشی اسلامیه ، چاپ افست اسلامیه ، چاپ هفتم
2- . المُغازی واقدی ، ج 2 ، ص 1042

مردم مقام نبوت را با دستگاه سلطنت همسان بدانند، و بگویند: این جباران و پادشاهان هستند که پس از پیروزی و انتقال قدرت ، افراد برجسته ای را که با آنان همکاری نموده اند از بین می برند، و از این جهت معروف شده: «الثورة کالهّرة تأکل ولدها ؛ نهضت و انقلاب به مثابۀ ، گربه است که بچه اش را می خورد» و این شیوه ی معمولی قدرتها است.

پس از توجّه به این نکته شاید وجه اینکه به اُسید می فرمایند که : اگر من چنین عملی را انجام دهم، این سؤال در میان مردم ایجاد میشود که نکند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز همانند یکی از زمامداران دنیوی است ، نهایت ، اینکه در زیر پوشش نبوّت چنین کاری را انجام می دهد.

خلیفه و اجماع مسلمانان

اشاره

اصل و متن: هؤُلاء المُسْلِموُنَ قَلَّدوُنی ما تَقَلَّدْتُ وَ باِتّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ غَیْرُ مُکابِرٍشرح : در این فراز ، خلیفه (ناحق) در مقابل صدیقۀ طاهره (علیها السلام) ادعای اجماع امت و اتّفاق آراء را می نماید که ، مردم به خلافت وی رأی داده اند، و عامه ( سنّی ها ) هم در تصحیح خلافت وی اجماع را حجّت قطعی می دانند ، و حجت بودن اجماع را مستند به فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می دانند که فرمود: «لاتجتمع اُمّتی عَلی الخطاء» و یا «لاتجتمع علی الضَّلال» و اصل این روایت نیز خود خلیفه ( ناحق است) . در روایت صدوق از امام صادق (علیه السلام) است که :

«مولای متّقیان علی (علیه السلام) از خلیفه سؤال فرمود: چرا به این امر با عظمت اقدام کردی؟ در جواب گفت:

«حدیث سمعته مِن رسول الله (صلی الله علیه و آله) ، انّ اللّه لاتجتمع اُمّتی علی ضلال و لما رأیت اجتماعهم اتبعت حدیث النّبیّ (صلی الله علیه و آله) وَ اَحَلْتُ ان یکون اجتماعهم علی خلاف الهدی فاعطیتهم قود الاجابه و لو علمت ان احدا تخلف لأمتنعت.(1)

حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: «امّت من بر گمراهی اجتماع نمی کنند» و چون اجتماع مسلمانان را دیدم ، از حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیروی کردم و محال دانستم که اجتماع آنان بر خلاف هدایت باشد ، و اگر می دانستم یک نفر هم از رأی به خلافت من تخلف می کرد، از پذیرفتن خلافت امتناع می کردم.»

ص: 465


1- - بحار ، ج 8 ، ص 29، خصال ج 2 ، ص 548

جواب : پس از تسلیم صحّت روایت، متبادر از این روایات آن است، پس از اینکه امّت در مورد کاری به مشورت نشستند و با اختیار و تأمل و با اتّفاق آراء آن را انتخاب کردند، چنین اجتماعی در ضلالت و گمراهی نخواهد بود و چنین شرایطی در بیعت ابوبکر نبود ، کما اینکه مولا علی (علیه السلام) در ذیل همین روایت اشاره و تصریح می فرماید . زیرا وقتی اهل حلّ و عقد را با اکراه وادار به بیعت بکنند، چنین بیعتی ربطی به مضمون روایت نخواهد داشت، و شاهد بر این مسأله در سقیفه بنی ساعده فقط عمر بن خطاب با ابوعبیده و چند نفر دیگر بیعت کردند و اهل حلّ و عَقْد را در مقابل قضیۀ انجام شده قرار دادند ، و از طرفی هم رقابتی که بین دو قبیلۀ اوس و خزرج انصار بود، زمینه را کاملاً برای موفقیّت بیعت با خلیفه غاصب آماده کرد؛ چنانچه خود خلیفه در اوایل خلافت در خطبه ای که خواند و در مقام عذرخواهی برآمد ، به این نکته اشاره می کند ، و خطبۀ مزبور را ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری در کتاب سقیفه ، و ابن ابی الحدید در جلد دوم شرح نهجالبلاغه (ص 26-68) ذکر کرده ، و در آن خطبه چنین می گوید: « ان بیعتی کانت فلتة وقی الله شرها و خشیت الفتنه ؛ همانا بیعت با من از روی بی مشورتی و دفعی بود و خدا از گزند او حفظ فرمود و از آشوب و فتنه در هراس بودم » . عمر نیز در خطابۀ خود این چنین تعبیر نموده :

« ثم بلغنی ان قائلا منکم یقول والله لومات عمر بایعت فلانا فلایغترّن امرؤ اَنْ یقول انما کانت بیعة اَبی بکر فلتة و تمّت ، الا انها قد کانت کذلک ولکن وقی الله شرّها »

«به من خبر رسیده بعضی از شماها(1)چنین

می گوید که: به خدا قسم اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت خواهم کرد؛ اما نباید کسی به این سخن فریب بخورد که بیعت ابی بکر بدون فکر و مقدمه و بر خلاف رویّه و بی حساب بوده [چون لغت «فَلْتَة(2)» به معنای «الامر الذی یقع من غیر احکام» (العین خلیل، ماده فَلَت، ص 635 ، یعنی کاری را بدون فکر و تدبر در اطرافش انجام دهند: فلته گفته می گويند : ) و لذا گفته می شود « افلت الامر » یعنی بدون درنگ لازم کرا را انجام دادم و مجهول از این ماده: « اُقْتُلْتُ » به معنای مرگ مفاجاة است.] ، درست است که خلافت ابوبکر به همان گونه بوده و خداوند از شر این کار ، بی حساب امّت را حفظ فرمود،

ص: 466


1- . این شخص بنا به نوشتۀ ابن حجر عسقلانی ، طلحة بن عبیدالله بوده ، فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 11، ص 178 تاريخ يعقوبي ج2 ص157 دارصادر ، بيروت
2- . لغت فلتة : فَلَتَهُ فَلْتاً و اَفْلَتَهُ ، رها و خلاص كرد او را فَلْتَة : كار ناگهاني بي انديشه ، فِلات: ناگهان گرفتگي ، فرهنگ جامع

ولی در میان شما کسی مثل او نیست ، و پس از این هر بیعتی باید با مشورت باشد . حال اگر دو نفر مستبدانه رفتار کرده، بدون مشورت و اتفاق به دیگری بیعت نماید ، رأی آنان رسمی نبوده و خود را در معرض کشتن قرار داده و به هنگام رحلت (شهادت) پیامبر (صلی الله علیه و آله) به ما خبر رسید که انصار در مقام مخالفت با ما ، در سقیفه گردآمده ، و نیز علی و زبیر و طرفدارانشان با ما به مخالفت برخاستند...». در پایان خطبه چنین می گوید : « از اختلاف شدید آراء و بلند شدن صداها در بیم شدم که اسلام از بین برود، به ابابکر گفتم : دستت را پیش بیاور، و او دستش را پیش آورد و من بیعت کردم ... »(1)

با چنین وضعی چگونه می توان ادّعای اتّفاق آراء نمود با اینکه اهل سنّت در مؤلّفات خودشان به وجود اختلاف تصریح می کنند. علاوه بر این، هیچ یک از اهل بیت نبوّت و رسالت و مهبط وحی (علیهم السلام) حاضر نبودند و همگی در خانه مولای متّقیان علی (علیه السلام) گردآمده بودند و در میان آنان سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و زبیر و خزیمة بن ثابت ، اُبَّی بن کعب ، دُوفروبن عمر انصاری ،

براء بن عازب ، خالد بن سعید العاص اموی ، از بزرگان و مشاهیر و مسلماً بنا به تعبیر خودشان از اهل حل و عقد بوده اند، پس چگونه میشود با غیبت اهل بیت- که عِدل کتاب خدا و کشتی نجات امّت است- اجماع تحقق پذیرد؟

ممکن است کسی اشکال نموده و بگوید: اختلاف و بلند شدن سر و صدا و بالا گرفتن اختلافها لازمۀ طبیعی هر مجلس مشورتی است ، خصوصاً در امور مهّم کشوری ، و به همین مناسبت است که می بینیم در ملل متمدّن، هر یک از حِزبها ، با گرایشهای مختلفی که دارند، گاهی چنان اختلاف بالا می گیرد که کار به ناسزاگویی می کشد ، امّا با وجود اختلاف ، با قبول اکثریت طرفهای دیگر هم می پذیرند و رسمیت آن را قبول می کنند .

پاسخ از این اشکال این است که چنانچه گذشت که: متبادر از این روایت آن است که در اموری که عاقلان در آن به مشورت می نشینند و از این طریق به واقع برسند، و از طرفی هم نمی دانند مصلحت واقعی چیست ، در چنین صورتی است که خداوند متعال بنا بر نقل ، خلیفۀ امّت را از خطا و گمراهی

ص: 467


1- . فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 11، ص 175، صحیح بخاری ، ج 4، ص 119

بازمی دارد ، همچنان که در تفرقه نیز خدای متعال این امّت را از محذورات بازمی دارد؛ در قرآن می فرماید: « وَ إِنْ يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللَّهُ کُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ ... » (1)

«و اگر آنان متفرق شوند ، خداوند هر دو گروه را بی نیاز می کند» و به طور مسلّم این روایت در مقامی است که در موارد مشورتی، واقع امر مجهول باشد، مانند حکم ظاهری که واقع امر برای ما روشن نیست. لذا میبینیم که چه بسا رأی اکثر بر خلاف مصلحت باشد، و با خود این روایت نمی توان مورد مشورت را تشخیص داد ، و اصحاب امامیّه و هر انسان منصفی در مورد خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نظرشان این است که واقع با وجود نصوص غدیر و غیر آن کاملاً روشن و هیچ گونه تردیدی و ابهامی نداشت، چون در صورتی که واقع در دست باشد نوبت به حکم ظاهری نمی رسد.(2)

بر فرض تسلیم که امر خلافت هم برای مردم نهفته بود و نیاز به کشف از جهت اجماع مردم بود ، به طور مسلّم اکثریت طبیعی مراد از حدیث است ، نه اقلیّتی که با چنگ زدن به نیرنگ و فریب خود را تحمیل کنند و در ماجرای خلافت می بینیم اکثر اهل حلّ و عَقد مخالفت نموده و کناره گیری کردند .

به فرازهایی از جریان سقیفه از زبان ابن ابی الحدید بنگریم که چه می گوید : در شرح خطبۀ شقشقیه در احوال ابن ابی خطاب چنین می گوید :

« عمر همان کسی است که بیعت ابوبکر را استوار ساخت ، مخالفان را از صحنه برکنار کرد ، شمشیر زبیر را شکست ، به سینۀ مقداد کوفت و در سقیفه حِقّ سعد بن عبادة را پایمال نمود(3) و گفت : سعد را بکشید . خدا او را بکشد . حباب بن منذر را که در روز سقیفه گفت : من صاحب رأی هستم که ، در امثال این حادثه نظر من راهگشا ، و در زیادی تجربه و آگاهی به موارد آن ، بسان درخت خرما هستم که بار زیادی داشته باشد، و هر کسی از خاندان هاشم به خانۀ فاطمه (علیها السلام) پناه برده بود ،تهدید نمود و آنان را از آنجا خارج ساخت ، و اگر نبود فعالیّت او، پایۀ خلافت برای ابوبکر استوار نمی شد . » (4)

ص: 468


1- . سورة نساء ، آیة 130
2- - اصلاً امامت منصبی است که تعیین آن از جانب خداوند است و خداوند 12 امام را به عنوان امام ، منصوب کرده ، در مقابل حکم خدا شورا جه مزخرفی است آن هم شورای سقیفه و عمر .
3- . هیچ کدام حق به خلافت نداشتند ، مگر وجود مقدس امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه
4- . شرح ابن ابی الحدید ، ج 1 ، ص 209 - 260

یکی از بزرگان اهل حلّ و عقد امت ، عباس بن عبدالمُطَّلِب ، عموی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود که حاضر نشد خلافت ابابکر را بپذیرد ، و نیز اکثر مهاجرین نبودند ، و عدّه ای زیادی از بنی هاشم نبودند . رأس وجود همۀ آنان امیر مؤمنان علی (علیه السلام) و باز در این باره ابن ابی الحدید در جریان سقیفه از براء بن عازب چنین نقل می کند :

« در سقیفه ایستاده بودم که یک دفعه متوجّه شدم ابوبکر می آید ، و با او عمر و ابوعبیده و جماعتی از اصحاب سقیفه ، در حالی که ... و به هر کسی می رسیدند می زدند و ابوبکر را جلو انداخته و دست آن را به دست ابوبکر به عنوان بیعت می کشیدند ، بدون اعتنا به اینکه طرف مایل به این بیعت هست یا نه... و در شب ، پس از روز سقیفه مقداد و سلمان و ابوذر و عبادة بن صامت و ابوهیثم تیهان و حُذَیفه بن یمان و عمّار را دیدم که ، در نظر داشتند مسألۀ خلافت را در میان مهاجرین به شورا بگذارند ، و این خبر به ابوبکر و عمر رسید . آنان شخصی را به نزد ابی عبیده و مغیرة بن شعبه فرستادند ، و از نظر آنان در این مورد جویا شدند . مغیره ، در پاسخ چنین گفت : به نظر من در این مسأله سهمی به عباس و پسرانش قرار دهید ، تا او را از علی بن ابی طالب جدا کنید . »(1)

از این فراز تاریخ معلوم می شود که کار سقیفه به رسوایی کشیده تا جایی که بزرگان مهاجرین بنا گذاشته اند انتخاب اوّلی را لغو نموده و دست به تشکیل شورای دیگری که در آن فقط مهاجرین هستند بزنند از شنیدن این تصمیم ، آن دو احساس خطر کرده و با مشورت ابوعبیده جراح و مغیرة بن شعبه ، با دادن سهمیۀ کافی به عباس بن عبدالمطلب او را در برابر مولای متقّیان (علیه السلام) قرار بدهندو آن حضرت را بدین وسیله از گروه بنی هاشم که در جبهۀ مخالف بودند جدا سازند . براء بن عازب نیز می گوید : ابوبکر و عمر با مغیرة بن شعبه شب دوم رحلت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ( شهادت ) در سقیفه حضور داشتند ابوبکر خطبه خواند و در آخر خطبه خطاب به عباس بن عبدالمطلب چنین گفت:

« ما آمده ایم به شما و نسل آیندۀ شما در این امر ( خلافت ) سهمی قرار دهیم ، به دلیل اینکه عموی رسول الله هستی ، اگر چه در نظام انتخابات ، مسلمانان به اتفاق به هر کسی رأی دادند تمام

ص: 469


1- . شرح ابن ابی الحدید ، ج 1 ، 209 - 260

حق از آن اوست ، چه اینکه مردم در مسألۀ خلافت موقعیّت شما و خانوادۀ شما را می دیدند ، و با وجود این امتیاز ، شما و بنی هاشم را کنار زدند ، چه اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم از ماست و هم از شماست . »

در این هنگام عمر در میان سخنان او برخاست و همچون او در خشونت و تهدید کردن و در وقت حساس وارد عمل شدن چنین گفت:

« آری به خدا متوجّه باشید ، ما از روی نیاز دست روی شما دراز نکردیم، ولی برای ما اشکال تراشی در اجتماع مسلمانان از طرف شما دشوار آمد که مشکلهایی برای شما و مسلمانان پیش بیاید، به فکر خود و عموم مسلمانان باشید . »

سپس آرام شد . عبّاس زبان به سخن گشود ، خدا را حمد و ثنا گفت ، و سپس چنین گفت :

« ... اگر دلیل شما در اشغال منصب خلافت وابستگی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است ، پس حق ما را گرفته اید، و اگر به اتّفاق مسلمانان است، ما هم جزو مسلمانان بوده و در مسألۀ شما از مسلمانان نه پیش افتادیم و نه در وسط قرار گرفتیم و نه از مکان او دور هستیم. پس بدین رو اگر انتخاب به وسیلۀ مسلمانان بوده ، پس مسألۀ انتخاب تمام نشده، چون ما راضی نیستیم، پس چرا می گویی در اجتماع مسلمانان اشکال تراشی می کنید و چه حرف دور از حقی استو اما حقّی که به من واگذار می کنی اگر از حق شخصی خودت می باشد، از این عطا و بخشش باز بایست ، و اگر حقّ مسلمانان است، از آن تو نیست که در آن حکم کنی، و اگر مسألۀ خلافت حق ماست ، ما حاضر نیستیم که قسمتی از آن را به تو واگذار کنیم و از قسمت دیگر صرف نظر کنیم؛ و نظرم در این گفته ها این نیست که شما را از آنچه به دست آورده اید محروم کنم، ولی چون شما استدلال می کنید پاسخ آن باید با استدلال داده شود.

اما اینکه می گویی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از ما و شماست ، آری درست است ، رسول الله (صلی الله علیه و آله) به مثابۀ درختی است که ، ما شاخۀ او و شما همسایۀ او هستید؛ و اما گفتۀ تو ای عمر، که از شورش مردم بر ما بیمناک هستی ، پس آنچه شما بر آن پیشی گرفته اید سرآغاز شورش است، و از خداوند از این فتنه استمداد می طلبم . »(1)

ص: 470


1- - شرح ابن ابی الحدید ج 1، همان صفحه

به طور خلاصه اینکه بر فرض ثبوت روایت(1)،

[که پنبۀ او را زدیم و از مجهولات ابوبکر است]موضوع خلافت به اتّفاق آرا نبوده و خلیفه غاصب در این مورد مرتکب کذب شده و جز توطئه، تحمیل و زور در این جریان امر دیگری دخالت نداشته است و علاوه لسان این روایت این نیست که اتّفاق تحقق پذیرفته ، چون قضیه خبریه و از قبیل قضایای حقیقیّه است و مفادش ثبوت حکم بر فرض تحقق موضوع است، نه اینکه موضوع محقق شده است و به عبارت دیگر، هیچ وقت حکم موضوع خود را درست نمی کند، بر فرض تحقق موضوع، حکم مترتّب است، چه اینکه رتبۀ موضوع مقدّم بر حکم است و این روایت در مقام بیان حکم است نه تحقق موضوع.

سخن حضرت صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) با مردم «حاضرین مجلس»

فَالتَقَتْ فاطِمةُ علیها السلام اِلیَ النّاسِ و قالَت«مَعاشِرَ النّاسِ [المُسْلِمینَ] المُسرِعَةِ اِلی قیلِ الباطِلِ ، المُغضِیةِ عَلی الفِعلِ القَبیح الخاسِرِ ، ( أفلا تَتَدبَّرُونَ القُرآنَ اَمْ عَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها ) ﴿ سوره محمد ، آیه 24 ﴾ (کَلّا بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِکُم) ﴿سوره مطففّین، آیه 14﴾ (2) ما أسَاتُم مِن اَعْمالِکُم ، فَاَخَذَ بِسَمْعِکُم وَ اَبْصارِکُمْ ، وَ لَبِئسَ ما تَأوَّلْتُم ، وَ ساءَ ما بهِ اَشَرتُم وَ شَرَّ ما مِنهُ اِعتَضتُم لَتَجِدُنَّ وَ اللهِ مَحْمِلَهُ ثَقیلاً ، وَغِبَّهُ وَ بیلاً ، اذا کُشِفَ لَکُم الغِطاءُ ، وَ بَانَ ماوَرائَهُ الضَّرّاءُ ، (وَ بَدالَکُم مِن رَبِّکُم ما لَم تَکُونُوا تَحْتَسِبُونَ) ، ﴿سوره زمر، آیه 47﴾ (وَ خَسِرَ هُنا لِکَ المُبطِلُونَ) ، ﴿سوره غافر، آیه 78﴾ »

ثُمَّ عَطَفَتْ عَلی قَبْرِ النَبيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، و قالت (علیها السلام) :

قَدْ

كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ

لَوْ

كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْبِرُ ]تَکثِرُ[ الْخُطَبُ

اِنَّا

فَقَدْ ناكَ فَقْدَ الْاَرْضِ وابِلَها

وَ

اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ قَد نَکِبُو [وَ لا تَغِبُ]

وَ

كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبي وَ مَنْزِلَةٌ

عِنْدَ

الْاِلهِ عَلَي الْاَدْنَيْنِ مُقْتَرِبٌ

اَبْدَتْ

رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمْ

لمَّا

مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ

تَجَهَّمَتْنا

]تَجَهَّمنا[ رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا

لَمَّا

فُقِدْتَ وَ كُلُّ مُغْتَصَبُ

ص: 471


1- - در سند این روایت فقط احمد بن عبدالله میمون تغلبی، بنا به گفتۀ ابن حجر ، زاهد و ثقه است، [كه هر دو از مخالفین و معاندین اند] ولی بقیۀ رجال سند ، مهمل و یا مجهول است. « خصال ، ج 2 ، ص 548 (پاورقی) » .
2- - اقتباس از سوره مطففین ، آیه 14

وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ

بِهِ

عَلَيْكَ

تُنْزَلُ مِنْ ذِى الْعِزَّةِ الْكُتُبُ

وَ

كانَ جِبْرِيلُ بِالاْياتِ يُؤْنِسُنا

فَقَدْ

فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجِبٌ

فَلَيْتَ

قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادَفَنا

لَمّا

مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُثُبُ

اِنّا

رُزِئْنا بِما لَمْ يُرْزَ ذُو شُجَنٍ

مِنَ

الْبَرِيَّةِ لا عُجْمٌ [عَجَمٌ] وَ لا

عَرَبٌ

ترجمه : ای مردمی که شتابان به گفتار باطل روی آورده کار زشت و زیان بار را با دیدۀ اغماض نگریسته و چشم پوشنده آیا در قرآن تدبر و اندیشه نمی کنید؟ و یا بر دلهای شما قفلها زده شده. نه چنین نیست، بلکه در اثر اعمال بد شما قلبها مُهر زده شده و در نتیجه، شنوایی گوش و بینایی چشم از شما گرفته شده، و چه آیات الهی را بد تأویل نمودید و چه رأی بد از خود نشان دادید و چه بد اوضاع را عوض کردید.بی گمان درخواهید یافت سنگینی بار گران و سرانجام بسیار بدی را وقتی که پرده از جلوی چشمتان کنار زده شد و آنچه از زیانها در پس پرده بود به شما روشن گردید و آنچه به فکرتان از رنج و شکنجه نمی رسید آشکار گردید ، آنجاست که باطل گرایان زیان می بینند.

سپس متوجه قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله) شد و فرمود :

پس از تو خبرها و گفتارهای گوناگون رخ داد ، اگر تو می بودی آنها روی نمی داد.

همانا مثل زمینی هستیم که بارانهای درشت خود را از دست داده

و قوم تو پریشان و مختل گردیده اند. بنگر که چه نکبتها بار آمده ،

هر اهل بیت پیامبر که او را منزلتی در پیشگاه خداوند است او را احترام مخصوص که به سایر اقربا بدان منزلت ترجیح دارند، غیر از اهل بیت تو یا رسول الله

مردمانی آنچه در دلها (از حِقد و کینه) به ما داشتند ، آنگاه که تو درگذشتی و خاکها میان ما و شما حایل شد فاش کردند.

ص: 472

مردمانی با ترشرویی با ما روبه رو شدند و ما را سبک شمردند و آنچه از زمین در دست ما بود به غصب از دست ما خارج کردند.

شما نوری بودید که از روشنی آن استفاده می شد و بر شما از طرف رب العزّة کتابها نازل می شد جبرئیل (علیه السلام) با آیاتی که می آورد مایۀ انس ما بود.

اینک که شما را از دست دادیم راه هر خیری از ما پوشیده شد. ای کاش پیش از شما مرگ ما را فرا میگرفت.

به هنگامی که شما این دنیا را ترک فرموده و ریگها میان ما و شما حایل شد، ما را مصیبتی و اندوهی رسید که به هیچ اندوهناکی از مردمان (چه عجم و چه عرب) نرسیده بود.

لغات :

المُسْرِعَة: گروه شتابنده. سَرُعَ سُرعَةً وَ سِرّعاً و سَرَعًا و سِرْعًا و سَرْعًا و سَراعةً ، به شتاب رفت و سرعت نمود ، سارَعَ اِلَیْهِ شتافت

این کلمه 23 مورد در قرآن آمده است.

قیلَ الباطِلِ: گفتار بیهوده و گزاف.

قال قولًا و و قالًا و قیلاً و قَوْلَةً وَ مقالًا : گفت قال و قیل گفت و گوی مردم ، ابتداء بَطَلَ بُطْلاً و بُطولًا و بُطلانًا ، فاسد و ناچیز شد کلمه قال و قیل و مشتقّاتش بسیار در قرآن آمده و کلمه باطل و بَطَلَ 31 مورد در قرآن آمده است.

المُغْضِیَةِ : چشم پوشنده. غَضَیَ طَرْفَهُ غِضاضاً و غَضاضاً و غَضاضَةً و غَضّاً ، فرو خوابانید چشم او را و برداشت کرد مکروه را

این کلمه 4 مورد در قرآن آمده است.

1- سوره نور آیه 31

2- سوره نور آیه 30

3- سوره حجرات آیه 3

ص: 473

4- سوره لقمان آیه 19

رانَ: بر قلب مهر زده شود، رانَ یَرینُ عَلی قَلْبِه، یعنی زنگار بر دلش احاطه یافت، برخی گفته اند: رَیْن گناه بر روی گناه است تا اینکه قلب سیاه شود و این در اثر غلبۀ گناه است.

رانَ الاَمر رَوْناً سخت شد کار، رُوان- رُؤون ، جمع ، سختی و شدّت این کلمه یک بار در سوره مطففین آیه 14 آمدهتاوّل: تاوّل و تاویل: تفسیر کلامی است که معانی مختلف داشته باشد، تفسیر آن از ظاهر آن صحیح نیست و از غیر لفظ و ظاهر تفسیر می شود.

آلَ اِلَیْهِ اوَلًا و مالًا بازگشت به سوی آن اَوِلَ اَولًا درگذشت و سبقت نمود اَوَّلَهُ و اِلَیْهِ تَأوِیلاً ، بازگردانید او را به سوی او

17 مرتبه

کلمه تأویٖل ، در قرآن آمده است.

اِشارَة: به بهترین وجهی در امری دستور دادن.

اَشِرَ اَشَراً ، تکبّر کرد و تَبَخْتُّرْ نمود . اَشِر وَ اَشُرو اَشِرو اَشَر و اَشْران اَشِرون و اَشرُون و اَشری و اَشاری و اِشاری جمع اشاره – اِشارت نشان دادن چیزی را با حرکت چشم یا انگشت ، به رمز گفتن ، به کنایه سخن گفتن ، اشارات جمع

اِعْتَضْتُمْ : عوض کردید. محمله : بر دوش گرفتن آن.

غِبَّهُ : با کسر غین و تشدید باء: عاقبت و سرانجام . غَبَّ غَبّاً و غِبّاً آمد بعد از چند روز غَبَّتِ الاُموُرُ آخر رسید کارها

غبِّ پایان هر چیزی ، یک روز در میان با آب آمدن شتر

وَبیلاً : دارای وزر و وبال؛ عذاب وبیل: شدید . وَبَلَ فُلانًا بِالعَصا وَبْلاً به چوب دستی زد او را پی در پی وَ بُلَ الشَیّءُ سخت و گران گردید ، وَ بیل ، کار سخت و دشوار فقط کلمه و بیل یک بار در سوره مزمل آیه 16 آمده است : فَعَصَى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْنَاهُ أَخْذاً وَبِيلاً

ص: 474

ضَرّاء : زمین همواری که در آن درندگان باشد. ضَرَّ فُلانًا و بِفُلانٍ ضَرّاً گزند رسانید ، ضَرّ و ضُرّ گزند و ضرر – خلاف نع ، سختی و بدی و حال ، نقصانی که به چیزی رسد بأساء و ضَرّاء سختی و بدحالی به چیزی کلمه ضَرّاء 7 مورد در قرآن آمده است.

هَنْبَثة : گفتارهای گوناگون بی اساس . شوریدگی کار و سخنوابِلْ : بارانهای درشت دانه .

وَبَلَ فُلانًا بِالعَصا وَبْلاً – به چوب دستی زد او را پی در پی وَ بَلَتِ السَّمآءُ باران درشت قطره بارید وَبْل و وابلِ باران درشت قطره شدید کلمه وابل سه مرتبه در قرآن آمده. سوره بقره آیه 264 و 265 و 265

قُرْبی: حق صاحبان قرابت و نزدیکی. قَرِبَ قُرْباً و قُرْباناً و قِرْباناً نزدیک شد کلمه قُرْبی فقط 16 مورد در قرآن آمده است.

تُرْبُ : بر وزن فُعْلُ به معنای خاک.

تَرِبَ تَرَبضا وَ مَتْرَبًا ، محتاج گردید.

تَرَّبَهُ خاک برانداخت بر آن و خاک آلوده کرد وی را

این کلمه با مشتقاتش 22 مورد آمده است.

التَجَّهُمْ: روی ترش کردن. جَهَمَهُ جَهْماً ترش رو کرد با او، جَهْم عاجز و ضعیف

مُغْتَصَبٌ : مبنی بر مجهول ؛ یعنی ، مغصوب ، غصب شده . غَصَبَهُ علی الشئ غَصْباً خشم کرد بر او

غَصَبَ الشئَ به ستم گرفت آن را، غَصْب و مَغْصوب آن چه به ستم گرفته شود.

الکُتُبْ: کتاب – جبرئیل با وحی و کتاب فرود آمد و در نسخه ای کُثُبْ : با دو ضمه ، جمع کثیب : به تل از شن گفته می شود. ولی الکُتُبْ اَنسب است. ظاهراً

شَجَنْ: غم و اندوه. شَجِنَ شَجْناً و شُجُونًا اندوهگین شد

ص: 475

العَجَم: در مقابل عرب است. عَجَمَ العَود عَجْماً و عُجُومًا ، آزمود و امتحان کرد چوب را عُجْم غیرعرب ، عَجم عَجْمَة ، غیر عرب از مردم ، کلمه اَعْجَمّیٌ دو بار در سوره نحل آیه 103 و فصلّت آیه 44 و اًعْجَمّیًا در سوره فصلت آیه 44 و اَعْجَمینَ در سوره شعراء آیه 198 آمده است.

رَجُلٌ اَعْجَمّیٌ : مرد غیر عربشرح و توضیح :

این بخش در توبیخ حاضران که مهاجران و انصار را تشکیل می دادند می باشد(1)، و آنان را به گروه شتابنده به پذیرش گفتار باطل و چشم پوشندگان از کردار زشت و زیانبار توصیف فرمود. به راستی که عبارت شریفه به مصداق « صَدَر مِن اَهلها و وقع فی محلّها » می باشد و همه را حضرت صدیقۀ طاهره (علیها السلام) از قرآن کریم استفاده و اقتباس فرموده ، که همۀ کجرویها در نتیجۀ سوء اختیار خودشان می باشد و اثر اعمال زشت است که اساسش را محبّت دنیا تشکیل می دهد، زیرا حرص به ریاست دنیا موجب شد که میان انصار اختلاف و شکاف ایجاد شود و همان اختلاف، زمینه را برای بهره مندی خلیفه و اطرافیانش فراهم ساخت، لذا با کلمۀ کوبنده ردع «کلا: نه این چنین است» تعبیر می فرماید ، که هرچه به سرتان آمد و آنچه خواهد آمد همه را خود سبب و علّت شده اید ، وگرنه شیطان هم علّت بدبختی شما نیست، بلکه همان کشش و میل باطنی است که در اثر اعمال قبیح فطرت قلب شده و اصالت و پاکی خود را از دست می دهد و طبیعت گرایش به باطل را پیدا می کند.

چون شیطان می گوید: «وَ قَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ مَا کَانَ لِي عَلَيْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلاَ تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (2)»

و شیطان هنگامی که کار تمام می شود [برای محاسبه قیمت گناهکاران] می گوید: خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده (باطل) دادم و تخلّف کردم. من بر شما تسلطی نداشتم جز این که دعوتتان کردم و شما پذیرفتید بنابراین مرا سرزنش نکنید، خود را سرزنش کنید، نه من فریاد رس

ص: 476


1- . مفصل در مورد مهاجر و انصار سخن گفته شد رجوع شود به قبل
2- . سوره ابراهیم ، آیه 22

شما هستم و نه شما فریاد رس من، من نسبت به شرک شما درباره خود که از قبل داشتید (و اطاعت مرا هم ردیف اطاعت خدا قرار دادید) بیزارم و کافرم، مسلماً ستم کاران عذاب دردناکی دارند.اما چه کار بد و نکوهیده از شما سرزد:

1. آیات الهی را بد تأویل و تفسیر نمودید و در نتیجه، حق اهل بیت عصمت و طهارت را غصب کردید.

2. آنچه تصمیم گرفته و نتیجۀ مشورت شما شد، بسیار بد و هلاکت مسلمانان را در بر خواهد داشت، و این دو نشانۀ انحراف از مسیر اصلی خلافت و امامت کبرای الهی است که آن را با دست خود منحرف ساختید.

3. و آنچه را که از دست داده و دیگری را به جای آن گرفتید شرّ بود، و وقتی متوجه خواهید شد که از جلو دیدگان شما پردۀ عالم طبیعت برداشته شود و فراسوی این عالم خاکی را ، به رأی العین می بینید، آنگاه خواهید یافت با باری گران و وزر و وبال سنگین با بدبختی قرین هستید، و آنچه اندر وهم شما نیاید خود را در شکنجه و عذاب درخواهید یافت. امّا اینکه در آینده چگونه از مسیر صحیح خود منحرف شده و پیامدهای ناگوار و هولناک در انتظار امت اسلامی نشسته، این مسأله را در دیداری که با زنهای انصار و مهاجرین با حضرت انجام دادند بیان فرموده: «والله لو تکافوا عن زمام نبذه رسول الله (صلی الله علیه و آله) الیه لاعتلقه ولسار بهم سیرا سُجُحا؛ به خدا سوگند اگر آنان زمامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او (علی (علیه السلام) ) واگذار کرده بود خود را باز می داشتند، بر او متعلق می شد و آنان را در مسیری بسیار سهل و نرم قرار میداد». سپس از اوضاع و آیندۀ مسلمانان خبر می دهد: «اما لعمر اِلهکَ لَقَدْ لَقَحَت، فَنِظرَة رَیْثَ ما تَنْتُجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا طِلاعَ القَعْبِ دَماً عَبیطاً، و ذُعافا ممقرا؛ به خدا سوگند اوضاع آبستن حوادثی شد، به اندازۀ دوران وضع حمل ناقه بیشتر در انتظار نخواهید ماند، سپس قدحهایی از خون تازه خواهید دوشید و به سمّ کشنده و مهلکی گرفتار خواهید شد.

حضرت صدّیقه طاهره و امیرالمؤمنین (علیهما السلام)

اشاره

ثُمَ انْكَفَأَتْ (علیها السلام) وَ أَمِیرِ الْمُوْمِنِین (علیه السلام) یَتَوَقَّعُ رُجُوعَهَا إِلَیْهِ وَ یَتَطَلَّعُ طُلُوعَهَا عَلَیْهِ (علیهما السلام) فَلَمَّا اسْتَقَرَّتْ بِهَا الدَّارُ قَالَتْ لِأَمِیرِ الْمُوْمِنِین (علیه السلام) یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ اشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِینِ ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنِینِ ، نَقَضْتَ قَادِمَةَ الْأَجْدَلِ ، فَخَانَكَ رِیشُ الْأَعْزَلِ ، هَذَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ يَبْتَزُّنِي نِحْلَةَ [نُحَيْلَةَ] أَبِي وَ بُلْغَةَ ابْنَيَّ ]اِبنی[،

ص: 477

لَقَدْ اَجْهَدَ [أَجْهَرَ] [فِي] خِصَامِي، وَ أَلْفَيْتُهُ أَلَدَّ فِي كَلَامِي، حَتَّى حَبَسَتْنِي قَيْلَةُ نَصْرَهَا، وَ الْمُهَاجِرَةُ وَصْلَهَا، وَ غَضَّتِ الْجَمَاعَةُ دُونِي طَرْفَهَا، فَلَا دَافِعَ وَ لَا مَانِعَ، خَرَجْتُ كَاظِمَةً، وَ عُدْتُ رَاغِمَةً، أَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ أَضَعْتَ حَدَّكَ، وَافْتَرَشتَ التُّرابَ [الذِّئَابَ]، مَا كَفَفْتُ قَائِلًا، وَ لَا أَغْنَيْتُ بَاطِلًا [طائِلًا]، وَ لَا خِيَارَ لِي، لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَنِيَّتي [هَيْنَتِي]، وَ دُونَ ذِلَّتِي، عَذِيرِي اللَّهُ مِنْكَ عَادِياً، وَ مِنْكَ حَامِياً، وَيْلَايَ فِي كُلِّ شَارِقٍ [غارِبٍ]، مَاتَ الْعَمَدُ ، وَ وَهَتِ [وَهَنَتِ] الْعَضُدُ، شَكْوَايَ إِلَى أَبِي، وَ عَدْوَايَ إِلَى رَبِّي، اللَّهُمَّ أَنْتَ أَشَدُّ قُوَّةً وَ حَوْلًا، وَ اَشَدُّ [أَحَدُّ] بَأْساً وَ تَنْكِيلًا.

فقالَ [لَها] اَميرُالمُؤمنين (علیه السلام) : لا وَيْلَ لَكِ[عَلَیْکِ [یا بِنْتَ سَیِّدِالنَّبیینَ]]، بَلِ الْوَيْلُ لِشانِئِكِ،[ثُمَّ] نَهْنِهْني عَنْ وُجْدِكِ، يا اِبْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنَيْتُ عَنْ ديني، وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدُورى، فَاِنْ كُنْتِ تُريدينَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ، وَ كَفيلُكِ مَأْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ [اَعَدَّ اللّهُ] لَكِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسِبِي اللَّهَ فَقالَت حَسبِیَ اللهُ و نِعْمَ الوَکیلُ ، وَ اَمْسَکَتْ.

ترجمه سپس حضرت صدّیقه طاهره- صلوات الله علیها- برگشت و مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) در انتظار مراجعتش و درخشیدن سیمای مبارکش بود. وقتی که در خانه قرار گرفت به مولا (علیه السلام) فرمود: ای فرزند ابی طالب! آیا مانند کودکی که در جنین است، پرده پوشیده ای و در خانه نشسته ای ، مانند کسی که به او تهمت زده شده است . تو شاه پرهای بازها را درهم می شکستی ، اما اکنون از پر و بالهای مرغان ناتوان فرومانده ای؟

اینک فرزند ابی قُحافه ، عطیّه پدر و قوّت و معیشت فرزندانم را به ظلم می رباید ، آشکارا با من دشمنی می ورزد و به سختی در سخن من می تازد

و جسورانه مجادله می کند . کارم به جایی کشیده که انصار دست از یاری من برداشته و مهاجرین دیگر رشتۀ دوستی را گسسته اند و مردمان، دیگر هم چشم از یار و یاوری ام پوشیده اند. اینک نه مدافعی دارم نه ممانعتکننده ای ، با دلی آکنده از خشم بیرون شدم و با نهایت خواری و خفت برگشته ام .

آری، آن روز شکست خوردی که تندی و حدت خود را ضایع ساختی.روزگاری گرگان را شکار و پاره می کردی، اما هم اکنون خاک نشینی را اختیار کرده ای؟

جواب گوینده را نمی دهی و باطلی را از سر راه برنمی داری.

ص: 478

من هم دیگر چاره را از دست داده ام، ای کاش! پیش از این خواری و ذلّت مرده بودم.

( دلم تنگ است ، به جز شما این عُقْده ها را پیش چه کسی خالی کنم؟ )

و عذرخواه من در این سخنان که با شما بازگفتم و کم حرمتی که صادر شد ، خدای من است. ] از اين سه تو را اين گونه خطاب كردم و نتوانستم از تو حمايت و پشتيباني نمايم . از خداوند پوزش مي طلبم اي واي بر من به هنگام تابش خورشيد و در هر واپسين [

چه مرا وابگذاری و یا حمایت فرمایی ، وای بر من در هر طلوع آفتاب ، تکیه گاه و محل اعتمادم مرد، بازویم سست شد ، به پیشگاه پدرم شکایت می برم و از پروردگارم دادخواهی می کنم . بارالها قوّت و قدرت تو از همه بیشتر و عذاب و نکال تو از همه شدیدتر است .

آنگاه مولا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود : هرگز بر تو سختی و ناگواری نیست، اي دختر پيغمبر همۀ ناگواریها از آن دشمن بدخواه شما است ، غم و اندوهتان را فرونشانید، ای دختر برگزیدۀ عالمیان و یادگار پیامبر آخرالزمان. من که در دینم هرگز سستی نورزیدم و از حد توانم دور نشده ام، اگر مقصود شما روزی به قدر کفاف است ، آن را خدای ضمانت فرموده و خدا ضامن استواری است ، و آنچه را که برای شما (در آخرت) مهیا و آماده شده ، برتر از آن است که از دست شما گرفتند؛ بنابراین، مسأله را به خدا واگذارید.

حضرت صدیقۀ طاهره زهرا – سلان الله علیها - فرمود: حسبی الله؛ و دیگر سخنی نفرمود.

لغات:

اِنْکَفأَتْ : رجوع فرمود، از انکفاء به معنای رجوع کردن است.کَفَأهُ و کَفَأً برگردانید او را، پیروی او کرد.

شِمْلَةَ الجَنین : ممکن است با کسر شین باشد که این وزن، هیأت را می رساند ؛ یعنی ، پوشیده شدنی ، مانند جنین ؛ و ممکن است به فتح شین خوانده شود، و آن پوشش کوچکی است که کودک را به آن میپیچند، ولی بهتر قرائت با کسر است که نوع مُنْزَوِی شدن و کنار بودن مولا (علیه السلام) را می رساند .

حُجْرَةُ الظَّنینِ : گوشه گیری شخص مُتَّهَمْ در اتاق کوچک .

ص: 479

ریش الاَعْزَل : پَر مرغان ضعیف .

قادِمَةَ الاَجْدَل : شهپر عقاب .

شهپر (به فتح اول و سوم) شاهپر ، و نیز قسمتی از بال هواپیما که تغییر خط سیر هواپیما به توسط آن انجام میگیرد.

یَبْتَزُنّی : می رباید. نَزَّ المكانَ نَزَّاً وَ نزيزاً ، درشت و سخت شد زمين ، نَزَّزَ فُلاناً عَنْ كَذا ، پاك كرد او را از آن ( و محو نمود ) نَزَّعَ بَيْنَ قوم نَزْءاً وَ نُزوءاً ، تباهي افكند ميان ايشان : نَزَاَ علي فُلانِ حمله ور بر او شد . اين لغت از دو باب آمده است .

نِحْلَة : عطاء ، نُحَیْلَة : عطیه کوچک.

از ريشه نحل به معني زنبور و عطاء است .

اَلدَّفی کلامی : خصومت ورزید در سخنگویی با من.

در آيه 204 بقره مي فرمايد : وَ هُوَ اَلَدُّاالخِصامِ و اوست سخت ترين دشمنان

کاظِمَةً: در حال که خشم خود را فرو برده بودم.

كظم غيظ ، فرو بردن خشم و خودداري از خشم كردنراغِمَةً: در حال خفت و ذلت.

رَغَموُ رَغْماً و مَرْغَمَةً ، سختي كرد او را خاك آلوده شد ، خوار شدن

اِفْتَرَشْتَ: خاک را فرش ود قرار دادی در نسخه ای اِفْتَرَسْتَ یعنی دریدی و پاره کردی. یعنی افراد بی دین را در جنگ ها مانند شیر شجاع پاره کردی، می دریدی

ذئاب: گرگان، جمع ذئب. یعنی تو کسی بودی که گرگان جنگی را شکمشن را می دریدی یعنی افراد گرگ صفت را می کشتی مانند مشرکین، کفار، منافقین

هَنيَّتي : هِینَه بر وزن سِدْرَه و جِلْسَه ، مصدر هانَ یَهُون ، یعنی ، خِفّت و خواری . هانَ الاَمْرُ عَلي فلان هَوْناً سبك و آسان گشت كار بر او ، هانَ الرَّجل هَوْناً وَ هَواناً و مِهانَةً : خوار گرديد و سبك شد ، البته

ص: 480

آن چه مناسب اين معني در اين جا مي باشد ، براي ساحت مقدس آن حضرت يعني : ياري نداشت ، ياري نكردند ايشان را

عَذیر : عُذرخواه .

عَذَرَهُ عُذْراً و عُذري وَ مَعْذِرَةً و مُعْذَرَةً : معذور داشت او را

اِعْتذار : عُذر خواستن ، با عُذر شدن

عادِیًا : در حال تجاوز و ستم .

تَعَدِّي عَلَيْه : ستم كرد بر او

عادي فُلاناً مُعاداةً و عيداءً دشمن نمود و دشمن گرديد بر او

شارِق: آفتاب تابان . و در نسخه ای غارِبٍ . غوارب جمع دوش یا مابین کوهان و گردن شتر . حَبْلُکَ علی غارِبِکَ یعنی ریسمان تو بر دوش تو است ، کنایه از این که رو به هر جا که می خواهی بروی و به معنی کندی ، درنگی ، دوری ، غایب بودن ، پنهان ، البته شارق مناسب تر است که تو آفتاب تابانی .العَمَد : ستون.

نَهِنْهی : بازدار . نَهاهُ عَنْ كَذا نَهْياً ، بازداشت او را از كار ، نَهَي اللهُ عَنْ كَذا حرام كرد خدا او را

عَدْوایَ : طلب انتقام من ، در برابر ستمی که رفته.

عَداوَة : دشمن

وَجْدِکِ : حُزن و غم ، وَجَدَلَهُ : اندوهگين شد ، اَوْجَدَهُ عَلَي الاَمْرُ ، به ستم و اكراه به كاري وا داشت او را تَوَجَّدَلَهُ ، اندوهگين شد .

شانِئَکِ: دشمن بدخواه تو، شَنأ شَنَاً و شِنَاً و شُنَاً و شُنْأةً وَ شَناناً وَ شَنَئاناً و مَشْناً و مَشْنَأةً و مَنْشؤئَةً ، دشمن داشت او را و با او دشمني كرد و بدخُلقي كرد ، در آيه 3 سوره كوثر مي فرمايد : اِنَّ شانِئَكَ هُوَ الاَبْتَر ، همانا بدخواه تو شَلْ شده است و (دستش قطع گرديده است ) .

وَنَیْتُ : عجز و ناتوانی . وَيْناً و وِبناً وونيّاً وَوِناءً وَ وِيْنَةً وَنيَةً وَ وَنيً ، مانده گرديد و سست شد .

ص: 481

البُلْغَة : روزی کافی.

بَلَغَ المَكانَ بُلوغاً رسيده به آن محلّ بُلْغَة بَلُغَ جمع معاش روزانه و آن چه روز بدان گذران كنند .

شرح و توضیح :

اشاره

در این بخش ممکن است کسی اشکالی به نظرش بیاید و آن اینکه صدّیقۀ طاهره- (علیها السلام) - از همه بیشتر به مقامهای پسر عمّ و شوهر خود واقف و آشنا بود ، و آن بزرگوار حجّت ربّ العالمین ، و چنانچه در دعای صبح روز جمعه وارد شده: « وَ اَشْهَدُ اَنَّهُمْ فی عِلمِ اللهِ وَ طاعَتِهِ کَمُحَمَّدٍ صَلیَّ الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ»(1) میباشند ، و بالاخّص ، مولای متّقیان علی (علیه السلام) برحسب روایت ابی وهب قصری از امام صادق (علیه السلام) میگوید:

وارد مدینه شدم و به محضر حضرت رسیدم و گفتم: جانم فدای شما باد، در حالی به محضرتان می رسم که قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) را زیارت نکرده ام . حضرت در جواب فرمود: چه کار بدی کردی ، و اگر نبود که تو از شیعیان ما هستی شما را نمی پذیرفتم . آیا زیارت نمی کنی کسی را که خدای متعال او را زیارت می کند و انبیاء او را زیارت می کنند و مؤمنان ، آن ولی خدا را زیارت می کنند؟ در جواب گفتم: جانم فدایت، این نکته را نمی دانستم. فرمود: بدان. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نزد خدا از تمام ائمه افضل است، و بر آن بزرگوار است ثواب اعمال آنان.(2)

پس این پرخاش صدیقۀ طاهره (علیها السلام) چگونه توجیه می شود!؟

برای این اشکال ، دو پاسخ است و برگشت هر دو به این است که صدیقۀ کبری (علیها السلام) از اینکه میدیدند خلافت عظمای الهی از محور خود خارج شده و چگونه اسلام وارونه خواهد شد ، در رنج بودند، و هم از نظر حکمتی چنین برخوردی حکیمانه بوده است، به توضیحی که خواهد آمد.

پاسخ اول

نظیر چنین پرخاشی از پیغمبر اولوالعزم و معصومی دیگر هم صادر شده ، و می توان نام چنین پرخاشی را «پرخاش مقدّس» نامید ، به این شرح که : هارون (علیه السلام) در زمان غیبت برادرش موسی بن عمران (علیهما السلام) ، اندک تخلف و سرپیچی از اطاعت امر خدا و فرمان شریک نبوت خویش نکرده بود ، و وظیفۀ خود را به هنگام غیبت برادرش به نحو احسن انجام داده

ص: 482


1- . مفاتیح الجنان در اعمال شب و روز جمعه
2- . کامل الزیارات ، ص 38 بحار الانوار ج 97 ، ص 257

بود ، و اسرائیلیان را از نیرنگ و شعبدۀ سامری و واداشتن وی آنان را به پرستش گوساله کاملاً برحذر داشته بود، اما چه سود ، چه اینکه سامری کار خود را کرد، و آن سبک سران به حکم سنخیت یا اینکه نشانه های بسیار و معجزه های فراوان از کلیم خدا، موسی بن عمران (علیه السلام) دیده بودند ، ولی به حُکم اینکه سنخیت ، علّت انضمام است، و آیۀ شریفه «...وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ ...» (1) و نوشانيده شدند در دل هاي خود گوساله را به كفرشان (محبت گوساله در دلشان كار خود را كرد و از خداوند سرپيچي كردند و از دستور جناب موسي (علیه السلام) منحرف شدند و گوساله پرست شدند . )

همۀ از آن آیات و نشانه های الهی را نادیده گرفته و در زمان کوتاهی که حضرت موسی (علیه السلام) غیبت داشت، [برای مناجات با خداوند متعال] به پرستش گوسالۀ ساخت سامری شتافتند. کلیم خدا پس از مراجعت از طور هرگز فکر نمی کرد با آن همه سوابق و دیدن آیات 9 گانۀ الهی، اسرائیلیان به این سرعت به عقب برگشته و رسوم جاهلیت را بپذیرند، و اوضاع را کاملاً برخلاف انتظار دید، در چنین وقتی بود که برحسب نقل قرآن، موسی (علیه السلام) به سختی برآشفت:

«... وَ أَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ ...» (2)

موسی (علیه السلام) الواح را انداخت [با اینکه خلاف احترام و تعظیم کلام الهی بود] و سر برادر خود را گرفت و به طرف خود کشید.

وَ لَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي (90) قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاکِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى (3)

ص: 483


1- . سورة بقره ، آیة 93
2- . سورة أعراف ، آیة 150
3- . سورة طه ، آية 90

و هارون از پیش اتمام حجّت نموده و گفته بود: شما فریب سامری را خوردید، و پروردگار شما رحمن و بخشنده است، پس مرا پیروی نموده و از فرمان من اطاعت نمایید. ولی اسرائیلیان گفتند: ما تا برگشتن موسی همچنان به عبادت گوساله ادامه خواهیم داد.

قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لاَ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (94) (1)

گفت: ای پسر مادر از محاسن و سر من مگیر، چه اینکه در بیم آن شدم که بگویی در میان بنی اسرائیل تفرقه افکندی و از قول من مراقبت ننمودی.»

چنین برخوردی از موسی (علیه السلام) با اینکه هارون بجز انجام وظیفه کاری نکرده بود، جز تعصّب

و سرسختی در راه حق و فریاد و پرخاشگری در راه مبارزه با باطل نیست.

حضرت صدیقه کبری تنها یادگار خاتمیت (علیهما السلام) هم که می دید به حکم سنخیت و رسوب جاهلیّت و گوساله پرستی در صمیم دل آنان، با وجود آن همه تأکید پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) ، مسلمانان هارون امت را ترک کرده و اطراف عجل را گرفته اند، بشدت ناراحت شد، و انگیزۀ ناراحتی صدیقه کبری سلام الله علیها، از کفران عظیم امّت اسلامی و عبادت طاغوت در برابر نعمت بزرگ وصایت و خلافت بود ، که با حذف هارون امّت چه سرنوشت سختی در انتظار امت است؛ و به مصداق فرمایش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) : « بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا کما بُدأ ، فطوبی للغرباء(2) اسلام با غربت آغاز شد و بزودی همچون آغاز، به غربت باز خواهد گشت، پس خوشا به حال غریبان»مسلمانان با حذف هارون امت دیری نمی کشد باز دوباره به حالت غربت برمی گردد، پس ناراحتی و پرخاش آن بزرگوار نشان دهندۀ عظمت فاجعه است، نه اینکه یادگار نبوّت می خواست به هارون امّت ، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از راه پرخاش اعتراض نماید.

اَبَداً چنین چیزی نیست.

ص: 484


1- - سورة طه ، آية 94
2- - کنزل العمال متقی هندی حدیث 1192 بحار ج 8، ص 12
پاسخ دوم

حکمتی در قضیه بود که صدیقه کبری فاطمۀ زهراء (علیها السلام) می خواست که روشن شود. حضور آن حضرت در اجتماع مردم مطابق رضایت کامل مولای متقیان علی (علیه السلام) بوده، و آنچه از حضرت مرضیه (علیها السلام) صادر شده همه به عنوان همدردی و مطابق خواسته های قلبی مولا علی (علیه السلام) بوده و نه اینکه- العیاذ بالله- فاطمۀ زهراء (علیها السلام) بدون رضایت همسرش کاری را بدون صلاح دید انجام داده ، و این پرخاش صدیقۀ طاهره (علیها السلام) و تسلّی و دلداری مولا علی (علیه السلام) در جواب بازگوکننده، رضایت کامل آن حضرت از این برخورد سازندۀ صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) است و اگر نبود حقیقتًا حضور و خطبۀ روشنگر بضعۀ (پاره تن) رسول الله (صلی الله علیه و آله) در حساس ترین مرحلۀ تاریخ اسلام، ماها از چه منبع موثقی می توانستیم به جریان نفاق حاکم ، در صدر اسلام با تبلیغ گستردۀ حاکمان آن روز پی ببریم؟

باز فرازی در این بخش هست که نیاز به توضیح دارد. ممکن است گفته شود: از جواب مولا علی (علیه السلام) که فرمود: « فَاِنْ کُنْتِ تُریدینَ البُلْغَة ، فَرِزْقُکِ مَضْمُونٌ » اگر مقصود شما روزی باشد، روزی به قدر کفاف را خدا ضامن است و خدا ضامن استوار و درستی است؛ این سؤال پیش می آید: مگر انگیزۀ حضرت از ایراد خطبه به خاطر رزق و روزی بود، تا چنین جوابی را مولا علی (علیه السلام) در پاسخ بفرمایند؟ آیا با وجود پایۀ معرفتی صدیقۀ طاهره (علیها السلام) در حد عصمت می تواند چنین پاسخی داشته باشد؟ و آیا مضمون و محتوا و استخوان بندی خطبه که مملو از معارف الهی و با بیانیشکافنده، انحراف عظیم دست اندرکاران سقیفه و نفاق حاکم بر جامعه اسلامی را بازگو میکند، نشان دهندۀ آن است که فریاد حضرت فاطمۀ زهراء (علیها السلام) به جهت سرنوشت بدی که در انتظار مسلمانان است می باشد ، نه رزق و روزی؟

پاسخ این سؤال با دقّت در خطبه و با توجّه به پرخاش مقدّس صدیقه طاهره (علیها السلام) روشن می شود که ، مسلّماً مولای متقّیان علی (علیه السلام) در این جواب در مقام آن نبوده که حضرت را نسبت به رزق و روزی تأمین دهد، بلکه از آنجایی که زهرای طاهره (علیها السلام) از جریان وارونه کردن هدفهای پیامبر عظیمالشأن اسلام (صلی الله علیه و آله) و سرنوشت بدی که در انتظار اسلام و مسلمانان بود، قلب مبارکش در رنج بود، با جمله های آرام بخش، این چنین: ای دختر برگزیده و یادگار نبوّت، من هرگز در ادای وظیفه کوتاهی نکردم...، با این جمله های نرم و فروتنانه در مقام تسلی و آرامش دادن آن حضرت بودند، وگرنه همین سؤال در جملۀ «فماوَنَیْتُ عَنْ دینی؛ در دینم کوتاهی نکردم» وجود دارد . مگر حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) در مقام

ص: 485

و عظمت مولا علی (علیه السلام) نمی فرماید: « مکدوداً فی ذاتِ الله ، مجتهداً فی امر الله ». پس مسلّم صدیقه طاهره (علیها السلام) می دانستند که مولا علی (علیه السلام) کوتاهی نفرموده . به این قرینه و قراین دیگر این جمله های مولا علی (علیه السلام) در معانی اصلی و ابتدایی آن مراد نیست و به اصطلاح علم بلاغت، در این فراز هدف از ایراد این جملات فایدۀ خبر و یا لازم فایدۀ خبر نیست(1)،

بلکه گاهی اوقات هدف از جملۀ خبریه به جز هدف دوگانه، از قبیل استرحام(2)

و یا اظهارتحسّر(3)

و تسلی و... است، که هدف از سیاق جملهها به دست آورده می شود. در این فراز هم مولا علی (علیه السلام) به جهت تسلی خاطر حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) با این گونه جملهها حضرت را نوازش می فرمایند و هدف تأمین از روزی کفاف نیست.

خطبه دوم سخنان حضرت صدّیقه طاهره (علیها السلام) با زنان انصار و مهاجر

قَالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ : لَمَّا مَرِضَتْ[سَیِّدتُنا] فَاطِمَةُ (علیها السلام) الْمَرْضَةُ الَّتِي تُوُفِّيَتْ فِيهَا دَخَلَتْ عَلَيْهَا نِسَاءُ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ يَعُدْنَهَا فَقُلْنَ لَهَا كَيْفَ أَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِكِ يَا ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) ؟

فَحَمِدَتِ اللَّهَ (علیهما السلام) وَ صَلَّتْ عَلَى أَبِيهَا (صلی الله علیه و آله)

ثُمَّ قَالَتْ أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْيَاكُنَّ [لُدْنیاکُمْ]قَالِيَةً لِرِجالِکُمَ [لِرِجَالِكُنَّ] لَفَظْتُهُمْ قَبْلَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ ، وَ شَنِئْتُهُمْ ]وَشَنأتُهُمْ[ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ ، وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الجِدِّ ]وَ خَوْرِ القَناة[ وَ قَرْعِ الصَّفَاةِ ، وَ (صَدْعِ الْقَنَاةِ) وَ خَطِلَ [خَتْلِ] الْآرَاءِ[الرَّأیِ] ، وَ زَلَلِ الْأَهْوَاءِ ، وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ : أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ ، (سوره مائده آيه 80) لَا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهْم رِبْقَتَهَا ،

ص: 486


1- - اصل در جملۀ خبریه برای دو هدف است: 1. فهماندن مخاطب مضمون جمله را، و به این گفته می شود: فایدۀ خبر؛ مثل: «ولد النبی فی عام الفیل و اوحی الیه فی سن الاربعین؛ پیامبر- (صلی الله علیه و آله و سلم) - در عام الفیل متولّد شد و در سنّ چهل سالگي به او وحی شد». 2. فهماندن مخاطب به اینکه متکلّم عالم به حکم است، و به این گفته می شود: لازم فایده ی خبر، مثل: «لقد نهضت من نومک مبکرا؛ امروز صبح سحرخیز بودی» یعنی من از سحرخیزی تو آگاهم.
2- - استرحام: طلب رحم و بخشش کردن، مثل این شعر ابراهیم بن مهدی: 1- اَتَیْتُ جُرْمًا شَنیعًا+ وَ اَنْتَ لِلْعَفْوِ اَهْلٌ 2- فَاِنْ عَفَوْتَ فَمَّنٌ+ وَ اِنْ قَتَلْتَ فَعَدْلٌ من مرتکب گناه بزرگی شدم، ولی تو شایستۀ عفو و بخشش هستی، اگر ببخشی منت نهاده ای و اگر بکشی بر طبق عدل رفتار کرده ای.
3- - اظهار تحسّر: بروز دادن حسرت؛ مثل شعری که معروف است امام علی - (علیه السلام) - در کنار جنازۀ عمّار یاسر فرمودند: 1- اَلا یا اَیُّهَا الموت لَسْتَ تارکی ارحنی فقد اَفْنَیْتَ کُلَّ خلیلی 2- اراکَ بصیراً بالدّین اُحبّهم کأنّک تنحو نحوهم بدلیلٍ الا ای مرگ! چرا مرا آسوده نمی گذاری؟ مرا آسوده بگذار ، تمام دوستان مرا فانی کردی، تو را چنان بصیر میبینم، آنان که من او را دوست دارم گویی با راهنما در پی آنان هستی. در شعر اولی و دومی هدف، فهماندن مضمون جمله ها به مخاطب نیست، بلکه در شعر اولی هدف طلب عفو و بخشش است، و در شعر دوم هدف اظهار حزن و اندوه از فقدان دوست صمیمی، و در این فراز هم مولا علی (علیه السلام) با این جمله ها روح آزردۀ زهرای اطهر- سلام الله علیها- را تسلی می دهند.

وَ حَمَّلْتُهُمْ أَوْقَتَهَا ، وَ شَنَنْتُ [شَنَّتْ] عَلَيْهِمْ غَارَاتِهَا (غارَها) فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ ]سُحْقاً[ لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَيْحَهُمْ أَنَّى زَعْزَعُوهَا ]زَحْزَحُوها [ عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ وَ قَوَاعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدَّلَالَةِ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْأَمِينِوَ الطَّبِينِ بِأُمُورِ الدُّنْيَا وَ الدِّينِ«أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ»(1) وَ مَا الَّذِي نَقَمُوا مِنْ أَبِي الْحَسَن (علیه السلام) نَقَمُوا وَ اللَّهِ مِنْهُ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ قِلَّةَ مُبَالاتِهِ لِحَتْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ ، وَ نَكَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اللَّهِ [عزَّوَجَلَّ] وَ اللَّهِ ]تَاللهِ[ لَوْ تَکافّوُا [مَالُوا زِمامِ نَبَذَهُ [عَنِ الْمَحَجَّةِ اللَّائِحَةِ] رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اِلَیْهِ لاَعْتَقَلَهُ [وَ زَالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْوَاضِحَةِ لَرَدَّهُمْ إِلَيْهَا وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْهَا] وَ لَسَارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً- لَا يَكْلُمُ [یُکَلِّمُ]حِشاشه[خِشَاشُهُ](2) وَ لَا يَكِلُّ سَائِرُهُ وَ لَا يَمَلُّ ]ولا يَتَعْتَعُ[ رَاكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا نَمِيراً صَافِياً رَوِيّاً تَطْفَحُ ضَفَّتَاهُ ]فَضْفاضاً[ وَ لَا يَتَرَنَّقُ ]وَلا يَتَرَنِّقُ[ جَانِبَاهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ لَمْ يَكُنْ يَتَحَلَّى مِنَ الدُّنْيَا بِطَائِلٍ ]مِنَ الْغَنِي بِطائِلٍ[ وَ لَا يَحْظَى مِنْهَا بِنَائِلٍ ، غَيْرَ رَيِّ النَّاهِلِ ، وَ شُبْعَةِ الْكَافِلِ ، وَ لَبَانَ لَهُمُ الزَّاهِدُ مِنَ الرَّاغِبِ وَ الصَّادِقُ مِنَ الْكَاذِبِ« وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» (3) وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ (4) [بعد از وَلاَصْدَرَهم بِطاناً ، این جملات در بحار است: قَدْ تَحَیَّرَ بِهِمُ الرَّیُ غَیْرَ مُتَحَلًّ مِنْهُ بِطائِلٍ اِلّا بِغَمْرِ الماءِ وَ رَدْعَةِ شَرَرَةِ السّاعِبِ وَ لَفُتحَتْ وَ سَیَأ خُذُهُمُ اللهُ بِما کانُوا یَکْسِبوُنَ] أَلَا هَلُمَّ فَاسْمَعْ ]فَاستَمِع[ وَ مَا عِشْتَ أَرَاكَ الدَّهْرَ عَجَباً- وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ[فَقَدْ اَعْجَبَکَ الحادِث] قَوْلُهُمْ لَيْتَ شِعْرِي إِلَى أَيِّ سِنَادٍ اسْتَنَدُوا وَ إِلَى أَيِّ عِمَادٍ اعْتَمَدُوا؟ وَ بِأَيَّةِ [وَ بِاَیِّ]عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا ؟ وَ عَلَى [اَی]أَيَّةِ ذُرِّيَّةٍ أَقْدَمُوا وَ احْتَنَكُوا؟ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ وَ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا ، اسْتَبْدَلُوا وَ اللَّهِ الذَّنَابَى بِالْقَوَادِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْكَاهِلِ فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ قَوْمٍ «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً ... » (5) «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ» (6) وَيْحَهُمْ «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؟ (7) أَمَا لَعَمْرِي لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَیثَما ]رَيْثٍ[ ما تُنْتَجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا

ص: 487


1- - سوره زمر آیه 15
2- - و لا یَکِّلُ سائِرُهُ وَ لا یَمِلُّ راکِبَهُ ، فی الاحتجاج ج طبرسی، بحار ج 8 ص 112 – 109 چاپ کمپانی و جلد 43 ص 158 ، چاپ خانه اسلامیه توضیح: البته خطبه در احتجاج طبرسی با خطبه در بحار الفاط خیلی اختلاف دارد ا
3- . سورة اعراف ، آیة 96
4- . سورة زمر ، آیة 51
5- . سورة کهف ، آیة 104
6- . سورة بقره ، آیة 12
7- . سورة یونس ، آیة 35

مِلْ ءَ [طِلاعَ] الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً وَ ذُعَافاً مُبِيداً[مُمْقِراً] هُنَالِكَ«... يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» (1)

وَ يَعْرِفُ التّالوُنَ غِبَّ مَا أُسِّسَ[سَنَّ] [اُسَّسَهُ] الْأَوَّلُونَ ثُمَّ طِيبُوا عَنْ دُنْيَاكُمْ [عَنْ اَنْفُسِکُمْ] أَنْفُساً [نَفْساً]وَ اطْمَأَنُّوا[وَ طأمُنوُا] لِلْفِتْنَةِ جَاشاً ، وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ وَ سَطْوَةِ مُعْتَدٍ غَاشِمٍ وَ بِهَرْجٍ شَامِلٍ [هَرْج شامِلٍ] وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً وَ جَمْعَكُمْ حَصِيداً ، [وَزَرْعَکُمْ حَصیداً]فَيَا حَسْرَةً [حَسْرَتَى] لَكُمْ وَ أَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ غُمِيَتْ عَلَيْكُمْ[قُلُوبُکُمْ] «أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ» (2)

قَالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ : فَأَدَتِ النِّسَاءُ قَوْلَهَا (علیها السلام) عَلَى رِجَالِهِنَّ فَجَاءَ إِلَيْهَا قَوْمٌ مِنَ وُجوهِ الْمُهَاجِرِينَ

وَ الْأَنْصَارِ ، مُعْتَذِرِينَ وَ قَالُوا يَا سَيِّدَةَ النِّسَاءِ لَوْ كَانَ أَبُو الْحَسَنِ ذَكَرَ لَنَا هَذَا الْأَمْرَ قَبْلَ أَنْ يُبْرَمَ الْعَهْدُ وَ نَحکُمَ ]يُحْكَمَ[ الْعَقْدُ ، لَمَا عَدَلْنَا عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ ، فَقَالَتْ: (علیها السلام) إِلَيْكُمْ عَنِّيِ فَلَا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذِيرِكُمْ ، وَ لَا أَمْرَ بَعْدَ تَقْصِيرِكُمْ .(3)

ترجمه :

و سويد بن غفله گفت : چون بانوى ما حضرت فاطمه (علیها السلام) به بستر بيمارى افتاد- همان بيمارى كه منجر به فوت (شهادت) آن حضرت گشت ، زنان انصار و مهاجرين براى عيادت به خدمت او رسيده و گفتند: با اين بيمارى چگونه شب را به صبح آوردى اى دخت پيامبر؟

حضرت زهرا سلام الله عليها نيز پس از حمد الهى و صلوات بر پدرش فرمود:

به خدا سوگند در حالى شب را به صبح رساندم كه از دنياى شما ناراضى، و از مردان شما بيزارم ، از همۀ آنان كناره گيرى نمودم. [سپس گمراه شدن پس از هدايت را به باد انتقاد گرفته و فرمود:] قبيح و زشت باد آن شكافهاى شمشير [كه در جهاد راه خدا ايجاد شد]، و هر كار لهوى پس از كارى جدّى، و آن سنگ خوردنها از كفّار و آزار نيزه! و نتيجه اش اين خطاى در رأى و سستى نظر چه كار بدىمرتكب شدند كه غضب الهى براى ايشان مهيّا و تا ابد در جهنّم خواهند ماند.البتّه من ايشان را به راه

ص: 488


1- . سورة جاثیه ، آیة 27
2- . سورة هود ، آیة 28
3- . اجتحاج طبرسی ج 1 ، ص 246 – 250 مترجم ، ناشر: دارالکتب الاسلامّیه

حقّ خواندم و متوجّه سنگينى آن نموده و همه چيز را بر آنان ظاهر نمودم. رويشان بخاك باد! مرگ بر آنان لعنت بر قوم ستمكار!.

واى بر اين امّت چه چيز آنان را از: ستونهاى استوار رسالت و اساس نبوّت و راهنمايى و مهبط فرشتۀ وحى، و دانا به تمام امور دنيا و آخرت، گمراه ساخت، آگاه باشيد كه اين انحراف خسران مبين است. چرا اين گونه أبو الحسن را عقوبت كردید و انتقام گرفتید.

به خدا سوگند كه اين مجازات (خذلان و تنهاگذارن آن حضرت) فقط به خاطر ترس از شمشير او و كمى ملاحظه در اجراى حقّ ، و سختى و شدّت جنگ او، و شجاعت كارزار، و بى مهابا بودن او در اجراى فرامين الهى بود، و به خدا سوگند اگر تمام امّت از راه سعادت منحرف شده و از پذيرش راه روشن امتناع مى كردند، [علىّ (علیه السلام) ] همۀ آنان را به راه آورده و آرام آرام و صحيح و سالم به سعادت و خوشبختى مى كشاند ، كه نه خود خسته شود و نه ايشان ملول، و در نهايت آنان را به سرچشمه اى با آبى گوارا و مطلوب و عارى از هر خس و خاشاك مى برد، و ايشان را از آن سيراب باز ميگرداند و در خفا و آشكاراشان را نصيحت مى نمود در حالى كه خود آن حضرت از غناى آنها بهره نمى برد و از دنياى ايشان براى خود چيزى ذخيره نمى فرمود مگر به اندازۀ شربت آبى كه تشنه خود را سيراب كند و اندكى از طعام كه گرسنه بدان سدّ جوع نمايد، و در آن وقت زاهد از راغب و راستگو از دروغگو تميز داده و شناخته ميشد، «اگر مردم قُرىٰ و دهات ايمان مى آوردند و پرهيزگارى ميكردند هر آينه درهاى آسمان را به رحمت و بركت بروى ايشان بازميكرديم و زمين را رخصت مى داديم تاخيرو بركات خود را برون اندازد ، و لكن چون مردم تكذيب آيات الهى كردند و به اعمال زشت پرداختند ما هم بر ايشان تنگ گرفتيم و به سبب كردار قبيح و عصيان ايشان را معاقب و مأخوذ داشتيم- یعنی کیفر دادیم آنان را » (1)

و كسانى كه از اين جماعت مرتكب ظلم و ستم شدند بزودى جزاى اعمال بدشان به آنان مى رسد ، چه آنان از تحت قدرت و نفوذ ما خارج نيستند و ما از گرفتنشان عاجز نيستيم.

ص: 489


1- . سورة اعراف ، آیة 96

آهاى همگى گوش كنيد . زودا كه روزگار عجائب خود را به شما نمايش دهد و اگر متعجّب شديد اين از عجيب بودن گفتارشان است اى كاش مى دانستم كه اين مردم به چه بناى بلندى تكيه كرده ،

و متمسّك چه دستگيره اى شده ، و هتك حرمت چه ذرّيّه اى را نموده و ايشان را مقهور و مغلوب ساخته اند ، بد مولايى است مولايشان و بد دوستى است دوستشان، و ظالمان مبادله اى بسيار بد كردند [كه أمير المؤمنين (علیه السلام) را خانه نشين كردند]

درد را دوا، و مرض را شفا، و گلخن را گلشن، و ظلمت را نور ، و سياه چال را كوه طور پنداشتند، بخاك ماليده باد بينى هاى گروهى كه گمان مى كنند كه كار نيك مى كنند، آگاه باشيد كه آنان مفسدانند و لكن خودشان نمى دانند ، واى بر آنان آيا آنكه به سوى حقّ راهنمائى مى كنيد به تبعيّت و پيروى شايسته تر است يا آنكه به حقّ راه نمى نمايد و خود نيز نيازمند هدايت است ؟

شما را چه مى شود ؟ چگونه حكم مى كنيد ؟ بجانم قسم كه اين افعال شما حامل گشت ، پس منتظر باشيد تا مدّت حمل منقضى شود، پس از آن نتيجه باز آورد! اكنون خون تازه خواهيد دوشيد و اوانى و ظرف های شما از هر قاتل سرشار خواهد شد ، در آن زمان ضرر جاهل و سود عاقل آشكار شود و آنجا را اندوخته پيشينيان باشد بر اخلاق ميراث رسد ، پس ساكن كنيد قلب خود را و آرام دهيد نفوس خويش را، و مهيّا شويد از براى حوادث و فتنه ها و مصيبتها و خود را به شمشير قاطع و دواهىمهلك و استبداد ستمكاران بشارت دهيد بى شكّ منافع شما نابود و مزارعتان محصود و بهرۀ شما افسوس و دريغ خواهد بود، زودا كه گريبان ندامت بدريد و هيچ نمى دانيد به كجا اندر افتاديد، بى گمان كوركورانه در ظلمت خانه ضلالت اسير و در چاه جهالت دستگير گشتيد، چگونه شما را ملزم كنيم به سوى راه هدايت و حال آنكه از شنيدن كلمات ما كراهت داريد؟

سويد بن غفله گويد: زنان مهاجر و انصار تمام فرمايشات حضرت فاطمه لام الله عليها را به سمع مردان خود رساندند، و سران مهاجر و انصار تمام با شنيدن اين سخنان به جانب آن حضرت شتافته و گفتند: اى بانوى زنان جهان، اگر علىّ بن ابى طالب پيش از آنكه ما با أبوبكر بيعت كنيم و پيمان متابعت محكم نماییم، حاضر مى شد و اين سخنان مى فرمود هرگز سر از طاعت او بيرون نمى كرديم. حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمود: از من دور شويد پس از اتمام حجّت بر شما ديگر جايى براى عذر و بهانه شما نيست، و هيچ چيز چارۀ تقصير و كوتاهى شما نكند.

ص: 490

توضیح و شرح (خلاصه این فقرات)

اشاره

عیادت حضرت ، توسط زنان مهاجر و انصار:

در تعداد عیادت کنندگان معلوم است که چند نفر بوده اند ، در این که مهاجر و انصار زنان خود را به عنوان عیادت ، محضر حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) فرستاده اند چند احتمال می رود :

1- یا برای عذرخواهی و پوزش

2- یا به خاطر حفظ آبروی از دست ریخته بودآن وجهه ای که انصار و مهاجر داشتند ، در این امتحان بزرگ الهی پیروزمند از آب در نیامدند و می خواستند ابراز کنند تقصیر و خواری مردان خود را

3- یا یک اسباب سیاستی در کار بود ، که بر زنان واجب بود در محضر آن بزرگوار حاضر شوند ، پس حاضر شدند تا اینکه هم تن به حکومت جور و جوّ آن زمان و هم شرمندگی خود و شوهرانشان را در حضور حضرت صدِیقه طاهره (علیها السلام) تخفیف بدهند، به خاطر آن رسوائی و خذلانی که در حق خلافت و حکومت اهل بیت (علیهم السلام) به بار آوردند و رفتند به طرف حکومت ظالمانه و باطل، و دست از اهل بیت تبوّت کشیدند و خذلان خود را به دست آوردند.

و مخصوصاً به خاطر کناره گرفتن حضرت صدّیقه فاطمه زهراء (علیها السلام) از آن افراد دنیاپرستان و دنیا دوستان بی عار و بی تفاوت و قهرو غضب از دستگاه ظالمانه ای که ، حق و حقوق آن بزرگوار را تصاحب کردند و بالاترین حق ، خلافت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را غصب نمودند و این مردم بی انصاف و ترسو و زن نما یاری نکردند ، امام زمان خود را و ظلم و ستم آنان باهلبیت را مشاهده می کردند اما به هر دلیل اعتنائی نمی کردند و قطعاً اگر مهاجر و انصار یاری می دادند ، ابداً مسئله ای

ص: 491

پیش نمی آمده اصلاً حکومتی به غیر از حکومت حقّه امیرالمؤمنین و فرزندان معصومش (علیهم السلام)

که در واقع حکومت عدل الهی بود به وجود نمیآمد .

و خجالتی که مهاجر و انصار بیشتر داشتند به خاطر آن چهار شبی بود که امیرالمؤمنین و فاطمۀ زهراء و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) پشت سر هم به در خانه مهاجر و انصار ، برای دفاع و حمایت از خاندان نبوت و وحی رفتند که فردای آن روز خود را آماده کنند از هر حیث ، در مقابل دشمنان سینه سپر کنند تا حکومت عدل الهی منتقل به اهل ضلال و نفاق و کفر نشود لذا این شب ها را به خاطر می آوردند ، یعنی در واقع امر خذلان و روسوائی را که با دست خودشان کسب کردند، می دیدند از این جهت می دانستند که بزرگترین گناه را مرتکب شده اند، به همین جهت آمدند تابلکه اگر بتوانند با یک حالت عذرخواهی از تقصیر خود، دل حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) را به دست آورند . که بر رسوائی خود افزودند.

اَصْبَحْتُ وَاللّه ِعائِفَةً لِدُنْياكُمْ،

به خدا سوگند ، روزگارم سرآمده و حالم به گونه ای است که از دنیای ( پست ) شما ناخشنود و از مردان شما خشمگین و ناراحتم.

عائِفَة : ار ریشه عافَ عَیْفاً و عَیَفافاً وَ عِیافاً وَ عِیافَةً ، ننگ داشت، عائِف ، فال گوی به مرغان و غیر آن، ناپسند دارنده طعام و شراب، ننگ دارنده

قالِیَةً لِرِجالِکُنَّ: از مردان شما خشم گین و ناراحتم

قالِیَة به معنی دشمن داشتن است، قَلِیَ فُلاناً زد بر سر او ، قَلَی الرَّجُل قلیً وَ قَلاءً و مَقْلِیَةً ، دشمن داشت او را و سخت ناپسندید

قَلیلَة ، دشمن داشت

و حق بود برای آن بزرگوار که انزجار و غضب خود را نسبت به مردان انصار و مهاجر ظاهر سازد چون جایگاه آنان نزد حضرت صدیقه کبری فاطمۀ زهراء سلبی بود، یعنی بعد از آن امتحان سخت که از کوره بدر رفتند جایگاهی برای آنان باقی نماند، زیرا فریاد و ضجّه آن حضرت را به خاطر از دست دادن

ص: 492

پدر بزرگوارش شنیدند، عوض این که دل دارند، مدد دهند و کمک کنند موقعیّت آن حضرت را درک کنند مع ذلِكَ جوابش را ندادند.

لَفَظْتُهُم: قَبْلَ [بَعْدَ] اَنْ عَجَمْتُهُمْ

پیش از آنکه سودی از آنان ببرملَفَظْتُهُم: ای رَمَیْتُهُم ، یعنی آنان را دور انداختم

لَفَظَ الشَّئَ لَفْظًا انداخت آن را از دست من بیرون افکند ، لَفَظَ فُلانٌ ، مُرد لَفیظ انداخت.

عَجَمَ العَود عَجْماً و عُجوُماً ، آزمود و امتحان کرد. لِسانُ اَعْجَمْ ، زبان گنگ، بابٌ مَعْجمٌ ، در بسته قفل شده یعنی از دهان من افتادید، از شما چشم برداشتم، مانند اینکه یکی از ماها لقمه ای را که سازگار برای او نیست، از او اِشمئزاز دارد یعنی از این لقمه متنفر است، از دهان بیرون می افکند.

وَ وَ شَنِئتُهُمْ بَعْدَ اَنْ سَبَرْتُهُمْ: یعنی شما را دشمن دارم و از شما خسته شدم بعد از آن که امتحان و آزمایش و در قلبم شما را ناپسند و مکروه دارم ، به جهت بدی و زشتی کارتان و حرکاتتان که تصرف کردید و نشان دادید.

شَنَاَ- شَنًا و شِنًا و شُنًا وَ شَنْاَةً وَ شَناناً وَ مَشْنًا وَ مَشْنَئاَةً وَ مَشْنُؤَئةً : دشمن داشت او را و دشمن کرد

سَبَرْتُهُمْ : سَبَرَ الأَمْرَ وَ اَسْبَرَ واسْتَبرَ ، آزمود آن کار را

سَبْر و سِبْر نهاد چیزی – اصل- سِبْر دشمنی

قُبْحًا لِغُلُولِ الحَدِّ :

چه بسیار زشت است ، شکست و رخنه ای که بر لَبۀ شمشیر وارید آید

در این جلمه حضرت صدّیقه طاهره فاطمۀ زهراء (علیها السلام) تشبیه فرموده است: مردم مدینه را به شمشیری که ، در اثر کهنه بودن کنار زده باشد و ظرف او را سوراخ شده باشد، از کار افتاده باشد و بُرّش نیست و قطع کن نیست این مطلب اشاره به مردم مهاجر و انصار است که ، نشسته اند و از جایشان بر

ص: 493

نمی خیزند و آن بزرگوار را یاری دهند و دارند می بینند حاکم ظالم و ستم کار حق آن حضرت را می برد و حق خلافت را از صاحب خلافت و مستحق آن می گیرند و صدای فریاد آنان بلند نمی شود و سکوت محض اختیار کرده اند واین سکوت را دشمن دارد.

وَالَّعْبِ بَعْد الجِّدِ : و هر کار لَعبی بعد از جدّیت آن که ، مقصود در این جا، بی مبالات بودن نسبت به حق بعد از آنکه تلاش های کردند ، در جنگ ها شمشیر بر دشمنان زدند، اسلام را یاری دادند در دین هجرت کردند. ولاکن الان که موقع حساس و دفاع از حریم ولایت است، با سیاست بازی می کنند یا چشم به طمع سیاست یاری نمی دهند.

قضیه کار این مردم همانند زنی می مانند که شبانه روز با تلاش خودش می رسید، بعد یک مرتبه با فتنه های خود را باز می کند این کار بی هوده و بازی است، یک بازی کودکانه می باشد عمل این مردم کلمه لعب ، بازی کردن است ، لَعَبَ الصَّبِی لَعْبًا و لَعَباً ، رفت آب دهن کودک لَعِبَ لَعْباً و لَعِبًا وَ تَلْعاباً ، بازی کرد در مقابل

جِدّ: که به معنی کوشش- راستی ، حقیقت . ضد هَزل ، جدّیت

جَدَّ فی الاَمْرِ جِدّاً- کوشید در آن کار جِدّ- درستی در کار، شتابی سریع وَ قَرْعُ الصَّفاةِ ، مراد تذلّل و ایقاد و تسلیم در برابر کسی که رهبر و رهنمای آنان است یعنی بعد از آنه سر تسلیم در برابر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمِّه هدی (علیهم السلام) ، عهد خود را شکستند و خذلان خود را نشان دادند.

قَرَعَ البابَ قَرْعاً کوفت در را، قَرَعَ الشَّئْ ، اختیار کرد آن را، قَرعاء سختی و بلا فاسد شده

الصِّفاة : از ریشه صف و نظم است صَفَ القَوم و صَفْتُ ، مهیّا کردم در صف، صَفّ ، صُفُوف جمع صف لشکر، یعنی شما در مقابل صف های لشکر شمشیر می زدید و می جنگیدید و الان سکوت اختیار می کنید.

و صَدْعِ القَناةِ در مقابل تیرهای دشمنی مقاومت می کردید، صَدْع شکافتن چیز سخت را ، ممتاز ساختن حق از باطل

صَدَعَ الشَّئْ صَدْعاً ، شکافت آن را یا پاره ساخت صَدَعَ الاَمر آشکار رکد و واضح ساختالقَتاةِ- قَتاة قَنوات جمع ، نیزه ، هر چوب دستی کج، کار ریز زیر زمین.

ص: 494

در نسخه دیگر (بحار الانوار ج 43)

خُور القَتاة دارد که اشاره به نازکی نیزه به سبب شکافتن و ترک خوردن او و باید نیزه سفت و محکم باشد چون در مقابل طعن به او می زنند پس وقتی نیزه نازک باشد ممکن نیست به وسیله او طعن به دشمن زده شود، یعنی: شماها مانند چنین نیزه ای می باشید، حال شما این گونه است و خَطَلَ الآراءِ در نسخه ای « أفون الرأی » و در نسخه دیگر « خطل القول » و بهر تقدیر این جمله اشاره به انحراف آراء آنان و فسادشان ، چرا که آنها از اهل بیت (علیهم السلام) عدول کردند بغیر آنان خَطِلَ خَطَلاً ، فحش گفت، سُست گردید بد نام شد

خَتَلَهُ خَتْلاً و خَتَلاناً و خاتَلَهُ مُخاتَلَةً ، فریفت او را خِتال حیله گر و خدعه زن

و ذُلَلُ الأَهْواءِ: هواهای ذلیل و خوار چقدر زشت است این میل و رغبت های منحرفه ای که با مقدّرات مسلمانان بازی می کند طبق گذشت تاریخ و قرن ها این لغزش ها همه منشأئشان هوای گمراه کننده است و دل خواهای نفس است.

«... لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ (1)

»

با اين خطا در رأی سستی نظر ، چه بسيار کار بدی را مرتکب شدند که ، غضب الهی برای ایشان مهیّا و تا ابد در جهنّم خواهد ماند .

دو آیه قبل از این آیه شریفه است.

لُعِنَ الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ، ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَ کَانُوا يَعْتَدُونَ (2)آن ها که از بنی اسرائیل بر زبان داود و عیسی بن مریم لعن ( و نفرین ) شدند ، این به خاطر ان بود که گناه میکردند و تجاوز می نمودند .

کَانُوا لاَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا يَفْعَلُونَ (3)

آنها ااز اعمال زشتی که انجام ی دادند یک دیگر را نهی نمی کردند چه بد کاری انجام می دادند.

ص: 495


1- . سورة مائده ، آیة 80
2- . سورة مائده ، آیة 78
3- . سورة مائده ، آیة 79

لا اجَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَها ، من مطلب را برای آنها روشن و واضح کردم . حضرت این بارگران مسئولیت را بر گردن آنان انداخت زیرا هنگامی که در مسجد خطبه خواندند ، اتمام حجّت فرمود بر حاضرین.

لا جَرَم : لابد و لا محاله ، هر آینه ، ناچار

قَلّدَ: قَلَّدَهُ تَقلیداً ، قلّاده ، در گردن کسی کردن

رِبقَتَها: رَبَقَهُ رَبْقاً وَ رِبْقاً ، بست و کشید سر او را در یک گوشه. دام- ریسمان

وَ حَمَّلْتُهُمْ اَوْقَتُها : یعنی انان بار سنگین مسئولیت و شوم آن را بر دوش کشیده اند

اَوْقَتُها : آقَ عَلَیْه ، ِمشرّف شدن بر چيزي ، گراني ، مايل گرديدن به چيزي ، گران شدن به وزن

اَوق : سنگیني

اَلْقی عَلَیْهِ اَوقَه ، انداخت بر او سنگینی خود را و شَنَّتْ عَلَیْهِم غارَتُها [عارَها] روی شان به خاک باد، مرگ بر آنان

کلمه شَنَّتْ ، شَنَّ الماء علی الشَّراب شَنًّا ، پاشید آب را بر شراب و پراکنده کرد یا شَنَّتِ الماءِ علی التّراب ، آب بر خاک پاشید در نسخه ای سَنَّتْ ، یعنی به صورت متصل به او رسید.به هر حال معنا این می شود: عار ابدیت تاریخ بر آنان باد به خاطر آن جفاء و ستمی که در مقابل

اهل بیت (علیهم السلام) انجام دادند و اهل بیت (علیهم السلام) را یاری ندادند ، بلکه کمک به ظلم هم نمودند .

فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ سُحْقاً للقَوْمِ الظّالمینَ ، و در نسخه ای «فَحْدعًا وَ رَغْماً» و در نسخه دیگر « فَجَدْعًا و عَقْراً وَ بُعْداً » تمام این کلمات نفرین بر آنان می باشد .

به سبب ظلم و ستم کردن به آل رسول (صلی الله علیه و آله) است و ظلم معنای او این است: وَضْع الشیء فی غیرما وُضع له ، قرار دادن چیزی در غیر جای و محل خودش ، بر عکس عدل و ظلم درجاتی دارد و در اینجا ظلم به مورچه است و در آن جا ظلم به امت اسلامی است در تاریخ عبرت و ظلم به اَولیاء الله ، آن کسانی که خشنودی آنان خشنودی خداوند و غضبشان غضب خدا است پس ستم کاران حقشان

ص: 496

نفرین است که ، معنای او این می شود، خداوند دستشان را قطع کند و بدنشان را مجروح نماید و گوششان بریده باد.

جَدْع بریدن بینی یا گوش یا دست و لب

عَقْر: عَقَرَهُ عَقْراً ، زخم کرد او را ، خسته کرد او را

سُحْقًا: سَحَقَهُ سَحْقًا، سائید آن را و گفت یا ریزه ریزه کرد سَحِقَ سَحَقاً و سُحْقاً ، دور شد

وَیْحَهُمْ: ویح کلمه ای است که در مقام تعجّب استعمال می گردد و گاهی نیز معنای او ویل است [وای ، نفرین]

اَنّی زحْزحَوُها عِنَ الرَّوا سِی الرِّسالَةِ ؟و در نسخه دیگر: زَعْزَعُوها: حضرت تعجب می کند از سوء ختیار این مردم که چگونه خلافت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را از

جایگاهی ثابت شده است برای مستحق آن ، مانند امیرالمؤمنین و فرزندان معصوم آن حضرت

(علیهم السلام) که به منزله جبال و کوه ها ثابت است و به صورت منظم در حال حرکت است [یعنی از امام اول به امام دوم و از دوم به سوم و الی آخر آنان که این حکومت و امارت به اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) می رسد، چون جایگاه خلافت و امامت ، فقط و فقط در این خاندان بزرگوار است و لا غیرهم و هیچ گونه اضطرابی هم در او راه ندارد، مع الوصف این مردم نادان با حماقت خود دست از اهل بیت

(علیهم السلام) کشیدند و به طاغوت پناهنده شدند.

زَحْزَحَ عَنْ مکانِهِ تَزَحْزَح ، دور کرد آن را از او زَحْزَح دوری

رواسِ ، رَسَّة ستون استوار محکم ، رئیس قابت استورا

و قواعِدِ النّبوّةِ : پایه های محکم نبوّت

قواعد جمع قاعده است و در این جا اساس برای بناء می باشد ، همچنان که اگر بناء را بر اساس نگذارند ، منهدم می شود همین طور خلافت ، اگر در غیر محل خودش قرار داده شود [که محل آن

ص: 497

پیامبر و ائمه معصومین صلوات الله و سلامه علیهم است می باشد] نظام مختل و به هم می خورد و ارکان یک جهان مضطرب می گردد.

مَهْبِطَ ( الوَحْی ) الأَمین: و محلّ نزول وحی امین، که مراد جبرئیل (علیه السلام) است ، می آمد در خانه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و خانه های اهل بیت (علیهم السلام) و خانه حضرت زهرای مرضیه (علیها السلام) محل هبوط و آمدن جبرئیل بود.

وَالطَّبینَ بِاَمْرِ الدُّنیا وَالدّینَ : و انسان آگاه به امر دین و دنیا منحرف کرده دور ساختند یعنی از شخصی مانند امیرالمؤمنین دور شدند و گمراه گردیدند و به طرف گمراهان رفتند و دین و دنیای خود را تبه نمودند.اَلا ذلِکَ هُوَ الخُسْرانُ المُبینُ آگاه باشید که این همان زیان و خسران آشکار است .

یعنی والله خسران واضح این که امّت اسلامیّه در جمیع حالات زیان دیدند ، زندگانی آنها چه حیات فردیّت و زوجیّت و عائله و اجتماعیّه و اقتصادیّه و سیاسیّه و عمرانی و دینی و دنیویّه و آخرتی و این خسرات تا حال وبعد هم ادامه دارد در میان امت اسلامی تا کی جبران شود ، خداوند متعال عالم است ، وَ ما الذَّی نَقَمُوا مِنْ اَبی الحَسَن؟

به چه مناسبت این مردم از ابوالحسن (علی (علیه السلام) ) انتقام گرفتند ، و غیر آن حضرت را مقدّم داشتند بر حکومت و خلافت

آیا نقصان در علم داشت

یا جهل در مسائل دینی

یا سوء خلق العیاذ بالله

یا ننگ در حسب ( نعوذ بالله )

یا ضعف دینی

یا عدم کفایت او در امر

یا ترس در نفس

یا پستی نسب ( نعُوذبالله )

ص: 498

یا کمی در شرافت ( العیاذبالله )

یا عیب در عدم اداره کردن امور امتهیچ کدام این ها در وجود شریف علی (علیه السلام) نبوده بلکه آن حضرت عالم تر از امت است چون آن بزرگوار مدینة علم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است و داناتر در احکام از امت

و شبیه ترین مردم به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از نظر خُلْق عظیم

و بزرگ اَباطح ( ابطحی ها ) ابی طالب (علیه السلام) مؤمن قریش ، بَطَحَهُ بَطْحاً بر روي افكنه او را ، اَبْطَحْ ، اَباطِحْ (جمع سرزمين مكّه)

و عابدترین این امت

و شجاع ترین آنان از جهت قوّی بودن دل

و زیاد جهاد کردن از همه امّت

و از جهت فضائل و مناقب

و از نظر اوج شرف و عظمت

و سخی ترین و باذل ترین آنان

پس به چه سبب شما مردم نادان و احمق، خلافت از آن بزرگوار به دیگری که لیاقت و شأنیت نداشت صرف نظر کردند و به طرف باطل رو آوردید

نَقَموُا وَاللهِ مِنهُ نَکیرِ سَیْفَهُ

به خدا سوگند ، ناخشنودی از شمشیرش سختی و استواری اش ، جنگاوری و زخم های ناشی از شمشیرش

ص: 499

مقصود این که علی (علیه السلام) در غزوات و جنگ ها، افراد(1) دلاوری را کشت و به خاطر شجاعتش در دین و کشتن افراد مشرک و کافر و منافق از علی (علیه السلام) بدشان می آمد.

وَ قِلَّةَ مبالاتِهِ : و تنها خدا جویی و اخلاصش باعث شد که از او انتقام بگیرند یعنی برای آن حضرت مرگ اهمیتی نداشت از کشی واهمه ای ، ترسی نداشت ، پس همان طور که می کشت هم چنین در مسیر دین الهی کشته شد .

خود علی (علیه السلام) می فرمود: و الله لاببال ابن ابی طالب اوقع علی الموت اَم وقع الموت علیه (2)

به خدا سوگند پسر ابی طالب باکی ندارد که مرگ آن حضرت را دریابد ، یا به استقبال مرگ برود

وَ شِدَّةَ وَ في نسخة اُخري ]وطْئِهِ[ وَ نَکالِ وَ قَعْتِهِ : به خدا سوگند که اگر زمام امری که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) سپرده بود ، دست بر می داشتند آن حضرت مهار شتر رهبری خلافت را کاملاً در دست می گرفت به آسانی آنان را رهبری می کرد به طوری که بر شتر خلافت نه جراحتی در بینی ( ناشی از مهار ) ایجاد می شد ( به واسطۀ سُلْطَ حضرت بر مهار کردن این مَرکَب ) و نه اضطراب و نا آرامی بر سوارکارش دست می داد آنان را به سرچشمه ای زلال، جوشان و وسیع می رساند، تشنگی را برطرف می کرد ، در آب غوطه ور شده و شرارۀ تشنگی و گرسنگی را خاموش مینمود .

وَ تَنَمُّرِهِ فی ذاتِ الله عزّوجلّ :

النَّمر شدید غضب است هنگامی غضب و خشم کند ، باکی دیگر ندارد چه مردم گم باشند یا زیاد ، چیزی و کسی جلوی آن را ن می تواند بگیرد.

در این جا منظور مرد شجاع است آن کسی که جهاد می کند و باکی ندارد و خوفی برای وی نیست در حق این مرد جنگ جويي می گویند : شبیه به نَمِر است [پلنگ] در اِقتحام و سخت و شدت عملکردن و کسی را ذلیل نمودن و جنگهای علی (علیه السلام) زبان زد خاصّ و عامّ است. امثال جنگ بدر و اُحد و حُنَین و خندق و صفین و غیرهم و کشتن مثل عتبه و شیبه ولید و عمربن عبدوّد و عقبة بن ولید

ص: 500


1- . من جمله ، عمر در نامه ای به معاویه نوشت این بود که من وقتی در خانه فاطمه رفتم و آن مانع شد و او را با ضرب تازیانه می زدم و در اثر فریاد دلسوزانه وی می خواستم منصرف شوم و برگردم اما به یاد کینه های علی افتادم که در جنگ ها افراد دلاور را کُشت ، منصرف نشدم. بحار ج 30 ، ص 288 ، به نقل از دلائل الامامة طبري شيعه
2- . امالي شيخ صدوق مجلس بيست و سوّم ، روايت 8

و غیرهم و اکثر قبایل عرب از مشرکین و کُفّار توسط شمشیرش پاره پاره شدند و فریاد جبرئیل در جنگ بدر که صدا زد

لا فتی الّا علی و لا سیف الّا ذوالفقار ، یا در روز جنگ خندق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حقش فرمودند : ضَربَةُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلین.

وَاللهِ لَوْ تکافّوا عَنْ زمامِ نَبذَهُ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) – اِلَیْهِ لَاَعْتَقَلَهُ ، ترجمه اش گذشت.

تکافوا : کَفَّ عَنِ الاَمر باز گردید از آن کار

تکافَ القَوم دفاع کردند با هم و بازداشتند همدیگر را یعنی ان قوم بعضی را بعضی دیگر منع می کردند ، به حیثی اگر یکی از آنان می خواست آن کار را انجام دهد بعضی دیگر منع می کردند .

لاَعَتْقَلَهُ عَلِقً یَفلً کَذا ، شروع کرد که بنماید آن کار را یعنی علی (علیه السلام) زمام امور را گرفت و به واجب عمل کند [امور اهمیّت اداره مملکت]

هم چنانکه فقط آن حضرت سزاوار این عمل بود و مسیر راه را به بهترین وجه رهبری نماید که تمام برکات و خیرات بر امت اسلامی نازل می شد به واسطه رهبری کردن آن بزرگوار ، اما دنیاپرستان نگذاشتند ، امّت اسلامی به اوج شوکت و قدرت برسد و برنامه های اسلامی اجراء گردد و آن چه صلاح امّت اسلامی است به خیر و خوبی صورت بگیرد ، مردم را به انحطاط کشاندند

وَلَسارَبِهِمْ سَیْراً سُجُحًا :یعنی پیشوا دینی و رهبر الهی علی (علیه السلام) مردم را به راه صحیح به مقصد می رساند همان طوری که یک مرکوب راهوار انسان را به مقصد می رساند.

خود اذیت می شود اما راکب خود را با آرامش طمأنینه به هدف می رساند.

سُجُحًا : سَجِحَ الخَّدُ و سَجاجَةً ، نرم و تابان و دراز با اعتدال گردید ، رخسار او کم گوشت گردید سُجُح نرم و آسان شاه راه و اندازه

ص: 501

لا تَکْلِمُ خِشاشِهُ وَ لا یُتَعْتَعُ راکِبُهُ در نسخه دیگر آمده است« و لا یکل سائره و لا یمل راکبه» یعنی آن چوبی یا ریسمانی که در بینی شتر قرار می دهند به او خِشاشه می گویند که بینی شتر را مجروح و زخم نمی کند و او را به سلامت به مقصد می رساند.

یک رهبر عالی مقام دینی و الهی مانند علی بن ابیطالب (علیه السلام) مردم را صحیح و سالم به مقصد می رساند خود را در تعب و رنج می اندازد ، اما امت اسلامی را بلکه کل جهان را به سعادت ابدی که راه صحیح و سالم از خطرات دین و دنیا است ، می رساند چون اولاً معصوم است و ثانیاً متکی به وحی است که بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نازل میشد می باشد و ثالثاً عالم وئ آگاه تر از همه است رابعاً حجّت خداوند می باشد بر مخلوقین بعد از نبی یاکرم (صلی الله علیه و آله) و کسی که حجّت خدا باشد از تمام لغزش ها و انحراف ها مصون و محفوظ است و مردم را از انحراف ها و سیاه چاله ها نجات می دهد و از این صفات عالیه تا هر چه که بخواهی در وجود شریف آن بزرگوار موجود است.

وَ لاَ ورَدَهُمْ مَنْهَلاً نَمیراً فَضْضاضاً: در نسخه ای، « مَنْهَلاً رویاً » دارد آن راهنما و هادی که جلو قافله راه می رود آنان را به بهترین منزل می رساند، اگر راهنما آگاه و عالم به امور باشد و به مکانی عالی

می برد ، کنار نهری یا چشمه ای می رساند تا ستراحت کنند در کنار آب و از آن چشمه و آب برای حاجت خود بهره وافی و کافی بردارند حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) می خواهد بفرماید علی بنابی طالب (علیه السلام) که رهبر الهی است امت اسلام را به محل اَمن و امان می رساند به چشمه ای می رساند که هرگز قطع نخواهد شد اگر به دستورات آن بزرگوار عمل کنند، و پیروی نمايند از آن حضرت ، و به دنبال رهبران گمراه نروند.

تَطْفَحُ صَفَتّاهُ وَ لا تَیَرَنَّقُ جانِباهُ :

به چشمه ای می رساند که دو طرف آن نهر و چشمه آب شیرین بدون کدارت و تیرگی روان است و دو طرف او کدر و گل آلود نیست که تمام ین مثال ها کنایه است به حیات و زندگی با سعادت همیشگی و صاحب تمام خیرات و برکات و عدل و طمأنینه و آسودگی و سلامت و رفاه و امان و پر از نعیم آخرت البته این اوصاف نعم آخرت یا حتّی دنیا ز آن کسی است که امیر او وجود مقدّس علی بن ابی طالب (علیه السلام) باشد نه امراء و حکام ظالم و ستم کار و منحرف و گمراه باشد.

ص: 502

وَ لَاَصْدَرهُمْ بِطاناً نتیجه این ورد رسیدن به جایگاه امن و امان است و نتیجه خروج از این جایگاه سیرشدن است و هرگز حِرمان و فقر و مسکنت وجود ندارد

وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ اِعلانًا :

کلمه نَصَح ، به معنی حبّ و دوستی و بی غش معنی این کلمه علی (علیه السلام) در سعادت آن مردم سعی

و تلاش می کرد و چه آشکارا و چه مخفیانه جلب خیر بود برای آنان و غیر خیر محض و سعادت ابدی چیز دیگر برای ایشان نمی خواست خیرخواه مردم بود.

وَ لَمْ یَکُن یَتَحلَّی [یحلّی]مِنَ الغِنی بِطائلٍ وَ لا یَحْظی مِنَ الدُّنیا نِبائِلٍ غَیْرَ رَایِّ النّائِلٍ.

در این حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) موقف و جایگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را از جهت زعامت کلّی و رهبری مردم معرفی می کند.و کلمه یَتَجَلّی از ماده جَلی جَلَهَ الشئ جَلْهاً ، ظاهر کرد آن را یا از باب جَلاه جَلوْاً و جَلآءٌ به معنی رفتن ، جَلالِیَ الامر به معنی هویدا شدن بر کاری که تقریباً بیک معنی اند یعنی امر دین را جلی داد و آشکارا نمود در نسخه دیگر یحلّی آمده است.

حَلی- حُلّی جمع ، حُلْیةَ واحدْ و حَلی (جمع) به معنی زیور و زینت و آرایش یعنی آنان را زینت (دین) بخشید و اگر زمام حکومت به دست امام علی (علیه السلام) می افتاد چیزی از اموال مردم استفاده نمی کرد و چیزی از بیت المال و گنج های ثروت و انبار را بر خود استفاده نمی برد و حَظیّ از دنیا نمی برد مگر مقداری که سدّ جوع شود برای خود و عائله اش.

این یک رهبر الهی است ، یکی هم بیت المال مردم را حیف و میل می کرد و لباس های فاخر ، مسکن های سلطنتی ، و اکل و شرب آن چنانی، مرکب کذائی، عیش و زندگی فوق مرفاهانه ، خرج و مرج های بی حد و حساب که قابل توصیف نیست .

یک نمونه حکومت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) حکایت عثمان بن حُنَیف است که از طرف حضرت فرمان دار بصره بوده

ص: 503

أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ(1)

اما بعد: ای پسر حُنَیف به من گزارش داده شده که مردی از متمکنّان اهل (بصره) تو را به خوان میهمانیش دعوت کرده و تو به سرعت به سوی آن شتافته ای در حالی که طعام های رنگارنگ و ظرف های بزرگ غذا یکی بعد از دیگری پیش تو قرار داده می شد، من گمان نمی کردم تو دعوت جمعیتی را قبول کنی که نیازمندانشان ممنوع ، و ثروت مندانشان دعوت شوند به آن جه می خوری بنگر[آیا حلال است یا حرام؟] آن گاه آن چه حلال بودنش برای تو مشتبه بود از دهان بینداز و آن چه را یقین به پاکیزگی و حلتیش داری تناول کن

در نامه ای دیگر هشدار از خیابنت به بیت المال به زیاد بن ابیه فرماندار بصره می دهد.

وَ إِنِّی أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْ ءِ الْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً لَأَشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّةً تَدَعُکَ قَلِیلَ الْوَفْرِ ثَقِیلَ اَلظَّهْرِ ضَئِیلَ الْأَمْرِ. وَ اَلسَّلاَمُ(2)

به خداوند سوگند یاد می کنم اگر گزارش رسد که از غنائم و بیت المال مسلمین چیزی کم یا زیاد به خیانت برداشته ای آن چنان بر تو سخت بگیرم که در زندگی کم بهره و بی نوا و حقیر و ضعیف شوی، والسلام این رهبر الهی و حجّت خدا بر مردم است.

اما جنایات حکام و امراء ظالم بی حد و حساب است ، فقط یک نمونه در این جا می آوریم تا بدانند حجّت و رهبر الهی و انسان ظالم و حاکم ستم کار بر مردم چه کسی می باشد ؟ و چه جنایت ها و خیانت ها و سفک دماء غصب حقوق و ... توسط آن ها صورت می گیرد یک جانی به تمام معنا در زمان خلافت ابی بکر ، خالد بن ولید است . که او به طرف قبیله ای از مسلمانان به نام جذیمه و در آن قبیله مرد مسلمانی به نام مالک بن نویره بود كه به خدا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان داشت و به همه اسلام و دین مبین ایمان آورد، خالد بن ولید بدون هیچ گونه جرمی او را کشت و زنی زیبائی داشت: مالک

ص: 504


1- . نامه 45 نهج البلاغه
2- . نامه 20، نهج البلاغه

بن نویره را کشت و همان ساعت با زن و ناموس او تجاوز کرد، مخالفین برای اینکه این تجاوزگر را از صحنه گناه بیرون ببرند می گویند به خاطر این بود که زکاة نمی داد و حال اینکه چنین نبوده ، او اعتقاد به همه چیز داشت ، نمی خواست زکات به یک شخص فاسق و فاجر بدهد ، حقّ هم با او بودنمی خواست زکات را به حکومت ظالم و جائبر بدهد، این که جرم نبود و این حکایت در زمان حکومت ابی بکر افتاد و بعد از برگشت خالدبن ولید ، او را ابداً ملامت نکرد (1).

جريان كشتن مالك بن نويره به دستور ابوبكر ، به اين طريق است :

طايفه اي از عرب باديه بودند كه ، در زمان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمان شدند و رئيس آن قوم ، مالك بن نويره بود. كه از اَرادف ( پادشاهان ) مُلوك و شجاعان روزگار و از فصحاي زمان و شرف صحابه بودن (خدمت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ) را داشت و همگي از جملة محبان اهل بيت (علیهم السلام) بودند . آورده اند كه چون مالك شنيد كه ابوبكر را مردم خليفه خود ساخته اند ، از صحرا متوجه مدينه گرديد ، اتفاقاً روز جمعه به مدينه رسيد ، چون به مسجد وارد شد ديد كه ابوبكر بر منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خطبه مي خواند . پس به ابوبكر خطاب كرد و گفت : اي ابوبكر بر نفس خود زيادتر از قدر طاقت بار مكن و در گوشه اي از خانة خود بنشين و طلب آمرزش گناه خود را بخواه و حق را به صاحب حق بسپار .

آيا شرم نداري از آن كه در جايي مقام بگيري كه خداي تعالي و رسول او ، آن را براي ديگري مقرر ساخته اند ، آيا مگر فراموش كرده اي سلام كردن خود را در آن روز بر علي بن ابي طالب (علیه السلام) ، بدين عبارت كه اسلام عليك يا اميرالمؤمنين . اي آل مهاجر و انصار اگر حق را به مركز اصلي او قرار ندهيد كار بر شما دشوار خواهد شد . ابوبكر چون اين سخنان را شنيد بر آشفت و به مالك بن نويره گفت : خاموش باش كه ، تو از اهل سابقه نيستي يعني ( سبقت در اسلام نداري ) و در راه اسلام مجاهده و كوشش ننموده اي . مالك گفت : تو را از مجاهدت چه نصيبي است تا بر ديگري بر آن افتخار كني و هميشه آل تيم كه قوم تو بودند در جاهليت و اسلام از اذناب و تابعان ديگر اقدام كرده بودند . ابوبكر چون آن سخن درشت را از مالك شنيد ، به حاضران گفت كه كفايت كنيد و دور كنيد اين اعرابي بول

ص: 505


1- . جريان كشتن مالك بن نُوَيرَه به دست خالدبن وليد و تجاوز به ناموس او ، به دستور ابي بكر ، مفصّل است . به كتاب صراط المستقيم ج 2 ص 279 رجوع شود ، گرچه ما تمام جوانب حكايات را در اين جا آورده ايم .

كننده بر پاشنة پاي خود را ، پس جماعتي بر مالك درآويختند و او را لگد كاري كرده و او را از مسجد بيرون كردند و او در آن اثناء ايشان را تهديد مي نمود و چون ابوبكر از نماز فارغ شد و به منزل خود برگشت ، خالدبن وليد را كه در ميان او و ميان او و مالك در زمان جاهليت كينه و كدورتي بود نزد خود طلبيد و به او گفت : هر قدر نفرات كه خواهي بردار و برو مالك بن نويره را به بهانه ي اين كه زكات نمي دهد او را بكُش و قوم او را اسير نما، كه مي ترسم خللي در كار ما بيندازد . پس خالدبن وليد از شجاعت مالك كه دلير نامدار بود ترسيد و اظهار آن نمود كه من به جاي ديگر مي روم و امشب اين جا مهمانم لاجرم مالك و قوم او ، او را اِكرام نمودند و ضيافت كردند و چون نصف شب شد خالدبن وليد (ملعون) برخواست و شمشير برداشت و بربالين مالك آمد كه در بستر خود خوابيده بود . او را همان جا كُشت و بعد از آن لشكريان را دستور داد كه سوار شده مردان آن قوم را كشتند و زنان و فرزندان ايشان را اسير كردند و مال هاي ايشان را به غنيمت گرفتند و همان شب خالدبن وليد بر ناموس مالك تجاوز كرد و اسيران و غنايم را نزد ابوبكر آوردند .

نقل است كه ، مالك بن نويره در ايّام جاهليّت ، حليف و دوست عمربن الخطاب بود . چون قصد كشتن مالك و آوردن اسيران قوم او را به مدينه شنيد ، به مسجد آمده ديد كه خالدبن وليد جامه اي پوشيده كه از ساويدن زره ، زنگ گرفته و سه تير به سر زده و در مسجد از روي خوشحالي افتخار به كشتن مالك و اسير كردن قوم او ميخرامد و مي نازد و تكبّر مي ورزد . پس عمر به او گفت : اي دشمن خدا از روي ريا كار مي كني و در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) متكبّرانه و مستانه مي خرامي و حال آن كه تعدّي و تجاوز كرده اي بر مردي از مسلمانان و او را به خيانت كشته و زن او را از حرام تجاوز كرده اي ، آن گاه دست دراز كرده ، تيرها را از سر او بيرون كشيد و شكست و او را از مسجد بيرون كرد و گفت : به خدا قسم اگر مرا قدرتي به هم رسد تو را بخاطر خون مالك خواهم كشت . پس خالد از مسجد با حال گريان بيرون رفت نزد ابوبكر و ماجراي خود را با ابوبكر در ميان گذاشت . بعد از آن ابوبكر عمر را طلبيد و او را نصيحت كرده كه خالد را در اين واقعه ملامت نكن كه او شمشير ما مي باشد كه آن چه كرده به امر من انجام داده و مصلحت در آن بود به لاجرم .عمر ديگر در آن باب چيزي نگفت تا آن كه چون خلافت به عمر رسيد و خواست كه خالد را به خاطر خون مالك قصاص كند خالد از او گريخته به شام رفت و در آن جا مرد . و بالجمله قتل مالك و قوم او

ص: 506

و اسيركردن زنان و اولاد ايشان ، به بهانه ي اين كه زكات نمي دادند ، بلكه به واسطة ميل و محبّت او به اميرالمؤمنان علي (علیه السلام) و انحراف او از اعتقاد خلافت ابوبكر بود و لاغيره

به عبارت ديگر : سپهداري كه از سقيفة بني ساعده به وجود آمد .

ابوبكر خالدبن وليد را با سپاهي فرستاد تا به طرف بطاح رود . مالك بن نويره بني يربوع را متفرق نمود . وقتي خالد وارد بطاح شد و در آن جا كسي را نيافت ، دسته دسته لشكر را به اطراف فرستاد تا هركسي كه از اسلام سرپيچي نموده بياورند . اگر از آمدن امتناع ورزند او را بكشند ، ابوبكر به خالد دستور داده بود به هر منزلي كه رسيدي اذان و اقامه بگوييد اگر اهالي آن جا نيز از آن اقامه گفتند از آن ها دست برداريد . و اگر اين عمل را انجام ندادند ، مال آن ها را وارد كنيد و آن ها را بكشيد به هر نحوي كه خواستيد . با سوختن آن ها يا كشتن آن ها به نحوي ديگر ، چنانچه اقرار به اسلام كردند ، باز راجع به ذكات از آن ها سوال كنيد ، اگر اقرار به زكات كردند قبول نماييد و در صورتي كه انكار نمودند ، جز غارت دستور ديگري نداريد .

مالك بن نويره را با عده اي از بني ثعلبة بن يربوع از قبيل عاصم و عبيد و عرين و جعفر ، پيش خالدبن وليد آوردند ، ابوقتاده نيز با لكشر بود . او گواهي مي داد كه اين ها اذان و اقامه مي گفتند . خالد دستور داد كه آن ها را زنداني كنند . شب بسيار سردي بود و پيوسته سردي زياد مي شد در آن شب دستور داد همه اسيران را از دم تيغ بگذارنند .

در تاريخ طبري ج 3 ص 241 مي نويسد خالدبن وليد زن مالك بن نويره را ديد او زني بسيار زيبا بود مالك همين كه فهميد خالد زنش را مشاهده كرد و به زن خود گفت : تو باعث كشته شدن من شدي ، يعني : به واسطه حمايت از ناموس كشته خواهم شد ( بلكه منظور مالك اين بود كه چون خالدبنوليد وجاهت و زيبايي تو را ديد براي دست رسي به تو مرا به اتهام ارتداد خواهد كشت ، تا بتواند تو را تصاحب كند )

زمخشري و ابن اثير و ابوالفداء و زبيدي نوشته اند ( به نقل از الغدير ج 7 ص 170) مالك بن نويره همان روز كه خالد او را كشت ، به زن خود گفت تو با وجاهت و زيبايي . من را در معرض كشتن

ص: 507

قرار دادي ، زيرا لازم است از تو دفاع كنم و حافظ ناموس خود باشم ، زن مالك بسيار زيبا و خوش اندام بود و خالد پس از كشتن مالك همان شب با او ازدواج كرد .

اين خبر به مدينه رسيد ، عمر مطلع شده راجع به اين موضوع با ابوبكر صحبت ها كرد . گفت : اين دشمن خدا بر مرد مسلماني تجاوز كرده و او را به ناحق كشت سپس بلافاصله با زنش در آميخت ، خالدبن وليد وارد مدينه شد از معابر گذشت تا وارد مسجد گرديد .

قباي مخصوصي داشت كه مواقع افتخار مي پوشيد خود را آراسته به سلاح هاي آهنين نموده بود و بر بالاي عمامه اش چند تير جاي داده با يك افتخار و خود خواهي ، زننده اي وارد مسجد شد . همين كه عمر چشمش به خالد افتاد با اين وضع از جاي حركت كرده ، تيرها را از سر او كشيد به زمين زد ، گفت : مرد مسلماني را مي كشي و به ناموس او تجاوز مي كني . به خدا سوگند تو را سنگ سار خواهم كرد . خالد در جواب عمر چيزي نگفت وارد خانة ابوبكر شد ، پس از ورود جريان را اطلاع داد و عذرخواهي كرد . ابوبكر نيز عذر او را پذيرفت و از گناهي كه در اين جنگ از خالد سر زده بود چشم پوشي نمود . همين كه از او راضي شد وارد مسجد گرديد ، عمر را ديد آن جا نشسته رو به او كرده و گفت : ( هَلُّمْ اِليّ يابن ام شملة )

بيا ببينم پسر اُمّ شمله ، عمر از جسارت خالد دريافت كه ابابكر از او راضي شده چيزي به او نگفته وارد منزل خود شد .سويد مي گويد : مالك بن نويره مويش از تمام مردم بيشتر بود ، سرهاي كشته شدگان را پايه براي ديگ هاي غذا قرار دادند ، آتش به پوست هاي سرهاي كشته شدگان رسيد ، مگر سر مالك كه غذا پخته شد ، ولي به واسطه زيادي مو آتش به پوست سر او نرسيد . موهايش از رسيدن حرارت به پوست نگه داري كرد . (1)

برادر مالك متمّم بن نويره ، اشعاري چند درباره ي خون برادر براي ابوبكر خواند و بازگرداندن اسيران خود را خواستار شد ، عمر نيز اصرار زياد كرد كه خالد را از سرداري سپاه عزل نمايد ، گفت : نوك شمشير خالد خون ستم مي چكد ، ابوبكر در جواب او گفت : من شمشير را كه خداوند از نيام برآورده

ص: 508


1- . الغدير ج 7 ص 158 - 180

در غلاف نمي كنم (يعني كار خالد را امضاء كرد كه طبق حكم الله عمل كرده ، با تمام آن همه جنايات كه ذكر شد ) به مادر مالك گرفتن ديه را ( به جاي قصاص عرضه داشت و به خالد گفت : زن مالك را طلاق بدهد )

مرحوم آقاي اميني ، پس از داستان مالك بن نويره ، مي نويسد : لازم است از دو نظر درباره ي اين پيش آمد دقّت كرد .

اوّل : جنايت بزرگي كه خالدبن وليد ، انجام داد ، آن جنايتي كه ساحت هر شخصي كه بويي از اسلام برده از چنين عملي منزّه است . عمل خالد با نداي قرآن كريم و سنّت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالف است . هر كس به خداي قادر و پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) ايمان داشته باشد از عامل چنين جنايتي بي زاري مي جويد .

( مانند تكفيري و وهّابي ها و سلفي ها و اتباعشان امروزه كه مسلمانان را با كاركرد و وسيله برّنده سر جدا مي كنند و يا با گلوله و اسلحه مي كشتند اما با ذكر الله اكبر ، درست صد در صد مخالف با صريح قرآن كريم مي باشد )زيرا قرآن كريم مي فرمايد : مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِي الارضِ فَكَاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جميعا (1)

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَّمِداً فَجَزآؤهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَ لَعْنَهُ وَ اَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً ،(2)

به كدام دليل و كدام آيه و كدام سنّتي تجويز مي شود ، ريختن خون اين مردان پاك كه به خداو پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ايمان داشتند ؟ خالدبن وليد چه عذري براي كشتن مالك مي آورد ، آن مالكي كه از صحابه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار مي رفت و نيكو مصاحبت با آن جناب را داشت . پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عامل صدقات قبيله ي خود قرار داده بود ، از اشراف جاهليّت و اسلام به شمار مي رفت و در رديف پادشاهان محسوب مي شد اين چه قساوت و سنگ دلي و بي رحمي است و چقدر از تربيت اسلام دور است كه سربريده ي مردان مسلمان را شكنجه دهند و آن ها را زير ديگ گذاشته به عنوان پايه از آن ها استفاده نمايند و به آتش بسوزانند .

ص: 509


1- . سورة مائده آية 32
2- . سورة نساء آية 93

خالد را چه مي رسيد كه به آن كور دلي و شهوت پرستي و بد مستي كه داشت باعث هتك حرمت خدا گردد و حيثيّت و آوازه اسلام را با عمل خود آلوده نمايد و آن شب كه مالك را به ظلم و ستم مي كشد بر ناموسش تجاوز كند ( البته سوء سابقه و جنايات خالد معروف و مشهورتر است در قضيه قصد كشتن وجود كَونَين مقدس كل مخلوقات و موجودات عالم و ركن ركين اصحاب كساء و هدف غائي خداوند متعال از خلقت مخلوقاتش ، وجود مبارك اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (علیه السلام) و جانشين بر حق ، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و حجّت خداوند بر خلقتش ، و به تعبير حديث قدسي ، لولا عليٌّ لما خلقتك ، اگر علي نبود تو را اي پيامبر خلق نمي كردم ، كه حكايت قصد كشتن آن بزرگوار به وسيلة توطئة ابي بكر و عمر كه ، خالد را والد كرده بودند تا آن جناب را به قتل برسانند ، كه خداوند مكرشان رانقش بر آب كرد و اگر نبود كه حضرت را به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قسم داده بودند كه خالد را رها كند ، قطعاً خالد را كشته بود )

آري او را جز براي همين كار نكشتند ، منظورش همين بود ، مالك نيز از اين تيره دلي او اطلاع داشت به زنش قبل از كشته و شهادتش گفت : مرا به كشتن دادي او به واسطة غيرت و حميّت و حفظ ناموسش كشته شد .

در خبر است كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : وَ مَنْ قُتِلَ دُونَ اَهْلِهِ فَهُوَ شَهيدٌ (1)

هر كس براي حفظ ناموس خودش كشته شود شهيد محسوب مي شود . پس صد در صد مالك بن نويره شهيد شد .

عذر ساختگي خالد كه مالك از دادن زكات خودداري كرده بود ، چنين جنايتي را تجويز نمي كند ، آيا ممكن است كسي كه ايمان به خدا و آن چه پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده داشته باشد و با صداي بلند فرياد بزند ما مسلمانيم و پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را عامل صدقات قرار داده باشد ، انكار زكات نمايد ؟ و با اين كه اقرار به وجود زكات داشته باشد ، آيا ممكن است در چنين صورتي حكم به قتل چنين شخصي داد با اين كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي فرمايد: « لا يحل دم امرء مسلم الّا باحدي ثلاث ، رجل كفر بعد اسلامه اوزني بعد احصائه او قتل نفساً بغير نفس »

ص: 510


1- . كنزل العمّال ج 4 ، ص 397-593 في الشهادة الحقيقة

جايز نيست ريختن خون مسلماني را مگر به واسطه ي يكي از سه چيز :

1- بعد از مسلمان شدن كافر شود

2- با داشتن زن زنا كند3- شخصي را بدون جرم و گناه بكشد .

جهت دوّم : كه لازم است در آن باره دقّت كرد اين است كه چرا بايد خليفه ( ناحق ) مانند خالدبن وليد شراب خوار ، جنايت كاري را بر عِرض و ناموس مسلمانان مسلط گرداند و به لشكريان سفارش كند اَهل رَدّه را بسوزانند ( كه اهل ردّ و مرتد نبودند ، بلكه مسلمان بودند و معتقد به خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و به ائمه (علیهم السلام) بودند . )

تازه بعد از انجام چنين جناياتي خليفة چشم پوشي كند ، مثل اين كه كاري نشده است و صورت نگرفته باشد . چرا خليفه خالد را براي كشتن مالك و همراهانش مؤاخذه ننمود ؟ نه از او قصاص كرد و نه حدّ زنا بر او زد .

چرا خالد را از كار بر كنار نكرد با اين كه عملش را دوست نداشت زيرا به برادر مالك گرفتن ديه را عرض داشت و دستور داد خالد زن مالك را طلاق بدهد .

از تمام اين ها كه بگذريم . لااقل لازم بود از باب امر به معروف و نهي از منكر خالد را توبيخ و سرزنش نمايد و آخرين درجه اش اين بود كه عملش را ناپسند شمارد چرا بايد ، خليفه توقف داشته باشد و دفاع از جنايات خالد بكند ، گاهي بگويد اشتباه كرده و گاهي بگويد خالد شمشيري از شمشيرهاي خدا است و عمربن الخطاب را از دنباله گيري كارهاي خالد نهي كند و دستور دهد كه در اين باره ديگر سخن نگويد و ابوقتاده كه در لشكر خالد حضور داشت و با ديدن عمل خالد خشمگين شد و گفت : ديگر با سپاهي كه او امير باشد نخواهم رفت ، از اين سخن ابوقتاده ، خليفه بر او خشم بگيرد

ص: 511

چنانچه در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي ج 4 ص187 ذكر شده است . اين بود گفتار جناب آقاي اميني رحمة الله تعالي عليه (1) در الغديرمرحوم زَين الدّين اَبي محمد علي بن يُونس عاملي نَبّاطي بَياضي متوفاي 877 ، در كتاب صراط المستقيم درباره مالك بن نويره از شيخ عَمّي (محمّن بن جمهور العمّي) نقل كرده (در كتاب خود ، الواحد ، از بُراء بن عازب ) كه از قبيله ي تميم خدمت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند كه اميرشان مالك بن نويره بود ، عرض كرد يا رسول الله : ايمان را ياد و تعليم من بده ، پس پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

شهادتين و ساير اركان شريعت را تعليم او دادند و از آن چه كه بايد خودداري كند ، تعليمش داد . و امر كرد او را كه وصي بعد او را ( يعني اميرالمؤمنين (علیه السلام) دوست بدارد و از ايشان پيروي كنند و ايشان هم قبول كرد و عمل نمود . ) ايمان آورد و دوست و محبِّ ايشان باشد پس وقتي كه مالك پشت كرد و رفت . پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : مَنْ اَحَبَّ اَنْ يَنْظُرَ اِلي رَجُلٍّ مِنْ اَهْلِ الجَنَّةِ فَلْيَنْظُرُ اِلَيْهِ ، كسي كه مي خواهد مردي از اهل بهشت را ببيند ، پس نگاه كند به مالك بن نويره . پس ابوبكر و عمر به دنبال او رفتند و از او خواستند كه براي ابوبكر و عمر طلب استغفار نمايد . پس او گفت : لا غفرالله لكما تدعان صاحب الشفاعة و تسألاني ؟ شما را خدا نيامرزد شما دو نفر ادعاي شهادت مي كنيد ( به ادعاي شما مي توانيد روز قيامت شفاعت كنيد ) و از من سوال مي كنيد كه براي شما طلب مغفرت كنم (يعني شما در حقيقت به پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ايمان نداريد ) پس آن دو نفر در حالت خشم و غضب برگشتند ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن ها را ديد پس تبسم كرد ( و كار مالك را تحسين نمود ) (2)

و در هر حکومت ظالمی قرن های بعدی این اتفاقات افتاد که ذکر کردن آن ها مایه ننگ است گرچه باید ذکر شود و در تاریخ همه مضبوط است. مانند معاویه و ظلمهای او و ریختن خونهای بی گناه و سَبّ امیرالمؤمنین ( العیاذبالله ) که آن ملعون دستور داشت علی بن ابی طالب (علیه السلام) را در هر مکان ، چه روی منابر و چه خطبای ملعون او در نمازها و چه در منازل و لعن كنند و قاتل فرزند برومند

ص: 512


1- . الغدير ج 7 ص 214 لمركز الغدير لِلدِّراسات الاسلامية المطعبة الاولي المحقّقة 1416 ه- 1995 ميلادي ، بحارالانوار ج 30 ص 471 – 494 دارالرضا (علیه السلام) ، بيروت ، لبنان ، مجالس المؤمنين ج 1 ص119 ، چاپخانه اسلاميه ، كتاب فروشي اسلاميه ، حديقة الشيعة ص 261 انتشارات گلي ، تاريخ چاپ 1377 ، چاپخانه پايا
2- . صراط المستقيم ج 2 ص 279 – 282 ، المكتبة المرتضوية ، مطعبة الحيدري

امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، امام حسن مجتبی (علیه السلام) و پسر ملعون او یزید چه جنایاتی که انجام نداد ، بزرگترین جنایات به شهادت رساندن وجو مقدس حضرت سیّد الشّهداء (علیه السلام) و قضیه حَرَّه و جنایات دیگر.

وَ لَبانَ لَهُمْ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ

و می فرماید: ابالحسن علی (علیه السلام) اگر رهبری مردم را به آن حضرت تسلیم می کردند به مقدار کمی از دنیا قانع بود و آن مقدار به اندازه سدّ جوع خود و عائله اش بود و زاهد حقیقی است.

اَلا هَلُّمَ فَاسْمَع ، وَ عِشْتَ اَراکَ الدَّهْرُ عَجَباً : بیا بشنو که تا زنده ای به شگفت خواهی آمد و روزگار با رویدادهای تازه اش بر شگفتی تو خواهد افزود.

در نسخه ای چنین است «هلممن» بنا بر نسخه اول: خطاب به جمیع مردم است و بر نسخه دوم خطاب خاصی است از برای زنان که حاضر در مجلسند که به عنوان عیادت آمده بودند.

کلمه عِشْتَ یعنی هر گاه زندگی کنی با در مدّت زندگانی ات در دنیا خواهی دید عجائبی را خطور به قلب و عقل نخواهد شد.

اِنْ تَعْجَبَ قَولَهُمْ : که این آیه 5 در سوره رعد است «وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذَا کُنَّا تُرَاباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ...»

و اگر می خواهی ( از چیزی ) تعجب کن عجیب گفتار آن ها است که می گویند: آیا هنگامی که خاک شدیم ( بار دیگر زنده می شویم ) و مقصود این که مردم تعجّب می کنند از این امور و این تعجب نیست و در آن جا اموری وجود دارد که سزاوار است برای آن ها تعجّب نمود و امر عجیب این که

لَیْتَ شِعری اِلی اَیَّ سِنادٍ اسْتَنَدُوا ؟

وَ عَلی اَیِّ عِمادٍ اِعْتَمَدُوا؟

وَ بِاَیَّةٍ عَرُوَةٍ تَمَسَّکوا؟وَ عَلی آیَّةِ ذُرِّیَّةٍ اَقْدَمُوا وَ احْتَنکُوا ؟ کاش می دانستم به چه دلیل و مستندی تکیه کرده و به کدام ریسمانی چنگ زدهاند.

هتک و حرمت چه ذریّه ای را نموده اند.

ص: 513

توضیح مطلب :

تعجب این است که مردم استناد می کند که ما منقاد رسول (صلی الله علیه و آله) هستیم و امر آن حضرت را اطاعت می کنیم اما بعد شهادت آن حضرت بر سر حکومت و خلافت نزاع می کنند و نااهل را بر علی و اهلبيت او مقدّم می دارند پس اینها چگونه می گویند ما متمسّک به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می شویم مگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نفرمودند:

انّی تارک فیکم الثقلین : کتاب الله و عترتی أهل بیتی و انّکم لن تضلوا و ما اِن تمسکتم بهما

من در میان شما دو چیز گران بهاء را به رسم امات می گذارم و می روم کتاب خدا و عترت اهل بیتم و شما هرگز گمراه نخواهید مادامی که چنگ بزنید به این چیز و آیا این ها با این اعمال قبیحه چنگ زدند ، بلکه نه به قرآن متمسک شدند و نه به عترت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آیا این ها نمی دانند كه من فاطمه زهراء هستم. آیا به منزلت ذریّه طاهره شریفه که اشرف مخلوقات روی زمین [بلکه آسمان] مي باشند آگاه نيستند و چه کاری کردند با ذریه رسول الله (صلی الله علیه و آله) آیا خداوند امر به مودّت و محبّت اهل پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نداده.

«... قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ...» (1)

بگو: من مزد رسالت از شما نمی خواهم مگر مودّت و محبّت خویشان مرا که علی- فاطمه- حسن- حسین و بقیه معصومین (علیهم السلام) باشند.آیا اطاعات انها را واجب نفرمود.

«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ ...» (2)

(بگو) خدا را اطاعت کند و رسول خدا و اولی المر [ائمه اثنی عشر]

قَالَ: إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوح (علیه السلام) ، مَنْ رَکِبَها نجی ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ (3)

که فرمود مثل اهل بیت من همانند کشتی نوح (علیه السلام) است کسی سوار بر کشتی شود نجات یابد و کسی که تخلف کند غرق و به هلاکت خواهد رسید .

ص: 514


1- . سوره شورى ، آیة 23
2- . سورة نساء ، آیة 59
3- . فضائل الخمسه ج 2 ص 56

كسي كه در حقّشان فرمود : اَللهُمَّ اِنَّ هؤلاءِ اَهْلُ بَيْتي وَ خاصَّتي وَ حآمَّتي لَحْمُهُمْ لَجْمي وَ دَمُهُمْ دَمي ، يُؤلِمُني ما بُؤلُمِهُم و يَحْزُونَني ما يَحْزُنُهُمْ اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُم وَ مُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ اِنَّهُمْ مِنّي وَ اَنا مِنْهُمْ :

يعني : عرض كرد : خدايا به درستي كه ، اين ها (علي و فاطمه و حسن و حسين و ساير ائمّه هدي (علیهم السلام) ) اهل بيت مخصوص من هستند . گوشت ايشان گوشت من است و خونشان خون من است و اذيّت مي كند به من هر كه به آن ها اذيّت كند و غمگين مي كند مرا هر كه آن ها را غمگين كند . من طرف بيننده ام با هر كه با آن ها در ستيزه باشد و آشتي ام با هر كه با ايشان در صلح و آشتي باشد . و دشمنم هر كه ايشان را دشمن بدارد و دوستم با هر كه آنان را دوست بدارد چرا كه آنان از منند و من از آنان هستم . (1)به خدا قسم این مردم هم رسول الله (صلی الله علیه و آله) را آزار دادند و هم اهلبیتش را و حرمت آنان را هتک نمودند و مردم را جرئت دادند بر آزار و اذیت آنان

به چه شریعتی ؟ به چه دینی ؟ به چه مجوزی ؟ چنین کاری را انجام داده اند .

«... لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ » (2)

یعنی چه بد حاکمی که انتخاب کردند و چه بد اند پیروان او. هم مُنْتَخَب و هم مُنْتَخِب ، هر دو بسیار بدند. هم حاکم و هم همراه او ، هر دو جایگاه بدی دارند.

«... بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً » (3)

چه بد است ستم کاران را ( ابلیس ) بدلی به جای خدا یعنی چه بد ستم کاری

حاکم جور و ستم کار به جای رهبر الهی

اِسْتَبْدَلوُا واللهِ الذُّنابی بِالقَوادِمِ وَالعَجْزِ بِالکاهِل:

به کدام ريسماني چنگ زده که:

ص: 515


1- . حديث شريف كساء
2- . سورة حج ، آیة 13
3- . سورة كهف ، آیة 50

شهپر را به پرهاي نازک و بي خاصيت تعويض کرده پيش گامان و فرزانگان را کنار گذاشته و فرومايگان را بر سر کار آوردند؟

در این بخش حضرت صدّيقة كبري (علیها السلام) تشبیه نموده امّت اسلامی را به پرنده ای و تشبیه فرموده قیادت و رهبری را به بال پرنده زیرا پرنده و طائر قدرت ندارد بدون بال پرواز کند و بال مُرَکَّب از ده پر بزرگ است که به او قوادم می گویند و زیر آن پرهای بزرگ ده پر کوچک وجود دارد. که به او خَوافی [الخّواف پرنده سیاه، ضجّه و صدا کردن] و بر سر دُم پرنده قوام پرواز است و ممکننیست پرواز بدون قوادم [پَر دراز] پس قوام پرواز ، به پر پرنده است. اگر پر و بال نداشته باشد. چطور پرواز کند یعنی یک امّت اسلامی چطور بدون رهبر الهی می تواند به سعادت ابدی برسد امکان ندارد.

فَرَغْماً لَمِعا طِسِ قَوْمٍ « یَحسَنُونَ اَنَّهُمْ صُنْعًا » [ولی در عمل فرومایگان را حمایت می کند] به خاک مالیده میشود .

رَغم- اِرغام در خاک افکندن چیزی

مَعاطِس به معني بيني

اما لَعَمری لَقَد لَقِحْت: سوگند به خداوندت که شتران این فتنه آبستن شده به همین زودی خواهند زایید.

فَنَظِرَةُ رَیْثٍ [رَیْثَما] تُنْتَجُ :

رَیْث: راثَ رَیْثاً ، درنگ کرد یعنی منتظر باشد تا میکروبات در هیکل اسلام منتشر گردد وقتی شما به دَوْر حکام جائر و ظالم جمع شدید ، البتّه که میکروبات به تن امت اسلام سرایت خواهد نمود و نتیجه اش پیروی از آراء شخصی می شود تا او هم به دلخواه خود هر چه خواست عمل کند.

ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلاءَ القَعْبِ دَمًا عَبیطاً :

سپس شما قدح خونین و سَمّ مهلک از آن خواهید دوشید: شتر وقتی که بچه به دنیا بیاورد شیرش را می دوشند و لاکن هنگامی که فتنه به وجود آمد از او خون می دوشند نه شیر، دین اسلامی تا که به

ص: 516

دست اهل آن باشد همیشه زند بر جای خود باقی می ماند ولی هنگامی که به دست نااهل افتد هلاکت ، خون ریزی فناپذیر است که تاریخ پر از این حکایات و قصایا عجیب است و این اثر یک رهبر الهی است هنگامی که امور به دست وی باشد که همیشه امن و امان و سعادت و عدالت است ، امّا به دست يک پیشوای گمراه فساد و خون ریز، ظلم بیعدالت بيفتد هرج و مرج و ناامنيتي به وجود مي آورد .وَ ذُعافًا مُمْقِراً مبیداً:

ذُعاف: زَعَفَهُ ذَعْفاً زهر خورانید او را

ذُعاف ، ذُعُف جمع ، زهر یا زهری که در یک ساعت هلاک کند. مُمْقر شَیءٌ مِمْقِر وَ مَقِر ، چیزی ترش و تلخ باشد یَمْقُور ، تلخ.

یعنی خون بدوشید و سمّ تلخ بدوشید

مقصود این که نتیجه گناهی شومی همه اسلام و مسلمین را فرا گفت و آن مصائبی که بر سر اسلام وارد کردند به واسطه انتخاب شوم آنان در امر خلافت، هُنالِکَ «یَخْسَرُ المُبْطِلوُنَ» و در آن هنگام یاوه سرایان و تبهکاران زیان خواهند دید.

وَ یُعْرَفُ التّالُونَ غِبَّ ما أسَّسَ [اَسسَّهُ] [سَنَّ] الأًوَّلوُنَ : و آیندگان پیامد سنت های گذشتگان را خواهند دید.

ثُمَّ طیبُوا عَنْ دُنیاکُمْ اَنْفُشاً ، در آن هنگام به خاطر جمعی و رضایت خاطر ، خو را آماده فتنه کنید.

وَ اطْمَأنَوُا لِلفِتنَةِ جَأشاً : جاشَ اِلَیْهِ جَأشاً ، رو گردانید به سوی او جَأش قَلْبُه مضطرب شد دل او از ترس و اندوه و اَبْشِروا بِسَیْفِ صارِمٍ و سَطْوَةٍ مُعْتدٍ غاشِمٍ : و به شمشیری برّان و هرج و مرج فراگیر و خودکامگی ستم گران نوید دهید یعنی خود را برای عذاب الیم بشارت می دهم هَرْجٍ شامِلٍ و در نسخه ای « وَ هَرج دائم شاملٍ ، هرج یعنی تنه و اختلال امور

هَرَجَ

النّاسُ هَرْجًا ، در فتنه و آشوب و کشتن و اختلاط افتادند . مَرْج به معنی مضطرب

مِرَجَ الأمْرُ وَ العَهْد و الأمانَةَ مَرَجاً ، مضطرب و فاسد شد کار و به عهد و امانت وفا نشد

وَ یَدَعُ فَیْئَکُمْ زَهیداً وَ حَمَعَکُمْ حَصیداً:

ص: 517

وَ سهمیّه هایتان را اندک و محصولات کشاورزی تان را ، خود درو خواهيد کرد مقصود از این امور و از این اشیاء این است که با دست خودتان به وجود آوردید و هلاکت خود را فراهم کردید.

و اسْتِبْدادٍ مِنَ الظّالمینَ:

استبداد دیکتاتور ، صاحب اختیار ، مستبد ، ودرأی ، فرمان روای خودسر، عمل کردن بر خلاف موازین که نه تحت نظامی باشد و نه تحت قانونی یا نه بر شریعت و دینی

وَ قَدْ عَمِیْتْ علیکم ، دل هایتان کور گشته ، حقایق بر شما مخفی مانده و تدبیرتان کم شده وَ اَنّی لَکُمْ؟ یعنی شما چه می دانید به چه مسیری می روید ؟ و حال آنکه شما از طریق هدایت منحرف شده اید و در وادی هلاکت قرار گرفتهاید.

...أَ نُلْزِمُکُمُوهَا وَ أَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ :

ما شما را الزام و اجبار نماییم در حالی که خود اکراه دارید (1)

یعنی شما می خواهید که من شما را معرفت و شناخت اجبار کنم و شما با اکراه به معرفت روی آورید و این مقدور نیست برای من و آن چه بر من واجب است این که بر من واجب است شما را به بیّنه و دلیلی بر طریق واضح هدایت کنم، ولی من نمی توانم شما را جبراً بر معرفت آن راه وادارم ، سخن حضرت صديقة طاهره فاطمة زهرا (علیها السلام) با زنان انصار و مهاجر تمام شد ، صل الله علیها و ابیها و بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا و شيعتها و محبّيها اللّهم اجعلنا من شيعتها و شيعة أبيها و شيعة بنيها ، انشاء الله تعالي اَللّهمَّ تقبل مِنّا هذا الرِسالة قليلة بكرمك اَيُّهَا العَزيزُ مَسَّنا وَ اَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَاَوْفِ لنَاالَيلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا اِنَّ اللهَ يَجْزيِ الْمُتَصَدِّقينَ

فدك از نظر مرحوم شيخ مفيد رحمة الله تعالي عليه در كتاب اختصاص كه مفصل است از صفحة 387 تا 391 فدك از نظر مرحوم شيخ طوسي رحمة الله تعالي عليه : چنين مي فرمايد :

عَمروبن حَزْم از پدرش روايت كرد كه گفت : عمربن عبدالعزيز در مورد فدك به فكر فرو رفت ، آن گاه به ابوبكر ( دست نشانده ي او ) كه در مدينه بود نوشت شش هزار دينا بگير و غَلِّه ي فدك را كه چهار

ص: 518


1- . سورة هود ، آیة 28

هزار دينا است بر آن بيفزا و آن را در ميان فرزندان فاطمه (علیها السلام) از بني هاشم تقسيم كن . راوي گويد فدك مخصوص پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

عَنْ عَبْدِاللهِ بن اَبي بَكْرِبْنِ عَمْرِوبن حَزْمٍ عَنْ اَبيه ، قال : عَرَضَ في نَفْسِ عُمَرَبْنِ عَبْدِ الْعَزيز شييءٌ مِنْ فَدَكْ ، فَكَتَبَ الي اَبي بَكْرٍ وَ هُوَ عَلَي الْمَدينَةِ : اُنْظُرْ سِتَّةَ آلافِ دِينارٍ فَزِدْ عَلَيْها غَلَّةَ فَدَكَ اَرْبَعَةَ آلافِ دِينارٍ فَاقْسِمْها في وُلْدِ فاطِمَةَ (علیها السلام) مِنْ بَني هاشمٍ وَ كانَتْ فَدَكُ لِلنَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) خاصَّةً (1)

ابن ابي الحديد معتزلي و قضيّه فدك :

اين دانشمند سنّي متعصّب قضيّه فدك را در شرح نهج البلاغه خود جلد 16 از صفحه 224 تا صفحه 301 با بحث و حديث جعلي ( نحن معاشر الأنبياء لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَة ) از قول واقدي سنّي و ابي بكر مؤلف كتاب سقيفه كه آن هم سنّي مذهب است ، مفصّل نقل كرده است .

ما در اين جا قسمتي از سخنان او را نقل مي كنيم .

ابن اَبي الحديد در شرح نهج البلاغه خود ، در قضيّه فدك چنين نقل مي كند : واقِدي گويد كه : فدك از آن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود ، مخصوصاً زيرا به جنگ و جهاد او را فتح نكرده بود و عطا كرد فدك را پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به فاطمة زهرا (علیها السلام) و در تصرّف ايشان بود تا زماني كه پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وفات ( به شهادت رسيد) نمود . و شد آن چه شد از خلافت اَبي بكر در سقيفه بني ساعِده ، و از تصرّف او در فدك حضرت فاطمة زهرا(علیها السلام) از خانة خود بيرون شد با جماعتي از كنيزان خود ، پس آمد به مسجد و ابوبكر در آن جا بود . و در نزد او جماعت بسيار از مهاجرين و انصار بودند ، پس در ميان مردان و زنان پرده و معجري آويختند ، پس حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) ناله نمود و فرياد كشيد و اشاره به سوي قبر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود در حالتي كه اين ابيات را مي خواند :

ص: 519


1- . امالي شيخ طوسي ج 1 ص 584 مجلس دهم ، انتشارات : انديشه هادي ، اوّل 1388

قَدْ كانَ بَعْدُكَ اَنْبآءُ و هَنْبَة

لَوْ کانَتْ شاهِدُها لَمْ تُكْثِرُ الخُطب

تا آخر اشعار ( كه در بحث خطبة فدك ، ذكر كرده ايم ) پس مردم همه گريستند حتي ابوبكر هم گريست و گفتگوها ميان آن ها جاري شد . تا اين كه ابوبكر گفت : اي دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فقيري عايشه خوش تر از فقيري تو ، ليكن چگونه دهم به تو مال مسلمانان را ، پس فاطمه (علیها السلام) را به غضب آورده خشمناك برخاسته به سوي خانه اش روانه شد ، بعد ابوبكر بر منبر آمد و گفت : هر كه شهادت دارد به فاطمه پس شهادت بدهد و شاهد او در اوست كه مربي هر فتنه است في هذه السرعة الي كلّ حالة .

بعد ابن ابي الحديد گفته است : روزي به استادم شيخ ابي جعفر نقيب المعتزلي ، گفتم : ابوبكر در اين كلام خود به چه كسي اعتراض مي كند ؟ گفت : اي پسر ، تعريض نيست بلكه تصريح است ، گفتم : هرگاه تصريح باشد ، از تو سوال نمي كردم از آن ، پس خوشش آمد و خنديد ، بعد گفت : اعتراض مي كند به آن به سوي اميرالمؤمنين (علیه السلام) پس گفتم : آيا مانند ابوبكر اعتراض مي كند ، به مثل اين كلام به مانند علي (علیه السلام) ؟ پس به من گفت : اي پسر ، مُلك عقيم است .

اما فريب كاري هاي ابن ابي الحديد

بايد گفت : هر گاه ابن ابي الحديد و استادش راه انصاف و ايمان به خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي رفتنند پس بايد حكم به كفر و زنديقي و اِلحاد و ارتداد ابوبكر را مي دادند و به جهت اين كلام از آن قطع نظر از ساير وجه هايي كه ، دلالت دارد به كفر و زندَقة او

بعد ابن ابي الحديد بعد از كلام طولاني ، از آن ذكر نموده كه چنگ زد أحنف(1) به آن حديث كه ، شنيده شده است از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه پيغمبر فرمودند : ما گروه پيامبران ميراث نمي گذاريم ، هر چه

ص: 520


1- . گوشه اي از جنايات معاويه و شجاعت احنف بن قيس مجلسي به ظاهر باشكوه تشكيل شده بود . معاويه با رجال برجستة شام ، دور هم نشسته بودند مردي از اهل شام وارد مدينه شده ايستاده و سخنراني مي نمود و در آخر سخنراني ( براي خوش آيند معاويه ) امام علي (علیه السلام) سبّ و لعنت كرد ( نعوذ بالله ) احنف بن قيس كه در مجلس حضور داشت به معاويه رو كرد و گفت اين گوينده وسخنران ، اگر مي دانست كه تو از لعن امامان مرسل خشنود مي شوي ، آنان را نيز لعنت مي كرد . از خدا بترس ، علي (علیه السلام) از دنيا رفته ، از او دست بردار ، او را در قبر خودش به تنهايي گذاشته اند و اوست و عمل او ، به خدا سوگند علي (علیه السلام) شخصي شجاع و پاك بود . و تا در دنيا بود همواره دست به گريبان مصائب و رنج ها بود ، اين سخنان معاويه را چنان دگرگون كرد كه بي درنگ به احنف گفت چشمم را پر از خار كردي ، سوگند به خدا بايد به منبر بروي و خواه ناخواه علي را لعنت كني ، احنف گفت اي معاويه اگر مرا عفو كني براي تو بهتر است ، و اگر مرا اجبار كني به خدا سوگند دو لب من به اين كار (لعن حضرت علي (علیه السلام) ) هرگز حركت نخواهد كرد . معاويه گفت : بلند شو برو منبر ، احنف گفت : از مرز انصاف خارج نخواهم شد ، سپس ناگريز به منبر رفت و پس از حمد و ثنا ، گفت : اي مردم . معاويه مرا امر كرده است كه علي (علیه السلام) را لعن كنم ، علي و معاويه با هم اختلاف داشتند و هر دو ادعا مي كردند كه از ناحيه ي ديگري ظلم و تجاوز به او و سپاه او شده است . اگر من دعا كردم همه ي شما آمين بگوييد . خداوندا تو و فرشتگان و پيامبرانت و همه ي مخلوقاتت ، لعنت كنيد ، آن كسي را كه از اين دو نفر ظالم و متجاوز بودند . و آن سپاه متجاوز را نيز لعنت كنيد اي مردم آمين بگوييد . اي معاويه سوگند به خدا كه از اين گفتار نه حرفي را كم مي كنم و نه زياد ، گرچه جانم در خطر باشد ، معاويه گفت اينك از ناحيه ي من بخشيده هستي . العقد و الفريد ج 2 ص 144 ، المستطرف ج 1 ص 54 ، به نقل از الغدير ج 10 ص 262

از ما بماند صدقه است . بعد از اين ذكر كرده سيّد اجلّ سيّد مرتضي رحمة الله عليه ( كه در دفاع از حريم اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت كوشا بوده است )

به اين كه اين روايت را تنها ابوبكر نقل كرده است ، حتّي صاحبش عمر هم اين ادّعا را نكرده ، علاوه بر اين اخبار آحاد در فروع حجّت نيست ، كجا مانده در اصول باشد ، و بعد از تنزل از اين به درستي كه اين روايت برابري نمي كند به معارضة عمومات بسيار از كتاب .بعد ابن ابي الحديد ايرادها وارد كرده بر سيّد مرتضي و كلام را طولاني نموده به چيزي كه در نخست او فايده اي نيست . اصلاً بلكه در بعضي متناقضات آورده كه : نيستند مگر مانند لباس پاره شده اي كه هر قدر از طرفي وصله مي زنند از طرف ديگر پاره مي شود .

بعد همين آدم منحرف ( ابن ابي الحديد ) در آخر شرح اين كتاب مي گويد : امّا آن چه كه رافضيان (شيعيان) گمان كرده اند از اين كه فاطمه آمد به خانه ي ابوبكر حكم فدك را به او داد ، زماني كه از خانة ابوبكر بيرون آمد ، در راه عمر بن الخطاب رسيد و كاغذ را از دست او گرفت و پاره كرد . فاطمة زهرا (علیها السلام) فرمودند : (مَزَّقَ اللهُ بَطْنَكَ كَما مَزَّقْتَ كتابي) همچنان كه تو كاغذ مرا پاره كردي ، خداوند شكمت را پاره كند ، مي گويد : اين سخن رافضي ها از كثرت عداوت آن ها است به صحابه ، خدا ايشان را هم بكشد .

باز مي گويد : ملاقات نمودم در حلّه ي فيحاء به عالمي علوي از علماي ايشان ، گفتم كه شما گروه رافضيين احمق و جاهليد ، گفت : چرا ؟ گفتم : شما با اين كه ادعا مي نمائيد كه ابوبكر و عمر ، خلافت را غصب نمودند كه حق اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) بود . و با وجود اين هم ، قضية فدك را ذكر نمي

ص: 521

نمائيد ، در عنوان مستقل و كلام بسيار در آن مي گوئيد كه نيست . اين ها مگر مي شود در مثل آن همه كه صيدها در جوف و شكم آهو است . از عنوان غصب فدك و اضعاف اضعاف (چند برابر) او .

گفت : حالا روشن شد جاهلي شما به من ثابت شد ، اي گروه متعصّب زياده از گمراهي و باطلي شما كه محقق بود گفتم چرا آيا ندانسته ايد كه صاحبان و بزرگان شما ، ابوبكر و عمر صاحب مكر و انكار بودند .

به تحقيق در نفس هاي خود فكر كردند و خيال نمودند كه ، غصب خلافت و گرفتن آن از اهلش ، برايشان ، ثمره اي و فايده اي نمي دهد . بدون غصب فدك بلكه از پيش نمي رود . بدون غصب او از اهل بيت رحمت و عصمت (علیهم السلام) زيرا كه منافع فدك در هر سال به دوازده هزار دينار مي رسيد . پس زماني كه خواستند درِ خانه رحمت و عصمت و نبوت و خلافت و امامت را ببندند و زوّارو ترددكنندگان را به سوي آن ، اندك نمايند بلكه نفي و معدوم نمايند از اصل قطع نمايند ، آن چه را كه به آن بود گذرانشان تا آسوده باشند از اين كه كسي با آن ها مقابله و مُخاصمه نمايد .

پس در مِثل غصب فدك سزاوار است اين كه گفته شود : پس هر شكار در جوف حمار وحشي است ، پس علماي ما به جهت قضية فدك ، عنوان مستقلّي برپا كرده اند . در كتب خودشان و تحقيق حال در غصب أخيف و صاحب او ، آن را از فضول و كلام لاطائل نيست .

بلكه اين واجب است كه تفصيل و بسط داده شود ، در آن كلام ، تا اين كه مردم خبردار باشند به آن هايي كه در گوشه ها پنهان شده اند . پس اين است حاصل عالم علوي ( يعني سيّد مرتضي اعلي الله مقام الشريف ) قسم به خدا هر آينه افادة وجود نموده و حرف نزده مگر به راستي و خوبي ، خداي تعالي او را جزاي خير دهد و بعد از اين ، ابن ابي الحديد گفته است : در آخر كلام خود بعد از نقل كردن كلام اين عالم علوي و بزرگوار ، نظري كنيد به سوي اين رافضي چگونه مجادله مي نمايد و غلط مي گويد : اين راه

حال بايد گفت : به شيعيان و دوستان اهل بيت (علیهم السلام) و آن چه كه دائرمدار سرزبان ها مي باشد كه بعضي مي پندارند كه : ابن ابي الحديد شيعه شده و بصيرت يافته است ، چنين چيزي وجود ندارد . بلكه اين عالم سنّي متعصّب ناصبيّت را تا در حدّ نهايت و تعصّب رسانده است . چه او و چه استادش ابوجعفر نقيب و چه واقدي . سبحان الله تعجب از اين قوم ( نادان و مغرض و پيروان شيطان ) چگونه نباشد چيزي كه مورد اتّفاقي است بين فريقين كه فدك را پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشيد به فاطمة زهرا (علیها السلام) در

ص: 522

زمان حياتش و همه هم اِذعان و اقرار دارند به اين كه علي (علیه السلام) خيرالبريّه و خيرالبشر است(1)

. و هر كه اين مطلب را كه از قول پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است انكار كند ، به تحقيق كه كافر شده است .پس چگونه اين كلمات كه از اَخيف صادر شده دلالت نمي كند بر ارتداد و اِلحاد و زنديقي و كفر او ، تعجّب از اين گروه كج روان با وجودي كه قائل اند به صحّت مقدّمات برهانيه ، از جهت شروط جهاتيّه و ماديّه و با همة اين مطالب ، حكم نمي كنند به حاصل شدن نتيجه ، و نقض مي كنند اصل مؤصل خودشان را ، از اين كه : علم به نتيجه اي از باب جريان عادت الله است بر خلق او عقيب مقدّمتين ، و بالجمله واسطه غير معقول است به اين معني كه شخص عالم خبير از اهل سنّت و جماعت يا بايد در واقع شيعه و بصيرت باشد يا اين كه مرتد و زنديق و در بحر ضلالت و طغيان و كفران غريق باشد .

{ يا اَيُّها العَزيزُ مَسَّنا وَ اَهْلَنا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَاَوفِ لَنَا الكَيْلَ وَ تَصَدَّقَ عَلَيْنا اِنَّ اللهَ يَجْزيِ المُتَصدِّقينَ }

( سوره يوسف ، آية 88 )

تَمَّتْ بِعَون الله تبارک و تعالی

شنبه 1433 ، 8 رجب المرجّب

عَبْد عاصي فيض الله ويسي

اشعار فدكيه

حمد سزد قادر بخشنده را

خالق انوار درخشنده را

آن كه همه خلقت عالم از اوست

جوهرة هستي آدم از اوست

لوح قلم كرسي و ارض و سما

مهر و سپهر و فلك و ما سوي

ساجد حقند نبات و جماد

آتش و آب و شجر و خاك و باد

بعد ثناي صمد بي نياز

احمد مرسل نَبيّ سر افراز

هست سزاوار درود سلام

با همه عترت و آلش تمام

ص: 523


1- . قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عليٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ فَمَنْ اَبي فَقَدْ كَفَرَ ، كنزل العُمّال ج 11 ص 625 پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : علي (علیه السلام) بهترين انسان هاست پس هر كه اين را نپذيرد كافر است .

بعد تحيّت به رسول خدا

شرح دهم واقعه اي جانگزارراوي اين واقعه عبداللهست

اين سخن از سبط رسول اللهست

او ز پدر نقل روايت كند

از علي اين گونه حكايت كند

چون سخن از غصب فدك گفته شد

فاش يكي فتنة بنهفته شد

فاطمه آن عصمت پاك خداي

فاطمه آن آينة حق نماي

فاطمه آن گوهر بحر شرف

در گران ماية دين را صدف

شمسة ايوان جمال و جلال

نيرة كاملة ذوالجلال

فاطمه آن درة تاج رسول

عاقلة فاضله يعني بتول

همچو پدر شد سوي مسجد روان

هشته سراندر قدمش آسمان

سلسله در سلسله بودش براه

خيل زنان زهره صفت گرد ماه

گوئي ظاهر شده ختم رسل

جانب مسجد شده آن عقل كل

شد به حرم بانوي بيت الحرام

فاطة طاهرة محترم

دختر پيغمبر والا تبار

همسر حيدر ولي كردگار

آن كه بود كوثر و تسنيم از او

آن كه قلم يافته تعليم از او

با همه عزّ و جيروت و وقار

شد به پس پرده نهان پرده دار

ص: 524

داشت ابابكر به منبر مكان

با همه صاحب ز خُرد و كلان

مظهر احمد ز جگر ز دخروش

قُلْزَم قهر نبيّ آمد بجوش

گشت قيامت بجهان آشكار

رفت ز انصار و مهاجر قرار

ناله كنان صحيه زنان مرد و زن

مسجد گوئي شده بيت الحَزَن

بانوي اسلام چو آرام شد

صيد سخن در كف او رام شد

حمد و ثنا و صلوات و درود

خواند خدا را و پدر را ستود

بار دگر بانگ نوا شد بپا

از سخن دخت رسول خدا

غنچة توحيد دهن باز كرد

معني كوثر سخن آغاز كرد

بانوي اسلام از اين احتجاج

خواست نهد بر سر اسلام تاج

زد به عدو بانگ كه هشيار باش

رفت زره قافله بيدار باش

گفت سخن به ز در آبداردر خور محبوب خداوندگار

ص: 525

مسجد پيغمبر و احباب او

مركز دانشگه اصحاب او

مهبط جبريل و مقام خليل

محكمة اي بي بدل و بي بديل

مطلب او روشن و مقصد بديد

مدرك او نص كتاب مجيد

خصم نبيّ مدعي دادگاه

عصمت كه ، براي خدا دادخواه

بود سوي حضار ز راه كتاب

كرد در آن محكمه زهرا خطاب

كاي ز خدا بي خبران العجب

كور دلان خيره سران العجب

خانة اسلام به امر خدا

گشت چو بر دست پيمبر بنا

چون پدرم باب نوبت گشود

غير علي يار و نديمش كه بود

نور فروزان امام مبين

در نظر مردم اهل يقين

هست چو خورشيد فك تابناكنيست بر او از گذر ابر باك

احمد مرسل كه رسول خداست

بر همة خلق جهان رهنماست

ص: 526

هست عيان بر همه افكار او

كوشش و جانبازي و افكار او

با صفت و شيوة پيغمبري

كرد شما را سوي دين رهبري

داشت چراغي بفرا راهتان

تاشده روشن دل گمراهتان

بت شكستيد و مسلمان شديد

اهل سخن تابع قرآن شديد

حالي ايا مردم با داد و دين

اي همگان صاحب نفس امين

اين من و اين نص كتاب خدا

اين من و اين مجمع و اين پيشوا

من نه مگر دختر پيغمبرم

من نه مگر فاطمة اطهرم

همسر من نيست مگر مرتضي

ابن عم احمد و شير خدا

آن كه بتان را زحرم برفكنداز همه اَبطال عدو سرفكند

صهر نبيّ آن كه بگاه جدال

در صف اسلام نبودش همال

آن كه نبيّ بستودي به جان

داشتي از اهرمنش درامان

ص: 527

آن كه بهنگامة خونين بدر

فارغ از انديشة هر كيد و غدر

گِرد سر خاتم پيغمبران

بود چو پروانه همي بر زنان

ليك شما غرق نشاط و طرب

جُز صفا با امراي عرب

بر سرتان سايه زده سايبان

تا كه بلائي رسد از آسمان

دهر به كام دل دشمن بشود

خاك يتيمي به سر من شود

دامن همت به كمر زد علي

بر جگر خصم شرر زد علي

ليك شما را نبُد از كارزار

جُز غدر و مكر و فريب و فرارحال كه پيغمبر آخر زمان

ز امر خدا دليده بيست از جهان

جامة دين پاره شد از خارو خس

دزد به تن كرده لباس عَسَس(1)

جاهل گمراه به افسون گري

خاسته بر دعوي پيغمبري

چون شتر مست تكان داده دُم

ص: 528


1- . ( شب گرد ، پاسبان ، گِزمه)

تا شده باطل حق و حق گشته گم

داغ به غير شتر خود ز ديد

عقل رها كرده رهي بد زديد

آتشي از كينه بيفروختيد

خرمن دين را به عبث سوختيد

مدّعيان شيوه شيطان كجا ؟

سنّت پيغمبر پاكان كجا ؟

جاي كف شير بخورديد شير

روبه مكار شده شير گير

تا كه چو من طاير بشكسته بال

قامت سروم شده از غم هلال

تا كه يكي جاهل گم كرده راهاز سر بغض و حسد و اشتباه

غصب كند حق من خسته را

صيد كند طاير پر بسته را

پس به ابابكر به پرخاش گفت

كاي شده با شيوة ابليس جفت

چيست كه اين گونه خطا مي زني

تهمت بي جا به خدا مي زني

نيست سزاوار تو اي بوالفتن

امر خدا پشت سر انداختن

اين نه مگر آية قرآن بُوَد؟

ص: 529

وارث داود سليمان بُوَد ؟

قصة يحيي به كتاب خدا

شاهد ارث آمده بر انبياء

گر تو بداني اولوالارحام را

سر فكني اين طمع خام را

آية « يوصيكم » اگر خوانده اي

از چه چنين خنگ خطا رانده اي ؟

« اِن تَرَكَ خَيْراً » از بهر چيست ؟

نصّ كتابست جواب تو چيست ؟

چيست گمان تو زغارتگريآبروي خوش چرا مي بري؟

جمله بدانيد همه خاص و عام

هست علي صاحب قرآن تمام

كاشف اسرار خفيّ و جلّي

بعد نبيّ نيست به غير از عليّ

اين تو و اين اُشتر و اين بار او

اين تو و اين رشتة افسار او

خيز و بزن بار و بگير و ببر

تا به صف حشر بر داد دگر

حاكم آن محكمه باشد اله

هست در او ختم رسل دادخواه

ماه چو در جلوه به صحرا شود

ص: 530

دزد سر گردنه رسوا شود

واي بر آن كوره باطل سپرد

غير ندامت ز بطالت نبرد

آتش نيران خداي اَحَد

بر سر او خيمه زند تا ابد

من به تو اعلام خطر مي كنم

آگهت از اين همه شر مي كنم

چونكه تو را نيست به حق دسترسدست به نِشْتَر مزن اي بوالهوس

ختم سخن را چو به هشدار كرد

پس روي خود جانب انصار كرد

كرد بدان ها توقّع نگاه

گفت كه اي مردم آزاد خواه

خانة اسلام مقام من است

اين حرم از باب گِرام من است

آية تطهير به اكرام ماست

زينت آيات خدا نام ماست

من كه مِهِينْ بانوي اين خانه ام

وارث اين منصب جانانه ام

چيست كه اين گونه عذابم كنيد

بعد پدر خانه خرابم كنيد

شد ز شما دين نبيّ استوار

ص: 531

نيست به از اين سند افتخار

بهر حضانت چو بر افراشتيد

بيضة اسلام نگه داشتيد

باب من اكنون ز جهان رخت بست

پشت فلك زين غم عظمي شكستاي ز شما « قيله »(1)

سر افراز و شاد

مردمِ با مادرِ والانژاد

مي شنويد اين همه فرياد من

شد به فلك در ره حق داد من

چون همه رزمنده و كُند آوريد

شير ژيا بند و غضنفر فريد

تابع فرمان پيمبر بُديد

پيشبر و مردم ديگر بُديد

چيست كه غافل ز خدا كشته ايد

از هدف خويش جدا گشته ايد

مستي و رخوت ز چه؟ غفلت چرا

در ره دين سستي همت چرا

آبروي خويش چرا ريختيد

رشتة وحدت ز چه بگسيختيد

من به شما بانگ خطر مي زنم

ص: 532


1- . منظور حضرت از قيله (به فتح قاف) قيله نام مادر طائفهِ اَوس و خَزْرَج است كه ، حضرت آن ها را به نام مادرشان ذكر فرموده است . خطابش به انصار بود . و كلمة مِهينْ به كسر ميم و هاء و نون ساكن به معني بزرگ .

از غم اسلام به سر مي زنم

عاقبت كفر و عناد و نفاق

نيست به جز ذلّت و رنج و شقاقآمده چون موسم غارتگري

كرده شما را از حميّت بري

اينك اين اُشتر و اين بار او

جمله جو هستيد گرفتار او

بار دگر بر سربارش نهيد

تنگي زرين به كنارش نهيد

ليك بدانيد كه اين داغ ننگ

بر رُختان تابه ابد بسته رنگ

كار شما در بر چشم خداست

كيفر آن آتش خشم خداست

دختر والاي بشير و نذير

كُفو علي سيّد صاحب سرير

دادِ سخن در آن انجمن بست

زِهرَباب ره اَهْرِمَن

گرچه بلند است بناي ستم

آه ستمديده از او نيست كم

بلبل باغ نبوي با اميد

ختم سخن كرد به قيد اميد

تا مگر آن مردم دور از حساب

زانهمه حجّت چه دهندش جواب

گفت ابابكر كه اي پاك دين

ص: 533

دخت رسول مدني امين

باب گِرام توبه اهل جهان

مشفق و غمخوار بُد و مهربان

يار ستمديده و مظلوم بود

راهبر مردم محروم بود

احمد مرسل كه حبيب خداست

باب تو و اين عم مرتضي است

هست برابر به امام مبين

شير خدا رهبر اهل يقين

داد ز تقوي به علي برتري

تا كه رساندش به سر و سروري

گفت كه انسان سعادت نصيب

با علي و فاطمه باشد حبيب

خصم علي خصم محمّد بود

خصمي او دشمن سرمد بود

بخت بد او را كه به تو دشمن است

دشمن تو پيرو اهر يمن است

آل نبي تاج سر عالمند

اشرف اولاد نبيّ آدمند

مشعل توحيد به دست علي است

آب حيات از سرشت علي است

ص: 534

دخت نبيّ شَمسه(1) خوبان توئي

سيّده و سرور نسوان توئي

نيست به عالم چو تو كسي راستگو

همچو توئي پاك دل و نيكو

بر احد قادر يكتا قسم

حق خداوند تعالي قسم

مي روم آن سان كه نبيّ پاگذاشت

زان قدمي پيش نخواهم گذاشت

پيشرو قافله با اقربا

كذب نگويد ننمايد خطا

قادر قهّار گواه من است

راه رسول است نه راه من است

گفت كه از مُكْنَت پيغمبران

ارث نماند دِرَمي در جهان

نه زر و نه نقره و ني دانه اي

نه حَشَم و خانه و كاشانه اي

غير كتاب آن چه بماند به جا

حق بود از بهر اولوالامر ما

ارث پيمبر ز اوالوالامر اوست

آن چه تو مي جوئي وخواهان شديآن چه تو مي جوئي وخواهان شدي

ص: 535


1- . شمسه به فتح : تعيين نقش نگاري كه با گلابتون روي لباس مي دوزند آن چه كه ، از فلز به شكل خورشيد درست كنند و بالاي قبّه يا جايي ديگر نصب كند .

آمدي و در طلب آن شدي

ما پي تجهيز سلاج و سپاه

بهره بجوئيم از او چندگاه

بُنْيَةِ اسلام قوي تر كنيم

لشكر اسلام غني تر كنيم

من ز خود اين حكم ندارم چنين

بلكه بود با نظر مسلمين

اينك اين حال من و مال من

هست به فرمان تو اموال من

نيست دريغ از تو مراجان و مال

از تو نه پنهان بودم هيچ حال

سيّد نسوان جهان جز تو نيست

نخلة طوباي جنان جز تو نيست

در شرف بحر فضائل توئي

نور هُدي حجّت كامل توئي

حكم تو نافذ چو كلام خداست

لايق شأن تو سلام خداست

ليك تو مپسند كز اين ماجرا

من بنهم قول نبيّ زيرپا

فاطمه چون اين سخن از وي شنيدآه جگر سوز ز دل بر كشيد

گفت كه يا لَلْعجب اين حرف چيست

؟

ص: 536

اين سخنان جز غدر و مكر نيست

وا اَسَفا اين چه تبهكاري است

اين چه فسونكاري (1)و

غدّاري است

آن كه از او غصب فدك مي كني

مدحتش از حقّ نمك مي كني

آن كه بود قول رسولش هدف

از چه كند حقّ بتولش تلف

قول رسول الله و قرآن يكي است

آن چه نبيّ گفته و يزدان يكي است

ختم رُسُلْ پيرو امر خداست

اين سخن از قول پيمبر خطاست

بهر هلاكش به زمان حيات

دام فكندند محبّان لات

بعد وفاتش بود اين دام و قيد

تهمت و كذب و غدر و مكروكيد

اينك آيا مردم دور از وفا

حاكم ماهست كلام خدااو حَكَمِ بين حق و باطل است

ناطق قطعي حكم عادل است

بار دگر آيتي از ارث خواند

داد سخن و بسي درفشاند

از زكرياي نَبيِّ كرد ياد

ص: 537


1- . فُسُون ، فسون كاري ، افسوس ، افسوس كاري

داغ به پيشاني باطل نهاد

بس سخن از فرقت يعقوب گفت

آنچه ببايد ز بد و خوب گفت

گفت كه جز صبر مرا چاره نيست

غيرخداحامي بي چاره كيست ؟

ديد چو آن قوم ستم كيش را

هيچ نبيند مگر خويش را

نيست به جز ظلم و ستم كارشان

خاطرش آزرد ز آزارشان

گفت كه اي مردم دور از ادب

فاطمه ام دخت رسول عرب

سوزم و سازم ز ستم هايتان

تا به صف حشر رسد پايتان

ختم سخن كرد به صبر جميل

صبر و سكون خواست زحي جليلزادة قُحافه چو ايشان بديد

برق رضايت زد و چشمش پريد

با صَدَق الله و صَدَقَ الرَّسُول

وصف نَبيّ گفت و مديح بتول

بار دگر لب به ثنا برگشود

گفت كه اي عصمت ربّ و دود

معدن لطف و كرم و حكمتي

ص: 538

مشعل نور و شرف و رحمتي

پاية دين گوهر حكمت ز توست

بحرسخا چشمة حجّت زتوست

هست كلام تو چنان دُرّ ناب

من به تو از نهي نگويم جواب

اين من و اين انجمن مسلمين

اين تو و اين قاطبة مؤمنين

من كه چنين سلسله دَر گردنم

خويش به آتش ز چه رو افكنم

آن چه من از خوب و ز بد كرده ام

غصب فدك را نه ز خود كرده ام

عامة مردم كه پناه منند

در همه احوال گواه منندآن چه من از سود و زيان مي كنم

كار براي همگان مي كنم

نيست تو را چاره در اين ماجرا

صبر كن و باش رضا برقضا

زاده قُحافه چو گفت اين سخن

بار دگر فاطمة ممتحن

همچو نَبيّ لب به سخن باز كرد

در بر مردم سخن آغاز كرد

كز چه در اين راه خطا مي رويد

ص: 539

زين خط بي جا به كجا مي رويد

راه كج و كار بد و ناپسند

نيست شما را به خدا سودمند

آن كه در اين راه دليل شماست

در وَحَل(1)

افتاده ذليل شماست

در ره او پاي خِرَد در گِل است

حمل چنين بار گران مشكل است

كرده قضا كور و كرو لالشان

از پي اندوختن مالتان

روز جزا برده چو يكسو نهندحاصل ما را به ترازو نهند

واي بر آن كس كه در اين كشت زار

كاشته بذري كه نبايد به كار

هر كه در اين مزرعه بنمود كِشت

مي درود كشته چه زيبا چه زشت

آن كه ره جهل و ضلالت گزيد

گشت گرفتار عذاب شديد

هست حديثي ز رُوات اَنام

آمده در سيرة ابن هشام

دور ابا كه چو پايان گرفت

بانك زدش مرگ و گريبان گرفت

راه زهر سو به رُخش بسته شد

ص: 540


1- . وَحَل به فتح و او وحاء : به معني گِل و لاي مَنْجلاب اَوحال و وحول جمع

شانه اش از بار ندم خسته شد

داس اجل رشتة عمرش بريد

جامة جان را از تن او دريد

گفت كه هيهات كه بگذشت كار

چو دم مرگ است و دم اختصار

خواست در آن لحظه دو تا پيرهن

هر دو بپوشد به جاي كفن

عايشه اش گفت كه جان پدرهست تو را گنج و طلا و گُهَرْ

داده تو را دولت افزون خدا

از چه نخواهي كفني پربها

گفت ابوبكر به اندوه و درد

با دل پر حسرت و با روي زرد

آن چه مراجع شد از گنج و مال

نيست به جز ماية ورز و وبال

شد بدن من چو به خاك اندرون

ساعت ديگرهمه چركست و خون

حاصل دنيا كه به جز مَهْمِل(1) نيست

اي خنك آن كس كه سرافرار نيست

خصمي پيغمبر والاتبار

هست يقين در دو جهان شرمسار

الغرض آن محرم اسرار حق

ص: 541


1- . مَهْمَل به فتح ميم و سكون ما : آهسته كاركردن ، نرمي ، آهسته

فاطمه آن مظهر انوار حق

روسوي آرامگه باب كرد

شكوه برآن مِهرجهان تاب كرد

گفت پدر خون رود از ديده ام

بسكه ز خصم تو ستم ديده امبعد تو اي سيّد ملك حجاز

گشت بپافتنه و شد پرده باز

تا تو بُدي پرچم دين باز بود

ملت اسلام سرافراز بود

رفتي و اهل تو پريشان شدند

امّت تو پيرو شيطان شدند

بعد شد رنگ دگر آشكار

روزبه چشمم شده چون سام تار

روي تو بُد شمع شبستان ما

مهر فروزندة ايوان ما

عالمي از توبه نشاط و سرور

كرد جهان از تو همي كسب نور

چونكه خدا را به تو پيوند بود

مونس ما پيك خداوند بود

كاش كه پيش از تو سپرديم جان

اي پدر اي بار ستم ديدگان

دست ستم هر كه به ما مي زند

بر سر او دست خدا مي زند

ص: 542

تا كه كنم خويش به قربان تو

اشك فشانم پي هجران تواز غمت اي محور دين رامدار

هست جهان بشري داغ دار

سرّخدا بودي و محبوب حق

نور خدا بودي و مطلوب حق

رفتي و خيرات ز ما رخ نهفت

گشت سليل تو به اندوه جفت

بعد توام اي پدر از عمر سير

تنگ گرفته است به ما چرخ پير

بهر حسين و حسنم دل فكار

شد ز دلم تاب و توان و قرار

بانوي خوبان جهان فشاند

اشك غم از ديده به شدت فشاند

درد دل خود بر بابا شمرد

همچو گل لاله زداغش فَسُرْد

مرغ حرم سوي حرمخانه شد

بانوي عصمت سوي كاشانه شد

شير خدا مظهر پروردگار

مي كشد اندر ره او انتظار

پرده نشيني حرم كبريا

گفت كه اي معدن سر خدا

ص: 543

از چه چنين خانه نشين گشته اي

دل زجان شسته و بنشسته اي

پرده نشيني چو چنين در شكم

روي نهان كرده چنان متهم

شهپر مرغان بلند آيشان

بستي و بشكستي و دادي امان

ليك كنون زاغ و بطّ (1)ما كيان

كرده تو را زير پر خون نهان

آن چه مرا بود ز ارث پدر

مهرية مادر و نان پسر

دشمن اسلام به زور و علن

غصب نمود از من و طفلان من

يافتم اينگونه كه آن نابكار

با مَنِش استيزه بود آشكار

عامة مردم همه از خاص و عام

جملة انصار و مهاجر تمام

قدر من غم زده نشناختند

جانب بيگانه بپرداختند

راه دفاع از همه جا بسته شد

رشته الفت همه بگسسته شد

با دو صد اميد پي حق خويش

رفتم وگشتم زستم سينه ريش

ص: 544


1- . ماكيان مرغ خانگي

تا تو ز كف تيغ بينداختي

با غم و اندوه و الم ساختي

تا بنهادي به زمين تيغ تيز

خصم بر افراشت لواي ستيز

گرگ دغل را بدر يدي چو شير

نَك(1)

مگست مي زند اي شير گير

من همه خود گفته ام از گفتني

سفتم در ليك چه در سفتني

تيره دلان را سخن حق چه سود

حاصلم از گفته به جز غم نبود

گو چه كنم اي مه برج وقار

شد زكفم چاره و از دل قرار

كاشي كه دست اجلم پيش از اين

بردي و ظلمي نكشيدم چنين

يا علي اين خود نه گناه من است

خالق من بر تو گواه من است

آه كه از گردش شام و سحر

هردمم از تو غمي آيد به بر

بعد پدر بر من ماتم زدهخانة ويران شده ماتم كده

پشتم از اين ماتم عظمي شكست

پاي زره ماند و شد از كار دست

ص: 545


1- . نَك مخفف انيك ، نُك ، نوك

شِكوه برم نزد رسول كِبار

داد رسم نيست به جز كردگار

بار خدايا چو توئي دادرس

اي ز تو فرياد به فريادرس

ديد علي شافع يوم الحساب

فاطمه را در تعب و التهاب

از پي آرامش آن نور حق

گفت كه اي برده زخوبان سبق

صبر كن و گرية بي حد مكن

از غم ايام تو دل بد مكن

حسرت و اندوه ز بد خواه توست

خالق پاك تو خواه توست

بشنوا يا دخت حبيب خدا

مام امامان دُرِ بحرِ سخا

نيست كسي بعد خداوند گار

بر تو چو من در غم ايام يار

در ره اسلام به هرگير و داربودم و هستم به خدا استوار

گسترش عدل شعار من است

سستي و اهمال نه كار من است

دانم آيا دختر خير البشر

نيست تو را در پي روزي نظر

ص: 546

دعوي حق منشأ پيكار ماست

در دو جهان حق طلبي كار ماست

من كه در اين دار كفيل توام

عبد توام گرچه دليل توام

آن چه كنون دريد فرمان توست

بهتر از آن قطع شده نان توست

پس بگو دختر ختم رسل

هست خدايم پس از اين جزء وكل

فاطمه چون اين سخن حق شنيد

بحر خروشان به دمي آرميد

ساكت و آرام شد آن بحر جُود

برد بر خالق يكتا سجود

گوهر يك دانة كانِ وقار

زد به جهان از تَفِ(1) آهش شرارگشت خمش ليك از اين احتجاج

بر سر اسلام زد از فخر تاج

خلق جها شاد ز ارشاد اوست

تاج شرف بر سر اولاد اوست

خطبة آن شمسة برج حيا

هست درخشنده چو مهر سما

هست مهِ ملك حيا فاطمه

شافعة روز جزا فاطمه

ص: 547


1- . تَفِ به فتح تاء گرمي ، حرارت

چون به صف حشر قدم مي نهد

بر زبر چرخ عَلَم مي نهد

خصمي او جاي به نيران كند

شكوه ز اَعدا بَرِ يَزدان كند

هست جنان جان محبان او

هر كه بود ريزه خور خوان او

مي دهد از لطف به دستش برات

تا دهدش ز آتش دوزخ نجات

هدية «مرداني» افسرده حال

دربرِ آن مظهر عزّو جلال

نيست به جز دفتر اشعار او

حاصل عمرش بود آثار اوهست همه مدحتِ آل رسول

تا كند آن بانوي عُظمي قبول

هست همه مدح ورثاي حسين

جان جهاني به فداي حسين

هديه چو صوري به سليمان برد

قطرة اشكي برِ عمان برد

مُهر چو بر دفتر او مي نهد

تاج شرف بر سر او مي نهد (1)

ص: 548


1- . دو درياي رحمت ، ديوان محمّد علي مرداني

و به تعبير ديگر :

اي هُماي سايه گستر اي تذر و خوش خرام

تا به كي بي مهريت چون فاخته دارد دوام

ريز اندر بلبله از خلق بط خون حمام

تا چو هدهد بوالمليح طبعم از جام مدام

چتر طاوس زند بر سر بهنگام كلام

گردد از ذكر كِسا طوطي صفت شكرشكن

آفتاب چرخ رفعت اَختر برج جلال

عالم علم لدن كان عمل بحر كمالعالم علم لدن كان عمل بحر كمال

احمد محمود حسن كل حبيب لا يزال

كرد روزي بيت بنت خويش روشن از

جمال

ص: 549

گفت با زهرا كه از ضعف بدن دارم ملال

بهر من آور كِسايي را كه باشد از يمن

زهره الزهراء اطاعت كرد تا امر پدر

مخزن اَسرار حق زير كسا شد مستتر

كامد از در بسط اكبر با رُخ هم چون قمر

گفت از بعد درود اي مادر فرخ سير

بر مشام جان رسد بويي ز جانانم مگر

كلبة ما را مزيّن كرده سلطان زَمَن

گوهر بحر نبوّت شد ز مرجان درفشان

گفت با دُردانه ي خود اي مرا روح روان

باب رحمت كنز حكمت مقتداي قدسيان

رحمة للعالمين شاه زَمَن ماه زمان

كلبة ما را ز خاك مقدمش افزوده شأن

حاليا زير كِسا آسوده از ضعف بدن

نور چشم فاطمه نوباوة خيرالاَنام

زادة شاهنشه كيوان غلام

شد روان سوي كِسا با صد هزاران احترام

گوهرافشان شد ز مرجان كرد بر جدش

سلامتا كه در زير كِسا بگرفت با رخصت مقام

مهر و مه گرديد در برج شرافت مقترن

ساعتي نگذشت كز در شد عيان مرآت رب

سبط احمد افتخار چار ام و هفت اَب

كرد بر مادر سلام و گفت از روي ادب

ص: 550

آيد از مشكوي ما بوي رسول منتخب

از پي بذل گهر بگشود زهراء لعل لب

در گوش گوشوار عرش بنمود اين سخن

كز قدوم فرخ فرخنده خير المرسلين

قدر فرش كوي ما افزوده از عرش برين

حال در زير كِسا با مجتبي باشد مكين

پس روان سوي كِسا شد وجه رب العالمين

خواست از بعد درود اذن ورود از شاه دين

تا چه قرآن گشت نازل بر رسول مؤتمن

كز در رحمت درآمد خالق ارض و سماء

بعد تكريم و تواضع گفت با خيرالنساء

آشنا را مي رسد اين لحظه بوي آشنا

گفته زهرا دارد از بابم سراي ما صفا

خفته با شُبَير و شُبَر حاليا زير كِسا

بهر ديدار نبيّ سوي كِسا شد بوالحسنحامي دين معني ايمان علي اصل اصول

قبلة اهل صفا سر حلقة اهل قبول

از نبيّ بگرفت از بعد درود اذن دخول

تا كلام الله ناطق گشت نازل بر رسول

ديد ياران انجمن بنموده زهراي بتول

ليك خالي مانده جاي شمع در آن انجمن

عصمت كبراي حق سوي كِسا شد رهسپار

ص: 551

از دو لعل به ز مرجان سفت دُرّ شاهوار

بر نبي آمد سلامي في المثل از كردگار

رخصت ام الاولياء را داد تا باب كَبار

قطب امكان را شد اندر محور مركز قرار

گشت در درج كِسا مأواي آن درّ عدن

پنج نور ذات يكتا را كِسا چون شد حجاب

از شرافت مفتخر بر عرش اعلاء شد تراب

آن دم از صورت گرفتي شاهد معني نقاب

ديد در آيينه چون سيماي به از آفتاب

گشت و صاف جمال خويشتن حسن المآب

بر ملايك افتخاري كرد ز آن وجه حسن

كانچه پيدا شد ز لفظ كاف و نون

از بيش و كم

اسفل و اعلي زمين و آسمان لوح و قلممهر و ماه و ثابت و سيار انوار و ظَلَم

قبض و بسط و رنج و راحت روز و شب

شادي و غم

خشك و تر ابر و مطر كوه و كمر

هامون و يم

عقل و دانش حس و بينش جسم و جان

سِرّ و علن

مور و مار و آدم و جن و ملك و وحش طيور

برزخ و دنيا و عقبي دوزخ و خُلد و قصور

محشر و ميزان و كوثر طوبي غِلمان و حور

باري آيد آن چه از كتم عدم اندر ظهور

سر به سر از بَدو عالم تا رسد يوم النُشور

ص: 552

علت غايي ندارد جز وجود پنج تن

ز اين سخن كروبيان كردند از ايزد سوال

كاي جنابت مصدر عز و شرف جاه و جلال

كيستند اين پنج تن با اين همه

فضل و كمال

بر ملايك اين خطاب آمد ز حيّ لا يَزال

فاطمه با باب و سِبْطَين است و

شوي خوش خصال

كز اَزَل شد نامشان زينت فزاي عرش من

پس گرفتي سبقت از خيل ملك روح الاَمين

تا شود از خرمن فيض خدايي خوشه چين

رُخصتي حاصل نمود آن دم ز خلّاق مبين

با درود آمد به سوي رحمة

لِلْعالمينسر همي سودي به خاك پاي آل و سنين

آية تطهير آورده ز حيّ ذوالمِنَن

فرقه ايي كز رتبه بودند آفرينش را سبب

مهبط وحي خدا بحر حيا كنز اَدب

زد فلك سنگ جفا بر جامشان ياللعجب

از عناد دشمن زراق بي نام و نسب

شد بساط بزمشان آماده از حُزن كَرْب

جام رنج و اِبتلا در بزمشان شد دور زن

گاه از سنگ جفا دندان پيغمبر شكست

گاه شمشير ستم بر تارك حيدر نشست

گاه روي فاطمه از سيلي بيداد خست

ص: 553

گه حَسن را زهركين تار وجود از

هم گُسست

با دلي صد چاك چون از دار فاني

رخت بست

خُسرو مظلوم را شد اول رنج و مِحَن

از مدينه بهر مهماني چو آمد در عراق

كوفي و شامي عجب كردند با او اتفاق

ريختند از راه بيداد و ستم طرح نفاق

طاقت فرزند دل بند نبيّ كردند طاق

ما سواي را آب شيرين تلخ اندر مَذاق

آب را بستند چون از كينه بر آن ممتحنچون مصمم شَه براي رزم آن افواج شد

سيد لولاك گفتي باز در معراج شد

راستي حق روبه رو با قوم كج منهاج شد

وا مصيبت بحر بيداد و ستم موّاج شد

پيكر پاكش به تير اشقيا آماج شد

شد مُشبَّك چون زره بر جسم زارش

پيرهن

آه از آن ساعت كه از زين شد نگون

در قتلگاه

من ندانم عرش را چون مكان بر خاك راه

­­­­­­­­­­­­­­­­­

غوطور اندر يم خون هم چو ماهي شد

چو ماه

شمر دون خنجر به كف آمد به قصد

جان شاه

ديد بر خاك بلا آيينه وجه اله

سر جدا كرد از تن آن شاه بي غسل

و كفن

بعد قتل خون حق شاهنشه مُلك حجاز

ص: 554

از جفا كردند آن قوم مخالف ترك تاز

بر خيام سرور دين دست غارت شد دراز

از حريم خاص حق آن دم به آن جان گُداز

بانگ يا جَدّا رسول الله بر شد بر فراز

سوخت چون قلب شكيب از غم دل چرخ

كهن (1)و به تعبير ديگر :

به نام رحمان و رحيم خدا

لب به سخن وا كنم از ابتدا

حكايت از محشر كُبرا كنم

ترجمه خطبة زهرا (علیها

السلام) كنم

بعد نبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم)

پاسخ حقِّ نمك

غصب خلافت شد و غصب فدك

عصمت حق فاطمه (علیها

السلام) دخت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)

كفو علي (علیه السلام) ام

اَبيها بتول

غصب فدك دوري روي پدر

بي كسي شوهر و قتل پسر

ص: 555


1- . ديوان شكيب اصفهاني

شُعله شد و از دل او سر گرفت

مُهر سكوت از لب خود بر گرفتناله به دل اشك به چشم تَرَش

رو به سوي مسجد پيغمبرش (صلی الله علیه و آله و سلم)

زنان هاشمي به دنبال او

محو كمال و ماتِ اجلال او

در پس پرده حجاب ايستاد

ناله زد و آه كشيد از نهاد

پاي صداي نالة فاطمه (علیها

السلام)

ريخت به هم نظام مسجد همه

گريه زمام خود ز كف داده بود

مدينه در تلاطم افتاده بود

صداي گريه شد چو كم كم خموش

به خطبة فاطمه (علیها

السلام) دادند گوش

عصمت حق لب به سخن باز كرد

بدين عبارت سخن آغاز كرد

حمد خدا راست به انعامها

شكر بر او زان همه اِلهامها

ستايش او را كه ز لطف و كرم

پيش قدم شد به عطاي نَعَم

گسترده نعمت الوان بسي

منّت جودش به سر هر كسي

ص: 556

نعمت پي در پي او پيش پيش

از عدد و طاعت و اوهام بيش

پاي چنين سفره ي آراسته

شكر ز ما ، حمد ز ما خواسته

شكر طلب كرد كه گيرد زوال

حمد ز ما خواست كه بخشد كمال

پس به جزاي شكر و حمد و ثنا

كرد دو چندان كرمش را به ما

لبم به توحيد گواهي دهد

كه صدق و اِخلاص الهي دهد

دل را سازد به خدا متّصل

چراغ عقل را كند مشتعل

اوست فراتر به جمال و كمال

از نگه و از سخن و از خيال

عالم هستي ز عدم ساخته

ساخته و بسته و پرداخته

اين همه صورت كه به عالم نگاشت

نقشه ز اندازه و الگو نداشت

گشت به قدرتش جهان پايدار

داد فزوني همه را بيشماراو كه بدين خلقت حاجت نداشت

سود بر او اين همه صورت نداشت

ص: 557

جز به ثبوت حكمت و قدرتش

و ز پي فرمان بري و طاعتش

خواست كه فرمان عبادت دهد

دعوت فرمايد و عزّت دهد

مي خرد از بندة خود در حساب

طاعت و عصيان به ثواب و عقاب

بعد ستايش خداي ودود

بر پدرم شخص محمد درود

آن كه خدا كرد و را انتخاب

بيشتر از رسالت آن جناب

خواند و پسنديد بدين شوكتش

پيشتر از ولادت و بعثتش

در آن زمان ها كه جهان وجود

در عدم و تيرگي و غيب بود

بهر كمال امر و انجام كار

از طرف ذات خداوندگار

بعثت آن عبد مؤيّد رسيد

حكم رسالت به محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)

رسيدديد پيمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

همه در اختلاف

هر كه گرفته است طريقي خلاف

آن به سُنتش ساجد و اين عبدنار

قوم دگر منكر پروردگار

ص: 558

تا كه خداوند كريم و ودود

ظلمتشان را به محمد زدود

پرده ز چشم دلشان بر گرفت

ابر ضلالت رده ديگر گرفت

خاست نبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم)

بهر هدايت به پا

كرد شب را ز ضلالت رها

چشم و دل كور بشر باز شد

دورة روشن گري آغاز شد

راهبري كرد ، به دين قويم

خواند شما را به ره مستقيم

تا كه به فرمان خداي ودود

كرد ز تن روح محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

صعود

روح وي از رأفت و از اختيار

گشت رها از تعب روزگار

همره خيل ملك آن مقتدا

رفت به رضوان به جوار خدابر پدرم درود حيّ مبين

رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و

برگزيده بود و امين

مرضيِّ حقّ حضرت خيرالاَنام

بر او درود و بركات و سلام

الغرض آن عبد خدائي صفات

كرد سوي مسجديان التفات

ص: 559

گفت : عبادالله در امر و نهي

حمل كنندگان اسلام و وحي

معتمد و امين حق بين هم

مبلغين او به سوي اُمَم

بقية اللهش زَ عيم

شماست

اين سند عهد قديم شماست

اوست كتابي كه به حق ناطق است

به نام قرآن ، به سخن ، صادق است

نورش در اوج درخشندگي

شعاع آن را همه تابندگي

بُرهانش بر همگان آشكار

باطن آن چو ظاهرش نور بار

تابع آن را سوي جنّت برند

به پيروانش همه حسرت برنددست توسل سوي قرآن بريد

تا حجج الله ورا بنگريد

ذكر شده به آيه هايش تمام

واجب و مستحب ، مُباح و حرام

اَدِلّه و برهانش سر به

سر

روشن و كافي از براي بشر

اوست قوانين خدا در خطاب

كه آمده جمع شما را كتاب

ص: 560

ايمان را قرار داده خدا

تا كند از شرك ، بشر را رها

براي تنزيه ، ز هر كبر و ناز

حكم نماز آمد از بي نياز

زكات بر تزكيه نفس خواست

روزه به تثبيت خلوص شماست

حجّ بود از براي تحكيم دين

عدل براي وحدت مسلمين

طاعت ما براي حفظ نظام

واجب شد بر همة خاص و عام

امامت ماست در اجراي دين

مانع از تفرقة مسلمينجهاد بر عزّت و وارستگي است

صبر براي اجر شايستگي است

براي اصلاح بشر از خطا

امر به معروف به او شد عطا

نيكي فرزند ، به مادر و پدر

پيش عقوبت خدا شد سپر

بر صله ي رحم خدا حكم داد

تا كه شود جمع طوايف زياد

براي حفظ حرمت خون ، قصاص

يافته از جانب حق اختصاص

ص: 561

وفا به نذر است به فرمان او

موجب آمرزش و غفران او

تا نشود حق كسي كاسته

كيل به هر بيع و شرا خواسته

نهي شده بندة او از شراب

كآن همه رجس است و پليد و عذاب

منع شده گناه تهمت بسي

تا نشود موجب لعنت كسي

حرمت دُزدي شده تا خاص و عام

دامنشان پاك بُود از حرامشِرك حرام آمد تا پاك پاك

پيش خدا بنده نهد سر به خاك

كمال تقواست شما را پناه

پس همه پرهيز كنيد از گناه

از ره تقوا به خدا بگرويد

مبادا روز مرگ كافر شويد

امر خدا را همه اجرا كنيد

ز نهي او يك سره پروا كنيد

آن كه خود آگه بود از خير و شرّ

مي كند از خشم الهي حذر

باز ندا داد به مردم همه

گفت بدانيد منم فاطمه

ص: 562

فاطمه ام آري بابم نبيّ است

آخِر و آغاز كلامم يكي است

بستگيم هست به وحي اله

نيست به فعل و سخنم اشتباه

رسولي از سوي خداي شما

آمده از شما براي شما

بار غم به دوشش عظيم

به مؤمنين رئوف بود و رحيممعرفت و بينشان خود گوا است

كو پدر من نه زنان شماست

بن عمّ من بر او برادر بود

نه اين شرف ز مرد ديگر بُوَد

به كه چه نيكوست مرا نسبتش

درود حق بر وي و بر عترتش

او كه خود ابلاغ رسالت نمود

زبان به اَندرز و نصيحت گشود

ز مشركين رو سوي معبود بُرد

شكستشان داد و گلوشان فشرد

به حكمت و منطق نيكو جدا

خواند بشر را به طريق خُدا

بُتان شكست و بت گران را فكند

تا كه پراكنده به هر سو شدند

ص: 563

رفت شب و صبح سياهي زُدود

رهبر دين لب به تكلّم گشود

بانگ شياطين همه جا شد خموش

ماند لب منافقين از خروش

گسسته شد سلسله هاي نفاق

بريده شد نداي كفر و نفاقشما به اخلاص گشوديد لب

همره رو سفيدهاي عرب

شما كه بوديد حقير و تباه

گُرسنگاني به لب پرتگاه

چو خوردن آب و غذا دشمنان

به سويتان گشوده دست و دهان

عمر شما جرقّه اي بود و بس

زير لگدها همه چون خار و خس

شرابتان ز آب گنديده بود

غذايتان برگ خزان ديده بود

تغذيه از پوست حيوانتان

لرزه ز بيم خصم ، بر جانتان

تا به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

كه ز حيّ ودود

بر وي و آلش صلوات و درود

از پس ارشاد شما روز و شب

ديد بسي محنت و رنج و تعب

ص: 564

گاه ز گرگان عرب در عذاب

گاه ز سركشان اهل كتاب

جنگ به هر صحنه كه آتش فكند

شد به ستم چو شاخ شيطان بلنداَفعي فتنه چو دهن باز كرد

او به علي درد دل ابراز كرد

رو به سوي برادر خويش بُرد

به كام اژدهاي جنگش سپرد

علي دمي خسته نشد از قتال

داد به خيل سركشان كو شمال

به تيغ آن مجاهد سخت كوش

شراره هاي فتنه مي شد خموش

علي (علیه السلام) به

حق هميشه پاي بند بود

مطيع فرمان خداوند بود

به مصطفي همدم و همراه بود

سيّد اولياي الله

بود

تا صبح و ثابت قدم و سخت كوش

شما همه در طلب عيش و نوش

روي زمين غرق نَعَم

در امان

تا چه كند چرخ به ما خاندان

منتظر سختي ما در ملال

دائم در حال فرار از قتال

ص: 565

تا كه رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)

خويش را كبريا

بُرد به دارالشرف أنبياء

او به ديدار اصفياء جا گرفت

بين شما نفاق بالا گرفت

جامة دين كهنه شد و كاسته

گمره گمرهان به پا خواسته

پست ترين شد به شما پيشتاز

در طلب فتنه دهن كرد باز

او به شما چيره و شيطان دون

كرد مخفي گه خود سر برون

خواند شما را و شما از ستم

يك سره گفتيد به پاسخ نَعَم

آن چه كه او خواست شما آن شديد

دشمن ما ، حامي شيطان شديد

داغ زن اُشتر ديگر شديد

راهي آبشخور ديگر شديد

هنوز پيمان نبيّ تازه بود

به گوشتان ز وحي آوازه بود

جراحت زخمِ فراقش به دل

نرفته جسم پاك او زير گِل

ز بيم فتنه ، فتنه ها ساختيد

خويش به چاه فتنه انداختيد

ص: 566

روز جزا با شرري بس عظيم

به كافران احاطه دارد جحيم

هيهات از شما كه كافر شويد

چه مي كنيد و به كجا مي رويد ؟

پيش روي شما كتاب خداست

امور آن ظاهر و حكمش رساست

پرچم نوراني او

استوار

اَوامر و نواهيش آشكار

راه خود از خدا جدا ساختيد

قرآن را پشت سر انداختيد

يا شده تسليم كتابي جدا

واي به ظالم از عذاب خدا

هركس آرد به جز اسلام دين

زو نپذيرند به طور يقين

سعي و تلاش همگي بي ثمر

نيست بر او غير زيان و ضرر

صبر نكرديد در آن صحنه ها

رام شود مركب اين فتنه ها

باد زن آتش سوزان شديد

شيطان را بندة فرمان شديددر پي خاموشي و تضعيف دين

پاي فشرديد به تخفيف دين

ص: 567

عهد شما با نبيّ از ياد رفت

هستي تان يك سره بر باد رفت

اي به زبان حق ، دلتان را نفاق

كرده به مخفي گه خود اتّفاق

آل نبيّ را همه داديد سير

از سر نيزه هاي به فرمان غير

ما چه كسي كه رفته تيغش به دست

بر گلويش نيزه فرو رفته است

به ذات معبود توكل كنيم

صبر نمائيم و تحمل كنيم

نيست مرا ارث گمان كرده ايد

روي به جاهليّت آورده ايد

كيست كه بهتر ز خداي مُبين

حكم كند براي اهل يقين

چو مِهر تابنده عيان بر شماست

كه فاطمه (علیها

السلام) دُخت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)

خداست

آيا ساكتيد اي مسلمينكه حق من غصب شود اين چنين ؟

پور ابو قُحافه غالب شود

ارث مرا به زور صاحب شود

يابن اَبي قُحافه اين

ناروا

آمده باشد به كتاب خدا ؟

ص: 568

تو بِبَري از پدرت ارث و من

منع ز ارث پدر خويشتن

وه كه چه قانون بدي ساختيد

قرآن را پشت سر انداختيد

ارث نبيّ نصّ كتاب خداست

قصّه داود و سليمان گواست

اين زكرياست كه وقت دعا

گفت خدايا پسري ده مرا

تا بِبَرد ز جاه و حِشَم

از من و ذريّة يعقوب هم

وز او اولوالارحام خدا گفته

باز

هست به يك دگرشان امتياز

باز شما را به كتاب مبين

توصيه فرموده خدا اين چنين

هر چه كه ميراث به دختر رسدبر پسر از آن دو برابر رسد

قرآن گويد به ترك جهان

بر پدر و مادر و بستگان

به نيكي و خير وصيّت كنيد

كه حق متقيّن رعايت كنيد

آيا من از پدرم مصطفي

بهره ندارم به گمان شما ؟

ص: 569

آيا آيه اي است خاص شما

كزان خدا كرده نبي را جدا

آيا من نه دخترم زان پدر

يا ز دو ملّتيم ما يك دگر ؟

آيا ما جدا از اين امّتيم

من و محمد نه ز يك ملّتيم

آيا در خصوص قرآن سريد

از پدر و شوهر من برتريد

اين شتر خلافت ، اينش زِمام

بتاز با سرعت هر چه تمام

بتاز روي به حشر آوري

كيفر كار خويش را بنگري

روز جزا خدا وكيل من استخاتم انبياء كفيل من است

روز زيان روز پريشانيت

مي ندهد سود ، پشيمانيت

چون به شما روز جزاء روي داد

جايگهي هست و به هر رويداد

خود همه ببينيد به قعر جحيم

كيست معذّب به عذاب اليم ؟

نسل جوان كه بازوي ملّتند

ذخيره هاي مكتب و امتند

ص: 570

چه شد كه در سكوت بنشسته ايد

لب ز دفاع من فرو بسته ايد

مگر نداده پدرم آگهي

اَلْمَرْءُ يُحْفَظُ في

وُلْدِهِ

يعني احترام هر پاك خو

بسته به احترام فرزند او

چه زود قول او فراموش شد

غفلت با شما هم آغوش شد

شما توانيد در اين ماجرا

باز ستانيد حقوق مرا

آيا اين است شما را دليلمات مُحَمَّدٌ فَخَطْبٌ جليل

رشته ي اتّصال از اين غم گسيخت

خاك مصيبت به سر خلق ريخت

سينة اميد در اين غم شكافت

چاره آن را نتوان باز يافت

ظلمت بر اَهل زمين چيره شد

روي همه ستارگان تيره شد

ريخت فرو در غم او كوه ها

شكسته شد حريم ما را بها

گشت در اين فاجعة ارتحال

حُرمت اهل بيت او پايمال

ص: 571

قسم به عزّت خداي بزرگ

مصيبت اوست بلاي بزرگ

مصيبتي كه مثل آن در جهان

نيامده فرود از آسمان

اين خبري بوده كه پروردگار

گفته به قرآن مجيد آشكار

همان كتابي كه ميان شماست

آياتش وِرد زبان شماست

بلند و آرام به هر صبح و شامتِلاوتش كنيد با احترام

مرگ رسل بوده ز روز ازل

مشيّت خداي عزّوَجل

گفت خدا نيست محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

مگر ؟

رسول از جانب حق بر بشر

پيغمبران پيش از او مُرده اند

رو به سوي دار بقا بُرده اند

اگر بميرد آن رسول جليل

و يا شود به دست دشمن قتيل

آيا از دين نگران مي شويد ؟

پير

راه پدران مي شويد

هر آن كه از دين خدا بازگشت

كرده به دين پدران بازگشت

ص: 572

زيان نه هرگز به خدا مي رسد

به شاكرين زود جزا مي رسد

اي پسران دو انجمن (1)

آيا بلعيده شود حق من

شما كه بر ناله ي من ناظريدگوش فرا داده همه حاضريد

مجتمعتان راست توان قيام

گشته براي همه حجّت تمام

يكسره بي شبهه گواهيد حال

كه حق فاطمه (علیها

السلام) شده پايمال

از چه نشستيد شما را به دست

اسلحه و قدرت پيكار هست

دعوتتان مي كنم و بي هُشيد

ناله ي من شنيده و خامُشيد

اي همه موصوف به جنگاوري

وي شده معبود به دين پروري

به خير و نيكي وفا منتخب

جنگيده با عجم و با عرب

كرده تحمّل بلا بارها

ستاده در هجوم پيكارها

به طاعت ما همه بوديد راه

تا كه ز ما گرفته مكتب قوام

ص: 573


1- . قبيله ي اَوس و خَزْرَج

سينه ي ايام پُر از شير شد

كُفر فرو ماند و زمين گير شدتهمت و افتراء فراموش شد

شراره هاي كفر خاموش شد

ريشه ي هرج و مرج بر باد رفت

نظام داد ، آمد و بيداد رفت

چه شد كه بعد از آن همه آگهي

شديد گم و به وادي گمرهي

چرا به كار خويش سرگشته ايد

چرا ز دين خويش برگشته ايد

لواي دين كه بود بر دوشتان

فتاد و گرديد فراموشتان

از پس اعلان وفا در خفا

دست گشوديد به جور و جفا

پيش رُويد و عقب تاختيد

يك سره مشرك شده دين باختيد

ندا دهد خداي حيّ مبين

الا نمي جنگيد با ناكثين ؟

كه عهد خود شكسته مُرْتَد شديد

در پي اخراج محمد شديد

آيا حراص از دشمنيد

ز حق بترسيد اگر مؤمنيد

ص: 574

اَلا ، كه مي بينم در هر نگاه

شما گرفتيد طريق رفاه

علي كه در حكم سزاوار بود

واقف اسرار به هر كار بود

تا بگريزيد ز

پروردگار

زديد آن حجت حق را كنار

در طلب راحتي و تنبلي

جدا شديد از نبيّ و از علي

آن كه گرفتيد ز كف باختيد

گوهر خود به دور انداختيد

اگر شما و جمله اهل زمين

كفر بورزيد به حيّ مبين

خدا بُوَد از همگان بي نياز

زبان به حمدش بگشايند باز

الا كه من گفتم و دانم شما

گذشته ي كارتان ز اندر ما

سُستي و پستي و سكوت و رفاه

كرده دگر قلب شما را سياه

بُوَد كلامم همه سوز درون

با شرر ناله ام آمد برون

در شرر نار دل افروختم

گفتم و فرياد زدم سوختم

ص: 575

خطبه ي من نالة از دل رهاست

اتمام حجّت من با شماست

اين شتر خلافت و اين شما

سخت بگيريد مهار ورا

او به جبين نشان باطل زده

زخم به پشت پاش تاول زده

مُهر غصب ، بُوَد به پيشانيش

زشتي جاودانه ارزانيش

سوار آن تاخته سوي جهيم

احاطه اش كرده عذاب عظيم

آن چه كه كرديد بُوَد آشكار

به محضر حضرت پروردگار

زود جزا دهد به ظالم نشان

كه ظالم بر كه مي رساند زيان

منم همان دخت رسول مجيد

كه بيمتان داده ز نار شديد

شما و ظلم و ستم و خودسري

ما و تلاش و صبر و روشن گري

شما و ما در گرو كار خويش

منتظر حاصل رفتار خويشسوز درون ريخت برون فاطمه

پاسخ او بُوَد سكوت همه

ص: 576

هر چه كه آمد به سر روزگار

بُوَد از آن خامُشي مرگبار

دُخت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)

و خطبة بي جواب

واي به خامُشان ز روز حساب

« ميثم » را چه زهره لب

واكند

ترجمه خطبة زهرا كند

آن چه كه گفتم به دفاع بتول

بار خدايا ز كرم كن قبول (1)

فدك ، غدير ، سقيفه

شهر مدينه با همه زيبايي و صفا

جولانگه ستم شده آبستن جفا

دشمني گرفته سخت كمين در لباس دوست

طرح هزار فتنه كشيده است در جفا

مردم چون نفس ها كه به ديوار در سكوت

عطرت غريب مانده و قرآن به زير پانفس نبي ولي خدا بُرده سر به جَيْب

پُور ابوقُحافه به منبر گرفته جا

زاغ سياه و خرمن گل وامصيبتا

بيگانه جانشين نبيّ وا محمدا

دندان براي غصب فدك كرده سخت تيز

ص: 577


1- . حاج غلام رضا سازگار

قول دروغ بسته به پيغمبر خدا

اخراج از فدك شده عُمّال فاطمه

بي اطلاع فاطمه بي اذن مرتضي

گر اذن مي گرفت خليفه ، گناه بود

يا آن كه بُود حضرت داد از نارضا

اوّل فدك گرفت سپس خواست بيّنه

اين بي عدالتي كه شنيده است در قضا

غصب فدك نبوده روا از كسي كه خود

پيراهن زفاف به سائل كند عطا

كفر است كفر خواستن شاهد از كسي

كو را خدا ستوده به تطهير و هَلْ اَتا

هرگز روا نبود كه شاهد طلب كند

آن هم ز روح بين دو پهلوي مصطفي

آن كو پيمبر از غضبش مي كند غضب

وان كو شود به شادي او شاد كبرياظلم ستم به حضرت او بُوَد ناپسند

غصب حقوق حقّة او بُوَد ناروا

بردند حق فاطمه (علیها

السلام) را و به كذب محض

گفتند ارث مي نگذارد أنبياء

قول دروغ محض و خلاف كتاب حق

دادند فاش نسبت آن را به مصطفي (صلی الله علیه و آله و سلم)

اوّل كسي كه غصب فدك كرد از بتول

اوّل كسي كه او به نبيّ بست افترا

ص: 578

داود ارث بهر سليمان گذاشته

بوده است قصة زكريا ، گواه ما

دشمن دروغ گفت ، شهادت دهد رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)

زهرا درست گفت گواهي دهد خدا

آيا رسول فاطمه اش از دو ملّتند

يا بُوَد آيه اي كه نبيّ از آن جُدا

يا آن كه بُوَد دانش آنان به حكم حقّ

بالاتر از رسول و فراتر از مرتضي

گر قول « لا نُوَرِّث » مي بود از رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)

آن را نگفت با علي و فاطمه چرا

باور كنم كه حضرت صديقه و دروغباور كنم ز عصمت حقّ گفتة خطا ؟

زهرا دروغ گفت كه روح صداقت است

يا آن كه كرد غصب فدك را ز ابتدا

پور اُبوقُحافه بَرَد ارث از پدر

حق يگانه دخت پيمبر بدو عطا

ارثي نبود تا بستانند از بتول

گيرم كه بُوَد اين سخن ناروا ، روا

آن كس كه بست كذب پيغمبر از ستم

وان كو كه كرد غصب فدك از ره جفا

نگذاشت دخترش ز چه با ادعاي ارث

در خانه ي رسول شود دفن ، مجتبي

ص: 579

او غاصب فدك شد وان كار ارث كرد

اين كرد روز دفن حسن ، ارث ادّعا

تا حال كَس نگفته كه يك دين و دو مرام

هرگز كسي نديده كه يك بام و دو هوا

بيت نبيّ به فاطمه اش ارث مي رسيد

زهرا چو رفت از حَسُنَيْن است آن سرا

گرديد بي اجازة اولاد فاطمه (علیها

السلام)

در بيت وحي دفن تن آن دو تن چرا ؟

وُرّاث نيست حق تمامي مردم استوُرّاث نيست حق تمامي مردم است

بايد برون نمود از آن خانه آن دو را

گيرم كه بر خليفه خلاف كتاب حق

غصب فدك ز فاطمه مي كرد اقتضا

طبق كدام آية قرآن حلال بُوَد

بي حرمتي به خانة ناموس كبريا

اين قول من نه بلكه فريقين گفته اند

زهرا هماره زين دو نفر بود نارضا

آن كو امام خود نشناسد يقين كنيد

ميرد به جاهليت ، فرمود مصطفي

امام اوست كه زهرا امام خواند

او كيست جز ولي خدا شخص مرتضي

زهرا به دوستي علي تازيانه خورد

شيعه در اين طريق به او كرده اقتدا

ص: 580

اين ما و دوستي علي و طريق او

اين خصم تازيانه و دشنام و ناسزا

ما از علي جدا نشديم و نمي شويم

صدبار اگر شود سرمان از بدن جدا

گفتا نبيّ حقيقت كل سيّد رُسُل

گر ما سوا شوند همه از علي سوا

حق جانب علي بود و خلق باطلندحجّت تمام گشته از اين قول بهر ما

دين ازعلي است همچو نبوّت كه از نبي است

حق با علي است زآن كه جدا نيست با خدا

بيگانه با خداست به پيغمبرش قسم

هركس كه با غدير و علي نيست آشنا

قومي غديريند و گروهي سقيفه اي

هشدار با كه مي روي و مي روي كجا ؟

هرگز غدير را به سقيفه نمي دهم

كان جنّت ولا بُوَد اين دوزخ بلا

آن جانباي دين به ولايت نهاده شد

اين جالواي فتنه در اسلام شد به پا

روز غدير گشت علي مير مؤمنين

روز سقيفه خانه نشين گشت مرتضي

بالله شكسته از لگد آن سقيفه شد

پهلوي دخت قافله سالار أنبياء

ص: 581

شمشيري از سقيفه برون آمد و از آن

برق علي به دامن محراب شد دو تا

روز سقيفه دست علي بسته شد به ظلم

روز سقيفه فاطمه شد پشت در فدا

روز سقيفه محسن زهرا شهيد شدتير ستم به خنجر اصغر گرفت جا

روز سقيفه آتش صفّين برفروخت

روز سقيفه جنگ جمل گشت ابتدا

روز سقيفه كرد معاويه سربلند

روز سقيفه پاره شد قلب مجتبي

روز سقيفه مالك اشتر شهيد شد

پشت علي ز ماتم عمّار شد دو تا

روز سقيفه خصم به شمشير ظلم كشت

عَمرو و سعيد و ميثم و حُجْر و رُشيد را

روز سقيفه با قلم فتنه ثبت شد

تاريخ سرنوشت شهيدان كربلا

روز سقيفه از حرم عترت رسول

دودي بلند گشت كه بگذشت از سما

روز سقيفه با لب خشك از حسين سر

بين دو نهر آب ، جدا گشت از قفا

روز سقيفه بُوَد كه زير سُمِّ سُتور

جسم عزيز فاطمه گرديد توتيا

ص: 582

روز سقيفه زينب كبري اسير شد

هفتاد داغ ديد به صحراي نينوا

پيچيده بين سلسلة آن سقيفه شدجسمي كه جسم و جان همة عالمش فدا

با دست آن سقيفه به دامان خاك ريخت

خوني كه دربهاش خدا بُوَد خون بها

چوب همان سقيفه لبي را كبود كرد

كان را حضور فاطمه بوسيد مصطفي

تيغ همان سقيفه سري را ز تن بريد

كز او رسيده ديده ي خورشيد را ضيا

با سنگ آن سقيفه جبيني شكسته شد

كائينه بود ، آئينه حُسْن كبريا

آري به رب كعبه قسم كه هر جنايتي

سر منشأش سقيفه بود تا صف جزا

بيگانه گر به جاي پيمبر نمي نشست

هرگز سر حسين نمي شد ز تن جدا

محصول آن سقيفه همانا يزيد بود

محصول آن يزيد ، جنايات كربلا

« ميثم » سقيفه راه علي نيست كج مرو

راه غدير گير و به زهرا كن اقتدا(1)

ص: 583


1- . حاج غلامرضا سازگار

فدك

محمد و علي چو اصل و من چو امّ خلقتم

منم كه باب خويش را در اين مقام مادرم

فدك چه جلوه اي كند به پيشگاه دولتم

كه مالكيت جنان به كف بُوَد چو حيدرم

عليه غاصب فدك از آن قيام كرده ام

كه راه بر جهاد حق ، نشان دهم به پيروم

حسان بُوَد مودّت رسول و آل مصطفي (صلی الله علیه و آله و سلم)

اميد برزخِ من و پناه روز محشرم (1)

ص: 584


1- . حبيب الله چايچيان

حدود فدك

اي آفتاب حُسن به زيبائيت سلام

وي آسمان فضل به دانائيت سلام

در صبر شاخص به شكيبائيت سلام

تنها قوي كاظمي كه به تنهائيت سلام

هرگز غضب به قلب رئوف نيافت دست

از آب عفو آتش خشمت فرو نشست

تو عبد صالح و به كفت قدرت خداست

هر ادعا را قدرت و عزت تو را سزاست

هارون چگونه صاحب اين دعوي خطاست

كي ابر هر كجا كه بباري ز ملك ماست

قدرت از آن توست كه برابر پيل وار

ص: 585

فرمان دهي و شيعة خود را كني سوار

روزي خليفه خواند تو را كي اباالحسن

اكنون بگير نامة رد فدك ز من

كردي تو امتناع از اين كار و اين سخن

بسيار رفت بين اندر انجمن

كه آخر شدي پذير و گفتي به آن عنود

من مي كنم قبول وليكن به اين حدود

يك حدّ و آن ملك عَدَن يابد انتها

حدّي دگر شود به سمرقند منتهي

ديگر از آن حدود رسد تا به افرقا

سيف البحر است حدّ دگر از فدك هِلا

اگر كه ملك فدك را به ما دهي

بايد به واگذاري مُلكت رضا دهي

آن غاصب فدك چو حدود فدك شناخت

كين حدّ و مرز كشور او را احاطه ساخت

شرمندگي ز گفته خود بُرد و رنگ باخت

از شرم آب گشته و از خشم برگداخت

گفتا كه با جواب تو بر مدّعاي ما

باقي نماند چيز دگر از براي ما

اي وارث فدك كه بُوَد بنده ات مَلَكصد داغ دل براي تو جا مانده از فدك

از خاطرات فاطمه (علیها

السلام) داغي فديت لك

زان ردّ نامة فدك و كوچه و كتك

ص: 586

مي خواستي تو ردّ فدك را و در حجاب

دشمن نداد جز به شهادت تو را جواب(1)

فدك به تعبير ديگر

گيرم كه بُوَد بغض علي در نهاد تو

سيلي زدن به صورت زهرا دگر چرا

سيلي زدي به فاطمه دستت شكسته باد

مادر زدن مقابل چشم پسر چرا ؟

*****بگرفت نامة فدكم را پاره كرد

با شدتي كه جان مرا در خطر گرفت

سيلي مگر نوازش پهلو شكسته است

ظلمي تمام نا شده ، ظلمي دگر گرفت

*****

روزي كه دوّمي سر راه مرا گرفت

ص: 587


1- . حاج سيّد رضا مؤيد

با من ز هيچ گونه جنايت اِبا نكرد

دستش حجاب صورت من شد ولي به قهر

سيلي به روي من زد و خوف از خدا نكرد

*****

عيادت مي كند قاتل ز من ، اين قدر مظلومم

بيائيد و ز سوي او بگردانيد رويم را

نه تنها من نماز خويش را بنشسته مي خوانم

كه با همياري فضه به جاي آرم وضويم را

*****

پي گرفتن حقّ امام مظلومم

زِ هَر كسي كه كمك خواستم جوابم كرد

به عضو ، عضو تنم مانده به جاي غصب فدك

مرا كه « بَضْعَةُ

مِنّي » پدر خطابم كرد

*****سرماية محبّت زهرا است دين من

من دين خويش را به دو دنيا نمي دهم

اگر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا

يك ذرّه از محبت زهرا نمي دهم

*****

تا صاحب فدك ببرد نيز بهره اي

نقش فدك به صورت صاحب فدك زدند

يابن الحسن بيا و به ما دوستان بگو

ص: 588

زهرا چه كرده بود كه او را كتك زدند (1)كوچه ، سيلي ، فدك

در كوچه خزان به گل ، سر راه گرفت

بغض آمد و در گلو ره آه گرفت

جبرئيل به خورشيد ولايت مي گفت

خاموش چرا نشسته اي ماه گرفت

*****

آن روز بذر ناله بلبل مي كاشت

با ناله به سينه سنبل مي كاشت

در كوچه هاشمي به ضرب سيلي

بر صورت فاطمه (علیها

السلام) عدو گل مي كاشت

*****

ص: 589


1- . حاج سيّد رضا مؤيد

تا چشم علي (علیه

السلام) به صورت يار افتاد

قلبش به خدا به سينه از كار افتاد

رو كرد به قبر مصطفي و فرمود

بازوي علي (علیه

السلام) دگر ز پيكار افتاد

*****

منم علي كه ز داغ غمت سيه پوشم

كنار قبر تو با ياد تو هم آغوشمكنار قبر تو با ياد تو هم آغوشم

قسم به جان تو زهرا ، هر آن چه كردم سعي

حديث كوچه و سيلي نشد فراموشم

حديث كوچه دلم را به پيچ و تاب انداخت

چنانكه خصم به دست علي طناب انداخت

ز وصف كوچه همين بسكه بعد از آن زهرا (علیها

السلام)

به پيش ديدة شوهر به رُخ نقاب انداخت

*****

كسي به پيكر من جز غم تو تاب نداد

هجوم اشك به چشمم مجال خواب نداد

حديث كوچه و سيلي بگو تو خود با من

ص: 590

كه اين سؤال مرا هيچ كس جواب نداد

*****

يا رب آن يار پري چهرة ما را برسان

مصلح كل بشر ، خون خدا را برسانتا بگيرد به جهان دادِ دل فاطمه را

جان زهرا و علي مهدي ما را برسان (1)

ص: 591


1- . ژوليده نيشابوري

فهرست مطالب

سورۀ روم آیه 32 که گذشت آیه و ترجمه آن .......... 6

شرح و توضیح ( قرآن بهترین است )...... 15

قرآن و عترت ........... 18

اهانت به مقام شامخ رسول الله ................ 20

روایات ...... 28

ایمان ........ 31

حکایت دقیانوس کافر و اصحاب کهف .................... 34

اصحاب اخدود........... 39

حکایت شدّاد ............ 45

بیان شرک.................. 47

روایات ...... 49

نماز و علت نماز ....... 52

نماز در قرآن ............ 55

تعریف نماز ............... 57

روایات ...... 58زکات ........ 68

شرح و توضیح .......... 69

ص: 592

بحث مالکیت ............ 70

سرّ و علّت زکات ...... 73

نقش کبر در عبادات ................ 79

کبر از نظر اخلاقی .................... 80

روایات کبر ................ 82

منصور دوانیقی یک متکبر طاغی و سرکش ........... 85

مواعظ شیطان به نوح (علیه السلام) ... 86

حکایت مرد ثروتمند و فقیری ................. 87

نشانه های کبر ......... 88

روزه (شرح و توضیح )............... 91

علت وجوب روزه ( روایات ) ... 92

این یک نمونه عالی و بارز ، خانم نفیسه ................. 98

حج ........ 101علّت حج.................. 103

روایات ... 104

این حکایت برای ترک حج مایه عبرت است ....... 109

حکایت عجیبی در بین راه حج ............ 110

عدل ...... 113

ص: 593

عدل در قرآن ........ 116

روایات ... 119

سامان دادن کار بیچاره ها ... 122

حکایت سلطان محمود غزنوی و پیرزنی که دادخواهی کرد ............... 122

امروز باید به حساب خود رسید نه فردا ................ 125

این یک نمونه عدالت و خوش برخوردی از انوشیروان ........ 125

یک زن در نزد معاویه تعریف امیرالمؤمنین (علیه السلام) را می کند ............. 126

اطاعت اهل البیت (علیهم السلام) و شرح و توضیح آن .................... 130

جهاد و شرح و توضیح آن .... 137

روایات ... 140هزار ماه قتال با مشرکین و بت پرستان ............... 145

صبر ....... 149

صبر در اخلاق ....... 152

روایات ... 153

معنای جزع و فریاد ............... 155

اگر صبر کنی به مراد (شرعی) خواهی رسید ...... 157

امر به معروف ......... 161

معروف یعنی چه .................... 161

ص: 594

روایات ... 163

این یک تمرّد از فرمان الهی است ........ 168

بی تفاوت نسبت به دشمنان اهل البیت (علیهم السلام) .................. 171

حکایت اِرمیا (علیه السلام) ................. 173

شروط امر به معروف و نهی از منکر .... 176

نیکی به والدین ( شرح و توضیح آن ) .................. 177

احسان والدین در قرآن 5 مورد ............ 179روایات ... 179

جوانی که اسلام آورد ............ 183

نیکی به پدر پیر ... 184

همنشین با حضرت موسی (علیه السلام) ......... 185

چند دسته عاق شده اند ....... 186

صلۀ رحم ( شرح و توضیح آن ) ........... 188

صله رحم در قرآن ................. 190

دوری از حرام ........ 194

شرح و توضیح ....... 195

وفاء به نذر (شرح و توضیح آن )............ 201

پیمانه ها و ترازوها (شرح و توضیح آن )............... 203

ص: 595

مغفرت .................... 206

روایات ... 213

کم فروشی ............. 218

شُرب خَمر (شرح و توضیح آن )............ 221

گناهان .................... 223

اجتناب از قذف (شرح و توضیح آن )... 225

قذف چیست ؟........ 226

روایات ... 229

ترک سرقت ........... 230

علّت سرقت ........... 231

روایات ... 232

دوری از شرک (شرح و توضیح آن ).... 233

شرک چیست ........ 234

شرح و توضیح ....... 238

اطاعت ... 241

خوردن مال یتیم ................... 247

معرفی خود ............ 276

علّت ارسال انبیاء (علیه السلام) ........ 289

ص: 596

ویژگی رسالت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) .... 293

قاطعیت و انعطاف ناپذیری .................... 295

القاب ..... 298

اسماء آن حضرت ................... 301

کنیه ها ................... 302

شرح اوضاع سابق جزیرة العرب ............ 304

وضع جغرافیای عربستان ...... 306

بت پرستی و ریشه و منشأ آن .............. 308

عقیده به روز رستاخیر .......... 311

برداشت عرب از نبوّت و معاد ................ 311

رواج رباخواری ...... 312

بیان خدمت های امیرمؤمنان (علیه السلام) .... 313

شجاعت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ................. 325

لغات ...... 331

هشدار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و روایات در این باره .............. 349

پوسیده شدن دین ................. 355

دین چیست ........... 356

یک نمونه دین اسلام و پیشوای آن ..... 360

ص: 597

پس از شهادت پیامبر خدا ... 361

ذکر فوت ابوبکر .... 378

لغات ...... 383

لغات ...... 401

نیکان انصار ............ 414

سرانجام کارانصار .................... 418

شرک بعد از ایمان ................. 423

معنای ارتداد ......... 425

موانع قیام .............. 427

پاسخ ابوبکر ............ 437

لغات....... 439

پاسخ حضرت صدیقه کبری فاطمۀ زهرا (علیها السلام) به ابوبکر ... 454

لغات ...... 455

خلیفه و اجماع مسلمانان ..... 465

لغات....... 473

حضرت صدیقه طاهره و امیرالمؤمنین (علیهما السلام) .................... 477لغات ...... 479

پاسخ دوم ............... 485

ص: 598

توضیح و شرح (خلاصه این فقرات) .... 491

جریان کشتن مالک بن نویره به دستور ابوبکر به این طریق است ..... 505

واستِبدادٍ مِنَ الظالمینَ .......... 518

ابن ابی الحدید معتزلی و قضیّه فدک ................... 519

فریب کاری های ابن ابی الحدید ......... 520

اشعار فدکیه .......... 523

ص: 599

مدارك شرح خطبة حضرت زهرا (علیها السلام)

1- قرآن کریم

2- نهج البلاغه (مؤلف : سیّد رضی ، متوفای سنۀ 359 ق - 406 ق )

3- اصول كافی : ( محمدبن یعقوب کلینی ، متوفای سنۀ 329 ق )

4- فروع كافی : ( محمدبن یعقوب کلینی ، متوفای سنۀ 329 ق )

5- روضه كافی : ( محمدبن یعقوب کلینی ، متوفای سنۀ 329 ق )

6- عوالم العلوم : ( شیخ عبدالله بحرانی اصفهانی ، قرن 12-14 )

7- حدیقة الشیعة : ( شیخ احمد مقدس اردبیلی متوفای سنۀ 993 ه- . ق )

8- غیب النعمانی : (محمد سلطان واعظین ، 1276 – 1350 ه- )

9- غیبت شیخ طوسی : ( 385- 460 ق )

10- ارشاد مفید : ( متوفای سنۀ 413 )

11- ارشاد القلوب : ( حسن بن محمد ، قرن 8 ق )

12- تنبیه الخواطر : ( ابی الحسن ورّام بن ابی فراس ت 605 ه- . ق )

13- امالی شیخ مفید : ( متوفای سنۀ 413 )

14- ثواب الاعمال : ( متوفای سنۀ 381)

15- امالی شیخ صدوق : ( متوفای سنۀ 381)

16- مستدرك الوسائل : ( سیخ حسین نوری طبرسی ، متوفای سنۀ 1320 ه- )

17- امالی شیخ طوسی : ( 385- 460 ق )

ص: 600

18- مدینة المعاجز : (سیّد هاشم بحرانی ، متوفای سنۀ 1107 ه- . ق )

19- خصال شیخ صدوق : ( متوفای سنۀ 381 )

20- عیون المعجزات : (سید مرتضی )

21- علل الشرایع شیخ صدوق : ( متوفای سنۀ 381)

22- معالم الزلفی : (سیّد هاشم بحرانی ، 1107 ؟ ق)

23- بحارالانوار: (محمد باقر مجلسی ، متوفای سنۀ 1111)

24- جامع السعادات : (شیخ مهدی نراقی ، سنۀ 12 و 13 )

25- شرح نهج البلاغه ( ابن ابی الحدید معتزلی 586-656 ه- )

26- معراج السعادة : ( شیخ احمد نراقی )

27- توحید صدوق : ( متوفای سنۀ 381)

28- تحف العقول : (حسن بن علی بن حسین بن شعبه ی حرّانی ، قرن چهارم هجری )

29- وسائل الشیعه : ( شیخ حرّ عاملی ، متوفای سنۀ 1104 ه- )

30- سفینة البحار : ( شیخ عباس قمی ، 1254 - 1319)

31- معانی الاخبار : ( شیخ صدوق ، متوفای سنۀ 381)32- اسرار آل محمد

33- لئالی الاخبار : شیخ محمد نبی تویسرکانی

34- شبهای پیشاور : (سلطان الواعظین شیرازی ، 1254 – 1320 ق )

35- جامع الاخبار : (شیخ تاج الدین محمد بن محمد بن حیدر شعیری قرن ششم )

ص: 601

36- تأویل الآیات : (سیّد شرف الدّین علی الحسینی استر آبادی از اعلام قرن عاشر )

37- بصائر الدرجات : (صفّار ، متوفای سنّۀ 290 ق )

38- نفس الرحمن فی فضائل سلمان : حاج ميرزا حسين نوري طبرسي (1254-1320 ه- . ق )

39- كلّیات حدیث قدسی : ( شیخ حرّ عاملی ، متوفای سنۀ 1104 ه- )

40- احتجاج طبرسی : ( احمد بن علی طبرسی ، قرن 6 ق )

41- عُدّة الداعی : ( شیخ احمد بن فهد حلّی ، متوفای سنۀ 841 ه- . ق )

42- اثبات الهدی : (شیخ حرّ عاملی ، متوفای سنۀ 1104 ه- )

43- الغدیر : ( شیخ عبدالحسین امینی 1281-1349 )

44- كشف الغمّه : ( ابی الحسن علی بن عیسی بن ابی الفتح اربلی ، متوفای سنۀ 693 هجری )

45- مصباح الشریعة : ( عبدالرزّاق بن محمد هاشم ، قرن 11 ق )

46- الصراط المستقیم : ( علی بن محمد نباطی عاملی ، 791- 877 ق )

47- منهج الصادقین : ( ملا فتح الله کاشانی )

48- صحاح السِته : ( صحیح بخاری ، متوفای سنۀ 256 ه- ) ، (صحیح مسلم ، 206 الی 261 ) ، (سنن ترمذی ، 209 – 297 ه- ) ، (سنن ابن ماجَر ، 207- 275 ) ، ( المِلَلُ و النِحَل شهرستانی ، متوفای سنۀ 479 ه- )

49- كفایة الموحدین : ( سیّد اسماعیل نوری )

50- كشّاف زمخشری : ( محمد بن عمرالزَمَخشَری، الخوارزمی 467 – 538 ه- )

51- زاد المعاد : (محمد باقر مجلسی ، متوفای سنۀ 1111)

52- تفسیر فخررازی : ( متوفای 606)

ص: 602

53- اختصاص شیخ مفید ، متوفای 413

54- مجمع البیان : ( امین الاسلام ابی علی فضل بن حسن طبرسی از اعلام قرن سادس هجری )

55- عبقری الحسان : ( شیخ علی اکبر نهاوندی )

56- تفسیرصافی: ( فیض کاشانی ، متوفای سنۀ 1091 هجری )

57- مروج الذهب : ( علی بن حسین بن علی مسعودی ، متوفای سنۀ 346 ه- )

58- وافی : ( محسن فیض کاشانی )

59- كامل الزیارات : ( جعفربن محمد بن قولویه ، متوفای سنۀ 368 ق )

60- مفردات راغب اصفهانی : ( متوفای سنۀ 502 )

61- جلاء العیون : ( محمد باقر مجلسی )

62- جامع الاصول ابن اثیر جزری ، متوفای 60663- فرائد السمطین : ( ابراهیم بن المؤید جوینی خراسانی ، 644 – 730 )

64- حلیة الاولیاء : ( ابی نعیم احمد بن عبدالله اصفهانی ، متوفای سنۀ 430 ه- )

65- مكارم الاخلاق : ( حسن بن فضل طبرسی ، از دانشمندان قرن ششم ه- )

66- مغازی واقدی : (محمد بن عمر بن واقد ، متوفای سنۀ 207 ه- )

67- دارالسلام نوری : ( حاج میرزا حسین نوری طبرسی ، 1254 – 1320 ق )

68- فتح الباری : ( شرح صحیح بخاری ، ابن حجر عسقلانی )

69- فضائل الخمسة : ( سیّد مرتضی حسینی فیروز آبادی )

70- طبقات سعد : ( سعد بن منیع زَهری ، متوفای سنۀ 220 ه- )

ص: 603

71- بشارة المصطفی : ( عمادالدّین ابوجعفر محمد بن ابی القاسم طبری ، از دانشمندان قرن ششم هجری )

72- تاریخ طبری : ( العمم و الملوک ، 234 – 310 )

73- تفسیر امام حسن عسكری (علیه السلام) : ( متعلق به قرن سوم )

74- تاریخ كامل : ( عِزُّ الدّین ابن اثیر ، متوفای سنۀ 630 )

75- الخرائج و الجرائح : ( قطب الدین راوندی ، متوفای سنۀ 573 روز چهارشنبه 14 شوال )

76- سیرة ابن هشام : ( اسیرة النبویة ، متوفای سنۀ 218 ه- . ق )

77- حیاة القلوب : ( محمد باقر مجلسی )

78- تفسیر آلاء الرحمن : (شیخ محمد جواد بلاغی ، متوفای سنۀ 1351 )79- مجمع البحرین : ( شیخ فخرالدین الطریحی ، متوفای سنۀ 1085)

80- فدك در تاریخ : محمد باقر صدر 1931-1979

81- صحیفة سجادیّة : ( امام زین العابدین (علیه السلام) ، 38 – 94 ه- . ق )

82- الاستیعاب : ( ابن عبدالور قُرطبی ، متوفای سنۀ 463 )

83- محجة البیضاء : ( محسن فیض کاشانی ، متوفای سنۀ 1091 هجری )

84- كفایة الطالب : ( محمد بن یوسف گنجی شافعی ، 615 – 658 )

85- تلبیس ابلیس : ( ابوالفرج ابن جوزی عالم و واعظ حنبلی قرن ششم)

86- تنقیح المقال: ( شیخ عبدالله مامقانی ، 1351 ق )

87- نورالثقلین : ( عبد علی بن جمعة العروسی حویزی ، متوفای سنۀ 1112 )

88- تاریخ التمدن اسلامی (زیدان، جرجی) در 27 شعبان 1332/21 ژوئیه 1914 در گذشت

ص: 604

89- تفسیر برهان : ( سیّد هاشم بحرانی )

90- تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی : از دانشمندان قرن 6 هجری

91- الاغانی: ابوالفرج علی بن حسین اصفهانی زیدی ، متوفای سنۀ 356

92- الحوائط السبعة : سیّد محمد باقر حسینی جلالی

93- فدک سید محمد حسن قزوینی

94- الامام علی بن ابی طالب (علیه السلام) عبدالفتاح ، عبدالمقصود

95- السیرة الحلبیّة : علی بن ابراهیم، 975 - 1044ق.

96- معجم البلدان : ( یاقوت حموی ، 574-626 ه- )

97- تتمة المنتهی : ( شیخ عباس قمی )

98- تاریخ یعقوبی : (ابن واضح الاخباری ، ف 284 ه- )

99- مصباح الهدایه : (عزالدّین محمود بن علی کاشانی ، سدۀ هشتم )

100- تفسیر طبری : 224-315

101- كنزل العمال : ( علی متقیّه بن الحسام الدّین هندی برهان ، متوفای سنۀ 975 )

102- مصباح المنیر : ( فیومّی )

103- كنزل العرفان : (مقدادبن عبدالله سیوری)

104- فتوح البلدان : ( بلاذری )

105- النص و الاجتهاد : (سید شریف الدین علی حسینی استر آبادی ، از اعلام قرن عاشر )

106- الدرالمنثور : ( جلال الدین سیوطی ، متوفای 911 ه- )

ص: 605

107- كتاب العین : ( ابی عبدالرَّحمان ، خلیل بن احمد ، 100 -175 ه- )

108- الصواعق المحرقه : ( ابن حجر مکّی ، متوفای 967)

109- لسان التنزیل : ( مهدی محقق )

110- شواهد التنزیل : (ابواسحاق حسکانی حنفی ، نیمه ی قرن پنجم ، )111- النهایة فی غریب الحدیث و الاثر : ( ابن اثیر )

112- منتخب کنزل العمال : ( متّقی هندی )

113- شرح قاموس : ( الیاس انطون ، مسیحی لبنانی ، متوفای 1371)

114- مُسند احمد بن حنبل : ( متوفای 241)

115- مجالس شیخ مفید

116- صحاح اللغّة : ( اسماعیل بن حماد فارابی جوهری ، متوفای 393 )

117- الاصول ، ابوعبید

118- البدایة و النهایة فی التاریخ : ( عماد الدّین ، ابوالفداء اسماعیل بن عمر 700-774 ه- )

119- نهج الحق ، ابوعبید

120- لسان العرب : ( ابن منظور ، متوفای 711 )

121- فدك و العوالی : ( سید محمد باقر الحسینی الجلالی )

122- فاطمة الزَّهرا بهجة قلب المصطفی : (رحمانی همدانی )

123- تفسیر فرات كوفی : (نیمه دوم قرن سوم و اوایل قرن چهارم قمری)

124- مواقف : عبدالرحمن بن احمد ایجی متوفای سنۀ 700-756 ق

ص: 606

125- اكمال الدین صدوق : شیخ صدوق

126- سعد السعود : (سیّد بن طاووس ، متوفای سنۀ 664)127- عیون الاخبار الرِّضا (علیه السلام) : ( متوفای سنۀ 381 )

128- کنزل الفوائد : (کراچکی ، متوفای سنۀ 449)

129- مفاتیح الجنان : ( محدث قمی ، متوفای سنۀ 1359 )

130- دلائل الصدق : شیخ محمد حسن مظفّر ( سنۀ وفات 1375 ق )

131- کامل بهائی : ( عماد الدّین حسن بن علی بن محمد بن حسن طبری آملی ، قرن هفتم )

132- الجمع بین الصحیحین : حمیدی متوفای سنۀ 488 ق

133- غایة المرام : ( سید هاشم بحرانی ، متوفای سنۀ 1107ه- )

134- الطرائف : سیّد رضی ابن طاووس : متوفای سنۀ 664 ه-

135- مناقب ابن شهر آشوب مازندرانی : ( متوفای سنۀ 483 )

136- تخلیص الشاهی : شیخ طوسی

137- سیرۀ ائمه (علیهم السلام)

138- اللمعة البیضاء : ( فیض کاشانی )

139- سنن بیهقی : (384 - 458 ق / 994-1066 م)

140- تفسیر ابن کثیر : ( اسماعیل بن کثیر ، متوفای سنۀ 774 ه- )

141- تاریخ ابن کثیر : ( اسماعیل بن کثیر ، متوفای سنۀ 774 ه- )

142- عقدالفرید : ( احمد بن محمد بن عبدرَبّه اُندُلِسی ، 246- 328 ق)

ص: 607

143- تاریخ الخلفاء : سیوطی ، جلال الدین سیوطی : متوفای سنۀ 911

144- اعلام النِساء : ( عمررضا کحاله در سال 1323ق / 1905م)

145- اعیان الشیعه : سیّد محسن امین عاملی ، متوفای سنۀ 1371 ه-

146- سیرۀ اعلام النُّبَلاء : شمس الدّین ذهبی ، متوفای سنۀ 748

147- سنن کُبری : بیهقی ، متوفای سنۀ 458

148- سنن نساعی : ( متوفای سنۀ 303)

149- سنن ابن داوود : ( متوفای سنۀ 275)

150- ربیع الابرار زمخشری : محمود زمخشری ، متوفای سنۀ 538

151- مراصدالاطلاع : ( لصفّی الدّین عبدالحق ، متوفای سنۀ 739 )

152- علم الیقین فیض کاشانی ، متوفّای 1091 ه-

153- حلیة الاولیاء : ( ابونعیم اصفهانی ، متوفای سنۀ 402 ق )

154- مصباح الانوار : ( هاشم بن محمد عالم قرن ششم )

155- بلاغات النساء : ابن طیفور

156- سقیفه و فدک : ( ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری ، 24 ربیع الآخر سال 323ق )

157- الدرة البیضاء : (سید محمد تقی رضوی )

158- الکشف و البیان : ( احمد بن محمد بن ابراهیم نیشابوری ، تولد و وفات 426 - 427 - 437)

159- تفسیر روح المعانی : آلوسی بغدادی متوفای 1270 ه-

160- تفسیر روح البیان : ( اسماعیل حقی بروسوی متوفای سنۀ 1137)

ص: 608

161- اللمعة البیضاء فی شرح خطبة الزهرا (علیها السلام) : ( حاج محمد انصاری )

162- نهج الحق و کشف الصدق : ( علامۀ حلّی ، 21 محرم سال 726 ه- . ق)

163- تنقیح المقال : شیخ عبدالله مامقانی در 18 محرم 1323 ق درگذشت

164- میزان الاعتدال : ذهبی ، متوفای سنۀ 748 ه-

165- اعلام الورا : ابی فضل بن حسن بن طبرسی ، متوفای سنۀ 548 ه- . ق

166- تذکرة الحفاظ : شمس الدین ذهبی ، متوفای 748

167- خصائص الزَّهرا (علیها السلام) : محمود جویباری

168- ناسخ التواریخ : ( لسان الملک ، میرزا محمد تقی سپهر ، تولد و وفات : 1207 – 1297 )

169- ذخائر العقبی : محبّ الدّین طبری در سال 694

170- انوار النعمانیة : سیّد نعمت الله جزایری در 23 شوال 1112 در گذشت

171- حیاة الامام حسین (علیه السلام) : الشيخ باقر شريف القرشي ، یکشنبه 26 رجب 1433ق برابر با 28 خرداد ماه 1391ش

172- وفاء الوفاء : سمهودی ، متوفای سنۀ 911

ص: 609

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109